تغییر ساختار ارتش ایران از سنتی به مدرن
آرشیو
چکیده
ارتش به عنوان یکی از ارکان اصلی دولت مدرن که گویای انحصار قوه قهریه آن می باشد، نقشی کلیدی در ساختار جامعه و حکومت جدید و روابط متقابل آنها دارد. اروپاگرایی پهلویها در ابعاد مختلف حیات فردی و جمعی به قصد کسب هویت و قدرت، موجب گردید که به رغم وجود پتانسیلها و جوشش احیاگریهای بومی، اصلاح ضعف و سستی در کشور نه تنها به استقلال و خویشتن شناسی منجر نگردد، بلکه انفصال و بیگانگی با ریشه های هویت و قدرت را در کشور به دنبال آورد. نتیجه آنکه نه از دستاوردهای سنت استفاده شد و نه مدرن، هضم و فهم گردید. در چنین وضعیتی، ارتش به لحاظ صوری، مدرن، اما در ماهیت، غیرمدرن بود. نکته مهم آن است که ورود خواسته و ناخواسته نیروهای متنوع اجتماعی در ساختار پرسنلی ارتش نوین، به تدریج شناخت و رابطه جدیدی میان جامعه و حکومت برقرار کرد که سامان یابی دولت و ملت در این دوره را توضیح پذیر می سازد. در مقاله پیش رو، تغییر ساختار در ارتش و ناکامی ارتش نوین به عنوان ارتشی کارآمد و حافظ منافع ملی بررسی شده است.متن
طی قرن نوزدهم، تلاشهای متعددی انجام شد تا نیروهای نامنظم، منظم یا نیمهمنظم را به صورت ارتشی متشکل و منضبط به سبک اروپایی سازمان دهند. بدینمنظور، گروهی از هیاتها و مربیان نظامی را از کشورهای مختلف به خدمت گرفتند. میرزاتقیخان امیرنظام، اولین صدراعظم ناصرالدینشاه، اصلاحات متعددی، بهویژه در بخش مواجب و سربازگیری انجام داد.
ارتش نوین ایران پس از کودتای سوم اسفند 1299 تشکیل شد و در دی 1300 بهطور رسمی آغاز به کار کرد. واحدهای نظامی در قشون متحدالشکل ادغام شدند و تحت اشراف وزارت جنگ و فرماندهی واحدی قرار گرفتند. قشون جدید سپس بهتدریج و کموبیش سایر ویژگیهای ارتشهای نوین را در خود نهادینه کرد. با تشکیل قشون متحدالشکل، واحدهای انتظامی در آن ادغام شدند یا زیر نظارت آن درآمدند. کلیه واحدهای نظامی و انتظامی تا پایان سلطنت رضاشاه از حوزه نظارت قوه مقننه، قوه مجریه و کابینه خارج و زیر نظر مستقیم وی بودند.
سازمان لشکری در دوره قاجار
با مرگ کریمخان زند بار دیگر منازعات داخلی شدت گرفت. با تفرقه در میان ایلهای طرفدار زند، نخست کنترل مناطق مرکزی و شمالی کشور از دست خاندان زند خارج شد و سپس فارس و کرمان و دیگر ایالتهای جنوبی و سرانجام خراسان تحت تسلط قاجارها قرار گرفت. قاجارها از زمان صفویه بخش مهمی از لشکریان قزلباش محسوب میشدند و از آن پس نیز همواره در جنگهای داخلی و خارجی در زمره نامآورترین سپاهیان و نیز مدعیان سلطنت ایران بودند. نهتنها به تخت نشستن آقامحمدخان، بلکه جنگهای او در منطقه قفقاز نیز با اتکا بر سپاه ایلی قاجار و متحدان آن انجام شد. نبردهای آقامحمدخان در گرجستان را بیشتر به «شبیخونهای ایلاتی» تا جنگی واقعی برای بازپسگیری قلمرو تشبیه کردهاند.
در اوایل تاسیس سلسله قاجار، سپاه ایران صدوهشتادهزار چریک داوطلب را دربر میگرفت. اینها شامل قوای پایتخت یا پا رکابی در حدود هفتادوپنجهزار نفر و قوای ولایتی در حدود صدوپنجهزار نفر بودند. دسته اول که از خزانه دولت حقوق میگرفتند، در پایتخت و در رکاب شاه بودند و دسته دوم که به خرج شاهزادگان، حکام، روسای قبایل و تیولداران اداره میشدند، مسئول حفظ و حراست از شهرها و سرحدات بودند. ژنرال آلفردگاردان تعداد نفرات نظامی ایران را در اوایل قرن نوزدهم شصتهزار پیادهنظام، صدوچهلوچهارهزار سوارهنظام و دوهزاروپانصد توپچی دانسته است. او مینویسد: «اسلحه افراد پیاده خیلی سنگین و سوارهنظام نیز تابع هیچ نظمی نبود. کیفیت سلاحهای سربازان و توپخانه نامناسب بود. از لباس متحدالشکل، انضباط، نقشههای نظامی و نیروی دریایی نیز خبری نبود.»[1]
قشون ایران در سال 1800.م تفاوت محسوسی با سدههای پیشین نداشت. کماکان ستون فقرات قشون، سواره و پیادهنظام ایلی بود. برای محافظت از شاه، شاهزادگان و قصرهای سلطنتی، گارد ویژهای وجود داشت که معمولاً از میان گرجیها انتخاب میشدند که وابستگی محلی و قبیلهای در ایران نداشتند. تعداد واقعی نیروهای نظامی همواره در عمل بسیار کمتر از آن تعدادی بود که برای دریافت جیره و مواجب ثبت میشدند. انگیزههای اصلی در نبردها تعصبات و پیوندهای قبیلهای، غارت و چپاول و جمعآوری غنایم بود. افراد هر طایفه در دستههای جداگانه و تحتنظر فرماندهای از طایفه خود قرار میگرفتند و بدینترتیب موجبات ترجیح علایق قومی بر منافع کل سپاه و امکان وقوع شورش و طغیانهای گروهی بیشتر فراهم میشد.
در ساخت دولت سنتی در ایران، فرماندهان نظامی از اقتدار سیاسی جدا نبودند. شاه، رهبر سیاسی و فرمانده نظامی بود. درواقع همه موسسان سلسلههای پادشاهی در ایران از میان رهبران ایلی برخوردار از شایستگی و توانایی نظامی برخاستند. نیروی نظامی ایل عامل اصلی به قدرت رساندن ایل و حفظ و تداوم قدرت آن بود. بنابراین در ساخت سنتی جامعه ایران، رهبران ایلی ـ نظامی ابزار به چنگ آوردن قدرت، حفظ آن و سرکوب مخالفان داخلی و مهاجمان خارجی بودند. بقا و زوال سلسلههای پادشاهی نیز به میزان زیادی به قدرت نظامی آنها وابسته بود.[2]
سپاهیان حکومت قاجار به سبب وظیفه حساس و سرنوشتسازی که در حیات و بقای حکومت داشتند، از اهمیت بسزایی برخوردار بودند. قشون تحت نظر مستقیم شاه ادای وظیفه میکرد و جزئی جداناپذیر از اساس حکومت و مقام سلطنت قاجار بود. شاه در راس سپاهیان و سازمان جنگی کشور قرار داشت. سپاهیان از افواج و دستجات نظامی ایلات بودند. سازمان جنگی ایل قاجار از طوایف دوالو، عضدانلو، شامبیانی، قوانلو، اسپانلو، شاهبداقلو، قزلایاق، قایجلو، لاشلو، زیادلو، خزینه دارلو، کرلو و مهدیقلیخانی تشکیل میشد. قویترین فوج سپاهیان قاجار لشکر آذربایجان بود. با اجرای اصلاحات لشکری و تحولاتی که در سازمان جنگی نیروهای مسلح پیش آمد، کنترل و تسلط دستگاه سلطنت و ایل قاجار بر نیروهای مسلح کاهش یافت و رفتهرفته این نیروها تحت امر کارگزاران دستگاههای دولتی قرار گرفتند.[3]
دستگاه دولتی آذربایجان سازمان جدیدی برای قاجار طرحریزی کرد. آنان به کمک کارشناسان فرانسوی، سازمان جنگی ایلات را متحول کردند و به روشهای جنگی اروپایی و سلاحهای جدید مجهز ساختند. میرزا عیسی فراهانی، میرزا بزرگ، طرحی بهنام جنگجویان سرباز و جانباز در سپاهیان ایران تهیه کرد. در سپاهیان قاجار، فرماندهی ده نفر به عهده «دهباشی» و فرماندهی صد نفر به عهده «یوزباشی» بود. «مینباشی» فرمانده هزار نفر و «میرپنج» سرکرده پنجهزار نفر بود. بالاترین ردههای نظامی در بین سپاهیان قاجار به «امیر تومان» و «امیر نویان» اختصاص داشت که بهترتیب فرماندهی دههزار نفر و صدهزار نفر را برعهده داشتند.[4]
به نوشته سرجان ملکم: «لشکر ایران عبارت است از جمعی کثیر سواره بینظام که ایلات و احشامات ملک میدهند و سرکرده هر طایفه نیز از خود ایشان است و جمعی دیگر از پیاده غیرمنظم که با مخارج از اضلاع و شهرهای معتبر میگیرند و فوجی پیادهنظام و توپچی که به قاعده اهالی فرنگستان تربیت میکنند و لباس میپوشانند. سواره بینظام که حال در ایران است مثل همان سوارهای است که در ایام سلف با رومیان میجنگیدند و هنوز روش آبا و اجداد خود و سایر عادات و رسوم ایشان را در جنگ از دست ندادهاند. فرقی که هست، این است که در سوابق ازمنه با تیروکمان جنگ میکردند و حال با قرابین و چون مردان قوی و رشیداند و اسبان سخت چالاک دارند به جهت تاخت و تاز اطراف هیچ سواره مثل سواره ایرانی نمیشود. بنابر قول ایرانیان عدد این سواره به هشتادهزار میرسد که چون ضرورت داعی شود در رکاب پادشاه به خدمت لشکری قیام نمایند و در عوض زمینها و مرتعها به ایشان داده شده است که به رفاه روزگار بسر برند. هر سرکرده ایل باید بالنسبه به جمعیت خود عدد مخصوص سواره بدهد. پادشاه همیشه فوجی از سواره با خود دارد که ایشان را غلامان شاهی گویند. این فوج در این اوقات از سه یا چهار هزار زیاده نمیشود و اغلب یا غلامان گرجی هستند یا پسران امرا و اعیان ایران. اسلحه سپاهیان در این دوره عبارت بود از تفنگهای فتیلهای و خنجری و شمشیری، و تربیتی دیگر ندارند، بهجز اینکه، مانند سواره بینظام، به جز سرکرده خود به کسی دیگر اطاعت نمیکنند.»[5]
در سال 1907، سرهنگ جیمز آ. داگلاس، وابسته نظامی وقت بریتانیا، به صورت زیر به ویرانی عمده ارتش ایران اشاره میکند: «بهطورکلی گرچه نیروهای ایلاتی که بخش مهمی از ارتش ایران را تشکیل میدهند همچنان مثل سابق باقی میمانند، اما نیروهای منظمتر در سالهای اخیر به صورت بسیار قابل ملاحظهای رو به تخریب رفتهاند. این کار تاحدودی به علت فقدان کامل آموزش، و اساساً به علت فقدان پول برای پرداخت به سربازان و افزایش اجتنابناپذیر اختلاس از طرف افسران عالیرتبه صورت گرفته است.»[6]
مساله عمده ارتش، فقدان افسرانی تعلیمدیده و حرفهای بود که بتوانند در عملیات نظامی حرفی برای گفتن داشته باشند. در نتیجه، کارآیی ارتش بر اثر دسیسهها و ملاحظات غیرنظامی سیاستهای دربار بهشدت تحلیل میرفت. این مشکل بهخصوص در حوزه خدمات ستادی بسیار چشمگیر بود. در ارتش خدمات ستادی منظمی وجود نداشت، اما وابستگان به خانه و دفتر صدراعظم، فرمانده کل قوا، حکام ایالات و مانند ایشان، بخش عمده نوکران خاصه بودند که بهنام آجودان خوانده میشدند. علیالقاعده این افراد صرفاً در حد افسران جزء آموزش میدیدند و فاقد هرگونه آموزش حرفهای بودند. اینها مادام که ولینعمتشان مصدر امور بودند، منصبهای شبهستادی خود را حفظ میکردند، لیکن پس از آن در خیل عظیم افسران بیکار مستحیل میشدند و درعینحال مواجب کامل خود را دریافت میکردند.[7]
در آغاز قرن نوزدهم، ارتش مرکب بود از نگهبانان ویژه سلطنتی، سوارنظام نامنظم، و چریکهای بومی که به صورت نیروهای کمکی از نواحی مختلف و از قبایل کشور جمعآوری میشدند و تحت رهبران قبایل خودشان خدمت میکردند.[8]
یک شاهد فرانسوی که در 1806.م از ایران بازدید کرده است، درباره ارتش ایران مینویسد: «ارتش ایران هنوز همان معایبی را دارد که مورخین یونانی در دوران باستان نقل کردهاند. برای مثال آنها به پای اسبان خود پایبند میبندند. هیچگونه مانعی در برابر هجوم دشمن ایجاد نمیکنند و همین رسوم است که تا اندازهای شبیخون زدن دشمن را آسان میکند. اگر جنگ یک هنر بهشمار آید، ایرانیان تصوری درباره آن ندارند و به همین دلیل در زبان آنها اصطلاحات جنگی کمتر است. دسته سپاهیان فاقد نظم است و چیزی که میتواند کیفیت اصلی جنگی ایرانیان را نشان دهد، این است که دشمن را در نخستین برخورد شکست دهند یا اینکه به تندی برق بگریزند. موضوع اصلی در یک نبرد برای آنها، این نیست که در میدان جنگ باید مسلط بود، بلکه بایستی به مقدار اجناسی که میشود چپاول کرد، نگریست. در ایران نه سربازخانه است نه خوابگاه نظامی و نه مخزنی برای آذوقهگیری ارتش. هر پیادهنظام یا سوار ناچار است که با مواجبی که از دولت میگیرد همهچیز مورد نیازش را فراهم کند. این مواجب به سپاهیانی که در سان حاضر میشوند، پرداخت میگردد، اما میزان آن برحسب نوع کارشان فرق میکند. دولت به افراد ارتش کمی غله میدهد، و به خرج خود اسبهایی را که تلف میشوند، از نو تهیه مینماید. مواجب سرکردگان ارتش بستگی به شمار سربازانی دارد که برای دولت تهیه کردهاند. ترکیب ارتش ایران عبارت است از: 1ــ نگهبانان شاه و شاهزادگان 2ــ دستههای ایلات 3ــ چریکهای شهرستانی که هیچگونه خدمت مرتب و پیوسته ندارند 4ــ چندین رسته پیادهنظام، سوارهنظام و توپخانه که تمرینات و لباس نظامی آنها تاحدودی اروپایی است. تعداد سوارهنظام در حدود چهارهزار، افراد ایلات در حدود هشتادهزار، افراد چریک در حدود صدوپنجاههزار، و دستههایی که به سبک اروپایی مشق داده میشوند سیهزار نفر است که مجموعاً دویستوپنجاهوچهارهزار تن هستند.»[9]
با توجه به این ویژگیها لشکریانی که ممکن بود جمعآوری شوند، بسیار معدود بودند. پیش از ورود مربیان نظامی اروپایی، مبنای قشون ایران، قبایل و ایلات و ارتش چریکی یا روستائیان بودند. رهبران ایلات و قبایل در مقابل خدمات نظامی و فراهم آوردن سپاهیان سوارهنظام و پیاده برای شاه به خرج خود، از حق تیول بهره میبردند.
رهبران ایلات و قبایل و سواران آنها در سازمان ارتش وظیفهای اساسی به عهده داشتهاند. برای مثال در جنگ هرات در 1856.م، استخوانبندی ارتش بر سواران شاهسون، قراگوزلو، افشار و قراچه داغی قرار داشت. در قضیه شورش ترکمانان به سال 1886، دولت مجبور شد سیزدههزار سرباز را به علاوه سربازانی که از ایلات خراسان تحت فرماندهی خوانین قوچان و بجنورد گرفته بود، به جنگ ترکمانان اعزام کند. یکی از رهبران ایل شاهسون بهنام آصفالدوله در سلسله مراتب ارتش به مدت چهار سال رئیس توپخانه بود.[10]
طبق گزارش کلنل زالاتاروف (ZalataRov) در سال 1889 به مجمع سالیانه ارتش روسیه، ارتش ایران شامل سه دسته بود: «1ــ افراد منظم 2ــ سربازان دائمی یا روستاییان 3ــ افراد قبایل و ایلات
اهالی ایران اگرچه استعداد فراگیری نظام نوین را دارند اما اصلاحات نتیجهای در بر نداشته و ارتش حالیه ایران خیلی پستتر از ارتش قدیم است. نیمی از عواید دولت خرج ارتش میشود اما چگونه خرجی؟ دولت چندبار برای تربیت ارتش به کارشناسان اروپایی رجوع کرده، اما بهرهای نبرده است. افراد اروپایی میگویند که سربازان ایرانی دارای جمیع خصایص سربازان خوب هستند. آنها مطیع، کمخوراک، قانع، باهوش و تیراندازان خوبی هستند. آنها استعداد آن را دارند تا مانند سربازان خوب اروپایی باشند، ولی بدبختانه نه پوشاک دارند و نه خوراک، و روسای آنها افرادی نفرتآوراند.
عیب بزرگ این ارتش دو چیز است: 1ــ وضع سربازگیری 2ــ تعلیم و تربیت آنها. و مادام که این مشکل رفع نگردد، جمیع مساعی دولت و مخارج آنها بیهوده است. داشتن سواد برای افسران و درجهداران اجباری نیست. افسرانی هستند که حتی خواندن و نوشتن نمیدانند. هر سرتیپی حق دارد به هر کس که بخواهد درجه بدهد. وضع سرتیپها غریب است و منصب آنها ثبات ندارد. در 1877 فیروزمیرزا، عموی شاه، پنجاههزار روبل رشوه داد و ریاست سه گردان را گرفت، اما پس از سه ماه او را معزول کردند، زیرا شخص دیگری مبلغ بیشتری رشوه داده بود.»[11]
جرج کرزن در کتاب خود لیست قشون ایران را در دوره ناصرالدینشاه به شرح زیر ارائه میدهد:
«1ــ نیروهای قابل احضار عبارتاند از: سوارهای بومی یا نامنظم: 16350 نفر؛ زنبورکچیها (دسته جمازه حامل توپ): 80 نفر؛ سوارههای نیمهمنظم: 2493 نفر؛ پیادهنظام: 67700 نفر؛ توپخانه: 4000 نفر؛ واحد اتریشی: 169 نفر؛ نیروهای بومی: 3600 نفر ــ جمع: 90392 نفر
2ــ عده آماده و مسلح شامل نیروی موثری که میگویند کاملاً مسلحاند: سوارههای نامنظم: 12427 نفر؛ سوارههای نیمهمنظم: 2493 نفر؛ پیادهنظام: 25000 نفر؛ توپخانه: 1800 نفر؛ دسته اتریشی: 169 نفر؛ نیروی بومی:2000 نفر ــ جمع: 43889 نفر
3ــ مجموع عدهها ــ سرانجام با حذف کردن گزارشهای مغلوط و حاصل جمعهای خالص و افرادی که در مرخصیاند، تعداد واقعی را که درحالحاضر خدمت زیر پرچم انجام میدهند تا سیهزار نفر تخمین زدهاند.»[12]
آموزش نظامی این ارتش هم به سبب کمبود سلاحهای مورد نیاز و مهمات با اشکالات و موانع متعدد مواجه بود. بههمینخاطر سهمیه مهمات هر فرد سالانه از پنج تیر تجاوز نمیکرد. وانگهی اساساً فقط در تهران بود که تمرین تیراندازی انجام میشد. حکومت ندرتاً در موقعیتی بود که بتواند برای آموزش نظامی افراد مهمات خریداری کند یا در صورت خرید، به محافظت و نگهداری از آن قادر باشد. بهعلاوه اجاره دادن انبارها و مواد و کالاهای ذخیره انواع سوءاستفادهها را موجب میشد و مانع این میگردید که دولت بر امر حراج اموالش واقعاً نظارت کند. به همین دلیل بود که مینویسند: «عرضه کامل و کافی گلوله فشنگ با این حساب برای اهداف حکومت هرگز مقدور نیست، و سربازان در این خصوص نیز همانند سایر موارد در مضیقه و مشکلات بسر میبرند.»[13]
ارتش قاجار در سده نوزدهم دستخوش دگرگونیهای چندی شد، اما در هیچ یک از این دگرگونیها مشکل آنچنان حل نشد که ارتش به صورت ابزار سودمندی در سیاست خارجی به کار گرفته شود. ارتشی که به آقامحمدخان قاجار کمک کرد تا در دهه 1790.م/ 1170.ش به سلطنت دست یابد، ماهیتاً با ارتش شاهعباس بزرگ فرق چندانی نداشت. سلاحهای عمدهاش تیروکمان، گرز، شمشیر، نیزه و خنجر بود. سوارهنظام زره بر تن میکرد و بعضی نیز سپرهای کوچکی داشتند. واحد اسلحه آتشین به تفنگ و عمدتاً تفنگهای فتیلهای مجهز بود. از توپخانه به ندرت استفاده میشد. بعد از سال 1800.م/1179.ش عباسمیرزا ولیعهد در راه نوسازی تعلیمات نظامی و تسلیحات تلاشهایی به عمل آورد. اما تسلیحات ایران کیفیت نامرغوبی داشت و روسها در جنگهای 1810ــ1813.م و 1826ــ1828.م، ایران را شکست دادند.[14]
شاهزاده عباسمیرزا دریافت که ایران به اسلحه جدید و ارتش نوینی نیاز دارد که به شیوه اروپایی تعلیم دیده باشد. شاید، آرزوی بزرگ عباسمیرزا این بود که ارتشی به وجود آورد که خود را مدیون دولت بداند و از لحاظ ساز و برگ و مواجب به دولت متکی باشد. نامطمئنی قشون و خطراتی که از پراکندگی افراد آن به لحاظ تجمع آنان و دست زدن به عملیات راهزنی وجود داشت، سیاست عباسمیرزا را به خوبی توجیه میکند.[15]
عباسمیرزا افزون بر بهکارگیری مربیان اروپایی در سپاه ایران همزمان در فکر اعزام جوانان ایرانی به اروپا برای کسب علوم و فنون جدید بهویژه در ارتباط با امور نظامی بود. به همین منظور با نظر ژنرال گاردان قرار شد چند جوان ایرانی برای ادامه تحصیل به فرانسه اعزام شوند. اما پایان ماموریت فرانسویها، مقصد جوانان ایرانی را به انگلیس تغییر داد. سرهار فورد جونز در خاتمه ماموریت خود به هنگام بازگشت به انگلیس، در سال 1811، دو جوان ایرانی را با خود به لندن برد. یکی از آنها محمدکاظم نام داشت که پسر نقاشباشی عباسمیرزا بود. او وظیفه داشت معلومات خود را در رشته نقاشی در اروپا تکمیل کند. دلیل انتخاب این رشته برای او نیاز به وجود نقاشان زبده برای کشیدن مناظر استحکامات جنگی، دژها، میدانهای جنگ و آلات نظامی بود. در سال 1815، عباسمیرزا پنج جوان دیگر را با سرهنگ ژوزف دارسی، فرمانده هیات نظامی انگلیس در ایران، همراه کرد تا در انگلیس ادامه تحصیل دهند. دو نفر از آنها در آکادمی نظامی سلطنتی و یک نفر در کارگاه تفنگسازی به تحصیل و کارآموزی مشغول شدند. عباسمیرزا علاقهمند بود تعدادی از سربازان ایرانی را برای آموزش نظامی به هندوستان اعزام کند. اما فرماندار کل هندوستان با این پیشنهاد مخالفت کرد.
افزون بر هیات ژنرال گاردان و هیاتهای انگلیسی، در فاصله سالهای 1815 تا 1900.م، هیاتهای نظامی متعددی از کشورهای فرانسه، روسیه، اتریش، آلمان و ایتالیا به ایران سفر کردند. اما آنها نیز تحتتاثیر سیاستهای خارجی و عوامل کموبیش مشابه داخلی کاری از پیش نبردند.[16]
این اقدامات با مرگ عباسمیرزا و سپس کشتهشدن قائممقام به دستور محمدشاه به جایی نرسید و متوقف گردید. در دوره بعدی، یعنی دوره کوتاه صدارت امیرکبیر، ارتش منظمی ایجاد شد که هم تمرین نظامی بهتری میدید و هم حقوق بیشتری به نفرات آن پرداخت میشد. این ارتش اسماً مرکب از صدهزار پیادهنظام و سیهزار سوارهنظام بود، اما احتمالا تعداد واقعی آن بیش از بیستهزار نفر نبوده است. با این ارتش، شورشهای سال 1850.م/1229.ش سرکوب گردید، اما بعد از برکناری امیرکبیر راه انحطاط پیمود و در سالهای 1853ــ1856.م/1232ــ1235.ش در ماجرای افغانستان، زیر فشار انگلیسیها، ناچار شد عقبنشینی کند. نهاد فاسد و پوسیده نظامی در سال 1868.م/1247.ش، چهلویک درصد بودجه دولتی را بلعید و در دهه 1890.م/1270.ش که فساد در تمام شئون دولتی رخنه کرده بود، ارتش نیز از آن بینصیب نماند. دولت، هزینه ارتش را از بازاریان با بهره کلان وام میگرفت، درحالیکه سربازان گرسنه برای بقای خویش به کار بدنی برای دیگران تن درمیدادند. در سال 1900.م/1279.ش ارتش ــ غیر از بریگاد دههزار نفری قزاق که زیر نظر روسها تمرین میدید و کارآیی نسبتاً خوبی داشت ــ به دوهزار نفر محدود میشد که محافظ شخصی دولتیان بودند. شاه زمانی گفته بود «نه ارتشی دارم و نه مهماتی که در اختیار ارتش بگذارم.» آمادگی نظامی و نظم و انضباط سربازان در حد ناچیز و نزدیک به صفر بود.[17]
در سال 1851.م امیرکبیر، دارالفنون ــ اولین مدرسهای که علوم جدید در آن تدریس میشد ــ را تاحدی به منظور تربیت افسران برای ارتش جدید تاسیس کرد، اما بهطورکل اصلاحات نظامی او عقیم ماند.[18]
بدیهی است که فکر ایجاد و تاسیس دارالفنون در ایران برای امیرکبیر پس از مسافرت به روسیه و دیدن مدارس فنی و صنعتی و نظامی آنجا پیش آمد و البته نظر او هم در تاسیس چنین مدرسهای بیشتر مدرسهای فنی و نظامی و صنعتی بود برای رفع نیازهای نظامی و فنی کشور، و شاید به تعلیم و تعلم علوم عالیه و ادبیات که آناً نمیتواند در عمل برای مردم سودمند باشد، کمتر نظر داشت و احتمالاً خبر ایجاد دارالفنونی در استانبول که به سال 1263 اتفاق افتاد، نیز در این اقدام او بیتاثیر نبوده است.[19]
امیرکبیر به دلیل تجربههای قبلیِ فرستادن شاگرد به اروپا، که از زمان عباسمیرزا شروع شده بود، صلاح را در آن دید که از فرستادن محصل به اروپا خودداری شود و مدرسهای به همان سبک و برنامه فرنگ با معلمان فرنگی در ایران ایجاد گردد تا هم شمار بیشتری از ایرانیان بتوانند بالاتر از سطوح مقدماتی تحصیل کنند و هم از خرج زیاد جلوگیری شود.[20]
امیرکبیر پیش از گشایش دارالفنون از کار برکنار شد. او در تلاشهایش برای سامانبخشی و متمرکزسازی حکومت، طبعاً در تضاد با قدرتهای رسمی و نظام امتیازات و اختیارات قرار گرفت. مخالفان او عبارت بودند از صاحبمنصبان دولتی، درباریان، روسای ایالتی، و ملکه مادر. تنها چند روز پیش از گشایش دارالفنون در سال 1851.م/1230.ش، ناصرالدینشاه در برابر مخالفان امیرکبیر به رهبری ملکه مادر تسلیم شد و با برکناری او از سمت صدراعظمی موافقت کرد. بهدنبال عزل امیرکبیر از صدارت و در پی آن قتل او، درالفنون حامی اصلی خود را از دست داد.[21]
تغییر ساخت و نوسازی ارتش
ساخت یک ارتش نیرومند بهعنوان بخشی از برنامه کلی نوسازی دفاعی کشور، هدف اصلی اصلاحطلبان ایرانی از آغاز سده نوزدهم بود. از نظر بسیاری از کسانی که در انقلاب مشروطیت شرکت کردند، هدف مهم و حتی هدف اصلی، ایجاد دولتی نیرومند با ارتشی کارآمد بود تا بتواند بر واپسماندگی ایران غلبه کند.[22]
بنابراین ایجاد ارتش جدید در ایران، بهعنوان یک ضرورت تاریخی، بهمنظور استقرار نظم داخلی و امنیت، حفظ تمامیت ارضی، جلوگیری از ادعای ملیتها (خودمختاری) و ایجاد وحدت ملی، نهتنها پاسخ به تمایل نخبگانی بود که پس از جنگ جهانی اول و خروج نیروهای خارجی از ایران خواستار این بودند که یک دولت ملی تامالاختیار ایجاد گردد، بلکه به دلیل تغییر شرایط بینالمللی، دولت انگلیس نیز مایل بود یک دولت مقتدر مرکزی با ارتشی قوی و متمرکز در ایران قدرت را بهدست گیرد. بعضی از مواد قرارداد 1919 «وثوقالدوله ــ کاکس»، و طرحهای تهیهشده برای اجرای این قرارداد ــ که بیانگر خواست دولت انگلیس بود ــ متضمن تغییر ساخت و نوسازی در ارتش و نیروهای نظامی ایران بود، ولی زمینه ایجاد ارتش جدید پس از کودتای 1299 پدید آمد.[23]
ماده 2 و 3 قرارداد وثوقالدوله ــ کاکس که در مورد اصلاحات اداری و نظامی است، به شرح زیر میباشد:
«ماده 2ــ حکومت بریتانیای کبیر بر عهده میگیرد که به خرج دولت ایران هر عده مستشار و کارشناس که حضورشان در ایران، پس از شور و مذاکره لازم میان طرفین، ضرور تشخیص داده شود، در اختیار حکومت ایران بگذارد تا اصلاحات لازم را در وزارتخانهها و دوایر دولتی آغاز کنند. استخدام این مستشاران طبق کنتراتهای دوجانبی که یک طرف آن حکومت ایران و طرف دیگرش مستشاران موردنظر هستند، صورت خواهد گرفت و در انجام وظایفی که عهدهدار میشوند، اختیارات لازم و مکفی به آنها داده خواهد شد.
ماده 3ــ حکومت انگلستان متعهد میشود، به هزینه دولت ایران، هر تعداد افسر و هر میزان اسلحه و مهمات (از نوع جدید) که به تشخیص کمیسیون مختلط نظامی برای نوسازی ارتش لازم باشد، در اختیار حکومت ایران قرار دهد. این کمیسیون مختلط که در آن افسران ایرانی و انگلیسی بالسویه عضویت خواهند داشت، بیدرنگ پس از امضای قرارداد فعلی تشکیل خواهد شد. حکومت ایران تشکیل یک چنین ارتش متحدالشکل را برای ایجاد نظم در داخله مملکت و حفظ تمامیت و امنیت مرزهایش لازم تشخیص میدهد.»[24]
نیروهای نظامی در ایران پیش از کودتای سوم اسفند 1299 شامل بریگاد قزاق، ژاندارمری، بریگاد مرکزی، قشون پراکنده در ایالات و ولایات، پلیس جنوب و قوای چریک شرقی بود. فرماندهی و سازمانی سراسری و متمرکز در امور نظامی وجود نداشت و واحدهای نظامی تحت فرماندهی و هدایت نظامیان غیرایرانی بودند. قسمت اعظم بودجه آنها را دولت انگلیس تامین میکرد. شاه طبق قانون اساسی فرمانده کل قوا بود، اما نه او و نه دولت مرکزی هیچگونه تسلط و نظارتی بر نیروهای نظامی نداشتند.
شکستهای نظامی و ناکامی در اصلاحات زوال ارتش و به فراموشی سپردن آن را موجب شد. اما تمایل پادشاهان قاجار به داشتن واحدهای نظامی نوین و ضرورتهای داخلی و خارجی باعث شد واحدهای نظامی جدیدی ایجاد گردد که بریگاد قزاق در زمره قدیمیترین و قدرتمندترین آنها بود.[25]
نیروهای نظامی ایران در زمان کودتای 1299
1ــ بریگاد قزاق
ناصرالدینشاه در دومین سفر خود به فرنگ در سال 1257.ش/1878.م، در ماوراء قفقاز، چنان تحت تاثیر قزاقهای روسی که در مقابل او رژه میرفتند، قرار گرفت که اظهار تمایل کرد که نایبالسلطنه قفقاز یگانی مشابه سوارهنظام قزاق در ایران به وجود آورد، و این امر باعث شد شاه کلیه اقداماتی را که قبلاً برای اجرای اصلاحات نظامی در نظر داشت، و آنان را جدی نمیگرفت، به یکباره رها کند.
دومانتوویچ (Domantovich)، اولین فرمانده بریگاد ایرانی قفقاز، بر این باور است که این ابتکار عمل شخصاً از خود شاه سرزده است، ولی سپهبد امیراحمدی که خود یک افسر قزاق بود و بعدها نیز یکی از امیران ارشد ارتش رضاشاه شد، در خاطرات خود نقل میکند که روسها تعمداً تحسین ناصرالدینشاه را در مورد قزاقها برانگیختند و این تزار روس بود که برای نخستینبار پیشنهاد کرد تا افسران روسی را برای تعلیم سربازان ایرانی در اختیار این کشور قرار دهد. بنابراین، امیراحمدی با تاسف اظهار میکند که این اقدام ناصرالدینشاه، یوغ دیگری بود بر گردن ایران.[26]
رئیس کل ستاد نظامی تفلیس، سرهنگ دوم دومانتوویچ، از ابواب جمعی ستاد کل را به سمت رئیس هیات نظامی روسیه منصوب کرد. وی در سال 1258.ش/1879.م وارد تهران شد. دومانتوویچ با استفاده از چهارصد تن از مهاجران،[27] که در آن زمان در خدمت شاه بودند، و نیز دویست تن از داوطلبان خدمت نظام، نخستین پایههای هنگ (رژیمان) قزاق را پیریزی کرد. در سال 1259.ش/1880.م، هنگ دیگری با همان استعداد بهوجود آمد و این دو هنگ نخستین بریگاد قزاق را که تنها سوارنظام ایران به شمار میآمد، بهوجود آوردند.[28]
بهنظر میرسد که قزاقها دارای استقلال زیادی بودند و بیشتر تحتتاثیر تصمیمات سفارت روس قرار داشتند تا خود شاه. به فرماندهان روسی که این قشون را زیر فرمان داشتند، ماهانه حقوق کلانی پرداخت میشد و آنها از این بابت هیچ نوع حسابی هم پس نمیدادند. قشون قزاق مجهز بود و هرکدام از سربازان مسئول تجهیزات خود بودند. آنها سربازخانه مخصوص خود داشتند که دارای خانههای سازمانی برای قزاقهای متاهل روسی و مدرسهای با مربیان روسی برای بچهها و کارکنان بود، هرچند که قزاقهای روسی و ایرانی جدا از هم زندگی میکردند. اکثر کارکنان سربازخانهها افراد ترکزبان اهل استانهای شمالی بودند. در سال 1336.ق/1916.م روسها بار دیگر بریگاد قزاق را سروسامان دادند و آن را برای کمک در جنگ به صورت قشون مجهزی درآوردند.
در اواخر جنگ تعداد افراد این قشون در حدود هشتهزار نفر شده بودند و مرکب از سوارهنظام و پیادهنظام و توپخانه بودند. رضاخان فرمانده یکی از این تشکیلات در همدان بود که از لحاظ انضباط و نظم شهرت زیادی داشت.[29]
در دوران حیات چهلساله نیروی قزاق (1920ـ1879) جمعاً دوازده فرمانده روسی به ایران آمدند که اسامی آنها به شرح زیر میباشد: 1ــ کلنل دومانتوویچ (Col. Domantovich)؛ 2ــ کلنل چارکوفسکی (Col. Charkovsky)؛ 3ــ کلنل کوزمین ــ کاراوایف (Col. Kuzmin – Karavaev)؛ 4ــ کلنل اشنویر Col. Schneur؛ 5ــ کلنل (و سپس ژنرال) کاساگوفسکی (Gen. Kosogovskii)؛ (این پنج فرمانده روسی همگی در زمان ناصرالدینشاه به ایران آمدند و آخرین آنها، ژنرال کاساگوفسکی، تقریباً هفتسال بعد از قتل ناصرالدینشاه هم در ایران بود و تشکیلات قزاق را در ایران اداره میکرد.)؛ 6ــ کلنل چرنوزوبوف (Col. Chernozubov)؛ (فرمانده نیروی قزاق ایران در زمان مظفرالدینشاه)؛ 7ــ کلنل ولادیمیر لیاخف (Col. Liakhoff)؛ (این فرمانده روسی که دوره ماموریتش در ایران از پانزدهم سپتامبر 1907 شروع شد، همان افسری است که مجلس شورای ملی ایران را به دستور محمدعلیشاه به توپ بست و مشروطیت ایران را تعطیل کرد. کودتایی که وی در بیستوسوم ژوئن 1908 در تهران انجام داد، نخستین کودتای نظامی در تاریخ معاصر ایران بهشمار میرود. لیاخوف پس از خاتمه ماموریتش در ایران و بازگشت به قفقاز، به دست انقلابیون قفقازی ترور شد.)؛ 8ــ ژنرال پرنس وادبولسکی (Gen. Prince Vadbolskii)؛ 9ــ سرهنگ پروزور کویچ(Col. Prozor Kevich) ؛ 10ــ ژنرال بارون مایدل (Gen. Meidel)؛ 11ــ کلنل کلرژه (Col. Klerge´)؛ 12ــ ژنرال استاروسلسکی (Gen. Staroselsky)؛
پنج فرمانده اخیر (از ژنرال وادبولسکی به بعد) جملگی در دوران سلطنت شانزده ساله احمدشاه در ایران خدمت کردهاند. هم روسها و هم ایرانیها، بریگاد قزاق را به چشم وسیلهای روسی مینگریستند که باعث میشد نفوذ روسها در سرتاسر ایران گسترش و تداوم یابد.[30]
با قطع رابطه دیویزیون قزاق با دولت روسیه پس از انقلاب اکتبر 1917، انگلیسیها آماده و علاقهمند بودند با اعطای کمکهای مالی، قزاقها را در اختیار گیرند. با وصول پاسخهای رضایتبخش صاحبمنصبان روسی و شخص استاروسلسکی از آذر 1296.ش/ دسامبر 1917.م به بانک شاهنشاهی دستور داده شد ماهانه سیوچهارهزار لیره، معادل پرداخت دولت روسیه، در اختیار فرمانده دیویزوین قزاق قرار گیرد. افزون بر آن، مبالغ اضافی دیگری از طرف انگلیس و نیز ماهیانه مبلغ شصتهزار تومان از طرف دولت ایران پرداخت میشد. این کمکها تا پاییز 1299.ش/1920.م که انگلیسیها کنترل مستقیم دیویزیون را بر عهده گرفتند، ادامه داشت.[31]
در اوایل سال 1920.م دیویزیون قزاق در اوج قدرت خود مرکب از پنجاهوشش صاحبمنصب و شصتوشش صاحبمنصب جزء (درجهدار) روس، دویستودو صاحبمنصب ایرانی، 7866 نفر ایرانی و 3141 اسب بود. تشکیلات دیویزیون شامل یک مرکز ارکان حرب (ستاد) و نُه اَتریاد (دسته: Otriad) بود که در تهران، تبریز، اصفهان، ارومیه، مشهد، همدان، گیلان، اردبیل و مازندران مستقر بودند. مخارج دیویزیون در آن سال معادل 000/151/19 قران بود که دوازده میلیون قران آن را دولت انگلیس میپرداخت. کل بودجه دولت در آن سال در حدود صدوپنجاهمیلیون قران بود.[32]
در 1299 سازماندهی و بازسازی لشکر قزاق در قزوین زیرنظر ژنرال آیرونساید انجام میشد. فرماندهی دیویزیون قزاق در این زمان، پس از آنکه سردار همایون برای بازدید از املاک خود به مرخصی رفت، عملاً بر عهده رضاخان میرپنج بود.
2ــ پلیس جنوب (S. P. R)
مناطق جنوبی و جنوبشرقی ایران را نیرویی اداره میکرد که آن را پلیس جنوب (تفنگداران جنوب ایران South Persian Rifles با علامت اختصاری S. P. R) مینامیدند.[33] تفنگداران جنوب ایران را ایرانیها، «اِسپیار» تلفظ میکردند و نفرات آن کلاً ایرانی بودند، ولی کادر افسری آن شامل صاحبمنصبان انگلیسی، ایرانی و هندی بود. فرمانده کل این نیرو بههرحال قرار بود همیشه یک نفر انگلیسی باشد و ژنرال سرپرسی سایکس (که تاریخ ایران را هم نوشته است) در سال 1916.م بهعنوان اولین فرمانده اِسپیار برگزیده شد.[34]
نمونه جالبی از بسط اختلافنظرها درباره ماموریت سایکس، بحثهایی بود که بر سر انتخاب اسم برای آن بهوجود آمد. تصمیم به یافتن اسمی برای نیرویی که موقعیت و ماهیت آن در پردهای از ابهام پیچیده شده بود، کار آسانی نبود. نیروی سایکس در بدو امر انگلیسی بود، اما مآلاً میبایست ایرانی و بخشی از ارتش ایران میشد. این مساله در اصول پذیرفته شده بود و به مارلینگ گفته شده بود که برای دولت ایران روشن سازد که هدف این طرح «ابقا»ی استقلال و اقتدار ایران و احیای نظم در جنوب ایران تحت نظارت آنهاست.
از ژانویه 1916 تا اواسط تابستان همان سال از نیروی تحت فرماندهی سایکس همواره به نام پلیس نظامی جنوب ایران (SPMP)، گاهی پلیس جنوب ایران (S. P. R) یا صرفاً نیروی پلیس (P. F) نام برده میشد. سایکس با این استدلالها که ایرانیان از عنوان «پلیس نظامی» نفرت دارند و بهعلاوه چون هدف نیروهای تحت فرماندهی وی «احیا» و ابقای نظم و قانون... از طریق کوتاه نمودن دست قبایل و جلوگیری از یاغیگری است، این اسم را رد میکرد و معتقد بود عنوان ارتش مناسبتر است. او یک اسم ایرانی به نام «قشون جنوب ایران» را پیشنهاد کرد.[35] سرانجام کلیه طرفها عنوان پیشنهادی سرگرد استیل، یعنی «پلیس جنوب ایران»، را پذیرفتند، هم به امید حل یک موضوع نظامی ــ غیرنظامی و هم برای استتار اندیشه «تقسیم». عنوان ایرانی پیشنهادشده، یعنی «قشون پلیس جنوب ایران» پذیرفته شد، بیآنکه بحث زیادی درباره آن بشود. لیکن ایرانیها اغلب کلمه ایران را میانداختند و از عنوان «قشون جنوب» بهعنوان ترجمه پذیرفتهشده پلیس جنوب استفاده میکردند. بدینطریق امتیازات ظریفی که در عنوان انگلیسی بهطرز ماهرانهای گنجانده شده بود، سراسر خنثی گردید.
اگر برای ایرانیان نام «قزاق» یادآور همیشگی موقعیت روسیه در شمال ایران بود، نام «قشون جنوب» نیز با حضور انگلیس در جنوب ایران پیوند یافت.[36]
براساس گزارش «کمیسیون مشترک نظامی ایران و انگلیس»، پلیس جنوب در سال 1298.ش/1919.م دارای چهلوهفت صاحبمنصب انگلیسی، صدونود صاحبمنصب ایرانی، دویستوپنجاهوشش صاحبمنصب جزء انگلیسی و هندی، و پنجهزاروچهارصد سرباز بود. ارکان حرب (ستاد) در شیراز قرار داشت. آنها به اسلحه، مسلسل و توپخانه مجهز بودند و لباس آنها شبیه البسه قشون هندی بود. سربازان به صورت داوطلب و برای سهسال، که تمدیدشدنی بود، استخدام میشدند. آنها موظف بودند در هر محلِ ماموریتی در ایران خدمت نمایند. مخارج این نیرو در سال، بالغ بر سیوپنجمیلیون قران بود که تا فروردین 1300/ مارس 1921 مشترکاً دولتهای انگلیس و هند، و از آن هنگام تا انحلال آن در اواسط سال 1300، دولت انگلیس آن را میپرداخت.[37]
دولتهای ایران همواره از پذیرش رسمیت پلیس جنوب خودداری میکردند و از آغاز امر، چه کابینههای وقت و چه ملت ایران، همواره نارضایتی خود را از این موسسه نظامی گوشزد و یادآوری مینمودند و هیچ یک از دولتهای ایران نخواست لزوم وجود پلیس جنوب و مشروعیت آن را تصدیق نماید (چنانکه در شیراز قنسول انگلیس به فرمانفرما فشار آورد تا برای رفع اغتشاش اطراف شیراز به موجب یادداشتی از دولت انگلیس تقاضای استمداد کند؛ ولی فرمانفرما زیر بار نرفت و حاضر نشد که حتی شفاهاً از پلیس جنوب تقاضای کمک نماید، تا چه رسد به اینکه در یادداشتی از آنها تقاضای استمداد کند).[38]
پلیس جنوب تا سال 1921.م/1339.ق به کار خود ادامه داد. در این سال به دلیل پیدایش اندیشه برپایی یک نیروی همگون از سوی رضاخان که منافع انگلیسیها را برآورده میکرد، فراهم نمودن مخارج گزاف پلیس جنوب، همکاری ننمودن دولت هند و مهمتر از همه نپذیرفتن آن از سوی دولت ایران، این نیرو منحل گردید. انگیزه اساسی برپایی پلیس جنوب این بود که از اقدامات تخریبی و تحریکهای دول اروپایی در ازای جنگ جهانی نخست جلوگیری شود و اعتبار و آبروی انگلیس را در جنوب ایران دوباره زنده کند. این نیرو که اندیشه برپایی آن از اوایل سال 1903.م/1320.ق در ذهن سیاستمداران انگلیسی نمود یافت، در ظاهر برای حفظ امنیت راههای جنوبی و در اصل به منظور حفظ نفوذ امپراتوری انگلیس در نواحی جنوب ایران پدید آمده بود. یکی دیگر از دلایل ایجاد پلیس در این نواحی، وجود هرج و مرج و ناامنی در جادههای بازرگانی جنوب ایران بود. دولت انگلیس هم برای اینکه هرج و مرج و آشوب را در این منطقه به منظور گسترش بازرگانی خود از بین ببرد، و هم برای اینکه مانع از نفوذ و گسترش سیاستهای دولت آلمان در جنوب شود، این پلیس را پدید آورد. مقصود انگلیسیها از ایجاد این قشون که ضربههای سهمگینی به پیکر استقلال ایران وارد آورد، این بود که: سیاست خدعه و نیرنگ خود را در نواحی جنوبی ایران با یک قوه منظمی توأم نمایند که مثل قزاقخانه ایرانی مشهور، افراد آن ایرانی باشند، ولی با لیره انگلیسی و صاحبمنصبان انگلیسی تربیت شوند و در جنوب ایران حکم همان قزاقخانه را در نواحی شمالی ایران پیدا نمایند، بلکه صددرصد بدتر. به هرصورت پلیس جنوب بهکلی حکم دسته قشون اجنبی را دارد که در خاک کشور دیگری ساخلو داده شده و مامور سرکوبی عدهای مردمان بیگناه و بیپناه باشد.[39]
افزون بر پلیس جنوب، در جنگ جهانی اول دولت انگلیس برای حراست از منافع خود در افغانستان و هندوستان به برپایی یک واحد نظامی در استانهای شرقی ایران مبادرت کرد که در گزارش کمیسیون نظامی ایران و انگلیس تحت عنوان «قوای چریک شرقی ایران» از آنها یاد شده است. آنها شامل قوای چریک خراسان و سیستان میشدند. قوای شرقی در خراسان شامل پنج صاحبمنصب انگلیسی، دوازده صاحبمنصب ایرانی، پانصدوهشتاد درجهدار و سرباز ایرانی و صدوچهل اسب بودند. محل استقرار آنها تربت حیدریه و خاف (خواف) در راه مشهد و قائنات بود. در سیستان این نیرو شامل سیزده صاحبمنصب انگلیسی، پنجاهوهشت صاحبمنصب ایرانی، هزاروهفتصد درجهدار و سرباز ایرانی و هفتصد اسب و هزاروپنجاه شتر بود. آنها در قائنات، زابل و نزدیک کوه ملکسیاه مستقر بودند. حقوق این نیروها را کنسولهای محلی انگلیس در خراسان و سیستان میپرداختند و اسلحه و تجهیزات آنها از هندوستان تامین میشد. تشکیلات این قوا براساس اسلوب هندی و مناصب آن نیز دارای عناوین هندی بود. مخارج سالیانه قوای سیستان 000/400/4 قران و قوای خراسان 000/300/1 قران بود.[40]
3ــ ژاندارمری
ژاندارمری که نیروی نظامی مستقلی بود، در سال 1911.م/1290.ش تاسیس شد. در ابتدا، کابینه بختیاریها با پرداخت نامنظم حقوق افراد ژاندارم مانع توسعه آن میگردید. در ضمن، چون لردهاردینگز تهدید میکرد که برای حفظ امنیت در جنوب ایران به مذاکرات مستقیم با قبایل جنوب (قشقائیها) خواهد پرداخت، و احتمال داشت که نیروهای انگلیسی بیشتری به ایران وارد شوند، لذا کابینه بختیاریها به فکر افتاد که از نیروی ژاندارمری حداقل بهعنوان یک نیروی ظاهری جهت مذاکره با انگلیسیها استفاده کند و آنها را قانع سازد که دولت مرکزی دارای یک نیروی شبهنظامی برای استقرار نظم در کشور میباشد.[41]
ژاندارمری دولتی در چارچوب یک طرح کلی برای اجرای اصلاحات تاسیس شد. در آذر 1289.ش، مجلس برنامهای را تصویب کرد که به موجب آن، به دولت اجازه داده شد تا به استخدام مربیان ایتالیایی برای ژاندارمری، کارشناسان مالی امریکایی و نیز دستیارانی از فرانسه برای وزارتخانههای داخله (کشور) و عدلیه (دادگستری) مبادرت نماید. این مشاوران خارجی میبایست دولت ایران را در اجرای طرحی جامع متضمن اصلاحات و تجدید ساختار یاری میدادند. دولت ایتالیا که در شمار قدرتهای بزرگ بود، با آگاهی از مخالفت دولتهای بریتانیا و روسیه، با اعزام مربیان ایتالیایی به ایران موافقت نکرد و تقاضاهای مکرر دولت اخیر را در این خصوص بدون جواب گذاشت. ازاینرو، دولت ایران تصمیم گرفت برای اجرای این مهم به یک قدرت کوچکتر روی آورد و در دیماه 1289.ش/ ژانویه 1911.م، باب مذاکرات را با سوئد بگشاید. در بیستوهفتم اردیبهشت 1290.ش/ هیجدهم مه 1911.م، مجلس قرارداد مربوط به استخدام سوئدیها را تصویب کرد و در ماه ژوئن نیز دولت سوئد سه نفر از افسران خود را به سرپرستی کاپیتان یالمارسون روانه ایران کرد تا ژاندارمها را تعلیم دهد و سرپرستی آنان را به عهده گیرد. این کار با نظارت وزارت کشور ایران انجام میشد. هدف از برپایی آن نیرو، برقراری امنیت در سراسر جادههای ایران بود. این افسران مزبور در ماه اوت به تهران رسیدند و در ماه سپتامبر نیز مجلس رای به استخدام هفت نفر دیگر از افسران سوئدی داد که آنها نیز تا پایان سال میلادی به کشور وارد شدند.[42] پیش از ورود سوئدیها، دولت انگلیس برای پاسداری از منافع بازرگانی خود در جنوب از سوارهنظام هندی سود میجست. بهعلت کارا نبودن این نیرو و همچنین اختلافنظر نایبالسلطنه هند و وزارت امورخارجه انگلیس، دستور بازگشت این نیرو صادر شد و حتی دولت انگلیس شتاب زیادی نیز در بازگرداندن آن داشت، زیرا این سوارهنظام نتوانسته بود منافع بریتانیا را حفظ نماید. در یک گزارش، یکی از دلایل ناکامی این نیرو، سوارهنظام بودن آن بهشمار رفته است.[43]
امید بود که در عرض بیستویکماه با هزینه تقریبی 140هزار لیره در سال، صرفنظر از اسلحه و مهمات، نیروی ژاندارمری ایجاد شود. قرار بر این بود که بیشتر این هزینه را دولت انگلستان، و بخشی از آن را نیز دولت ایران بپردازد.
بهمرور که ژاندارمری گسترش یافت و هنگهایی در شیراز، اصفهان، کرمان، بوشهر و نقاط دیگر بهوجود آمد، کار تفنگچیان قبایل به پایان رسید، درعینحال امید بود از سربازانی که از ایلات گرفته میشدند، در آینده برای تشکیل نیروی متحرکی استفاده شود. طبق گفته پراوتیز، سربازان از همه اقشار مردم گرفته میشدند و احتمالاً همین ترکیب گونهگون ژاندارمری یکی از دلایلی بود که باعث شد این نیرو بعدها در میان ایرانیان محبوبیت یابد.[44]
دستگاه ژاندارمری، تحت تربیت و اداره افسران سوئدی، متزایداً نیرومند میشد، و آموزشگاههایی در بعضی شهرها مانند اصفهان و مشهد و قزوین دایر گردید. این سازمان نزد مردم محبوب بود، زیرا آن را برخلاف قزاقخانه از خود میدانستند. در وقایع جنگ جهانی اول، اوضاع ژاندارمری رو به وخامت گذاشت، زیرا طبق قرار قبلی پرداخت بودجه ژاندارمری با بانک شاهنشاهی بود، و چون افسران ژاندارم حاضر به اجرای مقاصد انگلیسیها نبودند، آنان نیز به ندادن حقوق متوسل شدند. در نتیجه یالمارسون از دولت سوئد تقاضای احضار خود و همکارانش را کرد، و در مارس 1915.م ایران را ترک کرد. پس از آن، کار ژاندارمری به سبب بیپولی خراب شد و سیل خشم و نفرت ژاندارمری متوجه انگلیسیها گردید. مخصوصاً در فارس، ژاندارمری با ملّیون بر ضد انگلیسیها قیام کرد، ولی جمعی کشته دادند و کاری از پیش نبردند و فارس تحت استیلای انگلیسیها و عمال آنها درآمد.[45]
ژاندارمری ایران از تاسیس در سال 1291.ش/1912.م تا ادغام در قشون متحدالشکل در سال 1300.ش/1921.م سه دوره را پشت سر گذارد. دوره اول سالهای 1291 تا 1293.ش/1915.م یا دوره تاسیس و استقرار ژاندارمری در ایران بود. دوره دوم در سالهای اشغال ایران در جنگ جهانی اول به دست نیروهای انگلیسی، روسی و عثمانی و حضور برخی از آلمانیها در ایران گذشت. بخشی از نیروهای ژاندارمری در این سالها به عثمانیها و آلمانها در نبرد با سربازان روسی کمک کردند. سومین دوره سالهای 1297 تا 1299.ش/1918ــ1921.م بود که طی آن نیروهای ژاندارمری با بازگشت به مراکز خدمت اولیه خود به تجدید سازمان ژاندارمری مشغول شدند.[46]
براساس گزارش کمیسیون نظامی ایران و انگلیس، ژاندارمری در سال 1298.ش/1919.م مرکب از سه صاحبمنصب سوئدی، دویستوچهلودو صاحبمنصب ایرانی، 8185 ژاندارم، 2340 اسب، یک مرکز ارکان حرب در تهران، تعدادی هنگ و گردان مستقل و بودجهای بالغ بر 000/400/30 قران بود. آنها به تفنگهای انگلیسی و ماوزر (Mavser)، نُه توپ و پانزده مسلسل مجهز بودند. واحدهای ژاندارمری در سال 1299 شامل سیزده فوج (هنگ) و باطالیان (گردان پیاده) مستقل بودند. دو فوج در تهران و دو فوج در شهرهای اصفهان و تبریز مستقر بود. درحالیکه نُه باطالیان در تهران، سلطانآباد، مازندران، خراسان، استرآباد، کردستان، زنجان و گیلان قرار داشت. یک مدرسه افسری و یک مدرسه گروهبانی نیز در تهران بود. در این سال تعداد کل نیروهای ژاندارمری به 11443 و تعداد اسب و چارپایان آن به 3093 رسید.[47]
4ــ بریگاد مرکزی
سابقه ایجاد بریگاد مرکزی به سال 1295.ش/1916.م بازمیگردد. خودداری فرماندهان ژاندارمری از پذیرش دستور شاه در مراجعت به تهران باعث بدگمانی شاه به آنها و صدور دستور ایجاد نیرویی برای حفاظت از پایتخت به نخستوزیر شد. سپهدار نیز در همان نامهای که موافقت مشروط خود را با برپایی پلیس جنوب و گسترش بریگاد قزاق به دولتهای روس و انگلیس اطلاع داد، خاطرنشان ساخت: «یک عده نظامی با بودجه معادل بیستهزار تومان به غیر از قوای نظامی فوقالذکر در مرکز ترتیب و تشکیل خواهد یافت.» از آنجا که این بریگاد (تیپ) فقط در مرکز ایجاد میگشت، بریگاد یا تیپ مرکزی نامیده شد. افراد این تیپ براساس قوانین بنیچه استخدام میشدند. در سال 1298.ش/1920.م بریگاد شامل یک ارکان حرب (ستاد)، یک هنگ پیاده، یک هنگ سواره، یک هنگ توپخانه و یک مدرسه برای آموزش صاحبمنصبان بود. این مدرسه یک مربی لهستانی، سه مربی ایرانی و پنجاه شاگرد داشت. صاحبمنصبان ارشد در مدرسه نظامی وزارت جنگ تربیت میشدند. در همان سال بریگاد یک افسر سوئدی، یک افسر لهستانی، 126 افسر ایرانی و 2142 درجهدار و سرباز داشت. بیشتر سربازان این بریگاد از اطراف تهران تامین میشدند. در سال 1298 تعدادی از نیروهای بریگاد مرکزی در رشت، پس از الحاق به دیویزیون قزاق، به آن در نبردهای شمال کمک کردند. بهجز این بخش از بریگاد، که از لشکر قزاق اسلحه دریافت کرد، بقیه افراد آن تقریباً بدون اسلحه مجهز و مفید بودند. سطح معلومات و آموزش در بریگاد مرکزی پایین بود و برخی از صاحبمنصبان ایرانی آن پیر و ازکارافتاده بودند و نگاهداری آنان دلایلی جز تامین نیازهای نظامی نداشت. مخارج سالانه بریگاد مرکزی که در مجموع فاقد ارزش نظامی بود، بالغ بر 000/326/4 قران میشد.[48]
کودتای 1299 و روی کارآمدن رضاخان
همانطوری که گفته شد از اواسط دوران ناصرالدینشاه قاجار بریگاد قزاق در ایران هسته اصلی نیروهای نظامی منظم ایران بود. وظیفه اصلی این نیروی مسلح عبارت بود از حفظ سلطنت قاجار در برابر اعتراض و طغیان مردم علیه استبداد و غارت، و همینطور حفظ منافع روسیه تزاری در ایران. لشگر قزاق تحت نظر افسران روسی قرار داشت و فرمانده کل آن را امپراتور روسیه انتخاب میکرد و دستورات لازم را فرماندهی ارتش روسیه در قفقاز صادر میکرد.
در دوران انقلاب مشروطه بریگاد قزاق در تهران به نفع محمدعلیشاه و بر ضد نیروهای آزادیخواه وارد عمل شد و عده زیادی را به قتل رساند.
پس از انقلاب اکتبر افسران روس بریگاد قزاق که ضد انقلاب بودند، خود را در اختیار دولت انگلستان قرار دادند و با وجود اینکه افسران کاملاً مورد اعتماد نبودند، ارتش انگلستان که در این تاریخ در شمال ایران حضور داشت، مخارج و سلاحهای لازم برای آنها تامین میکرد تا جنگ علیه نیروهای نهضت جنگل در ایران ادامه یابد.
همزمان با این کار، دولت انگلستان میکوشید بهتدریج افسران روسی را از بریگاد قزاق خارج و کنترل کامل خود را بر این نیروی نظامی تثبیت کند. برای اینکار کلنل اسمیت، افسر سیاسی نیروی نظامی انگلیس در شمال ایران، مامور ادارهکردن و اخذ تماس با افسران ایرانی لشگر قزاق شد تا نظریات انگلستان به تدریج اجرا شود.[49] بدینترتیب در آن زمان بریگاد قزاق به دست افسران ایرانی افتاد و چند افسر انگلیسی نیز به آنها ملحق شدند تا وظیفه افسران رابط را انجام دهند. ژنرال آیرون ساید (Iron Side)، جانشین ژنرال چامپیون، در پست فرماندهی واحدهای انگلیسی متمرکز در قزوین قرار داشت، باوجود این، با شتاب به اخراج آخرین فرمانده روسی بریگاد قزاق اقدام کرد. به استثنای یک عده کم از قزاقها که در تهران بودند، آنها سایر قزاقها را در نزدیکی قزوین مستقر کردند، و از همین جا بود که کودتای 1299 عملی شد.[50]
برای اجرای کودتا به منظور به دست گرفتن کامل قدرت سیاسی و به کار واداشتن تمام دستگاه دولتی به نفع سیاست استعماری انگلستان در ایران لازم بود شخصی که مورد اعتماد کامل دولت انگلستان باشد، زمام امور را به دست گیرد. پس از جستجوی فراوان، دولت انگلستان رضاخان را برای اجرای این منظور مناسب دید. طبق گزارش روزنامه دیلی اکسپرس (شماره آوریل 1973): «فرمانده نیروی نظامی انگلیس در شمال ایران، ژنرال آیرونساید، در سال 1920 از طرف دولت انگلیس ماموریت یافت احمدشاه قاجار، پادشاه وقت، را ساقط نموده و حاکم جدیدی برای ایران پیدا نماید. آقای رپورتر (افسر سیاسی ارتش انگلیس در شمال ایران) رضاخان را به ژنرال آیرون ساید برای انجام این منظور معرفی مینماید و ژنرال آیرون ساید در رضاخان شخص موردنظر خود را مییابد.»[51]
ژنرال آیرونساید در خاطرات خود مینویسد: «من میتوانم تصور کنم که همه قبول میکنند که من کودتا را مهیا کردهام. دقیقاً میتوان گفت که من این کار را انجام دادهام.»
آیرونساید آنگونه که خود مینویسد، رضاخان را در دهم آبان 1299/ دوم نوامبر 1920 یافت، و در همین دیدار انتخاب خود را نمود. او، در بازدیدی از نیروهای قزاق، مینویسد: «فرمانده آنها مردی بود با قامتی به بلندی بیش از ششپا، با شانههایی فراخ و چهرهای بسیار مشخص و متمایز: بینی عقابی و چشمان درخشانش به او سیمایی زنده میبخشید که در همان مکان، دور از انتظار بود. او مرا به یاد راجههای مسلمانی میانداخت که در هند مرکزی دیده بودم. نام او، رضاخان بود.»[52]
در شب بیستم فوریه 1921 قزاقها و سیدضیاء وارد تهران شدند. به مدت ده دقیقه درگیریهای پراکنده، ولی اتفاقی رخ داد که در روز بیستویکم با اعلام حکومت نظامی سرکوب گردید. در بیستودوم و بیستوسوم همان ماه تعداد زیادی دستگیر شدند که اکثرشان مامورین دزد عالیرتبه بودند. هدف از این کار پرکردن دوباره خزانه ملی بود. در عرض یک هفته سیدضیاء کابینهای از اعضای کاملاً جدید تشکیل داد و رضاخان با عنوان سردارسپه، فرمانده کل سپاه شد.[53]
تعیینکننده عمده نقشها در کودتای 1299، ژنرال آیرون ساید، فرمانده کل قوای انگلیس در شمال ایران، بود. وی در خاطرات خود مینویسد: «چهاردهم ژانویه 1921 ــ من شخصاً معتقدم که باید بگذاریم اینها قبل از اینکه من اینجا را ترک کنم، بروند (قزاقها به طرف تهران)... یک دیکتاتوری نظامی مشکلات ما را حل و ما را از هرگونه دردسری در این کشور (ایران) راحت خواهد کرد.»
«دوازدهم فوریه 1921 ــ من با رضاخان صحبت کردم و قزاقان را به او سپردم... در حضور اسمیت گفتوگوی مفصلی با او کردم. اول دراینباره فکر کردم که آیا من باید یک چیز کتبی داشته باشم؟ اما بالاخره به این نتیجه رسیدم که نوشته، (تعهد کتبی) چیز خوبی نیست. اگر رضاخان برخلاف نظر ما بخواهد کاری بکند، بالاخره خواهد کرد و خواهد گفت که تمام قولها را تحت فشار داده است و اجرای آنها لزومی ندارد. من دو چیز را برای رضاخان روشن کردم: 1ــ او نباید کوشش کند به من خدعه بکند... این امر به نابودی او منجر خواهد شد؛ 2ــ او به هیچوجه نباید شاه را (احمدشاه) کنار بزند. رضاخان با آمادگی کامل قول داد و من دستش را فشردم.»
«چهاردهم و پانزدهم فوریه ــ ... برای ما یک کودتا بهتر از هر چیز دیگری است... .»
در سال 1925، کمی قبل از سقوط احمدشاه، رضاخان قاصدی مشخص به انگلستان نزد آیرونساید فرستاد و از او خواهش کرد وی را از قولی که در مورد برکناری احمدشاه داده بود، آزاد کند. پس از موافقت انگلیس، رضاخان، احمدشاه را از سلطنت خلع و خود را شاه ایران اعلام کرد و بدینترتیب سلسله پهلوی پایهگذاری شد.[54]
سلسلهای که به این صورت پایهگذاری شد، وظایفی را انجام داد که استعمار بر عهدهاش گذاشته بود؛ چراکه سلطنت پهلوی در ایران فرع تسلط استعمار، وجه داخلی آن بود.
پس از اینکه رضاشاه به کمک انگلستان قدرت را در دست گرفت، اجرای برنامههای مهم این دولت استعماری و در مرحله اول تجدید سازمان ارتش و ایجاد وزارتخانهها و به کار بردن شیوههای جدید اداری، موجب شد قدرت مرکزی (وابسته به استعمار) در کشور تثبیت شود.
ارتش نوین
پس از کودتای سوم اسفند اقدامات عملی برای تشکیل قشون متحدالشکل آغاز شد. رهبران کودتا در بیانیههایی که بلافاصله پس از تثبیت آن انتشار دادند بر اهمیت قشون و ضرورت تقویت آن تاکید کردند. رضاخان رئیس دیویزیون قزاق در بیانیه خود که در روز دوم کودتا منتشر کرد با اعدام خیانتکاران داخلی بهعنوان «منشأ و مبدأ تمام بدبختیهای ایران و ذلت و فلاکت قشون»، بر ایجاد «حکومتی که تجلیل و تعظیم قشون را از اولین شرایط سعادت مملکت به شمار آورد، نیرو و راحتی قشون را یگانه راه نجات مملکت بداند» تاکید ورزید.[55]
ایجاد تشکیلات نظامی واحد و متحدالشکل، که هدف عمده رضاخان محسوب میشد، با ادغام بریگاد مرکزی و قزاق شروع شد و پس از تصدی مقام وزارت جنگ از سوی رضاخان، تحت نظارت وزارت جنگ درآمد. درخصوص تفنگداران جنوب باید گفت که شهرت بد آنان به اینکه عامل مستقیم استعمار بودهاند، مانع شد که دولت ایران آنان را به رسمیت شناسد. فرآیند ادغام، با انحلال و استرداد بخشی از اموال، از جمله سلاحهای مربوطه به هند همراه بود. بخشی از سربازان و افسریاران ایرانی آن، مرخص، و باقیمانده سربازان ایرانی تحت نظارت وزارت جنگ قرار گرفتند.
ادغام ژاندارمری، که بهترین قسمت قوای نظامی آن روز ایران محسوب میشد، با مشکلات بیشتری همراه بود. قوامالسلطنه با تغییر تشکیلات ژاندارمری و انفصال آن از وزارت کشور، مخالف بود. افسران ژاندارمری نیز با اقدامات قزاقها مخالف بودند، ولی سردارسپه در چهاردهم آذر 1300 با طرح این موضوع که «باید تمام قشون ایران دارای لباس متحدالشکل باشند» به خدمت کلنل گلروپ خاتمه داد، ریاست آن را برعهده گرفت و کفالت آن را بر عهده کلنل عزیزاللهخان ضرغامی گذاشت. اما ژاندارمها در مقابل این اقدام، به مخالفت برخاستند و اعتراضاتی نیز در آذربایجان انجام شد. با سقوط کابینه قوامالسلطنه، زمینه ادغام ژاندارمری در وزارت جنگ و تحت فرماندهی رضاخان فراهم آمد، و در کابینه مشیرالدوله که از بهمنماه 1300 تشکیل گردید، این امر تحقق یافت.[56]
تاسیس دانشکده افسری در بهمنماه 1300 سیر برپایی ارتش جدید را تعمیق و تداوم بیشتری بخشید. این دانشکده از تاسیسات آموزشی مربوط به قزاقها و مدرسه نظامی که قبلاً مشیرالدوله آن را بنیان گذاشته بود (قبل از کودتا)، بهرهبرداری شد و به تربیت افسران ایرانی پرداخت.
اولین گروه دانشجویان دانشکده افسری در تابستان 1302 فارغالتحصیل شدند. همچنین در زمان صدارت مشیرالدوله (سومین کابینه پس از کودتا)، لایحهای مبنی بر اعزام شصت نفر محصل نظامی به فرانسه، به مجلس پیشنهاد شده و به تصویب رسید، ولی تامین هزینه تحصیلی و مخارج مسافرت دانشجویان در تابستان 1301 تامین گشت و این محصلان به فرانسه اعزام شدند.[57]
تشکیل ارتش نوین در همهجا با تحول بنیادی در سربازگیری همراه بود. سازمانهای نوین نظامی براساس همگانیشدن خدمت نظام استوار شدند. توفیق ارتش فرانسه در تغییر نقشه سیاسی اروپا مرهون تاکید آن بر همگانی بودن خدمت نظام و «بسیج افراد ملت» بود. شرکت همه شهروندان در ارتش و جنگها از طریق قانون همگانیشدن خدمت نظام به معنای از میان بردن امتیازات طبقات و نخبگان حاکم بود.[58]
با خلع قاجاریه، اقدامات اولیه برای آمادهسازی زمینههای اجرای قانون نظاموظیفه در آذر 1304 آغاز شد. پس از گذشت یکسال از سلطنت رضاشاه در بیستویکم مهر 1305 دولت رسماً اعلام کرد قانون نظاموظیفه از دهم آبان اجرا خواهد شد. متولدان سالهای 1284 و 1285 به خدمت احضار شدند. مجموع افرادی که در تهران خود را معرفی کردند، جمعاً 2800 نفر بود که از بین آنها 1486 نفر مشمول شناخته شدند، اما از این میان 1160 نفر از حضور در خدمت خودداری ورزیدند و فقط 326 نفر به خدمت اعزام شدند.
با تصویب قانون، شعبههای سربازگیری در وزارت جنگ و دوایر و لشکرهای تابعه آن به شعبه نظام اجباری تغییر نام دادند. تعدادی از افسران و کارمندان از مرکز برای اجرای قانون به نواحی و حوزههای سربازگیری اعزام شدند تا فهرستی از موالیدی که برابر مقررات قانون نظاموظیفه باید به خدمت احضار شوند، تهیه و به دایره نظاموظیفه ارسال کنند.[59]
تغییر نظام سربازگیری، بیش از هر رفورم بنیادی، نظیر ادغام واحدهای مختلف نظامی، کمک کرد به اینکه ارتش، بهعنوان یکی از عوامل اصلی توسل به شیوههای غربی عمل کند. قانون خدمتوظیفه اجباری، موجب شد روابط بین دولت و مردم تغییر کند. هر ایرانی مذکر، به دور از تعلقات قومی، قبیلهای و دینی، بهعنوان یک شهروند، به گذراندن مدتی از زندگی خود، در چارچوب خاص، با آموزشهای جدید موظف گردید و از این طریق ارتش در خانوادهها نیز مداخله کرد.
همچنین نظام وظیفه موجب شد حقوق و وظایف شهروندان، از طریق پیوند با یک دولت تعیین شود، برخلاف گذشته که جایگاه شخص در سلسله مراتب اجتماعی و ساخت قدرت، مبین حقوق و وظایف فرد بود. این موارد برخی از بازتابهای اجرای قانون نظاموظیفه بود، که در مجلس پنجم با تلاش رضاخان به تصویب رسید.[60]
ارتش نوین رضاخان بسیار پرهزینه بود و از همان آغاز وزارت جنگ او، بخش اعظم درآمد ملی به آن اختصاص داده شد. در اوایل دهه 1300 تقریباً چهلدرصد هزینه بودجه کشور صرف ارتش میشد. نقشههای رضاخان برای ایجاد ارتش نوین که در تابستان 1300 اعلام شد، درواقع بدون آگاهی درست از وضع مالی ایران طراحی شده بود و در 1301 حکومت برای تامین پول نقدی که وزارت جنگ طلب میکرد، با مشکل بزرگی روبرو شد. با این حال با گذشت چندسال وضع خزانه بهبود یافت و دکتر میلسپو، مستشار مالی امریکایی، توانست پولهای بودجه مصوب را منظماً به وزارت جنگ برساند. با این همه، چه در زمینه روال کار مالی در ارتش و چه از لحاظ اشتهای سیریناپذیر سرفرماندهی کل برای پول نقد، مشکلات به سرعت خود را نشان دادند.[61] رضاخان خوب میدانست که وفاداری ارتش به این بستگی دارد که سربازان و افسران حقوق خود را منظماً دریافت کنند. در 1300 که دولت عملاً ورشکسته بود، او هرگونه عواید کشوری را که میتوانست روی آن دست بگذارد، به هدفهای نظامی خود اختصاص داد. در دهم فوریه 1922/ بیستویکم بهمن 1300 مجلس بودجه وزارت جنگ را تصویب کرد و برای سال بعد مبلغ نُهمیلیون تومان هزینه را به ارتش اختصاص داد، بیآنکه کمترین اشارهای شده باشد که چنین مبلغی از کجا باید فراهم شود. در اواسط اسفند، رضاخان بهعنوان چاره موقتی دیگر، تمام مبلغ دویستهزار لیرهای را که دولت از شرکت نفت استاندارد اویل امریکا گرفته بود، برای وزارت جنگ برداشت. بعد در اوایل فروردین 1301، او که از مشکلات مادی خود مستأصل شده و به ستوه آمده بود، گام قطعی برداشت و کنترل مستقیم تمام سازمانها و ادارات درآمدزای کشور، از جمله زمینهای خالصه سلطنتی، مالیاتهای مستقیم و غیرمستقیم، راهها، گمرکات، تریاک و...، را بهدست گرفت و این درآمدها را صرف هدفهای نظامی خود کرد.[62]
با ایجاد دیکتاتوری نظامی، انگلستان توانست به هدف خود که سرکوبکردن نهضتهای مردمی در ایران و جلوگیری از نشر افکار آزادیخواهان و محرومان برای اعتراض به سیستم استعماری ــ استثماری آن زمان بود، برسد. بخش بزرگی از پرداختهای دولتی مخارج سازمانهای نظامی و پلیسی بود. دولت برای تقویت این سازمانها مخارج گزافی میپرداخت. بودجه وزارت جنگ در سال 1308 به پنجاهدرصد بودجه کل مملکتی رسید.
بودجه وزارت جنگ در سال 1308 به میلیون[63]
وزارت جنگ اعتبار قورخانه و هواپیمایی مخارج محصلان بابت خرید کشتی امنیه |
000/800/9 تومان 000/500/1 تومان 7300 تومان 000/400 تومان 160/351/1 تومان |
جمع کل |
460/118/13 تومان |
که اگر به آن مبلغ 5/1 میلیون تومان کسری بودجه نظیمه اضافه شود، مبلغ 846/461/1 تومان به دست خواهد آمد. در همین سال ششمیلیون از دوازدهمیلیون عایدات نفت جنوب بهعنوان ذخیره برای تکمیل مهمات قشونی کنار گذاشته شد.
بودجه وزارت جنگ از صدودوازهمیلیون ریال در سال 1307 به چهارصدوسهمیلیون ریال در سال 1317 افزایش یافت. بودجه وزارت بهداری در سال 1307 سهمیلیون ریال و در سال 1317 سیوهفتمیلیون ریال بود و بودجه تعلیم و تربیت در سال 1307 هیجدهمیلیون ریال و در سال 1317 هشتادویک میلیون ریال بود.[64]
بهاینترتیب رضاشاه به ارتش مدرن بهعنوان پایه اصلی نظام جدید خود تکیه کرد. هنگامیکه بودجه دفاعی سالانه از سال 1304 تا 1320 بیش از پنج برابر شد و قانون سربازگیری موجب شد امکان دسترسی به جمعیت ــ نخست در روستاها، سپس در شهرها و سرانجام در قبایل ــ افزایش یابد، شمار افراد نیروهای مسلح از پنج دیویزیون که در مجموع چهلهزار نفر را دربرمیگرفت، به هیجده دیویزیون (127هزار نفر) رسید. این ارتش با یک نیروی هوایی کوچک، یک هنگ مکانیزه شامل صد تانک و چند کشتی جنگی در خلیجفارس تکمیل میشد. افزون بر این، رضاشاه بهطور منظم و حسابشدهای سران نظامی را به رژیم خود متصل کرد. وی در همه مراسم عمومی لباس نظامی میپوشید. او سطح زندگی افسران حرفهای را به سطحی بالاتر از زندگی سایر کارکنان دولتی رساند، زمینهای دولتی را به قیمت ناچیزی به آنان فروخت، باشگاه بزرگی در تهران برای افسران بنا کرد و فارغالتحصیلان ممتاز دانشکدههای نظامی را به آکادمی نظامی سنسیر (St. Cyr) فرانسه فرستاد. همکاران وفادارش را که در هنگ قدیمی قزاق بودند، به ریاست هنگهای ارتش جدید منصوب کرد، با هر نوع نشانی از خیانت بهشدت برخورد نمود و یک سیستم فرماندهی سلسلهمراتبی زنجیرهای ایجاد کرد که از دفتر نظامی او در دربار به روسای ستاد و سپس فرماندهان نواحی میرسید. او همچنین، پسران خود، بهویژه محمدرضا، را آنچنان تربیت کرد که از نخستین و بهترین افسران نیروهای مسلح باشند. رضاشاه، ولیعهد را همواره به آموزشگاههای نظامی میفرستاد ــ جز مدت کوتاهی که در موسسه لاروزی (Larosey) سوئیس بود ــ و در سال 1319 او را بهعنوان بازرس ویژه نیروهای مسلح انتخاب کرد.[65]
ضمناً در اوایل دهه 1300 مقامات نظامی برای مجهزکردن سپاهیان خود به تفنگ، تپانچه، مهمات و سایر تجهیزات جنگی مجبور بودند با دشواریهایی جدی دست و پنجه نرم کنند. در سال 1301 رضاخان مقدمات خرید تفنگ و مهمات را از اروپا فراهم کرد و از تابستان 1302 محمولات ارسالی سلاحهای خریداریشده از اروپا بهتدریج به ایران رسید. همچنین ارتش ایران از اوایل دهه 1300 نخستین گامها را به سوی مکانیزه شدن برداشت و شروع کرد به استفاده از زرهپوشها، تانکها و وسایل نقلیه موتوری اروپایی.[66]
نتیجه
ارتش ایران در آغاز قرن نوزدهم، ارتشی بود مرکب از نگهبانان ویژه سلطنتی، سوارنظام نامنظم، و چریکهای بومی که به صورت نیروهای کمکی از نواحی مختلف و از قبایل کشور جمعآوری میشدند و تحت رهبری رهبران قبایل خودشان خدمت میکردند.
با روی کارآمدن سلسله پهلوی، ارتش نوین ایران به وجود آمد. اما این ارتش نوین در ایران از همان ابتدا حول محور شخص رضاخان ایجاد گشت. او در توزیع مناصب و سلب آنها، اعطای پاداشها یا دریغ داشتن آنها قدرت مطلق داشت. در نتیجه فرماندهان ارتش نیز تداوم قدرت و موفقیت خویش را در وفاداری و ارادت به او جستجو میکردند. بهبود موقعیت فردی فرماندهان ارتش به بقا و توسعه ارتش و آن نیز به وجود شاه و افزایش قدرت وی بستگی داشت. فرماندهان ارتش نهتنها از نظر مادی بلکه از نظر روحی و روانی نیز به شاهان پهلوی وابسته بودند. قدرت و نفوذ فرماندهان اولیه ارتش نوین بازتابی از اقتدار رضاخان در مقام وزیر جنگ بود.
تصمیم رضاشاه را برای ایجاد ارتشی نوین در ایران معمولاً محور اصلی برنامههای نوسازی دولت در آن دوره دانستهاند، چون نیازهای مربوط به نوسازی ارتش، هم دامنه و هم سرشت بسیاری از برنامههای گستردهتر اصلاحی و توسعه را تعیین میکرد. با این حال، تلاش بسیار طی دو دهه، از 1300 تا 1320، برای ایجاد یک ارتش نوین حرفهای که به شیوه اروپایی سازمان یابد و بتواند مدافع بلندپروازیهای منطقهای رضاشاه باشد، عملاً به پیدایش سپاهی انجامید که از لحاظ نظامی ناکارآمد، از نظر ساختاری ضعیف، عمیقاً سیاستزده، و هزینههای آن بسیار فراتر از تحمل اقتصاد کشور بود. مثلاً برقراری خدمت اجباری سربازی، ارتش بزرگی پدید آورد که البته ارتشی نیرومند و کارآمد نبود، حال آنکه مبالغ کلانی که صرف خرید جدیدترین سلاحها از خارج میشد، نادرست جلوه دادن اولویتهای نظامی را باعث شد و به ارزیابیهای غیرواقعی و خوشخیالانه در مورد قدرت ارتش انجامید.[67]
پینوشتها
[1]ــ وحید سینائی، دولت مطلقه، نظامیان و سیاست در ایران (1357ــ1299)، تهران، کویر، 1384، ص101
[2]ــ همان، ص102
[3]ــ فرزام اجلالی، بنیان حکومت قاجار، نظام سیاسی ایلی و دیوانسالاری مدرن، تهران، نشر نی، 1373، ص104
[4]ــ همان، ص105
[5]ــ سرجان ملکم، تاریخ ایران، ترجمه: میرزا اسماعیل حیرت، تهران، سنایی، 1383، صص662ــ661
[6]ــ به نقل از ر. طوسی، «ارتش ایران (1259ــ1286.ش/1880ــ1907)»، ترجمه: حسینعلی نوذری، تاریخ معاصر ایران، مجموعه مقالات، 1369، صص95ــ94
[7]ــ همان، ص95
[8]ــ لمبتون، ایران عصر قاجار، ترجمه: سیمین فصیحی، مشهد، جاودان خرد، 1375، ص139
[9]ــ غلامرضا ورهرام، نظام سیاسی و سازمانهای اجتماعی ایران در عصر قاجار، تهران، انتشارات معین، 1385، صص132ــ131
[10]ــ محمدرضا فشاهی، تکوین سرمایهداری در ایران، تهران، گوتنبرگ، 1360، ص65
[11]ــ همان، صص80ــ79
[12]ــ جرج کرزن، ایران و قضیه ایران، ج1، ترجمه: غلامعلی وحید مازندرانی، تهران، شرکت انتشارات علمی و فرهنگی، 1373، ص748
[13]ــ ر. طوسی، همان، ص101
[14]ــ جان فوران، مقاومت شکننده (تاریخ تحولات اجتماعی ایران) ترجمه: احمد تدین، تهران، رسا، 1380، ص216
[15]ــ پیتر آوری، تاریخ معاصر ایران، از تاسیس تا انقراض قاجاریه، ترجمه: محمد رفیعی مهرآبادی، تهران، عطائی، 1363، ص158
[16]ــ وحید سینائی، همان، ص117
[17]ــ جان فوران، همان، ص216
[18]ــ لمبتون، همان، ص140
[19]ــ عباس اقبال آشتیانی، میرزاتقیخان امیرکبیر، به اهتمام ایرج افشار، تهران، توس، 1355، ص157
[20]ــ عبدالحسین نوائی، ایران و جهان، ج 2، تهران، نشر هما، 1369، ص504
[21]ــ مونیکا ام. رینگر، آموزش دین و گفتمان اصلاح فرهنگی در دوران قاجار، ترجمه: مهدی حقیقتخواه، تهران، ققنوس، 1381، صص89ــ88
[22]ــ استفانی کرونین، رضاشاه و شکلگیری ایران نوین، ترجمه: مرتضی ثاقبفر، تهران، جامی، 1383، ص65
[23]ــ محمدرضا خلیلیفر، توسعه و نوسازی در دوره رضاشاه، تهران، جهاد دانشگاهی شهید بهشتی، 1373، ص131
[24]ــ محمدجواد شیخالاسلامی، سیمای احمدشاه قاجار، ج1، تهران، نشر گفتار، 1375، ص431
[25]ــ وحید سینائی، همان، ص212ــ211
[26]ــ استفانی کرونین، ارتش و حکومت پهلوی، ترجمه: غلامرضا علیبابایی، تهران، خجسته، 1377، ص101
[27]ــ مقصود از واژه «مهاجران»، اخلاف ایرانیان و طوایفی هستند که پس از تسلط روسیه بر قفقاز و پس از چشمپوشی ایران از افغانستان، از قفقاز و شمال افغانستان به ایران کوچ کردند.
[28]ــ استفانی کرونین، همان، ص102
[29]ــ جوزف آپتون، نگرشی بر تاریخ نوین ایران، ترجمه: یعقوب آژند، تهران، نیلوفر، 1361، صص82ــ81
[30]ــ محمدجواد شیخالاسلامی، همان، ج2، ص61
[31]ــ وحید سینائی، همان، ص217
[32]ــ همان، صص218ــ217
[33]ــ پیتر آوری، همان، ج1، ص370
[34]ــ محمدجواد شیخالاسلامی، همان، ج2، ص63
[35]ــ فلوریدا سفیری، پلیس جنوب ایران، ترجمه: منصوره اتحادیه، منصوره جعفری فشارکی، تهران، نشر تاریخ ایران، 1364، صص109ــ108
[36]ــ همان، ص110
[37]ــ وحید سینائی، همان، ص226
[38]ــ حسین مکی، زندگانی سیاسی سلطان احمدشاه، تهران، امیرکبیر، 1362، ص230
[39]ــ غلامرضا وطندوست و حسن جلیلپور، جنگ جهانی اول و برپایی ژاندارمری در فارس، تهران، به دید، 1380، صص64ــ63
[40]ــ وحید سینائی، همان، ص227
[41]ــ پیتر آوری، همان، جلد 1، صص324ــ323
[42]ــ استفانی کرونین، ارتش و حکومت پهلوی، همان، ص40
[43]ــ غلامرضا وطندوست و حسن جلیلپور، همان، ص14
[44]ــ فلوریدا سفیری، همان، ص36
[45]ــ غلامحسین مصاحب، دایرهالمعارف فارسی، ج1، تهران، شرکت سهامی کتابهای جیبی، 1383، ص1209
[46]ــ وحید سینائی، همان، صص220ــ219
[47]ــ همان، صص224ــ223
[48]ــ همان، صص 225ــ224
[49]ــ شاپور رواسانی، دولت و حکومت در ایران، تهران، نشر شمع، ص115
[50]ــ پیتر آوری، همان، ج1، ص426
[51]ــ شاپور رواسانی، همان، ص115
[52]ــ حمدالله آصفی و غلامرضا وطندوست، سردارسپه و فروپاشی دودمان قاجار، شیراز، نوید، 1383، ص41
[53]ــ جوزف آپتون، همان، صص75ــ74
[54]ــ شاپور رواسانی، همان، ص119
[55]ــ وحید سینائی، همان، ص230
[56]ــ محمدرضا خلیلیفر، همان، ص133
[57]ــ همان، ص134
[58]ــ وحید سینائی، همان، ص242
[59]ــ همان، ص245
[60]ــ محمدرضا خلیلیفر، همان، ص139
[61]ــ استفانی کرونین، رضاشاه و شکلگیری ایران نوین، همان، ص68
[62]ــ همان، صص69ــ68
[63]ــ شاپور رواسانی، همان، ص121
[64]ــ همان، ص122
[65]ــ یرواند آبراهامیان، ایران بین دو انقلاب، ترجمه: احمد گلمحمدی، محمدابراهیم فتاحی، تهران، نشر نی، 1377، صص170ــ169
[66]ــ استفانی کرونین، همان، ص66
[67]ــ همان، ص64