فضای سیاسی دهه اول انقلاب
آرشیو
چکیده
نه تنها برای نسل سوم و چهارمی ها جذاب و پرفایده است که در مورد فضای سیاسی کشورمان در دهه نخست انقلاب مطالب بیشتر و دقیق تری بدانند، بلکه برای نسل اول و دومی ها نیز در حکم تجدیدخاطره و عهد و همچنین عبرت آموزی خواهد بود. در نوشتار پیش رو دسته بندی های مهم سیاسی اوایل انقلاب و چگونگی شکل گیری جریان های عمده سیاسی پژوهیده شده و در اختیار خوانندگان عزیز قرار گرفته است.متن
ساختار قدرت بعد از انقلاب اسلامی در جمهوری اسلامی ایران با تغییر و تحولات بسیاری همراه شد و برخلاف دوره قبل، به دلیل نگرانی نیروهای انقلابی از دستیابی ضدانقلابها به قدرت و منحرف شدن مسیر انقلاب، همواره با چالشهایی همراه گردید، بهطوریکه در این دوره پارهپاره شدن و تکثر قدرت را شاهد بودیم و نیروهایی مختلف با جهتگیریهای متفاوت سیاسی، اقتصادی و اجتماعی در درون قدرت جابهجا میشدند. حضور دیدگاههای مختلف باعث شد درگیریهایی سیاسی بین گروهکها و احزاب مختلفی که پیش از پیروزی انقلاب اسلامی مبارزاتی داشتند و بعد از انقلاب خواهان سهمی از قدرت بودند روی دهد. به وجود آمدن این نوع درگیریها، علاوه بر ایجاد هرجومرج داخلی، باعث شد فضای ترور بر کشور حاکم گردد، و به موازات آن، امنیت داخلی و خارجی دولت نوپای ایران در معرض خطر قرار گرفت. به همین دلیل نیاز به اتخاذ سیاست و عملکرد مناسب برای خروج از چنین بحران و ایجاد دولت باثبات برای تأمین امنیت از جمله دغدغههای اصلی رهبران انقلاب اسلامی ایران در اوایل دهه 1360 بود. بر این اساس در نوشتار حاضر عملکرد دولتمردان اولیه ایران و بهویژه دولت میرحسین موسوی در اینباره بررسی شده و مواضع و دیدگاههای گروهها و جریانات سیاسی مختلف در ایجاد چنین فضایی برای دستیابی به قدرت و تعامل آنها با یکدیگر بیان گردیده است.
جریانهای سیاسی و احزاب
همواره سه جریان اصلی سیاسی ایدئولوژیک در تاریخ معاصر ایران بهطور همزمان مطرح بودند و تقابلاتی با هم داشتند. این سه جریان عبارتاند از: ناسیونالیسم لیبرال، اسلامگرا و سوسیالیسم که در آستانه پیروزی انقلاب اسلامی، جریان اسلامگرا بر رقبای خود غلبه یافت و گفتمان غالب را در فضای انقلابی کشور تشکیل داد و همین عامل باعث گردید جریانهای سیاسی دیگر به دور از صحنه سیاسی کشور باقی بمانند. دوری این گروهها از صحنه سیاسی برای کشور و نظام نوپا مسلماً تبعاتی به همراه داشت؛ چراکه آنان خواهان کسب سهم در خور ملاحظهای از قدرت بودند و خود را برای کسب چنین قدرتی محق میدانستند؛ لذا پس از تثبیت اولیه نظام جمهوری اسلامی ایران تحرکاتی سیاسی علیه سایر جناحها و احزاب سیاسی روی دادند که گاهی در قالب عملیاتهای تروریستی ظاهر میشدند و گروههای دیگر را به غصب ناعادلانه قدرت متهم میکردند. این اختلافات سیاسی بین جریانها باعث شد اختلافنظرهایی در نوع مدیریت کشور به وجود آید که تا ظهور دولت میرحسین موسوی همچنان شاهد آن هستیم؛ به ویژه که دولت پیش از ایشان نیز به دست عوامل این گروهکها ترور شد و دولت میرحسین اولین دولتی محسوب میگردید که توانسته بود به تثبیت برسد، اما همچنان این تحرکات در داخل و خارج ایران برای سست کردن پایههای نظام سیاسی نوپای کشور وجود داشت. برهمیناساس در ادامه سعی شده است با تقسیمبندی جریانها و احزاب کشور در آن زمان، خاستگاه، مواضع و عملکرد آنها در دوران انقلاب و دولت میرحسین موسوی شرح داده شود.
1ــ جریان مارکسیستی و حزب توده:
فضای باز ایجادشده در ابتدای پیروزی انقلاب اسلامی ایران باعث گردید اکثر گروههای سیاسی مطرح در انقلاب به آزادی سیاسی دست یابند که گروههای مارکسیستی و از جمله آنها حزب توده نیز از این قاعده جدا نبودند؛ لذا فرصت تاریخی برای این حزب بهوجود آمد تا به بازسازی جایگاه خود اقدام کنند و با عضوگیری مجدد، روابط خود را با رهبران انقلاب اسلامی نزدیک سازند. درخصوص وضعیت مارکسیستها باید گفت که این گروهها از همان آغاز با مشکلات نظری و عملی مواجه بودند و برای آنان، که شعار مبارزه با امپریالیسم و سرمایهداری را مطرح میکردند، اتخاذ موضعگیری جدید در مقابل رژیم انقلابی مذهبی غیرممکن بود. آنها استقلال سیاسی جمهوری اسلامی ایران را بهعنوان نشانهای از حرکت تدریجی اجتماعی به سوی تفاهم با اتحاد شوروی تفسیر میکردند. اما از دیگر سو تقسیمبندی نخبگان سیاسی جدید را به دو بخش لیبرال و مکتبی قبول نداشتند و میکوشیدند از اختلافات بهوجودآمده در بین این جناحها به سوی خود بهرهبرداری کنند و همچنین وجود دو عامل باعث سردرگمی آنها میشد: نخست مواضع جناحی اسلامی در داخل، که گاهی با تناقضهایی همراه بود، و سپس سیاست خارجی نه شرقی و نه غربی که ایران، در چهارچوب آن، روابط با بلوک شرق و غرب را نفی مینمود.[1]
پس از اشغال ایران به دست متفقین در جنگ جهانی دوم و سپس سقوط شاهنشاهی رضاشاه، به دنبال ایجاد فضایی باز، عدهای از زندانیان سیاسی آزادشده به اتفاق هم تحت عنوان گروه 53 نفر به رهبری دکتر ارانی به فعالیت کمونیستی روی آوردند و هسته اولیه حزب توده ایران را تشکیل دادند. پس از تشکیل هسته اولیه این حزب، در ادامه رهبری آنها را ایرج اسکندری بر عهده گرفت و با کسب اجازه از مقامات شوروی به طور رسمی تأسیس این حزب را اعلام کرد.
حزب توده اساساً فعالیت خود را با حمله به فاشیسم آغاز کرد و براساس مرامنامه خود، بهعنوان حزبی بر پایه وحدت کارگران و پیشهوران، در قالب سازمانی ضدامپریالیستی فعالیت خود را در ایران گسترش داد. حزب توده نسبت به اقلیتها توجه وافری نشان میداد و از حمایت عدهای از اشراف نیز برخوردار بود. این حزب، سالها پس از تشکیل سازمان، ماهیت واقعی خود را نشان داد و در پلنوم 7 تیر 1339 بود که خود را حزب طبقه کارگر در سراسر ایران نامید و مرام سیاسی خود را براساس جهانبینی مارکسیسم ــ لنینیسم نهاد، و سپس اقداماتش را برای ایجاد جامعه سوسیالیستی در ایران گردهم آورد.[2]
سالهای 1359 ــ 1360 دوره تثبیت حزب توده و اوج فعالیتهای آن محسوب میشود. در این دوره حزب توانست تشکیلات علنی و مخفی نظامی خود را منسجم سازد و به فاز فعالیتهای گسترده سیاسی، تبلیغاتی و اطلاعاتی وارد شود. طی این دوره حزب توده کوشید با تبلیغ وسیع، خود را حامی استراتژیک خط امام معرفی کند و با حمایت از اشغال لانه جاسوسی به دست دانشجویان خط امام، ادعای مشارکت در دفاع مقدس و مقابله نظامی با خط بنیصدر و گروههای ضدانقلاب خود را حامی انقلاب نشان دهد و جای پای خویش را در جامعه تحکیم بخشد، ضمن اینکه گوشهچشمی نیز به این مسأله داشت که بتواند برای فعالیتهای سیاسیاش پروانه فعالیت قانونی از وزارت کشور بگیرد.[3] در همین دوران حضور نورالدین کیانوری، که پس از انقلاب دبیر اول حزب توده شده، بیانگر این مسأله بود که حزب کارکرد سیاسی جدیدی را مدنظر داشت و در این کارکرد جدید، آنها به دنبال راه رشد غیرسرمایهداری بودند که عبارت بود از اعلام شعار جبهه متحد خلق و تمهید اهرمهای مؤثر براندازی با هدف تصرف قدرت سیاسی،[4] و بر این اساس کیانوری پس از سفری که به مسکو کرد تصمیم گرفت فعالیتهای گسترده حزب را در این جهت آغاز نماید. نکته مهم این است که اگر بهراستی حزب توده حزبی مردمی و انقلابی بود، نسبت به فعالیتهای علنی نباید نگرانی میداشت، ولی ازآنجاکه این حزب دستنشانده بود و به بلوک شرق وابستگی داشت، مجبور بود تمهیدات مفصل و محتاطانهای را برای فعالیت علنی خود به کار برد. این عوامل در ادامه باعث گردید که حزب دستخوش مجموعهای از اختلافات و درگیریهای درونی شود که به صورت بحران نمودار شد و زمینههای اضمحلال سریع آن را فراهم آورد. این بحرانها ریشه در مسائلی به شرح زیر داشتند: ایدئولوژی الحادی، تعارض با انقلاب و جامعه اسلامی، و قدرتجویی و جاهطلبی.[5]
مشهورترین اختلاف مطرح، اختلاف میان باند کیانوری و ایرج اسکندری بود که سابقه آن به قبل از انقلاب برمیگشت و اصلیترین عامل آن قدرتطلبی بیشتر در عرصه سیاسی بود. در ادامه این اختلافات، در سال 1361، یعنی زمانی که دولت میرحسین موسوی در سالهای ابتدایی و تثبیت خود به سر میبرد، تحت تأثیر مسائل جاری انقلاب اسلامی، بحران عظیمی حزب را در بر گرفت که سیل پرسشها در این خصوص با ناتوانی در پاسخگویی مواجه گردید، و اگر پاسخی نیز داده میشد در قالب توجیه و سفسطه بود.
در همین دوران با وقوع جنگ تحمیلی عراق علیه ایران و تأکید رهبری انقلاب بر تداوم آن برای جلوگیری از تجاوز دشمن، که با به وجود آمدن اختلافاتی میان رهبران نیز همراه شد، گروهی از حزب توده چنین تحلیل میکرد که انقلاب شکست خورده و جناح راستگرا حاکم شده و خط امام مجبور شده است عقبنشینی کند. این در حالی بود که در چنین شرایطی دولت پیرو خط امام، یعنی دولت موسوی، همچنان سیاستهای کلان نظام را در عرصه داخلی و خارجی و با حمایت کامل رهبری انقلاب ادامه میداد. از سوی دیگر گروهی از اعضای حزب نیز، بهرغم پذیرش وجود اختلاف و عقبنشینی خط امام، معتقد بودند که این یک گام برای دورخیز است و در این مقطع خط امام یورش نهایی خود را برای حل مسائل مبرم اجتماعی و سیاسی آغاز خواهد کرد و چهبسا که چنین شرایطی فضای سیاسی را بر حزب توده سختتر کند.[6] در چنین وضعی حزب توده، که برای دسترسی به قدرت حاکمه از هیچ تلاشی دریغ نمیکرد، در برنامههای مصوب خود طی پلنوم هفدهم برنامهای را منتشر ساخت که مضمون آن در ظاهر دفاع از انقلاب بود ولی چیزی نبود جز استراتژی مسخ انقلاب اسلامی ایران یا براندازی خزنده، اما این استراتژی شکست خورد و پس از آن بقایای حزب به تجدید سازمان در خارج از کشور تصمیم گرفتند و بحث انقلاب ملّی ــ دموکراتیک را ارزیابی نمودند و نیروهای ضدامپریالیست و مردمی را به تشکیل جبهه متحد ملّی فراخواندند؛ چراکه انقلاب ایران را شکستخورده میدانستند؛ زیرا نتوانسته است به اهداف خود دست یابد و این امر از آنجا ناشی میشد که حزب پیروزی انقلاب اسلامی را نمیتوانست پیشبینی کند.[7]
طرح مسخ انقلاب که از طرف رژیم مارکسیستی شوروی طراحی شده عبارت بود از تلاش همهجانبه برای جذب نیروهای رهاییبخش جهان سوم به مدار وابستگی به بلوک شرق. در همین زمینه حزب توده کوشید تا جناح متمایل به شرق را در میان رهبران اصلی انقلاب بیابد، ولی وقتی نتوانست به نتیجهای دست یابد، با نفوذ بر عوامل پایین و مدیران اجرایی نظام خواست چنین دیدگاهی را در میان آنها ترویج دهد که موفقیت چنین طرحی به منزله براندازی جمهوری اسلامی ایران بود. اما از سوی دیگر طرح دیگری نیز تحت عنوان طرح کودتا مطرح بود تا در صورت موفق نبودن طرح مسخ انقلاب، عملی گردد، ضمن اینکه شاخه نظامی هم تلاش میکرد به حوزههای اجرایی نفوذ کند. حزب در این زمینه از دو تاکتیک عیان و نهان استفاده کرد. تاکتیکهای نهان عبارت بودند از: 1ــ ایجاد بحران در حاکمیت و نیروهای اسلامی؛ 2ــ مطرح شدن در جامعه به عنوان آلترناتیو؛ 3ــ تدارک وسیع به تصرف قدرت.
همچنین تاکتیکهای عیان نیز موارد زیر را در بر میگرفت: 1ــ طرح وسیع شعار جبهه متحد خلق به منظور تأمین فعالیت خود؛ 2ــ احتراز از اظهارنظرهای عقیدتی و ایدئولوژیک به منظور جلوگیری از تحریک احساسات مذهبی مردم؛ 3ــ انتقادهای ملایم با پوشش قانونی؛ 4ــ دفاع از حاکمیت در مقاطع مختلف پس از انقلاب؛ 5ــ همسو نشان دادن مارکسیسم و اسلام.[8]
به نظر میرسد سران و رهبران حزب توده، که تجربه چندینساله فعالیت و شکست را داشتند، میکوشیدند به استراتژی ملاحظهکارانهای برای حفظ موجودیت دست یابند، اما نتوانستند موفقیتی در این خصوص بهدست آورند و حزب، که وارث برنامه 37 ساله سیاسی نظیر دستنشاندگی شوروی بود، سرانجام به جرم جاسوسی مورد تهاجم نیروهای امنیتی جمهوری اسلامی ایران قرار گرفت.[9] سال 1361 تا 1362 دوره فروپاشی حزب توده بود و با کشف شدن رابطه پنهانی حزب با ک.گ.ب آماج کنترلها و هشدارهای امنیتی قرار گرفت تا از این بحران خارج شود، که از جمله آنها قطع ارتباط با شبکه ک.گ.ب بود. اما بهرغم این فعالیتها در نهایت با پیگیری گسترده سازمانهای اطلاعاتی ایران این اقدامات خنثی شد و در تاریخ 6 اردیبهشت 1362 طی عملیات امیرالمومنین(ع)، که در شب میلاد مولای متقیان انجام شد، تمامی ارکان مخفی و علنی حزب فرو ریخت و با اعلام دادستانی انقلاب این حزب منحل گردید.[10]
2ــ سازمان مجاهدین خلق:
سازمان مجاهدین خلق در ایران در سال 1344 تأسیس شد. محمد حنیفنژاد، سعید محسن و حسین نیکبین از دانشجویان دانشگاه تهران و از اعضای سرشناس انجمنهای اسلامی بودند که در سال 1341 دانشکده را رها کردند و همراه تنی از همفکران خود، که در نهضت آزادی فعالیت میکردند، از عملکرد رهبران نهضت به خاطر سازشکاری و قاطعیت نداشتن در مواجهه با رژیم شاه انتقاد نمودند. پس از حوادث 15 خرداد این افراد که دستگیر شده بودند آزاد گشتند و با جمعآوری همفکران خود، که در انجمنهای اسلامی فعالیت میکردند، هسته اولیه این سازمان جدیدالتأسیس را بهوجود آوردند. سازمان، از همان ابتدای تشکیل، از لحاظ سیاسی به ایدئولوژی اسلامی اعتقاد داشت، اما آنچه از اسلام مدنظر قرار میداد متفاوت از اسلام و شریعتی بود که فقهای صاحب نام معرفی میکردند. آنها معتقد بودند که اسلام و حقیقت آن از صدر اسلام دچار انحراف گردیده و همین عاملی است که سبب پیدایش فرقههای مختلف گردیده است.[11]
سازمان پس از چند سال کار مطالعاتی اولیه در زمینههای سیاسی و ایدئولوژیک تصمیم گرفت که از سال 1349 وارد فاز نظامی گردد و پس از تغییراتی در ساختار سازمان به یک سازمان مارکسیستی تبدیل شد. از سال 1355 تا 1356 به دلیل حضور عده بسیاری از اعضای این سازمان در زندان، نام بخش بیرونی آن به سازمان پیکار تغییر کرد و از درون آن چند گروهک دیگر مانند رزمندگان، آرمان، و نبرد پدید آمد. اما با خروج اعضای اصلی آن از زندان، پس از انقلاب اسلامی تلاش کردند بار دیگر وفاداری خود را به مارکسیسم حفظ و اعلام نمایند؛ لذا بر تحرکات منافقانه علیه دولت نوپای جمهوری اسلامی ایران، مبادرت کردند و از سال 1360، یعنی ابتدای حضور دولت میرحسین موسوی، به فاز نظامی وارد شدند و ضمن فعالیت بر ضد جمهوری اسلامی ایران، چندین هزار نفر از مسئولان، روحانیان، پاسداران، مردم عادی و... را ترور کردند، اما در ادامه با عملکرد مفید دولت میرحسین مواجه شدند که با افزایش توان و تقویت نیروهای امنیتی داخلی طی چند سال توانست عملکرد این سازمان را در کنترل درآورد، و با کمک مردم و سپاهیان انقلاب بسیاری از تحرکات آنها را خنثی نماید، بهطوریکه مقابله با این سازمان در شهرها به صورت یک جنگ تمامعیار جلوه مینمود. اما این سازمان که کمکم با افزایش قدرت داخلی و مشروعیت مردمی دولت جمهوری اسلامی ایران مواجه میشد و رفتهرفته عرصه فعالیت را برای خود تنگ میدید سرانجام تصمیم گرفت از ایران خارج شود و پس از دیدار مسعود رجوی، رهبر سازمان، با صدام حسین به حزب بعث عراق پیوست تا ضمن همکاری با عراق در جنگ علیه ایران، به تحرکات نظامی خود در خارج از کشور ادامه دهد.[12]
مواضع سیاسی سازمان: سازمان مجاهدین خلق قانون تکامل را یکی از نوامیس خلقت و قانون جهانشمول میدانست و معتقد بود که انسان در نقطه اوج تکامل به سر میبرد. آنها تلاش میکردند آموزههای سیاسی مارکسیسم را به عنوان علم انقلاب مورد استفاده قرار دهند و آموزههای دینی را با آن تفسیر کنند و اینگونه مطرح نمایند که جوامع بشری به سمت جامعه بیطبقه توحیدی حرکت میکنند. بر همین اساس موانع اصلی و مخالفان چنین جامعهای را امپریالیستها، سرمایهداران و ارتجاع میدانستند، اما اینگونه افکار مورد انتقاد عمیق روحانیان تیزبین قرار میگرفت. پس از پیروزی انقلاب نیز این دیدگاه فکری همچنان بر سازمان حاکم ماند و اعضای آن با ایجاد فضای مناسب به فعالیت در این زمینه ادامه دادند. این سازمان پس از انقلاب به گروههای مختلفی تقسیم شده بود، اما عدهای از آنها که خود را وفادار به اندیشههای گذشته و وارث بنیانگذاران مجاهدین میدانستند تحت رهبری مسعود رجوی به بازسازی خود دست زدند و با عنوان جنبش مجاهدین در حوزههای مختلف فعالیتهای خود را آغاز کردند. تفسیرها و مواضع این گروه از اسلام و سایر شعارهای سوسیالیستی آنها برای جوانان و نوجوانانی که در التهاب انقلاب بودند جاذبه بسیاری داشت؛ لذا رهبران سازمان با اتکا به این هواداران، گروه خود را محقترین سازمان برای دستیابی به قدرت سیاسی میدانستند و همین امر عطش آنها را برای دستیابی به قدرت هرچه بیشتر کرده بود.[13]
عملکرد سازمان در برابر نظام جمهوری اسلامی ایران: درخصوص نحوه مواجهه با نظام جمهوری اسلامی ایران استراتژی سازمان بر پایه سیاستی دوگانه استوار شده بود، بهطوریکه از یکسو میکوشید با استفاده از فرصتهای پیشآمده سطح توانایی خود را افزایش دهد و سازمان را به عنوان نیروی آلترناتیو معرفی کند، و از سوی دیگر سعی میکرد با استفاده از امکانات قانونی و با شرکت در فعالیتهای سیاسی به سطوح بالای قدرت سیاسی دست یابد. بر این اساس این تشکل به گسترش سازمان و افزایش توان نظامی و تبلیغاتی آن و تقویت و جذب نیروها اقدام نمود و سعی کرد با نفوذ در مراکز فکری، دانشگاهها و سایر ادارات دولتی و همچنین راهاندازی روزنامه «مجاهد»، با گسترش اعضا از لحاظ فکری نیز آنها را تقویت و تغذیه نماید. همچنین سازمان گروهی نظامی نیز تحت عنوان میلیشا سازماندهی کرد و با مجهز نمودن آنها به وسیله سلاحهای بهسرقترفته از پادگانها و فعالیت آنها در قالب خانههای تیمی میخواست از نظر نظامی نیز توانایی سازمان را در مقابل احزاب و قدرتهای رقیب افزایش دهد. این سازمان بهرغم تلاشهای فیزیکی و سختافزاری، به اعمال نظر برای زیر سؤال بردن نظام جمهوری اسلامی ایران نیز مبادرت میکرد و از هیچ فرصتی برای رسیدن به اهداف خود کوتاهی نمیکرد؛ از جمله اینکه در حوزه اقتصاد، دولت را به خاطر تورم، از بین نبردن مشکلات اقتصادی و رسیدگی نکردن به مشکلات مناطق محروم مورد انتقاد قرار میداد و به قوانین دولت در حوزه اجتماعی اعتراض میکرد. آنها قوانین مربوط به زنان را محور بحث خود قرار داده بودند و آنها را تبعیض علیه زنان برمیشمردند، تا از این طریق قشر خاصی از مردم را به سمت خود جذب، و با انحصارطلبی روحانیان و بهویژه حزب جمهوری اسلامی، مخالفت کنند. آنها معتقد بودند که مجاهدین، به عنوان سازمانی پیشرو، باید رهبری انقلاب را به دست گیرد و برای رسیدن به این هدف، نیروهای سیاسی دیگر به ویژه حزب جمهوری اسلامی را تخریب مینمودند.
سازمان مجاهدین خلق در چهارچوب موضع دوگانهای که نسبت به نظام تازه تأسیس اتخاذ کرده بود، از یکسو همواره لوازم نظم در این نظام را نفی میکرد و بهگونهای میخواست به عنوان نیروی قانونی در چهارچوب نظام پذیرفته شود و از سوی دیگر نیز امکانات و پتانسیل خود را برای ورود به فاز نظامی حفظ و گسترده میکرد و هرازچندگاهی نیز با استفاده از بازوی نظامی خود یعنی میلیشا وارد عمل میشد. به ویژه این رویکرد وقتی تقویت شد که تضادهای درونی حاکمیت، بین نیروهای حزب جمهوری اسلامی و بنیصدر، افزایش یافت و آنها سعی کردند در این ایام با حمایت از بنیصدر، رقیب اصلیشان را که همان حزب جمهوری اسلامی بود، از معرکه کنار گذارند.[14]
در چنین شرایطی بود که سازمان با عزل بنیصدر از طرف امامخمینی(ره) مواجه شد. با عزل بنیصدر از فرماندهی کل قوا، سازمان به این نتیجه رسید که با توجه به قدرتیابی روزافزون حزب جمهوری اسلامی و به دست گرفتن مناصب کلیدی کشور از طرف این حزب و تضعیف جناح لیبرالها، باید هرچه سریعتر درباره وضعیت سیاسی فعلی کشور موضعگیری کند. آنها به این نتیجه رسیدند که اگر تا پیش از این، حاکمیت سیاسی مرکب از لیبرالها و حزب جمهوری اسلامی بود، با عزل بنیصدر دیگر این شرایط از بین رفته و فقط حزب جمهوری اسلامی، رقیب سازمان، توانسته است حاکمیت سیاسی کشور را به دست گیرد؛ لذا سازمان تصمیم گرفت تا نوک تیز حمله خود را متوجه حزب جمهوری اسلامی بکند.[15]
با طرح چنین سیاستی بود که در 28 خرداد 1360 پس از مطرح شدن بیکفایتی سیاسی بنیصدر در مجلس، سازمان طی اطلاعیهای رسماً به نفع بنیصدر وارد فاز مبارزه مسلحانه علیه جمهوری اسلامی ایران شد. امام(ره) نیز در پاسخ به چنین مسألهای از همه مردم خواست تا با توطئهگران مقابله کنند، در پی این اقدام به کلیه واحدهای سپاه و کمیتهها دستور آمادهباش داده شد و هستههای مقاومت به مقابله با تروریستهای سازمان مجاهدین خلق دعوت شدند. طی روزهای بعد ترور نیروهای خط امام که ارکان اصلی دولت بودند در دستور کار سازمان قرار گرفت. این ترورها که بیشتر به دست اعضای کادرهای مرکزی سازمان، از جمله موسی خیابانی که در خانههای تیمی هدایت میشدند، انجام میگردید در خارج از ایران توسط مسعود رجوی کنترل میشد. در همین چهارچوب مقر حزب جمهوری اسلامی و دفتر نخستوزیری منفجر شد که به کشته شدن شمار زیادی از مقامات دولت منجر گردید. در تابستان 1360 فضای ترور در ایران موج میزد، و در چنین فضایی بود که نیروهای امنیتی ایران بهشدت به جستجوی خانههای تیمی سازمان برآمدند. سرانجام نیروهای امنیتی با کمک اطلاعاتی مردم توانستند در بهمنماه 1360 مقر فرماندهی اصلی سازمان را، که در محله ارمنینشین تهران واقع شده بود، شناسایی کنند و پس از چند ساعت درگیری به کشتن آنها موفق شوند. پس با عملیاتهای بعدی خانههای تیمی دیگر آنها نیز کشف شد و تا اواخر بهار 1361 کلیه خانههای تیمی آنها منهدم گردید و سازمان مجبور شد بقایای نیروهای خود را به عراق منتقل نماید، و از آنجا بر ضد جمهوری اسلامی ایران فعالیت نماید. با ورود اعضای باقیمانده این سازمان به کشور عراق موج ترورها کاهش یافت و پس از رسیدن گزارشهایی مبنی بر همکاری آنها با دولت بعثی عراق در جنگ علیه ایران، و به ویژه همکاری آنها در تخلیه اطلاعاتی اُسرا، شناسایی شهرها در هنگام بمبارانهای موشکی عراق و همکاری در قتل عام اکراد شمال عراق، نفرت عمومی از آنها افزایش یافت و حضور مجدد آنها در ایران به طور کلی غیرممکن شد.
3ــ جریان خط امام(ره):
یکی از جریانهای اصلی حاضر در تحرکات سیاسی ایران پس از انقلاب جریان خط امام است. رهبری بلامنازع امامخمینی در نهضت انقلابی ایران و سهم او در بسیج نیروهای انقلابی باعث گردیده بود که بخش زیادی از جریانات سیاسی، با پیروی از مواضع فکری امام، حول محور ایشان گرد هم آیند و با حمایت از رهبری انقلاب جریانی فکری را به نام خط امام تشکیل دهند. از جمله ویژگیهای این گروهها تأکید بر نفی جدایی دین از سیاست، حمایت از ولایت فقیه، حمایت از مستضعفین، و نفی استکبار جهانی در سیاست خارجی بود و از میان آنها میتوان به جامعه روحانیت مبارز، حزب جمهوری اسلامی، سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی، انجمنهای اسلامی، و هیأتهای مؤتلفه اشاره کرد.[16] در این قسمت به دلیل اهمیت زیاد حزب جمهوری اسلامی در فضای سیاسی کشور در دوره میرحسین موسوی و حضور پرقدرت آنها در مقابل سایر جریانهای سیاسی، به نحوه شکلگیری و چگونگی دستیابی این حزب به قدرتهای سیاسی و اجرایی اشاره شده است.
حزب جمهوری اسلامی: حزب جمهوری اسلامی یکی از تشکیلات مهمی بود که با رهبری جمعی از روحانیان در تاریخ 29 بهمن 1357 تشکیل شد و دکتر بهشتی دبیرکل این حزب معرفی گردید. همچنین از سایر اعضای این حزب میتوان به سیدعلی خامنهای، عبدالکریم موسوی، علیاکبر هاشمیرفسنجانی اشاره کرد. پس از گذشت چند روز از اعلان رسمی تشکیل حزب، مرامنامه و اساسنامه آن، که مشتمل بر اهداف و اصول خطمشی در 44 ماده و پنج تبصره بود، به تصویب رسید که در آن بر جنبههای اعتقادی تأکید فراوان شده بود.[17] از جمله مسائل مهم در این بیانیه حزب تأکید بر جمهوری اسلامی در عنوان حزب بود که نشاندهنده آیندهنگری حزب در عرصه سیاسی ایران بود، بهطوریکه از این طریق خطوط آینده حزب مشخص شد و شکلهای غربی تشکیل حکومت که مورد علاقه سایر گروهها بود مدنظر قرار نگرفت.[18]
از نظر خاستگاه اجتماعی باید گفت که حزب دربرگیرنده نیروهای سیاسی ــ اجتماعی، مختلفی همچون روحانیان انقلابی، نیروهای طرفدار دانشگاهی، جمعیتهای مؤتلفه اسلامی و سایر گروههای پراکنده مذهبی طرفدار انقلاب بود که به دلیل اعتماد امام(ره) به مؤسسان آنها در این حزب جمع شده بودند. همین عامل باعث شده بود انسجام دقیق فکری در درون حزب وجود نداشته و فقط حفظ انقلاب و آرمانهای امام(ره) عامل نگهدارنده حزب در مقابل سایر رقبا باشد. در وهله اول هدف حزب پس از تشکیل آن، بسیج نیروهای متعهد برای دستیابی به آرمانهای انقلاب بود. حزب از لحاظ خطمشی به حفظ انقلاب و التزام به پایداری اتحاد و همبستگی فزاینده همه نیروهای مسلمان و جلوگیری از ورود گروههای ضدانقلاب به دستگاههای اجرایی کشور معتقد بود که بعضاً در نشریات وابسته به آن و بهویژه روزنامه جمهوری اسلامی منعکس میشد. این روزنامه، که ارگان رسمی حزب محسوب میشد، در سالهای اولیه انقلاب سهم بسزایی در حذف جریانهای مخالف، از جمله حزب توده، لیبرالها، دولت موقت و بنیصدر، از طریق افشاگریهای خود داشت. این حزب به دلیل برخورداری از حمایت رهبری و مردمی، و نفوذ در کمیتههای انقلاب توانست در انتخابات مجلس خبرگان قانون اساسی، و مجلس شورای اسلامی اکثر کرسیها را کسب کند و با استفاده از پشتیبانی سایر گروههای سیاسی تأثیری محوری در تحولات دوران گذار داشته باشد. از جمله اقدامات مهم حزب برای اداره کشور برگزاری دورههای آموزشی نیروهای متعهد مورد نیاز انقلاب بود که بر نظریه ولایت فقیه، حضور نیروهای مؤمن در دستگاههای اداری، حمایت از مسلمانان جهان و مبارزه با امپریالیسم و لیبرالیسم تأکید مینمودند. همچنانکه در ابتدای مبحث نیز گفته شد، حزب جمهوری اسلامی، ازآنجاکه دارای انسجام فکری در داخل نبود، پس از پیروزی بر رقبای خود و دستیابی به قدرت سیاسی، از درون دچار اختلافاتی گردید و از درون آن نیروهایی سر بر آوردند که موسوم به اعتدالی و محافظهکار گشتند، و این دو گروه در تحولات سیاسی آینده کشور تأثیری اساسی بر جای گذاشتند.[19]
حضور حزب جمهوری اسلامی ایران در قدرت سیاسی: ازآنجاکه امامخمینی از ابتدای انقلاب مخالف کاندیدا شدن روحانیان برای پست ریاستجمهوری بود؛ لذا تا دوره سوم روحانیان کاندیدای حضور در این پست نبودند، اما این امر در انتخابات دوره سوم ریاستجمهوری شکسته شد و با پیشنهاد حزب جمهوری اسلامی برای حضور در انتخابات به امام(ره)، ایشان موضع حزب را تأیید کرد و آیتالله خامنهای، که پس از دکتر بهشتی به سمت دبیرکل حزب جمهوری اسلامی رسیده بود، به عنوان کاندیدای ریاستجمهوری مطرح شد و با اکثریت آرا به پیروزی رسید. پس از تنفیذ حکم ایشان از طرف رهبر انقلاب، به دلیل اهمیت جایگاه و اختیارات گسترده نخستوزیری، رایزنی درباره تعیین نخستوزیر انجام شد. آیتالله خامنهای پس از کشوقوسهای فراوان سرانجام میرحسین موسوی را برای نخستوزیری معرفی کرد که مجلس نیز او را تأیید کرد. باید گفت حزب جمهوری اسلامی که توانسته بود مقام ریاستجمهوری را بهدست آورد، برای اینکه به صورت یکدست در سایر حوزهها نیز حضور نیرومند داشته باشد، جایگاه نخستوزیری را نیز توانست از آن خود کند؛ چراکه میرحسین موسوی عضو شورای مرکزی حزب جمهوری اسلامی بود و نیز مدیرمسئول و سردبیر روزنامه جمهوری اسلامی. بدینترتیب بود که حزب جمهوری اسلامی با پیروزی بر سایر رقبای خود در عرصه سیاسی توانست اکثریت قدرت سیاسی و اجرایی دولت نوپای ایران را بهدست آورد. دولت موسوی در این دوره، که از آن به دوره حاکمیت خط امام یا حزبالله نیز یاد میشود، توانست به دلیل فروکش کردن موج تحرکات مخالفان سیاسی و کاهش فضای ترور و وحشت در کشور، نخستین دولت دیرپای جناح خط امام را تشکیل دهد. میرحسین موسوی پس از تثبیت موقعیت خویش، متأثر از فضای سیاسی کشور، کابینهای ائتلافی تشکیل داد که بیشتر شامل اعضای حزب جمهوری اسلامی میشدند. اعضایی از کابینه که با تفکرات نخستوزیر همسو نبودند، در اقلیت قرار داشتند و اعضای دیگر که موافق دیدگاههای نخستوزیری بودند اکثریت را تشکیل میدادند که رفتهرفته با جلب حمایت رهبری توانستند با کنار نهادن چهرههای شاخص رقیب، موقعیت خویش را در دولت تثبیت نمایند.[20]
دولت میرحسین موسوی که بیشتر از اعضای گرایش اعتدالی حزب جمهوری اسلامی بودند عمدتاً از نظر فکری به دیدگاههای عدالتخواهانه، مساواتطلبانه و مردمگرایانه اعتقاد داشتند. بر همین اساس این جناح در حوزه اقتصادی به راه رشد غیرسرمایهداری، وجود اقتصاد دولتی گسترده، پذیرش مسئولیت گسترده دولت در تمامی حوزهها، محدودیت حقوق مالکیت خصوصی، ممنوعیت سرمایهگذاری خارجی و... در جهت دستیابی به خودکفایی معتقد بودند. طرفداران این جناح از حزب مخالف واگذاری مراکز مهم اقتصادی به بخش خصوصی بودند و استدلال میکردند که حاکمیت بزرگ در مورد اراضی، منابع، سرمایههای بازرگانی یا سایر فعالیتهای اقتصادی زمینه مساعد استثمار اکثریت را فراهم ساخته است که میتواند قطبهای جدید قدرتهای اقتصادی را فراهم نماید؛ لذا هرجا که دولت با آنها همراه نشود باعث ایجاد بحران برای دولت در حوزه اقتصادی میشوند، بنابراین حضور دولت در عرصه اقتصادی و در دست گرفتن اهرمهای آن لازم است.[21]
طرفداران جناح اعتدالی حزب و دولت میرحسین موسوی عمدتاً از طبقه متوسط جدید جامعه بود و نهادهایی همچون دفتر تحکیم وحدت، سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی، و انجمن اسلامی معلمان را در دست داشتند و تاحدی نیز نهادهای انقلابی همچون سپاه پاسداران و جهاد سازندگی و اکثریت کرسیهای مجلس شورای اسلامی در اوایل انقلاب را در اختیار داشتند. از سوی دیگر اگرچه جناح مخالف دولت موسوی در مجلس در اقلیت بودند، به دلیل نفوذ زیادشان همواره از سیاستهای دولت موسوی و جهتگیری مداخلهجویانه دولت وی در اکثر امور به ویژه حوزه اقتصادی انتقاد میکردند و حتی میکوشیدند در سال 1364 مانع از رأی اعتماد مجلس به وی شوند که سرانجام با مداخله امام(ره) به نفع مهندس موسوی این مسأله پایان یافت. در مجموع میرحسین موسوی با شعار ایجاد دولت اجتماعی، رفع محرومیتزدایی، دفاع از مستضعفان و گسترش ارزشهای فرهنگی انقلاب و اسلام فعالیت خود را آغاز نمود. اما در ادامه به دلیل وقوع رویدادهایی همچون جنگ، تحریم بینالمللی و افول درآمدهای نفتی کشور نتوانست آنچنانکه باید در اجرای برنامههای عمرانی و اقتصادی خود موفق شود، بهطوریکه جناح مقابل این دولت از وضعیت فوق استفاده کرده و بر انتقادات خود از دولت موسوی افزود.[22]
نتیجه:
در مجموع باید اشاره کرد که بهرغم حضور نیروها و جریانهای سیاسی مختلف در صحنه سیاسی ایران، که به آنها اشاره شد، در اوایل دهه 1360 سیاست و حکومت ایران تحتتأثیر شخصیت رهبری انقلاب، امامخمینی(ره)، بود که به همین دلیل از این دوران به دوران حاکمیت خط امام(ره) یاد میکنند. اقتدار کاریزمایی امام(ره) نه بر کنترل نهادهای دولتی و حزبی، بلکه بر جذابیت شخصی ایشان استوار بود که باعث ایجاد یکپارچگی در بخش عمدهای از جامعه شده بود. این شیوه رهبری همواره بر پویایی حرکتها و جریانها تأکید میکرد و با انسجام سازمانی و سلسلهمراتبی اداری به شیوههای عادی سازگار نبود. باید پذیرفت که رهبری امام(ره) مهمترین نیروی سیاسی در کشور بود که همه نیروها و گرایشهای سیاسی دیگر کشور را تحتالشعاع قرار میداد و روی هم رفته عامل ایجادکننده ویژگی معین نظام جمهوری اسلامی ایران بود.[23]
پینوشتها
* کارشناس ارشد علوم سیاسی دانشگاه تهران.
[1]ــ یحیی فوزی، تاریخ تحولات سیاسی و اجتماعی ایران، ج 1، تهران، عروج، 1384، صص 368 ــ 367
[2]ــ الهه کولایی، استالنیسم و حزب توده در ایران، تهران، مرکز اسناد انقلاب اسلامی، 1376، صص 106 ــ 85
[3]ــ سیاست و سازمان حزب توده از آغاز تا فروپاشی، ج 1، تهران، موسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی، 1370، ص 225
[4]ــ همان، ص 227
[5]ــ همان، صص 239 ــ 232
[6]ــ همان، ص 243
[7]ــ همان، ص 270
[8]ــ بهروز مازیار، شورشیان آرمانخواه، ناکامی چپ در ایران، ص 213
[9]ــ احسان طبری، کژراهه خاطراتی از حزب توده، ص 178
[10]ــ سیاست و سازمان حزب توده، همان، ص 226
[11]ــ حسین احمدی روحانی، سازمان مجاهدین خلق، تهران، مرکز اسناد انقلاب اسلامی، 1384، صص 43 ــ 23
[12]ــ احمدرضا کریمی، سازمان مجاهدین خلق و مواضع آنها، تهران، مرکز اسناد انقلاب اسلامی، 1384، صص 8 ــ 7
[13]ــ یحیی فوزی، همان، ج 1، صص 404 و 405
[14]ــ همان، صص 414 ــ 410
[15]ــ حسین احمدی، همان، ص 256
[16]ــ یحیی فوزی، همان، ج 1، ص 382
[17]ــ همان، ص 390
[18]ــ عبدالله جاسبی، تشکل فراگیر، مروری بر یک دهه فعالیت حزب جمهوری اسلامی، ج 1، ص 381
[19]ــ یحیی فوزی، همان، ج1، صص 395 و 394
[20]ــ همان، ج 2، ص 103
[21]ــ غلامرضا مصباحی، بررسی اختلافات مواضع موجود در اقتصاد جمهوری اسلامی ایران، نور علم، دوره چهارم، ش 6 (آذر و دی 1370)، صص 32 و 34
[22]ــ یحیی فوزی، همان، ج 2، صص 105 و 104
[23]ــ حسین بشیریه، دیباچهای بر جامعهشناسی سیاسی ایران، تهران، نگاه معاصر، 1381، ص 47