تحزب در ایران : گذشته ، حال ، آینده : گفت و گو با احمد جهان بزرگی و سیدمصطفی تقوی
آرشیو
چکیده
هیچ اصراری بر این نیست که جامعه خود را واجد سوابق یا لواحقی از نهادها و نمادهای ظاهراً دموکراتیک غربی معرفی کنیم. حتی برای خود غربی ها نیز مقوله هایی مانند تحزب و نظام حزبی برای نمایش پیشرفت و توسعه سیاسی چندان در خور مباهات نیستند. بنابراین اگر بخواهیم در مقوله مشارکت سیاسی و تحزب بر نکته های روشن و پشتوانه های تاریخی مورد اعتمادی تاکید کنیم، باید راهمان را از ایده ها و نظریه پردازی های غربی جدا، و به ریشه ها و اصالت های خود رجوع نماییم. در این صورت است که درمی یابیم نباید به چند دوره کوتاه و مشوش حزب گرایی در تاریخ معاصر خود دلخوش کنیم و از آنها به عنوان سوابق روشن تحزب در کشورمان سخن بگوییم.اصل نظام حزبی در خود غرب نیز منسوخ شده است چه رسد به کپیه های ناقص و کم رنگ آن در تاریخ گذشته ما، درحالی که نمونه های کامل تری از مشارکت عمومی و تحزب در تاریخ باستانی و اسلامی ما وجود دارد که در اصالت و کارکرد اجتماعی، بسی برتر از مدل های غربی آن است. اما به هرحال نمونه غربی تحزب در تاریخ معاصر ما حضور در خور اعتنایی داشته و سهمی مهم در تاریخ سیاسی و اجتماعی ما را به خود اختصاص داده است و ازهمین رو تحلیل ماهیت، سیر تاریخی، خصوصیات جامعه شناختی و آسیب شناسی آنها ضرورت علمی و عملی تام و تمام دارد. براساس همین ضرورت است که گفت وگوی زمانه را با دو تن از استادان صاحب نظر در این زمینه، آقایان احمد جهان بزرگی و سیدمصطفی تقوی، درخصوص اصول، مبانی، تاریخچه و آسیب شناسی تحزب در ایران به انجام رسانده و متن آن را تقدیم حضورتان نموده ایم.متن
● ضمن تشکر از شما، گفتوگو را با سؤالی کلّی دربارة تعریف اصطلاحی حزب و انواع و اقسام آن شروع میکنیم.
آقای جهانبزرگی: در تعریف مصطلح حزب باید گفت حزب گروهی متشکل و هدفدار است که اعضای آن برای رسیدن به اهداف مدنظر حزب فعالیت میکنند. البته تعریف حزب در اندیشة سیاسی اسلام با تعریف آن در اندیشة سیاسی غربیها متفاوت است. اسلام گروهی را که در جهت خیر فعالیت میکند تأیید نموده است. قرآن فرموده: «باید باشند در جامعه گروهی از مردم که به خیر دعوت کنند» که این دعوت به خیر کردن امر به معروف و نهی از منکر خواهد بود؛ یعنی برپایی خوبیها و از بین بردن بدیها. در اندیشة سیاسی اسلام وقتی گروه فعالیت سیاسی میکند به آن حزب گفته میشود که از این میان فقط حزبی که هدف خود را الله قرار داده مورد تأیید قرآن است (فان حزب الله هم الغالبون، هم المفلحون). منتها اسلام وجود احزاب سیاسی دیگر را در جامعه نادیده نمیگیرد و به آنها اجازة فعالیت میدهد، البته تا اندازهای که از خط قرمزهایی که اسلام معین کرده است فراتر نروند. در این اندیشه گروههای سیاسی نمیتوانند نوعی ولایت را بر افرادشان اعمال کنند، بهگونهایکه هر دستوری به اعضای خود دادند اعضا موظف باشند آن را رعایت کنند؛ درواقع اگر مسئولان حزبی به اعضای آن حزب دستوری دهند که خلاف احکام اسلام باشد، اعضا حق ندارند چنین ولایت حزبی را بپذیرند. دراینباره حضرت محمد(ص) فرمودهاند: «لا طاعه لمخلوق فی معصیت الخالق؛ در معصیت خدا هیچ اطاعتی از هیچ مخلوقی وجود ندارد.» بنابراین یکی از تفاوتهای حزب در اسلام با لیبرالیسم در همین مسأله است؛ در نظام دموکراسی لیبرال وقتی حزبی تشکیل میشود؛ یعنی گروهی از افراد به صورت متشکل برای تحقق هدفی سیاسی فعالیت میکنند، در پرتو آن نوعی ولایت حزبی حاصل میگردد، اما در نظام اسلامی ولایت حزبی به رسمیت شناخته نمیشود.
آقای تقوی: تعریف آقای جهانبزرگی از حزب تعریفی آکادمیک و تقریباً مورد وفاق اندیشمندان حوزة مطالعات اجتماعی و سیاسی است؛ یعنی گروهی از افراد گرد هم میآیند که عامل تشکل آنها اهداف مدیریت سیاسی مد نظرشان است و برای این منظور فعالیت میکنند. انواع و اقسام احزاب نیز بسته به محتوای ایدئولوژیک آنها و حوزة برنامههایی است که برای فعالیت خود دارند؛ مثلاً اگر حزبی گرایش ملّی ــ مذهبی دارد در معرفی برنامهها و نامگذاری آن مشخص میشود. ازاینرو تقسیم احزاب بر مبنای محتوای فکری و برنامههایشان است. اما در کل جوامع، اعم از سوسیالیستی، جهان سوم یا اروپایی، تقریباً تعریف و کارکرد حزب همین است. در علم سیاست به طور کل حزب را وسیلهای برای مطالعه، بررسی، تلاش و جذب نیرو و ساماندهی مدیریت سیاسی؛ یعنی کسب، تصرف و اعمال این مدیریت و حفظ آن میدانند. با این تعریف، تفاوت بین احزاب و تشکلهای صنفی نیز مشخص میشود. در تشکل صنفی هم هدف واحد و خاصی وجود دارد و اعضا برای رسیدن به آن هدف گرد هم میآیند، منتها حوزة فعالیت این نوع از تشکل بهینهسازی فعالیتهای صنفی و تأمین منافع صنف خواهد بود و آنها در نبرد قدرت برای تصرف حوزة مدیریت سیاسی شرکت نمینمایند.
ممکن است یک حزب از لحاظ اجتماعی سخنگوی یکی از طبقات اجتماعی یا نماد قوم و قبیلة خاصی باشد؛ یعنی افراد تشکیلدهندة آن ساختار قبیلهای داشته باشند. حتی گاهی احزاب جنبة جغرافیایی هم پیدا میکنند و مثلاً در شمال، جنوب یا مرکز یک کشور عواملی پیدا میشود که بخشی از نخبگان ساکن در یک حوزة جغرافیایی کشور را به هم متشکل میکند. بنابراین هم حوزة جغرافیایی، هم مسائل قومی و نژادی و هم مسائل طبقاتی ممکن است در تنوع حزبها تأثیر داشته باشد. البته گاهی در بعضی از جوامع چندین حزب یا گروه و حتی افراد مستقل با هم همراه میشوند و به منظور تحقق هدفی مشترک جبهة واحدی تشکیل میدهند. ممکن است در یک جبهه افراد و احزاب متفاوت و متنوعی با افکار و ایدئولوژیهای متفاوت حضور داشته باشند. همین مسأله باعث میشود جبههها پایداری و ماندگاری حزب را نداشته باشند؛ زیرا افراد و احزاب متنوع حاضر در جبهه اهداف متفاوتی دارند. بنابراین معلوم است که جبهه در مواقعی از تاریخ سیاسی کشور شکل میگیرد که به طور موردی نیاز مشترکی وجود داشته باشد، ازاینرو چون مورد محدود است، زمان هماهنگی نیز عملاً محدود میگردد. البته عوامل گوناگونی در پایداری یا ناپایداری حزب مؤثر است.
● آیا به نظر شما سابقة حزب در ایران به قرن نوزدهم و بیستم بازمیگردد یا اینکه پیش از آن نیز با توجه به گروههایی چون اسماعیلیه در تاریخمان تشکلهایی مشابه حزبهای اروپایی داشتهایم؟ و چه عاملی باعث شده است که ما در زمینة حزب، خودمان را عقبتر از غرب بدانیم؟
آقای جهانبزرگی: اندیشمندان غربی میگویند اولین احزاب در حدود سال 1850.م آن هم در کشور امریکا پدید آمدند. جامعهشناسهای ما هم دنبالهرو چنین نظریهای هستند. این در حالی است که در صدر اسلام، زمانی که حکومت از جایگاه خود منحرف شد، شیعهها به حزبی مبدل شدند که برای گرفتن حکومت در جامعه فعالیت میکردند یا در سدههای بعدی میتوان از فدائیان حسن صباح و گروه اسماعیلیه نام برد. اما پذیرفتن دیدگاه غربیها در مورد حزب و سابقهاش باعث شده است خود را در مقابل غربیها عقبافتاده تلقی کنیم. اصولاً غربیهای معاصر برای اینکه لیبرالیسم را به جهان تزریق کنند میکوشند چنین القا نمایند که محل پیدایش همة مفاهیم سیاسی دنیای غرب و جامعه لیبرال آن بوده است، مثلاً با وجود اینکه ما حاکمیت را از قرنها پیش داشتهایم (از زمان نزول قرآن بر پیامبر اسلام(ص) ما کلمة ولایت را به معنای حاکمیت سیاسی داشتهایم) متأسفانه غربیها در کتابهای خودشان مینویسند که حاکمیت قدرتی برتر و پایا در کشور است که در قرون شانزدهم و هفدهم و از زمان ژان بدن بنیان شده است. گروهی از محققان داخلی ما هم به خاطر اینکه نمیخواهند مستقل بیاندیشند همین تحریفها را به کتاب خودشان منتقل میکنند. این در حالی است که دولتهای ملّی در طی تاریخ ایران وجود داشتهاند. در دورة اسلامی در ایران، پس از فروپاشی امپراتوریها، معمولاً دولتهای ملّی بهوجود آمدهاند؛ نظیر حکومت آل بویه که پس از فروپاشی عباسیان روی کار آمد. از دیگر نمونهها میتوان از دولت سامانیان، غزنویان و سلجوقیان نام برد، اما متأسفانه تعدادی از نویسندگان داخلی، متأثر از غربیها، به وجود آمدن دولتهای ملّی را به دورة متأخر مربوط میدانند. بدینترتیب تاریخ پیدایش حزب در ایران را پس از بهوجود آمدن حزب در کشورهای غربی تلقی میکنند، درحالیکه با آن تعریفی که از حزب بیان شد، این نهاد، پدیدة تازهای نیست و از قدیم بین ملّتها وجود داشته است.
آقای تقوی: همانطورکه آقای جهانبزرگی اشاره کردند، به دلیل غلبة تمدن غرب و سلطة سیاسی ــ اقتصادی آن بر دنیا، اصولاً آنها میخواهند خودشان را محور تاریخ قرار دهند و در هر نقطه از جهان که سلطة سیاسی، اقتصادی و فکری دارند دیگران هم تاریخ را بر مبنای غلبة تمدن غرب و با محوریت آن تعریف میکنند و بدینترتیب همة مقولههای زیرمجموعة تمدنی غرب خودبهخود مبنای شناخت آن مقولهها در دیگر مناطق جهان میشود. به همین خاطر است که افراد در همة جوامع باید، هم خودشان و هم جامعهشان را بر مبنای غرب و آنچه در آنجا میگذرد تعریف کنند. ازهمینروست که تعریفی که این انسانها از خود دارند تعریفی است بر مبنای حوزة تمدنی و جغرافیایی دیگری، که اصولاً هیچ سنخیتی بین تحولات ساختار اجتماعی سیاسی آن دیار با دیاری که آنها در آن زندگی میکنند وجود ندارد. اصولاً مدرنیتة غرب و مدرنیستهای غربی، با این یکسانانگاری دنیا و تکانگاری نسخة خودشان برای همه بشر، به دنبال همین هستند که تمام دنیا بر مبنای افکار و اهداف آنها تعریف شود. به همین خاطر است که شما میبینید که در این غلبة تمدنی که فعلاً وجود دارد پدر تمام علوم در اروپاست؛ پدر تاریخ، علم شیمی، اختراعات و اکتشافات و... با اینکه در بسیاری از این حوزههای علمی، فرهنگی، اجتماعی، فلسفی و... اصلاً مشرقزمین، و بهویژه ایران، آغازگر بسیاری از مفاهیم و مقولهها و حتی کاشف و مبتکر بسیاری از چیزهاست، مثلاً قبل از پزشکهای اروپایی، پزشکهای مسلمان بودند که مسألة گردش خون را تشخیص دادند و براساس آن بیمار را معالجه میکردند. مقولههای جامعهشناختی، از جمله پیدایش دولتهای ملّی نیز از این قبیل است. غربیها معتقدند که مفهوم ملّت در اروپا (خاستگاه تمدن غرب) شکل گرفته است و لذا عدهای از نخبگان جهان سوم و حتی ایرانی معتقدند که تا قبل از مشروطه در تاریخ ما چنین پدیدهای وجود نداشته است و از مشروطه به بعد و در دورة رضاشاه بود که ما با مفهوم ملّت آشنا شدیم. یکی از شاخصهای ملّت، علاوه بر نژاد، زبان و فرهنگ، احساس مشترک است؛ یعنی احساس تعلق به یک حوزة جغرافیایی با محتویات فرهنگی، تاریخی، و اجتماعی خاص آن. این حس از قدیم در میان مردم ما وجود داشته است، مثلاً در دورة صفویه عشایر جنوب در ماوراءالنهر برای دفاع از مرزهای کشور نبرد میکردند و حتی کشته میشدند یا عشایر شمال در بندرعباس و خلیج فارس با پرتغالیها میجنگیدند. بنابراین، این احساس تعلق به یک ملّت در میان ایرانیان از قدیمالایام وجود داشته است و این دیدگاه که ملیّت تا قبل از مشروطه در ایران پدید نیامده بود صحیح نیست. به همین صورت در بحث احزاب هم، عدهای از اندیشمندان ما آن را پدیدهای وارداتی تلقی میکنند و درخصوص کارآمدی آن در جوامع معتقدند چون جامعة ما هنوز مراحل رشد تاریخی جوامع غربی را طی نکرده است، احزاب که حاصل چنین رشدی هستند در جامعة ما کارآیی ندارند. این سخن مغلطهای بیش نیست؛ زیرا همانطورکه اشاره شد، حزب در تاریخ ما قدمت بسیاری دارد و به ویژه پس از اسلام سابقة تشکلهای جدی هم داریم. با وجود این همه سوابق، نباید پنداشت که حزب از جای دیگری وارد شده است و با ساختار جامعه ما سازگار نیست. این امر ما را متوجه این نکته میسازد که ما به بازتعریف بسیاری از مقولههای سیاسی، اجتماعی و فرهنگی خود و نیز تعریف نسبت خودمان با تمدن غرب و فراوردههای آن نیازمندیم تا جایگاه اصلی خود را بیابیم.
● به نظر میآید در طی مجلس سوم، چهارم و پنجم، حزب در ایران خیلی شکل و نمود پیدا کرد، اما با روی کار آمدن رژیم پهلوی و استبداد رضاخانی، مانعی بزرگ بر سر راه رشد احزاب پدیدار شد تا اینکه با سقوط رضاشاه و بعد از شهریور 1320 دوباره در برههای به دلیل فضای باز سیاسی احزاب متنوعی در ایران شکل گرفتند. این دوره تا 28 مرداد 1332 ادامه یافت اما با قدرتگیری دوبارة استبداد تحزب در ایران به افول دچار شد. با پیروزی انقلاب اسلامی نیز پس از برههای دوباره ما با افول این پدیده روبهرو هستیم. نظر شما در این باره چیست؟
آقای جهانبزرگی: در برهههایی از زمان در داخل ایران تعداد تشکلها زیاد شده که این دورهها دورههایی خاص بوده است؛ همان دورههایی که جناب عالی نام بردید. منتها تاریخ ایران را با در نظر گرفتن فعالیتهای حزبی میتوان به سه دورة کلی تقسیم کرد: 1ــ قبل از مشروطه؛ 2ــ بعد از مشروطه تا انقلاب اسلامی؛ 3ــ از پیروزی انقلاب اسلامی تاکنون. احزاب معمولاً در ایران قبل از مشروطه حول دو مقوله شکل میگرفتند: 1ــ قومیت، مثل قوم قاجار، افشار، شیخ صفی و ...؛ یعنی اساس آنها قومیت بود. به طور نمونه زمانی که قاجارها به حکومت رسیدند، درواقع حزبی قومی در سراسر ایران حاکمیت یافت. این قومیتها تشکل خاص خودشان را داشتند و در عرصة سیاسی نیز فعالیت میکردند؛ 2ــ فرقهها. بعضی از حزبهایی که پیش از مشروطه در صحنة سیاسی فعالیت میکردند گروههایی بودند که فرقهای میاندیشیدند. مسلماً اسماعیلیه یکی از فرقههای معروف در تاریخ ایران است که براساس اندیشهای خاص شکل گرفت و انشعابات خاص خودش را داشت. زیدیه نیز براساس عقایدی خاص بهجود آمد تشیع اثنیعشری هم به همین شکل. حتی پیروان محمد حنفیه هم، که به «کیسانیه» معروف شدند، براساس عقیدة خاصی بهوجود آمدند؛ در مورد این گروهها دیگر صبغة قومی مطرح نیست. فعالیت بعضی از این گروهها در زمان خاصی بوده است و پس از آن منقرض شدهاند. بنابراین سابقة فعالیت حزبی در ایران قبل از مشروطه هم وجود داشته است، اما به شکلی خاص و متفاوت با امروز. بعد از مشروطه و در نهضت عدالتخواهی مردم ایران باز مسألة حزب مطرح نیست. مردم ایران برای اینکه عدالت و عدالتخانه در داخل ایران وجود نداشت قیام کردند، اما انگلیسیها که قبل از بهوجود آمدن انقلاب مشروطه در کشور نفوذ داشتند معتقد بودند که اگر بگذارند این نهضت به رهبری علما پیروز شود، منافع آنها نه تنها در داخل ایران بلکه در همة کشورهای همسایة آن به خطر میافتد، ازاینرو تصمیم گرفتند ساختار حکومتی خود را، که نوعی لیبرالدموکراسی بود، تحت عنوان انقلاب مشروطه به جامعة ایران تزریق کنند. بدینترتیب به تقلید از این نظام، حزبهایی در جامعة ایران پدید آمد که با کپیبرداری از احزاب غربی و با هدایت آنها مرامنامهها و اساسنامههایی برای خود تنظیم کردند. بنابراین از این تاریخ به بعد گروههایی سیاسی در ایران فعالیت نمودند که صبغة غربی داشتند. فعالیت این حزبها پس از تشکیل مجلسهای مشروطیت گسترش یافت؛ زیرا هم غرب خواهان آن بودند و هم ایرانیان؛ برای اینکه از آنها عقب نمانند. از این لحاظ انقلاب مشروطیت رویدادی مهم در زمینة تشکیل احزاب در ایران است که در دورههای بعد با کودتای رضاخان تغییراتی در آن حاصل میشود.
آقای تقوی: در بحث از حزب باید به مقوله چگونگی ظهور احزاب، بسترهای فعالیت آنها در جامعه، فعالان سیاسی کشور و تشکیلدهندگان احزاب در جامعه توجه شود. در اینکه اصولاً در تاریخ همیشه نخبگانی در خارج از محدوده حاکمیت و قدرت بودند که متأثر از اندیشه، ایدئولوژی و دیگر انگیزههای انسانی، یا قدرتطلبی اجتماعی و اقتصادی درصدد برآمدهاند سازمانی برای خود تشکیل دهند و در عرصه سیاسی فعالیت کنند تردیدی وجود ندارد. البته طبیعی است که چگونگی بروز و نمود این تشکلها و گسترش کمّیشان بسته به ساختار اجتماعی ــ سیاسی حاکم بر کشور متفاوت باشد؛ به طور نمونه در حوزه حکومتی استبدادی که شاخصه آن انحصار قدرت است دستگاه حاکم دیگر فعالانی را که بخواهند برای کسب قدرت اقداماتی انجام دهند مانع و مزاحم خود تلقی میکنند. در اینجا حوزه بحث ما جامعه ایرانی است که تحولات خاص خودش را داشته است. همانطورکه آقای جهانبزرگی گفتند، دوره مشروطه یکی از نخستین مقاطعی بود که در آن ساختار استبدادی به چالش کشیده شد و علمای دینی توانستند برای قشرهای جامعه این موضوع را تبیین کنند که فساد کمتر و صلاح، رشد و توسعه بیشتر جامعه منوط به مشروط و محدود شدن ساختار قدرت حاکم بر جامعه است و با همه مسائل و حوادثی که در نهضت مشروطه روی داد، موفق شدند رسماً قانون محدود بودن حوزه قدرت حاکمیت را به امضای شاه برسانند؛ یعنی از خود صاحب قدرت، محدود بودن و مشروط بودن قدرتش را امضا بگیرند. این کار بزرگی بود که در آن مقطع تاریخ انجام شد. زمانی که قدرت سیاسی محدود میشود فعالان حوزه قدرت و سیاست امکان بروز و نمود بیشتری مییابند و میبینیم که پس از پیروزی مشروطه، با فراهم شدن این بستر، احزاب از لحاظ کمّی گسترش یافتند؛ یعنی هر چند نفری که به گونهای احساس هماهنگی میکردند مجتمع میشدند و نام حزبی بر خود میگذاشتند؛ چه در قالب حزب و چه در قالب انجمن. پس از ده ــ پانزده سالی که از زمان انقلاب مشروطه سپری شد، در نتیجه عملکرد همین گروههای متکثر و دیگر عوامل، رضاشاه بر سر کار آمد و قدرت را منحصراً از آن خود کرد. در این دوره تکثر احزاب و فعالیتهای حزبی ممکن نبود به دلیل اینکه بعضی از کسانی که میخواستند جزء فعالان سیاسی باشند خود جزء مشاوران، تحکیمکنندگان و تثبیتکنندگان قدرت انحصاری رضاشاه شدند و عملاً خودشان به مشوقها و مؤیدهای انحصار قدرت مبدل گشتند؛ درواقع در این دوره، بخشی از فعالان سیاسی جامعه مؤید قدرت انحصاری شدند و بخشی هم با آنها همکاری میکردند. قدرت انحصارطلب (رضاشاه) نیز حاضر به پذیرش فعالیت احزاب نبود. اما بعد از برداشتن او از سلطنت و تبعیدش به دست قدرتهای خارجی، یکباره زمینهای فراهم شد برای فعالیت احزاب، و فضای باز سیاسی پدید آمد. این دوره از سال 1320 آغاز شد و تا کودتای 28 مرداد 1332 ادامه یافت. بعد از کودتا دوباره باز همان شرایط بهوجود آمد و تا بهمن 1357 تداوم یافت. در این تاریخ قدرت انحصاری پهلوی درهم شکست و پس از پیروزی انقلاب نظام جمهوری اسلامی تأسیس گردید. با استقرار نظام جمهوری اسلامی این امکان فراهم شد که گروههای سیاسی فراوانی با عنوان حزب فعالیت نمایند. به همین دلیل میبینید که در جمهوری اسلامی یک گسترش کمّی و تا حدودی میشود گفت غیر طبیعی در زمینه تأسیس حزب روی داد؛ غیرطبیعی به دلیل اینکه بعد از دوره خفقان پهلوی نیروهای سیاسی مثل یک فنر رهاشده بودند که بیش از آنکه نیاز واقعی جامعه میطلبید آزاد شدند. در این دوره شاهدیم که هر چند نفری خواهان این میشوند که خودشان را به عنوان یک تشکل به جامعه معرفی کنند، اما بهتدریج و با گذر زمان این تکثر غیرطبیعی تاحدی کاهش پیدا کرد. البته در مورد این تغییر و تبدیل، جای بحث جدی وجود دارد؛ مثلاً ممکن است ادعا شود قدرت حاکم انحصارطلب شده و به همین سبب، تکثر احزاب افت پیدا کرده است، اما واقعیت این است که با پیروزی انقلاب اسلامی دورهای آغاز شد که طی آن بستر لازم برای تمرین فعالیت سیاسی و عقلانی شدن فعالیتها فراهم گردید. در این وضعیت، خودبهخود افراد و گروههایی که فاقد پایگاه اجتماعی بودند امکان مطرح شدن در سطح جامعه را پیدا نکردند و خود آنها به این نتیجه رسیدند که فعالیت سیاسیشان اصولاً کارآمد نیست؛ چون کارکرد حزب این است که بتواند با تکیه بر برنامههایش، کارآمدی خود را برای جامعه اثبات، و انگیزه جذب ایجاد کند، آن وقت است که حزب میتواند به عمر سیاسیاش ادامه دهد. اگر احزابی به دلیل این ناتوانی نتوانند بخشهایی از جامعه را به سوی خود جذب کنند، تعامل فکری ایجاد نمایند، برنامه منسجمی ارائه کنند که اجراشدنی باشد، و گروهی را به عنوان نماینده به مجلس بفرستند، خودبهخود از عرصه سیاست کنار میروند. از سوی دیگر ممکن است برنامهها و اهداف گروهی اصولاً با روند کلّی حاکم بر جامعه تعارض و ناسازگاری ذاتی داشته باشد؛ مثلاً اگر در جامعهای که در راه استقلال از تمدن غرب قرار دارد و اصل اعتقاد نخبگان آن هم در این بستر سامان مییابد، حزبی خواهان استحاله این جامعه در تمدن و فرهنگ غرب شود، طبیعی است که با استقبال جامعه روبهرو نمیشود و امکان فعالیت نمییابد. اگر در جامعهای که افراد آن خداپرست و موحدند حزبی ایدئولوژی الحادی را مبنای فعالیت خود قرار دهد، طبیعی است که پایگاه اجتماعی مناسبی کسب نخواهد کرد و ممکن است فعالیت این حزب با منافع ملّی تعارض پیدا کند. بنابراین اگر بخواهیم عوامل کاهش رشد کمّی احزاب را بررسی کنیم یک عاملش این است که در هر جامعهای آن فعالیت سیاسی ریشهدار میشود و استمرار مییابد که هماهنگ با منافع ملّی کشور باشد و امکان جذب بخشهایی از قشرهای جامعه را داشته باشد. بدینترتیب حیات احزاب در گرو پایگاه اجتماعی آنهاست و اگر حزبی به هر دلیل، در کسب پایگاه اجتماعی موفق نشود، خودبهخود زمینههای ناکارآمدی و خروج آن از صحنه فعالیت سیاسی فراهم میشود. به این عامل باید در تحلیل احزاب و رشد کمّی پیدا کردن یا نکردن آنها در مواقع گوناگون توجه نمود.
● در دورههایی از تاریخ ایران که تکثر حزبی ممکن نشده است چه علل تاریخی و اجتماعی در این امر مؤثر بوده است؟
آقای جهانبزرگی: عللی در این مقوله مؤثر بوده است که از آن میان میتوان به موارد زیر اشاره کرد. هر زمان که حکومت مرکزی مستبدی بر جامعه حاکم شود اجازه فعالیت به گروههایی که عمدتاً با نظر قدرت حاکم مخالف هستند داده نمیشود. بنابراین پس از آن مدت کوتاه چهاردهساله ــ از انقلاب عدالتخواهی مردم ایران تا کودتای رضاخان ــ دوره استبداد رضاشاه مانع فعالیتهای حزبی شد. پس از دوره کوتاه 1320 ــ 1327، که بر اثر تحولات بهوجودآمده در دولت پهلوی و تبعات جنگ جهانی دوم، فعالیتهای سیاسی در تشکلها و احزاب سازماندهی شدند، دولت شاه به سرکوبی احزاب دست زد که اولین گروه سرکوبشده فدائیان اسلام بود. این سرکوبی در سال 1332 به اوج خود رسید. به عبارتی، استبداد رضاشاهی فعالیت احزاب پس از دوران مشروطیت را از بین میبرد و رضاشاه تا پایان 1320 دیگر اجازه نداد هیچ گروه و حزبی فعالیت سیاسی داشته باشند؛ حتی به احزابی که ممکن بود فعالیت آنها به گونهای به نفعش تمام شود و از سال 1327 به این طرف نیز که در صحن دانشگاه تهران به شاه تیراندازی شد، او مواجهه با احزاب را در سرلوحه برنامه خود قرار داد. پس از کودتای 1332 که محمدرضا شاه بیشازپیش به سوی استبداد پیش میرفت، حتی حضور احزابی مانند مردم و ایران نوین، که احزاب فرمایشی بودند نیز تحملپذیر نبود و ازاینرو شاه آنها را منحل کرد و حزب رستاخیز را تأسیس نمود، اما در نهایت این وضع با قیام مردم علیه رژیم پهلوی تحول پیدا کرد. وجود استبداد در ایران در دورههای مختلف، حتی در دوره قاجاریه و صفویه، مانع میشده است که حزب، چه قومی چه غیر قومی، بهوجود آید و تکثر پیدا کند.
در کنار این عامل میتوان از مسأله خیانت بعضی از احزاب در داخل ایران یاد کرد؛ به ویژه خیانت سران آنها؛ مثلاً حزب توده که در ایران تأسیس شد به حکومتهای غربی وابسته بود و حزب مردم با تشکیلات فراماسونری ارتباط داشت. آنها درواقع ایدههای غربیها را دنبال میکردند. مردم نیز به خاطر این خیانت، از احزاب دلخوشی نداشتند. وابستگی بعضی از احزاب ایرانی به قدرتهای خارجی، بیاعتمادی مردم ایران به آنها را در پی داشت. علاوه بر این عوامل باید مسأله عقیدتی جامعه ایران را هم در نظر گرفت که باعث تفاوت حزب در اندیشه سیاسی اسلام با اندیشه لیبرالدموکراسی شده است. مردم ایران ولایت حزبی را نمیپذیرند؛ یعنی مکتب اسلام به آنها دستور داده است که اگر دستوراتی خلاف دستورات اسلام و حرکتی خلاف حرکت اسلام از طریق حزب به آنها دیکته شد، بههیچوجه حق تبعیت کردن از آن را ندارند، بههمینخاطر با کوچکترین اختلاف عقیده میان سران حزب، و مردم، اعضا از آن کنارهگیری میکنند و حزب از درون میپاشد. این هم به خاطر این است که مردم ایران به خاطر اعتقادات اسلامیشان نمیتوانند حزب را تحمل کنند؛ درواقع بر این اساس دفاع همهجانبه از حزب روا نیست؛ یعنی عضو حزب حق ندارد درصورتیکه اعضای دیگر آن حزب به کار خلافی دست زدند از آنها حمایت کند و اگر حزب رقیب او به کار خوبی دست زد حق ندارد به خاطر رقابت با آن حزب به مخالفت دست زند. بنابراین با توجه به این موارد، مردم ایران زمینه تاریخی و عقیدتی لازم برای پذیرش بدون قید و شرط احزاب را نداشتهاند.
آقای تقوی: برای شناخت بیشتر از علت پایدار نبودن احزاب یا حضور آنها در جامعه ایران چند نکته را باید به عنوان زیربناهای فهم این مطلب در نظر گرفت: 1ــ درک شرایط تاریخی کشور؛ 2ــ شناخت جریانهای فکری و محتوای ایدئولوژیک احزاب فعال در صحنه سیاست کشور که در این شرایط تاریخی ظاهر شدهاند. این دو مقوله ما را در درک زیربنای فعالیتهای احزاب یاری میکند و در نتیجه قدرت آسیبشناسی ما را از این فعالیتها افزایش میدهد. منظور از درک شرایط این است که سلسله صفویه در ایران 240 سال عمر کرد که 140 سال اول آن با رشد اقتصادی، سیاسی و تمدنی همراه بود، اما از نیمه دوم عمر این سلسله بهتدریج، به ویژه در عرصه اقتصادی و اجتماعی، انحطاطی آغاز شد، که البته به معنای انحطاط در تمامی ابعاد نبود و رشد ذکرشده همچنان در نهادهای آموزشی، فرهنگی و علمی وجود داشت، ولی در عرصه مدیریت سیاسی کشور انحطاطی به وجود آمد که خودبهخود در ضعف سیاسی و اقتصادی کشور مؤثر بود. همین افول و نزول، همراه با نوسانهایی، در سلسلههای افشاریه و زندیه هم تداوم یافت، بهگونهایکه تا اوایل دوره قاجار وضع کشور همچنان از لحاظ اقتصادی و نظامی در سراشیبی انحطاط بود. شاید معدودی از نخبگان از این ضعف باخبر بودند، اما جنگهای ایران و روس باعث شد که افکار عمومی در جامعه از این ضعف واقف شود و ما در آن شرایط که به فاصله بین خودمان با دنیای دیگری که در غرب شکل گرفته بود، پی بردیم و احساس کردیم که ما چقدر عقبافتادهایم. نخبگان ما با درک این واقعیت راهحلهایی برای رفع این معضل مطرح نمودند. در این میان عدهای میگفتند که علت عقبماندگی ما سنّت و مبانی فرهنگی ماست و راهکار رهایی از این وضع در دور ریختن تمامی سنّتهای خودمان و استفاده عملی از نسخه آمادهشده در آن سوی دنیاست.
● پس جنابعالی دلیل فرهنگی را برای این قضیه قبول ندارید؛ یعنی نظر شما این است که برای داشتن احزاب ما از نظر ساختاری مشکل فرهنگی نداریم؟
آقای تقوی: به نظر بنده فرهنگ ما پویایی لازم را دارد، اما در 150 سال اخیر کلید محوری و مفتاح اصلی فعالیت سیاسی بعضی از گروهها این شد که نیاز ایران را در دور ریختن هویت بومی و اصیل خودش و کسب هویتی عاریهای دیدند. بعضی دیگر نیاز اساسی کشور برای توسعه را در بازیابی و بازسازی هویت خود و تکیه بر آن و استفاده از دستاوردهای دیگران دیدند. بدینترتیب در طی حدوداً 150 سال اخیر مشکل اصلی در زمینه فعالیت گروهها تعارضی بود که بین این دو رویکرد وجود داشت. در این شرایط تاریخی جامعه ایرانی، نیاز ما این نبود که هویت خود را فنا کنیم تا صرفاً تکنولوژی ما پیشرفت کند، بلکه نیاز ذاتی ما شناخت عوامل آسیبرسان به هویت بود تا با تکیه بر هویت خودمان بتوانیم عقبماندگی اقتصاد و تکنولوژیمان را جبران کنیم. اما اعمال فشار قدرتهای استعماری بر دستگاه حاکم و نیز ذات استبدادی نظام سیاسی ایران همگی دست در دست هم میداد تا عملاً آن تفکری که بر مبنای استقلال و بازسازی هویت خود، نفی استعمار و استفاده از دستاوردهای تمدن غرب فعالیت میکرد با مشکل مواجه شود. در این میان گروه دیگر که خواستار کنار گذاشتن هویت اصیل ایرانی و استحاله در غرب بودند امکان فعالیت مییابند، اما برنامه و رویکرد آنها با بنیان جامعه تعارض داشت. این در حالی است که حزب به طور واقعی زمانی مطرح میشود و جامعه از آن استقبال میکند که هماهنگ با اهداف و منافع جامعه باشد و بتوانند بخشی از مطالبات جامعه را در عرصه سیاسی تحقق بخشند. بااینحال گروههای فوق به دلیل شرایط حاکم بر کشور از سوی حکومت یا قدرتهای استعماری حمایت میشدند. در این احوال گروههایی که رویکرد دیگری داشتند به دلیل تعارض آنها با ساختار استبدادی و تمدن غالب بر کشور (تمدن غرب که به دلیل سلطه دولتهای غربی غلبه یافته بود) عملاً دچار محدودیت میشدند و امکان فعالیت برای آنها وجود نداشت. اما با پیروزی انقلاب اسلامی ساختار عوض شد و آن اندیشهای غالب گردید که سالها پیش سیدجمال و دیگر علمای اسلامی خواهان پیگیری آن بودند؛ یعنی انقلاب اسلامی دوره حاکمیت گروهی است که طی 150 سال گذشته با موانع بسیاری روبهرو بودند. طبیعتاً احزاب و گروههایی که این رویکرد را دارند میتوانند به دلیل پیوندی که با هویت و ماهیت جامعه دارند از پایگاه اجتماعی بیشتری برخوردار شوند و پویایی و پایایی بیشتری داشته باشند.
● به نظر میآید که آنچه شما بیشتر بر روی آن تأکید کردید همان بحث تضاد بین سنّت و تجدد است؛ یعنی استبداد و استعمار اجازه فعالیت و حضور در جامعه را به احزابی که به سنّت گرایش داشتند نمیداد و احزابی هم که به تجدد تمایل داشتند اعتبار و زمینه اجتماعی نمییافتند. در این صورت آیا با پیروزی انقلاب اسلامی تضاد بین اسلام و مدرنیته برطرف شده است و ما میتوانیم شاهد زمینه اجتماعی کاملاً باز و آزادی باشیم برای فعالیت احزاب سیاسی؛ حتی احزابی که گرایش سنتی نداشته باشد؟
آقای تقوی: قبل از هر چیز در بحث مربوط به سنّت و مدرنیته باید توجه داشته باشیم که تعریف دقیقی از این دو مفهوم ارائه دهیم. در تعریفی سنّتی! سنت در مقابل مدرنیسم و مدرنیسم در مقابل سنّت قرار میگیرد، به گونهای که امکان برقراری هیچگونه سازگاری بین آنها وجود ندارد، اما در تعریفی علمی و منطقی و به تعبیری مدرن، اصولاً سنت در تعارض با مدرن و مدرنیسم نیست. یکی از اشتباهاتی که بعضی از افراد در طی صد سال گذشته در جامعه ما مرتکب شدند این است که از اول مبنا را بر این گذاشتند که اصولاً مدرنیته ذاتاً با سنّت در تعارض است. این دیدگاه کسانی است که فکر میکردند ما هر مشکلی داریم از سنّت ماست و بنابراین باید سنّتها را به دور ریخت و به همین دلیل، سنتستیزی را محور فعالیتهای فرهنگی و سیاسی خود قرار دادند. اصلاً گمان آنها بر این بود که مدرنیته غرب با سنّت آن متعارض است. این در حالی است که در غرب مدرنیسم از تکامل سنت پدید آمده است. علاوه بر این از لحاظ تاریخی و جامعهشناختی براساس دادههای معتبری که در متون تاریخ وجود دارد سنّت ما نه تنها از سنّت غرب عقبافتادهتر نبود، بلکه پیشرفتهتر هم بود. براساس دادههای تاریخی بخش زیادی از سنّت غرب از شرق اتخاذ شده است. پس ذاتاً سنّت ما مشکل خاصی ندارد. مشکل اصلی این بود که ما آن کارهایی را که در غرب کردند انجام ندادیم. راه پیشرفت ما در آسیبشناسی واقعبینانه و عالمانه عوامل عقبماندگی و پویا کردن سنتمان بود و ما میتوانستیم بر مبنای این بازشناسی تحولات تاریخی جامعهمان را شکل دهیم. درخصوص تجدد هم باید گفت که این واژه به معنای جدید و نوخواهی یکی از مقولههای دینی ماست و اصولاً ما در هر قرنی مجددی داریم و خود اجتهاد هم یعنی هر لحظه تجدید رأی متناسب با مقتضیات زمان و مکان. در نتیجه اصلاً در نگاه ما سنّت مترادف با جمود و ایستایی نیست و تعارضی بین سنّت و مدرنیسم وجود ندارد. بنابراین مشکل اصلی در تلقی ما از سنّت و مدرنیسم است. پیروزی انقلاب اسلامی تحقق رویکردی است که طی 150 سال گذشته، بهرغم همه محدودیتهایی که اشاره شد، از اول میگفت که سنّت ما ایرادی ندارد و از سنّت غرب عقبتر نیست. وظیفه ما این است که سنّتهایمان را نابود نکنیم، بلکه خود را بازیابیم تا مدرن شویم. درحالیکه دوره مشروطه تا بهمن 1357 دوره حاکمیت رویکردی بود که سنّت را در مقابل مدرنیسم قرار میداد و راه نجات را هم مدرن شدن به معنای غربگرایی میدید.
● اگر مهمترین هدف احزاب سیاسی این است که در نظام سیاسی کشور مشارکت نمایند، باید در نظام حاکم بر کشور زمینه این مشارکت وجود داشته باشد؛ زیرا در غیر این صورت احزاب عملاً بیفایدهاند. به نظر جنابعالی در ساختار سیاسی کشور ما احزاب چه جایگاهی در عرصه مشارکت سیاسی دارند؟
آقای جهانبزرگی: در مقابل استبداد و دیکتاتوری، که مانع فعالیت آزادانه احزاب و گروههاست، نظام مردمی و آزادیخواه (نظام دموکراتیک) قرار دارد که جز در پرتو مشارکت مردم پایدار نخواهد ماند و رشد نخواهد کرد. اسلام مؤید آزادی مردم در همه زمینههاست و حضرت علی(ع) سفارش میکنند که «جز خودتان عبد کس دیگری نباشید؛ زیرا خدا شما را آزاد آفریده است.» یعنی اگر میخواهی حکومتی را هم برای تبعیت برگزینی و بر خودت حاکم کنی آزادانه چنین کاری را انجام بده. بنابراین نظام اسلامی نظامی مردمسالار است. نظام جمهوری اسلامی هم به تبعیت از اسلام در ساختار قانون اساسی خود این مردمسالاری را گنجانده و مطرح کرده و مردم را فراخوانده است برای اینکه در مسائل سیاسی مشارکت داشته باشند؛ به طور نمونه مردم در انتخاب رهبری اعمال حاکمیت میکنند، البته به صورت غیرمستقیم از طریق نمایندههای خود در خبرگان، در قانونگذاری با انتخاب نمایندههایشان و فرستادن آنها به مجلس برای تبلوربخشی به خواستههایشان، البته براساس قانون اسلام، شرکت مینمایند، در اداره شهرهایشان نیز از طریق شرکت در انتخابات شورای شهر مشارکت میکنند. مردم رئیس قوه مجریه و نیمی از اعضای شورای نگهبان را هم معین میسازند. بنابراین در قانون اساسی ما مشارکت مردم به نسبت زیادی در نظر گرفته شده است، اما درخصوص جایگاه احزاب در این مشارکت باید گفت همانگونهکه براساس اعتقادات ما خداوند تبارک و تعالی فرمودند: «ولیکن منکم امه یدعون الی الخیر» باید در جامعه گروههایی وجود داشته باشند که مردم را به خوبیها دعوت کنند و به این شکل بدیها را از بین ببرند. بنابراین باید در جامعه گروههای خیر پدید آید. بعضی از این گروههای خیر فعالیتهای اجتماعی میکنند که به گروههای خیر اجتماعی تبدیل میشوند. NGOها گروههای خیر اجتماعی در جامعه اسلامی هستند که در صحنه مسائل اجتماعی فعالیت میکنند. اما بعضی از این گروهها در عرصه سیاسی فعالیت میکنند و به گروههای خیر سیاسی تبدیل میشوند. مسلماً این گروههای خیر حق ندارند صرفاً برای به دست آوردن قدرت تلاش کنند و هدفشان را کسب قدرت قرار دهند. اسلام میگوید که هدفتان باید دعوت مردم به خیر باشد. در صحنه سیاست، درخصوص دعوت به خوبیها، احزاب با هم اختلاف سلیقه دارند و هر حزبی میکوشد سلیقه خود را بر جامعه حاکم کند و به مردم بگوید که خیر در این است که شیوه سیاسی ما بر جامعه حاکم گردد. در این میان مردم با مطالعه کردن در مورد این احزاب به سمت یکی از این سلیقهها روی میآورند، که هیچ مشکلی هم نخواهد داشت.
احزاب در نظام جمهوری اسلامی میتوانند در انتخاب رهبری، با معرفی کاندیداهایی برای مجلس خبرگان، در انتخابات مجلس شورای اسلامی، شورای شهر و نیز ریاستجمهوری شرکت کنند و با فرستادن نمایندههای خود به ساختار سیاسی کشور برنامههای خیر خود را برای مردم اجرا نمایند.
وجود احزاب از لحاظ تخصص برای جامعه ضروری است؛ زیرا برای هر چیزی به تخصص نیاز است. در جامعه حتی گروههای خیر NGO وقتی میخواهند فعالیت کنند در یک زمینه تخصص دارند؛ زیرا مردم عموماً نمیتوانند همه کاندیداها را شناسایی کنند، اما در صورت وجود احزاب، آنها به حزب یا گروهی اعتماد میکنند و این گروهها قبل از برگزاری انتخابات، نمایندههای هماهنگ با برنامه ارائهشدهشان را گزینش، و به مردم معرفی مینمایند. به خاطر وجود سلیقههای مختلف در مردم هیچگاه نمیتوان به آنها تجویز کرد که فقط پیرو یک حزب باشند. سلیقههای مردم در زمانهای مختلف تغییر میکند، بنابراین باید احزابی وجود داشته باشند که سلیقهها و خواستهای مردم را برآورده سازند. ازاینرو تعدد احزاب در جامعه اسلامی نه تنها بد نیست، بلکه خوب هم هست منتها نباید هدفشان را قدرت قرار دهند، بلکه هدف در جامعه اسلامی باید در همه زمینهها دعوت به خیر باشد.
حال پرسشی که اینجا مطرح میشود این است که آیا گروههای مخالف اصل نظام هم میتوانند در جامعه حضور داشته باشند؟ پیامبر اسلام طی حکومتشان به گروههای مخالف اجازه میدادند در جامعه فعالیت کنند که از آن میان میتوان به عبدالله بن ابی اشاره کرد که در مدینه زمان پیامبر(ص) زندگی میکرد و کاملاً مخالف حکومت ایشان بود، حتی گاهی لشگریان را نصف میکرد یا قسمتی از آنها را در حالی که به جهاد میرفتند برمیگرداند. با وجود این، حضرت محمد(ص) با او مقابله نمیکرد. حضرت علی(ع) نیز به خوارج، تا زمانی که آنها به اسلحه دست نبرده بودند، اجازه فعالیت سیاسی داد به سردمداران گروه جمل نیز همینطور. ازآنجاکه ما همیشه از رفتار رهبران معصوممان الگوبرداری میکنیم، در نظام جمهوری اسلامی تا زمانی که گروهی به توطئه اقدام نکند و قیام مسلحانهای علیه جمهوری اسلامی راه نیندازد، میتواند در جامعه حضور داشته باشد و نظرش را بازگو کند، ولی حق پخش شبنامه، تجمع غیرقانونی، قیام مسلحانه علیه حکومت و عبور از خط قرمزهای نظام را ندارد.
● در تحلیل فرآیند انتخابات بعد از انقلاب، بهویژه دهه کنونی گفته میشود که مردم دارند بهتدریج خود را از سلیقههای حزبی و گروهی کنار میکشند، مثلاً در انتخابات ریاستجمهوری اخیر گفته شد که مردم کاملاً انتخابی غیرحزبی کردند و به تبلیغات هیچ حزبی توجه ننمودند. آیا به نظر شما این خوب است که مردم دارند رویکرد حزبی را کنار میگذارند یا نشاندهنده این است که احزاب در کشور ما اعتماد مردم را از دست دادهاند؟
آقای تقوی: در این باره باید توجه کرد که در همه کشورهای دنیا هیچگاه همه افراد جامعه اعضای رسمی احزاب آن نیستند؛ یعنی در هیچ کشوری از دنیا یک، دو یا چند حزب تمام افراد جامعه را تحت پوشش خود قرار نمیدهند. تعداد اعضای رسمی هر حزبی همواره محدودند، ازاینرو معدودی افراد متعهدند براساس دستور تشکیلاتی حزبشان به افراد مدنظر حزب رأی دهند. باقی آرا را در جامعهشناسی آرای شناور میگویند. این آرای شناور از آنِ افرادی است که مقیّد به این نیستند که حتماً از حزب خاصی پیروی کنند. این افراد، که اکثریت جامعه هستند، در بسیاری از مواقع خارج از قیود حزبی رأی میدهند و ازآنجاکه در اکثریت قرار دارند آرایشان تعیینکننده هم هست. از سوی دیگر گاهی در کشمکشهای سیاسی ممکن است حزبی موضعی بگیرد که با موضع هواداران و مخاطبانش همسو درآید و با چنین موضعی بتواند با اکثر افراد جامعه هماهنگ گردد، ولی در دورهای دیگر ممکن است موضع حزب با مطالبات اجتماعی یا رویکرد مقطعی هواداران و مخاطبان و صاحبان آرای شناور همسو نباشد؛ یعنی مردم متأثر از فضای خاص آن روز، چه فضای بینالمللی و چه شرایط فرهنگی، اقتصادی و امنیتی داخلی، رویکردی غیر از موضع آن حزب را ترجیح دهند؛ در این صورت حزب موردنظر آرای شناور و بهواقع اکثر آرا را از دست میدهد.
از سوی دیگر، اجازه یافتن برای فعالیتهای حزبی در هر کشوری یک مقوله است و روی آوردن مردم به آن احزاب مقولهای دیگر، که به عوامل گوناگونی بستگی دارد. در کشور ما احزاب اجازه دارند فعالیت کنند اما مردم ملزم به این نیستند که حتماً از آنها پیروی کنند، ازاینرو بدنه جامعه مستقل از تصمیمهای احزاب و تشکلهای سیاسی میاندیشند و تصمیم میگیرند. به همین دلیل، در انتخابات ریاستجمهوری دوره نهم مردم دیدند که سلیقه آنها با سلیقه هیچکدام از احزاب سازگار نیست؛ بنابراین فردی را انتخاب کردند که احزاب او را معرفی نکرده بودند. این مسأله، امر غیرمترقبهای نیست؛ زیرا آگاهی مردم ایران نسبت به مسائل سیاسی جامعه از مردم انگلستان، فرانسه ــ امریکا بالاتر است و به بیان دیگر، توده مردم ایران نسبت به مردم جوامع غربی، سیاسیترند.
● خیلی متشکرم اگر نکته خاصی دارید بفرمایید.
آقای تقوی: در پایان ذکر این نکته را لازم میدانم که چون خاستگاه احزاب، مشارکت مردم است؛ یعنی فضای مشارکتی به آنها اجازه حضور و ظهور میدهد، و هدف این تشکلها هم سهیم شدن در قدرت است، باید آنها اخلاق انتخاباتی را رعایت کنند تا موجب سرخوردگی مردم نشوند و زمینه مشارکت را از دست ندهند؛ یعنی شاخهای را که رویش نشستهاند نبُرند. به نظر بنده اگر اخلاق انتخاباتی از طرف احزاب رعایت نشود، اولین لطمه آن به خود احزاب وارد میشود.
مناسب میدانم درخصوص احزاب سیاسی در جامعه ایران دو نکته را گوشزد کنم: 1ــ در درجه اول توجه کنیم که به عنوان مسلمان با اعتقاد خاصی که داریم در هر حوزه خاصی که فعالیت میکنیم موظفیم آن فعالیت را با مبانی اسلامی تنظیم کنیم؛ یعنی هر فعالیتی را دینی کنیم؛ به طور مثال اگر به کار تجارت مشغولیم، تحقیق میکنیم، در خانه فعالیت مینماییم یا...، در تمامی این عرصهها ملزمیم که بنا بر اعتقادمان، فعالیتهایمان را دینی کنیم. بر همین اساس هر فرد مسلمان در همه جا از جمله در حوزه فعالیت سیاسی باید بر مبنای دین عمل کند. در این حوزه که وسوسهانگیزتر و لغزندهتر است باید دقت شود تا منافی اعتقادمان عمل نکنیم. امامخمینی(ره) در سال 1341 همین مطلب را در پاسخ به یکی از دولتمردان رژیم بیان نمود. آن فرد به امام گفت که سیاست یعنی آلودگی و پدرسوختگی، آن را کنار بگذارید؛ زیرا شما علما، مقدسید. امام در پاسخ فرمود که سیاست به این معنا برای شماست. سیاستی که ما مدنظرمان است و موظفیم برای آن تلاش کنیم یک وظیفه دینی و دینی کردن سیاست است. ما نیز باید بکوشیم سیاست را دینی کنیم و نه دین را سیاسی؛ یعنی خدای نخواسته این طور نباشد که کسب قدرت و تصرف پست، ما را از غایت و هدف حیاتمان غافل کند؛ 2ــ دست یافتن نخبگان به وفاق علمی ــ نظری درخصوص منافع ملّی. این مسأله هم در ساماندهی و تکامل فعالیتهای حزبی و و هم در توفیق و پیشرفتشان تأثیر بسزایی دارد.
● خیلی متشکرم از شما دو بزرگوار که وقت ارزشمند خود را در اختیار ما قرار دادند.
آقای جهانبزرگی: خواهش میکنم، امیدوارم که در کار خیری که انجام میدهید موفق باشید.