تعارض دو ایدئولوژی
آرشیو
چکیده
ایران که تا پیش از وقوع انقلاب اسلامی متحد قدیمی امریکا در منطقه محسوب میشد، پس از پیروزی انقلاب بزرگترین معارض ایدئولوژیک امریکا قلمداد گردید و این تعارض بهقدری جدی و عمیق شد که غرب را به سوی اتحاد با بلوک کمونیستی برای مهارکردن ایران سوق داد. ایران یک نیروی ایدئولوژیک تازه بود اما غرب همچنان میخواست بر اصول کهنه استعلایی خود پافشاری کند و همین مساله باعث شد که هیچگونه مفاهمهای میان ایدئولوژی انقلابی ایران و ایدئولوژی امپریالیستی امریکا برقرار نشود. فروپاشی اتحاد شوروی و رویداد یازدهم سپتامبر، نقاط عطفی در جدالگرایی امریکا علیه ایران و کشورهای اسلامی محسوب میشوند اما واقعیت آن است که بخش عمده و اساسی این تعارض به قالبهای ایدئولوژیک ایران و امریکا بازمیگردد و طبعا باید انتظار داشته باشیم که مولفههای بسیاری از این تعارضات بنیادین، چاشنی معادلات قدرت قرار گیرند.متن
دهه 1970، دوره انقلابهای اجتماعی و سیاسی نامیده میشود. در این مقطع زمانی، گروههای سیاسی رادیکال در مقابله با وضع موجود، از تحرک سیاسی و استراتژیک گستردهای برخوردار بودند. در حوزههای جغرافیایی مختلف، جنبشهای انقلابی و گروههای سیاسی با قالبهای ایدئولوژیک متفاوت در برابر جهان غرب به مقاومت و مقابله برخاستند. در این شرایط، پیروزی انقلاب اسلامی در سال 1979 بزرگترین چالش را در برابر ترتیبات امنیتی امریکا در منطقه خاورمیانه ایجاد نمود. دولت موقت انقلاب، با ظالمانهخواندن و ابطالکردن کلیه تعهدات رژیم پیشین، از چارچوب سیستم امنیتی امریکا خارج شد. نظام انقلابی ایران با ابراز بیمیلی به هماهنگی امنیتی با عربستان سعودی در حفاظت از منافع امریکا و تثبیت وضع موجود، شکل جدیدی از روابط سیاسی و امنیتی را در منطقه ایجاد کرد و طبیعتا پیشازهرچیز، زمینههای تغییر در رفتار سیاسی و امنیتی ایران بهوجود آمد.
آنچه طی سالهای پس از دهه 1950 در مقابله با امریکا بهوجود آمده بود، در دوران بعد از پیروزی انقلاب اسلامی انعکاس اجرایی پیدا نمود. رهبران انقلاب اسلامی در راستای شعار استقلالگرایی انقلاب، مخالف تداوم همکاریهای امنیتی ایران با کشورهای غربی بودند و «شورای انقلاب» به لغو یکجانبه قراردادهای 1921 با اتحاد شوروی و همچنین قرارداد 1959 با امریکا مبادرت نمود. بهکارگیری این رویه از سوی ایران، واکنش سیاسی و امنیتی امریکا در مقابل انقلاب اسلامی را در پی داشت.
امریکا معتقد بود انقلاب ایران باعث ایجاد خلأ امنیت و قدرت در منطقه شده است. غرب معتقد بود که برای پیروزی در جنگ سیاسی، اجتماعی و امنیتی با کمونیسم، ایران باید در بلوک غرب قرار بگیرد اما ایران پس از پیروزی انقلاب اسلامی، موضعی ضدامریکایی اتخاذ کرد و با هرگونه سیستم امنیتی غرب در منطقه مخالفت نمود. ایران به کشوری ضدامپریالیست و ضدامریکایی تبدیل شد و جهتگیری سیاست خارجی و رفتار امنیتی آن بهطورکلی تغییر یافت.
طی سالهای پس از 1979.م (پس از پیروزی انقلاب اسلامی)، شکلبندی امنیت منطقهای با تغییراتی همراه شد. نقش منطقهای ایران دگرگون گردید و نشانههایی از رادیکالیسم سیاسی در منطقه نمود یافت. ایران در جایگاه محور اصلی تعارض در برابر شکلبندیهای «امنیت منطقهای امریکامحور» قرار گرفت و تقابلگرایی ایدئولوژیک، سیاسی و امنیتی میان امریکا و ایران، از این مقطع زمانی گسترش یافت.
ایستارهای متفاوت ایران و امریکا بعد از پیروزی انقلاب اسلامی
نظریهپردازانی از قبیل هالستی، جهتگیریهای سیاست خارجی کشورها را براساس مواضع آنان نسبت به کشورهای منطقهای و همچنین قدرتهای بزرگ مورد ارزیابی قرار میدهند. در این ارتباط، کنشهای سیاست خارجی کشورها با موضوعاتی از قبیل ایستارها، ارزشها، باورها و اعتقادات سیاسی پیوند مییابد. ازآنجاکه در سیاستگذاریهای مربوط به روابط خارجی، ادراکات و تصورات رهبران سیاسی کشورها اهمیت ویژهای دارد، قابل پیشبینی بود که رهبران جمهوری اسلامی ایران واکنشهای جدی نسبت به جایگاه منطقهای و هژمونی امریکا نشان دهند. درکل «ایستارها برای سنجش هدف، واقعیت یا شرایط خاص انجام میشوند. ایستارها ممکن است کموبیش دوستانه، مطلوب، خطرناک، قابل اعتماد یا خصمانه باشند. در هرگونه روابط بینالملل، سیاستگذاران در چارچوبی از مفروضات برای سنجش دوستی، دشمنی، اعتماد، عدم اعتماد، ترس و یا اطمینان نسبت به حکومتها و مردمان دیگر عمل میکنند.»[i][i] ازاینرو باید گفت الگوهای رفتاری ایران و امریکا نیز بر اساس ادراکات سیاسی و ایدئولوژیک رهبران دو کشور شکل گرفته است. شواهد نشان میدهد قالبهای ادراکی و تحلیلی ایران و امریکا در دوران پس از پیروزی انقلاب اسلامی، با تغییرات گسترده و قابلتوجهی همراه بوده است و طبعا رهبران سیاسی ایران و امریکا از ادراکات سیاسی و ایدئولوژیک خود الهام گرفتهاند. ایدئولوژیگرایی رهبران سیاسی ایران و امریکا، زمینههای لازم برای رفتارهای متعارض را بهوجود آورده است. در این شرایط میتوان نشانههایی از رفتار متفاوت و متضاد را مشاهده نمود. اگرچه این رفتارها تحت تاثیر انقلاب اسلامی از شدت عمل بیشتری برخوردار شدهاند، اما واقعیتهای ادراکی و ایدئولوژیک ایران و امریکا، نشانههایی از تضاد همهجانبه را در دوران پس از انقلاب اسلامی به نمایش میگذارند.
درواقع میتوان انقلاب اسلامی را نقطه عطفی در روابط ایران و امریکا دانست. تضادهای نهفته در دوران تاریخی بعد از کودتای بیستوهشتم مرداد 1332، که به گونهای مشهود و قابلتوجه افزایش و ارتقا یافته بودند، در شرایط پس از انقلاب اسلامی ایران بازسازی و احیا شدند. در این روند، موجهای اجتماعی و سیاسی ایران پس از کودتای بیستوهشتم مرداد، بهگونهای تدریجی علیه امریکا سازماندهی و جهتگیری یافتند؛ چنانکه ظهور انقلاب اسلامی ایران را میتوان انعکاس روحیه و احساس عمومی جامعه ایران نسبت به قدرتهای بزرگ دانست.
درکل دوران بعد از کودتای بیستوهشتم مرداد، شاهد جلوههایی از مقاومت در برابر اقتدار سیاسی ــ امنیتی امریکا بود؛ بدینمعناکه ساختار حکومتی رژیم شاه در درون خود جلوههایی از تعارض را ایجاد نمود، گروههای اجتماعی و ساختار سیاسی از یکدیگر تفکیک شدند، قدرت سیاسی بدون توجه به نیروهای اپوزیسیون سازماندهی شد و نتیجتا جلوههایی از تفاوت در الگوهای رفتاری و باورهای استراتژیک ایجاد گردید. این روند به گونه فزایندهای در تمامی حوزههای ادراک اجتماعی، سیاسی و فرهنگی ایران ظهور یافت و از پویایی لازم برای دگرگونی اجتماعی برخوردار شد.
نقش کودتای 28 مرداد در ایجاد ایستارهای متعارض ایران و امریکا
بعد از کودتای بیستوهشتم مرداد 1332، رژیم شاه به بازسازی روابط خود با امریکا مبادرت نمود. این روابط تا بیستوپنجسال بعد از کودتا ادامه یافت و تمامی دولتهایی که در این مدت در ایران بر سر کار میآمدند، سعی میکردند روابطشان را با امریکا بهبود ببخشند.
ازسویدیگر گروههای اجتماعی و مجموعههای سیاسی مخالف کودتا، توانستند بهتدریج مقاومتهای نهفتهای را علیه دولت مرکزی ایران و سیاستهای امپریالیستی امریکا ایجاد نمایند. پس از کودتای بیستوهشتم مرداد، به تناسب افزایش وابستگی دولتهای ایرانی به امریکا، تضاد سیاسی گروههای اپوزیسیون و نیروهای اجتماعی ایران با اهداف سیاسی و استراتژیک امریکا نیز بیشتر میشد و ازاینرو باید گفت درکل حمایت امریکا از دولتهای بعد از کودتا، نتایج متفاوت و متعارضی برای آن کشور در پی داشت.
«ژنرال آیزنهاور (رئیسجمهور امریکا) بعد از پایان کودتا، پیام شادباشی را برای شاه ارسال نمود و از اینکه وی بحران داخلی را پشت سر گذاشته بود، اظهار خوشحالی نمود. علاوهبرآن مقامات امریکایی مقادیری از کمکهایی که توسط مقامات ایرانی تقاضا شده بود را بیدرنگ به ایران ارسال نمودند... . بهطورکلی، ایالات متحده بعد از کودتای اوت 1953، مقادیر قابلتوجهی کمک اقتصادی و نظامی به ایران اعطا نمود. ده روز بعد از کودتا، میزان کمکهای اقتصادی امریکا به ایران افزایش قابلتوجهی یافت. علاوه بر کمک 4/23 میلیون دلاری مرحله اول، مبلغ چهلوپنجمیلیون دلار اضطراری نیز به آن افزوده شد... در ماه می 1954 نیز مبلغ پانزدهمیلیون دلار کمک اعتباری به ایران اعطا شد. بهاینترتیب، کل کمکهای مالی امریکا به ایران تا سال 1954، بالغ بر 5/84 میلیون دلار گردید.»[ii][ii]
روند فوق را میتوان زمینهساز وابستگی سیاسی و امنیتی ایران به امریکا و جهان غرب دانست. از این مقطع زمانی دخالتهای اطلاعاتی و امنیتی امریکا در ایران تاحد بسیار زیادی افزایش یافت؛ بهعبارتی ساختار سیاسی ایران در شرایطی شکل گرفت و سازماندهی گردید که نفوذ امنیتی امریکا نیز در ایران افزایش مییافت و این امر، تضادهای سیاسی و اجتماعی جدیدی را در جامعه ایران به وجود آورد.
به موازات ظهور این شرایط بود که تئوری «مکتب وابستگی» در جهان شکل گرفت. نظریهپردازان این مکتب اقتصادی و اجتماعی بر این اعتقاد بودند که کشورهای سرمایهداری، بهویژه امریکا، با قرارگرفتن در جایگاه «دیگری» در نگرش گروههای اجتماعی ایران، محور اصلی تعارض با کشورهای جهان سوم تلقی میشوند.
سازماندهی و فعالسازی سازمان اطلاعات و امنیت کشور، موسوم به ساواک، نیز توسط امریکا انجام پذیرفت. این در حالی است که در کشورهای توتالیتر، اصولا سازمانهای اطلاعاتی، محور اصلی قدرت محسوب میشوند و میان گروههای اجتماعی و این مجموعههای امنیتی، همواره جلوههایی از تعارض مشاهده میشود. وجود این تعارضها بر مبنای نفوذ همهجانبه امریکا در امور داخلی ایران توجیه میگردید و ازاینرو، به هر میزان سیستم امنیتی و اطلاعاتی امریکا در حوزههای درونساختاری ایران از اقتدار بیشتری برخوردار میشد، تضاد گروههای اجتماعی با نیروهای فراملی و بهویژه با امریکا، افزایش مییافت.
همکاریهای نظامی و انتظامی امریکا با ایران نیز از سال 1960 به بعد افزایش یافت. این امر را باید انعکاس رقابتهای امریکا و اتحاد شوروی در عرصه بینالمللی دانست. اما رهبران اجتماعی ایران، این همکاریها را نماد اصلی مداخلهگرایی امریکا در امور داخلی کشور محسوب میکردند و جنبش انقلابی 15 خرداد را درواقع میتوان واکنشی نسبت به این سیاستهای امریکا دانست. بهاینترتیب، جدالهای اجتماعی جدیدی از اوایل دهه 1960، علیه امریکا و رژیم شاه ایجاد شدند.[iii][iii]
با وجود افزایش تضادهای اجتماعی ایران علیه رژیم شاه، مقامات سیاسی امریکا براساس ضرورتهای ژئوپلتیک و ژئواستراتژیک خود همچنان به حمایت از رژیم دستنشانده خود در ایران ادامه میدادند و تلاش میکردند همکاریهای اقتصادی، اجتماعی، سیاسی و فرهنگی خود را به حداکثر برسانند. این در حالی بود که رژیم شاه فاقد ابزارهای لازم برای کسب مشروعیت اجتماعی بود. گازیوروسکی تاکید میکند که همکاری امنیتی ایران و امریکا در دوران شاه، نهتنها به کنترل افکار عمومی و حداکثرسازی مشروعیت رژیم شاه منجر نگردید، بلکه میتوان جلوههایی از شرایط معطوف به ضدمشروعیت را نیز ملاحظه نمود. وی معتقد است «ناتوانی رژیم شاه در جلب مشروعیت گسترده مردمی، در نهایت بزرگترین تهدید را متوجه امنیت ملی ایران نمود. یک رژیم هنگامی مشروع قلمداد میشود که در جامعه توافق عام وجود داشته باشد که آن رژیم، حق بر سر قدرتماندن را دارد. مشروعیت رژیم میتواند از منابع مختلفی ناشی شود، که ازجملهآن میتوان دعوی داشتن حق قیمومیت مردم از جانب خداوند، میراث انقلابی، ناسیونالیسم، اقتدار کاریزماتیک و وفاق عام برمبنای دموکراسی را مورد توجه قرار داد. [درحالیکه] رژیم شاه بهطورگستردهای در ایران، نامشروع قلمداد میشد؛ چون ادعای او درباب حق حاکمیت خود مخدوش بود. او را قدرتهای خارجی بر سرکار آورده بودند... شاه حیات خود را عمدتا مدیون ایالات متحده امریکا بود و کماکان پیوند بسیار نزدیک و مشهودی با آن داشت. سیاستهای رژیم در خدمت منافع عامه مردم شمرده نمیشد... ناآرامیهای داخلی، نهایتا در یک انقلاب مردمی به سرنگونی شاه انجامید.»[iv][iv]
روند یادشده نشان میدهد تضادهای سیاسی جامعه ایران در برخورد با امریکا، به گونه قابلتوجهی افزایش یافته بودند. این امر را باید انعکاس کودتای بیستوهشتم مرداد 1332 و همچنین ایجاد دولت دستنشانده در ایران دانست. شواهد نشان میدهد پس از کودتای امریکایی، کمکهای نظامی و امنیتی قابلتوجهی به حکومت پهلوی اعطا شد. این امر در چارچوب «استراتژی دفاع پیرامونی» آیزنهاور شکل گرفت. به این ترتیب، قضاوت جامعه ایران در برخورد با دولت امریکا به گونهای بود که اولا، آن کشور را عامل اصلی کودتا میدانستند و ازسویدیگر امریکا حامی رژیمی محسوب میشد که فاقد مشروعیت بود و در نهایت، سیاستهای معطوف به سرکوب رژیم شاه، ناشی از اراده امریکا تلقی میگردید.[v][v]
در تمامی دوران پس از کودتای بیستوهشتم مرداد، گروههای اجتماعی ایران در مخالفت با رژیم شاه ایفای نقش نمودند. آنان امریکا را محور اصلی قدرت سیاسی شاه میدانستند. تمامی گروههای اپوزیسیون از بالابودن هزینههای نظامی، افزایش سرکوب، فساد اقتصادی گروههای حاکم و همچنین بهحداکثررسیدن روابط سیاسی ــ امنیتی ایران و امریکا انتقاد میکردند. این روند به ظهور هنجارهایی منجر گردید که مقابله با امریکا را بخشی از مبارزه سیاسی علیه رژیم شاه تلقی میکرد و به همین دلیل بود که امام خمینی، اشغال سفارت امریکا را انقلاب دوم جامعه و ملت ایران نامگذاری نمود.
نقش قالبهای ایدئولوژیک در شکلگیری نگرش ضدامریکایی رهبران انقلاب اسلامی
رهبران سیاسی جمهوری اسلامی ایران بهگونهقابلملاحظهای تحت تاثیر مبانی ایدئولوژیک اسلامی قرار دارند. آنان تلاش همهجانبهای به انجام رساندند تا مبانی ایدئولوژیک را با هنجارهای سیاسی و اجتماعی پیوند دهند. رهبران مذهبی انقلاب ایران معتقد هستند که اسلام از قابلیت تمدنسازی برخوردار است. ازسویدیگر، آنان به بخشهایی از تاریخ سیاسی جهان و خاورمیانه اشاره میکنند که بیانگر پویایی شکلبندیهای اسلامی در تمدن منطقهای است.
از قرن شانزدهم به بعد، تغییراتی در ساختار سیاسی و بینالمللی جهان رخ داد و در این روند خاورمیانه به مجموعهای از کشورهای شدیدا نفوذپذیر به لحاظ سیاسی تبدیل شد و کشورهایی بهوجود آمدند که در معرض کنترل و دخالت خارجی قرار داشتند. اما رهبران انقلاب اسلامی با تاکید بر شاخصهای ایدئولوژیک و فرهنگی خود، سرسختانه در برابر وابستگی به غرب مقاومت میکنند و جدال با غرب را بخشی از رسالت سیاسی و ایدئولوژیک خود میدانند. این روند در زمان محدودی پس از پیروزی انقلاب اسلامی، به سایر کشورهای خاورمیانه نیز انتقال یافت. این امر نشان میدهد که مؤلفههای ایدئولوژیک در هیچیک از واحدهای سیاسی منطقه خاورمیانه، در شرایط ایستا قرار ندارد.[vi][vi]
مقاومت ایدئولوژیک رهبران سیاسی ایران را میتوان انعکاس اعتقاد آنها به نقش اسلام به عنوان یگانه مذهب راستین دانست که میتواند نقش پویایی در عرصههای اجتماعی، ملی، سیاسی و بینالمللی ایفا کند و درواقع براساس این نگرش است که ادراک آنان از نظام بینالملل و نقش امریکا شکل میگیرد. ازاینرو تحتتاثیر انقلاب اسلامی، نگرشی ایجاد شد که به موجب آن، نظام بینالملل به دو حوزه کاملا متعارض تقسیم شد و نگرش دو قطبی نسبت به نظام بینالملل تشدید گردید. درواقع تفکری شکل گرفت که اساس آن بر رقابت و تعارض میان دارالاسلام و دارالحرب استوار است.
این نگرش را میتوان عامل تشدید تضادهای نهفته جامعه ایرانی و سایر کشورهای اسلامی با امریکا و جهان غرب دانست. سنتهای اسلامی در دورانهای گذشته نیز براساس چنین فرایندهایی تداوم یافتهاند. براساس این الگو، امریکا مرکز دارالحرب تلقی میگردد و متقابلا ایران نیز باید امالقرای جهان اسلام در نظر گرفته شود. درواقع برمبنای این نگرش است که تضادهای ادراکی مقامات سیاسی ایران و امریکا پس از انقلاب همواره بهگونهای قابلتوجه رو به افزایش دارد و امریکا از سوی ایران «شیطان بزرگ» خوانده میشود. این واژه دارای بنیانهای تئوریک و ایدئولوژیک اسلامی است.[vii][vii]
جدالهای ایدئولوژیک ایران در دوران پس از پیروزی انقلاب اسلامی، عمدتا علیه امریکا سازماندهی شدند؛ زیرا امریکا محور اصلی قدرت در سیاست بینالملل محسوب میگردد. ازسویدیگر، میتوان مداخلات امریکا در امور داخلی ایران طی سالهای دهه 1950 تا واپسین سالهای دهه 1970 را اصلیترین زمینهساز و تعیینکننده نوع رفتار سیاسی ایالاتمتحده و حتی دیگر قدرتهای بزرگ در ایران قلمداد کرد. به همین دلیل رهبران مذهبی ایران در بسیاری از مواضع و رویکردهای خود، به جدال با امریکا مبادرت نمودند و تاکنون تلاش قابلتوجهی را برای بهحداکثررساندن تعارض انجام دادهاند. این امر را درواقع باید انعکاس ادراکات سیاسی و ایدئولوژیک رهبران انقلاب اسلامی دانست؛ یعنی ازآنجاکه آنان رفتار سیاسی خود را براساس قواعد ایدئولوژیک سازماندهی کردهاند، تاثیر قابلتوجهی بر روابط متقابل ایران و امریکا بر جای گذاشتند. گراهام فولر (Graham Fuller) معتقد است: «غرب، بهویژه امریکا، مسحور پدیده آیتالله خمینی است. وی به مثابه چهرهای مهم و غیرمتعارف، نماد تمامی نگرانیهای عمیق غرب نسبت به اسلام رادیکال میباشد. پس از جنگ دوم جهانی، وی تقریبا بیش از هر رهبر خارجی دیگری در امریکا، دشمن قلمداد میشود... داوری امریکاییها درباره ماهیت رفتار ایران، دستکم در عرصه عمومی، عمیقا تحتتاثیر این چهره [امامخمینی] است، که امریکا را با اصطلاحی قرونوسطایی توصیف کرده و درجاتی از شیطانیت را به آن نسبت داده است.»[viii][viii]
این امر نشان میدهد که ادراک رهبران سیاسی ایران نهتنها تحتتاثیر قالبهای ایدئولوژیک قرار دارد، بلکه میتوان جلوههایی از خصوصیات ایرانی و همچنین تجارب تاریخی ایرانیان را نیز با آن پیوند داد. بهعبارتی ازآنجاکه سوءظن نسبت به قدرتهای خارجی در ضمیر ناخودآگاه جامعه ایرانی نهادینه گردیده است و با نمادهایی از بیگانهترسی ناشی از مداخله قدرتهای بزرگ در امور داخلی ایران ترکیب شده, طبیعی است نگرش ضدامریکایی در رویکرد مقامات و رهبران سیاسی ایران بعد از انقلاب اسلامی نهادینه شود.
یکی دیگر از عوامل ایدئولوژیک تشدید تعارض میان ایران و امریکا را باید در نگرش قیامتنگر مردم ایران جستجو کرد. این نگرش قیامتنگر به زندگی سیاسی و بینالمللی، درواقع براساس قالبهایی از «اصول مذهب» شکل گرفته است. تمثیل سیاسی رنجکشیدن به خاطر گسترش عدالت خداوند که در آموزههای شیعی وجود دارد، به تجسم روح مقاومت در برابر امریکا و جهان غرب منجر گردیده است و اینگونه است که سیاست بینالملل در نگاه ایران با جلوههایی از قواعد ایدئولوژیک پیوند مییابد. ازاینرو مقابله با تهدیدات امریکا را میتوان یکی از مؤلفههای ایستاری در رفتار سیاسی رهبران ایران بعد از پیروزی انقلاب اسلامی بهحساب آورد. این امر بهخودیخود اتخاذ پارهای مواضع افراطی را از سوی ایران در برخورد با محیط خارجی در پی دارد، اما واقعیتهای سیاسی شکلگرفته از اولین روزهای پیروزی انقلاب اسلامی تا بیستوهشت سال بعد از آنکه مقامات سیاسی کشور، در ارتباط با مساله عراق، مذاکره با امریکا را بهگونهای علنی اعلام نمودند، همواره جلوههایی از هوشیاری رفتاری را نیز در دستور کار سیاسی و بین المللی خود قرار داده است که بازهم از قالبهای ایدئولوژیک و از جمله از اصل «تقیه» و «توریه» در قواعد اسلامی ناشی میشود.
نقش مؤلفههای ایدئولوژیک امریکایی در تقابل با انقلاب اسلامی ایران
تاکنون چهار نظریهپرداز غربی در مورد نقش قالبهای ایدئولوژیک و همچنین آرمان امریکایی در حوزه داخلی و بینالمللی، مطالبی ارائه دادهاند. از دیدگاه آنان میتوان سیاست خارجی و رفتار امریکا را انعکاس آرمانهای نهفته و قالبهای ایدئولوژیکی دانست که براساس مؤلفههای نژادی، مذهبی، اخلاقی و منطقهای مردم امریکا شکل گرفته است. آلکسی دوتوکویل، گونار میردال، دانیل بل و مارتین لیپست، نظریهپردازانی هستند که سعی کردهاند شاخصهای سیاسی و رفتار سیاست خارجی امریکا را تبیین کنند. درهمینراستا، ویلیام لی میلر، یکی دیگر از نظریهپردازان، در تبیین نقش مؤلفههای ایدئولوژیک و نیز مذهب امریکایی در منش و رفتار سیاسی آنها میگوید: «مذهب در امریکا به ایجاد یک منش (در رفتار سیاسی و سیاست خارجی ) کمک کرد... ازاینرو، پروتستانیسم لیبرال به همراه لیبرالیسم سیاسی و دموکراسی مذهبی با قالبهایی از ایمان امریکایی و ایمان کلیسایی با هم آمیخته شدند و تاثیر بسزایی بر یکدیگر گذاشتند... پروتستانیسم امریکایی به وجود تضاد اساسی میان خیر و شر، و حق و ناحق اعتقاد دارد. امریکاییها معتقدند تحت هر شرایطی، رهنمونهای کلی مطلق در مورد خیر و شر وجود دارد... امریکاییان دائما بر وجود شکاف میان استانداردهای مطلقی که باید بر رفتار افراد، دولتها و ماهیت جامعهشان حاکم باشد، تاکید نموده و بهاینترتیب، شکست خود و جامعه را معلول ترک این استانداردها میدانند.»[ix][ix]
جامعه و زمامداران امریکایی تلاش دارند روح مسیحی را در رفتار سیاسی خود منعکس نمایند. این امر را میتوان بستری برای هماهنگسازی رفتار اجتماعی با ضرورتهای بینالمللی تلقی کرد. امریکاییها علاوه بر تلاش برای محوریتبخشیدن به مسیحیت در فرایند انسجامپذیری اجتماعی مردم امریکا، شدیدا تلاش میکنند هنجارهای داخلیشان را با ضرورتهای بینالمللی پیوند دهند. هماکنون بسیاری از جدالهای سیاسی امریکا براساس قالبهای ایدئولوژیک و سنتهای جامعه امریکایی تفسیر میشوند. آنان به موازات بهرهگیری از مذهب، تلاش دارند خود را مردمان برگزیدهای تلقی نمایند که در سرزمین موعود مستقر شدهاند. درواقع آنان بیتالمقدس جدیدی را تصور نمودهاند که صرفا از طریق «مرگ فداکارانه» میتوان روح مذهبی را در آن ترویج نمود.[x][x]
این نگرش بر رفتار سیاسی امریکاییها با ایران و سایر کشورهای جهان اسلام تاثیر گذاشته است. ازاینرو باید گفت تعارضات سیاسی نیز درواقع جنبه مذهبی دارند. این امر بیانگر نمادهایی از ایدئولوژیگرایی در امریکا را به نمایش میگذارد و ازاینرو باید انتظار داشت که هر وقت گروههای محافظهکار به قدرت برسند، جلوههایی از قواعد ایدئولوژیک نیز به عنوان چاشنی رفتار سیاسی به کار گرفته شوند.
با این توضیح، میتوان گفت جدالهای ایجادشده در معادلات رفتاری ایران و امریکا طی سالهای بعد از پیروزی انقلاب اسلامی نیز درواقع باید براساس مؤلفههای ایدئولوژیک تفسیر شوند و این مساله بهویژه پس از حادثه یازدهم سپتامبر اهمیت بیشتری یافته است؛ چراکه امریکاییها تلاش دارند جنگ علیه گروههای اسلامیگرا را نیز ایدئولوژیک کنند. هماکنون این نگرش در بسیاری از کشورهای جهان غرب علیه ایران و اسلامگرایان قابل مشاهده است، اما در امریکا مطلوبیت و تاثیرگذاری سیاسی بسیار بیشتری دارد.
گراهام فولر در مقاله «آینده اسلام سیاسی» تلاش میکند میان مفاهیم ایدئولوژیک و الگوی رفتاری امریکا در برخورد با ایران و سایر کشورهای اسلامی، پیوند برقرار نماید. او میگوید: «حملات یازدهم سپتامبر نشان داد که در دنیای جهانیشده، مسائل مبتلابه گروههای رقیب میتواند صرفا بخشی از مسائل و ضرورتها تلقی شود. گرایش امریکا به نادیدهگرفتن نگرانیهای مسلمانان و به موازات آن، همکاری واشنگتن با رژیمهای سرکوبگر و نامطمئن، شرایطی را بهوجود آورده است که در آن اعمال تروریستی، قابل تصور و پسندیده تلقی شوند... برای مقابله با چنین شرایطی، ایالات متحده میتواند با مسلمانان ماوراء بحار بهویژه روحانیونی که از احترام و اقتدار برخوردارند، مذاکره نماید... لازم است امریکاییها از میزان پیوند اسلام و سیاست در سراسر جهان اسلام آگاه باشند. این ارتباط ممکن است مشکلاتی ایجاد کند، اما واقعیت آن است که این امر نمیتواند با درخواست صرف برای سکولاریسم تغییر یابد. بنابراین ایالاتمتحده باید از فرمولهایی که بوش از آنها استفاده میکند و به موجب آن کشورها را به دو گروه متحد امریکا یا متحد تروریستها تقسیم میکند، خودداری نماید.»[xi][xi]
این سخنان گراهام فولر را درواقع میتوان واکنشی به سیاستهای ایدئولوژیک امریکا دانست؛ چراکه بسیاری از استراتژیستهای امریکایی نسبت به جهتگیری انقلاب اسلامی ایران ابراز نگرانی میکنند و تمامی تلاش خود را برای بهرهگیری از باورهای ایدئولوژیک و استراتژیک در مقابله با اسلامگرایی به کار میگیرند.
برخی دیگر از نظریهپردازان امریکایی اعتقاد دارند رفتار ایدئولوژیک امریکا، انعکاسی از واکنش این کشور به فضای پیرامونی در خاورمیانه است؛ بدینمعناکه به هر میزان اسلامگرایان از تحرک بیشتری در حوزههای ژئوپلتیک جهان برخوردار میشوند، الگوی رفتار واکنشی امریکا نیز شدیدتر شده و دامنه عملیاتی فراگیرتری را ایجاد میکند. این امر به مفهوم آن است که جلوههایی از جدالگرایی، ماهیت واکنشی دارند و ازسویدیگر جهان اسلام در قالب ادراکات منفی ناشی از ایدئولوژیگرایی تفسیر میشود. ازاینرو در کل میتوان گفت بخش قابلتوجهی از نگرش منفی امریکاییها نسبت به ایران و اسلامگرایی، ماهیت فراسیاسی دارد و صرفا از تفسیر بر مبنای قالبهای ایدئولوژیک ناشی میشود؛ حالآنکه امریکاییها خودشان جهان اسلام را به داشتن رفتار ایدئولوژیک متهم میکنند. «امریکاییها انبوهی از نگرشهای منفی درباره جهان اسلام دارند که توسط رسانههای گروهی تقویت و زنده نگاه داشته میشوند. این دیدگاهها نقش عمدهای در سیاستگذاری ایالاتمتحده نسبت به کشورهای مسلمان و عرب دارد... گری سیک که عضو ستاد شورای امنیت ملی در مسائل ایران بود، در تحلیل خود درباره بحران ایران و ایالات متحده در اواخر دهه 1970 و اوایل دهه 1980، به این نکته اشاره میکند که تعصب فرهنگی عمیق ایالاتمتحده بر چگونگی ارزیابی آنها از موازنه نیروهای سیاسی ایران تاثیر اساسی بر جای گذاشته است.»[xii][xii]
براساس نگرش ایدئولوژیک امریکاییها، گروههای اسلامی ماهیت ضد دموکراتیک دارند. ازسویدیگر تعیین و تبیین رفتار دموکراتیک یا غیردموکراتیک، براساس شاخصهای ایدئولوژیک امریکایی تفسیر میشود. بنابراین میتوان شرایطی را مورد ملاحظه قرار داد که هرگونه هویتیابی اسلامی با واکنش امریکا روبرو شود. این امر را باید برمبنای ملاحظات ایدئولوژیک و ادراکات بدبینانه امریکا نسبت به رادیکالیسم و اسلامگرایی تحلیل نمود.
از زمان شکلگیری انقلاب اسلامی، جهتگیری سیاسی مقامات امریکایی نسبت به اندیشههای سیاسی اسلام با تغییراتی روبرو شده است. هرگونه جدالگرایی ایدئولوژیک آن کشور که قبلا متوجه اتحاد شوروی بود، هماکنون فراروی گروههای اسلامگرا و همچنین جمهوری اسلامی ایران قرار گرفته است. این امر نشان میدهد که ایدئولوژیکگرایی میتواند ماهیت رفتار سیاسی و بینالمللی کشورها را تحت تاثیر قرار دهد. این سیاستهای معطوف به جدالگرایی علیه کشورهای جهان اسلام، درواقع از زمانی گسترش یافت که اتحاد شوروی کارویژه خود را به عنوان نیروی متعارض با امریکا از دست داد. تغییر در ساختار نظام دوقطبی به افزایش قدرت تحرک و همچنین قابلیتهای امریکا برای مقابله با ایران و نیز اسلامگرایی در خاورمیانه منجر گردید.
واژههای تعارضگرایی همچون دولت یاغی، محور شرارت و تروریسم دولتی، علیه ایران و نیز علیه گروههای اسلامگرای رادیکال به کار گرفته شدهاند. در این روند، دو نقطه عطف تاریخی را میتوان مشاهده کرد و در هریک از این نقاط عطف، نشانههایی از تشدید تعارض علیه اسلامگرایی قابل مشاهده است. تضادهای امریکا علیه جمهوری اسلامی ایران را باید نمادی از جدال با مجموعههایی دانست که دارای رویکرد رادیکال هستند. رادیکالیزم اسلامی درواقع در دهه 1980 و بهعنوان انعکاس پیروزی انقلاب اسلامی گسترش یافت. اصلا درکل ظهور قالبهای گفتمانی جدید که دارای رویکرد انتقادی و مقابلهگرا با نهادهای بینالمللی و منتقد نظم موجود هستند، را میتوان هدف جدال سیاسی و بینالمللی امریکا تلقی نمود. بههمیندلیل، انقلاب اسلامی را نیز میتوان نمادی از چالشگرایان در مقابل قدرتهای بزرگ در فضای سیاسی و بینالمللی متغیر فعلی بهحساب آورد.
نقطه عطف دوم در روند جدالگراییهای ایجادشده علیه کشورهای اسلامی را باید به بعد از فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی مربوط دانست که نه صرفا ایران بلکه درکل بنیادگرایی، بهعنوان اصلیترین ضرورت برای بقای امریکا و جهان غرب در مرکز جدالگرایی نگرش امریکایی قرار گرفت.
ازآنجاکه نظام باورهای امریکایی برای قوام و دوام خود، در کل به یک دشمن خارجی نیاز دارد، امریکاییها توانستند براساس قالبها و قواعد ایدئولوژیک خود، جنگ سرد جدیدی را علیه ایران و اسلامگرایی ایجاد کنند. هانتینگتون با تاکید بر ضرورت مقابله با دشمن خارجی و در راستای تئوریزهسازی این مساله در رفتار بینالمللی امریکا، میگوید: «بدون جنگ سرد، امریکاییبودن هیچ نتیجهای ندارد. اگر امریکاییبودن به مفهوم متعهدبودن به اصول آزادی، مردمسالاری، فردگرایی و مالکیت خصوصی است و اگر هیچ امپراتور شروری در خارج برای مورد تهدید قراردادن این اصول وجود نداشته باشد، واقعا امریکاییبودن چه مفهومی میتواند داشته باشد؟ امریکاییها از همان آغاز هویت اعتقادی خود را در تقابل با ”دیگری“ بنا کردهاند و مخالفان امریکا همواره نیروهای نامطلوبی محسوب شدهاند که مخالف آزادی و دموکراسی هستند... جنگ سرد، هویت مشترکی بین مردم و دولت امریکا بهوجود آورد. این هویت در مقابله با اتحاد شوروی قرار داشت. وقتی جنگ سرد پایان پذیرفت، این هویت نیز تغییر یافت... باتوجهبهاینکه نیروهای داخلی امریکا به سوی تنوع، گوناگونی، چندفرهنگی، اختلاف نژادی و قومی در حرکت هستند، ایالاتمتحده شاید بیش از اغلب کشورهای قدرتمند، به ”غیریتسازی“ نیاز دارد تا نظام باورهای امریکایی و همچنین وحدت جامعه حفظ گردد.»[xiii][xiii]
با توجه به آنچه گفته شد، باید گفت امریکا مقابلهگرایی شدیدی را با جهان اسلام پیش روی دارد؛ چراکه ضرورتهای رفتار استراتژیک امریکا جلوههایی از دشمنسازی را ایجاب میکنند و تاکید هیات ویژه تحقیق مجلس نمایندگان امریکا بر ضرورت مقابله با اسلام رادیکال و مجموعههای الهامگیرنده از انقلاب اسلامی ایران را با توجه به این مساله بهتر میتوان درک کرد. آنان اسلامگرایی را جنگ نامتعارف علیه جهان غرب میدانند و ازسویدیگر معتقدند چالشگری در برابر منافع امریکا، میتواند یکی از عوامل بقای جهان غرب و هژمونی امریکا تلقی شود. اما مساله مهم آن است که امریکاییها صرفا در شرایطی قادر به هویتسازی اجتماعی و انسجامبخشی درونساختاری هستند که بتوانند زمینههای لازم برای بسیج جامعه علیه تهدیدات احتمالی را فراهم کنند. با پیچیدهشدن سیاست بینالملل، در شکلبندی تعارض امریکا با کشورهای رادیکال و بهویژه در ارتباط با احیاگری اسلامی در خاورمیانه دگرگونیهایی رخ داد و اینک میتوان جمهوری اسلامی ایران را «نماد غیریت سیاسی و ایدئولوژیک» دانست که تحلیلگران امریکایی انتظار دارند مقابله با آن به شکل جدیدی از همبستگی اجتماعی و سیاسی در امریکا منجر شود.
مقابله امریکا با ساختار و اهداف جمهوری اسلامی ایران
قالبهای ایدئولوژیک و شکلبندیهای منافع منطقهای و بینالمللی امریکا، بهگونهای طراحی شدهاند که مقابلهگرایی با ساختار سیاسی ایران را بهگونهای پایانناپذیر پیگیری میکنند. تحقق این امر از طریق الگوها و فرایندهای متنوعی انجام گرفته است. هدف عمومی امریکا از مقابلهگرایی با جمهوری اسلامی ایران را میتوان حداقلسازی قدرت ملی ایران از طریق کنشهای مقابلهگرایانه و تلافیجویانه دانست. از جمله اقدامات تلافیجویانه مقامات امریکایی در برابر انقلاب اسلامی، میتوان به دخالت در امور داخلی ایران، ایجاد شکاف در میان نیروهای انقلابی و نفوذ در ساختار سیاسی و اجتماعی مقاومتگرای جامعه ایران اشاره کرد.
شواهد نشان میدهد امریکا برای محدودسازی قدرت ساختاری و استراتژیک ایران از ابزارها و الگوهای متفاوتی بهره گرفته است. بیثباتسازی ساختار داخلی در سالهای اولیه انقلاب را میتوان اولین گام و نشانه تقابلگرایی دانست. این امر با هدف کاهش و حداقلسازی انسجام ساختاری ایران انجام شده است. روند یادشده در نهایت به ظهور ناآرامیهای چالشآفرین در حوزههای حاشیهای مرزهای استراتژیک ایران منجر گردید.
در زیر به چند مورد از راهکارهای مقابلهجویانه امریکا علیه ساختار و اهداف جمهوری اسلامی ایران اشاره میشود:
الفــ حمایت مؤثر امریکا از عراق در روند جنگ تحمیلی:
در دوران جنگ تحمیلی نیز امریکاییها با تحریک و کمک نظامی به عراق، درصدد تقویت این کشور و درهمشکستن مقاومت ایران بودند. امریکاییها طی چندین مرحله، بهطورپنهانی به تقویت تسلیحاتی عراق پرداختند. آنان با ادامه روند تحریمها علیه ایران که از سال 1980 و در پی اشغال سفارت امریکا در تهران آغاز شده بود، ایران را در تنگنای امنیتی، نظامی و اقتصادی قرار دادند.[xiv][xiv]
بهطورکلی در مورد جنگ تحمیلی، تفاسیر متعددی وجود دارد. بسیاری براین اعتقادند که امریکا از طریق جنگ تلاش نمود قابلیتهای ساختاری ایران را در روند مقابله با جهان غرب به حداقل ممکن برساند. کشورهای غربی تلاش همهجانبهای را به انجام رساندند تا قدرت استراتژیک عراق را افزایش و ازسویدیگر، قابلیتهای ایران برای مقابله با تهدیدات جهان غرب را کاهش دهند. در این ارتباط، بسیاری اعتقاد دارند که حمله نظامی عراق علیه جمهوری اسلامی ایران را میتوان نمادی از «جنگ نیابتی» دانست؛ یعنی جنگی که از سوی عراق اما براساس منافع امریکا شکل گرفت.
پایان جنگ تحمیلی و آغاز دوره بازسازی اقتصادی یا دوره سازندگی، میتوانست به تشدید نگرانیهای ایالات متحده امریکا منجر شود، اما جالبآنکه این کشور از سیاست بازسازی اقتصادی ایران، استقبال نمود و تحریمهای بازرگانی خود را تاحدودی کاهش داد. بر اثر این مساله، رفتار دولت ایران با تغییرات آشکاری همراه شد، اما در نظر ایالاتمتحده همچنان تحملناپذیر مینمود. این امر نشان داد که هر گونه اقدام سیاسی و اقتصادی ایران که به قدرتسازی منجر شود، با واکنش همهجانبه امریکا روبرو خواهد شد. ازاینرو امریکا از سوی ایران محور اصلی هماهنگسازی نیروهای پراکنده منطقهای و بینالمللی علیه جمهوری اسلامی و عاملی تلقی شد که میتواند مخاطرات امنیتی مشهودی را برای ایران ایجاد کند. اینگونه اقدامات سازماندهیشده امریکا علیه ایران، نتیجتاً بر ادراک و عملکرد مقامات ایرانی در مقابله با امریکا تاثیر گذاشت. گراهام فولر نیز در نوشتههای خود بهنوعی به این مساله اشاره کرده است: «ایران، ایالات متحده را منشأ اصلی ”سرکوب امپریالیستی“ میداند، کشوری که طی چندین دهه گذشته، [آن را] به عنوان قدرتی به شمار میآورد که در زمینه مداخلهگری، جای بریتانیا و حتی روسیه را گرفته است. درحالحاضر، چنین دیدگاهی درباره ایالاتمتحده، ایدئولوژی روحانیت را منعکس میکند. آنان فرهنگ امریکایی را بزرگترین تهدید علیه حکومت و شیوه زندگی اسلامی میدانند.»[xv][xv]
بــ مقابله امریکا با نقش منطقهای ایران:
حمایت قدرتهای بزرگ از عراق در دوران جنگ تحمیلی، به کاهش نقش ملی و منطقهای ایران در خلیج فارس و خاورمیانه منجر گردید. این روند پس از جنگ نیز همچنان ادامه یافت. بعد از جنگ تحمیلی، ابتکاراتی از سوی هاشمی رفسنجانی برای حداکثرسازی همکاری منطقهای ایران با سایر کشورها انجام شد و با آغاز ریاستجمهوری خاتمی، دوره جدیدی از تنشزدایی در رویکرد سیاست خارجی و شکلبندی امنیت ملی ایران ایجاد گردید اما امریکاییها نسبت به این رفتار همکاریگرایانه دولتهای ایران مساعدت چندانی از خود نشان ندادند. «خاتمی در عرصه روابط بینالملل از اصل ”تشنجزدایی با حفظ اصول و محورها“ به عنوان یک ”خلأ “ در جامعه یاد کرد... ایده گفتوگوی تمدنها نیز آنگونهکه خاتمی مطرح نمود، در نقطه مقابل نظریه برخورد تمدنها قرار داشت که پس از فروپاشی اتحاد شوروی و پایان جنگ سرد، سرلوحه سیاست خارجی ایالات متحده امریکا قرار گرفته بود. امریکا با اتخاذ این سیاست در پی ایجاد دشمنی فرضی برای خود و متحدانش بود.»[xvi][xvi]
بهرهگیری امریکا از الگوهایی چون مقابله مستقیم و جدال رودررو، طبیعتا میزان همکاریهای منطقهای آن کشور با نیروهای مخالف ایران را افزایش میدهد.
درکل امریکاییها تلاش میکنند الگوی امنیت یکقطبی را در حوزه خلیجفارس اعمال نمایند. استراتژی خاورمیانه بزرگ امریکا نیز درواقع به محدودسازی کشورهایی مانند ایران توجه دارد؛ بهعبارتی امریکا تلاش دارد از طریق ایجاد فضای ژئوپلتیک جدید، محدودیتهای بیشتری را بر سر راه تحرک منطقهای ایران بهوجود آورد.
جــ اتهامگرایی امریکا علیه الگوهای رفتاری ایران:
علیرغم سیاستهای توام با تنشزدایی و رویکردهای مسالمتآمیز در رفتار سیاست خارجی ایران، ایالاتمتحده همچنان ایران را به انجام اقداماتی متهم میکند که بتواند زمینه اعمال محدودیتهای فراگیر و بینالمللی را علیه ایران فراهم آورد. امریکا با متهمنمودن ایران تلاش دارد مشروعیت سیاسی و بینالمللی جمهوری اسلامی را کاهش دهد و طبعا به هر میزان که بتواند مناقشات سیاسی بیشتری علیه ایران ایجاد کند، قادر خواهد بود به مطلوبیتهای بیشتری برای محدودسازی و انزوای ایران دست یابد.
جلوههای متنوع اتهامات امریکا علیه ایران
1ــ متهمسازی ایران به حمایت از تروریسم بینالمللی:
اولین اتهام امریکاییها به ایران، حمایت از تروریسم است. تروریسم واژهای سیاسی و امنیتی برای بهانزواکشیدن و محدودکردن کشورها محسوب میشود. امریکا تلاش میکند هرگونه کنش بینالمللی ایران را اقدام تروریستی جلوه دهد. گروههای تندروی امریکایی جلوههایی از تروریسم بنیادگرا را برمیشمارند که در نقطه مقابل امریکا و منافع ملی امریکاییها ایفای نقش میکنند. مقامات امریکایی طیف گستردهای از فعالیتهای تروریستی را به اقدامات سیاسی و امنیتی ایران نسبت میدهند و از این طریق سعی میکنند موضوعات پیچیده امنیت بینالملل را تاحد قابلتوجهی سادهسازی کنند؛ چنانکه بنا به گفته جیمز آدامز و آنتونی کوردزمن در کتاب جاسوسان نوین، «امروز چشمها به تهران دوخته شده است. همه تهران را باعث تمامی مشکلات میدانند، از جنگ داخلی الجزایر گرفته تا بمبگذاری در مرکز تجارت جهانی امریکا. شاید متهمکردن ایران راهحل سادهای باشد؛ ولی هیچ مدرک و دلیلی برای حمایت از این تفکر و نظریه مبنی بر توطئه جهانی تروریستی به سرکردگی ایران وجود ندارد.»[xvii][xvii]
آنچه آدامز و کوردزمن در مورد نقش ایران در فعالیتهای تروریستی بیان کردهاند، بیانگر آن است که مقابله با روشهای متهمسازی ایران، از درون خود امریکا آغاز شده است. این افراد که از نظریهپردازان مطرح در حوزه مباحث استراتژیک بهشمار میروند، اعتقاد دارند که نباید با سادهسازی موضوعات بینالمللی صرفا به فکر محکومکردن فوری کشورها و تهدید آنها به انجام اقدامات تلافیجویانه بود؛ بلکه لازم است زندگی در دنیای پرمخاطره بینالمللی را به شهروندان جهان غرب گوشزد نمود. هدلی بول، یکی دیگر از نظریهپردازان حوزه روابط بینالملل نیز اعتقاد دارد که باید بین اقدامات تروریستی و رفتارهای واکنشی، تفکیک قائل شویم.
2ــ متهمسازی ایران به تولید سلاحهای کشتارجمعی:
دومین اتهام نومحافظهکاران امریکایی به ایران، برنامهها و اقدامات هستهای ایران است. امریکا و بهویژه نظریهپردازان نومحافظهکار این کشور در تلاش هستند مانع دستیابی ایران به فناوری هستهای شوند و لذا با هرگونه فعالیت ایران در زمینه غنیسازی اورانیوم مخالفت میکنند. فشارهای سازمانیافته بینالمللی در سالهای گذشته علیه ایران، درواقع جدالگرایی همهجانبه استراتژیستهای امریکایی را به نمایش میگذارند. آنان با متهمسازی ایران تلاش میکنند فضای ادراکی نظام بینالملل را در مقابله با ایران سازماندهی نمایند. امریکا در چارچوب استراتژی مقابله با قابلیتهای استراتژیک سایر کشورها و از جمله ایران، قصد دارد به شکلگیری یک اجماع بینالمللی در مقابل سیاستهای دفاعی و استراتژیک ایران دست یابد. «آنها اعتقاد دارند که ایران در جامعه بینالمللی به عنوان کشوری شناخته میشود که در زمینه دستیابی به سلاحهای هستهای بیشترین نگرانیها را ایجاد کرده است. چگونگی جلوگیری از برنامههای هستهای ایران برای ایالاتمتحده از اولویت بالایی برخوردار است. امریکا همواره بر این موضوع تاکید داشته است که نباید تکنولوژی هستهای غیرنظامی به ایران عرضه شود و در این زمینه نیز دیگر اعضای گروه عرضهکنندگان تکنولوژی هستهای را برای رعایت این مساله تحت فشار قرار داده است.»[xviii][xviii]
امریکا فعالیتهای هستهای ایران را درواقع به مستمسکی برای محدودسازی ایران تبدیل کرده است. آنها هرگونه فعالیت علمی و تکنولوژیک ایران را نمادی از تهدید امنیتی تلقی میکنند و معتقدند اگر ایران بتواند زیرساختهای صنعتی قدرتمندی ایجاد کند، آنگاه قادر خواهد بود زمینههای لازم برای حداکثرسازی قدرت استراتژیک خود را از طریق همکاری با سایر کشورها یا شرکتهای چندملیتی فراهم نماید. اکنون بر اثر جوسازیهای امریکا، کشورهای غربی نیز مدعی هستند که هرچند ایران هنوز از نظر فنی به تعهدات خود در قبال پیمان NPT پایبند است، اما برنامههای هستهای خود را بهطور پنهانی تعقیب میکند. ازاینرو برخی نهادهای بینالمللی و مجموعههای اروپایی، روند فعالیتهای هستهای ایران را مرتبا پیگیری میکنند.
3ــ متهمسازی ایران به ایجاد بیثباتی منطقهای در خاورمیانه:
ایجاد اختلال در روند صلح خاورمیانه، یکی دیگر از اتهاماتی است که مقامات امریکایی همواره در مورد ایران مطرح کردهاند. امریکاییها ایران را متهم میکنند که با حمایت از گروههای مبارز فلسطینی ــ همچون جهاد اسلامی و حماس ــ امنیت و صلح خاورمیانه را مخدوش مینماید. این امر در دورانهای مختلف زمانی مورد توجه مجموعههای امریکایی قرار داشته است. شواهد نشان میدهد به هر میزان قابلیتهای ایران برای تاثیرگذاری در منطقه خاورمیانه افزایش مییابد، به همان میزان امریکاییها نیز تلاش بیشتری برای محدودسازی و متهمسازی ایران از خود نشان میدهند.
علاوهبراین ایران بعضا بهطورهمزمان به ایجاد اختلال در عراق و نیز در روند صلح خاورمیانه متهم میشود؛ درحالیکه علت اصلی تداوم این بحران را میتوان عبور امریکا از مدارهای موازنه قدرت منطقهای دانست. آنها تلاش دارند به حداکثر سودمندی منطقهای دست یابند و درعینحال اسرائیل نیز به مزیت منطقهای نایل شود.
امریکاییها همواره بر اساس راهبرد سنتی حمایت خود از اسرائیل بر جایگاه و نقش این کشور در منطقه تاکید کردهاند. حتی در برنامه ژئواستراتژیک امریکا تحت عنوان «طرح خاورمیانه بزرگ» نیز موقعیت ویژه و قابلتوجه اسرائیل مدنظر قرار گرفته است.
طبعا در چنین شرایطی، امریکا نمیتواند نقش متوازنکننده را در بحرانهای منطقهای عهدهدار شود. بحران در دورانهایی ایجاد میشود که بازیگران درصدد تغییر موازنه قدرت سیاسی و استراتژیک باشند. امریکا و اسرائیل را میتوان از جمله بازیگرانی دانست که به موازنه و رفتار معطوف به همکاری منطقهای توجهی ندارند و درصدد هستند اهداف خود را از طریق یکجانبهگرایی و یا بهکارگیری قدرت سرکوب تحقق بخشند. طبعا واحدهای منطقهای و گروههای درگیر در بحران فلسطین، نمیتوانند با این شرایط موافق باشند و در برابر فشارهای استراتژیک امریکا مقاومت خواهند کرد.
برخی نظریهپردازان معتقدند رویکرد کلی واشنگتن به خاورمیانه، برحسب معیار دوری و نزدیکی کشورها به اسرائیل تنظیم میشود و موقعیت کشورهای خاورمیانه، از نظر مقامات امریکایی تحتتاثیر روابط آن کشورها با اسرائیل قرار دارد؛ چنانکه کشورهایی که مبادرت به همکاری و هماهنگی با اسرائیل میکنند (مثلا مصر و اردن)، از کمکها و مساعدت امریکا برخوردار میگردند اما ایران و سوریه نمادهای مقاومت محسوب میشوند.
4ــ متهمسازی ایران به نقض حقوق بشر:
طی سالهای گذشته دو نگرش در مورد تعهد کشورها به رعایت حقوق بشر ارائه شده است: عدهای آن را امری نسبی میدانند و گروهی دیگر آن را موضوعی جهانشمول تلقی میکنند. نقض حقوق بشر، ادعایی است که مقامات ایالات متحده همواره آن را در مورد جمهوری اسلامی ایران بیان کردهاند. امریکاییها اظهار میدارند که بر طبق قواعد و اصول پذیرفتهشده از سوی جامعه بینالملل، ایران از جمله کشورهایی است که به نقض آشکار حقوق بشر مبادرت میورزد.
اگرچه علاوه بر امریکا، کشورهای اروپایی نیز نسبت به موضوع حقوق بشر حساسیت دارند، اما واقعیتهای موجود بیانگر آن است که دموکراسی و حقوق بشر جلوههایی از ایدئولوژی امریکایی محسوب میگردند و موضوعاتی تلقی میشوند که بسترهای لازم برای مداخلهگرایی امریکا را فراهم میآورند. طی سالهای 1991 به بعد، امریکاییها از واژههایی چون حقوق بشر و دموکراسی برای حداکثرسازی مداخلات خود استفاده کردهاند. شواهد موجود نشان میدهد که متهمسازی کشورها به رعایتنکردن حقوق بشر را میتوان زمینهساز مداخلات سیاسی و نظامی امریکا در حوزههای جغرافیایی مختلف تلقی کرد.
البته مواضع مقامات امریکایی بعضا واکنش برخی اروپاییها را نیز برمیانگیزد؛ چنانکه برخلاف ادعای امریکاییها، او. جی. سیمپسون میگوید: «ایران از معدود کشورهای خاورمیانه است که تمام مقامات سیاسی آن با آرای مستقیم و غیرمستقیم مردم انتخاب میشوند؛ اما رئیسجمهور امریکا مقامات این کشور را غیرمنتخب میداند. این در حالی است که بهترین دوستان و متحدان منطقهای ایالات متحده در میان بزرگترین دیکتاتورها و مستبدان خاورمیانه قرار دارند.»[xix][xix]
طی سالهای 2001 به بعد، الگوی رفتاری امریکا هرچه بیشتر ماهیت امنیتی پیدا کرده و باعث شده است موضوع حقوق بشر تحتالشعاع موضوعات دیگری از جمله بحرانهای منطقهای، تروریسم و پرونده هستهای ایران قرار گیرد؛ بهعبارتی تحتتاثیر این مساله، حساسیتها نسبت به حقوق بشر کمتر شده است. البته برخی تحلیلگران، شکلگیری این فرایند را ناشی از بهقدرترسیدن جمهوریخواهان در امریکا میدانند؛ چراکه جمهوریخواهان در کل به موضوعات مربوط به حقوق بشر حساسیت کمتری دارند و تلاش میکنند اهداف خود را در چارچوب قواعد و موضوعات دیگری و از جمله در چارچوب مسائل امنیتی پیگیری نمایند. این امر را میتوان یکی از تفاوتهای رفتاری گروههای جمهوریخواه و دموکرات در امریکا دانست. البته طی سالهای گذشته، شکلبندیهای جدیدی در میان گروههای سیاسی سنتی امریکا رخ دادهاند؛ چنانکه تنظیمکنندگان استراتژی امریکا برای قرن بیستویکم، در مورد موضوعاتی چون دموکراسی و حقوق بشر در کشورهای جهان سوم تاکید کردهاند.
آنچه تحت عنوان استراتژی امریکا در برخورد با ایران تدوین شده است، جلوههایی از محدودسازی فراگیر و جدالگرایی گسترده را به نمایش میگذارد. موضوع حقوق بشر در بسیاری موارد به عنوان یکی از شاخصهای اصلی تعارض امریکا و ایران در دورانهای مختلف بوده است. امریکاییها تلاش میکنند موضوع حقوق بشر را نوعی تعارضگرایی استراتژیک جلوه دهند تا از این طریق نهادهای سیاسیشان را به فعالیت در راستای اقدامات ضدایرانی راضی کنند. روند شکلگرفته طی سالهای گذشته بیانگر آن است که موضوع حقوق بشر بهتنهایی نمیتواند عامل منازعه محسوب شود، اما اگر امریکا درصدد باشد اقدامات تهاجمی فراگیرتری را علیه ایران انجام دهد، آنگاه حقوق بشر نیز عامل تشدیدکننده اختلافات خواهد بود و امریکا خواهد توانست از آن به عنوان ابزاری برای کاهش مشروعیت سیاسی و ساختاری ایران بهره ببرد.
5ــ حداکثرسازی عملیات روانی برای مشروعیتزدایی ساختار سیاسی ایران:
یکی از الگوهای مؤثر در رفتار استراتژیک امریکا را میتوان بهرهگیری از قواعد جنگ نرم دانست. این امر در شرایطی انجام میگیرد که کشورها تلاش گستردهای برای بهرهگیری از قدرت نرم به انجام میرسانند. بهاعتقاد بسیاری از صاحبنظران و محققان، در دیپلماسی و استراتژی نظامی امریکا عملیات روانی جایگاه ویژهای دارد.[xx][xx] عملیات روانی امریکا از طریق ابزارهای متنوعی از جمله رسانههای ارتباط جمعی، دیپلماسی عمومی و ایجاد موجهای سیاسی و با هدف بهحداقلرساندن مشروعیت سیاسی کشورهای رقیب و بهویژه جمهوری اسلامی ایران، آن هم با هزینههای بسیار ناچیز اما با مطلوبیتهای نسبتا فراگیر و گسترده برای امریکا، انجام میشود. امریکاییها معتقدند با بهرهگیری از فنون و روشهای عملیات روانی با هزینه کمتر، سرعت بیشتر و تلفات اندک (و حتی بدون تلفات)، میتوان به بسیاری از اهداف استراتژیک، مقاصد تاکتیکی و اغراض سیاسی دست یافت.[xxi][xxi]
هماکنون مجموعههای متنوعی از مراکز پژوهشی و گروههای رسانهای، فعالیتهای خود را در جهت مقابله با مشروعیت سیاسی ایران سازماندهی کردهاند. این امر در راستای کنترل رفتار سیاسی ایران انجام میشود. در شرایطی که کشورها با مخاطرات متنوع سیاسی و امنیتی روبرو هستند، طبیعی است بهکارگیری ابزارهای نظامی نمیتواند مطلوبیت موثری را برای واحدهای سیاسی بهوجود آورد. ازاینرو امریکا بهعنوان یک الگوی بهینه در رفتار امنیتی خود علیه ایران، به کارگیری روشهای عملیات روانی را موثر تشخیص داده است.
جهتگیری عملیات روانی امریکا در برخورد با ایران را باید تلاش سازمانیافته در جهت حداکثرسازی مخاطرات امنیتی دانست. کشورهایی که در اداره امور داخلی خود با مخاطرات امنیتی روبرو هستند و یا در برخورد با موضوعات بینالمللی درگیر بحرانهایی میشوند که حل آنها نیازمند زمان و هزینههای گسترده است، طبعا قادر به حل مشکلات فراروی خود نیستند و لذا بهناچار عقبنشینی میکنند.
البته عملیات روانی گاه نتایج معکوس به همراه دارد؛ بهویژه اگر مقابله با سنتهای یک جامعه را هدف قرار داده باشد؛ چنانکه بنا به اظهارات یک سرباز امریکایی که در جریان بحران سومالی در اوایل دهه 1990 در آن کشور ماموریت داشت، انجیلیها با ظاهرشدن در مراکز توزیع کمکها و توزیع مواد تبلیغی مسیحی، تنها باعث وخیمترشدن اوضاع میشدند. آنها با حضورشان در محل، این تصور را در مردم ایجاد میکردند که دریافت غذا موکول به مسیحیشدن است. وی میگوید در مواردی اطلاع یافتیم که عمل انجیلیها باعث شورش شد و سومالیها ضمن غارت کمک، کامیونها را آتش زدند.[xxii][xxii] بنابراین عملیات روانی میتواند در برخی مواقع، نتایج منفی برای امریکا ایجاد کند. ازاینرو بسیاری از مقامات امریکایی توصیه میکنند که مداخلات امریکا در رابطه با مسائل داخلی ایران نباید بیشازحدممکن گسترش یابد؛ زیرا افزایش مداخلات زمینه را برای واکنش دولت و جامعه ایرانی فراهم میکند. از جمله این افراد گری سیک و ریچارد مورفی را میتوان نام برد که با حداکثرسازی مداخلات امریکا در مسائل داخلی ایران مخالف هستند. آنها الگوی رفتاری امریکا را مورد انتقاد قرار میدهند و تلاش میکنند سبک دیگری از عملیات روانی را در ارتباط با ایران طراحی نمایند. آنها در الگوی روانی جدید خود، جلوههایی از سازندهگرایی در رفتار استراتژیک را مورد ملاحظه قرار میدهند و معتقدند بهترین عملیات روانی علیه ساختار سیاسی ایران، آن است که از میزان چالشهای ایجادشده، تا حد قابلتوجهی کاسته شود؛ بهعبارتدیگر، اگر چالشها کاهش یابند، طبعا میزان مخاطرات فراروی واحدهای سیاسی نیز دگرگون خواهند شد و آنگاه انگیزه ایران برای مقابلهجویی با امریکا کاهش خواهد یافت.
اما طرفداران تغییر رژیم ایران، تحت تاثیر یک «دیدگاه بنیادین» درباره معضل ایران قرار دارند. دیوید فروم (David Frum) و ریچارد پرل (Richard Perle) در کتابشان تحت عنوان «پایان شرارت» معتقدند: «... مشکل ایران چیزی فراتر از تسلیحات هستهای است و این رژیم باید عوض شود.»[xxiii][xxiii]
شواهد موجود نشان میدهند که عملیات روانی امریکا در دو جهت سازماندهی شده و هرکدام از آنها بر اساس قالبهای تحلیلی و تئوریک خاصی شکل گرفتهاند و در نتیجه اهداف کاملا متفاوتی را پیگیری میکنند. گروههایی که درصدد براندازی ساختار سیاسی ایران هستند، به گونهای رفتار میکنند که مشروعیت سیاسی حکومت را کاهش دهند. آنان به دنبال ایجاد شورشهای اجتماعی هستند. بهمحض درگیری ایران در مخاطرات امنیتی و یا شکلگیری پارهای هیجانات سیاسی درخصوص مسائل منطقه، گروههای افراطگرای امریکایی تلاش میکنند از الگوهای متراکمشده عملیات روانی برای بهحداقلرساندن مشروعیت سیاسی ایران استفاده نمایند.
بهعنوانمثال، چارلز کراتهامر (Charles Krathammer)، یکی از تحلیلگران نومحافظهکار، اخیرا ادعا کرده است چنانچه برنامه هستهای ایران از طریق تغییر رژیم متوقف نشود، تنها گزینه پیشرو، حمله به تاسیسات هستهای آن خواهد بود. وی در مقاطع زمانی دیگری نیز از ابتکارات و اقدامات انجامشده توسط مراکز محافظهکار و مجموعههای طرفدار براندازی حمایت کرده و تلاش نموده است نمایندگان کنگره امریکا را در جهت حداکثرسازی هزینههای عملیات روانی متقاعد نماید. ازاینرو در چند سال اخیر شاهد افزایش هزینههای دیپلماسی عمومی امریکا برای مقابله با ایران هستیم؛ چنانکه وزارت امورخارجه و نیز سازمان اطلاعات مرکزی امریکا تلاشهای متنوعی را برای اجرای پروژههای عملیات روانی علیه حکومت ایران متقبل شدهاند. آنان به این جمعبندی رسیدهاند که عملیات روانی بهترین ابزار استراتژیک امریکا برای مقابله با جمهوری اسلامی است.
نومحافظهکاران، معتقد هستند که رژیم فعلی ایران باید تغییر کند؛ اما آنها درعینحال امیدی به بروز انقلاب در آینده نزدیک ندارند. بهنظر میرسد رهیافت سهمرحلهای زیر از سوی نومحافظهکاران مورد توجه باشد:
1ــ در مرحله نخست آنها معتقدند باید بهظاهر مردم ایران را مورد حمایت قرار دهند و به این منظور باید از ابزارهای دیپلماتیک و اقتصادی برای فشار بر حکومت ایران به بهانه نقض حقوق بشر استفاده کنند تا هزینههای اعمال اقتدار را برای حکومت ایران بهحداکثر برسانند. دراینراستا، گروههای محافظهکار امریکایی از فعالیت سیاسی گروههای اپوزیسیون حمایت میکنند و تلاش دارند اهداف سیاسی خود را با گروههای اپوزیسیون تطبیق دهند. درواقع فرایند بازی سیاسی امریکا در جهت مقابله با اهداف استراتژیک ایران برمبنای حداکثرسازی فشار روانی تنظیم شده و استراتژیستهای امریکایی قصد دارند این بازی را از طریق بسیج گروههای اجتماعی و تهییج افکار عمومی جامعه ایران پیش ببرند.
2ــ در مرحله دوم، نومحافظهکاران امریکایی قصد دارند اروپا و آژانس بینالمللی انرژی هستهای را به اتخاذ یک موضع محکم در برابر ایران وادارند؛ بهعبارتدیگر، در صورت نیاز، آنها باید ایران را تحریم نمایند. این امر را باید وجه تکمیلی رفتار گروههای افراطی علیه سیاست خارجی و امنیتی ایران بهحساب آورد و آن را در راستای تکمیل رهیافت پیشین تفسیر کرد.
در این ارتباط، لازم به ذکر است گروههای محافظهکار از هر گونه ابزار تبلیغی و استراتژی عملیات روانی برای بهحداکثررساندن فشار سیاسی بهره میبرند. پس از شدتگرفتن فشارهای اجتماعی مردم علیه حکومت، طبعا زمینه برای اعمال فشارهای روانی مرحله دوم نیز فراهم میشود. ازاینرو آنها تلاش میکنند مشروعیت سیاسی و استراتژیک ایران را هدفگیری نمایند و به مشروعیتزدایی بهمثابه گامی مؤثر برای کاهش اقتدار سیاسی ایران مینگرند.
3ــ «سومین مرحله از نظر نومحافظهکاران، تحدید نفوذ ایران است که باید از طریق جلوگیری از صادرات و واردات سلاح و... صورت گیرد. طبق این دیدگاه، همکاری با رژیم فعلی ایران تنها به تثبیت آن کمک میکند و بههمینخاطر از نظر استراتژیک و اخلاقی ملامتآمیز است.»[xxiv][xxiv]
مطابق الگوی سوم یا استراتژی محدودسازی، وقتی فشارهای داخلی و بینالمللی افزایش مییابد، نیازمندی نظامهای سیاسی به تولید و اعمال قدرت نیز بیشتر میشود؛ و چنانچه الگوی محدودسازی در رفتار سیاسی و استراتژیک امریکا علیه ایران ادامه یابد، آنگاه بهگونهای طبیعی امکان بازسازی قدرت سیاسی از سوی دولت ایران کاهش خواهد یافت و بهتبع آن هرچه بیشتر زمینه برای اجراییسازی اهداف سیاسی امریکا علیه جمهوری اسلامی ایران فراهم خواهد شد.
رویارویی استراتژیک امریکا علیه جمهوری اسلامی ایران
پیتر رودلف (Peter Rudolf)، محقق مرکز علوم و امور بینالمللی، استاد علوم سیاسی دانشگاه برلین و کارشناس سیاست خارجی ایالات متحده، در مقالهای تحلیلی با عنوان «ایالات متحده، ایران و روابط فراآتلانتیکی، به سوی بحران؟» به بررسی روابط و نیز گزینههای محتمل در روابط ایران و امریکا پرداخته است. وی تلاش میکند روشهای مقابله با جمهوری اسلامی ایران را در قالب رویارویی استراتژیک تئوریزه و تبیین نماید. رودلف عقیده دارد امریکاییها بههیچوجه ایران هستهای را تحمل نخواهند کرد، ولی بوش هرگز بهصراحت به گزینه نظامی اشاره نکرده و تنها اظهار نموده است که تمامی گزینههای محتمل را مدنظر خواهد داشت.
پس درکل باید گفت رویارویی استراتژیک مستلزم توجیه گروههای اجتماعی است و مجموعههای معتقد به مقابله با جمهوری اسلامی ایران، درصدد فضاسازی برای ایجاد زمینههای رویارویی هستند. طبیعی است هزینههای انجام عملیات نظامی علیه ایران برای امریکا غیرقابلپیشبینی است. اگرچه امریکاییها از مزیت نظامی، ابزاری و استراتژیک برخوردارند، اما واقعیتهای موجود بیانگر آن است که انجام هر گونه عملیات نظامی، هزینههای زیادی را برای امریکاییها ایجاد خواهد کرد و بههمینخاطر گزینه نظامی با چالشهای درونی در داخل امریکا روبرو است. رودلف معتقد است «حمله نظامی به ایران آسان نیست. تاسیسات هستهای ایران به شکل گستردهای پراکنده شدهاند و احتمال میرود که تاسیسات کوچکتری هم باشند که هنوز شناسایی نشدهاند. اگر حمله نظامی صورت گیرد، این حمله بر علیه تاسیسات هستهای آب سبک بوشهر و تاسیسات غنیسازی اورانیوم در نطنز خواهد بود. اما حمله نظامی، خطرات سیاسی گستردهای را به همراه خواهد داشت که از آن جمله میتوان به جو ضدامریکایی و حملات تروریستی انتقامجویانه اشاره کرد.»[xxv][xxv]
گروههایی که به مقابله استراتژیک با ایران اعتقاد دارند، طیف گستردهای را تشکیل میدهند. آنان در تمامی حوزههای دفاعی و استراتژیک امریکا گسترش یافتهاند و درصدد هستند مطلوبیتهای مقابله با ایران را توجیه کنند. این مساله نشان میدهد که برنامه رویارویی استراتژیک با ایران یکی از گزینههای اصلی نظام سیاسی امریکا را تشکیل میدهد، اما اجراییسازی آن در کوتاهمدت با مشکلات زیادی همراه خواهد بود.
کنث پولاک، کارشناس ارشد مسائل ایران و خلیجفارس و رئیس بخش تحقیقات مرکز سیاست خاورمیانه سابان (Caban Center for Middle East) که از سال 1988 تا 1995 به عنوان تحلیلگر نظامی مسائل ایران و عراق در سازمان سیا کار کرده است، اعتقاد دارد حل تمامی مشکلات فیمابین ایران و امریکا ممکن، اما بسیار دشوار است. از نظر پولاک ایران مهمترین کشوری است که با رفتن طالبان از تروریسم حمایت میکند.
افرادی همانند کنث پولاک دلایل متعددی را برای مقابله با ایران ارائه میدهند. وی همانند سایر محافظهکاران امریکایی معتقد است که ایران محور بسیاری از تهدیدات امنیتی علیه امریکا را شکل میدهد و محافظهکاران و گروههای ضد ایرانی تاکید میکنند که اگر با تهدیدات موجود مقابله شود، امریکا به نتایج و مطلوبیتهای گستردهای دست خواهد یافت. اما واقعیتهای خاورمیانه نشان میدهد که هرگونه رویارویی نظامی، مخاطرات گستردهای را برای طرفین درگیر ایجاد خواهد کرد، بااینهمه، پولاک به چنین مخاطراتی توجه ندارد و معتقد است «ایرانیها از تروریسم به عنوان ابزار استفاده میکنند، از تروریسم برای پیشبرد سیاست خارجی خود بهره میگیرند، به دلایل گوناگون استراتژیک از حزبالله و همچنین بهدلایل متعدد از جهاد اسلامی فلسطین حمایت میکنند.»[xxvi][xxvi]
پولاک و سایر گروههایی که به مقابلهگرایی با ایران اعتقاد دارند، به این جمعبندی رسیدهاند که اگر ساختار سیاسی ایران با تغییراتی روبرو شود، در آن شرایط تهدیدات فراروی امریکا به میزان قابلتوجهی کاهش خواهد یافت. وی دو تهدید امنیتی فراروی امریکا را متوجه ایران میسازد و تلاش دارد ضرورت مقابله با این تهدیدات را از طریق رویارویی استراتژیک با ایران توجیه کند.
پولاک در مورد فعالیتهای هستهای ایران معتقد است: «هدف ایران از دستیابی به سلاحهای هستهای تهاجمی نیست؛ اما اهداف این کشور دو بخشی است: اولا ایران، اهداف دفاعی دارد. ایرانیها به همه چیز سوءظن دارند و البته بسیاری از موارد سوءظن آنها موجه هستند. گذشتهازاین، آنها نگرانیهای بزرگی دارند و اولین نگرانی ایرانیها، ایالات متحده است. آنها معتقدند امریکا یک دشمن سازشناپذیر است و برای نابودی حکومتشان، یعنی برای غلبه بر کشورشان و استفاده از ابزار شرارتآمیز علیه آنها از هیچ اقدامی فروگذاری نمیکند.»[xxvii][xxvii]
پولاک تحلیل خود در مورد الگوهای رفتاری جمهوری اسلامی ایران را درواقع از زیرساختهای فکری و گرایشات استراتژیک ایران برای مقابله با تهدیدات، استخراج میکند. طبیعی است به هر میزان که تهدیدات فراروی ایران افزایش یابند، ایران از مکانیزمهای دفاعی بیشتری برای امنیتسازی استفاده خواهد کرد. در شرایطی که جلوههای متنوعی از تهدید و الگوهای رفتاری خصومتآمیز علیه ایران مشاهده میشوند، ایران تلاش میکند با فعالسازی حوزههای مختلف ساختار دیپلماتیک و استراتژیک خود، از فضای منطقهای برای بهحداقلرساندن مخاطرات امنیتی استفاده کند.
از نظر پولاک ایرانیها معتقدند باید یکی از بزرگترین قدرتهای جهان باشند و دراینراستا به سلاحهای هستهای بهمثابه یک عنصر حیاتی مینگرند. به نظر وی ایران میخواهد عضو باشگاه کشورهای دارای سلاح هستهای باشد؛ زیرا میخواهد یک قدرت دسته اول تلقی شود. ازاینرو پولاک اعتقاد دارد ایران درصدد است معادلات قدرت را در سطح منطقهای و بینالمللی تغییر دهد و اگر در این کار موفق شود، طبعا قابلیتهای امریکا برای اعمال کنترل بر خاورمیانه به میزان قابلتوجهی کاهش خواهد یافت. ازاینرو باید گفت قدرتسازی و نیز اعمال قدرت، درعینحال مخاطراتی را هم برای کشورها ایجاد میکند. با نظر به این مساله، طبیعی است که محور اصلی مقابلهگرایی محافظهکاران امریکایی با جمهوری اسلامی ایران، بر تروریسم و قابلیتهای هستهای ایران متمرکز شود.
وزارت امورخارجه امریکا در سال 2001 در گزارشی درباره وضعیت تروریسم، از ایران بهعنوان «فعالترین دولت حامی تروریسم» نام برد و خاطرنشان ساخت که ایران بیشترین تلاش خود در این زمینه را به فعالیت علیه اسرائیل معطوف کرده است و ازآنجاکه نهادهای سیاسی و ایدئولوژیک اسرائیلمحور در امریکا از اقتدار و تحرک زیادی برخوردارند، فشارهای سیاسی ناشی از این مجموعهها را میتوان عامل تشدیدکننده رویارویی استراتژیک امریکا با ایران دانست.
گروههای ضدایرانی، از ابتدا در ساختار سیاسی امریکا وجود داشتند، اما این مجموعهها هیچگاه از رویکردهای معطوف به عملیات نظامی و مقابله مستقیم با ایران حمایت نمیکردند. آنان جلوههای دیگری از رفتار مقابلهجویانه را در دستور کار قرار میدادند که طبعا هزینه و نیز مطلوبیتهای محدودتری را برای امریکا در پی داشت اما «از زمان ریاستجمهوری کلینتون، مقامات دولتی اعتراضهای جدی و عمیقی نسبت به سیاستهای ایران اعلام داشتند و القابی چون دولت یاغی، تروریست و قانونشکن به ایران نسبت دادند و مقامات ایالات متحده برای وادارکردن ایران به تغییر رفتار تهدیدآمیز خود، آشکارا طرح مهار و منزویکردن ایران را پیاده کردند.»[xxviii][xxviii]
استراتژی مهار اقتصادی و استراتژیک ایران که توسط رهبران سیاسی امریکا طراحی شد، درواقع اقدامی کمشدت برای کنترل رفتار سیاسی ایران بود و لذا حتی برخی نظریهپردازان حزب دموکرات امریکا نیز از سیاست مهار ایران انتقاد کردند و آن را عامل تداوم بحران منطقهای در خاورمیانه دانستند. اما رویکرد و نگرش دیگری نیز ایجاد شد که بر مقابلهگرایی و نیز رویارویی استراتژیک تاکید میکند و معتقد است که باید هزینهها را برای کشورهای درگیر بسیار افزایش داد. درکل آنها معتقدند بازی رفتار استراتژیک نمیتواند با الگوی جمع جبری صفر انجام پذیرد. کشورها در چنین شرایط و فرآیندی با مخاطرات گسترده و غیرقابل پیشبینی روبررو میشوند. این گروهها اعتقاد دارند که «در روابط خارجی ایالات متحده امریکا کمتر کشوری به اندازه ایران، هیجان و واکنش این کشور را برانگیخته است. از منظر دولت امریکا اتهامات وارده بر ایران عبارتند از: مخالفت فعال با روند صلح اعراب و اسرائیل، حمایت از تروریسم بینالمللی و منطقهای و تلاش برای دستیابی به سلاحهای هستهای. نتیجه آن است که ایران به تهدیدی نهتنها برای همسایگان خود، بلکه برای کل منطقه و جهان تبدیل شده است.»[xxix][xxix]
غلبهیافتن این تفکر سیاسی و استراتژیک در امریکا، طبیعتا روند مقابلهگرایی و رویارویی استراتژیک امریکا علیه ایران را افزایش خواهد داد. این به مفهوم آن است که رویارویی و نبرد صرفا در شرایطی انجام میگیرد که جلوههایی از ادراک امنیتی ناشی از تهدید در تفکر استراتژیستهای امریکایی نسبت به ایران ایجاد شود. طی سالهای پس از 2001.م، چنین روندی از گسترش و فراگیری بیشتری برخوردار شده و بههمینخاطر مقابلهگرایی امریکا با ایران احتمال بیشتری پیدا کرده است.
هماکنون بحران ایران و ایالاتمتحده به یک رویارویی فرهنگی و ایدئولوژیک بین دو نظام متفاوت سیاست و حکومت تبدیل شده است. اما در یک سطح ژرفتر، شیطانیجلوهدادن ایران بازتاب تشدید تصورات مقامات ایالات متحده و بیم آنها از این است که رژیم ایران، از اسلام برای حمله به منافع حیاتی امریکا و متحدان آن استفاده کند. از این منظر، اهمیت ایران در تجمیع و تمرکز ایدئولوژی اسلامی و قراردادن آن در مخالفت مستقیم با غرب سکولار و دولتهای خاورمیانهای وابسته به امریکا نهفته است.[xxx][xxx]
در چنین شرایطی بهکارگیری الگوهای رفتاری معطوف به براندازی سیاسی جمهوری اسلامی ایران در دستور کار نهادهای امنیتی و استراتژیک امریکا قرار میگیرد. رهبران حزب جمهوریخواه نگرش دوگانهای نسبت به ساختار سیاسی ایران دارند. برخی از آنان تلاش میکنند وجود رژیمهای سیاسی دشمن را توجیه نظامیگری خود قلمداد نمایند و از این طریق به خودشان حق میدهند که علاوه بر مقابله تئوریک و ایدئولوژیک با این دشمنان، به انجام عملیات نظامی برای براندازی ساختاری آنها نیز بپردازند. این به مفهوم آن است که رهبران مذکور درواقع مشروعیت سیاسی ایران را هدف گرفتهاند.
برخی دیگر از مقامات ایالات متحده عقیده دارند که ایران از اسلام به عنوان ابزاری برای تعقیب هدف پنهان خود، یعنی دستیابی به هژمونی سنتی خود در خلیجفارس، استفاده میبرد. دراینارتباط، مارتین ایندیک در سخنرانی خود در ماه می 1993.م برای تشریح سیاست مهار دوگانه ایران و عراق، تاکید کرد که واشنگتن با حکومت اسلامی در ایران مخالف نیست، بلکه نسبت به برخی ابعاد خاص رفتار رژیم ایران معترض است.
هماکنون نگرش افرادی همانند ایندیک کارآمدی چندانی در ساختار سیاسی امریکا ندارد و علت آن را باید در الگوی رفتار استراتژیک امریکا جستجو کرد. در شرایط موجود، مقامات حزب جمهوریخواه درصدد هژمونیکگرایی منطقهای و بینالمللی هستند و لذا صرفا در برابر رفتار سیاسی ایران واکنش نشان نمیدهند بلکه اقدامات جدید آنها به گونهای سازماندهی شدهاند که امریکا را با موجودیت سیاسی و ساختاری ایران درمیاندازند.
پس از پیروزی انقلاب اسلامی، رفتار امریکا با ایران همواره مقابلهگرایانه بوده اما بهتناسب اینکه کدام جناح در امریکا قدرت را در دست داشته، رهبران سیاسی و نهادهای تولیدکننده استراتژی در امریکا سطح حساسیتهای متفاوتی را از خود نشان دادهاند. آنان در مورد شدت و نیز گستره مقابلهگرایی با ایران اختلافنظر دارند؛ بهعبارتی شکلبندی روابط ایران و امریکا به گونهای است که در باطن خود نوعی تعارض سیاسی، رویارویی ژئوپلتیک و جدال استراتژیک را نهفته دارد و در هر دوران و شرایط خاص زمانی، بر اساس فضای عمومی منطقه و نظام بینالملل، الگوی خاصی مورد استفاده قرار میگیرد.
وقتی از مقابلهگرایی استراتژیک امریکا با ایران صحبت میشود، یعنی دولت امریکا باید دگرگونی در رژیم سیاسی جمهوری اسلامی ایران را مدنظر داشته باشد. بهتناسب افزایش نقش و تاثیر گروههای افراطی در ساختار سیاسی امریکا، طبعا امکان تشدید رویارویی نیز بیشتر خواهد بود. اما مطمئنا امریکا ناچار خواهد شد ریسکپذیری خود برای مقابله با بحرانهای منطقهای و بینالمللی ناشی از درگیری نظامی را محاسبه کند و نظر به حساسیت این مساله، باید گفت امکان بهکارگیری ابزار نظامی برای رویارویی با ایران درکل محدود است؛ چراکه براساس تجارب گذشته، هرگونه اقدام نظامی امریکا، بحران منطقهای خاورمیانه و در نتیجه هزینههای امنیتی و استراتژیک امریکا را به حداکثر میرساند و این امر برای امریکا مطلوب نیست. هماکنون درگیری آنها در عراق، نظم سیاسی منطقه را با دگرگونی و دشواری روبرو نموده است و با توجه به آنچه گفته شد، درکل میتوان گفت در وضعیت فعلی فضای سیاسی عراق، امکان بهکارگیری ابزارهای نظامی علیه ایران بسیار محدود است.
کنث پولاک، از تحلیلگران سابق سازمان اطلاعات مرکزی امریکا، از جمله افرادی بود که با انتشار مقالهای در نشریه «رویدادهای خارجی» (Foreign Affairs) فضای سیاسی و امنیتی برخورد با عراق را به فضای نظامی ارتقا داد. او اینبار نیز با نگارش مقالاتی در نشریات مختلف امنیتی و استراتژیک، از اقدامات نظامی تمامعیار علیه ایران دفاع میکند. پولاک اعتقاد دارد امریکا باید طی سالهای 2006 تا پایان دوران ریاستجمهوری جرج بوش، عملیات دیگری را در خاورمیانه انجام دهد. وی سه کشور را بهعنوان هدف نظامی فراروی ساختار امنیتی امریکا قرار میدهد: ایران، عربستان سعودی و سوریه؛ و از این میان، بر ضرورت مقابله نظامی با ایران تاکید میکند.
اما برخی نظریهپردازان دیگر و ازجمله جفری کمپ و آنتونی کوردزمن، نگاه کاملا متفاوتی را ارائه میدهند. آنها اعتقاد دارند که عملیات نظامی امریکا در ایران به احتمال زیاد شکست خواهند خورد و این مساله با بهچالشکشیدهشدن امنیت و مشروعیت امریکا، در آینده چالشهای گستردهتری را فراروی امریکا قرار خواهد داد. آنها معتقدند بهکارگیری سیاستهای تقویتکننده وجه عربی قدرت در منطقه خاورمیانه، برای امریکا چندان مطلوب نخواهد بود و لذا هرگونه عملیات نظامی امریکا در ایران را بهعنوان عاملی در جهت افزایش اقتدار اعراب سنی، نامناسب تلقی میکنند. آنها معتقدند اعراب سنی حاضرند با امریکا برای مقابله با شیعیان همکاری نمایند اما درصورتیکه ساختار قدرت ایران مورد تهاجم نظامی قرار گیرد، تلاش خواهند کرد خلأ قدرت را از طریق حداکثرسازی تحرک بنیادگرایان سلفی و سنیمذهب ترمیم نمایند. طبعا این امر، مطلوبیت چندانی برای امنیت منطقه و تعادل قدرت امریکا در خاورمیانه نخواهد داشت.[xxxi][xxxi]
با نظر به آنچه گفته شد، درکل میتوان گفت امریکا به لحاظ شرایط عمومی منطقهای و بینالمللی، قادر نخواهد بود در سال 2006 به عملیات نظامی علیه ایران اقدام کند. بحرانهای منطقهای فراروی امریکا به گونهای گسترش یافتهاند که امکان انجام عملیات نظامی علیه ایران را به حداقل ممکن کاهش میدهند. درواقع نظامیگری گرچه میتواند مطلوبیتهایی را برای امریکا ایجاد کند، اما مخاطرات قابلتوجهی را نیز به همراه خواهد داشت.
شرایط سیاسی و ژئوپلتیک ایران به گونهای است که امریکا نمیتواند از طریق انجام جنگهای کوچک یا محدود، به حداکثر مطلوبیتهای استراتژیک خود نائل گردد. بههمیندلیل، میتوان نشانههایی از تغییر در رفتار استراتژیک امریکا را در ارتباط با ایران پیشبینی نمود؛ کماآنکه طرح مساله مذاکره میان ایران و امریکا در ارتباط با موضوع عراق نشان میدهد الگوهای رفتاری با تغییراتی همراه شده است. درست است که ایران و امریکا به لحاظ ساختاری در شرایط متفاوتی قرار دارند و هرکدام از آنها اهداف و الگوهای استراتژیک غیرهمگونی را در خاورمیانه و نظام بینالملل پیگیری میکنند، اما واقعیتهای روابط بینالملل بیانگر آن است که نمیتوان هرگونه چالشی را به منازعه نظامی تبدیل کرد.
اگر امریکا درصدد برآید الگوی تغییر رژیم در ایران را از طریق ابزار نظامی به مرحله اجرا گذارد، طبعا با مخاطراتی روبرو خواهد شد و آنگاه احتمال شکلگیری یک جنگ تمامعیار بسیار خواهد بود. درکل این جنگ در صورتی اتفاق خواهد افتاد که یک کشور از تمامی قدرت خود برای مقابله با واحد سیاسی رقیب استفاده نماید. اما تبدیل جنگ محدود به منازعه نامحدود، میتواند مخاطراتی را برای امریکا ایجاد نماید و علت آن را باید در شرایط سیاسی و ساختاری ایران دانست.
کریگ اسنایدر اعتقاد دارد درگیریهای امروز معمولا کوچک یا محدود هستند و کشورهای متخاصم سعی میکنند به لحاظ گستره زمینی منازعه و نیز اهداف و ابزار مورد استفاده برای نیل به هدف، در یک سطح محدود کار کنند. اسنایدر با اشاره به «درگیری غیرمستقیم»، هرگونه جدال مستقیم و اقدام به عملیات گسترده نظامی را برای تمامی کشورها و از جمله برای امریکا مخاطرهآمیز و نامطلوب میداند.[xxxii][xxxii]
پینوشتها
1ــ کی. جی. هالستی، مبانی تحلیل سیاست بینالملل، ترجمه: بهرام مستقیمی و مسعود طارم سری، تهران، دفتر مطالعات سیاسی و بینالمللی، 1373، ص 561
2ــ مارک گازیورسکی و نیکی کدی، نه شرقی ــ نه غربی، ترجمه: ابراهیم متقی و الهه کولایی، تهران، انتشارات مرکز اسناد انقلاب اسلامی، 1379، صص114 ــ 113
3- Alexander Yanah and Allan Nanes, eds, The United States and Iran: A Documentary History, Fredrick: University Publication of America, 1980, P.251
4ــ ادوارد آذر و چونگاینمون، امنیت ملی در جهان سوم، تهران، پژوهشکده مطالعاتراهبردی، 1379، صص106ــ 105
6- Carl Brown, International Politics and the Middle East: Old Rules and Dangerous Game, Princeton: Princteton University Press, 1984, P.4
7- R.K Ramazani, “Iran's Foreign Policy, Both North and South” , Middle East Journal, Vol 46, No. 3, Summer 1992, P.395
9ــ ساموئل هانتینگتون، چالشهای هویت در امریکا، ترجمه: محمودرضا گلشن پژوه و دیگران، تهران، انتشارات ابرار معاصر، 1384، ص 105
12ــ فواز جرجیس، امریکا و اسلام سیاسی، ترجمه: کمال سروریان، تهران، پژوهشکده مطالعات راهبردی، 1382، صص 28 و 29
13- Samuel Huntington, “The Erosion of American Natinal Interest” , Foreign Affairs, September / October, 1997
14ــ بهرام نوازنی، الگوهای رفتاری ایالات متحده امریکا در رویارویی با جمهوری اسلامی ایران، تهران، مرکز اسناد انقلاب اسلامی، 1383، ص186
17ــ حشمتالله فلاحتپیشه، امریکا دنیا را به کدام سو میبرد؟، تهران، بنیاد فرهنگی ــ پژوهشی غربشناسی، 1382، ص85
18ــ جفری کمپ، انتخابهای تسلیحاتی ایران، مسائل و تحلیلها، ترجمه: پیروز ایزدی، تهران، دانشکده فرماندهی و ستاد سپاه پاسداران، ص13
20- N. Drass, Psychological Operations, 2001, www.geocities.com; also see Puojmayer, T.D, U.S. and Psychological Warfare, 2002, www.psyop.com.
23- Peter Rudolf, the united states, Iran and Transatlantic Relations; Headed for Crisis? Washington, U.S Foreign Relations Council, 2004, P.18
26- Kenneth Bollack, Pehind the scenes of Tumultuous Relationship: The U.S and Iran, Washington: Council of Foreign Relations, 2004 , P.15
آنچه طی سالهای پس از دهه 1950 در مقابله با امریکا بهوجود آمده بود، در دوران بعد از پیروزی انقلاب اسلامی انعکاس اجرایی پیدا نمود. رهبران انقلاب اسلامی در راستای شعار استقلالگرایی انقلاب، مخالف تداوم همکاریهای امنیتی ایران با کشورهای غربی بودند و «شورای انقلاب» به لغو یکجانبه قراردادهای 1921 با اتحاد شوروی و همچنین قرارداد 1959 با امریکا مبادرت نمود. بهکارگیری این رویه از سوی ایران، واکنش سیاسی و امنیتی امریکا در مقابل انقلاب اسلامی را در پی داشت.
امریکا معتقد بود انقلاب ایران باعث ایجاد خلأ امنیت و قدرت در منطقه شده است. غرب معتقد بود که برای پیروزی در جنگ سیاسی، اجتماعی و امنیتی با کمونیسم، ایران باید در بلوک غرب قرار بگیرد اما ایران پس از پیروزی انقلاب اسلامی، موضعی ضدامریکایی اتخاذ کرد و با هرگونه سیستم امنیتی غرب در منطقه مخالفت نمود. ایران به کشوری ضدامپریالیست و ضدامریکایی تبدیل شد و جهتگیری سیاست خارجی و رفتار امنیتی آن بهطورکلی تغییر یافت.
طی سالهای پس از 1979.م (پس از پیروزی انقلاب اسلامی)، شکلبندی امنیت منطقهای با تغییراتی همراه شد. نقش منطقهای ایران دگرگون گردید و نشانههایی از رادیکالیسم سیاسی در منطقه نمود یافت. ایران در جایگاه محور اصلی تعارض در برابر شکلبندیهای «امنیت منطقهای امریکامحور» قرار گرفت و تقابلگرایی ایدئولوژیک، سیاسی و امنیتی میان امریکا و ایران، از این مقطع زمانی گسترش یافت.
ایستارهای متفاوت ایران و امریکا بعد از پیروزی انقلاب اسلامی
نظریهپردازانی از قبیل هالستی، جهتگیریهای سیاست خارجی کشورها را براساس مواضع آنان نسبت به کشورهای منطقهای و همچنین قدرتهای بزرگ مورد ارزیابی قرار میدهند. در این ارتباط، کنشهای سیاست خارجی کشورها با موضوعاتی از قبیل ایستارها، ارزشها، باورها و اعتقادات سیاسی پیوند مییابد. ازآنجاکه در سیاستگذاریهای مربوط به روابط خارجی، ادراکات و تصورات رهبران سیاسی کشورها اهمیت ویژهای دارد، قابل پیشبینی بود که رهبران جمهوری اسلامی ایران واکنشهای جدی نسبت به جایگاه منطقهای و هژمونی امریکا نشان دهند. درکل «ایستارها برای سنجش هدف، واقعیت یا شرایط خاص انجام میشوند. ایستارها ممکن است کموبیش دوستانه، مطلوب، خطرناک، قابل اعتماد یا خصمانه باشند. در هرگونه روابط بینالملل، سیاستگذاران در چارچوبی از مفروضات برای سنجش دوستی، دشمنی، اعتماد، عدم اعتماد، ترس و یا اطمینان نسبت به حکومتها و مردمان دیگر عمل میکنند.»[i][i] ازاینرو باید گفت الگوهای رفتاری ایران و امریکا نیز بر اساس ادراکات سیاسی و ایدئولوژیک رهبران دو کشور شکل گرفته است. شواهد نشان میدهد قالبهای ادراکی و تحلیلی ایران و امریکا در دوران پس از پیروزی انقلاب اسلامی، با تغییرات گسترده و قابلتوجهی همراه بوده است و طبعا رهبران سیاسی ایران و امریکا از ادراکات سیاسی و ایدئولوژیک خود الهام گرفتهاند. ایدئولوژیگرایی رهبران سیاسی ایران و امریکا، زمینههای لازم برای رفتارهای متعارض را بهوجود آورده است. در این شرایط میتوان نشانههایی از رفتار متفاوت و متضاد را مشاهده نمود. اگرچه این رفتارها تحت تاثیر انقلاب اسلامی از شدت عمل بیشتری برخوردار شدهاند، اما واقعیتهای ادراکی و ایدئولوژیک ایران و امریکا، نشانههایی از تضاد همهجانبه را در دوران پس از انقلاب اسلامی به نمایش میگذارند.
درواقع میتوان انقلاب اسلامی را نقطه عطفی در روابط ایران و امریکا دانست. تضادهای نهفته در دوران تاریخی بعد از کودتای بیستوهشتم مرداد 1332، که به گونهای مشهود و قابلتوجه افزایش و ارتقا یافته بودند، در شرایط پس از انقلاب اسلامی ایران بازسازی و احیا شدند. در این روند، موجهای اجتماعی و سیاسی ایران پس از کودتای بیستوهشتم مرداد، بهگونهای تدریجی علیه امریکا سازماندهی و جهتگیری یافتند؛ چنانکه ظهور انقلاب اسلامی ایران را میتوان انعکاس روحیه و احساس عمومی جامعه ایران نسبت به قدرتهای بزرگ دانست.
درکل دوران بعد از کودتای بیستوهشتم مرداد، شاهد جلوههایی از مقاومت در برابر اقتدار سیاسی ــ امنیتی امریکا بود؛ بدینمعناکه ساختار حکومتی رژیم شاه در درون خود جلوههایی از تعارض را ایجاد نمود، گروههای اجتماعی و ساختار سیاسی از یکدیگر تفکیک شدند، قدرت سیاسی بدون توجه به نیروهای اپوزیسیون سازماندهی شد و نتیجتا جلوههایی از تفاوت در الگوهای رفتاری و باورهای استراتژیک ایجاد گردید. این روند به گونه فزایندهای در تمامی حوزههای ادراک اجتماعی، سیاسی و فرهنگی ایران ظهور یافت و از پویایی لازم برای دگرگونی اجتماعی برخوردار شد.
نقش کودتای 28 مرداد در ایجاد ایستارهای متعارض ایران و امریکا
بعد از کودتای بیستوهشتم مرداد 1332، رژیم شاه به بازسازی روابط خود با امریکا مبادرت نمود. این روابط تا بیستوپنجسال بعد از کودتا ادامه یافت و تمامی دولتهایی که در این مدت در ایران بر سر کار میآمدند، سعی میکردند روابطشان را با امریکا بهبود ببخشند.
ازسویدیگر گروههای اجتماعی و مجموعههای سیاسی مخالف کودتا، توانستند بهتدریج مقاومتهای نهفتهای را علیه دولت مرکزی ایران و سیاستهای امپریالیستی امریکا ایجاد نمایند. پس از کودتای بیستوهشتم مرداد، به تناسب افزایش وابستگی دولتهای ایرانی به امریکا، تضاد سیاسی گروههای اپوزیسیون و نیروهای اجتماعی ایران با اهداف سیاسی و استراتژیک امریکا نیز بیشتر میشد و ازاینرو باید گفت درکل حمایت امریکا از دولتهای بعد از کودتا، نتایج متفاوت و متعارضی برای آن کشور در پی داشت.
«ژنرال آیزنهاور (رئیسجمهور امریکا) بعد از پایان کودتا، پیام شادباشی را برای شاه ارسال نمود و از اینکه وی بحران داخلی را پشت سر گذاشته بود، اظهار خوشحالی نمود. علاوهبرآن مقامات امریکایی مقادیری از کمکهایی که توسط مقامات ایرانی تقاضا شده بود را بیدرنگ به ایران ارسال نمودند... . بهطورکلی، ایالات متحده بعد از کودتای اوت 1953، مقادیر قابلتوجهی کمک اقتصادی و نظامی به ایران اعطا نمود. ده روز بعد از کودتا، میزان کمکهای اقتصادی امریکا به ایران افزایش قابلتوجهی یافت. علاوه بر کمک 4/23 میلیون دلاری مرحله اول، مبلغ چهلوپنجمیلیون دلار اضطراری نیز به آن افزوده شد... در ماه می 1954 نیز مبلغ پانزدهمیلیون دلار کمک اعتباری به ایران اعطا شد. بهاینترتیب، کل کمکهای مالی امریکا به ایران تا سال 1954، بالغ بر 5/84 میلیون دلار گردید.»[ii][ii]
روند فوق را میتوان زمینهساز وابستگی سیاسی و امنیتی ایران به امریکا و جهان غرب دانست. از این مقطع زمانی دخالتهای اطلاعاتی و امنیتی امریکا در ایران تاحد بسیار زیادی افزایش یافت؛ بهعبارتی ساختار سیاسی ایران در شرایطی شکل گرفت و سازماندهی گردید که نفوذ امنیتی امریکا نیز در ایران افزایش مییافت و این امر، تضادهای سیاسی و اجتماعی جدیدی را در جامعه ایران به وجود آورد.
به موازات ظهور این شرایط بود که تئوری «مکتب وابستگی» در جهان شکل گرفت. نظریهپردازان این مکتب اقتصادی و اجتماعی بر این اعتقاد بودند که کشورهای سرمایهداری، بهویژه امریکا، با قرارگرفتن در جایگاه «دیگری» در نگرش گروههای اجتماعی ایران، محور اصلی تعارض با کشورهای جهان سوم تلقی میشوند.
سازماندهی و فعالسازی سازمان اطلاعات و امنیت کشور، موسوم به ساواک، نیز توسط امریکا انجام پذیرفت. این در حالی است که در کشورهای توتالیتر، اصولا سازمانهای اطلاعاتی، محور اصلی قدرت محسوب میشوند و میان گروههای اجتماعی و این مجموعههای امنیتی، همواره جلوههایی از تعارض مشاهده میشود. وجود این تعارضها بر مبنای نفوذ همهجانبه امریکا در امور داخلی ایران توجیه میگردید و ازاینرو، به هر میزان سیستم امنیتی و اطلاعاتی امریکا در حوزههای درونساختاری ایران از اقتدار بیشتری برخوردار میشد، تضاد گروههای اجتماعی با نیروهای فراملی و بهویژه با امریکا، افزایش مییافت.
همکاریهای نظامی و انتظامی امریکا با ایران نیز از سال 1960 به بعد افزایش یافت. این امر را باید انعکاس رقابتهای امریکا و اتحاد شوروی در عرصه بینالمللی دانست. اما رهبران اجتماعی ایران، این همکاریها را نماد اصلی مداخلهگرایی امریکا در امور داخلی کشور محسوب میکردند و جنبش انقلابی 15 خرداد را درواقع میتوان واکنشی نسبت به این سیاستهای امریکا دانست. بهاینترتیب، جدالهای اجتماعی جدیدی از اوایل دهه 1960، علیه امریکا و رژیم شاه ایجاد شدند.[iii][iii]
با وجود افزایش تضادهای اجتماعی ایران علیه رژیم شاه، مقامات سیاسی امریکا براساس ضرورتهای ژئوپلتیک و ژئواستراتژیک خود همچنان به حمایت از رژیم دستنشانده خود در ایران ادامه میدادند و تلاش میکردند همکاریهای اقتصادی، اجتماعی، سیاسی و فرهنگی خود را به حداکثر برسانند. این در حالی بود که رژیم شاه فاقد ابزارهای لازم برای کسب مشروعیت اجتماعی بود. گازیوروسکی تاکید میکند که همکاری امنیتی ایران و امریکا در دوران شاه، نهتنها به کنترل افکار عمومی و حداکثرسازی مشروعیت رژیم شاه منجر نگردید، بلکه میتوان جلوههایی از شرایط معطوف به ضدمشروعیت را نیز ملاحظه نمود. وی معتقد است «ناتوانی رژیم شاه در جلب مشروعیت گسترده مردمی، در نهایت بزرگترین تهدید را متوجه امنیت ملی ایران نمود. یک رژیم هنگامی مشروع قلمداد میشود که در جامعه توافق عام وجود داشته باشد که آن رژیم، حق بر سر قدرتماندن را دارد. مشروعیت رژیم میتواند از منابع مختلفی ناشی شود، که ازجملهآن میتوان دعوی داشتن حق قیمومیت مردم از جانب خداوند، میراث انقلابی، ناسیونالیسم، اقتدار کاریزماتیک و وفاق عام برمبنای دموکراسی را مورد توجه قرار داد. [درحالیکه] رژیم شاه بهطورگستردهای در ایران، نامشروع قلمداد میشد؛ چون ادعای او درباب حق حاکمیت خود مخدوش بود. او را قدرتهای خارجی بر سرکار آورده بودند... شاه حیات خود را عمدتا مدیون ایالات متحده امریکا بود و کماکان پیوند بسیار نزدیک و مشهودی با آن داشت. سیاستهای رژیم در خدمت منافع عامه مردم شمرده نمیشد... ناآرامیهای داخلی، نهایتا در یک انقلاب مردمی به سرنگونی شاه انجامید.»[iv][iv]
روند یادشده نشان میدهد تضادهای سیاسی جامعه ایران در برخورد با امریکا، به گونه قابلتوجهی افزایش یافته بودند. این امر را باید انعکاس کودتای بیستوهشتم مرداد 1332 و همچنین ایجاد دولت دستنشانده در ایران دانست. شواهد نشان میدهد پس از کودتای امریکایی، کمکهای نظامی و امنیتی قابلتوجهی به حکومت پهلوی اعطا شد. این امر در چارچوب «استراتژی دفاع پیرامونی» آیزنهاور شکل گرفت. به این ترتیب، قضاوت جامعه ایران در برخورد با دولت امریکا به گونهای بود که اولا، آن کشور را عامل اصلی کودتا میدانستند و ازسویدیگر امریکا حامی رژیمی محسوب میشد که فاقد مشروعیت بود و در نهایت، سیاستهای معطوف به سرکوب رژیم شاه، ناشی از اراده امریکا تلقی میگردید.[v][v]
در تمامی دوران پس از کودتای بیستوهشتم مرداد، گروههای اجتماعی ایران در مخالفت با رژیم شاه ایفای نقش نمودند. آنان امریکا را محور اصلی قدرت سیاسی شاه میدانستند. تمامی گروههای اپوزیسیون از بالابودن هزینههای نظامی، افزایش سرکوب، فساد اقتصادی گروههای حاکم و همچنین بهحداکثررسیدن روابط سیاسی ــ امنیتی ایران و امریکا انتقاد میکردند. این روند به ظهور هنجارهایی منجر گردید که مقابله با امریکا را بخشی از مبارزه سیاسی علیه رژیم شاه تلقی میکرد و به همین دلیل بود که امام خمینی، اشغال سفارت امریکا را انقلاب دوم جامعه و ملت ایران نامگذاری نمود.
نقش قالبهای ایدئولوژیک در شکلگیری نگرش ضدامریکایی رهبران انقلاب اسلامی
رهبران سیاسی جمهوری اسلامی ایران بهگونهقابلملاحظهای تحت تاثیر مبانی ایدئولوژیک اسلامی قرار دارند. آنان تلاش همهجانبهای به انجام رساندند تا مبانی ایدئولوژیک را با هنجارهای سیاسی و اجتماعی پیوند دهند. رهبران مذهبی انقلاب ایران معتقد هستند که اسلام از قابلیت تمدنسازی برخوردار است. ازسویدیگر، آنان به بخشهایی از تاریخ سیاسی جهان و خاورمیانه اشاره میکنند که بیانگر پویایی شکلبندیهای اسلامی در تمدن منطقهای است.
از قرن شانزدهم به بعد، تغییراتی در ساختار سیاسی و بینالمللی جهان رخ داد و در این روند خاورمیانه به مجموعهای از کشورهای شدیدا نفوذپذیر به لحاظ سیاسی تبدیل شد و کشورهایی بهوجود آمدند که در معرض کنترل و دخالت خارجی قرار داشتند. اما رهبران انقلاب اسلامی با تاکید بر شاخصهای ایدئولوژیک و فرهنگی خود، سرسختانه در برابر وابستگی به غرب مقاومت میکنند و جدال با غرب را بخشی از رسالت سیاسی و ایدئولوژیک خود میدانند. این روند در زمان محدودی پس از پیروزی انقلاب اسلامی، به سایر کشورهای خاورمیانه نیز انتقال یافت. این امر نشان میدهد که مؤلفههای ایدئولوژیک در هیچیک از واحدهای سیاسی منطقه خاورمیانه، در شرایط ایستا قرار ندارد.[vi][vi]
مقاومت ایدئولوژیک رهبران سیاسی ایران را میتوان انعکاس اعتقاد آنها به نقش اسلام به عنوان یگانه مذهب راستین دانست که میتواند نقش پویایی در عرصههای اجتماعی، ملی، سیاسی و بینالمللی ایفا کند و درواقع براساس این نگرش است که ادراک آنان از نظام بینالملل و نقش امریکا شکل میگیرد. ازاینرو تحتتاثیر انقلاب اسلامی، نگرشی ایجاد شد که به موجب آن، نظام بینالملل به دو حوزه کاملا متعارض تقسیم شد و نگرش دو قطبی نسبت به نظام بینالملل تشدید گردید. درواقع تفکری شکل گرفت که اساس آن بر رقابت و تعارض میان دارالاسلام و دارالحرب استوار است.
این نگرش را میتوان عامل تشدید تضادهای نهفته جامعه ایرانی و سایر کشورهای اسلامی با امریکا و جهان غرب دانست. سنتهای اسلامی در دورانهای گذشته نیز براساس چنین فرایندهایی تداوم یافتهاند. براساس این الگو، امریکا مرکز دارالحرب تلقی میگردد و متقابلا ایران نیز باید امالقرای جهان اسلام در نظر گرفته شود. درواقع برمبنای این نگرش است که تضادهای ادراکی مقامات سیاسی ایران و امریکا پس از انقلاب همواره بهگونهای قابلتوجه رو به افزایش دارد و امریکا از سوی ایران «شیطان بزرگ» خوانده میشود. این واژه دارای بنیانهای تئوریک و ایدئولوژیک اسلامی است.[vii][vii]
جدالهای ایدئولوژیک ایران در دوران پس از پیروزی انقلاب اسلامی، عمدتا علیه امریکا سازماندهی شدند؛ زیرا امریکا محور اصلی قدرت در سیاست بینالملل محسوب میگردد. ازسویدیگر، میتوان مداخلات امریکا در امور داخلی ایران طی سالهای دهه 1950 تا واپسین سالهای دهه 1970 را اصلیترین زمینهساز و تعیینکننده نوع رفتار سیاسی ایالاتمتحده و حتی دیگر قدرتهای بزرگ در ایران قلمداد کرد. به همین دلیل رهبران مذهبی ایران در بسیاری از مواضع و رویکردهای خود، به جدال با امریکا مبادرت نمودند و تاکنون تلاش قابلتوجهی را برای بهحداکثررساندن تعارض انجام دادهاند. این امر را درواقع باید انعکاس ادراکات سیاسی و ایدئولوژیک رهبران انقلاب اسلامی دانست؛ یعنی ازآنجاکه آنان رفتار سیاسی خود را براساس قواعد ایدئولوژیک سازماندهی کردهاند، تاثیر قابلتوجهی بر روابط متقابل ایران و امریکا بر جای گذاشتند. گراهام فولر (Graham Fuller) معتقد است: «غرب، بهویژه امریکا، مسحور پدیده آیتالله خمینی است. وی به مثابه چهرهای مهم و غیرمتعارف، نماد تمامی نگرانیهای عمیق غرب نسبت به اسلام رادیکال میباشد. پس از جنگ دوم جهانی، وی تقریبا بیش از هر رهبر خارجی دیگری در امریکا، دشمن قلمداد میشود... داوری امریکاییها درباره ماهیت رفتار ایران، دستکم در عرصه عمومی، عمیقا تحتتاثیر این چهره [امامخمینی] است، که امریکا را با اصطلاحی قرونوسطایی توصیف کرده و درجاتی از شیطانیت را به آن نسبت داده است.»[viii][viii]
این امر نشان میدهد که ادراک رهبران سیاسی ایران نهتنها تحتتاثیر قالبهای ایدئولوژیک قرار دارد، بلکه میتوان جلوههایی از خصوصیات ایرانی و همچنین تجارب تاریخی ایرانیان را نیز با آن پیوند داد. بهعبارتی ازآنجاکه سوءظن نسبت به قدرتهای خارجی در ضمیر ناخودآگاه جامعه ایرانی نهادینه گردیده است و با نمادهایی از بیگانهترسی ناشی از مداخله قدرتهای بزرگ در امور داخلی ایران ترکیب شده, طبیعی است نگرش ضدامریکایی در رویکرد مقامات و رهبران سیاسی ایران بعد از انقلاب اسلامی نهادینه شود.
یکی دیگر از عوامل ایدئولوژیک تشدید تعارض میان ایران و امریکا را باید در نگرش قیامتنگر مردم ایران جستجو کرد. این نگرش قیامتنگر به زندگی سیاسی و بینالمللی، درواقع براساس قالبهایی از «اصول مذهب» شکل گرفته است. تمثیل سیاسی رنجکشیدن به خاطر گسترش عدالت خداوند که در آموزههای شیعی وجود دارد، به تجسم روح مقاومت در برابر امریکا و جهان غرب منجر گردیده است و اینگونه است که سیاست بینالملل در نگاه ایران با جلوههایی از قواعد ایدئولوژیک پیوند مییابد. ازاینرو مقابله با تهدیدات امریکا را میتوان یکی از مؤلفههای ایستاری در رفتار سیاسی رهبران ایران بعد از پیروزی انقلاب اسلامی بهحساب آورد. این امر بهخودیخود اتخاذ پارهای مواضع افراطی را از سوی ایران در برخورد با محیط خارجی در پی دارد، اما واقعیتهای سیاسی شکلگرفته از اولین روزهای پیروزی انقلاب اسلامی تا بیستوهشت سال بعد از آنکه مقامات سیاسی کشور، در ارتباط با مساله عراق، مذاکره با امریکا را بهگونهای علنی اعلام نمودند، همواره جلوههایی از هوشیاری رفتاری را نیز در دستور کار سیاسی و بین المللی خود قرار داده است که بازهم از قالبهای ایدئولوژیک و از جمله از اصل «تقیه» و «توریه» در قواعد اسلامی ناشی میشود.
نقش مؤلفههای ایدئولوژیک امریکایی در تقابل با انقلاب اسلامی ایران
تاکنون چهار نظریهپرداز غربی در مورد نقش قالبهای ایدئولوژیک و همچنین آرمان امریکایی در حوزه داخلی و بینالمللی، مطالبی ارائه دادهاند. از دیدگاه آنان میتوان سیاست خارجی و رفتار امریکا را انعکاس آرمانهای نهفته و قالبهای ایدئولوژیکی دانست که براساس مؤلفههای نژادی، مذهبی، اخلاقی و منطقهای مردم امریکا شکل گرفته است. آلکسی دوتوکویل، گونار میردال، دانیل بل و مارتین لیپست، نظریهپردازانی هستند که سعی کردهاند شاخصهای سیاسی و رفتار سیاست خارجی امریکا را تبیین کنند. درهمینراستا، ویلیام لی میلر، یکی دیگر از نظریهپردازان، در تبیین نقش مؤلفههای ایدئولوژیک و نیز مذهب امریکایی در منش و رفتار سیاسی آنها میگوید: «مذهب در امریکا به ایجاد یک منش (در رفتار سیاسی و سیاست خارجی ) کمک کرد... ازاینرو، پروتستانیسم لیبرال به همراه لیبرالیسم سیاسی و دموکراسی مذهبی با قالبهایی از ایمان امریکایی و ایمان کلیسایی با هم آمیخته شدند و تاثیر بسزایی بر یکدیگر گذاشتند... پروتستانیسم امریکایی به وجود تضاد اساسی میان خیر و شر، و حق و ناحق اعتقاد دارد. امریکاییها معتقدند تحت هر شرایطی، رهنمونهای کلی مطلق در مورد خیر و شر وجود دارد... امریکاییان دائما بر وجود شکاف میان استانداردهای مطلقی که باید بر رفتار افراد، دولتها و ماهیت جامعهشان حاکم باشد، تاکید نموده و بهاینترتیب، شکست خود و جامعه را معلول ترک این استانداردها میدانند.»[ix][ix]
جامعه و زمامداران امریکایی تلاش دارند روح مسیحی را در رفتار سیاسی خود منعکس نمایند. این امر را میتوان بستری برای هماهنگسازی رفتار اجتماعی با ضرورتهای بینالمللی تلقی کرد. امریکاییها علاوه بر تلاش برای محوریتبخشیدن به مسیحیت در فرایند انسجامپذیری اجتماعی مردم امریکا، شدیدا تلاش میکنند هنجارهای داخلیشان را با ضرورتهای بینالمللی پیوند دهند. هماکنون بسیاری از جدالهای سیاسی امریکا براساس قالبهای ایدئولوژیک و سنتهای جامعه امریکایی تفسیر میشوند. آنان به موازات بهرهگیری از مذهب، تلاش دارند خود را مردمان برگزیدهای تلقی نمایند که در سرزمین موعود مستقر شدهاند. درواقع آنان بیتالمقدس جدیدی را تصور نمودهاند که صرفا از طریق «مرگ فداکارانه» میتوان روح مذهبی را در آن ترویج نمود.[x][x]
این نگرش بر رفتار سیاسی امریکاییها با ایران و سایر کشورهای جهان اسلام تاثیر گذاشته است. ازاینرو باید گفت تعارضات سیاسی نیز درواقع جنبه مذهبی دارند. این امر بیانگر نمادهایی از ایدئولوژیگرایی در امریکا را به نمایش میگذارد و ازاینرو باید انتظار داشت که هر وقت گروههای محافظهکار به قدرت برسند، جلوههایی از قواعد ایدئولوژیک نیز به عنوان چاشنی رفتار سیاسی به کار گرفته شوند.
با این توضیح، میتوان گفت جدالهای ایجادشده در معادلات رفتاری ایران و امریکا طی سالهای بعد از پیروزی انقلاب اسلامی نیز درواقع باید براساس مؤلفههای ایدئولوژیک تفسیر شوند و این مساله بهویژه پس از حادثه یازدهم سپتامبر اهمیت بیشتری یافته است؛ چراکه امریکاییها تلاش دارند جنگ علیه گروههای اسلامیگرا را نیز ایدئولوژیک کنند. هماکنون این نگرش در بسیاری از کشورهای جهان غرب علیه ایران و اسلامگرایان قابل مشاهده است، اما در امریکا مطلوبیت و تاثیرگذاری سیاسی بسیار بیشتری دارد.
گراهام فولر در مقاله «آینده اسلام سیاسی» تلاش میکند میان مفاهیم ایدئولوژیک و الگوی رفتاری امریکا در برخورد با ایران و سایر کشورهای اسلامی، پیوند برقرار نماید. او میگوید: «حملات یازدهم سپتامبر نشان داد که در دنیای جهانیشده، مسائل مبتلابه گروههای رقیب میتواند صرفا بخشی از مسائل و ضرورتها تلقی شود. گرایش امریکا به نادیدهگرفتن نگرانیهای مسلمانان و به موازات آن، همکاری واشنگتن با رژیمهای سرکوبگر و نامطمئن، شرایطی را بهوجود آورده است که در آن اعمال تروریستی، قابل تصور و پسندیده تلقی شوند... برای مقابله با چنین شرایطی، ایالات متحده میتواند با مسلمانان ماوراء بحار بهویژه روحانیونی که از احترام و اقتدار برخوردارند، مذاکره نماید... لازم است امریکاییها از میزان پیوند اسلام و سیاست در سراسر جهان اسلام آگاه باشند. این ارتباط ممکن است مشکلاتی ایجاد کند، اما واقعیت آن است که این امر نمیتواند با درخواست صرف برای سکولاریسم تغییر یابد. بنابراین ایالاتمتحده باید از فرمولهایی که بوش از آنها استفاده میکند و به موجب آن کشورها را به دو گروه متحد امریکا یا متحد تروریستها تقسیم میکند، خودداری نماید.»[xi][xi]
این سخنان گراهام فولر را درواقع میتوان واکنشی به سیاستهای ایدئولوژیک امریکا دانست؛ چراکه بسیاری از استراتژیستهای امریکایی نسبت به جهتگیری انقلاب اسلامی ایران ابراز نگرانی میکنند و تمامی تلاش خود را برای بهرهگیری از باورهای ایدئولوژیک و استراتژیک در مقابله با اسلامگرایی به کار میگیرند.
برخی دیگر از نظریهپردازان امریکایی اعتقاد دارند رفتار ایدئولوژیک امریکا، انعکاسی از واکنش این کشور به فضای پیرامونی در خاورمیانه است؛ بدینمعناکه به هر میزان اسلامگرایان از تحرک بیشتری در حوزههای ژئوپلتیک جهان برخوردار میشوند، الگوی رفتار واکنشی امریکا نیز شدیدتر شده و دامنه عملیاتی فراگیرتری را ایجاد میکند. این امر به مفهوم آن است که جلوههایی از جدالگرایی، ماهیت واکنشی دارند و ازسویدیگر جهان اسلام در قالب ادراکات منفی ناشی از ایدئولوژیگرایی تفسیر میشود. ازاینرو در کل میتوان گفت بخش قابلتوجهی از نگرش منفی امریکاییها نسبت به ایران و اسلامگرایی، ماهیت فراسیاسی دارد و صرفا از تفسیر بر مبنای قالبهای ایدئولوژیک ناشی میشود؛ حالآنکه امریکاییها خودشان جهان اسلام را به داشتن رفتار ایدئولوژیک متهم میکنند. «امریکاییها انبوهی از نگرشهای منفی درباره جهان اسلام دارند که توسط رسانههای گروهی تقویت و زنده نگاه داشته میشوند. این دیدگاهها نقش عمدهای در سیاستگذاری ایالاتمتحده نسبت به کشورهای مسلمان و عرب دارد... گری سیک که عضو ستاد شورای امنیت ملی در مسائل ایران بود، در تحلیل خود درباره بحران ایران و ایالات متحده در اواخر دهه 1970 و اوایل دهه 1980، به این نکته اشاره میکند که تعصب فرهنگی عمیق ایالاتمتحده بر چگونگی ارزیابی آنها از موازنه نیروهای سیاسی ایران تاثیر اساسی بر جای گذاشته است.»[xii][xii]
براساس نگرش ایدئولوژیک امریکاییها، گروههای اسلامی ماهیت ضد دموکراتیک دارند. ازسویدیگر تعیین و تبیین رفتار دموکراتیک یا غیردموکراتیک، براساس شاخصهای ایدئولوژیک امریکایی تفسیر میشود. بنابراین میتوان شرایطی را مورد ملاحظه قرار داد که هرگونه هویتیابی اسلامی با واکنش امریکا روبرو شود. این امر را باید برمبنای ملاحظات ایدئولوژیک و ادراکات بدبینانه امریکا نسبت به رادیکالیسم و اسلامگرایی تحلیل نمود.
از زمان شکلگیری انقلاب اسلامی، جهتگیری سیاسی مقامات امریکایی نسبت به اندیشههای سیاسی اسلام با تغییراتی روبرو شده است. هرگونه جدالگرایی ایدئولوژیک آن کشور که قبلا متوجه اتحاد شوروی بود، هماکنون فراروی گروههای اسلامگرا و همچنین جمهوری اسلامی ایران قرار گرفته است. این امر نشان میدهد که ایدئولوژیکگرایی میتواند ماهیت رفتار سیاسی و بینالمللی کشورها را تحت تاثیر قرار دهد. این سیاستهای معطوف به جدالگرایی علیه کشورهای جهان اسلام، درواقع از زمانی گسترش یافت که اتحاد شوروی کارویژه خود را به عنوان نیروی متعارض با امریکا از دست داد. تغییر در ساختار نظام دوقطبی به افزایش قدرت تحرک و همچنین قابلیتهای امریکا برای مقابله با ایران و نیز اسلامگرایی در خاورمیانه منجر گردید.
واژههای تعارضگرایی همچون دولت یاغی، محور شرارت و تروریسم دولتی، علیه ایران و نیز علیه گروههای اسلامگرای رادیکال به کار گرفته شدهاند. در این روند، دو نقطه عطف تاریخی را میتوان مشاهده کرد و در هریک از این نقاط عطف، نشانههایی از تشدید تعارض علیه اسلامگرایی قابل مشاهده است. تضادهای امریکا علیه جمهوری اسلامی ایران را باید نمادی از جدال با مجموعههایی دانست که دارای رویکرد رادیکال هستند. رادیکالیزم اسلامی درواقع در دهه 1980 و بهعنوان انعکاس پیروزی انقلاب اسلامی گسترش یافت. اصلا درکل ظهور قالبهای گفتمانی جدید که دارای رویکرد انتقادی و مقابلهگرا با نهادهای بینالمللی و منتقد نظم موجود هستند، را میتوان هدف جدال سیاسی و بینالمللی امریکا تلقی نمود. بههمیندلیل، انقلاب اسلامی را نیز میتوان نمادی از چالشگرایان در مقابل قدرتهای بزرگ در فضای سیاسی و بینالمللی متغیر فعلی بهحساب آورد.
نقطه عطف دوم در روند جدالگراییهای ایجادشده علیه کشورهای اسلامی را باید به بعد از فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی مربوط دانست که نه صرفا ایران بلکه درکل بنیادگرایی، بهعنوان اصلیترین ضرورت برای بقای امریکا و جهان غرب در مرکز جدالگرایی نگرش امریکایی قرار گرفت.
ازآنجاکه نظام باورهای امریکایی برای قوام و دوام خود، در کل به یک دشمن خارجی نیاز دارد، امریکاییها توانستند براساس قالبها و قواعد ایدئولوژیک خود، جنگ سرد جدیدی را علیه ایران و اسلامگرایی ایجاد کنند. هانتینگتون با تاکید بر ضرورت مقابله با دشمن خارجی و در راستای تئوریزهسازی این مساله در رفتار بینالمللی امریکا، میگوید: «بدون جنگ سرد، امریکاییبودن هیچ نتیجهای ندارد. اگر امریکاییبودن به مفهوم متعهدبودن به اصول آزادی، مردمسالاری، فردگرایی و مالکیت خصوصی است و اگر هیچ امپراتور شروری در خارج برای مورد تهدید قراردادن این اصول وجود نداشته باشد، واقعا امریکاییبودن چه مفهومی میتواند داشته باشد؟ امریکاییها از همان آغاز هویت اعتقادی خود را در تقابل با ”دیگری“ بنا کردهاند و مخالفان امریکا همواره نیروهای نامطلوبی محسوب شدهاند که مخالف آزادی و دموکراسی هستند... جنگ سرد، هویت مشترکی بین مردم و دولت امریکا بهوجود آورد. این هویت در مقابله با اتحاد شوروی قرار داشت. وقتی جنگ سرد پایان پذیرفت، این هویت نیز تغییر یافت... باتوجهبهاینکه نیروهای داخلی امریکا به سوی تنوع، گوناگونی، چندفرهنگی، اختلاف نژادی و قومی در حرکت هستند، ایالاتمتحده شاید بیش از اغلب کشورهای قدرتمند، به ”غیریتسازی“ نیاز دارد تا نظام باورهای امریکایی و همچنین وحدت جامعه حفظ گردد.»[xiii][xiii]
با توجه به آنچه گفته شد، باید گفت امریکا مقابلهگرایی شدیدی را با جهان اسلام پیش روی دارد؛ چراکه ضرورتهای رفتار استراتژیک امریکا جلوههایی از دشمنسازی را ایجاب میکنند و تاکید هیات ویژه تحقیق مجلس نمایندگان امریکا بر ضرورت مقابله با اسلام رادیکال و مجموعههای الهامگیرنده از انقلاب اسلامی ایران را با توجه به این مساله بهتر میتوان درک کرد. آنان اسلامگرایی را جنگ نامتعارف علیه جهان غرب میدانند و ازسویدیگر معتقدند چالشگری در برابر منافع امریکا، میتواند یکی از عوامل بقای جهان غرب و هژمونی امریکا تلقی شود. اما مساله مهم آن است که امریکاییها صرفا در شرایطی قادر به هویتسازی اجتماعی و انسجامبخشی درونساختاری هستند که بتوانند زمینههای لازم برای بسیج جامعه علیه تهدیدات احتمالی را فراهم کنند. با پیچیدهشدن سیاست بینالملل، در شکلبندی تعارض امریکا با کشورهای رادیکال و بهویژه در ارتباط با احیاگری اسلامی در خاورمیانه دگرگونیهایی رخ داد و اینک میتوان جمهوری اسلامی ایران را «نماد غیریت سیاسی و ایدئولوژیک» دانست که تحلیلگران امریکایی انتظار دارند مقابله با آن به شکل جدیدی از همبستگی اجتماعی و سیاسی در امریکا منجر شود.
مقابله امریکا با ساختار و اهداف جمهوری اسلامی ایران
قالبهای ایدئولوژیک و شکلبندیهای منافع منطقهای و بینالمللی امریکا، بهگونهای طراحی شدهاند که مقابلهگرایی با ساختار سیاسی ایران را بهگونهای پایانناپذیر پیگیری میکنند. تحقق این امر از طریق الگوها و فرایندهای متنوعی انجام گرفته است. هدف عمومی امریکا از مقابلهگرایی با جمهوری اسلامی ایران را میتوان حداقلسازی قدرت ملی ایران از طریق کنشهای مقابلهگرایانه و تلافیجویانه دانست. از جمله اقدامات تلافیجویانه مقامات امریکایی در برابر انقلاب اسلامی، میتوان به دخالت در امور داخلی ایران، ایجاد شکاف در میان نیروهای انقلابی و نفوذ در ساختار سیاسی و اجتماعی مقاومتگرای جامعه ایران اشاره کرد.
شواهد نشان میدهد امریکا برای محدودسازی قدرت ساختاری و استراتژیک ایران از ابزارها و الگوهای متفاوتی بهره گرفته است. بیثباتسازی ساختار داخلی در سالهای اولیه انقلاب را میتوان اولین گام و نشانه تقابلگرایی دانست. این امر با هدف کاهش و حداقلسازی انسجام ساختاری ایران انجام شده است. روند یادشده در نهایت به ظهور ناآرامیهای چالشآفرین در حوزههای حاشیهای مرزهای استراتژیک ایران منجر گردید.
در زیر به چند مورد از راهکارهای مقابلهجویانه امریکا علیه ساختار و اهداف جمهوری اسلامی ایران اشاره میشود:
الفــ حمایت مؤثر امریکا از عراق در روند جنگ تحمیلی:
در دوران جنگ تحمیلی نیز امریکاییها با تحریک و کمک نظامی به عراق، درصدد تقویت این کشور و درهمشکستن مقاومت ایران بودند. امریکاییها طی چندین مرحله، بهطورپنهانی به تقویت تسلیحاتی عراق پرداختند. آنان با ادامه روند تحریمها علیه ایران که از سال 1980 و در پی اشغال سفارت امریکا در تهران آغاز شده بود، ایران را در تنگنای امنیتی، نظامی و اقتصادی قرار دادند.[xiv][xiv]
بهطورکلی در مورد جنگ تحمیلی، تفاسیر متعددی وجود دارد. بسیاری براین اعتقادند که امریکا از طریق جنگ تلاش نمود قابلیتهای ساختاری ایران را در روند مقابله با جهان غرب به حداقل ممکن برساند. کشورهای غربی تلاش همهجانبهای را به انجام رساندند تا قدرت استراتژیک عراق را افزایش و ازسویدیگر، قابلیتهای ایران برای مقابله با تهدیدات جهان غرب را کاهش دهند. در این ارتباط، بسیاری اعتقاد دارند که حمله نظامی عراق علیه جمهوری اسلامی ایران را میتوان نمادی از «جنگ نیابتی» دانست؛ یعنی جنگی که از سوی عراق اما براساس منافع امریکا شکل گرفت.
پایان جنگ تحمیلی و آغاز دوره بازسازی اقتصادی یا دوره سازندگی، میتوانست به تشدید نگرانیهای ایالات متحده امریکا منجر شود، اما جالبآنکه این کشور از سیاست بازسازی اقتصادی ایران، استقبال نمود و تحریمهای بازرگانی خود را تاحدودی کاهش داد. بر اثر این مساله، رفتار دولت ایران با تغییرات آشکاری همراه شد، اما در نظر ایالاتمتحده همچنان تحملناپذیر مینمود. این امر نشان داد که هر گونه اقدام سیاسی و اقتصادی ایران که به قدرتسازی منجر شود، با واکنش همهجانبه امریکا روبرو خواهد شد. ازاینرو امریکا از سوی ایران محور اصلی هماهنگسازی نیروهای پراکنده منطقهای و بینالمللی علیه جمهوری اسلامی و عاملی تلقی شد که میتواند مخاطرات امنیتی مشهودی را برای ایران ایجاد کند. اینگونه اقدامات سازماندهیشده امریکا علیه ایران، نتیجتاً بر ادراک و عملکرد مقامات ایرانی در مقابله با امریکا تاثیر گذاشت. گراهام فولر نیز در نوشتههای خود بهنوعی به این مساله اشاره کرده است: «ایران، ایالات متحده را منشأ اصلی ”سرکوب امپریالیستی“ میداند، کشوری که طی چندین دهه گذشته، [آن را] به عنوان قدرتی به شمار میآورد که در زمینه مداخلهگری، جای بریتانیا و حتی روسیه را گرفته است. درحالحاضر، چنین دیدگاهی درباره ایالاتمتحده، ایدئولوژی روحانیت را منعکس میکند. آنان فرهنگ امریکایی را بزرگترین تهدید علیه حکومت و شیوه زندگی اسلامی میدانند.»[xv][xv]
بــ مقابله امریکا با نقش منطقهای ایران:
حمایت قدرتهای بزرگ از عراق در دوران جنگ تحمیلی، به کاهش نقش ملی و منطقهای ایران در خلیج فارس و خاورمیانه منجر گردید. این روند پس از جنگ نیز همچنان ادامه یافت. بعد از جنگ تحمیلی، ابتکاراتی از سوی هاشمی رفسنجانی برای حداکثرسازی همکاری منطقهای ایران با سایر کشورها انجام شد و با آغاز ریاستجمهوری خاتمی، دوره جدیدی از تنشزدایی در رویکرد سیاست خارجی و شکلبندی امنیت ملی ایران ایجاد گردید اما امریکاییها نسبت به این رفتار همکاریگرایانه دولتهای ایران مساعدت چندانی از خود نشان ندادند. «خاتمی در عرصه روابط بینالملل از اصل ”تشنجزدایی با حفظ اصول و محورها“ به عنوان یک ”خلأ “ در جامعه یاد کرد... ایده گفتوگوی تمدنها نیز آنگونهکه خاتمی مطرح نمود، در نقطه مقابل نظریه برخورد تمدنها قرار داشت که پس از فروپاشی اتحاد شوروی و پایان جنگ سرد، سرلوحه سیاست خارجی ایالات متحده امریکا قرار گرفته بود. امریکا با اتخاذ این سیاست در پی ایجاد دشمنی فرضی برای خود و متحدانش بود.»[xvi][xvi]
بهرهگیری امریکا از الگوهایی چون مقابله مستقیم و جدال رودررو، طبیعتا میزان همکاریهای منطقهای آن کشور با نیروهای مخالف ایران را افزایش میدهد.
درکل امریکاییها تلاش میکنند الگوی امنیت یکقطبی را در حوزه خلیجفارس اعمال نمایند. استراتژی خاورمیانه بزرگ امریکا نیز درواقع به محدودسازی کشورهایی مانند ایران توجه دارد؛ بهعبارتی امریکا تلاش دارد از طریق ایجاد فضای ژئوپلتیک جدید، محدودیتهای بیشتری را بر سر راه تحرک منطقهای ایران بهوجود آورد.
جــ اتهامگرایی امریکا علیه الگوهای رفتاری ایران:
علیرغم سیاستهای توام با تنشزدایی و رویکردهای مسالمتآمیز در رفتار سیاست خارجی ایران، ایالاتمتحده همچنان ایران را به انجام اقداماتی متهم میکند که بتواند زمینه اعمال محدودیتهای فراگیر و بینالمللی را علیه ایران فراهم آورد. امریکا با متهمنمودن ایران تلاش دارد مشروعیت سیاسی و بینالمللی جمهوری اسلامی را کاهش دهد و طبعا به هر میزان که بتواند مناقشات سیاسی بیشتری علیه ایران ایجاد کند، قادر خواهد بود به مطلوبیتهای بیشتری برای محدودسازی و انزوای ایران دست یابد.
جلوههای متنوع اتهامات امریکا علیه ایران
1ــ متهمسازی ایران به حمایت از تروریسم بینالمللی:
اولین اتهام امریکاییها به ایران، حمایت از تروریسم است. تروریسم واژهای سیاسی و امنیتی برای بهانزواکشیدن و محدودکردن کشورها محسوب میشود. امریکا تلاش میکند هرگونه کنش بینالمللی ایران را اقدام تروریستی جلوه دهد. گروههای تندروی امریکایی جلوههایی از تروریسم بنیادگرا را برمیشمارند که در نقطه مقابل امریکا و منافع ملی امریکاییها ایفای نقش میکنند. مقامات امریکایی طیف گستردهای از فعالیتهای تروریستی را به اقدامات سیاسی و امنیتی ایران نسبت میدهند و از این طریق سعی میکنند موضوعات پیچیده امنیت بینالملل را تاحد قابلتوجهی سادهسازی کنند؛ چنانکه بنا به گفته جیمز آدامز و آنتونی کوردزمن در کتاب جاسوسان نوین، «امروز چشمها به تهران دوخته شده است. همه تهران را باعث تمامی مشکلات میدانند، از جنگ داخلی الجزایر گرفته تا بمبگذاری در مرکز تجارت جهانی امریکا. شاید متهمکردن ایران راهحل سادهای باشد؛ ولی هیچ مدرک و دلیلی برای حمایت از این تفکر و نظریه مبنی بر توطئه جهانی تروریستی به سرکردگی ایران وجود ندارد.»[xvii][xvii]
آنچه آدامز و کوردزمن در مورد نقش ایران در فعالیتهای تروریستی بیان کردهاند، بیانگر آن است که مقابله با روشهای متهمسازی ایران، از درون خود امریکا آغاز شده است. این افراد که از نظریهپردازان مطرح در حوزه مباحث استراتژیک بهشمار میروند، اعتقاد دارند که نباید با سادهسازی موضوعات بینالمللی صرفا به فکر محکومکردن فوری کشورها و تهدید آنها به انجام اقدامات تلافیجویانه بود؛ بلکه لازم است زندگی در دنیای پرمخاطره بینالمللی را به شهروندان جهان غرب گوشزد نمود. هدلی بول، یکی دیگر از نظریهپردازان حوزه روابط بینالملل نیز اعتقاد دارد که باید بین اقدامات تروریستی و رفتارهای واکنشی، تفکیک قائل شویم.
2ــ متهمسازی ایران به تولید سلاحهای کشتارجمعی:
دومین اتهام نومحافظهکاران امریکایی به ایران، برنامهها و اقدامات هستهای ایران است. امریکا و بهویژه نظریهپردازان نومحافظهکار این کشور در تلاش هستند مانع دستیابی ایران به فناوری هستهای شوند و لذا با هرگونه فعالیت ایران در زمینه غنیسازی اورانیوم مخالفت میکنند. فشارهای سازمانیافته بینالمللی در سالهای گذشته علیه ایران، درواقع جدالگرایی همهجانبه استراتژیستهای امریکایی را به نمایش میگذارند. آنان با متهمسازی ایران تلاش میکنند فضای ادراکی نظام بینالملل را در مقابله با ایران سازماندهی نمایند. امریکا در چارچوب استراتژی مقابله با قابلیتهای استراتژیک سایر کشورها و از جمله ایران، قصد دارد به شکلگیری یک اجماع بینالمللی در مقابل سیاستهای دفاعی و استراتژیک ایران دست یابد. «آنها اعتقاد دارند که ایران در جامعه بینالمللی به عنوان کشوری شناخته میشود که در زمینه دستیابی به سلاحهای هستهای بیشترین نگرانیها را ایجاد کرده است. چگونگی جلوگیری از برنامههای هستهای ایران برای ایالاتمتحده از اولویت بالایی برخوردار است. امریکا همواره بر این موضوع تاکید داشته است که نباید تکنولوژی هستهای غیرنظامی به ایران عرضه شود و در این زمینه نیز دیگر اعضای گروه عرضهکنندگان تکنولوژی هستهای را برای رعایت این مساله تحت فشار قرار داده است.»[xviii][xviii]
امریکا فعالیتهای هستهای ایران را درواقع به مستمسکی برای محدودسازی ایران تبدیل کرده است. آنها هرگونه فعالیت علمی و تکنولوژیک ایران را نمادی از تهدید امنیتی تلقی میکنند و معتقدند اگر ایران بتواند زیرساختهای صنعتی قدرتمندی ایجاد کند، آنگاه قادر خواهد بود زمینههای لازم برای حداکثرسازی قدرت استراتژیک خود را از طریق همکاری با سایر کشورها یا شرکتهای چندملیتی فراهم نماید. اکنون بر اثر جوسازیهای امریکا، کشورهای غربی نیز مدعی هستند که هرچند ایران هنوز از نظر فنی به تعهدات خود در قبال پیمان NPT پایبند است، اما برنامههای هستهای خود را بهطور پنهانی تعقیب میکند. ازاینرو برخی نهادهای بینالمللی و مجموعههای اروپایی، روند فعالیتهای هستهای ایران را مرتبا پیگیری میکنند.
3ــ متهمسازی ایران به ایجاد بیثباتی منطقهای در خاورمیانه:
ایجاد اختلال در روند صلح خاورمیانه، یکی دیگر از اتهاماتی است که مقامات امریکایی همواره در مورد ایران مطرح کردهاند. امریکاییها ایران را متهم میکنند که با حمایت از گروههای مبارز فلسطینی ــ همچون جهاد اسلامی و حماس ــ امنیت و صلح خاورمیانه را مخدوش مینماید. این امر در دورانهای مختلف زمانی مورد توجه مجموعههای امریکایی قرار داشته است. شواهد نشان میدهد به هر میزان قابلیتهای ایران برای تاثیرگذاری در منطقه خاورمیانه افزایش مییابد، به همان میزان امریکاییها نیز تلاش بیشتری برای محدودسازی و متهمسازی ایران از خود نشان میدهند.
علاوهبراین ایران بعضا بهطورهمزمان به ایجاد اختلال در عراق و نیز در روند صلح خاورمیانه متهم میشود؛ درحالیکه علت اصلی تداوم این بحران را میتوان عبور امریکا از مدارهای موازنه قدرت منطقهای دانست. آنها تلاش دارند به حداکثر سودمندی منطقهای دست یابند و درعینحال اسرائیل نیز به مزیت منطقهای نایل شود.
امریکاییها همواره بر اساس راهبرد سنتی حمایت خود از اسرائیل بر جایگاه و نقش این کشور در منطقه تاکید کردهاند. حتی در برنامه ژئواستراتژیک امریکا تحت عنوان «طرح خاورمیانه بزرگ» نیز موقعیت ویژه و قابلتوجه اسرائیل مدنظر قرار گرفته است.
طبعا در چنین شرایطی، امریکا نمیتواند نقش متوازنکننده را در بحرانهای منطقهای عهدهدار شود. بحران در دورانهایی ایجاد میشود که بازیگران درصدد تغییر موازنه قدرت سیاسی و استراتژیک باشند. امریکا و اسرائیل را میتوان از جمله بازیگرانی دانست که به موازنه و رفتار معطوف به همکاری منطقهای توجهی ندارند و درصدد هستند اهداف خود را از طریق یکجانبهگرایی و یا بهکارگیری قدرت سرکوب تحقق بخشند. طبعا واحدهای منطقهای و گروههای درگیر در بحران فلسطین، نمیتوانند با این شرایط موافق باشند و در برابر فشارهای استراتژیک امریکا مقاومت خواهند کرد.
برخی نظریهپردازان معتقدند رویکرد کلی واشنگتن به خاورمیانه، برحسب معیار دوری و نزدیکی کشورها به اسرائیل تنظیم میشود و موقعیت کشورهای خاورمیانه، از نظر مقامات امریکایی تحتتاثیر روابط آن کشورها با اسرائیل قرار دارد؛ چنانکه کشورهایی که مبادرت به همکاری و هماهنگی با اسرائیل میکنند (مثلا مصر و اردن)، از کمکها و مساعدت امریکا برخوردار میگردند اما ایران و سوریه نمادهای مقاومت محسوب میشوند.
4ــ متهمسازی ایران به نقض حقوق بشر:
طی سالهای گذشته دو نگرش در مورد تعهد کشورها به رعایت حقوق بشر ارائه شده است: عدهای آن را امری نسبی میدانند و گروهی دیگر آن را موضوعی جهانشمول تلقی میکنند. نقض حقوق بشر، ادعایی است که مقامات ایالات متحده همواره آن را در مورد جمهوری اسلامی ایران بیان کردهاند. امریکاییها اظهار میدارند که بر طبق قواعد و اصول پذیرفتهشده از سوی جامعه بینالملل، ایران از جمله کشورهایی است که به نقض آشکار حقوق بشر مبادرت میورزد.
اگرچه علاوه بر امریکا، کشورهای اروپایی نیز نسبت به موضوع حقوق بشر حساسیت دارند، اما واقعیتهای موجود بیانگر آن است که دموکراسی و حقوق بشر جلوههایی از ایدئولوژی امریکایی محسوب میگردند و موضوعاتی تلقی میشوند که بسترهای لازم برای مداخلهگرایی امریکا را فراهم میآورند. طی سالهای 1991 به بعد، امریکاییها از واژههایی چون حقوق بشر و دموکراسی برای حداکثرسازی مداخلات خود استفاده کردهاند. شواهد موجود نشان میدهد که متهمسازی کشورها به رعایتنکردن حقوق بشر را میتوان زمینهساز مداخلات سیاسی و نظامی امریکا در حوزههای جغرافیایی مختلف تلقی کرد.
البته مواضع مقامات امریکایی بعضا واکنش برخی اروپاییها را نیز برمیانگیزد؛ چنانکه برخلاف ادعای امریکاییها، او. جی. سیمپسون میگوید: «ایران از معدود کشورهای خاورمیانه است که تمام مقامات سیاسی آن با آرای مستقیم و غیرمستقیم مردم انتخاب میشوند؛ اما رئیسجمهور امریکا مقامات این کشور را غیرمنتخب میداند. این در حالی است که بهترین دوستان و متحدان منطقهای ایالات متحده در میان بزرگترین دیکتاتورها و مستبدان خاورمیانه قرار دارند.»[xix][xix]
طی سالهای 2001 به بعد، الگوی رفتاری امریکا هرچه بیشتر ماهیت امنیتی پیدا کرده و باعث شده است موضوع حقوق بشر تحتالشعاع موضوعات دیگری از جمله بحرانهای منطقهای، تروریسم و پرونده هستهای ایران قرار گیرد؛ بهعبارتی تحتتاثیر این مساله، حساسیتها نسبت به حقوق بشر کمتر شده است. البته برخی تحلیلگران، شکلگیری این فرایند را ناشی از بهقدرترسیدن جمهوریخواهان در امریکا میدانند؛ چراکه جمهوریخواهان در کل به موضوعات مربوط به حقوق بشر حساسیت کمتری دارند و تلاش میکنند اهداف خود را در چارچوب قواعد و موضوعات دیگری و از جمله در چارچوب مسائل امنیتی پیگیری نمایند. این امر را میتوان یکی از تفاوتهای رفتاری گروههای جمهوریخواه و دموکرات در امریکا دانست. البته طی سالهای گذشته، شکلبندیهای جدیدی در میان گروههای سیاسی سنتی امریکا رخ دادهاند؛ چنانکه تنظیمکنندگان استراتژی امریکا برای قرن بیستویکم، در مورد موضوعاتی چون دموکراسی و حقوق بشر در کشورهای جهان سوم تاکید کردهاند.
آنچه تحت عنوان استراتژی امریکا در برخورد با ایران تدوین شده است، جلوههایی از محدودسازی فراگیر و جدالگرایی گسترده را به نمایش میگذارد. موضوع حقوق بشر در بسیاری موارد به عنوان یکی از شاخصهای اصلی تعارض امریکا و ایران در دورانهای مختلف بوده است. امریکاییها تلاش میکنند موضوع حقوق بشر را نوعی تعارضگرایی استراتژیک جلوه دهند تا از این طریق نهادهای سیاسیشان را به فعالیت در راستای اقدامات ضدایرانی راضی کنند. روند شکلگرفته طی سالهای گذشته بیانگر آن است که موضوع حقوق بشر بهتنهایی نمیتواند عامل منازعه محسوب شود، اما اگر امریکا درصدد باشد اقدامات تهاجمی فراگیرتری را علیه ایران انجام دهد، آنگاه حقوق بشر نیز عامل تشدیدکننده اختلافات خواهد بود و امریکا خواهد توانست از آن به عنوان ابزاری برای کاهش مشروعیت سیاسی و ساختاری ایران بهره ببرد.
5ــ حداکثرسازی عملیات روانی برای مشروعیتزدایی ساختار سیاسی ایران:
یکی از الگوهای مؤثر در رفتار استراتژیک امریکا را میتوان بهرهگیری از قواعد جنگ نرم دانست. این امر در شرایطی انجام میگیرد که کشورها تلاش گستردهای برای بهرهگیری از قدرت نرم به انجام میرسانند. بهاعتقاد بسیاری از صاحبنظران و محققان، در دیپلماسی و استراتژی نظامی امریکا عملیات روانی جایگاه ویژهای دارد.[xx][xx] عملیات روانی امریکا از طریق ابزارهای متنوعی از جمله رسانههای ارتباط جمعی، دیپلماسی عمومی و ایجاد موجهای سیاسی و با هدف بهحداقلرساندن مشروعیت سیاسی کشورهای رقیب و بهویژه جمهوری اسلامی ایران، آن هم با هزینههای بسیار ناچیز اما با مطلوبیتهای نسبتا فراگیر و گسترده برای امریکا، انجام میشود. امریکاییها معتقدند با بهرهگیری از فنون و روشهای عملیات روانی با هزینه کمتر، سرعت بیشتر و تلفات اندک (و حتی بدون تلفات)، میتوان به بسیاری از اهداف استراتژیک، مقاصد تاکتیکی و اغراض سیاسی دست یافت.[xxi][xxi]
هماکنون مجموعههای متنوعی از مراکز پژوهشی و گروههای رسانهای، فعالیتهای خود را در جهت مقابله با مشروعیت سیاسی ایران سازماندهی کردهاند. این امر در راستای کنترل رفتار سیاسی ایران انجام میشود. در شرایطی که کشورها با مخاطرات متنوع سیاسی و امنیتی روبرو هستند، طبیعی است بهکارگیری ابزارهای نظامی نمیتواند مطلوبیت موثری را برای واحدهای سیاسی بهوجود آورد. ازاینرو امریکا بهعنوان یک الگوی بهینه در رفتار امنیتی خود علیه ایران، به کارگیری روشهای عملیات روانی را موثر تشخیص داده است.
جهتگیری عملیات روانی امریکا در برخورد با ایران را باید تلاش سازمانیافته در جهت حداکثرسازی مخاطرات امنیتی دانست. کشورهایی که در اداره امور داخلی خود با مخاطرات امنیتی روبرو هستند و یا در برخورد با موضوعات بینالمللی درگیر بحرانهایی میشوند که حل آنها نیازمند زمان و هزینههای گسترده است، طبعا قادر به حل مشکلات فراروی خود نیستند و لذا بهناچار عقبنشینی میکنند.
البته عملیات روانی گاه نتایج معکوس به همراه دارد؛ بهویژه اگر مقابله با سنتهای یک جامعه را هدف قرار داده باشد؛ چنانکه بنا به اظهارات یک سرباز امریکایی که در جریان بحران سومالی در اوایل دهه 1990 در آن کشور ماموریت داشت، انجیلیها با ظاهرشدن در مراکز توزیع کمکها و توزیع مواد تبلیغی مسیحی، تنها باعث وخیمترشدن اوضاع میشدند. آنها با حضورشان در محل، این تصور را در مردم ایجاد میکردند که دریافت غذا موکول به مسیحیشدن است. وی میگوید در مواردی اطلاع یافتیم که عمل انجیلیها باعث شورش شد و سومالیها ضمن غارت کمک، کامیونها را آتش زدند.[xxii][xxii] بنابراین عملیات روانی میتواند در برخی مواقع، نتایج منفی برای امریکا ایجاد کند. ازاینرو بسیاری از مقامات امریکایی توصیه میکنند که مداخلات امریکا در رابطه با مسائل داخلی ایران نباید بیشازحدممکن گسترش یابد؛ زیرا افزایش مداخلات زمینه را برای واکنش دولت و جامعه ایرانی فراهم میکند. از جمله این افراد گری سیک و ریچارد مورفی را میتوان نام برد که با حداکثرسازی مداخلات امریکا در مسائل داخلی ایران مخالف هستند. آنها الگوی رفتاری امریکا را مورد انتقاد قرار میدهند و تلاش میکنند سبک دیگری از عملیات روانی را در ارتباط با ایران طراحی نمایند. آنها در الگوی روانی جدید خود، جلوههایی از سازندهگرایی در رفتار استراتژیک را مورد ملاحظه قرار میدهند و معتقدند بهترین عملیات روانی علیه ساختار سیاسی ایران، آن است که از میزان چالشهای ایجادشده، تا حد قابلتوجهی کاسته شود؛ بهعبارتدیگر، اگر چالشها کاهش یابند، طبعا میزان مخاطرات فراروی واحدهای سیاسی نیز دگرگون خواهند شد و آنگاه انگیزه ایران برای مقابلهجویی با امریکا کاهش خواهد یافت.
اما طرفداران تغییر رژیم ایران، تحت تاثیر یک «دیدگاه بنیادین» درباره معضل ایران قرار دارند. دیوید فروم (David Frum) و ریچارد پرل (Richard Perle) در کتابشان تحت عنوان «پایان شرارت» معتقدند: «... مشکل ایران چیزی فراتر از تسلیحات هستهای است و این رژیم باید عوض شود.»[xxiii][xxiii]
شواهد موجود نشان میدهند که عملیات روانی امریکا در دو جهت سازماندهی شده و هرکدام از آنها بر اساس قالبهای تحلیلی و تئوریک خاصی شکل گرفتهاند و در نتیجه اهداف کاملا متفاوتی را پیگیری میکنند. گروههایی که درصدد براندازی ساختار سیاسی ایران هستند، به گونهای رفتار میکنند که مشروعیت سیاسی حکومت را کاهش دهند. آنان به دنبال ایجاد شورشهای اجتماعی هستند. بهمحض درگیری ایران در مخاطرات امنیتی و یا شکلگیری پارهای هیجانات سیاسی درخصوص مسائل منطقه، گروههای افراطگرای امریکایی تلاش میکنند از الگوهای متراکمشده عملیات روانی برای بهحداقلرساندن مشروعیت سیاسی ایران استفاده نمایند.
بهعنوانمثال، چارلز کراتهامر (Charles Krathammer)، یکی از تحلیلگران نومحافظهکار، اخیرا ادعا کرده است چنانچه برنامه هستهای ایران از طریق تغییر رژیم متوقف نشود، تنها گزینه پیشرو، حمله به تاسیسات هستهای آن خواهد بود. وی در مقاطع زمانی دیگری نیز از ابتکارات و اقدامات انجامشده توسط مراکز محافظهکار و مجموعههای طرفدار براندازی حمایت کرده و تلاش نموده است نمایندگان کنگره امریکا را در جهت حداکثرسازی هزینههای عملیات روانی متقاعد نماید. ازاینرو در چند سال اخیر شاهد افزایش هزینههای دیپلماسی عمومی امریکا برای مقابله با ایران هستیم؛ چنانکه وزارت امورخارجه و نیز سازمان اطلاعات مرکزی امریکا تلاشهای متنوعی را برای اجرای پروژههای عملیات روانی علیه حکومت ایران متقبل شدهاند. آنان به این جمعبندی رسیدهاند که عملیات روانی بهترین ابزار استراتژیک امریکا برای مقابله با جمهوری اسلامی است.
نومحافظهکاران، معتقد هستند که رژیم فعلی ایران باید تغییر کند؛ اما آنها درعینحال امیدی به بروز انقلاب در آینده نزدیک ندارند. بهنظر میرسد رهیافت سهمرحلهای زیر از سوی نومحافظهکاران مورد توجه باشد:
1ــ در مرحله نخست آنها معتقدند باید بهظاهر مردم ایران را مورد حمایت قرار دهند و به این منظور باید از ابزارهای دیپلماتیک و اقتصادی برای فشار بر حکومت ایران به بهانه نقض حقوق بشر استفاده کنند تا هزینههای اعمال اقتدار را برای حکومت ایران بهحداکثر برسانند. دراینراستا، گروههای محافظهکار امریکایی از فعالیت سیاسی گروههای اپوزیسیون حمایت میکنند و تلاش دارند اهداف سیاسی خود را با گروههای اپوزیسیون تطبیق دهند. درواقع فرایند بازی سیاسی امریکا در جهت مقابله با اهداف استراتژیک ایران برمبنای حداکثرسازی فشار روانی تنظیم شده و استراتژیستهای امریکایی قصد دارند این بازی را از طریق بسیج گروههای اجتماعی و تهییج افکار عمومی جامعه ایران پیش ببرند.
2ــ در مرحله دوم، نومحافظهکاران امریکایی قصد دارند اروپا و آژانس بینالمللی انرژی هستهای را به اتخاذ یک موضع محکم در برابر ایران وادارند؛ بهعبارتدیگر، در صورت نیاز، آنها باید ایران را تحریم نمایند. این امر را باید وجه تکمیلی رفتار گروههای افراطی علیه سیاست خارجی و امنیتی ایران بهحساب آورد و آن را در راستای تکمیل رهیافت پیشین تفسیر کرد.
در این ارتباط، لازم به ذکر است گروههای محافظهکار از هر گونه ابزار تبلیغی و استراتژی عملیات روانی برای بهحداکثررساندن فشار سیاسی بهره میبرند. پس از شدتگرفتن فشارهای اجتماعی مردم علیه حکومت، طبعا زمینه برای اعمال فشارهای روانی مرحله دوم نیز فراهم میشود. ازاینرو آنها تلاش میکنند مشروعیت سیاسی و استراتژیک ایران را هدفگیری نمایند و به مشروعیتزدایی بهمثابه گامی مؤثر برای کاهش اقتدار سیاسی ایران مینگرند.
3ــ «سومین مرحله از نظر نومحافظهکاران، تحدید نفوذ ایران است که باید از طریق جلوگیری از صادرات و واردات سلاح و... صورت گیرد. طبق این دیدگاه، همکاری با رژیم فعلی ایران تنها به تثبیت آن کمک میکند و بههمینخاطر از نظر استراتژیک و اخلاقی ملامتآمیز است.»[xxiv][xxiv]
مطابق الگوی سوم یا استراتژی محدودسازی، وقتی فشارهای داخلی و بینالمللی افزایش مییابد، نیازمندی نظامهای سیاسی به تولید و اعمال قدرت نیز بیشتر میشود؛ و چنانچه الگوی محدودسازی در رفتار سیاسی و استراتژیک امریکا علیه ایران ادامه یابد، آنگاه بهگونهای طبیعی امکان بازسازی قدرت سیاسی از سوی دولت ایران کاهش خواهد یافت و بهتبع آن هرچه بیشتر زمینه برای اجراییسازی اهداف سیاسی امریکا علیه جمهوری اسلامی ایران فراهم خواهد شد.
رویارویی استراتژیک امریکا علیه جمهوری اسلامی ایران
پیتر رودلف (Peter Rudolf)، محقق مرکز علوم و امور بینالمللی، استاد علوم سیاسی دانشگاه برلین و کارشناس سیاست خارجی ایالات متحده، در مقالهای تحلیلی با عنوان «ایالات متحده، ایران و روابط فراآتلانتیکی، به سوی بحران؟» به بررسی روابط و نیز گزینههای محتمل در روابط ایران و امریکا پرداخته است. وی تلاش میکند روشهای مقابله با جمهوری اسلامی ایران را در قالب رویارویی استراتژیک تئوریزه و تبیین نماید. رودلف عقیده دارد امریکاییها بههیچوجه ایران هستهای را تحمل نخواهند کرد، ولی بوش هرگز بهصراحت به گزینه نظامی اشاره نکرده و تنها اظهار نموده است که تمامی گزینههای محتمل را مدنظر خواهد داشت.
پس درکل باید گفت رویارویی استراتژیک مستلزم توجیه گروههای اجتماعی است و مجموعههای معتقد به مقابله با جمهوری اسلامی ایران، درصدد فضاسازی برای ایجاد زمینههای رویارویی هستند. طبیعی است هزینههای انجام عملیات نظامی علیه ایران برای امریکا غیرقابلپیشبینی است. اگرچه امریکاییها از مزیت نظامی، ابزاری و استراتژیک برخوردارند، اما واقعیتهای موجود بیانگر آن است که انجام هر گونه عملیات نظامی، هزینههای زیادی را برای امریکاییها ایجاد خواهد کرد و بههمینخاطر گزینه نظامی با چالشهای درونی در داخل امریکا روبرو است. رودلف معتقد است «حمله نظامی به ایران آسان نیست. تاسیسات هستهای ایران به شکل گستردهای پراکنده شدهاند و احتمال میرود که تاسیسات کوچکتری هم باشند که هنوز شناسایی نشدهاند. اگر حمله نظامی صورت گیرد، این حمله بر علیه تاسیسات هستهای آب سبک بوشهر و تاسیسات غنیسازی اورانیوم در نطنز خواهد بود. اما حمله نظامی، خطرات سیاسی گستردهای را به همراه خواهد داشت که از آن جمله میتوان به جو ضدامریکایی و حملات تروریستی انتقامجویانه اشاره کرد.»[xxv][xxv]
گروههایی که به مقابله استراتژیک با ایران اعتقاد دارند، طیف گستردهای را تشکیل میدهند. آنان در تمامی حوزههای دفاعی و استراتژیک امریکا گسترش یافتهاند و درصدد هستند مطلوبیتهای مقابله با ایران را توجیه کنند. این مساله نشان میدهد که برنامه رویارویی استراتژیک با ایران یکی از گزینههای اصلی نظام سیاسی امریکا را تشکیل میدهد، اما اجراییسازی آن در کوتاهمدت با مشکلات زیادی همراه خواهد بود.
کنث پولاک، کارشناس ارشد مسائل ایران و خلیجفارس و رئیس بخش تحقیقات مرکز سیاست خاورمیانه سابان (Caban Center for Middle East) که از سال 1988 تا 1995 به عنوان تحلیلگر نظامی مسائل ایران و عراق در سازمان سیا کار کرده است، اعتقاد دارد حل تمامی مشکلات فیمابین ایران و امریکا ممکن، اما بسیار دشوار است. از نظر پولاک ایران مهمترین کشوری است که با رفتن طالبان از تروریسم حمایت میکند.
افرادی همانند کنث پولاک دلایل متعددی را برای مقابله با ایران ارائه میدهند. وی همانند سایر محافظهکاران امریکایی معتقد است که ایران محور بسیاری از تهدیدات امنیتی علیه امریکا را شکل میدهد و محافظهکاران و گروههای ضد ایرانی تاکید میکنند که اگر با تهدیدات موجود مقابله شود، امریکا به نتایج و مطلوبیتهای گستردهای دست خواهد یافت. اما واقعیتهای خاورمیانه نشان میدهد که هرگونه رویارویی نظامی، مخاطرات گستردهای را برای طرفین درگیر ایجاد خواهد کرد، بااینهمه، پولاک به چنین مخاطراتی توجه ندارد و معتقد است «ایرانیها از تروریسم به عنوان ابزار استفاده میکنند، از تروریسم برای پیشبرد سیاست خارجی خود بهره میگیرند، به دلایل گوناگون استراتژیک از حزبالله و همچنین بهدلایل متعدد از جهاد اسلامی فلسطین حمایت میکنند.»[xxvi][xxvi]
پولاک و سایر گروههایی که به مقابلهگرایی با ایران اعتقاد دارند، به این جمعبندی رسیدهاند که اگر ساختار سیاسی ایران با تغییراتی روبرو شود، در آن شرایط تهدیدات فراروی امریکا به میزان قابلتوجهی کاهش خواهد یافت. وی دو تهدید امنیتی فراروی امریکا را متوجه ایران میسازد و تلاش دارد ضرورت مقابله با این تهدیدات را از طریق رویارویی استراتژیک با ایران توجیه کند.
پولاک در مورد فعالیتهای هستهای ایران معتقد است: «هدف ایران از دستیابی به سلاحهای هستهای تهاجمی نیست؛ اما اهداف این کشور دو بخشی است: اولا ایران، اهداف دفاعی دارد. ایرانیها به همه چیز سوءظن دارند و البته بسیاری از موارد سوءظن آنها موجه هستند. گذشتهازاین، آنها نگرانیهای بزرگی دارند و اولین نگرانی ایرانیها، ایالات متحده است. آنها معتقدند امریکا یک دشمن سازشناپذیر است و برای نابودی حکومتشان، یعنی برای غلبه بر کشورشان و استفاده از ابزار شرارتآمیز علیه آنها از هیچ اقدامی فروگذاری نمیکند.»[xxvii][xxvii]
پولاک تحلیل خود در مورد الگوهای رفتاری جمهوری اسلامی ایران را درواقع از زیرساختهای فکری و گرایشات استراتژیک ایران برای مقابله با تهدیدات، استخراج میکند. طبیعی است به هر میزان که تهدیدات فراروی ایران افزایش یابند، ایران از مکانیزمهای دفاعی بیشتری برای امنیتسازی استفاده خواهد کرد. در شرایطی که جلوههای متنوعی از تهدید و الگوهای رفتاری خصومتآمیز علیه ایران مشاهده میشوند، ایران تلاش میکند با فعالسازی حوزههای مختلف ساختار دیپلماتیک و استراتژیک خود، از فضای منطقهای برای بهحداقلرساندن مخاطرات امنیتی استفاده کند.
از نظر پولاک ایرانیها معتقدند باید یکی از بزرگترین قدرتهای جهان باشند و دراینراستا به سلاحهای هستهای بهمثابه یک عنصر حیاتی مینگرند. به نظر وی ایران میخواهد عضو باشگاه کشورهای دارای سلاح هستهای باشد؛ زیرا میخواهد یک قدرت دسته اول تلقی شود. ازاینرو پولاک اعتقاد دارد ایران درصدد است معادلات قدرت را در سطح منطقهای و بینالمللی تغییر دهد و اگر در این کار موفق شود، طبعا قابلیتهای امریکا برای اعمال کنترل بر خاورمیانه به میزان قابلتوجهی کاهش خواهد یافت. ازاینرو باید گفت قدرتسازی و نیز اعمال قدرت، درعینحال مخاطراتی را هم برای کشورها ایجاد میکند. با نظر به این مساله، طبیعی است که محور اصلی مقابلهگرایی محافظهکاران امریکایی با جمهوری اسلامی ایران، بر تروریسم و قابلیتهای هستهای ایران متمرکز شود.
وزارت امورخارجه امریکا در سال 2001 در گزارشی درباره وضعیت تروریسم، از ایران بهعنوان «فعالترین دولت حامی تروریسم» نام برد و خاطرنشان ساخت که ایران بیشترین تلاش خود در این زمینه را به فعالیت علیه اسرائیل معطوف کرده است و ازآنجاکه نهادهای سیاسی و ایدئولوژیک اسرائیلمحور در امریکا از اقتدار و تحرک زیادی برخوردارند، فشارهای سیاسی ناشی از این مجموعهها را میتوان عامل تشدیدکننده رویارویی استراتژیک امریکا با ایران دانست.
گروههای ضدایرانی، از ابتدا در ساختار سیاسی امریکا وجود داشتند، اما این مجموعهها هیچگاه از رویکردهای معطوف به عملیات نظامی و مقابله مستقیم با ایران حمایت نمیکردند. آنان جلوههای دیگری از رفتار مقابلهجویانه را در دستور کار قرار میدادند که طبعا هزینه و نیز مطلوبیتهای محدودتری را برای امریکا در پی داشت اما «از زمان ریاستجمهوری کلینتون، مقامات دولتی اعتراضهای جدی و عمیقی نسبت به سیاستهای ایران اعلام داشتند و القابی چون دولت یاغی، تروریست و قانونشکن به ایران نسبت دادند و مقامات ایالات متحده برای وادارکردن ایران به تغییر رفتار تهدیدآمیز خود، آشکارا طرح مهار و منزویکردن ایران را پیاده کردند.»[xxviii][xxviii]
استراتژی مهار اقتصادی و استراتژیک ایران که توسط رهبران سیاسی امریکا طراحی شد، درواقع اقدامی کمشدت برای کنترل رفتار سیاسی ایران بود و لذا حتی برخی نظریهپردازان حزب دموکرات امریکا نیز از سیاست مهار ایران انتقاد کردند و آن را عامل تداوم بحران منطقهای در خاورمیانه دانستند. اما رویکرد و نگرش دیگری نیز ایجاد شد که بر مقابلهگرایی و نیز رویارویی استراتژیک تاکید میکند و معتقد است که باید هزینهها را برای کشورهای درگیر بسیار افزایش داد. درکل آنها معتقدند بازی رفتار استراتژیک نمیتواند با الگوی جمع جبری صفر انجام پذیرد. کشورها در چنین شرایط و فرآیندی با مخاطرات گسترده و غیرقابل پیشبینی روبررو میشوند. این گروهها اعتقاد دارند که «در روابط خارجی ایالات متحده امریکا کمتر کشوری به اندازه ایران، هیجان و واکنش این کشور را برانگیخته است. از منظر دولت امریکا اتهامات وارده بر ایران عبارتند از: مخالفت فعال با روند صلح اعراب و اسرائیل، حمایت از تروریسم بینالمللی و منطقهای و تلاش برای دستیابی به سلاحهای هستهای. نتیجه آن است که ایران به تهدیدی نهتنها برای همسایگان خود، بلکه برای کل منطقه و جهان تبدیل شده است.»[xxix][xxix]
غلبهیافتن این تفکر سیاسی و استراتژیک در امریکا، طبیعتا روند مقابلهگرایی و رویارویی استراتژیک امریکا علیه ایران را افزایش خواهد داد. این به مفهوم آن است که رویارویی و نبرد صرفا در شرایطی انجام میگیرد که جلوههایی از ادراک امنیتی ناشی از تهدید در تفکر استراتژیستهای امریکایی نسبت به ایران ایجاد شود. طی سالهای پس از 2001.م، چنین روندی از گسترش و فراگیری بیشتری برخوردار شده و بههمینخاطر مقابلهگرایی امریکا با ایران احتمال بیشتری پیدا کرده است.
هماکنون بحران ایران و ایالاتمتحده به یک رویارویی فرهنگی و ایدئولوژیک بین دو نظام متفاوت سیاست و حکومت تبدیل شده است. اما در یک سطح ژرفتر، شیطانیجلوهدادن ایران بازتاب تشدید تصورات مقامات ایالات متحده و بیم آنها از این است که رژیم ایران، از اسلام برای حمله به منافع حیاتی امریکا و متحدان آن استفاده کند. از این منظر، اهمیت ایران در تجمیع و تمرکز ایدئولوژی اسلامی و قراردادن آن در مخالفت مستقیم با غرب سکولار و دولتهای خاورمیانهای وابسته به امریکا نهفته است.[xxx][xxx]
در چنین شرایطی بهکارگیری الگوهای رفتاری معطوف به براندازی سیاسی جمهوری اسلامی ایران در دستور کار نهادهای امنیتی و استراتژیک امریکا قرار میگیرد. رهبران حزب جمهوریخواه نگرش دوگانهای نسبت به ساختار سیاسی ایران دارند. برخی از آنان تلاش میکنند وجود رژیمهای سیاسی دشمن را توجیه نظامیگری خود قلمداد نمایند و از این طریق به خودشان حق میدهند که علاوه بر مقابله تئوریک و ایدئولوژیک با این دشمنان، به انجام عملیات نظامی برای براندازی ساختاری آنها نیز بپردازند. این به مفهوم آن است که رهبران مذکور درواقع مشروعیت سیاسی ایران را هدف گرفتهاند.
برخی دیگر از مقامات ایالات متحده عقیده دارند که ایران از اسلام به عنوان ابزاری برای تعقیب هدف پنهان خود، یعنی دستیابی به هژمونی سنتی خود در خلیجفارس، استفاده میبرد. دراینارتباط، مارتین ایندیک در سخنرانی خود در ماه می 1993.م برای تشریح سیاست مهار دوگانه ایران و عراق، تاکید کرد که واشنگتن با حکومت اسلامی در ایران مخالف نیست، بلکه نسبت به برخی ابعاد خاص رفتار رژیم ایران معترض است.
هماکنون نگرش افرادی همانند ایندیک کارآمدی چندانی در ساختار سیاسی امریکا ندارد و علت آن را باید در الگوی رفتار استراتژیک امریکا جستجو کرد. در شرایط موجود، مقامات حزب جمهوریخواه درصدد هژمونیکگرایی منطقهای و بینالمللی هستند و لذا صرفا در برابر رفتار سیاسی ایران واکنش نشان نمیدهند بلکه اقدامات جدید آنها به گونهای سازماندهی شدهاند که امریکا را با موجودیت سیاسی و ساختاری ایران درمیاندازند.
پس از پیروزی انقلاب اسلامی، رفتار امریکا با ایران همواره مقابلهگرایانه بوده اما بهتناسب اینکه کدام جناح در امریکا قدرت را در دست داشته، رهبران سیاسی و نهادهای تولیدکننده استراتژی در امریکا سطح حساسیتهای متفاوتی را از خود نشان دادهاند. آنان در مورد شدت و نیز گستره مقابلهگرایی با ایران اختلافنظر دارند؛ بهعبارتی شکلبندی روابط ایران و امریکا به گونهای است که در باطن خود نوعی تعارض سیاسی، رویارویی ژئوپلتیک و جدال استراتژیک را نهفته دارد و در هر دوران و شرایط خاص زمانی، بر اساس فضای عمومی منطقه و نظام بینالملل، الگوی خاصی مورد استفاده قرار میگیرد.
وقتی از مقابلهگرایی استراتژیک امریکا با ایران صحبت میشود، یعنی دولت امریکا باید دگرگونی در رژیم سیاسی جمهوری اسلامی ایران را مدنظر داشته باشد. بهتناسب افزایش نقش و تاثیر گروههای افراطی در ساختار سیاسی امریکا، طبعا امکان تشدید رویارویی نیز بیشتر خواهد بود. اما مطمئنا امریکا ناچار خواهد شد ریسکپذیری خود برای مقابله با بحرانهای منطقهای و بینالمللی ناشی از درگیری نظامی را محاسبه کند و نظر به حساسیت این مساله، باید گفت امکان بهکارگیری ابزار نظامی برای رویارویی با ایران درکل محدود است؛ چراکه براساس تجارب گذشته، هرگونه اقدام نظامی امریکا، بحران منطقهای خاورمیانه و در نتیجه هزینههای امنیتی و استراتژیک امریکا را به حداکثر میرساند و این امر برای امریکا مطلوب نیست. هماکنون درگیری آنها در عراق، نظم سیاسی منطقه را با دگرگونی و دشواری روبرو نموده است و با توجه به آنچه گفته شد، درکل میتوان گفت در وضعیت فعلی فضای سیاسی عراق، امکان بهکارگیری ابزارهای نظامی علیه ایران بسیار محدود است.
کنث پولاک، از تحلیلگران سابق سازمان اطلاعات مرکزی امریکا، از جمله افرادی بود که با انتشار مقالهای در نشریه «رویدادهای خارجی» (Foreign Affairs) فضای سیاسی و امنیتی برخورد با عراق را به فضای نظامی ارتقا داد. او اینبار نیز با نگارش مقالاتی در نشریات مختلف امنیتی و استراتژیک، از اقدامات نظامی تمامعیار علیه ایران دفاع میکند. پولاک اعتقاد دارد امریکا باید طی سالهای 2006 تا پایان دوران ریاستجمهوری جرج بوش، عملیات دیگری را در خاورمیانه انجام دهد. وی سه کشور را بهعنوان هدف نظامی فراروی ساختار امنیتی امریکا قرار میدهد: ایران، عربستان سعودی و سوریه؛ و از این میان، بر ضرورت مقابله نظامی با ایران تاکید میکند.
اما برخی نظریهپردازان دیگر و ازجمله جفری کمپ و آنتونی کوردزمن، نگاه کاملا متفاوتی را ارائه میدهند. آنها اعتقاد دارند که عملیات نظامی امریکا در ایران به احتمال زیاد شکست خواهند خورد و این مساله با بهچالشکشیدهشدن امنیت و مشروعیت امریکا، در آینده چالشهای گستردهتری را فراروی امریکا قرار خواهد داد. آنها معتقدند بهکارگیری سیاستهای تقویتکننده وجه عربی قدرت در منطقه خاورمیانه، برای امریکا چندان مطلوب نخواهد بود و لذا هرگونه عملیات نظامی امریکا در ایران را بهعنوان عاملی در جهت افزایش اقتدار اعراب سنی، نامناسب تلقی میکنند. آنها معتقدند اعراب سنی حاضرند با امریکا برای مقابله با شیعیان همکاری نمایند اما درصورتیکه ساختار قدرت ایران مورد تهاجم نظامی قرار گیرد، تلاش خواهند کرد خلأ قدرت را از طریق حداکثرسازی تحرک بنیادگرایان سلفی و سنیمذهب ترمیم نمایند. طبعا این امر، مطلوبیت چندانی برای امنیت منطقه و تعادل قدرت امریکا در خاورمیانه نخواهد داشت.[xxxi][xxxi]
با نظر به آنچه گفته شد، درکل میتوان گفت امریکا به لحاظ شرایط عمومی منطقهای و بینالمللی، قادر نخواهد بود در سال 2006 به عملیات نظامی علیه ایران اقدام کند. بحرانهای منطقهای فراروی امریکا به گونهای گسترش یافتهاند که امکان انجام عملیات نظامی علیه ایران را به حداقل ممکن کاهش میدهند. درواقع نظامیگری گرچه میتواند مطلوبیتهایی را برای امریکا ایجاد کند، اما مخاطرات قابلتوجهی را نیز به همراه خواهد داشت.
شرایط سیاسی و ژئوپلتیک ایران به گونهای است که امریکا نمیتواند از طریق انجام جنگهای کوچک یا محدود، به حداکثر مطلوبیتهای استراتژیک خود نائل گردد. بههمیندلیل، میتوان نشانههایی از تغییر در رفتار استراتژیک امریکا را در ارتباط با ایران پیشبینی نمود؛ کماآنکه طرح مساله مذاکره میان ایران و امریکا در ارتباط با موضوع عراق نشان میدهد الگوهای رفتاری با تغییراتی همراه شده است. درست است که ایران و امریکا به لحاظ ساختاری در شرایط متفاوتی قرار دارند و هرکدام از آنها اهداف و الگوهای استراتژیک غیرهمگونی را در خاورمیانه و نظام بینالملل پیگیری میکنند، اما واقعیتهای روابط بینالملل بیانگر آن است که نمیتوان هرگونه چالشی را به منازعه نظامی تبدیل کرد.
اگر امریکا درصدد برآید الگوی تغییر رژیم در ایران را از طریق ابزار نظامی به مرحله اجرا گذارد، طبعا با مخاطراتی روبرو خواهد شد و آنگاه احتمال شکلگیری یک جنگ تمامعیار بسیار خواهد بود. درکل این جنگ در صورتی اتفاق خواهد افتاد که یک کشور از تمامی قدرت خود برای مقابله با واحد سیاسی رقیب استفاده نماید. اما تبدیل جنگ محدود به منازعه نامحدود، میتواند مخاطراتی را برای امریکا ایجاد نماید و علت آن را باید در شرایط سیاسی و ساختاری ایران دانست.
کریگ اسنایدر اعتقاد دارد درگیریهای امروز معمولا کوچک یا محدود هستند و کشورهای متخاصم سعی میکنند به لحاظ گستره زمینی منازعه و نیز اهداف و ابزار مورد استفاده برای نیل به هدف، در یک سطح محدود کار کنند. اسنایدر با اشاره به «درگیری غیرمستقیم»، هرگونه جدال مستقیم و اقدام به عملیات گسترده نظامی را برای تمامی کشورها و از جمله برای امریکا مخاطرهآمیز و نامطلوب میداند.[xxxii][xxxii]
پینوشتها
1ــ کی. جی. هالستی، مبانی تحلیل سیاست بینالملل، ترجمه: بهرام مستقیمی و مسعود طارم سری، تهران، دفتر مطالعات سیاسی و بینالمللی، 1373، ص 561
2ــ مارک گازیورسکی و نیکی کدی، نه شرقی ــ نه غربی، ترجمه: ابراهیم متقی و الهه کولایی، تهران، انتشارات مرکز اسناد انقلاب اسلامی، 1379، صص114 ــ 113
3- Alexander Yanah and Allan Nanes, eds, The United States and Iran: A Documentary History, Fredrick: University Publication of America, 1980, P.251
4ــ ادوارد آذر و چونگاینمون، امنیت ملی در جهان سوم، تهران، پژوهشکده مطالعاتراهبردی، 1379، صص106ــ 105
6- Carl Brown, International Politics and the Middle East: Old Rules and Dangerous Game, Princeton: Princteton University Press, 1984, P.4
7- R.K Ramazani, “Iran's Foreign Policy, Both North and South” , Middle East Journal, Vol 46, No. 3, Summer 1992, P.395
9ــ ساموئل هانتینگتون، چالشهای هویت در امریکا، ترجمه: محمودرضا گلشن پژوه و دیگران، تهران، انتشارات ابرار معاصر، 1384، ص 105
12ــ فواز جرجیس، امریکا و اسلام سیاسی، ترجمه: کمال سروریان، تهران، پژوهشکده مطالعات راهبردی، 1382، صص 28 و 29
13- Samuel Huntington, “The Erosion of American Natinal Interest” , Foreign Affairs, September / October, 1997
14ــ بهرام نوازنی، الگوهای رفتاری ایالات متحده امریکا در رویارویی با جمهوری اسلامی ایران، تهران، مرکز اسناد انقلاب اسلامی، 1383، ص186
17ــ حشمتالله فلاحتپیشه، امریکا دنیا را به کدام سو میبرد؟، تهران، بنیاد فرهنگی ــ پژوهشی غربشناسی، 1382، ص85
18ــ جفری کمپ، انتخابهای تسلیحاتی ایران، مسائل و تحلیلها، ترجمه: پیروز ایزدی، تهران، دانشکده فرماندهی و ستاد سپاه پاسداران، ص13
20- N. Drass, Psychological Operations, 2001, www.geocities.com; also see Puojmayer, T.D, U.S. and Psychological Warfare, 2002, www.psyop.com.
23- Peter Rudolf, the united states, Iran and Transatlantic Relations; Headed for Crisis? Washington, U.S Foreign Relations Council, 2004, P.18
26- Kenneth Bollack, Pehind the scenes of Tumultuous Relationship: The U.S and Iran, Washington: Council of Foreign Relations, 2004 , P.15