پایانی بر اتحاد ملی تبرستان
آرشیو
چکیده
حکایت «مشروطیت در مازندران» با حکایت آن در بسیاری از ایالتهای دیگر ایران آن روز متفاوت بود. هم دسته بندی های مشروطه خواهی و استبداد، نمایان و چشمگیر بود و هم پس از پیروزی مشروطیت غائله همچنان ادامه داشت؛ چنانکه حتی بر سر انتخاب وکیل برای مجلس شورای ملی اختلافات و کشمکشهای فراوانی رخ می داد. ماجرای اختلاف بین ساروی ها و بابلی ها بر سر فرستادن وکیل به طهران که در نهایت موجب رویارویی و مخالفت ساری با مشروطه شد، از جمله این حکایتها است. این اختلافات باعث بی ثباتی اوضاع مازندران و سربرآوردن سرکردگان محلی برله یا علیه مشروطیت و دولت مرکزی شده بود؛ چنانکه هر حاکمی از سوی دولت مشروطه به مازندران منصوب می گردید، در نهایت منفعل و مستاصل می شد. در نوشتار زیر با جزئیات بیشتری از تاریخ مشروطیت مازندران آشنا می شوید.متن
تاثیر انقلاب مشروطیت بر ایالات و ولایات یکی از مباحث جالب و بحثانگیز تاریخ معاصر ایران را تشکیل میدهد. در ایالت مازندران، با وقوع انقلاب، بهسرعت صفوف مشروطهخواهان از مخالفان مشروطه مجزا گردید و صفبندی میان دو گروه آغاز شد. مقاله حاضر ضمن تشریح وضعیت جناحهای متنازع در مازندران و عملکرد حکام این منطقه در دوران مشروطه، به بررسی دستاوردهای ــ ولو ناچیز ــ مشروطه برای این ناحیه و رویدادهای آن میپردازد. اما پیش از ورود به بحث اصلی، لازم است مرزهای مازندران در عصر مشروطه و دوره قاجار شناخته شوند.
حدود مازندران در عصر مشروطه
مرزها به دنبال تغییر حکومتها یا خاندانهای حکومتگر محلی، دستخوش تغییر میشوند. طبیعی است مازندران نیز از این قاعده مستثنا نیست؛ چنانکه در عصر قاجار، این منطقه دارای مرزهایی شد که با مرزهای دورههای پیشین و یا پس از آن، تفاوت داشتند.
1ــ مرز غربی: از دوره قاجار مرز غربی مازندران، منطقه تنکابن بوده است. طوایف «قوی حصارلو» که از سوی حاکم گیلان، هدایتاللهخان فومنی، بر تنکابن حکومت داشتند، به سبب سختگیری بیشازحد بر مردم، سبب بروز مخالفتهایی در منطقه شدند. درایناثنا میرزامهدیخان تنکابنی که فریاد تظلم مردمان بومی تنکابن را به گوش کریمخان زند رسانده بود، موفق به دریافت لقب «خانی» و حاکمیت منطقه تنکابن شد. اما او به هنگام مرگ کریمخان، به نقل مولف تاریخ تنکابن، «... به دلیل زیرکی خاص... در تشخیص بخت بلند قاجاریان» خود و نیروی تحت فرمانش را در اختیار آقامحمدخان قاجار گذاشت و ازاینزمان خواستار جدایی تنکابن از قلمرو سیاسی گیلان گردید و عملا از 1195.ق ولایت تنکابن پس از قرنها آمیختگی با فرهنگ و زبان گیلان و سرنوشت مشترک با مردمش، از آن جدا شد و ضمیمه مازندران گردید.
2ــ مرزهای جنوبی: منابع، مرزهای جنوبی مازندران را متفاوت ذکر کردهاند. مولف نسخه خطی «مجموعه[ای] درباره مازندران» دماوند را جزء عراق عجم میداند؛ اما میگوید در زمان حمدالله مستوفی، دماوند حد تبرستان و قومس بوده است. این در حالی است که مولف «سفرنامه مازندران و وقایع مشروطه»، دماوند را جزء مازندران نوشته و یادآور شده است به علت نزدیکی به پایتخت، حکومت دماوند از مازندران جدا بوده است. همین مولف، حد مازندران را از ناحیه شرق تهران، یعنی از پشت رودهن میداند. صاحب مرآتالبلدان از ناحیه غرب تهران، گردنه کندوان را مرز مازندران و عراق عجم نوشته است.
در کتاب مرآتالبلدان، لاریجان خارج از مازندران[i][i] و فیروزکوه، مرز مازندران و عراق عجم معرفی شده است.[ii][ii] درحالیکه نویسنده «سفرنامه مازندران و وقایع مشروطه» فیروزکوه را جزئی از مازندران میداند.[iii][iii] این نویسنده مرز مازندران را در منطقه سوادکوه چنین توصیف میکند: «... ازآنجا [= گدوک] راه تنگ شد و سراشیب عبور نمودیم. چون از دهنه آن تنگ که به عباسآباد معروف است... عبور نمودیم... تخمینا هشت فرسخ سراشیب راه پیمودیم، از دو طرف کوه و آب در میان و از این حد، اول بلوک سوادکوه و ابتدای مازندران است.»[iv][iv]
3ــ مرز شرقی: کموبیش تمامی منابع شرقیترین ناحیه مازندران را جایی بهنام «جرکلباد» که در پشت آن ایالت استرآباد واقع شده بود، نوشتهاند. مولفان «روضهًْ الصفای ناصری»،[v][v] «جغرافیای رشت و مازندران»،[vi][vi] «سفر مازندران و وقایع مشروطه»،[vii][vii] «مازندران و استرآباد»[viii][viii] همه از جرکلباد بهعنوان مرز مازندران با استرآباد یاد کردهاند که در غرب «گلوگاه» کنونی واقع است و سرانجام در اواخر عهد قاجار، نویسنده کتاب «مخابرات استرآباد»[ix][ix] ضمن اشاره به اعتراض سرسختانه مهدیخان ملک (ساعدالسلطنه ساعد لشکر)، معاون حکومت استرآباد، در برابر دخالت حکومت مازندران، در ماجرای قتلی که در بندر گز رخ داده بوده (نهم آوریل 1918.م/ جمادیالاخر 1336.ق/1297.ش)، میگوید که وی صراحتا بندر گز را جزء حکومت استرآباد و خارج از محدوده مازندران قلمداد نمود.
بدینترتیب مرزهای غربی و شرقی مازندران آن دوره با اکنون تطبیق دارد؛ جزاینکه در عصر پهلوی، سراسر استان گلستان امروزی یا استرآباد سابق، جزء مازندران شد. بنابراین مرز غربی تغییری به خود ندید و مرز شرقی از سال 1316 الی 1376.ش دستخوش تغییر گردید و ایالت استرآباد دوره قاجار، در عصر پهلوی ضمیمه مازندران شد. از سال 1376.ش، استرآباد قدیم، به استانی مستقل تبدیل شد و نام «گلستان» به خود گرفت و بااینترتیب مرز مازندران و گلستان دوباره به همان جرکلباد دوره قاجار بازگشت.
مشروطه در مازندران
وقوع انقلاب مشروطه در تهران و شهرهای بزرگ، بیتردید سایر ایالات و ولایات کشور را نیز متاثر ساخت. در مازندران نیز به سبب نزدیکی با تهران و گیلان، صفوف آزادیخواهان و مستبدان به سرعت شکل گرفت و ضمن شکلگیری جناحبندیها، بر سر ارسال وکیل به مجلس شورای ملی، بین بزرگان شهر ساری و بارفروش (بابل کنونی) اختلافنظرهایی بهوجود آمد.
تشکیل انجمن ولایتی در بارفروش، مردم ساری را که بنا به نوشته سفرنامه تحف بخارا، در اختلاف به سر میبردند، هوشیار کرد. ازاینرو آنان نیز انجمنی تشکیل دادند و دو نفر را با انتخاب اکثریت آرا به تهران روانه کردند. اما مجلس، وکلای ساری را نپذیرفت و به وکلای بارفروش اجازه ورود داد. ازاینرو ساری پرچم مخالفت با مشروطه را برافراشت.
علیرغم این مخالفت مردم ساری با مشروطه، افرادی چون میرزاعلیخان کجوری، معروف به سالار فاتح، به همراه سیدحسین نامی، انجمن و مدرسهای به نام «حقیقت» دایر کردند که در حدود یکصد شاگرد در آنجا به فراگیری دروس فارسی، حساب، جغرافیا، عربی و مشق نظامی مشغول بودند. البته آنها از سوی مخالفان به بابیگری و بهاییگری متهم میشدند.
با آغاز استبداد صغیر، مشروطهخواهی در نواحی مرکزی مازندران افول کرد. در ساری، محل انجمن حقیقت، غارت شد و بسیاری از مشروطهخواهان پنهان شدند. درایناثنا حاکم مازندران، امیراصلانخان نظامالسلطان، برکنار گردید و به جای او علیخان ظهیرالدوله حاکم مازندران شد[x][x] و فرماندهی قشون مازندران از محرم 1326.ق/ 1287.ش بر عهده اسماعیلخان سوادکوهی قرار گرفت.[xi][xi] بهتوپبستهشدن مجلس شورای ملی توسط مستبدین تهران و غارتشدن خانه ظهیرالدوله و انجمن اخوت در تهران، ظهیرالدوله را که تازه به مازندران رسیده بود، به کنارهگیری از حکومت مازندران واداشت. وی طی تلگرافی به تهران اعلام کرد: «خانه حاکمی را که در تهران خراب و زن و بچهاش را سرگردان کنند، مردم چگونه به حکومت او اعتنا خواهند کرد.»[xii][xii]
ظهیرالدوله در تلگرافی (مورخ سیزدهم ذیقعده 1326.ق/1287.ش) به صدراعظم، مشیرالسلطنه، از اینکه نتوانسته بود علیرغم وجود یک قشون چهارهزار نفری در مازندران، ده سوار از فرمانده قشون جهت گردآوری مالیات دریافت کند، گلهمند شد[xiii][xiii] اما مطابق محتوای تلگراف دیگر وی، دولت به شکایت وی توجهی نکرد.[xiv][xiv]
دراینمدت هیجان عمومی برای مشروطهخواهی در مازندران بالا گرفت. رهایی تبریز از چنگال استبداد، به انقلابیون دیگر مناطق نیرو بخشید. در غرب مازندران جنبوجوشی دیگر بود. سپهدار تنکابنی، ماموریت سرکوب تبریزیان را نپذیرفت و به بهانه سرکشی به املاک خود در تنکابن، به مشروطهخواهان آن خطه پیوست. در این احوال، ظهیرالدوله طی تلگرافی از سوی صدراعظم مشیرالسلطنه به تاریخ آخر ذیحجه 1326.ق، به تهران احضار گردید[xv][xv] و اسماعیلخان سوادکوهی بهعنوان نایبالحکومه مازندران برگزیده شد.[xvi][xvi] حاکم بعدی مازندران، لطفاللهخان صدقالسلطنه، با فشنگ و تفنگ و دو عراده توپ و با دویست سوار بختیاری به مازندران اعزام گردید[xvii][xvii] تا لابد به هیچکس اجازه ندهد اسم مشروطه را ببرد؛ اما دوران او نیز چندان دوام نیافت. وی که به نقل روزنامه خاطرات شرفالدوله[xviii][xviii] در بیستوهشتم ذیحجه 1326.ق/ 1287.ش و به نقل روزنامه خاطرات ملیجک[xix][xix] در بیستودوم ذیحجه 1326.ق به حکومت مازندران رسیده بود، در سهشنبه دهم جمادیالثانی 1327.ق/ 1288.ش توسط سوارهای میرزامحمدخان لاریجانی اعظامالدوله از مازندران اخراج شد.[xx][xx]
در دوران حکومت بعدی مازندران، یعنی در دوران تقیخان مجدالملک سینکی حادثهای رخ داد که به نقل روزنامه خاطرات ملیجک در گزارش وقایع روز شنبه ششم ذیحجه 1327.ق/ 1288.ش، بر روابط سیاسی ایران و روس تاثیر گذاشت. واقعه از این قرار بود که قتل یک مباشر محلی به دست ساولایف روسی در نزدیکی شهر ساری، شهر را به هم زد. باآنکه وکیل ساری در مجلس شورای ملی، سیدعباس شریفالعلمای خاوری، و گروهی از سردمداران شهر، سعی کردند مردم را کنترل کنند اما این اقدام موثر واقع نشد و ماجرا به قتل ساولایف انجامید.[xxi][xxi] گزارش سفیر روس به وزیر امورخارجه، به این اقدام انجامید که ایزولسکی، وزیر امورخارجه روسیه، از نمایندگان سیاسی خود در تهران خواست برای برکناری حاکم مازندران، تقیخان مجدالملک سینکی، و تنبیه محرکان، مجدانه اقدام کنند. او همچنین تهدید کرد در صورت کوتاهی دولت ایران، دولت روسیه از هیچ کار خصمانهای کوتاهی نخواهد کرد.[xxii][xxii] دولت ایران در پی این تهدید، حاکم مازندران را عزل نمود.[xxiii][xxiii]
در اوایل رمضان 1328.ق/ 1289.ش، در زمان حکومت امیراصلانخان نظامالسلطان، حاکم ظاهرا بهخاطر ناکارآمدی در درگیریهای اردوی استبداد به سرداری جعفرخان رشیدالسلطان اصانلوی خواری و سواران بختیاری که در منطقه فیروزکوه رخ داد، معزول و مجددا علیخان ظهیرالدوله در یازدهم شوال 1328.ق به حکومت مازندران منصوب شد.[xxiv][xxiv] برخی نوشتهاند متنفذان مازندران به استقبال حاکم جدید به مشهدسر (بابلسر) رفتند.[xxv][xxv] بنا به نوشته علیمحمد دولتآبادی، بزرگان شهر او را راه نمیدادند.[xxvi][xxvi] منابع، اوضاع مازندران را در این زمان بسیار آشفته توصیف کردهاند؛ چنانکه در یکی از گزارشهای «کتاب آبی» آمده است: «شماره 203 ــ مراسله سر جرج باکلی (واصله بیستویکم نوامبر) تهران دوم نوامبر 1910.م/ بیستونهم شوال 1328.ق/ دهم آبان 1289.ش ... همچنین مازندران را میتوان از حدود قدرت دولت خارج دانست، زیرا که در آنجا بنا به راپورت امیراکرم [لاریجانی] و رشیدالسلطان، قشون دولت را مغلوب کردهاند.»[xxvii][xxvii]
مطابق گزارشات، ظهیرالدوله هم نتوانست کاری از پیش ببرد و متنفذین مازندران به دنبال عفو عمومیای بودند که سفارتین روس و انگلیس آن را تضمین کنند.[xxviii][xxviii]
اختلافات محلی بین سران مازندرانی، همبستگی نایبحسین کاشی با ترکمانها، و شورش رشیدالسلطان اصانلوی خواری، مسائلی بودند که در تشدید بحران منطقه نقش داشتند. پسازآنکه ظهیرالدوله نتوانست به زخمهای مازندران التیامی دهد، عزیزاللهمیرزا ظفرالسلطنه به حاکمیت مازندران گماشته شد.[xxix][xxix] ظفرالسلطنه پیش از آن حاکم استرآباد بود.[xxx][xxx] سبب انتصاب او به حکومت مازندران از دید مستشارالدوله چنین ذکر شده است: «اوضاع مازندران از اول به واسطه عدم مراقبت در صحت ترتیب انتخابات انجمن ولایتی آنجا و فشارهای وارده به اشخاص بیطرف و اختلافات اهالی ساری و بارفروش در مرکزیت از آن دو نقطه، همیشه گواهی میدهد که یک سوءانتظاری در آتیه احوال مازندران پدیدار خواهد شد.»[xxxi][xxxi]
اوضاع متشنج مازندران و نیز درگیریهای شدید بین دو متنفذ بزرگ مازندران، اسماعیلخان سوادکوهی و لطفعلیخان سردار جلیل، برخی بزرگان اشرف (بهشهر) را بر آن داشت تا با ارسال تلگرافی به دولت، خواستار حکومت ظفرالسلطنه بر مازندران گردند.[xxxii][xxxii] ظفرالسلطنه حاکم مازندران شد، بین دو رقیب فوق صلح داد و آن را طی تلگرافی به ریاست وزرا، ابوالقاسمخان ناصرالملک قراگوزلو، اعلام داشت.[xxxiii][xxxiii] اما دشمنان سردار سوادکوه، که همان دوستان سردارجلیل بودند، صلح و دوستی حاصله را تبانی ظفرالسلطنه و سردار سوادکوه پنداشتند و در نامهای به وزیر داخله، سپهدار، اوضاع مازندران را همچنان متشنج و اسماعیلخان سوادکوهی را متمرد معرفی کردند.[xxxiv][xxxiv] البته این تلگراف، تاثیرات خود را گذاشت و وزیر داخله به اسماعیلخان سوادکوهی و فوج او بدبین شد و در تلگرافی به ظفرالسلطنه این مساله را گوشزد کرد.[xxxv][xxxv] حاکم مازندران نیز با انتقاد از یکهتازیهای اسداللهخان هژیر سلطان، فرزند اسماعیلخان سوادکوهی، درواقع همان کاری را کرد که مخالفان او با ارسال تلگراف به وزیر داخله آن را انتظار میکشیدند.
ظفرالسلطنه، حاکم استرآباد، برای اصلاح کار مازندران بدان سوی رهسپار شده بود که بر اثر بازگشت محمدعلیمیرزا (شاه مخلوع) به استرآباد، اوضاع آنجا دگرگون شد. نماینده محمدعلیشاه به گمشتپه (تپه نقره) رفت و از سران ترکمان، برای محمدعلیمیرزا پیمان مساعدت گرفت و سپس به روسیه بازگشت. این موضوع را حاج شیخحسین مقصودلو، رهبر مشروطهخواهان استرآباد، به تهران اطلاع داد و درخواست کرد یک حاکم قدرتمند به منطقه ارسال کنند. ازاینرو غلامحسینخان امیرتومان سردار افخم به جای ظفرالسلطنه منصوب گردید.
حاکم استرآباد هنوز به محل خدمت خود نرسیده بود که ناگهان در روز بیستم رجب 1329.ق/ 1290.ش خبر رسید محمدعلیمیرزا (شاه مخلوع)، شعاعالسلطنه، علیخان ارشدالدوله و صاحبالدوله وارد گمشتپه شدهاند. آنها به محض ورود به منطقه، با سرکردگان محلی تماس گرفتند و نظم شهر استرآباد را به مهدیخان ملک (ساعد لشکر) سپردند. در بیستوپنجم رجب 1329.ق/ 1290.ش محمدعلیمیرزا درحالیکه شهر استرآباد یکپارچه آماده پذیرایی از او شده بود، وارد استرآباد گردید. به افتخار ورود محمدعلیمیرزا، دوازده گلوله توپ انداختند و نقاره زدند. بیشتر صاحبمنصبان قدیم استرآباد و مازندران با قشون تحت فرمان خود به نیروی شاه مخلوع پیوستند و شاه نیز به هریک از آنان القابی اعطا کرد.[xxxvi][xxxvi] از جمله دریافتکنندگان این القاب، حبیباللهخان سرهنگ بود: «نظر به مراتب خدمتگزاری و لیاقت حبیباللهخان سرهنگ که به عرض پیشگاه اقدس ملوکانه رسید، محض اظهار مرحمت و بروز عنایت درباره مشارالیه، او را به رتبه سرتیپی از درجه دویم مفتخر و به لقب نبیل ضرغامالملک ملقب و سرافراز و بینالاماثل و الاقران قرین مباهات و افتخار فرمودیم که با مزید امیدواری و دلگرمی مشغول خدمتگزاری گردد. شهر ذیحجه 1329 [حاشیه: امضای محمدعلیشاه قاجار].»[xxxvii][xxxvii]
همچنین شاه مخلوع ابراهیمخان انتظامالدوله را برای حکومت مازندران منصوب کرد.[xxxviii][xxxviii] اما پس از یکماه ظاهرا به دلیل بیکفایتی، حبیباللهخان اشجعالملک سورتیجی را به جای او برگزید.[xxxix][xxxix]
از ورود محمدعلیمیرزا تا خروج او که هشتماه به طول انجامید،[xl][xl] دولت مرکزی در مازندران هیچ نمایندهای نداشت.
در سال 1331.ق/ 1292.ش، نوبت قشونکشی برادر شاه، یعنی ابوالفتحمیرزا سالارالدوله رسید. وی توانست علاوه بر جلب پشتیبانی سران ترکمان، ایلات کرد ساکن قوچان را نیز با مقاصد خود همراه سازد و سپاهی را که منابع تعداد آنها را با تفاوتهایی از هزارودویست تا هزاروهشتصد تن نوشتهاند، به رشیدالسلطان کرد سپرد، اما خود او همچون قشونکشیهای گذشته در خط مستقیم قرار نگرفت و از داخل کشتی فرماندهی میکرد. وزیر داخله، میرزاحسنخان اسفندیاری محتشمالسلطنه، طی تلگرافی به اسماعیلخان سوادکوهی، فرمانده قشون مازندران، ماموریت داد با تاختوتازهای سالارالدوله مقابله کند.[xli][xli] سالارالدوله به هنگام عبور از منطقه تنکابن علیرغمآنکه کمک امیراسعد،[xlii][xlii] پسر سپهدار تنکابنی، را به سوی خود جلب کرده بود، با مخالفت فرزند امیراسعد، جعفرقلیخان خلعتبری که حکومت محال ثلاث را داشت، و نیز با مخالفت نایب او، محمدخان سرتیپ فقیه، روبرو شد و همین مساله شکست را برای سپاه سالارالدوله به ارمغان آورد.[xliii][xliii]
روسها که در حمایت از محمدعلیمیرزا (شاه مخلوع) و سالارالدوله طرفی نبستند، حاکم مازندران را به کنسولگری استرآباد احضار کردند.[xliv][xliv] آنها همچنین عباسخان سهمالممالک، فرزند امیرموید، را که در تنبیه یاران سالارالدوله نقش داشت، در بارفروش توقیف نمودند و وی سرانجام به واسطه کوششهای لطفاللهخان شعاعالملک توانست از توقیف رهایی یابد.[xlv][xlv]
روسها به اسماعیلخان سوادکوهی نیز به چشم دشمن مینگریستند. در زمان حکومت معتمدالدوله (1335.ق/1296.ش) نیز کنسولگری روسیه در استرآباد آشکارا با اسماعیلخان سوادکوهی مخالف بود. آنها مهمانشدن سران ترکمان در منزل اسماعیلخان واقع در سوادکوه را بهانه کردند و طی نامهای به معتمدالدوله، حاکم مازندران، خروج سریع سران ترکمان از سوادکوه را خواستار شدند.[xlvi][xlvi] اما اسماعیلخان سوادکوهی به آنها پاسخ منفی داد. سردار سوادکوه در پاسخ به حاکم مازندران نوشت: «... از اظهارات مامورین دولت روس چندان تعجب ندارم اما از صدور مرقومات مبارک حضرت اقدس والا فوقالعاده متحیر بلکه بینهایت متاسفم ... این چند نفر روسای تراکمه رعیت و منتسب دولت علیه ایران و بااینکه ساکن سرحد و همه چیزشان در تعرض و تهدید دولت امپراتور [روسیه] است و امروز در مقابل تجاوزات قشون روس و عدم احترام به بیطرفی دولت علیه ایران به وظیفه ایرانیت خود اقدام نمودند و از حیات و همت و ناموس خودشان گذشتند... و اینک به نام ایرانیت به منزل بنده آمدهاند و میفرمایید آنها را کتبسته تسلیم و تحویل مامورین دولت روس نمایم که اعدامشان کرده... علیایحال بنده به هرکجا منتهی شود، هیچ اهمیت ندارد و یک مو نخواهم گذاشت از سر روسای تراکمه کم شود... .»[xlvii][xlvii]
بهنظر میرسد دولت وقت به لطایفالحیل سعی داشت اسماعیلخان سوادکوهی را به تهران بکشاند.[xlviii][xlviii] چنانکه بنا به گزارش روزنامه عصر جدید، وی از فرماندهی قشون مازندران نیز خلع شد و به جای وی سردار امنع، به فرماندهی قشون مازندران منصوب شد.[xlix][xlix]
درخصوص تغییر پیدرپی حاکمان مازندران، درکل میتوان گفت بحران این منطقه و اختلافات دولتمردان با افراد متنفذ مازندران، حلشدنی نبود. اعتضادالسلطنه استعفا داد و به دنبال استعفای او، معتمدالدوله حاکم شد. اما او نیز ناتوانی حکومت را در برابر قدرتمندی خوانین محلی طی تلگرافی در بیستوهشتم جدی 1335.ق به وزارت داخله یادآور شد.[l][l] و در تلگرافی دیگر به وزارت داخله، خواهان انحلال نظمیه مازندران شد.[li][li] او خود معترف است که حاکم در برابر ملوک طوایف مازندران، راهی جز سیاست انفعال ندارد. وی استقرار اداره مالیه مازندران در بارفروش را نیز از دیگر عوامل عدم تسلط دولت بر مسائل مالی میدانست و خواستار استقرار آن در ساری شد.[lii][lii]
تا آمدن ظهیرالدوله پس از استعفای معتمدالدوله، امیرمؤید سوادکوهی از سوی حاکم جدید، مامور رسیدگی ولایت شد. اما قتل ناصرعلیخان، پسر ظهیرالدوله، به دست خواهرزاده امیرمؤید سوادکوهی، غلامحسینخان ضرغامالسلطان، آشوبی بهپا کرد.[liii][liii] این امر باعث شد ظهیرالدوله از رفتن به مازندران منصرف گردد و به جای وی ابوالفضلمیرزا عضدالسلطان در اوایل سال 1336.ق/ 1297.ش به حکومت رسید. دراینوقت حاکم، به واسطه اتحادی که بین سران مازندران تحت عنوان اتحاد ملی تبرستان شکل گرفته بود، مدتی در فیروزکوه توقف کرد، سپس به بارفروش و مشهدسر رفت و گزارش این مطلب را به دولت داد اما چون نتیجه مطلوب نگرفت، ناگزیر به تهران بازگشت.[liv][liv] امیرسهامالدین غفاری ذکاءالدوله هم که در نیمه شعبان 1336.ق/1297.ش بهعنوان حاکم آنجا تعیین شد،[lv][lv] اگرچه سعی در جلب همراهی امیرمؤید سوادکوهی داشت و او را به کفالت حکومت تعیین کرد،[lvi][lvi] اما سقوط او و نصب دوباره اعتضادالسلطنه به حکومت مازندران،[lvii][lvii] نشان از اوضاع بسیار آشفته مازندران داشت که هیچیک از حاکمان نتوانستند الفتی بین متنفذان مازندران و دولت مرکزی ایجاد نمایند. البته گویا متولیان دولتی و در راس آنان وثوقالدوله ــ رئیسالوزراــ نیز با اظهار عدم رضایت از حکومت شاهزاده اعتضادالسلطنه، سعی میکردند امیرمؤید سوادکوهی را در مقابل او قرار دهند.[lviii][lviii]
شرایط دشواری که برای حاکمان دولتی در مازندران پیش میآمد، وثوقالدوله را به این نتیجه رساند که باید سیاست پاکسازی متنفذان منطقه را در راس برنامههای خود قرار دهد. دولتهای مشروطه با ارسال پیاپی حاکم به مازندران، درواقع تلاش میکردند رشته امور را در مازندران از دست ندهند تا امور آنجا به دست سرجنبانان ولایت نیفتد. البته این هدف، اقتضا میکرد آنها گاه سیاستهای مسالمتآمیز نیز در پیش گیرند.
بروز مجدد اختلاف بین لطفعلیخان سردار جلیل و امیرمؤید سوادکوهی، دولت را بر آن داشت تا مدیرکل وزارتخارجه، حسنخان ظهیرالملک، را به مازندران بفرستد. در زمان حکومت وی (تاریخ انتصاب: دوم رجب 1337.ق/1919.م)[lix][lix] دو سال از شروع انقلاب بلشویکی اکتبر 1917.م روسیه میگذشت. بیاعتمادی دولت ایران به آینده انقلاب بلشویکی، همچنین مقاومت آخرین سفیر روسیه تزاری، فناتر، و واگذارنکردن پست سفارت از سوی او به براوین، سفیر بلشویکی، سفیر جدید را وادار به بازگشت نمود. کالامیتسف، دومین سفیر دولت بلشویک، هم که به ایران آمد، با مخالفت انگلیسیها مواجه شد. وثوقالدوله به تحریک سفارت انگلیس، استاروسلسکی، افسر عالیرتبه بریگاد قزاق را که از مخالفان انقلاب بلشویکی بود، مامور دستگیری او نمود. کالامیتسف وقتی اوضاع را چنین دید، به لنکران و از آنجا به مازندران رفت.[lx][lx]
انگلیسیها در راستای کمک به ضدانقلاب روسیه، با بلشویکهای جزیره آشوراده درگیر شدند و بلشویکها پس از گریز به هزارجریب، توسط، منوچهرخان، رئیس دسته ژاندارمری پست گلوگاه دستگیر شدند.[lxi][lxi] آنها برای دستگیری کالامیتسف نیز اقدام کردند[lxii][lxii] و وی سرانجام دستگیر و تیرباران شد.[lxiii][lxiii]
ورود شماری از جنگلیان گیلان به مازندران، از جمله مسائلی بود که بر نگرانی دولت بیشازپیش افزود. دولت از ترس پیوستن بزرگان مازندران به قیام جنگل، از آنان خواست با جنگلیها تماس نگیرند و اعلام کرد در صورت تماس، به شدیدترین وجهی تنبیه خواهند شد.[lxiv][lxiv] دولت دراینراستا ماژور حبیباللهخان شیبانی را به ریاست قشون مازندران تعیین کرد.[lxv][lxv] این انتصاب در دوران سقوط جنگلیان گیلان، نشان از آن داشت که دولت مرکزی قصد دارد متنفذان منطقه و از جمله امیرمؤید را که با نخستوزیری وثوقالدوله مخالفت کرده بود، قلعوقمع کند. وثوقالدوله در تلگرافی به ظهیرالملک، به وی دستور داد سرکردگان مازندران را به بهانه پارهای مذاکرات به تهران بفرستد و در میان اسامی این افراد، امیرمؤید سوادکوهی، لطفعلیخان سردارجلیل، محمدباقرخان سردار رفیع، سالار افخم هزارجریبی، مصباح نظام، عباسخان سهمالممالک، سیفاللهخان سرتیپ، اسداللهخان هژیر سلطان و شکوه نظام به چشم میخوردند.[lxvi][lxvi] پس از آن بود که ظهیرالملک با کمک اداره ژاندارمری، به خلع سلاح سرداران مازندران اقدام کرد.[lxvii][lxvii] علیقلیخان مسعودالملک هزارجریبی راهی مشهد شد. عدهای به جرم شرکت در اتحاد ملی تبرستان از ساری تبعید شدند.[lxviii][lxviii] امیرمؤید برای اثبات وفاداری به دولت، در شوال 1337.ق به تهران رفت و به اتفاق محمدخان امیرمکرم لاریجانی به کرمانشاه تبعید شد. بهدنبال حرکت او به سوی تهران، اردوی قزاق در محرم 1338.ق به سوی سوادکوه عازم شد و خانه سردار سوادکوه را غارت کرد. همین امر، مانع از پیوستن پسران امیرمؤید به پدرشان در تهران شد. آنان همچنان در کوهستانهای سوادکوه ماندند و گاه با نیروهای دولتی به زدوخورد میپرداختند.[lxix][lxix] کارگزاران دولتی از هرکسی برای دستیابی به پسران امیرمؤید کمک گرفتند و حتی از کاپیتان ایلیف انگلیسی نیز غافل نشدند. فرزندان امیرموید علاوه بر درخواست رهایی پدرشان از تبعید، آزادی برادر بزرگترشان سهمالممالک را میخواستند، اما ظهیرالملک طی تلگرافی به دولت، این خواستها را به مصلحت دولت نمیدانست.[lxx][lxx]
در گیرودار جنگهای سوادکوه، مقام نخستوزیری از وثوقالدوله به حسن پیرنیا، مشیرالدوله، منتقل شد. با رویکارآمدن او تغییراتی در سیاست کشورداری پدید آمد. پیرنیا برای بررسی اقدامات پسران امیرمؤید، سهامالدوله را به حکومت مازندران برگزید. تبعیدیان کرمانشاه رهایی یافتند و پسر بزرگ امیرمؤید، عباسخان سهمالممالک، به ریاست قشون مازندران منصوب شد[lxxi][lxxi] و بنا به درخواست سهامالدوله از دولت، در مازندران عفو عمومی صادر گردید.[lxxii][lxxii] البته سهامالدوله طی تلگرافی به ریاست وزرا، از انتصاب منسوبان امیرمؤید در امورات مازندران گلهمندی کرد[lxxiii][lxxiii] اما دولت امیدوارنگاهداشتن امیرمؤید را در توجیه این اقدام ذکر کرد.[lxxiv][lxxiv] در دوران حکومت نظامالسلطان در مازندران، تقویت ژاندارمری و نظمیه مازندران در دستور کار قرار گرفت. این بدینمعنا بود که دولت مرکزی در راستای متمرکزکردن حاکمیت خود، در مجموع به دنبال راهی میگشت تا سرجنبانان مازندران را به هر وسیله ممکن مطیع نماید و ازاینرو در اغلب موارد، ابتکار عمل را به حاکمان محلی میسپرد.
نظامالسلطان که در این زمان نظامالدوله لقب گرفته بود، قصد داشت از نیروی قهریه سرکردگان به سود خود و درنهایت به سود دولت مرکزی برای اصلاح امور بهره گیرد و دراینمیان، نامههایی بسیار محبتآمیز و صمیمانه به امیرمؤید، سیفاللهخان سرتیپ و هژیر سلطان و غیره نوشت و تاآنجا پیش رفت که حتی حکومت سوادکوه و علیآباد (قائمشهر) را به هژیر سلطان، فرزند کوچک امیرمؤید، واگذار کرد. وی ضمنا لزوم تاسیس مدرسهای به سبک جدید در علیآباد را یادآور شد و جالباینکه پیشنهاد کرد نام مدرسه به سبب افتخار نسب خانوادگی اسماعیلخان امیرمؤید، «باوند» باشد.[lxxv][lxxv]
نظامالسلطان طی تلگرافی دیگر به ریاست وزرا اظهار داشت: «... سالار افخم در سهدانگه، مسعودالملک و سردار رفیع و اشجعالملک در هزارجریب و چهاردانگه، سردارجلیل و سایرین در ساری و توابع، هرکدام امیرمؤیدند. درصورتیکه هیات محترم دولت واقعا یک تصمیم در این موضوعات دارد، بفرمایند پیشنهاداتی را که در تکمیل قوای دولتی چه از طرف بنده و چه از اداره ژاندارمری تقدیم شده، عطف توجهی فرموده که موجودیت این قوا طبعا عموم را به اطاعت دولت نموده، در مواقع لزوم هم اوامر دولت را مطمئنا بهموقع اجرا بگذارند.»[lxxvi][lxxvi]
ازاینرو پس از حکومت محسنخان اقتدارالدوله ــ که پس از نظامالدوله روی کار آمد ــ نظامیان در مازندران بر سر کار آمدند و برنامه تضعیف و حذف متنفذان مازندران و استرآباد که از زمان وثوقالدوله مورد توجه قرار گرفته بود، توسط آنان عملی شد.[lxxvii][lxxvii]
پینوشتها
[i][i]ــ محمدحسنخان اعتمادالسلطنه، روزنامه خاطرات، به کوشش ایرج افشار، تهران، امیرکبیر، 1350، ص52
[ii][ii]ــ مرآتالبلدان، تصحیح عبدالحسین نوایی، ج 2 و 3، تهران، دانشگاه تهران، 1367، ص1014
[iii][iii]ــ غلامحسین افضلالملک، سفر مازندران و وقایع مشروطه (رکنالاسفار)، به کوشش حسین صمدی، قائمشهر، دانشگاه آزاد اسلامی، 1373، ص139
[iv][iv]ــ همان، ص115
[v][v]ــ رضاقلیخان هدایت، روضهًْ الصفای ناصری، ج9، قم، کتابخانه خیام، 1339، ص62
[vi][vi]ــ بهلر، سفرنامه بهلر (جغرافیای رشت و مازندران)، به کوشش علیاکبر خداپرست، تهران، توس، 1356، ص47
[vii][vii]ــ رک: غلامحسین افضلالملک، همان، ص54
[viii][viii]ــ هـ . ل. رابینو، مازندران و استرآباد، ترجمه: غ. وحید مازندرانی، تهران، علمی و فرهنگی، 1365، ص114
[ix][ix]ــ حسینقلی مقصودلو (وکیلالدوله)، مخابرات استرآباد، به کوشش ایرج افشار و محمدرسول دریاگشت، ج2، تهران، نشر تاریخ ایران، 1362، ص593
[x][x]ــ حاجیمیرزا عبدالرئوف میرزا سراجالدین، سفرنامه تحف بخارا، تهران، علم، 1369، صص354ــ350؛ علیخان ظهیرالدوله، خاطرات و اسناد، به کوشش ایرج افشار، تهران، زرین، 1357، ص383
[xi][xi]ــ محمد ترکمان، اسناد امیرمؤید سوادکوهی، تهران، نشر نی، 1378، صص32ــ31
[xii][xii]ــ رک: علیخان ظهیرالدوله، همان، صص387ــ386
[xiii][xiii]ــ همان، صص404ــ402
[xiv][xiv]ــ همان، صص405ــ404
[xv][xv]ــ همان، ص405/ غلامعلیخان عزیزالسلطان، (ملیجک)، روزنامه خاطرات ملیجک ثانی، به کوشش محسن میرزایی، تهران، زریاب، 1376، ملیجک این خبر را در وقایع یکشنبه بیستوچهارم ذیحجه 1326.ق بیان کرد.
[xvi][xvi]ــ علیخان ظهیرالدوله، همان، صص416ــ415
[xvii][xvii]ــ حسینقلی مقصودلو، همان، ج1، ص114
[xviii][xviii]ــ میرزاابراهیمخان کلانتری باغمیشه، روزنامه خاطرات شرفالدوله، به کوشش یحیی ذکاء، تهران، فکر روز، 1377، ص318
[xix][xix]ــ غلامعلیخان عزیزالسلطان، همان، ج2، ص1527
[xx][xx]ــ ناظمالاسلام کرمانی، تاریخ بیداری ایرانیان، به کوشش علیاکبر سعیدی سیرجانی، ج2، تهران، آگاه، 1362، ص472
[xxi][xxi]ــ رک: حسینقلی مقصودلو، همان، ج1، ص211؛ حاجیمیرزا عبدالرئوف میرزاسراجالدین، همان، صص367ــ365
[xxii][xxii]ــ کتاب نارنجی، ترجمه: دکتر پروین منزوی، ج4، تهران، نشر پرواز، 1368، صص133ــ132
[xxiii][xxiii]ــ همان، ص154؛ سند 26ــ28ــ27 سازمان اسناد ملی ایران.
[xxiv][xxiv]ــ سیدعلیمحمد دولتآبادی، خاطرات سیدعلیمحمد دولتآبادی، تهران، فردوسی، 1362، ص102؛ روزنامه ایران نو، ش12 (2 ذیقعده 1328)، ص3
[xxv][xxv]ــ روزنامه ایران نو، ش25 (17 ذیقعده 1328)، ص3
[xxvi][xxvi]ــ رک: سیدعلیمحمد دولتآبادی، همان، صص102ــ99
[xxvii][xxvii]ــ کتاب آبی، گزارشهای محرمانه وزارت امورخارجه انگلیس درباره انقلاب مشروطه ایران، به کوشش احمد بشیری، ج5، تهران، نشر نو، 1369 ــ 1362، ص1012
[xxviii][xxviii]ــ همان، ص1054
[xxix][xxix]ــ همان، ص1056
[xxx][xxx]ــ حسینقلی مقصودلو، همان، ج1، صص246ــ245
[xxxi][xxxi]ــ صادق مستشارالدوله، خاطرات و اسناد (1330ــ1325)، ج2، تهران، فردوسی، 1361، صص330ــ329
[xxxii][xxxii]ــ سند 11ــ132ــ12 سازمان اسناد ملی ایران.
[xxxiii][xxxiii]ــ محمد ترکمان، همان، صص40ــ39
[xxxiv][xxxiv]ــ سند 1ــ 132ــ12 سازمان اسناد ملی ایران.
[xxxv][xxxv]ــ محمد ترکمان، همان، صص42ــ41
[xxxvi][xxxvi]ــ حسینقلی مقصودلو، همان، ج1، ص219
[xxxvii][xxxvii]ــ سند خانوادگی ضرغامالملک.
[xxxviii][xxxviii]ــ حسینقلی مقصودلو، همان، ج1، ص287
[xxxix][xxxix]ــ همان، صص290ــ289
[xl][xl]ــ در این خصوص شاعر استرآبادی معاصر همان دوره ــ سیدرضا عرفانی ــ شعری سرود که قسمتی از آن چنین است:
مقدر چنین بود کاین پادشاه
چنین پادشاهی کند هشت ماه
چنین حکم بود از مقام منیع رجب [= 1329]
آمده رفته ماه ربیع [=1330]
رک: اسدالله معینی، جغرافیا و جغرافیای تاریخی گرگان و رشت، تهران، شرکت سهامی طبع کتاب، 1344، ص74
[xli][xli]ــ احتشامالسلطنه، خاطرات احتشامالسلطنه، به کوشش سیدمحمدمهدی موسوی، تهران، زوار، 1367، صص88ــ87
[xlii][xlii]ــ رک: علیاصغر یوسفینیا، تاریخ تنکابن، تهران، قطره، 1371، صص471ــ463
[xliii][xliii]ــ همان.
[xliv][xliv]ــ حسینقلی مقصودلو، همان، ج1، ص369
[xlv][xlv]ــ اسمعیل مهجوری، تاریخ مازندران، ج2، تهران، توس، 1381، صص283ــ282
[xlvi][xlvi]ــ محمد ترکمان، همان، ص153
[xlvii][xlvii]ــ همان.
[xlviii][xlviii]ــ همان، ص140
[xlix][xlix]ــ روزنامه عصر جدید، ش12 (2 ذیحجه 1334)، ص1
[l][l]ــ سند 10ــ 99ــ1 سازمان اسناد ملی ایران.
[li][li]ــ سند 4ــ99ــ1 سازمان اسناد ملی ایران.
[lii][lii]ــ سند 5ــ 99ــ 1 سازمان اسناد ملی ایران.
[liii][liii]ــ حسینقلی مقصودلو، همان، ج2، ص557؛ روزنامه ستاره ایران، ش53 (ذیحجه 1335)، ص2؛ اسمعیل مهجوری، همان، ج2، صص286ــ284
[liv][liv]ــ روزنامه ستاره ایران، ش 76 (16 صفر 1336)، ص2
[lv][lv]ــ سیدمحمد کمرهای، روزنامه خاطرات، ج1، تهران، شیرازه، 1382، ص201؛ اسمعیل مهجوری، همان، ج2، ص294
[lvi][lvi]ــ محمد ترکمان، همان، صص167ــ166
[lvii][lvii]ــ اسمعیل مهجوری، همان، ج2، ص294
[lviii][lviii]ــ محمد ترکمان، همان، ص221؛ سیدمحمد کمرهای، همان، ج1، ص797
[lix][lix]ــ سند شماره 497ــ653/ 4، موسسه پژوهش و مطالعات فرهنگی.
[lx][lx]ــ اسمعیل مهجوری، همان، ج2، صص297ــ296
[lxi][lxi]ــ همان.
[lxii][lxii]ــ رضا هروی بصیرالدوله، دو سال روابط محرمانه احمدشاه و سفارت شوروی، به کوشش مجید تفرشی، تهران، نشر تاریخ ایران، 1372، ص147
[lxiii][lxiii]ــ اسمعیل مهجوری، همان، ج2، ص297
[lxiv][lxiv]ــ محمد ترکمان، همان، ص241
[lxv][lxv]ــ همان.
[lxvi][lxvi]ــ همان، صص254ــ253
[lxvii][lxvii]ــ اسمعیل مهجوری، همان، ج2، صص296ــ295
[lxviii][lxviii]ــ همان.
[lxix][lxix]ــ محمد ترکمان، همان، ص266
[lxx][lxx]ــ دهنوی، [محمد ترکمان]، «برگهایی از تاریخ»، تاریخ معاصر ایران، ج4، سند ش12، صص224ــ222
[lxxi][lxxi]ــ محمد ترکمان، همان، صص360ــ359
[lxxii][lxxii]ــ سند 1ــ148ــ19 سازمان اسناد ملی ایران.
[lxxiii][lxxiii]ــ محمد ترکمان، همان، صص370ــ369
[lxxiv][lxxiv]ــ همان.
[lxxv][lxxv]ــ همان، ص381
[lxxvi][lxxvi]ــ همان، ص388
[lxxvii][lxxvii]ــ رک: مهدیقلیخان هدایت (مخبرالسلطنه)، خاطرات و خطرات، تهران، زوار، 1361، ص351