آرشیو

آرشیو شماره ها:
۶۶

چکیده

برخی عقیده دارند تلاشهای ضدمذهبی افرادی چون کسروی و شریعت سنگلجی، در راستای اهداف فرهنگی رژیم پهلوی قابل توجیه است و آنها جاده صاف کن مدرنیسم و سکولاریسم اجباری آن در ایران بودند. به صحت و سقم این اظهارنظر کاری نداریم، اما بی تردید باید گفت کسروی در ارتباط با تاریخ و فرهنگ ایران به گونه ای عمل کرد که دفاع از خاندان سلطنتی به خودی خود در شمول آن قرار می گرفت. حمله های بی گدار کسروی به فرهنگ اسلامی و شیعی و ارائه تحلیلهای خاص تاریخی از سوی، وی متضمن آسیبهای فراوانی بود و گرچه کسروی سرانجام توسط گروه فدائیان اسلام از میان برداشته شد اما خط فکری کسروی گری در تاریخ معاصر ایران همچنان دنبال گردید تا اینکه با وقوع انقلاب اسلامی، این شیوه به کلی برچیده شد. در مقاله حاضر با مواضع کسروی در خلال تاریخنگاری و جریان سازی فکری بیشتر آشنا می شوید.

متن

احمد کسروی‌ (1308.ق‌ ــ 1324.ش) یکی‌ از مشخص‌ترین‌ چهره‌های‌ مکتب‌ تاریخنگاری‌ معاصر ایران‌ است‌ که‌ دو کتاب‌ مشهور وی «تاریخ‌ مشروطه‌ ایران» و «تاریخ‌ هجده‌ساله آذربایجان»، در هفتادسال‌ اخیر مصدر و محور بسیاری‌ از دیدگاهها و داوریهای‌ تاریخی‌ قرار گرفته‌اند و مندرجات‌ آنها، همچون‌ محتوای‌ دیگر آثار وی، جای‌ جای‌ توسط‌ مورخان‌ و اندیشمندان، نقد شده‌‌اند.

کسروی، گذشته‌ از شأن‌ تاریخنگاری، آثار بسیاری‌ در رشته‌ مباحث‌ مربوط‌ به‌ زبان، ادب، اجتماع، سیاست‌ و فرهنگ‌ کشورمان‌ دارد و افزون‌براین، باید از اظهارنظرهای‌ تند و بی‌پروای‌ او‌ درباره‌ باورها و رسوم‌ مذهبی یاد کرد که‌ با واکنش‌ شدید مردم‌ روبرو شد‌ و نهایتا به‌ مرگ‌ خونین‌ وی‌ انجامید.

بسیاری‌ از اندیشمندان، مواضع‌ تند کسروی‌ نسبت‌ به‌ اسلام‌ و روحانیت‌ شیعه‌ را برنمی‌تابند.‌ و صراحتا آن‌ را خام‌ و غرض‌‌آلود می‌شمارند اما نسبت‌ به‌ دیدگاهها و داوریهای‌ تاریخی‌ وی، چنین‌ اجماع‌ یا شهرتی‌ وجود ندارد. برخی، میان‌ اظهارات‌ کسروی‌ درباره‌ تاریخ‌ ایران‌ (فی‌المثل‌ رویداد مشروطیت) با سخنان‌ و داوریهای‌ وی راجع‌ به‌ باورها و عقاید شیعی‌ تفکیک‌ می‌کنند و در عین‌ بی‌اعتبارخواندن‌ و تعصب‌‌آلود‌شمردن‌ دومی‌ (یعنی‌ اظهارات‌ و داوریهای‌ کسروی‌ نسبت‌ به‌ اسلام‌ و روحانیت)، گزارشها و تحلیلهای‌ وی‌ درباره‌ تاریخ‌ ایران‌ و مشروطیت‌ را ارزشمند و درخور قبول‌ می‌شمارند، اما برخی‌ از صاحب‌‌نظران، این‌ تفکیک‌ را امری‌ غیرواقعی‌ و موهوم‌ شمرده‌ و معتقدند که‌ ما جهت‌گیریها و کنشهای‌ خصمانه‌ و غرض‌آلود کسروی‌ را دقیقا در گزارشها و تحلیلهای‌ وی‌ از حوادث‌ تاریخ‌ مشروطیت‌ نیز می‌بینیم. لذا به‌ گمان‌ آنان، بررسی‌ نگارشهای‌ تاریخی کسروی‌ ــ از «تاریخ‌ مشروطه» گرفته‌ تا «تاریخ‌ پانصدساله‌ خوزستان» و غیره‌ ــ نباید جدا و بریده‌ از کل‌ اندیشه، آثار و مد‌عیات‌ بعضاً‌ غریب‌ او دربارة‌ اسلام‌ و تشیع، و این‌‌همه‌ نیز مجرد از نقش‌ یا نقشهایی‌ صورت‌ گیرد که‌ وی‌ در طول‌ زندگانی‌ بر عهده‌ داشته‌ است: از عضویت‌ در لژ ماسونی‌ «انجمن‌ آسیای‌ همایونی‌ لندن»[i][i] توسط‌ میرزامحمدخان‌ بهادر (حاکم‌ سیاسی‌ انگلیسها در کربلا) تا همسویی‌ با رضاخان‌ و بهره‌وری‌ از حمایت‌ رژیم‌ پهلوی‌ تا ادعای‌ پاکدینی‌ و برانگیختگی! و نقش‌ پُل‌گونة‌ وی‌ (با حمله‌ به‌ مذهب‌ و باورهای‌ دینی) در سوق‌‌داده‌شدن‌ نسل‌ جوان‌ (پس‌ از شهریور 1320) به‌ سوی‌ حزب‌ توده‌ و آموزه‌ها و مواضع‌ الحادی‌ آن... .

آشنایی‌ دقیق‌ و کامل‌ با شخصیت‌ و مواضع‌ فکری‌ و عملی‌ کسروی، مستلزم‌ آن‌ است‌ که‌ پرونده‌ وی، در همه‌ ابعاد و جوانب‌ فرهنگی‌ و سیاسی، از آغاز تا پایان‌ بررسی‌ شود و به‌ویژه‌ روابط‌ و مناسبات‌ وی‌ با رژیم‌ پهلوی، مورد کاوش‌ قرار گیرد.

پژوهش‌ زیر، می‌کوشد با بررسی‌ روابط‌ و مناسبات‌ کسروی‌ و رژیم‌ پهلوی، بر این‌ بخش‌ مهم‌ از زندگی‌ وی‌ که‌ در آثار تاریخی‌ وی‌ نیز بازتاب‌ دارد پرتوی‌ افکند.

 

حمایت‌ از رضاخان‌ حتی‌ پس‌ از شهریور 1320

دو اثر مشهور کسروی، «تاریخ‌ مشروطه ایران» و «تاریخ‌ هجده‌‌ساله‌ آذربایجان»، نخست‌ به‌صورت‌ پاورقی‌ و با عنوان‌ واحد «تاریخ‌ هجده‌‌ساله‌ آذربایجان» در مجله‌ پیمان‌ (سالهای‌ 1313 به‌ بعد) درج‌ و نشر یافت‌ و سپس‌ با افزودن و کاستنهای‌ بسیار، به‌ شکل‌ چاپهای‌ فعلی‌ درآمد. کسروی، چه‌ در پاورقیهای‌ پیمان‌ و چه‌ در چاپهای‌ کنونی‌ تاریخ‌ مشروطه، نسبت‌ به‌ دیکتاتوری پهلوی‌ (رضاخان) لحنی‌ جانبدارانه‌ دارد.

برای‌ نمونه، در دیباچه‌ تاریخ‌ هجده‌‌ساله‌ آذربایجان (ضمیمه‌ پیمان‌ 1313.ش، ص‌ 9) از بنیانگذار سلسله‌ پهلوی‌ به‌‌عنوان‌ «یکی‌ از سرداران‌ نامدار تاریخی، اعلیحضرت‌ شاهنشاه‌ پهلوی» یاد کرده‌ و در تاریخ‌ مشروطه‌ ایران‌ نیز وی‌ را پادشاهی‌ می‌شمارد که: «بیست‌ سال‌ با توانایی‌ و کاردانی‌ بسیار فرمانروایی‌ کرد.»[ii][ii] نیز در همان‌ دیباچه‌ (ص‌ 28) وقتی‌ از قتل‌ میرزاآقاخان‌ کرمانی‌ به‌‌دست‌ محمدعلی‌شاه‌ سخن‌ می‌گوید، خطاب‌ به‌ میرزاآقاخان‌ (و با اشاره‌ به‌ عصر پهلوی) می‌نویسد: «دریغ‌ ای‌ جوان‌ غیرتمند دریغ!... دریغ‌ که‌ گرفتار دیو تیره‌‌درونی‌ گردیدی! دریغ‌ که‌ زود رفتی‌ و روزهای‌ خوش‌ ایران‌ را ندیدی»؛ و مقصودش‌ از «روزهای‌ خوش‌ ایران»، با توجه‌ به‌ تنقید شدید کسروی‌ از دوران‌ حاکمیت‌ قاجار، «عصر پهلوی» است. به‌‌همین‌نمط، در اثر دیگرش «تاریخ‌ پانصدساله‌ خوزستان» از «سردار نامی‌ ایران‌ (حضرت‌ اشرف‌‌ رئیس‌الوزرا) اعلیحضرت‌ شاهنشاه‌ امروزی» سخن‌ می‌گوید که‌ «قد مردانگی‌ برافراشت»[iii][iii] و سپس‌ بر سرکوب‌ قیامهای‌ ضداستعماریی‌ چون‌ قیام‌ جنگل‌ توسط‌ رضاخان‌ صحه‌ گذاشته‌ و آن‌ را به‌ چوب‌ برخی شورشهای‌ کور‌ (نظیر فتنه سیمیتقو) می‌راند: «آقای‌ رئیس‌‌الوزرا چون‌ از سال‌ 1339 [اشاره‌ به‌ کودتای‌ سوم‌ اسفند 1299.ش] رشته‌ کارها را به‌دست‌ گرفته، به‌ کندن‌ ریشه‌ گردنکشان‌ و خودسران‌ پرداختند و در مدت‌ دو سال، شورش‌ امیر مؤ‌ید را در مازندران‌ و آشوب‌[!] جنگلیان‌ را در گیلان‌ و فتنه‌ اسماعیل‌‌آقای‌ سمیتقو در آذربایجان‌ و کردستان‌ که‌ هرکدام از‌ سالها مایه‌ گرفتاری‌ ایران[!] بود، فرو نشاندند و پس‌ از این‌ فیروزیها، به‌ سرکوب‌ عشایر که‌ از آغاز مشروطه‌ سر به‌ خودسری‌ آورده‌ و جز تاخت‌ و تاز و راهزنی‌[!] کاری‌ نداشتند، پرداختند.»[iv][iv] در جریان‌ سرکوب‌ خزعل‌ توسط‌ سردارسپه‌ (که‌ عملا راه‌ را بر دستیابی‌ رضاخان‌ به‌ سلطنت گشود) کسروی‌ رئیس‌ عدلیه‌ خوزستان‌ بود و در جشن‌ پیروزی‌ قشون‌ پهلوی‌ به‌ ایراد نطق‌ پرداخت‌ و در آن‌ از رضاخان‌ با‌ عنوان‌ «بازوی‌ نیرومندی» یاد کرد که «خدای‌ ایران‌ برای‌ سرکوبی‌ گردنکشان‌ این‌ مملکت‌ و نجات‌ رعایا آماده‌ گردانیده‌ است» و افزود که‌ «باید... همه‌‌ساله‌ در این‌ روزها به‌ شادی‌ و جشن‌ بپردازیم‌ و فاتح‌ آن، سردار باعظمت‌ ایران‌ را که‌ امروز خود شخصا به‌ خوزستان‌ آمده،‌ از درون‌ جان‌ و بن دندان‌ دعا گفته‌ و ثنا خوانیم.»[v][v]

کسروی، در پیش‌گفتار تاریخ‌ مشروطه‌ ایران (چاپ‌ فعلی) اصولا فلسفه‌ نگارش‌ تاریخ‌ را زمینه‌‌سازی‌ برای‌ روشن‌شدن‌ ارج‌ خدمات‌ رژیم‌ پهلوی‌ دانسته‌ و با اشاره‌ به‌ دوران‌ قاجار می‌نویسد: «دسته‌های‌ انبوهی‌ آن‌ زمانهای‌ تیره‌ گذشته‌ را از یاد برده‌اند و از آسایشی‌ که‌ امروز می‌دارند، خشنود نمی‌نمایند، و یک‌ چیزی‌ درباید که‌ همیشه‌ روزگار درهم‌ و تیره‌ گذشته‌ را از پیش‌ چشم‌ اینان‌ هویدا گرداند.»[vi][vi] این‌ سخن‌ و نیز سخن‌ پیشین‌ را کسروی‌ در کتاب‌ تاریخ‌ مشروطه‌ می‌زند که‌ مقدمه‌ وی‌ بر آن‌ کتاب، تاریخ‌ بهمن 1319. ش‌، یعنی آخرین سال دیکتاتوری رضاخانی را زیر امضای‌ او دارد.

کسروی، خود تصریح‌ دارد که‌ از سوی‌ دولت‌ رضاخان، «ژاندارمی‌ در پشت‌ سر» وی‌ می‌ایستاد و از او در برابر مردم، محافظت‌ می‌کرد.[vii][vii] بر آنچه‌ گفتیم، باید ارتباط‌ و بستگی‌ کسروی‌ به‌ تیمورتاش‌ (وزیردربار سفاک‌ و فاسد رضاخان) را افزود که‌ سابقه‌ آن، به‌ عضویت‌ کسروی‌ در حزب‌ ایران‌ نو ــ تاسیس‌شده توسط تیمورتاش‌ ــ در سال 1305.ش‌ می‌رسد.[viii][viii] کسروی، سلسله‌ مقالات‌ تاریخ‌ هجده‌ساله‌ آذربایجان در مجله‌ پیمان‌ را به‌ تیمورتاش‌ تقدیم‌ کرده‌ است. نامه‌ وی‌ به‌ تیمورتاش‌ (مورخ‌ بیست‌وچهارم آذر 1307) در شفاعت‌ یکی‌ از بستگان‌ خویش‌ با جمله «حضور مبارک‌ بندگان‌ حضرت‌ مستطاب‌ اجل‌ اشرف، آقای‌ وزیردربار پهلوی‌ دامت‌ شوکته» آغاز می‌شود و با عنوان‌ «بندة‌ فدوی‌ سید احمد کسروی» پایان‌ می‌یابد.[ix][ix] متقابلا «تیمورتاش‌ نیز از کسروی‌ حمایت‌ می‌کرد.»[x][x]

 

دفاع‌ از سرپاس‌ مختاری‌ (رئیس‌ نظمیه‌ رضاخانی)

جالب‌ است‌ کسروی در سالهای‌ پس‌ از شهریور 1320‌ (که‌ بغض‌ فروخورده‌ ملت‌ ایران‌ علیه‌ جنایات‌ عصر رضاخانی‌ ترکید) سمت وکیل‌‌مدافع‌ یکی‌ از جانی‌ترین‌ عوامل‌ دستگاه‌ دیکتاتوری‌، یعنی‌ پزشک‌ احمدی‌ را بر عهده‌ گرفت و با این‌ عنوان‌ فریبنده‌ که‌ متهم «واسطة‌ افزار جرم» بوده‌ نه‌ عامل‌ آن، خواستار تبرئه وی‌ گردید![xi][xi] دعاوی‌ و دلایل‌ کسروی‌ در لوث‌‌کردن‌ جنایات‌ پزشک‌ احمدی، همگی‌ سست‌ و بی‌بنیاد بودند[xii][xii] و ارسلان‌ خلعتبری‌ (وکیل‌ خانواده‌ سرداراسعد در محاکمه‌ پزشک‌ احمدی) نیز توانسته است به‌خوبی به‌ آنها پاسخ‌ دهد.[xiii][xiii] خاطرات‌ علی‌ صالح‌ اردوان‌ (داماد سرداراسعد و هم‌بند وی‌ در زندان‌ شماره یک‌ قصر) که‌ اخیرا‌ منتشر شده، صحت‌ اقاریر پرونده‌ دادگاه‌ پزشک‌ احمدی‌ را کاملا‌ تایید می‌کند. به‌ قول‌ ارسلان‌ خلعتبری‌ (وکیل‌مدافع‌ خانواده‌ سرداراسعد)، «پزشک‌ احمدی‌ امروز تمام‌ این‌ گذشته‌ را منکر است، اما همان‌‌طوری‌که‌ جلادهای‌ شهربانی‌ تمام‌ منافذ و سوراخها را به‌ روی‌ سرداراسعد بستند، تا حتی‌ ناله‌ و زاری‌ او هم‌ نتواند از آن‌ اتاق‌ تاریک‌ فرارکند، آقای‌ مدعی‌‌العموم‌ و مستنطق‌ نیز با دلایل‌ محکم، منافذ فرار از مجازات‌ را چنان‌ به‌ روی‌ قاتل‌ سرداراسعد بسته‌اند که هرکس‌ مختصر آشنایی‌ به‌ میزان‌ قضا داشته‌ باشد، در ارتکاب‌ این‌ عمل‌ به‌طوری‌‌که‌ در ادعانامه‌ ذکر شده‌، تردید نخواهد کرد... .»[xiv][xiv]

مرداد 1321.ش، محاکمه‌ سرپاس‌ (سرتیپ) رکن‌‌الدین‌ مختار (مختاری)، رئیس‌ شهربانی‌ کل‌ کشور در سالهای‌ 1314ــ1320، در دیوان‌ کیفر (شعبه‌ اول) آغاز گردید[xv][xv] و اتهام‌ وی‌ در این‌ محاکمه، معاونت‌ در قتل‌ مرحوم‌ مدرس، نصرت‌‌الدوله‌، دیبا و خزعل‌ و پرونده‌سازی‌، بازداشت‌ غیرقانونی،‌ زجر، شکنجه‌ و سلب‌ آزادی‌ عده‌ زیادی‌ از افراد کشور بود.[xvi][xvi] همکاران‌ و همدستان‌ مختاری‌ در قتل‌ شهید مدرس‌ و دیگران‌ نیز (همچون‌ حسینقلی‌ فرشچی) همراه‌ وی‌ به‌ پای‌ میز محاکمه‌ کشیده‌ شدند و جالب‌ است‌ بدانیم‌ که‌ کسروی‌ نیز در شمار وکلای‌ مدافع‌ مختاری‌ و فرشچی‌ درآمد. وی‌ در آن‌ دادگاه، برای‌ سبک‌‌جلوه‌‌دادن‌ قتل‌ مدرس‌ و بلکه‌ انکار آن، اظهار داشت: «درباره‌ مدرس، من‌ او را یک‌ بار بیشتر ندیده‌ بودم‌ و از نزدیک‌ نمی‌شناختم، ولی‌ چنانکه‌ از مردم‌ می‌شنوم،‌ یک‌ مردی‌ بوده‌ بی‌آز و طمع، و به‌ پول‌ و جاه‌ اهمیت‌ نمی‌داده، ترس‌ از کسی‌ نمی‌کرده، نمازخوان‌ و روزه‌‌دار بوده، اینها خصایص‌ دینی‌ اوست. ولی‌ همه می‌دانند که‌ شادروان‌ مدرس‌ در سیاست‌ همیشه‌ اشتباه‌ می‌کرد و کارهایش‌ به‌ زیان‌ کشور بود. مثلا‌ در قضیه‌ مهاجرت، مدرس‌ در میان‌ مهاجران‌ تفرقه‌ انداخت‌ و باعث‌ آن‌ شد که‌ کسانی‌ از سران‌ مهاجران‌ را گرفتند و به‌ زنجیر کشیدند و به‌ استانبول‌ بردند... در داستان‌ نافرمانی‌ خزعل، مدرس‌ به‌ او هوادار درآمد و در مجلس‌ یک‌ اقلیتی‌ به‌ ضد شاه‌ گذشته‌ پدید آورد... در چنان‌ هنگامی‌ که‌ ممکن‌ بود منجر به‌ جداشدن‌ خوزستان‌ از ایران‌ گردد، آقای‌ مدرس‌ بی‌باکانه‌ با دولت‌ مخالفت‌ می‌نمود. حقیقت‌ آن‌ است‌ که‌ جمعی‌ از آزمندان‌ و سودجویان‌، از خزعل‌ و از دیگران‌ پولهایی‌ گرفته‌ و به‌ او وعده‌ پشتیبانی‌ داده‌ بودند. چون‌ خود آنان‌ وجهه‌ کار نداشتند، مدرس‌ را پیش‌ انداخته‌ وسیله‌ کار خود گرفته‌ بودند... .»

کسروی سپس‌ با انکار واقعیت‌ قتل مدرس‌، تبرئه‌ مختاری‌ را از دادگاه خواستار می‌شود. این‌ شراب‌‌پاشیها از کسی‌ چون‌ کسروی‌ درباره‌ شهید مدرس، آن‌‌هم‌ در سالهای‌ پس‌ از شهریور 1320‌ و اظهار نفرت‌ شدید ملت‌ ایران‌ از دیکتاتور، در حالی‌ بود که‌ شخصیتهایی‌ چون‌ دکتر مصدق‌ و حتی‌ تقی‌زاده، مدرس‌ را مظهر آزادگی‌ و ستیز با اسطورة‌ استبداد می‌شماردند؛ چنانکه‌ تقی‌‌زاده می‌گفت: «نظیر مدرس‌ در تمام‌ طول‌ تاریخ، کمتر پیدا می‌شود.»[xvii][xvii]

 

اتهامات‌ کسروی‌ علیه‌ شهید مدرس

جدا از اظهارات‌ شخصیتهای‌ ملی‌ و دینی‌ فوق‌ در ستایش‌ مدرس، باید خاطرنشان‌ سازیم‌ که‌ کسروی در اظهارات‌ یادشده‌ بر ضد‌ مدرس، مع‌الاسف‌ از سر ناآگاهی‌ یا به‌عمد، بی‌انصافی‌ و مغلطه‌ کرده‌ است. در قضیه‌ مهاجرت‌ جمعی‌ از ملیون‌ ایرانی‌ در جنگ‌ جهانی‌ اول‌ به‌ عثمانی، بر اهل‌ نظر پوشیده‌ نیست‌ که‌‌ شکست‌ قشون‌ عثمانی‌ از انگلیس‌ در اواخر جنگ‌ بود که‌ باعث‌ عقب‌نشینی‌ ارتش‌ ترک‌ (و به‌تبع‌‌آن، عقب‌‌نشینی‌ سران‌ مهاجرین) به‌ سوی‌ اسلامبول‌ گردید و مدرس‌ نقشی‌ در این‌ امر نداشت، بلکه‌ خود وی‌ نیز از کسانی بود که‌ ناگزیر از هجرت‌ به‌ ترکیه‌ شد.[xviii][xviii] مدرس‌ در پایتخت‌ عثمانی‌ نیز بی‌کار ننشست‌ و با منش‌ و روش‌ والای‌ خویش، مایه‌ تحصیل‌ بسی‌ آبروها برای‌ ایران‌ و ایرانی‌ گردید. او در گفت‌وگوهایی‌ با خلیفه‌ و صدراعظم‌ عثمانی، صراحتا از استقلال‌ و تمامیت‌ ارضی‌ ایران‌ دفاع‌ کرد و این‌ سخن‌ وی‌ به‌ اولیای‌ دولت‌ عثمانی،‌ مشهور است‌ که: «اگر کسی‌ به‌ مرزهای‌ ایران‌ تجاوز کند از ملیت‌ و آیینش‌ نمی‌پرسیم، بلکه‌ نخست‌ او را (پس‌ از اخطار) می‌کشیم، سپس‌ بررسی‌ می‌کنیم‌ اگر ختنه‌ کرده‌ بود (یعنی‌ مسلمان‌ بود)، به‌ آیین‌ مسلمانی‌ کفن‌ و دفنش‌ می‌کنیم‌ و الا‌ نه!»[xix][xix]

در مورد روابط‌ مدرس‌ و خزعل‌ نیز تحقیقات‌ محققان، نشان‌ می‌دهد که‌ اولا حمایت‌ مدرس‌ از خزعل، حمایتی‌ مشروط‌ و مبتنی‌ بر «توبه» او از اعمال‌ سوء گذشته، و رعایت‌ حقوق‌ و مصالح‌ ملت‌ بوده است.[xx][xx] ثانیا قرار بود خزعل‌ و دیگر سران‌ عشایر منطقه، راه‌ را بر بازگشت‌ سلطان‌ «قانونی» ایران،‌ یعنی‌ احمدشاه‌ (که‌ با زور و نیرنگ‌ رضاخان از کشور خارج‌ شده‌ بود)، بگشایند و رجال‌ قانون‌خواه‌ و دموکرات‌ وقت‌ (نظیر مشیرالدوله، مؤ‌تمن‌الملک، مستوفی‌ و...) نیز همگی‌ با این‌ امر موافق‌ بودند. با آمدن‌ احمدشاه‌ طبعا جایی‌ برای‌ تجزیه‌ خوزستان‌ و این‌‌گونه‌ امور وجود نداشت‌ و در صورت‌ بروز وقایعی‌ جز این، با آن‌ شدیدا مقابله‌ می‌شد. درواقع قرار بود از سنگ‌ خزعل‌ و عشایر غرب‌ ایران، برای‌ شکستن‌ دیکتاتوری‌ مهیبی‌ استفاده‌ شود که‌ با کودتای‌ انگلیسی‌ حوت‌ 1299 سربرداشته‌ و جا را برای‌ آزادی‌ و عدالت‌ و قانون‌ تنگ‌ کرده‌ بود و با سرکوبی‌ رضاخان‌ و حذف‌ همیشه‌ وی‌ از شطرنج‌ سیاست، فصلی‌ که‌ با کودتای‌ بیگانگان‌ و بیگانه‌‌پرستان‌ در تاریخ‌ کشورمان‌ باز شده‌ بود، بسته‌ شده‌ و جریان‌ امور به‌ وضع‌ طبیعی‌ و قانونی‌ خود بازگردد.

توضیح‌ بیشتر آنکه: شیخ‌ خزعل‌ سالهای‌ طولانی‌ در خوزستان، با اتکا به‌ حمایت‌ انگلیسیها، بر مردم‌ آن‌ دیار حکومت‌ رانده‌ و پرونده‌ای‌ سرشار از بیداد داشت. انگلیسیها در دیگر نقاط‌ کشور نیز از امثال خزعل‌ بسیار داشتند و به‌ دست‌ آنان‌ و با حمایت‌ از ایشان، اهداف خود را پیش‌ می‌بردند. اما، با طراحی‌ کودتای‌ 1299 در وزارت‌ جنگ‌ (چرچیل) و حکومت‌ هند بریتانیا، و همیاری‌ شرکت‌ نفت‌ استعماری‌ جنوب‌ با آنها، کشتیبان‌ را سیاستی‌ دیگر آمد و استراتژی‌ «تمرکز قدرت‌ سیاسی‌ و نظامی» در پایتخت‌ به‌ دست‌ یک‌ مرد مقتدر و آهنین (ولی‌ مطیع‌ لندن‌ و پایبند به‌ تعهدات‌ خویش‌ در برابر آن)، به سیاست‌ روز انگلیسیها در ایران تبدیل‌ شد و طبعا‌ سرنوشت‌ آن‌ دسته‌ از کارگزاران‌ بومی‌ انگلستان‌ که‌ در بستر خان‌خانی‌ و ملوک‌الطوایفی‌ رشد کرده‌ و بالیده‌ بودند، به‌شدت‌ در تیرگی‌ و ابهام‌ رفت. درواقع ازهمان‌زمانی‌که‌ سیدضیاء در صبحدم‌ کودتا، اشراف‌ و اعیان‌ را به‌ زندان‌ افکند، اجرای‌ سیاست‌ «تمرکز قدرت» (و سرکوب‌ قدرتهای‌ پراکنده‌ محلی‌ و منطقه‌ای) آغاز گردیده‌ بود.

البته‌ انگلستان‌ ــ برای‌ حفظ‌ اعتبار خویش‌ در خاورمیانه‌ و ایران ــ راضی‌ به‌ خفت‌ و پریشانی‌ آشکار دوستان‌ و نوکران‌ سنتی‌ خویش‌ نبود و به‌ویژه‌ وزارت‌‌خارجه‌ که‌ نشانهای‌ اعطایی‌اش‌ سالیان‌ دراز بر سینه‌ این‌ افراد می‌درخشید، برخورد زننده‌ با وابستگان‌ خویش را برنمی‌‌تافت.[xxi][xxi] اما اقتضای‌ سیاست‌ جدید، آن‌ بود که‌ رضاخان، یک‌تنه، تعهدات‌ این‌گونه‌ افراد‌ را (در سرکوب‌ جنبشهای‌ ضد‌استعماری‌ و ایجاد امنیت‌ سیاه‌ در کشور و پاسداری‌ از منافع‌ بیگانگان) بر عهده‌ گیرد و متقابلا قدرت‌ مطلقه‌ را فراچنگ‌ آورده‌ و مد‌عیان‌ را (چه‌ مستقل‌ و چه‌ وابسته) بر سر جای‌ خود بنشاند. به‌ نوشته‌ عبدالله مستوفی: «در این‌ روزها روح‌ سیاست‌ انگلستان‌ در ایران، تشکیل‌ حکومت‌ مقتدری‌ بوده‌ است که‌ از نفوذ بلشویسم‌ به‌ هندوستان‌ و بین‌النهرین‌ جلوگیری‌ به‌ عمل‌ آورد. دراین‌صورت، خزعل‌ و صدتا مثل‌ او را هم، فدای‌ این‌ سیاست‌ می‌کرده‌ است.»[xxii][xxii] یحیی‌ دولت‌‌آبادی‌ نیز می‌نویسد: «با این‌ سیاست... دیگر» شخصی‌ چون‌ خزعل‌ «آلت‌‌ کندشده‌ بی‌مصرفی‌ است‌ که‌ باید دور بیفتد.»[xxiii][xxiii] درواقع حرمسرای‌ لندن‌ در ایران، یک‌ سوگلی‌ بیشتر نمی‌خواست‌ و سایرین‌ باید میدان‌ را برای‌ حریف‌ خالی‌ می‌کردند. بنابراین، در ماجرای‌ درگیری‌ خزعل‌ و رضاخان، و نقش‌ ظریف‌ مدرس‌ در این‌ برهه[xxiv][xxiv]، نباید سطحی‌نگرانه‌ اسیر تبلیغات‌ و نمایشهای‌ مزورانه رضاخان‌ گردید و از واقعیت‌ قضیه، و ابعاد پنهان‌ آن، غافل‌ ماند.

لورن‌، سفیر انگلیس‌ در ایران، که‌ در دعوای‌ خزعل‌ و رضاخان، با تردیدها و تأملهایی، نهایتا طرف‌ رضاخان‌ را گرفت، در نامه‌ به‌ کرزن‌ (چهارم سپتامبر 1922/ شهریور 1301) به‌ حمایت‌ از سیاست تثبیت‌ قدرت‌ حکومت‌ مرکزی‌ رضاخان‌ برخاسته‌ و نوشت: «باید به‌ خاطر داشت‌ که‌ تهران‌ معیار نهایی‌ روابط‌ ما با ایران‌ است و این‌که‌ یکپارچگی‌ شاهنشاهی‌ ایران‌ به‌طورکلی‌ در درازمدت‌ برای‌ منافع‌ بریتانیا بسیار حیاتی‌تر از سلطه‌ محلی‌ یکی‌ از تحت‌الحمایگان‌ خاص‌ ما است.»[xxv][xxv] وزارت‌خارجه‌ لندن‌ نیز که‌ نخست‌ در قربانی‌کردن‌ خزعل‌ پیش‌ پای‌ رضاخان‌ تردید داشت، تدریجا به‌ سیاست‌ تمرکز (مبنی‌ بر استقرار قدرت‌ مطلقه‌ و واحد رضاخان‌ در کشور) روی‌ آورد.[xxvi][xxvi] نخست‌‌وزیر انگلیس‌، مکدونالد، در تلگراف‌ به‌ خزعل‌ ــ که‌ سواد آن‌ را به‌ رضاخان‌ دادند ــ حتی‌ خزعل‌ را تهدید کرد که‌ اگر «کاملا تسلیم‌ و مطیع» رضاخان‌ نشود، «هیچ‌ قسم‌ همراهی‌ و کمک‌» به وی‌ نخواهد شد.[xxvii][xxvii]

ویکتور ماله، مسئول‌ دایره‌ ایران‌ در وزارت‌‌خارجه‌ لندن، از حامیان‌ سیاست‌ تمرکز قدرت‌ رضاخان‌ بود‌ و اصرار می‌کرد‌ که‌ سیاستهای‌ وی‌ به‌طورکلی‌ با منافع‌ بریتانیا هماهنگی‌ دارد. ماله، کمی‌پس‌ازآنکه‌ رضاخان‌ نخست‌وزیر شد، اظهار داشت: منافع‌ اساسی‌ ما در ایران، مستلزم‌ استقرار دولت‌ مرکزی‌ باثبات‌ و قدرتمندی‌ است‌ که‌ بتواند در برابر نفوذ روسیه‌ و گسترش‌ تبلیغات‌ کمونیستی‌ مقاومت‌ کند، نظم‌ را در راههای‌ تجاری، در مناطق‌ نفتی‌ و در ایالات‌ واقع‌ در مرزهای‌ بلوچستان‌ و افغانستان‌ برقرار دارد و از فعالیتهای‌ ضد‌انگلیسی‌ ملاها و مطبوعات‌ جلوگیری‌ کند. به‌ نظر می‌رسد که‌ مساعی‌ رضاخان‌ هم‌ در جهت‌ نیل‌ به‌ چنین‌ وضعیتی‌ است.[xxviii][xxviii]

خزعل‌ از تحولی‌ که‌ پس‌ از کودتا در آفاق‌ کشور رخ‌ نمود ــ و خصوصا پس از تلخ‌گوشتیهایی‌ که‌ کمپانی‌ نفت‌ جنوب‌ پس‌ از کودتا نسبت‌ به‌ وی‌ در پیش‌ گرفت ــ[xxix][xxix] تغییر جهت‌ طوفان‌ را دریافت‌ و چون‌ اساس‌ موجودیت‌ خویش‌ را در خطر می‌دید، همنوا با ملیون‌ آزادیخواه‌ و ضداستعمار به‌ دندة‌ مخالفت‌ با رضاخان‌ افتاد و اندک‌اندک‌ آتش‌ این‌ مخالفت‌ بالا گرفت. مدرس‌ نیز که‌ در آن‌ برهه‌ حساس‌ و طوفانزا، بزرگترین‌ خطر برای‌ استقلال‌ و آزادی‌ ایران‌ را در رشد بی‌رویه‌ دیکتاتوری‌ رضاخان‌ می‌دید، برای‌ دفع‌ این‌ شرّ‌ اکبر، کوشید در کنار استفاده‌ از دیگر نیروها و ابزار موجود (مجلس، دربار، جراید آزادیخواه‌ و مبارز، روحانیت‌ نگران‌ و حساس‌ نسبت‌ به‌ آینده‌ اسلام‌ و کشور و...)، از عشایر جنوب‌ و غرب ــ از جمله شیخ‌ خزعل‌ ــ بهره‌ گیرد و البته‌ همکاری‌ با خزعل‌ را به‌ اصلاح‌ رویه‌ سابق‌ از سوی او‌ و جبران‌ خطاهای‌ گذشته‌ منوط کرد.

درست‌ است‌ که‌ خزعل‌ در پرونده خود نقاط‌ سیاه‌ بسیاری (ارتباط‌ با بیگانه‌ و بیداد بر مردم) داشت، اما چنانکه‌ گفتیم، اولا پرونده رضاخان‌ نیز چون‌ خزعل‌ ــ بلکه‌ بسیار بیشتر از وی‌ ــ آلوده‌ به‌ وابستگی‌ و استبداد بود و تازه‌ این‌ اول‌ کار بود و چنانچه‌ آن‌ دیکتاتور سفاک‌ می‌توانست‌ باقی‌ مد‌عیان‌ را از سر راه‌ بردارد، معلوم‌ نبود که می‌خواهد‌ کار ظلم‌ و بیداد را به‌ کجا کشاند، ثانیا جناحی‌ که‌ اینک‌ حرف‌ اول‌ را در دیپلماسی‌ لندن‌ می‌زد، دست‌ حمایت‌ خویش‌ را از سر خزعل‌ برگرفته‌ و حتی‌ به‌ وی‌ چنگ‌ و دندان‌ نشان‌ می‌داد و متقابلا دست‌ رضاخان‌ را به‌ گرمی‌ می‌فشرد و با او بده‌بستان‌ به راه انداخته بود.

در چنین‌ شرایطی، مدرس‌ می‌کوشید به‌ سنگ‌ خزعل، و با استفاده‌ از اصطکاکی‌ که‌ بین‌ او و دشمنان‌ بزرگ‌ ایران‌ اسلامی‌ (کابینة‌ انگلیس، کمپانی‌ استعماری‌ نفت‌ جنوب، و دیکتاتور برکشیدة‌ لندن: رضاخان) پیش‌ آمده‌ بود، حریف‌ لندنی‌ را مات‌ سازد و کسروی‌ (به‌ عنوان‌ رئیس‌ عدلیه خوزستان) به‌ ایراد نطق‌ می‌پرداخت‌ و از برکشیده آیرونساید (رضاخان) به‌ عنوان‌ «بازوی‌ نیرومندی» یاد می‌کرد که‌ «خدای‌ ایران‌ برای‌ سرکوبی‌ گردنکشان‌ این‌ مملکت‌ و نجات‌ رعایا آماده‌ گردانیده‌ است» و توصیه‌ می‌کرد در سالگرد‌ پیروزی‌ رضاخان‌ بر خزعل، هرساله‌ «به‌ شادی‌ و جشن» بپردازند «و فاتح‌ آن، سردار باعظمت‌ ایران‌ را که‌ امروز خود شخصا به‌ خوزستان‌ آمده‌، از درون‌ جان‌ و بن‌ دندان‌ دعا گفته‌ و ثنا» گویند![xxx][xxx]

کسروی‌ می‌خواهد چنین القا کند که‌ مخالفت‌ مدرس‌ با رضاخان‌ (در زمان‌ کشمکش‌ میان‌ وی‌ با خزعل) به‌ زیان‌ استقلال‌ و تمامیت‌ ارضی‌ ایران‌ بوده‌ است. اتفاقا گزارش‌ عین‌السلطنه، یکی‌ از رجال‌ مطلع‌ و بصیر آن‌ زمان‌، حاکی‌ است‌ که‌ مدرس‌ در هنگامه‌ چالش‌ رضاخان‌ با خزعل، پروای‌ حفظ‌ استقلال‌ و تمامیت‌ ارضی‌ ایران‌ را داشته‌ است. وی‌ در یادداشتهای‌ خود، در بخش‌ مربوط‌ به‌ سه‌‌شنبه‌ بیستم ربیع‌ الثانی‌ 1343.ق/ بیست‌وششم عقرب‌ (آبان) 1303.ش، با ذکر انتشار خبر رویتر در دوشنبه‌ نوزدهم ربیع‌ الثانی/ بیست‌وپنجم عقرب‌ مبنی‌‌براینکه‌ «سردارسپه‌ با سفیر انگلیس‌ در بوشهر برای‌ صلح‌ [ با] خزعل‌ حاضر می‌شوند»، به‌ نگرانی‌ وکلای‌ مجلس‌ و بعضی‌ از مردم‌ اشاره‌ می‌کند که‌ مبادا سازش‌ رضاخان‌ (با وساطت‌ سر پرسی‌ لورین) با خزعل، شناسایی‌ استقلال‌ خزعل‌ و تجزیه‌ خوزستان‌ از خاک‌ ایران‌ را به‌ دنبال‌ داشته‌ باشد. عین‌السلطنه سپس‌ از تکاپوی‌ مدرس‌ و همفکران‌ وی‌ در مجلس‌ برای‌ خنثی‌‌سازی‌ توطئه‌های‌ استعمار در آن‌ ماجرا یاد کرده‌ و با اشاره‌ به‌ خبر نگران‌کننده‌ رویتر (و نگرانی‌ ملیون‌ از خطر تجزیه‌ خوزستان‌ از ایران‌ در اثر سازش‌ میان‌ رضاخان‌ و لندن) می‌نویسد: «مدرس‌ با سیزده‌ نفر حزب‌ اقلیت‌ و چند نفر دیگر، درخواست‌ مجلس‌ سر‌ی‌ کردند. مدرس‌ خیلی‌ حرف‌ زده: کودتا خیلی‌ شده، چه‌ در اروپا، چه‌ در ایران. اما مال‌ ایران‌ این‌ دفعه‌ مال‌ خودش‌ نبود که‌ من‌ می‌ترسیدم. من‌ به‌ ریاست‌ وزرایی‌ سردارسپه‌ قائل‌ نبودم. چند مرتبه‌ که‌ به‌ خیال‌ افتاد، به‌ تدابیر، به‌ التماس، به‌ زور مانع‌ شدم. این‌ بار با من‌ همراه‌ نشدند و کار بدین‌جا رسیده، همه‌ درمانده‌ایم. اینجا حیات‌ و ممات‌ مملکت‌ است. همه‌ همراه‌ بشوید، [سیدمحمد] تدین، شما؛ سلیمان‌‌میرزا، شما؛ نصرت‌‌الدوله، شما. این بود موافقت‌ حاصل‌ شد. وزرا را احضار کردند. کفیل‌ ریاست‌ وزرا، ذکاءالملک‌ است... گفتند: ناخوشیم. جواب‌ دادند: با حال‌ نقاهت‌ و مرض‌ تشریف‌ بیاورید. بالاخره‌ آمدند. یکی‌ سرفه‌ می‌کرد، دیگری‌ عطسه. جواب‌ دادند ما هیچ‌ خبر نداریم. جزآنکه‌ سردارسپه‌ وقت‌ رفتن‌ گفت: یا من‌ آنجا دفن‌ می‌شوم‌ یا خزعل. آقای‌ [محمد] نجات‌ خبر رویتر را قرائت‌ کرد. ذکاءالملک‌ گفت: نه‌ تصدیق‌ می‌کنم‌ نه‌ تکذیب. گفتند بروید تلگراف‌ کنید و حقیقت‌ را جویا شوید. سردارسپه‌ نباید بوشهر برود. دوشنبه‌ غروب، حکومت‌ نظامی، تلگرافی‌ از سردارسپه‌ طبع‌ و منتشر کرد که‌ در حقیقت‌ جواب‌ وکلا بود:... من‌ صلاح‌ مملکت‌ را از دست‌ نمی‌دهم... ستونهای‌ قشون‌ همه‌‌جا مشغول‌ تعرض‌ [به‌ قوای‌ خزعل] است... .»[xxxi][xxxi]

بازگردیم‌ به‌ موضوع‌ محاکمه‌ مختاری‌ و دفاع‌ کسروی‌ از وی.

 

حمایت‌ شاه‌ از سرپاس‌ مختاری‌ (به‌ روایت‌ دکتر عبده)

دکتر جلال‌ عبده‌، وکیل‌ برجسته‌ مجلس‌ چهاردهم و دادستان‌ دیوان‌ کیفر در دادگاه‌ مختاری، می‌نویسد: «مرحوم‌ شهید سیدحسن‌ مدرس، که‌ یکی‌ از مجتهدان‌ طراز اول‌ بوده‌ و چندی‌ به‌‌عنوان‌ نماینده‌ مجلس‌ شورای‌ ملی‌ نقش‌ خود را ایفا نمود، جز صراحت‌ لهجه‌ و طرفداری‌ از مصالح‌ کشور و اسلام، راه‌ دیگری‌ را نپیموده، گناهی‌ جز مخالفت‌ با رژیم‌ دیکتاتوری، به‌ویژه‌ در موقع‌ تغییر سلطنت‌ و پس‌‌ازآن‌ هنگامی‌‌که‌ رضاخان‌ به‌ سلطنت‌ رسید، نداشته‌ است. اوضاع‌ و احوال‌ و شهادت‌ اشخاص‌ بی‌طرف، مؤ‌ید شهادت‌ سید محترم‌ می‌باشد. آن‌ مرحوم‌ همواره‌ هواخواه‌ اجرای‌ قانون‌ اساسی‌ وقت‌ 1325 قمری‌ بوده‌ و با سعه صدر و توجه‌ به‌ مقتضیات، بدون‌ هیچ‌گونه‌ تعصب‌ وظایف‌ خود را، خواه‌ به‌ عنوان‌ مجتهد طراز اول‌ و یا به‌ عنوان‌ نمایندگی‌ مجلس،‌ انجام‌ می‌داده‌ است. به‌ رغم‌ تمام‌ قرائن‌ و شواهدی‌ که‌ دال‌ بر قتل‌ مرحوم‌ مدرس‌ بنا به‌ دستور مختاری‌ می‌باشد، وی‌ از قتل‌ آن‌ مرحوم‌ اظهار بی‌اطلاعی‌ می‌کرد و حال‌‌آنکه‌ گذشته‌ از جهاتی‌ که‌ به‌ ذکر آن‌ مبادرت‌ شد، مقارن‌ شهادت‌ آن‌ مرحوم‌ موضوع‌ در افواه‌ شایع‌ بود و چطور ممکن‌ است‌ رئیس‌ کل‌ شهربانی‌ مقتدری‌ مانند مختاری‌ از قتل‌ متهمی‌ سرشناس‌ که‌ در تبعید است، بی‌اطلاع‌ باشد؛ آن‌‌هم‌ با دم‌ خروس‌ (نامه‌ای‌ که‌ شخصا به‌ یاور جهانسوزی‌ نگاشته‌ است) و شواهد دیگر؟!»[xxxii][xxxii]

عبده،‌ ماجرای‌ محاکمه‌ مختاری و کارشکنی‌های‌ دربار پهلوی‌ برای‌ جلوگیری‌ از مجازات‌ قانونی‌ او و همدستانش‌ را به‌ تفصیل‌ شرح‌ داده‌ است. به‌ نوشته‌ وی: «پس‌ از سوم‌ شهریور، تعدادی‌ از کسانی‌ که‌ خود یا بستگان‌ آنان‌ از رژیم‌ گذشته‌ صدمه‌ دیده‌ بودند، به‌ دادسرای‌ دیوان‌ کیفر شکایت‌ کردند. قتلهایی‌ که‌ به‌ دست‌ مأمورین‌ شهربانی‌ در زندانها یا تبعیدگاهها صورت‌ گرفته‌ بود نیز مطرح‌ گردید. قتل‌ مرحوم‌ مدرس‌ در شهر کاشمر، سردار اسعد، فرخی، نصرت‌‌الدوله فیروز، دیبا رئیس‌ حسابداری‌ دربار، تیمورتاش‌ وزیر دربار، خزعل، و زجرکش‌‌کردن‌ فرخی‌ روزنامه‌نگار معروف،‌ مطرح‌ گردید. توقیفهای‌ غیرقانونی‌ و شکنجه‌ و آزارهایی‌ که‌ در زندان‌ به‌ عمل‌ می‌آمد، نیز از جملة‌ اموری‌ بود که‌ مورد رسیدگی‌ قرار گرفت. در تعقیب‌ این‌ شکایات، به‌ سمت‌ دادستان‌ دیوان‌ کیفر احساس‌ وظیفه‌ می‌کردم. البته‌ دست‌‌زدن‌ به‌ چنین‌ اقدامی‌ خالی‌ از اشکال‌ به‌ نظر نمی‌رسید؛ زیرا دگرگونی‌ بعد از سوم‌ شهریور ناشی‌ از انقلاب‌ نبود که‌ بتوان‌ دادگاه‌ انقلابی تشکیل‌ داد؛ دادگاهی‌ که‌ طبعا همراه‌ با اختیارات‌ بیشتری‌ می‌توانست‌ باشد تا کلیه‌ کسانی‌ که‌ دست‌ خود را به‌ خون‌ دیگران‌ آلوده‌ کرده‌ بودند و یا به‌ ترتیب‌ دیگری‌ به‌ ایذا و آزار مردم‌ پرداخته‌ بودند مورد تعقیب‌ و مجازات‌ قرار گیرند، و این‌ را باید بیفزایم‌ که‌ شاه‌ وقت‌ با هیچ‌ اقدامی‌ که‌ خاطرات‌ دوران‌ اختناق‌ پدرش‌ را به‌ یاد آورد موافق‌ نبود... تحقیقات‌ [قضایی‌ که‌ توسط‌ بازرسان‌ دادگستری‌ صورت‌ گرفت] به‌ توقیف‌ تعدادی‌ از رؤ‌سای‌ شهربانی، از جمله‌ عرب‌شاهی‌ رئیس‌ آگاهی، جوانشیر رئیس‌ اداره‌ سیاسی، مقدادی‌ رئیس‌ کارآگاهی، سرهنگ‌ راسخ‌ و سرهنگ‌ نیرومند رؤ‌سای‌ زندان، سرهنگ‌ نوایی‌ رئیس‌ شهربانی‌ خراسان‌ و عده‌ای‌ از مامورین‌ جزء، مانند فرشچی، عقیلی‌پور و عباس‌ بختیاری‌ و همچنین‌ سرهنگ‌ وقار، یاور جهانسوزی، محمود مستوفیان، حبیب‌ خلج‌ (قاتلان‌ مرحوم‌ مدرس) و تعداد دیگر از کارمندان‌ شهربانی‌ منجر گردید. تحقیقات‌ نشان‌ می‌داد که‌ قتلهایی‌ که‌ ارتکاب شده، قسمتی‌ به‌ دستور سرلشگر آیرم‌ و قسمت‌ مهم‌ آن‌ به‌ دستور رکن‌الدین‌ مختاری‌ صورت‌ گرفته‌ است‌ و در مورد تعدادی‌ از قتلهایی‌ که‌ در زندان‌ ارتکاب‌ شده، پزشک‌ احمدی‌ معروف‌، عامل‌ اصلی‌ جنایت‌ بوده‌ است... در دیوان‌ جنایی، پزشک‌ احمدی‌ محکوم‌ به‌ اعدام‌ گردید. مختاری‌ و سرهنگ‌ راسخ، هر یک‌ محکوم‌ به‌ حبسهای‌ طویل‌‌المدت‌ و نیرومند به‌ حبس‌ دائم‌ محکوم‌ گردید، که‌ قسمتی‌ از آن‌ مورد عفو شاه‌ قرار گرفت. این‌ را هم‌ باید اضافه‌ کنم‌ که‌ دادستان‌ دیوان‌ کیفر برای‌ مختاری‌ تقاضای‌ حداکثر مجازات‌ که‌ قانون‌ پیش‌‌بینی‌ کرده‌ بود، یعنی‌ حبس‌ ابد با اعمال‌ شاقه‌، را نمود (در آن‌ موقع‌ مجازات‌ معاون‌ جرم‌ قتل‌ نمی‌توانست‌ بیش‌ از این‌ باشد) ولی‌ دیوان‌ جنایی‌ مجازات‌ ده‌ سال‌ زندان‌ را در مورد مختاری‌ کافی‌ دانست. این‌ را هم‌ باید اضافه‌ کنم‌ که‌ دربار از اقدام‌ به‌ اعمال‌ نفوذ فروگذار نمی‌کرد. خوشبختانه‌ دادستان‌ دیوان‌ کیفر و بازپرسان‌ متصدی‌ امر به‌هیچ‌وجه‌ تحت‌‌تاثیر قرار نمی‌گرفتند؛ کمااینکه‌ وقتی‌ در ماه‌ مرداد و شهریور 1321 محاکمه مختاری‌ و تعدادی‌ از مامورین شهربانی‌ در جریان‌ بود، پس‌ از تقدیم‌ کیفرخواست‌ و بیان‌ دعوی‌ که‌ مدت‌ دو روز به‌ طول‌ انجامید و وکلای‌ مدافع‌ به‌ دفاع‌ پرداختند و طبق‌ آیین‌ دادرسی‌ کیفری‌ و سنت‌ مسلم‌ دادستان‌ باید به‌ پاسخگویی‌ وکلای‌ مدافع‌ بپردازد... قبل‌ازاینکه‌ به‌ جوابگویی‌ به‌ بیانات‌ وکلای‌ مدافع‌ بپردازم، بهاء‌الملک‌ قراگزلو، وزیر دادگستری‌ وقت، مرا خواست‌ و اظهار کرد که‌ شاه‌ نظر دارد که‌ تبلیغات‌ بیشتر در مورد این‌ محاکمه‌ نشود و سر و صدایی‌ بی‌جهت‌ راه‌ نیفتد. دیگر ضرورت‌ ندارد که‌ به‌ جوابگویی‌ مدافعات‌ وکلا بپردازم... [که‌ نپذیرفتم‌ و تهدید کردم‌ که‌ در صورت‌ «اصرار» وی‌ به‌ این‌ کار] از دادستانی‌ دیوان‌ کیفر استعفا خواهم‌ داد... [و او هم] به‌ سکوت‌ اکتفا کرد... این‌ محاکمه، که‌ در سالن‌ سابق‌ وزارت‌ امورخارجه‌ در پشت‌ کاخ‌ گلستان‌ صورت‌ گرفت، تماشاچیان‌ فراوانی‌ را به‌ خود جلب‌ نمود و بیش‌ از یک‌ ماه‌ به‌ طول‌ انجامید. وکلای‌ مبرزی‌ که‌ به‌ عنوان‌ وکیل‌ مدعی‌ خصوصی‌ یا متهم‌ در آن‌ شرکت‌ داشتند و در حقیقت، این‌ محاکمه، محامة‌ رژیم‌ دیکتاتوری‌ رضاشاه‌ تلقی‌ می‌شد.»[xxxiii][xxxiii]

 

جنایات‌ و مظالم‌ سرپاس‌ مختاری‌

عبده‌ سپس‌ به‌ نقل‌ چند داستان‌ می‌پردازد که‌ نشان‌ می‌دهد «مختاری‌ در جهت‌ اجرای‌ نیات‌ واقعی‌ یا فرضی‌ دیکتاتور از دست‌‌زدن‌ به‌ هر جنایتی‌ خودداری‌ نداشت‌ و گاهی‌ به‌ استقبال‌ نیات‌ فرضی‌ شاه‌ سابق‌ می‌رفت.» اظهارات‌ عبده، پاسخی‌ قاطع‌ به‌ دفاعیات‌ کسروی‌ از مختاری‌ است و مغالطات‌ کسروی‌ مبنی‌ بر انکار قتل‌ مدرس و اثبات‌ بی‌تقصیری رئیس‌ نظمیه‌ رضاخانی‌ را نقش‌ بر آب‌ می‌سازد: «جهانسوزی‌ که‌ دانشجوی‌ مدرسه‌ نظام‌ بود، به‌ اتهام‌ ”کمونیسم‌ و در‌عین‌حال‌ فاشیسم“ تحت‌ تعقیب‌ قرار می‌گیرد و در دادگاه‌ نظامی‌ به‌ اعدام‌ محکوم‌ می‌شود و حکم‌ درباره‌ وی‌ اجرا می‌گردد. در رابطه‌ با محاکمه‌ جهانسوزی،‌ موضوعی‌ که‌ مرا بسیار متاثر کرد این‌ بود که به‌ عنوان‌ این‌که‌ شاه‌ دستور داده‌ کلیه‌ بستگان‌ وی‌ بازداشت‌ شوند، بنا به‌ دستور مختاری، دختر نه‌‌سالة‌ لالی‌ که‌ از بستگان‌ جهانسوزی‌ بوده‌ و در اهواز می‌زیسته، تحت‌ بازداشت‌ قرار می‌گیرد. این‌ دختر تاآنجایی‌که‌ به‌ خاطر دارم،‌ تا سوم‌ شهریور 1320 در بازداشت‌ به‌ سر می‌برده‌ است‌ و بعداً‌ آزاد شده‌ است. توقیف‌ دختر نه‌‌سالة‌ لال‌ را به‌ عنوان‌ شرکت‌ در توطئه‌ بر علیه‌ شاه‌، چگونه‌ می‌توان‌ توجیه‌ نمود؟ مع‌الوصف‌ رکن‌الدین‌ مختاری‌ توقیف‌ وی‌ را به‌ استناد دستور شاه، که‌ کلیه‌ بستگان‌ باید دستگیر شوند، توجیه‌ می‌نمود. این‌ جریان‌ در یکی‌ از پرونده‌های‌ مطروح‌ در دیوان‌ کیفر منعکس‌ بود. کیفیت‌‌ ازبین‌بردن‌ فرخی، شاعر آزاده‌ ایران، به‌ این‌ ترتیب‌ بود که‌ به‌ بازداشتگاه‌ موقت‌ منتقل‌ می‌شود و روی‌ پنجره‌ اتاق‌ وی‌ را دیوار می‌کشند و بعد پزشک‌ احمدی‌ به‌ عیادت‌ وی‌ می‌رود و به‌ حیات‌ وی‌ پایان‌ می‌دهد. این‌ عمل‌ به‌ دستور مختاری‌ انجام‌ می‌پذیرد و این‌ حاکی‌ از بی‌رحمی‌ و قساوت‌ مردی‌ است‌ که‌ در رأس‌ نیروی‌ انتظامی‌ کشور قرار داشت.

چندی‌ پیش‌ به‌ آقای‌ نصرت‌الله‌ خازنی، منشی‌ دکتر مصدق، که‌ وقتی‌ ریاست‌ بانک‌ کشاورزی‌ را داشت، برخوردم. وی‌ می‌گفت: از طرف‌ لشگر دوم‌ در گارد کاخ‌ ماموریت‌ داشته‌ است. در مدخل‌ کاخ‌ در چهارراه‌ محل‌ تقاطع‌ خیابان‌ سپه‌ و خیابان‌ پهلوی‌ سابق، تعدادی‌ از کارمندان‌ تخشایی‌ ارتش‌ مشغول‌ تعمیراتی‌ بودند. یکی‌ از اعضای‌ تخشایی‌ که‌ مبتلا به‌ بیماری‌ روانی‌ بوده‌ و از تیمارستان‌ فرار می‌کند، به‌ سر چهارراه‌ که‌ می‌رسد، با ارائه‌ کارت‌ خود که‌ در آن‌ هویت‌ وی‌ عضویت‌ تخشایی‌ ذکر شده‌ بود، وارد کاخ‌ می‌شود. قبل‌‌ازاینکه‌ از کنار دفتر افسر کشیک‌ بگذرد، درجه‌داری‌ نسبت‌ به‌ بیمار روانی‌ سوء ظن‌ پیدا می‌کند. وی‌ را نزد افسر کشیک‌ می‌برد. افسر کشیک‌ که‌ از فرار بیمار روانی‌ مسبوق‌ می‌شود، جریان‌ را در دفتر ماوقع‌ شرح‌ می‌دهد و بیمار روانی‌ را تحت‌‌الحفظ‌ به‌ بیمارستان‌ برمی‌گرداند. روز بعد محمود جم‌ که‌ وزیر دربار وقت‌ بوده، شخصا نزد خازنی،‌ افسر کشیک‌، می‌آید و جریان‌ امر را سو‌ال‌ می‌کند. خازنی‌ ماوقع‌ را شرح‌ می‌دهد و می‌گوید: در دفتر ماوقع‌ عینا درج‌ شده‌ است. جم‌ دفتر را می‌خواهد و همراه‌ خود می‌برد و روز بعد دفتر را بر می‌گرداند. معلوم می‌شود که‌ مختاری‌ گزارش‌ به‌ شاه‌ داده‌ بود که‌ افسر گارد در جریان‌ دخول‌ بیمار روانی‌ مسامحه‌ نموده‌ است. شاه‌ پس‌ از مطالعه‌ دفتر ماوقع‌ که‌ جم‌ نزد وی‌ برده‌ بود، زیر آن‌ خطاب‌ به‌ جم‌ می‌نویسد: ”به‌ مختاری‌ بنویسید بی‌جهت‌ برای‌ مردم‌ پاپوش‌ نسازد.“ ببینید چه‌ عزایی‌ بوده‌ که‌ مرده‌شور هم‌ در این‌ مورد به‌ گریه‌ افتاده‌ است. منظور این‌ است‌ که‌ خونخواری‌ دیکتاتور نسبت‌ به‌ کسانی‌ که مخالف‌ خود تشخیص‌ می‌داد به‌ جای‌ خود، ولی‌ خوش‌‌رقصی‌ امثال‌ مختاری‌ هم‌ در تشدید اختناق‌ مؤ‌ثر بوده‌ است.»[xxxiv][xxxiv]

دکتر عبده، در ادامه، بر پایه «تحقیقات‌ دادسرای‌ دیوان‌ کیفر»، به‌ «شرح‌ شهادت‌ مدرس» پرداخته‌ و نقش‌ مختاری‌ را به‌طورمستند در انجام‌ آن‌ جنایت‌ فاش‌ می‌سازد: «در تحقیقاتی‌ که‌ از پاسیار نوایی، رئیس‌ اسبق‌ شهربانی‌ خراسان، به‌ مناسبت‌ اتهامات‌ دیگری‌ به‌ عمل‌ می‌آمد، وی‌ اظهار نمود: پس‌ از وقایع‌ مشهد [کشتار فجیع‌ مردم‌ در سال‌ 1314 در مسجد گوهرشاد] گزارش‌ می‌دهد که: بودن‌ سیدحسن‌ مدرس‌ در خواف، که‌ از سال‌ 1307 تحت‌‌نظر شهربانی‌ و لشگر شرق‌ در تبعید به‌ سر می‌برده، خطرناک‌ است. زیرا بیم‌ آن‌ می‌رود که‌ سید را در این‌ منطقه، که‌ اغلب‌ در معرض‌ تاخت‌ و تاز اشرار است، بربایند. به‌ویژه‌‌آنکه‌ ساخلویی‌ مرکب‌ از بیست‌ سرباز و یک‌ گروهبان‌ و یک‌ استوار و یک‌ مسئول‌ مراقب‌ زندان‌ که‌ در خواف‌ مراقب‌ سید بودند، برداشته‌ شده‌ بود. دستور می‌رسد وی‌ را به‌ کاشمر اعزام‌ نمایند. نوایی‌ در جریان‌ بازپرسی‌ خود گفته‌ بود: دو بار، مختاری‌ دستور داد که‌ مدرس‌ را به‌ قتل‌ برساند ولی‌ [وی] حاضر به‌ ارتکاب‌ این‌ قتل‌ نبود. ازاین‌رو به‌ تهران‌ احضار شد و سرهنگ‌ وقار به‌ جایش‌ تعیین‌ گردید. سپس‌ سرپاس‌ مختاری‌ نامه‌ای‌ به‌ یاور جهانسوزی، رئیس‌ پلیس‌ مشهد، می‌نویسد. نامه‌ای‌ که‌ در پاکت‌ سربسته‌ و لاک‌ و مهرشده‌ نهاده‌ شده‌ بود و طی‌ آن‌ دستور قتل‌ مرحوم‌ مدرس‌ را می‌دهد. سرهنگ‌ وقار از محتوی‌ نامه‌ اظهار بی‌اطلاعی‌ می‌کند ولی‌ به‌ اتهام‌ معاونت‌ در قتل،‌ تقاضای‌ مجازات‌ وی‌ از دیوان‌ کیفر نیز می‌گردد. از قرار اظهار سرهنگ‌ وقار، نامه‌ به‌ عنوان‌ یاور جهانسوزی‌ بوده [است]. جهانسوزی‌ پس‌ از بازکردن‌ پاکت‌ آن‌ را می‌خواند و پاره‌ می‌کند و در آتش‌ بخاری‌ می‌اندازد و می‌گوید: برای‌ اجرای‌ ماموریتی‌ با حبیب‌ خلج‌ باید به‌ اطراف‌ خراسان‌ برود. وی‌ مستقیما به‌ کاشمر رهسپار می‌شود و چون‌ نایب‌ اقتداری، رئیس‌ شهربانی‌ کاشمر، حاضر برای‌ دست‌‌زدن‌ به‌ قتل‌ مدرس‌ نمی‌گردد، وی‌ را به‌ مشهد اعزام‌ می‌کند و غلامرضا نخعی‌ مامور حفاظت‌ خانه‌ مسکونی‌ مدرس‌ را به‌ خارج‌ کاشمر می‌فرستد و آن‌ مرحوم‌ را تحویل‌ محمود مستوفیان، که‌ به‌ کفالت‌ شهربانی‌ انتخاب‌ شده‌ بود، می‌دهد. مستوفیان‌ به‌ فکر تهیه‌ مقدمات‌ ارتکاب‌ این‌ جنایت‌ فجیع‌ می‌افتد و در تاریخ‌ 6/9/1316 مقدمتاً‌ گزارش‌ خلاف‌ واقعی‌ تهیه‌ می‌کند، مبنی‌براینکه مدرس‌ مریض‌ است‌ و بعد از چند روز گزارش‌ می‌دهد که‌ مرض‌ وی‌ شدت‌ پیدا کرده. درصورتی‌که‌ در گزارش‌ اقتداری، رئیس‌ شهربانی‌ قبلی‌ کاشمر، هیچ‌ اشاره‌ای‌ به‌ کسالت‌ آن‌ مرحوم‌ نشده‌ بود.

جهانسوزی‌ در یکی‌ از شبهای‌ ماه‌ آخر پاییز سال‌ 1316، پاسبانی‌ را که مراقب‌ مرحوم‌ مدرس‌ بوده، به‌ بهانه‌ای‌ از خانه‌ مسکونی‌ آن‌ مرحوم‌ به‌ خارج‌ شهر می‌فرستد و ازهرجهت‌ موجبات‌ ارتکاب‌ جنایت‌ را فراهم‌ می‌کند. امارات‌ و شواهد نشان‌ می‌دهد که‌ محمود مستوفیان‌ و حبیب‌ خلج، شال‌ سید را دور گردن‌ وی‌ می‌پیچند و او را با قساوت‌ کم‌نظیری‌ در روز بیست‌ویکم‌ ماه‌ رمضان‌ که‌ سید روزه‌ داشته،‌ خفه‌ می‌کنند و بعداً‌ گزارش‌ می‌دهند که‌ به‌ مرگ‌ طبیعی‌ درگذشته‌ است. مرحوم‌ شهید سیدحسن‌ مدرس‌ که‌ یکی‌ از مجتهدان‌ طراز اول‌ بوده‌ و چندی‌ به‌ عنوان‌ نماینده‌ مجلس‌ شورای‌ ملی‌ نقش‌ خود را ایفا نمود، جز صراحت‌ لهجه‌ و طرفداری‌ از مصالح‌ کشور و اسلام‌ راه‌ دیگری‌ را نپیموده، گناهی‌ جز مخالفت‌ با رژیم‌ دیکتاتوری،‌ به‌ویژه‌ در موقع‌ تغییر سلطنت‌ و پس‌ازآن‌‌ هنگامی‌که‌ رضاخان‌ به‌ سلطنت‌ رسید، نداشته‌ است. اوضاع‌ و احوال‌ و شهادت‌ اشخاص‌ بی‌طرف‌، مؤ‌ید شهادت‌ سید محترم‌ می‌باشد. آن‌ مرحوم‌ همواره‌ هواخواه‌ اجرای‌ قانون‌ اساسی‌ وقت‌ 1325 قمری‌ بوده‌ و با سعه صدر و توجه‌ به‌ مقتضیات، بدون‌ هیچگونه‌ تعصب‌ وظایف‌ خود را، خواه‌ به‌ عنوان‌ مجتهد طراز اول‌ و یا به‌ عنوان‌ نمایندگی‌ مجلس‌ انجام‌ می‌داده‌ است. به‌ رغم‌ تمام‌ قرائن‌ و شواهدی‌ که‌ دال‌ بر قتل‌ مرحوم‌ مدرس‌ بنا به‌ دستور مختاری‌ می‌باشد، وی‌ از قتل‌ آن‌ مرحوم‌ اظهار بی‌اطلاعی‌ می‌کرد و حال‌‌آنکه‌ گذشته‌ از جهاتی‌ که‌ به‌ ذکر آن‌ مبادرت‌ شد، مقارن‌ شهادت‌ آن‌ مرحوم‌ موضوع‌ در افواه‌ شایع‌ بود و چطور ممکن‌ است‌ رئیس‌ کل‌ شهربانی‌ مقتدری‌ مانند مختاری‌ از قتل‌ متهمی‌ سرشناس‌ که‌ در تبعید است‌ بی‌اطلاع‌ باشد، آن‌ هم‌ با دم‌ خروس (نامه‌ای‌ که‌ شخصاً‌ به‌ یاور جهانسوزی‌ نگاشته‌ است) و شواهد دیگر؟!

دیوان‌ کیفر ضمن‌ رسیدگی‌ به‌ جرائم‌ مختاری‌ و اعوان‌ و انصارش‌ به‌ ریاست‌ موسوی‌‌زاده، دلایل‌ اقامه‌شده‌ در کیفرخواست‌ دادستان‌ را در مورد قتل‌ مدرس‌ کافی‌ ندانسته‌ و به‌ قرار اظهار یکی‌ از کسانی‌ که‌ در آن‌ موقع‌ دست‌‌اندرکار بوده،‌ در اثر اعمال‌ نفوذ شاه سابق،‌ دادگاه‌ دیوان‌ کیفر متهمان‌ به‌ قتل‌ مدرس‌ را تبرئه‌ می‌کند. نگارنده‌ به‌ عنوان‌ دادستان‌ از این‌ حکم‌ تقاضای‌ فرجام‌ می‌نماید. حکم‌ در دیوان‌ عالی‌ کشور نقض‌ می‌شود و به‌ شعبه دوم‌ دیوان‌ مزبور تحت‌ ریاست‌ برزین‌ ارجاع‌ می‌گردد و در دادگاه‌ اخیر متهمان‌ محکوم‌ به حبسهای‌ طویل‌‌المدت‌ می‌گردند. این‌ نکته‌ ناگفته‌ نماند که‌ اقتداری‌ هم‌ که‌ در ماموریت‌ ریاست‌ شهربانی‌ کاشمر از قتل‌ مدرس‌ استنکاف‌ کرده‌ بود، به‌ شهربانی‌ همدان‌ منتقل‌ می‌شود و در آنجا به‌طورمرموزی‌ فوت‌ می‌کند. گفته‌ می‌شود که‌ وی‌ را مسموم‌ کردند تا از قتل‌ مدرس‌ سخنی‌ به‌ میان‌ نیاورد و این‌ جنایت‌ فجیع‌ فاش‌ نشود.»[xxxv][xxxv]

دکتر عبده، با اقدام‌ شجاعانه‌ای‌ که‌ در هیات‌ «دادستان» دادگاه‌ مختاری‌ و همدستان‌ وی‌ انجام‌ داد، مخالفت‌ دربار را برانگیخت‌ و طیف‌ وابستگان‌ دیکتاتوری‌ بیست‌ساله‌ (و احیانا افراد بی‌اطلاع‌ از جزئیات‌ ماجرا) حرف‌ و حدیثهایی‌ را علیه‌ وی‌ منتشر ساختند، اما مردم‌ ایران‌ با رأی‌ چشمگیر خود به‌ او در انتخابات‌ مجلس‌ چهاردهم،[xxxvi][xxxvi] نشان‌ دادند که‌ دوغ‌ و دوشاب، و سره‌ و ناسره‌ را به‌خوبی‌ از یکدیگر تشخیص‌ می‌دهند.

 

تعامل‌ کسروی‌ با شاه‌ و مختاری‌

نورالدین‌ چهاردهی‌ (که‌ از نزدیک‌ با کسروی‌ معاشرت‌ داشته) با اشاره‌ به‌ دفاع‌ کسروی‌ از مختاری‌ در دادگاه‌ می‌نویسد: کسروی‌ بابت‌ این‌ عمل‌ از مختاری‌ «پولی‌ نگرفت‌ و پیغام‌ داد هر وقت‌ داشتید بپردازید. مختاری‌ پس‌ از آزادی‌ از کسانی‌ بود که‌ در خفا حمایت از کسروی‌ می‌کرد.»[xxxvii][xxxvii]

پیدا است‌ خدمت‌ کسروی‌ در حمایت‌ از مختاری‌ ــ که‌ با سیاست‌ دربار همسو بود ــ از دیدگاه‌ شاه‌ جوان‌ مخفی‌ نبوده‌ و اظهارات‌ مطلعان‌ نشان‌ می‌دهد‌ اساسا این‌ کار با هماهنگی‌ دربار پهلوی‌ صورت‌ گرفته‌ است. نورالدین‌ چهاردهی‌ با اشاره‌ به‌ «تمجید و توصیف» مستمر کسروی‌ از رضاخان‌ در جو‌ رضاخانی‌ سالهای‌ پس‌ از شهریور1320، می‌نویسد: «در سال‌ 1323.ش‌ شاه‌ مخلوع،‌ کسروی‌ را به‌ دربار احضار نمود و از وی‌ تمجید و قدردانی‌ بسیار نمود و به‌ کسروی‌ گفت: چیزی‌ از من‌ مطالبه‌ کنید. کسروی‌ پشتیبانی‌ شاه‌ مخلوع را در حمایت‌ از خود و گسترش‌ مرامش‌ خواستار شد... و شاه‌ مخلوع‌ به‌ کسروی‌ قول‌ داد که‌ در اشاعه مرامش‌ بدون‌ تظاهر حمایت‌ نماید.»[xxxviii][xxxviii] نیز «کسروی‌ در وقایع‌ شهریور بیست‌ برخلاف‌ تمامی‌ نشریه‌های‌ آن‌ زمان، عکس‌ رضاخان‌ را در [روزنامة] پرچم‌ گراور نموده و از رضاخان‌ تمجید بسیار کرد. شاه‌ مخلوع‌ کسروی‌ را به‌ دربار احضار نمود و وی‌ را مورد تفقد قرار داد و ازآن‌پس‌ کسروی‌ را مورد حمایت‌ قرار داد.» به‌ نوشته‌ چهاردهی، خود کسروی‌ این‌ مطلب‌ را برای‌ چهاردهی‌ فاش‌ ساخته‌ است.[xxxix][xxxix]

 

راز همسویی‌ کسروی‌ با دیکتاتور پهلوی‌

حمایت‌ کسروی‌ از رضاخان، چنانکه‌ می‌بینیم، عمدتا به‌ علت‌ اقداماتی‌ بود که‌ آن‌ سلطان‌ سفاک‌ در جهت‌ مبارزه‌ با اسلام‌ و روحانیت‌ درپیش‌ گرفته‌ بود و این،‌ حقیقتی‌ است‌ که‌ کسروی‌ خود در آثار گوناگونش‌ (از جمله: مجله پیمان‌ و نیز در کتابهای «شیعیگری» یا «بخوانند و داوری‌ کنند») بارها به‌ آن‌ اشاره‌ دارد. به‌ برخی‌ از تصریحات‌ او در مجله‌ پیمان‌ اشاره‌ می‌کنیم: «اردیبهشت‌ 1315.ش: کسانی‌ قدر این‌ زمان‌ را نمی‌شناسند، لیکن‌ ما نیک‌ می‌دانیم‌ که‌ شرق‌ را زمان‌ بسیار نیکی‌ فرا رسیده. این‌ جنبشهایی‌ که‌ امروزه‌ پدید آمده‌ و دستهای‌ نیرومندی‌ شرق‌ را تکان‌ می‌دهد، همه‌ اینها خواست‌ خداست. ما چنین‌ روزی‌ را چشم‌ به راه‌ بودیم‌ و اینک‌ بدان‌ رسیده‌ایم.»[xl][xl]

«شهریور 1318.ش: تا ساختمانهای‌ کهن‌ هزار سال‌ پیش‌ که‌ در عقاید مردم‌ مخصوصا‌ شرقیها وجود دارد، خراب‌ نشود، به‌ جای‌ آن‌ شالوده‌ تازه‌ و عاقلانه‌ نمی‌توان‌ ریخت.»[xli][xli]

«برخی‌ از آن‌ بیماریها را که‌ یکسره‌ از پریشانی‌ کار دین‌ پدید آمده‌ و نتیجه‌ آلودگی‌ کیشها است‌ یاد می‌نماییم‌ و... این... خود چیزهایی‌ است‌ که‌ ما امروز می‌دانیم‌ و می‌توانیم‌ نوشت.»[xlii][xlii]

در کتاب‌ «بخوانند و داوری‌ کنند»، کسروی‌ از شعائر شیعه، به‌ویژه‌ روضه‌‌خوانی، با لحنی‌ هتاکانه‌ و کینه‌‌توزانه‌ شدیدا‌ انتقاد می‌کند[xliii][xliii] و با اشاره‌ به‌ حملات‌ سخت‌ رضاخان‌ به‌ شعائر اسلامی، مدعی‌ می‌شود که‌ رضاشاه‌ از نادانیها جلوگیری‌ کرد.[xliv][xliv] حتی‌ پس‌ از سقوط‌ رضاخان‌ نیز کسروی‌ صریحا اقدامات‌ وی‌ نظیر تخته‌‌قاپو‌کردن‌ ایلات‌ و عشایر، مبارزه‌ با نفوذ روحانیت، کشف‌ حجاب‌ و منع‌ شعائر حسینی‌ (ع) را «چند رشته‌ کارهای‌ سودمند» شمرده‌ و نوشت: «وزیرانی‌ که‌ پس‌ از برافتادن‌ رضاشاه‌ به‌ روی کار آمدند، بایستی‌ اینها را نگاهدارند و کمیهای‌ آنها را جبران‌ کنند.»[xlv][xlv] همچنین کسروی در مقاله «خرده‌گیری‌ و پاسخ‌ آن»، در تایید اقدامات‌ رضاخان‌ در سرکوب‌ روحانیت‌ می‌نویسد: «ما چنانکه‌ نوشته‌ایم،‌ از هرباره‌ از شاه‌ گذشته‌ خوشنود نیستیم‌ و از بی‌پروایی‌ آن‌ شاه‌ به‌ مشروطه‌ و مجلس‌ گله‌مندیم. ولی‌ بااین‌حال‌ نیک‌ می‌دانیم‌ که‌ آن‌ شاه‌ علاقه‌ به‌ کشور داشت‌ و می‌خواست‌ یک‌ سپاه‌ نیرومندی‌ پدید آورد و ایمنی‌ را در سراسر کشور فرمانروا گرداند و روگیری‌ زنان‌ و نمایشهای‌ بی‌خردانه‌ محرم‌ و مانند اینها را که‌ دستاویزی‌ به‌ بدخواهان‌ ایران‌ داده [و]‌ مایه‌ سرزنش‌ و شرمساری‌ شده‌ بود، از میان‌ بردارد. برای‌ فیروزی‌ در این‌ آرزوهای‌ خود، ناچار بود که‌ جلو ملایان‌ را بگیرد و باید گفت‌ حق‌ با او بود... .»[xlvi][xlvi]

شادروان‌ جلال‌ آل‌احمد در کتاب‌ «خدمت‌ و خیانت‌ روشنفکران» در ریشه‌یابی‌ «کمخونی‌ جریان‌ روشنفکری‌ در ایران» ــ که‌ به‌ گفته‌ وی «میکروبهای‌ اصلیش‌ در سوپ‌ بی‌رمق‌ دوره‌ نظامی‌ بیست‌ساله‌ پیش‌ از شهریور 1320 کشت‌ شد»[xlvii][xlvii] ــ به‌ سه‌ جریان‌ زردشتی‌بازی، فردوسی‌‌بازی و کسروی‌‌بازی اشاره‌ می‌کند که‌ هر سه‌ هدفی‌ واحد داشتند و آن‌ این‌که «سر جوانان‌ را یک‌ جوری‌ گرم‌ نگهدارند»[xlviii][xlviii] و از آنچه‌ در کشور می‌گذرد، غافل‌ سازند و ضمنا اسلام‌ را بکوبند. جلال، به‌درستی آزادی‌ عمل‌ کسروی‌ در زمان‌ رضاخان‌ را ناشی از همسویی‌ او با سیاست‌ استعماری‌ و ضدمذهبی‌ پهلوی‌ می‌داند. به‌ گفته‌ او «اگر به‌ خاطر کوبیدن‌ مذهب‌ یا به‌ عنوان‌ جانشین‌کردن‌ چیزی‌ به‌ جای‌ روشنفکری‌ نبود، پیمان‌ [مجله‌ مشهور کسروی] هم‌ می‌توانست‌ مثل‌ هر مجله‌ و مطبوعه‌ دیگری‌ در توبره‌ محرم‌علی‌خان‌ [ما‌مور معروف‌ سانسور] جا بگیرد و فرصت‌ نیافته‌ باشد برای‌ آن‌ مذهب‌‌سازی‌ قراضه...[xlix][xlix] کسروی‌ در زمانی‌ به‌ اوج‌ فعالیت‌ خود رسیده‌ بود که‌ در سالهای‌ پیش‌ از 1320، حکومت‌ وقت‌ نسبت‌ به‌ روحانیت‌ بدجوری‌ سخت‌ می‌گرفت.»[l][l]

احسان‌ طبری‌ نیز، در تحلیل‌ این‌ همسویی، تحلیل‌ جالبی‌ دارد:[li][li] «رضاشاه‌ که‌ در دوران‌ عروج‌ خود، پس‌ از عوام‌فریبیهای‌ جمهوری‌‌خواهانه، دست‌ به‌ تظاهرات‌ مذهبی‌ زد... روش‌ خود را به‌تدریج‌ دگرگون‌ نمود و سیاست‌ عقب‌‌زدن‌ نفوذ روحانیت‌ و بسیاری‌ از آداب‌ مذهبی‌ را به‌ سود تجدد و اروپاییگری‌ دنبال‌ کرد... این‌ واکنش‌ رضاشاه‌ علیه‌ آن مذهبی‌ بود که‌ نمی‌خواست‌ تن‌ به‌ مرکزیت‌ بدهد و برای‌ خود حق‌ خاصی‌ در امور قانونگذاری‌ و فرهنگی‌ و اوقاف‌ و اصولا اداره‌ مردم‌ قائل‌ بود. تمایل‌ رضاشاه‌ به‌ تضعیف‌ روحانیت‌ شیعه، تنها از تمایلات‌ خودش‌ برای‌ ازمیان‌برداشتن‌ رقیب‌ منشأ‌ نمی‌گیرد. استعمارطلبان‌ انگلیس‌ نیز از زمان‌ حوادث‌ تنباکو و فتوای‌ میرزاحسن‌ شیرازی‌ به‌عنوان‌ مجتهد اعلم، در نکشیدن‌ قلیان‌ و عدم‌ معامله‌ دخانیات، این‌ نیرو را شناخته‌ بودند. برخیها حدس‌ می‌زنند میرزای‌ شیرازی‌ با شیخ‌‌فضل‌الله نوری‌ ارتباط داشته‌ و اعدام‌ شیخ‌‌فضل‌‌الله نوری، اقدامی‌ بود به‌ منظور انتقام‌‌ستانی‌ استعمار از ”فضولی“[lii][lii] روحانیت‌ و قبضه‌کردن‌ امور؟!»[liii][liii]

طبری می‌گوید: «نیروی‌ روحانیت‌ در جریان‌ انقلاب‌ مشروطیت‌ نیز نفوذ زیانمندی‌ برای‌ اشرافیت‌ و استعمار، در توده‌‌های‌ مردم‌ نشان‌ داد. بعدها نیز از خیابانی‌ گرفته‌ تا مدرس، روحانیونی‌ پیدا شدند که‌ برای‌ سیاست‌ استعماری‌ انگلستان‌ مشکلاتی‌ پدید می‌آورند. لذا از نو قالب‌گیری‌ و بازسازی‌ روحانیت‌ شیعه‌ برای‌ آنان‌ نیز در دستور روز بود.»[liv][liv] او در ادامه می‌نویسد: «در زمان‌ رضا‌شاه، تشیع‌... با تمام‌ آداب‌ و رسوم‌ سنتی، با تمام‌ دعاوی‌ خود که‌ حکومت‌ را جائر و غاصب، و ولایت‌ را حق‌ امام‌ یا فقیه‌ می‌شمرد، نمی‌توانست‌ برای‌ دیکتاتوری... قابل‌ هضم‌ باشد. به‌‌این‌جهت‌ ما با یک‌ سیاست‌ صریح‌ درگیری‌ با روحانیت‌ روبرو هستیم.»[lv][lv] طبری سرانجام می‌گوید: «رضاشاه‌ تا حد‌ی‌ رفورم خود مذهب‌ را نیز غیرمستقیم‌ تشویق‌ می‌کرد و مسلما بدون‌ موافقت‌ شهربانی‌ نبود اگر کسانی‌ مانند شریعت‌ سنگلجی‌ یا سیداحمد کسروی... نغمه‌های‌ مذهبی‌ تازه‌ای‌ را تقریبا بدون‌ ترس‌ از ممنوعیت‌ عام‌ انتشار نظریات‌ در مجامع‌ عمومی‌ ساز کردند.»[lvi][lvi]

بدین‌‌گونه، دفاعیات‌ کسروی‌ از سرپاس‌ مختاری‌ (رئیس سفاک شهربانی در دوره رضاخان) و نیز ادامه‌ حمایتش‌ از سیاستهای‌ ضد‌اسلامی‌ دیکتاتور پهلوی‌ در سالهای‌ پس‌ از شهریور 1320، درواقع، ادای‌ دینی‌ بود که‌ از رضاخان‌ و رئیس‌ شهربانی‌‌اش‌ بر گردن‌ داشت: سر همان‌ جا نه‌ که‌ باده‌ خورده‌ای!

 

نتیجه

به‌ اعتقاد ما، نگارش‌ تاریخ‌ مشروطه‌ توسط‌ کسروی‌ نیز همچون‌ آثاری‌ که‌ به‌ دین‌ و مذهب‌ ایرانیان‌ پرداخته، از سیاست‌ کلی‌ وی‌ در همسویی‌ با اهداف‌ ضد‌ اسلامی‌ رژیم‌ پهلوی، جدا نیست‌ و این‌ مطلب‌ را می‌توان‌ با مروری‌ بر مندرجات‌ تاریخ‌ مشروطه وی که‌ هم‌ در گزارش‌ رویدادها و هم‌ در تحلیل‌ و پردازش‌ آنها، بر نگاهی‌ توطئه‌‌پندارانه‌ و کینه‌توزانه‌ نسبت‌ به‌ روحانیت‌ و باورهای‌ عمیق‌ اسلامی‌ و شیعی‌ مردم‌ ایران‌ استوار است، به‌ روشنی‌ دریافت.[lvii][lvii]

 

 

پی‌نوشت‌ها



[i][i]ــ کسروی روی جلد کتاب «نامهای شهرها و دیه‌های ایران»، دفتر دوم، تهران، دی 1309، صریحا به این امر اشاره دارد.

[ii][ii]ــ احمد کسروی، تاریخ مشروطه ایران، ص825

[iii][iii]ــ احمد کسروی، تاریخ پانصدساله خوزستان، ص174 و صص179ــ178

[iv][iv]ــ همان، صص179ــ178؛ درباره تقبیح نهضت جنگل توسط کسروی و نقد آن رک: ابراهیم فخرایی، سردار جنگل، تهران، جاویدان، 1362، ص4

[v][v]ــ رک: باستانی پاریزی، تلاش آزادی، صص390 به بعد

[vi][vi]ــ احمد کسروی، تاریخ مشروطه ایران، همان، ص5

[vii][vii]ــ احمد کسروی، «بخوانند و داوری کنند»، تهران، چ3، اسفند 1336، صص68ــ67؛ این کتاب، همان کتاب مشهور «شیعیگری» است که سراپا هتاکی و توهین به مذهب تشیع و امامان و عالمان شیعه می‌باشد.

[viii][viii]ــ محمود تربتی سنجابی، قربانیان باور و احزاب سیاسی ایران، ص333

[ix][ix]ــ اسناد و مکاتبات تیمورتاش...، ص49

[x][x]ــ نورالدین چهاردهی، داعیان پیامبری و خدایی، ص55

[xi][xi]ــ برای مدافعات کسروی رک: علی صالح اردوان، ماجرای قتل سرداراسعد بختیاری، تصحیح و پژوهش حمیدرضا دالوند، تهران، مرکز اسناد انقلاب اسلامی، 1379، صص183ــ178 و 188ــ186

[xii][xii]ــ همان، ص186

[xiii][xiii]ــ همان، ص189 به بعد، و نیز صص 250ــ210

[xiv][xiv]ــ همان، ص204 و نیز اظهارات ارسلان خلعتبری در پایین ص208 به بعد همان ماخذ.

[xv][xv]ــ روزنامه اطلاعات، سال 17، ش4949، 3 مرداد 21، ص3

[xvi][xvi]ــ روزنامه اطلاعات، سال 16، ش4884، 31 اردیبهشت 21، ص1؛ مختاری در محاکمه یادشده به هشت‌سال زندان محکوم شد، سپس در 1326 مورد عفو قرار گرفت و آزاد شد و در 1350 به مرض سرطان درگذشت. برای شرح حال وی رک: باقر عاقلی، شرح‌ حال رجال سیاسی و نظامی معاصر ایران، تهران، گفتار، 1380، 3/1372ــ1370؛ برای خلاصه جریان محاکمه مختاری و... در 1321 رک: مظفر فیروز، زندگی سیاسی و اجتماعی، صص15ــ14 و نیز ص52

[xvii][xvii]ــ علی مدرسی، مدرس، ج2، تهران، بنیاد انقلاب اسلامی ایران، صص239ــ238؛ برای اظهارات مصدق راجع به مدرس در مجلس چهاردهم رک: حسین کی‌استوان، سیاست موازنه منفی در مجلس چهاردهم، ج1، [بی‌جا]، روزنامه مظفر، 1327، ص52

[xviii][xviii]ــ برخلاف گفته کسروی، این گروه اقلیت تندرو و تروریست حیدر عمواوغلی (حسین‌خان لله، احسان‌الله‌خان دوستدار و...) بود که درصدد ترور نظام‌السلطنه مافی (رئیس دولت ملی مهاجر) برآمد و همین امر به جنجال بزرگ میان مهاجران انجامید. رک: علیرضا ملائی توانی، ایران و دولت ملی در جنگ جهانی اول، تهران، موسسه مطالعات تاریخ معاصر ایران، 1378، صص224ــ223؛ در مورد ادعای کسروی مبنی بر اختلاف‌افکنی! مدرس در میان مهاجرین، رک: حسین فردوست، ویراسته عبدالله شهبازی، ظهور و سقوط سلطنت پهلوی، ج2، تهران، موسسه مطالعات تاریخ معاصر، 1382، صص74ــ72

[xix][xix]ــ درباره دیدار و مذاکرات مدرس در عثمانی با سلطان عثمانی (سلطان‌محمد پنجم) و نیز صدراعظم (ظاهرا انورپاشا) و وزرا و قاضی‌القضاهًْ آن دیار، و فواید این گفت‌وگوها برای ایران و ایرانی، رک: حسین مکی، تاریخ بیست‌ساله ایران، ج2، تهران، بنگاه ترجمه و نشر کتاب، چ4، 1359، ص290، و نیز رک: حسین مکی، مدرس قهرمان آزادی، ج1، تهران، بنگاه ترجمه و نشر کتاب، 59ــ1358، ص143؛ علی مدرسی، همان، ج1، صص39ــ38 و 253ــ252

[xx][xx]ــ برای ملاحظه نامه جالب مدرس به خزعل و توضیحات عبدالله مستوفی رک: عبدالله مستوفی، شرح زندگانی من، یا تاریخ اجتماعی و اداری دوره قاجاریه، ج3، تهران، زوار، 1341، ص638

[xxi][xxi]ــ برای آگاهی از علل تردید و تامل انگلیسیها در ازدست‌دادن متحدان سنتی خود در جنوب ایران (خزعل و خوانین بختیاریِ مخالف رضاخان) به بهای انجام سیاست تمرکز قدرت در تهران (رضاخان)، و روند پرنشیب‌وفراز حل این غائله در جریان کشمکش رضاخان و خزعل، رک: هوشنگ صباحی، سیاست انگلیس و پادشاهی رضاشاه، ترجمه: پروانه ستاری، تهران، نشر گفتار، 1379، ص237 به بعد.

[xxii][xxii]ــ عبدالله مستوفی، همان، ص643

[xxiii][xxiii]ــ یحیی دولت‌آبادی، حیات یحیی، ج4، تهران، فردوسی، ص260

[xxiv][xxiv]ــ برای ملاحظه نامه‌های مبادله‌شده میان خزعل با مدرس و ولیعهد احمدشاه در جریان ستیز خزعل با رضاخان (بهار 1302) رک: پرسی لیهام لورین، شیخ خزعل و پادشاهی رضاخان، ترجمه: محمد رفیعی مهرآبادی، تهران، فلسفه، 1363، صص187ــ172

[xxv][xxv]ــ هوشنگ صباحی، همان، صص242ــ241

[xxvi][xxvi]ــ همان، ص249 و 247ــ243

[xxvii][xxvii]ــ ایرج افشار، خاطرات سرداراسعد بختیاری (جعفرقلی‌خان سردار بهادر)، تهران، اساطیر، 1378، ص135؛ سرداراسعد، در زمان درگیری رضاخان با خزعل، وزیر پست و تلگراف رضاخان بود.

[xxviii][xxviii]ــ هوشنگ صباحی، همان، ص256

[xxix][xxix]ــ در این خصوص به نامه وی به قوام‌الدوله اصفهانی (صدری) در منبع زیر مراجعه کنید: شیخ‌خزعل و پادشاهی رضاخان، همان، صص183ــ182 و 185

[xxx][xxx]ــ باستانی پاریزی، همان، ص390 به بعد

[xxxi][xxxi]ــ قهرمان‌میرزا عین‌السلطنه، روزنامه خاطرات عین‌السلطنه، ج9، تهران، اساطیر، 1374، صص7194ــ7193

[xxxii][xxxii]ــ جلال عبده، چهل سال در صحنه قضایی، سیاسی، دیپلماسی ایران و جهان (خاطرات)، ج1، تهران، خدمات فرهنگی رسا، 1368، صص169ــ168

[xxxiii][xxxiii]ــ همان، ج1، صص163ــ156

[xxxiv][xxxiv]ــ همان، صص167ــ163؛ همچنین برای موردی از برخورد وحشیانه سرپاس مختاری با یک روزنامه‌نگار (ابوالقاسم هوشمند) رک: سیدفرید قاسمی، خاطرات مطبوعاتی، صص512ــ511

[xxxv][xxxv]ــ جلال عبده، همان، ج1، صص171ــ167

[xxxvi][xxxvi]ــ عبده، با کسب حدود یک‌چهارم آرای مردم پایتخت، رتبه چهارم را در میان وکلای تهران در مجلس چهاردهم به‌دست آورد. رک: همان، ص188 و 190

[xxxvii][xxxvii]ــ نورالدین چهاردهی، همان، ص124

[xxxviii][xxxviii]ــ همان، صص36ــ35

[xxxix][xxxix]ــ همان، ص81

[xl][xl]ــ احمد کسروی، «میانه پیمان و هوادارانش»، مجله پیمان، سال 3، ش 4، ص231؛ لازم به ذکر است کسروی زمانی این مطلب را می‌نویسد که شرق اسلامی آن روز تقریبا به‌طوریکپارچه زیر سیطره استعمار (خصوصا استعمار انگلیس) قرار داشت و حکومتهای مرعوب یا مجذوب غرب، بر آن فرمان می‌راندند: در ایران رضاخان، در ترکیه آتاتورک، در عراق فیصل، در افغانستان امان‌الله‌خان، در عربستان...، در هند... . باید دید چه دستهای نیرومندی جز دستهای ایادی استعمار، شرق آن روز را راه می‌برد؟!

[xli][xli]ــ احمد کسروی، «خرده‌گیریهای حقیقت‌جو و پاسخ آن»، مجله پیمان، شهریور 1318، ص444

[xlii][xlii]ــ همان، ص433

[xliii][xliii]ــ همان، ص71 به بعد

[xliv][xliv]ــ همان، ص75

[xlv][xlv]ــ کسروی، دادگاه، صص52ــ51

[xlvi][xlvi]ــ روزنامه پرچم، سال 1، ش220، هفتم آبان 1321، ص1

[xlvii][xlvii]ــ جلال آل‌احمد، در خدمت و خیانت روشنفکران، متن کامل و منقح، تهران، رواق، ص322

[xlviii][xlviii]ــ همان، ص324ــ323

[xlix][xlix]ــ همان، ص327؛ و نیز پاورقی ص260

[l][l]ــ همان، ص260

[li][li]ــ توجه شود که این تحلیل، مربوط به دورانی است که طبری به‌عنوان یکی از ارکان حزب توده و تئوریسین کمونیسم در خاورمیانه مطرح بود و هنوز به افتخار توبه و بازگشت به اسلام نایل نشده بود.

[lii][lii]ــ تاکید روی کلمه، از خود احسان طبری است.

[liii][liii]ــ تاکید مطلب از طبری است، جامعه ایران در دوره رضاشاه، صص106ــ105

[liv][liv]ــ همان.

[lv][lv]ــ همان، ص107

[lvi][lvi]ــ همان، ص106

[lvii][lvii]ــ درخصوص برخورد کسروی با علما در تاریخ مشروطه و لحن هتاکانه وی در این زمینه، رک: علی ابوالحسنی (منذر)، «کسروی؛ عناد با فرهنگ؛ ستیز با تاریخ!»، فصلنامه کتابهای اسلامی، تهران، سال4، ش12، بهار 1384، صص39ــ18 و 43ــ41

 

 

تبلیغات