مشروطه و تحصن در سفارت انگلیس
آرشیو
چکیده
حرکت ها و جنبش های اجتماعی در معنای عام آن همواره از جوانب مختلف داخلی و خارجی در معرض آسیب و انحراف قرار دارند. اینکه چرا حرکت خودجوش عدالت خواهی ملت ایران در اثر تحصن جمعی از مردم تهران در سفارت انگلیس در صدر مشروطه به حرکت وارداتی «مشروطه» بدل گردید؟، پرسشی است که تامل در آن می تواند الگویی از ناکامی و کامیابی این قبیل حرکت ها را فراهم سازد. بررسی عوامل ذی نفوذ، الگوهای ارتباطی و زمان مقرر و مورد نیاز آن و نهایتاً تاثیرات و نتایج خواسته و ناخواسته برنامه های اجراشده مجموعاً درکی عمیق تر از فراز و فرودهای نیازهای اصیل ملت ایران پدید می آورد. در این نوشتار با اشاره به گزارش منتشرنشده از پشت پرده تحصن در سفارت انگلیس، چنین بستری فراهم آمده است.متن
تحصن جمعی از مردم تهران در سفارت انگلیس در صدر مشروطه، یکی از حوادث مرموز و پیچیدة تاریخ کشورمان در قرن اخیر است که شرح چگونگی آن، با اشاره به تأثیر تعیینکنندهای که بر اوضاع و وقایع کشورمان داشت، به اجمال یا تفصیل در خلال تواریخ مشروطه و اسناد و گزارشهای منتشر شدة داخلی و خارجی آمده است.[1]
مطالعه و بررسی دقیق این صحنة شگفت تاریخی (یعنی، تحصن جمعی از مردم تهران در سفارت انگلیس در پگاه مشروطه) برای آشنایی محققان با حقیقت وقایع آن عصر، بهویژه زد و بندها و تحرکات سیاستهای خارجی، بسیار مفید و ضروری است.
آنچه در تواریخ مشروطه درباره داستان تحصن آمده، بیشتر ناظر به لایة ظاهری قضایا بوده و از شرح مقدمات این نمایش حسابشده و حوادث پشت صحنة آن خالی است. فقط در بعضی از مآخذ، به پارهای از این مقدمات آن هم به صورت مجمل اشارتی گشته، که در ذیل بدان اشاره شده است.
1ــ محمدمهدی شریف کاشانی، از فعالان و سردمداران مشروطه، که در ماجرای تحصن سفارت انگلیس، رابط بین سفارت با انگلوفیلهایی بود که در هجرت کبرای علما به قم (در صدر مشروطه)، خود را میان مهاجران جا زده بودند، نوشته است: «من بنده هم، به واسطة سابقة بستگی به سفارت بهیه [= سفارت انگلیس در تهران]، یک روز رفتم قلهک، جناب وزیرمختار و شارژدافر و چرچیل صاحب را ملاقات کرده، مذاکرات لازمه نموده، عود به شهر نمودم.»[2] او در ملاقاتش با علما در قم، «از اقدامات کارکنهای سری...» سخن گفته است.[3]
2ــ میرزا محمدخان وکیلالدوله، منشی مظفرالدینشاه، نیز در گزارشهای زباندار خویش در مورد وقایع صدر مشروطه، به ماجرای پناهندگی تجار، کسبه و... به سفارت انگلیس، پذیرایی خدام سفارت از آنها، القائات شارژدافر (= کاردار) سفارت به متحصنان، و منشأ پولها و مخارج تحصن اشاره کرده و از تغییر عنوانِ مجلس شورای «اسلامی» به مجلس شورای «ملی» با پادرمیانی و اصرار کاردار سفارت، پرده برداشته است.[4]
3ــ مهدیقلی هدایت (مخبرالسلطنه)، که خود و برادرش (صنیعالدوله) از صحنهگردانان مشروطه بود، نوشته است: «راهی که مردم جستند توسل به سفارت انگلیس بود. از سفارت، منع و تشویق توأماً میشد. کاشف به عمل آمد که قبلاً عدهای مبال [ = مستراح] در سفارت تدارک شده بود. حاج محمدتقی بنکدار با مقداری دیگ و دیگبر و ملزومات دیگر و اسباب پخت و پز ــ به دو معنی ــ وارد سفارت شد. خیمهها برپا کردند و دیگها را بار؛ از طبقات مختلفه، معتکف سفارت شدند. امتیاز درستی هم بین متحصن و تماشاچی داده نمیشد. عنوان، تقاضای عدالتخانه است؛ باغ مصفا، آش و پلو مهیا، مشتری بسیار، انگشتها در کار. شبی صنیعالدوله، حاجی محمدتقی شاهرودی و نگارنده به سفارت رفتیم. در زاویة پلة جنوبی درویشی پردة فقر کشیده بود و عنکبوتمانند پشت پرده خزیده، برخاست و از پشت پرده بیرون آمد. مردی مسن بود، سیهچرده، ریشسفید و گیسوی پریشان، با خاطری مجموع، گفت اینها حرف میزنند، ما مشروطه میخواهیم؟ باقی معلوم است. مخارج آن بساط از کجا میرسید معلوم نشد. همه قسم حدس میشود زد؛ دم خروس هم پیداست.»[5]
4ــ مرحوم استاد محیط طباطبایی، در مجلة وزین «محیط»[6] تحت عنوان «فرمان مشروطه از کیست؟» اظهارات مهم و تکاندهندهای دارد. وی نوشته است: «مرحوم پدرم (سید ابراهیم فنأ طباطبایی) که یکی از متحصنان آن زمان بود نقل میکرد که نخستینبار کلمة ”شرط“ و ”مشروطه“ در مقابل فرمان عدالتخانه، از بستگان سفارت به خصوص شارژدافر [= کاردار] شنیده شد و پیش از آن در گفتن و نوشتن ابداً کسی این لفظ را به کار نمیبرد و پیدایش آن مربوط به همان ایام تحصن سفارت انگلیس است. باز همان مرحوم در وجیزهای که به سال 1350 (ق) راجع به سرگذشت زندگانی خود برای این جانب نوشته اظهار میدارد: ”...مخفی نماناد که در اول ورود ملّت ایران به سفارت، همه بیخبر از عنوان مشروطیت بودیم؛ فقط معدلتخانة عُظمی یا عدالتخانة کُبری و شبه ذلک از دولت، خواهان بودیم. رفتهرفته به واسطة شبنامههای بسیار که نفوس مطلعه در سفارتخانه انداختند و خوانده شد، دانسته و فهمیده شد که عنوان، مرام مشروطه است. گرچه از شبنامهها معلوم میشد، ولی صراحتاً از شارژدافر و نایب سفارت به ملّت، سراً تلقین و تفهیم گردید... .“»[7]
مرحوم محیط پس از نقل عبارت فوق چنین بیان کرده است: «این شهادت کسی است که در دورة عمر خویش حتی برای مصلحت هم حاضر به گفتن یک کلمه خلاف واقع نشد و در نتیجه مجبور به گوشهنشینی و انزوا در روستای زواره گشت... .»
5ــ آقای شمسالدین رشدیه، فرزند میرزا حسن رشدیة مشهور، با اشاره به تحولات صدر مشروطه، سخن جالبی دارد که دریغ است از ذکر آن درگذریم: «در اواخر سال 1322.ق، در قسمت شمال باغ سفارت انگلیس، نزدیک دیوار، دو سه چاهی زدند و رها کردند. پس از شش ماه، مجاور دیوار شمالی، دالانی به عرض دو متر و نیم ساختند و به فاصلة یک متر چالههایی کندند، و به چاه بزرگ مربوط کردند و رها کردند. شش ماه بعد، بین چالهها دیوار کشیدند. آن دالان به اتاقهای کوچک چالهدار تقسیم شد. درهایی هم در جنوب شهر، بازار نجّاران، ساخته و پرداخته شد. روزی هم درها را به آنجا انتقال داده به اتاقها گذاشتند. البته بناها هر دفعه هم غیر از بناهای دفعة پیش بودند. در روزهای تحصن مردم در سفارت، این اتاقها مستراحهای حضرات شد. چنین کنند بزرگان چو کرد باید کار! فاعتبروا یا اولیالالباب.»[8]
6ــ حسین امید، از دموکراتهای صدر مشروطه و از مؤسسان اولیة حزب کمونیست در ایران، زمان تحصن دوازده سال داشته و همراه پدرش کراراً به میان متحصنان رفته است. وی، که کوشیده تا حدودی به لایههای زیرین ماجرا نزدیک شود، خاطر نشان ساخته است: «در باغ بزرگ سفارت برای هر یک از اصناف، خیمه و خرگاه اختصاصی برپا شده بود و نام صنف و غرض از تجمع و تحصن را در اشعاری شیوا گنجانده در مقام خیام خود نصب کرده بودند، اشعار هر صنف را با علاقهمندی در جنگی جمعآوری کرده بودم متأسفانه از دست دادم. جمعیت متحصنین سفارت انگلیس را تا 25 هزار هم گفتهاند، ولی این جمعیت شبها تقلیل پیدا میکرد و کسانی که سرپرست مردی در خانه نداشتند به منازل خود میرفتند. دیگهای پلو شب و روز در سفارت سر بار، و چای و غلیان در گردش، و از متحصنان و همراهان آنها با نظم و ترتیبی که از توانایی ایرانی خارج بود پذیرایی گرم و شایان به عمل میآمد.»
محل تأمین مخارج تاکنون جزء اسرار مانده است. آنهایی که تصور میکنند حاج محمدتقی معروف به سفارتی و حاج محمدحسین بنکدار که ناظر خرج بودند یا حاج امینالضرب و سایر تجار یا رجالی که با عینالدوله مخالفت داشتند به ویژه میرزا علیاصغرخان امینالسلطان، که داعیة تجدید صدارت خود را داشت، و طرفداران او، تحمل این مخارج گزاف را میکردند، تصور میکنم در اشتباه باشند. درست است که در آن تاریخ جامعة ما به درجة امروز آلوده به فساد نبوده و مردم خیرّی وجود داشتند، ولی چنانچه خرجی کرده بودند اختفای آن علت نداشت و برای کسب افتخار و بزرگداشت خود افشا مینمودند و استبعادی هم نداشت در مقام مطالبه برآیند. شادروان دولتآبادی کتاب «حیات یحیی»، محل خرج را مجهول دانسته و متذکر شده است: «بعضی معتقدند دست سیاست خارجی کمکهای مادی مینماید، تا چه اندازه صحیح باشد.» با این حال در حاشیه آمده است: «تحقیقات بعد نگارنده، محقق داشت هیچ گونه کمک مادی از خارج نشده و قسمت عمدة این مخارج را رؤسا و تجار، طرفداران و کارکنان امینالسلطان برای سرکار آوردن او میدادهاند و شاید از پول خود امینالسلطان هم بوده است؛ دیگران هم به مقاصد مختلف، کمکهایی میکردهاند.»[9]
حسین امید درخصوص این حاشیه نوشته است: «برای نویسنده قبول اینکه این حاشیه را شخصاً در زمان حیات اضافه کرده باشند مقدور نیست؛ زیرا علت نداشت چنانچه به این حقیقت پی برده باشند متن را اصلاح نکرده به حاشیه رفته باشند و به فرض اینکه حاشیه از ایشان باشد ممکن است بر ایشان تحمیل شده یا قید پرداخت مخارج تحصن را به وسیلة اجانب اهانتی دانسته و مِن بابِ جریحهدار نشدن غرور ملی، به اضافه کردن آن مبادرت کرده باشند. به علاوه، عبارت ناظر به قسمت عمدة مخارج میباشد و نسبت به بقیه ساکت، و حساب و کتابی هم در کار نبوده است. به علاوه، مجلدات ”حیات یحیی“ نشان میدهد در تمام جزئیات وارد و در هر دفعه اسامی را ذکر، و اگر از طرف طبقات مذکور در حاشیه، مخارج متحصنین که امر مهمی است پرداخت شده بود بیاطلاع نمیماند و لااقل چند نفری را به اسم و رسم معرفی میکرد و وهنی برای آنان متصور نبود که خواسته باشند احتراز جویند، بلکه مایة افتخار بود. این نکته نیز قابل توجه است: با آنکه در ”حیات یحیی“، همهجا امینالسلطان از طرفداران سیاست دولت روسیه معرفی شده و در صحت آن هم تردید نیست. چگونه ممکن است سفارت انگلیس به کسانی راه داده باشد که میخواستهاند مخالف سیاست دولت، خود را سرکار آورند و تمسک به بیاطلاعی سفارت انگلیس هم از محل پرداخت مخارج، امری غیر قابل قبول است.
همچنین در صفحه 124 جلد اول حیات یحیی مندرج است که انجمن اتحاد اسلامی اسلامبول که علیه دستگاه استبدادی تجهیز و فعالیت میکرد، نامههای سری خود را توسط برادر میرزا شیخ علی، منشی اول سفارت انگلیس در تهران که در سلک تجار بود جزو مکاتبات رسمی سفارت به وسیلة غلام مخصوص سفارت میفرستاده، بی آنکه انگلیسیان دخالت یا اطلاع داشته باشند. البته سیاست اقتضا داشته چنین وانمود شود انگلیسها اطلاع نداشتهاند، ولی واقعیت آن قابل تصدیق نیست.»[10]
آنچه گفتیم اشاراتی نوعاً کوتاه و فشرده دربارة پشت صحنة تحصن در سفارت انگلیس از زبان شاهدان عینی بود. تأیید این امر را در منابع خارجی (روسی) نیز میتوان دریافت. مسیو ب. نیکیتین، عضو کنسولگری روسیه در رشت، تبریز و... (در مشروطة دوم) دربارة تحصن کلام جالبی دارد: «انقلابیون ایران، یعنی کسانی که بر ضد سلطنت استبدادی قاجار نهضت کرده بودند، موقتاً در این پارک [پارک ”قشنگ سفارت انگلیس“] پناهنده شده... بودند و با دیگهای پلو پذیرایی میشدند و ماژورS [= ظاهراً کلنل اسمارت بعدی است]، آتاشة نظامی سفارت، هم در میان پناهندگان میگردید و از آنها میپرسید: آیا شما مشروطه میخواهید؟ چنین نیست؟ خلاصه اسم شب این طور بود و به زودی هواخواهان مشروطیت را به دور آن جمع کرد.»[11] حتی در منابع انگلیسی نیز (به رغم تلاشی که برای سرپوش نهادن بر تحرکات پشت صحنة تحصن وجود دارد) جای جای اشاراتی تأملبرانگیز به این امر شده است که پژوهندگان تیزبین را به تأمل فرامیخواند.
عبارت طنزآمیز سِر ادوارد گری (وزیرخارجة لندن در عصر مشروطه، و عاقد قرارداد 1907 تجزیة ایران به مناطق نفوذ روس و انگلیس) به اسپرینگ رایس، سفیر انگلیس در ایران، از این جمله بوده و برای آشنایانِ با زبان دیپلماسیِ پیچیده و پُرمکرِ بریتانیا (آن هم بریتانیای مقتدر و جهانخوار آن روز) گویای بسی نکتهها و معانی است. به درستی گفتهاند که «فرهنگ و زبان دیپلماسی در میان هالهای از ابهام و لفاظی و تظاهر و تعارف پیچیده شده و درک نیات تهیهکنندگان اسناد و مدارک و نامههای سیاسی، مستلزم تخصص در درک زبان و فرهنگ خاص دیپلماتیک است.»[12] اسپرینگ رایس، آن زمان به عنوان «مرخصی» در انگلستان به سر میبرد و کارها به دست شارژدافر یا کاردار سفارت (مستر گرانت داف) میچرخید. مستر داف نیز دو تن از کارمندان ورزیدة خود: سرهنگ داگلاس و والتر اسمارت را از قلهک به ساختمان سفارت فرستاده بود تا امور را رتق و فتق نمایند.[13] جالب است بدانیم جناب اسمارت (ماژور آن روزی و کلنل بعدی)، سالها بعد در زمان احمدشاه مستشار سفارت شد و با همدستی ژنرال آیرونساید، کمیتة آهن را به ریاست سید ضیاالدین طباطبایی برپا کرد که حاصل آن طرح و اجرای کودتای 1299 بود.[14] زمانی هم که تاریخ مصرفِ سید ضیا به پایان رسید (یا مأموریت وی تغییر کرد) و تبانی احمدشاه و رضاخان، جان وی را به خطر افکند، همین جناب اسمارت بود که پادرمیانی کرد و با وساطت کردن نزد شاه، امنیت سید را تا لحظة خروج وی از ایران تضمین کرد.[15] وی همچنین مسئولیت مترجم را در گفتوگوهای خصوصیِ رضاخان با سِر پرسی لورین (سفیر وقت انگلیس) بر عهده داشت.[16]
به هر روی، ادوارد گری در 8 اوت 1906.م به اسپرینگ رایس خبر داد: «در حال حاضر، طبق گزارشی که به من رسیده، نزدیک به چهاردههزار نفر در باغ تابستانی سفارت ما در قلهک بست نشستهاند و عقیدة شخصیام این است که خود شاه نیز، دیر یا زود، به جمع بستنشینان خواهد پیوست!... .»[17] و چهار روز بعد باز به همو نوشت: «عدة بستنشینان در قلهک، به طور ناگهانی تقلیل یافته و از چهاردههزار نفر به دویست نفر رسیده است. گرانت داف [کاردار سفارت] خیلی به این موضوع (حمایت از چهاردههزار نفر مشروطهخواه ایرانی) مینازد و شاید به این دلیل است که این دویست نفر را به عنوان نمونه نگاه داشته است و در توجیه عمل خود (نگاه داشتن این عده) دلیل میآورد که اینان ”شکایت رسمی“ دارند.» سپس افزود: «در قبال این وضع، هر لحظه انتظار دارم از تهران خبر برسد که ملت ایران گرانت داف را به عنوان شاه جدید خود برگزیده است... تمام امکانات خزانهداری بریتانیا، و اگر آن نشد، تمام بودجة سری دستگاههای اطلاعاتی ما، قرار است تحت اختیار شما گذاشته شود که باغ وسیع سفارت را به حال سابقش برگردانید. تصور نمیکنم دیگر مسألهای به نام ”کمبود کود“ برای سال آینده داشته باشیم. باروری درختان و گلهای محوطة سفارت، بعد از قضایای اخیر چنان غنی شده است که واقعاً ارزش پول خرج کردن را دارد. دوست عزیزم، چه گلهای سرخ قشنگی در عرض یکی دو سال آینده در باغ سفارت خواهی داشت!»[18]
جالب است که، مقامات انگلیسی در دیدارها و مراسلات رسمیِ دیپلماتیکشان با دولت ایران و روس تزاری، همه جا به «سیاست بیطرفی»! تظاهر میکردند، اما در عمل، عمال سفارت این دولت در ایران، چه در داخل سفارت و چه در خارج آن، همگی برای «فریب» آزادیخواهان و «ایجاد انحراف» در خط اصیل اسلامی ــ مردمیِ قیام و کشاندن آن به خطوط بدلی استعماری و غیر اسلامی (اما مردمینمایانه) بسیج شده بودند و به طور هماهنگ (آن هم نه چندان پنهان!) فعالیت میکردند![19] حتی، به قول یکی از مطلعان، مستر چرچیل ــ دبیر کهنهکار امور شرقی سفارت انگلیس ــ نیز که با زبان و خط فارسی به خوبی آشنا بود[20] به عنوان آخوند طالقانی! (و لابد برای تنظیم ارتباط میان آزادیخواهنمایانِ نفوذیِ تهران و قم، و اجرای سناریوی انحراف نهضت، همراه ستون پنجم) به قم رفته بود![21]
ضیاالدین دُری اصفهانی، مدرس رشتة فلسفه و مدیر یکی از مدارس تهران، که ناظر حوادث صدر مشروطه بوده، داستان عجیب و عبرتانگیزی را نقل کرده و با اشاره به تحصن جمعی از مردم پایتخت در سفارت انگلیس نوشته است: تا زمان این تحصن، «سخن از مشروطه در میان نبود و این کلمه را کسی نمیدانست! فقط مشروطه را به مردم تهران، اهل سفارت القا کردند!» سپس «تفصیل» ماجرا را چنین نقل کرده است: «یک روز طرف عصر بنده با سه نفر از معممین، درب سفارت ایستاده بودم. درشکة شارژدافر سفارت از قلهک وارد شده، همین که درشکه به محاذات ما رسید ایستاد. بعد خانم شارژدافر از درشکه پیاده شد، با نهایت خندهرویی و تغمز به نزد ما آمده گفت: آقایان، شما برای چه به اینجا آمدهاید؟ یک نفر روضهخوان[22] که فعلاً اسمش را فراموش کردهام در جواب خانم گفت: ما آمدهایم اینجا یک مجلس عدالت میخواهیم. گفت: نمیدانم مجلس عدالت چیست؟ گفت: یک مجلسی که دانشمندان، ریشسفیدانمان بنشینند نگذارند حکام و سلاطین به ما ظلم کنند. گفت: پس شما یقین مشروطه میخواهید.
این اولین دفعه بود که لفظ مشروطه را از دهان خانم انگلیسی شنیدیم. شیخ مخاطب گفت: بلی! ما مشروطه میخواهیم. آن خانمِ مُحیله[23] لبش را گزید و گفت: نه! شما مشروطه نگویید! ما که مشروطه شدیم کشیشهایمان را کشتیم، سلاطینمان را کشتیم تا مشروطه شدیم. شما نگویید، خوب نیست! آخوند مخاطب گفت: ما هم میکشیم هر کسی را که مخالفت کند و اگرچه امام زمانمان باشد.
خانم خندة طولانی نموده، گفت: شما هم میکشید؟! بسیار خوب! خندهکنان و رقصکنان رفت در تهِ باغ.»
ضیاالدین دری، از سخنان این فرد، «آشفته و پریشان شده» به وی پرخاش کرده است که: «ای سفیه احمق! این چه حرف کفرآمیزی بود که گفتی؟! آنچه را که این دشمن دین و ملّت به تو القا کرد، یا موافق با شریعت اسلام است یا مخالف. اگر موافق است که امام زمان مخالفت نمیکند، و اگر مخالف با شریعت اسلام است تو چگونه طلب میکنی چیزی را که ضد اسلام است؟!». به نوشتة دری، طولی نکشید که وی شنید: «یکی فریاد میکرد ما مشربه میخواهیم، یکی فریاد میکرد ما شرطه میخواهیم!» و آن روحانینما نیز «فریاد میکرد: بگویید آنچه را که خانم گفت: ”مشروطه میخواهیم.“»[24]
بههرروی، نقشة طراحیشده در سفارت انگلیس، چنان مزورانه و سریع اجرا شد که به سرعت شعار اسلامی، شفاف و ریشهدارِ عدالتخانه، به شعار وارداتی، چند پهلو و متشابهِ مشروطه تغییر نام داد (شعاری که هنوز هم در مبدأ زایش، نحوه پیدایی و وجه تسمیة آن، میان محققان، اختلاف نظر وجود دارد).[25] افراد مرموز، همچنین به یاری کاردار سفارت، مستر گرانت داف، در دستخط شاهِ محتضر (مورخ 16 جمادی الثانی 1324.ق) مبنی بر اجازة تأسیس مجلس شورای اسلامی دست بردند و درست در بحبوبة باردهیِ درخت نهضت عدالتخانه، زمینه را به گونهای چیدند که دستخط جدیدی صادر گردید و ضمن آن، قید «اسلامی» برای همیشه در دوران مشروطه، از عنوان مجلس حذف شد، و جای خود را به عنوان «ملّی» داد![26]
شیخ فضلاللهنوری، یکی از نخستین گامهای انحرافی در نهضت مشروطه را همین امر میدانست. در لایحة مورخ 18 جمادیالثانیه 1325 منتشر شده از سوی او در ایام تحصن حضرت عبدالعظیم(ع) چنین آمده است: «همین که مذاکرات مجلس [شورا] شروع شد و عناوین دایر به اصل مشروطیت و حدود آن در میان آمد، از اثنای نطقها و لوایح و جراید، اموری به ظهور رسید که هیچکس منتظر نبود و زایدالوصف مایة وحشت و حیرت رؤسای روحانی و ائمة جماعت و قاطبة مقدسین و متدینین شد. از آن جمله در منشور سلطانی که نوشته بود مجلس شورای ملی اسلامی دادیم، لفظ ”اسلامی“ گم شد و رفت! که این فقره سند صحیح دارد، عندالحاجه مذکور و مشهود میشود.»[27]
آری، به قول شاعر:
ما از برون در، شده مغرورِ صد فریب
تا خود، درون پرده چه تقدیر میکنند؟!
خوشبختانه گزارشی مفصل از اقدامات حسابشدة اعضای سفارت انگلیس (مدتها پیش از شروع تحصن)، برای فراهم ساختن زمینة تجمع و تحصن جمعی کثیر از مردم پایتخت، در دست است که مرحوم آیت الله حاج سید حسین بُدَلا (از علمای پارسا و معمر قم، که در سالهای اخیر درگذشتند) در منزل خود برای این جانب ــ علی ابوالحسنی (منذر) ــ نقل کرده است (نگارنده هنگام نقل این گزارش، آن را در سه صفحه پاکنویس کرده و به مهر و امضای ایشان و نیز فرزند فاضلشان (به عنوان شاهد) رسانده است).
جناب بدلا در آغاز این گزارش (که به قلم حقیر، و به نقل از ایشان، نگارش یافته) چنین آورده است: «حکایت عبرتانگیز زیر، که از مقدمهچینیهای سفارت پیش از کشاندن جمعی از مردم تهران به تحصن در سفارت انگلیس در صدر مشروطه پرده برمیدارد، عیناً همان چیزی است که اینجانب سید حسین بُدَلا در تاریخ محرم 1406ق/ شهریور 1364.ش برای جناب حجتالاسلام آقای شیخ علی ابوالحسنی (منذر) نقل کردم و ایشان برای ثبت در تاریخ در سه صفحه نوشتهاند.» جناب ایشان علاوه بر گواهی فوق، ذیل هر صفحه را نیز مستقلاً مهر و امضا کرده است.[28]
متن گزارش چنین است:
«بسمه تعالی
حضرت آیتالله حاج سید حسین بُدَلا، از اساتید معظم و کهنسال حوزة علمیة قم و از خصصین مرحوم آیتالله حاج شیخ عبدالکریم حائری یزدی و نیز مرحوم آیتالله بروجردی هستند که در حوزه به حُسن شهرت و صفای نفس و صدق کلام معروفاند. ایشان در محرم 1406.ق/ شهریور 1364.ش به این بنده ــ علی ابوالحسنی (منذر) ــ فرمودند:
در تهران، پیرمردی شصت ــ هفتاد ساله (ظاهراً تهرانیالأصل، و دارای قدی رشید، و متدین) موسوم به ”بابا“ میزیست که (احتمالاً) ”جعفری“ به او میگفتند و از یاران فدائیان اسلام و مرحوم شهید نواب صفوی محسوب میشد. بابا مدتها پس از شهادت فدائیان زنده بود و آشنایی من با او نیز، به همان مناسبتِ ارتباطم با فدائیان اسلام اولیه، خصوصاً با عموزادة پدرم، مرحوم شهید آقا سید عبدالحسین واحدی، صورت گرفت. بابا، در همان زمانها، برای ما چنین نقل کرد:
من در صدر مشروطه حدوداً مقابل سفارت انگلیس در تهران، دکان داشتم. یک وقت، از ترددهایی که به داخل سفارت میشد، احساس کردم در سفارت انگلیس، دارد جریانات عجیب و غیر معمولی اتفاق میافتد. در تاریکشبی که در دکان مانده و مشغول رسیدگی به حساب دخل و خرج سالیانه بودم، متوجه شدم شترهایی همراه با بار به درون سفارت میروند! از لای در به دقت ملاحظه کردم و در تاریکی، از روی صدا و نیز قیافة افراد، دو تن از شتردارها را شناسایی نمودم. فردا، روی کنجکاوی، آنها را پیدا کردم و قضیه را جویا شدم.
آقای بدلا توضیح دادند که آن روزها وسایط نقلیه کنونی وجود نداشت. وسیلة بزرگ حمل و نقل، شتر بود و وسیلة کوچکترش الاغ؛ و جدای از این دو، حمالها که بارها را بر دوش گرفته و این سو و آن سو میبردند. مرکز خرید و فروش و نیز کرایة شترها و الاغها، میدان مالفروشها بود که جنب امامزاده سید اسماعیل (واقع در شمال چهارراه مولوی) قرار داشت. پاتوق اشخاصی هم که به عتبات و دیگر نقاط، مسافر میبردند، آنجا بود. ضمناً میدان بارفروشها هم، که مرکز خرید و فروش بار بود، نزدیک آنجا قرار داشت. به بقیة ماجرا از زبان بابا توجه کنید:
بابا میگفت: از یکی از آن دو تن پرسیدم: هان! بگو ببینم تو، دیشب، در آن وقت شب، در سفارت انگلیس چه میکردی؟! شتردار مزبور ابتدا قضیه را منکر شد، گویی به او سپرده بودند که چیزی نگوید. ولی بعد که اصرار مرا دید، گفت: سر پامنار (= مقابل جایگاه قبلی سفارت روس) انبار آقایان رَزازها (برنجفروشها) است که از مازندران با قاطر برنج را بار کرده و از آنجا نیز به دکانهای رزازی انتقال میدهند. از سفارت انگلیس نزد من آمدند و مرا پیش رزازها بردند که برنج را از آنها تحویل بگیرم و شبانه به سفارت ببرم (آقای بدلا فرمودند: حال آیا خود رزازها واسطة مأموریت او شده بودند یا سفارت، یادم نیست که بابا چه میگفت).
باری، اولین چیزی که مشاهده کردم قطار شتر بود که شبهای متعدد به داخل سفارت برنج میبردند، و همین امر موجب کنجکاوی و پیگیری قضیه از سوی من شد. با تعقیب جریان، دریافتم برنجی را که اشخاص وارد، از مازندران با قاطرهای مخصوص مازندرانی به انبار رزازها در پامنار میآورند، شبانه با شتر (که صدای پایش شنیده نمیشود) از پامنار به داخل سفارت منتقل میشود. پس از جریان انتقال برنج به داخل سفارت، باز متوجه شدم که شبها، وقت و بیوقت، اشخاصی میآیند و به سفارت میروند. مِن جمله، چوب و تختة زیادی به داخل سفارت آوردند! در آن میان، نجاری را که آشنا بود، دیدم رفت و آمد میکند. از وی پرسیدم جریان چیست؟! گفت: نمیدانم، در محوطة عقب سفارت، نزدیک دیوار، کانال درازی در زمین کندهاند. قبلاً اظهار میداشتند که میخواهند یک دیوار ممتد بکشیم و این کانال، جای پیِ آن دیوار است. اما حالا میگویند، فعلاً کار لازم دیگری داریم که باید به سرعت انجام گیرد. گفتم: چه میخواهید بکنید؟ گفتند: چند قطعه تخته به عرض حدود یک متر و بلندای تقریباً 5/1 یا 134متر بریده و کنار هم روی کانال قرار دهید. بعد هم از جنب هر یک از تختهها قسمتی را با این عرض و طول جدا سازید که وقتی دو تخته کنار یکدیگر قرار میگیرد به اندازة 40 سانت در وسط آن خالی بماند. در کنار تختههای مزبور، تختههای دیگری نیز قرار داشت که عمودی نصب میشد (و حائل بین توالتها بود).
آن وقت، جلو این تختهها و کانال، یک نهر کوچکی کنده بودند. یک روز میبیند که کدخداهای دهات شمیران، یکی یکی میآیند و به سفارت میروند (آن ایام، شمیران دِه به دِه بود و هر ده، از مقداری آب قنات یا چشمه، بهره داشت. یک قسمت هم از رودخانه آب میگرفتند که مرکز اصلی آن آبشارِ پس قلعه بود، و امامزاده قاسم و دربند و جعفرآباد و سعدآباد و...، در امتداد رودخانة مزبور سهمی از آب داشتند که بعدها رضاخان پهلوی آن دهات را ضبط کرد و کاخ سعدآباد را برپا ساخت).
یکی از کدخداها را که با وی آشنا بودم، جای دیگر گیر آورده و پرسیدم: چه خبر است که به سفارت رفت و آمد میکنید؟ گفت: آقایان سفارتیها یک طاق آب از ما خریدهاند (نصفشبانه روز آب را که دوازده ساعت باشد، یک طاق میگفتند). بالأخره معلوم شد که از هر یک از دهات سر راه، یک طاق آب خریده و قرار گذاشتهاند که هر وقت سفارت خواست، آنها این یک طاق آب را رها کنند به سفارت بیاید! ضمناً برای انتقال آب به سفارت نیز، راه آب طبیعی در نظر گرفته شده بود که قبلاً وجود داشت و آبهای زیادی که احیاناً ــ مثلاً در زمستان ــ مصرفی نداشت در آن قرار میگرفت و به طرف شهر میآمد و به خندق دورشهر (دروازه شمیران) میریخت. خلاصه آنکه، قرار سفارت با حضرات این بود که هر ساعت، آب خواستیم، آب را رها کنید بیاید توی نهر و از آن طریق به شهر آمده و داخل جوی سفارت شود؛ و از بسیاری از این دهات، با آنکه تابستان بود، به علت پول زیادی که داده بودند یک یا چند طاق آب خریده بودند...
مسألة دیگر، روغنهایی بود که از سمت کرمانشاه میآوردند! بدین گونه که، خیکهای روغن را با قیمتهای گزاف از کرمانشاه خریداری کرده و به جای سردخانه، در زمینهای بادگیردار سفارت انبار میکردند. سایر چیزهایی را نیز که جای خنک لازم داشت در آن زیرزمینها قرار میدادند، و خلاصه انبارهای زیادی برای اشیای گوناگون وجود داشت که در آن، هر چیز در جای خود و به تناسب قرار میگرفت.
میگفت: به تدریج میدیدم شب، وقت و بیوقت، اشیای مختلفی را از درب جلو یا پشت سفارت به درون آن میآورند، به گونهای که کسی متوجه نمیشد و از مجموع این فعل و انفعالها پیدا بود که یک حادثة بزرگی باید واقع شود. ضمناً با شتردارها و حمالها، و خلاصه با آنهایی که اشیای مختلف یا ظرف و ظروف را به داخل سفارت میآوردند قرار گذاشته بودند که این پول را بگیر و روزی یک دفعه (مثلاً) هر وقت ما خواستیم، در جای معینی سر بزن (ظاهراً در همان میدان بارفروشها، توی مدرسة فیلسوف که جنب آن بود یا اطراف میدان توی امامزاده سید اسماعیل و...) که اگر کاری داشتیم رابط ما به تو بگوید؛ هر وقت خبرتان کردند و پیغامی دادند آن کار را بکنید. همچنین میسپردند که به کسی نگویند، و حتی در میان آنها جواسیسی گمارده بودند که اگر یکی قضیه را لو داد، او را به کیفیتهای خاص تعقیب کنند!
جریان بدین منوال بود تا اینکه یک شب نجّارها را خبر میکنند که بیایید تختهها(ی توالتها) را روی بهاصطلاح پایه، با فاصلهای از یکدیگر، قرار دهید. از آن سوی، کدخداها را نیز خبر میکنند که آب را، به تناوب، پشت سر هم رد کنید بیاید به سفارت، جلوی توالتها؛ و بالای توالتها که یک حوض وسیعی قبلاً برای آب خوردن و شستشو و غیره آنجا ساخته بودند. یک قسمت وسیعی را هم برای دامهایی در نظر گرفته بودند که چوبدارها شبانه از بیرون به داخل سفارت میآوردند و قصابهایی را هم خبر میکنند برای ذبح آن دامها، و نیز آشپزها و نانواهایی را برای همانجا... .
باری، بابا میگفت: یک روز صبح ما در دکان نشسته بودیم، که دیدیم از همان شتردارها و..، یک عدهای که فِرز و زرنگ هستند راه افتاده و هیاهو به پا کردهاند و شعارهای سیاسی میدهند! و خلاصه ریختند داخل سفارت و برنامة پلو چلوی مفصل برقرار شد... از جمعیت نیز، هر چه که میآمد، یک عده را بیرون میفرستادند که بروید و خبر دهید که بیایند پلو در کار است و...!
عنوان، آزادیخواهی بود و اینکه شاه باید مشروطه بدهد و مخالفان مشروطه باید از بین بروند.
این گزارش مؤید این مسأله است که قیام عدالتخواهی مردم ایران (به رهبری علمای دین) در اواخر سلطنت مظفرالدینشاه، که سودای تحقق «عدالت اسلامی» را در سر داشت، در گوهر خود، قیامی اصیل، خودجوش و فراگیر به شمار میرفت که بر گفتمان دیرین و کهن ایران، یعنی «گفتمان عدالت»، استوار بود. اما متأسفانه وقوع این حادثة شگفت و بیسابقة تاریخی در آستانة به ثمر نشستن نهال جنبش ملّت، همراه مقارنات و مؤخراتی که داشت، قیام اصیل ملّت را به حرکتِ نوظهور و وارداتی «مشروطه» تبدیل کرد و منشأ صدها مشکل سیاسی و اجتماعی در تاریخ کشورمان شد.
پینوشتها
[1]ــ رک: ناظمالاسلام کرمانی، تاریخ بیداری ایرانیان، به اهتمام علیاکبر سعیدی سیرجانی، تهران، آگاه، 1357؛ محمدمهدی شریف کاشانی، واقعات اتفاقیه در روزگار به کوشش منصوره اتحادیه و سیروس سعدوندیان، تهران، نشر تاریخ ایران، 1362؛ کتاب آبی (گزارشهای محرمانه وزارت امور خارجه انگلیس درباره انقلاب مشروطیه ایران)، به کوشش و ویرایش احمد بشیری، تهران، نشر نو، 1362
[2]ــ محمدمهدی شریفکاشانی، همان، ج1، ص74
[3]ــ همان، ص82 و نیز صص 73، 168، 173 و 174
[4]ــ رک: ابراهیم صفایی، اسناد مشروطه، تهران، نشر بابک، 1355، صص44ــ42، 59ــ57، 80ــ78، 101ــ100، 108ــ106 و 113 و 120
[5]ــ مخبرالسلطنه هدایت، خاطرات و خطرات، تهران، زوّار، 1361، چ3، ص41
[6]ــ محیط، سال اول، شماره اول (رجب 1361.ق/ شهریور 1321.ش)، صص15ــ12
[7]ــ تأیید کلام محیط را میتوان در گفته مشهور تقیزاده (از پیشوایان مشروطه) بازجست که با اشاره به بستنشینی کوتاه جمعی از مردم در کنسولگری انگلیس در تبریز، نوشته است: «در آن یک هفته، مردم تبریز به قدر ده سال پیش آمده و در مدرسه قنسولخانه تربیت شدند.»! رک: تاریخ انقلاب ایران، منسوب به تقیزاده (مندرج در: یغما، سال 14، ش2 به بعد، ص24).
دکتر احسان نراقی به مناسبت حرف تقیزاده (تربیت سریع و یک هفته مردم در مدرسه قنسولخانه!) نکتهای نغز دارد: «به همین آسانی؟! اگر بتوان در عرض یک هفته به اندازه ده سال به سوی آزادی پیش رفت، لابد باید بتوان، از طرف دیگر، آنچه را که در طول ده سال در این راه بهدست آمده است از دست داد. و در حقیقت، همینطور هم شد.»! (آزادی، حق و عدالت (گفتوگوی اسماعیل خویی با احسان نراقی)، تهران، جاویدان، صص213ــ212).
[8]ــ شمسالدین رشدیه، سوانح عمر، صص110ــ109
[9]ــ یحیی دولتآبادی، حیات یحیی، چ2، تهران، عطار و فردوسی، 1361 ، ص72
[10]ــ خاطرات امید، مندرج در: خاطرات و اسناد (مجموعهای از خاطرات خاطرهنویسان نخبه و عکسهای معتبر و منحصر)، به کوشش سیفالله وحیدنیا، تهران، وحید، 1367
[11]ــ خاطرات و سفرنامه مسیو ب، نیکیتین، ص38
[12]ــ واقف شریفی، وقتی که مارکسیستها تاریخ مینویسند، ص22
[13]ــ ایرانیان در میان انگلیسیها، ترجمه کریم امامی، ص378
[14]ــ حسین مکی، تاریخ بیستساله ایران، ج1، ص189
[15]ــ دکتر جواد شیخالاسلامی، افزایش نفوذ روس و انگلیس...، ص34
[16]ــ ماجرای شیخ خزعل و پادشاهی رضاخان، ترجمه رفیعی مهرآبادی، ص5
[17]ــ نامههای خصوصی سِر سسیل اسپرینگ رایس وزیرمختار انگلیس در دربار ایران (در عهد سلطنت مظفرالدینشاه و محمدعلیشاه قاجار)، ترجمه دکتر شیخالاسلامی، تهران، اطلاعات، 1375، ص133
[18]ــ همان، صص134ــ133؛ جناب وزیرخارجه، در این نامه، ظاهراً شوخی کرده است. ولی میدانیم که هر شوخیای «چیزی از حقیقت» را با خود دارد! به علاوه، گاه خیلی از حرفهای جدی را در کپسول «طنز و شوخی» میریزند، تا هنگام لزوم، بتوانند آنها را «حاشا» یا «توجیه» کنند. همانطور که، به نظر میرسد «غیبتِ» جناب سفیر از ایران (به بهانة «مرخصی»!) در روزهایِ بسیار حساس، و سپردن کار به دست عناصرِ (ظاهراً) درجة 2 ولی عملاً «همهکارة» سفارت (نظیر چرچیل و گرانت داف)، میتواند برای این باشد که اگر به هر دلیل، سناریوی تحصن در سفارت، توفیق لازم را کسب نکرد و محاسبات و برنامهریزیهای ازپیشتعیینشده، غلط از آب در آمد و حتی «سرکنگبین، صفرا فزود»، بتوانند به نوعی سر و ته قضیه را هم آورند و مثلاً آن را «تمردِ»! افراد غیر مسئول از سیاست «رسمیِ» دولت فخیمة بریتانیا جلوه دهند و ماجرا را «ماستمالی کنند»!...
کسی چه میداند؟! این احتمال هم میرود که جناب سفیر، اطلاع یا آمادگی لازم برای اجرا و کارگردانی این سناریو را نداشته است، و لذا دستهای پشت پرده، زمان اجرای نمایش را هنگام غیبت و مرخصی او قرار دادهاند. تعجب هم نکنید! این نوع کارها در حوزة دیپلماسیِ لندن سابقه و لاحقه دارد، که بحث آن فرصتی دیگر میطلبد.
[19]ــ مخبرالسلطنه نوشته است: سفیر انگلیس در مقابل درخواست عدهای از مردم که خواهان تحصن بودند «در ظاهر اظهار عدم موافقت کرده، باطناً مساعدت داشت» (رک: مخبرالسلطنه هدایت، گزارش ایران، به اهتمام محمدعلی صوتی، چ2، تهران، نقره، 1362، ص 171). دولت آبادی نیز که خود از فعالان و صحنهگردانان مشروطه بوده و به افشای اسرار هم رغبت چندانی نداشته، نوشته است: «اینجا لازم است به یک مطلب مهم اشاره نمایم، و آن، نظریات سیاسی انگلیسان است در این درجه همراهی با متحصنین و دادن دستورات خصوصی به آنها، مخصوصاً در این موضوع که اختیارات شاه باید محدود گردد... .» (یحیی دولتآبادی، همان، ج2، ص81).
[20]ــ خان ملک ساسانی، دست پنهان سیاست انگلیس در ایران، ص80
[21]ــ محمود محمود، تاریخ روابط سیاسی ایران و انگلیس در قرن 19، چ4، تهران، اقبال، بیتا، ج 7، ص40؛ سالها پیش از این تاریخ نیز، در ایام محرم «یک شب، تمام لباسش را ایرانی کرده، یک عبا هم دوش کرده، به تکیة دولتی آمده بود. در میان دههزار نفر»، فقط ظهیرالدوله (که به اقتضای شغلش در دربار، با او مراوداتی داشت، قادر به شناسایی وی شده بود (رک، سفرنامة ظهیرالدوله، به کوشش دکتر محمداسماعیل رضوانی، تهران، مستوفی، 1371، ص 174).
[22]ــ بقیه ماجرا کاملاً نشان میدهد که فرد یاد شده، بهرغم ظاهر «روحانیِ» خویش، عنصری ضد دین و روحانیت بوده است؛ گرگی در لباس میش آمده، و فردی از قماش شیخ ابراهیم زنجانی...
[23]ــ مکار و حیلهگر.
[24]ــ محمد حسن خراسانی (ادیب هروی)، تاریخ انقلاب طوس یا پیدایش مشروطیت ایران، چ2، مشهد، شرکت چاپخانه خراسان، صص 137ــ136؛ برای آشنایی با تحرکات کارگزاران سفارت انگلیس و ایادی داخلی آن در بین مردم هنگام تحصن یادشده، و اهداف بریتانیا از طرح و کارگردانیِ این سناریوی استعماری، مطالعة دو کتاب زیر توصیه میشود: رسول جعفریان، بستنشینی مشروطهخواهان در سفارت انگلیس؛ علی ابوالحسنی (منذر)، تحلیلی سیاسی ــ اجتماعی از فلسفه و ضرورت ولایت فقیه و دموکراسی ارشادشده، (فصل «مشروطهبازها و مشروعهخواهها»)؛ نیز رک: امین الشرع خویی، تاریخ مشروطیت، مندرج در: میراث اسلامی ایران، ج 9، صص112ــ111؛ ابراهیم صفایی، همان، صص 44ــ42، 59ــ57، 80ــ78، 101ــ100، 108ــ106، 113 و 120؛ ابراهیم صفایی، اسناد سیاسی، تهران، بابک، 1355، ص 332؛ پنجاه نامة تاریخی، صص 160ــ159؛ مخبرالسلطنه هدایت، خاطرات و خطرات، همان، ص 141؛ مخبرالسلطنه هدایت، گزارش ایران، همان، صص 172ــ171؛ ناظمالاسلام کرمانی، همان، بخش اول، ج3، صص 502ــ501 و 507 به بعد؛ محیط طباطبایی، فرمان مشروطه از کیست؟، مندرج در: محیط، سال 1، ش 1 (رجب 1361.ق/ 1321.ش)، صص15ــ12؛ خاطرات و اسناد ظهیرالدوله، به کوشش ایرج افشار، تهران، شرکت سهامی کتابهای جیبی با همکاری مؤسسه فرانکلین، 1351، صص 108 و 126ــ124؛ محمدمهدی شریف کاشانی، همان، ج1، صص 74ــ73، 82، 168 و 174ــ173؛ شمسالدین رشدیه، همان، صص 110ــ109؛ روزنامة اخبار مشروطیت و انقلاب ایران...، صص 27ــ26 و 41؛ یحیی دولتآبادی، همان، ج2، صص72 و 81 ؛ محمدمهدی شریفکاشانی، همان، مقدمة سعیدی سیرجانی، ص هفت؛ تفرشی، تاریخ انقلاب ایران، صص18ــ17 و 31ــ30؛ خاطرات حاج سیاح، به کوشش حمید سیاح و تصحیح سیفالله گُلکار، چ2، تهران، امیرکبیر، 1356، صص 560ــ558؛ فاجعة قرن...، ص 44؛ اسماعیل رائین، انجمنهای سری در انقلاب مشروطیت، چ2، تهران، جاویدان، 1355، صص 109ــ98؛ حیدر خان عمواوغلی، چکیده انقلاب، ص 37؛ ابراهیم فخرایی، گیلان در جنبش مشروطیت، چ3، شرکت سهامی کتابهای جیبی با همکاری موسسه فرانکلین، تهران، 1356، صص 6ــ5؛ رحیم نامور، برخی ملاحظات پیرامون تاریخ انقلاب مشروطیت، صص 77ــ76 و 87ــ86؛ خاطرات عبدالله بهرامی، چ2، تهران، علمی، بیتا، صص 79ــ69 و...
[25]ــ راجع به معنی لفظ مشروطه و اقوال مختلف در ریشه و مفهوم این واژه، رک: محمداسماعیل رضوانی، «معنی لغت مشروطه و ریشة آن»، مندرج در: سالنامة کشوری ایران، سال 20، 1344.ش، صص 338ــ335؛ عبدالهادی حائری، تشیع و مشروطیت در ایران و نقش ایرانیان مقیم عراق، چ2، تهران، امیرکبیر، 1364، صص 254ــ253؛ عبدالهادی حائری، ایران و جهان اسلام...، صص 222ــ213؛ دکتر شفق، خاطرات مجلس و دمکراسی چیست، ص 141؛ مهدی انصاری، شیخ فضل الله نوری و مشروطیت (رویارویی دو اندیشه)، صص 43ــ41؛ فیروز منصوری، «اندر معنی مشروطه»، مندرج در: نهضت مشروطیت ایران، مجموعة مقالات، ج1، صص345ــ321
[26]ــ رک: ناظمالاسلام کرمانی، همان، بخش اول، ج3، صص558، 562 و 567؛ مهدی ملکزاده، تاریخ انقلاب مشروطیت ایران، چ2، تهران، علمی، 1363، ج2، صص380ـــ379؛ احمد کسروی، تاریخ مشروطه ایران، چ5، تهران، امیرکبیر، 1340، صص120ــ119
[27]ــ محمد ترکمان، رسائل، اعلامیهها، تهران، مؤسسه خدمات فرهنگی رسا، 1362، صص262ـــ261
[28]ــ گفتنی است که مرحوم بدلا فشردهای از این داستان را در کتاب خاطراتی نیز که مرکز اسناد انقلاب اسلامی اخیراً از ایشان منتشر ساخته آورده است، که البته آنچه در اینجا میخوانید تفصیل آن قضیه است.