اصول گرایی جمهوری اسلامی : مبانی ، تحلیلها و چالشها: گفتگو با محمود دهقان طرازجانی
آرشیو
چکیده
طرح مفاهیم مختلف، بازتابهای متفاوتی را نزد نخبگان و افکار عمومی ایجاد می کند. در این شماره بحث اصول گرایی را نزد جناب آقای دکتر محمود دهقان طرزجانی، عضو هیات علمی دانشکده صداوسیما، طرح نموده ایم. معنا و مصداق اصول گرایی و نسبت آن با انقلاب اسلامی، نگرش دینی و چالشهای ناشی از آن در سیاست خارجی اصول گرایانه و تفاوتهای اصول گرایی و بنیادگرایی از جمله سوالات مطرح در این نشست هستند. نکته جالب در این گفت وگو شیوه بحث جناب دکتر دهقان و نحوه طرح موضوع اصول گرایی می باشد.متن
جناب دکتر دهقان، از نظر شما اصولگرایی چه معنا و مصادیقی دارد؟ و رابطه آن با انقلاب اسلامی چگونه است؟
از آنجا که انقلاب اسلامی در حقیقت بازگشت به اصول اسلام است؛ یعنی زنده کردن اسلام یا در حقیقت به مرحله اجرا درآوردن فرامین الهی که در قرآن مجید و سیره پیامبر اکرم و ائمه اطهار طرح شده است، بنابراین میتوان گفت که انقلاب اسلامی انقلابی اصولگراست؛ به معنی اینکه به اصول خود و آنچه در مدینه در زمان پیامبر و حضرت علی(ع) مطرح بوده بازگشته است. پس بنابراین از این جهت انقلاب اسلامی، اصولگراست. اما رابطهاش با انقلاب اسلامی بدان جهت است که انقلاب اسلامی ماهیت اصولگرایی دارد.
از لحاظ مصادیق هم انقلاب اسلامی اصولگراست؟
یکی از شعارهای اصلی انقلاب، مساله امامحسین(ع) و عاشورا و نیز الگو گرفتن از مسائل مربوط به زمان حضرت علی(ع) و شعار معروف «ما اهل کوفه نیستیم» میباشد، همچنین وقتی شعار «استقلال، آزادی، جمهوری اسلامی» مطرح میگردد، ما میبینیم که از مفاهیم و چارچوبهای اندیشه اسلامی استفاده میشود. بنابراین به لحاظ این مسائل، انقلاب هم در حوزه نظری و هم در مفاهیم و هم در اجرا عملا نوعی بازگشت به زمان پیامبر و اصول اسلام است.
نیاز جمهوری اسلامی به اصولگرایی چگونه توجیه میشود؟ این نیاز، مقطعی است یا دائمی؟
به نظرم تکلیف جمهوری اسلامی مشخص است: یا اصولی را که به عنوان اصول شیعه پذیرفته شده است (قرآن کریم، سیره پیامبر، شیوه ائمه اطهار، اجماع و عقل و ...) سرلوحه و مبنای کار خود قرار میدهد یا اینکه از این فضا خارج میشود، در این صورت به هر فضایی که برود ــ هرچه میخواهد باشد ــ دیگر آنی نیست که مصادیق اصولگرایی زمان پیامبر تلقی میشود. بنابراین جمهوری اسلامی ماهیتا نظامی اصولگراست. اگر قرار باشد این نظام در رفتارهای خودش، از اصول خودش کوتاه بیاید؛ یعنی آنجایی که مثلا فرض کنید که پیامبر و ائمه میایستادند، نایستد، آنجایی که آنها احساس میکردند که باید به گونهای آرام با آن مواجه شوند، با خشونت رفتار نماید؛ یعنی رفتاری میان لیبرالیسم و طالبانیسم، در آن صورت دیگر این نظام، جمهوری اسلامی نخواهد بود. نمونهای از این گونه رفتارهای تفریطآمیز یا افراطی، اقدامات جمهوری اسلامی پاکستان میباشد که ظاهراً حکومتی اسلامی است، اما با غرب مماشات دارد، و نیز طالبان افراطگرا و سلفیهایی که از اسلام چهرهای خشن و جنگطلب نشان میدهند. برخلاف این گروهها و اینگونه رفتارهای افراطی و تفریطی، یکی از ویژگیهای جمهوری اسلامی ایران گزینش تعادل است.
تعامل ویژگیهای اصولگرایی و تنشزدایی در سیاست خارجی جمهوری اسلامی در چه چارچوبی ممکن و شدنی است؟ و آیا میان آنها مغایرتی وجود دارد؟
به نظرم میان این دو مغایرتی نیست، برای اینکه هر نظام چارچوبی برای خودش دارد: نظامهای لیبرالیستی برای خودشان چارچوب سیاسی، فرهنگی و اقتصادی مشخص دارند و به آن بهشدت وفادارند؛ یعنی نظامهای لیبرالیستی هم اصولگرا هستند و از اصول لیبرالیستی خودشان ذرهای کوتاه نمیآیند. به عنوان نمونه دختر محجبه در فرانسه نمیتواند به مدرسه برود. نظام فرانسه به سکولاریسم کاملا پایبند است و ذرهای هم از آن کوتاه نمیآید. آلمانیها هم به همین شکل اصولگرایند. جمهوری اسلامی هم اصول مذهبی را دنبال میکند، بنابراین هیچ ایرادی بر آن وارد نیست. اگر ایراد به اصولگرایی است؛ یعنی پایبندی به اصول فکری نظام، این ایراد به خود غربیها هم وارد است.
با توجه به تفاوت اصولگرایی جمهوری اسلامی با اصولگرایی در معنایی که به آن اشاره کردید، فعالیت تنشزدایی در فضای محیطی مغایر با اصولگرایی جمهوری اسلامی چگونه امکانپذیر است؟
تنشزدایی به معنای نبود درگیری است. در زمان پیامبر نیز ما میتوانیم به شیوه تعامل آن حضرت با یهودیان بنیقریضه در مدینه اشاره کنیم که درواقع نوعی تنشزدایی بود؛ یعنی اگر رفتار خلافی انجام میدادند، مثل قضایای جنگهای پیغمبر، با آنها میجنگید، اما زمانی که عهدنامهای میان آنان منعقد میگشت، به آن وفادار بودند. آنها همچنان یهودی بودند و با تفکرات خودشان زندگی میکردند و پیامبر و مسلمانان هم نظام مخصوص به خودشان را داشتند. نمونه دیگر صلح حدیبیه میباشد؛ پیامبر با کفار قرارداد امضا کرد و تا زمانی که آنها به مفاد عهدنامه وفادار بودند این صلح برقرار بود. بنابراین جمهوری اسلامی، مادامیکه به چارچوب نظام فکری و مملکتی آن تجاوز نشده باشد، به قراردادها وفادار میباشد و اعلام نموده است، تا هنگامی که قوانین و مقررات بینالمللی به تمامیت ارضی و موجودیت نظام خدشه وارد نکند، جمهوری اسلامی ایران به آنها احترام میگذارد. اما اگر قرار باشد کشوری موجودیت و تمامیت ارضی ایران را خدشهدار کند، طبیعی است جمهوری اسلامی با او وارد تنش میشود.
آقای دکتر دهقان، خطوط قرمز تنشزدایی جمهوری اسلامی کداماند؟
اول موجودیت نظام اسلامی است، دوم تمامیت ارضی، و سوم منافع ملی. برای دولتهای دیگر هم همین است. اگر در منطقه منافعی وجود دارد، منافع جمهوری اسلامی هم هست، منافع آنها نیز میباشد و نمیشود که منافع آنها باشد، اما منافع جمهوری اسلامی نباشد. در این صورت تنشزدایی به سلطه بیگانگان و از دست رفتن منافع ملی میانجامد.
نگاه فراملی که در اصولگرایی اسلامی وجود دارد، با فعالیت در سطح یک کشور و نه فراتر از آن چگونه قابل جمع است؟
ببینید ما مکتبی فراملی داریم، و سرزمینی ملی. جوانان بسیجی ما، که از نظر تفکر بسیار هم فراملی بودهاند، برای یک وجب خاک جمهوری اسلامی جانشان را، که بهترین هدیه خداوند بوده است، تقدیم کردند و این مصداق همان فرمایش پیامبر اسلام است که فرمود: «حب الوطن منالایمان». اتفاقا در جنگ تحمیلی ملیگراها بودند که فرار کردند و به عراق رفتند و به این کشور اطلاعات میدادند و دشمن را تجهیز میکردند. بنابراین ما مکتبی فراملی داریم که چارچوب فکری ماست و سرزمینی که این چارچوب فکری در آن تجلی یافته است؛ در زمان جنگ هشتساله، بسیجی برای کربلای امامحسین(ع) شعار میداد، اما از خاک خودش دفاع میکرد. در جهان حدود شصت و چند کشور اسلامی وجود دارد که اکثر آنها بالای 50 درصد جمعیت اسلامی دارند، اما نظام اسلامی ندارند. نظام اسلامی در جمهوری اسلامی و در محدوده جغرافیایی ایران برقرار شده و اینجاست که همان فکر فراملی اجازه میدهد که مردم ایران از وطنشان دفاع کنند.
این وضعیت چطور به ما اجازه میدهد که اصولگرایی را در جهان گسترش دهیم؟
نمونهای که ما در ایران و نظام جمهوری اسلامی داریم و الگوی مکتبی ما، در عراق، لبنان و فلسطین تکرار شده است و فلسطینیها و لبنانیها راه مبارزه را از شهید فهمیدهها یاد گرفتهاند. آنها برای خودشان هم تشکیلات درست میکنند، عوامل و وسایل دارند، اگرچه ممکن است دولتهای مستقل نداشته باشند. بههرحال آنها از مکتب ما الگو گرفتهاند؛ و صدور انقلاب به این معنی است نه اینکه حاکم ایران در آنجا حکومت کند. فلسطین برای خودش سرزمین و حکومتی جدا دارد، لبنانیها هم همینطور؛ فرهنگشان هم جداست، ولی مکتب آنها از جمهوری اسلامی الگو میگیرد.
نظامسازی در کشورهای دیگر براساس این مکتب چگونه خواهد شد؟
اگر در آینده براساس این مکتب نظام جمهوری اسلامی بر فلسطین حاکم گردد و تفکرات مذهبی مبنا قرار گیرد، یا در لبنان یا عراق چنین اتفاقی روی دهد، باز این مساله به معنای ادغام این نظامها در جمهوری اسلامی ایران نیست، بلکه جمهوری اسلامی ایران میتواند با آنها همکاری بیشتری داشته باشد، همانطور که در حال حاضر جمهوری اسلامی ایران با دولت عراق تعامل بیشتری دارد تا با دولت صدام حسین، برای اینکه دولت صدام حسین مکتبی نبود، در صورتی که دولت فعلی دولتی نسبتا مکتبگراست. بنابراین در این موارد اصولگرایی اجازه همکاری میدهد، ولی این همکاری به معنای این نیست که عراق خاکش را به ایران بدهد یا بالعکس ایران خاکش را به عراق بدهد. ما یک ظرف داریم و یک مظروف؛ ظرف ما در ایران، سرزمین مرزی ماست و مظروف ایدئولوژی است که در داخل، حاکمیت دارد؛ یعنی انقلاب اسلامی ایران. طبیعی است که اگر انقلاب اسلامی با همین چارچوب در کشور دیگری ایدئولوژی حاکم بر نظام سیاسی گردد، چنین نظامهایی با هم تفاوتهایی دارند که البته این تفاوتها در روشهاست نه در اصول که این مساله هم هیچ ایرادی ندارد.
اگر بپذیریم که بخشی از تهاجم فرهنگی غرب از طریق مفهومسازی است، تفاوتهای اصولگرایی با بنیادگرایی را بیان نمایید.
به نظر من تفاوتی بین اصولگرایی و بنیادگرایی وجود ندارد. اگر بنیادگرایی به معنای بازگشت به بنیادهای نهادهشده در زمان پیامبر و ائمه اطهار است، ما بنیادگرا هستیم. اگر اصول به معنی برگشت به این مساله است، اصولگرایی و بنیادگرایی بر هم منطبقاند. اما در غرب بنیادگرایی یا اصولگرایی را به این دلیل استفاده میکنند که میخواهند بگویند اینها مدرن نیستند و در حال تلاشاند که به نظام کهنه 1400 سال قبل بازگردند، آنها درواقع بنیادگرایی و اصولگرایی را در مقابل مدرنیسم قرار میدهند. اما از نظر ما مدرنیسم به معنی بیدینی نیست و ما تضادی بین آن و دین نمیبینیم؛ ما میتوانیم اصولگرا و بنیادگرا باشیم و از تکنولوژی مدرن جهان هم استفاده بکنیم.
ویژگیهایی که برای بنیادگرایی مطرح میکنند و نمونههایی که به عنوان بنیادگرایی اسلامی معرفی میشوند با آن آرمانهای انقلاب اسلامی و بحث آیندهنگری و نگاه به آینده قابل جمع نیستند.
در تفکر غربی بحث مدرنیته و سنت و مدرنیسم وجود دارد و تضاد میان مدرنیته و سنتگرایی در آن به عنوان یک فلسفه مطرح است، برای اینکه بتوانند گذشته و سنت را بکوبند. البته از دید من میان مدرنیته و سنتگرایی تضاد و تفاوتی وجود ندارد. اگر مدرنیته به معنی ابزار است، با اصولگرایی و بنیادگرایی مخالفتی ندارد، اما اگر به معنای فرهنگ است، میان آنها اختلاف و تضاد وجود دارد. ابزارهایی که ناشی از دستاوردهای بشر بوده است به فرهنگ خاصی تعلق ندارد؛ مثل کشف الکل و جبر که زمانی از آن جهان اسلام بوده، دستهای از دستاوردها هم از آن جهان غرب است و اینها با هم مبادله میشود. من به تفکر آقای مکلوهان اعتقادی ندارم که تکنولوژی خود فرهنگ است؛ یعنی به عقیده من فردی اصولگرا و سنتگرا میتواند از تلفن، اینترنت، و وسایل ارتباطجمعی، تکنولوژی مدرن حمل و نقل هوایی، زمینی، دریایی و ماهوارهای استفاده بکند و این مساله با اصولگرایی او منافاتی ندارد. درواقع ما آن را ابزار میبینیم و فرهنگ اسلامی را از طریق آن منتقل میکنیم. در حال حاضر جمهوری اسلامی رادیو و تلویزیونهای متعدد و وسایل مختلف دارد و از این طریق فرهنگسازی میکند. اما اگر استفاده از تکنولوژی به معنی قبول فرهنگ مدرنیسم هم میباشد، پذیرفتنی نیست.
اما بنیادگرایی به معنای گذشتهگرایی فرهنگی در رفتارهای بنیادگرایان جلوهگر شده است.
غربیها وقتی میگویند بنیادگرایی، در حقیقت میخواهند بگویند انقلابیها در قرن بیستویکم میخواهند قرن هفتم را زنده کنند؛ یعنی 1400 سال پیش. این اتهامی بیش نیست، برای اینکه ما میگوییم اسلام فرهنگی است که با الهام از وحی به صورت یک مکتب درآمده و در همه زمانها جاری است و محدوده زمانی ندارد.
پس چگونه میتوان بین بنیادگرایی، که حالا در قالب طالبان معرفی میگردد، با اصولگرایی فرقی قائل شد؟ و این تفاوتها را چگونه میتوانیم بهدست بیاوریم؟
برای درک این تفاوتها رفتار ائمه اطهار را باید مبنا قرار داد. به عنوان مثال آوردهاند که در وسط جنگ جمل، فردی به حضرت علی(ع) میگوید: چگونه حق را میتوان پیدا کرد؛ یک طرف داماد و یاران پیامبر و طرف دیگر همسر و عدهای دیگر از یاران پیامبر مثل طلحه و زبیر قرار دارند. یکی دیگر از یاران امام(ع) به تندی به او میگوید: در بحبوحه جنگ جای اینگونه سوالات است؟! امام میفرماید: اتفاقا همینجا جای این سوال است. شما حق را با افراد نسنجید، حق را ترسیم کنید و افراد را با آن بسنجید؛ درواقع حق را در افراد نبینید، بلکه افراد را با حق بسنجید، اگر فرد با حق تطبیق پیدا کرد، او را بپذیرید و اگر تطبیق پیدا نکرد، نپذیرید. به علاوه حضرت علی(ع) راجع به افراط خطبهای دارد و مطالبی را میفرماید که در مورد ویژگیهای خوارج نهروان است؛ یعنی همین طالبانیسم فعلی که افرادی هستند مثل خوارج. امام میفرماید: فقط من میتوانم ریشه فتنه اینها را دربیاورم. سپس ایشان ویژگیهای خوارج را بیان میفرماید: امام میگوید که افرادی هستند که شب تا صبح نماز میخوانند، از شدت عبادت پیشانی و سر زانویشان پینه بسته است و صبح تا شب روزه میگیرند، از شدت گرسنگی پوست آنها به استخوانشان چسبیده است، اما خشک مغز هستند و از احکام اسلام ظاهر آن را چسبیدهاند. بعد میگوید: اینها لذات دنیا را کنار گذاشتند و پوستین اسلام را وارونه پوشیدند. توجه کنید این تعبیر بسیار زیباست؛ پوستین بیرونش چرم است و زیبا، و افراد را جذب میکند و داخلش پشم است و فرد درون آن را گرم میکند، همین پوستین وقتی وارونه پوشیده شود، پشم آن افراد را فراری میدهد و چرمش فرد را اذیت میکند. در تعبیری زیبا حضرت علی(ع) بنیادگرایی انحرافی را تعریف میکند و میفرماید: اینها پوستین اسلام را وارونه پوشیدند؛ محرمات را واجب دانستند و در مقابل، حلال خدا را حرام کردند. درحالیکه اطاعت از امام زمان (امامعلی(ع)) واجب است، آنها در مقابل حکم امام میگفتند: «الحکم اِلّا الله» و از آن طرف، در مقابل توصیه دین برای استفاده از لذایذ مشروع دنیا، آنها را برای خودشان حرام کردند، درحالیکه استفاده از نعمتهای الهی لازمه بشر است. این مکتبی انحرافی نمیتواند ادامه پیدا بکند.
دولت نهم دولت اصولگراست. پشتوانه این دولت، یک جریان اجتماعی قوی میباشد؛ جریانی اجتماعی که به انقلاب اسلامی منجر شد و بعد همینطور در دولتهای مختلف رشد کرد و از حمایت مردم در انتخابات بهرهمند گردید. این مشارکت سیاسی را ــ با محوریت شعارهایی که ذیل اصولگرایی مطرح شدهاند ــ چگونه تحلیل مینمایید؟
اولا من کل نظام جمهوری اسلامی را اصولگرا میدانم که هدایت آن به دست امامخمینی(ره) و مقام معظم رهبری میباشد. بنابراین نظام در کل 28 سال گذشته اصولگرا بوده است و دلیل اصولگراییاش هم تضاد و درگیریش با نظام غیراصولگرای سکولاریسم و در حقیقت لائیزیسم غرب میباشد. پس ما میتوانیم بگوییم از نظر شاخص کلی، حرکتمان درست به مانند قطاری است که رو به جلو میرود و طی 28 سال، این دو رهبر گرانقدر آن را در مسیرش هدایت نمودهاند. بحثهایی که روسای جمهور مطرح کردند تحت عنوان اصولگرایی، اصلاحطلبی و...، بحثهایی بوده است که افراد داخل کوپهها داشتند. ما ممکن است فکر کنیم فردی که در قطار، از سر قطار به انتهای آن میرود، مخالف جهت قطار حرکت میکند، اما او در همان قطار در حال حرکت است؛ قطاری که لوکوموتیوش را انقلاب اسلامی ایجاد کرده، و هدایت آن هم به دست امامخمینی(ره) و مقام معظم رهبری بوده است.
با این تعریف، تقابلهایی که از رفتار جناحهای سیاسی در رقابتهای انتخاباتی درک میگردد، در کجای این بحث قرار میگیرند؟
این تقابلها، بحثهای درونکوپهای هستند، زمانی هست و زمانی دیگر نیست. در روشها ممکن است ما در مسیری پیش رویم، اما پس از مدتی متوجه شویم که مسیر اشتباه است، بنابراین دیگر آن را ادامه نمیدهیم. این مسائل به تصمیمگیریهای خرد و جزئی اختصاص دارد، بنابراین وقتی مقام معظم رهبری برنامه سال 1404 را مطرح میسازد، بیست سال دیگر را مدنظر قرار میدهد و درواقع جهتگیری کلان نظام را تعیین میکند و برای همین است که در قانون اساسی تصمیمگیری کلان در اختیار رهبر است و خُردها در اختیار مسئولان اجرایی، که رؤسای قوه قضائیه، مقننه و مجریه میباشند. بنابراین تغییر رؤسای آنها و نیز تغییر خطمشی آنها تغییری اساسی نیست، بلکه بحثهای درون نظام جمهوری اسلامی (داخل کوپهای) است.
جناب دکتر دهقان، باتوجه به جایگاه احزاب سیاسی، نقش مردم در نظام اصولگرا چگونه است؟
نظام جمهوری اسلامی در حوزه بینالمللی با انرژی مردم جلو میرود؛ یعنی در تمام 28 سال گذشته، سوخت این لوکوموتیو را مردم با ایثار در زمان جنگ تحمیلی، با کمکهای مالی خود و با حضور در خیابان تامین کردهاند. بنابراین من این بحثها را بحثهای بسیار انحرافی میدانم که دشمن آنها را دامن میزند تا این لوکوموتیو را تکهتکه و از هم جدا تصور کنند. تفاوت زیادی میان تفکرات شهید رجایی، مهندس موسوی، آقای هاشمی، آقای خاتمی و آقای احمدینژاد وجود ندارد، زیرا در دوران ریاست جمهوری آنها چارچوب کلی زیر نظر رهبری بوده است. اصل نظام به مانند قطاری در حال حرکت بر روی ریل است و پتانسیل آن انقلاب میباشد که مردم آن را حرکت میدهند و... هدایت آن در دست رهبری است.
آیا محدود نمودن اصولگرایی به یک دولت، آسیبزا نیست؟
بله، همانطوری که شما نمیتوانید بگویید اگر آقای خاتمی گفت اصلاحطلبی، واقعا اصلاحات کرد، بسیاری از مواقع هم مشکل داشت، آقای هاشمی شعار سازندگی میداد، بسیاری اوقات هم سازندگی مسیر درستی نرفت، اصولگرایی هم به همین شکل است. من بحثهای دولتها را بحثهای فرع بر اصل میدانم. نظام اصولگراست به معنی تکرار الگوها، مسیرش در جهت احیای مدینه فاضله زمان پیامبر گرامی اسلام میباشد و سوختش را هم مردم تامین میکنند. دشمن قصد دارد ما را به بحثهای فرعی بکشاند تا از طریق انشعاب و تفکیک در نظام ایجاد کند. آقای هاشمی و آقای خاتمی همانقدر برای انقلاب تلاش کردند که آقای احمدینژاد ممکن است تلاش کند. طی گذر زمان بازیکنان تغییر پیدا میکنند، اما بازی همچنان ادامه دارد. ممکن است به تشخیص سرمربی این تیم، که رهبری است، زمان این باشد که بازیکنی را تعویض کند یا تاکتیک تیم را تغییر دهد، اما استراتژی تیم در همه حال بُرد است. نمونهای که میتوان در اینجا از آن یاد کرد همین قضیه انرژی هستهای است که در زمان ریاست جمهوری آیتالله خامنهای پیشبینی اولیهاش صورت گرفت، در زمان ریاستجمهوری آقای هاشمی برای آن سرمایهگذاری شد و تکنولوژی خریداری گشت، زمان آقای خاتمی پیگیری شد، و زمان ریاستجمهوری آقای احمدینژاد به دفاع از آن اختصاص یافته است؛ مثل تاکتیکهای ائمه در زمان امامتشان. این معصومان همگی به مانند هم بودند و تفکراتی مشابه هم داشتند، منتها شرایطشان متفاوت بود؛ مثلا شرایط زمانه امامحسین(ع) قیام را ایجاب میکرده اما شرایط دوران امامت امامحسن(ع) اینگونه نبوده است و در صورتی که امامحسن(ع) در شرایط امامحسین(ع) قرار میگرفت، به مانند او رفتار میکرد و اگر امامحسین(ع) در زمان امامباقر(ع) بود، همان تدریس را ادامه میداد. بنابراین در دوران امامت آنها فقط تاکتیکها تغییر میکرد، اما اصل استراتژی حفظ اصول شیعه بود.
در فشارهای ناشی از جهانی شدن، دوام اصولگرایی را چگونه ارزیابی میکنید؟
قرار نیست مکتب در جهانی شدن از بین برود. در جهانی شدن یک سلسله تعامل وجود دارد؛ عدهای داشتههای خود را عرضه میکنند و عدهای دیگر اخذ. در حالت تعامل نکات مثبت مکتب اسلام به قدری بالاست که به نظرم بیشتر میدهد تا بگیرد. دلیلش این است که در قرن بیستم، که همه دینها هویتشان را از دست داده بودند و در آنها دست برده شده بود، انقلاب به مانند پدیدهای نو ظهور کرد و مارکسیسم را زیر پا گذاشت و هماکنون نیز همپای سرمایهداری در حال پیشروی است. بنابراین اتفاقاً جهانیشدن دوران شکوفایی اصولگرایی است. ما در فلسفه قیام میگوییم امام به این دلیل غایب شد که شعور زمان، دیگر برای تداوم ظاهری ولایت گنجایش نداشت. زمانیکه شعور جهانی و خواست تمام مردم دنیا عدالت باشد و آنها از خدا بخواهند که عادل واقعی را برساند، فضا برای ظهور امام فراهم میگردد. این مساله نشان میدهد که اسلام برای جهانی شدن هم طرح دارد. اتفاقا اسلام مکتبی فراجهانی است و اعتقاد من بر این است که هرچه دانش و تکنیک پیشرفت نماید، راه برای مطرح شدن اصول و مفاهیم اسلام در جهان و عملی گشتن آنها هموارتر میگردد.
در حال حاضر کدام چالش جدی برای رشد اصولگرایی وجود دارد؟
اگر در آیات قرآن مجید دقت کنیم، پر از قصصی است که داستان پیامبران توحیدی، از حضرت ابراهیم تا خاتم پیامبران، را بیان میکند. آنها قصص نامگذاری شدهاند نه داستان؛ یعنی موضوعات قابل فکر و اندیشه. در تمام این قصص پیامبران توحیدی رفتاری داشتهاند الهامگرفته از سنت الهی؛ یعنی قوانین قطعی خداوند در جهان. با این همه، عدهای با اصولگرایی اسلامی، یعنی اندیشه الهامگرفته از سنت رسولالله و سیره ائمه اطهار، حتی در زمان پیامبر مخالفت کردند و مشکلاتی را در راه پیشبرد این اصول به وجود آوردند. این عده بتپرستان، طاغیان و نادانان بودند؛ یعنی صاحبان زر و زور و تدبیر. بعد از رحلت پیامبر گرامی اسلام، در زمان امامت علی(ع)، که وارث اندیشه ناب سنت رسولالله بود، همان سه مظهر، تحت نام قاستین، ناکثین و مارقین؛ یعنی زر و زور معاویه، تدبیر عمروعاص و کجفهمی خوارج نهروان، با امامت ایشان مخالفت کردند و در راه رسالت او مشکلاتی به وجود آوردند. این صفبندی در زمان سایر ائمهاطهار و حتی بعد از غیبت کبرای امامزمان(ع) در مقابل علمایی که اندیشه ناب شیعه را هدایت میکردند، وجود داشت. در یکی دو قرن گذشته، در مقابل اندیشه سنتی اسلام، مارکسیسم، یعنی اندیشه ضدخدا، قرار داشت و بعد از مرگ مارکسیسم، حالا سکولاریسم و لائیسیسم سرمایهداری، با شعار جدایی دین از سیاست، در برابر آن ظاهر شده است. همه اینها نشان میدهد که تقابل جبهه حق و باطل سنتی طولانی است که از ابتدای خلقت بشر آغاز شده و تا ظهور مهدی موعود(عج) هم ادامه خواهد داشت. به صراحت باید بگویم مسئولیت ما، در این دوره حساس، دفاع بیپروا از اصول اسلام، سنت رسولالله و سیره ائمه اطهار است؛ خواه جهان مادیگرای غرب آن را بپسندد یا نپسندد. بنده معتقدم اصولگرایان واقعی باید روی اصول مکتب بمانند و بر اجرای آن پافشاری کنند.
در این مسیری که جمهوری اسلامی در حال پیگیری آن است آسیبهایی را میبینید؟
طبیعی است که آسیبهایی وجود دارد. پیغمبر هم در زمان تاسیس دولت خودش تا زمانیکه توانست کل شبهجزیره را بگیرد با آسیبهایی روبهرو بود و شخصیتهای بزرگی مثل حمزه شهید شدند، ولی مکتب باقی ماند. ممکن است افراد دچار مشکلاتی بشوند یا حتی خساراتی به آنها وارد شود؛ مانند جنگ تحمیلی که خسارات بسیاری بر مردم وارد کرد و از نظر انسانی تعداد بسیار زیادی از جوانان این کشور شهید شدند، با این حال مکتب ماندگار شد. امامخمینی(ره) تکلیف خودش را از ابتدا با مکتب روشن کرده بود. در بحبوحه صدور حکم سلمان رشدی، روزی یکی از بزرگان اهل علم به امام فرموده بود که آبروی شما در جهان اسلام در معرض خطر میباشد و تلاشهای وزارتخارجه برای بهبود روابط با کشورهای غربی در حال از بین رفتن است. امام، که متوجه نهایت مطلب ایشان یعنی برگرداندن حکم سلمان رشدی شده، با فریاد فرموده بود: الان آبروی رسولالله در خطر است من کی هستم. اگر الان برای حفظ آبروی رسولالله اقدامی نشود و توهینکننده به مجازات نرسد، این غربیها بعدها فیلمها و کتابهای توهینآمیزتری منتشر خواهند کرد. میبینیم که امامخمینی(ره) در مسیر تلاش خودش برای حفظ مکتب حتی میپذیرد که خسارتی بر نظام جمهوری اسلامی، که خودش آن را بنیاد نهاده است، وارد شود. اتفاقا یکی از رهبران ملی ــ مذهبیها به درستی گفته بود که ما ملیمذهبیها اسلام را برای ایران میخواهیم، اما امامخمینی(ره) ایران را برای اسلام میخواهد این یعنی مکتبی بودن.
پس به این ترتیب جهانی شدن زمینهساز رشد اصولگرایی است؟
بله درست است. اینکه در همه آیات قرآن و روایت ذکر شده است اسلام دین جهانی است به همین معنی است؛ یعنی با وجود اینکه نذول وحی در شبهجزیره عربستان اتفاق افتاده است، دین اسلام، پیامبر، قبله و کتاب آن متعلق به ملیت خاصی نیست. شما در آیات و روایات متعددی میبینید که بهصراحت ذکر شده است در اسلام زن، مرد، سیاه، سفید، عرب، عجم و ثروتمند بودن و عنوانها دلیلی بر برتری نیست و تنها برتری انسانی بر انسان دیگر تقوای اوست و نزدیکی به خداوند. اتفاقا همین آیات و روایات است که بلال حبشی و سلمان فارسی را بر بسیاری از اعراب اطراف پیامبر ترجیح داد و این رجحان و برتری فقط به دلیل ایمان آنها بود. در مورد فلسفه غیبت امامزمان(ع)، همانگونه که ذکر شد، دلیل این غیبت آماده نبودن جامعه آن زمان برای پذیرش عدالت با مضمون قرآنی آن بوده است و ما شیعیان معتقدیم امامزمان(ع) وقتی ظهور خواهد کرد که زمینه پذیرش عدالت بر اثر تلاش مسلمانان فراهم گردد؛ آن موقع امام مهدی قیام خواهد کرد و به کمک مومنان مستکبران را نابود و جهان را پر از عدل و داد خواهد نمود. این فلسفه جهانی شدن اسلام میباشد با بهترین مفهومی که هیچ مکتبی آن را بیان نکرده است.
در یک جمعبندی از این موضوع، فرصتها و تهدیدات گرایش به اصولگرایی را در عصر جهانیشدن ارتباطات بیان نمایید.
تهدید مهم اصولگرایی اسلامی نه از بیرون جوامع اسلامی، بلکه از درون است. در طی چهارده قرن گذشته هرگاه اسلام با دشمنی علنی و بینقاب روبهرو شده پیروز گشته، ولی هر موقع با نفاق داخلی روبهرو بوده، شکست خورده است. بزرگترین تهدید اصولگرایی بازگشت و سرخوردگی رهبران از اصول اولیه و تجدیدنظرطلبی نسبت به اصول مسلم دینی است. متاسفانه همیشه در تاریخ شاهد رهبران انقلابی هستیم که یا دچار غرور شدهاند یا جذب دنیاخواهی، مالاندوزی و شهوتپرستی، و در مراحل نتیجهگیری از ادامه راه کنار کشیده و حتی در مقابل یاران قدیمی صفآرایی کردهاند. امامخمینی(ره) میفرماید: خدا نکند تا هنگامی که انسان بر نفس خود مسلط نشده است قدرت به او روی آورد. به نظر من دنیاگرایی، و به تعبیر زیبای پیامبر اسلام «حبالدنیا راس کل خطیه»، تهدیدی است که نباید آن را دست کم گرفت.
اما فرصتهایی هم برای بیان اصولگرایی اسلامی وجود دارد؛ از جمله اینکه اکنون مردم در کل جهان، نسبت به زمانهای گذشته، داناتر، باشعورتر، باسوادتر و متفکرتر شدهاند. به علاوه، رسانهها به تدریج میدان را از دست سیاستمداران پنهانکار میگیرند و به دست مردم میسپارند. زمانی نه چندان دور (1947.م) قتلعام دیر یاسین انجام شد، اما فقط خبر آن، و نه تصاویر و فیلم آن، ماهها بعد در سطح محدودی در رسانهها پخش شد، درحالیکه امروز بهرغم همه سانسورهایی که انجام میشود، تصاویر مبارزان فلسطینی و لبنانی همهروزه در سطح جهان منعکس میگردد و این نشان میدهد که تفکر مردم جهان به هم نزدیکتر شده است. همین رسانههای جدید، بهرغم حاکمیت مطلق استکبار جهانی بر بسیاری از آنها، وسیلهای شده است که میتوان از طریق آن صدای اسلام راستین را به گوش مردمان بیشتری در اقصی نقاط جهان رساند. حق دارای ویژگیهایی است که در صورت رسیدن آن به دلهای مشتاق، فطرتهای پاک آن را خواهند پذیرفت. در روایت آمده است که وقتی امام زمان(عج) ظهور کند، در کعبه ندای حق برخواهد آورد و صدای ایشان در همه جهان شنیده خواهد شد. شاید درک آن برای گذشتگان سخت بود، اما اکنون رسانهها چنین امکانی را میتوانند فراهم کنند. این روایت به معنای آن است که امام زمان(عج) از همه ظرفیتهای موجود زمان خود برای تحقق حق و عدالت استفاده خواهد کرد. بنابراین معتقدم هرچه زمان جلوتر برود، به شرط آنکه ما به اصول اسلامی خود اعتقاد داشته باشیم، اسلام راه خود را در چهارگوشه جهان باز خواهد کرد؛ آن وقت نصرت الهی فرا میرسد و «یدخلون فی دینالله افواجا» به منصه ظهور میرسد. خداوند در قرآن کریم میفرماید که این کتاب و این میزان را خود نازل کرده است و خود حفظش خواهد کرد، بنابراین ما باید بدانیم که اگر ما از اصول خود برگردیم، مومنان دیگری پیدا خواهند شد که این راه را ادامه خواهند داد و حیف است که آن امت برگزیده، ملت مومن و معتقد ایران اسلامی نباشد.
با تشکر از شما برای شرکت در این مصاحبه، در آخر اگر صحبتی دارید بفرماید.
بنده هم از فرصتی که به من دادید تشکر میکنم و امیدوارم اراده پنهان و پیدای الهی در این انقلاب همچنان پشتیبان و حمایتگر این ملت مظلوم ولی شجاع و متدین باشد تا این امانت خداوند به صاحب اصلی آن بازگردانده شود و هرکدام از ما افتخار سربازی در رکاب امام زمان (عج) خود را، که وعده حق الهی است، پیدا کنیم.