«آمریکاستیزی در جهان اسلام» کتابی با رویکرد نسبتاً جامع
آرشیو
چکیده
بی تردید یکی از مشخصه های دنیای سیاست در سال های اخیر، افزایش احساسات ضد امریکایی در میان کشورهای متعدد جهان، به ویژه کشورهای مسلمان، است که البته بعضاًَ پیشینه عمیقی دارد. به نظر می رسد این مسئله، به ویژه پس از حملات امریکا به کشورهای افغانستان و عراق به بهانه مبارزه با تروریسم بین المللی، تقویت گشته و گسترش یافته است. ازاین رو بعضی از پژوهشگران و استادان علوم سیاسی و روابط بین الملل نیز در نوشته ها و تحقیقات خود دلایل و ریشه های این پدیده را بررسی کرده اند. با نگاهی به این آثار می توان دریافت حجم و کیفیت آنها نیز افزایش چشمگیری یافته است. در این میان، نویسنده کتاب «امریکاستیزی در جهان اسلام» کوشیده است با رویکردی نسبتاً علمی، پیشینه، دلایل و وضعیت فعلی مسئله امریکاستیزی را در کشورهای اسلامی بررسی نماید. این کتاب توسط گروه غرب شناسی پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامی ترجمه و منتشر شده و در ذیل به منظور آشنایی شما خوانندگان عزیز معرفی و نقد آن توسط یکی از مترجمان کتاب تقدیم حضورتان می گردد.متن
بیتردید یکی از مشخصههای دنیای سیاست در سالهای اخیر، افزایش احساسات ضد امریکایی در میان کشورهای متعدد جهان، بهویژه کشورهای مسلمان، است که البته بعضاًَ پیشینه عمیقی دارد. به نظر میرسد این مسئله، بهویژه پس از حملات امریکا به کشورهای افغانستان و عراق به بهانه مبارزه با تروریسم بینالمللی، تقویت گشته و گسترش یافته است. ازاینرو بعضی از پژوهشگران و استادان علوم سیاسی و روابط بینالملل نیز در نوشتهها و تحقیقات خود دلایل و ریشههای این پدیده را بررسی کردهاند. با نگاهی به این آثار میتوان دریافت حجم و کیفیت آنها نیز افزایش چشمگیری یافته است. در این میان، نویسنده کتاب «امریکاستیزی در جهان اسلام» کوشیده است با رویکردی نسبتاً علمی، پیشینه، دلایل و وضعیت فعلی مسئله امریکاستیزی را در کشورهای اسلامی بررسی نماید. این کتاب توسط گروه غربشناسی پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامی ترجمه و منتشر شده و در ذیل به منظور آشنایی شما خوانندگان عزیز معرفی و نقد آن توسط یکی از مترجمان کتاب تقدیم حضورتان میگردد.
پدیده امریکاستیزی، به ویژه از اوایل دهه 1980 و به دنبال رخ دادن بعضی حوادث بزرگ، مانند انقلاب اسلامی ایران، در عرصه روابط بینالملل طنینانداز شد. ابتدا عدهای از نویسندگان، مخالفت با سیاستهای ایالاتمتحده را فقط محصول نظام دو قطبی حاکم بر جهان سیاست، و رقابت و خصومت بین بلوک غرب و شرق میدانستند و در این میان به سایر عوامل، مانند رشد اسلامگرایی، توجه زیادی نمیشد. در دهه 1980 بهتدریج آثار متعددی درباره ظهور پدیده امریکاستیزی خارج از چهارچوبهای فکری گذشته نگاشته شد و نویسندگان و پژوهشگران با مطالعه موردی مناطق مختلف جهان، بهویژه منطقه خاورمیانه و شمال افریقا، تجزیه و تحلیل این پدیده را مدنظر قرار دادند. تولید ادبیاتِ هماهنگ با این پدیده در دهه 1990 و در هزاره سوم تداوم پیدا کرد و پس از حملات یازدهم سپتامبر رشد چشمگیری یافت. مؤسسات مطالعاتی متعدد، مانند گالوپ (Gallup)، رند (RAND) و...، بخشی از فعالیتهای خود را به بررسی کیفی و کمّی مخالفتهای ایجادشده در قبال سیاستهای امریکا اختصاص دادند و گزارشها، مقالات و کتابهای متعددی در این زمینه منتشر ساختند.
از جمله این آثار میتوان به کتاب «امریکاستیزی در جهان اسلام» (Anti-Americanism in the Islamic World) اشاره کرد که انتشارات مارکوس وینر (Markus Wiener Publishers) در لندن آن را در سال 2006 منتشر کرده است. این کتاب یک مقدمه، دوازده فصل و یک نتیجهگیری دارد. خانم زیگرید فتح (Sigrid Faath)، ویراستار این مجموعه، استاد مؤسسه علوم سیاسی دانشگاه هامبورگ و مدیر علمی برنامه تحقیقات مؤسسه آلمانی مطالعات خاورمیانه (German Institute of the Middle East Studies) است.
این کتاب بخشی از پروژه مناویژن2010 (Menavision) است. ظاهراً یکی از اهداف عمده این پروژه، که بخشی از آن را مؤسسه آلمانی مطالعات خاورمیانه اداره میکند، بررسی دلایل و عوامل پیدایش امریکاستیزی در شمال افریقا و خاورمیانه پس از حملات یازدهم سپتامبر است. بهظاهر نویسندگان و پژوهشگران فعال در این پروژه، که این کتاب بخشی از آن محسوب میشود، قصد دارند با مطالعه موردی و مقایسه امریکاستیزی در کشورهای متعدد مسلمان به این موضوع پی ببرند که آیا امریکاستیزی در آن کشورها به اروپاستیزی منتهی شده است یا خواهد شد و اینکه چه عواملی در این مسئله دخیلاند.
مقدمه کتاب فوق، که به قلم خانم زیگرید فتح است، چهارچوب کلی این پروژه را ترسیم میکند. در این بخش، نخست بحث امریکاستیزی تعریف و تبیین شده است؛ اینکه منظور پژوهش حاضر از این مفهوم چیست، ازهمینرو بررسی میزان تأثیر دیدگاهها و اقدامات بازیگران دولتی و غیردولتی در منطقه شمال افریقا و خاورمیانه در قبال امریکا، به عنوان یکی از عوامل بهوجودآورنده مفهوم امریکاستیزی، مد نظر قرار گرفته شده است. بهعلاوه نویسنده به خوبی اشاره کرده است که بهرغم استفاده گسترده از کالاهای امریکایی در سراسر دنیا و کمکهای مالی امریکا به بسیاری از کشورها، از جمله کشورهای اسلامی، باز هم تمایلات مبتنی بر امریکاستیزی در این کشورها وجود دارد، و ازهمینرو وی این دو را مسئلهای جدا از هم در نظر گرفته است. نگارنده در ادامه، پس از نگاهی آماری به افزایش و کاهش امریکاستیزی در کشورهای اسلامی، این پدیده را شاخصسازی کرده و آن را از دیدگاه روبینشتاین و اسمیت به چهار دسته واکنشی، ایدئولوژیکی، انقلابی و ابزاری تقسیم نموده است که به اعتقاد نویسنده دارای همپوشانی و شباهت نیز هستند و در آن واحد ممکن است انواع امریکاستیزی در مورد قضیهای واحد رخ دهد. همچنین وی بین امریکاستیزی، انتقاد از سیاستهای امریکا و در نهایت پشتیبانی از امریکا تمایز قائل شده است.
در فصلهای بعدی، نویسندگان براساس چهارچوب ارائهشده در مقدمه، بهطور موردی کشورها را بررسی کردهاند.
آنچه از مقدمه این کتاب برمیآید آن است که نویسندگان نمیکوشند نظریهپردازی کنند، بلکه با استفاده از مطالعات موردی میکوشند نوع و میزان امریکاستیزی در کشورهای اسلامی را بررسی نمایند. در این حالت سطوح تحلیل امریکاستیزی نیز از سطح افراد معمولی در جامعه تا نخبگان سیاسی و فرهنگی در تغییر است.
در فصل اول، پدیده امریکاستیزی در بین کشورهای مغرب عربی، شامل لیبی، تونس، الجزایر و مراکش، بررسی شده است. بیشتر بخشهای این فصل به کشور لیبی اختصاص دارد و با تجزیه و تحلیل سیاستهای متعدد خاص دولت قذافی در زمینههای نظامی، تقویت هویت ملّی، اقتصادی و فرهنگی، شیوه بهوجود آمدن امریکاستیزی در لیبی بیان شده است. در همین چهارچوب، سابقه تاریخی و مقطع زمانی پیدایش بعضی از حوادث و رخدادهایی منتهیشده به ظهور این مسئله مد نظر قرار گرفته است. در پایان، نویسنده پیدایش امریکاستیزی را در لیبی بیشتر محصول باور نخبگان این کشور مبنی بر مخالفت با هرگونه مداخله خارجی دانسته است و نه باورها و آرمانهای ایدئولوژیک؛ بهویژه آنکه به اعتقاد وی، نخبگان لیبی به نظام آموزشی امریکایی اهمیت خاصی میدهند و همواره بین دولت و مردم امریکا تمایز قائل میشوند. در ادامه تاریخچه و اَشکال متعدد امریکاستیزی در سایر کشورهای این منطقه، یعنی تونس، الجزایر و مراکش، شرح داده شده است. نویسنده درباره تونس معتقد است که بهرغم وجود بعضی مخالفتها در داخل کشور نسبت به امریکا، به دلیل ادغام اقتصاد این کشور در اقتصاد جهانی، به نظر نمیآید در آینده نزدیک امریکاستیزی در تونس شکل جدی پیدا کند. اما او در مورد الجزایر نظر متفاوتی دارد. به اعتقاد وی، با توجه به آنکه ساختار اقتصادی این کشور متأثر از شوروی سابق است و سازمانهای اسلامگرا در این کشور قدرت بسیاری دارند، بعید به نظر میرسد الجزایر بتواند با ساختارهای اقتصاد لیبرال غرب در آینده نزدیک آشتی برقرار کند. آخرین کشوری که در این حوزه بررسی شده، مراکش است. نگارنده با بررسی تاریخی کشور مراکش به این نتیجه رسیده است که بهرغم وجود روابط تجاری و فرهنگی مناسب بین مراکش و کشورهای غربی، دستهای از عوامل، از جمله محبوبیت احزاب و گروههای اسلامگرا در این کشور، امریکاستیزی را تقویت خواهد کرد.
فصل دوم به کشور مصر، پرجمعیتترین کشور عربی، اختصاص دارد. در همین چهارچوب به اهمیت راهبردی مصر در جهان عرب، و نیز نحوه تأثیر سیاستهای غرب در قبال مصر بر رشد نگرش ضدغربی و ضدامریکایی در این کشور اشاره شده است. نویسنده براساس تقابل تاریخی مصر و غرب، و اشغال مصر به دست ناپلئون، نحوه آشنایی اروپاییان با مصریان و درگیریهای بین آنها را شرح داده است. بر همین مبنا به تفکر ناسیونالیسم و ضدامریکایی جمال عبدالناصر، بحران کانال سوئز و تأثیر آن بر ظهور امریکاستیزی اشاره شده است. نگارنده امریکاگرایی سادات و صلح با اسرائیل و تشدید امریکاییستیزی در دوران وی شرح داده و نهایتاً به سیاستهای دولت حسنی مبارک اشاره کرده است. به اعتقاد وی دولت مبارک میکوشید به نوعی بین امریکاستیزی و گرایشهای ملّیگرایان مبنی بر ارتباط با امریکا توازن برقرار سازد. در بخش پایانی بحث تقویت امریکاستیزی در دوران پس از یازدهم سپتامبر بررسی شده است.
در فصل سوم، با عنوان سودان، نخست به سیاستهای امریکا در قبال این کشور توجه گردیده است. نویسنده بر این اعتقاد است که امریکاستیزی در سودان بیشتر بعد ایدئولوژیکی و واکنشگرایی یافته است. وی این مسئله را تحت تأثیر جریانهای چپگرا و اسلامگرا دانسته، ازهمینرو کوشیده است از بُعد تاریخی فرازونشیب روابط میان سودان و ایالات متحده را بررسی کند و به عوامل تشدیدکننده فرایند امریکاستیزی، از جمله گروهها و دولت اسلامگرای معاصر سودان، اشاره نماید. در همین چهارچوب، دیدگاه احزاب متعدد سودان در قبال امریکاستیزی بررسی شده است. نویسنده به این مسئله اشاره کرده که اقدامات عملی ایالاتمتحده، از جمله بمباران کارخانه داروسازی در سال 1998.م، بیش از هرچیزی به تقویت احساسات ضد امریکایی در این کشور و افزایش قدرت گروههای اسلامگرا منجر شده است.
فصل چهارم نیز به موضوع امریکاستیزی در عربستان سعودی اختصاص دارد. در این فصل، ابتدا اهمیت عقاید وهابیت، ریشه تاریخی آن، باورهای سلفیگری و تأثیر این عامل ایدئولوژیکی بر ایجاد مسئله امریکاستیزی بررسی گردیده، سپس به اَشکال و گروههای مؤثر در پیدایش امریکاستیزی در این کشور ــ از جمله مبلغان و مراکز آموزش دینی و شیعیان عربستان، که حدود 6 تا 12 درصد جمیعت این کشور پیرو این فرقه هستند ــ اشاره شده است. در ادامه دلایل پیدایش امریکاستیزی، از جمله بحران خاورمیانه، سیاست غرب در قبال عراق از جنگ خلیجفارس اول و جنگ امریکا علیه تروریسم، بیان شده است. در پایان نیز به بعضی از عکسالعملها و حوادث ناشی از این مسئله، از جمله تحریم کالاهای امریکایی از سوی گروههای مذهبی در سال 2002 و بمبگذاریهای متعدد در عربستان، اشاره گردیده است.
در فصل پنجم، پدیده امریکاستیزی در کشورهای عربی خلیجفارس بررسی شده است. به اعتقاد نویسنده، امریکاستیزی در این منطقه با حمله امریکا و همپیمانانش به عراق در سال 1991.م تشدید یافت. در ادامه وی بحثهای خود را عمدتاً بر دوران پس از یازدهم سپتامبر متمرکز ساخته است. نگارنده بیان کرده است که در حملات یازدهم سپتامبر، پانزده نفر از اتباع عربستان سعودی و دو نفر از اتباع امارات متحده عربی حضور داشتند که این نشاندهنده رشد امریکاستیزی در این منطقه است. به اعتقاد وی، سازمانهای منطقهای، بهویژه شورای همکاری خلیج فارس، میکوشند مانع رشد امریکاستیزی در این منطقه شوند، بااینحال مسائلی همچون فلسطین، اشغال عراق و حضور نیروهای امریکایی در منطقه همواره سبب شده است تمایلات امریکاستیزی تقویت شود. نویسنده معتقد است سیاستهای امریکا مبنی بر تقویت دموکراسی در منطقه، با ساختار حکومتی سنّتی کشورهای منطقه خلیج فارس تضاد دارد؛ ازهمینرو به نظر میرسد که حاکمان سنّتی منطقه، بهمنظور حفظ بقای خود، بیمیل نیستند که امریکاستیزی تا اندازهای در کشورهای آنان رشد یابد. در مقابل این سیاست امریکا (مبنی بر ساختار حکومتی منطقه)، سیاست اروپاییان، از جمله انگلیس، قرار دارد که از صد سال قبل در منطقه حضور داشتهاند و تغییر ساختار حکومتی را دنبال نمیکردند، بلکه فقط به تقویت روابط تجاری میاندیشیدند.
در فصل ششم، کشور یمن بررسی شده و در گام نخست به سابقه روابط دولتهای پیشین یمن با امریکا طی تاریخ توجه گردیده است. به اعتقاد نویسنده، سیاست رسمی دولت یمن مخالفت با سیاستهای امریکاست؛ یمن، که در زمان جنگ اول خلیج فارس عضو شورای امنیت بود، با حمله امریکا به عراق مخالفت کرد. نگارنده معتقد است که گروههای مختلف اسلامی با گرایشهای سیاسی و غیرسیاسی بر سر امریکاستیزی نسبتاً اجماع دارند. وی در ادامه به تأثیر القاعده بر سیاستهای یمن نیز اشاره نموده است.
در فصل هفتم، عراق دوران پیش از سقوط صدام مدنظر قرار گرفته است. اگرچه این مطالعه موردی قبل از تأثیر جنگ عراق بر منطقه شمال افریقا و خاورمیانه انجام شده، نویسنده با بیان دلایل رشد گرایشهای ضدغربی و ضدامریکایی کوشیده است تقابل امریکا و رژیم بعث عراق، احتمال حمله امریکا به عراق و تأثیر احتمالی آن را بررسی کند. وی معتقد است که مخالفت با سیاستهای امریکا در عراق، در دوره حاضر، محصول سیاستهای امریکا، بهویژه پس از اوت ۱۹۹۱.م، است. بااینحال، در بخش نتیجهگیری پایان کتاب این مسئله تا حدودی برطرف شده و تأثیر حمله امریکا به عراق و تبعات آن ارزیابی گشته است.
در فصل هشتم، به کشورهای اردن، لبنان و سوریه، که از لحاظ تاریخی جزء بلاد شام محسوب میشدند، توجه شده است. در بخش نخست به سیاستهای امریکا در قبال این منطقه پس از فروپاشی امپراتوری عثمانی اشاره گردیده، سپس دلایل گرایش مردمان این منطقه به سیاستهای ضدامریکایی شرح داده شده است. در بحث اردن نویسنده حمایتهای امریکا از اسرائیل را عاملی مهم در افزایش امریکاستیزی قلمداد کرده و اسلامگرایان، ملّیگرایان و چپگرایان را نیروهای اصلی مخالف امریکا دانسته است. در بحث لبنان نیز به منافع گروههای خاص در حمایت یا مخالفت با امریکا اشاره شده است و حزبالله و گروههای اسلامی (ملّیگرایان، احزاب بعثی، فلسطینیها و گروههای مختلف ذینفوذ در جامعه لبنان) عمدهترین حامیان امریکاستیزی معرفی گردیدهاند. در مورد سوریه، نیز جبههگیریهای متعدد ضدامریکایی طبقه بعث حاکم در مقاطع زمانی مختلف شرح داده شده است. بهرغم پیچیده بودن مسئله فلسطین و اسرائیل، نویسنده با بررسی تاریخی روابط امریکا با این منطقه، سیاستهای ایالاتمتحده، بهویژه حمایت آن از اسرائیل، را عامل اصلی تشدید امریکاستیزی دانسته است. وی در پایان این فصل این گونه نتیجه گرفته که نادیده گرفتن خواستههای فلسطینیان و درعینحال به راه انداختن جنگ علیه عراق و جنایتکار نامیدن حزبالله و سایر سازمانهای فلسطینی، که دولتهای خاورمیانه و احزاب مخالف، آنان را جنبشهای آزادیبخش مشروع میدانند، سبب شده است امریکاستیزی افزایش یابد.
موضوع فصل نهم امریکاستیزی در کشور ایران است. نویسنده، ضمن بررسی مخالفتهای گروههای مذهبی و سکولار ایران با مداخله غرب و بهویژه امریکا در مسائل داخلی ایران و مداخله این دولت در کودتای 28 مرداد 1332، کوشیده است ریشههای غربستیزی را از منظر تاریخی بررسی کند. وی سپس به افت و خیزهای سابقه روابط خصمانه ایران و امریکا پس از انقلاب اسلامی اشاره کرده و در پایان وضعیت معاصر امریکاستیزی را با توجه به روی کار آمدن دولت خاتمی در ایران و تقابل بین نیروهای اصلاحطلب و محافظهکار در قبال امریکا، شرح داده است؛ البته بهرغم تلاش نویسنده برای ارائه تصویری بیطرفانه از وضعیت روابط ایران و امریکا، به نظر میرسد که وی بیتأثیر از رویکردهای ژورنالیستی غربی نبوده است. بهطور نمونه، وی بعضی از مسئولان ایرانی را مخالف عادیسازی روابط ایران و امریکا دانسته که بهواقع این موضوع عامل چندان مؤثری بر این مسئله نیست. به علاوه او در آوردن اطلاعات درباره سیر تاریخی انقلاب اسلامی ایران و ظهور امریکاستیزی در این کشور تا اندازهای دچار شتابزدگی شده است، مثلاً در پایان این فصل، با بررسی وضعیت فعلی امریکاستیزی در بین توده مردم ایران، استفاده از کالاهای امریکایی و تحریم نشدن آنها از سوی آنها را نشاندهنده عمیق نبودن نفرت ایرانیان از امریکا دانسته است. وی با اشاره به پوشیدن شلوار جین، گوش دادن به موسیقی پاپ، بازی با عروسکهای باربی، استفاده از کامپیوترهای آیبیام (IBM) و مصرف کوکاکولا از سوی جوانان ایرانی و استقبال نکردن از طرح تحریم کالاهای امریکایی ــ که در سال ۲۰۰۲.م بعضی از کشورهای عربی در پاسخ به اقدامات خشن نظامی و سیاسی اسرائیل در مورد غیرنظامیان فلسطینی مطرح کرده بودند ــ کوشیده است این مسئله را بیان کند که امریکاستیزی بین مردم ایران رایج نیست. این در حالی است که ویراستار این اثر، در مقدمه کتاب، بهخوبی اشاره کرده است که بین استفاده از کالاهای امریکایی و امریکاستیزی ارتباط چندانی وجود ندارد؛ عاملی که این مسئله را تأیید میکند تقویت روزبهروز امریکاستیزی در میان مردم بعضی از کشورهای اسلامی، بهرغم افزایش استفاده از تولیدات این کشور در این مناطق است؛ زیرا امریکاستیزی عمدتاً متأثر از سیاستهای نادرست امریکا در قبال کشور یا منطقه آنهاست.
فصل دهم به پاکستان اختصاص دارد. در این فصل روابط تاریخی پاکستان و امریکا بررسی گردیده و به سیاستهای امریکا در قبال جنگهای هند و پاکستان توجه شده، سپس به رشد گرایشهای اسلامی در پاکستان در زمان ضیاءالحق اشاره گردیده است. نویسنده سرانجام به این جمعبندی رسیده که گرایشهای ضدامریکایی در این کشور بیشتر تحت تأثیر سیاستهای امریکا در قبال هند و پاکستان و متأثر از فعالیتهای گروههای ملّیگرا، اسلامگرا و چپگراست.
در فصل یازدهم به کشورهای افریقایی جنوب صحرا توجه شده است. نویسنده معتقد است که امریکاستیزی در کشورهای این منطقه به غیر از سومالی چندان شدید نیست؛ دلیل عمده آن هم در اقلیت بودن مسلمانان در این کشورهاست؛ البته به اعتقاد وی، به علت کاهش کمکهای اقتصادی امریکا به این منطقه پس از جنگ سرد و حوادث یازدهم سپتامبر، امریکاستیزی در این منطقه تا اندازهای رو به گسترش است. نگارنده در ادامه به همکاری اتیوپی با امریکا در زمینه مبارزه با تروریسم و همزمان اختلاف امریکا با این کشور بر سر اریتره، و نیز به کشور سومالی و مبارزه چندینساله آن با استعمار فرانسه اشاره کرده و به این نتیجه رسیده است که مبارزه با غرب در این کشور سابقهای طولانی دارد و همین مسئله میتواند بر امریکاستیزی در این کشور دامن زند. در این فصل به مباحثی چون رشد اسلام در این منطقه و گرایشهای ضداستعماری و ضدامریکایی در میان مسلمانان جنوب صحرا اشاره شده و سرانجام نویسنده به این نتیجه رسیده است که اگر امریکا برای این منطقه اهمیت بیشتری قائل شود، میتواند در آینده جلوی پیشرفت امریکاستیزی را در بین مردم کشورهای جنوب صحرا بگیرد.
موضوع فصل دوازدهم، امریکاستیزی در کشورهای جنوب شرق آسیا ــ با تمرکز بر اندونزی و مالزی ــ است. در این فصل نخست سیاستهای کلی امریکا در قبال این منطقه شرح داده شده، سپس گروههای مؤثر در اندونزی، از جمله حزب دموکراتیک اندونزی ــ که تمایلاتی ملّیگرایانه دارد ــ و گروههای اسلامی در اندونزی به عنوان مخالفان امریکا و غرب، اشاره گردیده است. به اعتقاد نویسنده، سه ایدئولوژی عمده در کشور مالزی، یعنی اسلامگرایی، لیبرالسکولاریسم و سکولاریسم تمامیتخواه، تأثیر عمدهای بر ایجاد احساسات ضدامریکایی دارند. نگارنده در این فصل کوشیده است رشد و گسترش امریکاستیزی را با تمرکز بر حوادث یازدهم سپتامبر و مبارزه امریکا علیه تروریسم تشریح کند.
در فصل نتیجهگیری این کتاب، که بخشی از آن را خانم زیگرید فتح نگاشته، تفاوت میان امریکاستیزی، انتقاد از امریکاگرایی و گرایش به امریکا بیان شده است. با توجه به جدیدتر بودن این فصل کتاب در مقایسه با سایر فصول آن، تلاش نویسندگان، در درجه اول، پوشش دادن حوادث و مسائلی بوده است که احتمالاً نویسندگان دیگر به دلیل تقدم زمانی نتوانستهاند آن را پوشش دهند. نویسندگان، با تقسیم امریکاستیزی به ابعاد مختلف، در نهایت به این جمعبندی رسیدهاند که نمیتوان بحث امریکاستیزی و انتقاد از امریکا را در این جوامع مسئلهای حاشیهای دانست. در این قسمت بهخوبی به عوامل متعدد تقویتکننده امریکاستیزی در منطقه خاورمیانه، شمال افریقا و دیگر مناطق جهان اسلام ــ از جمله حمایت امریکا از اسرائیل، اشغال افغانستان و عراق، حضور نظامی گسترده در منطقه، تلاش امریکا برای تغییر ساختار سیاسی و فرهنگی کشورهای منطقه و سابقه منفی حضور استعمارگران اروپایی در این بخش از جهان ــ اشاره و سرانجام کوشش شده است. راهکاری برای جلوگیری از افزایش امریکاستیزی در جهان اسلام پیشنهاد گردد. در این قسمت بر لزوم تغییر سیاستهای کلی امریکا در قبال جهان اسلام تأکید شده است. در اینجا راهکاری پیشنهاد شده است که در حقیقت با سیاستهای کیسینجر همخوانی دارد؛ یعنی اینکه امریکا نباید با سیاستهای داخلی کشورها کاری داشته باشد و فقط باید تلاش نماید سیاستهای خارجی کشورها با امریکا هماهنگ باشد. بااینحال بهخوبی تناقض موجود در این مسئله شرح داده شده است؛ زیرا حادثه یازدهم سپتامبر به امریکا نشان داد که در صورت هیچگونه مداخله این کشور در سیاستهای داخلی کشورهای اسلامی، اسلام گرایی رشد بیشتری خواهد یافت که این امر سرانجام به امریکاستیزی منجر خواهد شد و اگر ایالات متحده امریکا نتواند چشمانداز مثبتی از سیاستهای آینده خود ارائه دهد، نمیتواند از رشد چنین تفکری در جهان اسلام جلوگیری کند.
از جمله موارد مثبت این اثر، رویکرد جامعی است که نویسندگان در نگارش فصلهای متعدد آن به کار گرفتهاند؛ یعنی آنها پذیرفتهاند که با در نظر گرفتن مجموعه احساسات، دیدگاهها، عقاید و اقدامات متعدد در بسترهای مختلف اقتصادی، سیاسی و اقتصادی خاص هر منطقه و کشور، تعریفی کلی از امریکاستیزی ارائه نمایند. این مسئله که این مطالعات موردی و ارائه آمارها تا چه اندازه میتواند با واقعیات حاکم بر جامعه هر کدام از کشورهای جهان اسلام منطبق باشد باید در بستر جامعه این کشورها ارزیابی گردد. بااینحال مطالعه موردی هر کشور با توجه به شرایط متفاوت پیدایش امریکاستیزی در هرکدام از آنها و نیز بهکارگیری رویکردی علمی و بیطرفانه در قبال این مسئله ــ اگرچه کاملاً دور از تأثیر اطلاعات ژورنالیستی نبوده است ــ از نقاط مثبت این اثر محسوب میشود.
در نهایت میتوان این جمعبندی را مطرح کرد که کتاب حاضر به دنبال ارائه راهکاری عملی به دولتمردان غربی و بهویژه امریکاست و اینکه ایالت متحده چگونه باید جهتگیری سیاست خارجی خود را برای کسب مشروعیت در جهان اسلام تغییر دهد.
اینک که چند سال از زمان نشر کتاب میگذرد، اوباما به مقام ریاستجمهوری امریکا منصوب گردیده است. نفس این انتخاب حتی اگر او سیاستهای دولت بوش را دنبال کند، نشاندهنده تمایل مردم امریکا به تغییر در جهتگیریهای سیاسی امریکا نسبت به جهان، بهویژه جهان اسلام، است.