فرهنگ در اندیشه امام (ره)
آرشیو
چکیده
پیروزمندی رهبری سیاسی در دوران های مختلف، قطعاً تابع یک سلسله چارچوب ها و الگوهای مورد اعتماد و کارآمدی است که فرایند تجمیع، تمرکز و توزیع را به صورتی متعادل، تکرارشونده و ارتقایابنده سهل و میسر می سازند. امام خمینی(ره) در مقام رهبری انقلاب اسلامی، از تکوین تا استقرار و تولد نظام جمهوری اسلامی و بعد از آن، بهره مند از الگوهایی در هدایت جامعه به سوی رشد و تعالی بودند. مقاله پیش رو سعی نموده است طرح مهندسی فرهنگی را از این زاویه توضیح و تحلیل نماید.متن
هویت فرهنگی هر ملتی ریشه در تاریخ، باورها، ارزشها، آداب و رسوم آن ملت دارد و همین هویت نوع رفتار جمعی و شخصی آن جامعه را با جهان اطراف و نیز با شهروندان درون یک اجتماع مشخص میکند. در این میان دین و مذهب، از ابتدای ظهور خود، در هویتبخشی به معتقدان خود بسیار تعیینکننده بوده و آنها را از «دیگران» جدا کرده است.
پس از رنسانس در غرب و گسترش عقیده انسانمحوری در اروپا و جهان مدرنیته و مظاهر آن به مثابه بستر هویت جدید فرهنگی غرب، با ایجاد نگرش جدیدی نسبت به انسان و جهان و ترسیم رابطهای تازه بین این دو، سودای ترسیم هویت جدیدی را به جای هویت قدیم در سر داشت. به همین منظور و در قدم اول نقش سنت و مذهب در تعریف و هویتیابی انسانها نفی گردید و مفاهیم مدرن چندی از قبیل: ملّیت، مرز جغرافیایی، زبان و غیره از عوامل هویتبخشی به شمار رفت.
پس از پیروزی انقلاب مشروطه در ایران و گسترش مفاهیم متولدشده از مدرنیته در این کشور، تحولات اندیشهای و هویتی مهمی بهوجود آمد که مهمترین آن را میتوان در زیر سوال رفتن هر آنچه مربوط به گذشته تحت عنوان «سنّت» میشد، دانست و در این میان مذهب و نمادهای دینی فرهنگ ایران تحتتأثیر نفی مظاهر سنّتی در غرب، به منزله مانعِ رسیدن ایران به غرب تلقی گردید و به روشهای مختلف با آن مبارزه شد که اوج این مبارزه را میتوان در دوران پهلوی اول مشاهده کرد. در این دوره با تمام مظاهر مذهبی مربوط به هویت ایرانیان به گونهای خشن مبارزه و مخالفت شد. از سوی دیگر در ساختار سیاسی نیز ضمن معطل گذاشتن اصل دوم متمم قانون اساسی ــ که در مورد نظارت مجتهدان شیعه بر مصوبات مجلس برای مشروعیت بخشیدن به سلطنت مشروطه بود ــ در عمل هرگونه تجلی مذهبی و دینی هویت ایرانی نفی گردید و با سختگیری نسبت به عالمان و حوزههای دینی عملا نقش اجتماعی و سیاسی دین و متولیان دینی نادیده گرفته شد.[1] همزمان با نفی بُعد دینی فرهنگ ایرانیان، نهادهای فرهنگی متعددی بهوجود آمد که وظیفه آنها گسترش و تقویت مظاهر باستانی فرهنگ ایرانی یا مظاهر مدرن حاصل از مدرنیته غربی بود. در این زمینه میتوان به تاسیس سازمان پرورش افکار[2] و نیز دانشگاههای مختلف در کشور اشاره کرد. بنابراین پس از پیروزی انقلاب مشروطه در ایران به نوعی مهندسی فرهنگی در دستور کار دولت قرار گرفت که احیای مظاهر باستانی (پیش از اسلام) و گسترش مظاهر مدرنیته در کشور از اهداف آن به شمار میرفت.
با عزل رضاشاه از سلطنت در سال 1320 و تبعید وی از کشور، دستجات مختلف فکری و فرهنگی، به دلیل خلأ ناشی از حذف یک دیکتاتور مستبد، در کشور بهوجود آمدند که یکی از این جریانهای فکری در پی احیای مظاهر مذهبی در کشور بود و امامخمینی به همین جریان فرهنگی و فکری تعلق داشت. نگارش کتاب «کشف الاسرار» از سوی امامخمینی در سال 1324 نشاندهنده همین دغدغه ایشان نسبت به احیای مجدد مذهب در کشور میباشد که طی دوران خفقان رضاشاهی نفی گردیده بود. با قدرتگیری مجدد محمدرضاشاه، به ویژه پس از کودتای 28 مرداد 1332 و بالاخص پس از وفات آیتالله بروجردی در سال 1340، اقدامات رضاشاهی را این بار جانشین خلف وی دنبال کرد که با اعتراض شدید امامخمینی روبهرو شد. این رویارویی در نهایت به پیروزی انقلاب اسلامی به رهبری یک مرجع تقلید شیعه و جانشینی نظام سیاسی جدیدی تحت عنوان «جمهوری اسلامی» به جای «سلطنت مشروطه» منجر شد. امامخمینی به عنوان رهبر انقلاب اسلامی همه تلاش خود را برای تبیین، احیا، گسترش و اجرای تعالیم فرهنگی اسلام به کار گرفت که میتوان همه این تلاشهای ایشان را تحت عنوان «مهندسی فرهنگی» برای یک جامعه شیعی با نام «اسلام ناب محمدی(ص)» در نظر گرفت که این مقاله به دنبال مطالعه همین مساله بوده است.
مفهوم فرهنگ
فرهنگ به معنای وسیع آن عبارت است از «نظامی از باورها، ارزشها، رسوم و رفتاری که اعضای جامعه به کار میبندند تا خود را با جهانشان و نیز با یکدیگر سازگار سازند و آن را از طریق آموختن از نسلی به نسل دیگر انتقال میدهند.»[3]
بنابر تعریف فوق، فرهنگ نه تنها رفتارهای اجتماعی، بلکه شیوههای اندیشیدن را نیز در بر میگیرد و انسانها در خلال آموزش فرهنگی خود، یاد میگیرند که چه معناهایی را باید به رویدادهای جهان اطراف خود و به ویژه به رفتارهای دیگران نسبت دهند تا بتوانند این رفتارها و حوادث را فهم کنند و در برابر آن عکسالعمل مناسبی نشان دهند. بنابراین بسته به نوع آموزشها و خصوصیتهای فرهنگی هر جامعه، معنای عملهای خاص میتواند در زمینههای فرهنگی متفاوت، تفسیرهای متفاوتی بپذیرد. به این ترتیب مفاهیمی که با آموزشهای فرهنگی در میان افراد هر منطقه و کشوری درونی میشود، هویت فرهنگی آن کشور را تشکیل خواهد داد. بر همین اساس کسانی که دارای مذهب، عقاید، آداب و رسوم و زبان مشترکی هستند، از هویت فرهنگی واحدی برخوردار میشوند و اختلاف در میان این ارکان فرهنگی عامل تمایز فرهنگی به شمار میرود؛ یعنی «دیگران» و «غیرها» کسانی خواهند بود که وجه مشترکی با این ارکان فرهنگی ندارند.[4]
عوامل چندی در به وجود آمدن هویت فرهنگی مؤثرند که از این میان مذهب و ملّیت دو عامل مهم هویتبخش به شمار میروند. دین و مذهب از گذشته تاکنون عامل بهوجودآورنده هویت مشخص برای معتقدان خود و تمایز میان آنها و کسانی بوده است که به آن اعتقاد نداشتهاند؛ به این معنی که هویت فرهنگی انسانها با دین و مذهب آنها شناخته میشده و «یهودی»، «مسیحی» و «مسلمان» بودن، هویت فرهنگی انسانهای مختلف را به نمایش میگذاشته است. به این ترتیب دین و مذهب کارکردهای اجتماعی مختلفی از قبیل «اجتماعی کردن اعضای جامعه»، «کاهش کشمکش»، «تحکیم ارزشهای مشترک»، «یکپارچهسازی جامعه و نگهداشتن ثبات اجتماعی»، «تنظیم منابع»، و «تقویت نظارت اجتماعی» را بر عهده داشته است و به همین دلیل «هیچ جامعهای را نمیتوان یافت که دین در آن نقش نداشته باشد... . دین طرحی از آنچه که جهان باید باشد به دست میدهد و برای همین میتواند رفتار اقتصادی و سیاسی را راهنمایی کند.»[5]
به این ترتیب، جایگاه دین در هویت فرهنگی جوامع انکارناپذیر بوده است. دین همواره در سازمان دادن به زندگی اجتماعی انسانها موثر بوده، البته میزان این تاثیر در فرهنگها و محیطهای مختلف، تفاوت داشته است. در عصر مدرن و پس از رنسانس نقش تعیینکننده مذهب در هویتبخشی به انسانها کمرنگتر شد و در عوض مرزهای جغرافیایی به امری مهم و هویتبخش تبدیل گردید. یکی از نویسندگان غربی، تاریخ تفکر در غرب را به سه دوره «عصر دین»، «عصر علم» و «عصر اضطراب» تقسیم کرده است. او معتقد است که در عصر دین در غرب، کلیسا حاکم بوده و در قرون وسطی، قرائت خاص کلیسا در تمامی امور فکری و اجتماعی بر زندگی مردم آن عصر حاکمیت داشته است.[6] ولی در عصر علم، «علم» به مثابه مجموعه دانش، روش، نگرش ذهن و متافیزیک، نیروی جهتدهنده تمدن غربی و جانشین الهیات (تئولوژی) و متون قدیمی گردید. در این عصر، علم نگرش انسانها را به رسوم و سنت تغییر داده و استقلال او را از گذشته اعلام کرده است.[7] در دوره سوم، یعنی عصر اضطراب ــ که از قرن بیستم و پس از جنگ جهانی اول شروع شده ــ تمدن اروپا همچون تمدنهای نینوا، بابل و پرسپولیس به سستی و افول گراییده است؛ چراکه با وقوع جنگ جهانی اول محدودیتهای مدرنیسم ــ که با بینظمی در حوزه تفکر و اندیشه همراه، و فاقد نظام ثابت و مرجع برای زندگی و تفکر بود ــ آشکار شده و این خود ویژگی عصر مدرن است.[8] در این عصر نه تنها «مرگ خدا»، بلکه «مرگ انسان»، «مرگ اروپا» و درواقع مرگ تمامی بتهای مدرن موجب ترس و اضطراب شده و این امر که در عصر بزرگِ علم، «علم» عامل ترس و ناامنی میشود، امری تناقضنماست.[9]
از دیدگاه نویسنده فوق، نقش دین در هویتبخشی به جوامع غربی فقط به قرون وسطی اختصاص دارد و در عصر دوم، دین جای خود را به علم داده و بدینترتیب علم تکیهگاه اصلی انسان قرار گرفته است. ولی در عصر اضطراب، انسان غربی تمامی تکیهگاههای سنتی و مدرن خود را از دست داده و درواقع دچار بیهویتی شده است.
هویت فرهنگی در ایران
به نظر میرسد که میتوان سه لایه مختلف را در هویت فرهنگی ایران از همدیگر متمایز کرد و آن را شامل لایههای ایرانی، اسلامی و غربی دانست. قبل از پذیرش اسلام از سوی ایرانیها، مفاهیم فرهنگی ایران باستان هویت فرهنگی آنها را تعریف میکرد که پس از اسلام، فرهنگ اسلامی نیز به مثابه لایه دوم در فرهنگ باستانی ایرانیان ادغام شد و فرهنگ ملی ــ اسلامی، هویت ایرانیان را تشکیل داد. لایه سوم نیز در عصر مشروطه شکل گرفت که حاصل تماس ایرانیان با جهان مدرن و تجدد غربی بوده است.
پس از پیروزی مشروطه در ایران، تلاش تفکر غالب این بوده است که هر آنچه را مربوط به سنت و از جمله مذهب بوده است، از صحنه اجتماع حذف نماید که این امر تعارضاتی را میان نخبگان فکری ــ اجتماعی بهوجود آورد و حاصل این تعارضات فکری بیثباتی سیاسی و اجتماعی در ایران بوده است. ظهور رضاشاه ناشی از همین بیثباتی و در جهت برقراری نظم و امنیت سیاسی و اجتماعی بود. پهلوی اول پس از تحکیم سلطنت خود، تعریف جدیدی را برای هویت ایرانی جستجو میکرد که عبارت بود از احیای لایه اول هویت ایرانی (باستانگرایی) همراه اخذ تاسیسات تمدنی مدرنیته غربی. به همین منظور او به شدت با مذهب مخالفت کرد و مظاهر مذهبی را به شدت سرکوب نمود. پهلوی دوم نیز پس از تحکیم اقتدار خود، به ویژه بعد از کودتای 28 مرداد 1332، همان راه پدر را استمرار بخشید. در این میان امامخمینی(ره) به عنوان مرجع تقلید شیعیان در برابر حذف مظاهر مذهبی از حیات اجتماعی و سیاسی ایران ایستادگی کرد و اقدامات پهلوی اول و دوم را در جهت هویتزدایی از ایران اسلامی و غربگرایی پهلویها تلقی کرد.
امامخمینی و تلاش برای مهندسی فرهنگی
نگرش امامخمینی به هویت ایرانیان ناشی از جهانبینی تشیع بوده و تلاش ایشان برای احیای همین امر همراه پذیرش بخشهای مقبول فرهنگ ملی تبیینشدنی است؛ به گونهای که از نظر ایشان ملیگرایی صحیح تعارضی با اسلام ندارد و لذا هم میتوان مصالح ملت را دنبال کرد و هم به تعالیم اسلام پایبند بود. روح چنین دیدگاهی تکیه بر استقلال ایران با اجرای تعالیم تشیع است که از این رهگذر میتوان هویت صحیح ایرانی ــ اسلامی را بهدست آورد و از گمشدگی و بیهویتی نجات یافت: «هیچ ملتی نمیتواند استقلال پیدا کند الا اینکه خودش را بفهمد. مادامی که خودشان را گم کردند و دیگران را به جای خود نشانند، استقلال نمیتوانند پیدا کنند... این گمشده خودتان را پیدا کنید، گمشده شما خودتان هستید، شرق خود را گم کرده و شرق باید خودش را پیدا کند.»[10]
به این ترتیب یکی از تلاشهای امامخمینی به منظور مهندسی فرهنگی، تلاش برای تبیین قاعدهای کلی به منظور بازیابی هویت خویش بوده است که یکی از راههای عمده آن کسب استقلال از غرب و قبله قرار ندادن آن است: «هر قصهای که پیش آید قبلهشان غرب است.»[11] از دیدگاه ایشان حرکت به سمت غرب، به از دست دادن هویت اصیل خود و خروج از صراط مستقیم تبیینشده از منظر اسلام منجر میشود. از سوی دیگر ایشان ضمن نفی راه غرب، از شرق ملهد نیز تبری میجوید و با بهره جستن از تعالیم اسلامی در قرآن تحت عنوان «لاشرقیه و لاغربیه» شعاریمحوری با عنوان «نه شرقی، نه غربی، جمهوری اسلامی» طراحی میکند. این شعار، ضمن نمایش استقلالمحوری در مبارزات امامخمینی، پس از پیروزی انقلاب اسلامی نیز یکی از اصول سیاست خارجی جمهوری اسلامی ایران گردیده که مبین نفی غیریت و اثبات هویت مستقل برای خود و نوعی مهندسی فرهنگی متناسب با مفاهیم فرهنگ بومی است: «ایران از همان بدو انقلاب و از قبل از بدو انقلاب که شالوده انقلاب ریخته میشد، مسیر، مسیرِ انبیا بوده، مسیر، مسیر مستقیم نه شرقی، نه غربی و جمهوری اسلامی بود. تاکنون هم ملت ما، به همان مسیر باقی است.»[12]
«انقلاب اسلامی یک انقلاب عادی نیست و متکی به هیچ یک از دو قطب شرق و غرب نمیباشد. از این جهت... با پیمودن صراط مستقیم لاشرقیه و لاغربیه در مقابل هر دو قطب ایستاده است.»[13]
امامخمینی با بیان دیگری از مفهوم اسلامی «لاشرقیه و لاغربیه»، تحت عنوان «مغضوب علیهم» و «ضالین»، مسیر صحیح را که همان «صراط مستقیم» است، در نفی هر دو آنها و استقلال از آن دو میداند: «ما نه طرف ”مغضوب علیهم“ میرویم، نه طرف ”ضالین“ و نه طرف غرب میرویم، وقتی ما میتوانیم این طور باشیم و به صراط مستقیم عمل کنیم که همزمان با هم باشیم.»[14]
اصطلاحهای بهکاررفته در کلام و بیان امامخمینی(ره) نشاندهنده توجه کامل ایشان به مفاهیم فرهنگ خودی و تلاش برای احیای مجدد آنها در برابر فرهنگهای مهاجم غربی و شرقی میباشد. به عبارت دیگر میتوان بیانات و اندیشههای امامخمینی را درواقع تفسیری از قرآن به حساب آورد؛ تفسیری که از آن تحت عنوان «اسلام ناب محمدی» یاد میشود. چنین اسلامی است که به دنبال مهندسی فرهنگی خاص است که درواقع به مثابه احیای یک نظام سیاسی اجتماعی مستقل از غرب و شرق میباشد. در چنین نظامی دین مجددا در محور امور قرار میگیرد. دقیقا از همین منظر انقلاب اسلامی در ایران را میتوان نسبت به سایر انقلابهای جهان متمایز کرد: «زیرا همه انقلابها برای رسیدن به فضای مدرنیته، علیه گذشته خود و با هدف کمرنگتر کردن اثر دین در بخشهای سیاسی، اجتماعی، فرهنگی و اخلاقی جامعه خویش قیام کردند. از این رو نظامهای ایجادشده از سوی آنها به اصطلاح سکولار و یا لائیک بودند؛ یعنی نظامهای سیاسی که دین را در حاشیه قرار میدهند. در حالی که انقلاب اسلامی ایران، نقطه مقابل این تفکرات بود و چنین اندیشهای است که میتواند تمدنی را بسازد و به خوبی جلوی غرب بایستد... . در چنین تمدنی احیای یک فرهنگ اسلامی با نگاهی جدید از سوی امامخمینی، نظام اجتماعی سیاسی جدیدی را بهوجود آورد.»[15]
«صراط» ضابطه مهندسی فرهنگی
با بررسی دیدگاهها و اندیشههای امامخمینی(ره) میتوان دوراهیهای متضاد از قبیل حق و باطل، سبیلالله و سبیل طاغوت، صراط مستقیم و راه مغضوبین و ضالین و غیره را از هم تشخیص داد. هرکدام از این دوراهیها رهروان خاص خود را دارند؛ به گونهای که عامل تعیینکننده در شناسایی و جذب همراهان، اصل هویت و اشتراک در راه است. از این رو اهمیت «راه» و صراط از «همراه» مهمتر میباشد و به همین دلیل امامخمینی، دوستی، نزدیکی یا دوری و جدایی خود را با افراد براساس درستی راه و در صراط مستقیم بودن آنان میسنجد: «من بارها اعلام کردهام که با هیچ کس در هر مرتبهای که باشد عقد اخوت نبستهام. چارچوب دوستی من در درستی راه هر فرد نهفته است.»[16]
به این ترتیب صراط مستقیم پیوسته در کانون اندیشههای امامخمینی قرار داشت و قرب و بُعد افراد به ایشان بر مبنای وضعیت آنان با همین صراط پیوسته متغیر بود و بر همین اساس تنظیم میشد. اصالت راه تا آنجا بود که ایشان حتی در فرض غربت و تنهایی نیز همچنان بر آن استوار بود: «اگر خمینی یکه و تنها هم بماند، به راه خود که راه مبارزه با کفر و ظلم و شرک و بتپرستی است ادامه میدهد.»[17]
از سوی دیگر این راه خدا و صراط مستقیم «باید به صورت دستهجمعی و کاروانی طی شود و اکثریتی قابل توجه، خود را در کاروانی به نام مومنان فیسبیلالله هویتشناسی و هویتیابی کنند. درواقع کاروان نماد احساس هویت واحد رهروان آن است... . بدون وحدت و اجتماع ملت در راه خدا و بدون همراهی اکثریت، هیچ کاری نمیتوان کرد. اعتماد و اتکای به مردم مسلمان از محکمات اندیشه سیاسی امامخمینی برای رفتن در راه خداست. اندیشه پیمودن و سیر و سلوک سیاسی راه خدا بیمردم، بذرافشانی در هواست.»[18]
دقیقا بر مبنای همین اندیشه است که در نگرش امامخمینی هویتهایی مانند هویت قومی، نفی نمیشود، بلکه از آن به عنوان مرحلهای آغازین و گذرگاه یاد میشود و نه توقفگاه؛ «زیرا کمال هویت انسانی در آن است که فرد با طی مراحل رشد به هویتی بالاتر یعنی هویت ملی ــ اسلامی و هویت دینی دست یابد.»[19] در این نگرش رابطه تعاملی بین اسلام و ایران برقرار میگردد و امامخمینی ملیگرایی غیرمتعارض با اسلام را تایید میکند و صرفا با وجهی از ناسیونالیسم ایرانی که در تلاش برای حذف اسلام باشد مخالفت میکند. «ملی به معنای صحیح آن، نه آنچه که روبهروی اسلام عرض اندام میکند.»[20]
به این ترتیب صراط مستقیم در اندیشه امامخمینی به طور آشکار مرزهای هویت، خودیت و وفاداری را از ضدیت و غیریت دشمنان مشخص میسازد و در عین حال این صراط، از آنجا که تجلی وضعیت مطلوب است و در محور آرمانشناسی قرار میگیرد، میتواند در مهندسی فرهنگی جامعه به کار رود و مبنای تمام برنامهریزیها قرار گیرد.
آموزش و پرورش مهمترین وسیله مهندسی فرهنگی
از دیدگاه امامخمینی(ره)، مهمترین وسیله برای مهندسی فرهنگی در جهت مطلوب، آموزش و پرورش صحیح است. البته این آموزش موردنظر ایشان تمام سطوح را در بر میگیرد و از ابتدای تولد انسان تا هنگام مرگ او را شامل میشود. از منظر ایشان فرهنگ[21] مبدأ همه خوشبختیها و بدبختیهای ملت میباشد و اصولا راه اصلاح مملکت در اصلاح فرهنگ آن نهفته است.[22] بنابراین دستگاه فرهنگی متولی مهندسی فرهنگی از منظر امامخمینی، تمام دستگاههای فرهنگی، به ویژه آموزش و پرورش، دانشگاهها، صداوسیما و مطبوعات، هستند که میتوانند با تاثیر مثبت یا منفی نوع خاصی از فرهنگ را به جامعه القا کنند که در صورت دمیدن روح استقلال و خودباوری در ذهن جوانان کشور درواقع مهندسی فرهنگی صحیح رخ میدهد و هرگاه این وضعیت برعکس شود و دستگاههای فرهنگی در برنامهریزیهای خود غرب و دیگران را محور تمام امور معرفی کنند، در آن صورت هویت اصیل فرهنگی دچار خدشه میشود و درواقع مهندسی فرهنگی بر مدار خواستههای دیگران انجام میشود: «اینها نیروی انسانی ما را از بین بردند و نگذاشتند رشد بکند. در بین خود کشور ما جوری کردند که محتوای انسان را از بین بردند. صورتی گذاشتند و محتوا را گرفتند... استقلال فکری و استقلال روحی ما را از دستمان گرفتند... هرچه میشد در ذهن همه این بود که باید از خارج این کارها درست بشود.»[23]
از دیدگاه امامخمینی چاره این امر، از بین بردن روحیه خودباختگی در برابر دیگران و تقویت روح اعتماد به نفس است و از طریق همین مهندسی فرهنگی میتوانیم به خواستههای خود برسیم: «ما باید این را بفهمیم که همه چیز هستیم و از هیچ کس کم نداریم و ما که خودمان را گم کرده بودیم باید این خود گمکردهای را پیدا کنیم.»[24]
نتیجه:
امامخمینی، مهندسی فرهنگی را تلاشی میداند که به دنبال احیای هویت فرهنگ اصیل بومی است؛ این امر به دنبال شناخت صحیح از خود ــ که با شناخت و نفی غیرها نیز همراه است ــ به ظهور میرسد. چنین هویتی با بازگشت به جوهره تعالیم اسلامی بهدست میآید که در آن انسانیت ظهور پیدا میکند و تجلی آن نیز پیدایش باورهایی همچون: استقلال، خودباوری، سلطهناپذیری، حمایت از پیشرفت واقعی و مظاهر واقعی تمدن، نفی هرگونه تقلید غیرعقلانی از دیگران، حفظ کرامت اصیل انسانی و... میباشد.
در این میان عملی شدن مهندسی فرهنگی منوط به کارکرد صحیح نهادهای فرهنگی به ویژه آموزش و پرورش است که با درونی کردن مفاهیم یاد شده در ذهن جوانان و دانشجویان، تحقق آیندهای درخشان و متناسب با تعالیم اسلامی و بومی را ممکن میسازد. «احیای این هویت انسانی رمز پایداری، قدرت و پیشرفت کشور... و تداوم و استواری انقلاب اسلامی نیز در گرو احیای این هویت، یعنی تقویت انسانیت انسان، خواهد بود.»[25]
پینوشتها
* استادیار دانشگاه آزاد اسلامی واحد تهران مرکزی.
[1]ــ رک: فرحناز حسام، دولت و نیروهای اجتماعی در عصر پهلوی اول، تهران، مرکز اسناد انقلاب اسلامی، 1381
[2]ــ رک: بابک دربیکی، سازمان پرورش افکار، تهران، مرکز اسناد انقلاب اسلامی، 1382
[3]ــ دانیل بیتس و فرد پلاک، انسانشناسی فرهنگی، ترجمه محسن ثلاثی، تهران، علمی، 1375، ص44
[4]ــ اکبر اشرفی، «هویت فرهنگی در عصر مشروطه»، فصلنامه نامه پژوهش، ش 22 و 23 (پاییز و زمستان 1380)، ص8
[5]ــ دانیل بیتس و فرد پلاک، همان، ص709
[6]- Franklin Levan Baumer, Main Currents of Western Thought, Fourth Edition, U.S.A, Yale University Press, 1978, PP.12-27
[7] - Ibid, P. 249
[8] - Ibid, P. 647
[9] - Ibid, P. 651
[10]ــ امامخمینی، صحیفه نور، تهران، وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی، سازمان مدارک فرهنگی انقلاب اسلامی، ج11، صص185ــ183
[11]ــ همان، ج 9، ص10
[12]ــ همان، ج 15، ص118
[13]ــ همان، ج19، ص5
[14]ــ همان، ص194
[15]ــ محمدباقر خرمشاد، «بازتعریف انسان در نهضت امام(ره): خدا را شریک هر روز زندگی خود بدانید»، نشریه دانشگاه تمدنساز، ویژهنامه سالگرد رحلت ملکوتی بنیانگذار جمهوری اسلامی (خرداد 1386)، ص8
[16]ــ امامخمینی، همان، ج21، ص108
[17]ــ همان، ج20، ص113
[18]ــ ابراهیم برزگر، «صراط، ضابطه هویت در اندیشهورزی امامخمینی»، فصلنامه مطالعات ملی، سال دوم، پاییز 1379، (شماره 5: هویت ملی)، ص147
[19]ــ همان، ص142
[20]ــ امامخمینی، همان، ج21، ص92
[21]ــ فرهنگ در اینجا به مفهوم آموزش و پرورش و دستگاه متولی آن به کار برده شده و از آنجا که در سابق به وزارت آموزش و پرورش، وزارت فرهنگ اطلاق میشده، در بعضی از بیانات امامخمینی منظور از فرهنگ، همان وزارت آموزش و پرورش است و منظور از اصلاح فرهنگی، اصلاح در برنامهریزیهای درسی و آموزشی همین وزارتخانه میباشد.
[22]ــ امامخمینی، همان، ج1، ص390
[23]ــ امامخمینی، در جستجوی راه از کلام امام (دفتر بیستودوم؛ فرهنگ و تعلیم و تربیت)، تهران، امیرکبیر، 1364، ص119
[24]ــ همان، ص231
[25]ــ یحیی فوزی، «امامخمینی، هویت فرهنگی و آینده انقلاب اسلامی»، فصلنامه نامه پژوهش، سال ششم، ش 22 و 23 (پاییز و زمستان 1380)، ص146