آرشیو

آرشیو شماره ها:
۶۶

چکیده

هر کتاب یک اثر محسوب می شود و این واقعیت را نمی توان نادیده گرفت. با انتشار هر اثر، مجموعه ای از آرا و نظریات، شایع و رایج می گردد که بی تردید سهمی از فضای فکری جامعه را به خود اختصاص می دهد. ازاین رو، محتوای اثر در خور تامل و نقد است. با توجه به تاثیرگذاری شگرف ذهنیت هایی که از گذشته برای امروز وجود دارد، نمی توان تاریخ نگاری و تحلیل وقایع گذشته را کم اهمیت تلقی نمود. اثرگذاری هویتی این پرسش که در گذشته چه وقایعی، به چه دلایلی و چگونه رخ داده اند ما را ملزم می سازد که در انتشار چنین آثاری حساسیت بیشتری داشته باشیم. نگارنده مقاله پیش رو کتاب «انقلاب مشروطیت» را (که از سری مقالات دانشنامه ایرانیکا می باشد که زیر نظر احسان یارشاطر منتشر گشته است) در زمان انتشار اثر نقد کرده که تاکنون منتشر نشده است.

متن

واقعیتی است که محصولات فرهنگی هر نظام سیاسی و دینی یا مؤسسه‌ای به منزله دیدگاه‌های رسمی و نگرش آن مؤسسه یا دولت در حوزه مطرح‌شده و منتشرشده است و از آنجایی که سازمان‌های مذهبی در ایران پیوندی گسست‌ناپذیر با اصل نظام جمهوری اسلامی خاصه دستگاه‌های منتسب به ولایت فقیه دارند و بیشترین پیوستگی نمادین و بیرونی را با ولایت و رهبری دارند و دیدگاه‌های آنان به منزله دیدگاه‌های جمهوری اسلامی تلقی خواهد شد، لازم است درخصوص محصولات فرهنگی سازمان‌های مذهبی دقت‌نظر بیشتری اعمال، و نقد و ارزیابی افزون‌تری انجام شود تا خدای ناکرده بی‌توجهی موجب نشود منابعی انتشار یابد که برخلاف مبانی اسلام و نظام جمهوری اسلامی یا سیر تبلیغات دینی در کشور باشد.

وضوح و بی‌تعارفی و تلخی این نقد نه به خاطر تندی نگارش، بلکه به خاطر تلخی گزارشات و مطالبی است که در متون انتشاریافته آمده است، بنابراین باید توجه کرد که انتشار این یادداشت به خاطر آن است که مهم‌ترین و بزرگ‌ترین سازمان تبلیغی دینی کشور و مسئولان فرهنگی نظام از اتفاقات فرهنگی کشور بیش از پیش آگاه گردند.

از سوی دیگر باید توجه کرد که نقد اثری که در این نوشتار مدنظر قرار گرفته است به معنای نادیده‌گرفتن زحمات محققان مومن و خادم سازمان تبلیغات اسلامی که در مرکز و مناطق دیگر کشور به امر خدمت‌رسانی در پژوهش، آموزش و تبلیغات دینی اشتغال دارند، نیست، بلکه آسیب‌شناسی سازمان‌های دینی به منظور خدمت به آن‌هاست.

 

نقد کتاب «انقلاب مشروطیت»

سالیانی چند با عنوان دکتر احسان یارشاطر به عنوان یکی محققان عرصه تاریخ معاصر ایران آشنا شده بودم. جسته‌گریخته مطالبی در مورد ایشان و بعضاً مواردی در تلاش برای اثبات فضل ایشان را نیز خوانده و مهم‌تر از همه چشم انتظار به انتشار دایره‌المعارف ایرانیکا دوخته بودم تا محصول فکر، مدیریت و هوشمندی آقای یارشاطر را ملاحظه نمایم.

وقتی که کتاب «انقلاب مشروطیّت» به چاپ رسید، اولین سؤالی که برایم ایجاد شد این بود که میان آقای یارشاطر با عقاید و باورها و دیدگاه‌های شناخته‌شده‌اش و انتشارات امیرکبیر وابسته به سازمان تبلیغات اسلامی چه سنخیتی وجود دارد؟

اما به خود نهیب زدم که ان‌شاءالله پژوهش آنچنان عمیق، گسترده و علمی است که امیرکبیر را متقاعد کرده است که زیر بار چاپ کتاب آقای یارشاطر برود.

به همین خاطر با توقعی بسیار فراتر از یک کتاب جدی پژوهشی به سراغ کتاب آقای یارشاطر رفتم. اولین چیزی که در کتاب به چشم می‌آید چاپ نسبتاً جذاب امیرکبیر است که ظاهرا دست‌اندرکاران آن زحمت بسیاری برای بهتر شکیل شدنش انجام داده و برای زیباتر کردن و تبلیغ این اثر تقریظ‌های مختلفی از پروفسورهای گمنام و نامدار در دو طرف جلد کتاب چاپ کرده‌اند.

راستش جناب سعدی علیه‌الرحمه فرموده بود که مشک آن است که خود ببوید نه آنکه عطار بگوید. ولی این زیاده‌گویی در تعریف مشک آنقدر هست که از یک گفته عطار به مراتب فزون‌تر است.

واقعیتی است که برای خواننده ایرانی جای سؤال دارد که جناب پروفسور ریچاردن فرای که فرمود: «هیچ اثری در زمینه مطالعات خاورمیانه نمی‌توان یافت که به اندازه دانشنامه ایرانیکا کامل و جامع باشد.» چقدر از منابع تاریخی و دایره‌المعارفی نوشته‌شده در دوره‌های اخیر اطلاع دارد که چنین محکم و لاّبدی قضاوت می‌کند. آقای دکتر پرودنس هارپر، متصدی بخش هنر خاور نزدیک باستان در موزه متروپولتین، چنین نوشته است: «دانشنامه ایرانیکا جامع‌ترین و جدی‌ترین کارگروهی است که در زمینه فرهنگ و تاریخ ایران پیش از اسلام و ایران اسلامی، در قرن اخیر صورت گرفته است.»

علاوه بر گفته‌های آقایان فوق، وقتی یادداشت‌هایی از دکتر ن. س. دودسکایا از انستیتو اوروینتال سن پترزبرگ و آقای پروفسور وارنرایزه از دانشگاه «آلبرت لودویک»، و همچنین جناب برتولد اشپولر، ژان کالمار، ریچارد بولیه و... را که اطراف جلد بود مطالعه کردم، به یاد آثار مرحوم ذبیح‌الله منصوری افتادم که معمولا برای آنکه اتقان بعضی از کتاب‌هایش را اثبات کند نام و آدرس از همین پروفسورهای مختلف مرتبط و غیرمرتبط در کتاب می‌آورد و خواننده تأثیرپذیر از عنوان پروفسورهای شرق‌شناس ابتدا خیلی قضیه را جدی می‌گرفت، اما بعد متوجه می‌شد که همه این‌ها برای چه آورده شده است؟

شاید برای آقای یارشاطر این ساده‌اندیشی در مورد ایرانیان فعلی خیلی عجیب نباشد که همانند اکثر شخصیت‌های سیاسی و علمی عصر پهلوی و رؤسای حکومت‌های غربی تصور نمایند که مردم ایران هنوز مانند عصر پهلوی چشم به دهان چند مستشرق با عناوین پروفسوری هستند و امضاهای آنان را وحی منزل می‌دانند، هرچند مردم ایران در آن دوره نیز چنین نبودند و ما می‌دانیم که آقایان نمی‌دانند که مردم، جوانان و جامعه علمی و دانش‌پژوهان ایران آن‌قدر هوشمند و بافراست هستند که برای تشخیص سره از ناسره علمی یا تبلیغی و تخریبی به تأییدیه مستشرقان آن طرف، صرف‌نظر از هر نوع گرایش، محتاج نیستند و البته باید گفت ساده‌اندیشی آقای یارشاطر و دوستانشان در انتشارات امیرکبیر در همان گام اول کتاب را به زمین زد و ثابت کرد که نویسندگان چندان به نوشته‌های خود اطمینان ندارند و برای برد بیشتر اثر مجبورند از یادداشت‌های مستشرقان استفاده کنند. تفاوت سطح پژوهش آن‌ها با محققان و استادان داخلی آن‌قدر هست که به راحتی نمی‌توان سطح دانش آن‌ها را مقایسه نمود. شاید بهترین نمونه همان یادداشت آقای دکتر تکمیل همایون بوده باشد که در همان گام اول ثابت کرد که این مستشرقان به هیچ روی بضاعت و صلاحیت چنین تأییدیه‌های سنگینی را نداشته‌اند و این نکته‌ای بود که نه آقای یارشاطر و نه دوستان ایشان در امیرکبیر آن را در نیافته‌اند.

در ذیل بعضی از انتقاداتی که بر این کتاب وارد می‌باشد، شرح داده شده است:

1ــ پرواضح است که احسان یارشاطر از چهره‌های شناخته‌شده و مشهور به بهائیت می‌باشد و اشتهار ایشان به بهائیت نیز از حد شیوع در خواص گذشته است.

2ــ کتاب با مجموعه‌ای از تمجیدهای بسیار هدف‌دار درصدد است این اثر را به عنوان بهترین اثر تاریخی، ملّی و اسلامی معرفی کند. اصرار یادداشت‌نویسان و نویسندگان بر آن است که این کتاب به مانیفست فکری پژوهشی دوره معاصر و مطالعات اسلامی و ایرانی تبدیل گردد و به عنوان یک منبع برتر، اصیل و کاملاً علمی مورد اعتنا قرار گیرد.

3ــ نکته آشکار دیگر آن است که این کتاب کاملاً در جهت تبلیغ مذهبی و فکری بابیه و سکولاریسم و مبارزه و منازعه با تشیع و اسلام‌گرایی می‌باشد و این مسأله از ابتدا تا انتها کاملاً مشهود است؛ به گونه‌ای که نویسندگان از ابراز خصومت و مخالفت خود با چهره‌های مسلمان و روحانیت نه تنها ابا نکرده‌، بلکه به طرز کاملاً محسوس و روشمندی از چهره‌های غیرمسلمان و سکولار حمایت آشکار نموده‌اند که البته این مسأله از اثری که زیر نظر احسان یارشاطر نوشته ‌شده است بعید نیست و کاملا طبیعی است، و اگر غیر از این باشد جای تعجب دارد.

4ــ کتاب با نوعی اعلام جنگ و رقابت بسیار جدی با «دایره‌المعارف اسلام» آغاز شده (صص11ــ10) و به شدت از خود تمجید و ستایش کرده است؛ درواقع تمجیدی و توصیفی را که یک نویسنده درجه سوم از آثار خود نمی‌نماید با ژست علمی بیان کرده‌اند (ص12). خودستایی کتاب به قدری آشکار است که خواننده آن را به خوبی مشاهده می‌نماید.

5ــ نکته در خور توجه آن است که این پرونده با حمایت مالی اولیه رژیم پهلوی و در زمانی که آقای یارشاطر رئیس مؤسسه امریکایی بنگاه نشر و ترجمه کتاب بود آغاز به کار کرد و پس از انقلاب اسلامی تحت حمایت یکی از مؤسسات مالی دولت امریکا تحت عنوان «موقوفات ملّی ادبیات و علوم انسانی» قرار گرفت که نویسندگان خود بدان اذعان کرده‌اند.

6ــ مترجمان اثر، کتاب را برای بررسی و نقد به آقای دکتر ناصر تکمیل همایون ارجاع نمودند. هرچند ایشان نیز در مقدمه خود به اشکالات متعددی اشاره کرده که اتفاقاً اشکالات درست و واردی است، به باور ایشان نویسندگان این مجموعه بدون غرض! بسیاری از چهره‌ها را به بابیه و بهائیت نسبت داده‌اند که «در فقدان غرض» آنان جای بسی تأمل است. ما نیز در بی‌غرض بودن ایشان در اعلام بی‌غرضی نویسندگان تردید داریم.

7ــ در صفحه 30 کتاب، نویسنده بر هماهنگی کامل روحانیت شیعه با دولت استبدادی قاجار تأکید کرده و شکل‌گیری فرقه بابیه را تحت عنوان تحرکات ابداعی باب، جنبشی ضداستبدادی تلقی نموده و از صدراعظم شهید ایرانی، میرزاتقی‌خان امیرکبیر، به خاطر سرکوب بابیه و مجازات سیدعلی‌محمد باب انتقاد کرده است؛ زیرا با سرکوب بابیه سبب شد حاکمیت قاجار استمرار، و همزیستی مسالمت‌آمیز روحانیان و حکومت قاجار تداوم یابد. نویسنده که در این صفحه از واژه مرکب و نامفهوم، «تدین حاکمه» استفاده کرده به هیچ روی توضیح نداده است که مفهوم «تدیّن حاکمه» یعنی چه؟ اما فعالیت‌های فرقه بابیه و سیدعلی‌محمد باب «که به دروغ مدعی امامت و رسالت» را راه «برون‌رفت» از سیطره پادشاهان قاجار و روحانیت معرفی نموده و اقدام شجاعانه و درست صدراعظم شهیر و شهید ایرانی میرزاتقی‌خان امیرکبیر را برای مبارزه با بابیه اشتباه و سهوی دانسته است؛

هرچند که ما معتقدیم باید تحقیقات جدیدتری در خصوص احتمال نقش بابیه در تحریک ناصرالدین‌شاه به عزل و قتل امیرکبیر انجام شود.

8ــ نویسنده در صفحه 32 کتاب بر مبنا بودن اندیشه‌های میرزا ملکم‌خان اصرار بسیاری دارد و نهایتاً آخوندزاده، که تفکر ضد دینی دارد، آقاخان کرمانی، که گذشته اسلامی ایران را سبب انحطاط کشور می‌داند (نویسنده او را متجدد اسلامی قلمداد می‌کند) و سید جمال‌الدین اسدآبادی را، که او را افغانی می‌نامد، همراه سیدمحمد طباطبایی و میرزای نائینی در کنار هم قرار می‌دهد و جالب آنکه میرزا ملکم‌خان را فردی می‌داند که تحت تأثیر آثار میرزا محمدحسین‌ نائینی قرار گرفته بود. اما باید این نکته مدنظر قرار گیرد که اثر «تنبیه‌الامه و تنزیه‌المله» میرزای نائینی بعد از شکل‌گیری مشروطیت نوشته شد و در واقع توجیه فقهی مشروطه‌ای بود که واقع شده بود و به علاوه میرزا ملکم‌خان در سال 1326.ق از دنیا رفت و کتاب «تنبیه‌الامه» میرزای نائینی به سال 1327 منتشر شد که این از دقت‌های دایرهالمعارف ایرانیکاست! صرف‌نظر از این مطلب، نویسنده در توضیح دیدگاه‌های آخوندزاده باورهای وی را، که به طور آشکار ضد اسلام و روحانیت بود، در قالب آموزش سکولار و بازسازی اخلاقی و عناد با موهوم‌پرستی معرفی نموده و جالب آنکه جامعه روسیه تحت حاکمیت تزارهای مستبد را «جامعه مدنی» به شمار آورده است که قطعاً کسی چنین اعتقادی ندارد که جامعه روسیه تحت حاکمیت تزارها «جامعه مدنی» بوده باشد و البته محتمل است نویسنده محترم به خدمات تزار، که به جامعه بهائیان در مناطق تحت نفوذ قدرت خود آزادی عمل داد، گوشهچشمی نیز داشته است و الاّ بعید می‌نماید استاد محترم دانشگاه ییل به آسانی چنین سخن ناسنجیده‌ای بر قلم روا دارد.

9ــ نویسنده با وجود تأکید بر نظر میرزا آقاخان کرمانی مبنی بر باورهای سکولار و تأثیرپذیری وی از فرقه بابیه، انتقادش از گذشته اسلامی ایران به عنوان عامل اصلی انحطاط و باورهای همساز وی درخصوص نفی اسلامیت در ایران با آخوندزاده، از وی با عنوان اسلامی «شهید» یاد کرده و افکارش در نفی گذشته اسلامی را منبعی برای بیداری ملّی معرفی نموده است.

10ــ نویسنده، در تلاش برای اثبات نقش بیشتر برای بهائیت در تاریخ مشروطیت، کتاب یکی از رهبران بهائیت به نام میرزا عباس نوری عبدالبها، به نام «الرساله المدینه» را یکی از منابع الهام‌بخش مشروطه‌خواهی معرفی نموده است، حال آنکه اکثر منابع معتبر بر هماهنگی کامل میان اصحاب دولت استبدادی و بهائیان تأکید کرده‌اند؛ درواقع نویسنده ادعای جدیدی را مطرح کرده، اما برای اثبات آن هیچ مأخذی را حتی از بهائیان نیز ارائه نکرده است. همین مسأله نشان می‌دهد که این سخن صرفاً یک ادعاست که با طرح آن در این اثر تلاش شده است برای این ادعای غلط مأخذپردازی شود تا بتوان بعدها با استناد به کتاب برای این ادعا مأخذ پیدا کرد.

11ــ نویسنده در صفحه 37 کتاب، ضمن تأکید بسیار بر نفوذ جدی اندیشه‌های بابی ازلی، بخش عمده اندیشه‌های واردشده به ایران توسط شش خطیب مطرح در جنبش مشروطه را از بابی‌ها دانسته و با ادعای تقیه از میرزا نصرالله بهشتی معروف به ملک‌المتکلمین، سیدجمال واعظ اصفهانی، میرزا یحیی دولت‌آبادی، محمدمهدی شریف کاشانی، که نویسندگان به اشتباه شریف‌خانی نوشته‌اند، و میرزا جهانگیرخان صوراسرافیل (یعنی پنج نفر از آن شش خطیب) با تمجید و ستایش نام برده و ظاهراً نفر ششم هم از دید نویسنده و هم از دید سرویراستار و هم از نگاه مترجم دورمانده است. از نفر ششم در این مدعا نامی نبرده است که شاید هم به قول مرحوم جلال‌ آل احمد سوار بار قاطر کرده باشند و بار را برده باشد. اگرچه در صفحه بعد از شیخ‌هادی نجم‌آبادی و رساله «تحریرالعقلاء» به صورتی دیگر یاد کرده است، قطعاً منطوق و مفهوم عبارات هیچ اشاره‌ای به موضوع شش خطیب بزرگ انقلابی ندارد. نکته جالب‌تر در این مقاله و این صفحات، تلاش بسیار زیاد نویسنده و ویراستار بر بابی و بهایی نشان دادن همه تلاش‌های انجامشده در این دوره است. نویسنده در صفحه 37 وقتی که از اختلافات داخلی در کشور ایران سخن به میان آورده، فقط به شکل‌گیری اختلافات میان بهائیان و بابیه ازلی اشاره کرده و با طرح موضوع «تقیه» بسیاری از مسلمانان معتقد را بابی ازلی، و کلیّت پروژه جنبش مشروطه را «پروژه‌ای بابی» به شمار آورده است که دیگران به نوعی دنباله‌رو آن بوده‌اند. اگر این کتاب هیچ ویژگی خاصی نداشته باشد، همین تلاش نویسنده برای اثبات تأثیرگذاری بیش از حد واقعی بابیان ویژگی این اثر می‌باشد؛ به گونه‌ای که خواننده با مطالعه این کتاب به عمق هوشمندی و فراست شیخ‌فضل‌الله نوری(ره) در شناخت دقیق تفکر ضد اسلامی شکلگرفته در بین مشروطه‌خواهان پی می‌برد.

در صفحه 39 نویسنده، ضمن تأکید مجدد بر فقدان تعارض بین حکومت قاجار و روحانیت شیعی و اصرار بر هماهنگی علما و حکومت، عامدانه بدون توجه به سوابق تاریخی اقدامات علما در قضیه اشغال ایران به دست روس‌ها و شرکت در نبرد، اعلام جهاد و معارضه با آن‌ها، واقعه گریبایدوف، اختلافات ناصرالدین‌شاه و علما در جنبش تنباکو و مقاومت‌های گسترده در برابر واگذاری امتیازات مهم به بیگانگان، با نادیده گرفتن هدف‌دار حضور گسترده علما و روحانیت، که اولین شهید جنبش مشروطه نیز از طلاب بوده، نوشته است: «فداکاری طباطبایی با تمام صلابتش، تنها تا اندک زمانی مورد حمایت سایر علما واقع گردید. اغلب مجتهدین بلندمرتبه تمایل به تصدیق اصلاحات سیاسی را تنها در گرو کسب سیطره بیشتر بر زندگی مردم ابراز کرده آنچه ایشان را برای حضور در صحنه انقلاب تطمیع می‌کرد صرفاً ترس از کاهش نفوذشان بر وعاظ تندرو و روشنفکران سکولار بود. انتقاد تند از مجتهدین به دلیل تاریک‌اندیشی، فساد و ارتشا و همکاری آتی آن‌ها با سلطنت‌طلبان، آن‌ها را از ابتدا در موضع دوگانه و تدافعی قرار داد.»

جالب آنکه نویسنده برای اثبات این ادعای خویش هیچ مأخذ معتبر یا غیرمعتبری ارائه نکرده و کاملاً آشکار است که وی با توجه به بن‌مایه‌های اعتقادی ضداسلامی خود سعی کرده تا آنجا که ممکن است در قالب یک متن دایرهالمعارفی هر آنچه به ذهنش می‌رسد نثار علمای عصر مشروطه و به تبع آن اسلام نماید؛ خاصه آنکه علمای عصر مشروطه با فرقه‌ای که وی و صاحبان دایره‌المعارف به آن اعتقاد دارند مبارزه سختی کرده‌اند. اما همین نویسنده پس از فحاشی‌های مختلف در صفحه 41، وقتی که به تعبیر خودش، به «روشنفکران سکولار غرب‌گرا» می‌رسد، ناگهان چنان عنان قلم در مسیر تمجید می‌چرخاند که خواندنی است. «روشنفکران سکولار غرب‌گرا سومین گروه اصلی بودند که نقشی تأثیرگذار بر انقلاب مشروطیت داشتند. آن‌ها شامل؛ پسران مقامات عالی‌رتبه رجال تحصیل‌کرده فرنگ، دیپلمات‌های ایرانی خارج از کشور و فارغ‌التحصیلان دانشگاه‌های نظامی تهران، تبریز و اصفهان و نیز دو مؤسسه ایرانی تحصیلات عالیه، یعنی دارالفنون و مدرسه علوم سیاسی در تهران بودند... . آن‌ها در معرفی الگوی مشروطه و مبادله آن بسیار نقش‌آفرین بودند. چارچوب مشروطیت، ساختار مجلس و رفتار حکومت مشروطه همگی متأثر از اعتدال رفتار، علایق و اغلب نیز میزان صداقت ایشان بود.»

نیاز به هیچ توضیحی برای اهل فن ندارد که تعداد بسیاری از افراد فوق، فراماسونرها و عوامل هماهنگ با منافع بیگانگان بودند و بحث در اثبات آن، سخن گفتن از واضحات تاریخ معاصر می‌باشد و ما را به بیراهه خواهد برد. اما برای اثبات غیرعلمی بودن این ادعا نیز باید متذکر شد که نویسنده اینجا نیز برای اثبات فحاشی‌ها و تمجیدات خود نتوانسته است حتی یک مأخذ هرچند ضعیف و یک‌جانبه‌گرا برای خویش بیابد.

12ــ در صفحه 44 نویسنده چنین آورده است: «در مرحله دوم انقلاب، شریعت‌خواهی کم‌کم فروکش کرد و قانون به صورت حقوق ملت و قانون اساسی تعریف شد.» نویسنده، که در صفحات قبل علت حضور علما را امتیازطلبی و تلاش برای افزایش نفوذ و اعتبار خود در نظم جدید معرفی کرده بود و به فسادهای مفروض ذهن خویش بسیار تأکید می‌‌کرد و ریشه جنبش را در باورهای سکولار و ضددینی معرفی کرده بود، ناگهان اعتراف می‌کند که «در دور دوم، شریعت‌خواهی کم‌کم فروکش کرد.» و این یعنی اینکه دوره اول مشروطه، شریعت‌خواهی اساس و محور نهضت بوده است و رهبری جنبش را علما به دست داشته‌اند؛ البته در دور دوم، با قدرت یافتن سکولارها، شریعت‌خواهی فروکش نکرد، بلکه همان‌طور که نویسندگان دیگر نیز آورده‌اند، با اعدام شیخ‌فضل‌الله نوری، ترور سیدعبدالله بهبهانی، تبعید ملامحمد آملی و مرگ مشکوک آخوند خراسانی، که در مسیر بازگشت به ایران بود، و قتل، تبعید و زندانی کردن تعداد بسیاری از علما و روحانیان دیگر در شهرستان‌ها، با خون‌ریزی سرکوب شد که آن‌گونه که همین نویسندگان آورده‌اند توسط اعضای فراماسون ضدمذهب حزب دموکرات و عوامل‌ بابی حاضر در اردوی مشروطه‌خواهان اتفاق افتاد.

13ــ در صفحه 49 نویسنده با تلاش برای رقابتی و حاسدانه نمایاندن مخالفت‌های شیخ‌ فضل‌الله نوری ــ با مشروطه‌طلبان سکولار ــ با سیدعبدالله بهبهانی، که به هیچ روی دلایل و نشانه‌های این رقابت و حسادت را مستنداً توضیح نمی‌دهد، نوشته است: «برای نوری و حامیانش، مشروطه مشروعه به معنای نظامی مشروطه بود که در آن مجتهدین تنها مرجع قانون‌گذار هستند که شریعت را، به منظور وسعت بخشیدن به شعاع عمل آن و جایگزین کردن ”عرف“ در حوزه قوانینی عمومی، می‌توانند تدوین کنند، یک "مجلس شورای اسلامی" شاید شامل نمایندگان سایر طبقات اجتماعی باشد. اما وظیفه تحکم بر آن بر عهده فقهاست و این طرز قاعده مورد توجه علما و نیز سلطنت‌طلبان بود؛ چرا که حقوق و امتیازات هیچ یک را نقض نمی‌کرد.»

نویسنده درصدد است دیدگاه‌های شیخ‌فضل‌الله نوری را با نهادهای حاکمیت جمهوری اسلامی همانند سازد تا بتواند براساس یک عبارت دو مفهوم را همزمان به ذهن خوانندگان متبادر نماید. عبارت نقلشده از سیداحمد کسروی است که خود ید طولایی در مبارزه علیه اسلام و شریعت و شریعت‌خواهی دارد. متن نام‌برده را نویسنده و سرویراستاری مشهور به انتساب به فرقه ضاله بهائیت بازپروری کرده‌اند که جز این، از ایشان توقعی نمی‌توان داشت. این اثر زیر نظر چهره مشهور بهائیان در حوزه تاریخ نگاشته شده است. اما با وجود این، نویسنده الزاماً و از موضع تخاصم مجبور شد به هوشمندی شیخ‌فضل‌الله درخصوص آینده سیطره و استیلای بابی‌ها، ملحدان و سکولارها بر مجلس و کشور اقرار نماید؛ استیلایی که حاکمیتِ دیکتاتوری خون‌ریز و ضدمشروطه رضاخانی را بدون هیچ‌گونه توجه به حداقل آزادی‌های مطرحشده در قانون اساسی مشروطه‌طلبان سکولار به دنبال آورد، و همان مشروطه‌خواهان، نظریه‌پردازان و مدیران ارشد استبداد رضاخانی در ایران شدند. بازکاوی دقیق کتاب به خوبی نشان می‌دهد که نویسندگان بدون هیچ دقت علمی کتاب را به نگارش درآورده‌اند؛ آن‌گونه که به نظر نمی‌رسد که حتی سرویراستار آقای یارشاطر حتی یکبار هم این کتاب بغض‌آلود را به دقت خوانده باشد؛ چرا که نام آیت‌الله سیدمحمدکاظم یزدی، فقیه و مجتهد صاحب‌نام شیعی و صاحب کتاب عظیم فقهی «عروه‌الوثقی»، اظهر من الشمس است، ولی نویسنده، ویراستار و مترجم، هیچ‌کدام این مسأله ساده و ابتدایی را نمی‌دانستند. هرچند آقای دکتر تکمیل همایون در مقدمه خویش تذکر داده است، تذکر ایشان چیزی از فقدان اعتبار علمی و دقت نویسندگان و سرویراستاری به شدت متعصب کتاب کم نمی‌کند. کتاب حاوی اشتباهات تاریخی بسیاری است که محقق ارجمند آقای دکتر حسین آبادیان در مقاله انتقادی[1] خود بدان اشاره کرده و صاحب این قلم نیز اشکالات بسیاری را ملاحظه نموده است که آوردن آن موجب تطویل و اطناب و آزردگی خاطر خوانندگان می‌شود. جالب آنکه نقد آقای آبادیان و پاسخ آقای پیمان متین، مترجم محترم کتاب، نکته خوبی را روشن نمود؛ زیرا قبل از این نقد تصور بسیاری بر آن بود که مترجم محترم ممکن است در مواردی به اشتباه اسامی، نام‌ها و موضوعات را درهم آمیخته باشد، اما پاسخ آقای متین ثابت نمود که این موارد اشتباه در متن ترجمهنشده کتاب وجود داشته و ترجمه ایشان با توجه به اصل متن انجام شده است.

در کل این کتاب اثری است ضعیف منتها با گرایش بسیار شدید به سمت تاریخ‌نگاری برای بابیه و بهائیت، و توجیه، تکریم و تعظیم آن‌ها.

شاید بسیاری این سخن را مطرح نمایند که مورخ باید بی‌طرف باشد و حتماً نویسندگان و سرویراستاران باید به این اصل توجه کنند. این سخن، درست است، اما واقعیت چنین نیست. بسیار به ندرت می‌توان مورخی را یافت که حداقل ظرفیت را داشته باشد و قطعاً مورخ بی‌طرف همانند سیمرغ نایافتنی است و چنانچه خواننده‌ای منصف این اثر را مطالعه نماید، به خوبی حاکمیت اندیشه تاریخ‌نگاری برای بهائیان و سیطره اندیشه بهائیت را بر این شکل تاریخ‌نگاری مشاهده می‌کند. حال چه شده است که در مؤسسه امیرکبیر، پادوهای آقای یارشاطر توانستند با لطایف‌الحیل این اثر را به چاپ برسانند، جای تعجب دارد! شاید بسیاری گمان برند که این اثر را محققان مسلمان داخلی مطالعه کرده، و آنان متوجه چنین مباحثی در این اثر نشده‌اند، ولی ما باور و اطلاع داریم که عوامل آقای یارشاطر کتاب را بدون هرگونه توجه مورخان مسلمان به چاپ رسانده‌اند. به نظر می‌رسد در این بین فقط آقای پیمان متین و آقای تکمیل همایون، محرم انتشارات امیرکبیر بوده‌اند. هرچند آقای تکمیل همایون به ایرادات درستی اشاره کرده، واقعیت آن است که به روح حاکم بر کتاب به هیچ روی توجه نشده است.

از نکات جالب توجه دیگر پاسخ نقد توسط آقای پیمان متین، در مورد سرور سرودی است که ایشان «استاد اسبق دانشگاه تل‌آویو بوده‌اند» که همین اشاره ایشان درخصوص این اثر کافی است که «العاقل یکفیه الاشاره»؛ چراکه پشتوانه مالی این اثر پول پهلوی‌ها و دولت امریکاست و بانیان فکری آن چهره‌های مشهور فرقه ضاله بهائیت و استادان دانشگاه‌های اسرائیل با آمیزه‌ای از چند استاد دگراندیش ایرانی هستند و چاپ آن با امکانات و اعتبار یکی از سازمان‌های بزرگ مذهبی و اسلامی دولت جمهوری اسلامی ایران، و با نگرش غالب و توجه ویژه به بهائیت و روشنفکری سکولار انجام شده است.

وقتی که اشتباهات این چنینی با تمجیدات انواع و اقسام پروفسورهای غیرمرتبط و ناشناخته و بعضاً فاقد آدرس مقایسه گردد، تازه انسان متوجه می‌شود که آقای یارشاطر چه کلاه‌گشادی را بر سر اربابان امریکایی خود گذاشته و برای بیان بغض‌های بهایی‌گری خود، چگونه آنان را خام کرده است.

14ــ نویسنده مقاله قانون اساسی، آقای سعید امیرارجمند، در صفحه 105 کتاب درباره تلاش‌های شهید شیخ فضل‌الله نوری آورده است: «اما در عوض، امتیازات ویژه دیگری به او و طرفدارانش اعطا شد. برای مثال در دیباچه قانون اساسی، هدف از تشکیل سیستم پارلمانی چنین بیان شده است: به منظور ارتقای پیشرفت و سعادت پادشاه و میهن و بقای اساس حکومت و کمک در برقراری قوانین اسلامی پیامبر عظیم‌الشأن اسلام، ماده 1 متمم، صراحتاً مذهب رسمی کشور را شیعه اعلام می‌کند.»

جالب است که نویسندگان این اثر اصل پذیرش مذهب تشیع را به عنوان مذهب رسمی امتیازی می‌دانند که به شیخ‌فضل‌الله نوری داده‌اند و این حکایت از آن دارد که بانیان مشروطه‌خواهی به این میزان نیز راضی نبوده‌اند که البته چنین نبوده است، بلکه این نویسندگان بهایی‌گرای دانشنامه هستند که پذیرش نوع هویت دینی مردم ایران را در قانون اساسی نوعی دادن امتیاز ویژه می‌دانند که البته باید بانیان آن به خاطر اثبات و تأکید بر هویت دینی خود دستگیر، محاکمه و اعدام شوند؛ حتی اگر عالمی شهیر چون شیخ‌فضل‌الله نوری باشد.

در کنار این بغض و عصبانیت قلمی، نویسندگان محترم نسبت به مشهورترین حوادث و قضایای تاریخی ایران نیز آگاهی ندارند یا آنکه مقاله را دانشجویانشان برایشان تهیه نموده و نهایتاً در کمال فقدان التفات علمی به چاپ رسانده و ناشران داخلی آن‌ها نیز متوجه خبط‌های جدی تاریخی آن‌ها نشده‌اند. این علاوه بر آن چیزی است که آقای دکتر تکمیل همایون آورده‌اند. نویسنده آورده است: «در آوریل 1951.م، پس از ترور نخست‌وزیر وقت قبلی، یعنی حاجی‌علی رزم‌آرا، شاه مجبور شد مصدق را در مسندش ابقا کند.»

همگان می‌دانند که پس از ترور حاجعلی رزم‌آرا (و نه حاجی‌علی) حسین علا به نخست‌وزیری منصوب شد و دو ماه بعد دکتر مصدق برای اولین‌بار به نخست‌وزیری رسید و نه اینکه در مسندش ابقا شده باشد. ابقای مجدد دکتر مصدق مربوط به قیام 30 تیر 1331 است که در پی استعفای وی، قوام‌السلطنه به نخست‌وزیری منصوب شد، اما با حمایت جدی آیت‌الله سیدابوالقاسم کاشانی از دکتر مصدق و مخالفت با قوام‌السلطنه، وی مجبور شد استعفا کند و دکتر مصدق در سمت خود ابقا شد. یکی دیگر از نکات در خور توجه این کتاب نادیده گرفتن جدی اقدامات علما و مراجع نجف و همچنین آیت‌الله سیدحسن مدرس است که نویسندگان با تعصب بسیار کوشیده‌اند حتی‌الامکان نامی از او نبرند و از مخالفت‌های جدی وی با استبداد و مستبدان سخنی، هرچند بسیار مختصر، به میان نیاورند؛ امری که اعتراض ملایم دکتر تکمیل همایون را نیز برانگیخته است.

نکته بسیار مهم دیگر، که از چشم مترجم و مسئولان انتشارات امیرکبیر مغفول مانده، این است که آقای علی‌اکبر سعیدی سیرجانی در مقاله ششم در صفحه 145 نوشته است: «تا آغاز عصر پهلوی ... تلمذ در مدارس دینی نیز شامل حفظ کردن روایات قرآنی می‌شد.» این عبارت ظاهراً چندان مشکلی ندارد، ولی باید توجه کرد تفاوت تعبیر آیات قرآن با «روایات قرآنی» چقدر است. توجه به نوع تلقی بهائیان در مراحل مختلف اعتقادی و تغییرات و تطورات در عقاید آنان به خوبی روشن می‌سازد که بهائیان به قرآن به عنوان وحی الهی بر پیامبر اکرم(ص) اعتقادی ندارند و در نهایت پس از ادعای الوهیت، بسیاری از باورهای پیشین خود را نیز کنار گذاشته‌اند و قرآن را تأثیرگذاری شخصی پیامبر(ص) و نه وحی الهی می‌دانند. این موضوع را از این تعبیر «روایات قرآنی» می‌فهمیم؛ امری که به راحتی انکار نبوت پیامبر(ص)، ابلاغ وحی و رسالت آن پیامبر عظیم‌الشأن بوده است.

اگرچه ممکن است این تعبیر مفروض آقای سعیدی سیرجانی، آقای یارشاطر و دوستانش باشد یا به سهو و خطا چنین نوشته باشند، سازمان تبلیغات اسلامی و انتشارات امیرکبیر باید بدانند که چه نوشته‌ای را از چهره‌های شناخته‌شده معارض با اسلام، تشیع و انقلاب اسلامی به چاپ می‌رسانند و بر این اشتباه تاریخی خود در پیشگاه ملّت عذر بخواهند.

 

نتیجه‌:

ذکر این نکته خالی از اهمیت نیست که دیدگاه‌های مختلفی در زمینه تاریخ‌نگاری در داخل و خارج از کشور وجود دارد. اما وجود این دیدگاه‌ها الزاماً به معنای درستی و صحت آن‌ها نیست و ما نیز باور نداریم که دیدگاه‌های متنوع مطرح و بیان نگردد بلکه معتقدیم که تنوع دیدگاه‌ها به تحول مفاهیم و رشد دانش و کشف حقیقت کمک بسیاری خواهد کرد، اما نکته اساسی اینجاست که هر مجموعه متعلق به یک دیدگاه درصدد تبلیغ اندیشه‌هایی هستند که خود به آن اعتقاد دارند و نسبت به تبلیغ و نشر آن تعصب تام دارند. مصداق آن این می‌تواند باشد که آیا انتشارات امیرکبیر می‌تواند از طریق همان پادوها و واسطه‌های آقای یارشاطر اثری تاریخی یا دینی از اسلام‌گرایان و محققان مسلمان را در مراکز پژوهشی و انتشاراتی ماوراء بحار به چاپ برساند و در صورت طرح چنین ایده‌ای به سخره و استهزاء گرفته نخواهد شد و چگونه است که بودجه دولتی و هزینه و فرصت‌هایی که برابر قانون باید صرف پژوهش‌های دینی و اسلامی و ملّی گردد در مسیر بهره‌برداری دشمنان پنهان و آشکار اسلام، انقلاب اسلامی و روحانیت به کار گرفته می‌شود.

تأکید ما نه از این جهت است که مسئولان فرهنگی را همدست و همسو با آنان می‌دانیم، بلکه معتقدیم ساده‌لوحی و اعتماد بیش از حد به نادوستان و امتناع از نزدیک شدن به محققان مسلمان ــ به هر دلیلی که در سیر حفظ قدرت و پرستیژسازی برای خویش باشد ــ سبب می‌شود که دنیا و آخرت آنان چنین ملعبه این و آن قرار گیرد که نمونه دیگر آن انتشار تاریخ اسلام کمبریج است که بحث در مورد آن، فرصتی دیگر می‌طلبد.

 

 

تبلیغات