بهاییت؛ پیوند با بیگانه؛ خصومت با ملت
آرشیو
چکیده
درک استعمار و استبداد وابسته به آن، به مثابه دو روی یک سکه، از واقعیت های بسیاری پرده برمی دارد که پاسخگوی پرسش های اساسی در مورد تحولات سیاسی، اجتماعی و اقتصادی است. فرقه بهائیت که پیدایش و رشد خود را مرهون چنین فضایی بود بر اثر پیروزی انقلاب اسلامی و ایجاد شرایط ضداستعماری و استبدادستیزی، در کشورمان رو به افول نهاد، لیکن همچنان دشمنی خود را از بیرون مرزها با حمایت قدرت های استکباری ادامه می دهد. این نوشتار با هدف بررسی پیوند و ارتباط یادشده در اختیار خوانندگان قرار گرفته استمتن
میرزا علىمحمد شیرازى (باب)، بنیانگذار آیین «بابیت»، در سال 1260ق ادعا کرد که باب و نایب خاصّ امام زمان شیعیان است و جمعى نیز (به انگیزههاى گوناگون) به وى گرویدند. او بعداً پا را فراتر نهاد و داعیههاى بزرگترى چون مهدویت، رسالت و ربوبیت را مطرح ساخت و اتباع خویش را در کتاب خود: «بیان»، به رفتار تند و اعمال خشونت نسبت به مخالفان، یعنى مسلمانان، فراخواند[1] که حاصل کار، آشوب و اغتشاش خونین بابیان در نقاط مختلف ایران بود و دستگاه حکومت (به زمامدارى امیرکبیر) را برای بازگرداندن امنیت به کشور، به سرکوبی آنان وادار کرد.
بهرغم ادعاهاى شگفت و نوبهنویى که علىمحمد باب داشت، و تبلیغاتى که پیروانش در بین مردم مىکردند، وى در مناظراتى که با علماى ایران در اصفهان و تبریز انجام داد، نتوانست از عهده اثبات مدعیات سنگین خویش برآید و این امر، همراه وجود خطاهاى بسیار ادبى و علمى در آثار و الواح وى، مشتش را نزد علما، و به تبع آنها، ملت، کاملاً باز کرد و مانع سرایت گسترده آیین وى در بین مردم ایران شد و اعدام او در تبریز نشان داد که تصور «قائم منجی» درباره او توهمى بیش نیست؛ چنانکه اصل مسلّم «خاتمیت» نیز در اسلام، راه را بر هرگونه ادعاى «نبوت و شریعت جدید» بسته بود.
در فرجام، پس از برطرف شدن گرد و غبارهاى نخستین، پیروان باب، شمار اندکى از جمع انبوه ملت ایران را تشکیل مىدادند که با هموطنان (مسلمان و شیعه) خود، تضاد عمیق و گسترده فکرى و فرهنگى داشتند و «تفوّق و سیطره» این گروه اندک بر چنین ملتى براى حاکمیت بخشیدن به آیین باب، بلکه اساساً برای «ادامه حیات و فعالیت» آنها در بین این مردم، به طور طبیعى امکان نداشت. لاجرم، میبایست «نقطه اتکا»یى در بیرون از این ملت و کشور مىیافتند که به مدد آن، کمر راست میکردند و بر ملت مسلمان و شیعه ایران، سرورى مییافتند. و آن نقطه اتکا هم چیزى نبود جز دولتها و کانونهاى استکباریى که از سالها پیش، به تسخیر و غارت این سرزمین چشم دوخته بودند و با زور و نیرنگِ همانها بود که «قفقاز» و «هرات» از ایران جدا شده بود؛ قدرتهاى سلطهجویى چون امپراتورى روس تزارى و بریتانیا، که «اسلام و روحانیت شیعه» را پایه وحدت، انسجام، تحرک و مقاومت ملت ایران در برابر بیگانگان تلقی مینمودند و از هر پدیده و جریانى که (به هر دلیل و انگیزه) در راستاى مخالفت با این دو عنصر وحدتبخش و مقاومتزا، و تضعیف و نابودى آن، گام مىزد، حمایت مىکردند.
این گونه بود که جنبش بابیت و بهویژه بهائیت، از همان بدو امر، با قدرتهاى شیطانى و استعمارى جهان، پیوند خورد و چون بریدگى و دوگانگى این دو فرقه با ملت مسلمان ایران، امرى ذاتى، پایدار و علاجناپذیر بود، این پیوند و تعامل در طی تاریخ، تا امروز تداوم یافت. به گونهاى که مىتوان گفت در این زمینه، ما همواره با یک اصل ثابت تاریخى روبهرو بوده و هستیم: هرگاه که در این سرزمین، ملت و رهبران اصیل دینى و سیاسى آن، زمام امور را در دست مىگیرند و سرنوشت سیاسى و فرهنگى ایران، به دست خود ایرانى (ایرانى مسلمان، شیعه، عدالتخواه و ضدّ استعمار) رقم مىخورَد، بهائیت (همپاى استعمارگران و ایادى رنگارنگ آنان) در آفاق این سرزمین به محاق مىرود، و متقابلاً هرگاه، با زور و نیرنگ مستکبران، رجال اصیل ملى و دینى (از امیرکبیر تا مدرس و...) از عرصه سیاست اخراج میشوند و وابستگان به قدرتهاى شیطانى (از میرزا آقاخان نورى تا کودتاچیان 28 مرداد 1332) مسند حکومت ایران را اشغال مىکنند، بهائیت از محاق بیرون میآید و حتى بر صدر مىنشیند و از پزشک مخصوص دربار تا رئیس و اعضاى دولت را از آنِ خود مىسازد ــ ماجرایى که هر دو روى آن، دقیقاً و با ابعادى گسترده و عمیق، در دوران رژیم پهلوى و سپس پیروزى انقلاب کبیر اسلامى ایران تکرار شد.
ارتباط و تعامل فرقه بهائیت، از همان بدوِ پیدایش، با قدرتهاى استکبارى، از فصول مهم و عبرتانگیز تاریخ این فرقه است که اخبار مربوط به آن، نه تنها در مآخذ غیر بهائى انعکاس دارد، بلکه شواهد و آثار آن را مىتوان در لابهلاى متون و منابع خود این فرقه نیز دید و مشاهده کرد.
با این تذکر که بحث در این باره، گستره و عمق بسیار دارد، در زیر نمونهوار به گوشههایى از پیوند مستمر بهائیت با کانونهاى استعمارى زمانه (روسیه، انگلیس، امریکا، صهیونیسم و رژیم پهلوى) اشاره شده است.
بهائیت و استعمار روس تزارى
راجع به پیوند بابیت و بهائیت، بهویژه حسینعلى بهاء (بنیانگذار بهائیت) با امپراتورى متجاوز تزارى، که کارنامهاى آکنده از ستم و تجاوز مستمر به ایران اسلامى و دیگر کشورهاى مسلمان منطقه دارد، شواهد و قرائن زیادى در تاریخ وجود دارد که شرح آن کتابى مبسوط مىطلبد.
از اتهام حسینعلى بهاء (و برادرش صبح ازل) به خبرچینى براى سفارت روسیه در منابع غیر بهائى[2] که بگذریم، به موارد زیر مىرسیم که مآخذ معتبر خود بهائیت (همچون «مقاله شخصی سیاح» نوشته عباس افندى، «قرن بدیع» نوشته شوقى افندى، «تلخیص تاریخ نبیل زرندى» و...) بدان تصریح کردهاند: وعده ملا محمدعلى حجت (رهبر بابیان شورشگر در زنجان) به اتباع خویش مبنى بر آمدن تزار روس به حمایت آنها،[3] تلاش دریابیگى روسیه براى حفظ جان حسینعلى بهاء (در زمان تجمع بابیان در قلعه شیخ طبرسى مازندران) از گزند مأموران دولت ایران در زمان محمدشاه قاجار، و خوشحالى او و کارگزارانش از رفع این خطر به علت مرگ شاه ایران،[4] اقدام کنسول روسیه در تبریز مبنى بر نقاشى از جنازه علىمحمد باب و فرد همراه او پس از اعدام،[5] حضور منسوبان نزدیک حسینعلى بهاء همچون برادر بزرگ او (میرزا حسن نورى)[6] و نیز شوهر خواهرش (میرزا مجید خان آهى) به عنوان منشى در سفارت روسیه در تهران،[7] پناهندگى حسینعلى (ترور نافرجام ناصرالدینشاه به دست بابیان) به سفارت روس در زرگنده و حمایت علنى سفارت از وى (به عنوان «امانت دولت روس») و حتى تقاضاى سفیر از حسینعلى که به روسیه رود و از پذیرایى دولت تزارى بهرهمند شود،[8] همراهى مأمور سفارت روس با حسینعلى تا مرز بغداد، هنگام تبعید وى از سوى ناصرالدینشاه به عراق[9] (براى محفوظ ماندن جان وى از گزند دولت و ملت ایران)؛ صدور لوح از سوى حسینعلى به افتخار تزار (نیکلاویچ الکساندر دوم) در تشکر از کمک سفیر روسیه به وى در زمان حبس در زندان ناصرالدینشاه و درخواست علوّ مرتبه براى تزار بابت این حمایت!،[10] حمایت روسها از «حزب مظلوم» بهائیت،[11] و بالاخره، تشکیل اولین مرکز تبلیغاتى مهم بهائیها در جهان (با نام مشرقالاذکار) با حمایت رسمى روسهاى تزارى در عشقآباد (واقع در قلمرو روسیه) و ادامه این حمایت تا پایان عمر امپراتورى تزارى.
نکات یادشده در بالا، بهوضوح از وجود پیوند میان بهائیت و امپریالیسم تزارى حکایت مىکند. این پیوند تا آن حد مستحکم بوده است که فردى چون میرزا ابوالفضل گلپایگانى (مشهورترین مبلّغ و نویسنده بهائى در عصر خویش) در اشاره به یکى از این حمایتها، از «دولت قویّه بهیّه روسیه» با دعاى «اطال الله ذیلها من المغرب الى المشرق و من الشمال الى الجنوب» (یعنى، خداوند قلمرو دولت بهیه روسیه را از مغرب تا مشرق و از شمال تا جنوب بگستراند) یاد کرده و شایسته دانسته است که: «جمیع» بهائیان «به دعاى دوام عمر و دولت و ازدیاد حشمت و شوکت اعلیحضرت امپراتور اعظم الکساندر سوم و اولیای دولت قوىشوکتش اشتغال ورزند.»[12]
بهائیت و انگلیس
عبدالبهاء (فرزند و جانشین حسینعلى بهاء) نیز در ادامه سیاست پدر، روابط با روس تزارى را تا حدود جنگ جهانى اول ادامه داد[13] و پس از آن تاریخ به علت تضعیف و فروپاشى امپراتورى تزارى، لندن را به جاى پایتخت تزار برگزید و در قضیه اشغال نظامى قدس توسط ژنرال النبى (فرمانده قشون بریتانیا) در بحبوحه جنگ جهانى اول، انبارهاى آذوقه خویش را به روى سربازان گرسنه انگلیسى گشود و راه را براى سیطره آنها بر قشون مسلمان عثمانى هموار کرد.[14] پس از سلطه انگلیسیها بر قدس نیز در لوحى که خطاب به نصرالله باقراوف ــ و درواقع بهائیان ایران ــ صادر نمود با خوشحالى از اشغال فلسطین توسط بریتانیا یاد کرد و نوشت: «در الواح، ذکر عدالت و حتى سیاست دولت فخیمه انگلیس مکرر مذکور، ولى حال مشهود شد و فىالحقیقه اهل این دیار بعد از صدمات شدیده به راحت و آسایش رسیدند.»[15] در نوشتهای دیگر، وی سلطه غاصبانه انگلیس بر قدس را «برپا شدن خیمههاى عدالت» شمرد، خداوند را بر این نعمت بزرگ! سپاس گفت و تأییدات جرج پنجم، امپراتور بریتانیا، را مسئلت کرد و خواستار جاودانگى سایه گسترده این امپراتور دادگستر! بر آن سرزمین گردید![16]
مواضع عبدالبهاء به سود انگلیس، آن چنان جمال پاشا (حاکم و فرمانده دولت مسلمان عثمانى) را که با ارتش بریتانیا مىجنگید، عصبانى کرد که تهدید نمود: «اگر بهزودى مصر را فتح کند، در مراجعتش عبدالبهاء را به صلاّبه خواهد کشید.»[17]
قبلاً نیز عباس افندى (در سفرى که سال 1911 به اروپا کرده بود) در یکى از نطقهاى خود این گونه به انگلیسیها گفته بود: «اهالى ایران بسیار مسرورند از اینکه من آمدم اینجا. این آمدن من اینجا سبب الفت بین ایران و انگلیس است. ارتباط تام... [بین دو کشور] به درجهاى مىرسد که بهزودى از افراد ایران، جان خود را براى انگلیس فدا مىکنند...»![18]
پیداست که این گونه اندیشهها، بهائیان را به صورت انسانهاى «خنثى و بىخطر»، بلکه «رام و فرمانبردار» براى استعمار فزونخواه بریتانیا درمیآورد و متقابلاً توجه و تلطّف خاصّ لندن را نسبت به آنان برمىانگیخت.
محمدرضا آشتیانىزاده، نماینده مشهور مجلس شوراى ملى در عصر پهلوى، گفته است: «در سفارت انگلیس اگر مىخواستند از ایرانیان استخدام کنند، حتماً یا یهودى یا ارمنى یا بهائى، گهگاه زرتشتى و براى مشاغل نازلتر از قبیل فراشى و نامهبرى و نامهرسانى و باغبانى و دربانى و غلامى از پیروان على اللهى (غُلاه) برمىگزیدند و به عبارت دیگر، مستخدمین بومى سفارت انگلیس، از هر فرقهاى بودند غیر از شیعه اثنىعشرى... .»[19] همچنین، به گواهى شاهدان عینى، بهائیان در دوران قیمومت بریتانیا بر فلسطین به مقامات حساس دولتى گمارده شدند. آقاى فضلاللَّه کیا، عضو کنسولگرى ایران در فلسطین در زمان قیمومت انگلیس بر آن سرزمین، نوشته است: «پس از استقرار حکومت انگلیس در فلسطین، بهائیان آزادى کامل پیدا کرده و در بالاى کوه کارمل باغ مفصلى... احداث نمودند... که چند تن از سرکردگان بهائیان در آن محوّطه دفن شدهاند... در ایام مأموریت این جانب، شوقى افندى... عنوان رهبرى داشت... بهائیانِ سرزمینهاى فلسطین، شرق اردن و قبرس، اصولاً مورد توجه و اطمینان کامل مقامهاى انگلیسى حکومت فلسطین بودند و اکثر آنها در مقامهاى حسّاس دولتى مانند فرماندارى، ریاست ثبت اسناد و مأموریتهاى خیلى بالایى در این سرزمین دیده مىشدند.»[20]
متأسفانه این اعتماد و لطف، به قیمت کارگزارى و احیاناً جاسوسى براى امپریالیسم بریتانیا بهدست آمده بود. خان ملک ساسانى، مورخ مطلع، خاطر نشان ساخته است که «...بعد از جنگ بینالمللى اول که حکومت شوروى در روسیه برقرار شد، در عشقآباد که مرکز اجتماع و عملیات بهائیها بود، بالشویکها درون مشرقالاذکار شبکه جاسوسى به نفع انگلیسها کشف کرده و قریب یکصد نفر از وجوه بهائىهاى آنجا را معدوم ساختند.»[21]
بهائیت و امریکا
عباس افندى در سالهای 1911ــ 1913 سفرى به اروپا و امریکا کرد و سخنرانىهاى متعددی در مجامع و محافل مختلف این دو منطقه ایراد کرد.
در سخنرانىهاى عباس افندى در امریکا، چند نکته درخور تأمل به چشم مىخورد: 1ــ تأکید مکرر بر لزوم ترک تعصبات گوناگون، از جمله، تعصبات ملّى و میهنى، و تخطئه «مطلق» این تعصبات، و افتخار به اینکه بهائیان ایران، تحت تأثیر تعالیم حسینعلى بهاء، از این گونه تعصبات، به دورند؛ 2ــ طرح این ادعا که «حکومت امریکا در نهایت عدالت» عمل مىکند، مساوات در این کشور کاملاً جارى است، و «دولت و ملت امریکا، به هیچ وجه اندیشه استعمار و تصرف کشورهاى دیگر را در سر ندارند و اقداماتشان صرفاً جنبه انساندوستانه دارد؛ 3ــ تأکید بر غنى بودن منابع زیرزمینى و بهرهبردارىنشده ایران (بخوانید: نفت) و امتیاز ویژه ایران از این حیث براى «تجارت و منفعت» سرمایهداران امریکایى، و تشویق آن جماعت به آمدن به ایران و استخراج معادن این کشور (که لازمه آن، کسب امتیازات اقتصادى در ایران است).
الفــ درباره نکته اول (تخطئه مطلق تعصب وطنى و میهنى)، باید گفت پیشواى بهائیت در نطقهاى خویش، به کرات به عنوان پنجمین «تعلیم حضرت بهاءالله»، اعلام کرده است که هر نوع تعصب (دینى، مذهبى، سیاسى، و حتى تعصب وطنى) هادم بنیان انسانى است و «با وجود» آن «ممکن نیست عالم انسانى ترقى نماید»[22] و لاجرم «باید این تعصبات را ترک نمود.»[23] «اصل، وطن قلوب است، انسان باید در قلوب توطن کند نه در خاک. این خاک مال هیچ کس نیست، از دست همه بیرون مىرود؛ اوهام است، لکن وطن حقیقى، قلوب است.»[24]
ضمناً لحن کلام و شیوه طرح مسأله از سوى عباس افندى در امریکا، القاگر این تصور است که اولاً تعصبات ملى و وطنى، مطلقاً بد است و هیچ نوع و گونهاى از آن، در هیچ زمان و مکان (حتى آنجا که ملتى در برابر تجاوز بیگانه، از آن به عنوان سپر بهره مىجوید) نیکو و پسندیده نیست. ثانیاً ترک این تعصبات، فقط براى امریکاییان (که کشورشان در معرض هیچ حمله و تجاوزى قرار ندارد) امرى پسندیده و ضرورى نیست، بلکه ایرانیها نیز (که در آن تاریخ، کشورشان شدیداً در معرض تجاوز استعمار روس و انگلیس قرار داشت) از سوى پیشوایان بهائیت به ترک (مطلق) این تعصبات موظف بودند و لذا عباس افندى در یکى از این نطقها، افتخار کرده است که «الآن در ایران» در اثر «نورانیت بهاءالله... خلقى پیدا شدهاند که... به جمیع خلق عالم مهرباناند... نهایت آرزویشان صلح عمومى است... تعصباتى ندارند: تعصب مذهبى ندارند... تعصب وطنى ندارند، تعصب سیاسى ندارند... از جمیع این تعصبات آزادند. روى زمین را یک وطن مىدانند و جمیع بشر را یک ملت مىدانند... .»[25]
بــ در خصوص نکته دوم (عدالتگرى حکومت امریکا، و گرایشنداشتن دولت و ملت آن کشور به استعمار و تصرف کشورهاى جهان)، در خطابه عباس افندى (مورخ 12 مه 1912.م/شب 25 جمادىالاول 1330.ق) آمده است که «..چون من به امریکا آمدم دیدم جمعى همه حامى صلحاند، و اهالى در نهایت استعداد، و حکومت امریکا در نهایت عدالت، و مساوات بین بشر جارى است، لهذا من آرزویم چنان است که اول پرتو صلح از امریکا به سایر جهان برافتد. اهالى امریکا بهتر از عهده [استقرار صلح در جهان] برآیند، زیرا مثل سایرین نیستند. اگر انگلیس بر این امر برخیزد گویند به جهت منافع خویش مبادرت به این امر نموده، اگر فرانسه قیام نماید گویند به جهت محافظت مستعمرات خود برخاسته، اگر روس اعلان کند گویند براى مصالح سلطنت خود تکلّم کرده، اما دولت و ملت امریکا مسلّم است که نه خیال مستعمراتى دارند نه در فکر توسیع دایره مملکت هستند و نه درصدد حمله به سایر ملل و ممالک، پس اگر اقدام کنند، مسلّم است که منبعث از همّت محض و حمیّت و غیرت صرف است. هیچ مقصدى ندارند... .»[26]
جــ درباره نکته سوم (تشویق سرمایهداران امریکایى به آمدن به ایران و کسب امتیازات) نیز اظهارات عباس افندى در کنگره ارتباط شرق و غرب (تالار کتابخانه ملى واشنگتن، 20 آوریل 1912.م/3 جمادىالاول 1330.ق) شایان دقت و تأمل است: «امشب من نهایت سرور دارم که در همچو مجمع و محفلى وارد شدم. من شرقى هستم، الحمدلله در مجلس غرب حاضر شدم و جمعى مىبینم که در روى آنان نور انسانیت، در نهایت جلوه و ظهور است و این مجلس را دلیل بر این مىگیرم که ممکن است ملت شرق و غرب متحد شوند و ارتباط تام به میان ایران و امریکا حاصل گردد. زیرا براى ترقیّات مادیه ایران بهتر از ارتباط با امریکاییان نمىشود و هم از براى تجارت و منفعت ملت امریکا مملکتى بهتر از ایران نه. چه که مملکت ایران مواد ثروتش همه در زیر خاک پنهان است. امیدوارم ملت امریکا سبب شوند که آن ثروت ظاهر شود... .»![27]
اینک که ابعاد سهگانه مسأله از زبان پیشواى بهائیت در امریکا روشن شد، تأملى در مورد این سخنان خالى از لطف نیست:
تعصبات وطنى، همه جا و به طور «مطلق»، بد نیست، بلکه آنجا که این تعصب و دلبستگى، در جایگاه و مسیر «دفاع از میهن در برابر تجاوز بیگانگان»، ظهور و بروز مىیابد، بسیار خوب هم هست. این مطلب را مىتوان حتى نسبت به اصل مقوله تعصب (اعم از تعصب وطنى، دینى، سیاسى و...) نیز قائل شد. درواقع، آنچه بد است اصل «تعصب» و دلبستگى نیست، بلکه فقط گونهاى خاص از تعصب، یعنى تعصب «خشک غیر منطقى»، بد و ناپسند، و عامل مجادله، نزاع و بدبختى بشر است. عباس افندى، در سخنان خود در امریکا، به جاى آنکه موضوع را «عالمانه» بررسى، و شقوق مختلف (بلکه متضاد) آن را به طور «عمیق و همهجانبه» تبیین و دستهبندى کند و در نهایت، حق هر کدام را به درستى بگزارد، صورتمسأله را پاک کرده است!
بهراستى، آیا نمىتوان (آن هم در این دنیاى آکنده از طمع و تجاوز «نظام سلطه» به کشورهاى شرقى و اسلامى) دلبسته شدید میهن خویش بود و نسبت به مصالح و منافع مشروع وطن، تعصب داشت، و در عین حال، براى دیگر ملتها و کشورها نیز حقّ تعیین سرنوشت قائل بود و به کیان و موجودیت آنها احترام گذاشت؟! روشن است که مىشود و ملت بزرگ ایران (که به سرزمین خویش عشق میورزد و با چنگ و دندان در برابر تجاوز زورگویان منطقهاى و جهانى مىایستد و در عین حال، در صف مقدم حامیان و مددکاران به ملتهاى دربند و انسانهاى آزاده جهان نظیر ملت صهیونگزیده فلسطین قرار دارد) خود گواه این امر است: تعصب منطقى و انسانى نسبت به میهن و مذهب و ملّیت خویش.[28]
با این حساب، این سؤال به جد، مطرح مىشود که چرا پیشواى بهائیت، در امریکا به کرات تعصبات ملى و میهنى را بهطور «مطلق» محکوم ساخته و حتى ابتکار و افتخار مسلک بهائیت را در مبارزه با این تعصبات دانسته و بهائیان ایران را در این زمینه شاخص شمرده و هیچ تبصره و استثنایی هم برای این موضوع در آن سخنرانیها قائل نشده است؟! این سؤال زمانى بیشتر به ذهن مىخلد که ادعاى عباس افندى در مورد عدالتورزى حکومت امریکا و گرایش نداشتن دولت و ملت (یعنى سرمایهداران) آن کشور به استعمار و تصرف کشورها، را نیز به تعصبستیزى او در آن دیار بیفزاییم. به نظر مىرسد پاسخ سؤال یادشده را باید در همان کلام وى جستجو کرد که فوقاً نقل شد.
باید گفت که رهبر بهائیت بر آن بوده است که موانع ملى و بومى را از سر راه تُرکتازى سرمایهدارى فزونخواه و جهانخوار امریکا (و روشنتر بگوییم: کارتلها و تراستهاى نفتى ینگهدنیا) در ایران بردارد و به آنان نشان دهد که بهائیان، رفیق خوبى برایتان در این راهاند، که باید قدرشان را نیک بدانید که قدرتان را نیک مىدانند! تصادفى نیست که در همان سالها، علیقلىخان نبیلالدوله، کاردار «بهائى» سفارت ایران در امریکا، زمینه را براى آمدن مستر شوستر (مستشار مشهور امریکایى در رأس مالیه ایران) به کشورمان فراهم کرد و (به نوشته اسماعیل رائین در مقدمه کتاب «مستر شوستر: اختناق ایران») زمانى که شوستر پا به دروازه تهران گذاشت، بهائیان از او استقبال گرمی نمودند. بعدها نیز، پیوند و آوند بهائیت به امریکا شدت یافت و در دو دهه واپسین حکومت محمدرضا پهلوى به بالاترین حدّ خود در ایران رسید.
روحیه ماکسول (همسر کانادایى شوقى افندى، و رهبر بهائیان پس از او) در کتاب خود: «گوهر یکتا»، تصریح کرده است که از نظر شوقى و او: «ایران، مهد امرالله»، ولى «امریکا، مهد نظم بدیع»،[29] یعنى «مهد نظم ادارى»[30] و «مرکز ثقل اداره امر» بهائیت در جهان است[31] و بهائیان امریکا در تبلیغ و نشر بهائیت، و زمینهسازى تأسیس بیتالعدل جایگاهی محورى دارند: «حضرت ولى امرالله [شوقى افندى] فرمودند که امریکا مأمن عواطف لطیفه هیکل میثاق [= عباس افندى] و ملجأ و امید قلب مطهر و مرکز وعود و برکات الهیه گردید» و «احباى امریک، نه فقط مجریان فرمان تبلیغى مرکز میثاق [= عباس افندى] شدند، بلکه به افتخار اجراى الواح وصایاى حضرت عبدالبهاء نیز مأمور و مفتخر گردیدند و بانیان اصلى نظم جنینى حضرت بهاءالله [زمینهساز بیتالعدل بعدى] گشتند و به مشعلداران مدنیّت جهانى مشتهر آمدند و به تدوین و تأسیس دستور جامعه بهائى سرآمد اقران شدند.»[32]
هنگام اقامت و سخنرانى در امریکا، عبدالبهاء یک روز سخنانى گفت که در آن، تعابیر خاص و درخور تأملى به کار رفته بود. وى در نطق خود در منزل مستر مکنات بروکلین (17 ژوئن 1912.م/ 2 رجب 1330.ق) واقع در نیویورک چنین گفت: «مژده باد، مژده باد که نور شمس حقیقت طلوع نمود. مژده باد، مژده باد که صهیون به رقص آمد. مژده باد، مژده باد که اورشلیم الهى از آسمان نازل شد. مژده باد، مژده باد که بشارات الهى ظاهر گشت. مژده باد، مژده باد که اسرار کتب مقدسه اکمال گردید. مژده باد، مژده باد که یوم اکبر الهى ظاهر شد. مژده باد، مژده باد، مژده باد، مژده باد که علم وحدت انسانى بلند گردید. مژده باد، مژده باد که خیمه صلح اکبر موج زد... مژده باد، مژده باد که بهاء کرمل بر آفاق تجلى نمود. مژده باد، مژده باد که شرق و غرب دست در آغوش یکدیگر شدند. مژده باد، مژده باد که آسیا و امریکا مانند دو مشتاق دست به یکدیگر دادند.»[33]
در نطق فوق، تعابیر مهمی همچون مژده، «رقص صهیون» و نزول «اورشلیم الهى» از آسمان، به کار رفته است که استعمال آنها، آن هم در شهر «نیویورک»، کمى تا قسمتى «بودار» مىنماید. بد نیست اشاره کنیم که آقاى هنرى فورد، سرمایهدار ناسیونالیست و ضد صهیونیست امریکایى و رئیس کمپانى ماشینسازى فورد آن کشور، در کتاب مشهورش: «یهودى جهانى؛ یگانه مشکله جهانى»،[34] که نسخههاى آن را پس از انتشار، صهیونیستها خریدارى و نابود کردند، نوشته است: «نیویورک امروز به صورت محلهاى از محلههاى یهود درآمده است... و بهطور کلى نیویورک بزرگترین مرکز یهود به شمار مىرود. زیرا همه تجارتخانهها، کارخانهها، صنعتها، و زمینها ملک یهود است و هرگز به کسى اجازه نخواهند داد تجارتخانهاى وارد کند و یا ثروتى به هم رساند. بنابراین ما امریکاییها نباید تعجب کنیم هنگامى که [مىبینیم] خاخامهاى یهودى ادعا مىکنند که امریکا همان میعادگاهى است که پیامبران به آنها وعده داده و نیویورک، اورشلیم آنها، و سلسله جبال روکى، کوههاى صهیون است.»[35]
آیا پیشواى بهائیت با بهکارگیرى تعابیر «صهیونمآبانه» فوق، نمیخواسته است نظر صهیونیستها را به خود جلب کند؟!
قصد عباس افندى از استعمال کلمات فوق در نیویورک («اورشلیمِ» یهودیان در آن روزگار) هرچه باشد، به هرروى پیوند سران این فرقه با صهیونیسم، امرى مسلّم است که در گفتار بعد، به برخى از قرائن و شواهد آن در تاریخ اشاره شده است.
بهائیت و صهیونیسم
در اواخر جنگ جهانى اول، بالفور، وزیرخارجه مشهور بریتانیا، صراحتاً طى نامهاى به روچیلد (سرمایهدار بزرگ صهیونیست) نظر مساعد لندن را نسبت به تشکیل «کانون ملى یهود» در فلسطین (و در واقع، گام مقدماتى براى تشکیل دولت اسرائیل) ابراز داشته بود. پیرو این امر، قرار بود که لابى متنفذ صهیونیستها در اروپا و امریکا، دولت امریکا را به حمایت از انگلیس وارد جنگ سازند، که این کار انجام شد و در پى آن، نظامیان صهیونیست (لژیون یهود)، ژنرال النبى را در اشغال قدس یارى دادند. با این حساب، طبعاً مراحم عالیه عبدالبهاء عباس افندى نسبت به اشغالگران قدس، شامل یهودیان صهیونیست نیز مىگردید.
شوقى افندى (جانشین عبدالبهاء، و سومین پیشواى بهائیت) تصریح کرده است که پس از شکست قواى عثمانى و سلطه ارتش بریتانیا بر «ارض مقدسه» (فلسطین) «سالار انگلیز»، یعنى همان ژنرال النبى، «بر حسب تعلیمات و سفارشات اکیده وزیرخارجه» انگلیس، به دیدار عباس افندى رفت و همراه وى «به زیارت مرقد» حسینعلى بهاء «فائز و نائل شد. مخاطرات عظیمه که در مدت شصت و پنج سال در اثر تعدیات... حکام عثمانى» بهاء و فرزند وى «را احاطه نموده بود به کلى زائل شد» و امکان دیدار بهائیان با پیشواى خویش فراهم گشته و «دائره مخابرات و مراسلات وسعت یافت [و] الواح عدیده و رسائل متعدده از قلم» بهاء «نازل و به سرعت تمام و به کمال آزادى در اطراف جهان منتشر گشت»[36] و جالب این است که شوقى در خلال همین گزارش، با لحنى جانبدارانه و به عنوان صدق پیشگویىهاى حسینعلى بهاء در کتاب اقدس، افزوده است: «و وسائل هجرت و توطن ابناء خلیل و وُرّاث کلیم»، یعنى یهودیان صهیونیست و مهاجر، «در اراضى مقدسه فراهم گشت»![37]
عبدالبهاء اساساً از مدتها پیش از ورود لژیون یهود به فلسطین، یعنى در 1907.م، حاکمیت آن جماعت بر فلسطین را نوید داده بود: «اینجا فلسطین است، اراضى مقدسه است. عنقریب قوم یهود به این اراضى بازگشت خواهند نمود. سلطنت داودى و حشمت سلیمانى خواهند یافت. این از مواعید صریحه الهیه است (!) و شک و تردیدى ندارد... اسارت و دربهدرى و پراکندگى یهود، مبدّل به عزت ظاهرى آنها مىشود... .»[38]
وی پس از اشغال فلسطین توسط قواى مشترک انگلیس و یهود دست به آسمان برداشته و براى عزت اسرائیل و شوکت یهودیان (که موفق شده بودند گامهاى نخستین براى آوارگى و دربهدرى ملت فلسطین را بردارند) دعا کرد: «اسرائیل عنقریب جلیل گردد و این پریشانى به جمع مبدل شود. شمس حقیقت طلوع نمود و پرتو هدایت بر اسرائیل زد تا از راههاى دور با نهایت سرور به ارض مقدس ورود یابند. اى پروردگار، وعده خویش آشکار کن و سلاله حضرت جلیل را بزرگوار فرما... .»[39]
وجود عبدالبهاء براى نیروهاى اشغالگر قدس (استعمار بریتانیا و آژانس یهود) تا آنجا مفید و مغتنم بود که پس از اشغال آن سرزمین، دربار لندن طىّ مراسم باشکوهى وی را رسماً به دریافت لقب «سر» و نشان «نایتهود» از دست ژنرال النبى و ماژور تودرپول مفتخر ساخت.[40] علاوه بر این، وینستون چرچیل (وزیر مستعمرات وقت انگلیس، که قیمومت انگلیس بر فلسطین تحت مسئولیت او انجام میشد و خود را یک صهیونیست عریق مىشمرد) و هربرت ساموئل (صهیونیست مشهور و اولین کمیسر عالى انگلیس در فلسطین) میشد از وى حمایت کردند. زمانى هم که عبدالبهاء درگذشت، ساموئل در تشییع جنازه وى شرکت جست[41] و متقابلاً شوقى افندى (جانشین عبدالبهاء) در پایان مسئولیت ساموئل، از وى تشکر کرد و با جواب گرم او روبهرو شد.[42]
خدمات بهائیت به صهیونیسم پس از مرگ عبدالبهاء نیز ادامه، بلکه توسعه یافت و پس از تأسیس حکومت غاصب اسرائیل، به ارتباط و تعامل فزاینده میان سران بهائیت و رژیم اشغالگر قدس انجامید. به عنوان نمونه، شوقى در فروردین 1332.ش با رئیسجمهور اسرائیل دیدار کرد و نظر مساعد و تمایل بهائیان را نسبت به اسرائیل اعلام نمود و خاطرنشان ساخت که این فرقه آرزومند ترقى و سعادت رژیم اسرائیل است. رئیسجمهور اسرائیل نیز ضمن تقدیر از اقدامات و مجاهدات بهائیان در کشور اسرائیل، آرزوى قلبى خویش را براى موفقیت بهائیان در اسرائیل و سراسر گیتى اظهار کرد و افزود که سالها قبل به حضور عبدالبهاء تشرف یافته است![43] جالب است بدانیم که، بهائیان، ستاره داود را اسم اعظم مىدانند.[44]
پیداست در برابر اینگونه خدمات، دولت اسرائیل هم بیکار ننشسته و به گونههاى مختلف از آن فرقه حمایت کرده است: با حمایت آشکار و جدّى از شوقى افندى، مخالفان و رقیبان و مدّعیان وى در درون جامعه بهائیت را قلع و قمع کرده؛[45] به بهائیان براى اجرای فعالیتهاى مذهبى و برگزارى مراسم خویش آزادى عمل داده، و با وجود نیاز شدید دولت اسرائیل به پول، مقامات بهائى را از مالیاتهاى گزاف معاف ساخته و مصالح ساختمانى وارداتى توسط بهائیان به منظور ساختن معابد بهائى در اسرائیل را بدون پرداخت هزینههاى گمرکی، اجازه ورود داده است.[46] اخبار مربوط به تسهیلاتى که دولت اسرائیل در مورد برخوردارى فرقه بهائیت از اماکن خاص خویش در فلسطین اشغالى و امکان توسعه آن اماکن و معافیتهاى مالیاتى آنها قائل شده و نیز دیدارهاى رسمى مقامات اسرائیلى از اماکن بهائى و اعضاى بیتالعدل و تبریکهاى متقابل رهبران بهائى به مقامات اسرائیلى و... ، همگى با آب و تاب در مجلات و کتابهاى رسمی و معتبر این فرقه (همچون اخبار امرى، آهنگ بدیع، عالَم بهائى و...) درج شده است که ذکر آنها در این مختصر نمىگنجد.
شوقى افندى گفته است: «دولت اسرائیل وسایل راحتى ما را فراهم کرد.»[47] خانم روحیه ماکسوِل، نیز در مصاحبه با فردهیفت، بهائیت و اسرائیل را حلقههاى بههمپیوسته یک زنجیر شمرده است: «من ترجیح مىدهم که جوانترین ادیان (بهائیت) از تازهترین کشورهاى جهان (اسرائیل) نشو و نما نماید و در حقیقت باید گفت که آینده ما (یعنى بهائیت و اسرائیل) چون حلقات زنجیر به هم پیوسته است»![48]
بهائیت و رژیم پهلوى
بهائیت در کودتاى «انگلیسى» حوت 1299، که به تأسیس رژیم «فاسد و وابسته» پهلوى انجامید دست داشت: اسناد و مدارک تاریخى حاکى است که محفل بهائیت ایران توسط عامل نشاندار خویش حبیبالله عینالملک (کاتب آثار و مباشر عباس افندى در جوانى،[49] و پدر عباس هویدا، نخستوزیر مشهور محمدرضا پهلوى) رضاخان را کشف و به سَر جاسوس استعمار بریتانیا در ایران (سِر اردشیر ریپورتر یا اردشیر جى) براى اجرای کودتاى 1299 معرفى کرد.[50] عینالملک، که هنگام نخستوزیرى سید ضیاءالدین طباطبایى (رهبر سیاسى کودتاى 1299) ژنرالقنسول ایران در شامات بود، در همان زمانِ کابینه سید ضیاء، طى مصاحبهاى با روزنامه لسانالعرب (شامات، 16 رجب 1339.ق برابر 6 فروردین 1300.ش)، ضیاء را یکى از «رجال بزرگ و کارى» ایران معرفی نمود که «براى احیاى روح تاریخى ایران و ترقى دادن ایرانیان... نهایت کفایت را دارا مىباشد» و ضمن ستودن کودتاى 1299، به سابقه معاشرت دوازده سالهاش با رهبر سیاسى کودتا اشاره کرد.[51]
پیوند بهائیت با رژیم پهلوى در سالهاى پس از کودتاى 28 مرداد به اوج خود رسید و در دو دهه آخر سلطنت محمدرضا، بهائیان به بالاترین مقامات سیاسى، اقتصادى، فرهنگى و نظامى ایران دست یافتند. سپهبد عبدالکریم ایادى، بهائی مشهور، در مقام پزشک مخصوص شاه و رئیس بهدارى ارتش نفوذى تام در دربار پهلوى یافت. تصدى پست مهم نخستوزیرى نیز به مدت سیزده سال در اختیار عباس هویدا (فرزند همان عینالملک) قرار گرفت. افزون بر این، بهائیان سرشناسى چون منصور روحانى به تصدى وزارت آب و برق و نیز کشاورزى، غلامعباس آرام به تصدى وزارتخارجه، سپهبد اسدالله صنیعى (آجودان مخصوص محمدرضا در زمان ولیعهدى) به وزارت جنگ و نیز وزارت تولیدات کشاورزى و مواد مصرفى، غلامرضا کیانپور به وزارت دادگسترى، منوچهر تسلیمى به وزارت بازرگانى، دکتر منوچهر شاهقلى (پسر سرهنگ شاهقلى مؤذن بهائیها) به وزارت بهدارى و علوم، دکتر شاپور راسخ به ریاست سازمان برنامه و بودجه)، پرویز ثابتى به معاونت سازمان امنیت، ارتشبد جعفر شفقت به ریاست ستاد ارتش، و سپهبد على محمد خادمى به ریاست هیأتمدیره و مدیرعاملی هواپیمایى ملى ایران «هما» منصوب شدند.[52]
حضور سران این فرقه ضاله در مصادر مهم سیاسى، نظامى و اقتصادى، ضمناً بستر بسیار مساعدى براى گسترش فعالیت تبلیغى آنان در مهد تشیع بر ضدّ تشیع ایجاد کرد که تا مىتوانستند از آن سود جستند. گزارش ساواک درباره ارتشبد شفقت، رئیس «بهائى» ستاد ارتش در واپسین سالهاى سلطنت محمدرضا، یکى از صدها گواه بر پیوند و همسویى بهائیت با رژیم پهلوى بر ضدّ اسلام و روحانیت شیعه است.
در این گزارش، که در تاریخ 6 شهریور 1342، یعنى کمتر از سه ماه پس از سرکوب قیام اسلامى، ضد استبدادى و ضدّ استعمارى ملت ایران به رهبرى امام خمینى(ره) تهیه شده، با اشاره به شفقت (که در آن وقت، مقام سرتیپى داشت) چنین آمده است: «با تحقیقات وسیع و موثّقى که به عمل آمده و تحقیقات مذکوره مورد نهایت وثوق و اطمینان مىباشند، انتساب و وابستگى نامبرده به فرقه بهائى تأیید گردیده و ضمناً مشارٌالیه از جمله افراد معدود و متنفذى است که بهائیان ایران مانند دکتر [عبدالکریم] ایادى، پزشک مخصوص اعلیحضرت همایونى، به وجودش افتخار و مباهات مىکنند و به نفوذ و قدرتش اتکا دارند و عملاً هم دیده مىشود که از همان بدو انتساب وى به ریاست ستاد ارتش، افسران وابسته به اقلیت مذهبى بهائى در تظاهر به دیانت خویش بىپروایى بیشترى نشان مىدهند و اغلب از فرماندهان و افسران ارتش هم که روى اصل شیوع و تواتر به وابستگى رئیس ستاد ارتش به فرقه بهائى اطلاع حاصل کردهاند علىرغم گذشتهها، ضمن نفرت و انزجار قلبى خویش از این چنین انتصاب نابجایى، اجباراً از انتقاد و تنقید نسبت به این افسران خوددارى مىنمایند و حتى موجب گردیده است که جلسات بحث و مناظره مذهبى که افسران در آنها شرکت مىنمایند گرمى و حرارت بیشترى پیدا نمایند.
و ضمناً در میان افسران ارتش و همچنین محافل خارج از ارتش در موارد بحث و انتقاد از این انتصاب و تنقید از مسلط نمودن یک شخصیت ضد مذهبى از نظر مسلمانان بر یکى از پستهاى حساس مملکت چنین استدلال مىگردد که اعلیحضرت به دو نظر: اولاً نشان دادن عکسالعمل حاد و ضمناً بىسر و صدایى در برابر نفوذ و اقتدار روحانیون و تخویف و موهن نمودن جامعه روحانیت تشیع و دوماً [کذا] به این جهت تأمین آسودگى خاطر خویش از مداخله متصدى حساسترین مشاغل و مقامات نظامى در امر سیاست، که در مذهب بهائیت نهى و منع گردیده است، این شخصیت معروف و انگشتنماى بهائى را بدین سمت منصوب فرمودند... .»[53]
گزارش فوق، یادآور نامه رسمى محفل بهائیان ایران در حدود دو ماه قبل از این تاریخ (یعنى در 20 خرداد 1342، پنج روز پس از سرکوب خونین قیام پانزدهم خرداد توسط رژیم خونآشام پهلوى) به تیمسار سرتیپ پرویز خسروانى (رئیس ژاندارمرى ناحیه مرکز در روزهاى کشتار پانزدهم خرداد) است که در آن، از جنبش اسلامى ملت مسلمان ایران به رهبرى حضرت امام خمینى و مراجع بزرگوار تقلید، به عنوان «تجاوز اراذل و اوباش و رجاله» و «سوء عمل جهلاى معروف به علم»! یاد کرده و به جناب تیمسار نوید داده است که «تاریخ امر بهائى آن جناب را در ردیف همان چهرههاى درخشان و نگهبان مدنیت عالم انسانى ثبت و ضبط خواهد نمود»![54]
ممکن است گفته شود همسویى و همکارى امثال ارتشبد شفقت بهائى با رژیم پهلوى بر ضد اسلام و روحانیت، اقدامى شخصى و خودسرانه! بوده و ربطى به بهائیت و پیشوایان آن نداشته است. در این صورت باید گفت این تصور، توهمى بیش نیست و باید دانست که بهاصطلاح، «آب از سرچشمه گلآلود است»!
نمونهها و شواهد این امر بسیار است و در این باره در ذیل فقط به چند نمونه اشاره شده است:
1ــ حسینعلى بهاء (مؤسس بهائیت) در الواح و آثار خویش صراحتاً و به کرات به شیعیان توهین و حمله کرده و براى نمونه در کتاب اشراقات، از آنان با تعابیرى چون «شیعه شنیعه»،[55] «پستترین حزب و امت»[56] یاد کرده و علماى تشیع را (به دلیل نپذیرفتن ادعاى باب و بهاء) با تعبیر «فراعنه و جبابره»[57] و پراکندگان «اوهام» در بین مردم،[58] مورد طعن و لعن قرارداده است.
از زبان او در کتاب ”مائده آسمانى“ آمده است: «بگو اى مردم، اگر به نور ایمان فائز نمىشوید، از ظلمت حزب شیعه خود را خارج نمایید لعمر اللَّه اعمال [آنها] غیر اعمال رسول و همچنین اقوال...». و نیز: به خدا قسم «حزب شیعه از مشرکین از قلم اعلى در صحیفه حمرا مذکور» است![59]
در مورد توهین به علماى اسلام و شیعه نیز سخن بهاء در کتاب «ایقان» درخور ذکر است که با اشاره به مخالفت ملت ایران با باب (بهرغم وجود بهاصطلاح حجج و دلایل باهرات! بر حقانیت وى) گفته است: «حال ملاحظه نمایید که چقدر ناس نسناساند و به غایت حق ناسپاس، که چشم از جمیع اینها [یعنى دلایل حقانیت باب] پوشیدهاند و به عقب مردارى چند که از بطنشان انفال مال مسلمانان مىآید [مقصودش ظاهراً علماى اسلام است] مىدوند و با وجود این چه نسبتهاى غیر لائقه که به مطالع قدسیه [یعنى باب و بهاء] مىدهند... .»[60] «بگو اى گروه علما، آیا صداى قلم اعلاى مرا نمىشنوید و این خورشید تابان از افق ابهى را نمىبینید؟ تا چه وقت بر بتهاى هواهاى خود معتکف مىباشید؟ اوهام را رها کنید و رو به خداى مولاى قدیم خود [مقصود، خود اوست!] بیاورید.»[61]
2ــ عباس افندی، فرزند بهاء، راجع به علماى ایران ــ که پیداست به علت تباهى نقشهها و دسائس خویش، سخت از دستشان کلافه بوده است ــ نوشته است: «این قوم، خویشتن را علماى دین مبین و حامى شرع متین و جانشین سیدالمرسلین مىشمرند و چون ثُعبان [افعى] بدکیش، بیگانه و خویش را نیش مىزنند و چون مار و عقارب، اَباعِد و اقارب [دوران و نزدیکان] را مىگزند... چون گرگان خونخوار اغنام الهى را بدرند و دعواى شبانى کنند و چون دزدان راه، قطع طریق و سدّ سبیل نمایند و قافله سالارى خواهند... چون... به فضائل [آنان] نگرى، هریک اجهل از انعام و بهیم [جاهلتر از چهارپایاناند]... در مدارس چون بهائم [حیوانات] اسیرِ خوردن و خوراکاند و چون سِباع ضاریه [درندگان خونآشام] بىمبالات و بىباک»![62] وی در جاى دیگر به بهائیان بشارت داده است که «منبعد، دستگاه اجتهاد و حکمرانى علما و مرافعه در نزد مجتهدین و تمسک عوام به ایشان و صف جماعت و ریاست رؤساى دین، پیچیده خواهد شد.»[63] نیز به فضلالله صبحى گفته است: علماى معاصر ایران «عالم نیستند، زندیقاند...»![64]
3ــ شوقى افندى (جانشین عباس افندى) در سال 1320 شمسى (1941م) لوحى با عنوان «قد ظهر یومالمیعاد» (The PROMISED DAY IS COME) نوشته است. در این کتاب، وى از وقوع انقلابى در جهان یاد کرده که معتقد است در پرتو مسلک بهائى به وقوع پیوسته و به سبب آن انقلاب، شوکت و عظمت اسلام و علماى شیعه منهدم شده است. وى در این لوح، که عنوان زشت «عواقب نکبتبار شیعه اسلام» را بر پیشانى دارد، در هتاکى و بىحرمتى به روحانى و مجتهد، فقه و اصول، مسجد و جماعت، تکیه و روضه و روضهخوان، و وعظ و واعظ شیعه سنگ تمام گذارده است که با پوزش از ملت شریف و مسلمان ایران، به ذکر گوشههایی از آن میپردازیم:
«انقلابى که... از تسلّط علماى مذهبى که قرنها جوهر اسلام در آن کشور (یعنى ایران) بهشمار مىرفتند جلوگیرى کرده و طبقهاى را (علما) که دستگاه دولت و حیات ملت به طرز لایتجزى با آن آمیخته شده بود باطناً واژگون ساخت. این انقلاب... در حقیقت اساس دولتى را که بر پایه شعائر دیانتى تشکیل یافته بود متلاشى ساخت؛ همان دولتى که تا آخرین نفس منتظر و مترصد ظهور امام غایب بود؛ آن امامى که... بایستى بر تمام کره ارض حکومت نماید.»[65] وی در ادامه نوشته است: «حصین اسلام، که ظاهراً تسخیرناپذیر به نظر مىآمد، اکنون از اساس تکان خورده... در هم مىریزد.»[66] همچنین افزوده است: «معمّمین مذهب اسلام، که به فرموده حضرت بهاءالله سرهاى خود را با سبز و سفید مزیّن نموده و مرتکب شدهاند آنچه روح امین را به نوحه درآورده، با کمال بىرحمى نابود شدند... عمامههاى گنبدآسا و وزین علماى ایران، که حضرت عبدالبهاء از روى کنایه ”گنبدهاى نیلگون و سفید“ فرمودهاند، در حقیقت سرنگون گردید. آن پرمدعاهاى متعصب و خائن و دَنى که سرهاشان حامل آن عمامهها بود، به فرموده حضرت بهاءالله ”زمام ملت در قبضه اقتدار آنها بود“ و در ”قول، فخر عالماند و در عمل، ننگ امم“... عربدههاى متعصبانه... و فتاواى آنها، که با آن وقاحت صادر مىشد و در بعضى موارد شامل اعتراض به سلاطین بود، حال نسیاً منسیّاً گردیده... این جماعت ناپاک البته ذلتى را که به آن دچار شده مستحق بودهاند.»[67]
جالب است بدانیم آنچه را شوقی افندی، در فوق، بدان مباهات کرده است، اعمالی بود که رضاخان (برکشیده آیرونساید) به دستور لندن، با زور و تزویر و خون و آتش در این مرز و بوم انجام داده بود!
سخن آخر:
آنچه گذشت، شواهد و قرائن تاریخى متعدد درباره پیوند و تعامل بابیان و بهویژه بهائیان با رژیمهاى استعمارى و استبدادى (روس تزارى، بریتانیا، امریکا، اسرائیل و حکومت پهلوى) بود که هنوز به صورت حمایتهاى رسمى مقامات کاخ سفید و رژیم اشغالگر قدس (نظیر ریگان و اولمرت) از آنها، و همکارى آشکار تشکیلات جهانى بهائیت با کانونها و دولتهاى استکبارى بر ضد نظام مقدس جمهورى اسلامى ایران، ادامه دارد. مجموعه این شواهد و قرائن، چه گمانه و گزینهاى را در ذهن پژوهشگر بىطرف و در عین حال هوشیار، تیزبین، ظلمستیز و ضدّ استعمار، نسبت به رهبران و سران فرقه بهائیت، القا و تقویت مىکند؟ ارتباطی ساده، معمولى، اغماضپذیر و حتى غیر قابل ذکر، که بهسادگى مىتوان از کنار آن گذشت و آن را ندیده گرفت و مثلاً ناشى از وجود چند قبر در فلسطین اشغالى شمرد؟! یا پیوند و تعامل مستمر و حسابشده با قدرتهاى شیطانى و متجاوز روز جهان براى حفظ موجودیت و دستیابى به آمال و اهداف سیاسى و اقتصادى و فرهنگى خویش؟! به نظر مىرسد که انتخاب گزینه اول، کمى بیش از حد «سادگى و خوشبینى» مىطلبد و اگر گران نیاید، چشم بستن بر این همه شواهد و قرائن ارتباط و بستگى به دولتها و کانونهاى استکبارى، فقط از مریدان چشموگوشبسته باب و بهاء برمىآید و بس!
پیش از این ذکر شد که خانم ماکسول، بهائیت و اسرائیل را حلقههاى بههمپیوسته یک زنجیر شمرده است، بد نیست سخن ارتشبد حسین فردوست ــ رکن مهم اطلاعاتى و امنیتى رژیم پهلوى، و ندیم شاه مخلوع ــ را نیز بشنویم. فردوست، که از نزدیک با بهائیان شاغل در دربار و دولت ایران در عصر محمدرضا پهلوى حشر و نشر داشت، معتقد است که «درواقع، بهائیت جهانى این تصور را داشت که ایران همان ارض موعودى است که باید نصیب بهائیان شود و لذا براى تصرف مشاغل مهم سیاسى در این کشور منعى نداشتند. بهائىهایى که من دیدهام واقعاً احساس ایرانیت نداشتند و این کاملاً محسوس بود و طبعاً این افراد جاسوس بالفطره بودند.»[68]
طرد سران و فعالان معلومالحال فرقه ضاله، و خاتمه دادن به تشکیلات مرموز آنان در ایران، کمترین کارى بود که ملت نجیب، ستمدیده، و از بند رسته این مرز و بوم، پس از پیروزى انقلاب شکوهمند اسلامى خویش و پایان دادن به حیات سیاسى و فرهنگى ایادى رژیم فاسد و وابسته پهلوى، مىبایست نسبت به سران و فعالان بهائى انجام میداد.
پینوشتها
* دکترای تاریخ.
[1]ــ او نوشت: «گرفتن اموال کسانی که به این فرقه ایمان ندارند واجب است» (بیان فارسی، ص157) و همچنین: « بر هر پادشاهی که در این فرقه به سلطنت میرسد واجب است یک نفر غیرمؤمن [یعنی غیرربانی] را بر روی زمین زنده نگذارد و همچنین این حکم برای همه پیروان واجب است» (همان، ص262). چنانکه در تفسیر سوره یوسف (ع) نیز فرمان داده است: «تمام مشرکین را بکشید و زمین را از ایشان پاک نمایید.»
[2]ــ خاطرات عبدالله بهرامی، ص30؛ هاشم محیط مافی، مقدمات مشروطیت، ص35
[3]ــ فریدون آدمیت، امیرکبیر و ایران، چاپ پنجم، تهران، خوارزمی، صص450ــ449
[4]ــ عبدالحسین آواره، الکواکب الدریه، ج1، ص284؛ و نیز رک: عبدالحسین آواره، کشفالحیل، ج3، صص93ــ92
[5]ــ عبدالحمید اشراق خاوری (از مبلغان مشهور بهائیت)، تلخیص تاریخ نبیل زرندی، ص533؛ مقاله سیاح، منسوب به عباس افندی (عبدالبهاء)، ص49
[6]ــ عبدالحسین آواره، الکواکب الدریه فی مآثر البهائیه، ج1، ص254
[7]ــ مجید آهی، منشی پرنس دالگورکی (سفیر مشهور روسیه در ایران) بود (عبدالحمید اشراق خاوری، همان، ص630) و اعقاب وی تا مدتهای مدید سمت یادشده در دستگاه تزاری را حفظ کردند.
[8]ــ شوقی افندی، قرن بدیع، قسمت دوم، صص33، 83 و 86؛ دکتر اسلمونت، بهاءالله و عصر جدید، ص44؛ عبدالحمید اشراق خاوری، همان، صص 631، 650 و 657
[9]ــ عبدالحمید اشراق خاوری، همان، ص657؛ حسینعلی بهاء، اشراقات، صص153 و 155
[10]ــ شوقی افندی، همان، قسمت دوم، ص86
[11]ــ عبدالحمید اشراق خاوری، مائده آسمانی، ج9، ص72
[12]ــ مصابیح هدایت، لجنه ملی نشریات امری، تهران، 1326، ج2، ص232
[13]ــ عبدالبهاء در ماجرای درگیری میان بهائیها و مسلمانان در یزد و اصفهان زمان مظفرالدینشاه، به امپراتور روسیه متوسل شد. نگاه کنید به: عبدالحسین آیتی، کشفالحیل، همان، ج1، صص66ــ63 و ج2، ص140
[14]ــ نگاه کنید به ص210 کتاب مشهور لیدی بلامفید: Highway The Chosen
[15]ــ برای متن نوشته عبدالبهاء رک: خاطرات صبحی درباره بهائیگری، تبریز، کتابفروشی سروش، صص79ــ78
[16]ــ مکاتیب عبدالبهاء، ج3، ص347
[17]ــ خاطرات حبیب (مؤید)، ج1، ص446؛ برای کمک عبدالبهاء به انگلیسیها در جنگ جهانی اول و ضدیت شدید دولت عثمانی با وی همچنین نگاه کنید به: فضلالله نورالدینکیا، خاطرات خدمت به فلسطین، صص117ــ116
[18]ــ خطابات عبدالبهاء، ج1، ص23
[19]ــ تاریخ معاصر ایران، کتاب سوم، زمستان 72، ص104؛ «نعیم» شاعر مشهور بهائی در عصر قاجار نیز «معلم زبان فارسی در سفارت انگلیس بود و عبدالبهاء او را مامور تبلیغ کرده بود.» (نورالدین مدرسی چهاردهی، بهائیت چگونه پدید آمد، ص93)
[20]ــ رک: خاطرات خدمت در فلسطین، صص118ــ115
[21]ــ دست پنهان سیاست انگلیس در ایران، ص102
[22]ــ خطابات عبدالبهاء، مؤسسه ملی مطبوعات امری، با مقدمه لجنه ملی نشر آثار امری، 127 بدیع، ج 2، صص6ــ5؛ و نیز: ص147
[23]ــ همان، ص56
[24]ــ همان، ص111؛ نیز رک: صص 218، 224، 253 و 229ــ227
[25]ــ همان، صص195ــ194
[26]ــ همان، صص70ــ69؛ بر پایه نوشته شوقی افندی (نوه و جانشین عباس افندی) نیز وی «قطعه امریک» را «در نزد حق، میدان اشراق انوار و منشور ظهور اسرار» میشمرد (قرن بدیع، ج4ف صص241ــ238 و 243)
[27]ــ خطابات عبدالبهاء، ج2، ص30
[28]ــ طرد و ترک تعصب ملى و وطنى، چنانکه عباس افندى تصریح کرده است، میراث بهجامانده از حسینعلى بهاء بود؛ همان که مىگفت: حب وطن، افتخارى ندارد، بلکه حبّ جهان افتخار دارد! به قول محمدرضا فشاهى، بهاء «در دورانى که ”ناسیونالیزم“ ایرانى، براى مبارزه با تسلط سیاسى و اقتصادى بیگانه و نیز حکومت فئودال محلّىِ دستنشانده آن، به منزله یکى از حیاتىترین سلاحهاى توده و روشنفکران ایران بود، به مبارزه با این سلاح پرداخت و گفت: ”لیس الفخر لِمَن یُحِبُّ الوطن بَلِ الفخرُ لِمَن یحبّ العالَم“ و بدین وسیله ”جهان وطنى“ را رسماً تأیید نمود و سرانجام در یکى از الواح خود (لوح سلطان)، خود را ”غلام و عبد“ و ”ناصرالدینشاه“ را ”ملیک زمان“ اعلام نمود.» رک: از گاتها تا مشروطیت؛ گزارشى کوتاه از تحولات فکرى و اجتماعى در جامعه فئودالى ایران، انتشارات گوتنبرگ، تهران 1354، ص 234
[29]ــ روحیه ماکسول، گوهر یکتا، ص309
[30]ــ روحیه ماکسول، همان، صص281 و 466؛ مأخذ پیشگفته (ص291) نوشته است: «نظم اداری، عرّابه نظم بدیع ربانی و پیشرو مدنیت الهی و خود مقدمه تأسیس جامعه جهانی است که همه ملل و نحل جهان را در بر خواهد داشت.»
[31]ــ همان، ص277
[32]ــ همان، صص277ــ276
[33]ــ خطابات عبدالبهاء، ج2، صص154ــ153
[34]ــ هنری فورد، یهودی جهانی؛ یگانه مشکله جهانی، شرکت ماشینسازی فورد، 1921، صص21ــ19
[35]ــ رک: آیتالله سید محمد شیرازی، دنیا ملعبه دست یهود، ترجمه سیدمحمدهادی مدرسی، تهران، افست انتشارات سیدجمال، 1356، صص37ــ36
[36]ــ توقیعات مبارکه حضرت ولی امرالله، لوح قرن احباء شرق، نوروز 101 بدیع، مؤسسه ملی مطبوعات امری، 123 بدیع، صص130ــ129
[37]ــ توقیعات مبارکه، لوح قرن، شوقی افندی، ص130
[38]ــ خاطرات حبیب، ج1، ص 20؛ این گونه پیشبینى قاطع از «سلطنت داودى» یهودیان در فلسطین، ناشى از ارتباطى بود که عبدالبهاء در آن تاریخ با خاندان صهیونیستى روچیلد داشت و مثلاً مستر روچیلد آلمانى «تمثال مبارک» عباس افندى را کشیده بود و از وى درخواست امضا مىکرد (همان، ص239)
[39]ــ همان، ص53؛ نیز رک: مائده آسمانی، ج2، ص234 و 231
[40]ــ برای تصویر این مراسم نگاه کنید به: عبدالحسین آیتی، کشفالحیل، ج1، صص23ــ22؛ اسناد و مدارک درباره بهائیگری، ج2، خاطرات صبحی، نشر عصر جدید، ص137
[41]ــ بهرام افراسیابی، تاریخ جامع بهائیت، ص556؛ خاطرات خدمت به فلسطین، صص118ــ116
[42]ــ عبدالله شهبازی، «جستارهایی از تاریخ بهائیگری»، تاریخ معاصر ایران، سال هفتم، ش27، صص 27 و 18
[43]ــ بهرام افراسیابی، همان، صص573ــ572
[44]ــ بهائیت چگونه پدید آمد، ص69
[45]ــ رک: سید محمدباقر نجفی، بهائیان، ص703 به بعد.
[46]ــ توقیعات مبارکه، نوروز 101 بدیع، ص159؛ مجله اخبار امری (ارگان بهائیان ایران)، شهریور 1330، ش5، ص11
[47]ــ مجله اخبار امری، سال 107 بدیع، ش8، ص2
[48]ــ همان، دی 1340، ش10، شماره صفحات مسلسل 601؛ برای حمایت صهیونیسم از بهائیان و حمایت بهائیان از دولت اسرائیل رک: سید محمدباقر نجفی، همان، صص740ــ684؛ بهرام افراسیابی، همان، صص 575 و 553 به بعد.
[49]ــ بهرام افراسیابی، همان، صص723ــ722
[50]ــ برای شرح این مطلب از زبان مرحوم محمدرضا آشتیانیزاده، وکیل اسبق شورای ملی، رک: مجله تاریخ معاصر ایران، کتاب سوم، زمستان 1372، ص106 به بعد.
[51]ــ اسناد مؤسسه مطالعات تاریخ معاصر ایران، ش28 تا 24ــ1ــ139 ک.
[52]ــ همچنین باید از جولان افرادی چون هژبر یزدانی (مرد شماره یک اقتصاد ایران)، ایرج ثابت مشهور به ثابت پاسال (صاحب پیشین رادیو تلویزیون و نیز مالک کارخانه پپسیکولا) و مهندس ارجمند (رئیس کارخانه ارج)، مهدی میثاقیه (سرمایهدار و صاحب استودیو میثاقیه) و ... در زمان محمدرضا در کشور یاد کرد که از نفوذ بیچونوچرای این فرقه در شریانهای اقتصادی و هنری کشورمان در آن روزگار حکایت میکند.
[53]ــ فصلنامه مطالعات تاریخی، ش3، تابستان 1383، صص322ــ321
[54]ــ نامه محفل ملی بهائیان ایران به تیمسار سرتیپ خسروانی، مورخ 20/3/1342، که با شماره (123/خ) در دفاتر امری ثبت شده است. (سید حمید روحانی، نهضت امامخمینی، ج 1، تهران، عروج، ص 1516، سند شماره 266).
[55]ــ اشراقات، الواح مبارکه حضرت بهاء...، صص162ــ161
[56]ــ همان، ص279
[57]ــ همان، ص266: «فراعنه و یا جبابره که در الواح نازل شده و یا بشود، مقصود، ارباب عمائماند؛ یعنی علمایی که ناس را از شریعه الهی و فرات رحمت رحمانی [بهائیت] منع نمودهاند.. .» نیز رک: همان، صص132 و 222ــ221
[58]ــ همان، صص269 و 267
[59]ــ مائده آسمانی، جزء چهارم، صص328 و 327؛ برای خصومت و مبارزه بهائیت و پیشوایان آن با مسلمانان (اعم از شیعه و سنی)، و فتوای عالم بزرگ مصر بر ضد این فرقه رک: قاموس توقیع منیع مبارک، ص438 به بعد؛ مائده آسمانی، ج4، صص142ــ140؛ رحیق مختوم، ج1، ردیف سین، شین: سنی و شیعه، ص595
[60]ــ ایقان، چاپ مصر، 1318.ق/1900.م، ص196
[61]ــ همان، ص475
[62]ــ عبدالحمید اشراق خاوری، مائده آسمانی، ج5، ص193
[63]ــ همانجا.
[64]ــ خاطرات صبحی، چاپ سیدهادی خسروشاهی، ص152
[65]ــ لوح قد ظهر یومالمیعاد، صص141 و 142
[66]ــ همان، ص142
[67]ــ همان، صص 144ــ143 و 149
[68]ــ ظهور و سقوط سلطنت پهلوی (خاطرات ارتشبد حسین فردوست)، ج1، ص375