آرشیو

آرشیو شماره ها:
۶۶

چکیده

انفعال حکومت رضاشاه در قبال جنگ جهانی دوم و ورود سهل متفقین به کشور، از فقدان حمایت مردمی و انسجام لازم در ساختار قدرت سیاسی پهلوی اول حکایت می کند. در این مقاله، فرایند وقوع جنگ جهانی دوم و موضع گیریهای ایران در قبال آن مرور شده است.با شروع جنگ جهانی دوم در سال 1318.ش/1939.م، اوضاع جهان دگرگونه شد و اغلب کشورهای جهان به حمایت از متفقین یا متحدین مجبور گردیدند، در این میان کشور ایران، با وجودی که از همان ابتدا سیاست بی طرفی اتخاذ نمود، به واسطه سیاستهای رضاشاه (1304ــ1320.ش)، مبنی بر طرفداری از آلمان هیتلری و نیز به دلیل موقعیت استراتژیک، مورد توجه دول متفق قرار گرفت. از این رو، با حمله متفقین در سوم شهریور 1320.ش، ایران عملاً به صحنه منازعه میان دول متخاصم تبدیل گردید. اثیرات منفی این حمله با ناکارآمدی ارتش 127 هزار نفری رضاشاه، چنان جو سرخوردگی و یاسی در جامعه ایران، به ویژه در میان نظامیان جوان، به وجود آورد که اغلب ایشان با استفاده از فضای باز سیاسی ناشی از ورود متفقین و سقوط دیکتاتور (رضاشاه)، جذب گروهها و دستجات مختلف گردیدند. ازاین رو، در میان نظامیان سه گرایش متفاوت ناسیونالیسم، سلطنت طلب و چپ گرا، به وجود آمد؛ در این مقاله سعی بر آن است ضمن تشریح اوضاع منتهی به جنگ جهانی دوم و موضع گیری ایران در قبال آن، به نحوه مواجهه نیروهای نظامی با این مساله پرداخته و چگونگی جذب ایشان در سه گروه فوق بررسی گردد.

متن

با شروع جنگ جهانی دوم در سال 1318.ش/1939.م، اوضاع جهان دگرگونه شد و اغلب کشورهای جهان به حمایت از متفقین یا متحدین مجبور گردیدند، در این میان کشور ایران، با وجودی که از همان ابتدا سیاست بی‌طرفی اتخاذ نمود، به‌واسطه سیاستهای رضاشاه (1304ــ1320.ش)، مبنی بر طرفداری از آلمان هیتلری و نیز به ‌دلیل موقعیت استراتژیک، مورد توجه دول متفق قرار گرفت. از این ‌رو، با حمله متفقین در سوم شهریور 1320.ش، ایران عملاً به صحنه منازعه میان دول متخاصم تبدیل گردید. تاثیرات منفی این حمله با ناکارآمدی ارتش 127‌هزار نفری رضاشاه، چنان جوّ سرخوردگی و یأسی در جامعه ایران، به‌ویژه در میان نظامیان جوان، به وجود آورد که اغلب ایشان با استفاده از فضای باز سیاسی ناشی از ورود متفقین و سقوط دیکتاتور (رضاشاه)، جذب گروهها و دستجات مختلف گردیدند. ازاین‌‌رو، در میان نظامیان سه گرایش متفاوت ناسیونالیسم، سلطنت‌طلب و چپ‌گرا، به‌وجود آمد؛ در این مقاله سعی بر آن است ضمن تشریح اوضاع منتهی به جنگ جهانی دوم و موضع‌گیری ایران در قبال آن، به نحوه مواجهه نیروهای نظامی با این مساله پرداخته و چگونگی جذب ایشان در سه گروه فوق بررسی گردد.

 

زمینه‌های آغاز جنگ جهانی دوم

یگانه پیروز جنگ جهانی اول، دولت بریتانیا بود. در این زمان، روسیه درگیر انقلاب بلشویکی بود، عثمانی در بحران تجزیه قلمرواش به سر می‌برد و آلمان نیز سقوط رایش دوم را شاهد بود. ظهور جمهوری وایمار در آلمان و فشار دول پیروز جنگ نوعی حس سرخوردگی و خشم را در میان آلمانها به‌وجود آورده بود. بحران اقتصادی 1929.م، بر شدت ضعف جناح میانه‌رو و قدرت‌گیری تندروهای ناسیونال ــ سوسیالیست به رهبری هیتلر افزود؛ به‌طوری‌که هیتلر توانست با تصویب رایشتاگ، در سال 1933.م، قانون اساسی جمهوری وایمار را ملغی و دیکتاتوری خود را به مدت چهار سال در آلمان برقرار سازد. با قدرت‌گیری هیتلر، سرکوب مخالفان و میلیتاریزه‌کردن آلمان، که بر بستر خواست توده‌ها نضج می‌گرفت، در دستور کار قرار گرفت.[1] قدرت روزافزون نیروهای نظامی آلمان با نوعی حمایت ضمنی جهان سرمایه‌داری همراه بود، زیرا آنان در تحلیلهای خود بر این باور بودند که نیروی نظامی قدرتمند نوظهور فاشیسم در آلمان، سرانجام کمونیسم را به ورطه نابودی می‌کشاند.

بدین‌ترتیب کشمکشهای جهان اردوگاهی موجبات به‌وجود آمدن دوران صلح نیمه‌مسلح (1938ــ1936.م) را فراهم آورد.[2] سال 1938.م را سال پایان دوران صلح نیمه‌مسلح دانسته‌اند، زیرا در اروپا نیز میان کشورهای سرمایه‌داری شکاف عمیقی به‌وجود آمد و این حکومتها به دو بخش دیکتاتورهای فاشیست و کشورهای لیبرال تقسیم شدند.[3]

حادثه آنشلوس (لفظ آلمانی به معنای الحاق: Anschluss) یا الحاق اتریش سرآغاز کشورگشایی‌های آلمان فاشیست گردید.[4] به‌دنبال الحاق اتریش به آلمان، هیتلر واگذاری فوری مناطق آلمانی‌زبان چک‌اسلواکی را تقاضا نمود و تهدید کرد در صورت رد تقاضایش، به جنگ اقدام خواهد کرد. نوئل چمبرلن، نخست‌وزیر انگلستان، به واسطه سیاست محافظه‌کارانه خود مصمم شد، حتی به قیمت تسلیم چک‌اسلواکی به آلمان، مانع از وقوع جنگ گردد و سرانجام در بیست‌ونهم سپتامبر 1938.م، کنفرانسی با شرکت چهار رهبر آلمان (هیتلر)، ایتالیا (موسولینی)، انگلیس (چمبرلین)، و فرانسه (ادوارد دالایه)، در مونیخ تشکیل شد و جزئیات تجزیه چک‌اسلواکی معین گردید. بدین‌سان آلمان در اکتبر 1938.م، مناطق آلمانی‌زبان چک را تصرف کرد.[5] به‌رغم اغماضهای بیش از حد چمبرلن در برابر توسعه‌طلبی‌های هیتلر و پیمان محرمانه عدم تعرض میان روسیه و آلمان در بیست‌وسوم اوت 1939.م،[6] هیتلر در اول سپتامبر 1939.م به لهستان لشکر کشید و متعاقب آن به انگلستان و فرانسه نیز اعلان جنگ کرد. حمله آلمان به لهستان، انگلیس و فرانسه را در موقعیت دشواری قرار داد، زیرا آنها متعهد شده بودند که متفق خاوری‌شان (لهستان) را در صورت حمله آلمان یاری نمایند.[7]

بدین‌ترتیب جنگ جهانی دوم در اول سپتامبر 1939.م میان آلمان و ایتالیا، ازیک‌سو، و فرانسه و انگلستان، از سویی دیگر، آغاز شد و سایر کشورهای اروپایی نیز، به استثنای سوئد، سوئیس، اسپانیا، پرتغال و ترکیه، یکی پس از دیگری وارد جنگ شدند. سرانجام با حمله هیتلر به روسیه و نقض پیمان عدم تعرض در ژوئن 1941.م، روسیه نیز، با زیرپا نهادن آرمان سوسیالیسم، به فرانسه و انگلستان پیوست.[8]

 

مواضع ایران در قبال جنگ جهانی دوم

یک روز پس از شروع جنگ جهانی دوم (چهارم سپتامبر 1939.م/1318.ش) محمود جم، نخست‌وزیر ایران، طی اطلاعیه‌ای اعلام کرد: «در این موقع که متاسفانه نایره جنگ در اروپا مشتعل گردیده است، دولت شاهنشاهی ایران به موجب این بیانیه تصمیم خود را به اطلاع عموم می‌رساند که در این کارزار بی‌طرف مانده و بی‌طرفی خود را محفوظ خواهد داشت.»[9] زیرا به اعتقاد رضاشاه «ایران نه بدان اندازه قدرتمند بود که بتواند در جنگ شرکت کند و نه تا آن حد ضعیف بود که اجازه دهد حقوقش پایمال گردد.» ازاین‌رو «یک سیاست بی‌طرفی برای ایران ضرورت داشت و برای قدرتهای متحارب نیز ارزشمند بود.»[10]

متعاقب بیانیه محمود جم، علی‌اصغر حکمت، وزیر کشور، نیز به اتباع بیگانه آگاهی داد که از ابراز هرگونه احساساتی که منافی بی‌طرفی کشور ایران باشد جداً خودداری نمایند.[11] خبرگزاری پاریس نیز در دوازدهم شهریور 1318.ش خبر بی‌طرفی ایران را مخابره کرد.[12] همچنین مظفر علم، وزیر امورخارجه، در سیزدهم شهریور مراتب بی‌طرفی ایران را به اطلاع سفارت‌خانه‌های مستقر در تهران رسانید. جالب اینجاست که آلمان و انگلستان هر دو از این موضع استقبال کردند؛ زیرا انگلستان به دلیل درگیری‌اش در منطقه دیگر توانایی برقراری امنیت را در این منطقه نداشت. استدلال وزارت امورخارجه آلمان نیز از بی‌طرفی ایران چنین بود: «باتوجه به پیوند نزدیک ترکیه با انگلستان و فرانسه چنین به‌نظر می‌آید که آنچه از لحاظ سیاسی اهمیت ویژه‌ای یافته، آن است که فعلا به تقویت ایران در بی‌طرفی کاملش ادامه داده شود».[13]

اما آنچه نگرانی ایران را سبب شده بود انعقاد پیمان عدم تعرض میان شوروی و آلمان در بیست‌وسوم اوت 1939.م بود که طی آن هیتلر و استالین بر سر تقسیم اراضی لهستان و کشورهای بالتیک به توافق رسیده بودند[14] و ایران پیش‌‌بینی می‌کرد که شاید شوروی طی یک تفاهم محرمانه با آلمان درصدد برآید موقعیت مسلط خود را بر ولایات شمالی ایران احیا کند.[15] به‌همین جهت رضاشاه بر آن شد به‌منظور کسب حمایت نظامی و اقتصادی به انگلستان روی آورد.[16] از دهه 1310 به بعد، مبنای مبادلات سیاسی ــ اقتصادی ایران بر کشور آلمان استوار گردیده بود و با ظهور هیتلر، رهبر حزب ناسیونالیست در ژوئیه 1933.م/1311.ش، روابط میان دو کشور وارد مرحله جدیدتری گردید. آلمانی‌ها تبلیغات وسیعی در مورد اشتراک نژاد آریایی دو ملت ایران و آلمان و مشابهت هدفهای ملی دو کشور در مبارزه با کمونیسم و امپریالیسم آغاز کرده، محبوبیت بسیاری در میان ایرانیان به‌دست آورده بودند.[17] اما با پیمان عدم تعرض میان آلمان و شوروی (1318.ش/1939.م)، آلمانیها، به پیروی از خط‌مشی هیتلر، در جهت کاهش نفوذ انگلستان و افزایش نفوذ شوروی در ایران تلاش کردند و حتی نفوذ خود را در ایران در درجه دوم اهمیت قرار دادند؛ هدف هیتلر از این کار این بود که استالین را از توجه به اروپای شرقی منحرف سازد.[18]

در آن هنگام، در نظر انگلستان، جلوگیری از نفوذ کمونیسم شوروی و حفظ لوله‌های نفتی جنوب به مراتب از خطر فاشیسم آلمان مهم‌تر بود، اما درعین‌حال انگلستان با هرگونه اعتماد به ارتش ایران یا هماهنگی برنامه با آن موافق نبود؛ چراکه کمیته سرفرماندهی انگلستان معتقد بود اتحاد با ایران بهای گزافی به همراه خواهد داشت؛ چون رضاشاه حمایت انگلستان را برای دفاع از نواحی شمال ایران در برابر تهاجم روسها خواستار بود، درحالی‌که برای انگلستان فقط دفاع از مناطق استراتژیک جنوبی، به‌ویژه حوزه‌های نفتی، اهمیت داشت.[19]

البته سرریدر بولارد، سفیرکبیر انگلستان در ایران، در طی جنگ جهانی دوم از گسترش نفوذ خانه‌های قهوه‌ای، که در ظاهر محل تجمع خانواده‌های آلمانی، ولی در اصل، مرکز فعالیت جاسوسی آنان بود، به‌شدت ناخرسند بود.[20] کودتای رشیدی عالی گیلانی ژرمنوفیل علیه نوری سعید، نخست‌وزیر انگلوفیل، در آوریل 1941.م/فروردین 1320.ش، نیز بر این ناخرسندی افزود؛ اگرچه انگلیسی‌ها توانستند مجدداً نوری سعید را در خرداد 1320.ش به قدرت برسانند، هنوز دغدغه خاطر انگلیسی‌ها درخصوص میزان نفوذ ستون پنجم آلمان در ایران وجود داشت.[21]

سرانجام حمله ناگهانی آلمان به شوروی، در بیست‌ودوم ژوئن 1941.م/ اول تیر 1320.ش، تمام معادلات را به هم ریخت و شوروی، که تا آن روز در صف متحدین قرار داشت، به اردوگاه متفقین پیوست. هدف آلمانها خرد کردن نیروهای دفاعی شوروی، تصرف مسکو، لنینگراد و کیف، و رسیدن به چاههای نفت قفقاز بود. آنها قصد داشتند پس از آنکه ارتش آفریقایی‌شان ــ که به دروازه‌های مصر رسیده بود ــ دفاع انگلیسی‌ها را درهم شکست، با ارتش اعزامی به شوروی، در ایران تلاقی کنند و تواماً به هندوستان حمله نمایند و با تصرف ذخایر نفت خاورمیانه و منابع حیاتی هند، امپراتوری انگلیس را به زانو درآورند.[22]

در این هنگام، روسها در مقابل حملات برق‌آسای ارتش آلمان، به اسلحه، مهمات و دارو احتیاج مبرمی داشتند و انگلیسی‌ها نیز می‌خواستند، به هر قیمتی شده، خطوط ارتباطی بین خلیج‌فارس و سرحد شوروی را حفظ کنند تا بدین‌وسیله هم مهمات و وسایل جنگی مورد نیاز شوروی‌ها را به جبهه آنها برسانند و هم اگر احتمالاً روسها شکست خوردند، بتوانند راساً از چاههای نفت خاورمیانه و خطوط ارتباطی هند، دفاع کنند.[23] بدین‌ترتیب شوروی و انگلیس بر ضد دشمن مشترک در دوازدهم ژوئیه 1941.م/1320.ش معاهده‌ای بستند که طی آن دو دولت متعهد شده بودند: اولاً برای متارکه جنگ با آلمان، بدون رضایت طرف دیگر هیچ‌گونه مذاکرات جداگانه‌ای ننمایند، ثانیاً هرگونه کمک نظامی را در جنگ با دشمن مشترک، به یکدیگر برسانند. در این زمان مساله رساندن اسلحه و مهمات به جبهه روسیه مطرح شد و انگلیسی‌ها راه ایران را پیشنهاد کردند که مطمئن‌ترین و کوتاه‌ترین راه بود و راه‌آهن آن از خلیج‌فارس به بحر خزر بهترین وسیله نقلیه به‌شمار می‌رفت. روسها ابتدا در مورد حمله به ایران، به جهت اینکه این کشور دارای ارتش مدرن و مجهزی بود، تردید کردند، اما انگلیسی‌ها به آنان اطمینان دادند که در ظرف چند روز، به از بین بردن مقاومت ارتش ایران و اشغال کشور موفق خواهند شد و به‌این‌ترتیب در هفدهم ژوئیه 1941.م/1320.ش در مورد حمله به ایران میان نمایندگان دو کشور توافق به وجود آمد.[24] بنابراین هدفهای استراتژیک متفقین در ایران عبارت بود از: 1ــ دستیابی به راههای ارتباطی کشور و برقراری رابطه با بحر خزر برای رساندن کمکهای نظامی به دولت شوروی؛ 2ــ تصرف چاههای نفت جنوب به‌منظور محافظت از آنها و جلوگیری از انهدام و خرابکاری عمال نازی، عشایر جنوب و دولت ایران (در تمام مدت جنگ، نفت ایران احتیاجات نظامی متفقین را برآورده می‌کرد، به‌خصوص پس از ورود ژاپن به جنگ، معادن نفت ایران تنها منبعی بود که نفت مورد احتیاج را تامین می‌ساخت)؛ 3ــ اخراج کارشناسان و عمال آلمانی از ایران به‌منظور جلوگیری از خرابکاری در راههای ارتباطی و چاههای نفت‌ و نیز اقدام به کودتا با استفاده از ایرانیان طرفدار آلمان نازی و تشکیل گروههای ویژه فاشیستی از آلمانیهای ساکن ایران؛ 4ــ عملیات جنگی نیروهای انگلیسی از طریق ایران در صورت رسیدن ارتش آلمان به سرحدات ایران.[25]

رضاشاه در این هنگام با اتکا به ارتش 127هزار نفری، اعلام بی‌طرفی ایران و برکناری دکتر متین دفتری در ژوئیه 1940.م/1319.ش و گماردن رجب‌علی منصور، که به محافظه‌کاری شهرت داشت، امیدوار بود که دو دولت همسایه، در امور دولت بی‌طرف ایران مداخله نکنند. اما در این زمان یگانه دستاویز انگلیسیها برای حمله به ایران کماکان حضور ستون پنجم آلمان در این کشور بود؛ بولارد در چهارم ژوئن 1941.م/ چهاردهم خرداد 1320.ش از دولت منصور خواست فعالیتهای پنهانی عوامل آلمان را در ایران متوقف نماید. وی در اول ژوئیه 1941/دهم تیر 1320 در دیداری با منصور از او خواست به‌فوریت به اخراج چهارپنجم آلمانی‌های شاغل در ایران اقدام نماید.[26]

اما دولت ایران جواب داد که کارشناسان آلمانی برای خدمات و صنایع ایران ضروری هستند و دولت ایران به‌سرعت نمی‌تواند جانشینی برایشان پیدا کند، از طرفی تعداد آنها چندان زیاد نیست و دولت ایران بر آنها نظارت می‌کند، اما متفقین که قبلاً در مورد حمله به ایران به توافق رسیده بودند، مشغول تدارکات نظامی گردیدند.

در ششم اوت 1941.م/ بیست‌وپنجم خرداد 1320.ش، سفارت انگلستان، طی یادداشتی ده ماده‌ای خطاب به دولت ایران، مجدداً در مورد حضور و فعالیت آلمانیها در ایران هشدار داد[27] و به تبع آن شوروی نیز در همین روز تذکاریه‌ای مبنی بر کاستن تعداد آلمانیها در ایران و کوتاه کردن دست آنها از امور، برای دولت ایران فرستاد.[28] درواقع دو دولت با این یادداشتها به ایران اولتیماتوم داده بودند، اما در همان روز یادداشت سومی از دولت آلمان به دست رضاشاه رسید که حاوی پیام هیتلر به رضاشاه بود. پیشوای آلمان در پیام خود از مقاومت ایران در برابر فشار متفقین و پیروی از سیاست بی‌طرفی اظهار خوشوقتی نموده، و اظهار کرده بود که به عقیده او این دوره فشار، طولانی نخواهد بود، چراکه نیروهای آلمان در خاک اوکراین پیشروی نموده و به نواحی شمال جزیره کریمه رسیده‌اند و قصد دارند تا پاییز، قسمتهای دیگری از خاک روسیه را اشغال کنند و آخرین مقاومت روسها را نیز درهم شکنند، در ضمن اطمینان داده بود که تلاشهای انگلیس برای ایجاد خط دفاعی در قفقاز به لحاظ تفوق نیروهای آلمان محکوم به شکست است و دولت آلمان امیدوار است تا سپری شدن این دوره کوتاه، دولت ایران با تمام قوا در مقابل فشار متفقین مقاومت نماید.[29]

در این وضعیت رضاشاه، که در وضعیت بسیار دشواری قرار گرفته بود و از همه‌سو تحت فشار قرار داشت، تنها راه چاره را سیاست دفع‌الوقت و حفظ وضع موجود دانست تا به مرور زمان نتیجه جنگ روشن شود و او بتواند تکلیف خود را با دول متخاصم روشن نماید. به ‌همین جهت در پاسخ دومین یادداشت متفقین، او بار دیگر اعلام نمود که تعداد کارشناسان آلمانی در ایران فقط ششصدونود نفر به علاوه خانواده‌هایشان می‌باشد که همگی با نظارت دولت ایران مشغول ادای وظیفه‌اند، در صورتی که دولت ایران آنها را اخراج نماید، ممکن است دولت آلمان این عمل را تخلف از سیاست بی‌طرفی ایران تلقی نماید. به‌ همین جهت، از پذیرفتن تقاضای متفقین معذور است. در این هنگام رادیو و جراید انگلستان و شوروی، و متفقین آنها به تبلیغاتی شدید درباره فعالیت ستون پنجم و جاسوسان آلمانی در ایران و ورود احتمالی رضاشاه در جنگ به نفع آلمان دست زدند. از این رو، در سحرگاه روز بیست‌وپنجم اوت 1941.م/ سوم شهریور 1320 نیروهای شوروی و انگلستان از شمال و جنوب وارد خاک ایران شدند. در همان ساعات اولیه حمله نیروهای انگلستان و شوروی به ایران، اسیمرنف، وزیرمختار شوروی، و سرریدر بولارد، وزیرمختار انگلیس، منصور، نخست‌وزیر ایران، را از قضیه حمله مطلع نمودند و طی دو اعلامیه دلایل حمله خود را بیان کردند.[30]

بحث حقوقی در مورد حمله دو دولت انگلستان و شوروی به ایران کمتر به صورت بی‌طرفانه تحلیل و بررسی شده است، زیرا اکثر مورخان و محققان، تحت تاثیر ناسیونالیسم، تجاوز هر دو کشور را غیرقانونی تلقی نموده‌اند، درحالی‌که حمله شوروی براساس فصل 6 عهدنامه مودت (1921.م/1306.ش) در مقایسه با حمله انگلستان چندان غیرقانونی نیز نبوده است. این فصل عهدنامه چنین متذکر می‌شود: «اگر دولت ثالثی بخواهد به واسطه مداخلات نظامی، پلتیک غاصبانه را در ایران مجری، و یا خاک ایران را مرکز عملیات نظامی ضد روسیه قرار بدهد... در صورتی که دولت روسیه قبلاً به دولت ایران اخطار نماید و دولت ایران در رفع مخاطره مزبور مقتدر نباشد، آن‌وقت دولت روسیه حق خواهد داشت که قشون خود را به خاک ایران وارد نموده، برای دفاع از خود اقدامات نظامی به عمل آورد.»[31] به هر روی رضاشاه، که پس از ورود متفقین غافلگیر شده بود، از سفرای ایران در لندن، مسکو و واشنگتن خواست از دولتهای یادشده تقاضا کند عملیات نظامی را متوقف سازند و با او وارد مذاکره شوند، اما آنها نه‌تنها جوابی ندادند، بلکه تلویحاً به سفرای ایران فهماندند که دیگر دیر شده است. رضاشاه به تصور اینکه متفقین حاضر نیستند با نخست‌وزیر او، علی منصور، صحبت کنند، خیلی سریع او را کنار گذاشت و مجدداً محمدعلی فروغی را، که بیشتر مورد قبول انگلیسی‌ها بود، به نخست‌وزیری برگزید. فروغی نیز سریعاً تشکیل کابینه داد و با نمایندگان شوروی و انگلستان وارد مذاکره شد. پس از این مذاکرات، در بیست‌وهشتم اوت 1941.م/ ششم شهریور 1320.ش رضاشاه به کلیه واحدهای ارتش دستوری مبنی بر ترک مقاومت داد و در هشتم شهریور (سی‌ام اوت) نمایندگان دول متفق تقاضاهای دول متبوع خود را به شرح ذیل به دولت فروغی اعلام نمودند: 1ــ اخراج کلیه اتباع آلمان به استثنای اعضای سفارت و چند نفر کارشناس آلمانی 2ــ تعهد در تسهیل حمل و نقل اسلحه و مهمات و ادوات جنگی از راه ایران به روسیه.

در مقابل، انگلیسی‌ها و شوروی‌ها متعهد شده بودند حق‌السهم ایران را از نفت جنوب، و عایدات ایران را از شیلات بپردازند و همچنین لوازم مورد احتیاج اقتصادی ایران را فراهم سازند و نیز جلوی پیشروی بیشتر نیروهای خود را بگیرند.[32] و به محض اینکه وضعیت نظامی اجازه دهد قشون خود را از خاک ایران خارج نمایند.[33]

اما هنوز دولت ایران جوابی به این تقاضاها نداده بود که سفرای دو دولت، به جای اخراج اتباع آلمانی، تحویل آنها را به متفقین خواستار شدند. رضاشاه حاضر نشد این تقاضا را عملی سازد، در نتیجه مذاکرات به طول انجامید. این در حالی بود که اروین اتل، وزیرمختار آلمان، از ایران مصراً می‌خواست از قبول پیشنهادات دول متفق سرباز زند و آلمانیها را به قوای دشمن تحویل ندهد، در خلال همین ایام، ژنرال ویول نیز شخصا به ایران آمد و با سفرای شوروی و انگلستان و فرماندهان نظامی متفقین مذاکره کرد. در نتیجه این مذاکره، متفقین در دهم سپتامبر 1941.م/ نوزدهم شهریور 1320.ش، به دولت ایران اولتیماتوم دادند که اگر ظرف چهل‌وهشت ساعت اتباع آلمانی را به نیروهای آنها تسلیم، و سفارت‌خانه‌های آلمان، ایتالیا، رومانی و مجارستان را تعطیل نکند، پایتخت را اشغال خواهند کرد. چون رضاشاه باز هم جواب صریحی به اولتیماتوم متفقین نداد، در شانزدهم سپتامبر 1941.م/ بیست‌وپنجم شهریور 1320.ش، قوای شوروی و انگلستان از شمال و جنوب به سوی تهران حرکت کردند و رضاشاه طی اعلامیه‌ای[34] به نفع ولیعهدش محمدرضا از سلطنت کناره گرفت.[35]

وی پس از استعفا، از ترس انتقام، خود را به انگلیسی‌ها تسلیم نمود؛ چراکه اگر در ایران می‌ماند مانند سایر جنایتکاران آن دوران مورد استیضاح مجلس و محاکمه افکار عمومی و شاید هم مجازات شدید قرار می‌گرفت.[36] وی ابتدا نمی‌دانست او را به کجا می‌برند.[37] انگلیسی‌ها شایع نموده بودند که قرار است او را به هند ببرند، اما به دلیل برخی ملاحظات از این کار صرف‌نظر کردند.[38]

جواد صدر درخصوص استعفای رضاشاه و تبعید او می‌نویسد: «رضاشاه به خواست متفقین مجبور شده از سلطنت کناره‌گیری کند، ابتدا به اصفهان و بعد به جنوب و بندرعباس رفت و از آنجا او را با کشتی به سمت هندوستان بردند و بعد در دریا، همان کشتی مسیر خود را تغییر داد یا او را به کشتی دیگری منتقل کرده و به جزیره موریس بردند، تقریبا تکراری از نمایش دستگیری و بردن ناپلئون به جزیره سنت‌هلن بود و باز هم بازی حوادث!»[39]

پس از مدتی رضاشاه را از جزیره موریس به ژوهانسبورگ بردند که در چهارم دی 1323 در همان شهر درگذشت.[40] پس از کناره‌گیری رضاشاه از سلطنت، نیروهای متفقین تهران را اشغال، و کلیه تاسیسات نظامی و راه‌آهن را تصرف کردند و بلافاصله مقدمات حمل اسلحه و مهمات را از خلیج‌فارس به دریای خزر، از طریق راه‌آهن سراسری ایران، فراهم نمودند. اتباع آلمانی نیز به دست قوای متفقین افتادند و نیمی از آنان به بازداشتگاههای سیبری، و نیمی دیگر به استرالیا تبعید شدند.[41]

در این زمان با کناره‌گیری رضاشاه و تبعید وی، مساله جانشینی مطرح شد. ظاهرا انگلیسی‌ها درصدد بودند یک شاهزاده قاجار را به پادشاهی برسانند.[42] محسن فروغی از قول پدرش می‌نویسد: «متفقین سه پیشنهاد دادند: 1ــ فروغی رئیس‌جمهور شود؛ 2ــ سلسله پهلوی منقرض، و مجدداً یکی از افراد جوان قاجار به سلطنت گمارده شود که کاندیدای سلطنت یکی از فرزندان محمدحسن‌میرزا، ولیعهد سابق، بود 3ــ فرزند ذکور رضاشاه، به نام غلامرضا، (مادرش ملکه توران از خاندان قاجاریه بود) که در این زمان هیجده سال داشت، به سلطنت برگزیده شود.»[43]

سرانجام با کوشش‌های محمدعلی فروغی، نخست‌وزیر وقت، محمدرضاشاه به پادشاهی رسید و فروغی به‌عنوان اولین نخست‌وزیر دومین شاه دودمان پهلوی، محمدرضا را یاری داد.[44]

 

شهریور 1320 و انفعال حکومت رضاشاه

با ورود متفقین به ایران در سوم شهریور 1320.ش، و دستور رضاشاه مبنی بر ترک مقاومت در ششم شهریور، آن ارتشی که رضاشاه با آن همه دبدبه و کبکبه و صرف بودجه‌ها و هزینه‌های گزاف برای ضمانت سلطنت خود ساخته و یکی از ارکان سلطنتش را بر پایه آن قرار داده بود به یکباره فروریخت و نتوانست در برابر حمله متفقین، جز مقاومتی بسیار اندک، کاری انجام دهد؛ تنها مقاومتی که در این زمان انجام شد مقاومت نیروی دریایی نوپای ایران به فرماندهی دریادار بایندر بود، که توانست یک روز، مانع پیشروی قوای انگلیسی در جنوب ایران شود، اما در نهایت نیروهای انگلیسی مقاومت بایندر و ششصدوپنجاه نفر افسر و ملوان را درهم شکستند و همگی آنها در طی این زد و خورد کشته شدند.[45] و چنین بود که از آن ارتش 127هزار نفری فقط 650 نفر مردانه ایستادند و کشته شدند. درواقع بنیان این ارتش به‌ظاهر منسجم، مدتها پیش، دستخوش ویرانی گشته بود و به همین دلیل با اولین لرزش، فرماندهان لشکر رضائیه و خراسان، مانند فرمانده کل قوای‌شان، فرار را بر قرار ترجیح دادند و از ترکیه و بندرعباس سر درآوردند.[46]

یکی از نقاط ضعف رژیم‌های اقتدارگرا فقدان نقد و آسیب‌شناسی است؛ چنان‌که حاضر نیستند ضعفهای خود را بپذیرند، و درصدد برمی‌آیند نقایصشان را به عناوین مختلف، با دستاویز قرار دادن چیزهایی که وجود خارجی ندارند، بپوشانند؛ چنان‌که رضاشاه نیز در سوم شهریور 1320 گفت: «اگر من صد بمباردیه داشتم، خودم می‌دانستم چطور به تعرض روسها و انگلیسی‌ها جواب بدهم.»[47] و در چهارم شهریور اظهار کرد: «سربازهای ما بسیار خوب هستند و خوب می‌جنگند، ولی با گوشت بدن جلو تانک و هواپیما چطور می‌تواند طاقت بیاورد.»[48] این در حالی بود که وی در اوایل مرداد 1320 در مانوری که در تپه‌های ازگل ترتیب داده شده بود تحت‌تاثیر مهملات فرماندهان چاپلوس و فرصت‌طلب، که لشکر سلم و تور را به مبارزه می‌طلبیدند، گفته بود: «قشون من عالی‌ترین قشونی است که امروز در دنیا وجود دارد.»[49]

وی هنگامی که ژنرال ژاندار، مستشار نظامی سفارت فرانسه در تهران، را مخاطب قرار داد و از میزان مقاومت ارتش ایران در برابر قوای دول معظم جویا شد و پاسخ ناامیدکننده «دو ساعت مقاومت» را شنید، جهانبانی، رئیس وقت ستاد ارتش، را مامور کرد تا نقاط ضعف ارتش ایران را شناسایی و رفع کند، اما هنگامی که جهانبانی تمامی عوامل ضعف ارتش را طی یک گزارش تحقیقی به سمع و نظر وی رسانید، چنان مورد غضب قرار گرفت که نه‌تنها دستگیر و رهسپار زندان شد،[50] بلکه تمامی خاندان جهانبانی، که اکثر آنها مستخدم ارتش بودند، از وحشت دیکتاتور و دستور تلویحی‌اش، نام خانوادگی خود را به جهان‌بینی، شه‌بنده، کیکاووسی و یزدان‌مهر تغییر دادند،[51] تا بدین وسیله موارد نقصان ارتش شاهنشاه قدرقدرت مرتفع گردد! به هنگام حمله متفقین، رضاشاه حتی کوچک‌ترین اقدامی برای رفع ضروریات مورد نیاز سربازان انجام نداده بود، کمااینکه در جلسه هیات وزرا، که در روز سوم شهریور 1320 با حضور رضاشاه تشکیل گردید، معلوم شد: 1ــ برای مصرف تهران بیش از سه روز گندم موجود نیست؛ 2ــ پیش‌بینی برای برقراری سیستم آگاه کننده مردم (آژیر) مطلقاً به عمل نیامده است؛ 3ــ روز بعد معلوم شد که حتی بنزین هم به حد کافی وجود ندارد؛ 4ــ علاوه بر اینها پناهگاه هوایی هم احداث نشده بود و در روز دوم جنگ نیز ستاد جنگ اعلام کرد که استفاده از پنجاه‌هزار نفر ابواب جمعی نیروهای پادگان به دلیل نبود کامیون و بنزین ممکن نیست.[52] در این جلسه هیچ‌کس از رضاشاه نپرسید که بنزین، آژیر، پناهگاه و ضدهوایی هم مثل بمباردیه، تانک و هواپیما در دسترس نیستند یا اینکه تمام حکومتها آنها را جزء برنامه‌های بلندمدت خود پیش‌بینی می‌کنند؟ وی در حالی دستور محاکمه و مجازات علی ریاضی و احمد نخجوان، و بازگشت امرای لشگر را به تهران صادر کرد[53] که خودش در تدارک فرار بود؛ چنان‌که در همان روز سوم شهریور علناً اظهار کرده بود: «ما تصمیم خود را گرفته‌ایم که برویم.»[54] سوال اینجاست که در تاریخ، کدام جنگ است که با فرار فرماندهان لشکر، سربازانش پراکنده نشده و به پیروزی رسیده باشند؟ ارتشبد فردوست درخصوص حال و روز رضاشاه هنگام حمله متفقین می‌نویسد: «پس از اینکه به او گوشزد شد ورود نیروهای متفقین به ایران اجتناب‌ناپذیر است، آن مرد قدرقدرت، که قدرتش در دستگاه دژخیمی شهربانیش بود، یکباره فرو ریخت و به فردی ضعیف و غیرمصمم تبدیل شد و در ظرف چند روز قیافه و اندامش آشکارا پیرتر و فرسوده‌تر گردید.»[55]

درواقع تصویری که رضاشاه در این برهه زمانی از خود نشان داد کاملاً با تصویری که تا پیش از این تاریخ از وی ارائه شده بود، در تضاد قرار داشت. تا پیش از این تاریخ، در مدارس نظام و دانشکده‌های افسری، چاپلوسان و فرصت‌طلبان ظهور رضاشاه را امری الهی تلقی می‌کردند که به صورت دست خداوندی از آستین ملت برومند ایران بیرون آمده و ایران و ایرانی را نجات داده است؛[56] کار به جایی رسید که سرگرد فرزد در سال 1319.ش در سخنرانی‌اش در دانشگاه جنگ، ضمن مقایسه هیتلر و رضاشاه، با خدا خواندن هیتلر، رضاشاه را حتی بالاتر از خدا خواند.[57]

از سویی دیگر، رضاشاه تلاش کرد با حذف القاب و عناوین دوره قاجار، نظیر سلطنه، دوله و...، و به‌کارگیری القاب نظامی جدید، نظیر سپهبد، امیرلشکر، حکومتی میلیتاریزه و نظامی ایجاد کند. او با اعمال این سیاست باعث شد اشرافیت نظامی جدیدی به‌وجود آید که متشکل از نورچشمی‌ها، چاپلوسان و فرصت‌طلبان بود و گماشتن این افراد در راس این امور یأس و سرخوردگی افسرانی را موجب می‌شد که به دلیل مانورها و تبلیغات گسترده زمان رضاشاه، به امر نظامی‌گری روی آورده بودند. از طرف دیگر، افسران دانشکده‌دیده در بدو ورود به خدمت، بر مبنای نوعی نیاز روحی به داشتن یک فرمانده دلاور و وطن‌پرست، رضاشاه را مظهر تمام صفات خوب دلاوری، شجاعت، میهن‌پرستی و... می‌دانستند. آنها سیه‌چردگی او را به خدمات مردانه وی در وضعیت آب و هوای سخت و سوزان، و زخم پیشانی او را ناشی از سلحشوری سربازیش می‌دانستند، اما پس از اینکه مشخص شد زخم بالای پیشانی جای زخم جنگی نبوده، بلکه جای زخمی است که در اثر برخورد قمه و طی نزاعی بین او و همقطار دوران جوانیش، گروهبان علیشاه، هنگام امتناع از پرداخت پول یک بطری عرق در خانه گلین معروفه در محله ده آن روز عارض شده است،[58] خواه‌ناخواه شخصیت رضاشاه در نظرشان فروریخت. از سویی دیگر، عکس‌العمل رضاشاه نسبت به افسران ژاندارمری و گماردن افسران ناآگاه و بی‌سواد و برتری‌دادن قزاق‌ها نسبت به سایر افسران، و خفقانی که نورچشمی‌های او بر جامعه اعمال می‌کردند، به‌خصوص از دهه 1310 به بعد، نارضایتی فزاینده افسران ارتش را به دنبال داشت؛[59] در این میان، رویکرد رضاشاه به آلمان و گسترش مبادلات سیاسی ــ اقتصادی با آن کشور، سوءظن روسیه و انگلیس را موجب گردید؛ همچنین طرفداری او از هیتلر و افکار فاشیستی‌اش، موجب شد بسیاری از افسران بله‌قربان‌گو و جاه‌طلب ارتش از شخص دیکتاتور تبعیت کنند؛ کمااینکه کسانی چون سرلشگر باتمانقلیچ، به تقلید از هیتلر، سبیل هیتلری گذاشتند و سر خود را به صورت آلمانی تراشیدند؛[60] درواقع افزایش هم‌دردی با فاشیسم و احساسات هواداری از دول محور در درون ارتش ایران، هرچند به صورت پراکنده باقی ماند، نشانه‌ای از بی‌ثباتی بود و در حمله متفقین موثر افتاد؛[61] در وصف بی‌ثباتی و روحیه مقلد امرای ارتش همین بس که ارتشبد منوچهر آریانا به دلیل تقلید کورکورانه از غرب، زمانی خود را ناپلئون بناپارت ثانی[62] و زمان دیگری، پس از پیروزی موشه دایان در نبرد با فلسطینی‌ها، خود را موشه دایان خواند و شایع بود که به دلیل یک‌چشمی بودن موشه دایان، تنها چاره را در این دید که برای شباهت به او، به فرانسه سفر کند و یک چشم خود را درآورد![63]

وی همچنین در طی عمر خود، چندین‌بار نام خود را تغییر داد؛ چنان‌که ابتدا حسین نخعی نام داشت، بعد به حسین معتمد منوچهری تنکابنی تغییر نام داد و در نهایت سپهبد بهرام (منوچهر) آریانا نامیده شد.[64]

رویکرد به دوران باستان یکی دیگر از سیاستهای اعمال‌شده زمان رضاشاه بود که فروغی آن را تئوریزه، و رضاخان عملی کرد. این باستان‌گرایی، به شکل بسیار سطحی و کودکانه‌ای، نه‌تنها تمام عرصه‌های هنری، اجتماعی، اقتصادی و سیاسی را درنوردید، بلکه به خصوصی‌ترین زوایای زندگی افراد نیز رسوخ یافت، به‌ طوری که تقلیدهای محض از اشکال و نقوش تخت‌جمشید در آثار هنری و معماری نمایان شد. از این رو، بخش اعظم فرصت‌طلبان نیز، به سان رضاخان، نام خانوادگی باستانی بر خود نهادند. با نگاهی گذرا به جراید سنوات 1304.ش به بعد، موج این‌گونه تغییر نامها آشکارتر می‌گردد. اما از آنجا که حکومت رضاشاه یک حکومت نظامی بود و ارتش یکی از ارکان اساسی آن محسوب می‌گشت، این سیاست بیش از همه در عرصه نظامی اعمال شد؛ چنان‌که بخش اعظم نیروهای نظامی به واسطه اطاعت کورکورانه از رضاخان، برای عقب‌نماندن از کاروان تمدن!؟ به سرعت این سیاست را در دستور کار خود قرار دادند. از جمله این افراد می‌توان از حسین نخعی نام برد؛ او چنان‌که ذکر گردید، ابتدا به حسین منوچهری تنکابنی و سپس بهرام (منوچهر) آریانا تغییر نام داد.[65] اقلیت محدودی نیز، مثل جلیل مجتهدی (بزرگمهر بعدی) که سعی می‌کردند به‌گونه‌ای خفیف مقاومت کنند، به دستور رضاشاه، به تغییر نام خانوادگی خود مجبور گردیدند.[66] اما با اوج‌گیری تغییر نامهای خانوادگی از سوی نیروهای نظامی، بسیاری از افرادی که در گذشته با رضاشاه مشکلاتی داشتند نیز، به منظور شناخته نشدن، به این کار مبادرت ورزیدند؛ از جمله این افراد می‌توان به سرهنگ ملک‌زاده، یکی از نیروهای ژاندارمری، اشاره کرد که با اضافه کردن نام هیربد به نام خانوادگی خود به‌شدت موجب عصبانیت رضاشاه گردید، از این رو، رضاشاه دستور داد که هیچ فرد ایرانی حق ندارد، بدون اجازه شاه، نام خانوادگی خود را تغییر دهد و این فرمان را مجلس، طی یک ماده واحده، تصویب کرد.[67]

در نتیجه همین سطحی‌نگری، یکسونگری، بی‌ثباتی و ناآگاهی حاکم بر ارتش بود که کسانی چون سرلشگر محمدحسین آیرم، چهارمین رئیس شهربانی دوره رضاشاه ــ که در سال 1314.ش، تقریباً از ایران فرار کرده بود ــ پس از حمله متفقین به ایران، به فکر تشکیل دولت ایران آزاد افتاد و حتی عده‌ای از ایرانیان مقیم خارج را به دور خود جمع کرد.[68]

سرتیپ عطاپور نیز هنگامی که متوجه شد انگلیسی‌ها، پس از فرار رضاشاه، به دنبال فرد دیگری غیر از محمدرضا برای سلطنت هستند، با نزدیک شدن به انگلیسی‌ها سعی کرد نظر آنان را به خود جلب نماید.[69] عده‌ای دیگر از افسران ارتش نیز همچون رضاشاه چنان به ضعف و زبونی دچار گردیدند که با پوشیدن لباس زنانه سعی کردند هویت خود را مخفی سازند.[70]

 

ارتش پس از شهریور 1320

دانش‌آموزان مدارس نظام در دوره رضاشاه، که اغلب از دو طبقه متضاد ثروتمند و فقیر بودند، شکاف طبقاتی را به نحو فزاینده‌ای حس می‌کردند؛ درواقع تجزیه ایشان به دو گروه عدمی و غیرعدمی (بی‌بضاعت و بابضاعت) موجب شده بود گرایشاتی در هر گروه به وجود آید. از این رو پس از شهریور 1320 و در فضای باز سیاسی به‌وجود آمده، علاوه بر اینکه عده‌ای از عدمی‌ها با ورود به دانشکده افسری به شاخه نظامی حزب توده پیوستند، کسانی از غیرعدمی‌ها نیز، همانند غلامحسین بیگدلی، به سبب وجود تفاوت طبقاتی در دبیرستان نظام، وارد شاخه نظامی حزب توده گشتند؛ همچنین عده‌ای از عدمی‌ها، به منظور خروج از آن وضعیت، به رژیم حاکم نزدیک شدند و نوکر او گردیدند؛ کسانی چون سپهبد ناصر مقدم (رئیس ساواک) و سپهبد هاشمی‌نژاد[71] (فرمانده سابق گارد شاهنشاهی).

سرانجام حوادث شهریور 1320.ش موج وسیعی از نارضایتی را نسبت به رضاشاه و تمامی صاحب‌منصبان ارتش به‌وجود آورد؛ اگرچه هریک از ایشان، یعنی شاه و صاحب‌منصبان، سعی می‌کردند طرف مقابل را متهم نمایند، این‌گونه منحرف کردن اذهان عمومی، از مساله اصلی، یعنی نارضایتی از بی‌کفایتی ارتش قدرقدرت رضاشاهی، که در این دوران فقط مشغول سرکوب داخلی بود، نمی‌کاست. ناخشنودی از رضاشاه و صاحب‌منصبان ارتش در درون و برون ارتش انعکاس یافت؛ نارضایتی مردم از نیروی زمینی، در معابر عمومی، با مقایسه رفتار آنها با نیروی دریایی آشکار می‌شود؛ مردم به واسطه مقاومت نیروی دریایی رفتار بالنسبه محترمانه‌تری با افسران نیروی دریایی داشتند.[72]

اما زمینه‌های ناخشنودی نظامیان جوان نسبت به عملکرد صاحب‌منصبان و امرای ارتش، زمانی گسترش یافت که ایشان در کمال ناباوری، پوشالی‌بودن ارتش و وعده‌های آن را دریافتند. سراسر خاطرات این نظامیان آکنده از نوعی خشم همراه یأس و سرخوردگی است.[73]

بدین‌ترتیب در ارتشی که رضاخان فقط و فقط برای حفظ منافع خود به‌وجود آورده بود نوعی انشقاق پدید آمد و طی یک فرایند زمانی سه نوع طرز تفکر در مورد مسائل سیاسی، در میان نیروهای نظامی، به وجود آمد. از این رو، گروهی همچنان سلطنت‌طلب باقی ماندند و هیچ‌گاه به مراحل بعدی، یعنی نقد اوضاع، دست نیافتند؛ متاسفانه ایشان بخش اعظم نیروهای نظامی را تشکیل می‌دادند، اما عده‌ای پس از گذر از پرستش شاه به‌عنوان نماد سلطنت، به الگوهای دیگری از جمله آلمان هیتلری و شوونیسم و سپس به نوعی ناسیونالیسم ایرانی دست یافتند. این عده اقلیتی به‌شدت متزلزل بودند؛ کمااینکه در بسیاری از حوادث و وقایع تاریخی، ایشان به‌راحتی زیر سایه گروه اول می‌خزیدند، به همین جهت در بسیاری موارد، تفکیک این دو گروه از یکدیگر کار بسیار دشواری است. در برابر سلطنت‌طلبها و ناسیونالیست‌های نظامی، گروهی که اغلب سابقه تفکرات شوونیستی و ناسیونالیستی داشتند، از ایدئولوژی ناسیونالیسم به انترناسیونالیسم روی آوردند و زمینه‌ساز گسترش اندیشه چپ در میان نظامیان گردیدند.

 

نتیجه

تاثیرات شهریور 1320.ش، بر تمامی نیروهای موثر جامعه کاملاً مشهود است؛ اما در این بین نیروهای نظامی در اولویت قرار دارند، زیرا با سقوط دیکتاتوری نظامی رضاشاه، اولین قشری که به شدت آسیب دید نظامیان بودند، که البته نظامیان را نه براساس خاستگاه طبقاتی ناشی از درجات نظامی‌شان، بلکه براساس عامل سن، باید تقسیم نمود، نظامیان میانسال و مسن، که تمامی پیشرفتشان حاصل دوران دیکتاتوری نظامی رضاشاه بود، خواهان بازگشت به شرایط قبل از شهریور 1320.ش، بودند، اما در برابر ایشان، نظامیان جوان، که به منظور آینده‌ای بهتر وارد ارتش شده بودند، خواهان ارتقای عرصه‌های نظامی، اجتماعی و اقتصادی بودند. از این ‌رو، گرایش به شخص اول در اندیشه آنان جایگاه و پایگاه محکمی نداشت، لذا بخش اعظم ایشان تحت تاثیر تحولات جهانی به سوی ناسیونالیسم تمایل یافتند و عده‌ای نیز تحت تاثیر پیروزی‌های ارتش سرخ شوروی و نیروهای پارتیزانی چپ‌گرا در اروپای شرقی، به‌ویژه پارتیزانهای مارشال تیتو در یوگسلاوی، از‌یک‌سو، و تاسیس حزب توده در ایران، از سویی دیگر، به اندیشه‌های چپ و انترناسیونالیسم گرایش یافتند. ماحصل حضور این سه گروه در ارتش ایران، مناسبات، رقابتها و کشمکش‌هایی بود که نه‌تنها در دوران اشغال (1324ــ1320) و حوادث آذربایجان و کردستان (1325ــ1324.ش)، بلکه تا کودتای 28 مرداد 1332.ش، تداوم یافت.

 

پی‌نوشت‌ها


 

[1]ــ هنری ویلسون، لیتل فیلد، تاریخ اروپا از 1815.م به بعد، ترجمه: فریده قره‌چه‌داغی، تهران، علمی و فرهنگی، 1381، صص250ــ248

[2]ــ درخصوص دوران صلح نیمه‌مسلح رک: ا. جی. پی‌تیلر، ریشه‌های جنگ جهانی دوم، ترجمه: محمدعلی طالقانی، تهران، علمی و فرهنگی، 1363، صص196ــ195

[3]ــ سرژ برشتین، پی‌یر میلزا، تاریخ قرن بیستم، ترجمه: دکتر امان‌الله ترجمان، تهران، آستان قدس رضوی، 1370، ص21

[4]ــ ا. جی. پی‌تیلر، همان، ص197

[5]ــ هنری ویلسون، لیتل فیلد، همان، صص285ــ284

[6]ــ سرژ برشتین، پی‌یر میلزا، همان، ص19

[7]ــ گ. ا. دبوربن، رازهای جنگ جهانی دوم، ترجمه: کیخسرو کشاورزی، تهران، گوتنبرگ، 1369، ص56

[8]ــ هنری ویلسون، لیتل فیلد، همان، ص293

[9]ــ صفاءالدین تبرائیان، ایران در اشغال متفقین، تهران، رسا، 1371، ص13

[10]ــ علی‌اصغر زرگر، تاریخ روابط سیاسی ایران و انگلیس در دوره رضاشاه، ترجمه: کاوه بیات، تهران، پروین، 1372، ص400

[11]ــ صفاءالدین تبرائیان، همان، ص13

[12]ــ همان.

[13]ــ علی‌اصغر زرگری، همان، ص400

[14]ــ ریچارد استوارت، در آخرین روزهای رضاشاه، تهاجم روس و انگلیس به ایران در شهریور 1320، ترجمه: عبدالرضا هوشنگ مهدوی و کاوه بیات، تهران، چاپخانه رخ، 1370، صص19ــ18

[15]ــ علی‌اصغر زرگری، همان، ص404

[16]ــ همان، ص406

[17]ــ عبدالرضا هوشنگ مهدوی، تاریخ روابط خارجی ایران از ابتدای صفویه تا پایان جنگ جهانی دوم، تهران، امیرکبیر، 1377، صص398ــ397

[18]ــ برای اطلاع بیشتر رک: ریچارد استوارت، همان، ص21

[19]ــ علی‌اصغر زرگری، همان، ص408

[20]ــ سرریدر بولارد، شترها باید بروند، ترجمه: حسین ابوترابیان، تهران، نشر نو، 1362، ص33

[21]ــ همان، ص44

[22]ــ عبدالرضا هوشنگ مهدوی، همان، ص401

[23]ــ همان.

[24]ــ همان، ص402

[25]ــ جمعی از نویسندگان، گذشته چراغ راه آینده است، تهران، جامی، ص77

[26]ــ دکتر ابراهیم ذوقی، ایران و قدرتهای بزرگ در جنگ جهانی دوم، تهران، پاژنگ، 1368، ص32

[27]ــ صفاءالدین تبرائیان، همان، صص44ــ40

[28]ــ همان، صص47ــ45

[29]ــ عبدالرضا هوشنگ مهدوی، همان، صص405ــ404

[30]ــ برای اطلاع بیشتر رک: صفاءالدین تبرائیان، همان، صص57ــ49 و نیز عبدالرضا هوشنگ مهدوی، همان، ص407

[31]ــ منشور گرکانی، رقابت شوروی و انگلیس در ایران، محمد رفیعی مهرآبادی، تهران، موسسه مطبوعاتی عطایی، 1368، ص157

[32]ــ ضیاءالدین الموتی، فصولی از تاریخ مبارزات سیاسی و اجتماعی ایران، تهران، انتشارات چاپخش، 1370، ص320

[33]ــ عبدالرضا هوشنگ مهدوی، همان، ص408

[34]ــ برای اطلاع بیشتر از متن استعفانامه رضاخان رک: ضیاءالدین الموتی، همان، ص334

[35]ــ برای اطلاع بیشتر رک: عبدالرضا هوشنگ مهدوی، همان، صص409ــ407

[36]ــ محمد عتیق‌پور، بلوای نان فاجعه 17 آذر 1321، تهران، شریف، 1379، ص88

[37]ــ جواد صدر، نگاهی از درون، به کوشش مرتضی رسولی‌پور، تهران، 1381، ص376

[38]ــ برای اطلاع بیشتر رک: سرریدر بولارد سرکلارنت اسکراین، شترها باید بروند، ترجمه: حسین ابوترابیان، تهران، نشر نو، 1362، صص139ــ138

[39]ــ جواد صدر، همان، ص132

[40]ــ سیروس غنی، ایران برآمدن رضاخان بر افتادن قاجارها، ترجمه: حسن کامشاد، تهران، نیلوفر، 1377، ص426

[41]ــ عبدالرضا هوشنگ مهدوی، همان، ص409

[42]ــ محمدرضا پهلوی، پاسخ به تاریخ، ترجمه: حسین ابوترابیان، تهران، 1371، ص98؛ محمدعلی سفری، قلم و سیاست از شهریور 1320 تا مرداد 1332، نشر نامک، 1371، ص89

[43]ــ محمدعلی سفری، همان.

[44]ــ محمد عتیق‌پور، همان، ص93

[45]ــ رک: عبدالرضا هوشنگ مهدوی، همان، ص406؛ ناخدا حسین انوشیروانی، کودتای نافرجام، تهران، محیط، 1378، ص36

[46]ــ غلامرضا مصور رحمانی، خاطرات سیاسی، نظامی و اقتصادی (پایان سخن)، تهران، شرکت سهامی انتشار، 1377، ص45؛ احمد امیراحمدی، خاطرات نخستین سپهبد ایران، به کوشش غلامحسین زرگری‌نژاد، تهران، موسسه پژوهش مطالعات فرهنگی، 1373، صص434ــ433

[47]ــ غلامرضا مصور رحمانی، همان، ص18

[48]ــ همان.

[49]ــ احمد امیراحمدی، همان، ص414

[50]ــ خسرو معتضد، پلیس سیاسی در عصر بیست‌ساله، تهران، جانزاده، 1366، صص528ــ517

[51]ــ باقر عاقلی، شرح حال رجال سیاسی نظامی معاصر ایران، تهران، گفتار و نشر علم، 1380، صص556ــ555

[52]ــ غلامرضا مصور رحمانی، همان، ص17

[53]ــ برای اطلاع بیشتر رک: احمد امیراحمدی، همان، ص434

[54]ــ غلامرضا مصور رحمانی، همان، ص19

[55]ــ حسین فردوست، ظهور و سقوط سلطنت پهلوی (خاطرات)، تهران، اطلاعات، 1367، ص89

[56]ــ رک: مصور رحمانی، همان، صص14ــ13

[57]ــ غلامرضا مصور رحمانی، کهنه‌ سرباز خاطرات سیاسی و نظامی، تهران، رسا، 1366، صص204ــ203

[58]ــ عبدالله مستوفی، شرح زندگانی من، ج3، تهران، انتشارات علمی، 1341، ص324

[59]ــ استفانی کرونین، ارتش و حکومت پهلوی، ترجمه: غلامرضا علی‌بابائی، تهران، خجسته، 1377، ص416

[60]ــ غلامرضا مصور رحمانی، خاطرات سیاسی و نظامی (کهنه سرباز)، همان، ص180

[61]ــ استفانی کرونین، همان، ص416

[62]ــ باقر عاقلی، همان، ص12

[63]ــ غلامرضا مصور رحمانی، کهنه سرباز، همان، صص182ــ180

[64]ــ برای اطلاع بیشتر از شرح حال بهرام آریانا رک: باقر عاقلی، همان، صص12ــ11

[65]ــ باقر عاقلی، همان، صص12ــ11

[66]ــ جلیل بزرگمهر، ناگفته‌ها و کم‌گفته‌ها از دکتر محمد مصدق و نهضت ملی ایران، تهران، کتاب نادر، 1379، ص1

[67]ــ ملک‌زاده هیربد، سرگذشت حیرت‌انگیز، تهران، 1328، ص107

[68]ــ باقر عاقلی، همان، ص42

[69]ــ برای اطلاع بیشتر رک: غلامرضا مصور رحمانی، کهنه سرباز، همان، صص24ــ23

[70]ــ ناخدا حسین انوشیروانی، همان، ص39

[71]ــ برای اطلاع بیشتر رک: مرتضی زربخت، سازمان افسری حزب توده ایران (خاطرات)، به کوشش حمید احمدی، تهران، ققنوس، 1382، صص24ــ21

[72]ــ برای اطلاع بیشتر رک: حسین انوشیروانی، همان، ص38

[73]ــ ابوالحسین تفرشیان، قیام افسران خراسان، تهران، اطلس، 1367، ص14ــ9

 

 

تبلیغات