آرشیو

آرشیو شماره ها:
۶۶

چکیده

سیر رو به افزایش تاثیرپذیری، بی تدبیری و گرفتاری به روزمره گی در دوره قاجاریه موجب گردید سیاست خارجی نیز حالتی واکنشی بیابد. لذا تصمیمات، بدون لحاظ آینده نگری به هدف فرار و دفع موانع پیش رو اتخاذ می شدند. به دلیل فقدان استراتژی و راهبرد، برنامه های متعدد بدون در نظر گرفتن واقعیت های آن زمان و شرایط توفیق آن برنامه ها، به صورت آزمون و خطا اجرا می شدند. طرح قدرت سوم در روابط خارجی ایران یکی از این برنامه هاست که در این مقاله بررسی شده است.

متن

 

با نگاهی به تاریخ گذشته ایران، همواره انسان با تلاش دولتمردان کشور برای جلب یک قدرت و نیروی ثالث در روابط خارجی این کشور مواجه می‌شود، تا جایی که این طرز تفکر و نوع سیاست باعث شده است مقوله قدرت سوم در روابط خارجی ایران در دوران معاصر مطرح گردد. این استراتژی و رفتار دیپلماتیک از دوره صفویه برای مقابله با عثمانی‌ها به کار گرفته ‌شد. در تاریخ این دوره به وضوح دیده می‌شود که چگونه شاهان صفوی، به‌ویژه شاه‌عباس اول، تلاش کرده‌اند که آلمان را به عنوان یک متحد و حامی در مناسبات خارجی ایران وارد کنند. البته این مفهوم به معنی واقعی در زمان قاجاریه نمود پیدا ‌کرد، و شاهان قاجار برای جلب دوستی دول اروپایی در این خصوص تلاش بسیاری نمودند، به‌ویژه در زمان ناصرالدین‌شاه قاجار که این سعی در مورد آلمان به کار رفت و تا پایان این سلسله به نوعی پیگیری شد، به گونه‌ای که آلمان در ایران، به‌خصوص با وقوع جنگ جهانی اول و گسترش این جنگ به منطقه خاورمیانه، حضوری سیاسی ــ نظامی و تجاری داشت.

در این مقاله تلاش شده است به پرسش‌های بنیادینی چون دلایل توجه ایران به یک قدرت دیگر، دلیل گرایش آن قدرت به ایران (که در این زمان آلمان می‌باشد)، و مواضع دول دیگر نسبت به این رفتار و روابط پاسخ داده شود. این روابط چه نتیجه‌ای برای طرفین در بر داشت و دو طرف تا چه اندازه‌ای به اهداف خود دست یافته‌اند؟ در این روابط چه جنبه‌هایی اصل بود، سیاست، اقتصاد، فرهنگ، یا مسائل نظامی؟ موقعیت ژئوپولتیک ایران در این روابط چه جایگاهی داشته است؟ دلایل گرایش مردم، عشایر و آزادی‌خواهان ایران به آلمان چه بوده است؟ روسیه و انگلستان در توسعه یا محدودیت این روابط چه تأثیری داشته‌اند و در نهایت جنگ جهانی اول چه تأثیری بر این ارتباطات گذاشت؟

 

اولین پیمان رسمی بین دو کشور

در اواخر قرن نوزدهم آلمان‌ها برای نفوذ در ایران و به دست آوردن جای پایی در خلیج ‌فارس تلاش‌هایی را آغاز کردند از طرفی ناصرالدین‌شاه خود را در مقابل نفوذ و مداخله نمایندگان روس و انگلیس در امور داخلی ایران عاجز دید؛ به خصوص که روس‌ها در شمال و انگلیسی‌ها در جنوب ایران قدرت مطلقه‌ای یافته بودند. ناصرالدین‌شاه به فکر افتاد به منظور ایجاد تعادل در سیاست خارجی و حفظ استقلال، یک دولت دیگر اروپایی را در امور ایران ذی‌نفع کند تا شاید به این ترتیب تا حدودی از نفوذ دو دولت استعماری روس و انگلیس بکاهد. نخستین تماس دیپلماتیک بین ایران و آلمان در سال 1857.م اتفاق افتاد. در 25 ژوئن همان سال یک پیمان مودّت و بازرگانی در پاریس توسط فرخ‌خان امین‌الملک، سفیر ایران در پاریس، و کنت کارفرانس هاتسفلد ویلدنبورگ از طرف آلمان و ایالات دیگر به امضا رسید.[1] در سال 1860.م هیأتی از پروس عازم ایران گردید. اعضای این هیأت، پس از ملاقات با ناصرالدین‌شاه و توقف سه‌ماهه در پایتخت، از شهرهای همدان، بوشهر و پاسارگاد و تخت‌جمشید بازدید کردند و سرانجام در سال 1861.م از راه تبریز و استانبول به برلین وارد شدند.[2] بعد از سال 1871.م آلمان به صورت یک امپراتوری مقتدر و متحد در افق سیاسی اروپا ظاهر شد و در صحنه سیاست جهانی اهمیت عمده‌ای یافت. ناصرالدین‌شاه نیز بسیار مایل بود با ایجاد روابط سیاسی و اقتصادی با امپراتور آلمان، آن کشور را حائل بین دو رقیب بزرگ، یعنی انگلستان و روسیه، در ایران سازد. به دنبال دیدار ناصرالدین‌شاه از آلمان در ژوئن 1873.م/1291.ق، یک قرارداد بازرگانی و کشتیرانی بین میرزاعبدالرحیم‌خان سعیدالملک، نماینده سیاسی دربار ایران در سن‌پترزبورگ، و پرنس هاینریش هفتم، سفیر آلمان در روسیه، منعقد گردید، چون دو کشور هنوز دارای روابطی نبودند و نماینده سیاسی در کشور یکدیگر نداشتند، ناگزیر این قرارداد در سنت‌پترزبورگ بین نمایندگان دو کشور امضا گشت که اولین پیمان رسمی بین کشورهای ایران و آلمان محسوب می‌شود؛ به نحوی که مبنای مناسبات و روابط اقتصادی دو کشور در آینده گردید. در سفر اول ناصرالدین‌شاه به آلمان، ویلهلم اول، امپراتور آلمان، و پرنس فن بیسمارک، صدراعظم آن کشور، تجلیل بسیاری از پادشاه ایران نمودند و شاه توانست از کارخانه اسلحه‌سازی کروپ دیدن کند.

 

روابط دو کشور در دوران ناصرالدین‌شاه

ناصرالدین‌شاه در سفر دوم خود به اروپا در سال 1296.ق/1878.م به قصد دیداری نیمه‌رسمی به برلین وارد شد، اما به دلیل سوءقصد به جان ویلهلم اول و تشکیل کنگره برلین و اختلافات شدیدی که بین دولت‌ها‌ی اروپایی به‌وجود آمده بود، مانند سفر قبلی، از شاه ایران پذیرایی نشد.

هنگامی که دولت ایران درصدد برآمد ارتشی به سبک اروپایی تشکیل دهد، از آلمان کمک طلبید. بدین‌ترتیب که ناصرالدین‌شاه، در نامه‌ای مورخ مارس 1301.ق/1883.م به بیسمارک، از دولت آلمان خواست افسران و متخصصانی بدین‌منظور به ایران بفرستد، ولی دولت آلمان به دلیل داشتن رابطه دوستانه با روس‌ها و به تصور آنکه چنین ارتشی علیه روسیه به کار گرفته خواهد شد با تقاضای ایران مخالفت کرد. درواقع سیاست بیسمارک نسبت به ایران سیاستی ثابت نبود.[3]

نظر کلی بیسمارک در مورد ایران را می‌توان چنین خلاصه کرد: «دولت ایران باید خود مصمم به ترقی مملکت باشد، اصلاحات اساسی را پیش ببرد، در پی حفظ استقلال خویش برآید و از پروس سرمشق گرفته و خانه‌اش را آباد سازد و تنها در این صورت می‌تواند از دیگران چشم یاری داشته باشد.» بیسمارک در پیامی ناصرالدین‌شاه را چنین خطاب کرد: «اعلیحضرت از دوستی آلمان مطمئن باشند که در مقام ضرورت از مداخله و اقدامات دوستانه مضایقه نخواهد کرد، ولی در مقام خیرخواهی به شما می‌گوییم که به حمایت و معاونت دیگران نباید خاطرجمع شده آسوده نشست، زیرا پولیتیک دول لایتغیر نیست و به جزیی چیزی تغییر می‌کند. باید هر دولتی در فکر استقلال خود باشد و استقلال خود را از دیگران نخواهد.»[4] به دنبال مکاتبات محرمانه بین ناصرالدین‌شاه و بیسمارک، دو دولت در سال 1303.ق/1885.م تصمیم گرفتند روابط سیاسی با یکدیگر برقرار سازند و در پایتخت‌های یکدیگر سفارتخانه تأسیس کنند. به همین منظور «میرزا رضاخان مویدالسلطنه گرانمایه به عنوان اولین سفیر دولت ایران به برلین اعزام شد و گراف‌فن برانشوایگ سفارت آلمان را در تهران تأسیس کرد.»[5] البته فشار تجار آلمانی در اتخاذ تصمیم صدراعظم تأثیر کلی داشته است.[6] مخبرالسلطنه هدایت اصولاً یکی از دلایل عمده سفرهای اروپایی ناصرالدین‌شاه را همین مسأله دانسته و در این باره نوشته است: «آخر تدبیر ناصرالدین‌شاه وقتی چاره مداخله روس و انگلیس میسر نشد این بود که دول دیگر را در ایران ذی‌نفع کند و مسافرت‌های فرنگ وی بیشتر از این نقطه نظر بود.»[7] در نامه‌ای که ناصرالدین‌شاه توسط علیقلی‌خان مخبرالدوله به بیسمارک ارسال کرد، هدف از برقراری رابطه با آن کشور چنین بیان شده است: «منظور از برقراری رابطه با آن دولت نه بدان سبب است که ضرری را بدون سبب و جهت به آن دولت تکلیف کنیم یا آنکه قشونی را از دولت آلمان به هواداری دولت خود به زحمت بیندازیم، بلکه چون آن دولت را دوست مخصوص و دولت بی‌غرضی می‌دانیم، میل داریم که از روی دوستی و بی‌غرضی اسباب ترقی ایران و دولت ایران قرار دهیم، زیرا که شهامت و بزرگی دولت آلمان زیبنده این مقام است که دولت ایران از برای ترقی آتیه خود او را در میان همه دول انتخاب کرده باشد و جهت دیگر اینکه دولت همجوار ما هیچ وقت در مقام ترقی و بزرگی دولت ایران به آن درجه که مقصود ماست نخواهند بود. امیدواریم که اظهارات ما را دولت آلمان صمیمی بداند و دوستی ما را خالص و بی‌غرض محسوب بدارند.»[8] در همین زمینه برادفورد جی مارتین، نویسنده کتاب روابط ایران و آلمان، نوشته است: «اندیشه درگیر ساختن دولت آلمان برای دولتمردان ایران بسیار جذاب و مطلوب بود.»[9] از پیامد همین سفرها بود که ناصرالدین‌شاه توانست پس از بازگشت از آلمان، مقداری جنگ‌افزار مستعمل ارتش آن کشور را برای سربازان ایران خریداری کند و با خود به ایران بیاورد و بر همین اساس «میرزا ملکم‌خان ناظم‌الملک به جهت قرارنامه خرید تفنگ در برلین ماند.»[10]

در مورد روابط ایران و آلمان در دوره ناصری لازم است به سیاست خارجی بیسمارک اشاره شود تا روشن گردد که اساس روابط این دو کشور با توجه به اوضاع جهانی به چه شکلی بوده است. حساسیّت نسبت به فرانسه رکن سیاست خارجی بیسمارک به شمار می‌رفت. وی فرانسه را ترغیب نمود که تونس را تصرف نماید تا شاید آن کشور را با ایتالیا درگیر کند و انگلستان مصر را تصرف نماید تا شاید با فرانسه تقابل منافع پیدا کند. بیسمارک بدین منظور در محافل سیاسی اعمال نفوذ می‌کرد. وی برای آلمان رژیم سلطنتی را نافع می‌دانست و برای فرانسه جمهوری را طلب می‌کرد. سیاست وی در شرق اروپا جلوگیری از ائتلاف احتمالی فرانسه و انگلستان بود که امکان داشت به دلیل خصومت دیرین فرانسه نسبت به آلمان ایجاد شود. او در کنگره برلین، که تزار آن را همدستی اروپا بر ضد روس به رهبری پرنس فن بیسمارک تعریف کرد، روسیه را در فشار سیاسی شدید قرار داد.

بیسمارک به روس‌ها هیچ‌گاه اعتماد نمی‌کرد و به دوستی آن‌ها شک داشت و دیپلماسی آن‌ها را بی‌ثبات تلقی می‌کرد (درواقع در همین کنگره بود که روس‌ها از آلمان رنجیدند و کینه آن دولت را به دل گرفتند). او بین اتریش و روس، دوستی با اتریش را ترجیح می‌داد؛ هم به واسطه تجانس خون و دیگر آنکه اگر نزاعی با اتریش پیدا می‌کرد، آن کشور می‌توانست هفت ادعای تاریخی به سیلزی و آلزاس و دوک‌نشین‌های دانمارک داشته باشد و حتی اساس حکومت آلمان را پیش کشد. به همین جهت زمانی که بحران بالکان پیش آمد، بیسمارک بدون اطلاع روس‌ها عهدنامه‌ای سرّی با کشور اتریش امضا کرد. بیسمارک در بحران بلغارستان در سال 1885.م با درایت و کاردانی مانع از به هم خوردن اوضاع عمومی شد و تلاش بسیاری کرد که با نخست‌وزیران انگلیس، دیزرائیلی و سالیسبوری، پیمان‌های سری علیه فرانسه امضا، و آن کشور را از انگلستان جدا کند، اما موفق نشد. بیسمارک ارزش دوستی با انگلیس را می‌دانست[11] و با چنین سیاست و فکری هیچ وقت به خاطر ایران با روسیه و انگلستان درگیر نمی‌شد؛ چراکه برای آلمان حمایت دول یادشده از آن در مقابل فرانسه، که دشمن بی‌چون‌وچرای آلمان بود، اهمیت بسیاری داشت و در همین حال ایران منافع و اهمیت چندانی برای آلمان در مقابل دو رقیب دیرین روس و انگلستان نداشت.

 

توسعه نفوذ آلمان در ایران و خاورمیانه

در ژانویه 1885.م/1303.ق ایران یک کشتی ششصد تنی به نام پرسپولیس و یک کشتی 250 تنی به نام شوش از دولت آلمان خریداری کرد که ملوانان آلمانی آن‌ها را اداره می‌کردند. ضمناً ایران سفارش خرید چند کشتی دیگر نیز به کارخانه‌های آلمانی داده بود و مذاکراتی هم برای احداث راه‌آهن در شمال ایران توسط آلمان‌ها آغاز گردید.[12] بدیهی است که دولت‌های همسایه نمی‌توانستند با این اقدامات موافقت کنند و نسبت به اجرای آن‌ها رضایت خاطر داشته باشند. دولت انگلستان، که قبلاً از قبول تقاضای ایران در مورد فروش چند کشتی جنگی کوچک برای محافظت از سواحل جنوبی ایران خودداری کرده بود و با تأسیس نیروی دریایی ایران در خلیج فارس شدیداً مخالفت می‌کرد، به‌هیچ‌وجه نمی‌توانست شاهد باشد کشتی‌های ایرانی با ملوانان آلمانی در خلیج فارس رفت‌وآمد می‌کنند. ازاین‌رو رونالد تامسون، وزیرمختار انگلیس در تهران، در این قضیه مداخله کرد و خاتمه خدمت ملوانان آلمانی و لغو سفارش و خرید کشتی‌های جدید را از آلمان خواستار شد.[13] از سوی دیگر روس‌ها هم، که از شنیدن خبر تأسیس راه‌آهن در شمال ایران به وسیله آلمانی‌ها شدیداً ناراحت شده بودند، رسماً به وسیله سفیر خود در تهران به این کار دولت ایران اعتراض نمودند و لغو این عملیات را خواستار شدند. ناصرالدین‌شاه در سال 1307.ق/1889.م در سفر سوم خود به اروپا در برلین توقف کرد. وی در این سفر بر توسعه روابط تجاری تأکید فراوانی داشت، از سوی دیگر آلمانی‌ها با توجه به توسعه اقتصادی آلمان و گسترش بازرگانی در داخل و خارج آن کشور و افزایش سرمایه درصدد برآمدند پایگاهی در خلیج فارس به‌دست آورند. خلیج فارس منطقه‌ای بود که انگلیسی‌ها آن را بدون رقیب تصاحب کرده بودند. طرح‌های امپریالیستی آلمان، در همان زمانی که ناصرالدین‌شاه ترور شده بود، در یک روزنامه آلمانی برملا شد. پیش از آن نیز در سال 1302.ق/1885.م یکی از روزنامه‌نگاران مستعمراتی آلمان به نام پل دن مقاله‌ای تحت عنوان «آلمان و ایران» نوشت که طی آن تولیدات مفید ایران را برای صنایع آلمان لازم دانست.[14]

در سال 1314.ق/1896.م شرکتی آلمانی به نام وانک هاوس (Wonkck haus) شعبه خود را در بندر لنگه تأسیس کرد. کار این شرکت صید و معامله صدف و مروارید و به‌خصوص معادن اکسید آهن ناحیه خلیج فارس بود. در سال بعد نیز اولین کنسولگری آلمان در بوشهر افتتاح شد. بااین‌همه طی این سال‌ها سهم واردات آلمان به ایران اندک بود.[15] در سال 1316.ق/1898.م با سفر رسمی قیصر آلمان، ویلهلم دوم، به استانبول که مورد استقبال سلطان حمید دوم و رجال دولت عثمانی قرار گرفت، اولین دوره امپریالیستی آلمان در خاورمیانه آغاز شد. در این سفر قیصر آلمان قبر صلاح‌الدین ایوبی را زیارت کرد و بر سر آرامگاه مرد عالم اسلام با این عبارت مسلمانان جهان را مخاطب قرار داد: «باید اعلیحضرت سلطان و سیصدمیلیون مسلمان، که روی زمین پراکنده‌اند و سلطان را به عنوان خلیفه خویش تقدیس می‌کنند، بدانند که امپراتور آلمان همیشه دوست آن‌ها خواهد بود.»[16] ویلهلم خود را حامی مسلمانان جهان اعلام کرد و نتیجه مذاکرات وی انعقاد قرارداد اتحاد سیاسی و نظامی میان دو کشور، و تحصیل امتیاز راه‌آهن برلین ــ استانبول ــ بغداد بود. در آلمان نیز بیشتر محافل اقتصادی ــ سیاسی این اقدام امپراتور را تأیید و از آن تمجید فراوان کردند؛ زیرا اوضاع آلمان و پیشرفت سریع این کشور و نیز نیاز آن به مواد خام و دسترسی به بازار برای فروش مصنوعات آلمانی چنین سیاستی را اقتضا می‌کرد. علاوه بر این جمعیت آلمان به طور مرتب رو به افزایش بود و ترس از کمبود مواد غذایی، این کشور را تهدید می‌کرد. به دنبال این سفر، آلمان به تلاشی گسترده برای نفوذ در خلیج فارس دست زد. در سال 1318.ق/1900.م هیأتی آلمانی برای توسعه نفوذ خود در منطقه درصدد برآمد راه‌آهن استانبول ــ بغداد را به کویت برساند، ولی شیخ کویت با کمک دولت انگلیس به مخالفت با آلمان برخاست.

لرد کرزُن در سال 1321.ق/1903.م به کویت سفر کرد و قراردادی با شیخ کویت بست که به موجب آن تحت‌الحمایگی کویت توسط انگلیس رسمیت یافت و آن کشور از پیمان آلمان خارج شد. در مقابل تلاش آلمان برای نفوذ در خلیج فارس، لرد لندزداون، وزیرخارجه انگلیس، در مجلس اعیان این کشور گفت: «مطمئناً ما با تمام قوایی که در اختیار داریم در برابر آن مقاومت خواهیم کرد.»[17] در سال 1319.ق/1901.م شرکت وانک‌هاوس با کمک مالی دولت آلمان مرکز نمایندگی خود را به بحرین انتقال داد و شعباتی در بصره و بندرعباس دایر کرد. در سال 1906.م خط کشتی‌رانی بین هامبورگ و بنادر خلیج فارس دایر گردید و بدین ترتیب آلمانی‌ها فعالیت خود را برای نفوذ در ایران آغاز نمودند.[18] در سال 1321.ق/1903.م یک بانک آلمانی توانست امتیاز مشهور ساختن راه‌آهن برلین به بغداد را به‌دست آورد. احداث این خط به گسترش نفوذ آلمان در بین‌النهرین و خلیج فارس کمک فراوانی می‌کرد و احتمال داشت تا بصره ادامه یابد. یکی از شرایط امتیاز خط آهن آلمان ساختن خط آهن استانبول ــ بغداد و ادامه آن خط به خانقین بود. آلمان در نظر داشت همین خط را از خانقین به تهران و ولایات مرکزی ایران امتداد دهد و ایران را به اروپا متصل سازد. در سال 1328.ق/1910.م مدت تعهد ایران نسبت به روسیه، که بیست سال حق ساختن راه‌آهن را از ایران سلب نموده بود، منقضی می‌شد، لهذا از طرف بانک مشهور آلمان موسوم به دویچه بانک (Deutsche Bank) مأموری به نام سید روت (Seyed Routh) به تهران آمد که امتیاز خط آهن خانقین به تهران را تحصیل نماید. این مسأله اضطراب مقامات سیاسی روس و انگلیس را باعث گردید. بدون تردید تلاش آلمان برای یافتن بازارهای جدید برای صنایع رو به گسترش خویش، عامل مهمی در این توسعه شرقی به شمار می‌آمد. آلمان تلاش کرد که با ایجاد مراکزی در بصره و بنادر ایران، از سمت جنوب حرکت خود را آغاز کند. در مقابل این خطر روس‌ها به اقداماتی برای تحکیم موقعیت خود در ایالات شمالی ایران دست زدند و «به بهانه نبودن قوای داخلی ایران برای حفظ نمایندگی‌های سیاسی و کنسولی و اتباع خود عده‌ای قزاق روس را به ایران آورده گارد مسلح تشکیل دادند.»[19]

در زمان نفوذ آلمانی‌ها در خلیج فارس، انگلیسی‌ها گرفتار جنگ با بوئرها در افریقای جنوبی بودند و نمی‌توانستند به اقدامی در قبال این مسأله دست زنند، اما همین که موفق شدند آن‌ها را سرکوب کنند توانستند نسبت به این مسأله عکس‌العمل نشان دهند و به دنبال آن در زمستان 1903.م/1321.ق سفر کرزن، نایب‌السلطنه هند، به خلیج فارس انجام شد و آنگاه دولت انگلستان هیأتی بازرگانی به ایالات جنوبی ایران فرستاد تا تجارت با آن نواحی را تقویت کند. انگلیس با تأسیس کنسولگری جدید و فرستادن ناوگان جنگی خود به بنادر خلیج فارس توانست تا حدودی از فعالیت روزافزون آلمانی‌ها جلوگیری کند و این خطر به حدی جدی بود که لرد لندزداون، وزیرخارجه انگلیس، اعلام کرد که «تأسیس یک پایگاه دریایی و بندری که دارای تأسیسات نظامی باشد در خلیج فارس از طرف یک دولت خارجی می‌تواند تهدید عظیمی نسبت به منافع بریتانیا به شمار آید.»[20] آلمان با نفوذ و موقعیت خود در جنوب ایران رقیب خطرناکی برای موقعیت انگلیس، که تا آن زمان فرمانروای بلامانع آب‌های این نواحی بود، به شمار می‌آمد و از طرفی دولت روس را در شمال نگران ساخته بود و با وجود آنکه بسیاری از طرح‌های این کشور را در ایران عقیم ساختند، این نفوذ و موقعیت هر دو کشور را بر آن داشت که به اقدام عملی دست بزنند؛ چنان‌که در سال 1907.م با واسطه‌گری فرانسه، که فعالانه می‌کوشید روسیه و انگلیس را در مقابل آلمان به هم نزدیک سازد، هر دو کشور در مورد تقسیم ایران و نواحی دیگر خاورمیانه و ایجاد منطقه نفوذ، که مذاکره آن از سال‌های قبل میان دو کشور شروع شده بود، به توافق رسیدند. عکس‌العمل آلمانی‌ها آن بود که با زیرکی قرارداد 1907.م را به رسمیت بشناسند و به گسترش نفوذ سیاسی و اقتصادی خود در ایران ادامه دهند و از حزب دموکرات ایران، که از افراد تحصیل‌کرده و طبقه تاجر بودند، حمایت ‌کنند. معنای واقعی این معاهده انحصار روس و انگلیس بر امتیازات و کنترل ایران بود. بریتانیا با انعقاد چنین معاهده‌ای دستیابی به دو هدف عمده را در سر داشت: اول آنکه انگلستان به خاطر خطر فزاینده آلمان از سوی خشکی وادار شده بود که با دشمنان آلمان به تفاهم برسد و درواقع معاهده روس و انگلیس صرفاً در جهت توازن قوای قدرت‌های اروپا اتخاذ شده بود؛ دوم آنکه امید می‌رفت این معاهده از پیشروی بیشتر روسیه به مرزهای هندوستان مانع گردد.

ادوارد گری، وزیر امورخارجه انگلستان، مدعی شد که این معاهده کاملاً موفقیت‌آمیز بوده است و روسیه را وادار ساخت که یک‌بار و برای همیشه از اهداف خود در هندوستان دست بردارد. طبق این معاهده دو طرف مناطق تحت نفوذ یکدیگر را به رسمیت شناختند؛ یعنی شمال، منطقه نفوذ روسیه شد و جنوب، منطقه نفوذ انگلستان، و مرکز، بی‌طرف اعلام گردید و بالاخره روس‌ها به نتیجه دلخواه خود، که تسلط بر شمال ایران بود، دست یافتند تا مقدمه‌ای باشد که در موقعیتی ممتاز به سوی آب‌های گرم خلیج‌ فارس، که اساس تمام اهداف و توسعه‌طلبی روسیه در ایران بود، پیشروی کنند.

در سال 1908.م، صدراعظم آلمان سیاست عدم مداخله در ایران را اعلام کرد. به موجب مبادله یادداشت 7 آوریل 1910.م/1327.ق بین ایران و دو دولت روس و انگلیس، ایران تعهد نمود بعد از این تاریخ، امتیازی که به منافع سیاسی و نظامی آنان لطمه وارد آورد به هیچ تبعه دولت خارجی واگذار نکند، ازاین‌رو مساعی سید روت عقیم ماند.

قرن نوزدهم را در ایران باید قرن قراردادها، به‌خصوص در دوران ناصرالدین‌شاه و مظفرالدین‌شاه، دانست. بنابراین توجه دولت وقت آلمان به بستن قراردادهای مختلف مانند دیگر قدرت‌های بزرگ زمان دور از ذهن نبود. دلیل دیگر توجه دولت آلمان، نفوذ و دستیابی به افغانستان و تجهیز آن سرزمین و در نتیجه جلوگیری از نفوذ انگلستان و روسیه در آن نواحی بود که از نظر حمل و نقل و ارتباط دارای اهمیت، و همواره مورد توجه آلمان بود. مداخله و نفوذ آلمان در ایران، به علت نبود قراردادهایی بین دو کشور، رسماً امکان‌پذیر نبود؛ چراکه دو قدرت برتر در این کشور به هیچ کشور نیرومند دیگری اجازه نفوذ نمی‌دادند و با تمام قدرت با آن مقابله می‌کردند. به همین دلیل نفوذ آلمان بیشتر از طریق مخفی و گاه علنی به صورت قراردادهای اقتصادی انجام می‌شد.

 

مناسبات اقتصادی و نظامی

در سال 1326.ق/1908.م دولت ایران درصدد برآمد وام‌هایی از آلمان استقراض نماید. همچنین در تلاش بود که بانک‌های آلمانی را متقاعد سازد تا شعباتی در تهران دایر کنند. در سال 1913.م به آلمان‌ اجازه داده بودند بانکی در تهران تأسیس کند. آلمانی‌‌ها برای نفوذ اقتصادی در ایران با مشکل بسیاری از نظر مبادلات پولی روبه‌رو بودند و مخالفت‌های روس و انگلیس مانعی دیگر در رسیدن به هدف‌های آن‌ها محسوب می‌شد، بنابراین تصمیم گرفتند با آن دو دولت مذاکره کنند و برای آن‌ها مشخص نمایند که فعالیت آن‌ها محدود به اهداف اقتصادی است نه اهداف سیاسی، اما مخالفت روس و انگلیس نگذاشت این امتیاز عملی شود. به‌هرحال بانک‌های آلمانی می‌کوشیدند از طریق سیاستمداران مترقی مجلس انقلابی ایران در این سرزمین نفوذ کنند. تا جایی که دولت آلمان نیز به دنبال مقاومت‌های دو دولت استعماری روس و انگلیس در ایران تصمیم گرفت با توافق آن‌ها به نفوذ خود ادامه دهد.

البته قبل از آن در زمینه اقتصادی می‌توان گفت که تا اواسط قرن نوزدهم میلادی آلمان سهم کوچکی در واردات ایران داشت. مقدار زیادی از کالاهای وارداتی آلمان به ایران پارچه و اشیای بلورین و شیشه‌ای بود، به‌ویژه پارچه‌های ظریفی که کارخانه‌های تجارت‌خانه معروف گورز اشمید تولید می‌کردند در ایران محبوبیت خاصی داشت. وسعت عملیات تجاری کارخانه‌های آلمان معمولاً تا شهر قسطنطنیه در منطقه مشرق‌زمین بود که توسط تعداد زیادی دفاتر و نمایندگی‌های آلمانی در منطقه تقویت می‌شد.

در سال 1322.ق/1904.م آلمانی‌ها اولین کارخانه قندسازی را در ایران دایر نمودند.[21] در نیمه دوم قرن نوزدهم و در دوران حکومت ناصرالدین‌شاه فعالیت محققان، دانشمندان و تاجران آلمانی و اتریشی رو به فزونی گذاشت. البته این گونه فعالیت‌ها طبعاً به شهرت آلمانی‌ها و تأثیرات بعدی آنان در زمینه‌های اقتصادی و تجارت کمک می‌کرد. در پاییز سال 1303.ق/1885.م ناصرالدین‌شاه محسن‌خان را به آلمان فرستاد تا از بیسمارک تقاضا نماید تعدادی مربی نظامی و مستشار اداری به ایران اعزام کنند و به دنبال آن دو افسر بازنشسته آلمانی به نام‌های فلمر (Fellmer) و وت (Weth) به استخدام دولت ایران درآمدند.

بین سال‌های 1308 تا 1318.ق/1890 تا 1900.م مؤسسه کروپ راغب‌ترین مرکز نظامی برای فروش تسلیحات به ایران بود، اما پس از سال 1900.م دامنه فعالیت این مؤسسه کمتر شد و هنگامی که در 29 مارس 1900.م وزیرمختار آلمان در تهران گزارش داد که مظفرالدین‌شاه در پی خرید تفنگ، خمپاره‌انداز و دو نوع سلاح دفاعی ساحلی با لوازم یدکی آن‌ها می‌باشد، بولو بلافاصله اطلاعات فوق را در اختیار کروپ گذاشت و اضافه کرد که نمایندگان سیاسی آلمان در تهران بر این گمان هستند که چنانچه از شاه برای دیدن از کارخانه کروپ دعوت شود، این امر در پیشبرد اهداف کروپ موثر واقع خواهد شد. مؤسسه کروپ با آنکه تمایلی به معامله نداشت ضمن ابراز تشکر، برای وزارت امورخارجه آلمان چنین نوشت: «گرفتن سفارشی مشخص از ایران باید بسیار مشکل باشد، چون از سال‌ها پیش تلاش جهت برقراری ارتباط با تجار ایرانی هرگز نتیجه‌ای به بار نیاورده است و میانجی‌گری‌های صادقانه و مستمر وزارت‌خارجه نیز در این مورد تأثیر نداشته است و به طور کلی منافع مالی کشور ایران توانایی پرداخت این تجهیزات را ندارد.[22] «اما دیگر شرکت‌های کوچک تسلیحاتی آلمان در سال‌های انقلاب مشروطه ایران با ملّی‌گرایان (مشروطه‌خواهان) و طرفداران سلطنت‌ مطلقه داد و ستد می‌کردند؛ به عنوان مثال هنگام محاصره تبریز در نوامبر 1908.م، طبق گزارش روزنامه «نووی ورمیا» مستشاران نظامی آلمان به مشروطه‌خواهان سلاح تحویل می‌دادند و آنان را علیه روسیه تحریک می‌کردند. در ژانویه 1327.ق/1909.م، شونمان، مأمور کنسولگری آلمان در تبریز، عامل فروش پانزده‌هزار قبضه تفنگ و یک‌میلیون فشنگ به مشروطه‌خواهان ایران بود و اکثر این محمولات از راه روسیه به تبریز و مشروطه‌خواهان می‌رسید. آلمانی‌‌ها توانایی رساندن اسلحه به نیروهای انقلابی ایران را داشتند و در مورد همین نقل و انتقال اسلحه بود که کودات، وزیرمختار آلمان، با شادمانی خاطرنشان می‌کرد که خریداران ایرانی اسلحه باز هم در پی عقد قراردادهای مهم خرید اسلحه با شرکت‌های آلمانی می‌باشند و بالاخره تمام این اقدامات در این زمان از نقل و انتقال آشکار و نیمه آشکار سلاح به ایران حکایت می‌کرد، ضمن اینکه این مسائل نشان می‌داد که در طی انقلاب مشروطیت، آلمانی‌ها یکی از عوامل مهم تأمین اسلحه برای مشروطه‌خواهان ایران بودند.[23]

در مورد نیروی دریایی می‌توان گفت که نیروی دریایی ایران در زمان مظفرالدین‌شاه تا سال 1275.ق چنین بود: «اوایل امر فرمانده ناو زره‌دار ”پرسپولیس“ میگنز آلمانی بود، ولی در سال 1272.ق او رفت و فرماندهی را به سرتیپ احمدآقا سپرد به معیّت فرمانده آلمانی سایر آلمانی‌ها هم خدمت را ترک گفتند.»[24] البته کمک‌های آلمان در مقابل حرکت مردم، به‌ویژه نخبگان در انقلاب مشروطیت در درجه دوم و سوم قرار دارد و نباید فعالیت‌های سیاسی و فرهنگی مردم ایران را در کنار این کمک‌ها نادیده گرفت، بلکه درخواست این کمک‌ها برگرفته از نیازهای اصلاحی مردم در مبارزه و مهار استبداد بود.

 

مناسبات فرهنگی

1ــ مدرسه آلمانی در تهران:

در سفر دوم ناصرالدین‌شاه به فرنگ 1296.ق/1878.م، امتیاز این مدرسه را احتشام‌السلطنه در ایام اقامتش در برلین به آلمان داده بود، چراکه وی تصور می‌کرد که زیاد شدن نفوذ مالی و معنوی آلمان در ایران برای سیاست مملکت در مقابل رقابت دو دولت روس و انگلیس سودمند خواهد بود. در پی این امتیاز در اوایل مشروطیت و در دوران سفارت شولمبرگ، یک معلم آلمانی به نام پطرس از برلین برای تأسیس مدرسه به تهران آمد و دولت ایران زمینی در پشت میدان مشق به او واگذار نمود. بنای مدرسه تحت‌نظر معمار آلمانی، اتوشولص، و معمار ایرانی، میرزاعبدالله، در سال‌های 1325ــ1326.ق/1907ــ1908.م ساخته شد. در روز افتتاح مدرسه جشنی برپا گشت و وزیرمختار آلمان نطقی در حسن روابط دو کشور ایراد نمود و متقابلاً مخبرالسلطنه هدایت با سخنرانی در زمینه توجه آلمان به ملل شرق و ایجاد رابطه علمی با آن‌ها به سخنان وی پاسخ گفت. کمک‌هزینه‌ای که به مدرسه داده می‌شد در دوره ریاست‌مجلسی احتشام‌السلطنه به دوازده‌هزار تومان در سال رسید.[25]

این مدرسه با هشت معلم آلمانی و هشت معلم ایرانی با کمک مالی دو کشور آغاز به کار کرد. اولین رئیس مدرسه پطرس نام داشت، ولی بعداً در سال 1911.م دکتر درگر جای او را گرفت. در اوایل، کلیه معلمان مدرسه، به استثنای معلم فارسی، یعنی آقای محسن‌خان گرانمایه، و معلم عربی، شیخ‌محمد بروجردی عبده، آلمانی بودند؛ چنان‌که شیمیدلین، معلم فیزیک، شیمی و جبر؛ آلبرت ساکن، معلم تاریخ عالم؛ برشود و کوس، معلم زبان آلمانی؛ شر، معلم حساب مقدماتی؛ و رین هلد، معلم زبان آلمانی، حساب و وزن بودند و کراتس و پولس فوس هر دو آلمانی، دکتر بابینگر، انگلیسی، و دکتر مولر فرانسوی تدریس می‌کردند و از معلمان ایرانی آن از میرزاعبدالله‌خان بهرامی و صادق‌السلطنه، فتح‌الله خان، میرزا مهدی قریب و آقا شیخ کاظم، که به تدریس عربی، آلمانی و فارسی اشتغال داشتند، می‌توان نام برد.[26]

دوره مدرسه آلمانی ده سال بود؛ دو سال در کلاس ابتدایی، یعنی کلاس هشتم، و دو سال هم کلاس اول (کلاس نهایی) مدرسه درس می‌خواندند و سپس دیپلم می‌گرفتند درواقع دوره متوسط کامل بود و در کلاس هشتم، که سال سوم تحصیل بود، آلمانی می‌خواندند و در کلاس پنجم تدریس فرانسه شروع می‌شد و در کلاس سوم، که سال هفتم تحصیل بود، انگلیسی تدریس می‌شد؛ به طوری که فارغ‌التحصیلان این مدرسه عربی، حساب، هندسه مقدماتی، تاریخ و جغرافیا، فیزیک و شیمی ابتدایی تا سال پنجم و بعد کلیه دروس را در قسمت عالی می‌خواندند. در سال 1914.م اولین گروه دانش‌آموزان آن به دریافت دیپلم موفق شدند که می‌توان از این گروه به مهندس جعفر شریف امامی، عبدالله ریاضی و میرزا ابوالقاسم‌خان کحال‌زاده اشاره نمود.[27]

این مدرسه به فعالیت خود ادامه داد تا اینکه در سال 1334.ق/1916.م سپهسالار محمدولی‌خان رئیس‌الوزرا شد و اعتبار مدرسه ایران و آلمان قطع گردید و به مدرسه اقبال، که متعلق به روس‌ها بود، داده شد و به همین دلیل مدرسه آلمانی تعطیل گردید.

در زمینه اعزام دانشجو به آلمان می‌توان گفت که تعداد محصلان ایرانی در آلمان در اوایل نسبتاً خیلی کم بود و شاید هفت و هشت نفر بیشتر نبودند، چراکه با توجه به غلبه زبان فرانسوی در ایران اکثراً به فرانسه می‌رفتند.

برای اولین‌بار خانواده مخبرالسلطنه باب مراودات و تحصیل در آلمان را باز کرد.[28] این خانواده با هزینه شخصی و خانوادگی برای تحصیل در آلمان رهسپار این کشور شدند و به دنبال آن علایق آلمانی پیدا شد. مخبرالسلطنه اولین ایرانی‌ای بود که در آلمان دیپلم گرفت و زبان آلمانی را خوب می‌دانست.

 

2ــ سایر فعالیت‌های فرهنگی آلمانی‌ها در ایران:

در کنار مدرسه آلمانی، تقریباً از سال 1918.م هیأت آلمانی شرق در مناطق ارومیه و خوی با دو مدرسه و نیز دارالایتام، که اغلب بچه‌های ارامنه را می‌پذیرفت، شروع به کار کرده بود. مدرسه آلمانی ارومیه که خانم فریدمن آن را اداره می‌کرد، تقریباً صد کودک، و مدرسه آلمانی خوی، تحت سرپرستی خانم هارناک، سی کودک را آموزش می‌داد. هر دو این مدارس در اوایل جنگ جهانی اول با فشار قوای روسیه بسته شد، همچنین «دفتر آلمانی هیأت نابینایان» در تبریز و اصفهان می‌بایست به مناسبت جنگ جهانی اول از فعالیت بازمی‌ماند.[29]

در زمینه فعالیت‌های باستان‌شناسی می‌توان از دو نفر باستان‌شناس آلمانی به نام‌های فریدریش زاره و ارنست امیل هرتسفلد نام برد که هر دو استاد دانشگاه برلین بودند و درواقع به تحقیقات باستان‌شناسی در ایران شکل دادند و بررسی‌های متعددی در بناهای تاریخی ایران به عمل آوردند. زاره نیز همگام با هرتسفلد هنرهای مختلف ایران، به‌ویژه هنرهای قرون نخستین اسلامی، را بررسی کرد. هر دو محقق نتایج تحقیقات خود در ایران را به صورت آثار ارزنده منتشر کردند.

 

3ــ بهداشت:

در بخش دارو و لوازم بهداشتی و پزشکی آلمانی‌ها فعالیت گسترده‌ای داشتند؛ به طوری که در سال 1269.ق/1851.م نیز افسران اتریشی در مدارس نظامی تهران خدمت می‌کردند. در میان آنان دکتر ادوارد واربولاک از چهره‌های مشهور بود. وی ابتدا استاد «مدرسه پزشکی» در تهران بود، ولی بعدها پزشک ناصرالدین‌شاه شد.[30] در سال 1312.ق/1884.م البرت شورین به تهران آمد و توانست بنگاه کوچک دارویی در این شهر افتتاح کند. شهرت این بنگاه دارویی به حدی بود که ناصرالدین‌شاه و دربار قاجار فقط از داروهایی استفاده می‌کردند که مهر این مؤسسه را داشت.[31] در سال 1908.م آقای اویگن بوناتی (Eugen Bonati)، که از سال 1326.ق/1899.م در کارخانه‌ای کار می‌کرد، جانشین شورین در تهران گردید. شورین یهودی، و بوناتی کاتولیک و اهل الزاس بود، ازاین‌رو مجمع یهودیان و هیأت‌های کاتولیک، به دلایل مذهبی، و آلمانی‌ها و فرانسویان، به دلایل ملّی، تمایل و علاقه خاصی به این داروخانه داشتند. گمرک و بانک‌ها نیز اعتماد خاصی به آن‌ها داشتند و اگر کالایی دارای مهر آن‌ها بود، بازرسی نمی‌شد. از سال 1913.م بوناتی تنها مالک داروخانه مرکزی شورین در تهران گردید. در 1903.م کارمند قبلی آقای شورین، آقای البرت لوتز، در همدان داروخانه «اکباتانا» را تأسیس کرد. وی با کوشش و فعالیت، شرکت خود را گسترش داد و تا سال 1913.م، با سرمایه‌ای برابر 000/160 مارک مشغول به کار بود، اما در همان سال بر اثر تیفوس درگذشت. داروخانه دیگر آلمانی «داروخانه ایالتی آذربایجان» در تبریز بود که به شرکت سی.آ.رایت با مسئولیت محدود تعلق داشت و مقر آن در برلین بود و سرمایه‌ای در حدود چهل‌هزار مارک در اختیار داشت که آقای زالمان اگبرت آن را اداره می‌کرد.[32]

آلمانی‌ها به دلایلی که گذشت توانستند نفوذ و اعتبار فراوانی در ایران در زمینه‌های مختلف، اعم از سیاسی، اقتصادی، فرهنگی، امور نظامی و بهداشتی، به‌دست آوردند. نه فقط رجال بسیاری به سیاست‌های آلمان متمایل شدند، بلکه کلمه آلمان در جامعه ایران از اعتبار و ارزش بسیاری برخوردار شد؛ با وجودی که آلمانی‌ها طرح‌های بسیاری را آغاز کردند که آن‌ها را به انجام نرساندند، اطمینان به توانایی آن‌ها کاهش نیافت.

 

جنگ جهانی اول و ایران

در اوایل ماه اوت 1332.ق/1914.م جنگ جهانی اول با ترور ولیعهد اتریش، فرانسوا فردیناند، آغاز شد و کشورهای آلمان، اتریش، روسیه، فرانسه و انگلستان درگیر جنگ شدند. هنگامی که جنگ جهانی اول آغاز شد، فعالیت‌های مقدماتی آلمان در خاورمیانه با موفقیت‌های چشمگیری توام بود و این امر در نتیجه همراهی امپراتوری عثمانی با آلمانی‌ها میسر شده بود و اگر آلمانی‌ها می‌توانستند در ایران نیز به چنان موفقیتی دست یابند، پیروزی استراتژیکی بزرگی نصیب آن‌ها می‌شد. در این هنگامه دولت مستوفی‌الممالک در دوره فترت مجلس شورای ملی و با صوابدید جمعی از رجال زبده کشور تصمیم گرفت بی‌طرفی ایران را رسماً اعلام کند تا بدین‌وسیله کشور را از مهلکه جنگ دور کند، ولی در همان زمان بسیاری از نیروهای روسی در شمال و شمال غربی ایران حضور داشتند و در اوایل ماه اکتبر سال 1914.م نیز نیروهای عثمانی تحت فرماندهی افسران آلمانی برای راندن روس‌ها از شمال ایران، به خاک کشور تجاوز کردند. انگلیسی‌ها هم به خاک ایران تجاوز نمودند. به این ترتیب هر سه کشور بی‌طرفی ایران را نقض کردند. در چنان وضعیتی سفیر عثمانی در پاسخ علاءالسلطنه با اشاره به حضور نیروهای روسی در آذربایجان گفته بود که وجود این نیروهای نظامی خارجی در خاک ایران به‌خودی‌خود ناقض بی‌طرفی ایران است، و چون نمی‌توان به رعایت اصول بی‌طرفی از جانب روس‌ها اطمینان داشت، دولت عثمانی هم برای رعایت بی‌طرفی ایران تعهد کاملی نخواهد داد،[33] مگر آنکه نیروهای روسی خاک ایران را ترک گویند.[34]

وزارت امورخارجه ایران با ارسال یادداشتی رسمی برای سفارت‌خانه‌های روسیه و انگلستان در تهران، از دولت روسیه خواست با خارج ساختن نیروهای نظامی خود از خاک ایران، شرایط لازم را برای اعلام بی‌طرفی ایران در جنگ فراهم آورد و سبب نگردد این امر بهانه‌ای هم برای دولت عثمانی فراهم آورد. از دولت انگلستان هم تقاضا شده بود برای حفظ بی‌طرفی ایران مساعدت‌های لازم را بنماید. البته باید گفت که نیروهای روسی، در انقلاب مشروطیت ایران و ماجرای اولتیماتوم آن کشور به دولت ایران به منظور اخراج مورگان شوستر، به ایران (شمال) اعزام شدند و به حضور خود در منطقه شمال، ارومیه و تبریز ادامه می‌دادند و حاضر نبودند نیروهای خود را از ایران اخراج کنند. به همین مناسبت وزیرمختار روسیه در تهران طی یادداشتی رسمی پاسخ منفی دولت متبوع خود را نسبت به درخواست دولت ایران ابلاغ کرد: «... به موجب دستورالعمل اولیای دولت اعلیحضرت امپراتور استحضار می‌دارد که احضار قشون روس از آذربایجان فعلاً غیرممکن است، زیرا فقط وجود قشون مزبور می‌تواند موجبات امنیت اتباع روس و خارجه را فراهم آورد و به واسطه عدم وجود قوای دولت ایران این امنیت ممکن‌الحصول نمی‌باشد و البته اولیای دولت ایران مسبوق و مستحضرند که در این اواخر چند فقره اتفاقات ناگوار از طرف اکراد رخ داده است.»[35] در مقابل اظهارات روس‌ها، وزیر امورخارجه انگلستان در مجلس عوام تمایل دولت آن کشور را مبنی بر بی‌طرف ماندن ایران در مخاصمات اعلام نموده و اظهار امیدواری کرده بود که در پایان جنگ، ایران بتواند استقلال و تمامیّت ارضی خود را حفظ کند. گروهی از محققان معتقدند که حمایت دولت انگلیس از درخواست‌های ایران برای خروج نیروهای روسی «به منظور تأکید تمایل بریتانیا برای رعایت بی‌طرفی ایران به شیوه سالوسانه‌ای انجام می‌گرفت.»[36] هرچند که وزیر امورخارجه انگلستان بر این مطلب تأکید می‌کرد، در سال 1915.م، که سخت‌ترین سال جنگ محسوب می‌شد، پیروزی‌های آلمان متفقین را نگران ساخته بود. علاوه بر این، ایران در مرکز توجه نظامی و استراتژیک آلمان قرار داشت و «به عنوان متحد بالقوه دولت‌های مرکزی می‌توانست به مثابه یک مزاحم کوچک، اما مؤثر علیه متفقین عمل کند و عملیات آن‌ها را در آن منطقه، هند و نقاط دیگر عقیم بگذارد.»[37]

بنابراین دو دولت استعماری روس و انگلیس برای جلوگیری از نفوذ آلمان در ایران عهدنامه سرّی 1915.م را منعقد کردند.[38] این قرارداد در واقع قرارداد 1907.م را تکمیل می‌کرد که به خاطر ترس از آلمان و سیاست‌های جهانی تنظیم شده بود. اما در سال 1915.م/1332.ق موقعیت آلمان فرق کرده بود؛ بدان معنی که آلمان‌ها در میان رجال ایران در دولت و مجلس و خصوصاً بین اعضای حزب دموکرات دارای طرفدارانی بودند و اصولاً دولت ایران در این مرحله گرایش آلمانی داشت؛ چنان‌که در نوامبر 1915.م دولت، که شدیداً تحت‌تأثیر ملّی‌گرایان بود، خود را برای امضای قرارداد مبنی بر اتحاد سرّی با آلمان آماده کرد و برای سازمان دادن مقاومتی علیه اشغال بیگانگان به خارج از شهر تهران رفت، ولی «شاه زیر فشار انگلیس و روسیه با دولت و ملّی‌گرایان موافقت نکرد و در نتیجه توفیقی حاصل نشد.»[39]

رجال وطن‌پرست ایرانی با امضای این معاهده موافق بودند، اما عجله را جایز نمی‌شمردند و می‌خواستند حالت بی‌طرفی را حفظ کنند تا کمک نظامی آلمان به سرحدات ایران وارد شود. در زمان ریاست وزرایی مستوفی‌الممالک، انگلیسی‌ها از فعالیت شونمان، مأمور دولت آلمان، در قصرشیرین و کرمانشاه شکایت داشتند و روس‌ها به خاطر فعالیت دکتر پوگین، معاون سیلر، کنسول آلمان در اصفهان، به دولت ایران اعتراض کردند.[40] در هر صورت مجلس و دولت ایران به نقض بی‌طرفی ایران و تجاوز به خاک کشور از طرف روس‌ها و انگلیسی‌‌ها اعتراض نمودند و گرایش‌های بیشتری به آلمانی‌ها نشان دادند. از طرف دیگر دولت آلمان می‌کوشید از طریق مجلس و دموکرات‌ها دولت ایران را در کنار آلمان و علیه انگلیس و روسیه وارد جنگ نماید. در این زمینه حتی این شایعه پراکنده شده بود که کودتایی به حمایت آلمان در ایران برای ورود به جنگ علیه متفقین در شرف وقوع است. درواقع در نتیجه همین شایعات دولت‌های روس و انگلیس عکس‌العمل نشان دادند؛ روس‌ها، برای جلوگیری از وقوع کودتای احتمالی، ژنرال بارتف را در رأس یک ستون نظامی از جبهه قفقاز عازم ایران کردند تا تهران را به اشغال خود درآورد. نزدیک شدن نیروهای نظامی روسیه به تهران وضع دموکرات‌ها و طرفداران آلمان را در معرض خطر جدی قرار داد و به پیشنهاد آلمانی‌‌ها دولت و دربار درصدد برآمدند مهاجرت کنند و پایتخت را تغییر دهند. ازاین‌رو عده بسیاری از مقامات دولتی و نمایندگان مجلس و اعضای حزب دموکرات به رهبری سلیمان‌میرزا به قم رفتند و به تشکیل کمیته دفاع ملی دست زدند که زیر نظر پرنس رویس فعالیت می‌کرد. آن‌ها با ارسال تلگراف‌های شبه‌رسمی به اطراف اطلاع دادند که در تهران انقلاب شده است و در ضمن ارتباط دولت با ولایات را قطع کردند. ترتیب خروج شاه و تغییر پایتخت به اصفهان هم داده شده بود، اما احمدشاه تحت فشار شدید روس‌ها و انگلیسی‌ها مبنی بر خلع وی از حکومت، از رفتن چشم پوشید.

 

تشکیل دولت موقت کرمانشاهان

کمیته دفاع ملی در قم از سران دموکرات، مانند سلیمان‌میرزا، میرزا سلیمان‌خان میکده، میرزا محمدعلی کلوپ (فرزین)، وحیدالملک (شیبانی)، حاج فطن‌الملک (جلالی)، ادیب‌السلطنه سمیعی و عده‌ای دیگر تشکیل شده بود و با شونمان، مأمور دولت آلمان، همکاری می‌کرد. این کمیته همین که قوای روسیه از دو طرف به قم هجوم بردند و نیروهای ژاندارم و چریک داوطلب را درهم شکستند، از قم به کاشان و از آنجا به اصفهان رفت و عده زیادی از احرار و مجاهدان دوره انقلاب مشروطیت از هر صنف و طبقه نیز با آنان همراه شدند، ضمناً رؤسای احزاب دیگر مانند سیدمحمدصادق طباطبایی از حزب اعتدالیون، و سیدحسن مدرس و امثال آنان نیز به اصفهان رفتند.[41]

در مورد حمله نیروهای روسیه و انگلیس به ایران ادیب‌السلطنه سمیعی در خاطرات خود چنین آورده است: «دولت تزاری روسیه با کمک دولت انگلیس از خاک ایران می‌خواستند عبور کنند و از این راه به دولت عثمانی حمله کنند. چون قبول این پیشنهاد برخلاف اصول بی‌طرفی است، دولت ایران با نظریه دولتین روس و انگلیس نمی‌توانست موافقت نماید، با در هم شکستن بی‌طرفی ایران قشون روس به طرف تهران، پایتخت ما، حرکت کرده و همگی از این وضعیت مضطرب هستیم.»[42]

مجاهدان، که با حمله نیروهای روسیه مواجه شده بودند، گروه‌گروه‌ به‌تدریج از اصفهان به جانب کرمانشاه، که آن زمان در تصرف نیروهای عثمانی بود، مهاجرت کردند و در آن شهر نظام‌السلطنه مافی نیز به آنان پیوست و دولتی را به ریاست او تشکیل دادند. مدرس، وزیر عدلیه، فرزین، فطن‌الملک، قاسم‌خان صور و سالار لشکر وزرای دیگر آن بودند.[43] شاید دولت ملی کرمانشاه می‌توانست با کمک نیروهای عثمانی و آلمان هسته نیرومندی برای مبارزه با متفقین یا دست کم برای دفاع از ولایات غرب در برابر نیروهای روسیه تزاری به‌وجود آورد. درواقع شونمان، با فعالیت گسترده خود مردم، شهر کرمانشاهان را تحریک، و انقلاب بزرگی برپا نمود که در نتیجه «چهارصد نفر قوای بریگاد قزاق ایرانی که تحت فرماندهی مامانوف، افسر روسی، قرار داشت طرفیت را با مردم شهر مقتضی ندیده پادگان خود را ترک و از شهر خارج شد.»[44] اما این پیروزی و وحدت چندان پایدار نماند. دیری نگذشت که بین زعما و سران دو حزب دموکرات و اعتدالیون، از یک طرف، و مقامات عثمانی و آلمانی، از طرف دیگر، اختلاف عقیده و نظر پدید آمد. عثمانی‌ها به دولت آلمان اعتراض کردند که چرا به جای ارتباط با دولت ملی از طریق مقامات عثمانی مستقیماً با افراد و محافل ملّی ایران تماس گرفته‌اند.

به هر تقدیر دولت موقت کرمانشاه، هرچند در ابتدای کار موفقیت‌هایی کسب کرد و توانست تا همدان را نیز تصرف کند، با شکست عثمانی‌ها از هم پاشید و از نیروهای روس در خانقین شکست خورد. در نتیجه دولت مستوفی‌الممالک استعفا داد و احمدشاه در زمان ریاست‌وزرایی فرمانفرما به دو دولت روس و انگلیس اطلاع داد آماده عقد قرارداد و همکاری با آنان است.

 

رقابت آلمان و انگلستان در امور داخلی ایران

دوشنبه 5 مارس 1915.م تلگراف‌های متعددی از علما و اهالی بوشهر در جراید تهران به چاپ رسید که طی آن از توقیف لیستمان، کنسول آلمان، توسط انگلیسی‌ها اظهار نفرت کرده و جداً به این اقدام اعتراض نموده بودند. شنبه 16 مارس 1915.م ساعت چهار بعدازظهر، فن کاردرف، کاردار آلمان، با مورخ‌الدوله سپهر در قصر ابیض به ملاقات مشیرالدوله، نخست‌وزیر، رفت و به قضیه لیستمان اشاره نمود. مشیرالدوله اظهار تأسف کرد و وعده جبران آن را داد. درباب متمرکز نمودن قوای دولت در ولایات، مشیرالدوله گفت که باید ابتدا نیروی ژاندارمری را توسعه داد و توانایی نظامی در شهرها را داشت تا اوامر حکومت مرکزی اجرا شود و دولت بتواند بی‌طرفی خود را حفظ کند.

مجلس شورای ملی در جلسه‌ای طولانی در روز چهارشنبه 17 مارس 1915.م به قدرت بلژیکی‌ها در امور مالی خاتمه داد و دیپلماسی آلمان حرفاً انگلیس و روس را مغلوب کرد و سفارت انگلیس این اقدام ضد متفقین را ناشی از تبانی قبلی منشی سفارت آلمان با موتمن‌الممالک، رئیس مجلس، دانست. در اواخر سال 1915.م دو تن از وزرای دموکرات کابینه مستوفی‌الممالک، که وی به خاطر توازن در کابینه بر ابقای آنان اصرار داشت، از فعال‌ترین همراهان آلمان محسوب می‌شدند؛ از جمله مستشارالدوله، وزیر پست و تلگراف، که نه تنها اطلاعات مربوط به حرکات نظامی روس‌ها را در اختیار آلمانی‌ها قرار می‌داد، بلکه در مورد شکست روس‌ها نیز گزارش‌هایی منتشر کرده بود.

در قم کمیته دفاع ملی در دست آلمانی‌ها بود. این کمیته دولت تهران را خائن می‌شمرد و از تمام وطن‌پرستان راستین دعوت می‌کرد علیه روس و انگلیس قیام کنند. این دعوت، از نفرت شدید ایرانیان نسبت به سابقه سیاست استعماری انگلستان و روسیه در ایران نشأت می‌گرفت. درواقع سراسر تاریخ معاصر این مرز و بوم نشان‌دهنده مداخلات گاه و بی‌گاه این دو رقیب استعماری در ایران است که جلو هرگونه تلاشی در جهت استقلال اقتصادی و سیاسی این مملکت را سد می‌کردند، ازاین‌رو ایرانیان چشم امید به دوستی قدرتی بسته بودند که بتوانند با یاری او در برابر این دو کشور استعماری ایستادگی کنند و به استقلالی که بسیار مشتاق آن بودند، برسند. ازاین‌رو ما شاهدیم، که فرستادگان عثمانی و آلمان در شهر قم، همدان، کرمانشاه و بروجرد قوای انبوهی از ژاندارم، چریک، داوطلب و ایلات را به راحتی گرد آوردند.[45] در اکتبر 1915.م چنین به نظر می‌رسید که آلمانی‌ها نه تنها در تهران، بلکه در همدان نیز قصد داشتند کودتا کنند.

در جراید آن روز عنوان می‌شد که واسموس، جاسوس رسمی آلمان (کنسول سابق آلمان در بوشهر) با کمک دست‌نشاندگان خود به کاروان‌های انگلیسی دستبرد می‌زند و همه‌روزه اقداماتی علیه انگلیس انجام می‌دهد. مخبرالسلطنه، والی فارس، هم ژرمنوفیل است و از این اقدامات جلوگیری نمی‌کند، بلکه مساعدت هم می‌نماید. دولت انگلیس در این خصوص به وزارت امورخارجه ایران نوشت: «فرمانفرما خود را رئیس فرقه دموکرات طرفدار آلمان و مناقشات بر ضد انگلیس قرار داده، این اواخر خود را به این فرقه ملحق کرده‌اند. رؤسای فرقه مزبور همه از دوستان و مخصوصان فرمانفرما هستند و از قرار معلوم برحسب تحریک ایشان کار می‌کنند، معزالیه و واسموس سعی دارند اشخاص را که بر ضد خیالات آن‌ها هستند به طرف خود آورد، آن‌ها را مرعوب کنند.»[46]

از طرف دیگر آلمانی‌ها با فرقه دموکرات فارس، که طرفدار انگلیس بود، ضدیت داشتند، باوجوداین توانسته بودند گروهی از افسران و اعضای فرقه را به سوی خود جلب کنند که یاور علی‌قلی‌خان و سلطان حیدرقلی‌خان در رأس آنان بودند. سفیر انگلیس، به دلیل همکاری مخبرالسلطنه با عمال آلمانی، از وی به وزارت امورخارجه ایران شکایت ‌کرد و در نتیجه تحریکات و رفتارهای دولت یادشده، مخبرالسلطنه را از فارس به تهران احضار کردند. آلمانی‌ها از مخبرالسلطنه خواستند که با استفاده از نفوذ و محبوبیتی که دارد جمعیتی سرّی و محرمانه تشکیل دهد که به سقوط کابینه وثوق‌الدوله و روی کار آمدن خودشان منجر شود. مخصوصاً همه‌جا معروف بود که انگلیسی‌ها با مخبرالسلطنه مخالف هستند. مسیو زمر، کاردار آلمان، از ابوالقاسم‌خان کحال‌زاده، منشی و مترجم سفارت آلمان، خواست که به هر نحوی شده است از مخبرالسلطنه تقاضای ملاقات با مسیو زمر را بنماید و بگوید خبر مهمی از آلمان رسیده است. آلمان نسبت به ایجاد یک دولت مستقل ایرانی ذی‌نفع بود؛ زیرا چنین دولتی می‌توانست خارج از چارچوب سیاست استعماری انگلیس و روس عمل کند و این دو قدرت را از خاک ایران خارج نماید. این تماس‌های مخفی بیشتر به همین منظور بوده است. به هر ترتیب قرار ملاقات گذاشته شد و آن دو یکدیگر را در منزل مخبرالسلطنه ملاقات کردند. شخص دیگر، که خیلی محرمانه به سفارت آلمان می‌آمد، میرزا احمدخان متین دفتری بود. وی تحصیلات خود را در مدرسه عالی ایران و آلمان و مدرسه علوم سیاسی به پایان رسانیده، سپس وارد خدمت وزارت امورخارجه شده بود. متین دفتری بعد از کحال‌زاده با سمت مترجم سفارت مشغول به کار گردید. رقابت بین انگلیس و آلمان به مجلس ایران کشیده شد و با افتتاح مجلس، کاردار آلمان با وحیدالملک شیبانی، محمدرضا مساوات، و سیدجلیل اردبیلی ملاقات محرمانه‌ای داشت که طرح ائتلاف بین حزب دموکرات و حزب اعتدالیون به رهبری میرزا محمدصادق طباطبایی ریخته شد. مقصود نهایی این ائتلاف ترک بی‌طرفی دولت ایران به نفع آلمان و عثمانی بود. آلمانی‌ها درصدد برآمدند که از نیروهای هند مخالف انگلیس در جهت اغتشاش در آن کشور استفاده کنند و بدین‌منظور به سراغ حزبی انقلابی به نام غدر رفتند و با آن وارد مذاکره شدند و زمینه همکاری آن را با حزب دموکرات ایران به رهبری سیدحسن تقی‌زاده فراهم ساختند. تقی‌زاده در برلین کمیته دفاع ملی را با همکاری کاظم‌زاده ایرانشهر، پورداود، اشرف‌زاده، علامه قزوینی، جمال‌زاده، نصرالله‌خان جهانگیر، سعدالله‌خان درویش، حاج‌اسماعیل‌آقا امیرخیزی و اسماعیل نوبری تشکیل داد و ارگان رسمی این کمیته روزنامه «رستاخیز» بود.[47] بدین ترتیب مشخص شد که ازیک‌طرف ارتباط تنگاتنگی بین ملّیون ایرانی و آلمانی برقرار گشت و از سوی دیگر خود آلمان محل و جایگاهی مناسب برای فعالیت ایرانیان خارج از کشور شد. در مقابل، انگلستان در تلاش بود تا بتواند این همکاری را خنثی کند و نفوذ آلمان را از بین ببرد.

 

حاصل سخن:

از اوایل حکومت قاجارها بر ایران، رقابت شدید دول استعمارگر غرب برای نفوذ در این کشور و حفظ و حراست از منافع خود در این منطقه آغاز شد. به‌همین‌خاطر دولتمردان این سلسله سعی می‌کردند با یاری گرفتن از قدرت دیگری و درگیر کردن آن در سیاست خارجی ایران از فشار دولت‌های روس و انگلیس کم کنند و فضایی برای نفس کشیدن به‌وجود آورند. بر همین اساس ناصرالدین‌شاه قاجار متوجه آلمان شد و با مسافرت به اروپا و این کشور، سعی کرد که این دولت را به مناسبات ایران وارد نماید و در عین حال با کمک گرفتن از این کشور در زمینه نظامی و خرید تجهیزات و استخدام کارشناس نیم‌نگاهی هم به پیشرفت، توسعه و توانمندسازی ایران داشته باشد، اما در این راه مشکلاتی وجود داشت که مانع تحقق این اهداف می‌شد: اولاً اینکه صدراعظم آن روز آلمان، بیسمارک، به صراحت اعلام کرد که ایران خود باید توانا شود؛ یعنی حاضر نبود که منافع خود را برای پیشرفت ایران و مناسبات گسترده با این کشور به خطر بیندازد و با دول دیگر چون روس، فرانسه و انگلیس درگیر شود. در واقع بیسمارک سیاست خارجی خود را براساس منافع ملی آلمان و توازن دول قدرتمند اروپایی تنظیم می‌کرد که به قول خودش هر لحظه امکان تغییر و دگرگونی داشت. از سوی دیگر آلمان به دلیل نیاز به مواد خام ایران برای صنایع خود در بخش اقتصاد، با تشویق تجار این کشور به سوی رابطه با ایران حرکت می‌کرد، البته آلمان بی‌میل نبود که با ایجاد پایگاه‌های اقتصادی، فرهنگی و کسب امتیازات سودآور مثل راه‌آهن صاحب نفوذ شود و در این خصوص هم اقداماتی با همکاری ملی‌گرایان ایران انجام داده بود؛ چون در این مقطع آلمان دارای سابقه استعماری نبود و از طرف دیگر تنفر شدید ایرانیان از سیاست‌های استعماری روس و انگلیس و تلاش برای رهایی از این فشار، قدرت مانور آلمان را بیشتر می‌کرد. اما مورد دیگری در این روابط تأثیرگذار بود، و آن هم عبارت بود از مخالفت دول استعماری روس و انگلیس با ایجاد و گسترش این ارتباطات؛ چراکه پاگیری این مناسبات با منافع آنان در تضاد بود و می‌توانست دیگر مناطق تحت نفوذ آن‌ها از جمله هند را به خطر اندازد. به همین خاطر به‌طور آشکار و پنهان با این روابط مخالفت می‌کردند. آن‌‌ها گاهی از طریق رجال وابسته در دولت به این مهم اقدام می‌نمودند و اگر این حرکات کافی نبود با ورود نظامی مثل ورود نیروهای قزاق به ایران به بهانه‌های واهی این رفتار را آشکارا انجام می‌دادند. از طرف دیگر آلمانی‌ها برای غلبه بر رقبا و ورود به صحنه سیاست ایران از تمام توان خود و از راه‌های متفاوت از جمله نفوذ در بین ملی‌گرایان ایران و ایلات و عشایر از طریق مأموران زبده خود استفاده می‌کردند. آن‌ها حتی برای نیل به این هدف سعی کردند ایرانیان را با حزب غدر هند، که تحت استعمار انگلستان بود، مرتبط سازند، که البته با سیطره بی‌چون‌وچرای انگلستان به جایی نرسید. البته در تمام این مناسبات و تحولات داخلی نباید از قیام مردم علیه استعمارگران غافل بود: امثال قیام تنگستانی‌ها، که در این زمینه سعی می‌کردند که از توان مالی و نظامی آلمان و عثمانی نیز بهره گیرند تا بتوانند در مقابل حریف عرض اندامی کنند. در نهایت می‌توان گفت که ورود نیروی سوم در این دوره با وقوع جنگ جهانی اول و مخالفت صریح و شدید دول روس و انگلیس به جایی نرسید و از سوی دیگر دولت قاجاریه نتوانست همگام با زمان حرکت کند و روی پای خود بایستد. البته وابستگی بعضی رجال ایرانی به استعمارگران را هم نباید فراموش کرد. استعمارگران نیز زمانی که پای منافع پیش می‌آمد به راحتی با هم کنار می‌آمدند و ایران را قربانی می‌کردند مثل قرارداد 1907.م روس و انگلیس که شامل تقسیم ایران می‌شد. البته آلمان نیز آن را به رسمیت شناخت.

 

پی‌نوشت‌ها


 

[1]ــ مارتین جی برادفورد، تاریخ روابط ایران و آلمان، ترجمه پیمان آزاد و علی امید، تهران، موسسه پیک و ترجمه و نشر، 1368، ص30

[2]ــ همان، ص29

[3]ــ ویپرت بلوشر، سفرنامه بلوشر، ترجمه کیکاوس جهانداری، تهران، خوارزمی، ص21

[4]ــ فریدون آدمیت، اندیشه ترقی و حکومت عصر سپهسالار، تهران، خوارزمی، 1351، ص169

[5]ــ جلیل نائبیان، روابط ایران با دول خارجی در دوره قاجاریه، تهران، فردابه، 1372، ص177

[6]ــ سیدمحسن مصطفوی، بیسمارک، تهران، علمی، 1354، ص301

[7]ــ مخبرالسلطنه هدایت، گزارش ایران، قاجاریه و مشروطیت، تهران، نقره، بی‌تا، صص126ــ120

[8]ــ رضاقلی‌خان هدایت، خاطرات و خطرات، تهران، زوار، 1344، ص47

[9]ــ مارتین جی برادفورد، همان، ص60

[10]ــ محمدحسن اعتمادالسلطنه، مرآه البلدان، ج3، تهران، دانشگاه تهران، 1366، ص1781

[11]ــ هربرت فیشر. ل، تاریخ اروپا از انقلاب فرانسه تا زمان ما، تهران، دانشگاه تهران، 1346، صص52 و 51

[12]ــ عبدالرضا هوشنگ‌ مهدوی، تاریخ روابط خارجی ایران، تهران، امیرکبیر، 1369، ص302

[13]ــ جلیل نائبیان، همان، ص177

[14]ــ مارتین جی براد فورد، همان، صص44 و 50

[15]ــ چارلز عیسوی، تاریخ اقتصادی ایران، ترجمه یعقوب آژند، تهران، گسترده، 1362، 288

[16]ــ احمد فرامرزی، راه‌آهن اروپا و خلیج‌فارس، به کوشش حسن فرامرزی، تهران، داورپناه، 1345، ص29

[17]ــ ژرژ لنجافسکی، سی‌سال رقابت غرب و شوروی در ایران، ترجمه حورا یاوری، تهران، سحر، 1351، ص181

[18]ــ عبدالرضا هوشنگ مهدوی، همان، ص315

[19]ــ جلیل نائبیان، همان، ص199

[20]ــ ژرژ لنجافسکی، همان، ص181

[21]ــ مارتین جی براد فورد، همان، ص95

[22]ــ همان، ص99

[23]ــ همان، صص102 و 99

[24]ــ کاسافسکی، خاطرات کاسافسکی، ترجمه عباسقلی جلی، تهران، سیمرغ، 1344، ص219

[25]ــ حسین اردکانی محبوبی، تاریخ موسسات تمدنی جدید، ج1، تهران، دانشگاه تهران، 1370، ص414

[26]ــ میرزاابوالقاسم کحال‌زاده، دیده و شنیده‌ها، به کوشش مرتضی کامران، تهران، فرهنگ، 1373، ص186

[27]ــ اسکندر دلدم، زندگی پرماجرای رضاشاه، ج 3، تهران، گلفام، بی‌تا، ص747

[28]ــ «محصلین ایران در آلمان»، مجله کاوه، سال سوم، ش 26، 1287.ق، ص7

[29]ــ مریم میراحمدی، «روابط ایران و آلمان در قرن نوزدهم»، مجله تحقیقات تاریخی، سال اول، ش 1، ص105

[30]ــ همان، ص93

[31]ــ مریم میراحمدی، پژوهشی در تاریخ معاصر ایران، مشهد، آستان قدس، 1366، ص72

[32]ــ مریم میراحمدی، «روابط ایران و آلمان در قرن نوزدهم»، همان، ص98

[33]ــ احمد علی سپهر، ایران در جنگ بزرگ 1918ــ1914، تهران، بانک ملی ایران، 1366، صص90ــ89

[34]ــ عبدالله مستوفی، شرح زندگانی من یا تاریخ اجتماعی و اداری دوره قاجار، ج 3، تهران، تهران مصور، چاپ دوم، 1343، ص144

[35]ــ احمدعلی سپهر، همان، ص91

[36]ــ ل. ی. میرشنیکف، ایران در جنگ جهانی اول، ترجمه ع. دخانیات، تهران، فرزانه، چاپ دوم، 1357، ص34

[37]ــ فلوریدا سفیری، پلیس جنوب ایران (اس. پی. آر)، ترجمه منصوره اتحادیه (نظام مافی) و منصوره جعفری فشارکی، تهران، نشر تاریخ ایران، 1364، ص40

[38]ــ حسین ملکی، زندگی سیاسی سلطان احمدشاه، تهران، امیرکبیر، 1357، ص239

[39]ــ ژان پیر دیرینیک، خاورمیانه در قرن بیستم، ترجمه فرنگیس اردلان، تهران، جاویدان، 1368، ص82

[40]ــ احمد احرار، طوفان در ایران، تهران، نوین، 1368، ص108

[41]ــ محمدتقی بهار، تاریخ مختصر احزاب سیاسی ایران یا انقراض قاجاریه، ج 1، تهران، امیرکبیر، 1357، صص22 و 21

[42]ــ حسن سمیعی و امان‌الله اردلان، اولین قیام مقدس ملی در جنگ بین‌المللی اول، تهران، ابن‌سینا، 1332، ص43

[43]ــ علی‌اصغر شمیم، ایران در دوره سلطنت قاجار، تهران، علمی، 1371، صص560 و 559

[44]ــ حبیب‌الله مختاری، تاریخ بیداری ایران، تهران، دانشگاه تهران، 1326، ص110

[45]ــ کلارمونت اسکرین، خاطرات اسکرین یا جنگ جهانی در ایران، ترجمه غلامحسین صالحیار، تهران، رستم‌خانی، بی‌تا، صص27 و 28

[46]ــ مهدیقلی‌خان هدایت، همان، ص275

[47]ــ حسن تقی‌زاده، زندگی طوفان، به کوشش ایرج افشار، تهران، علمی، 1368، ص185

 

 

 

تبلیغات