همسایگی بدون حسن همجواری
آرشیو
چکیده
داستان تولد و بزرگ شدن خرس بزرگ روسیه در همسایگی ایران متاسفانه یکی از رنج آلودترین و تلخ ترین داستان هایی است که ایرانی می تواند آن را گوش کند؛ زیرا طی مدت حدوداً چهارصدساله ای که روسیه به وجود آمد و رشد کرد، ایران نیز حرکت معکوس با آن، یعنی روزبه روز کوچک تر و ضعیف تر شدن، را آغاز و ادامه داد تا اینکه روسیه به ابرقدرت، و ایران به منطقه تحت نفوذ تبدیل شد و روابط آنها به رابطه گرگ با میش تبدیل گردید. حتی وقوع انقلاب به اصطلاح کارگری اکتبر 1917.م در روسیه و به وجود آمدن کمونیسم نیز روابط این کشور با ایران را منصفانه نساخت و ایران از اتحاد جماهیر شوروی همان قدر آسیب دید که از روسیه تزاری. برای یافتن علت این نوع همسایگی قوم روس با قوم پارس باید تاریخ این روابط را به طور دقیق و عمیق مطالعه کرد. مقاله ذیل دریچه ای مناسب برای ورود به این بحث است.متن
داستان تولد و بزرگ شدن خرس بزرگ روسیه در همسایگی ایران متأسفانه یکی از رنجآلودترین و تلخترین داستانهایی است که ایرانی میتواند آن را گوش کند؛ زیرا طی مدت حدوداً چهارصدسالهای که روسیه بهوجود آمد و رشد کرد، ایران نیز حرکت معکوس با آن، یعنی روزبهروز کوچکتر و ضعیفتر شدن، را آغاز و ادامه داد تا اینکه روسیه به ابرقدرت، و ایران به منطقه تحت نفوذ تبدیل شد و روابط آنها به رابطه گرگ با میش تبدیل گردید. حتی وقوع انقلاب بهاصطلاح کارگری اکتبر 1917.م در روسیه و بهوجود آمدن کمونیسم نیز روابط این کشور با ایران را منصفانه نساخت و ایران از اتحاد جماهیر شوروی همانقدر آسیب دید که از روسیه تزاری. برای یافتن علت این نوع همسایگی قوم روس با قوم پارس باید تاریخ این روابط را بهطور دقیق و عمیق مطالعه کرد. مقاله ذیل دریچهای مناسب برای ورود به این بحث است.
حدود چهار و نیم قرن پیش دولتی به نام روسیه وجود نداشت و طبعاً روابط ایران و روسیه هم نمیتوانست وجود داشته باشد. در منطقهای حوالی مسکو، قومی به نام قوم روس از نژاد اسلاو میزیست که مثل اقوام دیگر به شیوة پدرشاهی و عشیرهای اداره میشد و در مبادلات تجاری با مناطق اطراف نیز هیچگونه جنبة رسمی نداشت. روسها در زمان ایوان دوم (Ivan The Second) توانستند اساس ملّیت خود را احراز کنند و با افزودن بر نیروی نظامیشان، طی جنگهای متوالی با طوایف مختلف روسیه، بالاخره حکومتی مستقل برای خود تشکیل دهند. ایوان چهارم (Ivan The Forth)، معروف به ایوان مخوف (The Terrible) رسماً عنوان تزاری یا امپراتوری را بر خود نهاد.[1] روسیهای که قبل از فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی در سال 1991.م حدود 24 و پس از آن و هماکنون حدود هفده میلیون کیلومتر مربع وسعت دارد و بزرگترین کشور جهان محسوب میشود در حدود چهار قرن پیش منحصر به مسکو و نواحی اطرافش بود، درحالیکه بسیاری تصور میکنند مثل کشور ایران سابقهای چندین ده قرن دارد.
آغاز روابط
روسیه تا سال 1480.م، خراجگذار مغولها بود، اما در این سال، از زیر بار حکومت مغولها قد راست کرد و استقلال خود را اعلام نمود. ایوان مخوف، که در قرن شانزدهم بر روسیه مسلط شد (همزمان با تأسیس سلسلة صفویه در ایران) توانست از هر طرف روسیه را گسترش دهد و امپراتوری عظیمی را بهوجود آورد. او در سال 1551.م قازان را گرفت و به حکومت مستقل خوانین قازانی پایان داد و دو سال بعد حاجیطرخان را تصرف کرد و قدرت خود را تا سواحل شمالی دریای مازندران گسترش داد. در این زمان پیشرویهای ایوان مخوف هنوز به حدی نرسیده بود که با ایران مرز خشکی پیدا کند؛ زیرا نواحی غرب دریای مازندران عمدتاً در تصرف عثمانی بود (براساس صلح آماسیه در سال 1555.م). قبل از ایوان مخوف، مالالتجارة هند از راه دریای مازندران و راهی که هند را از طریق قفقاز به روسیه مرتبط میساخت به روسیه حمل میگردید. این کالاها در روسیه با پوستهای قیمتی مبادله میشد و عایدات سرشاری برای اهالی روسیه فراهم میساخت. با کشف دماغة امیدنیک و برقراری راه آبی تجارت غرب به شرق، منافع ساکنان روسیه به خطر افتاد. انگلیسیها، که همیشه درصدد بودند نبض کار را به دست آورند، در سال 1553.م اولین شرکت انگلیسی را برای تجارت خارجی با عنوان «تجارتخانه و کمپانی بازرگانان ماجراجو» در لندن تأسیس کردند. همین شرکت، شرکت تجارتی مسکو را تأسیس کرد و هیئتهای این شرکت در مرحلة دوم سفر به ایران در سال 1568.م با استقبال شاه طهماسب روبهرو شدند. این در حالی است که هفت سال قبل، یعنی در سال 1561.م، که پس از سالها جنگ، تازه بین ایران و عثمانی قرارداد صلح آماسیه منعقد شده بود، هیئت اعزامی از سوی این شرکت در دیدار با شاه طهماسب به نتیجة مثبتی برای برقراری ارتباط دست نیافت؛ زیرا در آن زمان شاه ایران نمیخواست با مسیحیان، که دشمنان عثمانی بهشمار میرفتند، ارتباط برقرار کند و آتش جنگ را مجدداً شعلهور سازد. در سفر دوم، آرتور ادواردزه و ریچارد ویلز فرمانی از شاه طهماسب گرفتند که براساس آن مأموران شرکت مسکو از حقوق گمرکی و راهداری معاف بودند و به آنان اجازه داده شد در سراسر ایران آزادانه مسافرت و تجارت نمایند.[2] سفر نمایندگان شرکت تجاری مسکو به ایران را عدهای به دستور ایوان مخوف، امپراتور روسیه، و عدهای از جانب انگلیس میدانند، ولی تردید ندارند که اولین کشتی که میان ایران و روسیه در دریای مازندران دریانوردی کرد کشتی جنکینسون بوده و از همین طریق مقدمات روابط سیاسی و اقتصادی بین ایران و روسیه برقرار شده است.
اولین ارتباط مهم ایران با روسیه در زمان امپراتوری فرزند ایوان مخوف به نام فئودور اول و مربوط به سال 1578.م بود. در این سال قوای عثمانی عهدنامة آماسیه را شکستند و وارد قفقاز ایران شدند و پس از درهم شکستن مقاومت نیروهای محلی ارمنستان، قراباغ، شیروان، شماخی، باکو و دربند، که در آن زمان به دستور محمد خدابنده، شاه صفوی، متشکل شده بودند، تقریباً سراسر قفقاز را به تصرف خود درآوردند.[3] با این تجاوزات عثمانی، شاه محمد خدابنده روسیه را به کمک طلبید و امیدوار بود که روسیه را علیه عثمانی وادار به جنگ نماید. خدابنده سفیری به نام هادی بیک را به دربار تزار فئودور فرستاد و در نامة خود نوشت: «ما باید مانند پدران خود در راه اتحاد و دوستی با هم کوشش نموده و... به یکدیگر مساعدت نماییم. اگر تزار حاضر شود به یاری وی بشتابد و قشون عثمانی را از قفقاز خارج سازد، وی حاضر خواهد بود دربند و باکو را به روسیه واگذار نماید». تزار، سفیر شاه ایران را به گرمی پذیرایی کرد و در مراجعت واسیلی چیکوف، سفیر خود، را نیز همراه وی به قزوین روانه ساخت. سفیر روسیه زمانی به دربار شاه صفوی رسید که شاه عباس بر تخت سلطنت قرار گرفته بود.[4] شاه عباس نیز، که در جنگ با عثمانی نیاز به روسیه را به شدت احساس میکند، سیاست خدابنده، یعنی اتحاد با روسیه علیه عثمانی را دنبال نمود و در این راه از هر فرصتی استفاده کرد. شاه عباس هیئتهای متعددی به روسیه اعزام کرد و از هیئتهای روسیه نیز به گرمی پذیرایی نمود. هدف این تبادل هیئتها زمینهسازی برای اتحاد علیه عثمانی بود؛ اگرچه گاهی عنوان احوالپرسی و سلام را داشت و گاهی ظاهراً برای خرید اسلحه بود. در سال 1610.م، که زمان پیروزیهای شاهعباس علیه عثمانی است، اتحاد روسیه و اتریش با ایران شکل گرفت و قوای ایران موفق شدند تفلیس، دربند، گنجه و باکو را از عثمانی پس گیرند و به موجب قرارداد صلح 1613.م دولت عثمانی پذیرفت که از هرگونه ادعایی نسبت به مناطق تحت تصرف نیروهای ایرانی صرفنظر کند. از همین زمان بود که مرزهای ایران و روسیه در خشکی به هم پیوست و درواقع همسایگی و حوادث مربوط به آن آغاز شد.
در سال 1619.م روسیه با لهستان درگیر جنگ شد. میخائیل رومانوف سرسلسلة تزاران رومانوف، با اعزام سفیری به دربار شاهعباس، از وی خواست که در مقابله با لهستان او را یاری نماید و بیشتر مساعدت مالی را تقاضا نمود و اعلام کرد در عوض این کمک، شهر حاجیطرخان را به عنوان وثیقه به دولت ایران واگذار میکند (ملاحظه میشود در این زمان اقتدار دولت ایران تا چه میزان است).[5]
سلطنت شاهعباس ادامه داشت که در روسیه الکسیس به امپراتوری رسید. این تزار هم هیئتی را، مرکب از دو مأمور سیاسی و هشتصد نفر همراه، به دربار شاهعباس اعزام کرد. از این هیئت مفصل هم در ایران استقبال شد؛ این هیئت، در درجة اول، تجاری بود و به منظور معافیت از حقوق گمرکی و راهداری همراه نمایندگان سیاسی آمده بود، ولی این بار شاهعباس با بیحوصلگی و بیمهری آنها را از ایران راند؛ تزار این جریان را توهین و تحقیر نسبت به نمایندگانش تلقی نمود و قزاقهای جنوب روسیه را مأمور کرد مخفیانه به مازندران حمله کنند. دولت ایران در این تهاجم با قزاقها مقابله کرد و آنها را وادار به فرار نمود،[6] ولی بههرحال خسارات بسیاری به این منطقه وارد شد؛ از جمله فرحآباد مرکز مازندران آن زمان به آتش کشیده شد و جزیرة عاشوراده تا مدتی تحت اشغال مهاجمان باقی ماند. این حادثه به عنوان اولین تهاجم روسیه به ایران در تاریخ ثبت شده است.
روابط در دوره پتر کبیر
پتر کبیر، در زمان سلطنت شاهسلطان حسین صفوی در ایران، در روسیه به قدرت رسید. پتر کبیر در شرایط مساعدی توانست منشأ خدمات بزرگ در روسیه باشد. این در حالی بود که شاهسلطان حسین ضعیف و متزلزل با لشکرکشی افغانها مواجه گردید. در چنین اوضاع و احوالی که ایران در معرض تهاجم افغانها قرار داشت، حکومت ایران از روسیه تقاضای کمک نمود، ولی روسیه، به جای کمک، از همین زمان نقشة دستاندازی، تجاوزات علنی و تصرف مناطقی از ایران را آغاز نمود. روسیه زمان پتر کبیر زمانی که وضع متزلزل حاکمیت ایران را در مقابل افغانها دید، صلاح و مصلحت خود را در اشغال بخشهایی از ایران دانست. در زمانی که اصفهان در اشغال قوای افغان بود، در نبردهای مرزی ایران و روسیه، شاهزادة روسی به نام چرکاسکی به قتل رسید. شاهزادگان گرجی، که مدتها خواهان حمایت روسیة مسیحی از آنها علیه ایران بودند، توجه پتر کبیر را به خود جلب کردند و تزار نیز برای اعتراض به واقعة پیشامده سفیری به ایران فرستاد. محمود افغان، که اصفهان را در اختیار داشت، در ملاقات با نمایندگان تزار اظهار کرد که نمیتواند امنیت را در مرزهای ایران با روسیه حفظ کند، در نتیجه در سال 1722.م شصتهزار نیروی روسی به فرماندهی تزار به قصد سرکوبی مهاجمان یادشده و آزادی ارامنه، شهرهای دربند و باکو را اشغال نمودند. در همین زمان، به دعوت حکام مناطق شمالی، که از ترس تصرف این مناطق توسط افغانها ــ که بر مرکز ایران مسلط بودند ــ حاضر شده بودند تحتالحمایة روسیه شدن را بپذیرند، قوای روسیه با سرعت تمام گیلان، مازندران، و استرآباد را اشغال کرد.[7]
روسیه اینبار با طمع بسیار حاضر شد ایران را در مقابل افغانها حمایت کند؛ تزار سفیری به قزوین، مقر فرماندهی شاهطهماسب دوم، فرستاد و از وی خواست در عوض خاتمه دادن روسیه به اغتشاشات داخلی ایران، ایالات شمالی ایران (گیلان، مازندران و دربند) را به این کشور واگذار نماید. این مسئله در معاهدة اسلامبول، که در 1724.م بین روسیه و عثمانی به وساطت فرانسه انعقاد یافت، به رسمیت شناخته شد؛ البته مشروط براینکه عثمانیها نیز نواحی متصرفی خود را در شمالغرب ایران در اشغال خود نگه دارند. به این ترتیب، روسیه و عثمانی برای تصرف و رسمیت دادن به اشغال بخشهایی از ایران به توافق رسیدند. چنین وضعی از ضعفی ناشی میشد که ایران در زمان شاه سلطان حسین به آن دچار شده بود. ضعف کشور، همسایگان دوست را هم به طمع وادار ساخت، به گونهای که آنها در تصرف نواحی ایرانی مجاور مرزهای خود به هر حیله و توافقی دست میزدند.
ایران در وضعی عجیب قرار گرفته بود: از یک طرف افغانها، و از طرف دیگر از شمال روسها، و از غرب عثمانیها برای خود با اشغال شهرها سهم معین میکردند. در چنین اوضاع و احوالی است که یکی از سران قوای شاهطهماسب به نام نادر برای بهبود وضع درهمریختة ایران قیام کرد و با خلع شاه، قدرت را در دست گرفت؛ نادر، مصمم و با پشتیبانی گروههایی از مردم ایران، از روسیه خواست نواحی اشغالی را تخلیه کند. ملکه آنا، امپراتریس روسیه، که بعد از پتر به قدرت رسیده بود، ضمن تشخیص اوضاع جدید ایران (با ورود نادر به صحنه) آمادگی خود را برای انجام دادن مذاکرات دوستانه اعلام کرد؛ در نتیجه معاهدة رشت در فوریه 1732.م و معاهدة گنجه در سال 1736.م منعقد گردید و براساس آن دولت روسیه از گیلان و مازندران صرفنظر کرد و متعهد گردید کلیه مناطق اشغالی ساحل دریای خزر را که با سوءاستفاده از بحران داخلی و هجوم افاغنه اشغال کرده بود، تخلیه کند و ظرف سه ماه شهرهای دربند و باکو را نیز به ایران مسترد دارد. عثمانی نیز مجبور شد با معاهدة اسلامبول 1736.م از تمامی فتوحات در خاک ایران غیر از بغداد چشم پوشد. به این ترتیب کلیه ایالات ازدسترفته به ایران بازگشت.
پتر کبیر (1682 ــ 1752.م) حدود 43 سال امپراتور روسیه بود. او چهارمین تزار سلسله رومانف بود و خدمات بسیاری به روسیه کرد. وی، با رسیدن به قدرت، سیاست تجاوزکارانه علیه همسایگان را در پیش گرفت. این سیاست به مدت دو قرن و نیم، یعنی تا سقوط تزارها در 1917.م، ادامه داشت. یکی از مقاصد پتر کبیر دست یافتن به آبهای گرم خلیجفارس بود. وی قبل از مرگ وصیّتنامهای نوشت که دستورالعمل تزارهای بعدی بود. عدهای این وصیتنامه را جعلی میدانند. در مورد ایران در وصیّتنامه چنین آمده است: «نزدیک شدن به استانبول و هندوستان را حتیالمقدور برای خود لازم و واجب شمارید؛ چون هرکسی بر استانبول و هندوستان دست یابد فرمانروای حقیقی جهان خواهد بود. بنابراین لازم است جنگهای پیدرپی و بیانقطاع نه تنها با دولت عثمانی، بلکه با دولت ایران ایجاد کنید و به ضعف و نابودی دولت ایران کوشش و تقلا نموده هرقدر ممکن شود خود را زودتر به خلیج فارس برسانید. بدینوسیله به هندوستان که انبار جهان است نزدیک شده با استفاده از طلای انگلیس بینیاز و مستغنی از تمام گنجهای دنیا خواهید شد».
روابط طی حکومت قاجارها
همانطورکه اشاره شد، جانشینان پتر کبیر، بنا بر وصیت وی، که رسیدن به آبهای گرم خلیج فارس و اقیانوس هند را جزء اهداف استراتژیک روسیه قلمداد کرده بود، راه جنوب روسیه را در پیش گرفتند. آنها در شرق دریای مازندران، سرزمینهای ترکمنستان، ازبکستان، تاجیکستان، قرقیزستان و قسمتی از قزاقستان را به چنگ آوردند و در غرب این دریا، با استفاده از تجاربی که در نیمة اول قرن هیجدهم در زمان حضور افغانها در ایران کسب کرده و نتیجهای نگرفته بودند، در اواخر این قرن و اوایل قرن نوزدهم با بهانههایی بیاساس سیاست دستاندازی به خاک ایران را آغاز کردند. کاترین، در پیگیری نقشههای پترکبیر، به سال 1783.م گرجستان را ضمیمة روسیه نمود.[8] آغامحمدخان قاجار در سال 1795.م به گرجستان لشکرکشی کرد[9] و آنجا را به تصرف خود درآورد. البته آغامحمدخان در بازگرداندن گرجستان، رعایت مردم این قسمت از ایران را نکرد و آنها را قتل عام کرد و دستور داد بیستهزار اسیر گرجی نیز به ایران فرستاده شود. کاترین، به تلافی عملیات قوای آغامحمدخان، سپاه عظیمی را مأمور بازپس گرفتن گرجستان و حمله به ایران کرد. نیروهای روسیه در تابستان سال 1796.م پیشروی در سراسر قفقاز را آغاز کردند و پس از اشغال گرجستان دربند، باکو و لنکران، در اوایل پاییز همان سال از رود ارس گذشتند و در دشت مغان مستقر شدند.
هدف بعدی عملیات تهاجمی روسها، که اشغال ایالات شمالی ایران و حرکت به سوی تهران بود، با مرگ کاترین متوقف شد. پل اول، جانشین وی، سیاست صلحجویانهای را در پیش گرفت و دستور داد کلیه ایالات اشغالشدة ایران تخلیه گردد. آغامحمدخان هم که در انتظار بهار بود تا به گرجستان حمله کند. فرصت اقدام پیدا نکرد و هنگامی که در حوالی شهر شوشی پایگاهی تدارک میدید به هنگام خواب به دست دو نفر از لشکریانش از پا درآمد. با مرگ کاترین دوم و قتل آغامحمدخان، که به فاصلة شش ماه اتفاق افتاد، جنگ بین ایران و روسیه مدتی متوقف ماند.
1ــ جنگ اول ایران و روس:
در زمان سلطنت فتحعلیشاه قاجار، که با سلطنت تزار الکساندر اول در روسیه مصادف شده بود، جنگهای ایران و روس از سر گرفته شد. ریشه جنگهای اوایل قرن نوزدهم ایران و روسیه را باید درگیریهای سابق و بهویژه مسئله گرجستان دانست. در سال 1213.ق/1798.م هراکلیوس حاکم مستقل گرجستان درگذشت، پس از او پسر بزرگترش، گرگین، جای پدر را گرفت و پسر کوچکتر به نام الکساندر به ادعای سلطنت به مخالفت برخاست. پسر بزرگتر خود را دستنشانده روسیه میخواند، اما پسر کوچکتر هواخواه ایران و امیدوار بود با حمایت فتحعلیشاه، جای برادر بزرگتر را بگیرد. گرگین قبل از مرگش قراردادی با پل امپراتور روسیه امضا کرد و آن امپراتور را پادشاه گرجستان ساخت و چون در سال 1215.ق / 1800.م در تفلیس درگذشت، تزار روسیه طی فرمانی رسماً گرجستان را جزئی از امپراتوری روسیه اعلام کرد و دستور تصرف آن را به ارتش روسیه داد. پل تزار روسیه بعد از این فرمان کشته شد. جانشین او، فرزندش الکساندر اول، با فرمان دیگری گرجستان را در 1216.ق/1801.م به یکی از ایالات روسیه تبدیل نمود، زبان، عادات و قوانین روسیه را به مردم تحمیل کرد. از طرف تزار، ژنرال تسیتسی آنف به فرمانفرمایی گرجستان منصوب شد. بازماندگان گرگین بهویژه برادر او الکساندر، که به ایران پناهنده شد، از آنچه روی داده بود ناراضی بودند، ازهمینرو مردم آن نواحی را به شورش علیه روسیه تحریک میکردند. در ناحیه قراباغ حوادثی روی داد و دامنه آن به گرجستان کشیده شد و قوای روسیه برای سرکوبی شورش اقدام کردند. در این زمان تسیتسی آنف، فرمانده کل ارتش روسیه، معتقد بود نواحی دیگری که حکم دروازه گرجستان را دارد باید تصرف شوند و به این منظور ابتدا باید ایروان تصرف شود و به خاطر ایروان، باید گنجه را اشغال کرد و تصرف گنجه نیز به بهانه نیاز داشت. جوادخان قاجار، حاکم گنجه بود و از جانب ایران منصوب شده بود. تسیتسی آنف برای پیدا کردن بهانه از حاکم گنجه مطالبه مالیات یکساله را کرد. وی قضیه را به تهران اطلاع داد. قبل از اینکه سپاهی از تهران روانه گردد در رمضان 1318.ق / 1803.م گنجه محاصره شد. پس از تصرف گنجه روسها به دلیل خشمی که از مردم گنجه داشتند کشتار بسیاری راه انداختند.
الکساندر اول سیاست پتر کبیر و کاترین دوم را در پیش گرفت و نقطه اصلی این سیاست پیشرفت به سمت جنوب بود. به همین جهت در سال 1217.ق / 1803.م سیسیانوف را مأمور ساخت تا حمله عمومی به خاک ایران را آغاز نماید. فتحعلیشاه در برابر این تجاوزات عباسمیرزا ولیعهد هیجدهساله را به فرماندهی کل قوا منصوب و به جبهه قفقاز اعزام کرد. او موفق شد در ژانویه سال 1804.م نیروهای روسیه را وادار به عقبنشینی کند. روسها در فوریه 1804.م نیز در بندر انزلی نیرو پیاده کردند، ولی در مقابل مقاومت ایرانیها و فرمان جهاد با تلفات سنگین مجبور به عقبنشینی شدند. در مرحلة دوم این جنگها، که به جنگهای دهساله معروف است، قوای روس در اواخر سال 1806.م، پس از یک محاصرة طولانی، باکو را تصرف کردند و ضمن پیشرفت تدریجی به طرف جنوب و غرب، قفقاز، دربند و شکی را هم اشغال نمودند. در ژانویه سال 1813 روسها شهر لنکران و تمام سواحل بحر خزر را در قفقاز به تصرف درآورده، ایروان را محاصره کردند شاه قاجار از در صلح درآمد و عهدنامة تحمیلی گلستان در 7 شوال 1228.ق/ 13 اکتبر 1813 با حضور نمایندة انگلیس و اصرار او در قریه گلستان واقع در قراباغ بین ایران و روسیه امضا شد. انگلیس براساس منافع خود ایران را وادار ساخت که این عهدنامة ننگین را امضا نماید.
مواد عهدنامة گلستان نشان میدهد که این معاهده به طور کامل به نفع روسیه و به زیان ایران بوده است. هیئت ایرانی امضاکننده، تحت تأثیر نصایح انگلیس و ژست دوستانة این دولت، امکان هیچگونه پیشنهادی را نداشته است. مواد عهدنامه بسیار مهم است و نشان میدهد که روسیه به آنچه به موجب این عهدنامه بهدست آورد قانع نبوده و منتظر بود تا در فرصتی مناسب رود ارس را سرحد طبیعی متصرفات خود در قفقاز قرار دهد. معاهدة گلستان دارای یک مقدمه و یازده ماده است. در مقدمة طولانی از القاب و عناوین شاه و تزار و نمایندگان امضاکننده با طول و تفصیل و احترامات بسیار یاد شده و آمده است که الیالابد دو طرف به این عهدنامه وفادارند. به موجب مادة اول آن، صلح دائم بین دو دولت برقرار میشود و برحسب مواد 8 و 9 و 10 روابط تجارتی مجدداً برقرار میگردد. در مادة 9 از حقوق گمرکی و میزان آن صحبت شده و در مادة 10 آزادی عمل تجار هر دو کشور عنوان گردیده است. مطابق مادة 4 راهی برای مداخلة همیشگی روسیه در ایران بازگذارده شد و دولت روسیه رسماً تعهد کرد در صورت لزوم، به یکی از اولاد شاه که به عنوان ولیعهد معین میشود کمک کند و دربار ایران از جانب روس تقویت شود. همین حمایت از ولیعهد و تقویت دربار وسیلهای بود که همواره مداخلة روسیه را در امور کشور مجاز میساخت. مادة 5 شرایط کشتیرانی بازرگانی دو دولت را در دریای مازندران محقق ساخت و حق داشتن نیروی دریایی در این دریا منحصراً به روسیه داده شد. کشتیهای روس مثل سابق مجاز بودند در دریای مازندران آمد و رفت نمایند و در سواحل آن لنگر اندازند، اما ایران از این حق محروم گردید. مواد مربوط به اراضی مهم، و در عین حال مبهم بود. ماده 2 تصریح میکرد که قرارداد صلح براساس وضع حاضر منعقد میشود و این بدان معنی بود که دو طرف نواحیای را که در موقع امضای پیمان در اختیار دارند کماکان در تصرف خواهند داشت؛ یعنی آنچه روسیه با زور و تعدی و با کمک انگلیس اشغال کرده همچنان در دست خواهد داشت. مادة 2 عهدنامه به اندازهای گنگ و مبهم بود که دو طرف پیمان در تاریخ امضا نمیتوانستند به مفهوم درست آن پی ببرند.
2ــ روابط در میانه دو جنگ:
پس از امضای پیمان گلستان، زمامداران ایران متوجه شدند محصول ده سال جنگ آنها با روسیه و قرارداد صلح، از دست دادن بخش مهمی از کشور است. فتحعلیشاه تصور میکرد با دوستی و ملایمت و با کمک و حسن نیّت انگلیسها میتواند اراضی ازدسترفته را باز پس گیرد، به همین جهت وقتی سفیر انگلیس، پس از اتمام مأموریتش، عازم انگلیس بود، فتحعلیشاه از وی خواست که به منظور تأمین منافع ایران در دربار سنپترزبورگ، از طریق روسیه به انگلیس مراجعت نماید و میرزا ابوالحسنخان هم مأمور شد تا به سنپترزبورگ برود و درخواست نماید در مورد اراضی ازدسترفته در معاهده تجدیدنظر کنند. سرگور اوزلی، سفیر انگلیس، به روسیه وارد گردید و با احترامات زیاد از جانب تزار پذیرایی و به او عنوان خاصی داده شد؛ زیرا در قضیة امضای معاهدة گلستان، اقدامات شایانی به نفع روسیه انجام داده بود. میرزا ابوالحسنخان، بعد از سفیر انگلیس، به روسیه وارد شد و این در هنگامی بود که تزار همراه قشون متحدان به پاریس وارد شده بود و مدتی در پایتخت فرانسه اقامت داشت. ازهمینرو سفیر ایران مجبور شد تا بازگشت تزار، در روسیه بماند و بالاخره در 20 دسامبر 1814.م به حضور الکساندر اول، تزار روسیه، رسید. دربار روسیه در مورد تجدیدنظر در معاهده و استرداد اراضی به سفیر ایران جواب منفی دادند، اما وی همچنان در روسیه ماند. در مارس 1815.م ناپلئون از جزیرة الب گریخت و به فرانسه بازگشت و خود را در مقام سلطنت قرار داد. سران اروپا و از جمله تزار به وحشت افتادند و در این زمان تزار در مقابل تقاضای میرزا ابوالحسنخان، قول داد که قسمتی از فتوحات روسیه را به ایران بازگرداند. تزار تصور کرده بود بار دیگر ناپلئون در رأس حکومت فرانسه ایجاد خطر خواهد کرد و احتمالاً با ایران متحد خواهد شد، اما هنگامی که ناپلئون در جنگ واترلو شکست خورد و به جزیرة سنتهلن تبعید گردید، روش روسیه در مقابل درخواست ایران تغییر کرد و به میرزا ابوالحسنخان فهماند که ایران نباید امید استرداد حتی یک وجب از اراضی ازدسترفته را داشته باشد. پس از این جواب قطعی، میرزا ابوالحسنخان مأیوس به ایران بازگشت. فتحعلیشاه که از روسیه مأیوس گردیده بود، راه دیگری را در نظر گرفت و تصور کرد که جانشین ناپلئون در فرانسه، یعنی لویی هیجدهم، میتواند روسیه را وادار به نرمش نماید، به همین جهت در بهار 1816.م یک نفر ارمنی به نام میرزا داودخان ضادوریان را، که به زبان فرانسه مسلط بود، به پاریس اعزام نمود، اما لویی هیجدهم، که خود دستنشاندة دول پیروز در جنگ بود، نمیتوانست چنین تقاضایی را در مقابل تزار روسیه مطرح نماید و به همین دلیل نمایندة فتحعلیشاه را با این عنوان که استوارنامه ندارد نپذیرفت و به نامة فتحعلیشاه هم جواب نداد. دولت روسیه متوجه بود که ایران از قرارداد گلستان و از دست دادن اراضی مهم شمال ناراضی است، بنابراین درصدد برآمد به نحوی رضایت شاه ایران را جلب نماید و از قوای ایران هم استفاده کند؛ با این هدف در ژوئیه 1817.م، الکساندر یرمولف، فرماندة کل نیروهای قفقاز، را به عنوان سفیر به ایران اعزام نمود. یرمولف به فتحعلیشاه پیشنهاد کرد که چون روسیه قصد حمله به عثمانی را دارد، اگر ایران با روسیه متحد گردد، میتواند قسمتی از اراضی عثمانی را متصرف شود. فتحعلیشاه، که از روسها خاطره خوبی نداشت و از این گونه اتحادها نتیجهای نگرفته بود، با پیشنهاد موافقت نکرد و وقتی نمایندة روسیه پیشنهاد دوم را، که اجازة عبور قوای روسیه از استراباد و خراسان برای سرکوبی ازبکان و استخدام معلمان روسی برای تعلیم نظامی ارتش ایران و ایجاد دفتر نمایندگی بازرگانی در رشت بود، مطرح کرد فتحعلیشاه استرداد اراضی ازدسترفته را عنوان نمود و اظهار کرد تا وقتی که سرزمینهای اشغالی را پس ندهند با هیچ تقاضایی موافقت نمیشود. نمایندة روسیه با عصبانیت اعلام نمود که اراضی که با نیروی سپاه بهدست آمده است به هیچوجه مسترد نخواهد شد. یرمولف با این خاطرات به روسیه بازگشت و گزارشات نامناسبی از دربار ایران به زمامداران روسیه داد و به دنبال آن، تزار روسیه بیانیة 16 ژانویه 1818.م را صادر کرد و طی آن اعلام نمود عهدنامة گلستان امنیت سرحدات شرقی روسیه را تأمین کرده و یک پیمان قطعی است. فتحعلیشاه بعد از این بیانیه دو اقدام در این خصوص نمود: اول اعزام نمایندهای به نام محبعلیخان ساوهای به دربار عثمانی نزد سلطان محمود دوم و افشای نقشهای که تزار در حمله به عثمانی داشت و پیشنهاد اقدام مشترک در صورت حمله به یکی از دو کشور ایران یا عثمانی، که سلطان عثمانی به لحاظ گرفتاری داخلی نتوانست پاسخ مطلوب را به شاه ایران بدهد، اقدام دوم اعزام میرزا ابوالحسنخان به کشورهای اروپایی برای اعلام تجاوزات تزار به پادشاهان اروپا بود. میرزا ابوالحسنخان در این مأموریت با شاه عثمانی، فرانسوای اول، امپراتور اتریش، لویی هیجدهم، شاه فرانسه، و پرنس او ویلز، نایبالسلطنه انگلیس، دیدار و تقاضای ایران و سوابق موضوع را بازگو نمود، اما هیچکدام عکسالعمل مثبتی نشان ندادند. یکی از دلایل این امر نیز سوابق بد میرزا ابوالحسنخان از جهت اخلاقی و سیاسی در اروپا بود.
در سال 1241.ق/ 1825.م با مرگ تزار الکساندر اول و جانشینی برادرش نیکلای اول، دورة جدیدی در روابط با روسیه پیدا شد. الکساندر اول با پیمان گلستان موجبی برای جنگ جدید نمیدید و همواره اطمینان داشت که ایران در مقام دشمنی جدی نیست و با وجود گزارشات یرمولف، همچنان تا زمان مرگ به نظر خود باقی ماند و نخواست آغازگر جنگ دیگری با ایران باشد. نیکلای اول، در آغاز سلطنت، سیاست برادر را در مورد ایران دنبال کرد. وی در همان سال پرنس منشیکو را، که از هواخواهان پرسابقة دربار تزار بود، به عنوان سفیر فوقالعاده با هدایای گرانبها و نامههایی به ایران اعزام نمود. منشیکو مأموریت داشت به دولت ایران اطلاع دهد که روسیه مهیاست تا قسمتی از ناحیة طالش را به ایران مسترد دارد. یرمولف هم با استرداد باریکهای از زمینهای جنوب لنکران موافقت کرد. منشیکو با این اهداف فتحعلیشاه را در سلطانیه ملاقات کرد، اما وضع در ایران به سرعت تغییر مییافت. تصور بسیاری این بود که با تغییر تزار باید از فرصت استفاده کرد و روسیه را وادار به استرداد کلیه ایالات اشغالی نمود. روحانیان نیز عهدنامة گلستان را برخلاف مصالح دولت و ملّت ایران میدانستند و عقیده داشتند بههرترتیب باید حقوق ازدسترفتة ملّت مسلمان اعاده گردد و مسئلة جهاد در همین زمان مطرح گردید. عهدنامة گلستان نمیتوانست در نزد مردم ایران مقبول واقع شود. یکی از مسائل عمدة بین دو جنگ، تقاضای استرداد ایالات مختلف بود و راههای مختلفی برای این امر طی شد. دربار فتحعلیشاه با تمام بیخبری و ناآگاهی نمیتوانست سنگینی فضاحت ناشی از پیمان گلستان را همواره به دوش داشته باشد و طبعاً تدارک جنگ دیگری را پنهانی میدید، اما روسها هم بااینکه ظاهراً مدعی استمرار صلح در سایه پیمان گلستان بودند، در مواردی درصدد برآمده بودند بیش از آنچه در زمان انعقاد پیمان در اختیار داشتند تصرف نمایند و همین اقدام، جنگ دوم میان ایران و روس را سبب گردید.
3ــ جنگ دوم ایران و روس:
در دورة دوم جنگهای ایران و روس، با رسیدن نیروهای کمکی وضع به نفع روسیه تغییر یافت و در پاییز سال 1827.م نیروهای این کشور با عبور از رودخانه ارس، تبریز را به تصرف خود درآوردند و پیشروی خود را با تصرف طالش، اردبیل و میانه، به طرف مشرق ادامه دادند. بار دیگر درست در هنگامی که ایران در آستانة عکسالعمل شدید قرار گرفته بود میانجیگری انگلیس، که مشکوک بود، به جنگ پایان داد. مذاکرات صلح بین ایران و روسیه در قریة ترکمنچای واقع در چهل کیلومتری میانه آغاز و به موجب عهدنامة ترکمنچای، که در فوریه 1828.م امضا شد، ایران علاوه بر ایالاتی که به موجب عهدنامة گلستان از دست داده بود تمام سرزمینهای آن سوی رود ارس، یعنی ایالات نخجوان، ایروان و قراباغ و قسمتی از طالش را از دست داد و مرز دو کشور رود ارس تعیین شد.[10] به این ترتیب تمامی قفقاز جنوبی، گرجستان، ارمنستان و آذربایجان را از ایران جدا کردند.
براساس این عهدنامه، روسیه عباسمیرزا را به عنوان ولیعهد شناخت و پذیرفت که از او حمایت کند و این وسیلهای شد برای مداخله در امور ایران (تا هر زمان خواستند مقاصد خود را با پوشش حمایت از شاه عملی سازند). این حق مردم هر سرزمینی است که چه شخصی زمامدار باشد و چگونه آن سرزمین اداره شود؛ حمایت دولت خارجی را در این امر به نحوی شرط قراردادن به معنای این است که حقی برای بیگانه در امور داخلی قائل شدن. از سوی دیگر در عهدنامة ترکمنچای کاپیتولاسیون یا حق قضاوت کنسولی برای اتباع روسیه و امتیازات و مصونیتهایی دیگر در نظر گرفته شد که در نتیجة آن، صدمة شدیدی به تجارت ایران، که از پایههای اصلی اقتصاد بود، وارد گردید؛ استقلال قضایی هم دچار اختلال شد. دول خارجی دیگر هم بعد از این قرارداد، همان امتیازات کاپیتولاسیون را خواستند که از آن بهرهمند شدند. در ترکمنچای دو عهدنامة ننگین امضا شد: یکی شامل شانزده فصل به نام عهدنامة ترکمنچای که بیشتر جنبة سیاسی داشت و دیگری عهدنامة تجاری که متضمن نُه فصل و بیشتر در مورد مسائل اقتصادی بود. شواهد نشان میدهد که هرچه از جانب دولت روسیه دیکته شده بود ایران مجبور بود بپذیرد. امتیازاتی که به دولت غالب روسیه داده شده، براساس اصل کاملهالوداد، به دیگر دولتهای اروپا هم داده شد و سبب گردید بیش از یک قرن استقلال قضایی ایران متزلزل گردید و ایران از هر نوع پیشرفتی باز بماند.
4ــ حادثه گریبایدوف:
در سال بعد از پیمان ترکمنچای، حادثة گریبایدوف و سفارت روس پیش آمد. قتل گریبایدوف، سفیر روسیة تزاری و 38 نفر از اتباع همراه او و اعضای سفارت بهوسیلة تهاجم مردم تهران، اولین عکسالعمل ترکمنچای و مظالم روسیه بود. الکساندر سرگیوویچ گریبایدوف از مأموران وزارت خارجة روسیه بود که در مذاکرات ترکمنچای شرکت داشت. او بیشتر اصرار میورزید تا روسیه دست از جنگ نکشد و آذربایجان اشغالشده را همچنان در اختیار داشته باشد. بعد از امضای عهدنامه ترکمنچای، گریبایدوف مأمور شد تا نسخة اصلی معاهده را به سنپترزبورگ ببرد و به امضای امپراتور برساند. امپراتور روسیه از نفرت ایرانیان و عصبانیت آنها نسبت به دولت و ملّت روس آگاه بود و میدانست که قرارداد ترکمنچای و شرایط سنگین آن برای مردم ایران تحملپذیر نیست، بنابراین کوشید به گونهای از شاه و دربار و دولتمردان ایران دلجویی نماید تا از تمایل ایرانیها به انگلیس هم جلوگیری شود. در اجرای این امر، پاسکویچ خواهرزادة خود گریبایدوف را به عنوان سفیر همراه هیئتی روانة ایران کرد. وی با جلال و شکوه و تشریفات و احترامات بسیار به ایران اعزام گردید و هدایای بسیار گرانبهایی برای شاه و ولیعهد و دیگر درباریان به همراه داشت. سفیر در آغاز سال 1244.ق/ 1828.م به تبریز وارد شد. او ابتدا یکی از اعضای سفارت را به عنوان کنسول مأمور رشت نمود. این اقدام سبب شد اولین اختلاف بین سفارت و دولت ایران بهوجود آید؛ زیرا حاکی از خودسری در عمل وی بود. گریبایدوف در سر راه تهران به قزوین توقف کرد. در این شهر جمعی اسیر روسی بودند؛ او درصدد برآمد بدون مذاکره با مقامات ایرانی، اسرا را به ارمنستان و گرجستان بازگرداند. مردمی که در قضایا وارد بودند درصدد برآمدند آسیبی به او برسانند که کارگزاران ایران او را زودتر به تهران هدایت کردند. رفتار سفیر و همراهانش بسیار زننده بود. وی در 5 رجب 1244.ق وارد تهران شد. خشونت مأموران همراه وی فوقالعاده بود؛ گویا آنها میخواستند نشان بدهند که نمایندة کشور غالب در جنگ هستند؛ آنان در بازار و معابر با حالت مستی به مردم اهانت میکردند. گریبایدوف در رسیدن به حضور شاه اجازه نداد تشریفات دربار ایران رعایت گردد. از موضوعاتی که سفیر پس از ورود به تهران دنبال کرد مسئلة استرداد فراریان قفقازی و گرجی به روسیه بود. عدهای اصرار سفیر بر این مسئله را نتیجة تلقین ارامنة همراه او میدانند. در آن زمان بسیاری از اهالی گرجستان در ایران به سر میبردند؛ آنها اسلام آورده و زنان گرجی نیز به ازدواج مردان ایرانی درآمده بودند و بعضی از آنها در خانة رجال ایران زندگی میکردند. گریبایدوف برای بازگرداندن این زنان پافشاری کرد. جهانگیرمیرزا، نویسندة کتاب «تاریخ نو»، دربارة اقدام گریبایدوف درخصوص بازگرداندن گرجیهای مقیم تهران چنین نوشته است: «گریبایدوف بنا گذاشت با تجار دارالخلافه به بهانة اینکه گرجستانی در خانة شما است بدرفتاری نماید و بدون اذن و استحضار امنای دولت ایران، کسان خود را از ارامنه و روسیه به خانههای مسلمانان میفرستاد و ایشان خودسرانه داخل خانههای مردم شده اظهار میداشتند که اگر زن گرجستانی بیابند به خانة ایلچی برده تا ایلچی بالمشافهه تحقیق رضا و عدم رضا در ماندن یا نماندن بنمایند». در ادامة این حرکات نامناسب گریبایدوف، میرزایعقوب از ارامنة گرجستان در سفارت روس متحصن شد و اختلاف دولت و گریبایدوف را حادتر ساخت. وی برای استرداد زنان گرجی و ارمنی پیگیری کرد. زنان گرجی در خانة آصفالدوله، برادر زن فتحعلیشاه و دایی عباسمیرزا، بیشتر مورد نظر بود. آصفالدوله به طرفداری از سیاست انگلیس شهرت داشت؛ دخالت انگلیس را در این قضیه طلب نمود، اما از آنها هم کاری ساخته نبود. کمکم موضوع از بعد مذهبی مورد توجه قرار گرفت و وقتی مردم به اقدام جمعی دعوت شدند که زنان گرجی مسلمان را به سفارت برده و در آنجا نگهداشته بودند. جهانگیرمیرزا در این باره نوشته است: «آصفالدوله به فکر چاره افتاد و به علمای اسلام که در دارالخلافه بودند اظهار تظلم کرد و در دولتسرای افضلالفضلاء مجتهد العصر و الزمان حاجی میرزامسیح رحمتالله علیه جمع آمده و زبان به تظلم و تشکی گشود و از عدم اعتنای خاقان مغفور نیز در این باب اظهار دلتنگی نمود. حاجی میرزا مسیح رحمتالله علیه نظر به تکلیف مسلمانی کسی به نزد ایلچی مزبور فرستاده طلب اثاثیة اهل اسلام را که برده بود نمود. ایلچی، در جواب، سخنان درشت گفت و فرستادة مجتهد العصر و الزمان را خاثباً و خاسراً معاودت داد و اهل اسلام از دیدن این اوضاع پریشان شده محلات را خبر کردند و جمیع کسبه و رعایا از زن و مرد اسلحه پوشیدند و اکثر نوکران دولتی نیز به جهت اسلام ترک آمدن به ارگ مبارکه را کرده در دولتسرای مجتهد العصر و الزمان جمع شدند و میرزا مجتهد را از دولتسرای خود به مسجد جامع برده دروب اسواق و خانات را بسته به مسجد جامع مجتمع گشتند و کثرت و غوغای عظیم از عام و خواص در مسجد پیدا آمد». در روز 2 شعبان 1244 (7 فوریه 1829) به رهبری میرزامسیح مجتهد در مسجد اجتماع کردند و اعلام داشتند که اجحافات و اقدامات خلاف رویه مأمورین سفارت روس مردم را به ستوه آورده است. اجتماعکنندگان تصمیم گرفتند هیئتی به نمایندگی مردم نزد شاهزاده علیشاه ظلالسلطان، حاکم تهران، بفرستند و به وی اطلاع دهند اگر سفیر روس میرزا یعقوب و دو نفر زن را تسلیم مقامات ایرانی نکنند، مردم مستقیماً اقدام کرده و آنان را از سفارت خارج خواهند کرد. حاکم تهران تقاضاهای هیئت اعزامی را به اطلاع سفارت روس رساند، ولی گریبایدوف حاضر نشد مطلقاً این تقاضاها را اجابت کند.» ازهمینرو روز چهارشنبه 6 شعبان 1244 (11 فوریه 1829) مردم تهران از هر سوی به طرف سفارت روس حرکت کردند تا زنان نگهداشتهشده را که دولت نتوانسته بود برای آزادی آنها اقدامی انجام دهد آزاد کنند. در زد و خوردی که بین مردم و قزاقان مستحفظ سفارت روی داد به واسطة شلیک گلولة یکی از مستحفظان، پسربچة چهاردهسالهای که بین جمعیت بود کشته شد. با کشته شدن این بچه بر هیجانات مردم و مهاجمان افزوده شد.. مردم کشته را به مسجد بردند و تودههای مردم از مساجد تهران به حرکت درآمدند؛ نزدیک سیهزار نفر به سفارت حمله بردند و آن را محاصره کردند. خبر هجوم مردم به فتحعلیشاه رسید. علیشاه ظلالسلطان، فرزند شاه، که حاکم تهران بود، مأمور شد از وقوع هر حادثهای جلوگیری کند؛ چندهزار کشیکچی دولتخانه و مستحفظان ارگ و سربازان شاهی درصدد برآمدند مردم را پراکنده سازند، ولی مردم با آنها نیز به مقابله برخاستند.[11] گریبایدوف، که بحران را شدید و وضع را خطرناک میدید، تازه از خواب بیدار شد و دستور داد میرزا یعقوب و زنها را از سفارت خارج کنند؛ مردم زنها را به خانة حاجیمیرزامسیح مجتهد فرستادند. با وجود دفاع شدید سفارت، سنگربندی در پشت بام، شلیک مرتب گلوله و مداخلة مأموران شاهی، سرانجام مردم سفارت را در هم کوبیدند و گریبایدوف و همة همراهان و اعضای سفارت در این تهاجم عمومی کشته شدند. فقط یکی از منشیهای سفارت به نام مالتف توانست از این حادثه جان سالم به در برد.
پس از این واقعه فتحعلیشاه و دربار او به شدت وحشتزده و مضطرب گردیدند و احتمال آغاز جنگ سومی را با روسیه میدادند که ناخواسته پیش میآمد. سفارت انگلیس پس از وقوع حادثه ضمن اهانت بسیار، به آن اعتراض نمود.[12] موضوع را فوراً به اطلاع عباسمیرزا که در تبریز بود رسانیدند تا چارة کار را بنماید. عباسمیرزا تصمیم گرفت چارة کار را از پاسکویچ، فرماندة کل قفقاز، بخواهد و به این ترتیب همدردی و ناراحتی کامل خود و دولت ایران را از حادثه نشان داده باشد. به این مناسبت میرزا مسعود مستوفی را به اتفاق میرزا صالح شیرازی به تفلیس اعزام نمود و با ارسال دو نامه، یکی برای امپراتور نیکلای اول[13] و دیگری برای ژنرال پاسکویچ، از پاسکویچ خواست تا او علاج واقعه را ارائه نماید و فرض کند این فاجعه در روسیه اتفاق افتاده است. دولت روسیه در این تاریخ در بالکان با عثمانی در مبارزه بود و نمیخواست درگیری جدیدی در ایران داشته باشد، ازهمینرو پاسکویچ در ملاقات با میرزا مسعود، اعزام یکی از شاهزادگان درجه اول را به پترزبورگ برای عذرخواهی کافی دانست. در ذیالقعدة همان سال خسرومیرزا، پسر عباسمیرزا نایبالسلطنه، برای انجام دادن این مأموریت انتخاب شد و در رأس هیئتی به سوی تفلیس حرکت نمود. وی در اواسط صفر 1245.ق وارد سن پترزبورگ شد و در 22 صفر در یک بارعام، که امپراتور داشت و با تشریفات مفصل که از رسوم دربار امپراتور روسیه بود، به حضور امپراتور رسید؛[14] مراتب عذرخواهی را که قبلاً تهیه شده بود قرائت و جواب را گرفت و مورد محبت واقع شد. از مکاتباتی که انجام شده است چنین برمیآید که به گرمی از خسرومیرزا پذیرایی شده که بیش از انتظار دربار و کارگزاران ایران بوده است. قائممقام در نامهای که از آذربایجان به الهیارخان صدراعظم نوشت دربارة پذیرایی از جانشین گریبایدوف چنین آورده است: «نواب خسرومیرزا را با وصف آن رفتار که به گریبایدوف شد نوعی اعزاز نمودند که به هیچ شاهزادة فرنگستانی نشده بود تلافی آن را انشاءالله تعالی شما به این ایلچی که آمده است بفرمایید».[15]
5ــ پرداخت غرامت به روسها:
یکی از مسائلی که در رابطة بین ایران و روسیه بعد از عهدنامة ترکمنچای باقی بود نحوة پرداخت غرامت به روسها بود. روسیه تذکر داده بود که بههیچوجه از دریافت آن صرفنظر نمیکند. خاطر فتحعلیشاه بهقدری از این موضوع پریشان بود که پیشنهاد کرد ولیعهدی را به شاهزادهای تفویض کند که تقبل پرداخت یک کرور باقیماندة غرامت را بنماید. میرزا ابوالحسنخان وزیرخارجه، که در این زمان با ظلالسلطان همکاری میکرد، به فتحعلیشاه پیشنهاد کرده بود که به روسیه رود و آن دولت را متقاعد کند تا با ولیعهدی ظلالسلطان موافقت نمایند و مطالبة این مبلغ را عقب بیندازند. شاه هم این موضوع را پذیرفت، ولی نمایندة سفیر روسیه در تهران به شاه پیغامی فرستاد مبنی بر اینکه دولت روسیه توقع دارد که شاه، محمدمیرزا را ولیعهد کند و قائممقام را وزیر و اگر شاه دیگری را تعیین کند توقع گذشت از ما نداشته باشد. سفیر روس اضافه کرده بود که هرگاه شاه دربارة تعیین ولیعهد موافق خواهش ما رفتار کند گمان کلی داریم که دولت ما به ولیعهد گذشت کند نه به شاه.[16] بالاخره محمدمیرزا ولیعهد شد؛ او و قائممقام هر دو رسماً پرداخت این مبلغ را تعهد کردند.
قرارداد ترکمنچای، گرچه صدمات فاجعهآمیزی به ایران وارد ساخت، درعینحال تضمینی برای ادامة سلطنت قاجار در خانوادة عباسمیرزا بود. جلوس محمدمیرزا از بین صدها فرزند و نوه فتحعلیشاه به سلطنت در تعقیب همان سیاست بود؛ البته این مسئله برای خاندان قاجار امتیاز به حساب میآمد نه برای ملّت ایران؛ زیرا این سیاست تزاری پنجاه سال سلطنت استبدادی ناصرالدینشاه را به دنبال داشت که ایران را از تحول و پیشرفت بازداشت.
6ــ مسئله هرات و مداخلات روسیه:
دولت روسیه، با وجود داشتن امتیازات ترکمنچای و علاقه به آرامش در روابط با ایران، از سیاست اصلی و تحقق اهداف اولیه غافل نبود و میخواست تجارت ایران را به خود اختصاص دهد و این کشور را به شکل پایگاهی اختصاصی برای تسلط آینده بر افغانستان و هند و رسیدن به آبهای آزاد خلیج فارس در اختیار داشته باشد؛ البته رقیب سرسختی مثل انگلستان در مقابل این قدرت قرار داشت. در مسئلة افغانستان، بهویژه هرات، و دیگر بخشهایی که قبلاً جزئی از قلمرو ایران بودند، روسیه به موفقیت ایران علاقهمند بود. سفیر روسیه، کنت گرافت سیمونیچ، در همین جهت عمل میکرد؛ زیرا دولت روسیه میخواست ایران با تصرف نواحی که قبلاً جزء ایران بود، قفقاز را فراموش کند و کینه و عداوتی که مردم نسبت به روسیه داشتند فراموش گردد و دولت انگلیس را هم سرگرم درگیریهای افغانستان سازد تا از مسائل اروپا بازماند. به علاوه با نفوذی که روسیه در دربار ایران داشت موفقیت ایران موفقیت ضمنی روسیه هم محسوب میگردد. در مقابل، انگلیس میکوشید بههرطریقی ایران را از مداخله در امور افغانستان باز دارد. کار به آنجا رسید که انگلیس رسماً از محمدشاه خواست که از حمله به هرات، که بخشی از ایران بود، خودداری نماید و از دولت روسیه درمورد تحریک ایران به تصرف هرات توضیح خواست. کنت نسلرود، وزیرخارجة وقت روسیه، موضوع را تکذیب کرد و اعلام نمود که دولت روسیه در این خصوص نظری ندارد. محمدشاه در سال 1837.م در مورد هرات واقعاً بین دو سیاست متضاد انگلیس و روسیه قرار گرفته بود.
امیر هرات در پرداخت مالیات امتناع میورزید. او حتی حاضر نشد برای توضیح به تهران بیاید. حوادث دیگری نیز در هرات اتفاق افتاد که دولت ایران ناچار شد مستقیماً وارد عمل شود. ازهمینرو سپاه ایران به سوی هرات عزیمت کرد و چون امکان ورود به شهر نبود آن را محاصره کرد. هدایت مقاومت شهر از طریق برج و بارو و قلعه با افسران انگلیسی بود. کنت سیمونیچ هم عازم محل گردید و به اردوی شاه پیوست. وزیرمختار انگلیس هم برای انصراف شاه از محاصره تلاش نمود. روسیه، که محرک ایران به این لشکرکشی بود، در عمل اقدامی ننمود و محمدشاه، که از روسیه انتظار حمایت داشت، خود را تنها دید، ازهمینرو بعد از شانزده ماه محاصره، بدون نتیجه به تهران بازگشت.
در محاصرة دوم هرات، که ده ماه طول کشید، وزرای مختار انگلیس و روس در تمام این مدت با دو هدف متضاد در اردوی شاه بودند؛ دولت انگلیس، با توسل به زور، اعزام قوا به افغانستان و کشتی جنگی به خلیج فارس و اعمال تهدید، ایران را از حق مسلم حاکمیت در هرات و قندهار محروم ساخت. روسیه هیچگونه مساعدتی به ایران نکرد و فقط از خشونت سابق دست برداشت. نیکلای اول تزار روسیه در این دوران مسافرتی به قفقاز نمود و برای ملاقات با شاه ایران اظهار اشتیاق کرد. گرفتاری محمدشاه بهخاطر قضیه محاصره هرات، مانع مسافرت او به قفقاز گردید و ازهمینرو احتراماً فرزند ششسالة خود، یعنی ناصرالدینمیرزا، را به سرپرستی میرزا تقیخان فراهانی (که بعدها امیرکبیر شد)، برای ملاقات اعزام نمود و تزار به او ملاطفت کرد و همین محبت، محمدشاه را در طول محاصره مصمم کرد!
سیاست تزارها در امپراتوری روسیه
روسیه در مدتی کمتر از سه قرن به امپراتوری بزرگی با ملّیتهای گوناگون تبدیل شد، اما قلمرو ایران محدود و محدودتر گردید. سرزمینهایی که به زور و با کمک انگلیس وارد امپراتوری روسیة تزاری شده بودند تجانس خونی و قومی و سابقة تاریخی مشترک یا فرهنگ و زبان و سنّتهای مشترک با روسیه نداشتند. این امپراتوری، پس از اشغال ممالک دیگر، در غرب به مردم اوکراین و در شرق به مرزهای چین و قوم اُیغور رسید، در مرزهای جنوبی نیز ملل قفقاز و آسیای مرکزی را در بر گرفت، درحالیکه در شمال اسکیموها ساکن بودند. بدینترتیب در چهارچوب امپراتوری، یکصد ملّت و قوم قرار گرفته بودند که به یکصد زبان مختلف تکلم میکردند؛ هفتاد زبان از این یکصد زبان، زبانهای کتابت بودند. این اقوام تاریخ و فرهنگی جداگانه برای خود داشتند[17] و تنها عاملی که این ملل را زیر چتر امپراتوری تزار قرار میداد تسلیحات سنگین آن بود، به همین جهت آزادیخواهان و انقلابیونِ نیمة دوم قرن نوزدهم روسیه، امپراتوری تزارها را «زندان ملّتها» لقب دادند. در طی تاریخ، ملل مقهور و زندانی همواره برای رهایی خود تلاش کردهاند؛ مقاومتهای دلیرانة شیخ شامل در میان ملل قفقاز و نهضت قاسم قاسموف در میان مردم قزاقستان حماسههایی است که از روح مقاومت ملل در بند علیه امپراتوران روسیه و سیاست روسی کردن آنها حکایت میکند. در عصر تزارها، فلسفة حکومت در نظر، بر پایة نوعی ناسیونالیسم روسی استوار بود؛ این ناسیونالیسم در عمل به صورت قدرت فائقة تزار متجلی میشد. در میان ملل داخل در امپراتوری، ملّت روس ملّت برتر بود و بقیة ملل رعیت آن محسوب میشدند. درباریان، مقامات ارتش و تمامی مسئولان و ادارهکنندگان درجه یک و صاحبان پستهای کلیدی فقط از میان ملّت روس منصوب میشدند و ملل دیگر فقط خراجگذار بودند و میبایست با پرداخت مالیاتهای گوناگون، هزینههای دربار تزار و ارتش و دستگاه عریض و طویل امپراتوری را تأمین میکردند و برای حراست امپراتوری و تأمین فتوحات تزار، سرباز تقدیم مینمودند. روسها، هنگام غلبه بر سرزمینهای تازه، فوراً سیاست الحاقسازی و استحالة مردم و سرزمین متصرفشده را دنبال میکردند؛ درواقع سیاست توسعهطلبی و تصرف و الحاق سرزمین دیگران به خاک امپراتوری وجه مشخص سیاست تزارها بود. انقلاب اکتبر به عمر تزارها پایان داد و آنچه از آنها در ایران باقی ماند قزاقها بودند که حمایت روسیه تزاری را از دست دادند. روابط ایران با روسیه که به اتحاد جماهیر شوروی تبدیل گردید به شکلی دیگر درآمد. از این بهبعد ایران با انقلابی مواجه بود که با عنوان سوسیالیسم و کمونیسم و تشکیل ارتش سرخ و با شعارهای فریبندة کارگران و دهقانان، کشورهای مختلف را به قیام و انقلاب وادار مینمایند.
پینوشتها
[1]ــ خانبابا بیانی، تاریخ دیپلماسی ایران، تهران، ص 192
[2]ــ عبدالرضا هوشنگ مهدوی، تاریخ روابط خارجی ایران، تهران: امیرکبیر، 1368، ص 40
[3]ــ همان، ص 44
[4]ــ خانبابا بیانی، همان، ص 193
[5]ــ همان، ص 198
[6]ــ علیاکبر بینا، تاریخ سیاسی و دیپلماسی ایران، تهران: دانشگاه تهران، 1383، ج 1، صص 22 ــ 11
[7]ــ همانجا.
[8]ــ جلالالدین مدنی، تاریخ تحولات سیاسی و روابط خارجی ایران، قم: جامعه مدرسین حوزه علمیه قم، 1378، ج 2، ص 60؛ عبدالرضا هوشنگ مهدی، همان، ص 61
[9]ــ قفقاز در ساحل راست دریای سیاه قرار دارد. اهالی آن آریایینژاد هستند و طی تاریخ پیوسته مورد تاخت و تاز اقوام مختلف قرار گرفتهاند؛ از جمله مردم گرجستان، به شهادت تاریخ، در دوران قدیم به نفع ایران و به کمک هخامنشیان فعالیت میکردند. هنگامی که امپراتور روم شروع به تصرف اراضی همسایگان نمود و به گرجستان نزدیک شد، بارها اختلاف بین اشکانیان و روم بر سر سرزمین گرجستان بود و بعد هم سلجوقیان، ترکان عثمانی، اقوام مغول و تیموریان به ترتیب بر این سرزمین دست یافتند. بعد از تیموریان، گرجستان وضع مستقلی پیدا کرد. در سال 1453.م با انقراض امپراتوری روم شرقی به دست عثمانیها، مردم گرجستان حمایت شاهعباس صفوی را خواستند و به این ترتیب بالاخره این منطقه جزء قلمرو ایران قرار گرفت و دولت عثمانی به همین جهت نمیتوانست گرجستان را تصرف کند. هرگاه گرجستان مورد تعرض عثمانیها قرار میگرفت، شاهان صفوی با آنها مقابله میکردند. صفویها به گرجستان استقلال داخلی داده بودند و در عین اینکه جزئی از ایران بودند برای خود شاه و ولیعهد داشتند و شاهزادگان گرجی اغلب در دربار صفوی محترمانه به سر میبردند و درواقع گروگان بودند تا اعلام استقلال و جدایی نکنند. شاهزادههای گرجی مقیم دربار صفوی برای رفتن به گرجستان و بر تخت سلطنت نشستن باید از اجازة شاه صفوی و حمایت دولت ایران برخوردار بودند. خانوادههای معروف اصفهان هم اغلب زنان گرجی را به همسری اختیار میکردند. با انقراض صفویه شاهان گرجی درصدد استقلال برآمدند و از طرف دیگر روسیه هم، که بر متصرفات جنوبی خود افزوده بود، با گرجستان همسایه شده و در این سرزمین نفوذ یافته بود. به هنگام جنگهای داخلی ایران، هراکلیوس، دوازدهمین پادشاه مسیحی گرجستان، به سمت روسیه تمایل پیدا کرد. روسیه با تصرف گرجستان یک قدم به سیاست نزدیکی به دریای آزاد خلیجفارس نزدیکتر میشد.
هراکلیوس در 1197.ق/ 1783.م به سلطنت گرجستان رسید. او قراردادی با نمایندة کاترین دوم، امپراتور روسیه، امضا کرد که طبق آن، گرجستان تحت حمایت دولت روسیه قرار گرفت. این عهدنامة تحتالحمایگی به عهدنامة گیورگیسفک معروف بود و یک مقدمه و سیزده ماده داشت. در مادة اول آن آمده بود که از این تاریخ پادشاه گرجستان والی آن کشور نخواهد بود، بلکه متحد روسیه شمرده میشود و یک لشکر روسیه برای حفظ دولت گرجستان به آن سرزمین اعزام میگردد (سعید نفیسی، تاریخ اجتماعی و سیاسی ایران، ج 1، ص 49). این عهدنامه وقتی بین هراکلیوس یا آراگلیخان با روسیه منعقد شد که ایران گرفتار زدوخوردهای داخلی بود. علیمرادخان زند، که در اصفهان عنوان سلطنت داشت و هر لحظه سلطنتش را در مخاطرة رقبا میدید، در جهت استحکام حکومت خود به کاترین دوم پیشنهاد کرد در مقابل شناسایی رسمی و دریافت کمک از روسیه بر ضد رقیبش آغامحمدخان قاجار، حاضر است تمام ایالات ماورای ارس را به روسها واگذار کند. دولت روسیه از این پیشنهاد استقبال کرد و یک هیئت نمایندگی برای مذاکره به اصفهان فرستاد، اما خوشبختانه مرگ علیمرادخان باعث قطع مذاکره شد (رک: عبدالرضا هوشنگ مهدوی، تاریخ روابط خارجی ایران از ابتدای صفویه تا پایان جنگ جهانی دوم، تهران: امیرکبیر، 1375، ص 190).
آغامحمدخان از هراکلیوس، که قرارداد گیورگیفسک را با روسیه منعقد کرده بود، خواست که از دربار ایران اطاعت نماید و مالیات معوقه را پرداخت کند، اما هراکلیوس قطع رابطه با ایران را اعلام کرد و به همین مناسبت شاه قاجار با قوایی بیش از شصتهزار نفر به سمت گرجستان حرکت کرد. سپاه آغامحمدخان مرکز گرجستان، یعنی تفلیس، را تصرف کرد و هراکلیوس که غافلگیر شده بود و از روسیه هم به او کمک نرسیده بود، فرار نمود. هنر نظامی که برای آغامحمدخان قید کردهاند و پیروزی او را در میدان جنگ سبب میشد این بود که با سرعت سپاهیان خود را مجهز و آماده حرکت مینمود و در اولین فرصت ممکن به میدان جنگ میرسید و همیشه چند روز زودتر از حریف حاضر بود و کار را پیش میبرد در جنگ با گرجستان نیز همین شیوه را به کار برد. عادت دیگری که برای وی یاد کردهاند اینکه لشکریانش تا هنگام حرکت از مقصد خبر نداشتند و اغلب در جلگة وسیعی بین تهران و شمیران سازماندهی میشدند.
[10]ــ برای ملاحظة متن کامل قرارداد ترکمنچای رک: سیدجلالالدین مدنی، همان، ج 1، صص 220 ــ 205
[11]ــ در ناسخالتواریخ آمده است: «ولی مردم با آنها سخن به خشونت کردند و گفتند آنجا که پای دین در میان باشد ما از دولت دست بازداریم. اینک این تیغههای آخته را از بهر دشمنان دین افروختهایم؛ اگر شما حمایت دشمن کنید، حشمت شماه نگاه نداریم و نخست این تیغها را بر شما برانیم». نویسندة روضهالصفا نیز نوشته است: «مردم گفتند اگر دولت به خلاف رأی ما فرمان دهد، جبراً از پادشاه روی برتابیم و با او نیز مرافعه کنیم». مؤلف تاریخ سیاسی و دیپلماسی ایران نیز آورده است: «در آن روز زنان فریاد میکردند و به فرزندان فتحعلیشاه میگفتند بروید زنان خود را تسلیم روسها کنید. چنین رفتاری لایق ریشی است که پدر شما هر روز با آب گلاب آن را معطر میکند» محمدتقی لسانالملک سپهر، ناسخالتواریخ تاریخ قاجاریه، تهران: اساطیر، 1377
[12]ــ وزیرمختار انگلیس در نامهای خطاب به وزیرخارجة ایران دربارة قتل سفیر روس چنین گفته است: «با حیرت و استکراه تمام خبر قتل بیرحمانة ایلچی دولت علیة روس و همراهان و متعلقان او از جانب مرحمت جوانب نواب مستطاب نایبالسلطنه به من رسید. در تواریخ کل دول و در تمامی عالم از بدو عالم الی حال چنین واقعه و حادثهای واقع نشده و اتفاق نیفتاده است و تمامی دولتهایی که بیادبترین و اخبثترین کل دول عالم میباشند همیشه بر خود لازم داشتهاند و دارند حفظ و حراست و احترام و عزت ایلچیان و فرستادگانی را که از جانب دولتی به دولت و مملکت ایشان وارد میشدند. حتی اینکه در بین دوستی و مصالحه در پایتخت پادشاه در محلی که صدای شورش و هنگامه و غوغا به گوش رجال و کسان و منتسبین او میرسید و فریاد بیچارگان را میشنیدند، همة فرستادگان دولت به قتل رسیدند در پیش نظر اولیای دولت که موافق قانون دوستی دولتین آن بود و واجب بود که ایشان را محافظت و محارست نمایند. اطمینان و خاطرجمعی بالمره از میان رفت و هیچکس نمیتواند بگوید که فرستادة هیچ دولتی میتواند در ایران خاطرجمع و آرام بنشیند یا آن است که دولت نمیخواهد محافظت و حراست نموده باشد یا اینکه در قوة دولت نیست، اما اگر این دولت آبرو و استقلال خود را میخواهد، باید به هر وضع که بتواند خود را از این بدنامی و بیاعتباری مستخلص سازد. این کفایت نمیکند که بگوید که ما راضی به این مفسده نبودهایم، باید تلافی و جبران کلی به عمل بیاورند و کسانی که محرک این قتل عظیم شدهاند و عامل این عمل بودهاند به دست دولت بهیه بدهند؛ هرکس که باشد و هر منصب که داشته باشد و هیچ عذر و واسطه و پناهی از برای این گمان احتمالاً و مطلقاً نباید باشد. هرگاه دولت ایران اندک اهمال و تغافل جایز دارد در این خصوص مشخص و واضح است که به این مفسده راضی بودهاند و اگر نمیتوانند اثبات نمایند که در این مفسده دخیل نبودهاند کل دولتهای عالم به دولت ایران دشمن خواهند بود... . تعجب و تحیّر دارد که تا حالا هیچیک از گناهکاران و مرتکبین را نه به قتل رساندهاند و نه محبوس کردهاند... . امیدوارم که بر من لازم نشود که ترک مصاحبت و آمد و رفت با اولیای دولت بکنم... . بر من لازم است که بگویم که اگر مویی از سر آنهایی که باقی ماندهاند عیب نماید، فوراً به تمامی کسان انگلیس که در ایران میباشند حکم خواهم کرد کلاً از ایران خارج شوند».
[13]ــ متن نامة عباسمیرزا به امپراتور نیکلای اول، که به نظر میرسد انشای قائممقام باشد، بهترین مدرکی است که برداشت ولیعهد را از این حادثه نشان میدهد: «خداوند را ستایش کنیم که دانندة نهان است و دارندة جهان و بخشایندة گناهان و قدرتبخش پادشاهان و از آن پس درود پاک به روان تابناک پیغمبران و پیشوایان و راهنمایان فرستیم که دانای راز خدایند و شفیعان روز جزا و بعد بر رأی والای اعلیحضرت آسمانرفعت، شهریار خجسته اوصاف با عدل و انصاف، سلطان ملکستان و دارای ملکبخشای، عمّ اعظم تاجدار امپراتور ستوده طور، پسندیده کردار، پادشاه ذیجاه تمامی ممالک روسیه، که نامش در جهان نیکوست و لطفش از هر جهت دلجو و قهرش ویرانی هرخانه و مهرش آبادانی هر ویرانه. مکشوف و معروض میداریم که هرچند از حوادث زمانی و قضایای آسمانی شرمندگی و خجلت دولت ایران زیاده از شرح و بیان است ولیکن رأفت پادشاهانه و عاطفت ملوکانة آن اعلیحضرت را زیادتر از آن دانسته به آن استظهار و اطمینان عرض و حالی میکنیم که در سال گذشته، دولت ایران دوستی دولت بهیة روسیه را به جان و دل خریدار شده در راه تحصیل آن از رنج تن و بذل مال دریغ نکرده چندان کوشید که بر فضل خدا و لطف امپراتور کشورگشا آن مقصود عمده و مطلوب کلی را دریافت نمود. امسال نیز برای استحکام همین دوستی و انتظام بعضی از مهام این مملکت این اخلاص کیش خود عازم بود که پدیدار فرخندة آثار آن اعلیحضرت فایض شود و در این بین از عجایب روزگار فقد ایلچی آن دولت به وضعی روی داد که نه اینگونه واقعیت تا امروز در این مملکت دیده و شنیده شده بود و نه صورت این احوال به وهم و خیال میگنجد که قبل از وقوع آن چاره و تدبیر میتوان کرد. بلی امری بیخبر و ناگاه حادث شده و چندان فرصت و مجال نشد که به دفع آن بلا و رفع آن قضا و تدبیر آن فتنه و درمان آن درد توان پرداخت. خدای عالم که به هر راز نهان، عالم است گواهی دارد که این اخلاصمند از درون دل راضی بر آن بود که خود با تمامی اخوان و اخلاف در امثال این فتنه و بلا به اتلاف برسد و بدنامی چنین برای این دولت نماند و همچنین همگی اولیای این دولت و ایمان و معارف این مملکت امروز از این واقعة هایله در عزا و ماتماند و شاهنشاه والاجاه ممالک ایران در معرض فرار اندیشه و غم میباشد و این معنی آشکار و معلوم است که دولت ایران رنج و زحمتها و خسارتهای پارساله را ضایع نمیخواست بکند و این صداقت کیش که با آن شوق و خرمی عازم دیدار آن اعلیحضرت بود هرگز راضی نمیشد که با این سرافکندگی و شرمساری عازم شود و اهل ایران صغیر و کبیر و عالی و دانی بالتمام تلخی خصومت و شیرینی محبت آن دولت را چندبار چشیده و آزمودهاند ممکن نبود که خوشی را به ناخوشی عوض و امنیت را به انقلاب مبدل نمایند. به ذات پاک خدای جهان و تاج و تخت میمون پادشاهان سوگند که این کار زشت و کردار بد به جز فتنة جهال و شورش عوام هیچ مأخذ و منشأ نداشته غالباً در شهرهای بینظام امثال این شورش و غوغا از عوام نادان برپا میشود خصوصاً در اسلامبول که پایتخت دولت عثمانی است مکرر اتفاق افتاده ولیکن تا پارسال هرگز در ممالک محروسه این دولت دیده نشده بود. پارسال، که از صدمات عساکر روسیه مجال پرداختن به امور دیگر محال بود، در بعضی از شهرهای ایران نیز اینگونه شورش و بینظمی اتفاق افتاد و وقت اقتضا نمیکرد که دولت به تنبیه آنها اقدام کند تا امسال به دارالخلافه سرایت نمود، اما دولت علیة ایران بالفعل درصدد تنبیه و سیاست جهال و مفسدین و انتقام این حادثة اتفاقیه میباشد. این اخلاصمند بعد از فضل خدا به توجه آن عم اکرم تاجدار بینظامیهای این مملکت با نظام شود دیگر امر و اختیار با آن اعلیحضرت است و برای چارة این کار که بالفعل حادث شده بهتر آن است که حواله به اقتضای رأی والای امپراتوری شود. توقع و درخواست این مخلص صداقتمند از آن حضرت ارجمند این است که هر نوع فرمایش در این باب دارند به این اخلاص کیش بفرمایند تا دولت ایران انشاءالله از زیر بار این خجلت برآید و این صداقتمند با کمال امیدواری و استظهار به خدمت آن پادشاه ذیجاه شتابد و العاقبه بالعافیه». رک: محمود محمود، تاریخ روابط سیاسی ایران و انگلیس در قرن نوزدهم میلادی، تهران: اقبال، 1367
[14]ــ اعضای هیئت همراه عبارت بودند از: محمدخان امیرنظام، محمدحسینخان ایشک آقاسیباشی، میرزا بابا حکیمباشی و میزا تقیخان فراهانی. در تفلیس میرزا مسعود و میرزا صالح شیرازی، که قبلاً اعزام شده بودند، به هیئت پیوستند. از جمله افراد دیگری که جزء هیئت نامبرده شده محمدخان معروف به فاضلخان گروسی، شاعر و نویسندة آن زمان، است که در راه قفقاز، با پوشکین، شاعر روسیه، ملاقات کرد. این شاعر روسی در آن زمان با ارتش پاسکویچ به میدان جنگ با عثمانی میرفت. او منظومهای دربارة ملاقات خود با فاضل سروده است. شاهزاده خسرومیرزا و هیئت همراه او حدود سه ماه در پترزبورگ میهمان دولت روس بودند و روزانه به میهمانیهای بزرگ دعوت میشدند. میرزا مصطفی سفرنامة جالبی با تمام جزئیات و وضع سیاسی، اجتماعی و مؤسسات روسیة آن زمان تنظیم کرده است. بعضی از نویسندگان، که از این سفرنامه یاد کرده و قسمتی از آن را نقل نمودهاند، از اینکه این کتاب به طبع نرسیده است اظهار تأسف کردهاند.
[15]ــ منشآت قائممقام، ص 123
[16]ــ از نامه شماره 69 قائممقام.
[17]ــ هلن کار ردانکوس، برادر بزرگتر، ترجمة ژاله عالیخانی، انتشارات هفته، 1363، ص 11