آرشیو

آرشیو شماره ها:
۶۶

چکیده

پیامدهای انقلابها از جمله عرصه هایی است که کمتر مورد مطالعه وسیع و جدی قرار گرفته است. مقاله حاضر به منظور جبران این خلا در زمینه ادبیات داستانی پس از پیروزی انقلاب اسلامی توسط یکی از صاحب نظران این عرصه نگاشته شده است. نکته اساسی تکرارشونده در این گونه مباحث همانا رویارو شدن با نشانه های متضاد تحول و تغییر مثبت، از یک سو، و فاصله بسیار و قابل تامل با آرمانها و اهداف، از سوی دیگر، می باشد که ضمن یادآوری ضرورت آسیب شناسی تغییرات، امیدواری و برنامه ریزی برای هدایت آنها را الزامی می سازد.

متن

 

پیشینه کار

یکی از مسائلی که اغلب توسط دلسوزان انقلاب یا اهالی ادبیات داستانی و علاقه‌مندان آن، مورد پرسش واقع می‌شود و همه ساله نیز، در مناسبتهایی همچون سالگرد پیروزی انقلاب، به شکل سطحی و گذرا، توسط وسایل ارتباط جمعی، یا در مراسمهای موسمی که به این مناسبت برپا می‌شود، مورد بحث و بررسی قرار می‌گیرد مختصات ادبیات داستانی کشور در دوران پس از انقلاب، اشتراکها و افتراقهای آن با ادبیات داستانی پیش از انقلاب، ریشه‌ها و پیشینه این ادبیات، و وضعیت و جایگاه فعلی آن، با گذشت دهها سال از پیروزی انقلاب اسلامی در ایران است.

در کنار این پرسش، پرسشِ بسیار مهمِ مطروحه دیگر، کمیّت و کیفیت داستانهای کوتاه و رمانهایی است که به‌ طور خاص، درباره یا در ارتباط مستقیم با این انقلاب عظیم و شگفتی‌ساز نوشته و منتشر شده‌اند، و آینده این جریان است.

به این ترتیب، به لحاظ حجمی و کمّی اگر نگریسته و قضاوت شود، به نظر می‌رسد در این باره، کم گفته و نوشته نشده باشد. از نظر کیفی اما، شرایط این‌گونه نیست.

واقعیت این است که اظهارنظرِ مقرون به واقعیت و صحت، راجع به چنین مقوله‌ای با این وسعت و حجم، نیازمندِ مطالعات وسیع و طاقت‌فرسا و صرف‌ وقتِ بسیار زیاد است؛ که اولا به انگیزه بسیار بالا و علم و اشراف لازم بر مقوله در پژوهشگر، در ثانی مصالحِ کارِ آماده‌شده از قبل به وسیله دیگر افراد و گروههای کاری ویژه نیاز دارد. به عبارت روشن‌تر، برای دستیابی به نتیجه قابل قبول و اعتماد، تحقیق درباره چنین موضوعهایی باید به صورت یک طرح اساسی و مهم، از سوی مراکز و نهادهای ذیربط، به افراد و گروههای ذی‌صلاح، «سفارش» داده شود؛ و از آن، پشتیبانی کافی و وافی نیز به عمل آید. وگرنه، به طور طبیعی، همچنان شاهد انبوه اظهارنظرهای عمدتا کاملا شخصی، بدون مطالعه لازم و پشتوانه علمی، از سوی اشخاص و وسایل ارتباط جمعی و جریانهای سیاسی ــ ادبی، در این باره خواهیم بود؛ که بعضا، اگر مشکلی بر مشکلات موجود در این زمینه نیفزایند، دست کم نمی‌توان به وسیله آنها، به جمع‌بندی و نظرگاهی درست در این باره، به قصد هرگونه قضاوت و برنامه‌ریزی و تصمیم‌گیری برای آینده رسید.

تا آنجا که به خاطر دارم و مطالعاتم نشان می‌دهد، اولین‌بار، در بهمن‌ماه سال 1367، تلاشهای پراکنده‌ای ــ آن هم به صورت غیررسمی ــ برای به دست آوردن چشم‌اندازی از یک دهه ادبیات داستانی کشور در دوران پس از انقلاب، توسط برخی از مطبوعات انجام شد که شاید مهم‌ترین آنها، تلاش گروه ادب و هنر روزنامه کیهان بود؛ و حاصل آن نیز، در ایام دهه فجر همان سال، در همین صفحه، در این روزنامه به چاپ رسید.

نگارنده نیز، از جمله کسانی بودم که به مشارکت در این نظرخواهی فراخوانده شدم؛ و با صرفِ وقتِ بسیار، تحلیلی ــ می‌توان گفت ــ جامع و علمی در این زمینه نوشتم، و به مسئولان آن صفحه ارائه دادم. اما به عذرِ کمبودِ جا و طولانی بودن مطلب، فقط حدود نیمی از آن مطلب را به چاپ رساندند. تا آنکه کاملِ آن مقاله، با هفت سال تأخیر، در شماره ویژه بهمن مجله «ادبیات داستانی» سال 1374 به چاپ رسید؛ و در سال بعد نیز از سوی جشنواره مطبوعات وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی، به عنوان «نقد برگزیده مطبوعات سال 74» معرفی شد و مورد تقدیر قرار گرفت؛ و سپس نیز در کتاب «منظری از ادبیات داستانی پس از انقلاب» (1375) به چاپ رسید.

دو سال بعد، یعنی از 31 شهریور تا 2 مهر 1369، به همت اداره کل فرهنگ و ارشاد اسلامی استان فارس، گردهمایی‌ای با عنوان «سمینار بررسی و نقد ادبیات معاصر ایران»، در تالار اجتماعات یکی از دانشکده‌های دانشگاه شیراز برگزار شد.[1]

این سمینار، تا آن زمان، در نوعِ خود، اقدامی بی‌سابقه و بی‌نظیر، و در مجموع، مثبت بود، اما به دلایلی چند، نتوانست در پاسخگویی به دو پرسش اساسی ــ و ملحقات آنها ــ که در ابتدای این نوشته به آن اشاره کردیم، موفق باشد.

نخست آنکه دامنه کار خود ــ «ادبیات معاصر ایران» ــ را بسیار گسترده گرفته بود، دوم: عناوین مورد نیاز برای تبیین هدف در نظر گرفته‌شده برای سمینار، مهندسی و طراحی و به سخنرانان سفارش داده نشده، بلکه براساس آمادگی و پیشنهاد سخنرانان تعیین و اعلام شده بود؛ سوم: بعضی از عناوین، هیچ ربطی حتی به همان عنوان موسع سمینار نداشت؛ و معلوم نبود با چه توجیهی، برای ارائه در این سمینار، پذیرفته شده بود؛ چهارم: عده‌ای از مدعوان، فاقد سابقه، تجربه و توانایی کافی برای ارائه یک پژوهش قابل طرح در چنین گردهمایی‌ای بودند؛ پنجم: برخی سخنرانان ــ خاصه سالمندترها ــ برای همان موضوعِ پیشنهادیِ خود برای عرضه در سمینار نیز، مطالعه و آمادگی کامل را احراز نکرده بودند، و صرفا براساس محفوظات فی‌البداهه خود سخن می‌گفتند؛ ششم: فرصت نیم‌ساعته، برای ارائه مطالبی با آن وسعت، اصلا کافی و مناسب نبود؛ هفتم: برای سمینار، تبلیغات حتی لازم نیز انجام نشده بود؛ هشتم: حاصل مشروح سخنان مطروحه توسط سخنرانان، بعدا مکتوب و در قالب کتاب، برای استفاده و نقد و نظر دیگران، منتشر نشد. به همین سبب، امروز، عملا هیچ سابقه قابل دسترس و استنادی از آن مراسم ــ جز گزارش محدود و روزنامه‌ای چند نشریه ــ موجود نیست؛ نهم: این سمینار، با وجود قول معاون فرهنگی وزیر ارشاد اسلامی در سخنرانی اختتامیه‌اش، در سالهای بعد، هرگز تکرار نشد و تداوم نیافت.

اقدام در خور ذکر بعدی در این زمینه تلاش سازمان مطالعه و تدوین کتب علوم انسانی دانشگاهها (سمت)[2] در برگزاری «سمینار بررسی ادبیات انقلاب اسلامی»، به مدت سه روز (سوم تا پنجم دی‌ماه 1370)، در تهران بود.

با این همه، از مجموع 47 مقاله مندرج در کتاب مجموعه مقاله‌های این سمینار (با عنوان «مجموعه مقاله‌های سمینار بررسی ادبیات انقلاب اسلامی»)، در برابر بیست‌وچهار مقاله مربوط به شعر و سایر مقاله‌های عمومی یا راجع به موضوعات خاصِ کمتر ادبی، سهم ادبیات داستانی فقط دو مقاله ــ آن هم با اغماض ــ است؛ که آنها نیز توسط افراد فاقد ارتباط کافی با این مقوله و دانش و تجربه لازم در این امر ارائه شده، و فاقد هر نکته تازه یا مفیدی بود. به عبارت دیگر، به راحتی می‌توان گفت که در این سمینار، عملا به موضوع مورد بحث ما در این مقاله، پرداخته نشده بود. هرچند مقاله «سخنی پیرامون ماهیت ادبیات انقلاب اسلامی»، مربوط به دکتر غلامعلی حداد عادل، حاوی نکات باارزش و مهمی هم برای شاعران و هم داستان‌نویسان است.

تلاش در خور توجه رسمی و فراگیر دیگر در این زمینه، مربوط به «دفتر ادبیات ایثار»، وابسته به بنیاد جانبازان و مستضعفان، در شهریور سال 1372 بود.

این اقدام، که با عنوان «نخستین سمینار بررسی رمان جنگ در ایران و جهان» انجام شد، به مدت سه روز (16 تا 18 شهریور) در کرمانشاه به اجرا درآمد؛ و حاصل آن، در سال 1373، در کتابی با عنوان «مجموعه مقالات سمینار بررسی رمان جنگ در ایران و جهان»، به چاپ رسید. عناوین مقالات ارائه‌شده در این گردهمایی همگی حول محور موضوع تعیین‌شده برای سمینار است؛ و سخنرانان نیز، با آمادگیِ به مراتب بیشتری نسبت به برخی از سخنرانان سمینار قبلیِ موردِ اشاره، درباره موضوع سخن گفته‌اند، اما هیچ یک از مطالب ارائه‌شده، با موضوع پژوهش ما در این مقاله، ارتباط مستقیم ندارد.

از مقالات پراکنده و موردی و غیرموردی یا کتاب‌شناسیهای موضوعیِ منتشره در این باره که بگذریم،[3] جدی‌ترین و پیگیرترین کارهای مکتوب در این زمینه، دو کتاب «صد سال داستان‌نویسی ایران» (مجلد 3)، تالیف حسن میرعابدینی و «درآمدی بر ادبیات داستانی پس از پیروزی انقلاب اسلامی»، تالیف فریدون اکبری شلدره‌ای‌اند؛ که اولی در سال 1377 و دومی در سال 1382 منتشر شده است.

ایراد وارد بر کتاب میرعابدینی آن است که کاملا جانبدارانه و یکطرفه ــ به سود و در تجلیل از نویسندگان سکولار و لائیک و از موضع همانان نسبت به اسلام و انقلاب اسلامی ــ نوشته شده است، به گونه‌ای که در آن، نویسندگان متعهد به اسلام و انقلاب و در کل غیر متعلق به جناح شبه روشنفکری، و آثارشان، مورد بی‌مهری و حتی گاه غفلت کامل قرار گرفته‌اند. به همین سبب و با وجود حجم و گستره در خور توجه کار، متأسفانه، یک پژوهشگر بی‌طرف و دقیق را از مراجعه به منابع علمی‌تر، دقیق‌تر و بی‌طرفانه‌تر بی‌نیاز نمی‌کند.[4]

فریدون اکبری شلدره‌ای، البته، وسعت مطالعه و پژوهش میرعابدینی را در «صد سال داستان‌نویسی ایران»، در کتاب خود ندارد. اما به خاطر سلامت و صحت دیدگاهش، اثری قابل اعتمادتر و مستندتر از کتاب میرعابدینی در این زمینه عرضه کرده است، ضمن آنکه نظریات ارائه‌شده در هر دو کتاب خالی از اشتباه نیست و صد البته، به طور طبیعی، بخش اعظم هر دوی این پژوهشها، مبتنی بر همان مقالات، مصاحبه‌ها و نقد و نظرهای پراکنده‌ای می‌باشد که طی این سالها، در مطبوعات و کتابهای مختلف منتشر شده است. به علاوه آنکه این گونه پژوهشها، هرچندسال یک‌بار، باید مورد تجدیدنظر و اصلاح و تکمیل قرار گیرند.

 

الف) قوتها:

حرکت به سوی داستان ایرانی

در مجموع، از مشروطه تا پیش از پیروزی انقلاب در کشور، ادبیات داستانی ما کمتر هویت ایرانی مشخص داشت. وقتی می‌گوییم هویت ایرانی، منظورمان مفهومی عام‌تر از جنبه ملیت‌گراییِ نهفته در آن است. مقصود، آن شاخصه‌های پنهان و آشکارِ فنی و محتوایی (مادی و معنوی) است که از دور فریاد می‌زند که این گل، روییده از آب و خاکِ این قسمت از دنیاست. عطر و بویش مخصوص اینجاست. اگرچه از دیدگاه کلی، گلی از گلستانِ ادبیات عالم است و از این نظر، با هر گل این گلزار ــ از هر فرهنگ و سرزمین ــ دارای وجوه تشابه بسیار است، اما عطر و بویِ ناب و منحصر به فردِ خویش را دارد؛ مثل عطر دلکشِ ویژه برنج ایرانی؛ مانند نقشها و ترکیبها و رنگ‌آمیزی‌های خاص فرش ایرانی؛ که هر شامه یا چشم آزموده را، بی‌درنگ، متوجه اصلیت و منشأ آن می‌کند... . در یک کلام، غرض از ایرانی بودن، بروز و ظهور توأمان تمام ویژگیهای ناب متاثر از نژاد، قومیّت، زبان، جغرافیا... ــ که در درجه دوم اهمیت‌اند ــ و فرهنگ، اعتقادات، آداب، رسوم، سنّتها ــ که نوعِ نگاه و قضاوت هنرمند را نسبت به زندگی و هستی شکل می‌دهند ــ در اثر است (و می‌دانیم که خصیصه بارز و مشخص این فرهنگ، اسلامیّت آن است؛ که در طی سیزده ــ چهارده قرن گذشته، تاثیر عمیق خود را بر تمام شئون زندگی مردم کشورمان ــ حتی در جزئی‌ترین مواردِ آن ــ گذاشته است).

ادبیات داستانی شبه روشنفکری و مطرح ما در قبل از انقلاب، با وجود خلق آثاری بعضا چشمگیر و جالب توجه ــ به تناسب زمان خود ــ ادبیاتی بی‌هویت، و اگر درست‌تر و صریح‌تر بگوییم غرب‌زده یا شرق‌زده و مملو از وابستگی، سرسپردگی یا خودباختگی در برابر آن فرهنگها بود.

در این‌باره، منتقد پیشکسوت، عبدالعلی دستغیب، نوشته است: «در دوره پس از شهریور 1320، به‌تدریج کار تقلید از الگوهای فرنگی بالا گرفت. کتابهایی مانند "سفر شب" بهمن شعله‌ور در دهه 1340 و قصه‌هایی مانند "طوبی و معنای شب" شهرنوش پارسی‌پور و "رازهای سرزمین من" رضا براهنی در دهه 1360، به تقلید از رمانهای بسیار مدرن غربی نوشته شد... اینان می‌خواستند با نگارش این قصه‌های مستعار... قصه‌هایی مشابه داستانهای پروست و جویس و وولف را به ادب فارسی و مردم بقبولانند.»[5]

او همچنین معتقد است که «این تقلید صرف، در دهه 1340 و 1350 به اوج خود رسید.»[6] و «داستانهای تقلیدی ــ تقلید صرف از جویس، فاکنر و وولف، کلودسیمون و رب گریه ــ در دو دهه 1350 و 1360 میدانداری کرد.»[7] به همین سبب هم هست که با وجود آن همه مرارتها و زحمتهای کشیده‌شده توسط پدیدآورندگان آن آثارِ گاه در خور توجه، آن ادبیات، مجموعا، حادثه‌ای در عرصه ادبیات منثور جهان پدید نمی‌آورد، موجی ایجاد نمی‌کرد، و حتی، با وجود برخی نوازشها و تشویقهای پراکنده البته غیر فراگیر، و محدود ــ که بیشتر جنبه تشویق بزرگ‌تری نسبت به کودکی، یا استادی نسبت به شاگردی نوپا که استعدادی خوب در یادگیری آنچه به او تلقین شده از خود نشان داده است دارد ــ در جهان انعکاسی گسترده نیافت. زیرا بسیار طبیعی بود که جریانی که نهایت هنرش، آفرینش نسخه‌هایی مطابق اصل بود، در هر حال، جز کاری غیر اصیل، غیر خلاق، غیر نو، و دست دوم، نکرده بود.

اینکه کسی پیدا شود ــ به قول نویسندگان تاریخچه ادبیات داستانی معاصر کشور ــ شکل داستان کوتاه غربی را وارد نثر هنری ایران کند و دیگری تحت تاثیر سوررئالیستهای فرانسوی و کافکا و جویس و پروست و دیگر نوگرایان غربی ــ در آن زمان ــ آثاری پدید آورد، و همو و مقلدانش، از یک سو ذوق زده و با عجله، اساس فلسفی و روانشناختی داستانهایشان را بر مبنای نظریه‌های مخدوش و انحرافی فروید بگذارند، و از سویی دیگر، بعدها، عده‌ای دیگر بکوشند در داستانهایشان، انسانِ الهیِ ایرانی را، به زور، در چارچوب تنگ و نامتناسب آرا و افکار فلسفی و تاریخی و جامعه‌شناسی مارکس و انگلس و لنین بچپانند و نوع نگاه و اصول فنی کار خود را هم طابق‌النعل بالنعل از واقعیت‌گرایی انتقادی منبعث از آثار گورکی یا واقعیت‌گرایی سوسیالیستی(!) او و دیگر پیروانش بگیرند، در نهایت ممکن است ــ اگر استعداد کافی در این زمینه داشته باشند ــ موفق به پدید آوردن داستانهایی ــ به لحاظ فنی ــ چشمگیر بشوند، اما این گونه آثار نه دقیقا هویتی مشخص که بتوان اَنگِ این قلمرو خاص از جهان را بر آنها زد، دارند و نه ــ همچنان که گفته شد ــ برای همان شرقیها و غربیها، واجد تازگی‌ای خواهند بود، هرچند در جهت بهره‌برداری‌های تبلیغاتیِ سیاسی و فکری، صاحبان اصلی و مبلّغانِ آن اندیشه‌ها و مبانی فلسفی، به شکلهای مختلف، این قبیل نویسندگان را تشویق کنند و بکوشند که برای آنان شهرتی فراملی و فرامنطقه‌ای دست و پا کنند.[8]

در ادبیات داستانی پس از انقلاب در کشور ــ آن‌چنان‌که اقتضای انقلابی با چنین ابعادی عظیم بود ــ موجی تازه پدید آمد. به این ترتیب که در ابتدا، تحت‌تاثیر تحوّل بنیادینی که در تمامی مبانی معنوی و مادی کشور در حال رخ نمودن بود، معدودی از نویسندگان نسل پیشین و جمعی از نویسندگانِ نسل انقلاب بر آن شدند که ضمن بهره‌گیری متناسب از تمام فنون تجربه‌شده در عرصه ادبیاتِ داستانیِ جهان ــ که اساس آنها، میراث مشترک بشری در طی تاریخ است؛ و ایران نیز، به عنوان یکی از کهن‌ترین تمدنها و فرهنگها، سهم عظیمی در آن دارد ــ به کاوش در میراثهایِ کهن داستانی ملی و دینی کشور نیز بپردازند و از تلفیق و ترکیب حساب‌شده آن شگردها، گونه‌ای داستان ایرانی پی بریزند.

آنان همچنین کوشیدند تا در این مسیر، عینک ایسمهای وارداتیِ شرقی و غربی را بر چشم نگذارند و جامعه و مردم خود را بی‌واسطه ــ آن طور که واقعا بودند ــ ببینند.[9] بر همین اساس بود که به‌تدریج، گونه‌ای جدید از واقعیت‌گرایی، با عرصه‌ای فوق‌العاده و وسیع‌تر و غنی‌تر، که قلمرو آن از مرزِ محسوسها و مادیات می‌گذشت و وارد عوالم فراواقعی (غیب) می‌شد، پا به عرصه وجود گذاشت؛ که می‌شد آن را نطفه اولیه واقعیت‌گرایی الهی یا واقعیت‌گرایی اسلامی یا به تعبیری دیگر، واقعیت‌گرایی متعالی دانست.[10]

یکی از کسانی که پیش از بقیه به مطرح ساختن این موضوع در جامعه ادبی کشور همت گماشت، محسن مخملباف بود. او و همکارانش در واحد ادبیات حوزه اندیشه و هنر اسلامی، برای مدتی، بر این موضوع متمرکز شدند. همچنین با تلمّذ نزدِ کسانی چون استاد محمدرضا حکیمی ــ که در آغاز، با حوزه اندیشه و هنر اسلامی ارتباطی تنگاتنگ داشت و نسبت به جهتدهی، هدایت و تشویق هنرمندان و نویسندگان و شاعران عضو یا مرتبط با این نهاد، احساس مسئولیت می‌کرد ــ مطالعه آثار نویسندگان مسلمان ایرانی یا غیر ایرانی‌ای همچون داستانهای امثال محمود حکیمی یا آثار نظری سیدقطب،[11] نیز دیگر مقالات ترجمه‌ای و تالیفی‌ای که در این باره، از سالها قبل، به صورت پراکنده، در مطبوعات و نشریات مختلف به چاپ رسیده بود، به نقطه‌های نظری در این باره رسیدند و حاصل آنها، در بخشهایی از کتاب «قصه‌نویسی و نمایشنامه‌نویسی» (1360) و نیز کل کتاب «مقدمه‌ای بر هنر اسلامی» (1361)، تالیف محسن مخملباف، تجلی یافت؛ که با وجود خامیها و اشکالات گاه در خور توجه، به عنوان پیش‌درآمد و مقدمه‌ای بر این بحث، مغتنم بود.

پس از آن، این موضوع، در قالب نقدها، یادداشت‌ها، مقالات و مصاحبه‌های دیگر نویسندگان معتقد به اسلام و انقلاب، تکرار، تکمیل و تصحیح شد؛ و نیز ــ چه پیش و چه پس از آن ــ در آثار این طیف نویسندگان و حتی برخی نویسندگان متعلق به نسل پیشین و دارای گرایش فکری متفاوت (همچون نادر ابراهیمی، اسماعیل فصیح، ناصر ایرانی، سیروس طاهباز و ...) تجلی یافت؛ و انبوهی از داستانها را پدید آورد که دارای تفاوتهای کاملا آشکار و محسوس محتوایی و ــ در مواردی حتی ــ ساختاری با داستانهای قبل از انقلاب و نیز داستانهای پس از انقلاب طیف نویسندگان غیرمذهبی بودند؛[12] و به طور مشخص، می‌شد آنها را متعلق به مکتبی متفاوت و جدید در ادبیات داستانی دانست.

مخملباف در «مقدمه‌ای بر هنر اسلامی» چنین نظر داده بود که «سوژه قصه اسلامی باید با جهان‌بینی اسلامی متناسب باشد، خلأگرا[13] باشد.» «ادبیات اسلامی اولا محور همه‌چیز را در هستی خدا می‌گیرد، ثانیا هستی را پویا توصیف می‌کند، ثالثا این حرکت را نه صرفا ظاهری و سطحی، که جوهری و به سوی خدا می‌داند.» (مقدمه‌ای بر هنر اسلامی، ص86)

ویژگی دیگر سوژه اسلامی، دادن خودآگاهی است.

«قصه اسلامی هم در سوژه خدا را جستجو می‌کند و هم در پرداخت.» (همان، ص88)

«در اسلام هر چیز وسیله‌ای برای نیل انسان به تعالی است؛ و در همین رابطه، ادبیات و هنر نیز به عنوان یکی از طرق رسیدن به خدا مطرح است.»

«خداوند در قرآن به نقش عبرت‌برانگیزی قصه‌ها اشاره می‌کند و اصولا ارزش آنها را در تأملی می‌گیرد که در خواننده پس از قرائت ایجاد می‌شود.» (همان، ص90ــ89)

«قصه‌نویس اسلامی پا به پای دیگر مجاهدین راستین اسلام، چه برای آگاهی دادن و چه برای خودآگاهی دادن به توده مردم و نیروهای پیشرو، آنها را در گذر از پیچیدگیهای راه و لغزشگاههای خطرناک، مدد خواهد بود.» (همان، ص94)

«قصه اسلامی می‌تواند چنان باشد که به خلوص هر چه بیشتر یک پاسدار در جبهه، به فعالیت یک کارگر با انگیزه‌های معنوی هرچه بیشتر و به مسئولیت روزافزون یک مسئول مملکتی کمک نماید.» (همان.)

«ادبیات اسلامی چون شمشیر دودمی است که با یک سوی آن به جنگ کفر و نفاق و ارتداد باید رفت و با سوی دیگر آن به جنگ شیطان درون...

نقش قصه‌نویس در خودآگاه نمودن مردم وقتی بیشتر مشخص می‌شود که بدانیم انسان فراموشکار است و هر لحظه تمامی آنچه را که برای خودسازی آموخته، از یاد می‌برد...

قصه اسلامی باید مانع از توجیه‌گری‌های نفسی باشد که به قول قرآن، خود را خوب می‌شناسد، اما توجیه می‌کند [بل الانسان علی نفسه بصیره، ولو القی معاذیره].» (همان، ص95)

مخملباف همچنین به دو خصوصیت دیگر داستان اسلامی، یعنی «عفت قلم» و «تقوا در نویسندگی» اشاره کرده بود: «خویشتنداری نویسنده در قصه اسلامی، دو جنبه دارد: یکی جنبه تکنیکی، دیگری جنبه محتوایی.»

«نویسنده اسلامی به انگیزه کسب مال و شهرت اقدام به نوشتن نخواهد نمود. او همواره نگران آن است که اثرش را چه کسانی خواهند خواند و چه تاثیری خواهند پذیرفت. هر انحرافی که از این آثار ناشی بشود بر ذمه او خواهد بود، تا در پیشگاه خداوند برای پاسخگویی حاضر شود.» (همان، ص122)

«هنرمند باتقوا بایستی بارها و بارها از اثر خویش بگذرد و در مقابل وسوسه عرضه آن خویشتنداری کند.»

مخملباف همچنین توجه به هر دو حیطه غیب و شهود در عالم هستی را از مختصات داستان اسلامی برشمرد؛ که خواب (رویا) می‌توانست به عنوان بخشی از قلمرو غیب، مورد استفاده و استناد نویسنده قرار گیرد. همچنین او ورود حوادث خارق عادت، از جمله معجزه را نیز، حتی در داستانهای امروزی و با قهرمانان عادی، جایز می‌شمرد. اما در نهایت اقرار کرده بود: برای ترسیم خطوط اساسی هنر اسلامی، چه در تئوری و چه در عمل، احتیاج به هنرمندانی است که اهل تحقیق نیز باشند، و جمع‌بندی ذهنیات خویش را در عمل محک بزنند. (همان، ص121)

همچنان که مشاهده می‌شود، این نظریات اغلب کلی، غیرمصداقی و صرفاً معطوف به محتوا و درونمایه اثر است؛ و کمتر اشاره‌ای به جنبه‌های ساختاری و عناصر داستانی از دیدگاه مورد نظر خود دارد. به لحاظ مکتب، او معتقد است تنها مکتب قابل قبول، مکتب قصه‌های قرآنی است. این مکتب نیز می‌تواند قرابتها و اشتراکاتی با دیگر مکاتب ادبی، همچون رئالیسم، سمبلیسم، سورئالیسم و...، داشته باشد. اما کشف و تبیین این مسئله را که خصایص فنی داستانهای قرآن و مکتب آنها چیست، به عهده صاحبنظران مسلمان می‌گذارد.

چندی بعد (آبان 1363)، نگارنده نیز، در دو مصاحبه،[14] اشاراتی به برخی خصایص داستان اسلامی داشت. از جمله: «داستان اسلامی، در چند کلمه، داستانی است که در خواننده‌اش «رشد» ــ به مفهوم قرآنی آن ــ ایجاد کند. داستانی است که باعث یک تحول مثبت روحی در خواننده خود شود، یک ضعف اخلاقی را در او از بین ببرد، یا یک خصلت خوب را در وی تقویت کند. آنچه در این باره گفتنی است این است که داستان اسلامی، تنها با تحمیل چند آیه قرآن یا دعا، یا تکرار نام خدا در آن نیست که مشخص می‌شود. همچنین هر داستانی که زندگی یک شخصیت مذهبی یا فرازی از تاریخ اسلام را مطرح کند، لزوما داستان اسلامی نیست. با مونتاژ چند آیه قرآن، دعا، یا نام خدا بر داستانی که اصلا در باغ اسلام نیست هم، نمی‌توان آن را اسلامی کرد و دلخوش داشت که داستان اسلامی نوشته‌ایم. همچنین با انتخاب برهه‌ای از تاریخ اسلام یا زندگی یک شخصیت مذهبی به عنوان محور داستان نیز نمی‌توان مطمئن شد که داستانی اسلامی خواهیم داشت. زیرا از طرف یک آدم مغرض یا ناآشنا به کار، می‌شود با همین آیات و ادعیه و موضوعها، داستانهایی ضداسلامی ساخت (همان‌طور که از این دست داستانها نیز کم نداریم).

داستان اسلامی، آن داستانی است که تار و پود و رگ و پی آن با اسلام آمیخته باشد؛ و تفکر و فلسفه حاکم بر آن اسلامی باشد. به طوری که اگر کسی به عمد یا سهو، جملاتی را که بیانگرِ آشکارِ اسلامی بودنِ آن داستان است (مثلا آیات قرآنی و نامهای خدا) از آن حذف کند، باز داستان با تمام وجودش فریاد بزند که اسلامی است. در غیر این صورت، داستان «مونتاژ اسلامی» است. اصلش از جای دیگر است و رنگ و رو و ظاهری اسلامی دارد. مثل ساختمانی که کسی مثلا برای کاباره یا سینما ساخته باشد؛ و بعد عده‌ای مومن بیایند این ساختمان را بخرند یا مصادره کنند و تبدیل به مسجدش سازند. مسلم است که این کار شدنی نیست. یا حداقل به این سادگیها شدنی نیست. این ساختمان برای منظور دیگری ساخته شده، و برای رفع نیازهای دیگری به وجود آمده است (به کاذب و انحرافی بودن آن قبیل نیازها کار نداریم). با برداشتن چند عکس زننده و نوشتن چند آیه قرآن بر در و دیوار آن، با برداشتن صندلیها و میزها و پهن کردن قالی به جای آنها، با قرار دادن میزی در گوشه سن و این قبیل کارها، نمی‌شود از چنین ساختمانی مسجد ساخت. بسازیم هم، هر مسلمان مسجدرفته‌ای که وارد آن بشود، بلافاصله تشخیص می‌دهد که این ساختمان برای مسجد ساخته نشده، و حالا هم نمی‌تواند مسجد به درد بخوری باشد. تنها یک راه برای تبدیل به مسجد کردن این ساختمان وجود دارد؛ که همان ویران کردن تمام یا قسمت اعظم آن و بنای مجددش است؛ که این کار هم، به قول معروف، آفتابه خرج لحیم کردن است.

داستانی که از بنیاد غیراسلامی است و نویسنده آن، بنا به اقتضای بازار و یا احساس تعهد صرف، می‌خواهد از آن داستانی اسلامی بسازد، حالت همان ساختمان سینما یا کاباره را دارد. و متاسفانه داستانهایی از این دست، به اسم داستان اسلامی، کم نداریم. با این تفاوت که چون مسئله دارای ظرافتها و ریزه‌کاری‌هایی خاص است، اشکال عظیم کار را هر کسی متوجه نمی‌شود؛ و اغلب، فریب آب و رنگ ظاهری کار را می‌خورند و به اشتباه می‌افتند.

قبل از هر چیز، داستان اسلامی، نشئت‌گرفته از یک روح تربیت‌شده با اصول اسلامی است؛ یعنی با حفظ چند آیه و چند حدیث، نمی‌توان داستان اسلامی موفقی نوشت. اسلام را باید فهمید (هرکس در حد استطاعت و توانش)؛ با آن مأنوس و همنشین و همرنگ شد. آنگاه، آنچه از قلم می‌تراود، خود به خود اسلامی می‌شود؛ بی‌آنکه نویسنده مجبور باشد به خود فشاری بیاورد و این طرف و آن طرف بپرد.

داستان اسلامی، گسترش افق دیدی را به نویسنده می‌دهد که هیچ مکتب فکری غیرالهی به او نمی‌دهد. همچنین، محدودیتهایی را برای او قائل می‌شود که به صلاح نویسنده و بشریت است. از نوع اول، امکان ورود به عالم غیب است (در صورتی که نویسنده صلاحیت لازم را برای این ورود داشته باشد)، و از نوع دوم، محدودیتهای اخلاقی و عدم اجازه پرداختن به هر موضوعی است.

به طور کلی، شاید بتوان گفت که تفاوت اساسی و بنیادی داستان اسلامی با داستانهای غیراسلامی، در تفاوت نگرش دو مکتب به هستی و انسان است.

داستان اسلامی هیچ چیز را مستقل بالذات نمی‌بیند، و همه‌چیز را در ارتباط با خالق هستی مطرح می‌کند (هرچند به شکل غیرعلنی)، در ضمن، نسبت به انسان، تواناییها، استعدادها و محدودیتهای او، نظراتی دارد که گاه تفاوتهایی بنیادی با دیگر دیدگاهها دارد. این است که یک داستان‌نویس مسلمان، علاوه بر داشتن دیدگاه توحیدی، بایستی نظر اسلام را نسبت به انسان به طور دقیق و واضح بداند؛ تا انسانی را که در داستانش مطرح می‌کند، یک انسان ناتورالیستی یا رئالیستی (به مفهوم صرف مادی آن) یا اومانیستی و امثال آن نشود؛ که اگر این مرزها نادیده گرفته شود، هر زحمتی برای اسلامی کردن داستان، نه تنها بی‌ثمر می‌شود، بلکه گاه نتیجه عکس می‌دهد.»[15]

همچنین در مصاحبه‌ای با بخش ادبی مجله زن روز، در سال 1365، علاوه بر این موارد و نیز تایید برخی از خصایصی که مخملباف در کتابهایش به آنها اشاره کرده بود، به خصیصه لزوم برخورد ریشه‌ای با مسائل نیز اشاره کرده بودم: «یک داستان اسلامی، تنها به بیان سطحی دردها نمی‌پردازد. برخی از نویسندگان، تنها به نشان دادن دردهای اجتماعی و فردی ــ آن هم به شکلی بسیار سطحی ــ اکتفا می‌کنند. اینها اولا هیچ راه حلی به خواننده نشان نمی‌دهند. ثانیا عمق و ریشه مسئله را نمایان نمی‌سازند.

این‌گونه داستانها، اگرچه ممکن است در کوتا‌ه‌مدت احساس خواننده را برانگیزند و او را برای مدتی متاثر کنند، اما باعث ایجاد حرکتی منطقی و کارساز در خوانندگان خود نمی‌شود، و بینشی ــ آن‌چنان‌که لازم است ــ به خواننده خود نمی‌دهند.

داستان خوب آن است که ریشه‌ای با مسائل برخورد کند و عمق آنها را نشان دهد. به عبارت دیگر، علتها را هدف قرار دهد، نه معلولها را! یعنی آنکه از معلولها به علتها برسد، نه آنکه در معلولها در جا بزند و احیاناً آنها را به عنوان علت نیز معرفی کند. اما، البته این کار باید بسیار ظریف و هنرمندانه صورت گیرد. این را از آن جهت عرض می‌کنم که برخی از نویسندگان ــ که اتفاقا بسیار هم احساس مسئولیت می‌کنند ــ اگرچه در داستانهایشان از معلولها به علتها می‌رسند، اما چون از طرح هنرمندانه مسئله عاجزاند، نوشته‌شان در نهایت تبدیل بیشتر به یک "مقاله" می‌شود تا داستان.

در ضمن، فقر و استثمار، در عین حال که مسائل مهمی هستند و نباید از پرداختن به آنها در داستانها غافل شد، تنها مسئله زندگی بشر نیستند؛ و پرداختن بیش از حد به آنها، و محور قرار دادن آنها در اغلب داستانها، باعث تکراری و یکنواخت شدن داستانها، و دلزدگی خوانندگان از مطالعه می‌شود. در زندگی انسان، مسائل متعددی هست که اغلب آنها قابل طرح‌شدن در داستان هستند. نباید فراموش کرد که زندگی تنها درد نیست. هستی پر از زیباییها و لحظه‌های باشکوه است؛ که از آنها هم نباید غافل ماند.

وظیفه داستان‌نویس، تنها بیان دردها نیست، بلکه تا آنجا که ممکن است، داستان، ضمن بیان درد، باید چاره درد را نیز ــ که همان پیاده شدن احکام اصیل اسلامی در سراسر جهان است ــ بیان کند؛ و به همان اندازه که محرک احساس است، راهگشا و راهنما و مرشد باشد.»

دکتر غلامعلی حداد عادل نیز حدود ده سال پس از مخملباف (1370)، در مقاله «سخنی پیرامون ماهیت ادبیات انقلاب اسلامی» (مندرج در «مجموعه مقاله‌های سمینار بررسی ادبیات انقلاب اسلامی»)، خصوصیات این ادبیات را توجه به عالم غیب و شهادت، تعهد و التزام، انسانگرایی غیرانسانمدارانه (غیراومانیستی)، در بر گرفتن عشق غیرشهوانی و گناه‌آلود، واقعگرایی توأم با آرمانگرایی، عرفان بدون انزوا و درویشی، تقیّد به فرم و صورت بدون اصالت دادن به آنها، جهانگرایی بدون غرب‌زدگی، نوگرایی بدون گذشته‌ستیزی و نفی همه اصالتها و سنتها، مرتبط بودن با مردم و توده‌ها بدون زیر پا گذاردن کیفیت ادبی متن می‌داند.

در بخشهایی از این مقاله آمده است: «در ادبیات انقلاب اسلامی، توجه به انسان هست، اما اومانیسم به معنی غربی این کلمه نیست؛ یعنی ادبیات انقلاب اسلامی، انسانگرا هست، اما انسانمدار نیست. به این معنا، در ادبیات انقلاب اسلامی، سخن آخر را انسان به اعتبار انانیت و نفسانیت خود نمی‌زند، بلکه حقایق برتر از سرچشمه وحی و از مبدأ توحید می‌جوشد. یعنی شاعر و نویسنده انقلاب، غایت قصوای خود را خدا می‌داند، در عین حال که، برای رسیدن به خدا، راه خدا را از میانه اجتماع و از خلق انتخاب می‌کند.» (مجموعه مقاله‌های سمینار بررسی ادبیات انقلاب اسلامی، ص345)

«شاعر و نویسنده انقلاب اسلامی به حقایق و واقعیات موجود توجه دارد ــ بی‌اعتنا به واقعیات نیست ــ اما به آنچه هست بسنده نمی‌کند. به آنچه هست دلخوش نمی‌شود. او خالی از ایده‌آل و از آرمان نیست. شاعر و نویسنده این انقلاب، خود را گزارشگر صِرفِ آنچه هست نمی‌داند، بلکه در عین حال که به آنچه هست توجه دارد، به آنچه باید باشد نظر دارد؛ و آنچه را که هست، به اعتبار آنچه باید باشد ملاحظه می‌کند.» (همان، ص350)

«مانند ادبیات بخشی از روشنفکران قبل از انقلاب نیست که برای توده‌های مردم نامفهوم باشد... البته این به آن معنا نیست که در ادبیات انقلاب اسلامی، شما با سطوح و مراتب مختلف زبانی و لغوی مواجه نیستید. اما در کلیّت ادبیات انقلاب اسلامی، پیوندی میان این درجات مختلف دیده می‌شود که با آن گسیختگی زبانی که من از آن به معمای صفتی تعبیر کرده‌ام و قبل از انقلاب وجود داشت، تفاوت دارد.» (همان، ص352)

دوازده سال پس از دکتر حداد عادل (1382)، شهریار زرشناس، ضمن نامیدن این ادبیات به «ادبیات واقعگرای آرمان‌طلب شیعی»، در مقاله‌ای با عنوان «ادبیات در حال تکوین واقعگرای آرمان‌طلب انقلاب اسلامی»،[16] خصوصیات این ادبیات را واقعیت‌گرایی ــ تا حدودی متفاوت با رئالیسم ــ توأم با آرمانگرایی، متعهد و ملتزم به تعالیم و آرمانهای اسلامی، دارای عفت قلم و اخلاقگرا، واجد شخصیتهای مثبت آرمانگرای تعالی‌طلب در کنار شخصیتهای منفی، جزئی‌نگر و ریزپرداز، متوجه به زمان و مکان مشخص، دربرگیرنده علل مادی و غیبی ــ هر دو ــ در وجه علت و معلولی خود، امیدآفرین و روحبخش، مبارز و عدالتخواه، محتوی شعائر و شعور شیعی و مناسک و جلوه‌های اعتقادی آن بدون تصنع و شعارپردازی ملال‌آور، و رها از سیطره غربزدگی شبه‌مدرن ذکر کرده است.

زرشناس این ادبیات را «در حال تکوین» می‌داند؛ و معتقد است ادبیات مذکور می‌تواند زمینه‌ساز و بسترآفرین ظهور تمدن اسلامی فردای تاریخ باشد. («ادبیات در حال تکوین واقعگرای آرمان‌طلب انقلاب اسلامی»، ص19ــ18)

میثاق امیر فجر نیز، بی‌آنکه توضیحی درباره جزئیات و خصایص این مکتب بدهد، آن را «رمان متعالیه» می‌نامد.

در این‌باره، در ارتباط با شهاب، پسر عارف، یکی از شخصیتهای رمان «دره جذامیان» می‌خوانیم: «رمان متعالیه» «زندگی را تفسیر» می‌کند؛ و در آن «وظیفه نویسنده، پیداکردن جهان درون و اعماق زیرین حیات و راه بردن به دنیای ایده‌هاست.» (دره جذامیان، ص 402)

البته امیر فجر، ضمن داشتن نگاه اسلامی به رمان، از منظر عرفانی و حکمت اشراق به این موضوع می‌نگرد، لذا حاصل اندیشه و کارش، تفاوتهای قابل توجه با اشخاص دیگری که پیش از این خواننده نظراتشان درباره داستان اسلامی بودیم دارد. چه، آنان دین را با شریعت ملازم می‌بینند و به این امر کاملا مقیداند؛ حال آنکه در نظریه امیر فجر، شریعت، جای در خور توجهی ندارد. همان‌گونه که در مصاحبه‌ای گفته است: «ما با ادبیاتمان در جستجوی معنا هستیم؛ و این معنای انسان، چیز خیلی عظیمی است و ریشه در تمامی زمینه‌های اندیشه ما دارد. فرمود: اتزعم انک جرم الصغیر...»[17]

او خود را نه جزء طیف نویسندگان مذهبی پس از انقلاب، بلکه از آن گروه «نویسندگان ایران جدید که براساس اندیشه‌های متعالی توحیدی و نوع نگاه هنرمندانه به مبانی ایمان، قرآن، عرفان و عشق به عدالت اجتماعی و در بستر نظر، تاملات و تاویلات جامعه‌شناختی علمی قلم می‌زنند» می‌داند؛ از سنخ «نویسندگانی وابسته به حوزه اندیشه مسئولانه الهی و ادبیات قرآنی» که «نگاه نوین و نظر جدید هنرمندانه‌ای را که بر مبنای آن، نوعی ادبیات تفسیرگرانه از هستی ارائه»، و «به مردم جامعه خویش عرضه» می‌کند.[18]

همچنین، در بخشی از رمان «دره جذامیان» می‌خوانیم: «چرا نسل معاصر، در گذشته و در لابه‌لای الهیات کهن و منطق ارسطویی، عرفان منظوم و منشآت مرسل‌ گیر کرده، و نسل نو در ادبیات پوچگرا و فرمالیسم مقلدانه ... گرفتار مانده، و تا این حد از هنر مسئول، یعنی از قدرت و کارآیی «رمان متعالیه»، که زندگی را تفسیر می‌کرد، غافل مانده بودند...؟ وظیفه نویسنده پیدا کردن جهان درون و اعماق زیرین حیات و راه بردن به دنیای ایده‌هاست.» (همان، ص402 و 400)

به تعبیر عبدالعلی دستغیب، «این همان ادب عرفانی کهن است، که می‌کوشد در قالب رمان امروز، بار دیگر تجلی آغاز کند، و انسان دردمند و سودازده امروزین را متوجه حقیقت، عشق و زیبایی سازد. اما اشکال کار و مسئله اساسی در حوزه ادب و برای نویسندگان در این است که رمان‌نویس با جزئیات و حاقّ واقعیت و سلسله‌روابط جامعه و گسترش یا کاهش نهادهای اجتماعی و فکری و روانی سروکار دارد، نه با ایده‌ها. از ایده‌ها نمی‌توان به سوی واقعیت رفت، و جهان را در لوله آزمایش تصورات و تخیلات صرف، نمی‌توان شناخت. این گرایش را در ادب غرب، در ترانساندانتالیسم نیوانگلند (امرسون، هاثورن، هرمان ملویل،...) و در رمانتی‌سیسم آلمانی و دنباله آن، رمانهای هرمان هسه و گوتفرید کلر مشاهده می‌کنیم.»[19]

با این همه، «می‌توان گفت که ادبیات دو دهه اخیر (دینی و جز آن؛ واقعگرایانه یا درونگرایانه؛ رمزی یا واقعی)، وجه تازه‌ای از ادبیات معاصر ماست... تصویر داده‌شده، هرچه باشد، خبر از تحول می‌دهد.»[20] «در قصه‌های دینی نیز تحول و حتی تکامل می‌بینیم. این قصه‌ها به‌تدریج از حالت تبلیغی و خامی بیرون می‌آیند و با توجه به ظرایف زبان و شکل، و رعایت قواعد کار، رو به پیشرفت دارند. نمونه‌های خوبی از این نوع قصه، اکنون در دسترس است.»[21]

اینها عمده‌ترین تلاشهای ارجمندی بود که طی 28 سال پس از پیروزی انقلاب اسلامی و استقرار نظام جمهوری اسلامی و پیدایش آثار داستانی متعددی مبتنی بر مبانی اعتقادی و فکری این انقلاب عظیم تاریخ‌ساز ــ که جهان را به تلاطم واداشت و موجد تحولات بسیاری در جانها و روانها و حتی نظامهای حکومتی دنیا شد ــ در تبیین مکتب و خصایص این گونه ادبی کاملا معاصر صورت گرفته است. مشاهده می‌شود که تمامی این تلاشها، فردی، و مبتنی بر بضاعت محدود مادی شارحان و مطرح‌کنندگان آن بوده است. حال آنکه این، وظیفه سازمانها و نهادهای رسمی مملکتی، همچون وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی، حوزه هنری سازمان تبلیغات اسلامی ــ به صورت رسمی و آکادمیک ــ کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان و مانند آنها بود، که با صرف وقت، انرژی و هزینه مادی و معنوی، این جریان نوپای مبارک را هدایت، تبیین و تثبیت کنند.[22] در حال حاضر، به سببهای مختلف، از جمله نداشتن منابع فکری و علمی تغذیه‌کننده و پشتوانه کافی مطالعاتی و تحقیقاتی، نبودِ یک جریان خاص نقد در این زمینه، به عمل نیامدنِ تشویق و پشتیبانی کافی از سوی اندیشمندان و مراجع و مراکز فرهنگی ذیصلاح و ذینفع از این جریان، و بعدها، بروز عناصر نفسانی مُخِل در غالب همان نویسندگان معتقد به این مکتب و عواملی از این دست، این چراغ تقریباً رو به خاموشی گذاشته است. تا آنجا که امروز به حدی بیرنگ و کم‌فروغ شده که می‌توان گفت چندان اثری از آن باقی نمانده است. (صد البته، ما اکنون نویسندگان زیادی داریم که بسیاری از اصول این مکتب را در نوشته‌هایشان رعایت می‌کنند، اما به همان سببِ نداشتن تصویر جامعی از کل مکتب، در بهترین صورت، آثار آنان را می‌توان داستانهای «مسلمانی» ــ و نه «اسلامی» ــ نامید. یکی از معدود رمانهای بسیار نزدیک به این مکتب، که در دهه 1380 منتشر شده، «عریان در برابر باد»، نوشته احمد شاکری است. در عین حال که برخی دیگر از آثار داستانی دفاع مقدس ما، همچون «نخلها و آدمها» (نوشته نعمت‌الله سلیمانی)، «پریرو» (اثر سیدحسین مرتضوی کیاسری) و... نیز، بیش و کم، در این چارچوب نوشته شده‌اند.

این در حالی است که در جوامع غربی، تحولاتی اغلب به مراتب کوچک‌تر و کم‌اهمیت‌تر و با پشتوانه اندیشه‌ای بارها ضعیف‌تر، موجد مکاتب هنری و ادبی‌ پرسروصدا و جهانگیری شده است. ضمن آنکه، این یک اصلِ منطقیِ پذیرفته شده است که مضمون و محتوا، توده‌ای آن‌چنان بی‌شکل و هویت نیست که در هر ظرفی (مکتب هنری‌ای) جا بگیرد و به شکل همان ظرف درآید، بی‌آنکه در ماهیتِ آن تغییری ایجاد شود، بلکه هر مضمون و محتوایِ بدیع، برای بیان و عرضه هر چه بهتر و موثرتر خود، باید شکلِ بیانی و قانونمندیهایِ هنری مناسب خود را نیز خلق کند.

خلاصه آنکه آن آرمانها و محاسبات به‌حق و متعالی و درست ــ اگرچه شاید با طرح قدری زودهنگام ــ در جهت پدید آوردن مکتبی ویژه هنر و ادبیات انقلاب، امروزه تقریباً به دست فراموشی سپرده شده، یا آنکه به شکلی دست و پا شکسته، در برخی مکاتبِ ادبی بیگانه، مضمحل یا با آنها تلفیق شده است.

 

ادامه دارد

پی‌نوشت‌ها


 

* عضو هیات علمی گروه ادبیات اندیشه پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامی

[1]ــ این سمینار، در سه روز، و هر روز در دو نوبتِ صبح و عصر برگزار شد. هر سخنران می‌بایست مطالب خود را در سی دقیقه بیان می‌کرد.

سمینار با سخنرانی، محمدرضا سرشار (رهگذر) با عنوان «ده سال قصه جنگ» آغاز شد. سایر موضوعات و سخنرانان این سمینار به این ترتیب بودند:

روز نخست: عوامل رشد نویسندگان حرفه‌ای (محسن سلیمانی)، تحلیل و بررسی جایگاه ادبیات معاصر ایران در شبه‌قاره هند (دکتر مهرنور محمدخان)، درست‌نویسی (احمد آرام)، ادبیات مقاومت در دفاع مقدس (مرتضی سرهنگی)، تاریخ فشرده داستان‌نویسی در ایران (نادر ابراهیمی).

روز دوم: موقعیت شعر کودکان در ادبیات معاصر (مصطفی رحماندوست)، رساله Longinus و کاربرد معانی آن در بیان رمان (رضا سیدحسینی)، فشرده دو مجلّد «صدسال داستان‌نویسی ایران» (حسن میرعابدینی)، رابطه تکنیک و محتوا در هنر (مهدی حجوانی)، جایگاه ادبیات معاصر ایران در عرصه ادبیات جهان (دکتر ابوالقاسم رادفر)، ادبیات مقاومت در جنگهای ایران و روس (هدایت‌الله بهبودی)، نثر داستان (قاسمعلی فراست).

روز سوم: نگرشی بر سبکها و مکتبهای داستانی در ایران (دکتر صالح حسینی)، نگاهی به شعر در دو نمونه شعر روایی نمادین و روایی تمثیلی (علی موسوی گرمارودی)،؟ (شمس آل‌احمد)، گروتسک در نمایش (سعید مظفری)، ادبیات مقاومت (دکتر عباسعلی رضایی)، نیازهای ادبیات معاصر (احمد عزیزی)، رسالت و مسئولیت ادبیات (قدمعلی سرامی)، سخنرانی اختتامیه (صباح زنگنه، معاون فرهنگی وزیر فرهنگ و ارشاد اسلامی).

[2]ــ ستاد انقلاب فرهنگی، چندی پس از آغاز به کار، به تاسیس «شورای عالی انقلاب فرهنگی» اقدام کرد. «شورای عالی انقلاب فرهنگی» نیز، در تاریخ 7/12/1363، تاسیس «سازمان مطالعه و تدوین کتب علوم انسانی دانشگاه» (سمت) را تصویب کرد. سمینار یاد شده، به منظور رفع یکی از نیازهای جامعه دانشگاهی کشور در زمینه آثار مکتوب در این باره برپا شد. ریاست سازمان مذکور را، از ابتدا تا امروز، دکتر احمد احمدی بر عهده دارد.

این سمینار، از ساختار و برنامه‌ریزی‌ای به مراتب علمی‌تر از سمینار شیراز برخوردار بود؛ و حاصل آن نیز، به صورت منقح و پیراسته، در قالب کتابی حجیم (658 صفحه‌ای) با عنوان «مجموعه مقاله‌های سمینار بررسی ادبیات انقلاب اسلامی»، در سال 1373 منتشر شد و در اختیار علاقه‌مندان قرار گرفت.

عناوین سخنرانیها و سخنرانان این سمینار، به شرح ذیل بود:

خاستگاه ادبیات قبل و بعد از انقلاب (دکتر احمد احمدی)، نگاهی به شعر انقلاب نور (دکتر منوچهر احمدی)، چگونگی رشد و تطور ادبیات کودکان بعد از پیروزی انقلاب اسلامی (فاطمه امیری)، عناصر ویژه سبکی و زبانی ادبیات انقلاب اسلامی (دکتر مصطفی اولیایی)، سخنی پیرامون ادبیات انقلاب اسلامی (مهرداد اوستا)، زن و ادبیات انقلاب اسلامی در کتابهای درسی (دکتر محمود بروجردی)، ادبیات انقلاب (هدایت‌الله بهبودی)، نگاهی اجمالی به شعر انقلاب اسلامی (تیمور ترنج)، ویژگیهایی از شعر انقلاب اسلامی (دکتر جلیل تجلیل)، جهتگیری ادبیات معاصر و تحول آن پس از انقلاب اسلامی (محمد تقوی)، شکوفایی بذرهای معارف اصیل انسانی در ادبیات انقلاب اسلامی (استاد محمدتقی جعفری)، سهم علامه اقبال در ایجاد زمینه مساعد برای شکوفایی ادبیات انقلاب اسلامی (دکتر شاهد چوهدری)، تاثیر انقلاب اسلامی در شعر اردو (سیدکمال حاج سیدجوادی)، بررسی ادبیات انقلاب اسلامی از بُعد عرفانی (دکتر اسماعیل حاکمی)، پیوند زبان و تفکر (دکتر حسن حبیبی)، دگرگونیها و ویژگیهای ادبیات انقلاب اسلامی در یک نگاه (دکتر ابوالقاسم رادفر)، مقدمه‌ای بر معیارهای ادبیات انقلاب اسلامی (سیدمحمد راستگو)، حماسه در شعر انقلاب (دکتر غلامرضا رحمدل)، سهم و نقش دکتر علی شریعتی در شکوفایی ادبیات انقلاب اسلامی ایران (دکتر حسین رزمجو)، نوآمدگان شعر انقلاب اسلامی (مهدی رستگار)، جایگاه و نقش زن در ادبیات انقلاب اسلامی (زهرا رهنورد)، گامی در ارزیابی شعر شاعران انقلاب اسلامی براساس میراث فرهنگی شعر فارسی (احمد زارعی)، ادب عرفانی در پناه مردان روحانی (دکتر غلامرضا ستوده)، تحولات ادبی از مشروطیت تا انقلاب اسلامی (دکتر ضیاءالدین سجادی)، جهان‌بینی شهودی حضرت امام(س) در شعر آن بزرگوار (علی‌اکبر صادقی رشاد)، جنبه‌های عرفانی و حماسی آثار حضرت امام‌خمینی(ره) (فاطمه طباطبایی)، جهت کلی ادبیات انقلاب اسلامی (اسحاق طغیان اسفرجانی)، سخنانی پیرامون ماهیت ادبیات انقلاب اسلامی (دکتر غلامعلی حداد عادل)، وطن از دیدگاه اسلام و انعکاس آن در شعر فارسی (دکتر محمد غلامرضایی)، حماسه و عرفان در ادبیات انقلاب اسلامی با تاکید بر آثار حضرت امام‌خمینی(س) (حسینعلی قبادی)، شکوفایی عرفان و عشق از صدای سخن خواجه و امام (ره) (محمد قراگزلو)، ادبیات انقلاب اسلامی و مبارزه با استکبار (سپیده کاشانی)، جایگاه و نقش زن در ادبیات جنگ (زیبا کاظمی)، آوازهای نسل سرخ (عبدالجبار کاکایی)، خاطره‌نگاشته‌ها و خاطره‌نویسی در گستره ادب مقاومت و فرهنگ جبهه (علیرضا کمری)، بررسی ادبیات تحذیری، بی‌هدف و متعهد در دوران معاصر و تحول آنها در دوره انقلاب اسلامی (محمدکاظم کهدویی)، پدیده خودآگاهی تاریخی در شعر زنان در دهه اول انقلاب اسلامی (نرگس گنجی)، نثر ادبی امام‌خمینی(قدس سره) (جواد محدثی)، ادعای قومی و مدعای ما (دکتر رجبعلی مظلومی)، بررسی نقش ادبیات انقلاب اسلامی در مبارزه با رفاه‌‌طلبی (زهرا مصطفوی)، درآمدی بر شناخت شعر (علی موسوی گرمارودی)، ادبیات انقلاب اسلامی و شهریار (دکتر محمد مهدی‌پور)، رشد مفاهیم اخلاقی و ارزشی در قصه‌های کودکان و نوجوانان بعد از انقلاب اسلامی (محمد میرکیانی)، امام‌خمینی و زبان فطرت (سیدحسین ناطق‌الاسلام)، تاملی در داستان‌نویسی امروز ایران و داستانهای جنگ (محمدباقر نجف‌زاده بارفروش)، تاثیر انقلاب اسلامی در فرهنگ و ادب پاکستان (دکتر مهرنور محمدخان)، یادآوران (محمدرضا یکتایی).

[3]ــ از جمله «کتابشناسی ادبیات داستانی ایران از آغاز تا سال 1370» (تالیف و تدوین دکتر یعقوب آژند، چاپ اول، 1373)؛ «کتابنامه قصه‌های انقلاب و فهرست قصه‌های انقلاب در مطبوعات ایران از 1358 تا 1372» (تهیه و تدوین حسین حداد، تهیه‌شده در سال 1377؛ انتشار نیافته)؛ «کتابشناسی داستانهای انقلاب از 1357 تا 1377» (به کوشش قاسمعلی فراست و سیده زهرا مدنی، چاپ اول، 1384) و...

[4]ــ فقط به عنوان یک نمونه بسیار کوچک، می‌توان گفت: میرعابدینی، با گذشت نزدیک به بیست سال از پیروزی انقلاب اسلامی در ایران، در سال 1377، و اقرار حتی سرسخت‌ترین و معاندترین دشمنان نظام به اسلامی بودن این انقلاب، هنوز به اسلامی بودن این انقلاب باور ندارد؛ و همه‌جا، آن را «انقلاب سال 1357» می‌نامد.

[5]ــ به سوی داستان‌نویسی بومی، انتشارات سوره مهر، چاپ اول، 1376، ص31

[6]ــ همان، ص33

[7]ــ همان، ص32

[8]ــ رک: محمدرضا سرشار (رهگذر)، راز شهرت صادق هدایت، تهران، پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامی، چاپ اول، 1385

[9]ــ «ادبیات داستانی معاصر، البته متحول شده است، چراکه غالبا مبتنی بر کشف و تجربه نویسندگان است، نه مبتنی بر دستورالعمل‌های ثابت و جزمی که پس از شهریور 1320 رواج زیاد داشت.» (گفت‌وگو با عبدالعلی دستغیب، کیهان فرهنگی، سال 16، شماره 160، ص22 به بعد).

[10]ــ «موج بلند انقلاب و عواطف دینی در این دهه [1360] حتی نویسندگان لائیک را در بر می‌گیرد؛ و بعضی از آنها می‌کوشند به قسمی، گوشه‌ای از آن را در قصه‌های خود نشان دهند.» (به سوی داستان‌نویسی بومی، همان، ص36) دستغیب، به عنوان نمونه، از رمانهای «رازهای سرزمین من» و «زمستان 62» یاد می‌کند.

[11] ــ سید قطب، تصویر فنی: نمایش هنری در قرآن، ترجمه محمدعلی عابدی، چاپ اول، تیر 1359؛ سید قطب، آفرینش هنری در قرآن، ترجمه محمدمهدی فولادوند، چاپ اول، آذر 1359

[12]ــ از جمله، عمده آثار دهه 1360 مخملباف، حسن احمدی، قاسمعلی فراست، سیدمهدی شجاعی، فریدون عموزاده خلیلی، اکبر خلیلی، سمیرا اصلانپور، ابراهیم حسن‌بیگی، سیروس سرشار، رضا رهگذر، محمد میرکیانی، .... و نیز آثاری همچون «راه بی‌کرانه» و «عروج» از ناصر ایرانی، «مردی در تبعید ابدی» و «سه دیدار با مردی که از فراسوی باور آمد» از نادر ابراهیمی، «باده کهن» و «لاله برافروخت» از اسماعیل فصیح، «دعای مرغ آمین» از سیروس طاهباز و...؛ که برخی از آنها در دهه 1370 منتشر شدند.

[13]ــ پیش از مخملباف، محمود حکیمی در مقاله‌ای، برای بیان این مقصود، تعبیر «خدا مرکزی» را به کار برده بود.

[14]ــ از جمله، در «صحیفه» (ویژه‌نامه ادبی روزنامه جمهوری اسلامی)، مورخ 24/8/1363، ص 10 به بعد.

[15]ــ یکی از نمودهای این التقاط، بحث به ظاهر فنی غربیان و مقلدان بی‌چون و چرای آنان در داخل، در مورد این است که انسانها نه سیاه سیاه‌اند و نه سفیدِ سفید؛ بلکه همه خاکستری‌اند. حال آنکه در قرآن مجید، انسان سیاه سیاه (ختم‌الله علی قلوبهم و علی سمعهم و علی ابصارهم غشاوه ...) و انسانهای سفید سفید (پیامبران و اولیای خدا) داریم. یا بحث «تیپ» در شخصیت‌پردازی؛ که طبق دیدگاه رئالیسم ماتریالیستی رایج، عمدتا مبتنی بر شغل و طبقه اجتماعی افراد است. حال آنکه در قرآن و اسلام، مبتنی بر مواضع اعتقادی (مومن، کافر، مشرک، منافق، مسلم، متقی و...) افراد است. اینها نظرگاههای کاملا فلسفی و اعتقادی است، که در ظاهرِ آموزه‌های فنی و ساختاری، به خورد نویسندگان مسلمان ما داده شده، و متاسفانه، در آثار، نقدها و گفتار آنان ــ نفهمیده ــ طوطی‌وار، تکرار و پیروی می‌شود؛ و منشأ اصلی بسیاری از انحرافها در این نوشته‌هاست.

[16]ــ شهریار زرشناس، «ادبیات در حال تکوین واقعگرای آرمان‌طلب انقلاب اسلامی»، ماهنامه ادبیات داستانی، شماره 76ــ75 (دی و بهمن 1382)

[17]ــ کیهان فرهنگی، ش 93 (بهمن 1371)، صص128ــ126

[18]ــ «حضور خلوت انس»، ماهنامه ادبیات داستانی، ش31 و 32، ص54

[19]ــ به سوی داستان‌نویسی بومی (اشراق و داستانهای دیگر)، انتشارات سوره مهر، چاپ اول، 1376، صص177ــ176

[20]ــ همان، ص100

[21]ــ همان، ص53

[22]ــ در سال 1383، گروه ادبیات اندیشه پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامی، به برگزاری جلساتی مشترک میان داستان‌نویسان و سه تن از اهالی فلسفه مسلمان اقدام کرد. اما دو تن از آن اهالی فلسفه، به آن سبب که عملا هیچ‌گونه مطالعه‌ای در داستانهای اسلامی پس از انقلاب نداشتند و نیز مطلق گرفتن دو ــ سه تعریف غربیان از رمان، اولا به کل منکر امکان نوشتن رمان و داستان اسلامی بودند. در ثانی به همان سببِ خالی الذّهن بودن نسبت به اصل مسئله، کمترین نکته راهگشایی در این باره عرضه نکردند. آقای شهریار زرشناس اما، به سبب داشتن مطالعات زیاد در عرصه داستان ــ هرچند کمتر در زمینه داستانهای ایرانی ــ و مباحث نظری آن، نظرات به مراتب معتدل‌تر و منطبق‌تر بر واقعیتی داشت.

امید که بخشهای مرتبط با موضوعِ آن مباحث (چون بخشهای قابل توجهی از سخنان یکی از آن اهالی فلسفه، به کل حاشیه‌ای و خارج از موضوع بود) از سوی پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامی منتشر شود و همچنین، این گونه جلسات، با حضور فعال‌تر نویسندگان و دعوت از فلسفه‌دانان مأنوس‌تر با ادبیات داستانی پس از انقلاب، ادامه یابد؛ تا حاصل مدون، منقح و پیراسته کلیه مطالبی که طی سالیان اخیر در این‌باره منتشر شده است، بتواند راهنمای عمل نویسندگان، منتقدان و پژوهشگران این مقوله قرار گیرد و به ترویج هر چه بیشتر این مکتب در میان تشنگان حقیقت و معنویت در جهان بینجامد.

 

 

تبلیغات