آرشیو

آرشیو شماره ها:
۶۶

چکیده

تنوع مسائل و بحران ها، از یک سو، و استمرار آن ها، از سوی دیگر، نوعی روزمره گی ناخواسته را در تحلیل تحولات و پیشبرد برنامه ها باعث می گردد که نسبت گذشته، حال و آینده را به فراموشی می سپارد. هر چند بطلان نگرش خطی به تاریخ و تردید جدی در تقسیم بندی زمان بدین صورت که آن را به گذشته، حال و آینده تفکیک نمود، سبب گردیده است دوران قبل از حال کمتر محل اعتنا و توجه قرار گیرد، ناگفته پیداست که خاصیت تکرار به مثابه جزء لاینفک جوامع انسانی، متفکران علوم اجتماعی را وادار می سازد در تحلیل ها و نظریه پردازی های خود عنایتی ویژه به تاریخ داشته باشند و سعی نمایند به درک تاریخی مجهز شوند. «فرهنگ» از عرصه های بارزی است که نداشتن درک تاریخی در تحلیل مسائل آن خسارات جبران ناپذیری به بار می آورد. ازاین رو لازم است اهمیت تاریخ و چگونگی کاربرد آن در ترسیم نقشه مهندسی فرهنگی کشور مورد توجه و اهتمام قرار گیرد. در این مقاله، میزان اهمیت تاریخ برای مهندسی فرهنگی گوشزد شده است.

متن

 

موضوع نوشته کوتاه و شتاب‌زده حاضر، تاریخ و مهندسی فرهنگی است. در اینجا منظور از تاریخ هم خود جریان تاریخ است و هم دانش تاریخ و تفکر و معرفت تاریخی. زمانه ما زمانه غریبی است. در دورانی به سر می‌بریم که شرایط و ویژگی‌های آن از جهات گوناگون در تاریخ بشر بی‌سابقه است. جهان در آستانه تحولی بس بزرگ و بنیان‌کن قرار گرفته است. بشر در آستانه گذار از عصر معروف به دوره وستفالیایی، که عمده‌ترین مشخصه‌اش ظهور و گسترش دولت ــ ملّت‌ها و مرزبندی سرزمین‌ها براساس فرهنگ و هویت ملی بود، به دوران جهانی شدن است، که مشخصه‌اش پیدایش فضاهای فرا ــ ‌مرزی (فوق قلمروی) و فروپاشی و نابودی مرزبندی‌های گوناگون دوره مدرن است. یکی از عوارض و شرایط ناشی از پدیده جهانی شدن یورش سهمگین و بنیان‌کن فرهنگ‌های مسلط و مجهز، به دیگر فرهنگ‌هاست. این زمینه‌ای است که در کنار جهانی‌شدن، پدیده‌ای را به وجود آورده است که از آن می‌باید به جهانی‌سازی تعبیر کرد. اولی، یعنی جهانی ‌شدن، پدیده‌ای طبیعی است و دومی، یعنی جهانی‌سازی یا جهانی‌گری، نوعی ساخت و پدیده مصنوع و سیاست و برنامه است. یا به دیگر زبان، اولی پروسه است و دومی پروژه![1] در حال حاضر شکل عام و مسلط جهانی‌سازی و جهانی‌گری، امریکایی‌سازی یا به تعبیر عام‌تر غربی‌سازی است. فرهنگ امریکایی ــ غربی شعار سلطه بر عالم و آدم سر می‌دهد و خود را تنها صورت ممکن فرهنگ انسانی ــ جهانی می‌داند. به تعبیر دیگر به تبع تفکرِ غرب مرکزانگار و هستی‌شناسیِ ثنوی، غرب خود را در کانون فرهنگ و تاریخ جهانی و دیگران را در پیرامون و حاشیه تلقی می‌کند.[2] بنابراین به زعم حاملان این فرهنگ بقیه جهان را گریز و گزیری نیست که در مدار فرهنگ جهانی غرب بگردند و بچرخند و هژمونی آن را بپذیرند، در غیر این صورت ‌باید از گردونه خارج شوند. این فرهنگ خود را حامل روح آزادی و دموکراسی می‌پندارد و آنچه را در برابرش قرار گیرد و بایستد، هرچه و هر که باشد، دشمن آزادی و به تبع دشمن تمدن و بشریت می‌پندارد.

در برابر این وضعیت چه باید کرد؟ آیا ‌باید بر سلطه فرهنگ غرب گردن نهاد و ارزش‌های فرهنگ بومی را رها کرد؟ یا اینکه می‌باید یکسره بر ارزش‌های فرهنگ غرب چشم پوشید و تمامیت فرهنگ سنتی بومی را در بست پذیرفت و حتی تقدیس‌اش کرد؟ یا راه سومی هست که ‌باید آن را جست و در پیش گرفت؟ و اگر راه دیگری هست، چگونه می‌توان آن را یافت و در آن طی طریق کرد؟ آیا ما می‌توانیم و باید راه جدیدی برای تاریخ اکنون و آینده خود پیش روی خود و نسل‌های آینده ترسیم کنیم که نه از ستیز با غرب بگذرد و نه از پرستش آن. نه سنت‌زدگی باشد و نه غرب‌زدگی؟

ما در وضعی با دوره مدرن و سپس با پدیده جهانی‌شدن ــ که بعضی آن را از مظاهر و نشانه‌های پایان دوره مدرن و ورود بشر به شرایط پست‌مدرن می‌انگارند ــ مواجه شده‌ایم که سده‌ها شرایط بحران و انحطاط را پس پشت داشتیم. برای برون‌رفت از انحطاط و عقب‌ماندگی به لوازم و تجهیزاتی نیاز داشتیم که منظومه فرهنگ و تفکر سنتی قدیم، به هر دلیل، از دادن آن به ما یا پروراندنش ناتوان بود. یکی از اساسی‌ترین آن لوازم علوم انسانی و اجتماعی یا به تعبیری دیگر علوم تاریخی بود. برای برون‌رفت از شرایط انحطاط، شناخت علل و عوامل سازنده آن شرط اول قدم به شمار می‌رفت و دست زدن به تلاش برای چنین شناختی مستلزم مجهز بودن ما به علوم انسانی و اجتماعی بود که غیبتش در منظومه تفکر و معرفت سنتی خود از نشانه‌ها و بلکه از علل و عوامل اساسی انحطاط به شمار می‌رفت.[3] اساساً پیدایش و رشد این علوم، اگر نه اصلی‌ترین شاخصه، دست کم یکی از شاخصه‌های مهم مدرنیته و فرهنگ و اندیشه جدید بود. زادگاه و زمان پیدایش و گسترش همه علوم انسانی و اجتماعی، غرب جدید و دوران جدید بوده است. هیچ یک از علوم انسانی و اجتماعی در هیچ یک از تمدن‌ها و فرهنگ‌های سنتی دوران قدیم مجال پیدایش و گسترش پیدا نکردند. زمینه اصلی رشد این علوم انسان‌محوری بود که در شرایط پیشامدرن امکان ظهور نداشت. ما برای نیل به تجدد و مواجهه فعالانه با دنیای جدید و فرهنگ و اندیشه جدید نیاز داشتیم به این علوم مجهز شویم، اما تفکر اصلاحی ما، دست کم در قرن نوزدهم، شدیداٌ از این نیاز غفلت کرد. شماری از مصلحان ما بیشتر متوجه جنبه‌های صنعتی و فنی تمدن جدید بودند و گمان می‌کردند که با اخذ و اقتباس فن و صنعت می‌توان بر مشکلات فائق شد و راه برون‌رفت از انحطاط را باز و هموار کرد. معدودی از اندیشه‌گران، و از همه معروف‌تر و مهم‌تر میرزا ملکم‌خان ناظم‌الدوله، با نقد این نگاه سطحی تلاش کردند مصلحان را متوجه اهمیت علوم جدید انسانی و اجتماعی ــ که نیروی محرکه تمدن و فرهنگ جدید بودند ــ سازند. ملکم بارها خاطرنشان ساخت که آنچه باعث برتری و چیرگی غربیان شده نه کارخانجات فلزی که کارخانجات انسانی آن‌ها است که اساس و پایه‌ای جز علوم جدیدی چون علم حقوق، اداره (مدیریت)، اقتصاد و... ندارند. این‌گونه علوم بوده که مجال و زمینه علمی کردن فرهنگ، سیاست، اقتصاد و... را در غرب جدید فراهم آورده و به فرهنگ غربی اقتداری ویژه بخشیده‌اند.[4] اگر نیک بنگریم هنوز دولتمردانی هستند که مثل دولتمردان عصر قاجار و سده نوزدهم گمان می‌‌کنند که با اخذ و اقتباس بعضی از فنون و صنایع می‌توان همه مشکلات را حل کرد و راه ترقی جهشی ایران را فراهم آورد. به گونه‌ای که می‌توان گفت هنوز بی‌توجهی به ارزش، اهمیت و ضرورت علوم انسانی و اجتماعی و به ویژه تاریخ سکه رایج است. هنوز به قدرت این علوم باور نیاورده‌ایم و اساساً باور نداشتن به قدرت علم هنوز یکی از اساسی‌ترین مشکلات ماست که خود وجهی از وجوه بحران تفکر یا عقلانیت است.

بنابراین ما در شرایطی وارد عصر جهانی شدن شده‌ایم که هنوز هم در علوم انسانی و اجتماعی مصرف‌کننده‌ایم. تولیدات ما در این علوم چیزی است در حدّ صفر. اگر بخواهیم اسیر عوارض جهانی‌ شدن نشویم و بر آن مهار بزنیم، چاره‌ای جز شناخت دقیق و عمیق آن نداریم. شناخت جهانی ‌شدن و جهانی‌سازی به عنوان اصلی‌ترین ویژگی زمانه ما بر عهده چه کسانی و چه دسته دانشمندانی است؟[5] مسلماٌ شناخت زمانه را از فیزیک‌دانان و شیمی‌دانان انتظار نباید داشت. این وظیفه‌ای است که ادای آن بر عهده علمای علوم انسانی و اجتماعی، یعنی مورخان، جامعه‌شناسان، مردم‌شناسان، اقتصاددانان و... است.

مشکلات یا بحران‌های موروثی را که بازمانده قرون و اعصار هستند و با آن‌ها با غرب جدید و اینک با پدیده‌هایی چون جهانی ‌شدن مواجه شده‌‌ایم می‌توان در پنج صورت یا پنج گونه دسته‌بندی کرد: بحران معیشت (اقتصادی)، بحران مدیریت (اداری ــ سیاسی)، بحران منش و اخلاق (جدایی عمل از نظر)، بحران هویت، و بحران تفکر و عقلانیت. درک صورت‌های پنج‌گانه از اول به آخر مشکل‌تر و پیچیده‌تر می‌شود. این بحران‌ها با یکدیگر رابطه متقابل دارند و ریشه و اساس یکدیگر را تقویت می‌کنند. ریشه و اساس همه آن‌ها نیز پنجمی است و چهارتای دیگر میوه‌های آن هستند. راه ترقی و نیرومندی ما از تلاش خردمندانه، پخته و سنجیده پی‌گیر و مداوم برای علاج این بحران‌ها یا مشکلات می‌گذرد. برای اینکه از مقام تقلید و انفعال درآییم و فرهنگ و تمدن مولد و پویا بیافرینیم چاره‌ای جز این نداریم.

در جامعه ما چندی است مسأله توسعه، و تقدم و تأخر انواع آن مطرح است. کسانی توسعه اقتصادی را بر توسعه سیاسی مقدم می‌دانند و کسانی بالعکس. در برابر این دو گروه کسانی نیز هستند که از تقدم توسعه فرهنگی و علمی سخن می‌گویند و مثلاٌ تعابیری چون توسعه دانایی‌محور را به کار می‌برند. به گمان نگارنده این سطور چنین نگرشی ناشی از آفت ناشناخت است. درباره آدمی و جامعه او نمی‌توان هیچ یک از وجوه یا عرصه‌های اقتصاد، سیاست، فرهنگ، دانش و... را از یکدیگر جدا کرد و از تقدم و تأخر آن‌ها بر یکدیگر سخن گفت. رابطه این‌ها با هم نه رابطه‌ تقدم و تأخر یا رابطه اولیت و دومیت، بلکه رابطه تقارن و تلازم است؛ زیرا تلازم و پیوند میان فرهنگ، سیاست، اقتصاد و... ذاتی و جوهری است. در تحولات مربوط به این عرصه‌ها و شناخت علل و عوامل آن تحولات نیز به هیچ روی نمی‌توان رابطه‌ای یکسویه میان علت و معلول در نظر گرفت. چنین مفروضاتی از بیخ و بن خطا هستند و به تبع ما را به گمراهی و سطحی‌نگری می‌کشانند.

بی‌گمان یکی از مشکلات اصلی و اساسی کنونی جامعه ما مشکل هویت و چالش‌های مهیب مربوط به آن است. اشاراتی گذرا دراین‌باره بایسته است: ایده «ایران» و  «ایران‌زمین» مفهومی بسیار کهن و قدیمی است و ریشه، پایه و اساس هویتی را می‌سازد که از آن به «هویت ایرانی» یاد می‌کنیم.[6] این هویت ریشه‌دار، که طی تاریخ همه گروه‌های انسانی و فرهنگی موجود در چیزی به نام ایران‌زمین، ایران بزرگ، یا ایران فرهنگی را به‌‌رغم همه تفاوت‌ها و تنوع‌ها به هم پیوند ‌داده و از آن‌ها چیز واحدی به نام ایرانی و با رنگ و بو و روح خاص خود ‌ساخته، اکنون با چالش‌های مهیب و بنیان‌کن رودررو شده است. از‌این‌رو، هر برنامه‌ای برای مهندسی فرهنگی ‌باید با توجه اساسی و محوری به این چالش‌ها طراحی و اجرا شود و در غیر این صورت به منزله آب در هاون کوبیدن و به جای کعبه ترکستان رفتن خواهد بود. در این هیچ شکی نیست که اساس هویت ملی هر ملت خاطره‌های مشترک تاریخی است. عامل خاطره‌های تاریخی حتی از عامل زبانی در ساختن هویت ملی نیرومندتر و اساسی‌تر است. چه بسیار اقوام و جوامع هم‌زبانی که به دلیل جدایی‌های تاریخی و نداشتن پیشینه‌های مشترک با هم همدلی و وحدت ندارند و بالعکس چه‌بسا ملّت‌هایی واحد و یگانه که از اقوامی با زبان‌های گوناگون تشکیل شده‌اند، امّا به واسطه داشتن تاریخ واحد و مشترک و وجود آگاهی یا خودآگاهی نسبت به آن تنوع قومی و زبانی و مذهبی و ... این گوناگونی در میان آن‌ها چندان مسأله‌ساز نیست و وحدت ملی را به چالش نمی‌طلبد و به خطر نمی‌اندازد. بنابراین ضعف دانش تاریخی و به تبع بحران در تفکر و آگاهی تاریخی را می‌توان اصلی‌ترین علت بلایی دانست که از آن به بحران هویت و تبعات خطرناک آن به ویژه قومیت‌گرایی افراطی و جدایی‌خواهانه یاد می‌کنیم. ضعف مفرط در خودآگاهی تاریخی باعث شده است که نزد شماری از قومیت‌ها و خرده‌فرهنگ‌ها زمینه‌های گرایش به بیرون و گریز از مرکز کم‌یابیش فراهم آید. و این البته پدیده‌ای است که ریشه‌ها، پیشینه‌ها و دلایل متنوع و گوناگون دارد و نوشته کوتاه حاضر مجال ورود به آن را ندارد. قومیت‌گرایی بسان ملت‌گرایی پدیده‌ای است جدید و از عوارض دوران وستفالیایی. در مورد ایران می‌توان تاحدودی این گرایش را وارداتی و حتی در بعضی موارد ساختگی و مرتبط با مسائل سیاسی، نزاع‌ها، درگیری‌ها و ستیزه‌های قدرت‌های محلی و منطقه‌ای و حتی جهانی دانست.[7]

درخصوص بحث فوق اشاراتی کوتاه به وجوهی از چالش‌های درونی و برونی هویت تاریخی و فرهنگی ایران که ریشه در مباحث و مسائل تاریخی دارند لازم است. ایرانیان بر حسب عادت به این می‌بالند که از اقوام و ملت‌های کهن جهان‌اند و دست کم حدود سه‌هزار سال تاریخ مدون و نوشته‌شده دارند و نام ایران نیز به عنوان کشور و سرزمین، تاریخی در همین حد و حدود را پس پشت دارد. این تاریخ دراز و مستمر براساس چیزی شکل گرفته و پایدار مانده است که از آن به معجزه استمرار فرهنگ ایرانی تعبیر کرده‌اند. ایران بزرگ تاریخی طی این تاریخ پر فراز و نشیب بارها به تهاجمات بنیان‌کن اقوام و ملت‌های بیگانه دچار شده و در این میان، اگرچه گاه ایرانی به لحاظ نظامی شکست خورده و به لحاظ سیاسی بر حکومت فاتحان گردن نهاده و گاه برای سده‌ها قدرت سیاسی را از دست داده و به دیگران واگذارده، همواره در میدان نبرد فرهنگی، فاتح شده است. به دیگر سخن اگرچه در عرصه جغرافیا شکست خورده، همواره در میدان فرهنگ و تاریخ پیروز بوده است. این است راز آن پدیده شگفتی که حتی در روزگار کنونی شرق‌شناسان غربی را به شگفتی واداشته و باعث شده است که آن‌ها از آن به عنوان معجزه استمرار فرهنگ ایرانی یاد کنند. با این‌حال غفلت نباید کرد که در دوران جدید اوضاع از بیخ و بن دیگرگون شده است. از سویی ورود استعمار و قدرت‌های سلطه‌گر غربی و از طرف دیگر ورود و چیرگی مظاهر فرهنگ و تمدن جدید و از جمله ورود مفاهیمی چون ملیت، قومیت، دولت ــ ملت و... فرهنگ و هویت ایرانی را با چالشی کاملاٌ بی‌سابقه و نوین روبه‌رو کرده است. در دوره قاجار، به دلیل ضعف مفرط حکومت در رویارویی با استعمار و قدرت‌های سلطه‌گر اروپایی ایران جدا شدن و از دست رفتن پاره‌هایی از پیکر خود در سرزمین‌های قفقاز و ماوراءالنهر و بخش‌هایی از افغانستان را شاهد بود؛ رویدادی که صد البته در دوره‌های پیشین و در ایام فترت و چیرگی وضعیت ملوک‌الطوایفی بارها و بارها اتفاق افتاده بود، با وجود این هیچ‌گاه به پیدایش کشورها و ملّت‌هایی با هویت غیر ایرانی یا ضدایرانی و در برابر ایده و مفهوم ایران منجر نشده بود. اما این‌بار چنین شد و چنین خواستند و کردند. از سویی منافع و مقتضیات سیاست قدرت‌های سلطه‌جو و از سوی دیگر ــ و البته بسیار بیشتر ــ مقتضیات فرهنگ و تمدن مدرن وارداتی چنین اقتضا می‌کرد که در سرزمین‌های جداشده هویت‌های ملّی جدیدی پدید آیند و هویت کهن و تاریخی ایران و ایده و مفهوم ایران را که پیش و بیش از آنچه و آنکه سیاسی باشد فرهنگی و تاریخی بود به چالش فرابخوانند. در این میان می‌توان برای نمونه از سیاست‌ها و برنامه‌های ایران‌ستیزانه روسیه‌ تزاری و خلفش، شوروی، در سرزمین‌های تازه‌فتح‌شده قفقاز و ماوراءالنهر یاد کرد. روس‌ها پس از عهدنامه‌های گلستان و ترکمانچای در اجرای برنامه‌های خود برای چیرگی تام و تمام و پایدار بر منطقه ماورای ارس و قفقاز با مانعی ریشه‌دار و مهم به نام فرهنگ ایرانی ــ برآمده و برجای‌مانده از پیوستگی‌های کهن تاریخی و فرهنگی هزاران‌ساله بخش‌های گوناگون ایران‌زمین که قفقاز نیز از آن جمله بود ــ رویاروی شدند. برای از میان برداشتن این‌گونه موانع بسیار در ترویج ایران‌ستیزی کوشیدند. نظام آموزشی بومی را متحول، و برنامه آموزش زبان فارسی را از آن حذف کردند و به جای آن در ترویج زبان‌های بومی و نیز زبان روسی کوشیدند. اسناد و شواهد فراوان از دستور حاکمان و حکومت‌های روسی در قفقاز سده نوزدهم میلادی در ممنوع کردن آموزش زبان و ادبیات فارسی بر جای مانده است. روس‌ها حتی از جعل و تحریف تاریخ و جابه‌جایی اسامی و عناوین جغرافیایی فروگذار نکردند. این سیاستی بود که به شوروی نیز به میراث رسید و حتی در دوره تسلط شوروی با شدّت و حدّتی بسیار بیشتر ادامه یافت. برای نمونه جعل نام آذربایجان برای منطقه اران و تلاش برای جا انداختن مفهوم آذربایجان شمالی و جنوبی، که اکنون به جمهوری آذربایجان نیز به میراث رسیده، از یادگارهای همان دوران است. نمونه‌های این‌گونه برنامه‌ها به دست انگلیسی‌ها نیز در سرزمین‌های تحت سلطه‌شان، به ویژه در منطقه خلیج فارس، افغانستان و هندوستان، اجرا گشت و در دوره کنونی به عنوان یک میراث به سیاست‌مداران کاخ سفید نیز رسیده است. تلاش‌های سیاست‌گذاران کاخ سفید برای دامن زدن به قومیت‌گرایی و جا انداختن تعبیر و مفهوم غلط «ایران کشور کثیرالمله» به منظور بالکانیزاسیون یا بالکانیزه کردن ایران تداوم همان رفتارها و همان تلاش‌هاست. این مسأله نیز در خور توجه و تأمل است که در دوره جدید در جوار ایران و در بیشتر موارد در درون ایران‌زمین تاریخی ــ فرهنگی، سرزمین‌ها و کشورهای جدیدی به عنوان محل زیست ملت‌های جدیدالولاده و نوظهور و با نام‌های جدید پدید آمده‌اند که تقریباً هیچ یک از آن‌ها، به عنوان کشور و ملّت، تاریخی بیش از صد سال ندارند. دولت‌های این‌گونه ملّت‌های نوظهور در پروژه‌های ملّت‌سازانه‌شان به شدت به تاریخ احساس نیاز می‌کنند. به تعبیر دیگر مهندسی فرهنگی در این‌گونه کشورها بر پایه تلاش برای تسخیر و تصرف مواریث فرهنگی و تاریخی منطقه است و به حقیقت «مهندسی تاریخی» می‌باشد. چرا که همان‌گونه که پیش از این نیز به تأکید گفته شد، در میان عوامل سازنده ملّت هیچ‌یک مهم‌تر، مؤثرتر و بنیادی‌تر از تاریخ و خاطره‌های مشترک تاریخی و مواریث فرهنگی نیستند. این‌گونه دولت‌های نوظهور هر یک به دنبال بر گرفتن و دارا شدن سهم خود از مواریث تاریخی و فرهنگی مشترک منطقه هستند؛ مواریثی که بخش عظیمی از آن، تا گذشته‌ای نه چندان دور، میراث مشترک تاریخی ایرانی (همه اقوام و گروه‌های موجود در ایران‌زمین تاریخی ــ فرهنگی) به شمار می‌آمد. بنابراین می‌توان گفت که اکنون چه بخواهیم و چه نخواهیم جنگ و مجادله‌ای بر سر تاریخ و در تاریخ در منطقه ما برپاست. مهندسی‌های فرهنگی دولت‌های همجوار همه بر پایه تاریخ و با تلاش برای تسخیر و تصرف تاریخ انجام می‌شود. هرکس در تلاش است تا تاریخ را به نفع خود و به نام خود تعریف، تفسیر و تسخیر کند و بر آن فرمان براند. جالب اینکه در این میان جهانی‌سازی و جهانی ‌شدن نیز در این منطقه، به جای اینکه به کاهش توجه به هویت‌های قومی و ملی و رشد توجه و تاکید بر هویت جهانی و انسانی منجر شود، به افزایش هویت‌گرایی قومی منجر شده است.[8]

با توجه به آنچه به کوتاهی، شتاب‌زدگی و با خامی و پراکندگی گفته شد در تلاش برای مهندسی فرهنگی نمی‌توان و نباید از اهمیت تاریخ غافل بود. ‌باید با تقویت دانش تاریخ در تمام شعب و شاخه‌های آن آمادگی لازم را برای چالش‌های اشاره‌شده به‌دست آورد. همین‌جا نیز به کوتاهی باید به این نکته اشاره کرد که در دوره ما رویکرد جدیدی در تاریخ‌نگاری پدید آمده است که از آن به «تاریخ‌نگاری فرهنگی» تعبیر می‌شود. کسانی که از این رویکرد پیروی می‌کنند بر این باورند که آنچه در مورد آدمی و تاریخ و جامعه او بالاترین ارزش و اصالت را دارد و قابل و بایسته شناخت و بررسی علمی است فرهنگ اوست و بهترین راه و روش شناخت این فرهنگ نیز روش تاریخی است. بدون شناخت فرهنگ نمی‌توان آن را مهندسی کرد و بهترین راه و روش شناخت فرهنگ، روش تاریخی است.

در پایان اشارتی به این نکته نیز خالی از فایده نیست که در سطح جهانی نیز نه فقط ما بلکه تمام جهان غیرغربی با چالش‌های ناشی از تفکر اروپا ــ غرب مرکزانگار رودررو و درگیر است. غرب خود را در کانون تاریخ جهانی نشانده است و تاریخ جهانی را به نفع خود و به نام خود تسخیر می‌کند. آنچه کسانی چون ادوارد سعید به شرق‌شناسی استعماری تعبیر کرده‌اند واقعیتی است که از آن نمی‌توان غافل بود. نه اینکه در برابر آن و برای فرار از آن به چاله شرق‌شناسی وارونه و بومی‌گرایی کور و ارتجاعی بیفتیم،[9] بلکه تلاش کنیم تا آنچه را شرق‌شناسی از ما متناسب با هستی‌شناسی ثنوی و دوگانه‌انگار خود و برای توجیه و تحکیم ایدئولوژی استعمار آفریده است در ذهن و چشم جهانیان دگرگون کنیم. فرهنگ ایرانی واجد خصلت‌های جهانی است. ایران، در بخش مهمی از تاریخ خود، پل رابط میان شرق و غرب عالم بوده و عناصری مهم و اساسی از همه فرهنگ‌های شرقی و غربی را جذب، اخذ و اقتباس کرده و در دستگاه فرهنگ خود به آن رنگ و صبغه‌ای ایرانی و بومی بخشیده است.[10] بنابراین ایران می‌تواند با استخراج این عناصر قویم و قدیم و پالایش و پیدایش آن‌ها متناسب با تاریخ و فرهنگ اکنون و آینده جهان به نوعی جهانی‌سازی و جهانی‌گری فرهنگی دست یازد و فرهنگ بالقوه جهانی خود را به صورت بالفعل جهانی کند. این آرمانی است که کاملا شدنی است اگر به این توصیه گوته عمل کنیم که: «میراثی را که از پدرانت به تو رسیده است بگیر و از آن خودت کن.» تذکر و نقد خردمندانه سنّت و نیز مواجهه فعال، نقادانه و به دور از افراطِ مقلدان و خودباختگان و تفریطِ بومی‌گرایان و سنت‌زدگان با دیگر فرهنگ‌ها، و به‌ویژه فرهنگ و اندیشه جدید غربی، می‌تواند راهگشای ما برای نیل به این آرمان باشد. این جمله می‌تواند حسن ختام مناسبی برای بحث ما با شد: «آن کس که زمان خویش را درنیابد، پیش از آنکه عمرش به سر آید مُرده است.»

 

پی‌نوشت‌ها


 

* استادیار گروه تاریخ دانشگاه تهران.

[1]ــ عمده مخالفت‌ها و تظاهرات علیه جهانی‌سازی ناظر بر درک مخالفان از ماهیت استثماری برنامه‌های جهانی‌سازانه است. اما در بیشتر موارد میان جهانی ‌شدن و جهانی‌سازی خلط مفهومی می‌شود و این به جای آن و آن به جای این گرفته می‌شود و نوعی جنگ لفظی را پدید می‌آورد. درباره ماهیت و سرشت جهانی‌شدن کتاب‌ها و مقالات فراوان نوشته شده است و هم‌اکنون تولیدات علمی و پژوهشی در این عرصه به گونه‌ای است که می‌رود تا جهانی‌شدن را به موضوع مطالعه‌ای کاملا تخصصی تبدیل کند. برای یک بحث نسبتا کامل و جامع درباره جهانی شدن رک: یان. آرت شولت،  نگاهی موشکافانه بر پدیده جهانی‌شدن، ترجمه مسعود کرباسیان، تهران، علمی و فرهنگی، 1382

[2]ــ درباره برنامه و سیاست غربی‌سازی در سطح جهانی رک: سرژ لاتوش، غربی‌سازی جهان، ترجمه امیر رضایی، تهران، قصیده‌سرا، 1379؛ نیز رک: ادوارد سعید، فرهنگ و امپریالیسم، ترجمه اکبر افسری، تهران، توس، 1382

[3]ــ دراین‌باره اشارات پراکنده‌ای در صفحات متعدد اثر ذیل آمده است: داریوش رحمانیان، تاریخ علت‌شناسی انحطاط و عقب‌ماندگی ایرانیان و مسلمین، تبریز، موسسه سه علامه، انتشارات دانشگاه تبریز، 1382؛ نیز رک: سیدجواد طباطبایی، ابن خلدون و علوم اجتماعی، تهران، طرح نو، 1374

[4]ــ دراین‌باره رک: داریوش رحمانیان، همان، فصل مربوط به میرزا ملکم‌خان؛ نیز رک: داریوش رحمانیان، «میرزا ملکم‌خان و سیاست مدرن»، مقاله مندرج در مجموعه مقالات همایش بزرگداشت مشروطیت، تبریز، ستوده، 1383

[5]ــ به گمان نگارنده، ضعف یا قوت در علوم انسانی و اجتماعی، به عنوان پیش‌شرط اصلی شناخت درست جهانی‌ شدن، سهم هر یک از ملت‌ها را از سود و زیان‌های جهانی ‌شدن تعیین خواهد کرد. جهانی‌شدن سکه‌ای است که دو رو دارد: یک روی آن زیان‌ها، معایب و خطرهاست و روی دیگر آن فرصت‌ها، بهره‌ها و سودمندی‌ها. دراین‌باره از جمله رک: لستر تارو، برندگان و بازندگان جهانی‌شدن، ترجمه مسعود کرباسیان، تهران، علمی و فرهنگی، 1383؛ اتان کاپستین، دیمیتری لاندا، «بهره‌ها و زیان‌های جهانی‌شدن»، مقاله مندرج در کتاب: جهانی‌شدن قدرت و دموکراسی، ترجمه سیروس فیضی و احمد رشیدی، تهران، کویر، 1383

همچنین برای مطالعه دیدگاه‌های مخالفان و منتقدان جهانی‌شدن رک: احمد سیف، جهانی‌کردن فقر و فلاکت (استراتژی تعدیل ساختاری در عمل)، تهران، نشر آگه، 1380؛ احمد سیف، استعمار پسامدرن، تهران، نشر دیگر، 1382؛ دیوید هلد، آنتونی مک گرو، جهانی شدن و مخالفان آن، ترجمه مسعود کرباسیان، تهران، علمی و فرهنگی، 1382؛ فریبرز رئیس دانا، جهانی‌سازی قتل عام اقتصادی، تهران، نگاه، 1383

[6]ــ درباره ایده یا مفهوم ایران و تاریخچه و پیشینه آن. رک:

Gnoli, Gherardo. 1989, The Idea of Iran, Essay on its Orgin Roma.

[7]ــ درباره پدیده قومیت‌گرایی در ایران و تاریخ معاصر رک: حمید احمدی، قومیت‌گرایی در ایران، تهران، نشر نی.

[8]ــ درباره تلاش‌های ملت‌های نوظهور منطقه برای تصرف و تسخیر تاریخ در مقاله دیگر نیز بحث کرده‌ام.

رک: داریوش رحمانیان، «تسخیر تاریخ؛ آسیب‌شناسی علوم تاریخی در ایران»، روزنامه هم‌میهن، سه شنبه 1 خرداد 1386

[9]ــ درباره مفهوم «شرق‌شناسی وارونه» و «بومی‌گرایی» رک: مهرزاد بروجردی، روشنفکران ایرانی و غرب، ترجمه جمشید شیرازی، تهران، فرزان، 1377؛ درباره معنی و مفهوم شرق‌‌شناسی استعماری رک: ادوارد سعید، شرق‌شناسی، ترجمه عبدالرحیم گواهی، تهران، دفتر نشر فرهنگ اسلامی، 1371

[10]ــ دراین‌باره رک: محسن ثلاثی، جهان ایرانی و ایران جهانی، تهران، نشر مرکز، 1379، صفحات گوناگون.

 

تبلیغات