در دگرگون سازی های دین
آرشیو
چکیده
اگر نخواهیم یا نتوانیم در مباحث عمیق فلسفی درباره تغییر و ثبات غوطه ور شویم و آن را بی تاثیر در حال و روز واقعی خود بدانیم، در مورد باب شدن بحث دگرگونی در جامعه شناسی نوین و ایجاد شاخه ای به نام «جامعه شناسی دگرگونی» چه خواهیم گفت؟ آیا این عنوان صریحاً به ما نمی گوید که «تغییر» واقعیت ملموسی از حیات اجتماعی شماست که اگر آن را نشناسید، حیات اجتماعی تان آسیب خواهد دید؟حداقل ما ایرانیان عصر حاضر دگرگونی های فراوانی را در طی سی سال اخیر شاهد بوده ایم که حیات اجتماعی ما را در بر گرفته است و انکارشدنی نیست؛ اما ریشه این دگرگونی ها عموماً و عمیقاً دین و مسائل دینی بوده است. پس آیا نباید گفت که ادیان و مکاتب دینی در مباحث جامعه شناسی تغییر، فصل معین و مهمی را به وجود آورده و خواهد آورد؟مقاله زیر قصد پاسخ گفتن به میزان قدرت دگرگون سازی دین به ویژه در کوران حوادث انقلاب اسلامی ایران را دارد.متن
در سپهر اندیشه بشر، همواره مسأله «ثبات» و «تغییر» جایگاهی ویژه دارد. پژواک این معانی بسیار مهمّ را میتوان در سروش جوانب گوناگون حیات عینی آدمی نیز بازیافت. یکی از انعکاسهای این مهمّ را میتوان در ساحت حیات اجتماعی بشر و در عرصه فربهشده، پروردهشده، ساختارپذیرفته و هدفگذاریشده جماعت فعال ملّت ــ دولت مشاهده کرد که گسترهای ژرف از اندیشههای بشری را با عنوان «جامعهشناسی دگرگونی» محتوابخشی و چهرهپردازی میکند.
انقلاب از آوردگاههای مهم دگرگونی در جوامع گوناگون بشری از آغاز عصرهای ثبتشده تاریخ بشری است. انقلاب، مفهومی عین رُسته است که به دنبال تعریفی علمی در ذهن میباشد. انقلاب منشوری چندوجهی از نارضایتی عمیق و گسترده مردمی است که در «حجم شکنهای» ظهور پیدا میکند و در حضور مردم در صحنه مبارزه با رژیم حاکم منعکس میشود. انقلاب پژواک رهبری و سازماندهی این حجم شکنهای در پهنا و عمق حضور «مکتبی انقلابی» و ایدئولوژی ــ راه چاره اعتقادی ــ برخواسته از آن است. انقلاب در پرتو حضور مردم و رهبری و سازماندهی حاصل از همنشینی با یک مکتب انقلابی، «امیدواری بر موفقیت» را در نیروی انقلابی نهادینه میکند و در بستر این موفقیت است که ناامیدی در تار و پود اردوگاه حافظان و حامیانِ رژیم حاکم رخنه میکند و مقدمات فروپاشی را به محکمات سرنگونی، پیوند میزند.
انقلابها در پرتو پیروزی بر رژیم حاکم «واقعیت پیروزی» را ادراک میکنند؛ و در بستر «پیروزی واقعیِ» حاصل از سرنگونی رژیم کهن، نظام جدیدی را استقرار میبخشند که مولود حرکت انقلابی حاصل از دگرگونیهای اجتماعی است؛ بعد از استقرار رژیم حاکم، دوره اوج حرکت انقلابی بر ضد «منطق تحکّمی» حاکم بر نظم اجتماعی در رژیم سابق پایان میپذیرد؛ و عصر جدیدی از «منطق اقناعی» برتافته از مکتب انقلابی آغاز میشود. این منطق بر آن است که در پژواکِ «منطق اقناعی»، انعکاسی از «فرهنگ انقلابی» در جهت تحکیم پیوند مردم با حکام انقلابی، به جای گزارههای «منطق تحکّمی» در عرصه فرمانهای سیاسی، تکیه زند. این روند (trend) موجب میشود که نه تنها «مکتب انقلابی» در فرایند حصول به «واقعیت پیروزی» در دگرگونی انقلابی تأثیر بس بسزایی داشته باشد؛ بلکه پس از پیروزی نیز در دستیابی به «حقیقت پیروزی» تأثیر فراوان خود را در جهت «تثبیت و تحکیم» نظام انقلابی به جای گذارد.
پرسه ــ مقاله ــ حاضر بر آن است که با طرح «تئوری از پیروزی تا پیروزی» و در بیان مطالعه موردی آن در گستره انقلاب اسلامی ایران، به تعمق درباره سهم دین در دگرگونیهای اجتماعی برآید.
پیشپرسه (مقدمه)
در ادبیات سیاسی، و در گستره اندیشههای فلسفی مرتبط با آن، ردپای مبحث «دگرگونی» را میتوان در بحثهای مربوط به «ثبات» و «تغییر» بازیافت. پارمیندس را میتوان «فیلسوف ثبات» نامید و هراکلیتوس را «فیلسوف تغییر و حرکت» دانست. پارمیندس، در عمق تمام تغییرات و حرکات محسوس، بر ثباتی معقول تأکید میکرد؛ و هراکلیتوس تنها اصل ثابت ناظر بر هستی را «اصل حرکت دائمی» میخواند.
انعکاس این نگرش در ساحت حیات اجتماعی را میتوان در تلاش فلاسفه بزرگ برای فهم دگرگونی به منظور دستیابی به ثبات، بازیافت؛ و گونهای از تلاشهای موجود را در حل تناقضنمایی موجود میان ثبات و تغییر در جامعهشناسی دگرگونی دریافت.
در این نگرش است که ردّپای فرهنگ، دین و ایدئولوژی را در مقام «مفاهیم تکمیلی» در عرصه ثبات و دگرگونی اجتماعی باز مییابیم.
برداشتی که از «مفهوم دین» در این مجال کوتاه وجود دارد ارتباطی «اینهمانی» میان این دانشواژه با مفهوم «مکتب» قایل است. مکتب در اینجا ناظر بر اجماع مفاهیم سهگانه جهانشناسی، جهانبینی و ایدئولوژی «راه چاره عقیدتی» است، به گونهای که پیوند عمیق «عقل فعال» آدمی را در بستر یک «ایمان قلبی» با یک حوزه «معرفتپرور» بیرونی به نمایش میگذارد. محصول این ارتباط، «معرفت»گرایی فعالی است که در پرتو «آیندهنگاریهای مذهبی» بر تحرکات اجتماعی مؤثر میافتد؛ و بر سیاق دریافتهای درونی خود از تجلیّات بیرونی، تلاش میکند از طریق مدیریت ذهنی افراد در لایهبندیهای گوناگون زندگی شخصی، خانوادگی، اجتماعی و ملّی، تأثیرات عینی خود را به جای گذارد.
خاستگاه مکتب از دو بنیاد است: رُستنگاه مکتب پا در ماورای «دیده»های انسانی است؛ یا در درون «اندیشه»های متفکران بشری است. «مکتب» یا محصول «وحی الهی» است یا برداشتهای الهامگونهای است که از «عقل و تخیّل فعّال» آدمی سرچشمه میگیرد، که میتوان برای سهولت به اوّلی «دین» و به دوّمی «مکتب» اطلاق نمود.
در جامعهشناسی دگرگونی اجتماعی، بررسی سهم دین در دگرگونی اجتماعی در چارچوب «مکتب» به معنای اعم کلمه مدنظر قرار میگیرد و در ساحت تأثیر «ذهن» بر «عین» درخصوص آن میاندیشد؛ مجال حاضر نیز از این دریچه به جایگاه دین بر دگرگونی بزرگ تاریخ ایرانزمین ــ انقلاب اسلامی ایران ــ خواهد نگریست.
ثبات و دگرگونی
گاه فرض میشود که بدون در نظر گرفتن «دگرگونی»، به تحلیل عوامل «ایستا» دست زد یا به عکس. شناخت دگرگونی اجتماعی، مستلزم درک قبلی و عمیق عوامل ایستای جامعه است. این اشتباه میتواند با نظریه نادرست دیگری مبنی بر اینکه هر تحلیل ایستاشناختی به نحوی به موضوع دگرگونی نیز توجه میکند، همراه باشد.
براساس این طرز تفکر، درنهایت تفاوت بین نظریههای دگرگونی و نظریههای ایستاشناسی اجتماعی فقط نوعی «توهم معنایی» است. کیم رادنر (kim Radner) از مدافعان قدرتمند این دیدگاه است که اعتقاد دارد نمیتوان نظریههای دگرگونی و نظریههای ثبات و نبود تغییر را براساس متغیر زمان از یکدیگر جدا کرد. آنچه نظریات دگرگونی اجتماعی خوانده میشود توسط حداقل یکی از خواص دوگانهای که به زمان مربوط نیست، مشخص میشود: 1ــ دقت تبیین رابطه زمانی؛ 2ــ درجه یکپارچگی نظریه.
رادنر، به عنوان مثال، از دقت تبیین رابطه زمانی، به نظریه دیویس (Davies) در مورد علّت انقلابات اشاره میکند. این نظریه را میتوان برحسب افزایش دقت زمانی بیان کرد؛ از این «قانون عوامانه» که «امیدهای بربادرفته» گاه سبب طغیان اجتماعی میشود؛ تا این قانون که از لحاظ زمانی دقیقتر است و بر آن است که اگر در مدت زمان معینی، انتظارات افزایش یابند و برآورده شوند و سپس دوران کوتاهی ناملایمات نیز یکمرتبه بروز کند، ممکن است انقلاب پدید آید. به نظر رادنر، منظور جامعهشناس از «قوانین تغییر» این است که فرمول دوّم بیش از فرمول اول دقّت زمانی دارد.
مراد رادنر از درجه یکپارچگی، تفاوت بین یک قانون واحد و یک رشته قوانین است که میتوان آنها را به هم پیوست و زنجیره تبیینکنندهای از آنها ساخت و پیچیدگی بیشتر این زنجیره، پیامدهای زمانی آشکاری دربردارد. بدینترتیب، «اسطوره توهم در معنا» مطرح میشود و به این نتیجه میرسد که همه نظریهها به طور ضمنی مطالبی درباره تغییر و ایستایی دربردارند؛ زیرا همه در اساس یک چیز میگویند. تنها تفاوت در دقت ارائهشده در صورتبندی هر نظریه است. اما این نتیجهگیری نادرست است. ممکن است همه نظریهها به بعضی پویاییها اشاره کنند یا همه آنها نوعی از حرکت را مطرح سازند، یا بپذیرند که زندگی اجتماعی پدیدهای ساکن نیست، ولی در همه نظریهها دگرگونی مستتر نیست.[1]
اگر بر همین اساس بنگریم، باید اذعان کرد که بعضی از نظریات، اگرچه به دگرگونی توجّه دارند، آن را منفی میانگارند و میکوشند دگرگونی را نوعی «انحراف» معرفی کنند؛ یا اینکه مانند نظریه کارکردگرایان آن را در شرح و بسط یک نظام تعریفشده و بخصوص میدانند. به علاوه بعضی از دیدگاههای دیگر، دگرگونی را امری طبیعی در نظر میگیرند؛ حال آنکه بعضی دیگر آن را چیزی که وقوعش از طریق نوعی تحمیل صورت میگیرد، به حساب میآورند.
در چنین فضایی است که موضع مکاتب مختلف نیز نسبت به دگرگونی از تفاوتها و تمایزات بسیاری برخوردار میشود، که باید در این چهارچوب به آنها توجّه نمود.
در ادبیات جامعهشناسی، ضمن قرار دادن دین تحت عنوان «نهاد اجتماعی»، در تعیین کارکردهای اجتماعی آن در ساخت و تغییرات اجتماعی، بحثهای عمدهای شده است. سوزان کلر و دی. جی. لایت، معتقدند که دین کارکردهای مختلفی را برای جامعه و فرد به انجام میرساند. دین برای جامعه معنایی از اجتماع (community) و اجماع (consensus) را به وجود میآورد و آن را تحکیم میبخشد، رفتارهای ضداجتماع را منع میکند و راههایی را برای انسجام دوباره متخلفان پیشنهاد میدهد.
در بنیانِ نگرش مارکس، دین به عنوان نهادی محافظهکار تلقی میشد که تحمّل را آسان جلوه میدهد تا هیچ تلاشی برای رفع و دفع علل آن انجام نشود، ولی دین برای وبر عاملی محرک و سرعتبخش در تحولات سرمایهداری و تغییرات اجتماعی حاصل از آن بود.[2]
فراموش نکنیم که نمیتوان از منظری تکبعدی به پدیدهها و پدیدارهای ساحت حیات نگریست و از یک بعد به آنها توجه کرد. «دین» نیز، اگرچه رُستنگاهی آسمانی و وحیانی داشته و ناشی از ابلاغ رسالت الهی از سوی پیامبران باشد و از پس ظهور پیامبران، حضور خود را در ایمان قلبی مؤمنان آغاز کند، در ساحت حیات بشری، پدیدهای عینی است که برداشتها و به دنبال آن، کاربردهای متفاوتی داراست.
جامعهشناسان، دین را به عنوان یکی از نهادهای اجتماعی مهم، که هم به لحاظ افراد و هم به لحاظ جوامع دارای اهمیت معناداری (Significant) است، مطالعه میکنند. دین مردم را در رویارویی با بحرانها و مرگ کمک مینماید، تبعیتکنندهای برای ارزشهای اجتماعی فراهم میکند و بر گزینشهای فردی در بسیاری از زمینههای زندگی روزمره تأثیر میگذارد.
دین همچون رفتاری گروهی است. هنگامی که باورها، آداب و دانش بشری امری مشترک میان مردم است اهمیت و اعتبار خاصی دارد. فرق و دیگر گروههای دینی از ساختارهای نژادی، اقتصادی، منطقهای و قومی، جمعیتهایی که آنها را حمایت میکنند، تأثیر میپذیرند.
دین با اصلاح باورها و اعمال و مناسک، خود را با گرایشات و موقعیتهای متغیر همساز (Adapt) میکند. درحالیکه نتایج علمی «در نزد بعضی» جدال پیگیری را در برابر گروههای دینی طرح میکنند، باز به روشنی هویداست که انسان زمانی که درصدد برمیآید معنای زندگی را فهم کند، دوباره به دین رجوع میکند.[3]
در متون انسانشناسی فرهنگی، مطالعه نظام باورها (beliefsystem) و ایدئولوژی را به ناچار بخشی از مطالعه فرهنگ قلمداد میکنند. برای مثال پ. ک. باک (Bock P. K) معتقد است: «ایدئولوژی نشانگر دستگاهی کم و بیش منظم از باورها و ارزشهای مشترک میان اعضای یک گروه اجتماعی است... بدین معنا، هر گروه اجتماعی ایدئولوژی دارد... (و بنابراین) هدف ما عبارت خواهد بود از مطالعه تنوعات نظامهایی که در جوامع بیسواد (نامتمدن و ابتدایی) ایدئولوژیک یافتهاند تا ــ بدینوسیله ــ روابط بین ایدئولوژی و دیگر وجوه فرهنگ شناخته شود.»[4]
یا در تعریف باورها به این گزارهها توجّه نموده است که «نظام باوری ... شامل تمام انواع ایدههایی است که در فرآیند انتقال اجتماعی و تاریخی گسترش یافتهاند. بنابراین ــ در تعریف فرهنگ متشکل و همگن، فرهنگی را مدنظر قرار میدهند که تمام باورها در آن با یکدیگر خردمندانه پایدار بوده و متقابلاً یکدیگر را تعریف و معنا کنند.»[5]
در چنین دیدگاهی، کارکرد «باورها»، که در معنای کلّیتر همان «دین» را برمیتابد، مقوّم فرهنگ، و متشکل (Well – Integrated) کننده و همگن (Homogeneous) سازنده آن است؛ و بیتردید نمیتوان جایگاه آن را در اجتماعها و جامعههای بشری نادیده انگاشت.
دین و دگرگونیهای اجتماعی
آنچه در این بخش در مورد موضوع پُرسه حاضر، اهمیت پیدا میکند نسبت دین با دگرگونیهای اجتماعی یا به عبارت دقیقتر «ساحتشناسی» دین و دگرگونی در گستره اندیشه بشری و تفکرات فلسفی آدمی است. اگر با دقت بیشتری به آنچه گفته شد بنگریم، شهادت خواهیم داد که ساحت ارتباط دین و دگرگونی اجتماعی از ساحت گسترده و وسیعتری تأثیر پذیرفته است که در ارتباط با ادراک نسبت «ذهن» و «عین» به گسترهنگری و ژرفاندیشی میپردازد.
آلفرد. نورث وایتهد (Whitehead) بیان کرده که «هر نظر کلی همواره برای نظم موجود خطرناک است.»[6] آنچه در این بیان نهفته است بر دانشواژه «نظر کلی» متکی است؛ و منظور از «نظر کلی» در آن هستومندییی است که «جنسِ اندیشه» است.
در این نگرش، ساحت بنیادینِ بنیان «دین» و باورهای دینی را، که ژرفای گسترده فرهنگ بشر را تصویرنُمایی میکند، «اندیشه» و «ذهن» بشر میدانیم. نه اینکه بگوییم «دین» در معنای وحیانی آن، انسانی است، بلکه بر این نکته روشنی میتابانیم که «پذیرش دین»، چه سرچشمه الهی داشته باشد چه منشأ انسانی، محصولِ «عقل و تخیل فعال» آدمی در «بستر زمان» است.
امّا در مقابل نیز «دگرگونی اجتماعی» در تصویرسازی ذهنی، امری عینی تلقی میشود. «دگرگونی اجتماعی» به تغییرات یا تحولاتی اشاره میکند که در نگاه کاوشگر عقول انسانی، «عینیت» میپذیرند؛ یا حداقل جنبههای عینی آنها پیگیری میشود. از همین روست که ساحت تعمق در مورد تأثیر دین بر دگرگونی اجتماعی، در پهنایِ ژرفاندیشی در مورد ارتباط «ذهن و عین» و کنش و واکنش آنها با یکدیگر تعریف میشود.
به دلیل گستره و عمق چنین ارتباطی است که دیدگاههای متفاوتی در جامعهشناسی دگرگونی، چهره نشان داده است. عدهای از نظریهپردازان بر تأثیر اندیشهها، ایدئولوژی ــ راه چاره یا راهکارهای اعتقادی ــ یا ارزشها در ایجاد دگرگونی تأکید کردهاند، امّا این امر منطقاً به معنای این نیست که تأثیر عوامل عینی ــ مادی ــ نیز انکار شود؛ به همان شکل که در تأکید بر تأثیر عوامل مادی ــ عینی نیز تأثیر شاخصههای ذهنی نفیشدنی نیست.
در پاسخ به این پرسش احتمالی که آیا عوامل مادی در ایجاد دگرگونی اجتماعی مؤثرند یا اندیشهها؟ حداقل عقل فدونی ــ یعنی عقلی که هیچگاه با قطعیت و مطلقگویی دادههای خود را بیان نمیکند ــ میگوید: به نظر میرسد نمیتوان هیچیک از این عوامل را به شکل کامل تابع دیگری قرار داد؛ بلکه باید اهمیت هر دو را پذیرفت؛ و در بافتهای موقعیتی، به ویژه در جغرافیای زمانی و مکانی معین و تعریفشده، میزان اهمیت هرکدام را تا حد امکان مشخص ساخت.
در پویش و پایش دیدگاههای گوناگون در این خصوص چهار نگرش مهم جلوه میکند: دیدگاه مارکسیستی ــ رئالیستی؛ نگرش ایدهآلیستی؛ نگرش کنش متقابل؛ دیدگاه تغییرات متقارن.
رابرت. اچ لاور در کتاب «دیدگاههایی درباره دگرگونی اجتماعی» (Prespective on Social change) فصول بسیاری را به ژرفنگری در این باره اختصاص داده است؛ و بر مبنای آنکه از لحاظ علّی کدام یک از این عوامل اهمیت فزایندهتری دارند، موضع هرکدام از این چشماندازهای نظری را تمییز داده است.
دیدگاه مارکسیستی ــ رئالیستی:
موضع مارکسیستی بر «اهمیت نهایی» عوامل مادی (عینی) تأکید دارد. تأکید بر «نهایی» از آن روی مهم است که مارکسیستها اهمیت اندیشهها را نادیده نمیانگارند. به اعتقاد مارکسیستها، اندیشهها مهماند، ولی عواملی که در نهایت تاریخ انسان را تعیین میکنند، مادی هستند.
هر ایدئولوژی به نظم بهخصوصی مشروعیت میبخشند. ایدئولوژیها یا همان «اشکال آگاهی» مدنظر مارکس، از درون نظمهای اجتماعی برمیخیزند که خود محصول جبر تاریخی «منطق تولید»اند. این ایدئولوژیها گرایش به این دارند که با مشروع گرداندن آن نظمها، آنها را پابرجا نگاه دارند. بدین ترتیب ایدئولوژی بخشی از روبنایی است که بر زیربنای مادی جامعه استوار شده است.
در این دیدگاه پیش از آنکه اندیشهها و ایدئولوژیها دگرگونیپرور باشند، خود، پرورده دگرگونیهای تاریخی و اجتماعی هستند؛ و گرچه استقلال نسبی دارند و بر دوران پس از خود تأثیر محدودی میگذارند، در پیکره منطق جبری تاریخ تولید به تکاپو میافتند.
«موضع مارکسیستی در جوهره خود عبارت از این است که اندیشهها از فرآیندهای اجتماعی منشأ میگیرند، امّا پس از آن میتوانند در پیشرفت اجتماعی بعدی اهمیت پیدا کنند. اندیشهها بیان آگاهانه دگرگونیهای تحققیافته در اوضاع مادی هستند، امّا به محض پیدایش، به ابزار نیرومندی جهت تکمیل و تحقق هرچه بیشتر آن شرایط مادی تبدیل میگردند. علاوه بر این، عقاید قادرند از حیث مکان و زمان منتقل گردند، بهطوریکه بر جوامع دیگر و شرایط مادی آن جوامع تأثیرگذارند.»[7]
نگرش ایدهآلیستی:
نگرش آرمانگرایانه در مطالعه دگرگونی جایگاه مسلط را از آن اندیشهها میداند. اگوست کنت معتقد بود که تاریخ انسان را باید برحسب «تاریخ اندیشه انسان» دریافت. به این جهت کنت ــ پرچمدار اثباتگرایی یا پوزیتیویسم ــ در مواجهه با دگرگونی اساساً فردی ایدهآلیست بود که بر دستیابی به جامعه انسانیتر از طریق استفاده روزافزون از خرد تأکید میکرد.
نوعی مواجهه فلسفی امروزی در مورد دگرگونی در آثار وایتهد مشاهده میشود. وی کوشید نشان دهد که چگونه عقاید انسانها را به تغییر نظم اجتماعی خود وادار میکند. وایتهد استدلال میکرد که مسیحیت برای انسان غربی مجموعهای از عقاید را فراهم آورده است که در توسعه تمدن غربی اهمیت بسیاری داشتهاند. شاید متنفذترین مدافع موضع ایدهآلیستی و بهترین نمونه آن هگل باشد. او تصور میکرد تاریخ عبارت است از تکامل روح در زمان.[8]
بیش و پیش از اینها، افلاطون حکیم را باید به یاد آورد؛ تأکید او بر نظام تعلیم و تربیت تعریفشده به منظور رسیدن به «مدینه فاضله» نشانِ عمیقی از تأثیر اندیشه در بستر تعلیم و تربیت اذهان و افکار در ساخت جامعه و تاریخ دارد.
نگرش کنش متقابل:
دیدگاه کنش متقابل بر آن است که بین اندیشهها و عوامل مادی کنش متقابل وجود دارد؛ و برای هر یک از این دو، کم و بیش وزن یکسانی قایل است. موضع اخیر درواقع این دیدگاه را از مواضع قبلی متمایز میکند؛ زیرا دیدگاههای قبلی نیز کنش متقابل بین اندیشه و ماده را میپذیرفتند، ولی اهمیت نهایی یا جایگاه مسلط را به یکی از آن دو میدانند. مطالعه بل (Bell) درباره پیشرفت حقوق بشر در جامائیکا از این جمله است. او پیشرفت در رعایت حقوق بشر در این منطقه را محصول حل نهایی تضادهای بین اندیشهها و واقعیت دانسته است.[9]
دیدگاه تغییرات متقارن:
این نگرش بر آن است که اندیشهها و عوامل مادی همراه هم دگرگون میشوند، اگرچه این تغییر در آنها لزوماً همزمان صورت نمیگیرد ــ و تشخیص هرگونه رابطه علّی بین این دو ممکن نیست. به نظر میرسد که موضع برینتون (Brinton) در مورد انقلاب چنین باشد. او متذکر میشود که عقاید همواره بخشی از وضعیت ماقبل انقلابی محسوب میشوند. بدون عقاید انقلابی روی نمیدهد. با این حال غرض وی این نیست که عقاید باعث انقلاب میشوند یا میتوان انقلاب را از طریق سانسور عقاید در نطفه خفه کرد، بلکه معتقد است که ایدهها همیشه بخشی از مجموعه متغیرهایی هستند که در وقوع انقلاب مؤثرند.
در اوضاع ماقبل انقلابی، همواره پارهای نارضایتیها در مورد وضعیت اقتصادی، سیاسی و اجتماعی وجود دارد. در این منظر، بیان آرمانها و شیوههای تحقق آنها نارضایتیهای فوق را تشدید میکند. ازاینرو، آنچه در انقلابات مشترک است بیان عقاید است و نه عقاید بخصوص، که میتواند در انقلابات مختلف عمیقاً متفاوت باشد.[10]
دیدگاه تقدّم معنایی:
در هر چهار دیدگاه پیشگفته، اندیشهها همیشه بخشی از متغیرهای دخیل در امر دگرگونی را شامل میشوند. من برآنم که دیدگاه پنجمی را به آن اضافه کنم که آن را نظریه «تقدم معنایی» مینامم؛ برای توضیح این نگرش، دو مفهوم «اوّلیت» و «اولویّت» را به استخدام میگیرم و تلاش میکنم که با تمییز آن دو به بیان این نگرش بپردازم.
در تقدم معنایی، اوّلیت «یک ضرورت محتوایی است؛ اگرچه ضرورتاً پیبن یا مرجع موضوع اوّلیت پذیرفته محتوایی و یا اصلی نباشد»؛ به بیانی «اوّلیت» «مقدم واجب» است که از آن گریزی نیست؛ و «متن هستیِ» خواهان «موجود» شدن است که این اولیّت را به ضرورت تبدیل میکند. ازهمینرو «هستی» اولویت دارد؛ چراکه «وجود» موجودیت معنادار خود را مرهونِ «هستی» است؛ و این در حالی است که «استی» یا موجودیتیابی هر «هستیای» در گرو وجود «اوّلیت» عینیتپذیر است.
با این مقدمه، باید اذعان کرد که به نظر میرسد در ارتباط ذهن و عین و اندیشه و عمل، نخست «واقعیت» یا واقعیتهایی عینی به حواس درمیآیند و سپس «ذهن» درباره آنها به خردورزی اقدام میکند، ازاینرو واقعیت یا عینیتها، اوّلیت دارند، امّا ذهن یا اندیشهها اولویت مییابند. اگر «عقل اجمالی» و برخورداری آن از حواس برای ارتباط با عالم خارج و اتصال درون کاوشگر آدمی با برون نباشد، ذهن شناساننده و عقل فعال برای حصول به علم و معرفت فاقد «استی» معنادار و هدفمند خواهد بود. پس اگر هستومندی ذهن و اندیشه اولویت دارد، وجودمندی عینیتها و واقعیتها، اوّلیت مییابد. «هستی» اندیشهها در «استی» واقعیتها میروید.
اگر واقعیتی عینی با «هستی» تعریفشده و آرایش شکلی و محتوایی هدفمندی چون «انسان» و شاخصههای مادی و تکامل توأمان جسمی و روح حیوانی او نبود (به سوره نحل آیه 78 مراجعه کنید)، روح الهی اندیشهورزی و عقل و تخیل فعال در آن هستی معنا پیدا میکرد؟ پس اولی، اوّلیت دارد و دومی اولویت.
در تحرکات و دگرگونیهای اجتماعی نیز «نارضایتی» از وضع موجود در مقام یک «امر عینی» اوّلیت پیدا میکند و در پرتو «رهبری و سازماندهی» این نارضایتی در قالب «برنامه اصلاحات انقلابی» و تبدیل آن به «ایدئولوژی» انقلابی یا همنشینی با آن، «امیدواری به موفقیت» را به عالیترین درجات ممکن هدایت میکند.
انسان موجودی است که باید دنیای خود را ادراک کند. کارکرد تمامی مذاهب، علوم، ایدئولوژی و پیش از همه اینها توهمات اسطورهای، در تاریخ اندیشه بشر، معنی بخشیدن به جهان است؛ و انسان نیز خود جرم صغیری است که عالم اکبر در آن منطوی است.
چکیده تمام این سطور جملهای کوتاه، ساده، ولی در عین حال مهم است: «ذهن و اندیشه در تمامی دستگاههای فکری، بر ”عین“ یا ”عمل“ مؤثر دانسته شده است»؛ به این معنا، باید اذعان کرد که بههیچوجه نمیتوان تأثیر دین را در روند دگرگونیها (تغییرات و تحولات) نادیده گرفت.
پرسش منطقی بعد آن است که دین چه تأثیری در دگرگونیهای اجتماعی دارد؟ دین در مقام یک «نهاد اجتماعی» دارای چهار کارکرد عمده است: 1ــ انسجام عاطفی (emotional intrgration)؛ 2ــ بازآفرینی فرهنگی (cultural revitalization)؛ 3ــ معناسازی (provision of meaning)؛ 4ــ انسجام اجتماعی (social integration).
بررسی دین و کارکردهای چهارگانه آن در معنای گسترده از آن، موجب شد که از سالهای دهه 1950 به بعد، عنوان جامعهشناسی دین به عرصههای متفاوت ساحت مطالعات جامعهشناسی وارد شود، بهگونهایکه ورنون، در سال 1962، جامعهشناسی دین را رخدادی نو در جامعهشناسی خواند.
دین میتواند در دو سطح: حفظ وضع موجود، و تغییر وضع موجود این چهار کارکرد را از خود بروز دهد. در همینجاست که جایگاه «مفسران» و «رهبران» دینی در بازتفسیر این کارکردها در هر یک از این سطوح کلان دوگانه، اهمیت پیدا میکند. اگرچه در اینجا نیز سویهگیری گزارههای جدّی مکاتب و مذاهب جایگاه مهمی دارد و میتوان برای آن، اولویّت قایل شد، امّا جایگاه مفسران و رهبران دینی در بازتعریف این گزارهها، اولیّت پیدا میکند.
امّا در مجموع، تعامل نهایی گزارههای جدّی متون مختلف دینی و تفسیر، تأویل و عمل مفسران و رهبران هر آیین تعریفشدهای، میتواند در روند دگرگونیهای اجتماعی، تأثیرات متفاوتی داشته باشد. لاور به سه تأثیر اساسی زیر اشاره کرده است: تأثیر بازدارنده ایدئولوژیها؛ تأثیر تسهیلکننده ایدئولوژیها؛ و تأثیر هدایتکننده ایدئولوژیها.
به نظر میآید که میتوان در کنار این سه نقش، به «نقش تسریعکننده ایدئولوژیها» نیز توجّه کرد.
تأثیر بازدارنده ایدئولوژیها:
کارل مانهایم، ایدئولوژیها را نظامهایی از عقاید تعریف کرد که به رفتاری منتهی میگردند که نظم موجود را حفظ میکند. به گفته او مفهوم ایدئولوژی این عقیده را منعکس میسازد که «گروههای حاکم میتوانند در تفکرشان آن چنان به شدت نسبت به وضعیتی ذینفع گردند که دیگر قادر به دیدن برخی حقایق، که احساس سلطهاشان را مضمحل میکند، نباشند.» لاور اعتقاد دارد به طور اخص، بعضی از ایدئولوژیهای مذهبی دگرگونی را بازداشته یا فرو نشاندهاند. اندیشه کنفوسیوس در چین با آرمانی کردن گذشتهها، چون سدّی در برابر تغییرات عمل کرد. تفکر مسیحی در بسیاری از مواقع بازدارنده تغییر بوده است. در قرون وسطی روحانیت مسیحی، ایدئولوژی مذهبی را به صورت ابزاری برای کسب قدرت بیشتر به کار گرفت و در نتیجه، از وقوع بعضی از دگرگونیها جلوگیری کرد. بدینترتیب، نه تنها ایدئولوژیهای مذهبی، بلکه ایدئولوژیها به طور کلی، ممکن است، دگرگونی را باز دارند...[11]
تأثیر تسهیلکننده ایدئولوژیها:
روی دیگر این دیدگاه، تأثیر تسهیلکنندگی ایدئولوژیهاست. ایدئولوژیها میتوانند در روند دگرگونی اجتماعی سهولت ایجاد کنند. برخلاف مسیحیت کلیسای کاتولیک، «پروتستانیسم» یا مکتب توکوگاوا در ژاپن، دارای ویژگیهایی چون سختکوشی، پرهیز از اتلاف وقت، صرفهجویی و درستکاری است که دگرگونی اجتماعی را تسهیل میکند. برخلاف اندیشههای کنفوسیوس که نیرویی محافظهکار محسوب میشد، تائویسم و بودایسم زمینه ایدئولوژیکی بسیاری از شورشهای دهقانی را که بر صفحه تاریخ چین میدرخشند، فراهم آوردند. ایدئولوژی از جهاتی میتوانند تسهیلکننده دگرگونی باشند:
1ــ ایدئولوژی از طریق درهم شکستن نظم کهن، میتواند آغازگر مسیری جدید باشد.
2ــ ایدئولوژی میتواند از طریق مشروع گردانیدن یا هدایت رفتارها به تغییرات پیشبینینشده منجر شود.
3ــ ایدئولوژی با فراهم کردن بنیادهای همبستگی میتواند مکانیسم همبستگی جمعی را در جهت تغییر؛ محتوا بخشد.
4ــ ایدئولوژی میتواند با انگیزهمند ساختن افراد در ساحت گزارههای اعتقادی به دگرگونی کمک کند.
5ـ ایدئولوژی از طریق مواجه ساختن جامعه با یک تضاد میتواند زمینهپرور تحرک اجتماعی باشد.[12]
تأثیر هدایتکننده ایدئولوژیها:
شیوه دیگر تأثیرگذاری ایدئولوژی بر روند دگرگونی، جهت دادن به آن دگرگونی است؛ یعنی سوق دادنِ دگرگونی به سمت ویژهای که ناشی از خصوصیات یا منطق آن ایدئولوژی است. پولاک (Polak)، به طور مفصل ادعا کرده است که تصویری از آینده که بر ذهن اعضای یک جامعه مسلط است، مسیر دگرگونی در آن جامعه را تعیین میکند. به گفته پولاک، میتوان هم از جهت مثبت و هم از جنبه منفی، آینده را به عنوان علت رفتار حاضر نشان داد. وی مدعی است که در عصر حاضر مردم از داشتن تصاویر ذهنی نسبت به آینده احتراز میکنند، در نتیجه انسان امروزی، در لبه ورطهای بیانتها قرار گرفته و با مرگ و نابودی و هرج و مرج روبهروست.
یکی از نمونههای مهم هدایت دگرگونی توسط ایدئولوژی در جهان معاصر کشور چین است. در طی دوران «جهش بزرگ به پیش» سالهای 1958 ــ 1960، ایدئولوژی به عنوان عاملی برای بسیج مردم به کار گرفته شد. ایدئولوژی مائویسم قیام علیه گرایشات بوروکراتیک و تفکر بورژواگونه را که به زندگی چینی خزیده بودند، هدایت کرد، به گونهای که با گذر زمان هنر، تعلیم و تربیت و سایر جنبههای جامعه چین با اندیشههای مائو هماهنگی بیشتری یافتند.[13]
تأثیر تسریعکنندگی ایدئولوژیها:
برداشت انقلابی از ایدئولوژیها و تفسیر انقلابی رهبران دینی از گزارههای مذهبی، نه تنها تسهیلکننده و هدایتگر است، بلکه دگرگونیهای اجتماعی را در سطح تغییرات و تحولات تسریع میبخشد؛ و کارکردهای چهارگانه نهاد دین را در خدمت اقدامات انقلابی قرار میدهد. تحلیل ادبیات گفتمانی انقلاب اسلامی ایران در وجوه مختلف آن نشاندهنده تأثیر تسریعکنندگی دین در گزارههای شریعت اسلامی بهویژه در تفسیری است که رهبر بزرگ این انقلاب از خود به یادگار باقی گذاشت.
از پیروزی تا پیروزی
در آغاز نگارش موضوع بر این نکته تأکید شد که انقلابها، در پرتو پیروزی بر رژیم حاکم «واقعیت پیروزی» را ادراک میکنند و در بستر پیروزی واقعی حاصل از سرنگونی رژیم کهن، نظام جدیدی را استقرار میبخشند که مولود حرکت انقلابی حاصل از دگرگونیهای اجتماعی است. استقرار نظام جدید و پیروزیهای بعدی در فصول زمان پس از پیروزی انقلاب نیز اهمیتی جدّی و حتی بسیار بیشتر از قبل از پیروزی انقلاب دارند.
از آغازین مرحله دستیابی به «واقعیت پیروزی» تا دستیابی به «حقیقت پیروزی» یا پیروزی حقیقی انقلابها، چهار دوره طی میشود: 1ــ دوره انفجار انقلابی؛ 2ــ دوره وضعیت انقلابی؛ 3ــ دوره انتظار انقلابی؛ 4ــ دوره انعکاس انقلابی.
این دورهها را باید در تطبیق تاریخی انقلابها مورد توجّه قرار داد. اگرچه نقطه آغازین انقلاب اسلامی 15 خرداد 1342 دانسته میشود، دوره «انفجار انقلابی» با حضور مسجل و مسلّم «دین»، که در عرصه تحرک انقلابی و در ساحت تعریف سیاسی از گزارههای دینی ــ قبل از این دوران در مقام زمینهپرور و زمینهساز تسریعکننده انقلاب ــ حضوری جدّی دارد، به تاریخ 19 دی 1356 ــ با قیام مردم قم بر ضد مقاله توهینآمیزی با نامِ مستعار احمد رشیدی مطلق ــ آغاز شد.
دوره نخست، یعنی انفجار انقلابی، از این تاریخ آغاز شد و با دستیابی به پیروزی در بهمن 1357، توانست رژیم کهن را فروپاشد. این «واقعیت پیروزی» بود که با انتخابات 12 فروردین 1358 و رأی مردم به «جمهوری اسلامی ایران» امضا شد و پایان پذیرفت؛ و استقرار رژیم جدید، پایانی بر دوران و فصل انفجار انقلابی بود. کارکردهای چهارگانه انسجام عاطفی، بازآفرینی فرهنگی در شکلبخشی و محتوا دهی به استقرار نظام جمهوری اسلامی ایران، معناسازی مورد نیاز برای نظام تازهتأسیس و ایجاد انسجام اجتماعی در پرتو آن، کاملاً خود را به نمایش گذاشت؛ و زمان بروز و حضور بسیار کوتاه این دوران و این پایان، بس مهمّ، نشاندهنده تأثیر تسریعکنندگی ایدئولوژی اسلام انقلابی است.
دوره دوّم «وضعیت انقلابی» است. انقلاب ادامه مییابد و پس دوران انفجار انقلابی فصل دوّم انقلاب آغاز میشود؛ ویژگی این فصل بازتعریف نهادهای کلاسیک مورد نیاز باقیمانده از رژیم کهن است؛ و چهره دیگر این فصل مهندسی سازمانها و نهادهای جدید مورد نیاز است.
بازتعریف نهادهای سنتی و تأسیس سازمانها و نهادهای مورد نیاز انقلابی و «نهادینه کردن انقلابی» این سازمانها در دوره وضعیت انقلابی انجام میشود. این دوران در انقلاب اسلامی ایران حد فاصل زمانی 12 فروردین 1358 تا 2 خرداد 1376 را در بر میگیرد. تلاش دولتهای انقلابی در نظام جمهوری اسلامی ایران و بیشترین انرژی هدایتشده در این سالها متوجّه دستیابی به پیروزی در این مهمّ در فضای انقلابی و بروز مسائل ناشی از جنگ تحمیلی است. مسلم است که در این دوران نیز، چه در انجام دادن این مهمّ و چه در تقابل با مسائل ناشی از تحرکات ضدانقلابی و تحمیل هشت سال جنگ بر ملّت ایران، دین و تفسیر انقلابی از گزارههای دینی در جهاد تدافعی، تأثیری بسزا و انکارناپذیر دارد. این در حالی است که در چنین بافت موقعیتی مخاطرهانگیزی، تأثیر تسریعکنندگی «دین» در نهادینه شدن سیستمها و نهادهای تازهتأسیس انقلابی، بر هیچ ناظر منصفی پوشیده نیست.
فصل سوّم انقلابها، فصل «انتظار انقلابی» است که محصول به فرجام رسیدن «وضعیت انقلابی» و موفقیت در این دوران است. این فصل بسیار حساس و مخاطرهانگیز است؛ چراکه فربه شدن «نیاز»ها، ارتفاعپذیری سطح توقعات و شتابپذیری تبدیل «خواسته»ها به «نیازها» در این دوران روی میدهد؛ و نظام انقلابی را در معرض بزرگترین آزمون انقلابی در پس از پیروزی انقلاب قرار میدهد؛ مکانی از جغرافیای زمانی پس از پیروزی، که انقلاب را در معرض «امتحان جامع» برای حصول به پیروزی حقیقی در فصل بعد قرار میدهد. پیچ خطرناک انقلابها در این زمان هویدا میشود که از یک منظر با بالا رفتن میزان فشارهای درونی و برونی بر نظام حاکم در ساحت «اثبات کارآمدی» آن، خطر «مرعوب شدن» را در پی دارد؛ و از منظر رودرروی آن، به دلیل نهادینه شدن نهادهای انقلاب و دستیابی به لایههای به نسبت متراکم از «موفقیت»ها در عرصه واقعیت پیروزی، خطر «مغرور شدن» را با خود به همراه میآورد.
نظامهای انقلابی در این دوره باید کارآمدیهای خود را در پاسخگویی به نیازهای واقعی و خواستههای حقیقی مردی که در انقلاب از جان، مال و آبروی خود هزینه کردهاند؛ به نمایش گذارند. در این دوره نمیتوان پیبنِ دست نیافتن به موفقیت را به رژیم گذشته نسبت داد. از این دیدگاه، مخاطرهانگیزترین جغرافیای زمانی پیروزی انقلاب در این دوره رخ نشان میدهد. این دوره از 2 خرداد 1376 تا اکنون در انقلاب اسلامی ایران ادامه دارد.
فصل چهارم انقلابها، پژواک موفقیت انقلاب در ثابت کردن کارآمدی نظام جدید در بهرهمندی از واقعیت پیروزی، و پشت سر گذاردن فصول سهگانه پیشگفته در حصول به «حقیقت پیروزی» است. در این نگرش موفقیت نظام انقلابی در پاسخگویی به نیازها و خواستههای مردم، زمینهساز بروز حالت انعکاس ــ اعتماد فزاینده به نظام انقلابی ــ است که سرانجام، به نهادینه شدن خود انقلاب و حصول به پیروزی حقیقی منجر میشود.
این در حالی است که در صورت موفق نشدن انقلابها در این آزمون جامع، زمینههای وضعیت انعکاس ــ اعتراض ــ آماده میشود؛ و انقلاب و نظام حاصل از آن در برابر مشکلات جدّی ناشی از فقدان مدیریت لازم برای عبور از این پیچ خطرناک قرار میگیرد.
بیتردید وجود چهارگانه کارکردهای نهاد دین و رهیافت تسریعکنندگی و مهمّتر از آن، تسهیلکنندگی و هدایتکنندگی آن میتواند بزرگترین «بنیاد قدرت» انقلابها در گذار از این پیچ خطرناک و قبولی در این آزمون جامع باشد.
سهم دین در دگرگونیهای حاصل از انقلاب اسلامی
در تحلیل، تعلیل، تبیین و تفسیر انقلاب اسلامی ایران رهیافتهای بسیاری مورد توجّه قرار گرفته است: از رهیافت ارزشی ــ فرهنگی (امثال: عمید زنجانی، روحانی، علی دوانی، آصف حسین، سعید امیرارجمند و حامد الگار) تا رهیافت عدم تطبیق توسعه سیاسی و اقتصادی (کسانی چون: یرواند آبراهامیان، جان فوران و همایون کاتوزیان) و همچنین رهیافت بسیج امکانات معطوف به سیاست (مانند: رهیافت والنتین مقدم) یا رهیافت چند متغیره افرادی مثل: فریده فرهی، نیکی آر. کدی و... .
امّا وجه مشترک تمام این رهیافتها با میزان غلظت متفاوت توجّه به سهم دین در دگرگونی گسترده و عمیقی است که انقلاب اسلامی در جامعه ملّی ایران و فراملّی آن بر جای گذاشت. حال باید دید این عامل (دین) در هر کدام از فصول یادشده انقلاب چه تأثیری بر جای گذاشته است؟
انقلاب اسلامی ایران نیز بهسان دیگر انقلابهای بزرگ جهان ــ البته با اذعان بر این معنا که انقلاب اسلامی ایران منشوری سه وجهی از انقلابهای کلاسیک، مدرن و جنبشهای نوین اجتماعی بود ــ در تحلیل نهایی یک «انقلاب» است و در مرحله نخست از هستومندی ناشی از «نارضایتی عمومی و عمیق مردمی از وضع موجود و حصول به وضعیت مطلوب تعریفشده» متأثر است و در مرحله بعد این «وضعیت مطلوب» را در چهارچوب «مکتب و ایدئولوژی انقلابی» ترسیمشده بازمیجوید. باید اذعان کرد که این مرحله در عین برخورداری از فضای گفتمانی ایدهآلیستی، که در آن «ذهن» یا «اندیشه» و به تبع آن کارکرد دین و ایدئولوژی مورد توجه غایی قرار میگیرد و رهیافتی چون نگرش ارزشی ــ فرهنگی به انقلاب اسلامی ایران را از استحکام در خور قبولی برخوردار میسازد، رهیافت تقدم معنایی را باز میتاباند. انقلاب مفهومی عین رسته است که براساس نارضایتی عمومی و گسترده مردمی از وضع موجود آغاز میشود. به بیان دیگر، این نارضایتی، به عنوان امری عینی و ملموس، مردم را به یک «بههمفشردگی عقیده» رهنمون میسازد که «تحمل وضع موجود» دیگر به هیچوجه ممکن نیست؛ و باید با تلاش در تغییر وضع موجود؛ به «وضع مطلوب» دست یافت؛ در این مرحله است که بازتعریف وضع مطلوب توسط رهبران انقلابی و ساماندهی ایدئولوژیک توسط نظریهپردازان انقلاب به میان میآید.
«ترسیم وضع مطلوب»، هر اندازه از قوت و استحکام بیشتری برخوردار باشد، «جایگاه رهبری» و رهبران انقلابی را ریشهدارتر و مؤثرتر مینماید و برنامهریزی و سازماندهی انقلابی را در تغییر وضع موجود اثربخشتر میسازد و به تبع این معانی، میزان «امیدواری به موفقیت» را در تودههای مردم افزایش میبخشد و زمینههای تأثیرگذاری وسیعتر، ژرفتر، و مرتفعتر حرکتهای انقلابی را در دستیابی به لایههای گوناگون پیروزی فراهم میسازد.
مطرح شدن امامخمینی(ره) به عنوان مرجع عالیقدر تشیع، با وجوه گوناگون قدرت فقهی، فلسفی، کلامی، عرفانی و... ایشان، جهتگیری انقلابی او از 13 خرداد 1342 و سخنرانی مشهور آن روزش در قم، و طرح نظریه «ولایت فقیه» در اداره امور جامعه در عصر غیبت کبری توسط معمار انقلاب اسلامی ایران، چنان تأثیر عمیقی بر جای گذاشت که با آغاز عصر انفجار انقلابی در 19 دی 1356 به سرعت این اثربخشی ژرف و گسترده، آثار خود را به نمایش گذاشت و ظرف حدود سیزده ماه «پیروزی واقعی» انقلاب اسلامی را فراهم ساخت؛ و زمینهپرور تأسیس سریع نظام «جمهوری اسلامی» به جای رژیم «شاهنشاهی پهلوی» در پرتو برگزاری انتخابات و با اتکا به آرای 2/98 درصد از حائزین شرکت در انتخابات گردید.
بدینترتیب باید اذعان کرد که رهیافت «تقدم معنایی» با تأکید بر اولیّت «نارضایتی عمومی از وضع موجود» و اولویت «نقش دین بر دگرگونی اجتماعی» در شکلدهی، محتوابخشی و تسریعسازی پیروزی انقلاب اسلامی در این دوره، اهمیت کلیدی دارد.
امامخمینی(ره)، رهبر انقلاب اسلامی، و حلقه شاگردان روحانی او، به عنوان دیگر فرماندهان حرکت انقلابی، و حتی ضربآهنگ شعارهای انقلابی که تودههای مردم در مساجد، تکیهها، خیابانها و بالای پشتبامها، فریاد میزدند، همگی تحتتأثیر چنین معنایی قرار داشتند.
لذا، باید گفت که در این مرحله دین تأثیری اساسی و تسریعکننده داشته است؛ و در ساحتهای چهارگانه کارکردی خویش کاملاً موفق بروز و ظهور پیدا کرده؛ به بیان دیگر در ایجاد و تعمیقِ: انسجام عاطفی، بازآفرینی فرهنگی، معناسازی، و انسجام اجتماعی موفقیت بسزایی داشته است.
در دوران یا فصل دوّم انقلاب اسلامی نیز عنایت به این نکته ضروری است. در دوره زمانی «وضعیت انقلابی»، که در آن بازتعریف نهادهای کهن بازمانده از رژیم شاهنشاهی در کنار تأمین نهادها و سازمانهای انقلابی و نهادینه کردن آنها مطرح است، نیز عامل دین در این امر تحولزا و تغییرساز، اهمیت جدی دارد؛ کارکرد این معنا در نامگذاری نظام به «جمهوری اسلامی» توسط امام(ره)، و دفاع از ارتش و بازتعریف انقلابی آن پس از پیروزی، با وجود هجمهها و حملههای سنگین به آن برای اضمحلال ارتش به عنوان اصلیترین نهاد مدافع نظام شاهنشاهی، و همچنین تأسیس نهادهایی چون جهاد سازندگی، بسیج و حتی دادگاه ویژه روحانیت و از همه مهمتر مجمع تشخیص مصلحت نظام و قرار دادن مفهوم «مصلحت» در کنار مفاهیم بس غلیظ «شریعت» و «قانون» توسط امام(ره)، همگی انعکاس قدرت دین و تأثیر «تسهیلکنندگی» و «تسریعبخشی» آن در دگرگونیها و تحولات اجتماعی است.
سهم دین به عنوان نیروی اصلی انگیزهساز مردم برای تحمل مشکلات، آسیبها و تهدیدهای درونی و بیرونی ناشی از توطئهها و ترفندهای بیگانگان و فقدان تجربه و سوء مدیریت بعضی از ادارهکنندگان در برهههای مختلف تاریخی پس از انقلاب نیز نباید نادیده گرفته شود.
همانگونه که واقعه عاشورا، ایثارگری و شهادتطلبی امام حسین(ع) و یارانش الگوی عملی حرکت انقلابی ملّت ایران بر ضد رژیم شاهنشاهی بود، الگوهای رفتاری دیگر امامان شیعه در چهارچوب «سنت ابتلاء» الگوی عمل ملّت کبیر ایران در برهههای تاریخی مشابه زمانهای مختلف امامت آنهاست. برخورداری از این ذخیره عظیم دینی و معنوی با کارکردهای بس اثربخش سیاسی عاملی مهمی بود که باعث شد که با وجود آسیبهای بسیار مهم داخلی و تهدیدهای بسیار جدّی بیرونی، انقلاب اسلامی بتواند دوران نهادینه کردن نهادهای انقلابی را نیز پشت سر گذارد و به لایهای دیگر از لایههای مهمّ واقعیت پیروزی وارد شود. در این دوران نیز تأثیر دین در تسهیلکنندگی پذیرش رنجها و مصایب مادی و معنوی ناشی از آسیبها و تهدیدها را شاهدیم. وقایعی که هر یک میتوانست به تنهایی کمر ملّت را خم سازد در پرتو «صبر انقلابی» ناشی از گزارههای جدّی دینی و الگوهای عملی تاریخی در ساحت دریافتهای تاریخی از تاریخ سیاسی اسلام، هوشمندی و هوشیاری فرهنگی مردم و رهبران انقلابی را برمیانگیخت و برمیانگیزاند.
هماکنون نیز در عصر «انتظار انقلابی» و فرازپذیری توقعات فزاینده مردمی، با احیای شعارهای انقلابی برخاسته از مکتب اسلام است که با وجود تمامی نقصانها، ضعفها، هجمهها و حملهها، حضور مردم در صحنه حرکت انقلابی تداوم و استمرار پیدا کرده است؛ و باید اذعان نمود که عبور از پیچ خطرناک انقلاب و حصول به حقیقت پیروزی و نهادینه کردن خود انقلاب در پرتو اثبات عملی و عینی کارآمدی نظام دینی در پاسخگویی به نیازها و خواستههای واقعی و حقیقی ملّت بزرگ ایران، نیز در گرو بهرهمندی صحیح از همین معناست.
معنویتگرایی ناشی از انقلاب اسلامی و «نفوذ فراکتال» اندیشه دینی در مدیریت حرکت انقلابی ملّت مسلمان ایران اساسیترین عامل پیروزیهای چندلایه و فشرده «اثباتی و سلبی» در بستر تاریخ تکامل انقلاب اسلامی ایران است که هیچ محقق و پژوهشگر منصفی بههیچوجه نمیتواند از تأثیر اصلی این عامل به سادگی بگذرد.
ازهمینرو، در پایان این مقال و مجال حاصل از آن، با ضرس قاطع میتوان گفت که «دین»، با غنیترین تفسیر ممکن از آن، در ساحت مدیریت دگرگونی اجتماعی در قبل و بعد از پیروزی انقلاب اسلامی، خود را به نمایش گذاشته که شرح ابعاد این مهم مثنوی هزار من کاغذ است ــ و در تمامی فصول گذشته و پیشروی آن کلیدیترین عامل دستیابی به پیروزی بوده است؛ بهگونهایکه میتوان «بنیاد» و پایه تمام پیروزیهای متصور در لایههای مختلف زمان در ساحت انقلاب اسلامی را متوجه این مهم دانست.
پینوشتها
* رئیس میز رسانه و دفاع در مرکز آیندهپژوهی علوم و فناوری دفاعی.
[1]ــ رابرت اچ لاور، دیدگاههایی درباره دگرگونی اجتماعی، تهران، انتشارات مرکز نشر دانشگاهی، 1373، ص 14
[2]- D. J. Light and Suzanne keller, Sociology 2nd. Newyork, Alfred A. knopf, 1974, P. 450
[3]- Defleur M. L, D Antonio W. V. and Defleur L. B. , Sociology: Human Society 2.nd, ed, Illinios, Scott, Foresmun and company, 1976, P. 447
[4]- Book. P. K. 1974, P. 306
[5]- Ibid, P. 310
[6]- Alfred North Whitehead, Adventures of Ideas, Newyork, Mentor Books, 1933, P. 22
[7] ــ رابرت اچ لاور، همان، ص 114
[8] ــ همان، ص 115
[9] ــ همان، ص 116
[10] ــ همان، ص 117
[11] ــ همان، صص 121 ــ 118
[12] ــ همان، صص 126 ــ 121
[13] ــ همان، صص 129 ــ 126