آرشیو

آرشیو شماره ها:
۶۶

چکیده

با وجود همه استواری‌ها و کارسازی‌های نهاد مرجعیت در اقلیم تشیع، و با وجود آنکه تمامی عرصه‌های معاش و معاد مقلدان را تا آنجا که وظیفه آن است زیر بال و پر گرفته است، از تحلیل‌های عمیق در فهم حقیقت تاریخی این نهاد چندان خبری نیست. گه گُدار حکمتی ناگفته از سویی می‌آید و به گوشی می‌رسد، ولی به‌نظر می‌رسد که شناخت تحلیلی از تاریخ اجتهاد و مرجعیت، همچنان عرصه‌ای پوشیده و ناپیموده است. در مقاله ذیل نکته‌هایی برای فراهم کردن زمینة این شناخت به محضر شما تقدیم شده است.

متن

 

1ــ اجتهاد شیعی مهم‌ترین پایگاه برای بقا و رشد شیعه طی تاریخ اسلام بوده است. اجتهاد شیعی در شکل بسیط و اولیة خود از همان زمان حضور اهل‌بیت(ع)، به‌ویژه عصر امام صادق(ع)، آغاز شد،‌ اما به‌رغم وجود محدثان، متکلمان و اصولی‌هایی چون مرحوم کلینی، مفید و سید مرتضی، شکل منسجم و نهادی آن را در قرن پنجم، شیخ طوسی بنیان نهاد. از زمان شیخ طوسی تا عصر ما مرجعیت شیعه مهم‌ترین و کارآمدترین پایگاه شیعه در رویارویی با ناملایمات سیاسی و اجتماعی ناشی از اختلافات داخلی و نیز تهاجمات خارجی بوده است؛ البته باید توجه کرد که در سراسر تاریخ اسلامی تا زمانی که تکنولوژی‌های ارتباطی جدید وارد جهان اسلام شد، ارتباط میان مراجع تقلید و مردم از سویی و میان خود مراجع تقلید با یکدیگر از سوی دیگر، سخت و محدود بوده است. این تنگناها زمینه را برای ظهور و بروز مراجع محلی فراهم کرد. در عصر ارتباطات می‌توان از مرجعیت واحد و متمرکزی که برای مثال در نجف، قم یا مکان‌های حوزوی دیگر اقامت داشته باشد‌ یاد و حتی دفاع کرد، اما قبل از عصر ارتباطات، چنین امکانی کمتر وجود داشت و مراجع، اگر می‌خواستند کارآمدی داشته باشند، باید در منطقه‌ای خاص و میان مردم باشند. شاید یکی از علت‌هایی که در گذشته ــ برخلاف امروزه ــ در بیشتر بلاد، یک یا چند مجتهد وجود داشت همین مسئله بوده باشد.

2ــ پایگاه مرجعیت شیعه طی تاریخ وضعیت یکسانی نداشته و در هر دورة تاریخی به کارکرد‌هایش افزوده شده است؛ به عبارت‌ دیگر موقعیت و منزلت مرجعیت، تابع متغیری از موقعیت و منزلت خود فقه بوده است. هرچند در تاریخ اسلامی در سراسر دوران حاکمیت تسنن، فقه شیعه در حاشیه بود، ازآنجاکه حاکمان سنّی نسبت به تشیع یکسان عمل نکرده‌اند،‌ گاه این فقه فرصت بروز بیشتری یافته است. می‌توان گفت که بسته به وضعیت زمانه، فقه شیعه در موقعیت‌های متفاوت به شکل‌های مختلفی عمل کرده، اما همواره از این قاعدة کلی پیروی نموده است که در هر زمانی بخشی از توانایی‌های خود برای مدیریت رفتار جامعه را آشکار سازد. فقه، تنها علم اسلامی است که موضوع آن، مدیریت رفتار مکلفان است و آشکارسازی توان مدیریتی فقه در حقیقت، به معنی افزایش اقتدار مرجعیت است. در آستانة انقلاب اسلامی فقه شیعه به اندازه‌ای از توان مدیریتی خود را آشکار کرده بود که احساس می‌شد می‌توان به کمک آن کاری متفاوت از کارهای قبلی انجام داد. یکی از تفاوت‌های جدّی فقه عصر انقلاب اسلامی با فقه دوران گذشته در این است که مقدار توان مدیریتی آشکار و بارزشده از فقه شیعه در دوران انقلاب اسلامی به اندازه‌ای بوده که رسالت فقه، بسیار بیشتر و جدی‌تر از گذشته بوده، و در مقام هماهنگ کردن زمان با خودش برآمده است.

3ــ ورود بعضی مفاهیم به حوزة مرتبط با عالمان دینی از طریق اجتهاد تکاملی شیعه، موقعیت‌ها و منزلت‌های ویژه و جدیدی را برای مرجعیت رقم زده است؛ برای مثال از زمانی که فتوای لزومِ در اختیار مجتهد قرار دادن خمس در عصر غیبت وارد فقه شیعه شد، نوعی پایگاه اقتصادی در اختیار مرجعیت قرار گرفت که امکان حضور اجتماعی فعالانه و در عین حال مستقلانة آن نسبت به دستگاه سیاسی را تشدید کرد و نیز از زمانی که فتوای لزوم تقلید از مجتهد حیّ وارد فقه شیعه شد، پایگاه اجتماعی مراجع تقلید گسترده‌تر و به دنبال آن، دست مراجع تقلید بازتر شد؛ همچنان‌که مسئله وقف در فرهنگ شیعه هر میزان که رشد می‌کرد، به دلیل پایگاه اقتصادی که در اختیار مراجع تقلید قرار می‌داد، به استقلال، میزان نفوذ و قلمرو آنها می‌افزود. علاوه بر مفاهیم، ورود برخی ساختارها به حوزة مرتبط با عالمان دینی نیز موقعیت و منزلت جدیدی را برای مرجعیت شیعه رقم زده است؛ برای مثال عنوان و منصب شیخ‌الاسلام در عصر صفویه نوعی شأن جدید را برای فقیه و مرجع ایجاد می‌کرد که سبب نفوذ و اقتدار آن حتی در حوزه‌های مرتبط با ساختار سیاسی می‌شد و نیز گذار از جایگاه محدّث به جایگاه مرجع تقلید و سپس گذار از جایگاه مرجع تقلید به جایگاه ولیّ فقیه، حوزة اقتدار فقیه را گسترده و گسترده‌تر کرده است. محدّث، فقط در قلمرو مستمعان خود می‌تواند اقتدار و نفوذ داشته باشد. این در حالی است که مرجع تقلید در حوزة مقلِّدان خود می‌‌تواند اقتدار و نفوذ داشته باشد و مهم‌تر از همه، ولی‌ّ فقیه حتی فراتر از حوزة مقلِّدان خود، بلکه در امور حکومتی حتی در قلمروی مقلِّدان مراجع دیگر و نیز خود آنها اقتدار و نفوذ دارد.

4ــ نهاد مرجعیت،‌ نهادی در طول نهاد امامت است و فقط در غیبت نهاد امامت قابلیت نهادی به خود می‌گیرد؛ از این‌رو، نهاد مرجعیت را می‌‌توان نهاد جانشین نهاد امامت نامید. این مسئله بسیار طبیعی است که از «جانشین» انتظار همان نوع کار را داشت که از «اصل» سر می‌زند؛ پس رسالت مرجعیت شیعه همان رسالت امامان معصوم است. هر دو مفهوم امام و مرجع را با غیرشان، یعنی مردم، نسبتی است؛‌ به‌گونه‌ای‌که اساساً اگر مردمی که مأموم امام شوند، وجود نداشته باشند، مفهوم امام تصور نمی‌شود: امام یعنی کسی که عده‌ای مأموم دارد؛ همچنین است وضع مرجع؛ مرجع کسی است که عده‌ای به وی مراجعه می‌‌کنند و اگر این عده وجود نداشته باشند، اساساً مفهوم مرجع متصور نیست؛ به عبارت‌ دیگر امام و مرجع هر دو از مفاهیمی‌اند که بدون تصور مفهومی دیگر، امکان تصور آنها وجود ندارد. امام، پیشوای مردم در امر دنیا و آخرت آنهاست و این‌‌گونه نیست که فقط رسالت سعادت اخروی آنها را برعهده داشته باشد، بلکه ازآنجاکه در نگرش دینی،‌ دنیا مزرعة آخرت است و امر معیشت ارتباطی محکم با سعادت دارد، امام،‌ علاوه بر سعادت مردم، رسالت سامان‌دهی معیشت آنها را نیز بر عهده دارد. مرجع تقلید، که در طول امام و جانشین آن در عصر غیبت است، نیز باید رسالت تنظیم امر معیشت و سعادت مردم هر دو را بر عهده داشته باشد؛ ازاین‌رو، آنها، نه تنها نگران امور عبادی مردم از قبیل نماز، روزه و... بوده‌اند، بلکه نگران امور مادی آنها، اعم از تنظیم امور مربوط به روابط خانگی و اجتماعی، ازدواج و زندگی، خاک و ناموس، و... ، نیز بوده‌اند. یکی از نمونه‌های آشکار توجه مراجع به امور دنیایی مردم، حساسیت آنها به خاک و سرزمینشان، به‌ویژه در زمان تهاجم دشمنان خارجی به آن است. درجة این حساسیت به اندازه‌ای است که گاه خود آنها کفن و لباس رزم پوشیده و در میدان جنگ برای کارزار با بیگانگانی که قصد اشغال وطنشان را داشته حاضر شده‌اند. تاریخ معاصر ایران پر است از نمونه‌هایی که اگر حساسیت مراجع تقلید در امر پاسداری از خاک و سرزمین ایران نبود، خطرهای بسیاری، اعم از اشغال و الحاق، آن را تهدید می‌کرد. حضور مراجع تقلید در جنگ‌های ایران و روس، فتوای تحریم تنباکو، اردوی کاظمیه علمای عتبات پس از اولتیماتوم روس به ایران در 1329.ق، لشکرکشی حاج‌آقا نورالله اصفهانی برای مقاومت در برابر اشغالگران اروپایی ایران در جنگ جهانی اول و... نمونه‌هایی از این دست است.

5ــ جریان اجتهاد و مرجعیت شیعه، رسالت تکامل هر دو ساحت اثبات و سلب فرهنگ شیعه را بر عهده دارد؛ بدین‌معناکه مجتهدان و مراجع تقلید هم باید نسبت به ابعاد ایجابی فرهنگ شیعه تولید (در ساحت نظری) و توزیع (در ساحت عینی) داشته و هم نسبت به ابعاد سلبی آن حساس باشند. ازآنجاکه تلقی عمومی از رسالت عالمان دینی، نظریه‌پردازی در ساحات ایجابی فرهنگ شیعه است، معمولاً نسبت به فعالیت‌های آنها در این ساحت اطلاع‌رسانی بیشتری شده است. این در حالی است که کیفیت و کمیت فعالیت عالمان دینی در ساحات سلبی کمتر از فعالیت آنها در ساحات ایجابی نبوده است؛ برای مثال در تاریخ معاصر ایران مواجهه و معارضة عالمان دینی با جریان‌های شبه‌مذهبی شیخیه، بابیه، ازلیه، بهائیه، ماسونیه و... ، نیز مقاومت آنها در برابر باج‌خواهی‌های سفارت‌ها و کنسول‌های کشورهای بیگانه نمونه‌هایی از فعالیت عالمان دینی در ساحات سلبی فرهنگ شیعه است. در قرون اخیر، بیشترین تلاش عالمان دینی در این ساحات، پاسداری از فرهنگ شیعه در برابر هجمه‌های متفاوت و متنوع غرب به آن بوده است. غرب پسارنسانس در ایران معاصر در سه مرحله و در هر مرحله با چهره‌ای غالب وارد شده است: در مرحلة نخست (از اوایل صفویه تا اوایل قاجاریه) با چهرة کلامی ــ مسیحی، در مرحلة دوم (از اوایل قاجاریه تا آستانة نهضت مشروطه) با چهرة سیاسی، نظامی و اقتصادی و نهایتاً در مرحلة سوم (از آستانة مشروطه تا انقلاب اسلامی) با چهرة نرم‌افزاری و فکری. عالمان دینی در مقام پاسداری از فرهنگ شیعه در مرحلة نخست، پادزهر مناظرات کلامی به منظور پاسخ و نقد شبهات اعتقادی (کلامی) میسیونری مسیحی، در مرحلة دوم، پادزهر جنبش‌های آزادی‌طلب و استقلال‌طلب به منظور مقاومت در برابر اشغال و مستعمره شدن ایران و سرانجام در مرحلة سوم، پادزهر رسایل فقه سیاسی به منظور پاسخ به شبهات سیاسی و فکری روشنفکران غرب‌گرا را به کار گرفته‌اند. نظریة ولایت مطلقه فقیه و نظام سیاسی جمهوری اسلامی ایران در حقیقت به معنی گذار از هر سه چهرة غرب است.

6ــ عالمان دینی نیامده‌اند تا صرفاً هرجا مشکلی مربوط به امر معاش و معاد دینداران به‌وجود آید، آن را حل کنند، بلکه آنها آمده‌اند تا ضمن حل آن مشکلات، خود مردم را برای حل کردن مشکلات آینده‌شان رشد دهند؛ ازاین‌رو، رسالت اصلی عالمان دینی،‌ نه مداخله در جزئیات امور مربوط به معاش و معاد مردم، بلکه تنظیم جهت‌گیری‌های کلی زندگی فردی و اجتماعی آنهاست. بنابراین نباید انتظار داشت که هر اتفاقی که در جامعه بیفتد عالمان دینی در برابر آن موضع‌ گیرند. نسبت عالمان دینی و مردم، از جهاتی نسبت پدر به فرزند است. هر پدری خود را موظف به مراقبت از فرزندش و تربیت او می‌داند. پدرها دست فرزندان خردسالشان را می‌گیرند و آنها را راه رفتن تعلیم می‌دهند و در این تعلیم، گاه از روی عمد، دست آنها را رها می‌کنند تا بیفتند. آنها خوب می‌دانند که اگر فرزندانشان نیفتند، هیچ‌گاه راه رفتن را نمی‌توانند یاد بگیرند. اما آنها هرگز این تمرین راه رفتن را بر لب بام انجام نمی‌دهند؛ زیرا این تمرین، خطرناک است و احتمال بسیاری وجود دارد که فرزند آنها سقوط کند. عالمان دینی نیز در مقام پرورش فرهنگی، سیاسی و اجتماعی امت‌ اسلامی، گاه آنها را رها می‌کنند تا خود موضع‌گیری کنند و حتی طعم شکست را بچشند. اما آنها هرگز چنین تمرینی را با مردم در گردنه‌های سخت تاریخ ــ که اگر شکست بخورند برای همیشه یا مدت‌ زمان مدیدی جهت زندگی آنها عوض می‌شود ــ انجام نمی‌دهند.

7ــ عالمان دینی نمایندگان و نمایانندگان دین هستند؛ بدین‌معناکه پایگاه اساسی آنها در حوزه‌های علمی، سیاسی و فرهنگی دین است؛ به عبارت دیگر پرسش نخست در فلسفة زندگی آنها، خود دین است؛ ازاین‌رو، نباید از آنها انتظار داشت که در امور ضد دینی، غیردینی و حتی ‌کمتردینی اظهار نظر کنند، مگر اینکه اظهارنظر آنها در این امور به روشنی و تبیین بیشتر امور کاملاً دینی کمک کند. غفلت از این نکته باعث شده است روشنفکران از بسیاری از عالمان دینی به دلیل اظهارنظر نکردن دربارة مسائل مستحدث غیردینی، از جمله مظاهر تکنیک غرب جدید، انتقاد کنند و در کل چنین نتیجه به گیرند که عالمان دینی به دلیل فقدان اهتمام اساسی به غرب و مسائل آن از زمانه‌شان دور بوده‌اند و به همین علت، عاملان و حاملان عقب‌ماندگی ما هستند. از عالم دینی انتظار می‌رود که اولاً در امور و علوم دینی صاحب‌نظر باشد، حتی اگر در امور و علوم غیردینی صاحب‌نظر نباشد. این عیب و نقص عالمان دینی نیست که نسبت به روشنفکران، اطلاعات کمتری (و نه ضرورتاً درک سطحی‌تری) دربارة غرب دارند. آنچه می‌تواند عیب عالمان دینی شمرده شود، فقدان اطلاعات و بینش‌های مناسب با زمان و مکان آنها دربارة دین است. عالمان دین به ساحات و امور غیردینی باید تنها از زاویة ارتباطشان با ساحت و امور دینی بنگرند. در این صورت، اگر غرب پسارنسانس وارد جهان اسلام نمی‌شد، مطالعه آن توسط عالمان دینی، ضرورتی نداشت، مگر اینکه با مطالعه آن می‌توانستند زمینه‌های نفوذ، تکوین و رشد افکار اسلامی را شناسایی کنند.

8ــ تأثیرگذاری عالمان دینی بر فرهنگ اسلامی در تاریخ معاصر ایران را نباید به رفتارها و افکار عالمان سرشناسی منحصر کرد که به شکل ملموس‌تری در عرصة اجتماعی حضور داشته‌اند. حضور عالمان دینی در جامعة اسلامی و تأثیرگذاری آنها به شکل‌های متفاوت بوده است: گروهی از آنها در لایة اخلاقی جامعه، گروهی در لایة اجتماعی جامعه، عده‌ای از آنها در لایة مبارزاتی جامعه، دسته‌ای دیگر در لایة علمی جامعه و... حضور داشته‌اند. اغلب عالمان دینی ظهورهای متعدد داشته‌اند که چون یک ظهور آنها پررنگ‌تر بوده، آن ظهور حجاب دیگر حضورهای آنها شده است؛ برای مثال حضور فلسفی علامه جعفری، حجاب حضور عرفانی وی، حضور فقهی ــ عرفانی امام‌خمینی، حجاب حضور فلسفی وی، حضور عرفانی آیت‌الله شاه‌آبادی، حجاب حضور مبارزاتی وی و... شده است. این در حالی است که علامه جعفری، هم فیلسوف بود و هم عارف، امام خمینی نیز هم‌ فقیه و عارف بود و هم مدرس فلسفه، آیت‌الله شاه‌آبادی نیز هم عارف بود و هم عالم مبارز تا جایی که اسلحه‌ای را که نواب صفوی با آن کسروی را ترور کرد، ایشان در اختیار وی ‌گذاشت. علاوه بر این، حضور عالمان دینی حتی در یک ساحت هم یکسان نبوده است؛ برای نمونه حضور مبارزاتی عالمان دینی برای سرنگونی حکومت پهلوی‌ها شکل‌های گوناگونی داشته است: گاه در قالب مبارزات آشکار (سخنرانی کوبنده، انتشار اعلامیة افشا‌گر و...) و گاه در قالب‌ مبارزات پنهان (تأسیس، تثبیت و تقویت حوزه‌های علمیه؛ کاری که به ترتیب آیات عظام حائری یزدی، بروجردی و علامه طباطبایی انجام دادند) بوده است؛ گو اینکه نوعی تقسیم کار نانوشته بر رفتار عالمان دینی برای فرهنگ‌سازی شیعی حاکم بوده است؛ به‌گونه‌ای‌که هر کسی کاری را انجام می‌‌داد که توانایی و ذوق آن را داشته؛ با این حال درک این نکته اهمیت دارد که فعالیت‌های همه آنها برای تبیین و تکامل اندیشة اسلامی بوده است.

 

 

تبلیغات