آرشیو

آرشیو شماره ها:
۶۶

چکیده

متن

از میان این‌همه دعوت و دغدغه و داعیه که برای به ثمر رساندن اهداف انقلاب اسلامی و پی‌ریزی تمدن شکوهمندی برای جهان اسلام وجود دارد، به راستی کدام‌یک را می‌توان اصلی‌ترین و اصیل‌ترین آنها دانست؟

اگر خوب بنگریم و عمیق فکر کنیم، نوزایی و جوشش علمی و فرهنگی را مهم‌تر و اساسی‌تر از همه‌چیز خواهیم یافت و به‌ویژه پیدایش نهضت عمیق و فراگیر علمی در حوزه علوم انسانی برای فراهم ساختن زمینه‌های پیشرفت و توسعه، بیش از پیش ضرورت خود را می‌نمایاند.

حتی اگر کاری به چرایی و چگونگی انحطاط تمدن اسلامی در قرون گذشته نداشته باشیم، پرسشی هم‌اکنون پیش روی ماست و آن اینکه چرا با وجود پیدایش جنبش‌های اسلامی در صدساله اخیر و به‌ویژه با ظهور و پیروزی انقلاب اسلامی در ایران، که خود مهم‌ترین تحول تاریخی جهان اسلام به حساب می‌آید، هنوز باید از ضرورت خودکفایی علمی و نوآوری و شکوفایی و ضرورت‌های آن سخن بگوییم؟

نامیدن سال 1387 به سال نوآوری و شکوفایی توسط مقام معظم رهبری، از نیازهای جدی و اساسی ایران و اسلام در این عرصه حکایت می‌کند.

پیش‌روی گرامی شما متن گفت‌وگوی نشریه با حجت الاسلام والمسلمین رضا غلامی رئیس مرکز پژوهش‌های فرهنگی و اجتماعی، درباره همین نیازها و ضرورت‌ها و کاستی‌ها و کمبودهای آن قرار دارد.

 

● جناب آقای غلامی، مقام معظم رهبری (مدظله‌العالی) سال 1387 را «سال نوآوری و شکوفایی» نامید. لطفاً ابتدا درباره اهمیّت و کارکرد این نام‌گذاری‌ها (که خود یکی از نوآوری‌های معظم‌له در عرصه سیاست و فرهنگ عمومی است) کمی توضیح دهید و سپس بیان فرمایید که این عنوان از چه نیازها، زمینه‌ها و ضرورت‌هایی حکایت می‌کند؟

تعیین نام یا شعار برای هر سال و هر دهه، تدبیری حکیمانه است که رهبر معظم انقلاب اسلامی طی دو دهه گذشته همواره آن را اتخاذ کرده است؛ درواقع، انتخاب نام یا شعار برای سال یا دهه، فضای لازم را برای حرکت کشور به سمت جلو ایجاد می‌کند. باید توجه کرد که این نام‌گذاری‌ها از اشراف رهبری انقلاب نسبت به نیازهای کنونی و آینده کشور حکایت می‌کند؛ به عبارت دیگر، هم نیازها و اقتضائات روز کشور در نام‌گذاری‌ها دخیل است و هم آینده‌نگری، که هر دوی اینها را در اغلب نام‌گذاری‌ها مشاهده می‌کنیم؛ البته عده‌ای تصور می‌کنند که اگر نام و شعاری برای سال یا حتی دهه تعیین شد، باید آن شعار در ظرف زمانیِ همان سال یا دهه به شکلی ملموس محقق شود، درحالی‌که به گمان بنده، مقصود از نام‌گذاری‌ها، چه در ایران و چه در سایر کشورها، این نیست. مهم این است که فضا و اقدامات لازم برای حرکت کشور به سمت اهداف، که ممکن است بعضاً خود عنوان سال یا دهه هم یکی از آن اهداف باشد، ایجاد شود.

درباره عنوان سال 1387، یعنی نوآوری و شکوفایی، باید عرض کنم که به برکت انقلاب اسلامی و با وجود موانع بزرگی که دشمنان انقلاب برای جلوگیری از پیشرفت کشور طی سه دهه اخیر ایجاد نموده‌اند، سال‌هاست که در مسیر پیشرفت قرار داریم؛ با این ملاحظه که پیشرفت فرایند است و در شرایط عادی و با در نظر گرفتن نقطه‌ای که هم‌اینک کشور در آن قرار گرفته است، به زمان معتنابهی نیاز دارد؛ بنابراین اگر قصد داشته باشیم با سرعت معمولی در جاده پیشرفت حرکت کنیم، بیش از گذشته، از جهان، که با سرعتی باورنکردنی در حال پیشرفت است، عقب می‌مانیم تا حدی که جبران عقب‌ماندگی و پُر کردن فاصله برای ما ناممکن خواهد شد. در این شرایط، مهم‌ترین عاملی که می‌تواند به حرکت کشور در مسیر پیشرفت سرعت بدهد، نوآوری است. البته طبیعی است که منظور از نوآوری صرفاً نوآوری علمی و فنّاوری نیست، بلکه نوآوری مدیریتی را نیز شامل می‌شود؛ یعنی رسیدن به طرح‌ها و نقشه‌های مبتکرانه و کارآمدی که بتواند به حرکت کشور در جاده پیشرفت سرعت و شتاب، و خطرهای احتمالی را نیز کاهش دهد؛ البته معنای سخن من این نیست که نوآوری فقط عاملی سرعت‌بخش یا شتاب‌دهنده به شمار می‌رود؛ زیرا نوآوری درواقع یکی از لوازم اساسی پیشرفت است؛ به‌ویژه در جایی که کشوری به دنبال پیشرفت صوری و نمایشی نباشد و بخواهد با رعایت اصل استقلال و خوداتکایی به پیشرفت، آن هم از نوع پایدار آن، برسد.

درباره شکوفایی نیز منظور روشن است؛ در سه دهه گذشته کارهای بزرگ و منحصربه‌فردی برای آبادانی کشور آغاز شده که به سرانجام رسیدن هر یک از آنها، قدرت کشور را برای حرکت به جلو افزایش می‌دهد؛ بنابراین، عنوان شکوفایی به این معناست که باید عزم و اراده ملّی برای به سرانجام رساندن کارهای نیمه‌تمام و همچنین افزایش بهره‌وری آنها ایجاد شود؛ البته باید توجه کرد که مشکل کشور ما فقط تمام شدن کارهای نیمه‌تمام نیست، بلکه بخشی از مشکل ما منطبق نبودن هزینه بر خروجی در کارهای تمام‌شده است که شعار شکوفایی بر آن هم تأکید می‌کند.

در پاسخ به پرسش شما مایلم این نکته را هم متذکر شوم که رونق گرفتن نوآوری مستلزم شکل‌گیری چرخه کامل نوآوری در کشور است. در کشورهای به‌اصطلاح پیشرفته نیز این چرخه وجود دارد. تا زمانی‌که چنین چرخه‌ای وجود نداشته باشد، نوآوری به قاعده تبدیل نخواهد شد. این امر درباره شکوفایی نیز صادق است؛ به بیان دیگر، شکوفایی نیز باید از چرخه‌ای کامل برخوردار باشد.

● به نظر جنابعالی سطح کمّی و کیفی پژوهش‌های علمی کشور، به‌ویژه در عرصه علوم انسانی، در حال حاضر مقبول است یا خیر؟ چرا؟

به اعتقاد من، طی دهه اخیر و به‌ویژه پس از طرح و پیگیری جدی و مستمر موضوع نهضت تولید علم و نظریه‌پردازی از سوی مقام معظم رهبری، رشد علمی کشور در علوم پایه، پزشکی و فنّی و مهندسی سیر صعودی داشته است. دستاوردهای علمی دانشمندان کشور در زمینه‌های گوناگون نیز از این واقعیت حکایت می‌کند. با وجود این، رشد علوم انسانی در کشور رضایت‌بخش، و با موقعیت و نیازهای حیاتی کشور متناسب نیست. پیش از ورود به مبحث علوم انسانی، باید بر این نکته درباره علوم پایه، پزشکی و فنّی و مهندسی تأکید کنم که به‌رغم پیشرفت‌هایی که در این علوم احساس می‌شود، هنوز رشد علمی در این علوم نیز به صورت فرایند درنیامده است. مطمئناً اگر بتوانیم با نوسازی نظام آموزش عالی، پیشرفت کشور در این علوم را به شکل فرایند درآوریم، دستاوردهای علمی و به دنبال آن فنّاوری کشور ده‌ها برابر خواهد شد.

● در صورت ترسیم نمادینی از وضعیت نوآوری و شکوفایی علمی و پژوهشی در ایران پس از انقلاب، احتمالاً حوزه علوم انسانی رتبه چشمگیر و ارزشمندی نخواهد داشت. بعضی از شاخه‌های علوم انسانی نه تنها رشد کافی نکرده، بلکه به رکود و حتی واپس‌گرایی دچار شده‌اند؛ اولاً اهمیت و جایگاه حوزه علوم انسانی را در میان سایر عرصه‌ها و زمینه‌های علمی و پژوهشی بیان فرمایید و ثانیاً علل این کندی، رکود یا واپس‌گرایی را چه می‌دانید؟

اعتقاد دارم که در میان عرصه‌های گوناگون نوآوری، نوآوری علمی از همه نافع‌تر است و در میان علوم گوناگون، علوم انسانی از حیث میزان اثرگذاری رتبه نخست را دارد. ملاحظه بفرمایید، علوم انسانی، علاوه بر آنکه خود در مدیریت جوامع انسانی تأثیر بسزایی دارد، در قبال فراهم شدن زمینه گسترش علوم دیگر نیز بسیار کارساز است. همان‌گونه که نسبت حاصل‌خیزی زمین به میزان و کیفیت محصولی است که می‌توان در آن تولید کرد و در صورت حاصل‌خیز نبودن زمین، محصول خوبی از آن به دست نمی‌آید، به نظر می‌رسد در جامعه‌ای که علوم انسانی رشد نداشته باشد، علوم دیگر نیز از رشد واقعی بازخواهند ماند. 

درباره رشد علوم انسانی در ایران، با نظر شما کاملاً موافقم. باید پذیرفت که علوم انسانی جدید در ایران همواره دچار رکود بوده است و این موضوع به زمان حال اختصاص ندارد. دلایل متعددی برای رکود علوم انسانی در ایران می‌توان برشمرد که از نظر من مهم‌ترین آنها، به چگونگی تولد علوم انسانی در ایران باز می‌گردد. صرف نظر از چون و چراهای جدی درباره فلسفه علوم انسانی جدید، باید توجه کرد که علوم انسانی در ایران هیچ‌گاه متولد نشد، بلکه ترجمه شد. این ترجمه چندان هم اختیاری و با میل و رغبت نبود. ما بر اثر مواجهه با غرب، با نوعی تحمیل علوم انسانی روبه‌رو گردیدیم. الان که حدود یک سده از ورود علوم انسانی جدید به ایران گذشته است نیز می‌توان گفت که ما همچنان مشغول ترجمه علوم انسانی هستیم و هنوز از این کار فارغ نشده‌ایم؛ البته این سخن به‌هیچ‌وجه به معنای نادیده انگاشتن فایده‌مندی ترجمه نیست، ولی روشن است که ترجمه فقط آغاز کار است. ما در به‌وجود آمدن فلسفه اسلامی نیز وامدار فیلسوفان یونانی هستیم و پذیرفته‌ایم که ترجمه فلسفه یونان باستان به شکل‌گیری فلسفه اسلامی کمک شایانی نمود، ولی فیلسوفان ما هیچ‌گاه به ترجمه اکتفا نکردند و وارد عرصه مهمی چون نقد شدند. همین نقد بود که ما را مستعد تولید فلسفه‌ای متفاوت با عنوان فلسفه اسلامی کرد. ترجمه علوم انسانی در ایران، علاوه بر متوقف ساختن تولید علمی، مشکل دیگری را به‌وجود آورد و این مشکل، منطبق نبودن فلسفه و متدولوژی علوم انسانی بر جهان‌بینی مسلمانان است. علوم انسانی در بستر تاریخی خاصی در غرب مسیحی، که به ظهور جهان‌بینی کاملاً متفاوتی منجر شد، متولد گردید و رشد کرد. این جهان‌بینی تجربه بشری را میزان و ملاک همه چیز می‌دانست. طبیعی است که فلسفه و متدولوژی علم نمی‌تواند از جهان‌بینی متأثر نباشد؛ بنابراین، بسیاری از رشته‌های علوم انسانی در ایران ناکارآمد است و همین امر نیز سبب شده است که بسیاری از دانشمندان علوم انسانی ما صرفاً حاملان تاریخ علوم انسانی باشند و نخواهند یا نتوانند در حل مسائل روز انسانی و اجتماعی مؤثر عمل کنند.

● با توجه به نگرش دینی حاکم بر نظام و جامعه اسلامی ایران و اینکه انسان‌شناسی و فروعات مختلف آن موضوع بسیار مهم معارف دینی است و اصول و ریشه‌های خاصی برای آن در نظر گرفته شده است، اساساً به چه میزان حدود و قواعد برای امکان نوآوری و شکوفایی در حوزه علوم انسانی قائل هستید؟

ابتدا باید توجه کرد که جهان‌بینی اسلامی یا معارف غنی اسلامی، با کاربست صحیح و به جای متدولوژی تجربی در کشف مشکلات و پاسخ آنها هیچ مخالفتی ندارد. اساساً اسلام نیامده است تا راه وارسی‌های علمی در زندگی بشر را سد کند. بسیاری از آیات قرآن کریم بر اهمیت تجزیه و تحلیل علمی برای کشف حقیقت یا مدیریت زندگی فردی و اجتماعی تأکید کرده است. مشکل اساسی در مواجهه علم (Science) و دین، یعنی اسلام، به جایگاه و قلمرو این علم و متقابلاً دین برمی‌گردد. از نظر اسلام، متدولوژی تجربی به تنهایی نمی‌تواند هستی، خدا و انسان را بشناسد و حتی تکیه صرف به آن می‌تواند انسان را به گمراهی بکشاند. از طرف دیگر، دین نمی‌خواهد جلوی عقل و اختیار آدمی را بگیرد و وارد قلمرو اختصاصی علم شود؛ نه تنها نمی‌خواهد، بلکه اساساً چنین شأنی برای خود قائل نیست. شما در سیره ائمه اطهار(ع) نیز نمی‌بینید که مردم را به جای حل نیازهای روزمره خود از طریق علم، به مراجعه صرف به متون دینی فراخوانده باشند؛ اگر این‌گونه بود دیگر پرورش دانشمندان بزرگ در مدرسه عظیم امام صادق(ع) و تأثیر عمیق آن دانشمندان در شکوفایی علمی در جهان را شاهد نبودیم. این موضوع درباره علوم انسانی نیز صادق است؛ البته با این تفاوت که قلمرو علم به معنای سایِنس در بعضی از رشته‌های علوم انسانی مانند فلسفه، الهیات یا حقوق بسیار محدود است. بااین‌حال سخن فوق به معنای این نیست که در آن قلمرو، به جای علم فقط دین حضور دارد، بلکه در آن قلمرو، علاوه بر دین، عقل کلی یا برهانی در جایگاهی هم‌عرض دین حضور جدی دارد و به راحتی پرسشگری می‌کند؛ ازهمین‌روست که ایمان در اسلام بدون تعقّل و از سر تقلید کورکورانه بی‌ارزش و بدون دوام است. شما اگر توانستید چنین نسبتی را بین علم و دین در فلسفه، که مادر همه علوم است، برقرار کنید، به‌طور طبیعی این نسبت در سایر علوم و به‌ویژه رشته‌های گوناگون علوم انسانی نیز برقرار می‌شود؛ با این ملاحظه که هر رشته علمی خود دارای فلسفه‌ای است که با فلسفه محض ارتباط طولی دارد.

برای پاسخ به بخش دوم پرسش شما، به نظر می‌رسد ابتدا باید به معنای نوآوری علمی توجه کنیم. پژوهش در علوم انسانی یعنی نوآوری؛ زیرا شما در پژوهش مسئله‌ای دارید که به دنبال حل آن هستید. اگر این مسئله را قبلاً دیگران و از همان راه مورد نظر شما حل کرده باشند که این کار، عبث، و اساساً اطلاق عنوان پژوهش به چنین کاری نادرست است، ولی اگر شما نخستین نفری هستید که موفق شده‌اید مسئله‌ای علمی را از راه تازه حل کنید، پس به نوآوری علمی دست زده‌اید؛ البته طبیعی است که مسئله‌یابی کار ساده‌ای نیست و کسی می‌تواند به مسئله تازه دست پیدا نماید که از طریق مطالعات وسیع، به سابقه علمی رشته خود اشراف بالایی پیدا کرده باشد. در این میان عده‌ای از عالمان، دائره‌المعارف‌ها، دانش‌نامه‌ها یا نوشته‌های متعدد دیگری پدید می‌آورند که گرچه عنوان پژوهش به آن داده نمی‌شود، در شکل‌گیری و انجام دادن پژوهش، که از یافتن مسئله آغاز می‌شود و با تجزیه و تحلیل آن به سمت حل مسئله امتداد می‌یابد، سهم مهمی دارند.  

همچنین باید توجه کرد که مسائل علمی اهمیت یکسانی ندارند؛ بعضی وقت‌ها حل مسئله‌ای علمی اثر ناچیز یا نامحسوسی دارد، اما گاهی زمینه شکل‌گیری تحول و حتی انقلاب علمی را فراهم می‌کند؛ البته مسائل جزئی در علوم انسانی کم‌اهمیت نیستند؛ زیرا انباشت یافته‌های علمی در شکل‌گیری تحول مؤثر است.

براساس آنچه عرض شد، نوآوری در علوم انسانی حد و مرزی ندارد، حتی در علوم دینی مانند فقه نیز استنباط حکم شرعی از راه نو و با نتیجه تازه، می‌تواند نوآوری تلقی گردد. البته در اینجا بحث بدعت و تفاوت آن با نوآوری نیز مطرح است که ترجیح می‌دهم به دلیل پرهیز از طولانی شدن سخن وارد آن بحث نشوم.

● دین و علوم دینی در تعامل با علوم انسانی چه تأثیری بر توسعه و تعمیق پژوهش در این زمینه داشته است و آیا می‌توان گفت که معارف دینی سبب مناسب‌تر شدن زمینه شکوفایی علوم انسانی می‌شوند؟ به‌ویژه تأثیر انقلاب شکوهمند اسلامی بر توسعه، شکوفایی و نوآوری در علوم انسانی چگونه بوده است؟

درباره تأثیر دین اسلام بر گسترش علم و دانش بسیار بحث شده است و در همین حد عرض می‌کنم که نظیر تأکیدات اسلام، به‌ویژه مذهب تشیع، بر روی ارزش و کاربرد علم چه به معنای Knowledge و چه به معنای Science در سایر ادیان وجود ندارد شکل‌گیری تمدن شکوهمند اسلامی در قرن چهارم و نیمه اول قرن پنجم، که واقعه‌ای بزرگ و البته تکرارپذیر است، از بها دادن نظری و عملی اسلام و مسلمانان، اعم از مردم و حاکمان، به علم و دانش و در پی آن عالم و دانشمند ناشی شد.

انقلاب اسلامی زمینه بازتولد علوم انسانی در ایران را فراهم نموده است. گرچه این اتفاق هنوز نیافتاده است، زمینه‌های آن همچنان وجود دارد. انقلاب اسلامی طی سه دهه گذشته حتی کانون علوم انسانی جدید، یعنی غرب، را نیز زیر سؤال برده است. من بر خلاف عده‌ای که تصور می‌کنند ما هم‌اکنون بر اثر حملات فکری ــ فرهنگی غرب در حالت انفعال به سر می‌بریم، معتقدم که غرب است که با پیروزی انقلاب و تأثیر جهانی آن در انفعال به سر می‌برد و حملات فکری و فرهنگی به اسلام و انقلاب اسلامی در این عصر از همین مسئله ناشی شده است. این برای ما فرصتی طلایی است که با شکستن تابوهای علمی، علوم انسانی مطلوب خود را پدید آوریم. بی‌تردید این سخن به هیچ وجه به معنای نادیده انگاشتن تجربه علمی بشر نیست؛ زیرا همان‌طورکه قبلاً عرض کردم، تولد علوم انسانی مطلوب از طریق نقد علوم انسانی موجود حاصل می‌شود. مشکل ما در گذشته این بوده است که یا معنا و فرایند صحیح نقد را متوجه نشده‌ایم یا از نقد نظریه‌های پُر زرق و برق غربی، که بعضاً تاکنون هزاران کتاب و مقاله برای تثبیت آن نوشته شده است، ترسیده‌ایم. انقلاب اسلامی آمده است تا ما را به خودمان بیاورد، توانایی‌هایمان را به رُخمان بکشد و استقلال را در همه زمینه‌ها، از جمله زمینه علمی، به ما برگرداند؛ در این‌صورت مطمئن باشید که تازه تعامل علمی ما با دنیا آغاز می‌شود. درحال‌حاضر ما در علوم انسانی با دنیا تعامل نداریم و توانایی آن را نیز دارا نیستیم. همان‌طورکه عرض کردم، آنچه امروز با آن روبه‌روییم ترجمه و در بهترین شرایط بازخوانی تاریخ علم است که البته همین کار هم خیلی اوقات درست انجام نمی‌شود.

● یکی از مباحث مهم رایج که به‌ویژه در دو حوزه علوم انسانی و هنر مطرح است و مصادیق آن عموماً در این دو حوزه قرار دارند، بحث خطوط قرمز است. به‌نظر شما این خطوط قرمز بیشتر جنبه سیاسی دارند یا اعتقادی و چه تأثیر منفی یا مثبتی می‌توانند در نوآوری و شکوفایی این دو حوزه داشته باشند؟

به اعتقاد من در کار علمی و پژوهشی هیچ خط قرمزی وجود ندارد. صحبت کردن از لزوم احترام گذاشتن به باورهای مردم و طرح نکردن شبهات دینی برای غیر متخصصان، آن هم با اغراض سیاسی، خط قرمز نیست. کسانی که امروز از وجود خطوط قرمز حکومتی در کار علمی خود صحبت می‌کنند واقعاً به دنبال کار علمی نیستند، بلکه سیاست‌بازانی هستند که در لباس عالم در انظار ظاهر شده‌اند. باید اکیداً توجه کرد که آزاداندیشی در پژوهش‌های علوم انسانی و اجتماعی اصلی تردیدناپذیر است و نظام اسلامی، مطابق آموزه‌های اسلامی و قانون اساسی، باید خود را نسبت به پاسداری از آن متعهد بداند.

● چرا شیوه مناظره علمی و اعتقادی در دوره‌های متأخر انقلاب اسلامی کم‌رنگ شد؟ درحالی‌که در سال‌های اولیه انقلاب، با وجود بی‌نظمی‌ها و ناامنی‌های فراوان، راه گفت‌وگو و مناظره تلویزیونی و مطبوعاتی و کنفرانسی میان گروه‌های گوناگون فکری و اعتقادی باز بود، امروز حتی مناظره‌های جدّی و مداوم میان اندیشمندان اسلام‌گرا را مشاهده نمی‌کنیم. آیا در حال حاضر جامعه و نظام ما در مقابل طرح آرا و اندیشه‌های دیگر احساس آسیب‌پذیری بیشتری می‌کند؟

ابتدا باید بر این نکته تأکید کنم که گفت‌وگو، بحث و مناظره لازمه رشد علوم، به‌ویژه علوم انسانی و اجتماعی، است؛ زیرا اولاً هر دیدگاه علمی نقدبرانگیز است؛ ثانیاً رشد علمی با مشارکت و کار جمعی ارتباط تنگاتنگی دارد. اما درباره اینکه درحال‌حاضر اراده‌ای در کار است که بحث‌ها و مناظره‌های علمی را تعطیل یا کم‌رونق کند با شما موافق نیستم. مناظره‌های پُرشور و حرارت اوایل انقلاب را نیز باید در فضا و شرایط حاکم بر آن دوران تحلیل کرد. در اینجا می‌خواهم این بحث را مطرح کنم که اولاً وقتی ترجمه جای پژوهش را گرفت دیگر انگیزه‌ای برای بحث و مناظره نمی‌ماند؛ زیرا اساساً مدعیانی وجود ندارند که بخواهند با یکدیگر وارد مناظره شوند. این مشکل در مورد کسانی که با قصد سیاسی وارد عرصه علمی می‌شوند مضاعف است. عالمان سیاست‌باز به سرعت به نوار کاست تبدیل می‌شوند که فقط می‌گویند و هیچ گوشی برای شنیدن یا انگیزه‌ای برای بحث ندارند، مهم این است که حرفشان از طریق تریبون‌های گوناگون گفته شود. با این وصف، مناظره برای آنها نه تنها نافع نیست، بلکه مضر نیز است. به‌طور طبیعی عالمان سیاست‌باز از مناظره واقعی فرار می‌کنند و برای اینکه حیثیتشان به باد نرود، دلیل خود را برای حضور نیافتن در بحث و مناظره، بی‌ادبی و بی‌سوادی طرف خود در بحث و مناظره اعلام می‌کنند.

● جهانی‌شدن چه تأثیری بر فرآیند آموزشی و پژوهشی حوزه علوم انسانی داشته و تا چه اندازه نظریه‌ها و نگرش‌ها را تحت‌تأثیر قرار داده است؟

جهانی شدن (Globalization) دو وجه دارد: وجه طبیعی و پروسه‌ای و وجه غیر طبیعی و پروژه‌ای که از آن به جهانی‌سازی (یا Westernization و Americanization) نیز تعبیر می‌شود. وجه طبیعی جهانی شدن عمدتاً از گسترش فنّاوری‌های جدید اطلاعاتی و ارتباطاتی ناشی شده است؛ البته این فنّاوری‌ها از نظر فکری ــ فرهنگی خنثی نیستند و به‌اصطلاح باردارند، اما فرصت‌هایی که آنها پدید می‌آورند از تهدیداتشان به مراتب بیشتر است. در شرایط جهانی شدن امکان انتقال علم و به تعبیر دیگر، تبادل و تعامل علمی هر لحظه وجود دارد و به‌ویژه برای محققان علوم پایه، پزشکی، فنّی و مهندسی که در مسیری واحد و عمدتاً به صورت طولی به پیش می‌روند امکان تعامل به شکل بی‌نظیری فراهم می‌شود. فرصت مهم برای ما در حوزه علوم انسانی امکان به دست آوردن انبوهی اطلاعات از نقاط مختلف جهان است و الا همان‌طورکه عرض کردم در وضعیت کنونی ما از قدرت تعامل حقیقی با دیگران در حوزه علوم انسانی برخوردار نیستیم. درباره جهانی شدن، توجه به این نکته ضروری است که ما هنوز آشنایی کاملی از پدیده جهانی شدن نداریم و در ابتدای راه هستیم، ولی مطمئناً در آینده نزدیک روز به روز بیشتر با جهانی شدن درگیر خواهیم شد که نفس این درگیری، چه به معنای مثبت آن و چه به معنای منفی‌اش، می‌تواند صدها مسئله علمی ریز و دُرشت در علوم انسانی و سایر علوم برای ما پدید آورد. این را هم باید متذکر شوم که در وجه طبیعی و فرایندی جهانی شدن، فضا برای رقابت فراهم می‌شود که صرف نظر از عادلانه یا ناعادلانه بودن این فضا، کشورها و ملّت‌هایی در میدان رقابت سود بیشتر خواهند برد که در مسائل فکری ــ فرهنگی دست پُرتری داشته باشند.

● جایگاه و موقعیت منطقه‌ای و جهانی ما در حوزه علوم انسانی چگونه است و تا چه حدّ به اهداف مورد نظر سند چشم‌انداز نزدیک شده‌ایم؟

احتمالاً از عرایض قبلی برایتان روشن شده است که به اعتقاد من کشور ما در عرصه علوم انسانی جایگاه و موقعیت والایی ندارد. وقتی در داخل کشور جایگاه و موقعیت ممتازی وجود نداشته باشد، به طریق اولی در جهان نیز جایگاه و موقعیتی وجود ندارد؛ البته عده‌ای از مسئولان دستگاه‌های علمی کشور در سال‌های اخیر کوشیده‌اند با وضع مقرّرات سخت و فشار به دانشجویان مقاطع تحصیلات تکمیلی و اعضای هیئت علمی دانشگاه‌ها، به بهانه بالا بردن رتبه دانشگاه‌های ایران در میان دانشگاه‌های دنیا، تعداد مقالات آی.اس.آی (ISI) را افزایش دهند، غافل از اینکه از کوزه همان تراود که در اوست. اولاً مشکل ما در علوم انسانی و البته در همه علوم، کمیّت نیست، بلکه کیفیت است؛ به عبارت دیگر، اگر هزاران مقاله نیز در نشریات خارجی چاپ شود، ولی مسئله‌هایمان را حل نکند، به خوداتکایی کشور کمک ننماید و یک گام، علم ما را به جلو نبرد، چه سودی نصیب کشورمان خواهد شد؟ ثانیاً وقتی بخواهیم مقالات آی.اس.آی خود را در عرصه علوم انسانی افزایش دهیم، چاره‌ای جز تن دادن به مبانی علمیِ سکولار نشریات آی.اس.آی، که اغلب در خارج از ایران منتشر می‌شوند، نداریم. در این صورت چه نصیب استادان ما خواهد شد؟ آیا خدای ناکرده می‌خواهیم با بالا بردن تعداد مقالات آی.اس.آی خودمان را فریب دهیم؟! آیا کشور ما به دنبال رشد ظاهری و ویترینی علم است یا رشد حقیقی؟ البته پس از مخالفت‌هایی که با اجباری شدن انتشار مقالات آی.اس.آی توسط استادان ابراز شد، نظام جدیدی برای ایران و دانشگاه‌های دنیای اسلام با عنوان آی.اس.سی (ISC) ایجاد شد که نقد آن به فرصت دیگری نیاز دارد، ولی اصولاً رفتن مسئولان به سمت بالا بردن تعداد مقالات، بدون در نظر گرفتن کیفیت و همچنین نیازهای حیاتی کشور، اشتباه است؛ البته عده‌ای در پاسخ می‌گویند مقالات منتشرشده در نشریات معتبر را هیئت‌های تحریریه قوی ارزیابی و تأیید می‌کنند، ولی باید توجه کرد که این نوع پاسخ‌ها برای کسانی که با رواج شکل‌گیری تحریریه‌های تشریفاتی در دنیا و حتی انتشار مقاله در قبال گرفتن پول ناآشنا نیستند، پاسخ قانع‌کننده‌ای نیست.

● آیا زیرساخت‌های مورد نیاز برای شکوفایی علوم انسانی در کشور ما وجود دارند و کدام‌یک از این زیرساخت‌ها در این زمینه اصلی‌تر هستند؟ چه تحولات مثبتی پس از انقلاب اسلامی در این ساختارها به‌وجود آمده است؟

به اعتقاد من، مهم‌ترین زیرساخت علوم انسانی، وجود نظام آموزش عالی قوی و باکیفیت است که از بطن آن، نیروی انسانی قوی، یعنی استاد و پژوهشگر مورد نیاز، خارج شود. البته قوی و کیفی بودن نظام آموزش عالی به قوی و کیفی بودن نظام آموزش عمومی نیز باز می‌گردد؛ به عبارت دیگر اگر شرایط نظام آموزش عمومی کشور مناسب نباشد، این موضوع تأثیر بسیاری در کیفیت نظام آموزش عالی خواهد گذاشت، مثلاً حافظه‌محوری، که امروز در مدارس کشور رواج دارد، هم در طراحی آزمون ورودی دانشگاه‌ها کاملاً تاثیرگذار است و هم در طراحی دروس دانشگاه‌ها.

متأسفانه باید اذعان کرد که به دلایل کاملاً روشن، هر دو نظام آموزش عمومی و عالی کشور دچار ضعف و ایراد هستند و دستور مکرر رهبر معظم انقلاب اسلامی به شورای عالی انقلاب فرهنگی مبنی بر نوسازی این دو نظام احتمالاً به دلیل همین ضعف و ایراد است. به‌رغم وضعیتی که در نظام آموزش عالی، به‌ویژه در عرصه علوم انسانی، شاهدیم، در دو دهه اخیر با توسعه نااندیشیده و نامتوازن دانشگاه‌ها برای پاسخ به نیاز کاذب قشر جوان به منظور برخورداری از مدارج دانشگاهی روبه‌رو بوده‌ایم. امروز هم این نوع توسعه حتی در مقطع کارشناسی که کشور سال‌هاست در بسیاری از رشته‌ها از آن اشباع شده است ادامه دارد، به‌طوری‌که چند سال پیش رئیس یکی از دانشگاه‌های کشور گفته بود باید در هر کوچه یک شعبه از فلان دانشگاه ایجاد شود؛ بعد هم ظرف دو سال ظرفیت پذیرش دانشجو در همان دانشگاه بدون توجه به نیازهای واقعی کشور افزایش یافت. این در حالی است که ورود دانشجوی مستعد و باانگیزه، وجود استاد ذی‌صلاح به نسبت منطقی دانشجویان، طرح درسی حساب‌شده و متن درسی مورد قبول، از لوازم اصلی توسعه کمّی است که به یقین در عرصه علوم انسانی این لوازم موجود نیست. فقط به یک نمونه اشاره می‌کنم: درحال‌حاضر در دبیرستان‌های کشور چند درصد از دانش‌آموزان ممتاز به تحصیل در رشته علوم انسانی تمایل دارند؟ نظام آموزش عمومی، علوم انسانی را رسماً در چه مرتبه‌ای تعریف کرده است و دانش‌آموزان ممتاز را به چه سمتی سوق می‌دهد؟ این فقط نمونه کوچکی است. 

از طرف دیگر نباید فراموش کرد فلسفه و متدولوژی علوم انسانی فعلی از جهاتی که به آن اشاره شد محل چون‌وچرای جدی است و تأسیس رشته‌های تازه یا بالا بردن ظرفیت رشته‌های قبلی، پیامدهای خوبی برای کشور نخواهد داشت. به اعتقاد من این حساسیت در مورد مقاطع تحصیلات تکمیلی به مراتب بالاتر است؛ زیرا بخش عمده‌ای از فارغ‌التحصیلان این مقاطع، نسل‌های بعدی استادان دانشگاه‌های کشور خواهند بود.       

 ● سهم بوروکراسی علمی و پژوهشی در رشد و توسعه علوم انسانی و ایجاد زمینه‌های نوآوری و شکوفایی در آن، چه مقدار است و آیا نظام بوروکراتیک علمی کنونی در کشور ما برآورنده چنین هدف و مقصودی هست؟

کسی نمی‌تواند با بوروکراسی به‌طور مطلق مخالف باشد. بوروکراسی در دانشگاه‌ها در حد و سطحی مورد نیاز است و الا هرج و مرج ایجاد می‌شود، اما باید توجه کرد که علم در چهارچوب‌های خشک، بی‌روح و انعطاف‌ناپذیر رشد نخواهد کرد؛ ازهمین‌رو اگر بوروکراسی در خدمت رشد علم باشد، مفید است والا باید از سر راه علم برداشته شود. اگر به دانشگاه‌های ممتاز دنیا نگاه کنیم در بسیاری از آنها، استاد یا پژوهشگر، وقتی استعداد و توانایی علمی خود را نشان دهد، به او اعتماد می‌شود و دست او برای کار علمی کاملاً باز گذاشته می‌شود. به گمان من، در دانشگاه‌های ما عموماً تر و خشک با هم می‌سوزند و میان باسواد و کم‌سواد یا بااستعداد و بی‌استعداد در توزیع امکانات تفاوت چندانی وجود ندارد. وقتی معیارهای ارتقا نیز کمّی شد، کم‌سوادها هم می‌توانند ترقی کنند و به راحتی از مرتبه استادیاری به مرتبه استادی برسند.

در علوم انسانی، این مشکل در مورد پژوهش تشدید شده است و ازهمین‌رو مشاهده می‌کنید که در مراکز تحقیقاتی، صرف نظر از ترجمه، تألیف و گردآوری به مراتب رونق بیشتری از پژوهش به معنای نوآوری دارد؛ زیرا هم آسان‌تر است و هم سریع‌تر فرد را ارتقا می‌دهد، علاوه بر این، بر روی ضعف مدیران مراکز پژوهشی هم سرپوش می‌گذارد. در چنین وضعیتی طبیعی است که میان هزینه‌کرد با خروجی از نظر کیفی هیچ نسبت منطقی‌ای وجود ندارد.

● به عنوان آخرین سوال توسعه علوم انسانی و بسترسازی برای ایجاد نوآوری و شکوفایی در آن را چندمین اولویت علمی و فرهنگی کشور می‌دانید و آیا در عمل و قانون این اولویت رعایت شده است؟ هم‌اکنون به‌نظر می‌رسد که علوم انسانی، نه فقط از لحاظ ساختار نظام آموزشی و پژوهشی کشور، وضعیت ضعیفی دارد، بلکه عده‌ای از مسئولان و نهادهای کشور نیز به آن بی‌مهری می‌کنند؛ ریشه این بی‌توجهی را در چه می‌دانید؟

به اعتقاد من، یکی از نشانه‌های بارز ارتقای جایگاه پژوهش‌های علوم انسانی در کشور، فراهم شدن امکان طبیعی تأسیس و اداره مراکز پژوهشی خصوصی است؛ به عبارت دیگر، اگر در این کشور مرکزی پژوهشی توانست بدون وابستگی دولتی یا برخورداری از رانت، روی پای خود بایستد و از طریق گرفتن سفارشات پژوهشی برآمده از نیازهای واقعی و با تراز مالی مثبت، خود را اداره کند، آن وقت پژوهش در کشور ما جای حقیقی خود را پیدا کرده است. الان بدون تعارف، با وجود آنکه تعداد معتنابهی از مدیران ارشد کشور اعضای هیئت علمی دانشگاه‌ها هستند، پژوهش در فرایند مدیریت کشور، چه بخش دولتی و چه بخش خصوصی، جایگاه تعریف‌شده‌ای ندارد، البته باید تأکید کنم که این موضوع، اختصاصی به دولت کنونی ندارد بلکه در دولت‌های قبل نیز این مشکل بیش از الان وجود داشته است و ازهمین‌رو تقاضای جدی برای پژوهش مشاهده نمی‌شود؛ به همین دلیل نزدیک به 90 درصد پایان‌نامه‌های کارشناسی ارشد و دکترا، که هزینه مادی و معنوی بسیاری برای آن شده است، بعد از دفاع در آرشیو دانشگاه‌ها خاک می‌خورد. بسیاری از استادان نیز انگیزه چندانی برای پژوهش ندارند مگر آنکه برای ارتقای مرتبه خود به انتشار مقاله یا کتاب احساس نیاز کنند. از نظر من، پژوهشگرایی در مدیریت کشور به معنای جلسه گذاشتن با استادان و گپ و گفت با آنها نیست، بلکه به معنای طراحی پروژه‌های پژوهشی جدی و غیر تشریفاتی درباره مسائل کشور و سپس اعتنا به نتایج آن است. 

البته سخن من به این معنا نیست که در دانشگاه‌ها یا پژوهشگاه‌های ما در زمینه انجام‌دادن به‌موقع و کیفی سفارشات پژوهشی، به‌ویژه در عرصه پژوهش‌های کابردی، مشکل و ضعفی وجود ندارد، ولی باید توجه کرد یکی از دلایل پدید آمدن ضعف، نداشتن میدان کار و به دنبال آن تجربه کافی است.

درباره بخش بعدی پرسش شما، قبلاً خدمتتان عرض نمودم که علوم انسانی در قبال رشد تمامی علوم تأثیر بسیار اساسی دارد. برای دستیابی کشور به پیشرفت فرهنگی نیز علوم انسانی در مقام موتور محرکه است؛ یعنی با علوم انسانی ضعیف نمی‌توان به پیشرفت فرهنگی رسید؛ زیرا فرهنگ به اندیشه تکیه دارد و با اندیشه سست یا وارداتی نمی‌توان به فرهنگ قوی ایرانی ــ اسلامی دست یافت. با این وصف انتظار می‌رود که تحول در علوم انسانی جزء اولویت‌های دستگاه‌های مربوط باشد، ولی متأسفانه این‌گونه نیست.

با وجود این، نباید ناامید بود، مهم این است که هم‌اکنون بیش از گذشته دغدغه تحول در علوم انسانی در میان بسیاری از استادان و همچنین مسئولان فهیم دستگاه علمی کشور وجود دارد. به اعتقاد من گام‌هایی که در دولت نهم برای رفع این‌گونه مسائل برداشته شده به مراتب بیش از دولت‌های قبل است. برخی از وزرای علوم دولت‌های قبل اصولاً دغدغه‌ای در این زمینه نداشتند و حتی در برخی مواقع با دیدگاه غلطی که داشتند به مشکلات دامن زدند. به‌هرحال فرصت برای ایجاد تحول از دست نرفته است و من امیدوارم با مشارکت اساتید متعهد و حمایت‌های جدی دولت، در یک زمان‌بندی معقول وضعیت بهبود یابد.

 

تبلیغات