زمانی برای مصالحه با ایران
آرشیو
چکیده
قدرت روزافزون منطقه ای ایران و در کنار آن کاهش نفوذ امریکا در سطح جهان و نیز منطقه خاورمیانه، بیشتر از آنکه به بداقبالی امریکا مربوط شود از سیاست های اشتباه این کشور، به ویژه در یک دهه گذشته، ناشی می شود؛ ازهمین روست که بسیاری از تحلیل گران و استراتژیست های سیاست خارجی امریکا بر ضرورت بازنگری دقیق در شرایط موجود و اتخاذ سیاست های جدید یا حتی تغییر الگوی روابط خارجی این کشور تاکید کرده اند. از جمله این تاملات و تاکیدها همین نظریاتی است که در ذیل آمده و ری تکیه، عضو ارشد شورای روابط خارجی امریکا، مطرح کرده است. البته شایان ذکر است که نویسنده این مقاله متاثر از فضای حاکم بر غرب و زاویه دید فردی غربی به موضوع نگریسته است؛ ازاین رو نظریات وی خالی از یک جانبه گرایی نیست.متن
قدرت روزافزون منطقهای ایران و در کنار آن کاهش نفوذ امریکا در سطح جهان و نیز منطقه خاورمیانه، بیشتر از آنکه به بداقبالی امریکا مربوط شود از سیاستهای اشتباه این کشور، بهویژه در یک دهه گذشته، ناشی میشود؛ ازهمینروست که بسیاری از تحلیلگران و استراتژیستهای سیاست خارجی امریکا بر ضرورت بازنگری دقیق در شرایط موجود و اتخاذ سیاستهای جدید یا حتی تغییر الگوی روابط خارجی این کشور تأکید کردهاند. از جمله این تأملات و تأکیدها همین نظریاتی است که در ذیل آمده و ری تکیّه، عضو ارشد شورای روابط خارجی امریکا، مطرح کرده است. البته شایان ذکر است که نویسنده این مقاله متأثر از فضای حاکم بر غرب و زاویه دید فردی غربی به موضوع نگریسته است؛ ازاینرو نظریات وی خالی از یکجانبهگرایی نیست.
از پنج سال پیش به این طرف که دولت بوش اندیشة تغییر دادن خاورمیانه را مطرح کرد، این منطقه شکل بسیار متفاوتی پیدا کرده است. ناکامیهای واشنگتن در عراق، تضعیف قدرت اسرائیل در لبنان، ظهور شیعیان حاشیهنشین و به قدرت رسیدن احزاب اسلامگرا سبب شده است خاورمیانه در آستانة آشوب و هرج و مرج قرار گیرد. در این میان جمهوری اسلامی ایران قرار دارد که نه تنها از میدان حملات امریکا جان سالم به در برده، بلکه نفوذش را نیز در منطقه افزایش داده است. ایران هماکنون در کانون مشکلات عمده خاورمیانه قرار گرفته است. درگیری و خشونتهای داخلی عراق و لبنان و مشکل امنیتی خلیج فارس به نوعی نشاندهندة این واقعیت است که مشکلات و معضلات فوق بدون همکاری تهران حل نخواهند شد. از سوی دیگر قدرت ایران توسط برنامة هستهایاش در حال گسترش و افزایش است و فشارها و اعتراضات مداوم بینالمللی سبب نشده است سیر پیشرفتش متوقف شود. این پیشرفت، واشنگتن را در تنگنای اساسی قرار داده؛ درواقع از زمان سقوط [محمدرضا]شاه در سال 1979.م، ایالات متحده سیاستهای گوناگونی را علیه ایران در پیش گرفته است. در مقاطع مختلفی به دنبال سرنگونی رژیم ایران حتی از طریق نظامی بوده و در مواقعی دیگر کوشیده است باب مذاکره و گفتوگو با آن را باز کند. در مجموع تلاش امریکا با هدف محدود کردن قدرت و نفوذ ایران در خاورمیانه بوده است، ولی هیچکدام از این اقدامات و سیاستها نتیجه ندادهاند. اگر ایالات متحده بخواهد ایران را مهار کند، باید در مورد استراتژی خودش از اساس و ریشه تجدیدنظر کند. جمهوری اسلامی به این زودی قصد کنار رفتن از منطقه را ندارد و نفوذ منطقهای رو به رشدش نیز کنترلشدنی نیست. واشنگتن باید گزینة اقدام نظامی را کنار بگذارد، برای مذاکره پیششرطی قائل نشود و ایران را برای اتخاذ سیاست یکطرفة آشتیجویانه تحت فشار قرار ندهد. دادن پیشنهاد ازسرگیری مناسبات اقتصادی و سیاسی به گروه عملگرایان تهران میتواند سرلوحة سیاست خارجی امریکا قرار گیرد. این پیشنهاد، که میتواند توأم با وعدة روابط جدید با ایالات متحده باشد، سبب خواهد شد فرصتی به عملگرایان برای به حاشیه راندن تندروها و ایجاد تعادل قدرت به نفع خودشان داده شود. هرچه زودتر واشنگتن این حقایق را درک کند و سپس درصدد عادیسازی روابط با دیرینهترین دشمن خاورمیانهای خود برآید، به نفعش خواهد بود.
جرج بوش، وقتی که درباره ایران صحبت میکرد، مرتباً بر این اصرار داشت که تمام گزینهها بر روی میز قرار دارند و حتی در لفافه هم نمیگفت که اقدام نظامی در صورتی است که بقیه گزینهها با شکست مواجه شوند. این تهدیدات سبب میشدند از نگاه دیگران، گزینة اقدام نظامی علیه تهران چندان واقعگرایانه نباشد. ایران نیز، برای جلوگیری از تهاجم نظامی امریکا علیه تأسیسات هستهای خود، آنها را در سرتاسر کشور و در اعماق زمین جای داده است. هرگونه حمله امریکا متضمن درک این موضوع خواهد بود که چگونه آن تأسیسات را پیدا کند و چگونه به آنها ضربه بزند. با توجه به اینکه اطلاعات امریکا در مورد عراق، تردیدهای جدی را در زمینة درست بودن آنها به میان آورده است باید توجه کرد درصورتیکه تهاجم نظامی موفقیتآمیز هم باشد، سبب نمیشود دولت ایران از اهداف هستهای خود دست بردارد و برعکس به آن انگیزه میدهد تا تأسیسات مورد حمله را سریع بازسازی کند و بهانهای به تهران میدهد تا به معاهدات الزامآور هستهای توجهی نکند. در مورد گفتوگوهای مشروطی که کاندولیزا رایس آن را مطرح کرد و اعلام نمود درصورتیکه ایران دست از غنیسازی اورانیوم بردارد، امریکا حاضر است در مذاکرات چندجانبه با ایران وارد گفتوگو شود، نیز ملاحظاتی وجود دارد، این موضوع حاکی از بیتوجهی به اختلافات سیاسی و استراتژیک عمیقی است که بین دو کشور وجود دارد و نیازمند نگرشی جامع و بلندنگر است؛ درواقع تمرکز تمایل واشنگتن به عادیسازی روابط با تهران بر سر یک موضوع ساده حاکی از نادیده گرفتن اختلافات یادشده است.
بسیاری از سیاستمداران ایالات متحده، با توجه به این واقعیات ناخوشایند، بر این باورند که فشارهای منظم دیپلماتیک و تحریمهای اقتصادی در کوتاهمدت سبب لطمه زدن به برنامههای نامطلوب تهران خواهد شد و در بلندمدت نیز باعث پدید آمدن دولتی جدید، که دموکراتیکتر و همسوتر با منافع امریکاست، میگردد؛ البته ایدة مهار ایران، چندان جدید هم نیست. از زمان وقوع انقلاب اسلامی، امریکا سیاست قبول ضمنی حکومت ایران را در پیش گرفته و دو حزب [دموکرات و جمهوریخواه] همواره از این سیاست حمایت کردهاند، ولی آیا این سیاست هماکنون نیز کارساز است؟ برای پاسخ به این سؤال ابتدا باید به سؤالات مهمتری پاسخ داده شود. آیا دولتی که نفوذش را با توسل به ابزارهای غیرمستقیم نظیر حمایت از تروریسم، حمایت مالی از متحدانش و همکاری با احزاب شیعی خارجی، گسترش میدهد، محدودشدنی است؟ آیا دولتهای منطقه تمایلی به کمک کردن به ایالات متحده در منزوی ساختن ایران از خود نشان خواهند داد؟ اگر واشنگتن بهطور منطقی به این مسائل نگاه کند، بهزودی درخواهد یافت که پاسخ این سؤالات منفی است. از سوی دیگر باید به این واقعیت نیز توجه کرد که تهران همواره با بدبینی و سوءظن به سیاست امریکا نگریسته است. خروش ایران از زمان وقوع انقلاب اسلامی به این طرف، مایة بیم و ترس و افزایش تهدید بوده است. زمامداران روحانی در اندیشة صدور انقلاب بودند و خود را متعهد به این موضوع میدانستند؛ البته ساختار منطقه نشان داد که انتظارات حاکمان ایران چندان هم برآوردهشدنی نیست و بسیاری از اهداف و آرزوهای آنان در خلال جنگ با عراق کمرنگ شدند و جنگ پرهزینه با بغداد سبب شد محدودیتهایی بر سر راه بلندپروازیهای ایران پدیدار شود.[1] ایالات متحده اکنون به این نتیجه رسیده است که ایران را قدرت بیثباتکنندة منطقه به شمار نیاورد، بلکه آن را همانند کشوری تلقی کند که به دنبال به دست آوردن قدرت منطقهای است؛ بهعبارت دیگر سیاست مهار ایالات متحده در مورد ایران، با توجه به موقعیت فعلی ایران، باید کنار گذاشته شود؛ درواقع مهار هیچگاه کارآمد نبوده است و در آینده نیز احتمالی برای موفقیت آن وجود نخواهد داشت. گزارش اخیر وزارتخارجه مبنی بر توانایی بیشتر ایران در حمایت از گروههای تندرو و تجهیز آنها و پیشرفت برنامة هستهایاش، این نکته را تأیید میکند. از سوی دیگر تحریمها و فشارهای گوناگون ایالات متحده هم تاکنون سبب تغییر رفتار ایران نشده است. از همه بدتر سیاستهایی است که دولت بوش اخیراً اتخاذ کرد و مهار ایران را بیش از پیش ناکارآمد ساخت: از آن جمله حمله به عراق است که ایران را در به قدرت رساندن احزاب شیعی همسو با خود، یاری رساند. این در حالی است که حکومت سنّی صدام قدرتی بود که میتوانست در مقابل حکومت شیعی ایران توازن قوا را برقرار سازد. گرچه شیعیان ایران و عراق سنخیت چندانی با هم ندارند، ولی احزاب شیعی نظیر حزبالدعوه و شورای عالی انقلاب اسلامی عراق، که در بغداد قدرت را در دست دارند، از روابط نزدیک و صمیمی با تهران برخوردار میباشند؛ البته این بدان معنا نیست که رهبران جدید عراق به تنظیم کردن منافعشان با ایران علاقه دارند، ولی تمایلی هم به مقابله با جمهوری اسلامی بنا بر میل واشنگتن، ندارند. از سوی دیگر هیچ کشوری نیز در خاورمیانه وجود ندارد که بتواند در برابر ایران بایستد. سنّت بلندمدت تضمین امنیت طی تاریخ از سوی امپراتوری بریتانیا و بعد هم امریکا برای شیخنشینان عرب خلیجفارس سبب ضعف استقلال و قدرت آنها در برابر همسایة قدرتمندشان گردیده است. رفتارها و اقدامات دولت بوش، بهویژه ناتوانی در ایجاد ثبات و آرامش در عراق، سبب کاهش اعتماد به تواناییهای ایالات متحده شده و شایعة شکلگیری روحیه ضدامریکایی در منطقه نیز به سختتر شدن شرایط برای دولتهای منطقه به منظور همکاری با امریکا یا اجازة حضور نیروها[ی این دولت] در خاک آنان منجر گردیده است. ممکن است امریکا بتواند نیروهای مستقر در ناوهای جنگی خود را در آبهای ساحلی بعضی از کشورهای منطقه جای دهد یا پایگاههای زمینی در بعضی از کشورهای مطمئن نظیر کویت بهدست آورد، ولی حضور شاخص و مهمی در منطقه نخواهد داشت؛ زیرا برای تودههای مردم نامأنوساند و برای نخبگان و تحصیلکردگان نیز ناموجه. هماکنون بسیاری از دولتهای خلیج فارس اعتماد بیشتری به انگیزههای ایران پیدا کردهاند تا نسبت به طرحهای بیثباتکنندهای که امریکا در نظر دارد. هرچه قدرت ایران افزایش پیدا میکند، شیوخ منطقه تمایل بیشتری در هماهنگی با ایران از خود نشان میدهند، نه مقابله با آن. از سوی دیگر بهنظر میرسد جامعة بینالمللی در برابر اقدامات علیه ایران، مواضع نسبتاً متفاوتی دارند. واشنگتن از طریق فشار بر شورای امنیت توانست ایران را سرزنش کند و بخواهد که برنامة هستهایاش را به حالت تعلیق درآورد، ولی بهرغم نمادین بودن موفقیت اینگونه اقدامات، صرفاً چند قدرت بزرگ از وضع تحریمهای شدیدتر بر ایران حمایت میکنند؛ البته این بهخاطر ترسو بودن فرانسویها یا بیمرامی روسها نیست، بلکه متحدان واشنگتن اعتقادی به این ندارند که ایران تهدیدی بزرگ و قریبالوقوع است. جاهطلبیهای هستهای ایران یا حتی حمایتش از تروریسم برای آنها آزاردهنده است،[2] ولی جزء مشکلاتی به شمار میآید که بدون توسل به تهاجم نظامی یا ابزارهای اقتصادی فرساینده ادارهکردنی است. ایالات متحده طی جنگ سرد میتوانست حمایت لازم برای مهار شوروی را بهدست آورد؛ زیرا اغلب شرکای اروپایی آن به اندازة امریکا نسبت به شوروی نگران بودند، ولی در مورد ایران وضعیت اینگونه نیست؛ به استثنای اسرائیل، تعداد اندکی از همپیمانان امریکا نگرانی شدیدی از جانب ایران احساس میکنند.
رهبران ایالات متحده، برای اینکه بتوانند سیاست هوشمندانهای در قبال ایران اتخاذ کنند، ابتدا باید بعضی از حقایق تلخ مانند تبدیل شدن ایران به قدرتی منطقهای و مستحکم بودن رژیم آن را بپذیرند. جمهوری اسلامی، بهرغم بعضی اظهارات نسبتاً تند و لفاظیهای غیرمعمول، همانند آلمان نازی نیست. ایران به دنبال به دست آوردن برتری در منطقه و بین همسایگانش است؛ البته بدون متوسل شدن به جنگ. امریکا باید، با اذعان داشتن به قدرت رو به رشد ایران، باب مذاکره و گفتوگو را با آن باز کند و نشان دهد درحالیکه به همزیستی با ایران تمایل دارد، به دنبال محدود کردن چهارچوب قدرتش است؛ درواقع واشنگتن باید سیاست آشتی و سازش با ایران را در پیش بگیرد. ایالات متحده از گذشتهای دور، تجربة دست و پنجه نرم کردن با قدرتهای بلندپرواز و سرکش را داشته است. در اواخر دهة 1960.م، که حضور امریکا در آسیا کمرنگ شده بود، چین بازوانش را به دور همسایهاش پیچید و در آن زمان نیکسون و مشاور امنیت ملّی او، هنری کسینجر، بدون انکار کردن قدرت چین، با پکن وارد گفتوگو شدند و خیلی زود موفق شدند همکاری آن را در پایان دادن به جنگ ویتنام و ایجاد ثبات و آرامش در شرق آسیا جلب کنند. سیاست مصالحة دولت نیکسون با شوروی نیز به همین نحو موفقیتآمیز بود. در این سیاست نه تنها درگیری با مسکو پیش نیامد، بلکه همکاری شوروی بر سر موضوع کنترل سلاحهای مورد مناقشه نیز حاصل شد؛ البته معلوم نیست که ایران هماکنون میخواهد مانند چین و شوروی طرف مذاکره قرار گیرد یا نه، اما شواهدی وجود دارد؛ تحولات اخیر در خاورمیانه و شرایط داخلی ایران سبب شده است تهران در وضعیت دیگری قرار گیرد. مطرح شدن ایران در جایگاه قدرتمندترین دولت خلیجفارس به این معناست که ایران یا باید به سوی مواجهه با امریکا حرکت کند یا به همزیستی با آن؛ در تلاشهای پیشین واشنگتن برای مذاکره با ایران، علاقهمندی ایران نیز مشهود بود. تهران آمادگی خود را برای حصول همکاری بلندمدت در امنیت، اقتصاد و موضوعات سیاسی و انرژی به منظور ایجاد امنیت پایدار در منطقه و همچنین تضمین بلندمدت امنیت انرژی اعلام کرده بود. حتی تهران عنوان کرده بود که برای حل دائمی مسائل موجود، راهی به جز درک و برطرف کردن ریشهها و عللی که به پیش آمدن شرایط بغرنج کنونی برای دو طرف منجر شده است وجود ندارد. با نگاه به گذشتهای که سبب رخ دادن موقعیت پیچیدة فعلی شده است، واشنگتن باید توجه بیشتری به اوضاع داخلی ایران، داشته باشد. ایران نیازمند دیپلماسی خارجی بهتری در مورد تغییرات خاورمیانه است. گوناگونی مراکز قدرت و بهویژه ظهور نسل جدیدی از رهبران در حکومت، سبب شده است بحثهای داخلی مهمی به وجود آید و واشنگتن با توجه به این موضوعات باید از کارتهای بازی خود بهترین استفاده را نماید تا نتایج خوبی نیز کسب کند. غرب عرصة سیاست داخلی ایران را محلی میبیند که در آن تندروها و مصلحتاندیشان با یکدیگر در رقابتاند. تیزهوشیهای [حجتالاسلام] هاشمی رفسنجانی و رهبر ایران [آیتالله] علی خامنهای در کنار فرازونشیب حرکتهای اصلاحطلبی، سیاستمداران خارجی را امیدوار ساخته است که میتوان سیاستهای ایران را به سوی دموکراسی سوق داد، ولی آنها از درک این موضوع غافلاند که الگوی قدیمی اصلاحطلبها در برابر محافظهکاران چندان کارساز نیست. حکومت ایران تحت تأثیر به میدان آمدن گروهی از محافظهکاران جوان در حال تغییر است. اگرچه بزرگان انقلاب همچنان قدرت را در دست دارند، نسبت به ابتکارات شاگردان خود نیز عکسالعمل مثبتی از خود نشان میدهند. اکنون دیگر خطی به عنوان چپ و راست وجود ندارد، بلکه در تهران تقسیمبندی بین قدیمیها و جوانترها و در بین جوانترهای راست جدید ایجاد شده است. رهبران جدید حتی احمدینژاد، رئیسجمهور جنجالبرانگیز ایران، برخلاف اسلاف خود از تقبیح کردن خاندان سلطنتی دولتهای عرب خلیج فارس یا حکومتهای طرفدار غرب، نظیر مصر و اردن، و توطئهچینی علیه آنها دست برداشتهاند. آنها بیشتر متوجه روابط خارجی این دولتها هستند تا ترکیب داخلی آنان. در مورد عراق هم به ادامة حمایت از احزاب شیعی تمایل دارند نه اینکه آنها را به عروسک خیمهشببازی یا وکیل خود تبدیل نمایند و امیدوارند با این حمایت از بهوجود آمدن حکومتی سنّیمذهب و مخالف ایران جلوگیری کنند؛ البته اینها به مفهوم دست برداشتن از تلاشها برای تغییر سیاست و روابط بینالملل ایران نیست، بلکه حاکی از این واقعیت است که حکومت ایران تمرکز خود را بر گسترش نفوذ خود در منطقه و بهرهبرداری از وضعیت خود، در جایگاه قدرت منطقهای، قرار داده است. سرنگون کردن طالبان در افغانستان و صدامحسین در عراق و گرفتار شدن ایالات متحده در عراق به دولتمردان ایران این فرصت را داد تا کشور خود را در سطح بالاتری قرار دهند و خودشان را به ملّتی در خاورمیانه تبدیل کنند که نمیتوان آن را در بازیهای سیاسی به شمار نیاورد.
همانگونهکه در احزاب هدایتکنندة سیاست ایران مرسوم است، نیروهای راست جدید نیز دچار انشعاب شدهاند. یکی از نقاط عمدة افتراق آنها، بحث بر سر این موضوع است که منافع ایران در همزیستی با امریکا تأمین میشود یا در مقابله با آن؟ در یک طرف این انشعاب تندروها هستند که شاخصترین آنها رئیسجمهوری ایران، محمود احمدینژاد، است که همراه خود یارانی از فرماندهان سپاه را دارد. این عده قدرت خود را از سپاه پاسداران انقلاب اسلامی، نیروهای مقاومت بسیج و گروههایی نظیر جامعة اسلامی مهندسین و آبادگران ایران اسلامی کسب میکنند و میتوان گفت که تندروها را نباید نادیده گرفت. گرچه عدهای از روحانیان بلندپایه موضعگیریهای مذهبی احمدینژاد را قبول ندارند، گروه دیگری از آنها، نظیر آیتالله مصباح یزدی، از وی حمایت میکنند.
انقلاب 1979.م رویداد سیاسی کاملاً سازندهای برای بسیاری از تندروها به شمار نمیآید، بلکه جنگ با عراق در دهة 1980.م بود که ایالات متحده و جامعة بینالمللی را در نگاه آنها وهنآور ساخت و همچنین حس اعتمادبهنفس را در آنان دو چندان کرد. جنگ از منظر این کهنهسربازها نشان داد که منافع ایران با توسل به معاهدات بینالمللی یا مجذوب غرب شدن تضمین نمیشود؛ بهویژه اینکه احمدینژاد و همپیمانانش، امریکا را شیطان بزرگی میدانند که منبع آلودگی فرهنگی و قدرتش درندهخو است و منابع گرانبهای ملّتها را به یغما میبرد. آنها اعتقاد داشتند که امریکا منشأ تمام ناکامیها و عقبافتادگی آنهاست، از رژیم شاه گرفته تا تهاجم به کشورشان توسط صدام حسین. آنها همچنین امریکا را قدرتی رو به زوال میدانند؛ ازهمینرو یکی از فرماندهان سپاه پاسداران در مارس 2006.م گفت: ما قدرت استکبار جهانی را رو به افول میبینیم و بر همین اساس هم از چیزی نگران نیستیم. احمدینژاد، بهرغم اعتقادات عمیق مذهبی که دارد، ادعای پیامبری که میخواهد دنیا را به سمت نظم جدیدی هدایت کند در سر نمیپروراند، بلکه او استادی عاقل و زیرک است که میکوشد خشم و انزجار عمومی از امریکا را در همسایگی منطقهای پرهرجومرج برانگیزاند. او بهخوبی میداند که کشتارها در عراق، فرآیند متوقفشدة صلح اسرائیل و فلسطین و ناتوانی حکام عرب در ایستادن مقابل امریکا، سبب روحیة گستردة ضدامریکایی در سرتاسر خاورمیانه گردیده است و همین موضوع اشتیاق شدیدی برای ظهور رهبری که بتواند در مقابل اسرائیل و امریکا بایستد بهوجود آورده است. او نیز بسیار تمایل دارد که چنین رهبری باشد. او برای رسیدن به این مطلب سخنرانیهای آتشینمزاجی در مورد هولوکاست و اسرائیل، حمایت از حزبالله و متحد شدن مسلمانان در برابر تقسیمبندیهای فرقهای بر زبان رانده و کشور پارسی شیعیمذهب خود را حتی برای اعراب سنّی در معرض تحسین و تمجید قرار داده است. آشکار است که احمدینژاد و یاران وی، بهدست آوردن سلاح هستهای برای مستحکم کردن موقعیت ایران و تحتالشعاع قرار دادن نفوذ امریکا در منطقه را بسیار مهم و حیاتی میدانند. آنها تحمل رنج و تحریم را در مقابل حصول این پیروزی، باارزش تلقی میکنند. بر همین اساس آیتالله مصباح یزدی انجام دادن این کار را آزمایش بزرگ الهی خواند و روزنامة کیهان وابسته به جریان راست افراطی نیز نوشت که دانش و توانایی ساخت سلاح هستهای برای آماده شدن در میدان نبرد آینده ضروری است. اصولگراها، با توجه به بیاعتمادیشان به امریکا، معتقدند که فشارهای امریکا در مورد برنامة هستهای و غنیسازی اورانیوم به این موضوع محدود نخواهد شد و به همین دلیل نیز احمدینژاد اظهار کرد: «اگر این مسئله هم حل شود، آنها (امریکاییها)، موضوع حقوق بشر را مطرح خواهند کرد و اگر مسئله حقوق بشر هم حل شود، آنها احتمالاً موضوع حقوق حیوانات را به میان میآورند». موضعگیریهای عجیب و غریب احمدینژاد او را در کانون توجه بینالمللی قرار داده و ناظران خارجی را به این باور رسانده که اردوگاه جدیدی در بین راست جدید بهوجود آمده است. این گروه، بهرغم محافظهکار بودن، بر ملّیگرایی و عملگرایی تمرکز میکنند. علی لاریجانی، عزتالله ضرغامی، رئیس سازمان صداوسیمای جمهوری اسلامی، و چند نفر دیگر، از فرزندان جنگ ایران و عراق هستند، ولی برخلاف تندروهای همین گروه تفسیرهای متفاوت و خاص خود را نسبت به این جنگ دارند. در دهة 1990.م که اصلاحطلبان کانونهای دولتی را در دست گرفتند، این محافظهکاران به درون مراکز پژوهشی، بهویژه دانشگاه امامحسین(ع)، رفتند تا روابط بینالمللی ایران را مجدداً ارزیابی کنند. با توجه به نوشتهها و سخنرانیهای آنها میتوان دریافت که آنها به این نتیجه رسیدهاند که پایان جنگ سرد و موقعیت منحصربهفرد جغرافیایی ایران آن را به قدرت منطقهای طبیعی تبدیل کرده و تندرویهای ایدئولوژیک و خصومت بیدلیل با غرب مانع پیشرفت ایران شده است. از دیدگاه آنها تنها راه برای ایران به منظور بالفعل کردن تواناییهایش این است که رفتاری مسالمتجویانهتر داشته باشد، هنجارهای بینالمللی را بپذیرد و با رقبا و دشمنان خود وارد مذاکرات مورد قبول شود. طی چند سال اخیر بسیاری از اعضای این خط مصلحتاندیش کوشیدهاند از طریق پستهای خود در شورای عالی امنیت ملّی، نیروهای نظامی و اطلاعاتی، نفوذگذاری بیشتری در عرصة سیاست داشته باشند. آنها با توسل به ارتباط با روحانیون سنتی و رهبر ایران کوشیدهاند کنترل سیاستگذاری روابط بینالمللی ایران را از دست رقبای خود خارج سازند. در همین زمینه انتخابات دسامبر 2006.م شوراها، که حامیان احمدینژاد در آن نتایج رضایتبخشی بهدست نیاوردند و جنبش اصلاحات نیز با اقبالی چندانی روبرو نشد، از عملکرد خوب محافظهکاران جوانی حکایت میکرد که نسبت به سیاستهای احمدینژاد نگران بودند. هیچ چیز به اندازة نوع نگرش به امریکا سبب ایجاد اختلاف بین دو گروه راست جدید نشده است. مصلحتگرایان معتقدند که برتری ایران در منطقه بدون داشتن روابط منطقیتر با واشنگتن پایدار نخواهد ماند. لاریجانی در اواخر سال 2005.م طی مصاحبهای گفت: «ما تقریباً مطمئن هستیم که امریکاییها دشمن ما هستند، ولی کار کردن با دشمن بخشی از بهکارگیری سیاست است». او همچنین افزود: «استراتژی رفع موانع و عادیسازی روابط، منافعی را در بلندمدت بهدنبال خواهد داشت». لاریجانی و متحدان وی مانند بازها (Hawks) در امریکا معتقدند حضور ایالات متحده در خاورمیانه در حال کمتر شدن است، ولی برخلاف بازها، این کمتر شدن حضور را عاملی در متوقف شدن رشد ایران میدانند؛ زیرا از نگاه آنها عادیسازی روابط با امریکا سبب هموار شدن راه ایران برای افزایش نفوذش در منطقه خواهد شد. از سوی دیگر سیاستمداران اعتدالگرا همانند تندروها قبول دارند که افزایش قدرت و نفوذ ایران نیازمند داشتن سلاح هستهای است و همانگونهکه علی حسینی تاش، معاون بررسیهای راهبردی شورای عالی امنیت ملی، بیان کرد: «برنامة هستهای فرصتی است برای ما که موقعیتی استراتژیک بهدست آورده و هویت و اتحاد ملّی خودمان را مستحکم کنیم». البته اعتدالگراها بحث خودداری و مهار را قبول دارند و استدلال میکنند که ایران باید التزام خود به معاهدة منع گسترش انرژی هستهای را ادامه دهد و برای جامعه بینالملل معیارهای مطمئنی دراینباره مطرح کند. آنها امیدوارند با بهبود روابط تهران واشنگتن، نگرانیهای امریکا در مورد توسعة برنامه هستهای، بدون متوقف کردن آن، کاهش یابد. در رأس مباحث هستهای ایران، آیتالله علی خامنهای قرار دارد که همواره تصمیمگیریهای اصلی و اساسی را دراینباره اتخاذ کرده است. او کوشیده است تعادل بین خطوط مختلف را حفظ کند و از درگیری آنها جلوگیری نماید. مصلحتگراها کوشیدهاند نظر آیتالله خامنهای را در مورد مذاکره با ایالات متحده و مسائل مورد علاقه دو طرف جلب کنند، ولی صحنة سیاسی ایران خیلی متغیر است. ناکامی امریکا در عراق، پیروزی حزبالله در جنگ با اسرائیل، موفقیت احمدینژاد در دیپلماسی تهاجمی هستهای برگهای برندهای هستند برای کسانی که طرفدار مقابله با امریکا هستند.
امریکا، برای برطرف کردن فضای پر از تردید کنونی، باید به سوی دیپلماسی شفافتری گام بردارد؛ چیزی بیشتر از تغییر یک سیاست یا بهتر است بگوییم به تغییر الگو نیاز دارد. سیاستمداران امریکا، تحت تأثیر اندیشة مهار، عادیسازی روابط را نتیجة فرآیند طولانیمدت مذاکرات تلقی مینمایند، ولی عادیسازی روابط از منظر سیاستی نوین، باید نقطة آغاز گفتوگوها باشد و سپس به پیشرفت بحثها بر سر موضوعاتی مانند سلاحهای هستهای و تروریسم منجر بشود. استراتژی که به دنبال تقویت دوجانبة ترتیبات امنیتی و اقتصادی باشد، بهترین راه برای ملتزم کردن ایران به شرایط موجود منطقه است. این استراتژی درواقع، شرایط جدیدی پیش خواهد آورد که در ضمن آن تهران رابطه با واشنگتن را سودمندتر از دوستی و حمایت از حزبالله یا تلاش برای بهدست آوردن سلاح هستهای به شمار خواهد آورد. واشنگتن، برای ایجاد چنین تغییری در سیاست ایران، باید بهوسیلة پیشنهاد رهایی از تحریمها و محدودیتهای روابط دیپلماتیک، از محافظهکاران در ایران حمایت کند؛ بهعبارت دیگر تأیید و به رسمیت شناختن موقعیت منطقهای ایران و توسعة روابط اقتصادی غرب با آن سبب میشود مصلحتگراها آیتالله خامنهای را متقاعد سازند تا تندروهایی که اصرار دارند مقابله با امریکا سبب دستیابی به اهداف ملّی میشود را به حاشیه براند. امریکا، در کنار بازنگری سیاستش در مورد ایران، باید در اندیشة ارائه تضمینهای امنیتی لازم نیز به آن باشد. متأسفانه در دایرة سیاست واشنگتن متداول شده است که حل شدن معمای پیچیدة ایران را به این مطلب منوط میدانند که دولت خود را مقیّد به تهاجم علیه ایران نکند. این نوع نگرش ناشی از درک نکردن این واقعیت است که جمهوری اسلامی ایران نسبت به قدرتش در خاورمیانه آگاهی خوبی دارد. بزرگان و اولیای حکومت الهی ایران از ایالات متحده هراسی ندارند. آنها هنگامی که در موقعیت آسیبپذیری باشند با جامعة بینالملل پیوند نمیخورند. در حقیقت، تهران به دنبال کسب اطمینان و تضمین درخصوص تهاجم نیروهای نظامی ایالات متحده نیست، بلکه خواستار تأیید اقتدار و نفوذ خود است. به همین خاطر است که امریکا به تغییرات مهم و ریشهای در نوع نگرش به ایران نیاز دارد؛ تغییر هم در محتوا و هم در سبک نگرش. واشنگتن، با توجه به ماهیت مذهبی حکومت ایران و سوءظنهایی که دارد، باید به مقامات سخنپراکن خود یاد بدهد که نمیتوانید ایران را بخشی از محور شرارت یا بانک مرکزی تروریسم بخوانید و سپس به نتایج خوشایند مذاکرات در آینده امیدوار باشید. تهران میخواهد که جامعة بینالملل نه تنها منافعش را در نظر بگیرد، بلکه قدرتش را هم بپذیرد. از این جهت مذهبیهای ایران تنها مورد نیستند. شوروی را به یاد آورید که برای مدتها از ایالات متحده میخواست مرزبندیهای بعد از جنگ سرد را در اروپای شرقی بپذیرد؛ بنابراین، سیاست جدید امریکا در قبال ایران باید بهطور رسمی قدرت جمهوری اسلامی را به رسمیت بشناسد. واشنگتن، با توسل به این روحیه، باید فکر بیهودة تغییر حکومت در ایران را کنار بگذارد و اختصاص 75 میلیون دلار برای تبعیدیهای ایرانی و فعالیت رسانهای علیه ایران را نیز لغو کند. در غیر این صورت باید اعتراف کرد این رویاپردازی به شکست منجر خواهد شد. ایران، برخلاف اروپای شرقی در دهة 1980.م جنبش منسجم معترضی دارد که تمایل ندارد از امریکا دستور یا خط بگیرد، اما دلیل دیگری نیز برای بیهوده بودن اندیشة تغییر حکومت وجود دارد؛ فحاشیهای واشنگتن در مورد ایران و تعهد کمک به اپوزیسیون ضد انقلاب اسلامی که وجود تأثیرگذاری ندارد، این تفکر را برای تندروهای ایران بهوجود آورده است که پیشنهاد واشنگتن برای مذاکره صرفاً تلاشی است برای فریب ایران؛ به همین خاطر تندروها هر اقدامی از سوی سیاستمداران اعتدالگرا برای ارتباط با امریکا را به منزلة اعطای امتیاز از سوی خائنان به شیطان بزرگ تلقی خواهد کرد. نباید این مطلب را نادیده گرفت که ایران مطمئناً تغییر خواهد کرد، ولی با روش و شیوة خودش. درست است که ایالات متحده در ایجاد حکومتی مداراگر منافعی دارد، ولی این کار با پخش کردن داستانسرایی ایرانیهای تبعیدی یا درخواست بوش از جامعة بیتفاوت ایران میسّر نخواهد شد، بلکه وارد کردن ایران به اقتصاد و جامعة جهانی، به سیر حرکت به سوی دموکراسی در آن کشور شتاب بیشتری خواهد داد.
بهترین راه برای ایجاد رابطهای مؤثر با ایران، این است که واشنگتن باب مذاکرات مستقیم بر سر مسائل مهم و اساسی را با توسل به چهار اقدام جداگانه بگشاید؛ چون هدف از مذاکرات، عادیسازی روابط است، اولین اقدام، تعیین جدول زمانی برای ازسرگیری روابط دیپلماتیک توأم با رفع تدریجی تحریمهای امریکا علیه ایران و آزادسازی داراییهای مسدودشده این کشور است.
ثابت قدم بودن در ارائة مشوّقهایی از این نمونه میتواند راه را برای بحث بر سر مسائل پیچیدهتر هموار سازد و افکار عمومی ایرانیان را نسبت به ایالات متحده خوشبین کند. گام دوم مربوط میشود به اولویت دادن به برنامة هستهای ایران. نباید این نکته را نادیده گرفت که ایران نمیتواند شبیه لیبی باشد و زیرساختهای هستهای خود را بنا به درخواست غرب نابود سازد. مذاکرهکنندگان بر سر این موضوع باید سازوکارهایی را پیشنهاد دهند که تهران بر مبنای آنها بتواند اعتماد جامعة بینالمللی را در مورد برنامة هستهای خود بهدست آورد. چنین سازوکارهایی میتواند موافقت ایران با ایجاد نظام بازرسی محکمی را شامل شود که نشان دهد برنامة هستهای ایران برای مقاصد نظامی تغییر مسیر نخواهد داد. از سوی دیگر حقوق انپیتی (N.P.T) ایران برای توسعة توانایی در غنی کردن محدود اورانیوم باید رعایت شود و ایران نیز اجازة بازرسیهای سرزده و حضور دائم کارشناسان آژانس بینالمللی انرژی اتمی را بدهد و گزارش کامل فعالیتهای قبلی برنامة هستهای خود را نیز ارائه نماید؛ البته ممکن است هدف نهایی ایران از توسعة برنامة هستهای، تولید تسلیحات اتمی باشد، ولی همانند عراق، میتوان با توسل به فرآیند دقیق بازرسی و کنترل، که مورد حمایت بینالمللی نیز باشد، مانع رسیدن ایران به این هدف شد.
سومین گام باید به مذاکرات در مورد عراق مربوط باشد. بسیاری از سیاستمداران واشنگتن، تحتتأثیر گزارش بیکر ــ هامیلتون، نتوانستند ثابت کنند چرا نباید ایران را در نظر گرفت؟ اول اینکه آنها فکر میکنند ایران ترجیح میدهد که نظارهگر مرگ نظامیان ایالات متحده در عراق باشد تا درسی بشود برای هراس واشنگتن از آغاز کردن حادثة ناگوار دیگری در منطقه، ولی واقعیت این است که مقامهای ایرانی اعتقاد دارند بعد از چهار سال جنگ بینتیجه، جاهطلبیهای امریکا اکنون زمینگیر شده است. دومین تصور غلط از این فکر ناشی شده است که جلب همکاری ایران مستلزم لغو تحریمهای سازمان ملل در مورد برنامة هستهای آن کشور است. چنین استدلالی از این پیشفرض نادرست حکایت میکند که اقدامات سازمان ملل آنقدر محکم و کارساز میباشند که نیازی به کاهش آنها نیست؛ درواقع رهبران ایران، برخلاف متحدان امریکا، رابطة اندکی بین سیاستشان در مورد عراق و برنامه هستهای میبینند. تمام سیاستمداران در تهران اعتقاد دارند که ادامة اشغال عراق مانع از پیشرفت امور سیاسی در آن کشور میشود و تنها راه ایجاد ثبات در عراق، خروج تدریجی نظامیان امریکاست. انگیزه و طرز تلقی تهران از عراق هرچه باشد، نفوذش آن را به شریکی صرفنظر ناشدنی تبدیل کرده است. اگرچه ایران در حمایت از شیعیان عراق فروگذاری نکرده و واشنگتن نیز دراینباره از ایراد هرگونه اتهامی خودداری ننموده است، هر دو دولت اهداف مشترکی در عراق دارند؛ تهران نیز مانند واشنگتن از پایان جنگ داخلی و یکپارچگی عراق خرسند خواهد شد؛ زیرا زمامداران ایران میدانند که مناسبترین راه برای اعمال نظر در حوزة سیاسی عراق، از طریق انتخابات میسر خواهد بود. از سوی دیگر وجود دولتی قانونی و مقتدر در عراق به تسهیل سیر خروج نیروهای ایالات متحده کمک خواهد کرد. پایان یافتن یاغیگری و وارد شدن سنّیهای اعتدالگرا در ساختار حکمرانی عراق از جمله اهدافی هستند که منافع ایران و امریکا را تأمین میکنند. سیاستمداران امریکا به جای ناراحتی از نفوذ ایران در عراق، بهتر است به فکر اداره و کنترل سازندة قدرت ناشی از آن نفوذ باشند. هرگاه نفوذ مشروع ایران در عراق به رسمیت شناخته شود و چهارچوبی برای هماهنگ کردن سیاستهای دو کشور تدوین گردد، واشنگتن بهراحتی میتواند درخواستهایش از ایران را مطرح نماید. ایران هماکنون از شرکای تجاری بزرگ عراق است و امریکا باید در آینده به تسهیل این تجارت کمک کند؛ زیرا سبب ثبات در جنوب عراق خواهد شد. در هر صورت، هرچه زودتر امریکا به تأثیر مفید و سازندة ایران در عراق پی ببرد، زودتر نیز به هدف جلوگیری از تقسیم عراق و بیثباتسازی خلیجفارس دست پیدا خواهد کرد.
اما چهارمین اقدام، تمرکز بر مذاکرات درباره فرآیند صلح فلسطین و اسرائیل است که ایران بهشدت در مقابل آن موضع گرفته است. دشمنی ایران با اسرائیل بر مبنای ایدئولوژی اسلامی است که مشروعیت صهیونیسم جهانی را نادیده میگیرد. حمایت ایران از حماس و حزبالله فضای مناسبی را در منطقه برای ایران فراهم میکند. پیروزی حزبالله در جنگ 33 روزه با اسرائیل عزم ایران را برای حضور در منطقه جزمتر کرده است و امریکا باید این وضعیت را تغییر دهد. اگر ایران و امریکا به دنبال عادیسازی روابط خود باشند، آنگاه است که برای اولینبار، کجخلقیهای ایران با اسرائیل به ضررش تمام خواهد شد.
نگاهی دقیق به تاریخ ایران نشان میدهد که رفتارش تغییرپذیر است؛ بهطور مثال در سال 1990.م به دنبال مشوّقهای خوبی که به ایران پیشنهاد شد، پذیرفت که از تحت تعقیب قرار دادن مخالفانش در اروپا و همچنین حمایت از فعالیتهای تخاصمجویانه در خلیج فارس دست بردارد.[3] در سال 1997.م دادگاهی در آلمان عوامل دولت ایران را به دست داشتن در ترور رهبران کرد مخالف ایران متهم کرد و به دنبال آن دولت آلمان مأموران سیاسی خود را از تهران فراخواند و تحریمهای تجاری نیز علیه ایران وضع کرد. جمهوری اسلامی هم به سرعت عملیات تعقیب کردن مخالفان در تبعید را پایان داد. از سوی دیگر عربستان سعودی و دولتهای خلیج فارس در سال 1990.م پذیرفتند در صورتی که ایران از حمایت تندروها در کشورهایشان دست بردارد، به عادیسازی روابط خود با تهران روی آورد. همة این موارد از این واقعیت حکایت میکند که منافع استراتژیک حاصل از آشتی و مصالحه، تهران را به تغییر سیاستهایش متقاعد کرد. واشنگتن اکنون باید نتایج بهدستآمده از آن درسها را مدنظر قرار دهد. هرگاه ایران و ایالات متحده تصمیم بگیرند اختلافاتشان را حل کنند، آنگاه نیرویی فوری و طبیعی لازم است که تهران را از مواضعش علیه فرآیند سازش خاورمیانه و تکیه بر حمایت از گروههای مقاومت دور سازد. به این نکته نیز باید توجه کرد که تغییرات یادشده باید با توسل به ابزارهای دیپلماتیک و اقتصادی انجام شود. نباید ایران را مجبور کرد حزبالله را رها کند، بلکه باید از تهران خواست که حزبالله را متقاعد کند در لبنان سازندهتر عمل کند و از حمله به اسرائیل خودداری نماید. تقریباً سه دهه است که احساسات پرشور و لفاظیهای غیرمسئولانه از پیشرفت روابط منطقی بین ایالات متحده و ایران جلوگیری کرده است. همچنین باید اعتراف کرد که مصلحتگرایی در مذبح تعصب قربانی گردیده و منافع مشترک بهخاطر گلایههای تاریخی و درهمپیچیده نادیده گرفته شدهاند. با وجود این اکنون در میان احزاب ایران حداقل یک گروه قدرتمند با عنوان مصلحتگرایان راست جدید وجود دارند که به همسازی با واشنگتن تمایل دارند. اگر واشنگتن استراتژی جامعی برای آشتی و مصالحه تدوین کند، آن وقت برای ایران و ایالات متحده این امکان فراهم خواهد بود که دشمنی بین خودشان را مرتفع سازند. شاید الگویی جدید نتواند از تنش یا حتی درگیری جلوگیری کند، ولی میتواند تهران را متقاعد سازد که تأمین منافعش در گرو مهار گرایشات و تمایلات تندروانه است. ایران برای واشنگتن تا آیندهای معلوم به صورت نوعی معضل باقی خواهد ماند و پرسش این است که چگونه میتوان پیچیدگیها و تعارضاتش را مدیریت کرد. دادن پیشنهاد از سوی ایالات متحده برای عادیسازی روابط و آغاز گفتوگوها در مورد موضوعات مهم بین دو دولت شرایطی را برای ایران فراهم میآورد که طی آن باید انتخاب کند: آیا میخواهد دولتی باشد که مدافع تعهدات و الزامات مشروع است، یا متوسل شدن به قواعد و اصول خاص خود؟ بهنظر میرسد که برای اولینبار طی دهههای گذشته، علائمی وجود دارد که نشان میدهد ایران گزینة اول را انتخاب خواهد کرد.[4]
پینوشتها
* عضو ارشد شورای روابط خارجی
[1]ــ البته خوانندگان محترم متوجه هستند که تعابیر نویسنده مبنی بر بلندپروازیهای ایران بر واقعیت منطبق نیست و ایران جز جلوگیری از مداخله امریکا در عراق و منطقه و تأمین امنیت و تمامیت ارضی خود، هدف دیگری را پی نمیگیرد.
[2]ــ خواننده محترم باید به این نکته توجه کند که نویسنده مقاله از منظر غرب و دولتهای غربی چنین تلقیای از ایران و مواضع آن دارد و در بخشهای دیگر این نوشتار نیز، این مسئله به خوبی مشهود است.
[3]ــ موارد فوق از جمله اتهامات دولتهای غربی برای اعمال فشار بر ایران و تحمیل خواستههای خود است.
[4]ــ برای اطلاع از اصل مقاله رک:
Ray Takeyh, “Time for Détente with Iran”, Foreign Affairs, March/April. 2007