آرشیو

آرشیو شماره ها:
۶۶

چکیده

برای درک میزان درستی و اصالت تاریخ نگاشته های انقلاب مشروطه، یک ضرورت مهم آن است که درباره منش و پرورش نگارندگان آن تواریخ را مطالعه و تامل کرد تا گرد و غبار کیش و شخصیت ایشان از آیینه نگاشته ها زدوده شود و سره از ناسره معلوم گردد.احمد کسروی، که سرانجام به وسیله موج غیرت مذهبی شیعیان ایران زمین از صحنه روزگار بیرون رفت، چنان کیش و روشی داشت که نمی توان انتظار داشت در میان محققان صاحب نام قرار گیرد و آثار او مرجع پژوهش و مطالعه شود؛ اما به هر دلیل و علت که بود وی با انتشار دو اثر در زمینه تاریخ مشروطه به چهره شاخص مکتب تاریخ نگاری مشروطه مبدل شد و آثار او در میان پژوهندگان رواج یافت. وقتی تاریخ زندگی و آثار او را به دقت بررسی می کنیم، درمی یابیم که او هم مانند بسیاری از روشنفکران غرب گرا، نان به نرخ روز خورده است، به طور مثال، میان موضع گیری های علمی اش قبل و بعد از سقوط رضاشاه تفاوت کاملاً محسوس و آشکاری وجود دارد. در مقاله محققانه زیر با جنبه های شخصیتی و فکری کسروی و تحلیل حیات فردی و اجتماعی اش آشنا می گردید.

متن

 

نقدى بر دیدگاه‌هاى کسروى دربارة تاریخ مشروطیت

سید احمد کسروى در سال 1308.ق در تبریز متولد شد[1] و در همان شهر نیز به تحصیل علوم دینى مشغول شد. پیشة او، نخست، ملایى بود و در کسوت روحانیت، به بعضى از شئون این امر اشتغال داشت. اما این رشته را ادامه نداد و پس از چندى از آن فاصله گرفت و بعدها (همسو با سیاست‌هاى عصر پهلوى اول، مبنى بر مخالفت با علما و روحانیان) از کسوت روحانیت نیز بدرآمد.[2] در 1333.ق در مدرسة مموریال‌اسکول‏ (Memorial School)، که امریکایى‏ها در تبریز دایر کرده بودند، زبان انگلیسى را آموخت و ضمناً در همانجا به تدریس ادبیات عربى و فارسى مشغول شد. در سال 1298.ش عضو وزارت دادگسترى شد، بعد کناره‏گیرى کرد و مدتى آموزگار زبان عربى در مدرسة ثروت شد. سپس دوباره به وزارت دادگسترى بازگشت و در طی خدمت ده‌سالة خویش در آن وزارتخانه، مقامات زیر را پیمود: عضویت استیناف مازندران، ریاست دادگسترى اردبیل، زنجان و خوزستان، دادستانى تهران و خراسان، عضویت دیوان عالى جنایى، و ریاست محاکم بدایت. آنگاه از قضاوت دست کشید و به وکالت دعاوى مشغول گردید و نهایتاً در 20 اسفند 1324.ش، زمانى که به اتفاق منشى خود (حدادپور) در شعبة 7 بازپرسى دادگسترى حضور داشت، دو تن مسلّح (از جمعیت فدائیان اسلام) ناگهانی به او حمله کردند که وی در این حادثه جان باخت. تألیفات وى بالغ بر 63 جلد کتاب و رساله مى‏شود.[3]

کسروى، چهرة شاخص و سرشناس مکتب تاریخ‏نگارى مشروطة ایران است که دو اثر مشهورش دربارة تاریخ مشروطیت ایران، در هفتاد سال اخیر مصدر و محور بسیارى از دیدگاه‌ها و داوری‌هاى تاریخى قرار گرفته و احیاناً مندرجات آن‌ها، همچون مطالب دیگر آثار او، جاى‌جاى توسط نویسندگان، نقد شده است. جایگاه کسروى در مکتب تاریخ‌نگارى مشروطیت، تا بدانجاست که بررسىِ صحت و سقم گزارش‌ها و داوری‌هاى او بر پایة اسناد و مدارک معتبر تاریخى، مى‏تواند آزمون خوبى براى درک میزان صحت و اصالت «مکتب تاریخ‏نگارى مشروطه» باشد.[4]

 

نقد آرای تاریخى کسروى؛ بایدها و ملزومات‏

 «عرصة نظرورزى» و «موضوع نگارش» کسروى ــ که مقالة حاضر، عهده‏دار بحث از آن است ــ «تاریخ ایران اسلامى/ مقطع مشروطیت» است، و کسروى در دو جلد تاریخ مشروطة خویش، راجع به این «عرصه» و «موضوع» خاص، نظر داده، تحلیل کرده، و داورى نموده است.

در بررسى و نقد نظریات و آرای کسروى در این عرصه و موضوع، بیش از هر چیز، باید سه نکتة اساسى را دقیقاً مدّ نظر قرار داد:  1ــ وجود «پیوند»، بلکه «درهم‌تنیدگىِ» وسیع و ژرف بین حوادث خُرد و کلان تاریخ ایران در قرون اخیر (به‌ویژه دوران مشروطیت) و جریان‌ها و رجال مؤثر و دست‌اندرکار در آن، با مقولة «تشیع و روحانیت شیعه»، و به تعبیرى روشن‌تر: توجه به نشأت‏گیرى و تأثیرپذیرى عمیق و گستردة حوادث کشورمان، و جریان‌ها و گروه‌هاى فعال در آن از آموزهاى مذهب تشیع، و حضور جدّى و مؤثر علماى شیعه در صف مقدّم جنبش‌هاى سیاسى، اجتماعى، و فرهنگى این سرزمین؛ 2ــ لزوم «بى‏طرفى» و «عدم جهت‏گیرى» قبلى مورخ نسبت به موضوع مورد پژوهش خود، و توجه به میزان وجود یا نبود این بى‏طرفى در آقاى کسروى نسبت به موضوع تحقیق و نگارش خود: تاریخ ایران اسلامى، مقطع مشروطیت؛ 3ــ «انگیزه و هدف اساسى» کسروى از نگارش و پردازش تاریخ مشروطة ایران.

 

نکتة اول:

در مورد جایگاه و نفوذ انکارناپذیر تشیع و علماى شیعه در تاریخ کشورمان، باید خاطر نشان ساخت که متأسفانه بسیارى از پژوهندگان تاریخ ما ــ چه به سهو و چه به عمد، که البته نتیجة هر دو، یکى است ــ از این نکتة حیاتىِ «سهلِ ممتنع» غفلت کرده‏اند که کلیّه نهضت‌هاى خونبار میهنمان، به میزان «ملّى بودن» (و درون‌جوش و وابسته به بیگانه نبودن آن‌ها)، لزوماً و منطقاً «مذهبى» هستند، یعنى «اسلامى» و آن‏هم «اسلام شیعى».

 

نکتة دوم:

دومین نکته، لزوم بى‏طرفى مورخان و «عدم موضع‏گیرى» قبلى (به‌ویژه خصومت و عناد) آن‌ها نسبت به موضوع پژوهش خویش است و بررسى و سنجش این امر در کسروى نسبت به موضوع پژوهشش: تاریخ مشروطیت ایران.

 در لزوم حفظ و رعایت این بى‏طرفى توسط مورخان، جاى هیچ تردیدى نیست. باید دید که کسروى نسبت به موضوع پژوهش خود (تاریخ ایران اسلامى ــ مقطع مشروطیت) چه موضعى داشته است؟ بى‏طرفى و به قول خود: بى‏یکسویى یا جهت‏گیرى و پیش‌داورى (آن هم از نوع منفى آن)؟ درواقع، براى درک صحّت، عمق و جامعیتِ تحلیل‌ها و داوری‌هاى کسروى دربارة جنبش مشروطیت ایران، باید نخست میزان بى‏طرفى، امانت و صداقت وى را در نقل حوادث و رویدادهاى آن جنبش تاریخساز معلوم کرد.

مى‏دانیم که، شهرت کسروى، عمدتاً مرهون تک‌رویهاى فکرى و عملى، به‏ویژه تألیفات بحث‏انگیز او مى‏باشد که دربارة موضوعات گوناگون (تاریخى، مذهبى، عرفانى و...) تحریر نموده است و اساساً همین مخالفت‌هاى «بى‏پروا» با باورها و عقاید اصولىِ هم‌وطنان مسلمان خویش (همچون نگارش کتاب «شیعیگرى» بر ضدّ عقاید تشیع، و سوزاندن بعضى از کتب مذهبى و عرفانى نظیر مفاتیح‌الجنان و دیوان سعدى و حافظ) بود که به بحث‌ها و جنجال‌هاى بسیارى در زمان او دامن زد و نهایتاً موجبات خشم مسلمانان، و تکفیر و قتل وى را فراهم ساخت.

 مواضع تند کسروى بر ضد آیین تشیع و پیشوایان آن، بسیارى از آثار وى (از آن جمله: تاریخ مشروطه ایران) را دقیقاً و عمیقاً پوشش داده و بررسى این مسأله، مى‏تواند نقطة شروع خوبى براى آشنایى با «زاویة نگاه» و «شیوة عمل» وى در عرصة تاریخ‏نگارى مشروطیت باشد.

 

نکتة سوم:

سومین نکته‏اى که در نقد آرا و نظریات کسروى در حوزة تاریخ مشروطیت نباید از نظر دور نمود، توجه به «انگیزه و هدف اصلى» وى از نوشتن تاریخ مشروطیت است. کسروى، خود را از ردة تاریخ‌نویسان بیرون شمرده و لحن کلامش به گونه‏اى است که گویى، تاریخ‌نویسى را دون شأن خود مى‏داند: «کسانى چون خود را تاریخ‌نویس مى‏پندارند مرا هم در ردة خود مى‏شمارند. به آنان یادآورى مى‏کنم که من تاریخ‌نویس نیستم و در ردة ایشان نمى‏باشم. بسیار کسانى به یک کارى برخیزند و از رده‌کنندگان آن کار نباشند.»[5]

پوشیده نیست که کسروى، با نگارش چندین اثر تاریخى و از آن جمله: دو جلد تاریخ مشروطه ایران، دقیقاً تاریخ‌نگارى کرده است و بنابراین در ردة مورخان قرار دارد. پس چرا و چگونه، خود را از این رده بیرون مى‏شمارد؟ پاسخ به این پرسش براى کسانى که در آثار او غور کرده‏اند و به‌ویژه با مدّعیات شبه‌دینى وى آشنایند، کاملاً روشن است. کسروى، خود را «مصلح» شمرده و از این حیث، شأن و منزلتى فراتر از مورخان براى خود قائل است. بر این اساس، نگارش تاریخ مشروطیت براى او، درواقع، ابزارى براى پیشبرد اهداف فکرى و سیاسى است؛ و اتفاقاً مشکل کسروى نیز در نگارش و پردازش تاریخ مشروطه، دقیقاً از همین امر بر مى‏خیزد.

او مدّعى است که راه راست را یافته و آن راه، مسیرى کاملاً جدا از باورها و آموزه‏هاى اسلام رایج در جامعة اسلامى ایران است. بر این پایه، فرهنگ و ادب اسلامى ایران، و تشیع و روحانیت را مایة بدبختى و عقب‌ماندگى ایران شمرده و معتقد است که باید از هر وسیله و افزارى (از جمله: نگارش و تحلیل تاریخ) براى مقابله با این دین و فرهنگ بهره جست و از حرکت‌هاى «هنجارستیزانه» و «ساختارشکنانه» در این مرز و بوم، به‌ویژه در قرون اخیر (از اقدامات نادر افشار تا مشروطة سکولار) به شدت حمایت کرد و تصویرى مطلوب از آن‌ها به ملت ایران ارائه داد.

بدین گونه، کسروى، در تدوین تاریخ مشروطه، نه به عنوان پژوهشگرى که بى‏هیچ گونه «ادعا» و «پیش‌داورى» و «موضع‏گیرى قبلى»، به عرصة بررسى و تبیین حوادث تاریخى وارد شده است و در گزارش و تحلیل قضایا، صرفاً دغدغة «کشف حقیقت» را دارد، بلکه به عنوان یک «مدّعىِ اصلاح» به نگارش و پردازش تاریخ دست زده که قبلاً «نظر» و «حکم» خویش را ــ درست یا نادرست ــ دربارة موضوعات مورد پژوهش خود در تاریخ داده، و اینک در پى «اثبات» (و اگر گران نیاید: «تحمیل») آن به دیگران است.

بر بنیاد نکات سه‌گانة فوق، باید پروندة زندگى کسروى (به‌ویژه فصل مربوط به خصال روحى، و آرا و مواضع فکرى و سیاسى و اجتماعى او) را گشود و در آن به دقت نظر کرد.

 

ویژگی‌هاى روحى و رفتارى کسروى

اهل نظر نوعاً به وسعت دانسته‏ها و معلومات کسروى در بعضى از رشته‏ها و موضوعات علمى، معترف‌اند. اما، به لحاظ منش و روش اخلاقى و عملى، او را واجد خصوصیات منفى زیر مى‏شمارند: محدودیت اطلاعات و در عین حال اظهار نظر و داورى تند و جزمى در همة زمینه‏ها و موضوعات علمى (بدون داشتن آگاهى و تخصص کافى در آن‌ها)، بى‏ذوقى و کج‌سلیقگى، کیش شخصیت و استبداد به رأى، جزم‌اندیشى و یکدندگى، پرخاشگرى و خشونت زبانى، قلمى و حتى یدى با مخالفان فکرى و سیاسى، و بالاخره: عناد و غرض‌ورزى.

ذیلاً، به جلوه‏هایى از خصوصیات فوق در کسروى اشاره مى‏کنیم:

 

1ــ محدودیت اطلاعات، و داوری‌هاى تند و خام دربارة همه موضوعات:

کسروى، بى‏گمان از «فضل و دانش» بى‏بهره نبود و در بعضی عرصه‏ها، کشفیّات و ابتکارات درخور تحسینى داشت. اما طبیعى است که وى (مثل دیگران) «همه چیز» را (آن هم در حد «تخصص») نمى‏دانست و نسبت به آنچه بیرون از حوزة تخصص و کارشناسى او بود، اطلاعات محدودى داشت، و از این بابت، ایرادى نیز بر او وارد نیست. مشکل اینجاست که کسروى، متأسفانه، راجع به همه چیز (از دین، فلسفه و عرفان تا ادب، فرهنگ، تاریخ و اقتصاد) نظر مى‏داد و اسفبارتر آنکه اصرار داشت نظر خویش را نیز (به هر طریق که شده) به کرسى نشاند و درواقع، بر دیگران تحمیل کند و در این راه، حتى از توهین به مقدسات میلیون‏ها هم‌وطن (مسلمان و شیعه) خویش دریغ نمی‌کرد و کتاب‌هایى چون دیوان سعدى و حافظ و کتاب مفاتیح‌الجنان را (که باب میلش نبود) در شعله‏هاى آتش مى‏افکند و جشن کتاب‌سوزان مى‏گرفت!

نورالدین چهاردهى، پژوهشگر سخت‏کوش فِرَق و مکاتب در دوران ما، که از نزدیک با کسروى دیدار و معاشرت داشته، معتقد است: «کسروى از علوم اسلامى، ناآگاه بود و حتى بدون آشنایى به علم فلسفه و شقوقش و تاریخ ادیان و ملل و نحل و عرفان و تصوف... [با این حال‏] مفاد مندرجات هر کتاب و رساله در دسترسش قرار مى‏گرفت با بحث انتقادى به جواب‌گویى برمى‏خاست. از ادبیات بیگانه حتى نحوة سرودن اشعار را نیز واقف نبود.»[6] سهراب یزدانى، فاطمه سیاح و دکتر کاتوزیان، ناقدان آثار کسروى، نیز از کمبود اطلاعات، بلکه ناآگاهى وى از اندیشه‏ها و مکاتب سیاسى، اجتماعى، اقتصادى، فرهنگى و هنرى مغرب‌زمین، که وى دربارة آن‌ها نظر مى‏داد، سخن گفته‌اند.[7]

اطلاع از مکاتب سیاسى، اجتماعى، اقتصادى، فرهنگى غربى، به کنار؛ کسروى حتى از عرفان و ادب اسلامى کشور خویش نیز ــ که به اسم تصوف، سخت با آن مى‏ستیزید ــ اطلاع ناچیزى داشت.

سعید نفیسى، ضمن «مغرضانه خواندن» اظهارات کسروى «دربارة سعدى، حافظ، تصوف و تشیع» ‏افزوده است: «بالاتر از همه، به کسانى پرخاش کرد که اصلاً دربارة آن‌ها اطلاع نداشت. تولستوى و آناتول فرانس را نخوانده بود و بدیشان خرده‏هاى نادرست مى‏گرفت.»[8] هوشنگ اتحاد نیز تصریح کرده است: «آنچه دربارة نقد ادبى و بررسى شعر شاعران ایرانى...، به‌ویژه حافظ و مولوى، نوشته از نوعى خامى و سادگى و عدم آگاهى از جوهر هنر و زیبایى‏هاى آثار ادبى سرچشمه گرفته است... .»[9]

احمد سروش، نویسنده و روزنامه‌نگار معاصر نیز، که به قول خود: «چند سالى با» کسروى «در ادارة» روزنامة «پرچم همکارى نزدیک داشته و مدتى با وى رفیق حجره و گرمابه بوده» و «حتى چندى با» او «در یک زندان به سر برده» است، معتقد است: «من با کسروى تبریزى بر سر مسائل دینى، اجتماعى، ادبى، فلسفى اختلاف عقیدة بسیار داشتم. دشمنى کسروى با ادبیات فارسى از آن جهت بود که وى «لطف» شعر فارسى را درک نمى‏کرد و نیز با اینکه مردى تاریخ‌نویس و وقایع‌نگار بود، هدف شعراى بلندپایه و بزرگى چون حافظ و مولانا جلال‏الدین رومى و فردوسى را نمى‏شناخت و از اید[ه‏]آل بلند این مردان بلندآوازه، که کارى را که سردارانى چون ابومسلم با شمشیر نتوانستند به پایان برند با نوک خامه جهان‌شکاف پیش بردند بى‏خبر بود!»[10]

سهراب یزدانى، اطلاعات فلسفى کسروى را به مسائل فلسفى یونان باستان محدود دانسته و او را از اندیشه‏هاى فلسفى نوین غرب، بى‏خبر شمرده، اما احمد سروش، که از نزدیک با کسروى حشر و نشر داشته، کسروى را حتى از فلسفة یونان نیز بى‏اطلاع قلمداد کرده است. به نوشتة سروش، «کسروى تحصیل فلسفه نکرده بود و به همین جهت با آن سخت مخالف بود و فلسفه را چیز بیهوده و زائدى که زادة خیال جمعى از آدمیان است مى‏پنداشت! کسروى با اینکه مردى محقق و متتبع و مورخ و زبان‌شناس بود، با علوم جدید آشنایى نداشت و از مکاتب فلسفى جدید و قدیم سخت ناآگاه بود و دریافت‌هاى خود را حقیقت محض پنداشته روى آن پافشارى شگفت‌انگیزى مى‏کرد.»[11]

 

2ــ بى‏ذوقى و اعوجاج سلیقه و مشرب:‏

بى‏ذوقى و اعوجاج سلیقه و مشرب، مشکل دیگرى است که اندیشمندان براى کسروى برشمرده‏اند.

سخن هوشنگ اتحاد که قبلاً به آن اشاره شد، بازگوکنندة همین بی‌ذوقی است. همین مطلب را (به بیانى گزنده) در کلام استاد مجتبى مینوى مى‏خوانیم که در نامه‌ای به مرحوم دکتر یحیى مهدوى نوشته است: «... سید احمد کسروى ... بسیار احمق و بى‏سلیقه بود!»[12] مینوى در جاى دیگر نیز، کسروى را به خصالى چون بى‏ذوقى، بدطینتى، حسادت و نمک‏نشناسى متهم ساخته و با اشاره به حضور کسروى، محمدتقى بهار و دیگران در درس‌هاى «پهلوى و فُرس قدیمِ» پرفسور هرتسفلد (ایران‌شناس مشهور آلمانى) در تهران، نوشته است: «بهار و کسروى بعد از آن مجالس درس (که ظاهراً از چهل مجلس بیشتر بود) به کار مستقل و اقتباس از کارهاى زردشتیان هند هم پرداختند و بعضى کتب منتشر ساختند و مقالات نوشتند و در سر این کار و موضوع‌هاى دیگر با هم معارضه و مبارزة قلمى کردند، و سببش تا آنجا که من مى‏توانم حکومت کنم بی‌ذوقى و بدطینتى مرحوم کسروى بود که بسیار حسود هم بود و به همه بد مى‏گفت و هیچ‌کس را غیر از خودش قبول نداشت و حتى در مورد معلّمى هم که به او درس داده بود، یعنى هرتزفلد، عاقبه‌الامر به مضمون نمک‌خوردى نمکدان را شکستى عمل کرد و در مجلة ارمغان به او دشنام داد و تهمت زد.[13]

 

3ــ استبداد به رأى و کیش شخصیت:

کسروى ــ با این بى‏ذوقى و آن مایة اندک از آگاهی‌هاى علمى، فلسفى و... ــ متأسفانه «استبداد به رأى» هم داشت و به جاى تعامل و تعاطى علمى و منطقى با اندیشمندان و حق‌پژوهان، لجاجت و درشتى مى‏نمود.

سعید نفیسى، در شرح ماجراى اولین دیدار خود با کسروى، نوشته است: «چهرة لاغر و استخوان‌هاى برجستة» کسروى، «سیمایى رنج‌کشیده و عصبانى و در ضمن مستبد به رأى و مصر در عقیده را نشان مى‏داد.»[14] شمس آل احمد نیز که در سال‌هاى پس از شهریور 1320، چند بار همراه برادرش (جلال آل‏احمد) در کلوپ «باهماد آزادگان» متعلق به کسروى (واقع در حوالى خیابان حشمت‌الدوله) با کسروى دیدار کرده بر همین ویژگى منفى کسروى انگشت تأکید نهاده است: «احمد کسروى... على‌رغم گسترة دانسته‏ها و برخوردارى از حافظه‏اى قوى، به غایت مستبد به رأى و انعطاف‏ناپذیر بود و بارها در برابر انتقادات حاضران، کار را به مشاجره و لج و لجبازى مى‏کشاند. کیش شخصیت و نوخواهى‏هاى بى‏ملاک، او را با معتقدات دینى مردم درانداخت تا جایى که اهل ایمان تاب نیاوردند و پس از مباحثات و اتمام حجت‏هاى فراوان، او را در کاخ دادگسترى از پاى درآوردند.»[15]

 

4ــ خشونت و بدزبانى با مخالفان:

کسانى که با کسروى دیدار و بحث علمى داشته‏اند، مى‏گویند که وى، در مواجهه با کسانى که پیروىِ (دربست و کورکورانه) از افکار و نظریات وى را برنمی‌تافتند و به گونه‏اى دیگر مى‏اندیشیدند، رفتارى تند و خشن داشته است.

نورالدین چهاردهى، که سال‌ها از نزدیک با کسروى محشور بوده، نوشته است: «کسروى هیچ‌گاه حاضر به مباحثه نمى‏شد و در این فنّ، توانایى نداشت و در طول ایام دعاوى خود که ناگزیر شد تن به مباحثه دهد در وسط بحث خوددارى مى‏کرد و بلکه چهره تُرُش کرده سخت عصبانى مى‏شد و کلمات تند و زشت بر زبان مى‏راند.»[16]

یزدانى، ضمن نقد موضع تند کسروى نسبت به جایگاه و نفوذ روحانیت در تاریخ معاصر ایران، تصریح کرده است که کسروى «در بسیارى جاها زبانى تند به کار گرفت که شایستة پژوهش علمى نبود.»[17]

 

5ــ ستیز با پرچمداران فرهنگ و ادب ایران اسلامى‏:

کسروى، در آثار خود، به کرات، به خواجة شیراز، سعدى بزرگ، حمله برده و از هتاکى و دشنام به وى بازنایستاده است. از جمله، به سعدى طعن زده که هنگام حملة مغول به کشورمان، نسبت به «گرفتاری‌ها و بدبختی‌هاى مردم ایران... کمترین غمخوارى از خود نشان نداده» است.

به رغم اتهام بى‏بنیاد کسروى مبنى بر «چاپلوسى» و «بى‏دردى» سعدى، کسانى چون محمدعلى فروغى معتقدند: «از خصایص شگفت‏انگیز سعدى، دلیرى و شهامتى است که در حقیقت‌گویى به کار برده است. در دورة ترکتازى مغول و جبّاران دست‌نشاندة ایشان که از امارت و ریاست جز کام و هوسرانى تصوّرى نداشتند و هیچ چیز را مانع و رادع اجراى هواى نفس نمى‏انگاشتند، با آن خشم‌آوران آتش سجاف که با ایشان ــ به قول مولانا جلال‌الدین بلخى ــ حق نشاید گفت جز زیر لحاف، شیخ سعدى فقیر گوشه‌نشین، حقایق را به نظم و نثر بى‏پرده و آشکار چنان فریاد کرده که در هیچ عصر و زمان کسى به این صراحت سخن نگفته است... .»[18]

رفتار کسروى با حافظ نیز بهتر از رفتارش با سعدى نیست. در همان کتاب «فرهنگ چیست؟» وی مدعى شده است که در اشعار حافظ هیچ «سخن سودمند» و «پند یا اندرز»ى نمى‏توان یافت و او «چون خواستش بیش از همه، غزل ساختن و قافیه بافتن مى‏بوده، بیشتر شعرهایش به یکبار بى‏معنى است»![19] به‌راستى، آیا حتى یک «پند و اندرز در میان» اشعار حافظ یافت نمى‏شود؟!

مخالفت هتاکانة کسروى با شاعران بزرگ ایران اسلامى و به‌ویژه نمایش کتاب‌سوزى‏اش را، حتى فردى چون صادق هدایت نیز (که در خطّ ستیز با سنت و شکستن ساختارها و هنجارهاى فرهنگى ملّت ایران گام مى‏زد) تاب نمى‏آورد.[20]

کسروى به فردوسى بزرگ نیز جفا رانده و دربارة اثر جاویدان او: شاهنامه، گفته است: این کتاب «که بیش از همه ستایش پادشاهان خودکام و دربارهاى ایشان است، در این روزگار، سراپا زیان است و بایستى از میان برخیزد. از کتاب فردوسى تنها در زمینة زبان مى‏شود سودجویى کرد!»[21]

تأکید مى‏کنیم: سعدى و حافظ و دیگر فرهنگبانان سترگ ایران اسلامى، البته «معصوم» نیستند و حتى بر بعضى از آرا و نظریات آنان، نقدهاى بعضاً جدّى وجود دارد؛ اما کسروى، «نقد» نمى‏کند؛ «تخریب و توهین» مى‏کند و در واقع، بر «میراث بزرگ علمى و معنوى» کشور خویش (که ارزشمندترین «سرمایه ملّى» این مرز و بوم است) بى‏محابا و ناشیانه «چوب حراج مى‏زند»! و از این کار، به هیچ روى، نمی‌توان دفاع کرد.

در همین زمینه، باید به مخالفت و عناد «بیمارگونة» کسروى با اسلام و روحانیت شیعه اشاره کرد که فصلى دراز، محورى و تأثیرگذار در حیات اجتماعى، فرهنگى و حتى سیاسى او می‌باشد.

 

6ــ تلوّن در اظهارات و مواضع:

در آثار تاریخى و نیز مواضع عملى کسروى، به موارد متعددى از تناقض‌ها برمى‏خوریم که در تناسب با اوضاع و شرایط «متغیّر» روز قرار داشته و نشان از نوعى «نفاق و تلوّن و زمانه‌بازى» در وى دارد. به بعضى از این موارد در ذیل اشاره شده است:

1ــ کسروى در چاپ‌هاى پیشین و پسین تاریخ مشروطه، همه جا نسبت به دیکتاتور پهلوى (رضاخان) لحنى جانبدارانه دارد. براى نمونه، در دیباچة «تاریخ هجده ساله آذربایجان» (ضمیمه پیمان 1313 ش، ص 9) از بنیادگذار سلسلة پهلوى به عنوان «یکى از سرداران نامدار تاریخى، اعلیحضرت شاهنشاه پهلوى» یاد کرده و در همان دیباچه (ص 28) وقتى از قتل میرزا آقاخان کرمانى به دست محمدعلى‏شاه قاجار سخن گفته، خطاب به میرزا آقاخان (و با اشاره به عصر پهلوى) نوشته است: «دریغ اى‏جوان غیرتمند دریغ!... دریغ که گرفتار دیو تیره‏درونى گردیدى! دریغ که زود رفتى و روزهاى خوش ایران را ندیدى»، و مقصودش از «روزهاى خوش ایران»، با توجه به تنقید شدید کسروى از دوران حاکمیت قاجار و نگارش این مطلب در سال‌هاى 1314 ــ 1313، «عصر پهلوى» است!

به همین شیوه، در اثر دیگرش: «تاریخ پانصدساله خوزستان» از «سردار نامى ایران (حضرت اشرف رئیس‏الوزرا) اعلیحضرت شاهنشاه امروزى» سخن گفته است که «قد مردانگى برافراشت»[22] و سپس بر سرکوب قیام‌هاى ضداستعمارى وقت همچون قیام  جنگل توسط رضاخان صحّه گذاشته و آن را به چوب شورش‌هاى کورى (نظیر فتنة سیمیتقو) رانده است: «آقاى رئیس‏الوزرا چون از سال 1339 [اشاره به کودتاى سوم اسفند 1299.ش‏] رشتة کارها را به دست گرفته، به کندن ریشة گردنکشان و خودسران پرداختند و در مدت دو سال، شورش امیرمؤیّد را در مازندران، و آشوب [!] جنگلیان را در گیلان، و فتنة اسماعیل‏آقاى سمتقو در آذربایجان و کردستان، که هرکدام، از سال‌ها مایة گرفتارى ایران [!] بود، فرونشاندند و پس از این فیروزی‌ها، به سرکوب عشایر که از آغاز مشروطه سر به خودسرى آورده و جز تاخت‏وتاز و راهزنى [!] کارى نداشتند، پرداختند!»[23]

در قضیة سرکوب خزعل توسط سردار سپه (که عملاً راه را بر دستیابى رضاخان به «سلطنت» گشود) کسروى ریاست عدلیة خوزستان را بر عهده داشت و اساساً به دستور رضاخان به این مأموریت رفته بود.[24] با این سابقه، او در جشن پیروزى قشون پهلوى سخنانی ایراد کرد‏ و در آن رضاخان را «بازوى نیرومندى» معرفی کرد که «خداى ایران براى سرکوبى گردنکشان این مملکت و نجات رعایا آماده گردانیده است» و افزود که «باید... همه ساله در این روزها به شادى و جشن بپردازیم و فاتح آن، سردار باعظمت ایران را که امروز خود شخصاً به خوزستان آمده از درون جان و بُن دندان دعا گفته و ثنا خوانیم»![25]

کسروى، در پیشگفتار «تاریخ مشروطه ایران» (چاپ‌هاى کنونى) اصولاً فلسفة نگارش تاریخ را زمینه‏سازى براى روشن شدن ارج خدمات رژیم پهلوى دانسته و با اشاره به دوران قاجار نوشته است: «دسته‏هاى انبوهى آن زمان‌هاى تیرة گذشته را از یاد برده‏اند و از آسایشى که امروز مى‏دارند خشنود نمى‏نمایند، و یک چیزى درباید که همیشه روزگار درهم و تیرة گذشته را از پیش چشم اینان هویدا گرداند.»[26] در همان کتاب، ایضاً رضاخان را پادشاهى شمرده است که «بیست سال با توانایى و کاردانى بسیار فرمانروایى کرد»![27] این سخنان را، کسروى در آغاز و پایان کتاب تاریخ مشروطه بیان کرده است که مقدمه‏اش بر آن، تاریخ بهمن 1319.ش را در زیر امضاى خود دارد: یعنى آخرین سال دیکتاتورى رضاخانى، و به تعبیرى، اوج دوران دیکتاتورى!

جالب است که کسروى، با این همه تعریف از بنیادگذار دیکتاتورى مخوف بیست ساله، در مقالاتى که پس از عزل و سرنگونى رضاخان نوشته، لحن خود را در ستایش صریح و مطلق از وى عوض کرده و (همآوا با جوّ تند ضدّ رضاخانىِ حاکم بر کشور در آن ایام) از استبداد و دیکتاتورى آن شاه ستم‌پیشه سخن به میان آورده است: «ده سال در ایران جز هرج و مرج نبود تا شاه پیشین (رضاشاه) برخاست و این نیز به جاى هرج و مرج، دیکتاتورى و استبداد را برقرار گردانید»![28] نیز نوشته است: «باید گفت آنچه در آن بیست‌ساله در ایران روى داده، نه مشروطه با قانون، بلکه استبداد و دیکتاتورى بوده و باید کارهاى آن زمانْ همه را از قانون بیرون شمرد و اثر قانونى به آن‌ها نداد»![29]

2ــ در همین زمینه گفتنى است که، کسروى، خود تصریح کرده است که از سوى دولت رضاخان، «ژاندارمى در پشت سر» وى مى‏ایستاد و از او در برابر مردم، محافظت مى‏کرد.[30] اما جالب است بدانیم که همو بعدها (یعنى پس از سرنگونى رضاخان) ضمن تغییر لحن خود راجع به آن شاه ستمگر، مدّعى شد که «در همان زمان رضاشاه که همة زبان‌ها بسته بود، من ترس به خود راه نداده [!] از کوشیدن و نوشتن بازنایستادم...»!

3ــ کسروى، در «تاریخ هجد‌ه‌ساله آذربایجان»، میرزاکوچک‌خان و یاران مجاهد او را مردانى «کوتاه‏بین و ساده» ‏شمرده است که «از دوراندیشى و شناختن سود و زیان کشور بى‏بهره» بوده‏اند![31] در «تاریخ پانصدساله خوزستان» نیز (چنان‌که فوقاً گفتیم) ضمن  تجلیل از دیکتاتور پهلوى، میرزا و هم‌رزمان ضداستعمارگر و وطن‌خواه وى را جزء «گردنکشان و خودسران»! شمرده و بر سرکوب قیام آنان توسط رضاخان مُهر تأیید زده است![32] موضع کسروى نسبت به شیخ محمد خیابانى نیز در کتاب «قیام شیخ محمد خیابانى» (تألیف 1302.ش) بهتر از این نیست. در آن کتاب نسبت به خیابانى از کینه‏توزى و بددلى دریغ نورزیده و او را فردى جاه‏‌طلب و خودخواه شمرده است که مقاصدش را در پوشش عناوین فریبنده پیش مى‏برد![33] نیز ادعا کرده است که «...خیابانى را پندار و خودپسندى چنان هوش از سر ربوده و چاپلوسان که گرد او را فراگرفته بودند او را چنان از خِرَد بیگانه ساخته بودند که آن موقع ترسناک و باریک، خود را سنجیدن نمى‏توانست.»[34] در کتاب دیگرش «تاریخ هجده‌ساله آذربایجان»، هم (به‌رغم اعتراف به‏  نیکخواهى و دلسوزى خیابانى براى کشور)[35] او را فاقد اندیشه روشن در کار خویش شمرده و به «بى‏پروایى... به مردم» متهم ساخته است![36]

اما همین جناب کسروى، پس از فرار فضاحت‌بار دیکتاتور پهلوى، و تغییر جوّ و بروز نارضایى شدید ملّت ستمدیده ایران از رضاخان در مطبوعات و محافل کشور، لحن خویش نسبت به میرزا کوچک‌خان و خیابانى را عوض ‏کرد و آن دو را (در کنار کلنل محمدتقى پسیان) «از مردان غیرتمند» ایران و «کوشا و جان‌فشان» براى میهن خویش ‏شمرد!؛ هرچند در اینجا نیز، با اتهام «خامى» و ندانم‌کارى به آنان، از ریختن زهر خویش به ایشان خوددارى نکرد: «این سه تن از مردان غیرتمند این کشور بودند و هر یکى از راه دیگرى به کوشش و جان‌فشانى برخاستند. هر کدام از آنان مى‏خواست بنیادى گذارده نیرویى در دست کند و این توده را راه برد. هر یکى اندیشه‏هاى سیاسى دیگرى مى‏داشت، ولى آن‌ها نیز خام مى‏بود. ازآن‌رو نه تنها نتوانستند کارى به انجام رسانند و جان خود را در آن راه باختند، اثرى هم از خود بازنگذاردند و رنج‌هاشان همه بیهوده گردید. هر یکى با کشته شدن خود داغ دیگرى به دل‌هاى ما گذاشت.»[37]

گواه روشن‌تر این دگردیسى، اقدام او در روزنامه پرچم است که تحت عنوان «یادى از شادروان میرزا کوچک‌خان» عکسى از وى را آورده و نوشته است: «چنان‌که از رشت آگاهى داده‏اند، آدینه که ششم شهریور است آزادى‌‌خواهان گیلان به نام یادآورى از شادروان میرزا کوچک‌خان، بنیادگزار خیزش جنگل، و ارج‏شناسى از کوشش‌هاى او بر سر خاکش خواهند رفت. ما نیز از راه دور، در آن احساسات و ارج‏شناسى شرکت جسته به این چند سطر مبادرت مى‏ورزیم و امروز عکس آن شادروان را در روزنامه خود مى‏آوریم. میرزا کوچک‌خان با یک دل پاک و اندیشه بزرگ و با یک غیرت و مردانگى کم‌مانندى خیزش جنگل را بنیاد گذاشت و سال‌ها در راه آن رنج‌ها برد و سرانجام جان خود را در آن راه باخت. ولى نام او همیشه در تاریخ باز خواهد ماند و همیشه مهر او در دل‌هاى ایرانیان پایدار خواهد بود.»[38]

به راستى، «گردنکشى و خودسرى» رهبر نهضت جنگل، و «خودپسندى و پرواى مردم نداشتن» شیخ محمد خیابانى کجا، و «غیرتمندى» و «کوشش و جان‌فشانى» آن دو در راه وطن، و گذاشته شدن داغ شهادتشان بر دل کسروى کجا؟! اتهام «کوتاه‏بینى و فقدان دوراندیشى» به آنان کجا، و ستایش از «اندیشه بزرگ» ایشان کجا؟! یک بام و دو هوا از این روشن‌تر هم مى‏شود؟!

راز این تناقض‌گویى‏ها و تحریف حقیقت‌ها، ناگفته روشن است. چه، اکنون مملکت از وجود رضاخان تهى شده و جوّ، کاملاً تغییر یافته بود؛ لاجرم باید پوست انداخت و موضع عوض کرد... غافل از آنکه تاریخ، این گونه اظهارات متناقض و مواضع متلوّن را («توانایى و کاردانى بسیار» و «دیکتاتورى و استبداد») در کنار هم خواهد نهاد و مصداق نوعى «نفاق و زمانه‏بازى» خواهد شناخت. 

 

7ــ عناد و غرض‌ورزى:

سعید نفیسى با افسوس و دریغ نوشته است: کسروى «آنچه درباره سعدى، حافظ، تصوف و تشیع گفت، نه تنها به نفع ایران نبود، بلکه صریحاً بگویم، مغرضانه بود. بالاتر از همه، به کسانى پرخاش کرد که اصلاً درباره آن‌ها اطلاع نداشت. تولستوى و آناتول فرانس را نخوانده بود و بدیشان خرده‏هاى نادرست مى‏گرفت. این کارهاى او بیشتر از این حیث مرا ناراحت مى‏کرد که او مردِ پژوهشگر بسیار باسواد کتاب‌خوانده ورزیده‏اى بود. کسى که آن سه جلد کتاب بى‏نظیر شهریاران گمنام را نوشته است دیگر نباید از این سستی‌ها و فتورها و تعصب‌هاى نارواى عجولانه به کار برد.»[39]

متأسفانه این غرض‌ورزى را در سایر حوزه‏ها، از جمله: حوزه نگارش تاریخ مشروطیت، نیز از کسروى مشاهده مى‏کنیم.

دکتر عبدالحسین نوایى در گفت‌وگو با فصلنامه تاریخ معاصر ایران، «تاریخ مشروطه» کسروى را «با اینکه به لحاظ شمول مطالب بسیار خوب است»، داراى «دو ایراد مهم» ‏شمرده «که یکى در نحوه نگارش است؛ یعنى کسروى کلماتى را خودش مى‏ساخت و به کار مى‏برد و درنتیجه، نثرش چندان دلچسب نبود، دیگر اینکه غرض‌هاى شخصى خودش را هم در کار تاریخ دخالت مى‏داد، که کار خوبى نبود.»[40]

غرض‌ورزى کسروى را بیش از هر چیز مى‏توان در مواضع تند ــ و اگر گران نیاید، باید گفت: «عناد بیمارگونه» ــ او نسبت به عالمان دینى مشاهده کرد، که علاوه بر کتب و مقالات گوناگون او در نقد تشیع و باورها و آموزه‏هاى آن، در آثار تاریخى وى نیز (نظیر دو جلد تاریخ مشروطه) کاملاً جلوه‏گر است.[41]

 

تاریخ مشروطه کسروى؛ نقاط قوّت و ضعف 

 کسروى، همچون هر فرد دیگر، در کار خویش (و از آن جمله: در نگارش تاریخ) نقاط قوّتى دارد و نقاط ضعفى، که داورى بى‏طرفانه و در عین حال جامع درباره او، به در نظر گرفتن مجموع این ضعف‌ها و قوّت‌ها، و جمع‏بندى و معدّل‏گیرى از همه آنها منوط است.

 

1ــ نقاط قوّت‏:

1ــ 1ــ بهره‏گیرى از اطلاعات دست اول و بعضاً منحصربه‌فرد تاریخى: از جمله نقاط قوّت تاریخ مشروطه کسروى، استفاده او از شمار زیادی از نوشته‏ها یا خاطرات شفاهى رجال عصر مشروطیت است که چنانچه وى مطالب آن‌ها را در کتابش بازتاب نمى‏داد، شاید براى همیشه در تاریخ گم مى‏شدند، همچون استفاده از اطلاعات مغتنم (شخصى و خصوصى/شفاهى و مکتوب) دست‌اندرکاران یا شاهدان حوادث مشروطیت (به‌ویژه در آذربایجان و تبریز) نظیر میرزا جواد ناطق، صبرى، کروبى، میرزا على‌اکبرخان ارداقى، سید عبدالرحیم خلخالى، احمد صادق‌اوف، میرزا حسین خیاط، اسماعیل یکانى، اسماعیل امیرخیزى، حاجى میرزا حسن شکوهى، امیر حشمت نیسارى، میرزا على‌اکبر اردبیلى، احمد طباطبایى و... .[42]

بر این همه باید فهرست زیر را نیز افزود: اسناد و اعلامیه‏هاى عصر مشروطه، اسناد کارگزارى آذربایجان، اسناد وزارت امور خارجه، دفتر رونوشت انجمن ایالتى آذربایجان، اسناد به‌جامانده از افراد، رونوشت تلگراف‌ها، نامه‏هاى خصوصى افراد نظیر حاج شیخ فضل‌الله نورى، محرّر شیخ، رحیم‌خان چلبیانلو، عین‌الدوله، سید احمد طباطبایى، میرزا ابوطالب زنجانى که از آلبوم اسناد آقا ضیاء‌الدین نورى (فرزند شیخ شهید) گرفته است.[43]

استفاده گسترده کسروى از اسناد و مآخذ تاریخى فوق، بى‏شک از نقاط قوّت او است، هرچند که متأسفانه وى در ثبت و انعکاس اظهارات افراد و گروه‌ها (به‌ویژه گزارش‌هاى شفاهى) اصل «موازنه خبرى و اطلاعاتى» را رعایت نکرده است.

2ــ 1ــ استفاده از مآخذ متنوّع و گسترده تاریخى: بخشى دیگر از منابع و مآخذ کسروى در تاریخ مشروطه، آثار مکتوب و منتشرشده‏اى است که نویسندگان ایرانى و خارجى آن را تألیف کرده و به طور مستقیم یا ضمنى مسائل و حوادث مشروطیت را شرح داده‌اند، همچون: تاریخ بیدارى ایرانیان (نوشته ناظم‌الاسلام کرمانى)، انقلاب ایران (ادوارد براون)، اختناق ایران (مستر شوستر)، ایران و ترکیه در انقلاب (دیوید فریزر)، گزارش‌هاى مامونتوف، کتاب آبى (مجموعه گزارش‌هاى سفارت انگلیس در ایران در عصر مشروطه)، مذاکرات مجلس شوراى ایران در ادوار مختلف عصر مشروطیت، و استقلال گمرکى ایران (رضا صفى‌نیا، تهران 1307.ش).

افزون بر این، باید به روزنامه‏هاى مختلف (فارسى‌زبان) تهران، تبریز، قفقاز، مصر، هند، اسلامبول و...، منتشرشده در سال‌هاى پیش و پس از مشروطه، اشاره کرد که کسروى در تدوین تاریخ مشروطه به آن‌ها مراجعه و استناد کرده است، نظیر: روزنامه قانون به مدیریت میرزا ملکم‌خان (انتشار در لندن)، حبل‏المتین (کلکته و تهران)، تربیت (تهران)، ثریا و پرورش و حکمت (مصر)، اختر (اسلامبول)، الحدید یا عدالت (تبریز)، ملا نصرالدین (قفقاز)، صور اسرافیل و روح‌القدس (تهران)، توفیق (تبریز)، شمس (اسلامبول)، و... .[44] عده‌ای از پژوهشگران، شمار کتاب‌ها و نیز جراید فارسى‌زبان عصر مشروطه را که کسروى از آن‌ها استفاده کرده است، بالغ بر حدود 25 کتاب و سی روزنامه شمرده‏اند.[45]

البته، اسناد و منابع دست اول تاریخى و آثار تحقیقى بسیاری درباره جنبش مشروطیت در دهه‏هاى اخیر انتشار یافته که کسروى از آن‌ها بى‏اطلاع بود و قطعاً مطالعه آن‌ها در بعضى از دیدگاه‌ها و نظریات وى تأثیر تعیین‌کننده مى‏گذاشت.

3ــ 1ــ دیدگاه انتقادی نسبت به منابع داخلى و خارجى: الف) منابع ایرانى: کسروى، نسبت به نویسندگان ایرانى تواریخ مشروطه، دیدگاهی انتقادى دارد. او مدعى است: آنچه وى را در اواسط دوران رضاخان به «نوشتن» و انتشار تاریخ مشروطه ایران «واداشت»، «نارسایى» تواریخ مشروطیت و «چاپلوسى و پستى» نویسندگان آن بوده است: «دیدم در سى سال، کسى به نوشتن تاریخ مشروطه برنخاست و اگر کسانى چیزهایى نوشتند بسیار نارسا بود. پاره‏اى نیز راستى را فداى خوشنودى این و آن کردند و کسانى را که در جنبش آزادى‏خواهى در رده دشمنان توده بودند به مشروطه‌خواهى ستودند و جانبازى‏هاى مردان غیرتمند را گذارده به رویه‏کارى‏هاى (: صورت‌سازی‌های) این و آن پرداختند. چاپلوسى و پستى نگذاشت تاریخ درستى از آب درآورند... .» در ادامه، با انتقاد از مورخان خودخواه، چاپلوس، گزافه‏گو و دروغ‌باف، که به قول وى، «براى هر پستى عذرى مى‏شناسند و از بهر فرومایگى فلسفه‏هایى در یاد دارند و همه بدآموزى‏هاى قرن‌هاى گذشته را در مغز خود انباشته دارند»، ناظم‏الاسلام کرمانى را نمونه‏اى از این گونه کسان قلمداد کرده: «کتابى که به نام ”تاریخ بیدارى ایرانیان“ نوشته شده بهترین نمونه‏اى است که با دست اینان چه سان تاریخ نگارش مى‏یابد؛ با آنکه این کتاب در سال‌هاى نخستین مشروطه، و در پرشورترین زمان نگارش یافته است.»[46]

جالب است که مهدى ملک‌زاده (از فعالان و مورخان طبقه اول مشروطه) نیز، که تاریخش را سال‌ها پس از انتشار تاریخ مشروطه کسروى نوشته، همان نوع ایراد کلّى را بر کتب تاریخ مشروطه گرفته که سال‌ها پیش از او، کسروى گرفته است (با این تفاوت، که ایراد ملک‌زاده، تاریخ کسروى را نیز شامل مى‏شود!): «متأسفانه مجموع کتبى که در تاریخ مشروطیت تا به حال نوشته شده و مورد مطالعه و دقت نگارنده قرار گرفته یا ناقص و نارسا بوده و یا اشتباهات و مطالب دور از حقیقت داشته» است.[47] ملک‌زاده درباره تاریخ مشروطه کسروى گفته است: «متأسفانه تاریخ کسروى خالى از اشتباه و خطا نیست و چون نمى‏خواهم او را محکوم به غرض‌رانى بکنم مجبورم بگویم در ذکر بسیارى از حوادث و شرح حال و موقعیت اشخاص در این انقلاب ملّى خطا کرده و از این راه ظلم بزرگى را در حق خادمین مشروطیت و حکومت ملّى روا داشته» است.[48]

به‌هرروى، دیدگاه انتقادى کسروى نسبت به تواریخ مشروطه و نویسندگان آن، مى‏تواند اصولاً از مزایاى کار او به حساب آید، هرچند وى در این انتقادها، گاه تندروى کرده و از دایره انصاف بیرون رفته است. وانگهى، این انتقادهاى تند و تیز، او را از چارچوب کلیشه‏هاىِ کهنه حاکم بر این تواریخ، رها نساخته و نهایتاً در همان فضاى محدود، درجا زده است (توضیح بیشتر این امر در بخش مربوط به نقاط «ضعف» تاریخ مشروطه کسروى خواهد آمد). ب) منابع خارجى: دیدگاه نقادانه کسروى نسبت به آرا و اظهارات خاورشناسان غربى در حوزه تاریخ و زبان‌شناسى، و نشان دادن خطاهاى آنان (همچون نشان دادن «اغلاط کثیره» ادوارد براون در ترجمه تاریخ طبرستان ابن اسفندیار، و نقد تاریخ پروفسور لسترنج درباره خوزستان) از دیگر ویژگی‌هاى مثبت اوست، هرچند که او در اینجا نیز (همچون دیدگاهش نسبت به مورخان مشروطه)، به قول سعید نفیسى، گاه از جاده انصاف و اعتدال بیرون رفته و به افراط و تعصب (خشک غیر منطقى) ‏گراییده است.[49]  

این دیدگاه انتقادى نسبت به نویسندگان غربى را، کمابیش، در تاریخ مشروطه کسروى نیز مشاهده مى‏کنیم، که به طور مثال، می‌توان به مواضع انتقادى وى نسبت به بعضی از مندرجات کتاب‌هاى انقلاب ایران (نوشته ادوارد براون)، اختناق ایران (نوشته مستر شوستر)، ایران و ترکیه در انقلاب (نوشته دیوید فریزر) و نیز گزارش‌هاى مأموران سیاسى انگلیس در «کتاب آبى»، اشاره کرد.[50]

 

2ــ نقاط ضعف:

در خلال شرح نقاط قوت تاریخ مشروطه کسروى، به بعضى از نقاط ضعف او نیز اشاره شد، همچون: رعایت نکردن موزانه در اطلاع‌رسانى تاریخى، اطلاع نداشتن از انبوه اسناد و مآخذ تاریخى منتشرشده در دهه‏هاى اخیر، رعایت نکردن اصول فنّى در ارجاعات پاورقى، تندى و بى‏انصافى نسبت به مورخان و تحلیلگران مشروطه، و بیرون نرفتن از چارچوب مشهورات کلیشه‏اى مکتب تاریخ‌نگارى مشروطه. در ذیل درباره هریک از این موارد توضیحاتی داده شده است.

1ــ 2ــ رعایت نکردن توازن در ارائه اخبار، و حذف و سانسور مطالب: پیش از این، به عنوان یکى از «نقاط قوّت» تاریخ مشروطه کسروى، به بهره‏گیرى او از شمار زیادى از گزارش‌هاى (مکتوب یا شفاهى) رجال عصر مشروطیت اشاره کردیم که اگر وى مندرجات آن‌ها را در تاریخ خود نمى‏آورد دست کم بخشى از آن‌ها براى همیشه در تاریخ از بین رفت.

در اینجا باید، به عنوان «نقطه ضعف» این تاریخ، بیفزاییم که به‌ویژه در گزارش‌ها و خاطرات شفاهى یادشده، متأسفانه از سوى کسروى «موازنه خبرى و اطلاعاتى» رعایت نشده و ما در تاریخ او، کمتر گزارش یا خاطره‏اى شفاهى درباره حوادث و کشاکش‌هاى مشروطه از زبان مشروعه‌خواهان و منتقدان مشروطیت (به‌ویژه دفاعیات آن‌ها) را مشاهده می‌کنیم و گزارشگران و خاطره‌نگاران نوعاً به یک جناح سیاسى ــ فکرى خاص (= جناح سکولار یا گروه همبسته آن) تعلق دارند و نماینده «همه» جناح‌هاى دست‌اندکار و مؤثر در جنبش مشروطیت، نیستند. درواقع، اطلاعات گردآورى‌شده در تاریخ مشروطه کسروى، به «شبکه ارتباطى خاص، جهتدار و یکجانبه» او، محدود مانده است.[51]

اساساً یکى از کاستی‌ها و عیوب تواریخ مشروطه، مراعات نکردن اصل توازن در ارائه اخبار و اطلاعات راجع به موضوعات مورد بحث، و به تعبیر دیگر: جریان یکسویه اطلاعات است. تاریخ مشروطه کسروى نیز از این نقیصه برکنار نیست و در این باره باید از گزارش یکسویه وى (در تاریخ مشروطه ایران) راجع به موضوع فروش زمین چال به بانک استقراضى روسیه، و اتهام (انحصارىِ) شیخ فضل‏اللَّه به دست داشتن در این معامله ننگین یاد کرد.[52]

کسروى در گزارش خویش از واقعه فوق به اقوال و نظریات دیگرِ رایج در بین مردم (در آن تاریخ) راجع به عاملان و دست‌اندرکاران فروش زمین به بانک استقراضى هیچ اشاره‌ای نکرده و به گونه‏اى از ماجرا سخن گفته است که خواننده بى‏اطلاع، مى‏اندیشد نسبت فروش بانک به شیخ شهید، مسلّم بوده و کسى در این امر تردید نداشته است! حال آنکه با مرور جراید و مکتوبات آن ایام، در مى‏یابیم که قضیه چنین نبوده و قول دیگرى نیز درباره چگونگى واقعه رواج داشته که حبل‏المتین کلکته بدان تصریح کرده است. این قول اِشعار مى‏داشت: معامله یادشده مدت‌هاى مدید پیش از آن تاریخ، توسط مرحوم آقا سید صادق طباطبایى متوفى 1300.ق (مرجع متنفذ عصر ناصرى، و پدر سید محمد طباطبایى پیشواى انقلاب مشروطه) و میرزا حسن آشتیانى (فقیه بزرگ عصر ناصرى و مظفرى، و پدر آقایان میرزا مصطفى و شیخ مرتضى آشتیانى از گردانندگان بلوا علیه ساختمان جدیدالتأسیس بانک استقراضى در بازار) انجام شده است و شخصیت‌هایى چون آقاسیدعلى‏اکبر مجتهد تفرشى و آقاسیدعبداللَّه بهبهانى صحت آن معامله را امضا کرده‏اند. حبل‏المتین، همچنین، از حادثه تخریب بانک، دو نوع تحلیل متفاوت ارائه ‏کرده که طبق یکى از آن‌ها ماجرا از جانب همسایه جنوبى ایران (انگلیس) هدایت ‏شده است.[53]

با وجود این، کسروى، به نقلِ «یکجانبه» این شایعه برآمده و بر نظریات دیگر درباره آن، چشم پوشیده، و این در حالى است که او به مطالب روزنامه حبل‏المتین درباره وقایع آن روزگار کاملاً دسترسى داشته و مندرجات این روزنامه مربوط به ماجراى مسجد شاه و پرخاش امام‏جمعه به سیدجمال واعظ در همان ایام را (که با گزارش‌ها و تحلیل‌هاى رایج مشروطه‏خواهان از ماجرا مغایر است) نقل و نقد کرده،[54] ولى در قضیه‏ زمین چال هیچ اشاره‏اى به اقوال مغایر نداشته است! و پیدا است که نه درصدد گزارش «بى‏طرفانه» و درعین حال «جامع‌الاطراف» واقعیت تاریخ، بلکه در پى لکه‏دار ساختن چهره شیخ بوده است.

فراتر از رعایت نکردن توازن در ارائه اخبار، حذف و سانسور مطالب تاریخى از چشم خوانندگان است که متأسفانه تاریخ مشروطه کسروى، از آن خالى نیست. براى نمونه، وى یکى از اعلامیه‏هاى منتشرشده در دوران قیام تحریم تنباکو را که به گفته او، «بی‌گمان از خامه یکى از علما بوده» نقل ‏کرده و نیمه دوم آن اعلامیه را که (احتمالاً به خامه شیخ فضل‌الله نورى بوده و) ماهیّت «دینى و فرهنگى» قیام تحریم را تبیین نموده، با این عنوان زننده که «بسیار پرت است»! حذف و سانسور کرده است.[55]

2ــ 2ــ اطلاع نداشتن از منابع منتشرشده در دهه‏هاى اخیر: از جمله نقاط «قوّت» تاریخ مشروطه کسروى، استفاده او از اسناد و مآخذ مکتوب تاریخى (اعم از کتاب‌ها، جراید، اسناد دولتى، گزارش مأموران خارجى، مذاکرات مجلس شوراى ملّى، و...) در نگارش تاریخ مشروطیت است، که قبلاً به تفصیل درباره آن سخن گفتیم.

در عین حال نکته‏اى که مى‏تواند نقطه «ضعف» تاریخ کسروى (و نه لزوماً نقطه ضعف خود وى) به شمار آید، بى‏اطلاعى وى از انبوه اسناد، منابع و خاطرات دست اول تاریخ مشروطه و نیز آثار تحقیقى پژوهشگران درباره این دوره حساس و تأثیرگذار تاریخ ایران است، که همگى پس از مرگ او (و به‌ویژه در سه دهه اخیر پس از پیروزى انقلاب اسلامى) منتشر شده‏اند و اطلاع کسروى از آن‌ها، مطمئناً او را به تجدید نظر در بعضى (اگر نه، در بسیارى) از نظریات و داورى‏هاى تاریخى خویش درباره مشروطه و رجال آن وادار مى‏کرد.

براى نمونه، اگر کسروى انبوه اظهارات و نوشتجات ثقه‌الاسلام تبریزى راجع به رویدادهاى مشروطیت تبریز را، که در دو سه دهه اخیر براى نخستین‌بار توسط آقایان نصرت‌الله فتحى و ایرج افشار منتشر شده است،[56] مى‏دید و از مضامین آن‌ها (که از انتقاد شدید به اندیشه و عملکرد مشروطه‏خواهان و مجاهدان یا مجاهدنامانِ تندرو و سکولار آذربایجان آکنده و سرشار است) مطلع مى‏شد، بى‏هیچ تردید یا به کلى از ثقه‌الاسلام برمى‏گشت و او را نیز همچون طالبوف به باد حمله مى‏گرفت، یا در گزارش‌ها و تحلیل‌هاى جانب‌دارانه‏اش از مشروطه‏گران یادشده تجدیدنظر جدّى مى‏کرد و دیگر، شخصیت‌هایى چون حاجى میرزا حسن آقا مجتهد تبریزی و عالمان همفکر وى را (به جرم مقابله با گروه یادشده) آن گونه فرو نمى‏کوفت.

به‌هرروى، جاى آن همه یادداشت‌ها، گزارش‌ها، خاطرات، اسناد و نوشته‏هاى تحقیقى که به ویژه در دهه‏هاى اخیر توسط محققان و پژوهشگران داخلى و خارجى درباره مشروطیت چاپ و منتشر شده، در کتب تاریخ مشروطه کسروى خالى است، و این، هرچند ممکن است نقص خود او (به عنوان یک مورخ) به شمار نیاید، بى‏گمان نقطه ضعفى بزرگ براى آثار تاریخى او، و آرا و نظریات وى درباره مشروطیت می‌باشد.

3 ــ 2ــ تندروى در انتقادات‏: در بخش پیشین، ضمن نقطه «قوّت» شمردن موضع انتقادى کسروى نسبت به نویسندگان ایرانى و خارجى تاریخ مشروطیت ایران، به نمونه‏هایى از این امر اشاره کردیم. اما همان جا افزودیم که کسروى، در این انتقادها، گاه تندروى کرده و از دایره انصاف بیرون رفته است. وانگهى، این انتقادهاى تند و تیز، او را از چارچوب کلیشه‏هاىِ کهنه حاکم بر تواریخ مشروطه، رها نساخته و نهایتاً در همان فضاى محدود، درجا زده است.

موضع انتقادى کسروى با تواریخ مشروطه و نویسندگان آن، چنان‌که گفتیم، مى‏تواند در اصل از «مزایا»ى کار او به حساب آید، و چنین نیز هست، اما این انتقادها (به دلیل ضعف‌ها و کژی‌هاى وجود داشته در منش و روش فکرى و عملى وى) زمینه بروز و ظهور «نقاط ضعف» او نیز شده است؛ زیرا دیدگاه کسروى نسبت به مورخان و گزارشگران و تحلیلگران مشروطه (اعم از داخلى و خارجى) گاه تند و خصمانه و دور از انصاف مى‏نماید و به طور المثل حملات بسیار تندش به مؤلف «تاریخ بیدارى ایرانیان»، ناظم‌الاسلام کرمانى، که خود فراوان از آن بهره گرفته، به نوعى، یادآور مَثَلِ مشهورِ: «نمک خوردن و نمکدان شکستن» است.

گفتنى است، همان‌گونه‌که کسروى (چه در تاریخ مشروطه و در دیگر آثارش) نسبت به آثار دیگر و مؤلفان آن‌ها نگاهی نقادانه دارد (که گاه حتى از مرز اعتدال بیرون ‏رفته) آثار خود وى، و از جمله: دو اثر مشهورش: «تاریخ مشروطه ایران» و «تاریخ هجده‌ساله آذربایجان»، نیز از سوى نویسندگان و اندیشمندان بسیارى نقد شده است که از آن جمله مى‏توان به افراد زیر اشاره کرد: علامه محمد قزوینى،[57] مجتبى مینوى،[58] ملک‏الشعراى بهار،[59] سید حسن تقى‏زاده،[60] سید حبیب یغمایى،[61] ادیب السلطنه سمیعى،[62] ابراهیم فخرایى،[63] جلال آل احمد،[64] صادق هدایت،[65] سعید نفیسی،[66] نورالدنی چهاردهی،[67] احسان طبرى،[68] ابراهیم صفایى،[69] احمد سروش،[70] مهدى ملکزاده،[71] حسن معاصر،[72] عبدالحسین نوایى،[73] ایرج افشار،[74] محمدرضا حکیمى،[75] نصراللَّه صالحى،[76] و... .

براى نمونه، بد نیست سخن تقى‏زاده را درباره کسروى نقل کنیم که گفته است: «اجتهادات مرحوم کسروى و سیاست‌بافى او... لااقل سه ربع کتاب او را سست و دور از حقیقت ساخته» است.[77]

4ــ 2ــ رهایى نیافتن از کلیشه‏هاى رایج در تواریخ مشروطه: انتقادات (تند و تیز) کسروى از تواریخ مشروطه، او را از چارچوب مشهورات (بعضاً بى‏بنیاد) و کلیشه‏هاىِ کهنه و فرسوده حاکم بر این تواریخ، و به تعبیرى روشن‌تر، از محدوده تنگ «مکتب تاریخ‌نگارى مشروطه»، بیرون نمى‏برد و نهایتاً او نیز، همچون اغلب مورخان مشروطه (اعم از «محافظه‏کار» و «نومحافظه‏کار»)[78] در مجموع، در همان فضاى بسته، «پاى‌بست» و «زمین‏گیر» ‏شد و «درجا ‏زد». درواقع، موضع انتقادى تند کسروى نسبت به تواریخ و مورخان مشروطه، «امیدها و توقعات» بسیارى را در پژوهنده تیزبین حوادث مشروطیت برمى‏انگیزد که در عمل برآورده نمى‏شود.

نکته فوق، نقیصه‏اى بسیار اساسى است که شایسته بل بایسته است درباره آن غور و تأمل بیشترى داشته باشیم. درواقع، باید خاطرنشان ساخت که نقاط ضعف تاریخ مشروطه کسروى، عمدتاً همان نقاط ضعفى است که مکتب تاریخ‌نگارى مشروطه به آن دچار بوده و پاره‏اى از ضعف‌هاى یادشده در فوق (همچون رعایت نکردن موزانه، و اسارت در چنگ کلیشه‏ها) نیز به همان امر برمى‏گردد.

چنان‌که در کتاب «شیخ فضل‌الله نورى و مکتب تاریخ‌نگارى مشروطه» به تفصیل و به طور مستند آورده‏ایم،[79] مکتب تاریخ‌نگارى مشروطه از کاستی‌ها و ناراستى‏هایى اساسى رنج مى‏برد که اهمّ آن‌ها از قرار زیر است: طرفیّت (جانبدارىِ یا ضدّیتِ) شخصى و جناحىِ مورخان با رجال و شخصیت‌هاى تأثیرگذار در مشروطیت؛ توطئه‏پندارى (آن هم به صورت افراطى) در تبیین و تحلیل حوادث و عملکرد اشخاص؛ هتّاکى، دشنام‏گویى و اطلاق نسبت‌ها و برچسب‌هاى زشت (اثبات‌نشده) به جناح منتقد مشروطه؛ بزرگ‌نمایى در انعکاس فعالیت بعضى اشخاص، جناح‌ها و جریانات، و متقابلاً فروکاستن از جایگاه واقعى اشخاص، جناح‌ها و جریان‌هاى دیگر؛ رونویسى مورخان از نوشته یکدیگر، و نداشتن موضع نقاّدانه نسبت به مسموعات و منقولات؛ رعایت نکردن توازن در ارائه اطلاعات و اخبار؛ تقسیم‏بندى کلیشه‏اىِ افراد به مشروطه‏خواه و مستبد، و غفلت از خطوط موازى با این دو در عصر مشروطه؛ و بالاخره تسامح در به‌کارگیرى الفاظ و تعابیر (نظیر استعمال لفظ فراگیر «مردم» و «ملّت» در مورد بخشى ــ گاه اندک شمار ــ از جامعه).

آثار کسروى در حوزه تاریخ مشروطیت نیز، در کل، به همین مکتب تعلق دارد و لاجرم از عیوب یادشده مبرّا نیست. به برخى از این کاستیها در تاریخ کسروى قبلاً اشاره کردیم. اینک به توضیح پیرامون برخى دیگر از آنها مى‏پردازیم.

5ــ 2ــ توطئه‌پندارى افراطى: تواریخ مشروطه، نوعاً بر پایه «نظریه توطئه» (یا «توهم توطئه») ــ آن هم در افراطى‏ترین شکل آن ــ یعنى «توطئه‌پندارى مطلق» نوشته شده و هرکس نسبت به سردمداران و صحنه‌گردانان (تندرو) مشروطیت و مجلس شورا اعتراض و انتقادى داشته، عملاً به انواع نسبت‌ها و اتهامات زشت، متهم گشته است. حتى شخصیت‌هایى که پیشینه شرکت در نهضت عدالت‌خواهى صدر مشروطه داشته و در اوایل امر، از سران و فعّالان جنبش مشروطیت بوده و در این راه رنج‌ها برده، ولى بعداً به صف منتقدان پیوسته‏، نه تنها از حمله و آسیب مصون نمانده‏، بلکه چه بسا بیش از دیگران آماج دشنام و اتهام قرار گرفته‏اند!

گویى صحنه‌گردانان مشروطه (مشخصاً جناح تندرو و سکولار)، از هرگونه خطا معصوم و ایمن بوده و هیچ یک از معترضان به آنان، حرف حسابى یا اعتراض معقولى نداشته و همگى بدون استثنا افرادى جاه‌طلب، حسود، ریاست‌طلب، ریاکار، هوادار استبداد، جیره‏خوار شاه (و احیاناً روسیه)، و بالاخره ضدّ آزادى، ترقى، پیشرفت و تمدن بوده‏اند!

آثار کسروى در حوزه تاریخ مشروطیت نیز از آنچه گفتیم مستثنا نیست و این امر، حتى گاه وى را وادار به «تناقض‌گویى» و احیاناً «انکار مسلّمات» کرده است.

برای نمونه، کسروى، شخصیتى چون آیت‏العظمى آقا سید محمد کاظم طباطبایى مشهور به صاحب عروه، مرجع تقلید جهان تشیع و استاد فقیهان سده اخیر را، که شرح‌ احوال‌نگاران خبیر و امین زمانه (نظیر حاج شیخ آقا بزرگ تهرانى، حاج شیخ عباس قمى، میرزا محمدعلى مدرس تبریزى و...)[80] عموماً وى را به دانش و وارستگى ستوده‏اند، به سودجویى و ریاست‌خواهى و بى‏اعتنایى به ملّت و میهن اسلامى متهم ساخته است! وى، با اشاره به هماوایى صاحب عروه با متحصنان حضرت عبدالعظیم علیه‏السلام در انتقاد از مشروطه (سکولار)، و متقابلاً حمایت آخوند خراسانى و یارانش از مجلس به رغم متحصنان، نوشته است: «این سید کاظم با آخوند خراسانى و حاجى شیخ مازندرانى در یک شمار ولى از آنان پس‏تر مى‏بود. این زمان چون ناسازگارى را که در میانه کیش شیعى و مشروطه مى‏بود، و کشاکشى را که در میان آن دو مى‏رفت، و رمیدگى را که پیروان کیش شیعى از مجلس و مشروطه پیدا کرده بودند مى‏دید، دشمنى با مشروطه را یک راهى براى پیش افتادن خود مى‏شناخت.

آخوند خراسانى و حاجى شیخ مازندرانى و حاجى تهرانى مردانگى نموده و از دستگاه خود چشم پوشیده و در بند خشنودى یا ناخشنودى مردم نمى‏بودند، و در چنین هنگامى نیز از پشتیبانى به مجلس بازنمى‏ایستادند. ولى سید کاظم جز سود خود را نمى‏جست و جز در پى دستگاه ”آیت‏اللهى“ نمى‏بود، و توده و کشور و این چیزها در نزد او ارج نمى‏داشت [!].»[81]

اظهارات کسروى، گویاى این نکته است که اولاً لحن کلام کسروى در آن، به گونه‏اى است که گویى آخوند خراسانى و یارانش، با علم به «ناسازگارى بین کیش شیعى و مشروطه، و کشاکشى که در میان آن دو مى‏رفت»، از مشروطه حمایت مى‏کردند! که درست نیست و خود کسروى در جاى‌جاى تاریخش، آخوند و یارانش را از ماهیت (ضد اسلامى) مشروطه غربى، بى‏اطلاع مى‏شمارد؛  ثانیاً چنانچه سخن کسروى مبنى بر «ناسازگارى» و «کشاکش» بین کیش شیعى و رژیم مشروطه، و رمیدن «پیروان کیش شیعى از مجلس و مشروطه» را بپذیریم، دیگر چه دلیلی دارد که براى مخالفت یک مرجع بزرگ شیعى (همچون صاحب عروه) با چنین رژیمى، به دنبال انگیزه‏هاى دیگر (همچون سودجویى و ریاست‌خواهى) باشیم؟! و آیا همین (به‏ادعاى کسروى) ناسازگارى آشکار مشروطه با تشیع که (باز به قول او) عامل رمیدن متدیّنان از مشروطه و نهادهاى وابسته به آن شده بود، کافى نبود که یک مرجع تقلید را از مشروطه نگران سازد و به مخالفت با آن برانگیزاند، و حتماً باید فردى جاه‏طلب و سودجو باشد تا با آنچه (به‏گفته کسروى) با شریعت، تضادى بنیادین داشته است به مخالفت برخیزد؟!؛ ثالثاً این پرسش مطرح است که آخوند خراسانى، روى وارستگى و تقوا (و در یک کلام: دین‌دارى)یی که داشت «از دستگاه خود چشم پوشیده و در بند خشنودى یا ناخشنودى مردم نمى‏بود» و از مجلس پشتیبانى مى‏کرد؛ بسیار خوب، با «ناسازگارى» و «کشاکش» بین کیش شیعى و رژیم مشروطه چه مى‏کرد و چگونه با وجود دین‌دارى و وارستگى، نسبت به چنین امر مهمى بى‏تفاوت بود؟!؛ رابعاً بخش اخیر سخن کسروى نیز که ادعا کرده است: صاحب عروه «جز سود خود را نمى‏جست و جز در پى دستگاه ”آیت‏اللهى“ نمى‏بود، و توده و کشور و این چیزها در نزد او ارج نمى‏داشت»! سخنى مغایر با واقعیات تاریخ است؛ زیرا صفحات تاریخ، با خطوط درشت این حقیقت را ثبت کرده است که صاحب عروه، در جنگ جهانى اول، براى دفاع از سرزمین‌هاى اسلامى ایران و عراق، آن گونه مصمم و استوار، پرچم جهاد بر ضدّ متفقین برافراشت و ضمن صدور ده‌ها مکتوب و اعلامیه در این زمینه، فرزند خویش (سید محمد) را به خط مقدم جبهه ستیز با قشون بریتانیا فرستاد و پیشنهاد انگلیسى‏ها مبنى بر انصراف از جهاد در ازاى انتقال سلطنت دائمى عراق به خاندان خویش را نپذیرفت.[82]

اتهام رشوه ‏گرفتن حاج‌ شیخ‌ فضل‌الله نوری از شاه و امین‌السلطان در عصر مشروطه توسط کسروى،[83] یکى دیگر از جلوه‏هاى توطئه‌پندارى افراطى در تاریخ مشروطه وى است.[84]

کسروى اساساً در نگاهى کلى بر رویدادها و تحولات جنبش مشروطه، ضمن اتهام «فریب خوردن» به علما، جنبش مشروطیت را از چشم آن‌ها «خوان» و سفره‏اى ‏شمرده است که آن‌ها «به امید سود» خود بدان پیوسته بودند و چون چنین نشد، از آن جنبش کنار کشیدند یا به دشمنى با آن برخاستند: «از یک‌سو هم ملایان به فریب خوردن خود پى برده این دانستند که مشروطه ”رواج شریعت“ نیست و آن خوان نه براى آنان درچیده مى‏شود. و ازاین‌رو انبوهى از آنان، که به امید سود با جنبش همراهى کرده بودند، خود را به کنار کشیدند، و حاجى شیخ فضل‌الله و همدستان او در تهران به دشمنى آشکار نیز برخاستند»؛[85] نگاه و نگره‏اى که آخرین پژوهش‌ها و تحقیقات علمى روز، بر آن خط بطلان مى‏کشد.

6ــ 2ــ بى‏طرف نبودن نسبت به موضوع مورد پژوهش: یکى از کاستی‌هاى بزرگ تواریخ مشروطه، چنان‌که گذشت، طرفیّت و ضدّیت (شخصى یا حزبى و جناحى) نویسندگان این تواریخ با مخالفان و حتى منتقدان مشروطه (و درواقع: مخالفان و منتقدان جناح تندرو و سکولار مشروطه) است. مى‏دانیم که نسل اول تاریخ‏نگاران مشروطیت (از ناظم‏الاسلام و یحیى دولت‏آبادى تا ملک‌زاده و دیگران) که آرا و اقوال آنان، خوراک اصلى مورخان بعدى را فراهم آورده است، نوعاً به یکى از جناح‌هاى درگیر در تاریخ مشروطه (و عمدتاً به جناح تندرو و سکولار) تعلق خاطر داشته و متقابلاً مخالف و خصم جناح‌هاى دیگر (عمدتاً جناح مشروعه‏خواه به رهبرى شیخ فضل‏اللَّه) بوده‌اند؛ و زلال تاریخ مشروطیت، از این علاقه‏ها و عنادها، و دوستی‌ها و دشمنی‌ها، رنگ گرفته است. متأسفانه این طرفیّت و ضدّیت را، به شیوه‏هاى گوناگون، در تاریخ مشروطه کسروى نیز مشاهده مى‏کنیم.

ملاحظه این مطلب، پژوهشگر حقیقت را ملزم مى‏سازد که در استناد به آرای کسروى و دیگر مورخان مشروطیت، دقیقاً مراقب جانب‌دارى‏هاى آنان از دوستان و هم‏جبهگان خویش، و متقابلاً غرض‏ورزى‏ها و بدگویى‏هاى مستقیم و غیرمستقیم آن‌ها با جناح مقابل و مخالف خود باشد و از افتادن در دام آن‌ها پرهیز کند. راه پرهیز از این دام نیز، به‏کارگیرى موازین علمى در نقد این متون، و سنجش مندرجات آن‌ها با مفاد اسناد و مدارک معتبر تاریخى است.

لطف‏اللَّه آجدانى، تحلیلگر معاصر مشروطه، ضمن انتقاد از غرض‏ورزى پاره‏اى از مورخان مشروطه نسبت به حاج شیخ فضل‏اللَّه نورى، متذکر نکته نغزى شده است:

«در لزوم درست‏اندیشى درباره گرایش‌هاى فکرى و سیاسى منابع، و ضرورت اجتناب از تن دادن به تأثیرات سوء جهت‏گیرى‏هاى جانب‌دارانه، در تلاش براى نزدیکى هرچه بیشتر به واقعیت‌هاى تاریخى آن‌گونه که بوده‏اند، نه آن گونه که مى‏خواهیم باشد، نمى‏توان از رویارویى با این واقعیت روى برتافت که غالب نویسندگان منابع تاریخ عصر مشروطیت، با دلبستگى و تعلق فراوان به مبانى مشروطه‏گرى در ایران بودند. بر پایه این تمایلات و دلبستگى‏هاى خواه‏ناخواه جانب‌دارانه بود که در نزد این دسته از مورخان با تعریفى که از مفهوم مشروطیت هم‌سنگِ با آزادى، عدالت و ترقى در اختیار داشتند، بدیهى و طبیعى به نظر مى‏آمد که همه مفاهیم، شخصیت‌ها و جریان‌هاى فکرى و سیاسى مخالف با تفکر و مواضع مشروطه‏طلبى را یکسره مخالف آزادى، عدالت و ترقى قلمداد کنند و در صف استبداد و ارتجاع قرار دهند. برخاسته از همین مطلق‌انگارى‏هاى البته جانب‌دارانه بود که بسیارى از عناصر واپس‏گرا و سودجو، صرفاً به سبب تظاهر به مشروطه‏خواهى، در صف آزادى‏خواهان قرار گرفتند و مورد ستایش واقع شدند.

بنابراین به خطا نرفته‏ایم هرگاه در برخوردى انتقادى با منابع، نقش اثرگذار تمایلات و جهت‏گیرى‏هاى جانب‌دارانه فکرى و سیاسى این دسته از مورخان و نویسندگان را بر داوری‌هاى آنان درباره شیخ فضل‏اللَّه نورى ناچیز نشماریم.»[86]

در خصوص کسروى، مى‏توان (افزون بر شیخ فضل‌الله نورى) افراد دیگرى را نیز برشمرد که طرفیت و موضع‌دارى کسروى نسبت به آن‌ها، بر نوع دیدگاه وى نسبت به ایشان در آثار تاریخى‌اش درباره مشروطیت تأثیر منفى نهاده است. یکى از پژوهشگران، در اشاره به بعضى از این موارد، چنین نوشته است: «...این ادعا که کسروى در نوشته‏اش به تصفیه‌حساب با مخالفان پرداخت، بى‏پایه نیست. نمونه گویایى که در کتاب کسروى مى‏یابیم، داورى نویسنده درباره تقى‌زاده است. اما شاید مورد بارزتر از آن، نحوه تاریخ‌نویسى کسروى درباره شیخ اسدالله ممقانى باشد. کسروى در ”تاریخ هجده‌ساله آذربایجان“ [ضمیمه پیمان، سال 2، ش 9، شهریور 1314، ص 187] مى‏نویسد که ممقانى به صلاح‌دید مراجع مشروطه‌خواه نجف به استانبول رفت تا بر فعالیت ”انجمن سعادت ایرانیان“ در این شهر نظارت کند و رابط آن با نجف باشد. کسروى در اینجا ممقانى را ”آزاده‌مرد“ مى‏نامد و به نام مسلمانى و ایرانیگرى بر او سپاس مى‏نهد. ولى در کتاب ”تاریخ مشروطه ایران“ حتى وقتى که صحبت از انجمن سعادت مى‏آید، نامى از ممقانى برده نمى‏شود [تاریخ مشروطه ایران، ص 724]. در فاصله نگارش آن دو اثر، رابطه کسروى و ممقانى تیره شده بود. بنابراین کسروى نام او را از نوشته خود زدود.»[87]

حاصل این «عدم بى‏طرفى» (و به قول خود کسروى: «بى‏یکسویى»)، غرض‌ورزى در گزارش تاریخ، تحریف عمدى واقعیات، و مواضع دوگانه و متناقض نسبت به پدیده‏ها و رویدادهاى مشابه است، که مى‏توان موارد فراوانى از آن‌ها را در آثار کسروى، از جمله آثار تاریخى او درباره مشروطیت نشان داد.[88]

پی‌نوشت‌ها


 

[1]ــ نام پیشین کسروی، کسرائی (منسوب به کسری انوشیروان) بود. مشهور است که علی‌اکبر داور (وزیر دادگستری رضاخان) به او گفت: کسرائی، به لحاظ ادبی، غلط است، آن را به کسروی مبدّل کن؛ و او نیز چنین کرد.

[2]ــ رک: احمد کسروی، زندگانی من، ص 27 به بعد.

[3]ــ رک: مهدی بامداد، شرح حال رجال ایران در قرن 12 و 13 و 14 هجری، ج 5، کتابفروشی زوّار، تهران، 1347، صص 22 ــ 21

[4]ــ یادآوری می‌شود که: مأخذ ما در نقل مطالب این دو کتاب، همه‌جا، چاپ پنجم «تاریخ مشروطه ایران» (تهران، امیرکبیر، فروردین 1340) و چاپ سوم «تاریخ هجده‌ساله آذربایجان» (تهران، امیرکبیر، خرداد 1340) است.

[5]ــ احمد کسروی، تاریخ مشروطه ایران، پیشگفتار بخش یکم، ص 6

[6]ــ نورالدنی چهاردهی، داعیان پیامبری و خدایی، سازمان چاپ و انتشارات فتحی، تهران، 1366، ص 198

[7]ــ رک: سهراب یزدانی، کسروی و تاریخ مشروطه ایران، ص 23؛ فاطمه سیاح، «کیفیت رمان»، نقد و سیاحت، به کوشش محمد گلبن، صص 253 ــ 254؛ محمدعلی همایون کاتوزیان، «احمد کسروی: کار و پیشه و پول»، تحقیقات اقتصادی، ش 21 و 22 (بهار و تابستان 1349)، صص 190 ــ 189

[8]ــ هوشنگ اتحاد، پژوهشگران فرهنگ معاصر، ج 4، تهران، 1380 و 81، صص 8 ــ 7

 

تبلیغات