آرشیو

آرشیو شماره ها:
۶۶

چکیده

هم‌ بنیان گرفتن انقلاب مشروطه و هم پدید آمدن زمینه‌های آن‌ را بی‌هیچ شبهه‌ای ‌باید در گرو تشدید حضور روحانیت معاصر شیعه در عرصة سیاست دانست. زمانی‌که علما در جنگ‌های ایران و روس دریافتند که بی همراهی آنها اثری از ایران در این تهاجمات باقی نمی‌ماند، در عمل و نظر وارد کارزار شدند. نتیجه هر چه شد، آنها در مجاهدت و جهاد کوتاهی نکردند. در زمان جنبش تنباکو و راه افتادن کاروان استعماری بریتانیا برای تصاحب منابع اقتصادی ایران هم علمای ایران و عراق پا در میدان گذاشتند و کشور را نجات دادند؛ امّا همگی اینها مقدمه‌ای شد برای ایجاد دگرگونی‌های اساسی در ساختار نظام سیاسی ایران که می‌رفت نه ایرانی باقی بگذارد و نه اسلام و تشیعی! گسترده‌ترین، پیچیده‌ترین و پرتکاپوترین حضور روحانیت شیعه در جنش مشروطه اتفاق افتاد و کارزار دیانت و سیاست در این دوره از تحولات تاریخی ایران چنان شدتی گرفت که هنوز هم از مشروطه، رهبران و پیروان آن می‌گوییم و می‌نویسیم. بدیهی است که نوع عملکرد و سطح شور و حضور روحانیان درانقلاب مشروطه یکسان نبود و ای‌بسا هر کدام کاری و دیدگاهی داشتند، امّا در اساس کار، که اصلاح دین، دولت و ملّت باشد، همگی متفق و دلسوز بودند. در این مقاله با عملکرد بزرگان دیانت در عصر مشروطه به اجمال و اختصار آشنا خواهید ‌شد.

متن

 

سهم روحانیت شیعه در مسائل سیاسی و اجتماعی معاصر ایران کاملاً مشهود است. انقلاب مشروطه نیز یکی از مقاطع حساس در تاریخ معاصر ایران به‌شمار می‌آید که بی‌شک شیوة صف‌بندی نیروهای اجتماعی، به‌ویژه روحانیت، در این نهضت اهمیت بسیاری دارد؛ ازاین‌رو در بحث حاضر، با توجه به حضور سنتی روحانیت در ظلم‌ستیزی و برانگیختن مردم، کانون توجه بر حضور پیشرو علمای دین در شکل‌گیری، پیروزی و تداوم مشروطه‌ و گفتمان حاکم بر آن است.

جامعه ایرانی در اواخر عهد صفوی، به‌ دلیل وضعیت ناپایدار و ناامنی که در آن ایام به‌وجود آمده بود و بعد از آن نیز شدیدتر، وخیم‌تر و نابسامان‌تر از قبل ‌شد، چهره‌ای فرسوده پیدا کرده بود. در این دوران، بر عوامل مخرّب داخلی، پدیدة توسعه‌طلبی سرمایه‌داری جهانی یا استعمار نیز افزوده شد که از یک طرف مداخله‌های سلطه‌جویانه بر شدت ناامنی و ناپایداری اوضاع می‌افزود و از سوی دیگر، زیرساخت‌های تولیدی را، که بستر کار و فعالیت بودند، ویران می‌کرد و در نتیجه هرج‌ومرج (آنارشی) و بی‌سامانی را بیش از پیش در حوزة قدرت و دستگاه سلطنت و به ‌دنبال آن در سراسر جامعه رواج می‌داد. این وضعیت در عصر قاجار و به‌ویژه در زمان زمامداری فتحعلی‌شاه همچنان ادامه یافت تا اینکه جنبش مشروطه‌خواهی پدید آمد برای اینکه به آن وضعیت ناپایدار و ناامن تیر خلاص زند. در این میان عموم تحول‌خواهان و کسانی که از این وضعیت کشور به ستوه آمده بودند و واقعاً دغدغة ذهنی آنها کشورشان بود، نه خواست‌ها و تمایلات انفرادی و نه سودای قدرت و شوکت، برای نجات کشور به ‌دنبال فرصت، و در پی تقویت این جنبش بودند. آنها سرانجام توانستند در عهد قاجار و در عصر زعامت مظفرالدین‌شاه جنبش مشروطه‌خواهی را، که رهبری آن در اختیار علما و روحانیت بود، به پیروزی برسانند.

 

زمینه‌های خیزش سیاسی روحانیت معاصر شیعه

ظهور سیاسی علما در تاریخ معاصر ایران به اوایل قرن نوزدهم میلادی باز می‌گردد. ضعف دولت قاجاری در جنگ‌های ایران و روس، دربار را مجبور کرد از علما استمداد جوید؛ بدین ترتیب علما فتوای جهاد علیه دولت روس را صادر کردند، ولی به‌دلیل بی‌کفایتی مدیران قاجار، به‌رغم پیروزی‌های اولیه، این فتواها و شور و هیجان عمومی مردم در جنگ نتوانست ضعف دولت را جبران کند. چندی بعد علما در ماجرای گریبایدوف دوباره قدرت خود را به رخ دربار و استعمار کشیدند. در این دوره با طرح گستردة اندیشة ولایت‌فقیه توسط علمای بزرگی چون میرزای قمی‌، ملا احمد نراقی و کاشف‌الغطا، مشروعیت شاهان قاجاری نیز زیر سؤال رفت و بر لزوم نظارت فقیهان بر حکومت تأکید شد. طرح این نظریه را می‌توان رویدادی مهم در روابط علما و حکومت محسوب کرد.

در زمان مشروطیت، روحانیت با توجه به پیوند عمیق جامعة ایران با دین، که از دیرباز در این کشور اقتدار و نفوذ بسیاری داشته است، به صف و جرگة مشروطه‌خواهان پیوست؛ زیرا روحانیت، به دلیل نفوذ و اقتدارش در جامعه، تنها نیرویی بود که می‌توانست در مقابل ظلم و ستم دولت مقاومت کند و مانند عامل بازدارنده و کنترل‌کنندة سیاست‌های دولت، عمل نماید. از آنجا که آنها پایگاهی مردمی داشتند و درعین‌حال از قشر محدود تحصیل‌کرده بودند و در برهه‌ای از تاریخ کشورمان دستگاه قضایی در اختیارشان بود. طی سالیان دراز حاکمیت استبداد، روحانیت تنها پناهگاه مردم در برابر ظلم و ستم حاکمان به‌شمار می‌رفت.

مهم‌ترین عامل قدرت سیاسی روحانیت، پایگاه وسیع مردمی آنان بود. برخلاف حکومت که مردم فقط با مأموران مالیاتی آن ارتباط داشتند، روحانیت همیشه با مردم مرتبط بود و حل‌وفصل بسیاری از امور زندگی روزمرة آنان را برعهده داشت. درواقع تماس همیشگی با مردم و نفوذ مردمی، ویژگی منحصربه‌فرد روحانیت در تاریخ معاصر ایران بوده است و دربار و روشنفکران هیچ‌کدام نتوانستند چنین پایگاهی در میان مردم بیابند. این پایگاه اجتماعی گسترده، به روحانیت اجازه می‌داد در مواقع لزوم به بسیج گستردة مردم دست زند که در این صورت مقابله با آنها در توان هیچ‌کدام از نیروهای موجود نبود.

 مسائل دیگری نیز که در عصر قاجار به رشد قدرت سیاسی روحانیت کمک کرد افزایش چشمگیر علمای بزرگ در شهرها و همچنین رشد سریع مدارس و حوزه‌های دینی بود که به گسترش کمّی و کیفی نهاد روحانیت انجامید. از اواسط حکومت ناصرالدین‌شاه کم‌کم رویارویی و تقابل با دربار آشکار شد. فتوای میرزای شیرازی مبنی بر تحریم تنباکو اقتدار این نهاد روحانی را اثبات کرد. ناصرالدین‌شاه پس از مواجهه با این رفتار به ‌نوعی درصدد برآمد آبروی رفته را برگرداند که توفیقی نیافت.

 همان‌طور که اشاره شد در انقلاب مشروطه، روحانیت مؤثرترین نیروی سیاسی بود که از نهضت حمایت کرد و رهبری آن را به‌دست گرفت. هرچند اندیشه‌ها و نیروهایی که مشروطه را ساختند، متفاوت بودند، در فضای مذهبی حاکم بر جامعة ایران، هیچ فعالیت سیاسی و هیچ اندیشه‌ای بدون حمایت علما راه به جایی نمی‌برد؛ درواقع ایجاد و احیای مشروطه، مدیون حرکت‌های انقلابی علما بود. گذشته از فداکاری و پایداری آیت‌الله طباطبایی و آیت‌الله بهبهانی در تهران ــ که رهبری اصلی مشروطه را بر عهده داشتند ــ فتواهای مراجع نجف در دورة استبداد صغیر عامل اصلی احیای مشروطه به‌شمار می‌آید. به‌هرحال در دورة قاجار روابط علما و دربار فراز و نشیب بسیاری داشت که در مجموع چندان مطلوب نبود. دربار، روحانیت را مانع عمدة گسترش قدرت خود می‌دانست و به‌رغم تظاهر فراوان به حمایت از روحانیت، می‌کوشیدند از قدرت آنان بکاهند. روحانیت نیز نسبت به دولت قاجار دیدگاهی انتقادی داشت و طبق شرع نمی‌توانست با ظلم و ستم حکام قاجاری کنار آید.

احمد کسروی، که از مورخان مشهور عصر مشروطه به‌شمار می‌آید، دربارة سهم علما در پیروزی مشروطه معتقد است: «این نکته را نباید فراموش کرد که مشروطه را در ایران علما پدید آوردند. در آن روزها که در ایران غول استبداد درفش افراشته، کسی را یارای دم زدن نبود، تنها علما بودند که دل به حال مردم سوزانیده، گاهی سخنانی می‌گفتند. نمی‌گویم دیگران چیزی نمی‌فهمیدند، می‌گویم یارای دم زدن نداشتند. شماره‌‌های حبل‌المتین را بخوانید. در آن زمان که تودة انبوه در بستر غفلت خوابیده و هرگز کاری به نیک و بد کشور نداشت، در بسیاری از شهرها علما پیش‌قدم گردیدند. بنیاد مشروطه را علما گذاردند».[1]

به نوشتة او آنچه مشروطه را نگه‌ داشت، پافشاری‌‌های مردانة دو سید ــ بهبهانی و طباطبایی ــ و ‌آخوند خراسانی و حاج شیخ مازندرانی بود. اینان،‌ با فشارهایی که دیدند و زیان‌‌هایی که کشیدند، ‌از پشتیبانی مجلس و مشروطه بازنایستادند و آن را نگه داشتند.[2]

برای آشنایی بیشتر با نهضت مشروطیت باید به پیش‌زمینه‌های تاریخی آن، از جمله نهضت تحریم تنباکو، توجه کرد. در سال 1306.ق، که ناصرالدین‌شاه به سومین سفر اروپایی خود رفت، دولت و سرمایه‌داران انگلیسی از فرصت استفاده کردند و اخذ امتیاز انحصاری تجارت تنباکو و توتون ایران را پیش کشیدند. جرالد تالبوت نخستین مذاکره را دربارة انحصار تجارت توتون و تنباکو در شهر برایتون با اعتمادالسلطنه انجام داد و سپس ادامة موضوع در ایران پیگیری شد. پس از بازگشت ناصرالدین‌شاه به ایران تالبوت، با کمک دولت انگلیس، در رأس تعدادی از سرمایه‌داران انگلیسی مخفیانه وارد ایران شد و به‌ منظور اخذ امتیاز، شرکتی به نام رژی تأسیس کرد. تالبوت برای رسیدن به اهداف خود رشوه‌هایی به شاه و سایر سردمداران حکومت قاجاری پرداخت و بالاخره در 28 رجب سال 1307.ق امتیاز انحصاری تجارت توتون و تنباکو در داخل و خارج ایران را به مدت پنجاه سال اخذ کرد؛ به این شرط که سالانه پانزده‌هزار لیره به حکومت ایران بپردازد.[3]

بعد از این واقعه هیئت‌های انگلیسی پیروزمندانه به‌ طور مکرر وارد ایران شدند. با اینکه انگلیسی‌ها به ایران رفت و آمد داشتند، موضوع اعطای امتیاز تا مدتی پنهان ماند تا اینکه سرانجام دولت با انتشار اعلان‌نامه‌ای موضوع را به ‌طور رسمی به آگاهی عموم رساند. انتشار این خبر بازتاب بسیار گسترده‌ای داشت و در داخل و خارج با حیرت و انتقاد شدید روبه‌رو شد. امین‌الدوله که در آن زمان از نزدیکان شاه به‌شمار می‌‌رفت، دراین‌باره گفته است: «از انحصار عمل دخانیات و اقدامات دستگاه رژی، که فصل و ابواب آن را به مردم گوشزد نکرده بودند، مردم بهانه و وسیله به ‌دست آوردند که شکایت‌های دیگر را از این نقطه اظهار کنند».[4]

تاجران و کسانی که در امر خرید و فروش توتون و تنباکو اشتغال داشتند، و نیز حاج سید علی‌اکبر فال اسیری جزء اولین کسانی بودند که به این قرارداد اعتراض کردند.[5]

پس از آن در بیشتر شهرهای ایران فریاد اعتراض مردم بلند شد و علما و روحانیان آن مناطق به میدان آمدند و با اعطای امتیاز انحصاری توتون و تنباکو به‌شدت مخالفت کردند.[6] بدین ترتیب قیام علیه اعطای امتیاز تنباکو سراسری شد. با این حال دولت قاجار و شرکت رژی هنوز مقاومت می‌کردند و نمی‌خواستند تسلیم شوند. در پایتخت شب‌نامه‌ای دست به دست می‌گشت که در آن آمده بود: «ای ناصرالدین‌شاه ... اگر در سوراخ جانوری پنهان شوی بیرونت آوریم و خونت بریزیم».[7] در اعلامیة دیگری نیز گفته شده بود: «اگر کار تنباکو موقوف نشود جهاد خواهد شد».[8]

هنگامی که مردم و علما با چنین اوضاعی روبه‌رو شدند، از مرجع بزرگ شیعه آیت‌الله العظمی میرزا محمدحسن شیرازی کمک خواستند و به آگاهی ایشان رساندند که دولت قاجاریه و شرکت رژی حاضر نیستند از تجاوز به حقوق مردم دست بردارند.

میرزای شیرازی با شنیدن این خبر جانب احتیاط را کنار گذاشت و تصمیم گرفت فتوایی صادر کند. پافشاری‌های سید جمال‌الدین اسدآبادی و نامة او به میرزا یکی از دلایل اصلی این تصمیم او بود. میرزای شیرازی در فتوای کوتاه خود چنین نوشت: «بسم الله الرحمن الرحیم ــ الیوم استعمال تنباکو و توتون بای نحو کان در حکم محاربه با امام زمان(ع) است».[9]

در پی این اقدام و پس از مدتی مخالفت، ناصرالدین‌شاه متقاعد شد که بیش از این نمی‌تواند انحصار توتون و تنباکو را سر پا نگاه دارد؛ از‌همین‌رو امتیاز را لغو کرد.[10]

انقلابی که بر اثر اعلام و انتشار فتوای میرزای شیرازی در ایران پدید آمد، سبب شد که از یک ‌سو بزرگ‌ترین استعمارگر آن قرن شکست بخورد و از سوی دیگر دولت قاجاری و عوامل وابسته به استعمار نیز سرافکنده و مقهور شوند. با پیروزی نهضت تنباکو ملّت ایران به خودباوری رسید و متوجه شد که اگر با وحدت پیش رود، به طور قطع پیروز می‌شود.

کشته شدن ناصرالدین‌شاه در سال 1313.ق به‌دست میرزا رضا کرمانى را مى‏توان سرانجام قیام تنباکو و مقدمة نهضت مشروطیت به حساب آورد.

 

بررسی عملکرد روحانیان در انقلاب مشروطه

آیت‌الله سید محمد طباطبایی:

میرزا سید محمد معروف به میرزا سید‌محمد (سنگلجی)، از رهبران بزرگ مشروطه، فرزند سید صادق طباطبایی، از روحانیان بزرگ و با نفوذ دورة ناصرالدین‌شاه، بود.

سید محمد در کربلا به دنیا آمد. در دوسالگی به همدان و در هشت‌سالگی به تهران رفت و زیر نظر پدر خود تعلیم و تربیت یافت. پس از تحصیلات مقدماتی در علوم و ادبیات عرب، فقه و اصول را از پدر خود و حکمت را از میرزا ابوالحسن جلوه فراگرفت، در سال 1299.ق به حج و سپس به عتبات رفت و در سامرا از محضر میرزا محمدحسن ‌شیرازی بهره‌‌مند شد و تحصیلات خود را تکمیل کرد. سید محمد طباطبایی، به پیشنهاد میرزای ‌شیرازی، به تهران بازگشت و چون مردی وارسته بود از دولتیان کناره گرفت. وی، به تناسب موقعیت، از آزادی و آزادی‌خواهی سخن به میان می‌آورد و می‌خواست مردم را آگاه کند و از ستم و اجحافی که در حق آنان اعمال می‌شد، بکاهد؛ تا جایی که حتی مظفرالدین‌شاه به صراحت می‌گفت که سید محمد خواستار حکومت جمهوری است. عده‌ای از وی رمیدند و در مقابل، عده‌ای شیفته استفاده از محضر و بیاناتش شدند و چون فردی زاهد و پرهیزکار بود، مخالفان نتوانستند به وی تهمتی بزنند. وی خواهان حکومت ملّی و اجرای قانون و عدالت بود و به ‌ثمر رساندن این اندیشه را وظیفه شرعی خود می‌دانست.

طباطبایی مدرسه ‌اسلامیه را، که در آن به ‌شیوة جدید تدریس می‌شد، تأسیس کرد و برادرش سید اسدالله ‌طباطبایی را به ریاست آن گماشت. خود وی در جشن مدرسه به تاریخ 29 شعبان 1323.ق شرکت کرد و بیانات سودمندی در فواید دانش و لزوم توسعة مدارس جدید ایراد کرد.[11]

در آغاز حرکت مشروطه‌خواهی، هنگامی‌که آیت‌الله بهبهانی، معتمدالاسلام رشتی را نزد علمای مشهور از جمله آیت‌الله طباطبایی فرستاد تا نظر آنها را به همکاری و اتحاد با خویش بر ضد عین‌الدوله جلب کند، سید محمد طباطبایی، که عالمی ممتاز و صادق بود، در پاسخ فرستاده بهبهانی گفت: «اگر غرض شخصی در کار نباشد، من همراه خواهم بود». به‌ هر صورت همراهی میان این دو روحانی در روزهای نخستین سال 1284 آغاز شد که می‌توان آن را جزء اولین اقدامات مشروطه‌طلبی دانست. بهبهانی و طباطبایی محبوبیت و نفوذ بسیاری در میان مردم داشتند و این نیرویی بسیار کارآمد برای ترساندن حکومت و مجاب کردنش به پذیرفتن خواسته‌های علما بود. سید محمد طباطبایی، که شور رهایی ایران از دست ستمگران و مستبدان را در سر داشت، در پی کوتاه کردن دست ستمگران و بیگانگان از مال و ناموس مردم بود. این دو عالم از ابتدای جنبش در اندیشة مشروطه، قانون و دارالشوری بودند، ولی روش آنها دوری جستن از خشونت و پیروی کردن از نوعی مبارزات منفی بود.[12]

از اقدام‌های مهم طباطبایی در بسیج مردم علیه حکومت استبدادی، مخالفت با احداث بانک استقراضی روس بود. در این واقعه، او از ساخته شدن بانک فوق در اراضی موقوفه مدرسة خازن‌الملک و قبرستان کهنه مجاور آن (واقع در جنب بازار تهران) جلوگیری کرد. در پی این اقدام مظفرالدین‌شاه آیت‌الله طباطبایی را احضار و از او گله کرد که «چرا در واقعة خرابی بانک به خود من رجوع نکردید و اصلاح و علاج آن را از من نخواستید؟» و پاسخ شنید که «ما مفاسد و معایب بنای این عمارت را بارها به مشیرالدوله و مشیرالسلطنه یادآوری کردیم، ولی نتیجه‏ای حاصل نشد».[13]

سید محمد طباطبایی روحانی بیدار و آگاهی بود که در نهضت مشروطیت، سهم مؤثر و تعیین‌کننده‌‏ای، به‌ویژه از لحاظ فکری و بسیج مردم داشت. او در فعالیت‌های خود بر ضدّ حکومت عین‌الدوله با قاطعیت فراوانی تأسیس عدالت‏خانه، مجلس شورا یا انجمنی را که در خدمت مردم باشد درخواست می‏کرد. او، که از نابسامانی اوضاع مملکت و ظلم حکومت نسبت به مردم رنج می‏برد و از فقر و فلاکت مردم و خرابی مملکت آگاهی کامل داشت، می‏کوشید با حمله به استبداد، که آن را بدترین نوع حکومت و عامل همة نابسامانی‌‏ها معرفی می‌کرد، زمینة فروپاشی آن را فراهم آورد.

پس از بازگشت مظفرالدین‌شاه از سفر سوم به اروپا در شعبان 1323.ق، آیت‌الله طباطبایی با آیت‌الله بهبهانی در 25 رمضان همان سال هم‌پیمان شد و علناً مبارزة سیاسی را آغاز کرد.[14]

زمانی که عده‌ای بازاری شکایت خود از مسیو نوز را نزد آیت‌الله طباطبایی بردند، او از مردم خواست زیر بار ستم نروند. وی در کشاکش حوادث و اعتراض‌های پس از فلک شدن بازرگانان و تجار نیز از رهبران مردم بود. در این زمان روحانیان مخالف نیز در منزل او اجتماع کردند تا برای مقابله با اقدامات حکومت تصمیم بگیرند. در این اجتماع بود که به ‌دنبال مشورت‌های مفصل، طباطبایی تصمیم گرفت که فردای آن روز برای اعتراض پایتخت را ترک کنند و در زاویة حرم حضرت عبدالعظیم پناهنده شوند.[15] در پی این تصمیم در 22 آذر 1284 او همراه خانواده خود و روحانیان دیگر و خانوادهایشان در حرم حضرت عبدالعظیم تحصن کردند.[16]

روزبه‌روز بر شمار متحصنان افزوده می‌شد. عین‌الدوله، که به دنبال ایجاد اختلاف میان علمای متحصن بود، برای سید محمد طباطبایی پیام فرستاد که اگر از بهبهانی جدا شود و به شهر بازگردد، به او بیست‌هزار تومان پرداخت خواهد کرد، ولی طباطبایی به این پیام توجهی نکرد و اعلام کرد که می‌خواهد با شاه به ‌طور مستقیم گفت‌وگو کند. عین‌الدوله از این‌گونه ملاقات‌ها جلوگیری می‌کرد؛ بنابراین سید محمد طباطبایی در نامه‌ای، که به ‌وسیلة سفیر عثمانی به‌دست شاه رساند، درخواست‌های اولیة خود را بیان کرد. بنیاد عدالت‌خانه در همه جای ایران، برداشتن مسیو نوز از ریاست به گمرک و مالیه، روان گردانیدن قانون اسلام، برداشتن علاءالدوله از حکمرانی تهران، از جمله درخواست‌های مهم او بود که با این نامه به گوش شاه رساند.[17]

مظفرالدین‌شاه در پاسخ به سفیر عثمانی موافقت خود را اعلام کرد و گفت که کلیة خواست‌های آقایان پذیرفته شده است، به تهران بازگردند. این حرکت مهاجرت صغری نام گرفت. مردم نیز شادیشان را از پیروزی با دادن شعارهای «زنده باد ملت» و «زنده باد پادشاه اسلام» نشان دادند.[18]

به‌رغم صدور فرمان تأسیس عدالت‌خانه از سوی مظفرالدین‌شاه، عین‌الدوله، با گذراندن وقت و امروز و فردا کردن، از پذیرش درخواست متحصنان طفره می‌رفت و می‌کوشید با ایجاد اختلاف در صفوف مخالفان و همچنین زندانی کردن و به تبعید فرستادن فعالان، به غائله پایان دهد. او اعضای دولت را جمع، و دربارة تأسیس عدالت‌خانه با آنان رایزنی کرد که به استثنای یک تن (احتشام‌السلطنه) بقیه با این فکر مخالفت کردند. یکی از رجال گفت: «اگر عدالت‌خانه برپا شود، آن وقت پسر پادشاه با بقال مساوی خواهد بود و نیز دیگر هیچ حاکمی نمی‌تواند دخلی بکند و راه دخل امنای دولت مسدود خواهد شد». دیگری گفت: «اگر عدالت‌خانه برپا شود، سلطنت منقرض خواهد شد». سومی گفت: «کسانی که می‌خواهند عدالت‌خانه برپا دارند قصدشان در اصل تضعیف قبله عالم است». وزیر جنگ بیان کرد: «من تا جان دارم نمی‌گذارم عدالت‌خانه برپا شود».[19] در مقابل آیت‌الله طباطبایى نامه‌اى براى عین‌الدوله نوشت که در بخشى از آن چنین آمده بود: «کو آن‌همه عهد و پیمان! مسلم است از خرابى مملکت خود مطلعید و می‌دانید اصلاح تمام آنها منحصر است به تأسیس مجلس و اتحاد دولت و ملّت، به اندک مسامحه ایران از دست می‌رود. من اگر جسارت کرده و می‌کنم معذورم؛ زیرا ایران وطن من است. اقدام فرمودید ما هم حاضریم، اقدام نفرمودید یک تنه اقدام خواهم کرد. یا انجام مقصود یا مردن، پروا ندارم».[20]

پاسخ عین‌الدوله به این عریضه، سختگیری بیشتر نسبت به نیروهای انقلابی و دستگیری و تبعید تعداد بیشتری از وعاظ و مخالفان بود. طباطبایی که کار را این‌گونه دید این‌بار عریضه سرگشاده‌ای به مظفرالدین‌شاه نوشت که در بخشی از آن چنین آمده بود: «اعلیحضرتا! مملکت خراب، رعیت پریشان و گداست. تعدّی حکام و مأموران بر مال و عرض و جان رعیت دراز، ظلم حکام و مأموران اندازه ندارد ... اعلیحضرتا! سی کرور نفوس را که اولاد پادشاه‌اند، اسیر استبداد یک نفر نفرمایید».[21] اما در مقابل عین‌الدوله باز هم شدّت عمل بیشتری از خود نشان داد و تعداد بیشتری از مخالفان را دستگیر و روانة زندان و تبعید نمود. با ادامه این فعالیت‌ها و وقوع حادثه قتل سید عبدالحمید، طلبه جوان، و قتل و جرح عده بسیاری از طلاب و بازاری‌ها، عده‌ای از علما همراه سید محمد طباطبایی و سید عبدالله بهبهانی به قم مهاجرت کردند و عده‌‌ای تاجر نیز با دستور بهبهانی و موافقت سفارت انگلیس در آنجا متحصن شدند.[22]

شیخ فضل‌الله نوری نیز برای نخستین‌بار به جمع مخالفان پیوست. با مهاجرت علما به قم احساسات مردم در سراسر ایران برانگیخته شد و به این طریق موج گسترده حمایت و همدردی با مهاجران از اطراف ایران به پایتخت سرازیر گردید. مهم‌تر از همه تلگراف علمای نجف در طرفداری از علمای مهاجر و تقبیح کشتار تهران بود.[23] با بالا گرفتن فشارها، سرانجام مظفرالدین‌شاه عین‌الدوله را عزل کرد و شاهزاده عضدالملک را مأمور بازگردانیدن علما از قم گردانید. وی در تاریخ 14 جمادی‌الثانی 1324.ق مجلس شورای ملّی را افتتاح کرد.[24]

پس از تشکیل مجلس اول، آیت‌الله طباطبایى (همچون سید عبدالله بهبهانی و شیخ فضل‌الله نوری) در مجلس حاضر شد و رهبرى فکرى نمایندگان را بر عهده گرفت. در دوره اول انتخابات، یهودیان وکالت خود را به سید عبدالله بهبهانی، و اقلیت ارمنی وکالت خود را به سید محمد طباطبایی تفویض کردند. مجلس با شرکت نمایندگان تشکیل گردید و طباطبایی در جلسة روز 9 شعبان در مجلس نطقی پرشور، که در آن ایمان و اعتقاد به حکومت ملّی موج می‌زد، ایراد کرد: «ای نمایندگان چهل کرور نفوس محترم ایران! غرض از آمدن من به این مجلس محترم شورای ملّی برای تذکر خاطر شما و برای شرف خودم می‌باشد... بدانید و آگاه باشید، باری بس‌ گران به دوش گرفته‌اید، خوب تعمق و تفکر نمایید، مسئولیت وجدان است. اکنون همة انظار به سوی شماست که با این ودیعة ملّی چه می‌کنید؟».

متأسفانه جنبش مشروطیت، به دلیل تندروی سکولارها، تحریکات قدرت‌های خارجی و کارشکنی‌های عمّال استبداد، سیر سالم و مطلوبی نداشت و گسترش اغتشاش‌ها و آشوب‌ها، به سرخوردگی بسیاری از مردم و تعطیلی خونین مجلس شورای اول انجامید.

پس از بمباران مجلس، طباطبایی را در باغ امین‌الدوله دستگیر کردند، سربازان او را کتک بسیار زدند، لباس‌هایش را پاره پاره کردند و با وضعی خفّت‌‌بار همراه سید عبدالله بهبهانی به باغ‌شاه بردند. در آنجا محمدعلی‌شاه از سید محمد طباطبایی خواست که از تهران خارج شود. سید محمد چند ماه در شمیران ماند و آنگاه با خانواده‌اش به مشهد رفت. در این شهر از طباطبایی استقبال کم‌نظیری شد. او در آنجا انجمن ایالتی را تشکیل داد؛ با این حال والی مشهد، رکن‌الدوله، کارهایش را به مرکز گزارش می‌داد. مشیرالسلطنه ضمن تلگرافی طباطبایی را تهدید کرد، اما سید محمد توجهی به تلگراف او نکرد و با متانت به ارشاد و بیدار ساختن ذهن مردم ادامه داد. وقتی تهران را مجاهدان قفقازی، گیلانی و بختیاری فتح، و محمدعلی‌شاه را عزل کردند (24 جمادی‌الثانی 1327.ق)، طباطبایی پس از شرکت در جشن‌های شادمانی مردم مشهد، به تهران بازگشت و مردم از او استقبال کردند؛ با این حال چون حکومتی که به اسم مشروطه بر سر کار آمده بود، تحت‌تأثیر و نفوذ گروه‌های سکولار و دین‌ستیز قرار داشت، دولتمردان نوکیسه از طباطبایی چنان‌که باید قدردانی نکردند و او با ترور سید عبدالله بهبهانی به‌دست تقی‌زاده ناچار به انزوا روی آورد.

در آغاز جنگ جهانی اول (1334.ق)، که روس‌‌ها و انگلیسی‌‌ها به سوی ایران روانه شدند، آیت‌الله سید محمد طباطبایی دوباره به پا خاست و با گروه کثیری تهران را ترک کرد و به بغداد و سرانجام استانبول رفت، اما در اواخر سال 1336.ق به تهران بازگشت و چندی بعد در سال 1339.ق وفات یافت و پیکرش در آرامگاه خانوادگی در شهر ری به خاک سپرده شد.

روشن است که فداکاری‌‌ها و تلاش‌های سید محمد طباطبایی در شکست حکومت استبداد و برقراری مشروطه بسیار مؤثر بود.

 

آیت‌الله سید عبدالله بهبهانی:

بهبهانی، از رهبران مشروطه، فرزند سید اسماعیل مجتهد بهبهانی بود. او سال 1262.ق در نجف متولد شد. وی، پس از فراگیری تحصیلات مقدماتی نزد پدرش، از حوزة درس حاج میرزا حسن شیرازی، شیخ مرتضی انصاری و سید حسن کوه‌کمری بهره برد و به درجه اجتهاد رسید.

بهبهانی در سال 1295.ق به تهران آمد و پس از فوت پدر، مقام علمی و مذهبی او را کسب کرد و توانست با توجه به قدرت علمی و شخصیت هوشمند خویش، جایگاه خاصی در حوزة علمی و مذهبی و مرجعیت تامی در تهران و بین مردم کسب نماید.[25] او در تحولات مشروطه از دین دفاع کرد و از اصلاحات اساسی سیاسی و وطن‌پرستی نیز حمایت نمود.

وی آن‌چنان سهمی در مشروطه دارد که حتی کسانی‌که رابطه دامنه‌داری با مذهب و روحانیت ندارند، از وی تمجید کرده‌اند. حضور بهبهانی در مشروطیت، دو بعد اساسی دارد: یکی جنبة فکری و حمایت‌های مذهبی است؛ یعنی بهبهانی، با تأییدهای فقهی و شرعی خود، سبب تقویت مشروطه و مشروطه‌خواهان می‌شد، و جنبه دوم عمل‌گرایی بهبهانی است؛ او همچون مبارزی در صدر فعالیت‌های مشروطه‌خواهان بود و به صورت عملی و درگیرانه مسائل را پیگیری می‌کرد.

بهبهانی در مشروطه هم روحانی بود و هم سیاستمدار؛ بدین مفهوم که وی تحولات را صرفاً به دور از معرکه همراهی نمی‌کرد، بلکه خود در متن حوادث حضور داشت و مبارزه می‌کرد. دو مهاجرت وی به حرم حضرت عبدالعظیم(ع) و قم، و سخنان و نامه‌های ایشان نشان‌دهندة همین روحیه مبارزه وی بود.

 وی، علاوه بر مخالفت با استبداد، از صدارت عین‌الدوله نیز بسیار ناراضی بود؛ بدین سبب به‌ دنبال فرصت مناسبی برای آشکار کردن مخالفت خود می‌گشت. اولین ماجرایی که بهبهانی را در مقابل حکومت قرار داد، درگیری بین طلاب مدرسه‌های محمدیه و صدر بود. طلاب مدرسة صدر با تحریک سید ابوالقاسم امام جمعه، روحانی درباری، درصدد برآمدند مدرسة محمدیه را تصرف کنند که با مقاومت طلاب آن مدرسه روبه‌‌رو شدند. معتمدالاسلام رشتی، که حامی طلاب مدرسه محمدیه بود، به ‌دلیل تعقیب حکومت، به خانة بهبهانی پناه برد. این امر زمینه‌ای برای حملة طلاب مدرسة صدر به بهبهانی فراهم کرد.[26]

با این حال در پی عکس‌العمل علاء‌الدوله و مداخلة او، گروهی از طلاب توقیف، و پس از کتک خوردن بسیار به اردبیل تبعید شدند، ولی این اقدام نه فقط به آشوب‌ها خاتمه نداد، بلکه به دشمنی با حکومت جهت تازه‌ای بخشید. به ظاهر عین‌الدوله، موقعیت را برای گوشمالی دادن به گستاخی‌های روحانیان مناسب دیده بود؛ درحالی‌که علمای تهران به استثنای امام جمعه رفتار توهین‌آمیزی را که نسبت به طلاب شده بود، به ‌منزلة تهدید غیرمستقیمی برای خودشان تلقی کردند.[27] در این وضعیت بود که بهبهانی به عین‌الدوله نامه‌ای نوشت و خواستار آزادی طلاب شد.[28] این اقدام بهبهانی همراه سایر اقدامات، حکومت را تا جایی تحت فشار قرار داد که مجبور شد طلاب را، پیش از آنکه به اردبیل برسند، در زنجان آزاد کند.[29]

 اهانت مسیو نوز به علمای دین و پوشیدن لباس روحانیت و حوادثی از این دست سبب شد نهضت مشروطه‌خواهی اوج گیرد. علما در صفر 1323.ق و در زمستانی سخت و پرسوز به زاویة حضرت عبدالعظیم پناهنده شدند و در آنجا بست نشستند. آنها خواهان عزل مسیو نوز و افتتاح عدالت‌خانه شدند؛ عملی که شاه قاجار را به نرمش در برابر علما ناگزیر ساخت و با صدور دستخطی به خواست آنها پاسخ مثبت داد.[30]

کمتر مورخی است که عمل نوز بلژیکی را یکی از عوامل مهم نهضت مردم به‌شمار نیاورد، مورخان نوشته‌اند: «مرحوم بهبهانی بالای منبر رفت و عمل مسیو نوز نصرانی را توهین به دین و ریشخند به عالم روحانیت تلقی کرد و این کار ناپسند را نتیجة زمامداری عین‌الدوله دانست».[31] طلاب و دیگران و سادات و حاضران، به‌ واسطة استماع فرمایش‌ها و ملاحظة نتایج وخیمه، صدا را به گریه و زاری بلند کردند. طلاب، که مهیا و مستعد بودند، عمامه‌ها را از سر انداختند و یقه پیراهن‌ها را پاره کردند و هیاهوی غریبی در شهر افتاد.[32] پیروان بهبهانی نسخه‌های متعددی از عکس یادشده را تهیه کردند و به ‌وسیلة طلاب در میان مردم پراکنده ساختند و فریاد وا محمدا از نهاد مردم برآوردند.[33]

بهبهانی در حوادث بعد از بازگشت معترضان از مهاجرت صغری و پیگیری خواسته‌های مهاجران نیز سهم بسزایی داشت. او حتی در ماجرای دستگیری شیخ محمد واعظ و مقاومت مردم در برابر مأموران حکومتی، فرزندش را به میان مردم فرستاد تا از حرکت شیخ محمد جلوگیری شود.[34]

فعالیت او و سایر روحانیان برای برآورده شدن درخواست‌هایشان، مقاومت عین‌الدوله و قتل یک طلبة جوان به نام سید عبدالحمید، به مهاجرت دو سید به قم منجر شد. این مهاجرت تا عزل عین‌الدوله و صدور فرمان مشروطیت ادامه داشت. با کنار رفتن عین‌الدوله و انتخاب مشیرالدوله به صدراعظمی، شاه در 14 جمادی‌الثانی 1324.ق فرمان مشروطه را صادر کرد و پس از انتخابات، در 18 شعبان مجلس شورای ملّی افتتاح گردید. با اینکه طبق متمم قانون اساسی، علما نمایندگانی در مجلس داشتند، بهبهانی و طباطبایی به عضویت مجلس در نیامدند، ولی در جلسات آن شرکت می‌کردند و بسیار فعال بودند.

پس از به توپ بسته شدن مجلس و آغاز دوران استبداد صغیر دو پیشوای روحانی مشروطه، آیت‌الله بهبهانی دستگیر شد و پس از کتک‌کاری مفصل، با ریش و رخسار خون‌آلود، به باغ‌شاه پناه برده و سپس به عتبات تبعید شد.[35]

پس از فتح تهران توسط مشروطه‌خواهان و سقوط محمدعلی‌شاه، سید عبدالله بهبهانی، یک روز قبل از افتتاح مجلس در 2 ذیقعده 1327.ق، در میان استقبال بی‌نظیر مردم و با کمال احترام وارد تهران شد. او در مسیر بازگشت از تبعید عراق به تهران، وقتی به راونج در نزدیکی‌های قم رسید، با فرزندش سید محمد بهبهانی ملاقات کرد. وی در آنجا دربارة واقعة اسف‌بار به شهادت رساندن شیخ فضل‌الله نوری(ره) به فرزند خویش گفت: «تو زنده ماندی و شیخ را در تهران به دار زدند و این ثلمه را به اسلام وارد ساختند؛ چرا نرفتی بند دار را بگیری و به گردن خود اندازی که این ننگ برای اسلام پیش نیاید و این لطمه و سکته به مشروطیت ایران وارد نشود».[36]

در مجلس دوم، که نمایندگان به دو گروه تندرو و معتدل تقسیم شدند، بهبهانی به حمایت از اعتدالیون برخاست و در شرایطی که دامنة اختلافات دو گروه گسترش روزافزون یافته و بهبهانی نفوذ درخور توجهی پیدا کرده بود، تندروان کمر به قتل او بستند و در 8 رجب 1328.ق، در خانة خود به‌ ‌دست چهار نفر مسلح به قتل رسید. در آن زمان چنین معروف بود که افرادی نظیر سید حسن تقی‌زاده در این توطئه دست داشته‌اند. جنازة ایشان به سال 1332.ق به نجف حمل، و در صحن علوی دفن گردید.[37]

 

سید جمال‌الدین اسدآبادی:

سید جمال‌الدین، که او را با اوصافی همچون «حکیم مجدد، پیشوای مصلح، قطب دایرة علوم، نادره دوران و آیتی از آیات خدا»[38] توصیف کرده‌اند، در حدود 1255.ق (سال 1839.م) در دهکدة اسدآباد نزدیک همدان به دنیا آمد. شاید ازاین‌رو خود را به افغانی شهرت داد که بیشتر با کشورهای سنی سروکار داشت و اگر می‌فهمیدند که شیعی‌الاصل است، از کار او جلوگیری می‌کردند.[39]

 سید جمال در قزوین، تهران و نجف اشرف، زیر نظر استادانی همچون شیخ مرتضی انصاری تحصیل کرد. سپس به هندوستان رفت و از آن پس، به ‌منظور آگاه‌سازی مسلمانان از ظلمی که به‌وسیله استعمار خارجی و استبداد داخلی بر آنان می‌رفت، در کشورهای افغانستان، مصر، ایران، عثمان، انگلیس و فرانسه به فعالیت سیاسی اقدام کرد.[40]

سید جمال دو بار به ایران سفر کرد. بار اول، محمدحسن‌خان اعتمادالسلطنه، با نشان دادن نسخهای از عروه‌الوثقی به ناصرالدین‌شاه، او را ترغیب نمود که سید جمال‌الدین را برای انتشار روزنامه به ایران دعوت کند.[41]

براساس گفتة عباس‌میرزا ملک‌آرا، سید جمال‌الدین در اولین ملاقاتش با شاه، آشکارا از ضرورت اصلاح سخن گفت و در راه این هدف، خود را آمادة خدمت خواند: «من مانند شمشیری برنده هستم در دست شما، مرا عاطل و باطل مگذارید، مرا به هر کار عمده و بر ضدّ هر دولت بیندازید، زیاده از شمشیر برش دارم».[42]

ناصرالدین‌شاه، که از این اظهارات تند یکه خورده بود، دیگر به دیدار سید تمایلی نشان نداد و به میزبان او در تهران، حاج محمد اصفهانی امین دارالضرب دستور داد که تا حد ممکن رفت‌وآمدهای او را در پایتخت محدود کند.[43] چند ماه بعد سید را وادار کردند که از ایران رخت بربندد و به روسیه برود.[44]

حدود سه سال بعد دوباره سید به ایران آمد. احتمالاً ناصرالدین‌شاه در سومین سفرش به اروپا، سید جمال‌الدین را در سنت‌پترزبورگ و مونیخ ملاقات کرده و به‌ ظاهر میان آن دو آشتی برقرار شده بود، امین‌السلطان نیز صلاح دید که سید را به بازگشت به ایران دعوت کند.[45]

این بار نیز سید سخنانی می‌گفت که به نفع شاه مستبد و طرز رفتار درباریان او نبود؛ به همین دلیل امین‌السلطان، شاه را از نفوذ و افکار انقلابی وی به وحشت انداخت، سید هم، که بی‌مهری شاه را مشاهده کرد، به حضرت عبدالعظیم رفت و مدت هشت‌ماه در آنجا توقف کرد. او در آنجا به هدایت افکار و توجه مردم به اصلاحات مملکتی و آزادی برخاست.[46]

گفته‌اند در این مدت که سید در حرم حضرت عبدالعظیم توقف نموده بود، دو تن از علمای بزرگ، یعنی سید صادق طباطبایی و شیخ هادی نجم‌آبادی، با او ملاقات یا تماس داشته‌اند.[47]

ناصرالدین‌شاه، که وضع را چنین دید، درحالی‌که سید در بستر بیماری بود، پانصد سوار فرستاد و در سرمای زمستان و برف و باران به‌ طور فجیعی او را از صحن مطهر بیرون کشید و تحت‌الحفظ به عراق تبعید کرد؛ با این حال افکار سید در ایران باقی ماند و مردم بیدار شدند و این‌قدر دانستند که در سایة همّت و اتحاد می‌توان با ظلم، فساد، استبداد و حکومت‌های فردی مبارزه کرد و نتیجه گرفت.[48] بدین‌ترتیب او را می‌توان یکی از زمینه‌سازان اصلی انقلاب مشروطیت دانست.

سید جمال‌الدین قبل و بعد از واقعة لغو امتیاز رژی دو نامة تاریخی به زبان عربی، شامل شکایت‌های مردم از مظالم ناصرالدین‌شاه به میرزای شیرازی، نوشت و او را به صدور فتوا ترغیب کرد.[49]

 

شیخ فضل‌الله نوری:

شیخ فضل‌الله نورى یکى از مجتهدان بزرگ تهران در زمان انقلاب مشروطیت بود. وی تحصیلاتش را در جوانى در محضر دایی‌اش در نجف تکمیل کرد.[50] بعد از آن در حوزة درس میرزا حسن شیرازى در نجف و سپس سامرا حاضر شد و حدود سال 1300.ق در تهران اقامت گزید. در مبارزه علیه امتیاز تنباکو، در سال‌هاى 13090 ــ 1311.ق با میرزا حسن آشتیانى همکارى نزدیک داشت. او در دوران سلطنت مظفرالدین‌شاه (1325 ــ 1314.ق) در قیام بر ضد حکومت امین‌السلطان شرکت جست و این امر، به روی کار آمدن عین‌الدوله منجر گردید که ابتدا، به اصلاحاتی در حوزة اقتصادی و اجتماعی دست زد. شیخ فضل‏الله نخست از پیوستن به نهضت مخالفت علیه عین‏الدوله به رهبرى مجتهدان، سید عبدالله بهبهانى و سید محمد طباطبایى، که از آبان 1323.ق آغاز شده بود، خوددارى کرد. ولی در زمان مهاجرت علما به قم و نهضت تأسیس دارالشورى با آنها همراه شد. پس از افتتاح مجلس شوراى ملّى، شیخ فضل‌الله حضور چشمگیری در آن داشت و در زمان بررسی پیش‏نویس متمم قانون اساسی، که مشخص‌کنندة حقوق و وظایف مجلس بود و تا حدّ زیادى براساس قانون اساسى بلژیک تنظیم شده بود، شیخ فضل‌الله اصلاحیه‏اى بر این پیش‏نویس نوشت که مطابق آن می‌بایست شورایى از علما بر تمام قوانین نظارت کنند.[51]

اصلاحیه سرانجام با عنوان مادة دوم در قانون اساسى گنجانده شد، اما با صورت اولیه‌ای که شیخ فضل‌الله پیشنهاد کرده بود، تفاوت‌هایی (بعضاً از نظر شیخ) درخور ملاحظه داشت.[52]

 در همین زمان شیخ فضل‌الله با پیش‌نویس اصلى قانون اساسى، که برخلاف احکام اسلام، مسلمان را با غیرمسلمان در برابر قانون مساوى مى‏دانست، مخالفت نمود که این امر، عکس‌العمل تند گروه‌های سکولار و تندرو، نظیر تقی‌زاده، را بر ضد وی برانگیخت. شیخ فضل‌الله و پیروانش براى جلوگیری از انحراف مشروطیت از مسیر اصیل اسلامی خویش، در خرداد 1286.ش در حرم حضرت عبدالعظیم بست نشستند. آنها تا 25 شهریور 1286.ش در آنجا ماندند و طى اقامت، مجموعه‏اى از اعلامیه‌‏هاى تبلیغاتى، که حاوى استدلال‌هایشان در مخالفت ‏با مشروطیت ‏بود، منتشر کردند.

هدف اصلى شیخ فضل‌الله، حمایت از شریعت ‏بود. او احساس کرده بود که مشروطیت ‏به شکل و مفهومی که تقی‌زاده‌ها در پی آنن‌د، برای اسلام و ایران خطرساز است و حتی بیشتر از استبداد قاجار، شریعت را تهدید مى‏کند. سرانجام نیز همین مواضع و عملکرد دین‌مدارانة شیخ بود که در توالی حوادث، سبب شهادت او در عصر روز 13 رجب به‌دست مشروطه‌خواهان غرب‌گرا شد.

اعدام شیخ ضایعة عظیمی بود که مردم و روحانیت عصر مشروطه به ‌شدت از آن متأثر شدند. آنها در غم شیخ اشک‌ها ریختند و ناله‌ها سر دادند؛ زیرا این، اولین باری بود که در سرزمین تشیع، مجتهدی را به جرم شریعت‌خواهی به دار می‌آویختند و این امر کاملاً از انحراف مشروطیت حکایت می‌کرد.

 

علامه محمدحسین نائینی:

در بین روحانیانی که با جنبش مشروطه همراهی نمودند و در این جنبش مؤثر واقع شدند، بی‌گمان علامه میرزا حسین نائینی از جایگاهی ویژه‌ای برخوردار بود. وی با انتشار کتاب «تنبیه‌الامه و تنزیه‌المله» نه‌تنها کوشید تعریفی از جنبش مشروطیت و اهداف آن بیان کند، بلکه همچنین به حضور سیاسی روحانیان در مبارزه با استبداد و خودکامگی دولتمردان قاجار و به‌ویژه محمدعلی‌شاه مشروعیت بخشید. این کتاب به قلم فردی روحانی نوشته شده و در شمار معدود آثار مدوّنی است که دربارة انقلاب مشروطه و اهداف آن نوشته شده است و شاید بتوان گفت که کتاب «تنبیه‌الامه و تنزیه‌المله» از این نظر موقعیتی بی‌همتا و یگانه دارد. عبدالهادی حائری، در اثر خویش، «تشیع و مشروطیت در ایران»، ضمن بررسی آرا و عقاید نائینی، به درستی گفته است که کتاب تنبیه‌الامه بر دو شالوده عقل و نقل، یعنی هم استدلال‌های منطقی و هم احادیث و روایات اسلامی، استوار است.[53]

در ادامه باید اشاره کرد که این کتاب در نگاه نخست مانند درسنامه فقه سیاسی شیعه است. علامه نائینی، که از علمای مهم زمان خویش به‌ شمار می‌رفت، با بهره گرفتن از آیات و احادیث و به‌ کار بستن زبان و منطق مذهبی، درصدد بود ضرورت حضور روحانیان در مبارزه علیهِ حکومت استبدادی حاکم را توجیه کند. اما نگاهی تحلیلی بر این کتاب نشان می‌دهد که در مجموع، این اثر، سیاسی است نه فقهی؛ به سخن دیگر این کتاب تلاشی است برای توضیح و توجیه فقهی باوری سیاسی.

میرزای نائینی محدود ساختن قدرت سلطنت را، از ضروریات اسلام و از تکالیف مهم نوع مسلمانان و از اعظم نوامیس دین مبین می‌دانست. او معتقد بود ظلم‌ستیزی متن صریح اسلام است و به همین دلیل مخالفت با سلطنت ظالمانة قاجاری تکلیف به ‌شمار می‌رود. از نظر نظری، استوارترین متن سیاسی در حمایت از مشروطه را میرزای نائینی نگاشت؛ یعنی نوع فعالیت و تلاش علامه نائینی با سایر روحانیان تفاوت داشت؛ درحالی‌که دیگران در عرصة عمل فعال بودند و کمتر به عرصة نظری توجه می‌کردند، علامه نائینی بیشتر در عرصة نظری فعال بود و به این وسیله جنبش را یاری می‌رساند.

 

ملا محمدکاظم خراسانی:

یکی از رجال مشروطه‌خواه که سهم بسزایی در تحولات مشروطیت ایران داشت، ملا محمدکاظم خراسانی مشهور به آخوند خراسانی است. به گواهی تاریخ آخوند خراسانى از سیاسى‌ترین علماى تاریخ اسلام و از جمله عالمانى بود که با تأیید و امضاى مشروطه، سبب شد حکومت چند هزار ساله استبدادى ایران به حکومت مشروطه تبدیل شود. همچنین در نهضت تنباکو، به ‌تصریح بعضى شاگردان آخوند، ایشان محوریت حرکت ضد استبدادى را در نجف بر عهده داشتند.[54]

در ماجرای مسیو نوز، آخوند خراسانی نیز همچون دیگر روحانیان، از آنکه آن مستشار بلژیکی به هیئت علما در آمده بود، برآشفت و عزل او را خواستار شد. اما پس از آن واقعه و تا زمان عزیمت علما به قم، او به اقدام دیگری دست نزد، ولی هنگامی که ناآرامی‌ها شدت گرفت و پایتخت عرصه ستیز میان دولت و مخالفان آن شد، از جانب علمای مهاجر و گروه‌های دیگر از مردم، نامه‌ها و تلگراف‌هایی به ‌دست مرحوم آخوند رسید که از او می‌خواستند در حمایت از مشروطه‌خواهان گام بردارد. پاسخ آخوند در این زمینه این‌گونه بود: «تلگراف اخبار موحش از تهران رسید؛ موجب پریشانی فوق‌العاده گردید. مطالب چیست؟ عاجلاً اطلاع دهید تا اقدامات لازمه نمایم».[55]  

رابطة آخوند با دربار قاجار خوشایند نبود؛ زیرا او عقب‌ماندگی و نگون‌بختی ایران را از چشم پادشاهان قاجار می‌دید. در چنین اوضاع و احوالی، شکل‌گیری جنبش مشروطه برای آخوند بسیار مهم و مغتنم بود. به نظر آخوند، مجلس شورای ملّی «مفتاح تربیت و ترقیاتی بود که سایر ملل نائل و ما محروم بودیم». از نوشته‌های آخوند پیداست که او در مشروطیت بیش از هر چیز به ‌دنبال تحقق امنیت و تأمین رفاه رعیت و تقلیل ظلم بود. خراسانی در نامه‌های خود به علمای شهرها، از آنها می‌خواست اهداف و مقاصد او و دیگر مراجع را از مشروطیت‌خواهی برای مردم روشن کنند و «به عموم ملّت بفهمانند که غرض ما از این همه زحمت، ترفیه حال رعیت و رفع ظلم از آنان و اعانة مظلوم و اجرای احکام الهیه عز اسمه و حفظ بلاد اسلام از چپاول کفار و امربه‌معروف و نهی‌ازمنکر و غیرها از قوانین اسلامیه بوده است».[56]

این مرجع شیعه معتقد بود مشروطیت ضروری دین است. کتاب «الئالی‌المربوطه فی وجوب‌المشروطه» شیخ اسماعیل محلاتی، یکی از چند نوشتار مهمی است که از موضع دینی و در دفاع اندیشة مشروطیت نوشته شد. محلاتی از شاگردان حوزة درس آخوند بود. خراسانی نوشته محلاتی را سودمند یافت و بر چکیده نوشته او، تقریظی نوشت و در اعلامیه‌های خود بارها بر «ضروریِ دین بودن» مشروطیت تأکید کرد.

مرحوم آخوند معتقد بود مشروطیت حافظ کیان اسلامی و موجب عزت آن است. او ایرانِ زمان خویش را، بیش از هر چیز به اندلس در حال انحطاط شبیه می‌دید؛ زیرا از یک‌سو قضیة اندلس برای مسلمانان، تلخ و اندوهبار بود ــ سرزمینی که روزگاری یکی از مراکز درخشان تمدن اسلامی بود، به ‌علت ضعف و سستی‌ای که گریبان‌گیر آن شد، در‌ اندک زمانی به زیر سلطة مسیحیان درآمد ــ و از سوی دیگر، مداخله‌های استیلاطلبانة اروپاییان در ایران نیز، این سوء‌ظن را تقویت می‌کرد که این قضیه بار دیگر تکرار می‌شود؛ ازاین‌رو مشروطیت که وعده ثبات، امنیت، آبادانی و قدرت می‌داد، نه‌تنها ضروری دین شمرده می‌شد، بلکه عامل حیات و بقای مملکت اسلامی نیز به حساب می‌آمد. آخوند خراسانی، در اعلامیه‌های خود، بارها ایرانیان را از هم‌سرنوشت شدن با اندلسیان بیم می‌داد و به آنان یادآور می‌شد که مشروطیت آخرین تیری است که در دفاع از کیان اسلامی، از ترکش رها می‌شود.[57]

آخوند با این نگرش دینی، مشروطه را نوعی ساختارِ نوین سیاسی می‌دانست که اهل شرع نیز باید آن را تکیه‌گاهی برای رسیدن به مقاصد دینی خویش بدانند و به همین دلیل، تأسیس مشروطیت را از اهمّ واجبات می‌دانست.

مرحوم آخوند با رویکردی دینی وارد انقلاب مشروطه شد و آن را با معیارهای اسلامی در مبارزه با ظلم و استبداد و دفاع از حقوق محرومان و مسائلی نظیر اجرای امربه‌معروف و نهی‌ازمنکر سازگار یافت و از روی وظیفة دینی به استقرار آن همّت گمارد، ولی به‌ مرور زمان پرده‌ها از مقاصد شوم مشروطه‌چیان ملحد برافتاد و آنها بارها در نوشته‌ها و اظهارات خود، دستورهای اسلام را برای ادارة جامعه ناکارآمد خواندند و به دستورات اسلام، از جمله قصاص، اهانت کردند. مرحوم آخوند در همان دورة کوتاه نشان داد که نسبت به هرگونه تعرض به احکام شریعت و دستگاه روحانیت هوشیار است.[58]

این هوشیاری و حساسیت در مواردی چون آزادی مطبوعات، آزادی حقوق زنان، نظام قضایی جدید و مخالفت با بعضی نمایندگان مجلس نمود یافت که در ذیل به چند نمونه از آن اشاره شده است:

1ــ زمانی‌که میرزا حسن، مدیر روزنامة حبل‌المتین تهران، در شمارة ششم این نشریه، مقالة «اذا فسد العالِم فسد العالَم»[59] را منتشر کرد، آشوبی به‌پا خاست. این امر سبب شد آخوند تلگراف تندی منتشر کند و مجازات حبل‌المتین را خواستار شود؛ در نتیجه روزنامه توقیف، و میرزا سید حسن محبوس گردید.

2ــ سید حسن تقی‌زاده نمایندة مردم آذربایجان در مجلس بود که گاهی سخنان درشتی بر زبان می‌آورد و با آرای شریعتمداران در مواردی نظیر تأسیس نظام قضایی، تدوین نظام‌نامه، اصل دوم متمم قانون اساسی و... مخالفت می‌کرد؛ از‌همین‌رو خراسانی در حکمی نمایندگی وی را شرعی ندانست و عزل و تبعید فوری‌اش را خواستار شد.[60]

مرحوم آخوند با مبانی توحیدی و تعبّدی نمی‌توانست عقاید متجددان ملحد یا کج‌اندیش را بپذیرد؛ در نتیجه با آنان مقابله می‌کرد.

در دوره قاجار دولت‌های روسیه و انگلیس، به بهانه‌های مختلف، تمامیت ارضی ایران را زیر پا می‌نهادند. در زمان مشروطه نیز، روسیه برای حمایت از سلطنت محمدعلی‌شاه وارد ایران گردید؛ از‌همین‌رو مرحوم آخوند، در مقام مرجع تقلید شیعیان، از روی تعهد و احساس وظیفة دینی، در اولین قدم برای مبارزه با روس‌ها، در تلگرافی کلیة کالاهای روسی را تحریم کرد.[61]

روسیه از این اعلامیة آخوند نگران گردید و در مقابل تهدید کرد که ما هم جلوی کالاهای ایرانی را خواهیم گرفت ولی از این کار، توفیقی حاصلِ آنها نشد؛ به همین دلیل روس‌ها شدت عمل به خرج دادند و به خاک ایران تجاوز کردند و در این زمینه، انگلیسی‌ها را نیز با خود همراه نمودند. از سوی دیگر در دورة دوم قانون‌گذاری، برای رفع نابسامانی اقتصادی ایران، مورگان شوستر امریکایی به ایران آمد. موفقیت‌های وی در اصلاح اقتصاد این کشور سبب شد روسیه با حضور وی در ایران مخالفت کند و عزل وی را خواستار شود. در پی آن نیز این دولت در خاک ایران پیشروی کرد و با اولتیماتومی خواستار اخراج شوستر ظرف مدت 48 ساعت شد. در این زمینه دولت انگلیس طی یادداشتی از روس‌ها حمایت کرد. این امر سبب شد علما در نجف کلاس و بحث را رها کنند. کسروی نوشته است: «خروش مردم روزبه‌روز بیشتر می‌شد. در عراق آخوند خراسانی و مازندرانی به کوشش برخاستند و نخست فتوا به ترک کالاهای روس داد و آن را با تلگراف به همه‌جا آگاهی دادند و سپس آخوند بر آن شد که خویشتن برای جهاد و شورانیدن مردم به جنگ روسیان به ایران بیاید و بی‌درنگ به آمادگی برخاست».[62]

آخوند سرانجام تصمیم گرفت خود در رأس سایر علما و به اتفاق آنان به ایران بیاید، ولی متأسفانه در همان شب که قرار بود فردای آن روز عازم ایران گردد، بیمار شد و درگذشت. مرگ وی در چنین اوضاعی بسیار مشکوک به نظر می‌رسید.[63]

 

سایر مراجع نجف:

در دورة سلطنت طولانی ناصرالدین‌شاه، که کشورهای غربی با آهنگی درخور ملاحظه، مدارج رشد و ترقی را طی می‌کردند، ایران در منجلاب بی‌سوادی، فقر، ظلم و ستمِ حکام و شاهزادگان قاجاری فرو رفته بود. شاه و درباریان به‌جای اصلاحات بنیادی در وضع و شیوة حکومت و نیز پیشرفت علوم و صنایع، در مقابل اروپای استعماری کاملاً تسلیم شده بودند. رجال کشوری و لشکری افراد ذلیل و خودباخته‌ای بودند که با رشوه و پرداخت حقِ حساب، برای خود القاب دهن‌پرکن دست و پا می‌کردند و با این عناوین جعلی از دسترنج مردم استفاده می‌نمودند و به خوشگذرانی و زن‌بارگی مشغول بودند.

میرزا على‌اصغرخان اتابک یکی از رجال مستبد و فاسد قاجاریه بود که اعمال ظالمانه او سبب شد علماى نجف، یعنی آخوند خراسانى، ملامحمد شربیانى، محمدحسن ممقانى و میرزا حسین رازى تهرانى، در دهة سوم جمادى‌الثانیِ سال 1321.ق او را تکفیر، و از صدراعظمی خلع کنند که این خود از حوادث بسیار مهم و جالب توجه قبل از مشروطه بود.[64]

تکفیر چنین شخصیتى، که به دلیل علیل بودن مظفرالدین‌شاه و سرگرم بودن او به عیاشى‌‌هایش، گردانندة اصلى امور مملکت بود، امر بی‌ارزشی نیست. در این تکفیرنامه آمده است: «تسلّط کفار و استیلاى اجانب بر مسلمانان و اعطاى آزادى به فرقة گمراه بابیه و اشاعة منکرات و اباحه مسکرات در ایران به‌ حدى رسیده که جاى توقف و مجال تأمل باقى نمانده و یوماً فیوماً در تزاید است و آنچه در مقام تدبیر و رفع این عوامل هائله شدیم، اثرى ندیدیم و این نیز بر ما ثابت و محقق گردید که تمام این مفاسد مستند به شخص اول دولت ایران، میرزا على‌اصغرخان صدراعظم، است». آنها در ادامة تکفیرنامه، او را خائن به ملّت و دولت نامیدند و گفتند: «حسب التکلیف شرعى و حفظ نوامیس مسلمین، خیانت ذاتى و کفر باطنى و ارتداد ملّى اتابک را واجب عینى مى‌دانیم و مس با رطوبت او به حکم این‌که کافر است، جایز نبوده و اطاعت از او مانند اطاعت طاغوت و مطیع در حکم انصار یزیدبن معاویه علیهما‌اللعنه است». چندین نامه و تلگراف از علماى نجف قبل از این قضیه، که از ربیع‌الاول تا جمادى‌الثانیه 1321.ق صادر شده، در دست است.[65]

البته سید جمال‌الدین اسدآبادى سال‌‌ها قبل، اتابک را تکفیر کرده و او را سفاک، اثیم و زندیق خوانده بود و از او بر ایران ترسیده بود.

اما پس از تکفیر و عزل اتابک، عبدالمجید عین‌الدوله جانشین وى ‌شد که در نیمة دوم صدارت خود، مرتکب ستم‌های متعدد به مردم گردید. به ‌گفتة ملک‌زاده: «در زمان مظفرالدین‌شاه، میرزا عین‌الدوله، داماد شاه، که از جمله شاهزادگان درجه اول بود، از زمانی‌که زمام امور را در دست گرفت، با استبداد و سختگیری تمام با امور و مردم رفتار می‌کرد، شدت عمل او به‌حدی بود که هنوز پاسی از شب نمی‌گذشت، که اهالی پایتخت قادر به قدم گذاردن در کوچه‌ها نبودند و احدی قدرت انتقاد از دستگاه دولت را نداشت».[66] وقتی ظلم‌هاى او از حد گذشت، علماى تهران بر ضد وى به ‌پا ‌خاستند و قضیة نوز بلژیکى و قبرستان سید ولى و بانک روس روی داد که سبب شد از طرف آخوند خراسانى و سید محمدکاظم یزدى و میرزا حسین تهرانى نامه‌اى بر ضد فعالیت‌هاى نوز به تهران فرستاده ‌شود. نامه دیگر آخوند خراسانى، میرزا حسین تهرانى و ملاعبدالله مازندرانى در 8 ربیع 1323.ق به تهران ‌رسید که در آن برکناری نوز و اخراج وى از بلاد مسلمانان درخواست شده بود. پس از آن، حادثه کرمان، که رکن اصلى آن میرزا محمدرضا مجتهد کرمانی ــ شاگرد آخوند خراسانى ــ بود، پیش آمد، سپس اشتداد ظلم عین‌الدوله با وقایعى چون، اهانت به سید جمال‌الدین قزوینى و علماى سبزوار و شهرت اسارت دختران قوچانى توسط تراکمه سبب تسریع جنبش مشروطه‌خواهى ‌شد. وقتی علاالدوله حاکم تهران، به بهانة گرانی قند و شکر، حاج سید هاشم نامی را، که از سادات محترم و بازرگانان معتبر بود، در بازار به چوب بست و عین‌الدوله نیز بر کار او صحّه گذاشت، بازاریان، که این عمل را توهین به صنف خود می‌دانستند، دکان‌هایشان را به نشانة اعتراض بستند و روز بعد (14شوال1322.ق) مردم برای اعتراض به اعمال دولت در مسجد شاه اجتماع کردند. در این هنگام بود که علما به حمایت از مردم برخاستند و برای همدردی با آنان و آشکار ساختن خشم خود نسبت به اجحاف دولتیان، به حرم حضرت عبدالعظیم(ع) مهاجرت کردند.

از علماى نجف اشرف درباره حکم شرعى مشروطه استفتا شد که عده‌اى موافق، و دسته‌اى مخالف، یعنی بی‌طرف، بودند. آخوند خراسانى، میرزا حسین تهرانى و ملا عبداللّه مازندرانى از امضاکنندگان اصلى‌ بودند که به مراجع ثلاثة حامى مشروطه شهرت یافتند. ملک‌زاده نوشته است: «حوزة نجف، که از علما و مراجع تقلید و طلاب علوم دینیه تشکیل می‌یافت، در تقدیرات مشروطیت ایران یکی از مهم‌ترین عوامل بودند ... احکامی که از مقام روحانیت نجف صادر می‌شد برای کلیة شیعیان واجب‌الاطاعه بود و سرپیچی از آن در حکم سرپیچی از حدود اسلام بود».

همین نویسنده بیان کرده است: «طرفداری آن بزرگواران از اصول مشروطیت از بزرگ‌ترین عوامل پیشرفت مشروطیت بود».[67]

علماى عتبات، از جمله آخوند خراسانی، در هجرت صغرى (به حضرت عبدالعظیم(ع)) و هجرت کبرى (به قم) به‌وسیله تلگراف، از مهاجرت آگاه شدند و از آن پشتیبانى ‌کردند.

 

پی‌نوشت‌ها


 

* عضو هیئت علمی دانشگاه مازندران، مدیر گروه علوم سیاسی.

** دانشجوی کارشناسی علوم سیاسی دانشگاه مازندران.

[1]ــ احمد کسروی، تاریخ هجده‌سالة آذربایجان، ص 106

[2]ــ احمد کسروی، تاریخ مشروطة ایران، تهران: امیرکبیر، 1357، ص 361

[3]ــ احمد کسروی، همان، ص 15

[4]ــ میرزا علی‌خان امین‌الدوله، خاطرات سیاسی میرزا علی‌خان امین‌الدوله، به کوشش حافظ فرمانفرمائیان، چاپ سوم، تهران: امیرکبیر، 1370، ص 144

[5]ــ برای اطلاع بیشتر رک: ابراهیم تیموری، تحریم تنباکو یا اولین مقاومت منفی در ایران، تهران: 1328، صص 69 ــ 68

[6]ــ میرزا علی‌خان امین‌الدوله، همان، ص 152؛ عباس‌میرزا ملک‌آرا، همان، ص 78

[7]ــ فریدون آدمیت، همان، ص 40

[8]ــ همان، ص 39

[9]ــ ناظم‌الاسلام کرمانی، تاریخ بیداری ایرانیان، به اهتمام علی‌اکبر سعیدی سیرجانی، دو جلد، تهران: آگاه، 1362، ص 19

[10]ــ ابراهیم تیموری، همان، ص 170

[11]ــ ناظم‌الاسلام کرمانی، ج 1، همان، صص 50 ــ 47

[12]ــ احمد کسروی، تاریخ مشروطه ایران، همان، صص 60 ــ 40

[13]ــ نا‌ظم‌الاسلام کرمانی، همان، صص 273 ــ 260

[14]ــ احمد کسروی، همان، صص 50 ــ 48

[15]ــ صادق زیباکلام، سنت و مدرنیته، تهران: روزنه، 1382، ص 334

[16]ــ ناظم‌الاسلام کرمانی، همان، ص 346

[17]ــ احمد کسروی، همان، ص 67

[18]ــ ناظم‌الاسلام کرمانی، همان، ص 364

[19]ــ همان، صص 386 ــ 385

[20]ــ همان، صص 391 ــ 390

[21]ــ همان، صص 405 ــ 404

[22]ــ همان، صص 502 ــ 501

[23]ــ صادق زیباکلام، همان، ص 343

[24]ــ علی دوانی، نهضت روحانیون ایران، ص 120

[25]ــ ابراهیم صفایی، رهبران مشروطه، تهران: جاویدان، 1362، ص 173

[26]ــ احمد کسروی، همان، صص 35 ــ 30

[27]ــ ناظم‌الاسلام کرمانی، همان، ص 139

[28]ــ احمد کسروی، همان، ص 35

[29]ــ ناظم‌الاسلام کرمانی، همان، ص 138

[30]ــ محمدباقر گوهرخای، گوشه‌ای از رویداد انقلاب مشروطیت ایران، تهران: سپهر، 1352

[31]ــ محمداسماعیل رضوانی، انقلاب مشروطیت ایران، ص 75

[32]ــ ناظم‌الاسلام کرمانی، همان، ص 187

[33]ــ احمد کسروی، همان، ص 48

[34]ــ جریان‌های فکری مشروطیت (مجموعه مقالات)، تهران: مؤسسه مطالعات و پژوهش‌های سیاسی، 1386، ص 53

[35]ــ همان، ص 69

[36]ــ ابراهیم صفایی، رهبران مشروطه: سید عبدالله بهبهانی و سید محمد طباطبایی، بی‌جا: بی‌نا، 1343، صص 34 ــ 31

[37]ــ محمدحسن رجبی، علمای مجاهد، تهران: مرکز اسناد انقلاب اسلامی، 1382، صص 131 ــ 127

[38]ــ محمدرضا حکیمی، بیدارگران اقالیم قبله، ص 9

[39]ــ حامد الگار، نقش روحانیت پیشرو در جنبش مشروطیت، ترجمة ابوالقاسم سری، تهران: توس، ص 270

[40]ــ محمدباقر مقدم، سید جمال‌الدین اسدآبادی، غریو بیداری، صص 20 ، 22، 26 و 40

[41]ــ میرزا علی‌خان امین‌الدوله، همان، ص 128

[42]ــ عباس‌میرزا ملک‌آرا، همان، ص 112

[43]ــ همان، ص 112

[44]ــ میرزا علی‌خان امین‌الدوله، همان، ص 129

[45]ــ همان، ص 139

[46]ــ علی دوانی، همان، ص 73

[47]ــ حامد الگار، همان، ص 129

[48]ــ علی دوانی، همان، ص 73

[49]ــ همان‌جا.

[50]ــ محمد ترکمان، شیخ شهید فضل‌الله نوری، تهران: 1362، صص 15 ــ 9

[51]ــ همان، صص 379 ــ 377

[52]ــ احمد کسروی، همان، ص 372

[53]ــ عبدالهادی حائری، تشیع و مشروطیت در ایران و نقش ایرانیان مقیم عراق، تهران: امیرکبیر، 1364، ص 217

[54]- Green. Jerrold. D, Revolition in Iran: The politics of Countermobilization, (New York praeger publishers, 1982)  

[55]ــ محمدمهدی شریف کاشانی، واقعات اتفاقیه در روزگار، به کوشش منصوره اتحادیه و سعدوندیان، تاریخ ایران، 1362، ص 83

[56]- Parsa, Misagh, Social Origins of the Revolution , (New Burnswick and London: Rutgers University Press, 1994).

[57]- Stemple. John. D, Inside The Iranian Revolution,(Bloomington India Uvivesity Press, 1981).

[58]- Clergy and State relation pahlavi(New York: State Univesity of New York press , 1986)

[59]- Briton. C, The Anatomy of Revolution, (London Open press,1983).  

[60]- Binder. Leonardo, Iran, political Development in Changing Society, (Barkeley Losangeles: Univesity of California press, 1964).  

[61]- Carlson. Robin. W, The Imam and His Islamic Revolution: A Journey into Heaven and Hell, Victoria, (B. C: The Snow Man press, 1982).  

[62]- Fischer, Michael, from Religious Dispute to Revolution. (Cambridge, MA: Harvard University press, 1980).

[63]ــ همان، ص 391

[64]ــ عبدالحسن مجید کفایی، مرگی در نور، کتابفروشی زوار، 1359، صص 330 ــ 326

[65]ــ مهدی‌ ملک‌زاده، تاریخ انقلاب مشروطیت ایران، تهران: علمی، صص 219 ــ 105

[66]ــ همان، ص 200

[67]ــ عبدالحسین مجید کفایی، همان، صصق 165 ــ 157

 

تبلیغات