آرشیو

آرشیو شماره ها:
۶۶

چکیده

مفهوم و منافع در معنای موسع آن، که فراتر از مباحث اقتصادی است، راهنمای تحلیل سیر ائتلاف ها و هم گرایی ها در سطوح مختلف منطقه ای و بین المللی می باشد. ضرورت ها و اقتضائات همسو موجب می گردند روابط کشورها در قالب «ائتلاف» پی ریزی شوند. بررسی چنین رابطه ای میان ایران و آلمان نیازمند توجه به انگیزه ها و اهداف دو طرف به صورت توامان است و در این مقاله، هر دو بٌعد، یکجا بررسی شده است.

متن

 

تجاوزات و تحکّمات فزاینده روس و انگلیس در ایران‏

تاریخ ایران، در قرن سیزدهم هجرى (مقارن با قرن نوزدهم میلادى) از آغاز با رویدادهاى تلخى همراه بود. در دهه‏هاى نخست این قرن، برابر با دوران سلطنت فتحعلى‌شاه قاجار، ارتش ایران در مصاف با قشون مهاجم روس تزارى، متحمل دو شکست فاحش و خسارتبار شد که تحمیل عهدنامه‏هاى استعمارى «گلستان» و «ترکمانچاى» بر کشورمان، و تجزیه هفده شهر از شهرهاى آباد شمالى ایران (قفقاز اسلامى) را در پى داشت. دیرى نگذشت که جانشین فتحعلى‌شاه (محمدشاه قاجار) در ایمن ساختن مرزهاى شرقى ایران، با تحریکات و مداخلات غیرقانونى و فزاینده انگلستان بر ضدّ کشورمان در هرات و افغانستان روبه‌رو شد و کار به مواجهه سیاسى ــ نظامى ایران با بریتانیا در جنوب و شرق کشور انجامید؛ مواجهه‏اى که در آن، طبعاً حرف آخر را، «فرادستىِ» سیاسى و نظامى امپراتور بریتانیا مى‏زد که سرزمین وسیع هندوستان را با زور و تزویر به قلمرو خود افزوده و ثروت عظیم ملّى و نیروى گسترده انسانى آن دیار را در خدمت اهداف استعمارى خود به کار گرفته بود. ادامه نیرنگ‌ها و تجاوزات دولت انگلیس، همراه خیانت عوامل نفوذى آن دولت در هیأت حاکمه وقت ایران، به‌ویژه عزل و شهادت امیرکبیر با توطئه مشترک استبداد داخلى و استعمار خارجى، هرات و افغانستان را در اوایل سلطنت ناصرالدین‌شاه، از پیکر میهن اسلامى‏مان جدا ساخت و سناریوى تجزیه ایران بزرگ را کامل‌تر کرد.

شکست‌هاى یادشده و پیامدهاى خفتبار آن، سرفصل تازه‏اى در تاریخ کشورمان گشود که مشخصه بارز آن، نفوذ و مداخله روزافزون دو همسایه غالب و سلطه‏جوى شمالى و جنوبى (روس و انگلیس) در مقدّرات ایران بود. تازه، این همه، غیر از مشکلات و معضلات گوناگونى بود که دولت (به‌اصطلاح) همسایه و همدین ایران (عثمانى) در روابط و مناسبات خویش با کشورمان در آن روزگاران پیش آورده بود و مى‏آورد!

به هر روى، ایران اسلامى، پس از آن دو واقعه تلخ و کمرشکن (جنگ بدفرجام با روس و انگلیس در نیمه اول قرن نوزدهم) اینک کشورى بود کهنسال و داراى سوابق درخشان تمدن و فرهنگ، امّا شکست‌دیده و مغلوب، که اولیاى امور آن، هر روز و هر ساعت، می‌بایست منتظر شنیدن خرده‌فرمایش‌ها و تحکّماتِ رسمىِ تازه‏اى از سوى دو حریف کج‏تاب و زورمند خویش در شمال و جنوب کشور (امپراتورى روس تزارى و امپریالیسم بریتانیا) باشند، و بسته به میزان «شجاعت و تدبیر» یا «خامى و سست‌گامى و احیاناً خودباختگى» خویش، و نیز حدّ مساعد بودن یا نبودن شرایط و مقتضیات سیاسى زمانه در داخل و خارج کشور، و دیگر مسائل، ناچار بودند به نحوى (گاه به صورت اعتراض و پرخاش، گاه در قالب دفع‌الوقت و اهمال و تعلّل، و گاه نیز به شکل تسلیم و عقب‌نشینى در مسائل جزئى‏تر براى حفظ مصالح کلّى و عمده کشور) از وقوع درگیرى و جنگ تازه با حریف سرمست، آزمند، بهانه‏جو و سلطه‏گر مانع گردند.

آنچه گفتیم، اقدام حکومت وقت ایران در قبال تحکّمات رسمى و آشکار همسایگان شمال و جنوب بود. و گرنه، مداخلات، تأثیرگذارى‏ها و اِعمال نفوذهاى نامرئى و غیرمستقیم آن دو قدرت استعمارى در مقدّرات کشورمان (که با بهره‏گیرى از جمیع عوامل «تهدید»، «تطمیع» و «تحمیق»، و عمدتاً با وساطت و دلاّلى افراد غرب‌زده‌ای نظیر ملکم‌خان و سپهسالار قزوینى در داخل انجام مى‏شد و عقد قراردادهاى استعمارى رنگارنگ، از جلوه‏هاى بارز آن بود) خود داستانى دراز و جداگانه دارد.

در این زمینه، براى آشنایی با نمونه‏هایى از این نوع تحکّم‌هاى تلخ و زننده و در عین حال فزاینده، دسته‌ای از اسناد و مدارک تاریخى مدنظر قرار گرفته است، با این تذکر که تحکّماتِ آن‌چنانىِ بیان‌گشته، طی قرن سیزدهم هجرى/نوزدهم میلادى، بیشتر، از ناحیه روس‌ها و دیپلمات‌هاى خشن و مغرور آنان در کشورمان انجام مى‏شد و انگلیسی‌ها، به علل گوناگون، و از آن جمله: رعایت مقتضیات دوران نئوکلنیالیزم (استعمار نو) اغلب در پس نقاب ترقّی‌خواهى و سیویلیزاسیون! پنهان شده بودند و حتى‌الامکان، غیر مستقیم و بى‏صدا عمل مى‏کردند. به عبارت دیگر، بر خلاف روس‌ها، با پنبه سر مى‏بریدند و به هنگام مواجهه با موج گسترده مبارزات ضد استعمارى ملّتمان، انعطاف نشان می‌دادند و با عقب‌نشینى حساب‌شده، تاکتیک پیشبرد مقاصد و مطامع شوم خویش در این دیار را دگرگون می‌ساختند و چه بسا، با تظاهر به هماهنگى با حوادث داخلى، در مقام تحریف مسیر و مقصد آن‌ها به سوى و سود خویش برمی‌آمدند (و البته، گاه نیز، به‌ویژه در اوایل امر، خواسته یا ناخواسته، همچون همتایان روسى‌شان، بى‏پرده و مستقیم عمل مى‏کردند و در وقت لزوم نشان مى‏دادند که در شرارت، دست کمى از حریف شمالى، ندارند!).

 

1ــ نمونه اول:

حاجى میرزا آقاسى، «صدر اعظم» محمدشاه قاجار (پدر ناصرالدین‌شاه)، در نامه‏هایى که در مورد مشکلات سخت و دشوار خود در سیاست داخلى و خارجى کشور، به شاه وقت نوشته، به این مطلب تصریح کرده که «هر روز هزارها ناملایم» از سفیر وقت روسیه (ظاهراً گراف مدم) می‌شنیده و متحمل می‌شده است. وى افزوده است: «این مرد، ایستاده است که ما بین دولتین [ایران و روس‏] را به هم بزند، نمى‏دانم با آقایش عداوت دارد یا نادان است؟ امروز باز مى‏آید به حضور تا چه بگوید و چه بشنود؟ دیروز از ظهر تا عصر تنگ بنده را معطل کرد، همین قدر یافتم که غرضش برهم‌زنى است. بسیار آدم دیوانه لجوج بى‏عقل است. صاحب‌منصبان خودش هم تنگ آمده‏اند، مستحضر باشند که باز چه خواهد گفت. زیاده جسارت ندارم (1259 [قمرى‏]) الأمر الأشرف مطاع.»[1]

در نامه دیگری از حاجى، مربوط به همان ایام، چنین آمده است: «... درحضور باهر انور، عرضه داشتم که جناب جلالتمأب وزیرمختار جدید، پاره‏اى تعرّض‏ها و پیغامات و تهدیدات درباره دولت خودشان به غلام خاکسار گفت و رساند و من در جواب گفتم که من از این کارها برى هستم و از آبرو و دین خود بر حذر مى‏باشم، متعهد دخالت در این کارها نمى‏توانم شد و تهدیدات هم به من فایده ندارد... بارى، گفت و شنود از حد گذشت و سخن به طول انجامید. چنین مى‏دانم که با این مرد به کنار نتوانم بیایم و فیمابین نقارى حاصل شود. فکر کردم که این کاغذ دولتى را زود به او برسانم. حرف دیگر به میان نیامد و شکوه و گله بروز نکرد تا معلوم شود که در جواب چه خواهد گفت... فرستادم به نظر اقدس همایونى روحنا فداه برسد، اگر مقبول است مُهر کرده بفرستم... .»

محمدشاه در حاشیه این نامه نوشته است: «جناب حاجى دیگر به از این کاغذ که به ایلچى نوشته‏اید نمى‏شود. خدا گوش شنوا بدهد و زورى، که حرف حسابى را ایشان، مُجرى‏ بکند، آمین (1259ق)».[2]

نامه دیگر حاجى به شاه، پس از پخش خبر توطئه نافرجام عثمانی‌ها برای قتل مرحوم امیرکبیر در سفارت ارزنه‌الروم نوشته شده است. در آن نامه، صدراعظم ایران مضمون گفت‌وگوى خویش با «غراف صاحب»، کاردار سفارت روسیه در تهران، را چنین گزارش کرده است: «...ثانیاً، حرکت دولت روسیه که به زور یا رضا، عهدى در ترکمانچاى بستند، الآن یک فقره از آن باقى نیست، همه را برهم زدند. هر چه از این طرف [یعنى از سوى ایران‏] با اعلیحضرت امپراتور [روسیه‏] و جنابان پرنس دراتسوف و غراف نسلرود و وزراى مختار نوشته شد یکى را نپذیرفتند با اینکه همه موافق عهدنامه بود، تا کار به جایى رسید که چاپار را از رفتن تفلیس [پایتخت قفقاز اشغالى‏] مانع آمدند. رذالت زیادتر از این نمى‏شود، هر چه خودشان خواستند همه را با اینکه خلاف عهدنامه بود مجرى داشتند تا کار به جایى رسید که با زور به استرآباد آمدند و با ترکمان مخالطه کردند و قنسول گذاشتند. حالا بى‏اذن و اجازه، کشتى به مرداب [انزلى‏] آورده [در اصل: آمده‏]، گیلان را برهم زده‏اند. این امر، از پیش مطلقاً نمى‏رود. من میان مردم بدنام مى‏شوم. بهتر این است که تا کار برملا نشده و امر واضح نگشته، خود را برکنار بکشم که این نقل، به جاى بد خواهد رسید، من شریک فساد نشوم.

قدرى دست و پا زد و قسم‌ها خورد که مقصود اعلیحضرت امپراتور، به غیر از دوستى و اتحاد با پادشاهان دین‌پناه روحنا فداه نیست. گفتم: نشان‌هاى بسیار بد و علامت‌هاى بسیار غلیظ مى‏بینم. من عاقلم، خود را به ورطه نمى‏اندازم، که بعد از من بگویند که نفهمیده کارى کرد و براى دولت ایران ضرر شد. گفتم: جناب وزیرمختار [روسیه‏] هم بسیار گتره مى‏نویسد. وزراى سابق هم نوشتند، به جهت میهمان بودن، متحمل شدم و الاّ انسان متحمّل این گتره‏ها نمى‏شود. بارى این طرف و آن طرف دست و پایى زد، به جایى نرسید و رفت. به جهت استحضار قبله عالم و عالمیان روحنا فداه عرضه داشتم که هنگام آمدن وزیرمختار استحضار داشته باشند... .»[3]

 

2ــ نمونه دوم:

میرزا رضاخان دانش (پرنس ارفع‌الدوله مشهور) در خاطرات خویش، در بخش مربوط به مأموریت کمیسیون تحدید و تعیین خط مرزى میان خراسان ایران و ترکستان روس در سال 1301.ق (که او خود، سِمَت مترجمى کمیسیون را بر عهده داشت) داستان جالبى نقل ‏کرده که شاهدى بر بحث ماست. وى نوشته است: در خلال مذاکرات، کار رئیس هیأت ایرانى (سلیمان‌خان صاحب‌اختیار) بر سر ابقاى مزارع و مراتع یکى از عشایر مرزنشین در خاک ایران، با هم‌قطار روسى خویش (کلنل کاراوایف) به مشاجره‏اى بى‏نتیجه کشیده شد و صاحب‌اختیار پس از بحثی تند با کلنل، به عنوان اعتراض، استعفاى خود را تقدیم دربار تهران نمود. «بعد از سه روز، از تهران دو تلگراف به صاحب‌اختیار رسید: یکى رمز از طرف [ناصرالدین‏] شاه، و یکى به طور اختصار از طرف وزیر امورخارجه [میرزا سعیدخان مؤتمن‌الملک انصارى‏].

وزیر امور خارجه نوشته بود: از طرف همایونى تکلیف شما معیّن شد، استعفاى شما قبول نمى‏شود، مأموریت محوله خودتان را باید انجام بدهید. تلگراف شاه خیلى مفصل بود، بعد از تغییر [کذا] معمول دربارى نوشته بود که (تصور مى‏کنى که من به اختیار خودم به این تقسیم و تحدید حدود راضى شده‏ام؟!). ژنرال سکوبرلف گوگ‌تپه را نقب زد با دینامیت با تمام جنگجویان تراکمه که آنجا جمع بودند به هوا پراندند و آمد عشق آباد و مرو و آخال را گرفت، وقتى که دیدند آنجا وادى غیر ذى‏زرع است: نه آب دارد نه گیاه، به خیال تسخیر خراسان افتاد، با اتاماژور خود آمد در قوچان نشست و لشگرش را خواست. با کدام قشون و با کدام پول، من مى‏توانستم دفع او را بکنم؟ با هزار التماس، داخل مذاکره با شخص امپراتور شدم. با هزار زحمت، شرّ سکوبرلف و عساکر او را از خراسان رد کردم. اگر مقدارى از اراضى لطف‏آباد مى‏رود، در مقابل آن خطر بزرگ، چه اهمیت دارد؟ هر چه به شما دستور العمل دادند ــ مشاجره لازم نیست ــ به مقام اجرا بگذارید... .»[4]

 

3ــ نمونه سوم:

 داستان هیاهو و غوغایى که گریبایدوف (سفیر متکبّر و ماجراجوى مشهور روس تزارى در زمان فتحعلى‌شاه) پس از عقد عهدنامه ترکمانچاى در پایتخت ایران برپا کرد در تاریخ ثبت است. وى پس از ورود به تهران، با جلب و حبس توهین‌آمیز و زننده یکى از پردگیان حرم آصف‌الدوله (داماد فتحعلى‌شاه، و یکى از مقامات سیاسى بسیار عالی رتبه وقت ایران) در سفارت روس در تهران، موجبات خشم شدید مردم مسلمان را فراهم ساخت و در بلواى عامى که پیرو این امر رخ داد، دست آخر، جان خود و تمامى هیأت روسى همراه را (به استثناى یک تن) فداى این رفتار زشت و زننده کرد. حدود بیست سال پس از غوغاى گریبایدوف، همین نوع رفتار زننده را ــ بلکه به صورتى وقیح‏تر ــ سفیر وقت انگلیس در ایران (سر چارلز مارى یا مستر موره) نسبت به خواهرزن ناصرالدین‌شاه تکرار کرد که این بار به درگیرى مستقیم شخص شاه با سفیر و دولت انگلیس انجامید.

 خان ملک ساسانى در توضیح ماجرا چنین نوشته است: «اوّلین زن عقدى ناصرالدین‌شاه که در ایام ولیعهدى در تبریز با او ازدواج کرده، گلین‌خانم، دختر احمدعلى‌میرزا، پسر فتحعلى شاه است. گلین‌خانم مزبور، خواهرى بسیار زیبا و دلربا داشته موسوم به پروین‌خانم که در ازدواج میرزا هاشم‌خان نورى اسفندیارى (پسر میرزا رحیم‌خان همشیره‌زاده محمداسماعیل‌خان وکیل‌الملک کرمانى) بوده است.

 میرزا هاشم‌خان در زمان محمدشاه، غلام بچه اندرون بوده، پس از آن غلام پیشخدمت شده و سپس داخل نظام گردیده است. مخدّره عیال میرزا هاشم‌خان، با سفارت انگلیس روابط خصوصى پیدا مى‏کند، کم‏کم در سفارتخانه منزلش مى‏دهند. حتّى هنگامى که سفارت به ییلاق مى‏رفته، براى خانم هم چادر مخصوص در سفارتخانه قلهک مى‏زنند و میرزا هاشم را منشى سفارت مى‏کنند.

 ناصرالدین‌شاه از وضعیت خواهر گلین‌خانم در سفارت انگلیس سخت عصبانى مى‏شود. در ابتدا خودش شخصاً براى سفیر انگلیس پیغام مى‏فرستد، سپس به میرزا آقاخان [صدر اعظم وقت‏] دستور مى‏دهد که هر طور هست آن زن را از سفارت انگلیس بیرون بیاورند.»[5]

به نوشته خان ملک: «مکاتبات صدارت عظمى با سفارت انگلیس راجع به میرزا هاشم‌خان و زنش، یکى از عجیب‏ترین پرونده‏هایى است که اکنون در دست است و شاید بیش از صد هزار سطر در این باب مکاتبه شده است.»[6] ملخص کلام آنکه کار گستاخى، سماجت و اهانت آشکار وزیرمختار انگلیس نسبت به دربار و دولت ایران، آنچنان بالا ‏گرفت که ناصرالدین‌شاه، طىّ مراسله‏اى به صدراعظم چنین نوشت: «20 ربیع الأوّل 1272 [قمرى‏]. شب گذشته ما کاغذ وزیرمختار انگلیس را خواندیم. از بى‏ادبى و بى‏معنى و بى‏باکى او خیلى تعجب کردیم که این طور جسورانه نوشته است و کاغذى را هم که قبلاً نوشته بود خیلى خودسرانه و بى‏ادبانه بوده. به علاوه، مکرّر شنیده‏ایم که در منزل خود همیشه از ما بدگویى مى‏کند، نسبت به ما خیلى بى‏ادبانه سخن مى‏گوید. هرگز این مسأله را باور نداشتیم، اینک جسارت نموده در کاغذ رسمى مى‏نویسد. بنابراین بر ما مسلّم شده است این مرد احمق نادان دیوانه مستر موره داراى این اندازه جسارت و جرئت است که حتّى به سلاطین نیز توهین کند. از زمان شاه سلطان حسین که ایران در آن تاریخ به منتها درجه هرج و مرج رسیده بود مخصوصاً چهارده سال آخر زندگانى او که به کلّى علیل و رنجور و ناتوان شده نمى‏توانست به کارهاى مملکت رسیدگى کند تا به امروز، کسى قادر نبوده، ولو یک دولتى یا نماینده آن، به شهریار ایران سوء ادب نشان بدهد. حال مگر چه شده است که این وزیر مختار احمق، این طور جسورانه رفتار مى‏کند؟ از دیشب تا به حال، اوقات ما به تلخى گذشته است. اینک به شما امر مى‏کنم تا بدانید، وزرای مختار را هم اطلاع دهید که تا خودِ ملکه انگلیس، عذرخواهى کامل از بى‏ادبى و جسارت نماینده خود نکند، ما هرگز راضى نخواهیم شد نماینده احمق ملکه را در دربار بپذیریم. این یک آدم سفیه و نادان است و هرگاه این عذرخواهى صورت نگیرد هیچ وزیرى را از دربار انگلستان نخواهیم پذیرفت.»[7]

ماجراى فوق، مشکلات زیادى براى دولت و ملت ایران در پى داشت که تفصیل آن را باید از تواریخ آن دوران بازجست.

 

4ــ نمونه چهارم:

در 1306ق/1888.م، ارسال نامه دیگرى را شاهد هستیم به امضاى وزیرخارجه وقت ایران (میرزا عباس‌خان قوام‌الدوله تفرشى، پدر میرزا محمدعلى‏خان قوام‌الدوله میزبان ادیب پیشاورى) و القا و املای ناصرالدین‌شاه خطاب به سفیر وقت ایران در پایتخت تزار، که در آن از زبان شاه، اعتراض شدید روس‌ها نسبت به صدور «جواز کشتی‌رانى» از سوى دولت ایران براى «کشتى‏هاى تجارتى عموم دول در رود کارون از خرمشهر تا سد اهواز» بى‏وجه قلمداد شده است. مجوز یادشده، البته، عام و فراگیر بود و به کشتی‌هاى تجارى همه دولت‌ها اجازه ورود به کارون را مى‏داد، اما به دلیل تسلط انگلیسی‌ها بر خلیج فارس، و راه نیافتن روس‌ها به آن، عملاً بیشترین سود را از صدور این مجوز، انگلیسی‌ها مى‏بردند و سر روس‌ها بى‏کلاه مى‏ماند و لذا شدیداً عکس‌العمل نشان دادند و براى جبران این امر به دولت ایران فشار مى‏آوردند که به کشتى‏هاى آنان جواز ورود به مرداب انزلى را بدهد.

در این نامه مهم و تکان‌دهنده، گلایه‏هاى حکومت ایران از فشارها و تحکّمات روس و انگلیس این چنین بیان شده است:  «... محض رواج تجارت و حمل و نقل متاع و غلاّت ایران به خارج، و آبادى ولایت، چنین اعلانى و چنین اذنى به دخول و خروج کشتى‏هاى تجارتى بخارى و غیر بخارى جمیع ملل روى زمین داده‏ایم و همه کشتى تجارتى دارند، چرا پاى انگلیس را به میان مى‏آورید؟ شاید انگلیس از این اعلام خوشحال بشود. خوشحالى او یا بدحالى او، دلیل نمى‏شود که ما از صرفه و صلاح و نفع و ضرر خودمان و آبادى مملکت ایران صرف نظر کنیم و دست به روى دست گذاشته حالت وحشى‏هاى ینگه‌دنیا [= دنیاى جدید، مقصود، امریکاست‏] را به هم رسانیم. روزبه‌روز، جمیع ممالک روى زمین رو به ترقى است، ما چرا اسباب ترقى و آبادى مملکت خودمان را فراهم نیاوریم؟ چرا باید راه نسازیم و کارخانجات احداث ننماییم که از هر چیز محتاج به ممالک خارجه باشیم؟ اگر تا به حال، اقدام به ساختن بعضى راه‌ها کرده بودیم، دو سال یک مرتبه، سه سال یک مرتبه، غلا و قحطى بعضى شهرهاى ایران ــ خاصّه تهران ــ را مستأصل و مردم آن را پریشان نمى‏کرد. جمیع دول روى زمین، یا سلطنت مستقله [استبدادى‏] هستند یا سلطنت مشروطه، یا جمهورى. در میان دول روى زمین، پاره‏اى دولت‌ها به هم مى‏رسد که خیلى کوچک مى‏باشند؛ همه در مملکت و ولایت و خاک و زمین و امور داخله خودشان مستقل، و مختارند که هر قرارى در داخله خودشان میل دارند و صرفه و صلاح خود را در آن مى‏بینند بدهند. دولت ایران که از همه قدیم‌تر، و همیشه سمت استقلال را داشته و دارد، چرا باید به اندازه یک دولت پست کوچک هم، استقلال در داخله خود نداشته باشد؟ چرا باید هر قرارى را که مقرون به صرفه و صلاح و آبادى مملکت خود مى‏پسندند، ندهد؟ وضع دولت ایران طورى شده است که هیچ دولتى به این حالت نیست. دولت ایران میان رقابت دولتین انگلیس و روس گیر کرده است. هر کارى مبنى بر صرفه و صلاح و آبادى مملکت خودمان در جنوب ایران بخواهیم، از ساختن راه و سایر کارها، بکنیم دولت روس مى‏گوید براى منافع انگلیس مى‏کنید؛ چنان‌که در مسأله کارون همین طور مى‏گویند. در شمال و مغرب و مشرق [نیز] اگر بخواهیم چنین کارها بکنیم انگلیس‌ها مى‏گویند به ملاحظه منافع روس، اقدام به این کار کرده و مى‏کنید؛ چنان‌که در ساختن راه قوچان و راه‌آهنى که حاج محمدحسن [اصفهانى امین‌الضرب اوّل‏] در کار ساختن است در محمودآباد در کنار بحر خزر، مکرّر همین اظهارات را کرده‏اند. تکلیف ما مشکل است و روز به روز مشکل‏تر خواهد شد. پس یک‌مرتبه روس و انگلیس بگویند: دولت ایران، دولت مستقله نیست. هر چه ما بگوییم باید آن طور بکند! آیا در میان دول روى زمین، از بزرگ و کوچک حتى بلغارى ــ که تازه سرى میان سرها بیرون آورده ــ و صرب و یونان، یک دولت هست که زیر بار این حرف‏ها برود؟»

 وزیر امورخارجه ایران از قول شاه افزوده است: «دولت خودمان را مى‏خواهیم آباد کنیم، کارخانجات بسازیم، راه‌هایى بسازیم، قرارهاى مقرون به صرفه و صلاح دولت و ملّت خودمان بدهیم، دولتین انگلیس و روس چه حقى دارند به کارهاى داخله ما که این حرف‏ها را به میان بیاورند و این سؤالات را بنمایند؟... هر پادشاهى مسئول است که در پى منافع و ترقى دولت و تربیت ملّت و آبادى ولایت خودش برود، اگر نکند خلاف مسئولیت کرده و به تکلیف پادشاهى خود رفتار نکرده است. بنابراین، مسأله را مکرّر مى‏کنیم: رقابت انگلیس و روس طورى شده است که مثلاً اگر به سمت شمال و شرق و مغرب مملکت خودمان بخواهیم به گردش و شکار برویم، باید با دولت انگلیس مشورت بکنم؛ چون سمت سرحدات روس است شاید او خیالى بکند و برنجد. و همچنین اگر به سمت جنوب میل بکنم، باید از دولت روسیه مشورت بکنم. شما تصور بکنید که هیچ دولتى در روى زمین، از بزرگ و کوچک، این حالتِ حالیه ما را دارد؟ آیا ما یک دولت مستقلّه نیستیم که اختیار محوّطه مملکت خودمان را داشته باشیم و به آزادى بتوانیم حرکت کرده مصالح دولت خودمان را به نظر آوریم؟ البته ایران، مستقل است و آنچه صلاح وقت مملکت و داخله خود را بداند بدون آنکه منتظر باشد از دولت دیگرى مشورت بکند یا منتظر سؤال و گله آن‌ها بشود، البته باید بکند و اگر نکند خیانت به دولت و ملت خود کرده است... .»

در خاتمه نامه، چنین آمده است که: «تمام این فقرات را براى استحضار آن جناب نوشتیم که مستحضر باشید و اگر مذاکره‏اى در پطرزبورغ [پایتخت تزار] به میان آمد، با بصیرت باشید و بدانید در جواب چه باید اظهار نمایید. محل مهر وزیر امورخارجه ــ قوام‌الدوله.»[8]

با توجه به ملاحظات سیاسى بسیارى که براى حکومت ایران، در مواجهه با دو همسایه سلطه‌جو و زورگوى شمال و جنوب وجود داشت، می‌بایست (به اصطلاح) کارد به استخوان شاه ایران رسیده که ناگزیر از ارسال چنین دستورالعمل تندى به نماینده سیاسى ایران در دربار تزار شده باشد!

 

5ــ نمونه پنجم:

این نیز گزارشى است مهم از امین‌السلطان ــ صدراعظم ناصرالدین‌شاه ــ به مخدوم تاجدار خویش، در ناله و گلایه از «دبّه‏ها و شلتاق‌هاى شرارت‌انگیز و جنگ‌طلبانه» سفیر وقت روسیه ــ پرنس دالگورکى ــ و نیز سخت‏گیرى‏ها و مانع‌تراشی‌هاى متقابل هم‌قطار انگلیسى وى (سر دروموند ولف) در سال 1306.ق.

 گفت‌وگوى امین‌السلطان و دالگورکى بر سر خواسته‏هاى ناحق و استعمارگرانه روس‌ها در شمال ایران بود که در آستانه سفر سوم ناصرالدین‌شاه به اروپا (از طریق روسیه) مطرح ساخته بودند و از جمله آن‌ها اجبار ایران به گشودن مرداب انزلى به روى کشتى‏هاى روس و منعقد نکردن قرارداد تأسیس راه‌آهن در ایران با کمپانی‌هاى خارجى بدون اطلاع و توافق روسیه (تا پنج سال آینده) بود. شاه براى رفتن به اروپا از خاک روسیه مى‏گذشت و روس‌ها اجازه ورود شاه به خاک خویش را به پذیرش رسمى این تعهدات از سوى دولت ایران منوط دانسته بودند، که دولت ایران پس از کشاکش‌هاى بسیار ناگزیر پذیرفت.[9]

امین‌السلطان در گزارش این گفت‌وگو، با لحنى پر از درد و خشم به شاه نوشته است:

 «قربان خاک‌پاى جواهرآساى اقدس همایونت شوم. الآن که چهار ساعت به غروب مانده روز پنجشنبه است، به عرض این عریضه چاکرانه عاجزانه جسارت مى‏نماید که الآن، از دست عرب صاحب [دبیر سفارت روس‏] خلاص شده و نشسته‏ام منتظر خبرش هستم که ببینم آن... علیه اللعنه و العذاب دالغورکى قبول مى‏کند یا باز مثل دیشب دبّه خواهد کرد. بدانید که در تمام روى زمین، آدم از این ”حرام‏زاده‏تر“، ”پدرسوخته‏تر“، ”بدخواه‏تر“، ”شرطلب‏تر“ نیست و به حق خدا و به نمک همایون صریحاً جنگ‌طلبى مى‏کند و قطعاً فسادى برپا خواهد کرد تا ببینیم خدا چه مى‏خواهد و اقبال همایونى چه مى‏کند؟ این قدر هست که این غلام را به مأموریتى روانه فرموده‏اند که در آتش رفتن و سوختن، به مراتب گواراتر و بهتر و آسان‏تر است. راضى دارم تمام عمر و مال و هر چه دارم، تمام را بدهم و یک‌مرتبه چشمم به چشم نحس نجس این عمر خطاب نیفتد. تصدق خاک‌پاى مبارکت گردم، اگر این کار را ان‌شاءاللَّه، ان‌شاء‌اللَّه، ان‌شاءاللَّه، تمام کرده شرفیاب شدم، عرض خواهم کرد که این غلام، خدمت و ریاضت و زحمتى که در یک عمر چاکرى باید کشید در این چند روزه کشیده‏ام مرخّصم فرمایید، و اگر تمام نکرده آمدم که واضح است باید عرض کنم که دیگر روى نوکرى و شرفیابى حضور را ندارم. حرف در سر این است که علاوه بر همه، بین المحذورین و بین المحظورین هم واقع شده است، انگلیس به مراتب بدتر و شدیدتر است، او هم به هیچ وجه من‌الوجوه راضى نمى‏شود. دو دفعه تا حالا آمده و غلام را دیده است باز هم وعده کرده است امروز عصر هم بیاید، خیلى اصرار دارد که این کار را بکنند و همه قسم تعهّدات مى‏کند که شما قبول نکنید، شما را آسوده خواهیم کرد، بد هم نمى‏گوید ولى حرف در سر این است که اگر کار نگذشت، دالغورکى فوراً یک کارى مى‏کند و یک مفسده‏اى برپا مى‏کند که تا کار به واسطه بکشد از کار گذشته باشد. خدا رحم کند، عجب شر و عجب زحمتى گرفتار شده‏ایم، کاش آن کشتى که هر دو اینها را به ایران آورده بود غرق شده بود! قربان خاک‌پاى مبارکت شوم، این مرد که دالغورکى باشد حاضر نیست که یک کلمه، بلکه یک حرف، بلکه یک زیر و زبر از آن صورت را که مرقوم داشته و به اردو فرستاده بود حک و اصلاح فرمودید؛ تغییر دهد و یک وضعى حرکت مى‏کند که بالأخره هم نزاعمان شد. مختصراً، رنگ و شیوه‏اى نمانده که این غلام نزده باشد، ولى چه فایده که طرف، آدم نیست، ”خرسِ تمام“ بلکه از آن هم بدتر است. از بس حواس و خیالات این غلام در این مسأله حاضره متفرق و پریشان است، استدعا مى‏کنم که از وضع مغشوش این عریضه چاکر، به نظر مرحمت عفو و اغماض شود. زیاده قدرت جسارت ندارد... .»

 دستخط شاه (در پشت گزارش) چنین است: «جناب امین‌السلطان، این عریضه شما در ”حصار امیر“ رسیده و باعث ملالت شد. از زحماتى که کشیده‏اید صریحاً به شما مى‏نویسم که هر طور است، البته البته، این کار را تمام بکنید. طول کشیدن این کار کثیف، خیلى بد است و الاّ باید در شهر، دالغورکى را بخواهم و در حضور شما و وزیر خارجه، حرف خودم را با او تمام کنم، نکند بعد به این زحمتن بیفتم و هر طور است ان‌شاءاللَّه خود شما به انجام برسانید. نوشتجات را هم فرستادم نگاهدارید به کار مى‏خورد... .»[10]

تحکّمات و تجاوزات روس و انگلیس نسبت به ایران در سراسر قرن نوزدهم میلادى ادامه داشت و در دهه‏هاى نخستین قرن بیستم (دوران مشروطیت به بعد) تشدید شد و در سال‌هاى جنگ جهانى اول و پس از آن به بیشترین حد خود رسید، که وقوع کودتاى اسفند 1299 جلوه و ثمره‏اى از آن بود.[11]

 

راه چاره؛ بهره‏گیرى از تضاد قدرت‌هاى خارجى به سود ایران‏

حکومت ایران در عصر قاجار، با همه نقص‌ها و نارسایى‏هاى بسیارى که داشت، در سیاست خارجى، از مقاومت و ایستادگى در برابر این تحکّمات، خالى نبود و در این راه، از تمامى حربه‏ها و چاره‏هاى ممکن نیز سود مى‏جست (هرچند که مع‌الأسف، این ایستادگى و مقاومت، صرف نظر از اینکه گاه جاى خود را به نحوى تمکین و تسلیم مى‏داد، در کلّ نیز، سیرى نزولى و کاهنده داشت و این مسأله، منضمّ به دیگر علل و عوامل داخلى و خارجى، میدان را به طور فزاینده‏اى براى جولان بیشتر دشمنان استقلال و سعادت ایران بازتر مى‏ساخت).

بسیاری از مدارک و اسناد تاریخى مربوط به عصر قاجار (که به بعضى از آن‌ها، در این مبحث اشاره شده است) به‌وضوح نشان مى‏دهد که یکى از حربه‏هایى که رجال وطن‌خواه و مستقل ایران (همچون امیرکبیر) برای «تعدیل و تقلیل» نفوذ استعمارى روس و انگلیس، و «تخلّص» از فشارها و تحکّمات روزافزون آن‌ها، از آن بهره مى‏جستند، سیاست «ایجاد و تشدید تضاد سیاسى» بین آن دو همسایه استعمارگر، و استفاده از این تضاد به نفع منافع و مصالح ایران بوده است.

مورخان و پژوهشگران، از ایجاد تضاد بین قدرت‌هاى خارجى، به عنوان سیاست ایرانیان در قرن نوزدهم یاد کرده‌اند. آقاى على اصغر زرگر نوشته است: «در طول نیمه دوم‏ قرن نوزدهم، مداخلات روس و انگلیس در امور داخلى ایران به صورت یکى از امور روزانه در تمام سطوح درآمد. تعداد آن دسته از سیاستمداران ایرانى که نه در کنترل بریتانیا بودند و نه آلت دست روسیه، بسیار اندک بود. در نتیجه موفق‌ترین صدراعظم آن دوران، شخصى بود که توازن عوامل روس و انگلیس، یعنى آنگلوفیل‌ها و روسوفیل‌ها، در کابینه‏اش حفظ مى‏شد. حکام ایرانى براى جلوگیرى از دست‌اندازى توأم این قدرت‌ها، تنها وسیله‏اى که در اختیار داشتند آن بود که به بازى خطرناک برانگیختن یک قدرت بزرگ بر ضد قدرت بزرگ دیگر روى آورند، یا سعى کنند که با یک قدرت ثالث روابط نزدیکى برقرار کنند.»[12] دولتمردان ایرانی از اینکه روس و انگلیس به یکدیگر نزدیک شوند و همچون دوران عقد قرارداد 1907 (تجزیه ایران به مناطق نفوذ روس و انگلیس)، دست همدیگر را (بر ضدّ ایران) به دوستى بفشارند، سخت متأسف و نگران مى‏شدند.[13] به عنوان نمونه مى‏توان به اظهار تأسف میرزا صادق‌خان مستشارالدوله در مجلس شوراى صدر مشروطه اشاره کرد.[14]

کارشناسان سیاسى غربى نیز نظیر لرد ادوارد گرى (وزیر امور خارجه مشهور انگلیس در عصر مشروطه و پرچمدار قرارداد 1907) و لرد کرزن (وزیر خارجه نام‌آشناى بریتانیا و طراح قرارداد 1919 که تحت‌الحمایگى ایران توسط انگلیس را موجب می‌شد) به سیاست مدبّرانه ایرانیان در ایجاد یا تشدید تضاد میان قدرت‌هاى بیگانه سلطه‏جو براى حفظ مصالح و منافع ملى ایران اعتراف کرده‏اند. ادوارد گرى، زمانى که سفیر کبیر انگلیس در امریکا بود، در تلگراف دهم اکتبر 1919 به کرزن، به این «عادت دیرینه ایرانیان» اشاره کرد که «همیشه مى‏خواهند میان دول بزرگ خارجى ایجاد کدورت و اختلاف کنند.»[15] سر هنرى ساویج لندور، از رجال مشهور انگلیس است که در سال‌هاى 1901ــ1902 ایران را به گام سیاحت (و در واقع: جاسوسى) پیموده و خاطرات این سفر را در کتاب «عبور از اراضى‌ای که مورد طمع و حسد است» (چاپ لندن، 1902) شرح داده است. وى نوشته است که زمانى که در تهران به سر مى‏برد «یکى از رجال رسمى تهران در ضمن صحبت به او گفته است: ”علاوه بر قواى دفاعى ما، امنیت کشور ما بسته به رقابت دولتین روس و انگلیس است. ما در وسط این دو دولت واقع شده‏ایم، اگر این‌ها با هم بسازند کار ما ساخته است.“»[16] کاردار سفارت امریکا در ایران در 1300.ش نیز، از ایجاد تضاد بین قدرت‌هاى خارجى به عنوان «بازى قدیمىِ شرقىِ» ایرانی‌ها یاد کرده است.[17]

جیمز بیل (مورخ و تحلیلگر معاصر امریکایى) با اشاره به «رقابت دو قدرت بزرگ انگلیس و روسیه بر سر خاک ایران» در طی قرن نوزدهم تصریح کرده است که «ایران موفق شده بود ده‌ها سال استقلال خود را با بازى دادن این دو قدرت علیه یکدیگر حفظ کند.» به نوشته بیل: «هر زمان که این دو رقیب به تفاهمى دست مى‏یافتند، رهبران ایران استقلال و موجودیت کشور خود را در معرض خطر جدى مى‏دیدند. مثلاً در سال 1907 این دو قدرت توافق‌نامه انگلیس ــ روسیه را امضا کردند و طبق آن ایران به چند منطقه نفوذ روس‏ها در شمال، انگلیسی‌ها در جنوب شرقى و منطقه بى‏طرف در ما بین این دو منطقه تقسیم شد که این توافق‌نامه مصداقى براى این ادعاست. آنچه که براى استقلال ایران از این هم خطرناک‏تر بود، سناریویى بود که در آن یکى از قدرت‌ها بر دیگرى چیره مى‏شد. این وضع در سال 1825ــ1828 پیش آمد. در آن دوره، جنگ ایران و روسیه به امضاى پیمانى منجر شد که نه تنها به قیمت از دست رفتن تمامى خاک ایران در غرب دریاى خزر تمام شد، بلکه این کشور را واداشت براى اتباع روسى ایران امتیازات فوق‌العاده‏اى قائل شود. مصداق این امر در انگلیس، امتیاز رویتر در سال 1872 بود که یک تبعه انگلیس حق انحصارى استفاده از تمامى منابع (تسلیم کامل و فوق‌العاده تمامى منابع صنعتى یک پادشاهى به خارجیان که احتمالاً همواره در رؤیاى آن بوده‏اند)، داشته است. یک نمونه دیگر، موافقت‌نامه 1919 ایران ــ انگلیس است که محرمانه به امضا رسید و طبق آن کنترل سیاسى، نظامى و اقتصادى ایران به انگلیس واگذار شد. با وجودى که این دو موافقت‌نامه اخیر سرانجام لغو شدند، اما به عنوان یادگارى آشکار از تهدیدات خارجى نسبت به استقلال ایران در اذهان باقى ماندند. ایران در عین حال در یک بیشه سیاسى مملو از موجودات غارتگر و سودجو نظیر انگلیس و روسیه راه پر پیچ و خمى را ادامه مى‏داد، رهبران آن همواره در جستجوى قدرت ثالثى بودند که نفوذ این دو قدرت را از بین ببرد.»[18]

سلاطین قاجار نیز (خاصّه ناصرالدین‌شاه) دست کم، به منظور حفظ تخت و تاج مستقل خویش از دستبرد همسایگان طرّار و طمّاع شمال و جنوب، و پیشگیرى از تجدید سرنوشت اسفبار سلاطین گورکانى هند در ایران، با این سیاست همراه و موافق بودند؛ چنان‌که وقتى رجال سیاسى ایران احساس کردند که این حربه به تنهایى، وافى به دفع زورگویى‏هاى فزاینده حریف نیست، این فکر در ذهنشان قوت گرفت که با کشیدن پاى قدرت‌هاى مقتدر امّا بى‏طرف آن روزگار (فرانسه، اتریش، آلمان و...) به حوزه سیاست و اقتصاد ایران، از سنگ قدرت‌هاى یادشده در سرکوبى آن دو مار ایران‏گزا بهره جویند. و در همین بستر و زمینه سیاسى ــ تاریخى بود که نقشه ارتباط گسترده و محرمانه با کشور آلمان، آلمانِ نوبنیاد و مقتدر پیش از جنگ جهانى اول، آلمان بیسمارک و ویلهلم، مطرح و تعقیب گردید.

در این باب، نیاز به بحثى مبسوط و گسترده وجود دارد که طىّ آن، دفتر روابط و مناسبات ایران و آلمان برگشوده گردد و نشان دهد که چگونه افراد خیرخواه در دستگاه حکومتى ایران در عهد قاجار، با جلب نظر و موافقت مخدومان تاجدار خویش، سال‌ها پس از امیرکبیر و در پرتو چراغى که او و اسلاف او برافروخته بودند، بر آن شدند که به منظور «تقویت بُنیه صنعتى، نظامى، اقتصادى، سیاسى ایران»، «خلاصى از فشارها و تحکّمات زننده و فزاینده دو همسایه مقتدر و سلطه‏جوى شمالى و جنوبى»، «صیانت از حریم استقلال و تمامیّت ارضى کشور» و بالأخره «پیشگیرى از تجدید سرنوشت تلخ و اسفبار امپراتورى گورکانى هند، در ایران» دست به تکاپو زنند و ضمن تعقیب «رویّه سنّتى ایران» مبنى بر «ایجاد و تشدید تضاد سیاسى روس و انگلیس جهت تعدیل و تقلیل نفوذ استعمارى آنان در ایران»، تلاشى وسیع و روزافزون و محرمانه را (هر چند، نهایتاً، بدون دستیابى کامل به مقاصد مورد نظر) براى کشاندن پاى «آلمان نوبنیاد و آهنین بیسمارک و ویلهلم اوّل و دوم» (به عنوان قدرت بى‏طرف سوم) به ایران آغاز نمودند و به صورت‌هاى گوناگون کوشش می‌کردند از رقابت و تضاد آلمان با روس و انگلیس در عرصه سیاست جهانى بهره جویند و تجربیّات و دستاوردهاى علمى و صنعتى آن کشور را در مسیر ترقّى و تقویت کشورمان به کار گیرند؛ تلاش و کوششى که گاه، حتى تا مرز ایجاد نوعى «اتحاد مثلث» میان ایران و عثمانى با آلمان قوى پنجه و نوبنیاد آستانه جنگ جهانى (رایش دوم) پیش مى‏رفت.

شایان ذکر است که قرارداد استعمارى 1907 (دایر بر تجزیه ایران به مناطق نفوذ روس و انگلیس)[19] خود جزئى از پیمانی سراسرى میان متّفقین (روس، انگلیس و فرانسه) در طول خط ممتدّى از شمال افریقا تا ایران و افغانستان و تبّت محسوب مى‏شد.[20] این‏ قرارداد، در گوهر، نوعى عکس‌العمل حکومت لندن و پترزبورگ در برابر سیاست معهود رجال ایران (مبنى بر بهره‏گیرى از تضاد قدرت‌هاى خارجى در راستاى تعدیل و تقلیل نفوذ آنان) بود و مهم‌تر از آن، نوعى پیشگیرى از خطر به بار نشستن نهال «اتّحاد مثلّث» (بین ایران، آلمان و عثمانى) و دفع نفوذ فزاینده آلمان در خاورمیانه؛ نفوذ خزنده امّا سریعى که آثار و نتایج آن، در اوایل قرن بیستم میلادى، به صورت‌هاى گوناگون خودنمایى مى‏کرد.

 به نوشته مهدى ملک‌زاده: «سفیر انگلیس در پطرزبورغ [پترزبورگ] به سفیر آلمان مى‏گوید: منظور ما از انعقاد قرارداد با روس‌ها درباره ایران، رفع موجبات اصطکاک بین طرفین در ایران مى‏باشد، چون این رقابت، همیشه به نفع سیاستمداران ایران بود و آن‌ها همیشه خوشوقت بوده‏اند که روس و انگلیس را به جان هم بیندازند.»[21] جورج لنزوسکى، مورّخ‏ و محقق لهستانى، نیز نوشته است: «کوشش‌هاى آلمان [در اوایل قرن بیستم میلادى‏] براى رخنه و نفوذ در خاورمیانه و به خصوص ایران، در انگلستان تولید نگرانى و هراس کرد، به طورى که بالأخره در تاریخ پنجم ماه مه 1907 دولت انگلیس را مجبور کرد که به آلمان اعلام خطر نماید و وزیر امورخارجه انگلیس نیز در مجلس اعیان آن کشور اظهار داشت که تأسیس پایگاه دریایى یا بندر سنگربندى‌شده و مستحکم در سواحل خلیج فارس توسط یک کشور خارجى به منزله تهدید شدید نسبت به منافع بریتانیا تلقى شده و ما مسلماً با کلیه وسایلى که در اختیار داریم در مقابل آن مقاومت خواهیم کرد. قرارداد روس و انگلیس در سال 1907 موقتاً رقابت بین این دو کشور را مرتفع ساخت و بالنتیجه رخنه و نفوذ آلمان را در ایران بیش از پیش دشوار کرد... .»[22]

مورخان ایرانى نیز بر همین عقیده‏اند. محمود محمود «دلیل اساسى معاهده روس ــ انگلیس» را «تشکیل یک صف محکمى در برابر آلمان» دانسته[23] و خان ملک ساسانى‏ تصریح کرده است که «یکى از علل اصلى معاهده 1907 بین روس و انگلیس مسلماً اتحاد آلمان و عثمانى بود که در نتیجه اتحاد مزبور، خاورمیانه به‌دست آلمان‌ها مى‏افتاد و جنگ 1914 احترازناپذیر به نظر مى‏رسید.»[24] کسروى نیز قرارداد 1907 را پیشگیرى از خطر روزافزون آلمان به شمار ‏آورده است: «این پیمان که در سال 1286 (1325) میان دو همسایه بزرگ ایران ــ روس و انگلیس ــ بسته گردیده، به بیرون افتاده نتیجه گفت‌وگوهاى چند ساله‌اى بود که در نهان و آشکار، در لندن و پترسبورک [پترزبورگ]، در میان نمایندگان دو دولت مى‏رفته. دولت انگلیس که سالیان دراز با امپراتورى روس در آسیا روبرو ایستاده و همیشه به کشاکش و همچشمى پرداخته و از چیرگى‏هاى آن دولت به کاستن کوشیده بود، این زمان از نیرومندى روزافزون آلمان به ترس افتاده و یک جنگ بزرگى را با آن دولت نیرومند در پیش رو مى‏دید، خود را ناگزیر مى‏بایست که با دولت روس به چنان پیمانى برخاسته، به پاس سیاست اروپایى خود به چشم‌پوشى‏هایى در سیاست آسیایى تن در دهد، و از هم‌چشمى و ایستادگى در برابر چیرگى‏هاى روس در گذشته جلو او را در آسیا باز گزارد.»[25]

بى‏گمان، یکى از علل مهم اقدام استعمار بریتانیا (در دوران اوج قدرت بلامنازع خویش در خاورمیانه، و در مقطع فروپاشى امپراتورى کهنسال تزارى) به انقراض سلسله قاجار و انتقال تخت و تاج از احمدشاه به سلسله فاسد و وابسته پهلوى، انتقام از همین سیاست معهود (بهره‏گیرى از تضاد قدرت‌هاى خارجى برای تعدیل نفوذ آنان) بود.[26]

گفتنى است که در ریشه‏یابى بسیارى از خبط‌های فاحش حکومت ایران در عصر قاجار (همچون عقد قراردادهاى استعمارى و استقلال‌سوز نظیر امتیازات رویتر و رژى و لاتارى با انگلیس، یا استقراض‏هاى کمرشکن از روسیه تزارى) به عنوان یکى از عوامل عمده موجه این خبط‌ها ــ گذشته از عامل «خودکامگى و استبداد» دولت و دربار ــ به «تبلیغات، القائات، زمینه‌چینى‏ها و دلاّلى‏هاى مشتى روشنفکر خودباخته یا خودفروخته» نظیر میرزا ملکم‏خان (بنیان‌گذار فراموشخانه فراماسونرى در ایران) و میرزا حسین‌خان سپهسالار قزوینى (صدراعظم فراماسون و غربزده ناصرالدین‌شاه) مى‏رسیم. و متقابلاً در مسیر تکاپوى ایران برای تقلیل نفوذ استعمارى روس و انگلیس، و گسترش ارتباط ایران و آلمان، با شرکت و فعالیت مستقیم و غیر مستقیم شخصیتهایى چون میرزا تقى‏خان امیرکبیر، میرزا سعیدخان مؤتمن‏الملک، میرزا رضاخان گرانمایه مؤیدالسلطنه، میرزا عبدالرحیم‌خان ساعدالملک قائم‌مقام، رضا قلى‌خان نظام‌السلطنه مافى، مرتضى قلى‌خان صنیع‌الدوله، میرزا محمودخان احتشام‏السلطنه و میرزا حسن‌خان مستوفى‌الممالک روبه‌رو مى‏شویم که به‌ویژه از نظر سیاست خارجى، نوعاً افرادی مستقل، وطن‌خواه، هوادار تعالى معنوى و مادى کشور، و خواستار رهایى ایران از یوغ استعمار بودند.

ضمناً اگر اقداماتى نظیر واگذارى امتیاز رژى و رویتر به انگلیسى‏ها و استقراض از روسیه ــ در زمان ناصرالدین‌شاه و مظفرالدین‌شاه ــ از سوى سیاستمداران وطن‌دوست و استعمارستیز کشورمان، گامى از گام‌هاى نفوذ و رخنه استعمار تلقى می‌گشت و شدیداً با آن مخالفت مى‏شد، این حرکت یعنى «بهره‏گیرى از تضاد قدرتهاى خارجى به سود کشور»، مورد تأیید کلّى رجال مستقل و میهن‏خواه ــ اعم از دینى و سیاسى ــ بود.

 

تاریخ آلمان جدید در دوران بیسمارک و ویلهلم اوّل و دوم‏

پس از شکست نهایى ناپلئون بناپارت (نابغه نظامى و بلندپرواز فرانسه) از قشون متّفقین (اتریش، انگلیس، پروس و روسیه) در 1815.م، اروپا بین پنج کشور بزرگ (فرانسه، انگلیس، پروس، اتریش و روسیه) و چندین کشور کوچک تقسیم شد. کنگره وین، که متعاقب شکست ناپلئون و براى زدودن آثار انقلاب فرانسه و فتوحات وى تشکیل شد، به مدت نیم قرن قاره اروپا را ــ در شرایط «توازن قدرت» و «صلح مسلح» ــ از جنگ و درگیرى محفوظ داشت.

 سرزمین آلمان، پس از انقراض «رایش اوّل»، در آن زمان به چندین کشور کوچک و بزرگ تقسیم شده بود که هر یک تحت سلطه حاکم و پادشاهى جداگانه قرار داشت و کشور «پروس» یکى از آن‌ها ــ و البته نیرومندترین‏شان ــ بود. رأى کنگره وین در باب آلمان این شد که 39 دولت، در یک کنفدراسیون متحد شوند و دولت واحدى تشکیل دهند. وحدت و یکپارچگى آلمان، در این تاریخ، آرزوى بسیارى از مردم آلمان بود و کوشش‌هایى چون تشکیل «مجمع ملّى فرانکفورت»، برای دستیابى به همین امر انجام می‌شد که البته (تا پیش از صدارت بیسمارک) به نتیجه مطلوب نرسید.

 سال 1861، ویلهلم اول، پادشاه پروس (1861ــ1881)، اشراف‌زاده‏اى موسوم به پرنس اتوفون بیسمارک را به صدارت عظماى کشور برگزید که فردى صریح، سرسخت و مقاوم، و فوق‏العاده سیّاس و هوشمند بود و اجرای کارهاى مهم را فقط با «خون و آهن» میسر مى‏دانست و سرانجام با حسن تدبیر و تلاش جدّى و مداوم خویش، به وحدت سیاسى آلمان زیر لواى خانواده سلطنتى هوهنزلرن و سلطنت ویلهلم اوّل تحقق بخشید.

 با انتصاب بیسمارک ــ که از آغاز صدارت تا زمان برکنارى (1890) نیرومندترین رجل سیاسى اروپا بود ــ تاریخ آلمان، سرفصل تازه‏اى خورد. بیسمارک بر آن بود که همه سرزمین‌هاى پراکنده آلمان، در زیر چتر نظارت و رهبرى پروس متحد گردد و آلمان نامیده شود و راه وصول به این امر را نیز عمدتاً تقویت و بازسازى ارتش پروس مى‏دانست. وى مى‏گفت: «مسائل بزرگ روز، با قطعنامه‏ها و اکثریت آرا حل و فصل نخواهد شد، بلکه با خون و آتش فیصله خواهد یافت.» ازاین‌رو هنگامى که پارلمان پروس از تصویب اعتبارات اضافى براى ارتش سرباز زد، به اعتبار خود پول فراهم آورد و سرانجام پارلمان را نیز منحل ساخت.

ویلهلم اوّل، براى اجراى نقشه‏هاى بیسمارک، یک ژنرال تواناى پروسى به نام هلموت فون مولتکه را مأمور سازمان‌دهى جدید ارتش پروس کرد. با کوشش بیسمارک و مولنکه، پس از چند سال 39 هنگ جدید سازمان‌دهى شد. در آن زمان، دستگاه قانون‌گذارى پروس، از دو مجلس «اعیان» و «نمایندگان» ــ لاندتاگ ــ تشکیل مى‏شد. امّا در عصر بیسمارک، قدرت واقعى در اختیار شخص امپراتور، بیسمارک، و هیأت وزیران بود و نمایندگان دو مجلس، چندان نقشى نداشتند. بیسمارک، بى‏توجه به نظریات نمایندگان، ارتش پروس را بازسازى کرد و سپس در مقام دستیابى به خیالات بلند و توسعه‌طلبانه‏اش در اروپا برآمد.

نخستین نبرد پیروز پروس، در سال 1864 و با کشور دانمارک بود که دوک‏نشین‏هاى «شلزویک» و «هلشتاین» را به زیر سلطه آلمان کشید.

جنگ پیروز دیگر بیسمارک و ویلهلم، در 1866 و با امپراتورى کهنسال اتریش بود. نیمی از این امپراتورى را، که سراسر اروپاى جنوبى را فرامى‏گرفت، مأموران امپراتورى مستقیماً اداره مى‏کردند. زبان این مأموران، آلمانى و مذهبشان کاتولیک بود. ادبیات آلمانى، معمارى آلمانى و موسیقى در این امپراتورى جلوه‏اى خاص داشت. فرانتس یوزف، امپراتور اتریش، نیز از نظر نژاد و زبان، آلمانى بود و آلمانی‌ها، با آنکه بیش از یک‌چهارم جمعیت امپراتورى را تشکیل نمى‏دادند، از نظر فرهنگى و اقتصادى بر دیگر نژادها تسلط داشتند. سیاست امپراتور در خاموش کردن طغیان‌ها و شورش‌هاى بعضی از قوم‌های تحت سلطه امپراتورى (همچون مجارها)، گذشته از جنگ، سیاست «آلمانى کردن» امپراتورى بود؛ سیاستى که البته قرین موفقیت نبود.

3 ژوئیه 1866، ارتش پروس و اتریش با یکدیگر به نبرد برخاستند و اینجا نیز به علت سرعت عمل و انتقال نیروهاى نظامى پروس، پیروزى با ارتش این دولت بود و قشون اتریش، با چهل‌هزار تلفات، عقب نشست. در پى این پیروزى، آلمانی‌ها ــ که گذشته از تفوق چشمگیر نظامى، نقطه ضعف امپراتورى اتریش (تقویت مجارهاى شورشگر و استقلال‌طلب) را به صورت برگ برنده‏اى براى روز مباداى جنگ با اتریش در دست داشتند ــ این امپراتورى را به جرگه متحدان (و در حقیقت وابستگان به) خویش وارد کردند.

بعد از جنگ فوق، بیسمارک خطاب به مردم آلمان اظهار کرد: «بیایید با سرعت کار کنیم. بیایید آلمان را بر زین بنشانیم تا با مهارت اسب‌سوارى کند.» پنج سال بعد، درگیرى سیاسى فرانسه و آلمان بر سر نامزد مقام پادشاهى اسپانیا (1869)، بهترین بهانه را، براى تحقق آرزوى دیرینه بیسمارک ــ وحدت سیاسى آلمان، و صعود آن کشور به جایگاه برترین قدرت نظامى اروپا ــ فراهم ساخت. این درگیرى سیاسى، آلمان و فرانسه را به سوى پیکارى سهمگین راند و آلمانی‌ها به شیوه معمول خود، با انتقال سریع نیروهاى کمکى خویش به خط مقدم جبهه، شکست فاحشى به ارتش فرانسه وارد ساختند و بیسمارک، براى درهم شکستن کامل غرور و شخصیت ملّى فرانسوى‏ها و رهبرشان، ناپلئون سوم، (در حالى که هنوز پاریس سقوط نکرده بود) در 18 ژانویه 1871، مراسم باشکوهى به عنوان تاج‌گذارى ویلهلم در تالار آیینه کاخ ورساى (نزدیک پاریس) برپا ساخت. در این مراسم، شاهزادگان آلمان، تاج‌هایشان را به ویلهلم تقدیم کردند و پادشاه پروس نیز از فراز جایگاه، و ضمن خطابه‏اى کوتاه، اظهار کرد: «من آماده‏ام امپراتور کشور آلمان که از اتحاد امیرنشین‏هاى آلمانى به‌وجود آمده است باشم.»

ده روز بعد دولت فرانسه تسلیم شد و به این ترتیب، جنگ پایان گرفت. در 10 مه 1871، در فرانکفورت پیمانى بین فرانسه و آلمان امضا شد که طبق آن، فرانسه دو ناحیه مشهور «آلزاس» و «لرن» را از کف داد و به پرداخت دویست‌میلیون فرانک غرامت به آلمان مجبور گردید.[27]

اینک، عصر جدیدى آغاز شده بود که در آن، آلمان، با گام‌هاى بلند، به سوى برترى قدرت صنعتى و نظامى در اروپا پیش مى‏رفت و در این میان، تقویت هر چه بیشتر ارتش ــ که در پندار مردم آلمان، عامل اصلى وحدت آنان بود ــ جایگاه ویژه‏اى داشت. و این سخن مولتکه، فرمانده کل ارتش آلمان است که با عنایت به حسّ انتقام‏جویى فرانسوى‏ها پس از شکست 1871 و تجزیه آلزاس و لرن، گفته بود: «آنچه شمشیر ما در مدت نیم سال به‌دست آورد باید شمشیرهاى ما در مدت نیم قرن از آن نگهبانى کند.» اینک آلمان بر اسب قدرت کاملاً سوار بود و فقط اتحاد چند کشور نیرومند و پیشرفته، مى‏توانست آلمان یکپارچه و مقتدر را، همچون فرانسه ناپلئون، از پاى درآورد و انتقام شکست خفّتبار فرانسه را از آلمان بازستاند. خاصه آنکه اندیشه انتقام، هرگز از ذهن فرانسوى‏ها زدوده نمى‏شد و جلب اتحاد روس و انگلیس بر ضدّ آلمان، براى همین منظور، مدنظر آنان بود. به گونه‏اى که لئون گامبتا ــ سیاستمدار مشهور فرانسوى ــ در 1874 (یعنى سه سال پس از شکست فرانسه) چنین پیش‏بینى کرد که «روزى خواهد آمد که ما با غول آلمان دست به گریبان شویم و او را در سلسله ملل لاتین و اسلاو حبس بکنیم. نیل بدین مقصود از این راه خواهد بود که اسلاوهاى جنوب را با آن‌هایى که در قسمت سفلاى رود دانوب سکنى دارند متحد کنیم. با این اقدام، ما اساس پیروزى خود را آماده کرده، بر امپراتورى متعدّى آلمان غلبه خواهیم نمود.»[28] بى‏جهت‏ نیست که از این پس، محور عمده سیاست بیسمارک در حفظ پیروزى آلمان، «اتحاد با قدرت‌هاى همجوار» و «انزواى فرانسه» بود.

مناسب‌ترین متحد براى فرانسه، در آن زمان، روسیه بود؛ زیرا در آن صورت، آلمان از مرزهاى شرقى و غربى مورد حمله واقع مى‏شد (رمز احتیاط و پرهیز شدید بیسمارک، در طی مدت صدارت، از درگیرى با روس‌ها بر سر خاورمیانه و ایران، ناشى از همین امر بود). بعد از روسیه نیز، بهترین متحد براى فرانسه (بر ضدّ آلمان) امپراتورى اتریش ــ هنگرى بود؛ زیرا در این صورت، آلمان از دو سو در معرض حمله قرار مى‏گرفت. براى آنکه هیچ کدام از این دو اتحاد عملى نشود، بیسمارک با سران روسیه و اتریش، عهد مودت بست (1872) و تا مدتى نیز این طرح عملى شد.

 البته روسیه و اتریش، هیچ‌گاه نمى‏توانستند بر سر امپراتورى عثمانى به توافق برسند. روسیه مى‏خواست عثمانى به ایالت‌هایى تجزیه شود که زیر سلطه وى باشند و اتریش مصمم بود که از سقوط امپراتورى عثمانى ــ که همچون خود امپراتورى اتریش، دارای اقوام گوناگونی بود ــ جلوگیرى کند. بعد از کنگره برلن (1878) که اتریش ــ هنگرى از توسعه‌طلبى روسیه در بالکان جلوگیرى کرد، بر اختلاف آن دو افزوده شد. بیسمارک ناگزیر بود از آن دو، یکى را انتخاب کند و او اتریش را برگزید؛ زیرا که به گفته خود او: «اتریش کشورى مشروطه و صلح‏جو است که زیر توپ‌هاى آلمان قرار دارد، در صورتى که ما نمى‏توانیم به روسیه دسترسى پیدا کنیم.» اتحاد سه امپراتور به تدریج ضعیف شد و سرانجام از بین رفت و فقط اتحاد دو گانه بین آلمان و اتریش باقى ماند.

بیسمارک، با همه بلندپروازى خود، فردى محتاط بود و مى‏کوشید مشکلات سیاست خارجى آلمان را حتى‌الامکان با تدابیر سیاسى و از طریق عقد دوستى با قدرت‌هاى رقیب حل کند، امّا، بخشى مؤثر از افکار عمومى و رجال سیاسى آلمان، خاصّه قیصر جدید، ویلهلم دوم، نواده ویلهلم اول (که در 1889 به سلطنت رسید و سال بعد، بیسمارک را برکنار کرد)، پس از قدرت گرفتن آلمان، چندان پذیراى احتیاط‌ها و ملاحظات سیاسى بیسمارک نبودند و این امر، همراه لزوم تحصیل منابع و موادّ خام جدید، کسب بازار فروش محصولات کارخانجات آلمان و یافتن مناطق مستعد (در کشورهاى توسعه‌نیافته) براى سرمایه‌گذارى به منظور تأمین کمبود هزینه اداره مستعمرات، چرخش محسوسى را در سیاست خارجى آلمان (به‌ویژه نسبت به خاورمیانه) ایجاب کرد.

بیسمارک، پس از پیروزى بر دو کشور اتریش و فرانسه، دیگر در اندیشه جنگ نبود و مى‏خواست در پناه صلح، به هر طریق ممکن، آلمان را در صنعت و تکنیک پیش ببرد. امّا ویلهلم دوم ــ که یک سال پس از نیل به مقام سلطنت، کاپریوى را جانشین بیسمارک ساخت ــ به گونه دیگرى مى‏اندیشید. او سیاست پیمان تضمین مجدّد را رها کرد و با این کار، راه بر امضاى پیمان تفاهم دوگانه بین روس و فرانسه باز شد (1893). فرانسوى‏ها در مذاکراتشان با روس‌ها، هر چه را روس‌ها خواستند مضایقه نکردند. اسلامبول را به روس‌ها دادند و تنگه داردانل را حق آنان شناختند (بعدها نیز که انگلستان، به جرگه اتحاد روس و فرانسه وارد شد، سر ادوارد گرى، وزیر خارجه لندن، نیز این حق را تصدیق کرد).

نماینده روس که مأمور طرح مواد قرارداد با فرانسه بود، ضمن مذاکره به نمایندگان فرانسه گفت: «فقط چیزى که باعث نگرانى من است این است که همین که این معاهده به امضا رسید، دولت فرانسه فوراً به آلمان اعلان جنگ خواهد داد»![29] پیمان صلحى نیز که‏ در 1911، به ابتکار روس‌ها، بر سر ایران و عثمانى، بین روسیه و آلمان بسته شد، دیری نپایید، و در آستانه جنگ جهانى اوّل، به‌کلی از هم پاشید.

همچنین، رشته ارتباط و اتصالى که (با تدبیر بیسمارک) میان انگلیس و آلمان برقرار شده بود، با مسابقه تسلیحاتى انگلیس و آلمان در نیروى دریایى، رقابت‌هاى توسعه‌طلبانه آلمان در خاورمیانه (خصوصاً در قلمرو عثمانى) و حمایت ایشان از بوئرهاى افریقاى جنوبى (که با بریتانیا در حال نبرد بودند)، تدریجاً سست و گسسته شد و انگلستان را نیز، در نهایت، به سوى اتحاد با روس و فرانسه راند.

ویلهلم دوم، در عوض، بیشتر به دوستى اتریش، و تجهیز و تسلیح عثمانى مى‏اندیشید و در خطّ تقویت هر چه بیشتر نیروى زمینى و تأسیس نیروى عظیم دریایى آلمان گام مى‏زد و طالب باز شدن فضاى جولان آلمان در جهانى بود که از مدت‌ها پیش، عرصه تاخت و تاز انحصارى روس، انگلیس و فرانسه گشته بود و ورود قدرتى تازه به نام آلمان را بر نمى‏تافت. وی یکبار گفته بود: «در تمام مدت سلطنتم... پادشاهان اروپا به حرف‌هاى من توجه نکرده‏اند. به‌زودى با نیروى دریایى بزرگم به حرف‌هایم استحکام خواهم داد و ناچار مى‏شوند مؤدّب‏تر باشند»! او با آنکه از سوى مادر، انگلیسى بود، کینه عجیبى نسبت به انگلیسی‌ها داشت و آنان را غاصب منافع حیاتى و مستعمرات آلمان مى‏دانست. گویند یک روز که بر اثر بیمارى دچار خون‌ریزى بینى شده بود «به طبیب خود گفت: جلوگیرى ننمایید بگذارید این خون کثیف انگلیسى از بینى من بیرون بیاید!»[30]

 

آلمان؛ تضاد با روس و انگلیس، اتحاد با عثمانى

روس، انگلیس و فرانسه، بخشى عظیم از مناطق آباد و زرخیز آسیا و افریقا را، صرفاً به خاطر قدمت نفوذ و سلطه استعمارى خویش بر آن مناطق، تیول انحصارى یا مشترک خویش به حساب می‌آوردند، و رخنه آلمان به مستعمرات رسمى و نیمه‌رسمى خویش را برنمى‏تافتند. حتّى عقد قراردادهاى تجارى و اقتصادى میان آلمان و سران ممالک شرقى و اسلامى را ــ باآنکه مورد رضایت کامل طرفین بود ــ مقدمه نفوذ سیاسى آلمان‌ها و منافى حقوق حقّه! استعمارى خویش می‌دانستند و به شکل‌هاى گوناگون، با آن مخالفت مى‏کردند و وقتى که (با آشکار شدن آثار بیدارى و مقاومت وطن‌خواهان ایران و عثمانى، و توسعه دامنه ارتباط آن دو کشور با آلمان) این همه را وافى به مقصود ندیدند، تا مرز تقسیم جهان اسلام (از شمال افریقا تا ایران و افغانستان) به مناطق نفوذ روس و انگلیس و فرانسه، و اتفاق مثلث علیه آلمان، پیش رفتند.

متقابلاً آلمانی‌ها نیز بیکار ننشستند و براى دستیابى به خیالات دور و درازشان، ضمن بسیج تمامى توان ملّى خود برای احراز برترین قدرت صنعتى و نظامى جهان، و دامن زدن به تضاد سنّتى روس و انگلیس، حمایتشان را از استقلال و تمامیّت ارضى و سیاسى کشورهاى اسلامى صریحاً اعلام کردند و به تلاشى گسترده در راه تقویت شعار «اتحاد مسلمین» و تحریک و تجهیز و تسلیح آنان (خاصّه امپراتورى مسلمان عثمانى) در برابر تجاوزات و تحکّمات روزافزون متّفقین دست زدند و زمینه پیشرفت این سیاست نیز (با دلتنگى شدید مسلمانان از نفوذ و سلطه تحمیلى متفقین، و کوشش ایشان برای تخلّص از یوغ استعمار مسلّط) کاملاً فراهم بود. در این زمان، ویلهلم ــ بر خلاف بیسمارک، که از رقابت آلمان با روس (و انگلیس) بر سر خاورمیانه پرهیز می‌کرد ــ دست دوستى ایران و خصوصاً عثمانى را، که از مدت‌ها پیش به سوى آلمان دراز شده بود، با شدت مى‏فشرد.

 پس از شکست نظامى عثمانى از روسیه (در قضیه سرکوب شورش بلغارها) در سال‌هاى 1876ــ1878 و تشکیل کنگره برلن (1878) که به تجزیه مناطقى از خاک عثمانى رأی داد، ترکان عثمانى (برای تقویت بنیه نظامى خود در برابر تجاوز روس‌ها، و تعدیل نفوذ استعمارى انگلیس و فرانسه در داخل امپراتورى) به فکر بهره‏گیرى از دوستى با آلمان افتادند (این زمان، تازه سلطان عبدالحمید ثانى، به سلطنت رسیده بود). آنان (به دلیل احتیاط‌هاى بیسمارک) ابتدا توفیقى در این راه حاصل نکردند، امّا پس از برکنارى بیسمارک و بسط ید قیصر بلندپرواز آلمان (ویلهلم دوم)، نیروى انسانى و پول آلمان براى مدرنیزه کردن ترکیه، ساختن راه‌آهن و بازسازى ارتش به کار افتاد.[31] در شرایطى که سوریه و لبنان، قلمرو اصلى نفوذ فرانسه؛ و عراق و تا حدودى فلسطین زیر نفوذ بریتانیا بود و انگلیسی‌ها بر بازار ترکیه تسلط داشتند، روابط اقتصادى آلمان و عثمانى رشدى روزافزون یافت و ارزش کالاهاى صادراتى آلمان به ترکیه، از شش‌میلیون مارک در 1882، به 25 میلیون مارک در 1895 رسید. مهم‌تر از این، قیصر جوان و بلندپرواز آلمان (ویلهلم دوم) دوبار از ترکیه دیدن کرد: سفر نخست، در نوامبر 1889 (آخرین سال صدارت بیسمارک) روى داد که به هنگام دیدار از پایتخت عثمانى به صدراعظم خویش چنین نگاشت که «اقامت من در استانبول، به رؤیایى آسمانى مى‏ماند»[32] و در پى آن، بر پایه توافق‌هایى که میان دو کشور به‏ عمل آمد، آلمان در زمینه بسط و توسعه فرهنگ در عثمانى، تعهداتى را به گردن گرفت و قول کمک و همکارى نظامى به این کشور داد. همچنین امکان عقد قرارداد احداث راه‌آهن استراتژیک بسفر ــ بغداد ــ خلیج فارس را با عثمانى فراهم کرد که چندى بعد بخشى از آن (راه‌آهن اسلامبول ــ بغداد) در سال‌هاى 1903ــ1914 احداث شد.[33]

سه سال پیش از این تاریخ، یعنى «در سال 1895 دولت انگلستان تقسیم ممالک عثمانى را به دولت آلمان پیشنهاد نمود. لرد سالزبورى در این موضوع پیشنهاد جامع‌الاطرافى تهیه نموده بود. اول با وزیرمختار آلمان در لندن، بعد با خود ویلهلم دوم در میان گذاشت. امپراتور و دولت آلمان ــ هر دو، این پیشنهاد را رد کرده اظهار نمودند این تقسیم، اروپا را به جنگ خواهد کشانید و راضى نشدند این کار عملى گردد.»[34] در دسامبر 1895 حمله کودتاوار انگلیسی‌ها (به رهبرى دکتر جیمسون) به ترانسوال توسط کروگر (رئیس‌جمهور ترانسوال) با مهارت سرکوب شد و این امر، زمینه جنگ مشهور انگلیسی‌ها با مردم ترانسوال را فراهم ساخت. در پى سرکوب کودتاى انگلیسى، ویلهلم در 1896 طى تلگراف تبریکى به کروگر، مهارت و رشادت او را در این ماجرا تحسین کرد، و با این کار خشم شدید لندن را برانگیخت و موجبات تیرگى روابط آلمان و بریتانیا را فراهم آورد.[35]

سفر دوم ویلهلم به عثمانى در ماه‌هاى اکتبر و نوامبر 1898 روى داد که قیصر، علاوه بر ملاقات سلطان عثمانى در اسلامبول، از بیت‌المقدس و دمشق نیز دیدار کرد و ضمن نثار تاج گل بر مزار صلاح‏الدین ایوبى، سردار مشهور مسلمان در جنگ‌هاى صلیبى (8 نوامبر 1898)،[36] در ضیافت سلطان نیز صریحاً اظهار کرد که دوست و حامى سیصد میلیون مسلمان جهان است! او با اشاره به سلطان عبدالحمید ثانى (خلیفه عثمانى)[37] تأکید کرد: «اعلیحضرت سلطان که سیصدمیلیون نفوس مسلمان که در تمام نقاط عالم سکنى دارند او را محترم مى‏شمارند و او را خلیفه مى‏دانند مى‏تواند همیشه به دوستى امپراتور آلمان اعتماد داشته باشند.»[38]

اظهارات ویلهلم در عثمانى، زمانى ایراد مى‏شد که سال‌ها از اشغال یا تحت‏الحمایگى پاره‏اى از ممالک مهم اسلامى و شرقى نظیر قفقاز (1835)، هندوستان (1857)، الجزایر (1871)، تونس (1881)، مصر (1882)، اریتره (1885) و... توسط نیروهاى روسى، فرانسوى، انگلیسى و ایتالیایى مى‏گذشت و استقلال و تمامیّت ارضى دیگر مناطق دارالاسلام نیز مورد تهدید جدى متفقین قرار داشت (چنان‌که «سودان» در همان زمان آماج شدید حمله نظامى انگلیسی‌ها قرار داشت، و ایتالیایی‌ها هم، با ناکامى در رقابت با فرانسه بر سر تسخیر تونس، به اشغال «لیبى» چشم دوخته بودند که سال‌ها بعد در 5 نوامبر 1911 تحقق یافت)، و کلام ویلهلم، عملاً به معنى تخطئه سیاست استعمارى تمامى دولت‌هاى یادشده بود.[39]

ویلهلم، در ادامه سیاست یادشده، هفت سال پس از این تاریخ گام دیگرى برداشت و در مارس 1905 در بندر طنجه مراکش، نطقى در موافقت با استقلال مراکش ــ که فرانسه در نوامبر 1904 بر آن چنگ انداخته بود ــ ایراد کرد، که تعریضى آشکار به سلطه فرانسه بر آن کشور، و نیز به قرارداد اتحاد انگلیس و فرانسه در سال قبل بود.[40] همچنین در کنفرانسى که سال 1906 در الجزیره برگزار شد، از میان اعضاى شرکت‌کننده در کنفرانس، آلمان به اتفاق اتریش، از تأیید دعاوى فرانسه نسبت به مراکش سرباز زد. به همین نمط، زمانى که فرانسه در 1911 نسبت به مراکش ادعاى قیمومت نمود، آلمان شدیداً به این امر اعتراض کرد.[41]

اهمیت اظهارات ویلهلم در عثمانى در حمایت از مسلمین جهان، آن هم بر مزار صلاح‌الدین ایوبى (فاتح مسلمان جنگ‌هاى صلیبى)، زمانى کاملاً معلوم مى‏شود که در نظر داشته باشیم حدود پانزده سال پیش از آن تاریخ، نخست‌وزیر وقت انگلستان، گلادستون (1880ــ1885)، در مجلس عوام آن کشور، قرآن را سر دست گرفت و با اشاره به این کتاب الهى و نیز خانه کعبه، گفته بود: «تا این کتاب و آن خانه در مشرق‌زمین، مورد احترام و اعتقاد مسلمین است، راه سلطه بر مسلمین بسته است.»[42] نیز حدود بیست‏ سال پس از اظهارت ویلهم، مى‏بینیم که وقتى ژنرال آللنبى (فرمانده ارتش بریتانیا در جنگ با عثمانى در منطقه فلسطین) در سال 1917، مقارن با اواخر جنگ جهانى اول، قشون عثمانى را درهم شکست و فاتحانه به بیت‌المقدس وارد گردید، گفت: «امروز جنگ‌هاى صلیبى پایان یافت!» و به دنبال او، ژنرال گوره فرانسوى زمانى که پس از فتح سوریه در سال 1920 در دمشق به بازدید آرامگاه صلاح‌الدین ایوبی رفت گفت: «صلاح‌الدین! ما اکنون برگشته‏ایم!»[43]

آلمانی‌ها، همچنین، در روابط سیاسى‏شان با ترکان عثمانى، در قبال سرکوبى جنجال‌انگیز ارامنه استقلال‌طلب و تحریک‌شده عثمانى در دوران سلطنت عبدالحمید و ژون‌ترک‌هاى پس از وى، از مرز بعضى توصیه‏ها و تنقیدهاى ملایم و دوستانه فراتر نرفتند و به‌رغم یقه‌درانى‏هاى شدید و «سیاسى‌کارانه» متفقین (که بیشتر، جنبه جنگ سرد بر ضدّ متّحدین را داشت) این رویداد را جزئى از مبارزه طبیعى سران دولت عثمانى با اقدامات تجزیه‌طلبانه و افراد تحریک‌شده و ستون پنجم بیگانه مى‏شمردند؛ چنان‌که زمانى که صهیونیست‌ها براى رخنه به فلسطین و پى‌ریزى اساس دولت یهود به ویلهلم رجوع کردند، او تحقق این معنى را به موافقت عثمانى با این امر مشروط کرد.

سیاست ارتباط ترکیه با آلمان، و توسعه و تعمیق این ارتباط، پس از عزل سلطان عبدالحمید نیز، توسط جناح آلمانوفیل کمیته «اتحاد و ترقى»، که تا اواخر جنگ جهانى اوّل قدرت را در دست داشت، ادامه یافت و در این جنگ به ورود عثمانى (در کنار آلمان و اتریش) به عرصه پیکار قهرآمیز با روس و انگلیس انجامید.[44]

 

تلاش ناصرالدین‌شاه براى اتحاد با بیسمارک و ویلهلم

وضع اسفبار ایران عصر قاجار در چنبره فشار و تحکّم روزافزون روس و انگلیس در آغاز مقال آورده شد و متقابلاً دوستى آلمان ویلهلم با کشور مسلمان عثمانى، و رقابت فزاینده آن با روس و انگلیس (دشمنان بالفعل استقلال سیاسى و تمامیّت ارضى ایران اسلامى) شرح داده شد.

آلمان، در چشم ایرانیانِ خسته و به‏ستوه‌آمده از تحکّمات همسایه شمالى و جنوبى، دولتى قوى، مقتدر و پیشرفته محسوب مى‏گشت که با روس و انگلیس (یعنى دشمنان بالفعل آزادى و سعادت ایران) رقابت و ضدّیّت داشت و با توجه به حسن سوابق ارتباط و همکارى دولت آلمان با کشور مسلمان عثمانى و نیز نداشتن مستعمرات و مستملکات در کشور اسلامى، نسبت به استقلال سیاسى و تمامیّت ارضى، خالى از مطامع استعمارى مى‏نمود و لااقل، فعلاً، از سوى آن دولت خطرى متوجه اساس استقلال و تمامیّت ارضى این کشور احساس نمى‏شد؛ سهل است، که حفظ استقلال و تمامیّت ارضى و سیاسى ایران در چنبر فشار و تحکّمات فزاینده روس و انگلیس، مقتضاى سیاست و مصالح آلمان در ایران شمرده مى‏شد (خاصّه آنکه نکته اخیر، مورد تأکید شدید و مستمرّ رجال عالى رتبه آلمان در گفت‌وگو با ایرانیان نیز بود).

همچنین، با توجه به مسائلى همچون: حصر شدید آبى ــ خاکى ایران از سوى رقباى قهّار و سلطه‏جوى آلمان (روس و انگلیس) و متقابلاً، نبود راه ارتباطی مستقیم با ایران براى آلمانی‌ها، تلقى و تحلیل ایرانیان چنین بود که چنانچه آلمانی‌ها، روزى هم به فکر سوء استفاده از حضور عواملشان در ایران بیفتند و خیالات شیطانى‌اى در سر بپرورانند، کوچک‌ترین اشاره از سوى اولیاى امور ایران به آن دو رقیب قهّار و گوش‌بزنگ آلمان (یعنى روس و انگلیس) کافى است تا بساط آنان را در این سرزمین جمع کنند و به بیرون بریزند.

بنابراین، سیاست ارتباط و اتحاد میان ایران و آلمان به گسترش دامنه همکارى آن دو کشور، نه تنها در چشم ایرانیان وطن‏خواه، گامى از گام‏هاى نفوذ استعمار، و مایه محو استقلال و تمامیّت ارضى و سیاسى کشورمان قلمداد نمى‏شد، بلکه جنبه چاره‏جویى اضطرارى از قدرت بى‏طرف سوم داشت و تمهیدى برای شکستن شاخ گستاخى دو همسایه سلطه‌جو و تقویت بنیه سیاسى، نظامى، صنعتى و اقتصادى کشور به شمار مى‏رفت. و اگر تعلق به سیاست روس و انگلیس (و به‌اصطلاح: روسوفیلى و انگلوفیلى) به حق، نشان بستگى و پیوستگى به دشمنان استقلال و تمامیّت ایران بود، بالعکس، هواداری از آلمان، نوعاً جنبه جانبدارى از رهایى و پیشرفت کشور داشت. (بگذریم از معدود کسانى که از هر چیز و هر عنوان ــ هرچند مقدس ــ جز نردبانى برای کسب نام و نان، و جمع درهم و دینار، نمى‏خواهند).

به‌ هر روى، حکومت ایران در عصر قاجار، در چنان وضعیتى که از فشار و تحکّم روس و انگلیس رنج می‌برد، براى تخلص از فشارها و تحکّمات دو همسایه فزون‌خواه خویش، و نیز سرعت بخشیدن به چرخه پیشرفت سیاسى، بازرگانى و صنعتى کشور، دست دوستى و همکارى به سوى آلمان بیسمارک و ویلهلم دوم دراز کرد و با این کار، دورى تازه از کشاکش‌ها در سیاست خارجى را دامن زد که شرح داستان پر فراز و نشیب آن فرصتى دیگر مى‏طلبد و در اینجا فقط به پرده‏اى از آن در دهه‏هاى واپسین سلطنت ناصرالدین‌شاه اشاره شده است.

على‏قلى‌خان مخبرالدوله، از رجال بلندپایه دستگاه ناصرالدین‌شاه بود که طى انجام سه سفارت فوق‌العاده، از سوى شاه، در اوایل قرن 14ق به برلن (پایتخت آلمان) اعزام شد تا با دولت آلمان ایجاد روابط نماید. فرزندش ــ مخبرالسلطنه هدایت ــ در کتاب «گزارش ایران» و به ویژه «خاطرات و خطرات»، اسناد و مدارک جالبى در زمینه مأموریت محرمانه پدر و نیز برادر بزرگ‌ترش (مرتضى‌قلى‌خان صنیع‌الدوله) به دست داده و از تأکید ناصرالدین‌شاه بر عدم افشاى اسرار این مأموریت نزد رجال انگلوفیل دستگاه حکومت و بالاخره حساسیّت و ضدیت شدید روس و انگلیس نسبت به این ارتباطات سخن گفته است.[45]

بر پایه مدارک موجود، مخبرالدوله درد پاى شدید داشت و مأموریتش در پوشش سفر استعلاجى به اروپا انجام شد. شاه به وى تأکید کرده بود که موضوع مأموریتش را از کسانى چون على‌خان امین‌الدوله (منشى شاه)، که با سفارت انگلیس سر و سرّ داشتند، کاملاً پوشیده نگاه دارد.[46] به نوشته مخبرالسلطنه: «آخر تدبیر ناصرالدین‌شاه، وقتى چاره مداخله روس و انگلیس میسّر نشد، این بود که دول دیگر را در ایران ذی‌نفع کند و مسافرت‌هاى [ناصرالدین‌شاه به‏] فرنگ، بیشتر از این نقطه نظر بود. مقدمتاً بر آن شد که از آلمان، کشتى براى بوشهر خریدارى شود... کارخانه [آلمانى‏] براى نمونه، کشتى بسیار خوبى در حدود سفارش ساخت، نظامى و تجارتى با زره و پنج توپ و 25 تفنگ. کشتى ناتمام بود که پدرم مأمور برلن شد و کسى نمى‏دانست چرا؟ دکتر البو، مدرس طبّ دارالفنون، منع از مسافرت مى‏کرد، توجهى نکردند... پس از ورود به برلن، معلوم شد مأمور ملاقات بیسمارک‏اند... در روزنامه برلن نوشتند: ملاقات سفیر فوق‌العاده ایران در کابینه وزارت‌خارجه با بیسمارک، و گفت‌وگوى 25 دقیقه، مقارن بلند شدن بیرق آلمان در شرق آفریق، سبب نگرانى انگلیس شده، مأمور مخصوص به برلن فرستادند... مقصود شاه، روابط با آلمان بود. بیسمارک گفت: هر وقت شما پنج‌هزار نفر آن‌طورکه ما بپسندیم قشون داشته باشید، من حاضرم عهدنامه صلح و جنگ با ایران ببندم»![47]

پیداست که علت اصرار شاه ایران بر مخفى ماندن اسرار ارتباط با آلمان، چیزى جز حساسیّت و کارشکنى شدید روس و انگلیس نسبت به این ارتباط نبود؛ و به این امر، هر دو طرف ــ ایران و آلمان ــ دقیقاً توجه داشتند؛ چنان‌که این نوشته خود بیسمارک است که «اقدام ما در احیاى ایران، عملى است علیه روسیه که به روابط دوستانه ما با آن دولت همسایه ضرر مى‏رساند و بدگمانى او را برمى‏انگیزاند... .»[48]

مخبرالسلطنه، در «خاطرات و خطرات»، اطلاعات بیشتر و مفصل‌ترى به دست داده و کلیشه دستورالعمل‏هاى جالب شاه به مخبرالدوله را نیز آورده است. وى با اشاره به سفر پدرش، مخبرالدوله، در سال 1301 به برلن نوشته است: «پدرم نیز عازم برلن شد و کسى مقصود را نمى‏دانست، در آن وقت زخمى در زانو داشت. دکتر آلبو معلم طب دارالفنون از حرکت منع مى‏کرد، ممنوع نشدند و محل تعجب همه بود. شیندلر صاحب مهندس تلگراف‏خانه را همراه بردند... .»[49] روزى که مخبرالدوله بنا بود به کشتى بنشیند «طوفان سخت شد که همه وحشت کردند، صبح اعلیحضرت پرسیده بودند که مخبرالدوله به کشتى نشست؟ عرض کرده بودند خیر، سه نوبت فرموده بودند الحمدللَّه... .»[50]

بین مخبرالدوله و بیسمارک «سه مجلس ملاقات» شد و «مجلس دوم، در کابینه وزارت‌خارجه، 45 دقیقه صحبت طول کشید.» بر اثر این ملاقات‌ها، دو کشور، سفیر به پایتخت یکدیگر فرستادند.[51] شاه در آستانه سفر مخبرالدوله به اروپا (1301.ق)، در نامه‏ خصوصى به وى چنین نوشت: «مخبرالدوله، مسودّه‏اى که نوشته بودى دیدم. بسیار زمینه درستى و خوبى برداشت کرده است. البته همین‌طور بگو و جواب بگیر و هر قدر سعى دارى طورى بکن که مبادا این کار و حرف‌ها بروز داده شود یا کسى بفهمد که منظور و مقصود چیست؟ خیلى خیلى در این فقره اهتمام نماید. شندلر صاحب را هم همراه مى‏برى خوب است، امّا ابداً در محل کار و مذاکره، او را به خود راه نده، پرت کن برود به‌جاى دیگر، خود تنها باشى. در رقعه‏اى که به امین‏الدوله [منشى شاه که متهم به انگلوفیلى بود] مى‏نویسى براى مرخصى، فقط براى کشتى ننویس، بنویس براى امور معادن و دیدن بعضى معلمین خوب براى مدرسه و اسباب معدن و پیدا کردن استاد خوب براى معادن ایران و ترقى مدرسه و غیره اجازه مى‏خواهم و براى دیدن و راه انداختن کشتى. کیفیت رمز را هم درست کرده به عرض برسان... .»[52]

شاه در نوشته دیگر به مخبرالدوله تأکید کرد: «آنچه صبح در فقره کمپانى‏هاى آلمان براى همه کارها به‌خصوص براى راه عراده[رو] گیلان الى قزوین فرمایش شد، فرمایش رسمى و صحبت بود، حقیقتاً همان بود که گفتم. البته البته کمپانى‏هاى معتبر براى این کارها پیدا کن، حتى براى راه‏آهن و واگن. دیگر خودت مى‏دانى که شروط قسمى باید باشد که ریش دولت به دست فرنگى نیفتد، مثل مصر و تونس و غیره بشود، باقى هر چه باشد عیب ندارد. کار راه بیفتد بدون غشّ حالى و مآلى... خیلى امیدوار هستم این سفر کارهاى بزرگ براى ملّت و دولت ایران بکند.»[53]

طبق دستورالعمل شاه به مخبرالدوله، وى مى‏بایست در گفت‌وگو با بیسمارک، از زبان شاه چنین می‌گفت: «آنچه از روى تجربه و مدت زمان گذشته، بر ما معلوم گشته است این است که ناچار از براى ترقى دولت و ملت ایران تا با یکى از دول بزرگ فرنگستان، همراه و هم‏خیال نباشیم و آن دولت بزرگ را با خود هم‏خیال و همراه ننماییم، ترقیات منظور ما صورت‏پذیر نخواهد بود. امروز بزرگ‌ترین دول فرنگستان، بلکه دنیا، دولت فخیمه پروسیّه است که از هر جهت...، نشر بزرگى و شهرت و شهامت آن، تمام عالم را فرا گرفته است. البته تا ممکن است ما به توسط این دولت بزرگ، دولت خودمان را ترقى بدهیم و اهالى مملکت خودمان را تربیت کنیم، به دیگران رجوع نخواهیم نمود و ما با کمال میل خاطر و عزم ثابت، حاضر و آماده شده‏ایم که از خیرخواهى و دوستى مخصوص دولت آلمان خواهشمند شویم که با خیالات ما اقدامات دوستانه نموده، با ما همراهى کامل نمایند. نصایح دوستانه این دولت را غنیمت شمرده از مجاهدت لازمه دریغ و خوددارى، جایز نداریم.

اوّل چیزى که براى انجام مقصود ما به خاطر مى‏رسد آن است که دولت آلمان، یک نفر سفیر بزرگ ذی‌شأن کاردان مخصوص، مأمور ایران نماید که آن سفیر از روى خیرخواهى و دستورالعمل مخصوص دولت آلمان، راهنمایى و کمک به دولت ایران نماید و ما هم خیالات دوستانه و خیرخواهانه او را در کارهاى مفیده مغتنم شمرده، با او با کمال همراهى حرکت خواهیم نمود.

چنان‌که اگر باید در ایران، خطى از خطوط شوارع آهنى ساخته شود، به صوابدید آن سفیر قبول خواهیم نمود که به توسط کمپانى‏هاى آلمان، اسباب آن کار را فراهم نموده اقدام به آن نماییم. و همچنین در معادن ایران ــ که از روى یقین خیلى قابل منفعت و نتیجه است ــ اقدامات شایسته به عمل آید و براى استخراج آن‌ها، معلمین و مهندسین از دولت آلمان به جهت این کار انتخاب گردد و همچنین در تمام امور مفیده ــ اعم از امور و صنایع وزارت و تجارت و نظام و غیره که مایه ترقى و تربیت و تموّل است ــ با همراهى دولت آلمان حاضریم که به اقرب وسیله، اقدام و ابتدا کنیم.

حتى به آن طور و به آن اندازه، طالب و راغب هستیم که مأمور دولت آلمان را به آن درجه و مقام بپذیریم و محترم بداریم که اگر فرضاً دول همجوار ما [روس و انگلیس‏] که با دولت ما عهود و شروط مخصوص دارند اگر در جایى و موقعى، مسأله‏اى برخلاف شرط عهد مطرح بسازند و تکلیفى غیرحقه به میان آوردند، ما حاضریم که سفیر دولت آلمان را در آن مسائل، ثالث قرار داده و تصدیق او را معتبر دانیم.

و نیز اظهار مى‏داریم که سفیر مزبور را که با این درجه محترم خواهیم داشت، نه براى آن است که ضررى بدون سبب و جهت، به دولت آلمان تکلیف کنیم یا اینکه ما وقتى قشونى از دولت آلمان را به هوادارى دولت ما به زحمت بیندازیم، بلکه فقط چون دولت آلمان را دوست مخصوص و دولت بى‏غرض مى‏دانیم میل داریم که از روى دوستى و بى‏غرضى، او را اسباب ترقى ایران و دولت ایران قرار بدهیم. زیرا که شهامت و بزرگى دولت آلمان، زیبنده این مقام است که دولت ایران از براى ترقیات آتیه خود او را در میان همه دول انتخاب کرده باشد.

و جهت دیگر این است که دول همجوار ما هیچ وقت در مقام ترقى و بزرگى دولت ایران به آن درجه که مقصود ماست، نخواهند بود و چشم امید به آن‌ها نداریم. امیدواریم که اظهارات ما را دولت آلمان صمیمى بداند و دوستى ما را خالص و بى‏غرض محسوب بدارد، مگر همان غرضى که اجمالاً اظهار داشتیم که ترقى دولت و ملت ما در آن است... .»[54]

تلاش برای اتحاد با آلمان، به ناصرالدین‌شاه انحصار نداشت و پس از وى نیز رجال و سلاطین وقت ایران تا پایان عصر قاجار، این خط را کما بیش و با فرازونشیب‌هایى چند، دنبال کردند و اوج آن نیز، همدستى ایرانیان وطن‌خواه و ضدّ استعمار (از آیت‌الله شهید مدرس و رضاقلى‌خان نظام‏السلطنه مافى تا رئیسعلى دلوارى و زائرخضرخان تنگستانى و کلنل محمدتقى‌خان پسیان و میرزا کوچک‌خان جنگلى) در جنگ جهانى اول با افسران و دیپلمات‌هاى آلمانى (و اتریشى و عثمانى) در نبرد با ارتش اشغالگر روسیه و بریتانیا در چهارگوشه ایران بود، که شرح آن فرصتى دیگر مى‏طلبد.

 

پی‌نوشت‌ها


 

[1]ــ ابراهیم صفایی، یکصد سند تاریخی، ص39

[2]ــ همان، ص40

[3]ــ همان، ص3

[4]ــ ارفع‌الدوله، ایران دیروز، صص107ــ106

[5]ــ خان ملک ساسانی، سیاستگزاران دوره قاجار، 1382، صص33ــ32

[6]ــ همان، ص33

[7]ــ همان، صص38ــ37

[8]ــ محمود محمود، تاریخ روابط سیاسی ایران و انگلیس در قرن 19، تهران، اقبال، چ4، 1361، ج6، صص404ــ401

[9]ــ رک: ابراهیم صفایی، گزارش‌های سیاسی علاءالملک، تهران، گروه انتشارات آباد، 1362، صص176ــ169؛ علی‌بن محمد امین‌الدوله، خاطرات سیاسی امین‌الدوله، تهران، امیرکبیر، 1370، ص122

[10]ــ ابراهیم صفایی، اسناد سیاسی دوران قاجاریه، صص111ــ108

[11]ــ براى فشارها و تحکّمات شدید سفیران روس و انگلیس (دالگوروکى و ولف) در آستانه نهضت تحریم تنباکو به کشورمان به منظور اخذ امتیازات استعمارى رک: مقدمه مفصل رحیم رئیس‌نیا بر کتاب «سیاست طالبى» (عبدالرحیم طالبوف، سیاست طالبی، به کوشش رحیم رئیس‌نیا و...، تهران، علم، 1357، صص 37-14)؛ درباره مظالم، جنایات و تجاوزات قشون روس و انگلیس در ایران (همچون اشغال مناطق ایران، قتل و غارت مردم، دستگیرى و تبعید روزنامه‌نگاران و رجال آزادى‌خواه و ضد استعمار، و...) در دوران جنگ جهانى اول و سال‌هاى منتهى به آن نیز، رک: اسناد جنگ جهانى اول در ایران، به کوشش بهروز قطبى، تهران، نشر قرن، 1370، صص 56، 98، 163، 166، 169، 185، 187، 213، 215، 219، 252، 254 و 273

[12]ــ علی‌اصغر زرگر، تاریخ روابط سیاسی ایران و انگلیس در دوره رضاشاه، ترجمه کاوه بیات، تهران، معین، 1372، پاورقی 116، صص101

[13]ــ همان، ص25

[14]ــ زمانى که قرارداد 1907 در ایران منتشر شد و در مجلس شوراى ملى صدر مشروطه، نمایندگان در مورد آن مورد بحث نمودند، مستشارالدوله (از وکلاى تبریز در مجلس) در تاریخ 26 شعبان 1325.ق/1907.م طى سخنانى چنین گفت: «بر همه معلوم است که مدت‌ها دولت روس و انگلیس در ایران نفوذ پولتیکى و تجارتى داشته‏اند و در بعضى نواحى، مال بعضى زیادتر بود؛ در حقیقت ایران میدان کاملى بود به جهت آن دو دولت. اگر دولت ایران، واقف به نکات کار خود بود، مى‏توانست در آن حال مباینت، فواید و منافع بى‏شمار حاصل نماید، ولى متأسفانه موقع را از دست داد و آن مباینت از بین مرتفع شد.» رک: محمود محمود، همان، ج8، صص 197ــ196، به نقل از: روزنامه مجلس، ش 189

[15]ــ رک: اسناد محرمانه وزارت خارجه بریتانیا درباره قرارداد 1919 ایران و انگلیس، ترجمه دکتر محمدجواد شیخ‌الاسلامی، تهران، کیهان، 1365، ج1، صص166ــ165؛ برای اعتراف لرد کرزن به این امر نیز رک: علی‌اصغر زرگر، تاریخ روابط سیاسی ایران و انگلیس در دوره رضاشاه، همان، ص106

[16]ــ محمود محمود، همان، ج7، ص70، به نقل از: عبور از اراضی‌ای که مورد طمع و حسد است، ص108

[17]ــ هوشنگ صباحی، سیاست انگلیس و پادشاهی رضاشاه، ترجمه پروانه ستاری، تهران، گفتار، 1379، تهران، گفتار، 1379، ص214

[18]ــ جیمز بیل، عقاب و شیر (تراژدی روابط ایران و امریکا)، تهران، کوبه، 1371، ج1، صص15ــ13

[19]ــ درباره قرارداد 1907، و علل و موجبات و نیز آثار و پیامدهاى سوء آن براى ایران رک: محمود محمود، همان، ج 7، فصل 87 و ج 8، فصل 90؛ محمد ترکمان، اسنادى درباره هجوم انگلیس و روس به ایران (1287 تا 1291.ش)، تهران، دفتر مطالعات سیاسى و بین‏المللى، وابسته به وزارت امور خارجه، 1370، مقدمه مفصل ترکمان؛ دکتر محمدجواد شیخ الاسلامى، سیماى احمدشاه قاجار، تهران، گفتار، 1375، ج1، صص 69-49؛ جواد هروی، «قرارداد 1907 و تقسیم ایران میان روس و انگلیس»، اطلاعات سیاسى ــ اقتصادى، ش 152ــ151، ص 68؛ علی‌رضا علی‌صوفی، «آثار قرارداد 1907 بر سیاستهاى داخلى و خارجى ایران»، اطلاعات سیاسى ــ اقتصادى، ش 203-204، ص 72

[20]ــ رک: احمد کسروی، تاریخ هیجده‌ساله آذربایجان، ص 120؛ احمد کسروی، تاریخ مشروطه ایران، صص 462ــ461؛ اسناد محرمانه وزارت خارجه بریتانیا درباره قرارداد 1919، ایران و انگلیس، همان، ج1، ص8

[21]ــ مهدی ملک‌زاده، تاریخ انقلاب مشروطیت، تهران، سخن، 1383، ج3، ص666

[22]ــ جرج لنزوسکی، رقابت روسیه و غرب در ایران، ترجمه اسماعیل رائین، صص169ــ168

[23]ــ محمود محمود، همان، ج6، صص 139 و 143ــ141

[24]ــ احمد خان ملک ساسانی، یادبودهای سفارت استانبول، تهران، شرکت سهامی چاپخانه فردوسی، 1354، ص287

[25]ــ احمد کسروی، تاریخ هیجده ساله آذربایجان، همان، ص812

[26]ــ رک: حسین مکی، مختصری از زندگانى سیاسى سلطان احمدشاه، تهران، امیرکبیر، 1362، صص 243ــ242؛ نیز رک: تاریخ معاصر ایران، کتاب نهم، پاییز 1374.ش، صص 259ــ258 (اظهارات دکتر عبدالحسین نوایى)؛ علی‌اصغر رحیم‌زاده صفوی، اسرار سقوط احمدشاه، تهران، فردوسی، 1362، صص 305ــ304 (اظهارات احمدشاه).

[27]ــ درباره چگونگى شکل‏گیرى «وحدت سیاسى و ارضى آلمان» و تأسیس امپراتورى «رایش دوم» در قرن نوزدهم میلادى، توسط بیسمارک و ویلهلم اول و دوم، و مقدمات و پیامدهاى سیاسى و نظامى این امر، به مآخذ زیر رجوع کنید: نچکینا و...، تاریخ مختصر جهان، ترجمه محمدتقى فرامرزى، دنیا، 1356، ج3، 537ــ533 و 556-555؛ شارل‌ دو لاندلن، تاریخ جهانى، ج 2: از قرن شانزدهم تا عصر حاضر، ترجمه احمد بهمنش، تهران، دانشگاه تهران، 1347، صص 351ــ350؛ کاظم اتحاد، وقایع مهم تاریخ، تهران، سعدی، 1362، صص 356ــ325؛ بردفورد مارتین، تاریخ روابط ایران و آلمان، ترجمه پیمان آزاد و على امید، تهران، پیک ترجمه و نشر، 1368، صص 149-17؛ احمد نقیب‌زاده، نگاهى به تاریخ روابط بین‌الملل (از 1870 تا 1945)، تهران، دانشگاه تهران، 1368، ص 15 به بعد؛ محمود حکیمی، نگاهى به تاریخ معاصر جهان یا بحران‌هاى عصر ما، تهران، امیرکبیر، 1367، صص 45ــ37

[28]ــ محمود محمود، همان، ج6، ص6

[29]ــ همان، ص32

[30]ــ احمدعلی [مورخ‌الدوله] سپهر، ایران در جنگ بزرگ؛ 1918 ــ1914، تهران، ادیب، 1362، ص 404

[31]ــ محمود حکیمی، همان، ص 57

[32]ــ و. لوتسکی، تاریخ عرب در قرون جدید، ترجمه پرویز بابایى، ص 486

[33]ــ رک: محمود محمود، همان، ج6، ص 57؛ ارمنستان 1915: قتل عام وحشیانه، ترجمه فریبرز برزگر، چاپ 2، تهران، جاویدان، 1356، صص 79ــ78

[34]ــ محمود محمود، همان، ج6،ص125

[35]ــ همان، ص126

[36]ــ به نوشته مخبرالسلطنه: در دمشق «از جاهایى که مى‏بایست دید قبر سلطان صلاح‌الدین ایوبى است که ریشه جنگ‌هاى صلیبی و مجاهدین مسیحى را کند و به همین نظر امپراتور آلمان که صلیب آهن بر قبر او گذارد (8 نوامبر 1898) مورد ملامت ملّت خود [واقع‏] شد.» رک: مهدی‌قلی هدایت [مخبرالسلطنه]، سفرنامه مکه از راه سیبری، چین، ژاپن ...، تهران، تیراژه، 1368، به کوشش دکتر سید محمد دبیرسیاقى، ص 282

[37]ــ بردفورد مارتین، همان، ص 8؛ نجفعلی معزی، تاریخ روابط سیاسى ایران با دنیا، تهران، نشر علم، 1366، صص 784-783؛ ارمنستان 1915...، همان، ص 79؛ محمود محمود، همان، ص59

[38]ــ محمود محمود، همان، صص59 ــ 41؛ جرج آنتونی، بیداری آسیا، ص77؛ و. لوتسکی، همان، صص 487ــ486؛ درباره اتحاد و همکارى سیاسى ــ اقتصادى ــ نظامى عبدالحمید با آلمانی‌ها (براى تخلص از نفوذ و سلطه روس وانگلیس، و پیشرفت عثمانى)، علاوه بر مأخذ پیش‌گفته رک: خسرو معتضد، جنگ جهانى اول، تهران، جان‌زاده، 1362، صص 45ــ42

[39]ــ احمد نقیب‌زاده، همان، صص123ــ120

[40]ــ فرانسه در نوامبر 1904 بر مراکش تسلط یافت و قیمومت وى بر آن کشور اسلامى در 30 مارس 1912 استقرار یافت. و در این کار، با اعتراض و ضدیت آلمان روبه‌رو شد (احمد نقیب‌زاده، همان، صص 111ــ109 و نیز صص 123ــ120؛ کارتر فیندلی، جهان در قرن بیستم، ترجمه دکتر ابراهیم آیتى، تهران، ققنوس، 1379، ص 33؛  بردفورد مارتین، همان، ص 139

[41]ــ کارتر فیندلی، جهان در قرن بیستم، صص 34-33؛ بردفورد مارتین، همان، ص 139. براى مناقشات آلمان با فرانسه و انگلیس بر سر تونس و مراکش و... در اوایل قرن بیستم رک: تروخانوفسکی، زندگى‌نامه سیاسى وینستون چرچیل، صص 116ــ115 و 110؛ گزاویه یاکونو، تاریخ استعمارگرى فرانسه، ترجمه دکتر عباس آگاهى، مشهد، آستان قدس رضوی، 1369، صص 76ــ75؛ مجله وحید، ش 205ــ204 (15 اسفند 1355ــ15 فروردین 1356)، ص 1027 به بعد؛ کارتر فیندلی، همان، ص34

[42]ــ او همان گلادستون است که مرحوم سیدجمال‌الدین اسدآبادى در مجله «عروه الوثقى» درباره او گفته است: هیچ کلامى از وى صادر نمى‏شود جز آنکه در آن، نفثه‏اى از روح پطرس راهب ــ کشیش متعصب و مشهور محرّک جنگ‌هاى صلیبى ــ است، بلکه گویى روح وى جز نسخه‏اى از روح آن کشیش متعصب نیست!

[43]ــ راشد غنوشی، مسئله فلسطین و ماهیت طرح صهیونیسم، ترجمه سیدهادی خسروشاهی، دفتر نشر فرهنگ اسلامی، 1373، ص40

[44]ــ رک: خسرو معتضد، همان، صص45 و 78ــ77

[45]ــ رک: مهدی قلی [مخبرالسلطنه] هدایت، خاطرات و خطرات...، زوار، صص54ــ42

[46]ــ مهدی ملک‌زاده، همان، ج1، صص221ــ220؛ برای متن عریضه صوری مخبرالدوله به شاه مبنی بر درخواست اجازه سفر استعلاجی به اروپا و پاسخ رندانه شاه رک: مخبرالسلطنه هدایت، همان، صص47ــ46

[47]ــ مهدی‌قلی [مخبرالسلطنه] هدایت، گزارش ایران، بخش گزارش دوره قاجار و مشروطیت از جلد سوم و چهارم، نقره، 1362، صص126ــ125

[48]ــ فریدون آدمیت، اندیشه ترقى...، ص 169؛ اعتمادالسلطنه نیز، در خاطرات خویش، بخش حوادث سه‌شنبه 6 شعبان 1303.ق، نوشته است: «دولت آلمان سفارتخانه خود را چند ماه دیگر از تهران برخواهد داشت. از قرار معلوم بیزمارک پشیمان از فرستادن ایلچى به ایران شده. به‌واسطه نفوذ قدرت روس گویا لازم ندیده است سفارت در ایران داشته باشد. تا بعد از این چه بروز کند و سبب چه باشد؟»[48] (روزنامه خاطرات اعتمادالسلطنه، به کوشش ایرج افشار، ص 432).

[49]ــ برای شرح حال الکساندر شیندلر، رک: مهدی بامداد، شرح‌حال رجال ایران، ج6، صص86ــ85

[50]ــ مخبرالسلطنه هدایت، خاطرات و خطرات، همان، صص43ــ42

[51]ــ همان، صص44ــ43

[52]ــ همان، ص45

[53]ــ همان، ص48

[54]ــ همان، صص47ــ46

 

تبلیغات