بی ثباتی در روابط دولت صفوی با امپراتوری عثمانی
آرشیو
چکیده
بی ثباتی در روابط کشورهای ایران و عثمانی سابقه ای طولانی داشته است و عوامل متنوعی در تداوم این وضعیت نقش داشته اند. مقاله پیش رو ضمن بررسی نقش این عوامل نشان می دهد که اصطکاک در روابط سیاسی الزاماً به معنای گسست و تخاصم در حوزه های روابط اقتصادی و فرهنگی نمی باشد و روابط فرهنگی و تجاری این دو کشور به رغم سابقه تنش میان آنها، به طور مستمر و نیرومند برقرار بوده است.متن
ایران و عثمانی با هم روابط طولانی داشتهاند. این روابط همواره در نوسان بوده و فراز و نشیب فراوان به خود دیده است. «معاهده ذهاب» که بین دولت صفوی و عثمانی انعقاد یافت، رویداد مهمی بود که به شکلگیری تحولاتی در تاریخ روابط دو کشور منجر شد. پس از این معاهده، نزدیک به یک قرن، روابط دو کشور، بسیار ملایم و دوستانه بود. بعدها به دلایلی، تنشهای سیاسی و درگیریهای نظامی از سر گرفته شد؛ بهخصوص در فاصله زمانی بین شورش غلزائیان قندهار تا پایان سلطنت نادرشاه (1160.ق/1747.م).
در دوره صفوی، بهرغم همه تنشهایی که میان دو کشور وجود داشت، روابط بین پادشاهان بسیار دوستانه بود و آنها همدیگر را با القاب ارزشی از قبیل غازی و جهادگر خطاب مینمودند و هدایای گرانبها به یکدیگر تقدیم میکردند. مردم این دو کشور نیز همواره با هم ارتباط نزدیک و دوستانه داشتند و حتی در ایام تنشهای سیاسی و نظامی بین سران نیز ارتباطات فرهنگی، روابط تجاری و رفتوآمد بازرگانان تداوم داشت.
معاهده ذهاب
«بعد از شاهعباس اول، شاهصفی (1038.ق/1628.م) به حکومت رسید. نام او ساممیرزا بود، پسر نواب گیتیستان عباس ماضی، بعد از جلوس تغییر اسم داده، به اسم پدرش، شاه صفی نامیده شد.»[i][1]
شاهصفی هنگام جلوس بر تخت سلطنت هیجده سال داشت و تمام عمر خود را در حرمخانه شاهی گذرانده بود. وی در دوران سلطنت، قساوت بیحدی از خود نشان داد و دور و نزدیک و ترک و تاجیک، همه را نابود کرد «تاجاییکه افراد ذکور خاندان سلطنتی را از دم کشت و ریشه خاندانهای مخلص و خدمتگزاری چون امامقلیخان فاتح هرمز و گنجعلیخان زیگ را از ایران برکند.»[ii][2]
تاورنیه، سیاح معروف فرانسوی که در عهد شاهسلیمان به ایران مسافرت کرد و به دربار پادشاهان صفوی راه یافت، حکایتهای شگفتانگیزی از فساد دربار و درباریان و خیانتهای شاهصفی نقل میکند که از آن میان میتوان به «قتل ملکه با پنج ضربت خنجر» اشاره کرد.[iii][3] مولف روضهًْالصفا نیز مینویسد: «... شاهزادگان صفوینژاد مکفوفالبصر و معدومالاثر که از غایت تنگدلی الموتگویان به سر میبردند، به اشارت قهرمان ایران، مقهور پنجه عقاب فنا شدند.»[iv][4]
کشتهشدن بزرگان و فرماندهان و خالیشدن کشور از وجود افراد کاردان، پایههای حکومت صفویه را متزلزل ساخت و به شکست ایران در جنگ با عثمانی منجر شد و به تبع آن قرارداد ذهاب منعقد گشت که کاملا به ضرر ایران بود.
لاکهارت دراینباره مینویسد: «نبودن فرماندهان لایق و مجرب، باعث شکست ایران در جنگ با عثمانی شد و ایران در سال 1049.ق/1639.م بغداد را از دست داد»[v][5] و در ادامه آن بینالنهرین نیز از دست ایران خارج شد.
سلطانمراد عثمانی بعد از آخرین نبردش با شاهعباس اول، هرگز جرات نکرد به خاک ایران تعرض کند، اما در پی اطلاع از اوضاع وخیم دربار و نیز تنفر و انزجار مردم، بهویژه امرا و لشگریان از شاه صفی، پارهای از ایالات را مطمح نظر قرار داد و در مقام لشکرکشی به مرزهای ایران برآمد. مولف زبدهًْالتواریخ آورده است «در سنه 1039.هـ/1630.م که سال دوم جلوس آنحضرت [شاهصفی] بود، رومیه به سرکردگی مصطفیپاشا بر سر قلعه ایروان آمده و در اندک وقتی قلعه را به تصرف درآورده و اهل ایروان اطاعت نمودند. در سنه 1041.هـ/1632.م شاهصفی با توپخانه بسیار روانه ایروان شده، بعد از ششماه محاصره، قلعه را تصرف کرد.»[vi][6]
روز بعد از تصرف قلعه، شاهصفی وارد قلعه شد و همه سپاه قزلباش را مورد نوازش شاهانه قرار داد و به آنها انعام و احسان شایانی کرد. وی، بعد از نظمدادن به امور آن ولایت، به اصفهان مراجعت کرد.
بهاینترتیب، سپاه عثمانی در آذربایجان کاری از پیش نبرد و در بغداد نیز با مقاومت صفیقلیخان، والی قزلباش، روبرو شد. صفیقلیخان با جسارت و جلادت از آن شهر دفاع کرد و مانع پیشرفت سپاه دشمن گردید. هرچند در طی این ماجرا، یک دسته از سپاه ایران به سرکردگی زینلخان شاملو در حدود کردستان از سپاه عثمانی شکست خورد و به دنبال آن ترکها به خاک ایران وارد شدند، اما عزیمت شاهصفی به نجات بغداد، سردار عثمانی را به ترک محاصره آن شهر واداشت.[vii][7]
در سال 1045.ق دولت عثمانی دوباره به شهرهای ایران تعرض کرد؛ در حدود نخجوان تاخت و تاز نمود، ایروان را محاصره کرد، تبریز را تسخیر و غارت نمود و قسمتی از آن را به آتش کشید، اما به علت سرمای شدید، مجبور شد نیروهای خود را بازگرداند. شاهصفی آذربایجان را پس گرفت و نیز محاصره ایروان را در هم شکست و بدینگونه تاختوتاز عثمانی به ایران، اینبار هم بینتیجه ماند.[viii][8]
مولف «تاریخ نعیما» در مورد غارت تبریز به دست سلطانمراد مینویسد: «... سلطانمراد، تبریز را غارت کرده، ویران نمود، ولی مسجد سلطانحسن پادشاه را که قبلا سنیها ساخته بودند، تعمیر کرد.»[ix][9]
بااینحال مخاصمات و دشمنیهای ایران و عثمانی تداوم یافت. چندی بعد، باز تاخت و تاز عثمانی به خاک ایران از سر گرفته شد. اینبار بغداد محاصره گشت و باآنکه نزدیک ششماه در مقابل هجوم عثمانی مقاومت کرد، سرانجام به سبب کمبود آذوقه، تسلیم شد. (1048.ق/1638.م)
وحید قزوینی مینویسد: «... قشون آلعثمان به سرکردگی خود سلطانمراد، عراق عرب را مورد حمله قرار داده، توانستند یکی از اعضای شریف و نفیس این کشور را از بدن جدا کنند.»[x][10]
شهر بغداد در سال 1049.ق/1639.م از خاک ایران جدا گردید و طبق صلحنامهای که بین دولت ایران و عثمانی تنظیم شد، این جدایی رسمیت پیدا کرد. مولف زبدهًْالتواریخ مینویسد: «بههرتقدیر، بعد از آمدن ایلچیان و طی مراتب، بنای مصالحه شده چگونگی را به خدمت نواب اشرف [شاهصفی] عرض کرده بعد از رخصت، صلح کرده سنور بسته و صلحنامچه از طرفین نوشته به یکدیگر سپرده شد، رومی به ولایت خود و قزلباشیه به اصفهان مراجعت کرده، نواب رضوان مکان به انتظام امور ایران پرداخت.»[xi][11]
این صلح که قرارداد آن در محل ذهاب منعقد شد، به «معاهده ذهاب» معروف است. (این معاهده در عثمانی، به «معاهده قصر شیرین» معروف است.) با این صلح، بغداد به دست امرای آلعثمان افتاد و ایروان در اختیار سران قزلباش قرار گرفت. نماینده ایران در این هنگام، محمدقلیخان بود.[xii][12]
این صلح چون بیشتر منافع عثمانی را تامین میکرد، دوام یافت. نتیجه تداوم این معاهده هم آن شد که سپاه ایران بهتدریج به آسایشطلبی خو گرفت و شاهصفی به اقتضای روحیه و خویی که داشت، دیگر ذوق و علاقهای به جنگجویی نشان نداد. این معاهده حتی تا زمان نادرشاه و کریمخان زند هم مورد توجه سپاهیان ایران و عثمانی بود و در موارد اختلافبرانگیز پیوسته از آن استفاده میشد.
متن معاهده ذهاب
معاهده ذهاب (1049.ق/ 1639.م) که بر اوضاع داخلی و روابط خارجی ایران تاثیرگذار بود، از نظر سیاسی، اقتصادی و تاریخی اهمیت ویژهای دارد. متاسفانه اصل «معاهده ذهاب» نه در آرشیوهای ایران موجود است و نه در عثمانی. منابع تاریخی نیز با تفاوتهای زیاد آن را نقل کردهاند. مولف «رساله تحقیقات سرحدیه» در این مورد مینویسد: «حقیقتا اصل صلحنامه مزبور، که عبارت از تصدیقنامه دو پادشاه است، در هیچیک از دولتین موجود نیست، در ایران به سبب فترت و در عثمانیه به سبب حرقت، تلف شده است و مستندی که اکنون موجود است، عبارت است از سوادنامهای است که به قول عثمانیه، از سلطان مراد رابع به شاهصفی به طریق امضاء تصدیقنامه معاهده قلمی شده است.»[xiii][13]
خوشبختانه اخیرا سواد اصل معاهده در آرشیو نخستوزیری استانبول یافت شده و مورد استفاده و استناد قرار گرفته است. این رونوشت با مشخصات زیر در استانبول نگهداری میشود.[xiv][14]
علاوه بر اصل مواد معاهده ذهاب، متن معاهده در منابع زیر نقل شده است: عباسنامه، منتظم ناصری، خلاصهًْالسیر، مجموعه عهدنامههای تاریخی ایران، تاریخ نعیما، تاریخ روابط ایران و عثمانی و رساله تحقیقات سرحدیه. البته این متنها یکسان نیستند و تفاوتهایی با هم دارند که در ادامه مقاله نتایج مقایسه آنها ذکر میشود.
موارد اختلاف منابع
مقدمه همه منابع با هم تفاوت دارد، مثلا: در «منتظم ناصری» و «سواد اصل معاهده» در مقدمه معاهده، تعریف و توصیف بسیاری از شاهصفی شده است، درحالیکه بقیه متون، بهخصوص «خلاصهًْالسیر» که در عصر خود شاهصفی نوشته شده است، این تعریف و توصیفها را ندارد. در دو منبع فوقالذکر، در وصف شاهصفی چنین آمده است: «... اعلیحضرت، معالی منقبت، سامی رتبت، گرامی منزلت، مسندنشین اقلیم ایران، حامی فارس و مازندران، فرمانده ملک عجم، شاهصفی دام منظوره، بعنایت ربهالوفی...»[xv][15]
این جملات در بقیه متنها وجود ندارد.
در «مجموعه معاهدات ایران با دول خارجی»، در مقدمه معاهده، تعارفات معمول حذف شده است و مطلب بهاینترتیب شروع میشود: «... و بعد، عمدهًْ الخواص و المقربین صاروخان (ساروخان) زید رشده را نزد وزیر اعظم جلیلالمقدار، دستور اعظم، مشیر افخم مصطفیپاشا ادامالله تعالی اجلاله که در جانب مشرق، سردار سپهسالار ماست، وکیل فرستاده بودید، در ذهاب نام محل، ملاقات کرده و درخصوص انتظام امور صلح، عهود تنفیذ قضایای قطع حدود گفتوگو و مذاکره کرد.»[xvi][16] همچنین در مقدمه «عباسنامه» و «خلاصهًْالسیر»، لقبها و عنوانهای زیادی برای سلطان عثمانی ذکر شده است: «... ملاذ اعاظم السلاطین، معاذ اکارم الخواقین، ناصرالاسلام و المسلمین، قاهر الکفرهًْ و المشرکین، سلطان البرین و البحرین، خاقان المشرقین و المغربین، خادم الحرمین الشریفین، عینالانسان و انسانالعین، الموید به تأییدات الملک المستعان، و الموفق بتوفیق المنان، لازالت خلافته ممتداً الی آخر الزمان... .»[xvii][17] ولی در بعضی از منابع، از جمله «اصل سواد معاهده»، این جملات ذکر نشده است.
در «عباسنامه» و «خلاصهًْالسیر»، در اواخر معاهده، چند جمله در مورد آزادی رفتوآمد تجار و مسافران و الفت بین مردم ایران و عثمانی، ذکر شده است که متون دیگر این مطلب را نیاوردهاند: «... تجار و ابناءالسبیل گلوب گیدوب، دوستلق اولمغجون او شیئی وثیقه انیفه مشتمل الحقیقه وکالتنامه و نیابت محققه خاصه سوخنجه کشیده سلک تحریر اولوب.»[xviii][18]
از همه مهمتر اینکه، در «منتظم ناصری»، «مجموعه معاهدات ایران با دول خارجی» و سواد اصل معاهده ذهاب، شرط لعن و سب نکردن خلفا و امالمومنین عایشه از سوی ایرانیان، بهعنوان یکی از مفاد عهدنامه ذکر گشته که بر آن شدیدا تاکید شده است: «... یکی از شرایط معتبره صریحه عهدنامه که در زمان سعادت اقتران اجداد ما انارالله براهینهم به اسلاف شما فرستاده شده است و به مدلول کلمه ”الدین النصیحهًْ“ بعضی از اسافل ادانی که در تحت حکومت شما واقعاند به شیخین و ذوالنورین و زوجه مطهره رسولالثقلین و سایر اصحاب گزین و ائمه و مجتهدین رضوانالله تعالی علیهم اجمعین رخصت زباندرازی نیافته، ممنوع باشند و دیگر باره به این معنی مأذون نباشند تااینکه صلح مقرره الی انتهاء القرون ثابت و برقرار بماند.»[xix][19] ولی این مطلب در «عباسنامه» که قدیمیتر است و «خلاصهًْالسیر» که در عهد خود شاهصفی نوشته شده، نیامده است. بهنظر میآید که این بند را عثمانیها بعدها اضافه کرده باشند، زیرا این جملات، کاملا توهینآمیز و بهدور از نزاکت دیپلماتیک است!، علاوه بر این موارد، در متنهای موجود، اختلافات دیگری نیز وجود دارد.
موارد مشترک منابع
در همه منابع موجود بعضی از موارد و حدود آنها مثل هم یا حداقل نزدیک به هم ذکر شده است که از جمله میتوان به مساله خطوط مرزی تعیینشده اشاره کرد.
خطوط مرزی در سمت بغداد و آذربایجان در معاهده بدینصورت تعیین گردید: «محلهایی موسوم به جسان (جصان) و بادرائی (مدره) است، متعلق به عثمانی و قصبه مندلیج و در تنگ و درنه با صحراهایی که مابین اینهاست، متعلق به عثمانی و کوهی که در نزدیکی آن واقع است، برای ایران باشد و سرمیل (میلباشی) که برای در تنگ سنور تعیین شده است و درنه به عثمانی واگذار شود و از عشیره جاف، قبایل موسوم به ضیاءالدین و هارون، متعلق به عثمانی شود و [بیزه] و زرد ولی (هره و دونی) برای ایران، قلعه زنجیر که بر روی کوه واقع است، خراب شود و دهاتی که در طرف غرب مهدومه مزبور واقع است، برای عثمانی، و دهاتی که در طرف شرق آن واقع است، برای ایران باشد.
در نزدیکی شهر زورکوهی که در اطراف قلعه ظالم واقع شده و هر نقطه از آن که مشرف بر قلعه مزبور است، از جانب عثمانی ضبط شود و قلعه اورمان با دهاتی که جزو و تابع آن میباشد، برای طرف مقابل [ایران]. گدوک چغان برای شهر زور، سنور معینشده، قزلجه و توابع آن به عثمانی و مهربان با توابعش برای ایران باشد. طرفین مقرر داشتند که در سرحد وان، قلعه قطور (قوتور) و ماکو و قارص و قلعه مغازبرد را منهدم سازند.
طرفین تعهد نمودند که به مفاد صلحنامه وفادار بوده و جانب مصادقت و الفت و مدارا در پیش گیرند. از میامن این صلح خیر انجام، عموم خلایق شادان و اطراف ممالک آبادان و طبقات انام تا انقراض زمان در بسط امن و امان، آسودهحال و فارغالبال گردند و از دل صاف و نیت خالص به حکم «یا ایها الذین آمنوا اوفو بالعهود» عهد کردیم که بدین قوانین مؤکده به ایمان وفا کنیم و از خلف و کسر آن اجتناب نماییم. «فمن نکث فانما ینکث علی نفسه. والسلام علی من اتبع الهدی.» تحریرا فی اوایل شهر شوال سنته 1049 هجری.»[xx][20]
نتایج و تبعات معاهده ذهاب
این صلح که در محل «ذهاب» به دستور شاهصفی و سلطانمراد چهارم در سال 1049.ق/ 1639.م با حضور مصطفیپاشا، نماینده عثمانی، و صاروخان و محمدقلیخان، نمایندگان ایران، بسته شد، تبعات سیاسی، اجتماعی و اقتصادی خاصی دربرداشت. زیرا این معاهده بهطوریکه ملاحظه شد، کاملا به نفع عثمانی بود. آنان بعد از کشمکشهای طولانی، بغداد را بهطور رسمی از ایران جدا کردند (در مقابل بغداد، ایروان به ایران تعلق گرفت) و به تبع بغداد، بصره و کل بینالنهرین را ــ که از نظر اقتصادی، حمل و نقل و تجارت، اهمیت ویژهای داشت ــ تصرف کردند. شهرهای مذهبی و عتبات عالیات از دست ایران خارج شد و رفت و آمد زوار و تجار، در این مناطق، با مشکل روبرو گشت، و نیز بخشی از آذربایجان به تصرف عثمانی درآمد. ازآنجاکه این صلح بیشتر منافع عثمانی را تامین میکرد، دوام یافت. حاصل دوام صلح، آن شد که سپاه ایران تدریجا کارآیی خود را از دست داد و به آسایش و راحتطلبی روی آورد، چیرگی سرافرازانه و درازمدت ایران بر منطقه بینالنهرین به پایان رسید و درواقع، شاهصفی با این صلح، در کوتاهمدت، تمام متصرفات درازمدت شاهعباس اول را از دست داد.
این صلح، بیشتر منافع و خواستههای دولت عثمانی را تامین میکرد. تسلط بر بغداد به دلیل اهمیت و موقعیت آن، آرزوی بزرگ عثمانیها بود و به همین دلیل کشمکشها و جنگهای زیادی بر سر تصرف آن رخ داد. با این پیمان، عثمانیها به آرزوی دیرینه خود رسیدند و شهر بغداد را تصرف کردند. تسلط بر بغداد، صرفا اشغال یک شهر نبود، بلکه به منزله سلطه بر یک ملت و کشور بود. دولت عثمانی در راه غلبه بر آن، هزاران نفر سپاهی و چندین فرمانده و مقام عالیرتبه، از جمله محمدپاشا، وزیراعظم، و چند تن از پاشایان معظم، را از دست داده بود.[xxi][21] این دولت هرگز فکر نمیکرد که بار دیگر این منطقه استراتژیکی را به این آسانی بهدست آورد. تسلط بر بینالنهرین و راههای مواصلاتی شرق و غرب، امتیاز کمی نبود که نصیب عثمانی شد!
مولف روضهًْالصفا مینویسد: «بالجمله در عرض چهل روز، قلعه بغداد مفتوح شد (هیجدهم شعبان، 1048.ق/1638.م) و به غارت رفت و خلق عظیمی شهید شدند و سروسامان ضریح مبارکه امامین کاظمین به دست عدوان سپاه رومیه به غارت رفت و به مضجع اولاد رسول(ص) جسارت شد.»[xxii][22]
شاید بتوان گفت که از نتایج مثبت این معاهده برای ایران، تعلقیافتن شهر و قلعه مهم ایروان در مقابل بغداد به ایران بود، زیرا ایروان هم مثل بغداد، اهمیت زیادی داشت و نیز در این تاریخ چندینبار بین ایران و عثمانی، دستبهدست گشته بود و تصرف آن برای هر دو کشور، اهمیت فوقالعاده داشت. در آن زمان، چندینبار بر سر تصرف آن بین دو کشور جنگ درگرفته بود. در آن ایام (1044.ق) سپاه قزلباش، قلعه ایروان را تصرف کرده بود. سلطانمراد با سپاه سنگین قلعه ایروان را محاصره نمود.[xxiii][23] طهماسب قلیخان قاجار برای مقابله با آن به قلعهداری پرداخت، ولی چون به او کمکی نرسید و نیز از سپهسالار گرجی رنجیدهخاطر بود، ایروان را به مرادخان خواندگار تسلیم نمود.
سلطانمراد جمعی از سپاه عثمانی را در آنجا گذاشت، طهماسب قلیخان را به روم فرستاد و خود به طرف تبریز حرکت نمود. وی شهر تبریز را ویران کرد و پس از آن به روم بازگشت.[xxiv][24] شاهصفی در زمستان آن سال (1044.ق) به تبریز آمد. وی، در این شهر، بذل و بخشش بسیاری از خود نشان داد، پس از آن، لشکریان بسیاری جمعآوری کرد و به قلعه ایروان حمله نمود. او طی این تهاجم توانست قلعه را دوباره تصرف کند. «شاهصفی در جامع ایروان درآمده، شیخعبدالصمد جبل عاملی، برادر شیخبهائی(ره)، خطبه در جامع مزبور به اسم ائمه اثنیعشر(ع) و به اسم شاهصفی ختم کرد.»[xxv][25] پس از ایروان، ارمنستان و گرجستان نیز که موقعیت خاصی داشتند، ضمیمه خاک ایران شدند. شاهصفی، ایالت ایروان را به کلبعلیخان، حاکم لار، سپرد و توپهای گرانقیمتی را به اصفهان انتقال داد و خود بهسوی اهر و اردبیل حرکت کرد. «از طرفی سلطانمراد در نظر داشت که به مناسبت فتح ایروان، جشن باشکوهی در استانبول برپا نماید و استقبال شایانی از وی به عمل آید، ولی طولی نکشید که خبر فتح مجدد ایروان بهدست سپاه قزلباش به سمع او رسید.»[xxvi][26]
روابط صفوی و عثمانی
بعد از معاهده ذهاب
این صلح به جنگهای ممتد بین ایران و عثمانی خاتمه داد و روابط دو کشور تاحدودی دوستانه شد و مبادله سفیر و ارسال تحفهها و هدیهها رونق گرفت. در کتاب «سفارتنامههای عثمانی»، فهرست افرادی که بعد از معاهده ذهاب به سفارت ایران یا عثمانی انتخاب شدهاند، به شرح زیر آمده است:
الفــ سفیران صفوی: محمدقلیخان و ساروخان: برای مذاکره صلح ذهاب در تاریخ 1049.ق/1639.م؛ ابراهیمخان ایکرمی: برای دریافت نسخه تصدیقشده معاهده در همان تاریخ؛ محمدخان: برای تبریک جلوس محمد چهارم در تاریخ 1049.ق / 1639.م. زیرا سلطانمراد چهارم در شوال سال 1049.ق در اثر افراط در شرب خمر درگذشت و برادرش سلطانابراهیمخان به خواست ینیچریان به حکومت رسید؛[xxvii][27] پیرعلی: در تاریخ 1066.ق /1656.م؛ کلبعلیخان: برای عرض تبریک جلوس احمد دوم در تاریخ 1121.ق /1692.م؛ عبدالمعصوم، حاکم خراسان: در سال 1112.ق/ 1700.م؛ مرتضی قلیخان، حاکم نخجوان: در سال 1117.ق/1706.م. وی در مقابل سفارت دریافندی در سال 1132.ق/ 1721.م به عثمانی رفت.[xxviii][28]
ب ــ سفیران عثمانی: یک بستانچی (از افراد گارد سلطنتی): سال 1058.ق/ 1648.م؛ اسماعیلآقا: برای رسانیدن نامه در سال 1069.ق / 1659.م؛ عبدالنبی چاوش: در سال 1078.ق/ 1667.م؛ محمد بیک دفتر امینی همراه نحیفی شاعر (از طرف مصطفی دوم): در سال 1109.ق/1697.م؛ محمدپاشا همراه نحیفی شاعر: در سال 1112.ق/1700.م؛ احمدی دریافندی: در سال 1134.ق/1721.م[xxix][29]
در زمان شاه عباس دوم
با مرگ شاهصفی، پسر او، شاهعباس دوم (1052ــ1077.ق/1642ــ1666.م)، به سلطنت رسید. این پادشاه همانند پدرش اهمیت زیادی برای رعایت «معاهده ذهاب» قائل بود و سعی میکرد از ایجاد هرگونه سوءتفاهم با دولت عثمانی خودداری کند. «در خلال بیستوچهار سال دوره سلطنت شاهعباس دوم، ایران و عثمانی همچنان روابط دوستانه را حفظ کرد.»[xxx][30] سلطنت بیستوپنجساله او مصادف بود با سلطنت سلطانابراهیم (1049ــ1058.ق) و سلطانمحمد چهارم (1058ــ1099.ق). در آغاز، رهبران دو کشور سیاست همزیستی مسالمتآمیز را در پیش گرفتند و بهطوریکه مولف عباسنامه مینویسد، در این مقطع روابط بسیار دوستانه بود: «ابراهیمسلطان که بعد از مراد به سلطنت روم رسیده بود، یوسفآقا را با نامه مؤدتآمیز، روانه ایران نمود. سفیر مزبور در قزوین به شرف پایبوسی سرافراز یافته از قضا مراسم جشن نوروز در تالار سعادتآباد برگزار بود و ایلچی مذکور به حضور همایونی رسید. دستور دادند که از سفیر عثمانی پذیرایی شایان بشود. نخست میرزاتقی اعتمادالدوله و سپس جانی قربان قورچیباشی و دیگران، از سفیر عثمانی پذیرایی شایان نمودند.»[xxxi][31]
مولف «فارسنامه ناصری» هم به این روابط دوستانه و برخورد صمیمانه دو دولت با یکدیگر اشاره کرده است و مینویسد: «... و در سال 1052 هجری از جانب سلطانابراهیمخان، قیصر روم، ایلچی با نامه مؤدت ختام که مشعر بر تعزیب و تهنیت بود، خدمت حضرت اشرف اعلی [شاهعباس دوم] رسیده، مورد عنایت گردید.»[xxxii][32]
شاهعباس دوم در همان آغاز جلوس خود (1052.ق/1642.م) مقصودخان را به سفارت استانبول فرستاد تا خبر جلوس خود را به سلطان عثمانی اعلام نماید. سفیر ایران با هدایای سنگین به همراهی یکصدوپنجاه نفر عازم استانبول گردید. «هدایا عبارت بودند از: شصت توپ پارچه زری، چند توپ مخمل گلدار، شصتوپنج توپ پارچه اطلس زری، هفتادوپنج توپ پارچه نازک برای عمامه، هفتادوچهار توپ تافته، هفت شیشه پر از عنبر و مشک، سیوچهار تیغه شمشیر، بیستوهشت کمان، شصت پارچه ظرف چینی، بیستوشش تخته قالی، پنجاهنفر شتر ذلول با اسباب طلا، چهارده راس اسب عربی.»[xxxiii][33]
شاهعباس دوم، به وسیله این سفیر، نامهای برای سلطان عثمانی (سلطانابراهیمخان) ارسال کرد و در آن، روابط دوستانه گذشته را یادآور شد و تحکیم دوستی را خاطرنشان کرد. قسمتی از نامه چنین است: «... مستور نماند که بنا بر اقتضای حکمت بالغه، ناچار این خاکدان گذشتنی است. لذا رجاء واثق دارد که از طرف پادشاه ظلاللهی، مضمون آیه: و اوفوا بالعهد ان العهد کان مسئولا [بنیاسرائیل/34] همیشه مورد توجه و عمل قرار گیرد تا به میامن این طریقه خجسته، فقرا از رنج و عناد آسوده گشته به دعای دوام سلطنت بیزوال استفاده نماید.»[xxxiv][34]
بعد از این مکتوب، سلطان عثمانی نیز پیام دوستانهای به وسیله حسینپاشا برای شاهعباس دوم فرستاد (1053.ق/ 1643.م). در این پیام، بر روابط و مناسبات حسنه تاکید شده بود و مطالبی ذکر شده بود مبنی بر اینکه شاه ایران نیز در تحکیم این روابط کمال کوشش را به جای آورد.[xxxv][35]
در عصر سلطنت شاهسلیمان
براساس اطلاعات تاریخی موجود، در تمام سالهای سلطنت شاهسلیمان (1077 ــ 1105.ق)، صلح و امنیت در مرزهای ایران و عثمانی برقرار و «معاهده ذهاب» همچنان مورد احترام بوده است. در این مدت، سفرای اروپایی میکوشیدند ایران را به دشمنی با عثمانی وادارند، اما شیخعلیخان زنگنه، وزیر اعظم شاه، با سیاست و کاردانی خود، از عملیشدن نقشههای آنان ممانعت به عمل آورد. کمپفر در سفرنامه خود دراینباره چنین مینویسد: «هدف از سفارت ما (اروپاییان) در دربار ایران، بیشتر این بود که شاه ایران را وادار به یک لشکرکشی مشترک بر ضد ترکها که در جریان صلح، بغداد را از چنگ پدربزرگش شاهصفی خارج کرده بودند، بنماییم. فقط چون وزیراعظم با این کار موافق نبود، کوششهای ما به جایی نرسید.»[xxxvi][36] سیاست و سرسختی وزیر باعث میشد که اروپاییان نتوانند در دل شاهسلیمان نفوذ کنند. کمپفر به نقل از شیخعلیخان وزیر، دلایل رد درخواست اروپاییان را چنین ذکر میکند: «1ــ جنگیدن با عثمانی برخلاف قرارداد ما با خواندگار یعنی سلطان عثمانی است؛ 2ــ شرایط فعلی ما اجازه چنین اقدامی را نمیدهد؛ 3ــ فاصله ما و شما مانع از آن میشود که بتوانیم همدیگر را متفق یکدیگر دانسته و اخبار و اطلاعات لازم را به همدیگر برسانیم. پس از آن، شیخعلیخان تجربه مربوط به زمان شاهعباس اول را بیان کرده و گفت: چنین اتحادی خطرناک است، زیرا او (شاهعباس) هم با فرنگیها متحد بود، ولی مسیحیان بهموقع اقدام لازم را نکردند.»[xxxvii][37]
چنانکه قبلا اشاره شد، ایرانیان برای حفظ «معاهده ذهاب» نهایت تلاش خود را میکردند، زیرا ازیکسو بیتوجهی شاهسلیمان به امور کشوری و کشتارهای بیرحمانه وی باعث شده بود سپاه ایران ضعیف شود و ازسویدیگر تجربه تلخ اتحاد شاهعباس اول با اروپاییان، مانع برقراری دوباره این اتحاد میشد.
همه این عوامل، سد محکمی در مقابل سیل درخواستها و تقاضاهای اروپاییان بود. لذا صلحجویی ایران و عثمانی که نتیجه سیاست خاص شیخعلیخان ازیکسو و نیز عافیتطلبی شاهسلیمان ازسویدیگر و نیز درگیربودن عثمانی در اروپا بود، اجازه نداد که درگیریهای مختصر، به جنگ بین دو کشور بینجامد.
کارری نیز نظیر صحبتهای کمپفر را در مورد سرسختی شیخعلیخان، نقل میکند: «نخستوزیر او [شاهسلیمان] که از طرفداران جدی دوستی با ترکها بود، اعتقاد داشت که عثمانی درواقع برای ایران سد محکمی است در مقابل مسیحیان. اگر روزی ترکها منهدم و نابود شوند، حتما نوبت حمله به ایران خواهد رسید و برای ایران، پایداری در مقابل مسیحیان امکان نخواهد داشت.»[xxxviii][38] و «از طرفی، برای شاهسلیمان و مملکت او جای کمال خوشبختی بود که در آن زمان ترکها سرگرم جنگ با دول اروپایی بودند و فرصت حمله به ایران را نداشتند.»[xxxix][39]
در زمان شاهسلطانحسین
معاهده ذهاب، مهمترین قرارداد صلح بین دو کشور است که مرزهای قطعی دو کشور را معین کرده و در معاهدههای بعدی به آن استناد شده است. این معاهده نزدیک به یک قرن، صلح میان دو کشور را تضمین کرده بود. با انعقاد این معاهده، دو کشور سفیرانی به دربار یکدیگر فرستادند و بدینترتیب هرچه بیشتر حسن تفاهم و دوستی و صمیمیت بین دو حکومت برقرار گشت.
در زمان سلطنت شاهسلطانحسین (1077ــ1135.ق/1694ــ1722.م)، دولت ایران از ناحیه عثمانی، مشکل خاصی نداشت. اخباری که از طریق جاسوسان ایرانی به دولت مرکزی میرسید، از درگیری سخت عثمانی در اروپا حکایت میکرد. علاوهبراین، ترکها مشکلات داخلی دیگری هم داشتند که از آن میان میتوان به مشکل اعراب بصره و عراق اشاره کرد. همچنین ماموران ایرانی در سمت ایروان، از درگیرشدن دولت عثمانی با روس گزارش میدادند. در همان زمان، ایران سفیری برای دیدار با سلطان عثمانی به این منطقه فرستاد. مولف «دستور شهریاران»، نام این سفیر را ابوالمعصومخان ذکر کرده است و مینویسد: «در خارج شهر، چاوشباشی خواندگار با جمعی به استقبال آمده او را داخل خانه معین مینمایند.»[xl][40]
سلطان، وزیر اعظم و سایر ارکان دولت عثمانی به سفیر ایران، بسیار احترام گذاشتند و ضیافتهای شایستهای برای او ترتیب دادند. جالب آنکه در طی اقامت سفیر ایران در عثمانی، خواندگار از سفیر ایران خواست که به سربازانی که همراه وی بودند، بگوید در حضور سلطان چوگان بازی کنند. محمدابراهیم نصیری مینویسد: «... خواندگار در خیمهای که در کنار میدان بازی برای او برپا کرده بودند، میدان و بازی را تماشا میکرد، خواندگار را طریق ملاعبه ایشان خوش آمده به دو نفر که گوی سبقت در طرز ملاعبت از همگان ربوده بودند، موازی بیست عدد اشرفی انعام میدهد و بعد از طی ضیافتهای طولانی، چون هنگام رخصت ایلچی میشود، مومی الیه را به دربار طلب داشته خلاع شاهی به ایلچی و چهل نفر از ملازمان او داده، جواب نامه همایون را تسلیم و یک راس اسب و زین و لجام و دیکدگی مرصع به جواهر و لآلی به رسم یادبود اعلیحضرت شاهی، به ایلچی میسپارند و دو راس اسب مکمل یراق لجام مینا به ایلچی و امامقلی بیک، خویش او تکلف مینمایند.»[xli][41]
در مقابل سفارت ابوالمعصوم، دولت عثمانی نیز برای تحکیم مؤدت بین دو کشور، سفیری همراه با هدایای شاهانه، به ایران اعزام کرد. ورود سفیر عثمانی، محمدبیک امین دفتری، به خاک ایران، با جشن نوروز سال 1109.ق مصادف بود. قرار بود در آن سال مراسم جشن نوروز و سیر و شکار در ییلاق بهمنزار و دیگر ییلاقات برپا شود، ولی به احترام ایلچی (سفیر) عثمانی، شاه و همراهان به پایتخت برگشتند تا در پایتخت از او پذیرایی شود. مولف «دستور شهریاران» با توضیح بیشتری در مورد آمدن سفیر عثمانی به ایران و پذیرایی شاهانه از وی چنین مینویسد: «... چون خبر ورود ایلچی فرمانروای ممالک روم به این مرز و بوم از سرحدات ولایت آذربایجان به مقیمان آستان آسمانسان رسیده بود، به مراعات آنکه سفیر مزبور از راهی دور احرام طواف حریم سده کعبه اشتباه بسته و از دربار اقتدار آلعثمان که از عهدی بعید تشیید داده ارکان وِداد با این خانواده ولایت اعتضادند به بادپای سفارت نشسته است، هرگاه در مقر سلطنت و فرماندهی و مرکز مملکت شاهنشاهی به پابوس اشرف مشرف گردد، همانا به رعایت آداب و رسوم دوستی و به ملاحظه قوانین اتحاد که منظور نظر حقیقتبین آن سایه پروردگار آسمان و زمین است، اقرب و انسب خواهد بود. در این سال فرخنده، سیر و شکار ییلاق بهمنزار و سایر ییلاقات فارس را که قرارداد خاطر حقانیت احساس شده بود، موقوف داشته فرمود، چندی در سعادتآباد بزمآرای محفل سرور گردیدند و پس از آن به دولتخانه مبارکه مجاورت فرموده که منتظر رسیدن سفیر مزبور شدند.»[xlii][42]
بهاینترتیب در نیمی از دوران سلطنت شاه سلطانحسین، روابط دوستانه بین دو کشور همچنان ادامه پیدا کرد. دولت صفوی، در سالهای پایانی پادشاهی سلطانحسین، مثل درخت کهنی بود که از درون پوسیده باشد و به ضرب یک تیشه یا وزش باد تند به آسانی برافتد. درباره آن سالها در کتب تاریخ، سفرنامهها و گزارشات داخلی و خارجی، مطالبی برجای مانده است که در بهتصویرکشیدن اوضاع و احوال نابسامان آن روزگار و شرح حوادث جاری آن ایام، مکمل یکدیگرند. مولف «رستمالتواریخ» مینویسد: «وضع نابسامان دولت صفوی به گوش کشورهای همسایه و دوست نیز رسیده بود و هرکدام، نامههای مؤدتآمیز به سلطانحسین نوشته و وی را دوستانه از وضع نامطلوب کشور، آگاه ساختند ولی متاسفانه درباریان بیکفایت، این نصیحتها و خیرخواهیها را به ”حسد و کینه و بیادبی“ حمل نموده و جوابهای نامطلوب به آنان داده و ایلچیان را با استخفاف تمام برگرداندند.»[xliii][43]
همین رفتارهای بیجا باعث شد که در ایام سختی و محاصره اصفهان به دست افغانان قندهار، دولتها و همسایگان متمکن، شاهسلطانحسین را یاری نکنند و دولت عظیم صفوی، خیلی راحت بهدست عدهای افغان نابود شود.
آخرین رفتوآمد سفیران عثمانی در حول و حوش شورش افغانها رخ داد. سفیری از عثمانی به ایران آمد و در گزارش مفصلی که از وضع نامطلوب ایران نوشت، وضع ایران را بسیار بحرانی و دولت ایران را در آستانه سقوط توصیف کرد. در نتیجه، با اینکه امپراتوری عثمانی در اروپا شکست خورده بود و دربار استانبول، حال و روز غمباری داشت، عثمانیان به فکر تجاوز به خاک ایران افتادند. هنوی مینویسد: «دولت عثمانی با شکستی که از اتریشیها خورده بود، در سراشیبی ضعف افتاده بود، به فکر تجاوز به خاک ایران افتاد و بعدها قرارداد تقسیم ایران با روسیه را امضا کرد.»[xliv][44]
شکست قطعی عثمانی در اروپا و تحمیل پیمان پاساروویچ بر عثمانی، نقطه آغاز عقبنشینی آن دولت از اروپا و مقدمه زوال امپراتوری بود. این پیمان در تاریخ بیستم شعبان 1130.ق/ دوازدهم ژوئیه 1718.م میان عثمانی و فاتحان جنگ، یعنی اتریش و ونیز، به امضا رسید.[xlv][45]
اتریشیها ازیکسو به تجارت با ایران علاقهمند بودند و ازدیگرسو به علت دشمنی با روسیه، نمیخواستند کالاهای ایران از راه دریای خزر و بندر «حاجیطرخان» به اروپا برود. بههمین دلیل ماده 19 پیمان پاساروویچ (Passarowitz) را با اصرار در متن معاهده گنجاندند. این ماده به شرح زیر آمده بود: «اگر بازرگانان ایران از امپراتوری اتریش از راه رودخانه دانوب به مرز عثمانی بیایند، طبق معمول فقط یکبار حقوق گمرکی و ترانزیت از قرار صدی پنج پرداخت خواهند کرد، و از ماموران گمرک عثمانی رسید خواهند گرفت و از آن پس نباید دوباره با مطالبه حقوق گمرکی و حقالعبور، اسباب آزار آنان فراهم گردد. همچنین اگر بخواهند با کالاهای خود از کشور ایران بیایند و از خاک عثمانی به سوی امپراتوری اتریش بگذرند، پس از اینکه فقط یکبار در دریای سیاه یا رودخانه دانوب، حقوق گمرکی از قرار صدی پنج پرداختند، دیگر نباید با مطالبه حقوق گمرکی مورد مزاحمت قرار گیرند.»[xlvi][46]
ماده 19 پیمان پاساروویچ که آزادی تجارت ایران را تامین میکرد و از طرف اتریشیها بر عثمانی تحمیل شده بود، ضرورت داشت که به اطلاع دولتمردان ایران برسد و از طرف ایران هم پذیرفته شود. بههمیندلیل سفیر اتریش در استانبول، باب عالی را وادار کرد که سفیری به ایران بفرستد. ازطرفدیگر، خود دولت عثمانی هم میخواست در مقابل سرزمینهایی که در اروپا طبق پیمان پاساروویچ از دست داده بود، با استفاده از وضع نابسامان ایران، مناطقی از ایران را بهدست آورد و از این طریق، شکست خود را جبران کند.
دولت عثمانی برای اینکه بتواند اوضاع ایران را از نزدیک بررسی کند، تصمیم گرفت احمد دریافندی را به ایران بفرستد. با اینکه ماموریت دریافندی برای این مساله بود، اما موضوع پنهان نگاه داشته شد و دلیل ماموریت وی، فراهمآوردن مقدمات اجرای پارهای از مواد پیمان پاساروویچ در مورد راههای ترانزیت بازرگانی ایران و اتریش ــ که از داخل مرزهای عثمانی میگذشت ــ قلمداد گشت.
احمد دریافندی، آخرین سفیر عثمانی در دولت صفوی، بعد از ملاقاتهای مکرر با شاه سلطانحسین و اعتمادالدوله و سایر ارکان دولت و نیز دقت در وضع آشفته ایران، در سفرنامه خود وضع کشور ایران و دولت صفوی را چنین توصیف کرد: «همه کشور قزلباش، آبادان است و ویرانه آن بسیار کم است، اما عیاذاً بالله چنین مینماید که انقراض دولتشان نزدیک است. چاکر آشکارا و پنهان وضعشان را مو به مو رسیدگی کردم، کشورشان بهغایت آباد است اما دولتشان رجالی ندارد، گویی قحطالرجال است و ازآنرو، نظامشان آشفته و پریشان و دولتشان متزلزل است. به امر خداوند، نکبت و نحوستی به رخسارشان سایه افکنده است. هرگز خندهای بر لبانشان دیده نمیشود و همه همداستاناند و آشکارا میگویند: ”بخت شیخزاده یعنی شاه برگشته و فرّ دولتش رفته و روزگارش به سر آمده است.“»[xlvii][47]
دری افندی زمانی به ایران آمد که کشور دچار شورش و طغیان بود و توطئه و خیانت دربار را فراگرفته بود و زبونترین و ناشایستهترین افراد بر کشور حکومت میکردند. مقارن بازگشت دری افندی در تاریخ 1133.ق/ آوریل 1771.م، شاه سلطانحسین نامهای به سلطاناحمد سوم، سلطان عثمانی، و نامهای نیز به ابراهیمپاشا، داماد و وزیر اعظم او، نوشت که هر دو نامه طبق معمول، تشریفاتی و مشتمل بر کلیاتی درباره دوستی طرفین بود.[xlviii][48] این نامهها را مرتضی قلیخان ــ که مردی دانا و دلآگاه بود و در مقابل ماموریت دریافندی، به سفارت استانبول فرستاده شد ــ همراه خود برد.[xlix][49] در عثمانی، از سفیر ایران به گرمی استقبال و پذیرایی شد. او در روز سهشنبه شانزدهم ربیعالثانی سال 1134.ق به حضور سلطان رسید و نامه شاه ایران را به وی تقدیم کرد.
متعاقب آن، بین سفیر ایران و دولت عثمانی مذاکرات مهمی جریان یافت. اما ناگهان و احتمالا با رسیدن خبرها و شایعاتی از ایران، مذاکرات قطع شد و مرتضی قلیخان به ایران بازگشت. درواقع این همه مکاتبه و مذاکره، ظاهرسازی بود و حریفان در انتظار بههمریختن اوضاع ایران بودند.
مرتضی قلیخان پس از ایفای وظیفه خود به ایران بازگشت، ولی هنگامی که به کشور رسید، دولت صفوی در آستانه اضمحلال و سقوط بود.
نتیجه
عوامل بیشمار دور و نزدیک، داخلی و خارجی، در روابط و مناسبات طولانیمدت صفویه با امپراتوری عثمانی، موثر بوده است؛ از جمله عوامل سیاسی، نظامی، اقتصادی و مذهبی.
زیادهطلبی، قدرتنمایی، تعرضات ارضی با توجه به مرزهای مشترک طولانی دو کشور همسایه و اختلافات مذهبی میان شیعیان و سنیان (عدهای از شیعیان در خاک عثمانی و گروهی از اهل تسنن در سرزمین ایران زندگی میکردند) تاثیر بسیاری در مناسبات دو کشور داشته است و حاصل عوامل فوق، تغییر مرزها، ناآرامی در سرحدات، دستبهدستشدن بعضی از شهرها و مناطق مرزی و مهاجرت پیروان تشیع و تسنن به کشورهای همجوار بود.
بهرغم همه تنشها، اغلب روابط بین پادشاهان، بسیار دوستانه بود و آنها همدیگر را با القاب ارزشی از قبیل غازی، جهادگر و غیره خطاب مینمودند و هدایای گرانبها به یکدیگر تقدیم میکردند.
مردم این دو کشور نیز همواره روابط نزدیک و دوستانهای با یکدیگر داشتند. حتی در ایام تنشهای سیاسی و نظامی بین سران دو کشور، ارتباطات فرهنگی تنگاتنگی بین مردم این دو کشور برقرار بود و روابط تجاری و رفتوآمد بازرگانان و زوار هم تداوم داشت.
پینوشتها
[i][1]ــ محمدحسن مستوفی، زبدهًْالتواریخ، به کوشش بهروز گودرزی، تهران، دانشگاه تهران، 1375، ص105
[ii][2]ــ رضا شعبانی، تاریخ اجتماعی ایران در عصر افشاریه و زندیه، تهران، سمت، 1377، ص15؛ ادوارد براون، تاریخ ادبیات ایران، 1369، ص119
[iii][3]ــ ژان باپتیست تاورنیه، سفرنامه تاورنیه، ترجمه: ابوتراب نوری، به تصحیح حمید شیران، اصفهان، کتابفروشی تأیید اصفهان، 1336، ص487؛ نصرالله فلسفی، «دستهای خونآلود»، اطلاعات ماهانه، ش11، بهمن 1329، ص222
[iv][4]ــ رضاقلیخان هدایت، تاریخ روضهًْالصفای ناصری، به تصحیح جمشید کیانفر، ج8، تهران، اساطیر، 1380، ص6880
[v][5]ــ لارنس لاکهارت، انقراض سلسله صفویه، ترجمه: اسماعیل دولتشاهی، تهران، بنیاد فرهنگ ایران، 1380، ص21
[vi][6]ــ محمدحسن مستوفی، همان، ص106؛ ولیقلیخان شاملو، قصصالخاقانی، تصحیح حسنسادات ناصری، تهران، وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی، 1371، ص216؛ مصطفی نعیم، تاریخ نعیما، ج3، استانبول، 1281.ق، ص255
[vii][7]ــ محمدحسن مستوفی، همان، ص107
[viii][8]ــ محمدطاهر وحید قزوینی، عباسنامه، به تصحیح ابراهیم دهگان، اراک، کتابفروشی داودی اراک (فردوسی سابق)، 1329، ص50؛ ولیقلیخان شاملو، همان، ص255؛ استانفورد جی. شاو، تاریخ امپراطوری عثمانی و ترکیه جدید، ترجمه: محمود رمضانزاده، مشهد، آستان قدس رضوی، 1370، ص366
[ix][9]ــ مصطفی نعیم، همان، ج3، ص268
[x][10]ــ محمدطاهر وحید قزوینی، همان، ص52
[xi][11]ــ محمدحسن مستوفی، همان، ص108
[xii][12]ــ محمدطاهر وحید قزوینی، همان، ص52
[xiii][13]ــ میرزاجعفرخان مشیرالدوله (مهندسباشی)، رساله تحقیقات سرحدیه، به اهتمام محمد مشیری، تهران، بنیاد فرهنگ ایران، 1348، ص81
[xiv][14]ــ رونوشت معاهده ذهاب با مشخصات زیر در استانبول نگهداری میشود:
Osmunli Arsivi daire Busbakanligi, Ali Emir Tasnifi, No; 767
[xv][15]ــ محمدحسن اعتمادالسلطنه، تاریخ منتظم ناصری، به تصحیح محمداسماعیل رضوانی، تهران، دنیای کتاب، 1364، ص941؛ سواد اصل معاهده، استانبول، آرشیو نخستوزیری، دفتر علی امیری، شماره 767
[xvi][16]ــ مجموعه معاهدات ایران با دول خارجی، 1326.ق/1908.م، ص192؛ اصل سواد معاهده، همان.
[xvii][17]ــ محمدطاهر وحید قزوینی، همان، ص51؛ محمد معصومبن خواجگی اصفهانی، خلاصهًْالسیر، به کوشش ایرج افشار، تهران، علمی، 1368، ص272
[xviii][18]ــ محمدطاهر وحید قزوینی، همان، ص53؛ محمد معصومبن خواجگی اصفهانی، همان، ص274
[xix][19]ــ سواد اصل معاهده ذهاب، همان؛ محمدحسن اعتمادالسلطنه، همان، ص934؛ مجموعه معاهدات ایران با دول خارجی، همان، ص193
[xx][20]ــ محمدطاهر وحید قزوینی، همان، ص53؛ محمد معصومبن خواجگی اصفهانی، همان، ص271؛ محمدحسن اعتمادالسلطنه، همان، ص941؛ مجموعه معاهدات ایران با دول خارجی، همان، ص191؛ مصطفی نعیم، همان، ص394؛ اصل سواد معاهده، همان.
[xxi][21]ــ رضاقلیخان هدایت، همان، ج8، ص899؛ محمدحسن اعتمادالسلطنه، همان، ص940
[xxii][22]ــ رضاقلیخان هدایت، همان، ج8، ص9899
[xxiii][23]ــ مصطفی نعیم، همان، ج3، ص255؛ رضاقلیخان هدایت، همان، ج8، ص6894
[xxiv][24]ــ مصطفی نعیم، همان، ص268
[xxv][25]ــ محمدحسن اعتمادالسلطنه، همان، ص936؛ رضاقلیخان هدایت، همان، ج8، ص9897
[xxvi][26]ــ رضاقلیخان هدایت، همان، ص6898؛ محمدحسن اعتمادالسلطنه، همان، ص936
[xxvii][27]ــ رضاقلیخان هدایت، همان، ص6898
[xxviii][28]ــ احمد دری افندی، سفارتنامههای ایران، ترجمه: محمد امین ریاحی، تهران، قوس، 1368، ص43
[xxix][29]ــ همان، ص44
[xxx][30]ــ مجله ایرانشهر، ج1، تهران، چاپخانه دانشگاه تهران، نشریه شماره 22، کمیسیون ملی یونسکو در ایران، 1342.ش/1963.م، ص443
[xxxi][31]ــ محمدطاهر وحید قزوینی، همان، ص54
[xxxii][32]ــ میرزاحسن حسینی فسائی، فارسنامه ناصری، تصحیح منصور رستگار فسائی، تهران، امیرکبیر، 1367، ص477
[xxxiii][33]ــ محمدحسن اعتمادالسلطنه، همان، ص946
[xxxiv][34]ــ ذبیحالله ثابتیان، اسناد و نامههای تاریخی در دوره صفویه، تهران، تابان، 1343، ص342
[xxxv][35]ــ محمدطاهر وحید قزوینی، همان، ص222
[xxxvi][36]ــ انگلبر کمپفر، سفرنامه کمپفر، ترجمه: کیکاوس جهانداری، تهران، خوارزمی، 1350، ص58
[xxxvii][37]ــ همان، ص86
[xxxviii][38]ــ جملی کارری، سفرنامه کارری، ترجمه: عباس نخجوان و عبدالعلی کارنگ، تبریز، اداره فرهنگ و هنر آذربایجان، ص92
[xxxix][39]ــ مجله ایرانشهر، ج1، 1342.ش/1963.م، ص445
[xl][40]ــ محمدابراهیم زینالعابدین نصیری، دستور شهریاران، تهران، بنیاد موقوفات محمود افشار، 1373، ص165
[xli][41]ــ همان، ص166
[xlii][42]ــ همان، ص142
[xliii][43]ــ محمدهاشم آصف (رستمالحکماء)، رستمالتواریخ، به اهتمام عزیزالله علیزاده، تهران، فردوس، 1380، ص96
[xliv][44]ــ جونس هنوی، هجوم افغان و زوال دولت صفوی، ترجمه: اسماعیل دولتشاهی، تهران، یزدان، 1367، ص210؛ احمد دری افندی، همان، ص49
[xlv][45]ــ در مورد پیمان پاساروویچ رک: استانفوردجی. شاو، همان، ص401 و شهناز رازپوش، «پاساروفچه»، دانشنامه جهان اسلام، ج5، تهران، بنیاد دایرهًْالمعارف، 1379، صص426ــ420
[xlvi][46]ــ استانفورد جی. شاو، همان، ص401
[xlvii][47]ــ احمد دری افندی، همان، ص97؛ راشد افندی، تاریخ راشد افندی، ج3، قسطنطنیه، 1153.ق، ضمن حوادث 1144؛ احمد جودت، تاریخ جودت، ج1، استانبول، در سعادت مطبعه عثمانی، 1309.هـ ، ص64
[xlviii][48]ــ عبدالحسین نوائی، اسناد و مکاتبات سیاسی ایران 1105 تا 1135هـ .ق، تهران، موسسه مطالعات و تحقیقات فرهنگی، 1363، ص165