اسلام شناسی و ایران شناسی از نگاه ژرمن ها
آرشیو
چکیده
ماهیت و کارکرد تمایزبخشی فرهنگ عاملی مهم در تحلیل ها و تبیین های مسائل جوامع انسانی است. تقسیم بندی نگاه و فهم از بیرون و از درون ناشی از همین کارکرد است. درواقع، عوامل تاثیرگذار بر معرفت شناسی و شناخت در این تقسیم بندی، طرح مساله و چگونگی حل مساله را متفاوت و چه بسا متضاد می سازند. بحث شرق شناسی نیز در زمره تحلیل فوق جای می گیرد. در این مقاله شناخت شرق از نگاه ژرمن ها بررسی شده است. صرف نظر از نظریات آن ها در خصوص اسلام شناسی و ایران شناسی، این بحث ها افق جدیدی در تعاملات و تقابلات دو طرف ایجاد می کند.متن
شرقشناسی، پدیدهای کم و بیش جدید است، ولی ریشه تاریخی آن را میتوان ابتدا در سنگنوشتهها و کتیبهها، و بعد در تاریخ جنگهای صلیبی پیدا کرد. البته ارتباطات و تقابلهای نظامی و سیاسی هم تبادل فرهنگی میان کشورهای شرقی و غربی را باعث میشد. مطالعه و تحقیق درباره پدیده «شرقشناسی»، به ویژه اسلامشناسی و ایرانشناسی، در همه ابعاد و از نظر زمانی و مکانی و مکتبی بسیار وسیع، مشکل و پیچیده میباشد. لذا محور اصلی این مقاله علاوه بر تعریف، سیر و ضرورت «شرقشناسی و دیدگاههای مغربزمین نسبت به دین اسلام، که متأسفانه اکثراً آلوده به غرضورزی و جهل بوده است، مطالعه، بررسی و معرفی «شرقشناسی»، به ویژه اسلامشناسی و ایرانشناسی در آلمان میباشد. البته گذرا به شرقشناسی کشورهای آلمانیزبان اتریش و سوئیس نیز اشاره شده است.
ویژگیهای «شرقشناسی» آلمان، نداشتن هیچگونه مستعمره در خاورمیانه (به جز چند منطقه کوچک در افریقا) و مطالعه و تحقیق در زبانشناسی، فقهاللغه، باستانشناسی و هنر و در دسترس قرار دادن آنها میباشد. خانم پروفسور شیمل، که خود از اسلامشناسان صادق و بدون غرض میباشد، درباره «شرقشناسی» به چند نکته اشاره کرده است: «هیچگاه نباید کوشش عظیمی را که بسیاری از شرقشناسان در زمینه ترجمه آثار ادبی و شعری و فلسفی به زبانهای اروپایی و نیز در زمینه تاریخ و جز آن، کردهاند نادیده بگیریم. صحیح نیست که همه شرقشناسان را به یک چوب برانیم و همه را مغرض بدانیم.»[1] «باید ذکر کنم که آلمانیها فرهنگهای هندی، چینی را نیز از نظر نظری تحقیق کردهاند... ترجمههای آلمانی بسیار زیباست و ادبیات شرق با امانت کامل و بسیار زیبا به آلمانی برگردانده شده است. ما واقعاً به این میراث گرانبها افتخار میکنیم.»[2] اما با این حال نگرانیهایی وجود دارد: «من نگرانم که با توجهی که اخیراً به شرق جدید شده است، اشخاصی تحقیقاتشان را بر شرق بنیان نهند که از تاریخ، فرهنگ و پیشینه غنی شرق اطلاعی ندارند... فکر میکنم که دانشجوی شرقشناسی باید یک دوره مقدماتی در اسلامشناسی و ادبیات اسلامی بگذراند.»[3] شایان ذکر است که بعضی از منتقدان به صراحت، از صلاحیت نداشتن شرقشناسان در سخن گفتن از اسلام سخن راندهاند؛ زیرا شرقشناسان هیچکدام از معیارهای بیطرفی را که برای بررسی علمی لازم است ندارند.
هدف ما بیشتر مروری بر روابط میان ایران و آلمان، دیدگاه آنها نسبت به اسلام و رویکرد علمی و معرفی خدمات عدهای از شرقشناسان آلمانیزبان به جهان علم و دانش میباشد، چون قضاوت در مورد محتوای «شرقشناسی» در طی تاریخ با دیدگاههای مختلف بسیار مشکل است و در این مقاله کوتاه جای بررسی آن نیست. ولی به طور خلاصه میتوان خدمات شرقشناسان را در شناسایی، گردآوری، فهرستنگاری، ترجمه، حفظ و چاپ بسیاری از نسخههای خطی مهم شرقی به خصوص اسلامی و تدریس آنها در دانشگاهها خلاصه کرد. آنها برای این کار زحمات بسیار کشیده و این نسخ و ترجمه آنها را در موزهها و کتابخانهها نگهداری کردهاند و ما شرقیها از این لحاظ باید از آنها ممنون باشیم، ولی بعضی از آنها ضمن تحقیق، بهخاطر ضدیت روحانیان مسیحی با اسلام به تحریف و تأویل نیز دست زدند و خرافات و جعلیات را وارد کار پژوهش خود نمودند. البته میان اسلامشناسان آلمانی، روشنفکرانی نیز بودهاند که اسلام را ستایش میکردند؛ مانند یوهان یاکوب رابیکه (1974ــ1916) که با دروغگویی و تهمتهای دینی روحانیان مسیحی نسبت به پیامبر اسلام و به طور کلی با اسلام همنوایی نکرد و ضمناً جهان اسلام را در قلب تاریخ جهان قرار داد. به همین دلیل روحانیان با او دشمن شدند و او از بهرههای مادی و معنوی در دانشگاه محروم شد.
مطالعه و تحقیق در «شرقشناسی» در آلمان آنقدر پراهمیت است که حدود بیست دانشگاه و سی مؤسسه شرقشناسی در این کشور به تحقیق، تدریس و تألیف مشغول میباشند و کتب و مجلات بسیاری را منتشر میکنند. شاید اهمیت آن به علت، همجواری با مسلمانان، و وجود بیش از سه میلیون مسلمان در آلمان و ارتباطات نزدیک اقتصادی و فرهنگی با دول اسلامی باشد.
بخش اول ــ زیرساختار شرقشناسی
پیدایش اصطلاح «شرقشناسی»:
برای اولینبار واژه «شرقشناسی» (orientalism) در فرهنگ انگلیسی آکسفورد در سال 1779.م به کار رفت و در سال 1838.م نیز در فرهنگ علمی فرانسه رسمیت یافت. این اصطلاح همه شاخههای دانشی را شامل میشد که در خصوص همه ملتهای شرقی، و زبان، دین، علوم، آداب و رسوم و فنون آنان پژوهش مینماید. البته تعابیر ارسطو در مورد شرق و نوشتههای هرودوت نیز میتواند نوعی شرقشناسی قلمداد شود. اگر «شرقشناسی» را به مفهوم مطالعه شرق توسط غربیان به عنوان مجموعه فرهنگها و تمدنهایی بپذیریم که در جای دیگری هستند و با تمدن غرب نیز تفاوت ماهوی دارند، باید سال 1312.م را مدنظر قرار دهیم که انجمن علمای مسیحی در وین تصمیم گرفت در شهرهای بزرگ مثل پاریس، اکسفورد و... کرسیهای تدریس زبانهای عبری، عربی و یونانی تأسیس کند. ریمون لول تصمیمگیرنده اصلی بود. او معتقد بود که با شناخت زبان عربی بهتر میتوان با فرهنگ و تمدن اسلام آشنا شد و میان اعراب (مسلمانان) نفوذ کرد. در اواخر قرون وسطی، شناخت منظم از شرق شکل گرفت، ولی توانایی لازم برای تهاجم نهایی به جوامع غیراروپایی را نداشت. اما از قرن پانزدهم میلادی، مطالعه درباره شرق لازم شد؛ زیرا اروپاییان برای بهرهبرداری کامل از آسیا و افریقا میبایست از خصوصیات این دو قاره اطلاع حاصل میکردند. بدین دلیل مدارس زبانهای شرقیه در اروپا افتتاح شد که در آنها ابتدا، زبانهای عبری و عربی و بعداً نیز، زبانهای ترکی و فارسی تدریس میشد. در قرن شانزدهم میلادی، شرقشناسی از حالت تبلیغ مذهبی قرون وسطاییاش خارج شد و از این به بعد، مطالعه شرق، کمکم، شکل منظم به خود گرفت، به گونهای که در قرون هفدهم و هیجدهم واقعاً از پیدایش «شرقشناسی» صحبت میشد.[4]
تعاریف «شرقشناسی»:
این اصطلاح با نظر به دورانهای مختلف تاریخی و در نظر گرفتن فنّیِ مسائل جغرافیایی، سیاسی و فرهنگی معانی مختلفی داشته است که در این مقاله به مهمترین آنها اشاره شده است. دانشمند مشهور ادوارد سعید، از سه نوع تعریف «شرقشناسی» سخن میگوید: 1ــ شرقشناسی به رشتهای گفته میشود که درباره شرق گفتوگو میکند، مینویسد و میآموزد، یعنی شرقشناسی رشته فعالیت کسی است که درباره شرق مطالعه میکند و یافتههای خود را در اختیار دیگران قرار میدهد. به عبارت دیگر، شرقشناسی علمی است که درباره «شرق» قضاوت مینماید و واقعیتهای آن را بررسی و تفسیر میکند؛ 2ــ شرقشناسی نوعی سبک فکر است که بر مبنای یک تمایز بودشناختی و معرفتشناختی میان شرق و غرب قرار دارد؛ 3ــ شرقشناسی، نوعی سبک غربی در مورد ایجاد سلطه، تجدید ساختار، داشتن آمریت و اقتدار بر شرق است.
ادوارد سعید میگوید، چون شرقشناسی یک واقعیت فرهنگی و سیاسی است، پس در بایگانی حضور ندارد، بلکه بالعکس هرچه درباره شرق گفته یا فکر میشود، به دنبال یک رشته خطوط فکری خاص و متمایز و روابط عقلانی شناختپذیر است.
خانم پروفسور شیمل میگوید: شرقشناسی، علمی است از علوم که جهان غرب با استفاده از آن توانسته است تاریخ جهان اسلام و فرهنگ آن را بشناسد.[5]
اسلامشناسی و ایرانشناسی به عنوان شاخههایی از شرقشناسی، همانند هندشناسی، ترک و عربشناسی دربرگیرنده بررسی تاریخ، زبان، ادبیات، قومشناسی، هنرها و ادیان و به طور کلی یادمانهای مادی و معنوی اقوام ایرانی است.
ضرورت و دورههای شرقشناسی:
به طور کلی، حدود هشت قرن است که پژوهشهایی تحت عنوان «شرقشناسی» ولی با اهداف مختلف، انجام میگیرد و نخستین گامهای آن نیز در کلیسا برداشته شد و نخستین شرقشناسان نیز از میان راهبان و کشیشان برخاستند و اکثراً از دانشمندان دینی مسیحیت و یهود بودند. به این دلیل، روح تعصب مسیحی ــ یهودی و اندیشههای کلیسایی که با روح اسلام ناسازگار است، همیشه در نهاد اندیشه «شرقشناسی» نهفته بوده است تا استعمار بتواند با چنین ابزارهایی، سلطه همیشگی خود را در میان کشورهای آسیایی و افریقایی حفظ کند. استعمارگران در این مرحله از اعتراف به هرگونه پیشینه پر فروغ و شکوفا برای مسلمانان و به رسمیت شناختن آن اجتناب کردند، زیرا این مسأله با این طرح استعمار که اروپا ارتش و نیروهای خود را برای کمک به شهرنشینی و تمدن شرق عقبمانده اعزام میکند تعارض داشت. در این میان ابزار و روش انکار جایگاه تمدن اسلامی عبارت بود از: اعتراف در نقش تمدن یونانی در ساخت تمدن اروپایی؛ بیتوجهی به پنج قرن پیشرفت جدید براساس آن؛ اغفال تعمدانه و برنامهریزیشده غرب از طریق ایجاد نوعی ادبیات و جریانی که با گذشت زمان، دیگر هیچ اشارهای به جایگاه تمدن اسلامی در آن باقی نمیماند؛ و تثبیت و تأکید بر داخلی بودن تحولات و نوآوریهای غرب به دور از تأثیرات و عوامل تأثیرگذار تمدن اسلامی.
ازآنجاییکه مسلمانان وظیفه دارند از مرزهای عقیدتی اسلام و اثبات حقانیت آن پاسداری کنند، لذا ضروری است که درباره این پدیده تاریخی، یعنی پدیده «شرقشناسی» از ابعاد مختلف عمیقاً تحقیق شود تا از صدمه احتمالی آن جلوگیری گردد. گروهی عقیده دارند که اندیشه «شرقشناسی» دشمنانه عمل میکند و گروه دیگری بر این باورند که امروز دیگر اندیشه شرقشناسی نوعی همکاری فرهنگی میان ملّتهاست و مسلمانان باید از یورش بر این اندیشه خودداری کنند و میان خود و شرقشناسان، پلهای تفاهم و خوشبینی برقرار سازند. تأیید این نظر چندان ساده نمینماید و باید همانطور که اشاره شد، در خصوص پدیده «شرقشناسی» مفصل و همهجانبه تحقیق شود.[6]
تقسیم شرقشناسی از نظر زمانی ــ مکانی:
1ــ گشودن اندلس به دست مسلمانان و شکوفایی حیات علمی در آنجا تا پایان جنگهای صلیبی؛ اروپایی از فتح اندلس و جزایر دریای مدیترانه توسط مسلمانان رو به سوی شرق کرد، چون در شرق، نور جدیدی تابید که سرتاسر جهان آن روز را روشن کرد و بزرگترین قدرتهای جهانی آن زمان را درهم شکست. بدین دلیل اروپا شیوههای نوینی برای پیشرفت خود انتخاب کرد: فرستادن جوانان برای کسب علم و دانش به مراکز فرهنگ اسلامی در اندلس، برقرار کردن روابط دوستانه با بعضی از حکام مسلمان، برپایی مدارس به شکل مدارس اسلامی، و استخدام استادان و مربیان مسلمان برای تدریس. با این روش آنها به گنجینههای پنهان و اسرار نهفته شرق در دوره شکوفایی تمدن اسلامی پی بردند و با بهرهگیری از آنها، زیرساخت تمدن غرب را پیریزی کردند.
2ــ از پایان جنگهای صلیبی تا اواسط قرن هیجدهم؛ در این دوره شرقشناسان، برتری شرق را دریافتند و سعی کردند راههای آنها را برای پیشرفت خود انتخاب کنند. در نتیجه به زبان عربی توجه نمودند، مدارس و مراکز علمی بسیاری بر پا کردند، میراث اسلامی را به اروپا منتقل کردند. با اسلام به ستیزهجویی برخاستند، شرقشناسی را گسترش دادند و شکاف عمیقی میان اروپاییان و اسلام ایجاد کردند.
3ــ از اواسط قرن هیجدهم تا پایان جنگ جهانی دوم؛ در این دوره، رابطه میان شرقشناسی و استعمار پایدار شد، همایشها و کنگرههای شرقشناسی تشکیل شد، انجمنها و مراکز شرقشناسی تأسیس گشت. همه دولتهای اروپایی وارد شرقشناسی شدند و تماس شرقشناسان با جهان اسلام بیشتر شد.
4ــ از پایان جنگ جهانی دوم تا حال ــ در این دوره نیز شرقشناسان دنبال اهداف خود بودند، ولی ابزار را تغییر دادند و شیوههای زیر را برای دستیابی بدانها به کار بستند:
الفــ استفاده از امکانات جدید معرفت و دانش و ابزارهای گسترش آن مثل مدارس، دانشگاهها و مطبوعات برای بازسازی عقلانیت شرقیها و در آمیختن آن با فرهنگ غرب به گونهای که عقلانیت شرقی، خود را همسان و شبیه عقلانیت غربی حس کند و در را به روی ارزشهای آن بگشاید.
بــ خروج عدهای از شرقشناسان از چارچوب نظری علم و ورود آنها به حوزههای علمی تا اهداف دولتهای اروپایی را در سلطه و نفوذ در کشورهای دیگر فراهم سازد.[7]
سیر تاریخی شرقشناسی:
با پیدایش استعمار و نفوذ اروپاییان در مشرقزمین، کمکم، شناخت بیشتری از شرق حاصل شد و هر یک از دولتهای سلطهگر در منطقه خود، بررسی خود را با نظامی تعیینشده آغاز نمودند و نفوذ و قلمرو سیاسی دولتهای استعماری، در قارههای افریقا و آسیا با شرقشناسی آن دوّل در این قارهها، رابطه مستقیمی پیدا کرد. ازاینرو، شرقشناسی انگلیس در ایران و هند، پربارتر است تا شرقشناسی فرانسه، حال آنکه شرقشناسی فرانسه در کشورهای عربی مغرب و شمال افریقا نیرومندتر است تا شرقشناسی انگلیس. این مسأله در افریقا چشمگیرتر است، چون مدرسههای انسانشناسی آنجا به دو نوع فرانسوی و انگلیسی تقسیم میشوند و این رسم به طور دقیق با نفوذ استعماری دو دولت اروپایی ارتباط دارد.
در قرن نوزدهم، دولتهای استعماری تصمیم گرفتند مطالعات خود را جدیتر و عمیقتر ادامه دهند و به عینیت پژوهش، توجه بیشتری کنند؛ چون این اوامر، شیوههای تسلط و دوام آنها را در مستعمرات و سرزمینهای زیر سلطه، سهلتر و طولانیتر میساخت. تصمیم دیگر آنها یکپارچه و مرتب کردن مطالعات شرقی در تمام کشورهای اروپایی، رابطه علمی برقرار کردن میان دانشمندان بزرگ، رد و بدل نمودن اسناد و مدارک و نیروهای انسان و آگاهی یافتن از هرگونه پژوهش در مناطق شرقی بود.
این تصمیمات و انگیزههای دیگری مثل دوراندیشی کارگزاران فرهنگی غرب، حُسن نیت بعضی از محققان اروپایی و عشق و علاقه به پژوهش زمینهای را فراهم کرد تا شرقشناسان کنگرههایی تشکیل دهند. لذا اولین کنگره در ماه سپتامبر 1873.م در پاریس تشکیل شد.
برای شناخت بهتر این کنگرهها میتوان آنها را به سه دسته تقسیم کرد:
1ــ از آغاز تا جنگ جهانی اول (1873ــ1914.م). در این فاصله، شانزده کنگره تشکیل شد. بیشتر شرکتکنندگان از گروههای اجتماعی و فرهنگی و اقتصادی بودند، ولی در پنهان، سلاطین، اشراف، کارگزاران معتبر سیاسی، فراماسونرها و مأموران کشورهای استعمارگر در آسیا و افریقا به نحوههای مختلف در جهتسازی کنگرهها مداخله داشتند.
2ــ از پایان جنگ جهانی اول تا آغاز جنگ جهانی دوم (1918ــ1938.م). در این دوره به خاطر وقوع جنگ، فقط چهار کنگره تشکیل شد. در این کنگره علاوه بر نیروهای قدیمی، محققان و دانشمندان بیشتری از کشورهای شرقی شرکت کردند.
3ــ از پایان جنگ جهانی دوم تا کنگره بیستونهم (1948ــ1979.م). در این دورهها، لشکریان و کارداران مستقیم استعمار، جای خود را به عوامل استعمار نو دادند؛ یعنی تحصیلکردههای جدیدی که بعد از تحصیل در کشورهای «استقلالیافته» تحقیق علمی کرده بودند.
شایان ذکر است که در کنگره پاریس در سال 1973.م در سیر شرقشناسی، تغییر و تحولی ایجاد شد، به طوری که میگفتند: شرقشناسی از میان رفت و از این پس، «مطالعات آسیایی» یا «علوم انسانی آسیایی»، جانشین آن گردید. ولی بعضی نیز عقیده دارند که تنها تغییر اساسی در این دوره، این است که موضوع مطالعه و رهیافت آن با توجه به سنّت شرقشناسی به دست شرقشناسان شرقی تعیین و تأمین گردید.[8]
بخش دوم ــ دیدگاه مغربزمین نسبت به اسلام و قرآن
نگاهی به شکوفایی تمدن اسلامی:
همانطورکه مورخان بزرگ تاریخ تمدن و علم، مثل ویل دورانت، جرج سارتن، و پیر روسو، نشان دادهاند، در دورانی که در اروپا جهل و ظلمت و بیسوادی حکمفرما بود، در شرق، یعنی در محیط تمدن و فرهنگ اسلامی در قرون سوم تا پنجم هجری قمری (نهم تا یازدهم میلادی)، علوم در تمام شاخههای خود چنان پیشرفته بود که نمیتوان تصور آن را کرد؛ چون علاوه بر آنکه مسلمانان تمام آثار علمی و منابع اصلی یونانی را به عربی برگرداندند، با مشاهده و تجربه در علوم طبیعی و پزشکی به دستاوردهای جدیدی نیز رسیدند. در فلسفه و علوم انسانی نیز تفکر نمودند و تحقیقات بسیار ارزندهای برای بشریت به ارمغان آوردند که در این مقاله کوتاه نمیتوان حتی خلاصه آنها را برشمرد. کوتاه سخن آنکه، این علوم به برکت فرهنگ پویا و جاودانی اسلامی توسعه و گسترش پیدا کرد؛ زیرا آیات قرآن و دستورات پیامبر اسلام مسلمانان را شدیداً به اینکه در جستجوی علم و دانش باشند درباره همهچیز تفکر نمایند وا میداشت و با تشویق و تحریک شدید، ذوق معرفتجویی، علمجویی، حس کنجکاوی و توجه به علم و دانش را در مسلمانان برمیانگیخت تا با به کار بستن آنها در همه ابعاد زندگی، آماده اخذ و نشر علم و دانش در جهان شوند. لذا قرون سوم تا پنجم هجری را دوره شکوفایی فرهنگ اسلامی نام گذاردهاند.
شکوفایی تمدن اسلامی در این قرون به غنای میراث فکری، هنری و سایر منابع فرهنگی اروپای غربی، یعنی در حقیقت تمدن اروپایی، کمک شایانی کرده است؛ چنانکه مورخان بزرگ تاریخ علم و تمدن خود به این موضوع اذعان کردهاند. از آن جمله جرج سارتن اظهار کرده است: «آفریدن یک تمدن جدید علمی جهانگیر و بسیار عالی در مدتی کمتر از دو قرن، چیزی است که میتوان از آن یاد کرد، اما نمیتوان حق آن را چنانچه باید به جای آورد... بیان کمکی که تمدن اسلامی به علم کرده است، حتی به صورت مختصر در این کتاب میسّر نیست.»
آلفرد نورث وایتهد گفته است: «بیزانس و مسلمانان خود تمدن داشتند. بدین وجه، فرهنگ آنها نیروهای ذاتی خویش را حفف نمود؛ نیروهایی که با حادثهجوییهای مادی و معنوی تقویت میشدند. آنها در همه علوم پیشرفت و ترقی داشتند.»[9]
ایزاک آسیمون معتقد است: «زمانی که اروپای غربی در جهل و ظلمت و بیخبری غوطهور بود، بشریت چون مرداب عظیمی، ساکت و ساکن، سر به گریبان خویش فرو برده و در خواب جاودانی آرمیده بود. در این میان، مسلمانان بودند که چراغ علم و دانش را بار دیگر فروزان ساخته و نتیجه معرفت و حکمت قدما را از خطر نیستی محفوظ داشتند.»[10]
خانم زیگرید هونکه چنین بیان کرده است که «ما تنها وارث یونان و روم نیستیم، بلکه وارث جهان فکری اسلام نیز میباشیم که بدون شک، مغربزمین مدیون آن است.»[11]
آشنایی دانشمندان اروپایی با معارف مشرقزمین:
1ــ دوره انتقال علوم و ترجمه آنها از زبانهای شرقی به زبانهای اروپایی که آغازی برای نهضت رنسانس اروپا شد.
2ــ فراهم شدن مقدمات بررسی و تحقیق و تتبع و تحصیل آداب و رسوم ملل شرقی و مطالعه شرقشناسان در ادبیات شرق و زبان و تاریخ مردم مشرقزمین.
در دوره انتقال علوم و ترجمه آنها از زبانهای شرقی به زبانهای اروپایی، مسیحیان اروپایی که بعد از جنگهای صلیبی چشم و گوششان باز شده بود و به دنیای متمدن اسلامی روی آورده بودند، به دنبال فرا گرفتن زبانهای شرقی، بهویژه زبان عربی، رفتند و کوشش کردند منابع و کتب علوم طبیعی، پزشکی، ریاضی، فلسفی، ادبی، تاریخی، نجوم و... گردآوری و به زبانهای اروپایی ترجمه کنند.
ولی در دوره دوم، که دوره تعلیم، تحقیق و تتبع است، برای مستشرق امکان نداشت که تمام دروس را از معلم یا استاد خود یاد بگیرد، لذا میبایست در آموختن و شناخت زبان و صرف و نحو و قواعد اصول ادبی زحماتی زیاد متحمّل میشد تا بتواند علاوه بر یادگیری زبان با آداب و رسوم و امور مذهبی و تجاری مشرقزمین نیز آشنا شوند.[12]
بعد از آنکه کلیه منابع و کتابهای علوم طبیعی، پزشکی، فلسفی، ادبی و... در دوران منصور عباسی و هارونالرشید (95ــ 218.هـ) در «دارالحکمه» از زبانهای یونانی و پهلوی و... توسط مترجمان مشهوری مانند یعقوب بن اسحق کندی، حسین بن اسحق، نوبختیان، ثابت بن قره و... به زبان عربی برگردانده شد، این کارهای علمی و فرهنگی عظیم در تاریخ فرهنگ و تمدن اسلامی به صورت واحد و منسجم درآمد و در جهان به طور چشمگیر معرفی شد. با ورود مسلمانان به اسپانیا در قرن دوم هجری (هشتم میلادی)، فرهنگ و تمدن اسلامی به آنجا وارد شد و با گسترش بیشتر، توجه اروپاییان را به خود جلب کرد. به این ترتیب، تمدن و فرهنگ اسلامی یکی از مقدمات «رنسانس» را فراهم ساخت.
دیدگاههای مغربزمین به خصوص آلمانیها درباره دین اسلام
در قرون وسطی، دیدگاه مسیحیان نسبت به اسلام و حضرت محمد(ص) مغرضانه و معاندانه بود؛ چون فکر میکردند دینی جدید میخواهد با دین آنها به رقابت برخیزد. ازاینرو، پیامبر اسلام را ابتدا مردی نادان و مالیخولیایی و دروغگو و کافر میشناختند و طبیعتاً جنگهای صلیبی نیز به این مسائل دامن زد و پیشداوریهای غلط و تفکرات منفی آنها اوج گرفت. اسلامشناس اندیشمند، خانم پروفسور شیمل که تمام عمر خود را صادقانه صرف رفع سوءتفاهمها و از میان بردن اشتباهات و پیشداوریهای غلط مغربزمین نسبت به دین اسلام به خصوص در آلمان کرد، عقیده دارد که همه تفکرات غلط و مغرضانه و افراطی در قرون وسطی به دو دلیل میباشد؛ یکی جهالت آنها نسبت به فرهنگ، زبان و قوانین اسلام و دیگری غرضورزیشان، بدین دلیل بود که اسلام دین شمشیر شد و مسیحیت دین صلح. در قرن هفدهم نهضت روشنگری شرایط عقلانی را برای قضاوت صحیح خارج از حیطه مسائل مسیحیت آماده ساخت و بدین علت، رویکردهای جدیدی نسبت به دین اسلام و محمد(ص) پدید آمد، به گونهای که در این دوره عدهای دین اسلام را مترقیتر از دین مسیحیت میشناختند و پیامبر اسلام را مردی عاقل، اصلاحگر و قانونگذار میدانستند که دینی عقلانی در مقابل ادیان دیگر آورده است. البته ولتر نظری مخالف آنها داشت. عدهای نیز او را سیاستمدار و شخصی متشخص و اخلاقی میشناختند. توماس کارلایل او را مردی صدیق و قهرمان میدانست که ملّتی را بیدار کرد و مذهب نوینی بنیاد نهاد. در نیمه دوم قرن نوزدهم، با متد علمی، از نظر تاریخی و زبانشناسی، اصولی را برای فهم پیامبر اسلام(ص) و آثارش ارائه دادند. نولدکه با تحقیقات خود درباره متن و موضوعهای اساسی قرآن و دین اسلام، کتاب «تاریخ قرآن» را نوشت و ووستنفلد (Wüstenfeld) و وایل (Weil) سیره ابناسحق را از عربی به آلمانی برگرداندند که سندی مهم برای زندگانی پیامبر اسلام بود. اشپرنگر (Sprenger) در سال 1861.م زندگی و آموزههای محمد(ص) را نوشت که اولین زندگینامه علمی اوست. وی سعی کرد، زندگی و آثار محمد(ص) را از روی وضعیت تاریخی و جغرافیایی او بفهمد. شاگردان او، گریمه (Grimme) و لومنس (Lummens)، کوشش میکردند زندگانی و افکار محمد(ص) را با نظر به مسائل اجتماعی سوسیالیستی بفهمند و بدین دلیل او را انقلابیِ عادلی برای اعراب میشناختند که با ظلم و فقر مبارزه کرد. لومنس محمد(ص) را مردی امین و مورد اعتماد ملّت و خانوادهاش میدانست که دارای قدرت عرفانی نیز بود. در اوایل قرن بیستم، لئون کاتانی (Leone Caetani) و فرانتس بول (Frants Buhl) با نظریه اصول علمی، محمد(ص) را قهرمانی میشناختند که در او روحیه مذهبی و صداقت موج میزند و نابغهای سیاسی نیز میباشد. در اواسط قرن بیستم، مونتگمری وات نظریات جدید صادقانهتری را بیان کرد که در آنها معیار، دین مسیحیت نبود، بلکه سرزمین عربستان و قوانین اجتماعی و تاریخی بود. او محمد(ص) را بنیانگذار دین اسلام و سازماندهنده دولت میشناخت. وی اصلاحیه مهمی بر دیدگاههای رایج درباره روابط غرب و اسلام فراهم کرد. نوشتههای او از سوء برداشتهای دیرپای غربیان درباره ارزشهای اسلامی شالودهزدایی میکند و به فهم بیشتر ماهیت ورود اسلام به اروپا و حضورش در قرون وسطی کمک مینماید. وی عقیده دارد که تأثیر اسلام بر مسیحیت بیشتر از آن است که معمولاً اروپاییها میپذیرند. یوهان فوگ (Johann Fück) نیز در تحقیقاتش، اصالت، خلاقیت و استقلال محمد(ص) را مورد توجه قرار داد.[13]
اوایل نیمه دوم قرن بیستم، با نظر به مطالعات و تحقیقات بیشتر درباره ادیان ابراهیمی و وجود حقوق بشر و آزادی بیان و گفتوگوی میان پیروان ادیان، کلیساهای کاتولیک و پروتستان و اندیشمندان ژرفنگر و روشنفکری مانند پروفسور هانس کونگ (Hans küng)، عالم متأله مسیحی، و پروفسور فان اس و خانم آنه ماری شیمل که از اسلامشناسان جدید میباشند که با دید انتقادی درخصوص ادیان پژوهش میکنند، به فکر گفتوگو میان دین مسیحیت و ادیان بزرگ جهان مثل اسلام افتادند به منظور اینکه بتوانند پیشداوریهای غلط و اشتباهات و سوءتفاهمها در مورد ادیان دیگر به ویژه اسلام را اصلاح کنند تا کرامت و حیثیت انسانی مومنان ادیان مختلف تثبیت شود. پاوْل دوم در سال 1964.م دستور افتتاح بخش جدیدی به نام «مذاهب غیرمسیحی» را صادر کرد و به دنبال آن، کنگرهها و سمینارهای مفیدی برای گفتوگو میان اسلام و مسیحیت تشکیل شد. پاپ یوهانس پاوْل (Johannes Paul) بر گفتوگو میان اسلام و مسیحیت بسیار تأکید کرد. کلیسا، ایمان به خداوند واحد و انتظار روز رستاخیز و اشاره به حضرت ابراهیم و مریم را از جمله مشخصات دین واقعی شمرد و پیروان مؤمن ادیان ابراهیمی را، بندگان خداوند معرفی کرد. گفتوگو میان اسلام و مسیحیت در سال 1990.م در شهر آتن با شرکت دانشمندان شیعی ایرانی شروع شد و در کشورهای دیگر نیز ادامه پیدا کرد.[14] هانس کونگ، فان اس و خانم شیمل نیز ضمن تأکید بر حقانیت دین اسلام به عنوان دین ابراهیمی، کوشش کردند در رفع شبهات و پیشداوریهای غلط نسبت به اسلام بکوشند و چهره واقعی آن را نشان دهند تا نزاعی میان آنها وجود نداشته باشد و پیروان آنها بتوانند برادرانه با یکدیگر به زندگی خود ادامه دهند.
هانس کونگ در کتاب خود به نام «صلح جهانی در سایه صلح ادیان»، ضمن طرح سؤالات ذیل: چرا پیروان یک مذهب با یکدیگر مبارزه میکنند؟ چرا مذاهب قدرت صلحطلبی ندارند و در مشکلات پیروانشان مداخله نمینمایند؟ چرا نمایندگان مذاهب مختلف برای صلح جهانی با یکدیگر تشریک مساعی نمیکنند؟ ... ، کوشش کرده است به آنها جواب دهد و راهحل مناسبی برای صلح جهانی در سایه ادیان جستجو کند. وی ضمناً در کتاب خود، در مورد مسائلی از قبیل: حقیقت ادیان چیست؟ شرط استراتژی تقریب مذاهب؛ معیارهای ویژه حقیقت؛ جستجوی معیارهای حقیقت؛ انسان، محور و معیار اصلی؛ حفظ ایمان و تلاش برای صلح؛ ادیان و پُستمدرن و... بحث نموده است. در خور ذکر است که اخیراً ایشان، کتابی قطور و مفصل حدود هزار صفحه در مورد اسلام تألیف کرده است.
گروه دیگری که در اقلیت قرار دارند و افراطگرا هستند، عقیده دارند، برای رفع نزاع میان اسلام و مسیحیت، گفتوگو با انجمنها و سازمانهای اسلامی مفید نخواهد بود؛ چون اختلاف میان این دو بزرگتر از آن است که بتوان آن را بهسادگی توضیح داد.[15]
ترجمههای قرآن به زبان آلمانی:
از آنجایی که مهمترین کتاب دین اسلام، قرآن مجید میباشد، لذا برای اطلاع پیدا کردن از افکار اندیشمندان و علمای مذهبی درباره اسلام و قضاوت درباره آنها، لازم است تحقیق شود که ترجمههای قرآن و اثر آنها در جامعه آلمانیزبان چگونه بوده است تا بتوان به جهت افکار آلمانیزبانها در مورد اسلام پی برد.
همانطور که پرواضح است، در دوران اولیه قرون وسطی و دوران همجواری مسلمانان و مسیحیان، زبان لاتین، زبان علمی جهان مسیحیت به شمار میرفت و اندیشمندان اروپایی به زبان لاتین مینوشتند. ازاینرو، نخستینبار، به دستور پطرس مقدس (1102ــ1156.م)، رابرت کتونی (Robert Kettenes) مأمور ترجمه قرآن به زبان لاتین شد. البته این ترجمه، فقط یک ترجمه تحتاللفظی بود و دقت لازم را دارا نبود، ولی تا قرن هفدهم میلادی بهترین ترجمه قرآن به شمار میرفت. به دنبال این ترجمه، طبیعتاً کتابهایی نیز درباره زندگانی پیامبر اسلام و عقاید او منتشر شد و عدهای از ارباب کلیسا سعی کردند ردّیههایی بر دین اسلام بنویسند. از جمله این ردّیهها، ردّیهای است که دیونیوس کارتوسیانوس (1402ــ1472.م) تحت عنوان «قرآن، این است قانون پیروان محمد» نوشت که پر از خرافات بود و در سال 1540.م به زبان آلمانی ترجمه شد. در قرن شانزدهم نیز، لوتر، اصلاحطلب مشهور، پس از ترجمه «انجیل» به زبان آلمانی، بر چاپ قرآن بازِل نظارت کرد. او ابتدا میخواست قرآن را ترجمه کند، ولی از این کار منصرف شد و به جایش «ردّیه بر قرآن برادر ریکاردی» را ترجمه کرد. بعداً ترجمه کاملی از قرآن به زبان آلمانی توسط کشیش لوتری، «سلیمان شوایگر» (Schwigger)، عرضه گشت که با تفکرات ضداسلامی همراه بود. پس از او، هاپل (Happel) در سال 1703.م و تئودور نولدکه در سال 1743.م ترجمههای بهتری از قرآن ارائه دادند. دانشمند مسیحی دیوید فریدریش مِگرلین اولین ترجمه قرآن از زبان عربی به آلمانی را در سال 1772.م انجام داد. یک سال بعد، فریدریش اِبرهارد بوبزین ترجمه دیگری از قرآن به زبان آلمانی عرضه کرد که بعداً گونتروال آن را تصحیح و دوباره چاپ نمود. یوزف فون هامر پورگشتال (1876ــ1954.م)، شرقشناس و ادیب اتریشی، و فریدریش روکرت (1892ــ1971.م) نیز ترجمههایی منظوم از قرآن ولی به طور ناقص عرضه نمودند.
پورگشتال در مقدمه ترجمهاش از قرآن نوشته است: «قرآن نه تنها به منزله کتاب قانون برای اسلام به شمار میرود، بلکه مهمترین و برجستهترین اثر ادبی به زبان عربی است. تنها اعجاز و جاذبههای ادبی آن است که میتواند بر سخن فرزند عبدالله (محمد(ص)) به عنوان کلام خداوند مهر تأیید بزند.» وی در مورد قرآن عقاید بسیار معقولتری نسبت به پیشینیان دارد و این کتاب را کلام خداوند میداند.[16]
تئودور نولدکه، شرقشناس آلمانی، نخستین و مشهورترین اثر در مورد «تاریخ قرآن» را به عنوان رساله دکترای خود در سال 1858.م به زبان آلمانی نوشت. او در این کتاب سعی کرده است ثابت کند که پیامبر اسلام بسیار داناتر و باسوادتر از آن بوده است که مسلمانان میپندارند. فریدریش روکرت (1866ــ1788.م)، شاعر و ادیب آلمانی، نیز در قرن نوزدهم، بهترین ترجمه از قرآن به زبان آلمانی را انجام داد. اشپرنگر (Sprenger) نیز کتابی درباره «قرآن و محمد(ص)» نوشت که در سال 1888.م به چاپ رسید.[17]
در قرن بیستم نیز با ترویج و پیشرفت اسلامشناسی و اشتیاق مردم به شناخت اسلام، به خصوص در دهههای اخیر، اروپاییان، بهویژه آلمانیها، به خاطر وجود بیش از سه میلیون مسلمان در آلمان، بیشتر به مطالعه قرآن و دین اسلام اشتیاق دارند، لذا ترجمههای نسبتاً بهتری از قرآن به زبان آلمانی انجام شد که در ادامه نام بعضی از آنها آورده شده است: ترجمه و توضیح و تفسیر قرآن در دو جلد به زبان آلمانی، و کتاب «محمد و قرآن» اثر دانشمند اسلامشناس رودی پارت (Rudi Paret) میباشد. این قرآن دارای فهرست موضوعی و اعلام میباشد و از کیفیت ترجمه خوبی برخوردار است. ترجمه دیگری از قرآن به زبان آلمانی را اسلامشناس لبنانی تئودور خوری انجام داده است که به لحاظ ترجمه از عربی و معلومات مترجم در زمینه اسلامشناسی، در خور ستایش میباشد. ترجمههای جدیدی نیز هارتموت بابزین (Hartmut Bobzin)، مراد هوفمان اسلامشناس، تئودور خوری و هنینگ عرضه کردهاند که بسیار مورد توجه قرار گرفته است. آنها سعی کردهاند با استفاده از آیات قرآن پاسخ شبهات مردم را بدهند.[18]
روشنگری و زمینههای پیشرفت شرقشناسی:
در قرن هفدهم در زمان لویی چهاردهم، مکتب خردگرایی فرانسوی جهانبینی غالب بود که در اکثر کشورهای اروپایی منتشر شد و نهضت «روشنگری» را بهوجود آورد. از جمله افکار دوره «روشنگری» افکار سینگ، دکارت، هابز، لاک، هیوم و ولتر بود که تجربه و دریافتهای حسی را تنها سرچشمههای دریافت ادراک بشر میشناختند و میخواستند توفیقهای علوم در جهان مادی را با زبان فلسفی بیان کنند. «مدارا» (Toleranz) یکی از ویژگیهای اصلی عصر «روشنگری» بود. بر مبنای این اصل، اروپاییها، که حدود ده قرن تصویری غلط و مغرضانه از اسلام ارائه داده بودند، کوشش کردند برای بررسی و گفتوگو درباره اسلام، ابتدا عقاید و اعتقادات مسلمانان را مشتاقانه و بدون غرض و پیشداوری مطالعه کنند. در قرن هیجدهم، کمکم اروپاییان سعی کردند از تعصبات قبلی چشم بپوشند تا زمینه برای تحمّل و «مدارا» و شنیدن عقاید دیگران مهیّا شود. در آلمان نیز، روشنفکران و آزادیخواهان متفکری مثل لایبنیتس و کانت، سعی کردند به نهضت روشنگری مساعدت کنند. عصر روشنگری توانست زمینه خوبی برای شرقشناسی مهیّا کند تا جهانگردان و شرقشناسان اروپایی بتوانند برای مطالعه و تحقیق به شرق به خصوص شرق اسلامی سفر کنند و نتایج تحقیقات خود را به ارمغان آورند؛ زیرا در این زمان دیگر اروپا، شرق را در سرزمین جهل و ظلمت نمیدید.
روابط ایران و آلمان:
بررسیهای تاریخی نشان داده است که اولین روابط ایرانیان و قوم ژرمن در زمان شاهان اشکانی پدید آمد و یک نوع رابطه مبتنی بر اتحاد بدون عهدنامه میان ایران و آلمان تا عهد ساسانیها ادامه داشت، ولی به طور مستند روابط ایران و آلمان تاریخ پانصدساله دارد.
روز 20 اکتبر 1600.م تاریخ آغاز روابط سیاسی بین ایران و آلمان است. حسینعلی بیک بیات و آنتونی شرلی، سفیران شاهعباس اول، در شهر پراک به حضور امپراتور آلمان رسیدند و دعوت پادشاه صفوی به ایجاد اتحادی با آلمان بر ضد دولت عثمانی را اعلام نمودند. بهاینترتیب روابط دو کشور گسترش یافت و هر دو بر ضد دشمن مشترک، یعنی امپراتوری عثمانی، عمل میکردند.
نام آلمان اولینبار در نامهای که شاه اسماعیل اول در تاریخ 11 سپتامبر 1523 به کارل پنجم، امپراتور آلمان فرستاد، آورده شده و در آن پادشاه صفوی تمایل خود را به اتحاد با آلمان علیه عثمانی ابراز داشته است. این نامه اولین سند باقی مانده از روابط دو کشور میباشد.
بههرحال، در دوره صفویه، به خصوص در زمان شاهعباس اول، روابط این دو کشور با اعزام هیأتهای سفارت گسترش پیدا کرد و آلمانیها توانستند با زبان، فرهنگ و تمدن ایران آشنایی پیدا کنند و در حقیقت به ایرانشناسی اقدام نمایند.
هانس شیلت برگر (Hans Schiltberger) متولد 1380 در شهر مونیخ، بعد از سالها زندگی در شرق و سیزده سال اسارت در دولت عثمانی در سال 1427 به آلمان برگشت و سیاحتنامه خود را به نام «سفر شیلت برگر به سرزمین کفار» نوشت. هرچند این کتاب از نظر اطلاعات ضعیف است، ولی اولین سفرنامهای به شمار میرود که درباره ایران در آلمان نوشته شده است.
آدم اولئاریوس (Adam Olearius)، منشی و مشاور سفیر فریدریش سوم که بعداً نیز با آموختن زبان فارسی به ایرانشناسی گروید، در سال 1636.م با هیأتی به ایران سفر کرد. او بیشتر دانشمند بود تا جهانگرد. وی بعد از مراجعت به آلمان، «گلستان» سعدی را به زبان آلمانی برگرداند. ده سال بعد که دوباره به ایران بازگشت، «یادداشتهای تازه درباره سفر شرق» را نوشت. در سال 1654.م نیز ترجمه «گلستان» سعدی را با توضیحاتی به چاپ رساند. با استقبال مردم و چاپهای متعدد این کتاب، وی به ترجمه «بوستان» سعدی همّت گماشت.[19] او خدمات گرانبهایی در زمینه معرفی فرهنگ ایرانی و ادب فارسی به مردم آلمان انجام داده است.
یوهان گوتلیپ ورم در سال 1717.م به ایران سفر کرد و بعد از مراجعت به آلمان سفرنامه خود را که شامل معرفی «عصر صفوی» بود، منتشر ساخت. بعد از پیروزی نظامی نادرشاه در هند و آسیای صغیر، توجه آلمانیها بر ایران متمرکز شد و کتب بسیاری درباره تاریخ گذشته ایران و جنگهای نادرشاه منتشر ساختند. اولین کتابی که در این دوره ترجمه و چاپ شد، کتاب «درّه نادری» اثر میرزامهدیخان، دبیر نادرشاه، است. چند سال بعد، انگلبرت کمپفر (1651ــ1716.م)، بزرگترین ایرانشناس عصر صفوی، در سال 1712.م کتابی درباره ایران به زبان آلمانی چاپ کرد که شامل تحقیقات او در مورد کتیبههای تختجمشید میباشد. وی برای اولینبار در این کتاب از «خط میخی» سخن به میان آورده است. بعداً نیز در نتیجه سفری که به اصفهان کرده بود، نقشه این شهر را دقیقاً کشید و با تفسیر لاتین به چاپ رساند. وی کتابی نیز به نام «ویژگی بیگانگان» نوشت. فریدریش وال نیز برای اولینبار در سال 1791 قسمتی از حافظ را به زبان آلمانی منتشر ساخت. او در سالهای 1684 و 1685.م درباره اوضاع طبیعی، سازمان اداری و وضع زندگی مردم ایران تحقیق نمود و نتایج تحقیقاتش را به زبان لاتین منتشر ساخت.
کارستن نیبور، محقق آلمانی، بعد از سفر خود به شرق در سال 1765.م وارد بوشهر شد و از شیراز و جزیره خارک بازدید کرد. در سال 1774.م سفرنامه خود را درباره ایران و کشورهای عربی منتشر ساخت که در آن 24 تصویر از ایران مشاهده میشود. او بعد از مشاهده تختجمشید و تحقیق درباره آن پی برد که کتیبههای آن به سه زبان است و رونوشتی از آنها برداشت.
هاینریش فن پوزر نیز در سال 1621.م به ایران آمد و سفرنامه خود را به لاتین نوشت که بعد از مرگ وی به زبان آلمانی ترجمه و منتشر شد (1675). او از جذابیت پلهای اصفهان و طبیعت خوانسار و ساختمانهای گلپایگان یاد کرد. پاوْل فلمینگ (1640ــ1609)، شاعر آلمانی که در سال 1633 با اولئاریوس در یک گروه تجاری 34 نفری به ایران سفر کرد، گزارش سفر خود در ایران و اصفهان را از شدت شوق به شعر درآورد:
اینک ایران آزاد با آغوش باز به استقبال ما میآید
تا دردهای ما را با شادی ایزدی خود تسکین دهد
آتش سرور و شادی بر فروزد
و ما را به سوی اصفهان هدایت کند.[20]
بنابراین بسیار واضح است که قرن هیجدهم، آغاز تکوین و تثبیت مکتب ایرانشناسی آلمان بوده است، ولی در این زمان هنوز حوزههای مطالعاتی ایران مشخص نشده بود و فقط چند ایرانشناس مهم به نامهای کارستن و آیشهورن در مورد ایران مشغول مطالعه بودند. در این قرن، هرمان بروکماس متن کامل حافظ را ترجمه و در سال 1860 چاپ کرد. یوهان فولرز نیز فرهنگی فارسی به لاتین را چاپ کرد (1876). روکرت نیز شاهنامه فردوسی را ترجمه و چاپ کرد (1895).
اوایل قرن نوزدهم، روابط تجاری و بازرگانی میان ایران و آلمان به خاطر وجود نمایشگاهها در آلمان گسترش پیدا کرد. در سال 1842.م بنا به تقاضای دولت ایران، میان ایران و اداره گمرک آلمان همکاری تجاری منعقد شد، ولی اجرای آن بعداً انجام پذیرفت.[21]
نخستین تماس دیپلماتیک میان ایران و آلمان در سال 1857.م اتفاق افتاد. در این سال، پیمان بازرگانی و مودّت توسط فرخخان امینالملک، سفیر ایران در فرانسه و کارل فرانس فن هاتس فلد ویلدنبورگ به نمایندگی از پروس و اتحادیه گمرکی آلمان به امضا رسید. در سال 1860.م نیز هیأتی از پروس عازم ایران گردید و به حضور ناصرالدینشاه رسید. در آوریل 1873.م، ناصرالدینشاه برای اولینبار به اروپا سفر کرد، ولی هدف سیاسی نداشت. ولی یک قراردادی تجاری و یک پیشنویس مودّت تجاری و دریانوردی میان دو کشور ایران و آلمان به امضا رسید. ناصرالدینشاه فکر میکرد که آلمان تنها کشور اروپایی است که قصد مداخله در امور داخلی ایران را ندارد و بدیندلیل مشاوران آلمانی برای کار در ایران مناسب هستند. آلمانیها هنگام رفت و آمد به ایران، با آداب و رسوم و فرهنگ و تمدن ایران بیشتر آشنا شدند و روابط فرهنگی میان این دو کشور بهتر شد و ایرانشناسان آلمانی بیشتر به تحقیق درباره ایرانشناسی اشتیاق پیدا کردند و از این زمان به بعد در آلمان، ایرانشناسی و اسلامشناسی بسیار گسترش پیدا کرد.[22]
ایرانشناسی در آلمان و کشورهای آلمانیزبان:
ایرانشناسی در کشورهای آلمانیزبان، برخلاف اکثر دانشگاههای کشورهای دیگر، در رشتهای از رشتههای دانشگاهی متمرکز نیست. بنابراین برای بازبینی یا بازسازی تاریخ مطالعات ایرانشناسی در این کشورها باید در رشتههای مطالعاتی و دانشگاهی متعددی کاوش کرد.
1ــ زبانشناسی و فقهاللغه ایرانی: تنها رشته دانشگاهی در حوزه زبان آلمانی که نام «ایران» را با خود دارد، رشته زبانشناسی و فقهاللغه میباشد.
مطالعات جدید ایرانی در زبان آلمانی از اوایل قرن نوزدهم، یعنی وقتی که فریدریش گروته فند (Friedrich Grote Fend) مؤسس مکتب ایرانشناسی در اروپا در قرن نوزدهم رمز نوشتههای خط میخی کتیبههای بیستون کرمانشاه را کشف کرد و تاریخ هخامنشی، ساسانیان و اشکانی را به اروپاییان شناساند، باب شد. توجه به زبانشناسی و فقهاللغه ایرانی میان روشنفکران و متفکران آلمانی ناشی از روابط و پیوندهای نزدیک آن با زبانشناسی هندواروپایی میباشد. برخلاف آنچه در مورد قدرتهای استعماری فرانسه و انگلیس مشهود بود، در آلمان توجه عمومی به این رشته، ناشی از انگیزههای اقتصادی و میل به سلطه مستقیم نبود، بلکه انگیزه سیاسی توجه به موضوعات ایرانی مبنای ذهنی و مرامی داشت. رکن «آریایی» در آلمان، تأثیر مهمّی در انگیزش مطالعات و تحقیقات ایرانی داشت. مانفرد مایرهوف، کارل هوفمان، هلموت هومباخ از این نوع ایرانشناسان میباشند. در دانشگاه هومبولد، مانفرد لورنتس که از شاگردان پروفسور یونکر است، استاد فعلی زبان فارسی این دانشگاه میباشد. یونکر و پروفسور بزرگ علوی فرهنگ فارسی به آلمانی کاملی نوشتهاند (این کتاب در ایران نیز چاپ شده است). بزرگ علوی با نوشتن کتاب تاریخ و تطور ادبیات نوین ایران (1964) خدمت بزرگی به ادبیات ایران در آلمان کرده است. فریتس ولف کتاب «کشفالغات» شاهنامه فردوسی را نوشت و اوستا را به آلمانی ترجمه کرد. کریستیان بارتولومه نیز کتاب جامع «واژه پارسی قدیم» را نوشت. کریستف بورگل، مانفرد هرمان و فرامرز بهزاد نیز داستانهای کوتاه پنجاه سال اخیر ایران را ترجمه کردهاند.
زبان و ادبیات فارسی در سه دانشگاه مهم آلمان، یعنی دانشگاه هامبورگ، دانشگاه برلین و دانشگاه گوتینگن (Gottingen) تدریس میشود. از جمله استادان زبان فارسی و ادبیات ایران، پروفسور اَیلرز میباشد که سالها روی لغتنامه آلمانی به فارسی کار کرد که فقط چند جزوه آن چاپ شد.
اسلامشناسی نیز به عنوان یک رشته مطالعاتی منظم از بطن شرقشناسی سربرآورد، اما بخشهایی از زبانشناسی عربی، فارسی و ترکی و سؤالهای ماهیتاً دینی اسلامی و تاریخ و ادبیات خاورمیانه را در خود داشت. در قرن بیستم، روششناسی تحقیق درباره اسلام به کمک رشتههای علوم سیاسی و تاریخ و انسانشناسی فرهنگی و اجتماعی توسعه یافت و رهیافتها و مفاهیم بسیار متنوع و بدیعی در مطالعات اسلامی در رشتههای اسلامشناسی دانشگاههای آلمانی مطرح شد. در آلمان، اسلامشناسی همواره بر مدار منابع و زبان عربی استوار بوده است. اما در اتریش، گرایش شرقشناسان به زبان ترکی بود تا اینکه هامر پورگشتال (Hammer Purgstall) تحولی در ادبیات اسلامی و ایرانی ایجاد کرد و بیشتر از یکصد جلد کتاب در مورد شرق نوشت که مهمترین آنها عبارتاند از: نظام حکومتی و اداری دولت در امپراتوری عثمانی، تاریخ امپراتوری عثمانی، تاریخ سخنوری در ایران، ترجمه گلشن راز، ترجمه دیوان حافظ. البته زبان عربی جایگاه خاص خود را در مطالعات شرقشناسی دارد. شایان ذکر است که به تاریخ ایران در حال حاضر توجه چندانی نشده است. مسأله دیگری که در خور ذکر است، این است که بسیاری از اسلامشناسان که در تحقیق درباره ایران مشارکت جستهاند، توجه خاصی به مسائل ایران ندارند و هنوز مطالعه درباره زبانها و تاریخ و فرهنگ ایران دوره اسلامی به عنوان یک رشته مشخص تحقیقاتی، مبانی واضح و منظمی نیافته است. انقلاب اسلامی ایران در سال 1979.م باعث شد اسلامشناسان بیشتر به مسائل مسلمانان توجه کنند.
2ــ زبان، تاریخ و فرهنگ ایران دوره اسلامی: در نیمه اول قرن بیستم، مشهورترین شرقشناسان و اسلامشناسانی که به امر زبانشناسی اقدام کردند، هانس شِدِر (Hans Schäder) (1896ــ1957)، ولفگنگ لنتس (Wolfgang Lentz) و والتر هاینتس (Walter Heinz) بودهاند. حوزه تحقیقاتی شِدِر، تاریخ عمومی و بررسی تطبیقی تمدنها بود و درباره سهم ایران در تطوّر تمدن بشر نیز تحقیق میکرد. لِنتس بیشتر مشتاق تحقیق در زبانشناسی ایرانی بود و در زمینه اوضاع و احوال اجتماعی ــ فرهنگی مردم ایران نیز پژوهش مینمود. هاینتس نیز راه جدیدی را در مطالعه تاریخی ایران اواخر قرون وسطی باز کرد و کتاب «ظهور ایران به عنوان یک دولت ملّی در قرن پانزدهم» را نوشت. هانس رومر (Hans Römmer) و برتولد اشپولر (Berthold Spuler) نیز با او همکاری میکردند. آنها از استادان اسلامشناسی بودند. حوزه اصلی تحقیقات اشپولر، قرون اولیه اسلامی بود و حوزه اصلی تحقیقات رومر، سلسلههای بعد از مغول تا سقوط صفویه. اشپولر و رومر چشمانداز تاریخی را وسیله گسترش دامنه مطالعات اسلامی میشمردند. پروفسور برت گئورگ فراگنر (Bert Georg Fragner) نیز از استادان مشهور اسلامشناسی و ایرانشناسی آلمان میباشد و اداره مطالعات ایرانی دانشگاه برلین بر عهده اوست. آثار او عبارتاند از: ادبیات فارسی، منبع تاریخ جدید ایران، قدرت روسیه و اسلام، از الهیّون دولتی تا دولت دینی.
3ــ مکتب تاریخی هاینتس، رومر و اشپولر: اشپولر با کتاب خود به نام «تاریخ ایران در نخستین قرون اسلامی» خدمت بزرگی به اسلامشناسی کرده است (این کتاب توسط مرحوم پروفسور فلاطوری و خانم مریم میراحمدی به فارسی ترجمه و چاپ شده است). رومر نیز تحقیقات ارزندهای بر روی تاریخ ایران انجام داده است.
تأکید خاص مکتب تاریخی این سه دانشمند، بر روی نهادهاست. این نگرش باعث شده است با ارزشترین آثار محققان و متخصصان ایرانشناس آلمانی درباره تاریخ میانه و اوایل عصر جدید ایران فراهم آید. دستهای دیگر از آثار مهم و ارزنده ایرانشناسان و اسلامشناسان آلمانیزبان عبارت است از: «مبانی و طرز اخذ مالیات در ایران» اثر هاینتس، «مکاتبات و رسائل دیوانی دوره تیموریان» اثر رومر، «حکومت و تشکیلات دیوانی در عهد سلاجقه و خوارزمشاهیان» اثر هُورست، ترجمه «نامه نامی خواندمیر» اثر گ. هرمان، «دیوانهای رسائل در کشورهای اسلامی» اثر بوسه، «فرماننامههای صفویان» اثر شیمکورت، «اسناد اردبیل در دوران پیش از مغول» اثر مونیکا گرونه، «اسناد و گزارشهای سیاسی دوره مغول» اثر گوتفرید هرمان.
ایرانشناسان آلمانی، آثار بسیار مهمی در زمینه اسناد و گزارشهای فارسی و مطالعات تحلیلی و استنتاجی درباره نهادها و تشکیلات دیوانی، به ویژه در عصر صفوی، داشتهاند.
4ــ مطالعات اسلامی: مشهورترین چهره در زمینه مطالعات اسلامی در آلمان، هلموت ریتر (1971ــ1892.م) میباشد. او تحقیق در زبانشناسی و تجزیه و تحلیل علمی اسلام را از لوازم ضروری مهم فرهنگ سنّتی اسلام میدانست. اثر عظیم او، «دریای جان» است که تحقیقی درباره تعابیر ادبی و دینی حوزههای عرفانی عطار میباشد (این کتاب به فارسی نیز ترجمه شده است).
فریتس مایر (1988ــ1912.م) نیز از استادان بنام اسلامشناسی و عرفان اسلامی است که در کشور سوئیس در دانشگاه بال (Ball) تدریس میکرد. او آثار ارزشمندی در مورد رباعیهای مهستی شاعر و ابوسعید ابوالخیر عارف خراسانی دارد. بعضی از آثار او به قرار زیر میباشند: «زندگانی ولد پدر مولوی»، «خراسان و پایان عرفان کلاسیک». ویلهلم هاینتس، محقق اتریشی استاد دانشگاه وورسبوگ (Würzburg)، در مورد سبک هندی و شعر کهن فارسی تحقیق بسیار کرده است.
یوهان کریستُف بورگل، محقق آلمانی و استاد دانشگاه زوریخ، با تحلیلها و ترجمههای ادبی خود پیوندهایی میان ادبیات قدیم و جدید برقرار کرده است. رودولف گِلپکه، محقق سوئیسی، اِبرهارد کروگر، دانشمند آلمانی، و گوتفرید هرمان نیز از استادان دانشگاههای آلمانیزبان میباشند که در ادبیات ایران و اسلام کار کردهاند.
5ــ دین، مذهب و تاریخ علم: محققان آلمانی در زمینه عرفان، ادبیات و اسلامشناسی بسیار فعالیت کردهاند. یکی از محققان صاحب نام آلمانی که روی عرفان ایرانی کار کرده است، ریچارد گراملیش میباشد که کتابی در سه جلد در مورد طریقههای درویشی شیعی در ایران منتشر کرده است که هیچ متخصصی بینیاز از این کتاب نیست.
یکی دیگر از دانشمندان اسلامشناس که ایرانی است، مرحوم پروفسور فلاطوری، استاد دانشگاه کلن، میباشد که آثار گرانبهایی از خود به جای گذاشته است مثل: «الهیّات شیعی»، «اشتباهات اصطلاحات اسلامی در دروس مدارس آلمان»، «اسلام در گفتوگو»، «فهرست کتابهای کتابخانه آکادمی علوم اسلامی (بخش شیعه) شهر کلن». دیگری هرالد لوشنر، استاد حقوق دانشگاه ارلانگن (Erlangen)، میباشد که درباره اصول شیعه امامیه تحقیق کرده است.
متأسفانه توجه اسلامشناسان به فقه اسلامی، به خصوص فقه شیعه، بسیار کم است که باید در اینباره تحقیق شود. حتی بعد از پیروزی انقلاب اسلامی و آثار آن در جهان، اسلامشناسان آلمانی آنطور که در خور آن است به پژوهش در خصوص مسائل اسلامی و فقهی به طور علمی برنخاستهاند و به جز چند کتاب و مقاله از جمله رسالات تحقیقی درباره اسلام بعد از انقلاب اسلامی، رساله یورگن یاکوبیس درباره ذهنیت تاریخی شهید مطهری، «اسلامی کردن کتابها و برنامههای درسی ایران بعد از انقلاب اسلامی» و نیز رساله دکترای خانم زیلویا تکنباخ درباره قانون اساسی جمهوری اسلامی ایران، کتابی در این زمینه منتشر نساختهاند.
6ــ علوم سیاسی و تاریخ معاصر ایران: حدود چهل سال است که منطقه خاور نزدیک و میانه به صورت زمینهای برای مطالعات رشتههای علوم سیاسی دانشگاههای آلمانیزبان درآمده است. رویکرد مطالعات اسلامی در آلمان با در نظر گرفتن مناسبات اقتصادی و بازرگانی آلمان با ایران تناسب صحیحی نداشته است. روشنفکران آلمانی از 1960.م به بعد نظر منتقدانهای نسبت به ایران داشتهاند. این گرایش باعث شد کتب بسیاری در مورد وضعیت سیاسی و اقتصادی در ایران انتشار یابد. البته کتابهای علمی ــ تحقیقی دراینباره اندک است. از جمله کتب مهمی که دراینباره نوشته شده است. «ایران» اثر اولریش گِرِکه، «ما و ایران» اثر فریدریش کوخواسر میباشد. در خور ذکر است که هیچکدام از مؤسسات تحقیقاتی علوم سیاسی در آلمان برنامه منظمی برای تحقیق در امور ایران نداشتهاند. با این حال به طور انفرادی کتبی به طبع رسیده است؛ مثل ترجمه «حکومت اسلامی» آیتالله خمینی. کتاب «ایران و بحران» نیز حاصل مقالات دو کنفرانس بینالمللی درباره انقلاب اسلامی ایران میباشد. رساله دیگری نیز درباره جنگ ایران و عراق نوشته شده است. کتاب «دین و سیاست در ایران» نیز حاصل زحمات دو روزنامهنگار بوده است.
دانشمندان علوم سیاسی توجه چندانی به ایران بعد از جنگ جهانی مبذول نکردهاند. احمد مهراد، کارشناس علوم سیاسی در آلمان درباره اوضاع و احوال ایران بعد از جنگ اول جهانی تحقیقات منظمی انجام داده و ضمناً در مورد مناسبات ایران و آلمان نیز بررسیهای علمیای کرده است.
تنها مؤسسه تحقیقاتی آلمان که بدون ارتباط با هیچ دانشگاهی، به مسائل ایران امروز توجه میکند و در این زمینه پژوهش مینماید، «موسسه شرقی آلمان» در هامبورگ است که زیر نظر پروفسور ادو اشتینباخ (Udo Steinbach) اداره میشود و فصلنامهای به نام «شرق» منتشر میکند. موسسه «کانون معنویت ایران» نیز به مدیریت دکتر علی رهبر سالهاست که در شهر بن در زمینه اسلامشناسی فعالیت میکند و فصلنامه «ایرانزمین» را منتشر میسازد.
7ــ علوم اجتماعی و انسانشناسی و جغرافیا: تحقیقاتی که در زمینه علوم اجتماعی در مورد آلمان انجام میشود، سازمانیافته نیست، حتی در چارچوبی علمی و دانشگاهی ارائه نمیشود، بلکه اتفاقی و بدون برنامه و صرفاً انفرادی است. با وجود این، خانم سوزان سرخوش رساله خود را درباره بررسی و تجزیه و تحلیل مفهوم «طریقه تولید آسیایی» در قرن نوزدهم نوشت. کورت گروسینگ نیز تحقیقاتی در مورد «اقتدار، اقتصاد و جامعه مقطّع در تاریخ اجتماعی ایران» عرضه کرد.
در حوزه جغرافیا نیز بسیار کم کار شده است، با اینکه جغرافیای ایران زمینه خوبی برای تحقیق بوده است. مشهورترین محقق در این حوزه مطالعاتی، اِکارت اهلرز (Eckard Ehlers) میباشد. او کتابها و رسالههای بیشماری در مورد جغرافیای ایران دارد که مهمترین آن، که از مراجع مهم حوزه جغرافیای ایران به شمار میرود، کتاب «وجوه و جنبههای جغرافیای ایران» میباشد. زگر (Seger) نیز درباره ساختار شهری و به ویژه بازار تهران تحقیقاتی انجام داده است.
8ــ هنر و باستانشناسی: هنر ایرانی ــ اسلامی در هیچ یک از دانشگاهها یا مؤسسات تحقیقاتی آلمانیزبان موضوع درسی یا مطالعاتی نبوده، بلکه فقط در موزهها، این موضوع مطرح است و آن هم زیر مجموعهای از هنر اسلامی میباشد. کلاوس بریش و باربارا فینستر از جمله متخصصان هنر ایرانی هستند. شایان ذکر است که خانم پروفسور شیمل سالها استاد هنر اسلامی و در نتیجه هنر ایرانی در دانشگاه هاروارد بوده است. کتابهای «خوشنویسی و فرهنگ اسلامی»، «گل و ستاره»، «باغ و گل در فرهنگ اسلامی» از آثار او میباشند (این کتب به فارسی ترجمه شدهاند). فریدریش زاره نیز در مورد سفالکاری و هنر کاشیکاری ایران تحقیق نموده و کتابهای «یادگارهای هنر معماری ایران» و «صنایع ساختمانی ایران» را منتشر ساخته است.
تحقیقات باستانشناسی آلمان بیشتر دوره قبل از اسلام را دربرگرفته است. کلایس از باستانشناسان ایرانشناس آلمانی است که مجله «گزارشات باستانشناسی ایران» را مرتباً منتشر میسازد. کتابی نیز درباره «راههای کاروانرو ایران» دارد. هاینتس گائوبه نیز باستانشناس و ایرانشناسی است که باستانشناسی و تاریخ هنر را با روشها و رهیافتهای زبانشناختی و تاریخی درهم آمیخته است. ارنست هرتسفلد نیز تحقیقات بسیار وسیعی در مورد تختجمشید کرده است.[23]
نتیجه
1ــ مطالعه شرقشناسی و جستجوی اهداف شرقشناسان بهخاطر کمبود منابع در دسترس و وجود دیدگاههای مختلف، و تأثیرپذیری آنها از سیاستهای اصلی کشورشان بسیار مشکل است و باید برای آن، سمینارها و کنگرههای دوطرفه برگزار گردد.
2ــ مطالعه شرقشناسی به طور کلی ضمن تحقیق در آثار شرقی، منافع بسیاری از نظر اقتصادی و فرهنگی و سلطه بر شرق داشته است.
3ــ شرقشناسی باعث شناخت و حفظ و نگهداری و انتشار بسیاری از کتب خطی شرقی شد.
4ــ شرقشناسی ابزاری برای نفوذ در فرهنگ و ملتهای شرق بوده است.
5ــ روح تعصب مسیحی ــ یهودی و اندیشههای کلیسایی، که با روح اسلام ناسازگار میباشد، در نهاد اندیشه شرقشناسی نهفته بوده است تا استعمار بتواند با چنین ابزارهایی سلطه همیشگی خود را میان کشورهای آسیایی و افریقایی حفظ کند.
6ــ شرقشناسی در نتیجه آشنایی غرب با تمدن اسلامی کمک بزرگی به پیشرفت علم و دانش، و در نتیجه پیدایش عصر روشنگری و رنسانس کرد.
7ــ دیدگاه شرقشناسان به مرور زمان نسبت به اسلام رو به بهبود بوده است تا آنجا که عدهای از شرقشناسان منصف دین اسلام را به عنوان یک دین واقعی به رسمیت شمرده و حتی پیشداوریها و دیدگاههای غلط غربیها را تصحیح کرده و امروز گفتوگوی میان ادیان را مطرح کردهاند.
8ــ سابقه شرقشناسی و روابط میان ایران و آلمان به دوران بسیار دور میرسد.
9ــ ویژگی شرقشناسی آلمان، نداشتن هیچگونه مستعمره و تحقیق در زبانشناسی، فقهالغه، باستانشناسی و هنر و ارائه نتایج تحقیقات علمیشان به جامعه میباشد. ضمناً رکن «آریایی» در آلمان تأثیر مهمی در انگیزش مطالعات و تحقیقات ایرانی داشته است.
10ــ آلمانیها در ترجمه ادبیات شرق، امانت را رعایت کرده و گلچین خوبی از آثار شرق ارائه دادهاند.
11ــ شرقشناسان آلمانی بیشتر از کشورهای دیگر غربی به ایرانشناسی و اسلامشناسی دست زده و دیدگاه معتدلتری نسبت به دین اسلام دارند.
12ــ کشور آلمان بهخاطر وجود بیش از سه میلیون مسلمان در آنجا، اشتیاق بیشتری به مطالعه و شناخت اسلام دارد، چون بیشتر اندیشمندان آن با صلح از طریق شناخت یکدیگر و گفتوگو موافق هستند.
13ــ رویکرد مطالعات اسلامی در آلمان با میزان مناسبات بازرگانی و اقتصادی این کشور با ایران تناسب صحیحی نداشته است.
14ــ مسلمانان برای پاسداری از مرزهای عقیدتی اسلام و اثبات حقانیت آن، لازم است درباره این پدیده تاریخی از ابعاد مختلف تحقیق کنند تا از صدمه احتمالی آنها بتوانند جلوگیری نمایند و بهخصوص بتوانند از پیشرفت تهاجم فرهنگی بکاهند.
15ــ شرقیها بهخصوص مسلمانان باید برای دفاع و حفظ فرهنگ خود، اندیشه و فرهنگ غرب را خوب بشناسند تا بتوانند به نحو احسن برای پیشبرد اهداف خود از آن استفاده کنند.
پینوشتها
* پژوهشگر تاریخ و فلسفه علم.
[1]ــ «مصاحبه با آنه ماری شیمل»، نشر دانش، سال 7، ش2، ص61
[2]ــ «شرق، غرب و غنای فرهنگ و ادبیات فارسی»، اطلاعات، ش 20973، ص6
[3]ــ «همیشه میخواستم شرقشناس باشم»، ادبستان، سال 4، ش 48، ص17
[4]ــ داریوش آشوری، ایرانشناسی چیست، نشر آگاه، 1351، ص9؛ سیمین فصیحی، جریانهای اصلی تاریخنگاری در دوره پهلوی، نشر نوید، 1372، ص53
[5]ــ ادوارد سعید، شرقشناسی، ترجمه دکتر عبدالرحیم گواهی، دفتر نشر فرهنگ اسلامی، 1383، صص16ــ15
[6]ــ دکتر محمد سوقی، سیر تاریخی و ارزیابی اندیشه شرقشناسی، ترجمه دکتر افتخارزاده، نشر هزاران، 1376، صص56ــ55
[7]ــ همان، صص62ــ61؛ دفتر مطالعات سیاسی و بینالمللی، آلمان، انتشارات وزارت خارجه، 1379، ص204
[8]ــ موسوی گرمارودی، مجموعه مقالات انجمنواره بررسی مسائل ایرانشناسی، دفتر مطالعات سیاسی و بینالمللی، 1369، صص124ــ123؛ کتاب ماه (دین)، ش107 (سال1385)، صص65ــ64
[9]ــ جرج سارتی، سرگذشت علم، ترجمه احمد بیرشک، سال 1345، انتشارات سیمرغ، صص203 و 202
[10]ــ دائرهالمعارف علم و صنعت، ایزاک اسمیوف، انتشارات سیمرغ، 1348، ص24
[11]ــ فرهنگ اسلام در اروپا، زیگرید هونکه، ترجمه مرتضی رهبان، دفتر نشر و فرهنگ اسلامی، 1378، صص6ــ5
[12]ــ ابوالقاسم سحاب، فرهنگ خاورشناسان، موسسه جغرافیایی و کارتوگرافی سحاب، 1356، صص9ــ6
[13]ــ کتاب «قدرت پیامبر» به زبان آلمانی (Die Macht des Propheten)، فرانچسکو گابریل، چاپ آلمان، 1389، صص85ــ76، Die arabischen Studien in Europa, Johann Fück, Leipzig 1955, PP 16, 24, 27
[14]ــ دائرهالمعارف اسلام (Lexikon Islam)، تألیف اودو تووروشکا، ص49، انتشارات پاتموس، 2002
[15]ــ کتاب آلمانی «صلح جهانی در سایه صلح ادیان» (Weltfrieden durch Religionsfrieden)، تالیف هانس کونگ و کوشل، صص45ــ21، چاپ آلمان، 1993
[16]ــ محمد اخگری، نغمه محمد، پژوهشگاه فرهنگ و معارف، 1384، صص55ــ48
[17]ــ دکتر محمد سوقی، سیر تاریخی و ارزیابی اندیشه شرقشناسی، ترجمه دکتر افتخارزاده، نشر فرزان، 1376، صص40ــ38
[18]ــ مجله اسلام (der Islam) چاپ آلمان 2002، صص8ــ7
[19]ــ امیر اشرف آریانپور، «پانصد سال روابط ایران و آلمان»، مجله هنر و مردم، سال 13، ش146 (سال 1353)، ص52
[20]ــ دفتر مطالعات سیاسی و بینالمللی، همان، صص377ــ375
[21]ــ مریم میراحمدی، «روابط ایران و آلمان در قرن نوزدهم»، تحقیقات تاریخی، ش 1 (سال 1367)، ص86
[22]ــ براد فورد، تاریخ روابط ایران و آلمان، ترجمه پیمان آزاد، پیک ترجمه و نشر، 1368، صص30ــ29
[23]ــ رودی متی و نیکی کدی، ایرانشناسی در اروپا و ژاپن، ترجمه مرتضی اسعدی، انتشارات بینالمللی الهدی، 1371، صص131ــ69