روابط دیکتاتور شرق با جمهوری وایمار و نازی ها
آرشیو
چکیده
گرایش کشورها به همکاری با یکدیگر از زوایای مختلفی در خور بررسی است که یکی از آن ها تشابه در ساختار قدرت سیاسی می باشد. ماهیت نظام سیاسی و هستی شناسی و معرفت شناسی حاکم بر آن، منافع و امنیت ملی را تحدید و تعریف می نمایند. ازاین رو، تشابه نظام های سیاسی عاملی مؤثر در گرایش به همکاری میان کشورهاست. اگرچه انطباق مطلقی وجود ندارد، می توان نشانه های تشابه را به عنوان یکی از عوامل در خور مطالعه بررسی نمود. در مقاله حاضر، بررسی همین نشانه ها در تحلیل روابط ایران و آلمان مدنظر قرار گرفته است.متن
از دوره فتحعلیشاه به دلیل تغییرات سیاسی ــ اقتصادی در اروپا که موجب تغییر در نظام بینالمللی و قدرتگیری افسارگسیخته سرمایهداری برای دستیابی به مواد خام و بازار فروش شد، کشور ما در کانون توجهات امپریالیستی قرار گرفت. از همین دوره است که طعم تلخ وابستگی به کام ملت ما ریخته شد. به دنبال شکست ایران از روسیه در دو جنگ پی در پی برای نخستینبار حسّ نیاز به نوسازی در نظام کهنه دیوانسالاری کشور و بهویژه ارتش در ذهنیت عباسمیرزا شکل گرفت. ناصرالدینشاه طی سه سفر اروپایی، سیاست نوسازی ایران را وارد مرحله عملیاتی کرد، و به ویژه ملاقات او با بیسمارک به انعقاد قرارداد چند پروژه صنعتی و از جمله خرید چند فروند کشتی منجر شد او در اجرای سیاست نوسازی توفیق چندانی نداشت. اما این سیاست تا مشروطه و بعد از آن در دوره پهلوی حتی با سرعت بیشتری دنبال شد. با این حال، به دلیل دستنخوردگی بنیاد نظری، به وجود نیامدن تغییری در عرصه معرفتشناسی جامعه و فرد، غیردموکراتیک بودن ساختار سیاسی و قرار گرفتن اصل انتساب و اشرافیت[1] به جای اصل لیاقت در سلسلهمراتب قدرت، پروسه نوسازی با ناکامی روبهرو شد و در دو دوره قاجار و پهلوی اضمحلال سیاسی (انقلاب) را به همراه داشت. از جهت دیگر در هر دو دوره، امر نوسازی به سمت تقویت ارتش و دیگر نهادهای دیوانی هدایت میشد، نه در جهت منافع ملی. از دیگر سو حضور قدرتهای بیگانه نیز امر نوسازی را با تأخیر مواجه میکرد. در چنین شرایطی بود که برای نخستین بار امیرکبیر و سپس عدهای دیگر از دولتمردان به منظور کاهش فشار دو قدرت مسلط بر منافع کشور، به این فکر افتادند که نیروی سومی را به صحنه رقابتهای انگلیس و روسیه در ایران وارد کنند. نخست ایالات متحده به عنوان نیروی سوم انتخاب شد؛ زیرا این کشور در ربع آخر قرن نوزدهم در رأس قدرتهای صنعتی و اقتصادی جهان قرار داشت. نخستین هیأت امریکایی در سال 1911.م به ریاست مورگان شوستر به منظور سروسامان دادن به وضعیت مالی، وارد ایران شد، ولی خیلی زود تحت فشار و تهدید انگلیس و روسیه ناچار شد ایران را ترک کند. دوری راه نیز یکی دیگر از مشکلات امریکا در ادامه فعالیتش در ایران بود.
اما آلمان در سال 1871.م به وحدت رسید و به سرعت به دومین کشور صنعتی ــ اقتصادی و نظامی پس از امریکا تبدیل شد. توجه ایران به آلمان به عنوان نیروی سوم امری طبیعی بود. عثمانی نیز قبلاً از فرانسه و آلمان به عنوان نیروی سوم در برابر فشارهای انگلیس و روسیه بهرهمند شده بود.
سؤال مقاله حاضر این است که روابط میان ایران و آلمان، آن هم در شرایط بسیار حساس جهانی، تابع چه اهدافی بود و آیا هر دو کشور منافع برابر و مشترکی داشتند؟ براساس فرضیه این نوشتار ایران به منظور متعادل کردن روابط خارجی و کاهش نفوذ دو قدرت همسو در کشور سعی کرد از شیوه نیروی سوم بهره گیرد که از نظر علم سیاست یک اصل پذیرفتهشده میباشد، منتها تحقق این اصل، به دو امر موازی بسته است: ابتدا باید بسترهای مناسب برای ورود نیروی سوم مهیا گردد، سپس هر دو کشور با رعایت اصل احترام متقابل و عدم مداخله در امور داخلی یکدیگر روابط فیمابین را برقرار کنند و همکاری با یکدیگر را توسعه دهند. با این دید ایران تلاش کرد با آلمان ارتباط برقرار کند. در نوشتار حاضر سعی شده است روابط میان ایران و آلمان در دو دوره بررسی شود: 1ــ دوره اول سلطنت رضاشاه و روابط با جمهوری وایمار؛ 2ــ دوره دوم سلطنت رضاشاه و روابط با رایش سوم، تا از این طریق نتایج بهرهگیری از سیاست نیروی سوم در ایران آشکار گردد.
رضاشاه و روابط با جمهوری وایمار
دوران سلطنت شانزدهساله رضاشاه را از حیث تنوع و تحول در روابط خارجی، نمیتوان با دوران قاجاریه قیاس کرد. دو عامل اساسی در این امر تأثیر مستقیم داشت: اول تحول و تغییر در مبانی استعمار و دوم موفقیت رضاشاه در تحکیم موقعیت خود. در مورد اول، پیروزی انقلاب روسیه و به دنبال آن لغو کلیه قراردادهای استعماری دولت تزاری در ایران موجب بازنگری مسئولان سیاست خارجی بریتانیا در ایران گردید. سیاست بریتانیا بعد از سال 1918 تا تأسیس سلسله پهلوی در 1925 روی دو موضوع متمرکز بود: از یکسو این دولت درصدد برآمد از میزان تعهدات نظامی خود در خاورمیانه و ایران بکاهد و از سوی دیگر با هدایت لرد کرزن (Lord Curzon)، وزیر امورخارجه بریتانیا، در رویای ایجاد یک رشته دولتهای دستنشانده از کنارههای دریای مدیترانه تا فلات پامیر بود که با این مسأله میتوانست ضمن گسترش ارتباطات میان بخشهای مختلف امپراتوری، از مرزهای هندوستان بهتر محافظت کند. قرارداد 1919 به این منظور تنظیم گردید که ایران ضمن آنکه مهمترین حلقه ارتباطی در این زنجیره بود در عین حال ضعیفترین حلقه از نظر قدرت سیاسی ــ نظامی نیز به حساب میآمد. پس از لغو این قرارداد انگلستان سعی نمود دولتی متمرکز اما وابسته به خود را در ایران بر سر کار آورد که نتیجه این سیاست کودتای 1299 (1921.م) بود. درواقع به قدرت رسیدن رضاخان محصول یک توافق بینالمللی میان انگلیس، امریکا و شوروی بود.
اتحاد جماهیر سوسیالیستی شوروی که با مشکلات عدیده داخلی و خارجی و بهویژه نابسامانی اقتصادی مواجه بود، ترجیح داد از دولت کودتا حمایت کند. کمینترن در سال 1302.ش/1923.م و اندکی پیش از سلطنت رضاخان، او را به خاطر سمتگیریهای مترقیانه و ضدامپریالیستیاش تحسین کرد. ایالات متحده امریکا، ضمن تقدیر از سرعت عمل رضاخان در کشف عاملان قتل ایمبری (Major. Robert. Imbrie)،[2] او را تنها فردی دانست که میتواند نظم را برقرار سازد و قدرت و عظمت امریکا را بشناسد.[3] بنابراین دستاورد رضاخان در آستانه سلطنت با جلب نظر قدرتهای جهان کاپیتالیستی و سوسیالیستی، رضایتبخش بود.
رضاشاه به برقراری روابط نزدیک با آلمان بسیار علاقهمند بود. این علاقه، علاوه بر نظر مساعد انگلستان، دلایلی داشت که از آن میان میتوان به موارد زیر اشاره کرد:
ــ رضاشاه از مسائل اجتماعی به مسائل اقتصادی پناه بُرد، اساساً وی میانهای با اصلاحات اجتماعی نداشت. در این زمان هزینه تولید کالا در آلمان بسیار کم و برای بازار نه چندان توانگر ایران مزیت عمدهای بود.
ــ مؤسسات صنعتی آلمان، برای احیای دادوستد خارجی خود، جدیت و علاقهای در خور ستایشی از خود نشان دادند، از جمله مؤسسات رنگسازی آلمان متخصصانی را در خدمت نمایندگان خود در تهران قرار دادند تا طرز استفاده از رنگهای شیمیایی را به ایرانیان آموزش دهند.
ــ شهرت ارزانی و مرغوبیت ماشینآلات آلمانی در ایران برای برنامه نوسازی رضاشاه اهمیت حیاتی داشت. آلمانیها بعد از محدودیتهایی که شوروی در مورد ترانزیت کالاهای آلمانی از طریق قفقاز برقرار کرد با توجه به مسیر زمینی ترابوزان ــ تبریز و راه دریایی موسوم به خط هانزاس در آوریل 1924.م این محدودیت را برطرف کردند. در همین سالها حدود 453 نفر تکنسین، بازرگان و معلم آلمانی در تهران و بعضی از شهرهای دیگر کشور فعالیت میکردند.
ــ در 1305.ش/1926.م نخستین معاهده تجاری ایران عصر پهلوی با آلمان (جمهوری وایمار) منعقد شد. تیمورتاش در استقرار روابط تلاش فراوانی مبذول کرد. تیمورتاش در خلال مذاکراتی که در سالهای 1926ــ1927 با مقامات شوروی داشت از برلین دیدار کرد و به انعقاد مقاولهنامهها و پیمانهای چندی با دولت آلمان دست زد که بیشتر به همکاریهای فنّی دو کشور مربوط میشد و او بود که مؤسسات آلمانی را به شرکت در طرح احداث خطآهن و همچنین صدور محصولات کروپ به ایران تشویق کرد.[4]
جمهوری وایمار برای توسعه روابط خود با ایران برنامهریزی خاصی کرده بود که اصول این برنامهها را میتوان در چهار هدف زیر خلاصه کرد: 1ــ آماده کردن زمینه روابط از طریق تسلط بر خطوط ارتباطی، که مشارکت در احداث خطآهن سراسری ایران یکی از این موارد بود؛ 2ــ به کارگرفتن این خطوط ارتباطی برای حمل و نقل محصولات آلمان به ایران با رعایت صرفه زمانی و مالی و نیز ایجاد شرایط مساعد برای سرمایهگذاران آلمانی در ایران؛ 3ــ نفوذ سیاسی در ایران، خصوصاً جلب توجه شاه، از طریق نفوذ در اقتصاد ایران؛ 4ــ جذب ایران به حوزه نظامی. آلمان در خاورمیانه در پی یک پایگاه اقتصادی و بیشتر نظامی برای رقابت با انگلیس بود، که ایران گزینه خوبی برای اجرای این امر قلمداد میشد.
به منظور عملی کردن این اهداف، کمپانی یونکرس در فاصله سالهای 1925ــ1933 امتیاز انحصاری خطوط هوایی خارجی ایران را کسب کرد و متعاقب آن امتیاز پارهای خطوط هوایی داخلی ایران نظیر پرواز بین تهران ــ انزلی و تهران ــ بوشهر را به دست آورد. در ضمن ازآنجاکه در این زمان انگلستان برای احیای اقتصادی آلمان روی خوش نشان میداد، این شرکت با همکاری یک شرکت انگلیسی (Imperial Airways) پرواز بوشهر به پارهای شهرهای دیگر جهان را برعهده گرفت؛ و سرانجام طی سالهای 1927ــ1932 کلیه خطوط هوایی ایران را در اختیار گرفت.
در خطآهن سراسری ایران هم آلمانها مشارکت در خور توجهی داشتند، بهطوریکه امتیاز احداث 450 کیلومتر خطآهن سراسری ایران از شاهی (قائمشهر) تا بندرشاه (ترکمن) را بهدست آوردند.[5] آلمانیها با مشارکت در نوسازی صنعتی ایران، که وجه همت رضاشاه بود، توجه او را بیش از پیش به خود جلب کردند. این کشور ضمن مشارکت در ساخت کارخانجات نساجی، کاغذسازی، سیمان، شیشهسازی، برق، اسلحهسازی، بر معادن و بهرهبرداری از آن نظارت یافت و کمپانی کروپ، با کسب امتیاز بررسی سنگهای معدنی ایران، به مطالعات گستردهای در معادن کشور دست زد؛ از جمله دو کارشناس معدن این کشور به نامهای دکتر بونه (Dr. Bohne) و دکتر مارتین (Dr. Martin) در اکتشاف معادن زغالسنگ در ناحیه البرز، از سفیدرود تا دامغان، و در نواحی جنوب کویر، از اصفهان تا کرمان، فعالیت میکردند.
فعالیت آلمان در نوسازی ساختار اقتصادی ایران نیز چشمگیر بود: کمک این کشور در تأسیس بانک ملی ایران تا جایی بود که نخستین فردی که در سمت ریاست این بانک قرار گرفت یک نفر آلمانی بود.[6] در سال 1927.م، پس از عزل دکتر آرتور میلیسپو (Dr. Arthur Millspoo)، یک مشاور اقتصادی آلمانی به نام دکتر بوتْسک (Dr. Botske) در ایران مشغول به کار شد و در 1928.م وی همراه سایر کارشناسان مالی و اقتصادی آلمان، از جمله شینوید، وزارت دارایی ایران را پیریزی کرد.[7]
در زمینه اصلاحات آموزشی، دولت آلمان علاوه بر مساعدت در زمینه اعزام دانشجو به آن کشور در سال 1925.م نخستین هنرستان صنعتی ایران را در تهران تأسیس کرد و چندی بعد هم نخستین مدرسه معدنشناسی ایران را بنا نهاد که استادان آلمانی در آن تدریس میکردند.[8]
در واپسین سال جمهوری وایمار، حجم تجارت میان ایران و آلمان با توجه به قطع ارتباط تجاری، به علت شکست خوردن آلمان در جنگ جهانی اول، رشد در خور توجهی یافت، به طوری که در سال 1932ــ1933 حدود 8 درصد کل تجارت خارجی ایران در اختیار این کشور بود و بعد از شوروی با 28 درصد، انگلستان 23 درصد و ایالات متحده امریکا 12 درصد، رتبه چهارم را در اختیار داشت.[9] دوره اول سلطنت رضاشاه (1304ــ1312.ش) از دیدگاه اقتصاد سیاسی نوعی مرحله گذار تلقی میشود؛ گذار از وابستگی سیاسی و اقتصادی به انگلستان و روسیه (دوران قاجار) به وابستگی سیاسی و اقتصادی به ایالات متحده امریکا، لذا این دوره نوعی فترت و رکود موقتی در فرآیند وابستگی تلقی میشود. اما رضاشاه، بهرغم تمامی مساعی خویش برای نوسازی کشور، نتوانست از این فترت، استفاده سیاسی و اقتصادی لازم را ببرد. به عقیده جان فوران، «ایران بهرغم اعلام آشکار سیاست رضاشاه در مورد ناسیونالیسم، خودکفایی، دولت قوی، وابسته باقی ماند. این امر عمدتاً به دلیل سه مکانیسم به هم مرتبط بوده است: کنترل بریتانیا بر نفت ایران، بازرگانی نابرابر با شوروی و آلمان و نوسان تجارت به خاطر عرضه حاشیهای مواد خام.»[10]
نکته مهم در روابط ایران با جمهوری وایمار، به وجود آمدن پارهای اختلاف و کدورت میان طرفین بود که بیشتر از فعالیت ایرانیان مخالف رضاشاه، خصوصاً دانشجویان در کشور آلمان، نشأت میگرفت. از جمله این حوادث میتوان به موارد زیر اشاره کرد:
ــ ماهنامه «ستاره سرخ»، که ناشر افکار کمونیستی بود و از سال 1929 کمیته مرکزی حزب کمونیست ایران آن را در لاینچریک و به زبان فارسی منتشر مینمود، به گونهای بیسابقه به رضاشاه و دیکتاتوری او حمله میکرد.
ــ در فوریه 1931.م کنفرانسی از محصلان انقلابی در کلن برگزار گردید که بیانیه پایانی آن با این جملات خاتمه مییافت: «محو باد حکومت استبدادی رضاخان و تسلط ملاکین، محو باد اصول فئودالی و تسلط امپریالیسم انگلیس، زندهباد انقلاب زحمتکشان ایران، زندهباد جمهوری کارگران و دهاقین ایران.» کنفرانس یادشده درباره سرکوب و شکنجه زندانیان سیاسی در ایران گزارشی تهیه، و آن را به زبانهای فرانسه، انگلیسی و آلمانی ترجمه کرد و برای مطبوعات اروپا فرستاد.[11]
ــ محفل کمونیستی ایرانیان در برلین در 15 فوریه 1931 اولین شماره روزنامه «پیکار» را با مدیرمسئولی مرتضی علوی منتشر کرد که مطالب آن عمدتاً در مخالفت با رضاشاه بود. حملات روزنامه پیکار به قدری برای رضاشاه تلخ بود که با اعتراض سفیر ایران در آلمان و درخواست شاه، این روزنامه تعطیل و مرتضی علوی از آلمان اخراج گردید که البته این امر بازتاب مناسبی در جراید آلمان نداشت، به طوری که روزنامه آلمانی «برلین آم مورگن» در مقالهای به تاریخ 22 آوریل 1931 با عنوان «آیا برلین بخشی از ایران است؟»، ضمن حمله به دولت آلمان و رژیم رضاشاه، دولت آلمان را به خدمت به دیکتاتور شرق متهم کرد. چون دولت ایران تعطیلی این روزنامه را از دولت آلمان خواستار شد، دعاوی طرفین در دادگاه برلین مطرح گشت و نماینده روزنامه «پیکار» مدارکی در مورد سیاستهای سرکوبگرانه رضاشاه ارائه کرد که فرخی یزدی[12] آنها را تأیید نمود و دادگاه اتهامات علیه روزنامه را نپذیرفت و این برای صاحبان روزنامه پیکار موفقیتی بزرگ تلقی گردید.[13] فرخی یزدی نیز با انتشار مجلهای به نام «نهضت» به حکومت رضاشاه تاخت که با اعتراض دولت ایران، آلمان وی را نیز اخراج کرد.
ــ حادترین اتفاق در روابط ایران و آلمان در دوران جمهوری وایمار، جنجال مطبوعات آلمان هنگام ورود بلوشر، سفیر جدید آلمان، به تهران بود. در این حادثه روزنامه «مونیخ» مقالهای جنجالی تحت عنوان شاه بیاصل و نسب منتشر کرد و تلویحاً رضاشاه را هدف قرار داد و به دلیل بینزاکتی بیش از حد، چنان رضاشاه را برانگیخت که بلافاصله دستور داد کلیه کارکنان سفارت ایران در برلین، کشور آلمان را ترک کنند، و از دولت ایتالیا خواست حافظ منافع ایران در آلمان باشد. آخرین اختلال هم تمدید نشدن قرارداد شرکت هواپیمایی یونکرس بود که در سال 1932 مدت قرارداد پنجساله آن خاتمه یافت و دولت ایران به بهانه عمل نکردن شرکت به تعهداتش در دایر کردن مدرسه خلبانی در ایران از تمدید آن سرباز زد[14] و به علاوه بحران اقتصادی جهانی، که از سال 1929 دنیا را فراگرفت، تأثیر خود را در ایران نیز بر جای گذاشت و دولت به جهت صرفهجویی در هزینهها بسیاری از کارکنان خارجی از جمله بیشتر کارشناسان آلمانی موجود در بانک ملی و وزارت دارایی را، که گاه ده برابر کارکنان ایرانی حقوق دریافت میکردند، اخراج کرد.
آنچه در جمعبندی اجمالی این بخش میتوان گفت این است که در این دوران نرمش سیاسی آلمان و رغبت شدید این کشور به برقراری و تداوم روابط با ایران بیشتر از سایر ادوار بود و این در بحرانهای سیاسی و اقتصادی آلمان بعد از جنگ اول و مقابله با این بحران و پیامدهای نامطلوب آن، که مسلماً اقتصاد سیاسی اروپا را نیز تحتتأثیر قرار میداد، ریشه داشت. در این زمینه انگلستان نیز بهتدریج دیپلماسی تجاری آلمان را تشویق، و از آن حمایت کرد که در ایران و بسیاری کشورهای دیگر جهان نیز پیگیری شد. با تشکیل رایش سوم و قدرتیابی حزب نازی و متعاقب آن قدرتگیری آدولف هیتلر، دوره جدیدی در مناسبات فیمابین آغاز گشت که بیشتر از تمایلات شخصی رضاشاه و چالش رفتاری در مناسبات با قدرتهای بزرگ زمان نشأت میگرفت.
روابط دو کشور در دوره رایش سوم
ظهور هیتلر در آلمان با اقداماتی همراه بود که علاقه رضاشاه را برمیانگیخت: احیای قدرت فوقالعاده ارتش آلمان به عنوان ستون اصلی قدرت آلمان نازی چیزی بود که با استبداد نظامی رضاشاه توافق داشت. رضاشاه همواره از انضباط توأم با پرستش پیشوا ستایش میکرد. از بین بردن آزادی مطبوعات، ادغام ایالات خودمختار در جمهوری آلمان، جلب توافق و همراهی قدرتهای متخاصم مانند انگلستان و از همه مهمتر دکترین خودگرایی ملی ملت آلمان، که رضاشاه میتوانست از آن ناسیونالیسم خود را برداشت کند، همگی در توجه رضاشاه به آلمان نازی تأثیر داشت. هیتلر به صورت موفقیتآمیزی سه قدرت اصلی بعد از جنگ جهانی اول، یعنی انگلستان، فرانسه و ایالاتمتحده امریکا، را با خود همراه کرد؛ چراکه آنان آلمان نازی را سد راه کمونیسم استالینی میدانستند و انگلستان با دیپلماسی سازش اقتصادی عقیده داشت که با تأمین بخش مهمی از نیازهای آلمان به مواد خام از طریق ایران میتوان این کشور را از دستاندازی به هندوستان بازداشت؛ مستعمرهای که در آستانه مبارزات ضداستعماری علیه انگلیس قرار داشت.[15] درواقع اعطای امتیازات ایران به آلمان نه برخلاف سیاست انگلستان بلکه با اشاره و حمایت آن دولت انجام میشد. انگلستان قصد داشت با احیای اقتصاد آلمان بهانه جنگ را از هیتلر بگیرد، از همین رو با اعطای امتیازات ایران به آلمان موافق بود.
بریتانیا از طریق پیمان دوستی و عدم تعرض سعدآباد، که تحت نظارت و تشویق مستقیم این دولت در 4 تیر 1316 / 25 ژوئن 1937 میان چهار کشور همسایه (ایران، افغانستان، ترکیه و عراق) منعقد شد، علاوه بر ایجاد کمربند امنیتی به دور مرزهای جنوبی شوروی، این چهار کشور را وادار کرد تا بازار خود را به سوی سرمایه و کالاهای آلمانی بگشایند.
رضاشاه از نیمه دوم سلطنت خود و بهویژه از 1312.ش به بعد، به تدریج روابط خارجی خود را بعد از انگلستان و شوروی متوجه آلمان نازی کرد و از رفتار و اندیشه سیاسی هیتلر ستایش نمود. رضاشاه ضمن آنکه میخواست با توسل به آلمان، فشار شوروی و انگلستان را خنثی سازد، تحتتأثیر شعارهای هیتلر در مورد برتری نژاد آریا قرار گرفت و چون خود رژیمی دولتمحور، نظامی، باستانگرا و پانایرانیست تأسیس کرده بود و با رژیم هیتلر شباهتهایی داشت، به نوعی هوادار آلمان گردید.[16]
اما دلیل نزدیکی آلمان به ایران چه بود؟ در گزارشی که به سال 1313.ش/1934.م به هیتلر ارائه شد چنین توصیهای به چشم میخورد: «هنگامی که در سرزمینهای مابین آسیا و افریقا فضای حیاتی کافی برای ملّت خود فراهم خواهیم کرد، لازم است در ایجاد بلوکی از کشورهایی اقدام کنیم که تسلط قویترین نژادهای توتونیک تضمین گردد. قبل از همه لازم است دولتهای حوزه دانوب، ترکیه و ایران را در این حوزه ادغام کنیم.»[17]
نزدیکی و ارتباط آلمان و ایتالیا، که باعث شد محور رم ــ برلین شکل گیرد، در نهایت به قرارداد 1316.ش/1937.م منجر شد. در این قرارداد، که یادآور قرارداد 1907 میان انگلستان و روسیه بود، مقرر شد ایران و عراق در حوزه نفوذ آلمان، و مصر و سوریه در حوزه نفوذ ایتالیا باشد.[18] در ضمن دو کشور متعهد شدند که با اجازه یکدیگر در حوزه نفوذ طرف مقابل، اقداماتی انجام دهند؛ از جمله ایتالیا در ایجاد و توسعه نیروی دریایی ایران کمکهای ذیقیمتی کرد. نیروی دریایی کوچکی که با کمک ایتالیا در سواحل شمالی و جنوبی ایران بهوجود آمد، رضاشاه را قادر ساخت که برای اولینبار در تاریخ ایران بعد از صفویه، خود رأساً دفاع از آبهای ساحلی شمال و جنوب را در اختیار گیرد؛[19] ضمن آنکه آلمان و ایتالیا از این کمک به هدف اصلی خود نایل میشدند؛ یعنی بالا بردن قدرت بازدارندگی آلمان در برابر شوروی و انگلستان.
به طور کلی ابزارهای نفوذ آلمان نازی در ایران را میتوان در چهار حوزه ذیل بررسی کرد: سیاسی، نظامی، فرهنگی، تجاری و اقتصادی.
در زمینه فرهنگی از اقدامات مهم هیتلر، که بسیار رضاشاه را شادمان کرد، متوقف ساختن فعالیت دانشجویان مخالف شاه در آلمان بود و به ویژه با قطع مستمری ایرج اسکندری، قبل از آنکه بتواند دکترای خود را بگیرد، او را مجبور کردند که به ایران بازگردد و همین دانشجویان مخالف اخراجی بودند که در ایران حول محور تقی ارانی با انتشار مجله «دنیا» محفلی برپا کردند که بعد از سقوط رضاشاه هسته نخستین حزب کمونیستی، یعنی حزب توده، را تشکیل دادند.[20]
رایشتاگ با تصویب این امر که ایرانی و نژاد آن از نژاد خالص آریا میباشد به اندازه کافی رضاشاه و روشنفکران ایرانی را به خود جلب کرد و اساساً یکی از ابزارهای بسیار کارآمد دیپلماسی نفوذ آلمان، همین امر بود. برای عملیتر کردن دیپلماسی فرهنگی آلمان در ایران، مؤسسات شرقشناسی و ایرانشناسی در آلمان ایجاد شد و به ویژه از سال 1934 مؤسسه Deutsche Orientverien، که بر تبلیغات فرهنگی و نژادشناسی تمرکز بیشتری داشت، تشکیل شد و تا 1936.م بیش از دو هزار سخنرانی در مورد ایران و اسلام برگزار کرد.[21]
در سال 1318.ش/1939.م دولت آلمان مدرسهای صنعتی در تهران به سرپرستی لندهف (Landhof)، تأسیس کرد. در تمامی این دوره اعزام دانشجو به دانشگاههای آلمان در صدر فعالیتهای فرهنگی و آموزشی رضاشاه قرار داشت و از آن سوی، استادان آلمانی فعالیت خود را در ایران گسترش دادند، به طوری که رؤسای دانشکدههای کشاورزی در سالهای 1939 ــ 1940 چهار نفر دانشیار آلمانی برای تدریس در دانشگاه تهران استخدام کردند و در همین ایام رئیس چاپخانه مجلس شورای ملی یک آلمانی بود.
باستانشناسان بزرگ آلمانی نظیر زاره (Zareh) و هرتسفلد (P. Herzfeld) و کرفتر (Krefter) در تختجمشید حفاریهایی انجام دادند که از کشفیات بزرگ آنان میتوان به دو صندوق محتوی دو لوح طلا و دو لوح نقره و چهار سکه در محوطه کاخ آپادانا اشاره کرد.[22] پس از قطع ارتباط آلمان با عراق در 1939، مرکز فعالیت سیاسی آلمان در بغداد به تهران منتقل شد و افرادی نظیر دکتر جردن (Dr. Jordan) و دکتر گروبا (Dr. Grobba)، که باستانشناسان بزرگی بودند، به تهران آمدند، و به علاوه برای زدودن هرگونه سوءتفاهم احتمالی درباره قوانین نژادی مصوب شورای نورنبرگ، در سال 1939 کابینه رایش سوم مجدداً بر خالص بودن نژاد آریایی ایرانیها تأکید نمود.[23]
نفوذ آلمانیها در معماری ایران نیز جالب توجه بود. بعد از دیدار پرفسور فریتس هوگر (P. Fritz Hoger) از تهران در سال 1316.ش/1937.م گرایش ایران به معماری آلمان بیش از پیش شد و بزرگترین نماد این نفوذ، ساخت ایستگاه راهآهن تهران در مساحتی بیش از 3400 مترمربع میباشد که با بناهای متفرقه، حدود 2 کیلومتر مربع را اشغال نموده است. این بنای باشکوه از پی تا سقف با آهن و سیمان بالا رفته و پنجرههای آن همه از برنز و آهن و نمای خارجی آن از سنگ سفید تراورتن، که از معدن سنگ پل سفید واقع در مازندران استخراج میشد، ساخته شده است و مجموعاً دوازده شرکت مهندسی و خاکبرداری و بیست شرکت صنعتی آلمانی در ساخت آن مشارکت کردند. در این ایستگاه قریب به 32 کیلومتر ریلگذاری برای استفاده 160 خط فرعی انجام شد؛ و در ضمن با زیرکی سقف این بنا را به صورت صلیب شکسته، که نماد آلمان نازی و علامت یگانگی آریانهای شمال اروپا و زادگاه زردشت بود، زینت دادند.[24]
ایجاد کرسی زبان فارسی در بعضی از دانشگاههای آلمان، انتشار مجله ایران باستان به زبان فارسی با طرح روی جلد صلیب شکسته و اهدای 7500 جلد کتاب با حمایت آلفرد روزنبرگ (Alfred Rosenberg)، کارشناس فرهنگی آلمان به ایران، از دیگر فعالیتهای فرهنگی شایان ذکر آلمان در ایران میباشد.
در زمینه روابط تجاری و اقتصادی، آلمان به سرعت رقبای سیاسی و تجاری خود را در ایران پشت سر گذاشت؛ آنچنانکه در واپسین سالهای دهه 1930 (جمهوری وایمار) آلمان بزرگترین طرف تجاری ایران محسوب میشد و از این حیث از انگلستان و شوروی پیشی گرفت. این موفقیت تجاری زمانی اهمیت بیشتری مییابد که بدانیم حجم واردات از آلمان از 2 درصد در سالهای 1920ــ1924 به 25 درصد در سالهای 1935ــ1939 (1314ــ1318.ش) رسید و میزان صادرات ایران به آلمان از صفر در سالهای 1920ــ1924 به 32 درصد در سالهای 1935ــ1939 (1314ــ1318) رسید و در سالهای 1940ــ1941 (1319ــ1320) آلمان 6/42 درصد واردات و 9/47 درصد صادرات ایران را در دست داشت.
شتاب سیر صنعتی شدن آلمان در دهه 1930، که با تقاضای روزافزون برای مواد خام و غذا همراه شد، با صنعتی شدن ایران، که به ماشینآلات و قطعات یدکی نیاز مبرم داشت، توأم گردید و نوعی تجارت پایاپای بین دو کشور بهوجود آمد و این بیشتر به سود آلمان بود. در سال 1318.ش/1939.م تراز بازرگانی میان دو کشور به هم خورد و صادرات ایران حدود پانزده میلیون دلار بر واردات پیشی گرفت که در نظام پایاپای به معنی وام ناخواسته به آلمان بود.[25]
در دوره نازیسم قراردادهای تجاری مهمی میان ایران و آلمان منعقد شد، از جمله: قرارداد مبادله پایاپای به سال 1935.م، قرارداد تأمین ماشینآلات کارخانههای نساجی اصفهان و کرمان و کارخانه کاغذسازی اصفهان و تجهیزات کارخانه یخ در سال 1936، مقاطعه نوسازی تنها کارخانه سیمان کشور که در سال 1937 با ظرفیت سیصد تن در روز به بهرهبرداری رسید، مشارکت در ساخت راهآهن سراسری و سفارش لکوموتیو به شرکتهای آلمانی و از جمله ساخت قطار اختصاصی شاه، قرارداد انحصار عرضه موتورسیکلت در ایران، احداث کارخانههای قند در کرج، میاندوآب، مرودشت، ورامین، شاهزند و شاهآباد از جمله همکاریهای اقتصادی میان دو کشور بود.[26]
در سال 1314/1935 دکتر شاخت (Dr. Schacht)، وزیر اقتصاد آلمان، به تهران سفر کرد و در سال 1937.م با مساعدت آلمان شرکت اقتصادی افشار ــ شایگان تأسیس شد که انحصاراً در کار تجارت ایران و آلمان فعالیت میکرد. در سال 1939 قرارداد تجاری 1935 آلمان و ایران مورد تجدیدنظر قرار گرفت و به موجب آن واردکنندگان ایرانی بهای جنس خریداریشده از آلمان را به بانک ملی ایران و واردکنندگان آلمانی قیمت کالاهای وارد شده را در برلین میپرداختند و صادرکنندگان ایرانی و آلمانی پولهایشان را از این دو مؤسسه دریافت میکردند و این به معنی حذف جواز صادرات و واردات بود و به نوعی مهمترین تسهیلات تجاری بود که در دوره رضاشاه به یک کشور خارجی اعطا شد.[27]
در تمامی دوران نازیسم میزان تجارت دو کشور در حال تزاید بود؛ خصوصاً پشم و کتان و فرش ایران مهمترین اقلام مورد علاقه آلمان به شمار میرفت، به طوری که در آغاز درگیری آلمان در جنگ جهانی دوم بیش از 90 درصد پشم ایران و 60 درصد کتان آن را آلمان خریداری میکرد و در همین سال طی پروتکل محرمانهای قرار شد این کشور 22500 تن پنبه، ششهزار تن پشم، بیستهزار تن گندم، بیستهزار تن برنج و دههزار تن جو از ایران خریداری کند.
سرمایهگذاری آلمانیها در خطوط ارتباطی دریایی و هوایی ایران نیز مهم و در خور توجه میباشد. جدای از فعالیت ایتالیاییها در ساخت و تجهیز ناوگان دریایی ایران، شرکت کشتیسازی هانزا (Hansa) در خرمشهر، اهواز و بندر شاهپور شعباتی تأسیس کرد و کارخانه کشتیسازی و تعمیر کشتی در بندر انزلی نیز به دست آنان تأسیس شد. در خطوط هوایی نیز شرکت لوفتهانزا (Lofthansa) به جای شرکت یونکرس، که قراردادش تمدید نشد، در ایران شروع به فعالیت کرد و در سال 1937 خط هوایی برلین، بغداد، تهران، کابل و از آن طریق به تیرانا، آتن و دمشق را دایر نمود و با گرفتن امتیاز تأسیس فرودگاه مشهد خشم شوروی را برانگیخت.
در زمینه تولید منسوجات، بلور، آهنآلات، مواد شیمیایی و ماشینهای کشاورزی قراردادهایی با شرکتهای آلمانی نظیر اشکودا (Skoda)، کروپ (Krupp)، فروشتال (Ferrosthal) منعقد گردید. فعالیت مستشاران آلمانی در بانک ملی ایران، بهرغم رسوایی مالی لیندن بلات، رئیس آلمانی این بانک ــ که به محکوم شدن و عزل او در 1313.ش/1934.م منجر شد ــ تداوم یافت و در اغلب شعب این بانک آلمانیها بودند که نظارت و ریاست میکردند.[28] بهعلاوه طرح تأسیس ذوبآهن در ایران به آلمانها پیشنهاد شد که بعد از بررسی و اقدامات فراوان با نزدیک شدن به جنگ جهانی ناکام ماند.[29]
روابط اقتصادی و تجاری آلمان و ایران به قدری برای رضاشاه اهمیت داشت که برای هماهنگی تجارت، یک اداره مختلط ایرانی و آلمانی در وزارت دارایی ایران تأسیس شد.[30] در برقراری روابط اقتصادی و تجاری آلمان با ایران، که از قضا در هر دو دوره به جنگی جهانی منتهی شد، بیش از هر چیز نیاز شدید مالی آلمان تأثیر داشت. درست است که آلمان دارای ملاحظات سیاسی و نظامی نیز بود و خصوصاً ژئوپولتیک ایران برای اهداف بلندمدت این دولت جنبه حیاتی داشت، اما آلمان بعد از جنگ اول و خصوصاً در زمان رایش سوم برای جهش صنعتی خود، به منابع مالی و اقتصادی نیازمند بود که در حوزه اروپا وجود نداشت و ایران و خاورمیانه میتوانست منبع خوبی باشد؛ بهویژه که سابقه ذهنی بسیار مناسبی از ارتباط ایران و آلمان در میان رجال سیاسی و روشنفکران ایرانی وجود داشت و کیفیت و قیمت کالاهای آلمانی نیز زبانزد هر ایرانی بود.
علاوه بر نیاز مالی و اقتصادی، ضرورت نفوذ در ارکان سیاسی، نظامی، اقتصادی و فرهنگی ایران برای شناخت منابع انسانی و اقتصادی این کشور بسیار ضرورت داشت و البته این امر با صداقت و صمیمیت بسیاری از آلمانیهای فعال در ایران منافاتی نداشت. روابط و قراردادهای نظامی در دوران رایش سوم حالت ویژهای پیدا کرده بود. میلیتاریسم هیتلر و رضاشاه و کیفیت و تنوع محصولات نظامی آلمان، رضاشاه را متوجه این واقعیت کرد که آلمان، بهترین منبع تأمین نیازهای نظامی و تسلیحاتی اوست. مهمترین قرارداد نظامی فیمابین، قرارداد تأسیس کارخانه تولید تفنگهای خودکار در تهران و تأسیس یک کارخانه هواپیماسازی به نام شهباز بود که این کارخانه پس از احداث با کمک پرسنل آلمانی خود هر دو ماه یک هواپیمای کوچک نظامی تولید میکرد.[31] کارخانه اشکودا در زمینه پلسازی، جادهسازی و ساخت پارهای تأسیسات نظامی از سال 1934 تا پایان دوران سلطنت رضاشاه فعالیتهای گستردهای انجام داد.[32] ایجاد بخش فارسی رادیو برلین، هرچند اقدامی فرهنگی بود، بیشتر استفاده سیاسی و نظامی داشت.
روابط سیاسی ایران و آلمان درواقع حلقه تکمیلی مناسبات اقتصادی، نظامی و فرهنگی بود و از این واقعیت ناشی میشد که بعد از سال 1935 بهرهبرداری از موقعیتهای اقتصادی، نظامی و فرهنگی، اساس دیپلماسی آلمان شد و در این چارچوب سفر مقامات عالیرتبه آلمانی به ایران مورد توجه قرار گرفت. در پاسخ به سفر سال 1935 دکتر شاخت به ایران، حسن اسفندیاری، رئیس مجلس ایران، به آلمان سفر کرد. وی در برلین به دیدن هیتلر، گورینگ، شاخت و مقامات عالیرتبه حزب نازی رفت.[33] در سال 1937 بالدر فن شیراخ (Baldur. von. Schirach)، رهبر سازمان جوانان حزب نازی، به تهران سفر کرد و مورد استقبال قرار گرفت و درباره آزادی ملی سخنرانی کرد و بلافاصله شایع شد که به دعوت او رضاشاه از آلمان دیدار خواهد کرد که البته تکذیب شد.[34]
نزدیکی ایران و آلمان عکسالعمل توأم با احتیاط انگلستان و شوروی را در پی داشت و از سال 1936 فعالیت آلمانیها در ایران مورد توجه و دقت انگلستان قرار گرفت و پیمان تهاتری جدید ایران و آلمان در سال 1939 با سوءظن انگلیس مواجه شد. با نزدیک شدن آلمان به ایتالیا و ژاپن، انگلستان کاملاً خطر را احساس کرد و متوجه شد که با غفلت از آلمان، این کشور به سرعت به سوی شرق در حال حرکت است و لبه تیز این حرکت مستقیماً به جانب انگلستان و مناطق نفوذ او در آسیاست.
با شروع جنگ جهانی دوم در 1939، انگلستان از حمل کالاهای آلمانی از راه دریا به ایران جلوگیری کرد و کشتی حامل قسمتی از وسایل ذوب آهن ایران را، که از هامبورگ حمل شده بود، در ساحل شرقی افریقا متوقف و مصادره کرد. دولت آلمان به واسطه قرارداد عدم تعرض با شوروی از آن کشور اجازه ترانزیت کالا به ایران را تقاضا نمود که شوروی پذیرفت و تا دو سال صادرات و واردات آلمان به ایران از راه ترانزیتی شوروی انجام میشد.[35] و لذا دو سال اول جنگ، بهرغم اعلام بیطرفی، ایران از آزادی عمل نسبی برخوردار شد، چون توانست از طریق شوروی به داد و ستد با آلمان ادامه دهد. پس از انتصاب علی منصور به نخستوزیری در خرداد 1319/ ژوئن 1940 نفوذ آلمان در ایران فزونی یافت. در همین ایام بر نفوذ آلمان در ارتش ایران بیش از پیش افزوده شد و به گفته آبراهامیان، متفقین نه تنها به دلایل آشکاری همچون گشودن راهی جدید به روسیه، از بین بردن مأموران آلمانی و حفظ تأسیسات نفتی، بلکه برای پیشدستی بر افسران طرفدار دولتهای محور ــ که احتمالاً تلاش میکردند شاه منفور را برکنار و رژیمی طرفدار آلمان ایجاد کنند ــ ایران را اشغال کردند.[36]
نتیجه:
سیر اجمالی روابط ایران و آلمان به طور کلی و دوران سلطنت رضاشاه به طور مشخص حاوی چند پیام عمده در تاریخ دیپلماسی کشورمان است.
اولین پیام، کاهش مزمن درک دولتمردان ایران از صفویه تا رضاشاه از شرایط و اوضاع جهانی و مناسبات قدرت در نظام جهانی بود که از سده هیجدهم میلادی رو به تکامل نهاد و قدرتهای جهان برای نیل به اهداف خود، نوعی استراتژی را در مقابل قدرتهای همسان و کشورهای ضعیف اعمال میکردند، اما دولتمردان ایرانی بنا به ابتکار شخصی که ناشی از طبع دیکتاتوری حکومت در بستر تاریخی ایران بوده است و بدون درک زدوبندهای آشکار و پنهان این قدرتها، درصدد برآمدند با آنان تعامل برقرار کنند و گاه برای دفع شر آنان به واردکردن نیروی سوم اقدام کردند، درحالیکه در انتخاب این استراتژی و حتی انتخاب کشوری که قرار بود در جایگاه نیروی سوم خارجی قرار گیرد، هیچ تعقلی نداشتند و این نقص را فقدان یک دستگاه دیپلماسی قدرتمند، که از مشکلات مزمن تاریخ معاصر کشورمان است، بدتر کرد. شاهد این ماجرا شخص رضاشاه بود که در واپسین روزهای قدرت خود سرفرازانه رمز موفقیت خود را در مشورت نکردن با دیگران میدانست. رضاشاه تا آخرین روز سلطنت جز زمانی که ارتش متفقین به تهران رسیدند حاضر نشد از موضع جانبداری آلمان دست بکشد، درحالیکه دولت ایالات متحده، گرچه اندکی پیش از جنگ دوم جهانی، هیتلر را مرد سال جهان انتخاب کرد و او را ستود، با شروع جنگ و قبل از وخیمتر شدن اوضاع به ائتلاف ضد آلمان پیوست.
پیام دوم این است که برخلاف تصور بسیاری از مورخان، رویکرد رضاشاه به آلمان ناشی از زدودن خاطره تلخ کودتا با حمایت انگلیس از ذهن مردم نبود، بلکه اعطای امتیازات ایران به آلمان با اشاره و حمایت انگلیس انجام میشد تا بلکه با احیای اقتصاد آلمان بهانه جنگ را از هیتلر بگیرد.
الگوی توسعه آلمان و نحوه قدرتیابی آن در ابتدای کار، احیای شگفتآور آن پس از جنگ جهانی اول و آهنگ سریع رشد اقتصادی ــ صنعتی این کشور، رضاشاه را که در پی نوسازی سریع کشور بود، به طرف خود جلب کرد، اما بهرغم پروژههای آلمان در جنبههای مختلف نوسازی، اعم از تأسیس کارخانجات، سرمایهگذاری در خطوط هوایی و دریایی و خطآهن و راهسازی، احداث نیروگاههای برق و... ، باز ایران در مدار توسعه وابسته باقی ماند. علت این بود که اولاً نهتنها رضاشاه فاقد یک استراتژی ثابت و سامانیافته نوسازی بود، بلکه اغلب براساس الگوبرداریهای ذهنی از توسعه و نوسازی غربی عمل میکرد؛ ثانیاً برنامه نوسازی او با فقدان تحرک اجتماعی و مشارکت سیاسی همراه بود. بنابراین برنامه نوسازی اقتدارگرایانه رضاشاه به دلایل فقدان برنامه، نبود نیروی انسانی متخصص و منابع مالی ثابت با شکست روبهرو شد و به اضمحلال سیاسی منجر گردید. از سوی دیگر هیچگونه رابطه سازمانیافته میان مرکز (آلمان) و پیرامون (ایران) تعریف نشده بود، بلکه هر دو طرف میخواستند با عجله به اهداف خود دست یابند، درحالیکه اهداف متفاوتی داشتند.
پینوشتها
* استاد دانشگاه شهید بهشتی.
[1]ــ تالکوت پارسونز در بحث نوسازی، جامعه سنتی و مدرن را با هم مقایسه میکند: در جامعه سنتی پایگاههای اجتماعی انتسابی ــ افراد دارای نقشهای پراکنده و متنوع هستند و ارزشها جزئیگرایانه است. اما در جامعه مدرن پایگاههای اجتماعی لیاقتی ــ افراد دارای نقش ویژه و مشخص هستند و ارزشهای کلیگرایانه حاکم است. رک: رونالد چیلکوت، نظریههای سیاست مقایسهای، ترجمه وحید بزرگی، علیرضا طیب، تهران، رسا، 1377، ص424
[2]ــ ایمبری در توطئهای که انگلستان در آن دست داشت و در ماجرای سقاخانه به دست عدهای از معترضان کشته شد.
[3]ــ جان فوران، همان، ص310
[4]ــ علیاصغر زرگر، تاریخ روابط سیاسی ایران و انگلیس در دوره رضاشاه، ترجمه کاوه بیات، تهران، پروین، چ اول، 1372، ص358
[5]ــ ژرژ لنچافسکی، غرب و شوروی در ایران، (سیسال رقابت 1948ــ1918)، ترجمه حورا یاوری، تهران، ابنسینا، چ اول، 1352، صص188ــ187
[6]ــ نام وی لیندن بلات بود.
[7]ــ مریم میراحمدی، گستره تاریخ و ادبیات، تهران، نشر گستره، چ اول، 1364، ص56
[8]ــ همان، ص59
[9]ــ ژرژ لنچافسکی، همان، ص192
[10]ــ جان فوران، همان، ص371
[11]ــ رک: افشین متین، کنفدراسیون ــ تاریخ جنبش دانشجویی ایرانیان در خارج از کشور، ترجمه ارسطو آذری، تهران، شیرازه، چ اول، 1378، ص50
[12]ــ شاعر معروف که نماینده مجلس بود و به دلیل مخالفت با شاه و ترس از نظمیه، به آلمان گریخت و بعد از اجرای اقداماتی تبلیغاتی علیه شاه در برلین، به درخواست ایران، دولت آلمان او را اخراج کرد.
[13]ــ افشین متین، همان، ص51
[14]ــ ویپرت بلوشر، سفرنامه، ترجمه کیکاوس جهانداری، تهران، خوارزمی، چ اول، 1369، صص227ــ224
[15]ــ رک: سرریدر بولارد، شترها باید بروند، ترجمه حسین ابوترابیان، تهران، البرز، چ اول، 1363، صص3ــ2
[16]ــ جان فوران، همان، ص368
[17]ــ همان، ص371
[18]ــ همان، ص376
[19]ــ رک: عبدالرضا هوشنگ مهدوی، تاریخ روابط خارجی ایران از ابتدای دوران صفویه تا پایان جنگ جهانی دوم، تهران، امیرکبیر، چ چهارم، 1369، ص398
[20]ــ رک: افشین متین، همان، ص51
[21]ــ ژرژ لنچافسکی، همان، صص196ــ195
[22]ــ فتحالله همایونفر، مرد بزرگ تاریخ، تهران، فروغی، چ اول، 1355، صص171ــ169
[23]ــ علیاصغر زرگر، همان، صص377ــ376
[24]ــ مسعود کیهان، جغرافیای اقتصادی و تجاری ایران، بیتا، بینا، صص77ــ76
[25]ــ جان فوران، همان، ص369
[26]ــ ژرژ لنچافسکی، همان، صص191ــ189؛ و نیز سلیمان بهبودی، بیستسال با اعلیحضرت رضاشاه، تهران، انتشارات فرهنگ و هنر، بیتا، ص354
[27]ــ ژرژ لنچافسکی، همان، ص195
[28]ــ رک: حسین محبوبی اردکانی، تاریخ مؤسسات تمدنی جدید در ایران، ج 2، تهران، دانشگاه تهران، چ اول، 1345، صص115ــ113
[29]ــ رک: محمدعلی گرامی، تاریخ اقتصادی، سیاسی، اجتماعی و نظامی دوران رضاشاه کبیر، شیراز، بینا، 1355، صص71ــ67
[30]ــ ژرژ لنچافسکی، همان، ص195
[31]ــ همان، صص191ــ189
[32]ــ سلیمان بهبودی، همان، ص354
[33]ــ رک: علیاصغر زرگر، همان، صص375ــ373
[34]ــ ساتن، البی، الول، رضاشاه کبیر یا ایران نوین، ترجمه عبدالعظیم صبوری، تهران، تابش، چ اول، 1335، ص411
[35]ــ عبدالرضا هوشنگ مهدوی، همان، ص399
[36]ــ یرواند آبراهامیان، ایران بین دو انقلاب، ترجمه احمد گلمحمدی و ابراهیم فتاحی، تهران، نشر نی، چ یازدهم، 1384، ص201