به سوی جامعه خلاق و نوآور
آرشیو
چکیده
متن
خلاقیت و نوآوری مقولهای پردامنه و چندبعدی است که میتوان گفت بسیاری از زمینههای اجتماعی و فرهنگی به شکلی با آن گره خوردهاند. با اینکه عموم سازمانها و مدیران آنها و نیز در قشرهای گوناگون جامعه به اهمیت خلاقیت و نوآوری اذعان میکنند و در جامعه از افراد خلاق و نوآور تمجید، ستایش و حمایت میشود، مدیریت نوآوری و خلاقیت همچنان در بسیاری از جوامع و سازمانها مهجور و بیمار و حتی ناشناخته است. در جوامع توسعهیافته، که حیات اقتصادی و فرهنگی آنها به خلاقیت مداوم پیوسته است، علم روانشناسی و مدیریت به کمک یکدیگر شتافته و یافتهها و نتایج ارزشمندی را در اختیار مدیران سازمانها و مسئولان جامعه گذاشتهاند. هرچند بر خلاقیت و نوآوری در فرهنگ اسلامی تأکید شده است و حتی یکی از صفات خداوند محسوب میشود، به لحاظ سازمانی و فرهنگ عمومی همچنان موانع فراوانی بر سر راه نوآوری و خلاقیت در کشور ما وجود دارد و شاید اگر رهنمودهای ارزشمند رهبر فرزانه انقلاب و نامیدن سال 1387 به سال شکوفایی و نوآوری نبود، بسیاری از نهادها و مدیران آنها اهمیت و جدیت این مقوله را درنمییافتند.
اکنون که بارقههای امید و طلیعههای شکوفایی همهجانبه در کشور اسلامی ما پدیدار شده است و ارشادهای داهیانه رهبر معظم انقلاب (مدظلهالعالی) ما را به سوی ایران 1404 رهنمون میسازد، باید محققان و نهادهای پژوهشی هرچه بیشتر به بنیادهای نظری خلاقیت و نوآوری و راهکارهای عملی تحقق آن توجه کنند تا ادامه این راه با درستی و استواری هرچه بیشتر و بهتر ممکن گردد.
نگاشته پیشرو پژوهشی در این عرصه پراهمیت است که امیدواریم مورد اقبال و توجه شما خوانندگان عزیز و بزرگوار قرار گیرد.
کشور ایران، پس از انقلاب اسلامی، فصلی نوین از حیات و جوشش خود را آغاز نموده است. بدیهی است برای عملی شدن و استمرار آرمانهای انقلاب و تحقق اهداف آن لزوماً نیازمند ظرفیت علمی توانا، آن هم متناسب با اهداف و آرمانهای خود هستیم. ناگفته نماند که در صورت کمتوجهی به این مسئله، از هر دو بعد داخلی و خارجی با محدودیتها و فشارهایی روبهرو خواهیم شد و در آنصورت، آرمان دستیابی به تمدن اسلامی و پیشتازی در تمدنسازی مبتنی بر فرهنگ اسلام، آرمانی دستنایافتنی و شعاری بیپشتوانه خواهد گردید. این امر افزون بر آنکه سبب تحقق نیافتن مهمترین هدف انقلاب (یا دستکم یکی از اهداف مهم) میشود، باعث کم شدن اعتماد مردم به نظام اسلامی و ناامیدی آنها از دستیابی به جامعهای سالم نیز خواهد شد.
جامعه و فرهنگی که قدرت پاسداری از خود را نداشته، از سویی نتواند مبتنی بر فرهنگ بومی خود نرمافزار متناسب برای اداره جامعه را تولید کند، قهراً منزوی خواهد شد، بلکه فراتر از آن، تواناییاش نیز در اختیار اهداف جهانیسازان قرار خواهد گرفت.
انقلاب اسلامی ایران مدعی ایجاد عدالت در ساحتهای سیاسی، فرهنگی، اقتصادی، اجتماعی، نظامی و... آن هم در مقیاس بینالمللی است. لازمه این ادعا طرح برنامه و سازوکار علمی و عملی کارآمد و ضرورت جنبش نرمافزاری برای غلبه بر درگیری اسلام و تمدن غرب است. اگر انقلاب اسلامی ایران نتواند رابطه بین مفاهیم کاربردی و دین را برقرار نماید، دین در عینیت به ناکارآمدی متهم میگردد. جنبش نرمافزاری و نهضت تولید علم از جمله موضوعاتی است که در سالهای اخیر به طور جدی مطرح شده است و مجامع علمی، دانشگاهی و نخبگان کشور درباره آن پژوهشهایی انجام دادهاند. امروز بسیاری از اندیشمندان، استمرار حیات تمدن اسلامی را به تحقق جنبش نرمافزاری و بهرهگیری از روشهای علمی برای تبیین «مفهومشناسی»، «روششناسی» و «فراگیرسازی» آن منوط میدانند.
آنچه ضروری به نظر میرسد تعریفی روشن و به دور از هرگونه جمود، تحجر، خودباختگی و تقلید از جنبش و یافتن نسبت آن با تعاریف و مفاهیمی همانند علم و نظریهپردازی است. با تعریف، تبیین چرایی توجه به این مسئله و تعیین نوع بحرانهایی که برای آینده تمدن اسلامی متصور است، میتوان زمینههای جنبشی همهجانبه در سطوح علمی را شناسایی و برای برطرف نمودن موانع آن قدم برداشت، تا نخبگان جامعه در فضایی مناسب و آزادانه در نهایت مکارم اخلاق، به گفتوگوی منطقی، مناظره، نظریهپردازی و سرانجام تمدنسازی مشغول گردند.
ماهیت شکوفایی و نوآوری
شکوفایی (efflorescence) و نوآوری (innovation) دو ویژگی هستند که خود پدیدهها و ویژگیهای دیگری را بهوجود میآورند و زمینهساز بروز و ظهور خصلتهای فردی و اجتماعی، ارزشها و هنجارهای مفید و مطلوبی در زندگی فرد و جامعه میشوند.
«نوآوری»، «ابتکار»، «ابداع»، «اختراع» و «اکتشاف» همه صفات پدیدههای موازی هستند که بعد از «شکوفایی» در انسان شکل گرفته و آثار و نتایج فراوانی در فرد و اجتماع به دنبال دارند؛ ازهمینرو صفت «شکوفایی» را میتوان مترادف صفاتی چون «خلاقیت» و «استعداد بالقوه» و «آفرینندگی» دانست و «نوآوری» را مترادف «ابتکار»، «ابداع»، «اختراع» و «اکتشاف». اما هر یک از این صفات، در جای خود تعریف و تبیین جداگانهای دارند و نمیتوان همه را به یک معنا و مفهوم کلی استعمال نمود؛ البته صفات فوق همه در مفهوم کلی «تازگی» و «نو» )(new بودن جمع میشوند و در مقابلِ «قدیم»، «کهنه» و «دیرینه» قرار دارند. در زبان انگلیسی واژه نیوز (news) از آن رو برای خبر به کار میرود که تداعیگر اطلاع، آگاهی و حس جدید و تازهای است و در عربی واژگان «حدیث» و «جدید» و مشتقات آن از ریشه و مصدر «جد» به معنی یافتن و «حدث» به معنی بهوجود آمدن مشتق میشوند که به تازگی و نو شدن پدیدههای طبیعی و لذتی که بر اثر آن به انسان دست میدهد، اشاره میکنند: «لکل جدید لذه». بر این اساس به «نوآور» و «نوپرداز» در این زبان «مجدد» و «محدث» گفته میشود.
بیان ماهیت و تعریف جامع «نوآوری» به روش علمی و نه روش فلسفی چندان مفید نخواهد بود؛ زیرا روش علمی اصولاً به ما اجازه نمیدهد کار را از تعریف آغاز کنیم. در این روش نادرستی بر تعریف و ماهیت حمل نمیشود و احتمال هرگونه خطا و اشتباهی داده میشود. محقق در روش علمی، بر خلاف روش فلسفی، در شناخت پدیدهها، حرکت خود را از پایین آغاز مینماید و با فهرست کردن نشانهها به بالا میرود و نظریه خود را تبیین میکند؛ یعنی تعریف و نظریه نباید مبنا واقع شود. اگر هم تعریفی بنا بر بیان ویژگیهایی در نظر گرفته شود، این تعاریف همیشگی نیست و همواره با ورود نشانهها و ویژگیهای جدید، احتمال تغییر در پدیده و در نتیجه تعریف آن وجود دارد. اگر هدف، تعریف «نوآوری» بر مبنای روش فلسفی باشد، محدودهها و زوایای نوآوری عینیت مییابد و محقق میشود، و میتوان محورهای آن را با عناوین «نوآوری در فرآیند» و «نوآوری در محصول» بررسی کرد و در مورد شیوههای اجرا و راهکارها و چگونگی تحقق آن راهحلهایی داد.[1]
بنابراین میتوان فرض کرد که مدیریت و برنامهریزی در عرصه نوآوری به روش فلسفی قبل از تحقق آثار آن در لایههای بسیط فرد و اجتماع به کار میرود، و تعاریف دقیق، مستدل، منطقی و مطابق واقعِ این ویژگی انسانی، قبل از نیل به تحقق برنامهها ممکن نخواهد بود؛ بهطور مثال اگر ما در شعارها و تعاریف خود دانشجویان را دارای توانایی علمی و استعدادی در حد رقابت در عرصه جهانی قلمداد کنیم و در عین حال آمارهای مربوط به پدیده مهاجرت و فرار مغزها به خارج رو به افزایش باشد، اثبات فرایند «شعار» و «تعریف» کاری عبث خواهد بود. فقط با روش علمی و بر اساس دادهها و یافتههای آماری میتوان در این مورد تعریفی مطابق واقع داد. این مثال به خوبی نشان میدهد که تعریفی علمی از چه ویژگیهای عینی و علمی برخوردار است، درحالیکه تعریف فلسفی هرچند به نظر میرسد جامع و مانع است، گرهی نمیگشاید و چنانچه معضلی در این باره وجود داشته باشد، همچنان به جای خود باقی خواهد ماند.
در مورد اختلاط این دو روش در تعریف پدیدهها، توجه به نمونه دیگری نیز جالب خواهد بود. یکی از شعرای معاصر در گفتوگویی با یکی از نشریات فرهنگی گفته است: «در بخشهایی از جریان انقلاب، کماکان نیازمند همان شور و هیجان روزهای آغازین انقلاب هستیم...». وی سپس نیاز جامعه فعلی را رجزخوانیها و شور و هیجان در مواجهه با دشمنان و استکبار جهانی دانسته و در حوزه مسائل داخلی از تغییر سنگرهای شعر و شاعران انقلاب سخن گفته است که به عقیده ایشان باید با نوعی نوآوری همراه باشد.[2] درحالیکه در شیوه علمی، ما فقط با رویدادی عینی و واقعهای محقق روبهرو هستیم که برگشت به گذشته را ناممکن میسازد. نمیتوان مسائل آینده را با راهکارها و برنامههای گذشته، که به زمان، وضعیت و شرایط خاص خود مربوط بوده است، حل نمود، بلکه باید از شیوهها و راهکارهای جدید مبتنی بر نوآوری استفاده کرد. تعاریف و تبیین فلسفی ما از نوآوری نیز اگر مبتنی بر شناخت علمی نباشد، تبیین درستی نخواهد بود. بااینحال حفظ آرمانها و ارزشها نیز ما را بر آن میدارد که از شیوههای تجربی و آزمایششده که قرین موفقیت بوده، با توجه به وضعیت حاکم بر موضوع در هر عصر و دوره، برای تبیین موضوع بهره ببریم. با توجه به مثال فوق، میتوان چنین فرض کرد که اشعاری با مایههای تهییجکننده و شورانگیز در مورد نیازها و مسائل روز، نظیر دعوت به نوآوری و ابداع در جهان دانش و سازندگی، که مقتضای زمان صلح است، سروده شود.
اما ازآنجاکه هنوز خلاقیت و شکوفایی فعلیت نیافته است، میتوان آن را تعریفی فلسفی کرد که شاید بهترین تعریف این باشد: «خلاقیت عبارت است از ترکیب، تجمیع و تلفیق عناصر و پدیدههایی ازپیششناختهشده در یک کلیت نو که حداقل به نظر، نوآور و بدیع بنماید».[3]
شکوفایی فکر و ذهن
نوآوری در گرو شکوفایی فکری است. نوآوری بدون شکوفایی فکر و ذهن بهوجود نمیآید. شکوفایی نیز نیازمند فراهم آمدن مقدمات و تمهیداتی است که رفاه فکری و اقتصادی، آرامش و امنیت روانی فرد و اجتماع را به دنبال آورد. این وضعیت باز هم در صورتی به رشد نوآوری میانجامد که خط و مرزهای خلاقیت شناخته شوند؛ زیرا نمیتوان از ایجاد رفاه و امنیت به تنهایی انتظار معجزه و شکوفایی و استعداد و خلاقیت داشت. پرورش، در کنار استعداد، میتواند فرایند رشد شکوفایی و بازآفرینی را برای انسان به ارمغان آورد. امروزه بعضی از دانشگاهها به موضوع پرورش شکوفایی، بهویژه در زمینه نویسندگی، توجه کافی کرده و درسهایی در مورد نویسندگانی خلاق به صورت واحدهای اختیاری برای دانشجویان در نظر میگیرند. حتی بعضی از این دانشگاهها برای جذب همه علاقهمندان درسهای خود را در روزهای تعطیل برگزار میکنند تا کسانی که در روزهای دیگر بر اثر کثرت درسها نمیتوانند در این کلاسها شرکت کنند، بتوانند بهره کافی را ببرند. بهرغم آنکه شکوفایی و خلاقیت اکتسابی و تعلیمی نیست و نمیتوان آن را به فردی انتقال داد، با بسترسازی اندیشه و روش اندیشهورزی، روحیه آفرینندگی افراد بیدار میشود. اندیشه دارای سه رکن است: استنباط، تصور و تمییز.
ایجاد توانایی در به کار بردن این سه قوه به منظور دستیابی به یک نتیجه، در واقع به پرورش فکر و فراهم نمودن بستر مناسب شکوفایی منجر خواهد شد؛ زیرا خلاقیت و شکوفایی محصول اندیشیدن است و برداشتن موانع و افکار مزاحم نیز یکی از راههای پرورش اندیشه درست و دستیابی به خلاقیت است. یکی دیگر از راههای پرورش خلاقیت در انسان، تقسیمبندی و تفکیک یک موضوع و مسئله به مسائل و موضوعات سادهتر است که سپس با بررسی جداگانه هر یک و ترکیب دوباره آنها به راه حل معقول و تازه و جدید دست مییابیم و این همان نوآوری است. به همین اندازه، آسیبشناسی خلاقیت و شکوفایی نیز امری آموختنی و تعلیمی است؛ زیرا مشخص میسازد چه امری اصولاً خلاقیت بوده و به نوآوری میانجامد و چه امری جز به ابهام و یاوهگویی منجر نمیشود.
خلاقیت در قرآن
در قرآن مجید، «خلاق» از جمله صفات خداوند متعال است (حجر/ 86، یس/ 81). خداوند عالم اولین خلاق و نوآور جهان خلقت است و خلاقیت او تنوع و زیبایی شگرفی را در عالم بنا نهاده است. انسان که کاملترین و عالیترین مخلوق و خلیفه خدا در روی زمین است، تنها متفکر خلاق این جهان در بین همه مخلوقات محسوب میشود. در جهان کنونی بیهیچ تردیدی به مدد قوه خلاقیت و نوآوری میتوان به ساختن فرهنگ و تمدن، و علم، تکنولوژی و صنعت دست یافت.
آیه 86 سوره حجر (به درستی که خداوند تو (ای رسول) کسی است که بسیار دانا و خلاق است) به دستوری تربیتی اشاره کرده که به تفاوت تفکر و استعدادها مربوط است. خداوند میداند که همه مردم یکسان نیستند. او از اسرار درون و طبایع و میزان رشد فکری و احساسات مختلف انسانها با خبر است. آیه 81 سوره یس بر دو صفت بزرگ خداوند، یعنی خلاقیت و علم بیپایان او، تأکید کرده که در حقیقت دلیلی است بر گفتار پیشین که اگر تردید شما از ناحیه قدرت او بر خلقت است او خلاق است و اگر جمع و جور کردن این ذرّات نیاز به علم و دانش دارد او از هر نظر عالم و آگاه است (... بلکه او بسیار دانا و خلاق است).
از این موضوع که در آیات قرآن دو صفت خلاقیت و علم در کنار یکدیگر آمده و خلاقیت بر علم مقدم شده است، میتوان استنباط کرد که اولاً: تقدیم «خلاق بر علیم» نشاندهنده اهمیت و عظمت خلاقیت و نوآوری است و ثانیاً: خلاقیت، مبتنی بر علم و دانش است و علم و آگاهی در ظهور و بروز خلاقیت سهم بسزایی دارد.
در تفسیر نمونه، ذیل آیه 21 سوره ذاریات (و فی انفسکم افلا تبصرون؛ و نشانههای (شگفتی) در وجودتان قرار دادیم، پس چرا آگاه نمیشوید) آمده است: «بدون شک انسان اعجوبه عالم هستی است و آنچه در عالم کبیر است در عالم صغیر نیز وجود دارد، بلکه عجایبی در آن است که در هیچ جای جهان نیست. عجب این که این انسان، با آن هوش و عقل و علم و این همه خلاقیت و ابتکارات و صنایع شگرف، روز نخست به صورت نطفه کوچک و بیارزشی بوده و اما همین که در عالم رحم قرار میگیرد با سرعت عجیبی رو به تکامل میرود، روز به روز شکل عوض میکند و لحظه به لحظه دگرگون میشود و آن نطفه ناچیز در مدت کوتاهی به انسان کاملی تبدیل میگردد».[4]
نکته دیگر توجه به تفاوتهای فردی بین انسانهاست که خداوند فرموده است: «و به درستی که شما را متفاوت و گوناگون آفریدیم» (نوح/14). مطابق این آیه انسان پیچیدهترین موجود هستی است که لحظه به لحظه در حال تغییر است. هر انسانی یک استثناست. «هیچکس به مانند من نیست»؛ همه میتوانند این سخن را بگویند؛ ازهمینرو زیربنای خلاقیت و نوآوری همین سخن است که کارخانه ذهن هیچکس مانند تو نیست.
در فرهنگ لغات، خلاقیت به معنای فکر، رفتار و محصولی نو و یگانه تعریف شده است؛ البته خلاقیت گاهی پدید آوردن پدیدهای است که از قبل نبوده و گاهی به وجود آوردن پدیدهای از ترکیب یا تلفیق چیزهای دیگر است. این دو حالت را در اصطلاح ابداع و خلق میگویند. ابداع یعنی به وجود آوردن چیزی یگانه بدون آنکه آن چیز یا شیء از پیش موجود بوده باشد. خلق به معنای پدید آوردن، پدیدهای از راه ترکیب و دستکاری پدیدههایی دیگر است؛ برای مثال در تعابیر قرآنی پدید آمدن آسمان و زمین از مصادیق ابداع و پدید آوردن انسانها از مصادیق خلق بر شمرده شده است. در صنعت امروز نیز ماشینحساب، موبایل و هواپیما از نمونههایی هستند که به ترتیب با تغییر یا ترکیب چرتکه، بیسیم و تلفن و فیزیک پرندگان خلق شدهاند؛ بنابراین در تعریف خلاقیت بر دو اصل بدیع (اختراعی بودن) و یگانگی (تازگی و نو بودن) تأکید شده است.
هفت باور مهم در خلاقیت و نوآوری
برای تحقق و عینیت بخشیدن به فرمایش مقام معظم رهبری در مورد نوآوری و شکوفایی باید دست کم هفت باور و اعتقاد را در وجود افراد زنده کرد تا به این موفقیت در همه عرصهها دست یافت:
1ــ ایمان قوی به انجام دادن کار و اعتقاد نداشتن به محدودیتها: اعتقاد به محدودیتها، انسان را محدود میکند. راه صحیح آن است که محدودیتها را نادیده انگاریم و با ایمان قوی و توان بیشتر به عمل برخیزیم. اگر به امکان انجام دادن امری ایمان قوی داشته باشید، به احتمال زیاد به انجام دادن آن موفق خواهید شد. هر حادثهای دلیل و مقصودی دارد که به مصلحت ماست. انسانهای موفق و نوآور عقیده دارند که در بطن هر بدبختی و حادثه ناخوشایند، دانهای است که روزی ثمر خواهد داد و منافع بسیار به بار خواهد آورد.
2ــ شکست وجود ندارد: این باور تقریباً از باور قبلی نتیجه میشود و به همان اندازه مهم است. ذهن بسیاری از مردم به گونهای است که اغلب از شکست میترسند. افراد خلاق و نوآور شکست را نمیبینند و به آن اعتقاد ندارند و آن را به حساب نمیآورند. انسانهای موفق کسانی نیستند که هرگز شکست نخورند، بلکه اگر انتظار نتیجه بهدستآمده را نداشتند، از آن درس و عبرت میگیرند. آنگاه این آموختهها را در راهی دیگر به کار میبندند، کارهای نو و تازه میکنند و نتایج تازه میگیرند.
واقعیت آن است که توماس ادیسون «شکست را شکست و جهان را روشن کرد.»؛ گفتهاند او پس از 9999 بار کوشید لامپ برق را اختراع کند و نتوانست، کسی از او پرسید: «خیال داری برای دههزارمین بار شکست بخوری؟ وی جواب داد: من شکست نخوردهام، بلکه یک راه دیگر را کشف کردهام که به اختراع لامپ برق منتهی نمیشود». وی کشف کرده بود که بعضی راهها، به نتایجی دیگر منجر میگردند. بنابراین راه رسیدن به نوآوری و شکوفایی این است که بر کلمه شکست قلم رد کشید و کوشید از هر تجربهای نتیجه جدیدی آموخت؛ زیرا اعتقاد به شکست مسمومکننده ذهن است.
3ــ مسئولیت هر اتفاقی را به گردن بگیرید: یکی از صفات مشترک میان رهبران بزرگ و افراد موفق این است که آنها فکر میکنند دنیای خودشان را خودشان میسازند. پذیرش مسئولیت یکی از بهترین معیارهای توانایی و بلوغ شخص است، به علاوه این باور سبب پشتیبانی و تقویت باورهای دیگر میشود. اگر به شکست اعتقاد نداشته باشید و بدانید که حتماً به نتایج دلخواه خود میرسید، کافی است مسئولیت پذیرید و بدانید که هیچ چیزی از دست نمیدهید و همه چیز را بهدست میآورید. آنهایی که مسئولیتپذیرند نیرومندند و آنان که از زیر بار مسئولیت شانه خالی میکنند، رو به ضعف میروند. خداوند فرموده است: «(در روز جزا) هیچکس بار دیگری را به دوش نگیرد» (اسراء/15)؛ یعنی هر کسی مسئولیت کارهای خودش، اعم از افکار، رفتار و اعمال، را به دوش دیگران نیندازد و خودش باید به گردن بگیرد.
4ــ برای بهره بردن از چیزی شناخت کامل آن لازم نیست: بسیاری از مردان موفق بر این عقیدهاند برای اینکه چیزی را مورد استفاده قرار دهند لزومی ندارد همهچیز را درباره آن بدانند. اگر کسانی را که در رأس قدرتاند، مطالعه کنید متوجه میشوید که آنها تا حدودی که کارشان ایجاب میکند، در زمینههای گوناگون اطلاعاتی دارند، اما در همه زمینهها متخصص نیستند و به کلیه جزئیات سازمان خود نیز آگاهی ندارند. اصل اسلامی «کسی که همه چیزی را درک نمیکند؛ لذا نباید او را ترک کند» تقریباً همین معنا را میرساند. آنتونی رابینز در این زمینه تأکید کرده است: اگر درباره نیروی برق از شما بپرسم، معمولاً اطلاعات شما صفر یا در حد کمی است، بااینحال شما کلید برق را میزنید و چراغ روشن میشود.
5ــ بزرگترین سرمایه شما، دیگراناند: کسانی که به موفقیتهای درخشانی دست یافتهاند تقریباً بدون استثنا دارای حس قوی احترام و تحسین نسبت به دیگراناند. درونمایه کتابهای جدید بازرگانی از «قبیل نوآوری و آغازگری»، «در جستوجوی بهروزی» و «مدیر یک دقیقهای» این است که هیچ موفقیت پایداری بدون احساس صمیمیت و یگانگی با مردم بهوجود نمیآید و راه موفقیت آن است که گروه موفقی را بهوجود آوریم که بتوانند با یکدیگر همکاری کنند. تأکید فراوان آیات قرآنی و روایات بر مشورت، تعاون و محبت با یکدیگر حاکی از آن است که باور به این مسئله و عمل نمودن به آن در شکوفایی و بالندگی استعدادهای نهفته انسانها بسیار مؤثر و راهگشاست. آنتونی رابینز در اینباره گفته است: افراد موفق، کسانی هستند که میدانند با چه زبانی از دیگران بپرسند «چگونه میشود این کار را بهتر انجام داد؟» یا «چطور میشود این عیب را رفع کرد؟» یا «چگونه ممکن است به نتایج بهتر رسید؟» آنها میدانند که یک فرد هر قدر هم که باهوش باشد، مشکل است که به تنهایی بتواند با مجموع استعدادهای یک گروه کارآمد برابری نماید.
6ــ کار، نوعی تفریح است: یکی از کلیدهای موفقیت این است که پیوندی سازنده بین کارهایی که میکنیم و آنچه دوست داریم بهوجود آوریم. آیا کسی را میشناسید که با انجامدادن کارهایی که از آن نفرت دارد به موفقیتی بزرگ نایل شده باشد؟ افراد موفق شغل و حرفه خود را جزء تفریحات خود میدانند و با این نگاه از کارشان لذت میبرند و ضمن یادگیری مطالب تازه، به نوآوری و کشف راههای جدید دست مییابند. رابینز تأکید کرده است: اگر فکر کنید که کار یعنی زحمت و مشقت محض و وسیلهای برای تأمین معاش خانواده، به احتمال زیاد بیش از آن هم گیرتان نخواهد آمد؛ بنابراین لازمه نوآوری و شکوفایی باور داشتن به این مسئله مهم است که کار را نوعی تفریح بدانیم.
7ــ هیچ توفیق پایداری، بدون پشتکار بهدست نمیآید: افراد موفق به نیروی پشتکار عقیده و ایمان دارند. اگر به افرادی که در هر زمینه موفق شدهاند بنگرید، میبینید که آنان لزوماً بهتر، باهوشتر، سریعتر و قویتر از دیگران نبودهاند، بلکه پشتکار و جدیت بیشتری داشتهاند. قرآن مجید فرموده است: «برای آدمی جز سعی و کوشش او نخواهد بود و اینکه پاداش سعی و تلاش انسان بهزودی دیده میشود سپس در آخرت به او پاداش کافی خواهد رسید» (نجم / 41، 40، 39). بر اساس این آیات سعی و تلاش و پشتکار انسان هم در دنیا و هم در آخرت به ثمر خواهد نشست. تو گویی خداوند میخواهد بفرماید تمام هویت انسان را سعی و تلاش او رقم میزند. این نکته از آیه «و من اراد الاخره ...؛ و کسی که مرادش سرای دیگر و آخرت است و برای رسیدن به آن تلاش میکند به درستی که او مؤمن است» (اسراء/19) به خوبی فهمیده میشود که پشتکار آثار و برکات دنیوی و اخروی بسیاری را در بر دارد.
ارکان شخصیتی خلاقیت
در کتابهای مختلف پرورش خلاقیت، ارکان انگیزشی و شخصیتی خلاقیت بررسی گشته، اما نظر به لزوم رعایت اختصار و ایجاز، در این مقاله فقط به ارکان شخصیتی خلاقیت اشاره شده است:
الف) اعتماد به نفس: تقریباً اکثر روانشناسان معتقدند اعتمادبهنفس از ویژگیهای مهم شخصیت خلاق است. اعتمادبهنفس نوعی توانایی است که بر اثر آن قوای فرد تمرکز مییابد و سازماندهی میشود؛ زیرا اگر چنین نباشد، خودپنداره فرد خلاق در اندک مدتی در مقابل سختیها و ناملایمتهای فردی و اجتماعی درهم خواهد شکست. اعتمادبهنفس سبب میشود فرد خلاق، شهامت و جسارت کافی داشته باشد.
ب) اراده مستقل: فرد خلاق و نوآور در حوزه اندیشه و رفتار معمولاً مستقل از دیگران عمل میکند. او خود را شخصیتی صاحب شعور و تصمیم میداند؛ البته این بدان معنا نیست که فرد نسبت به نظریهها و عقیدههای دیگران کم اعتنا باشد، بلکه او انتخاب کردن را حق مسلم خود میداند.
ج) پذیرش خطر: برآیند اراده مستقل و اعتمادبهنفس، پذیرش یا استقبال از خطر است. ورود به بسیاری از موقعیتها و مکانهای ناشناخته و مبهم و طرح پرسشهای حساسیتبرانگیز مستلزم قبول همه پیامدهای ممکن است. در باور عمومی، افراد خلاق افرادی «کلهشق» تصور میشوند. به اعتقاد آنان این افراد نسبت به کاری که میکنند، آگاهی کافی ندارند؛ البته موارد بسیاری از شرح حال دانشمندان خلاق، پزشک یا داروشناس گزارش شده است که خود آنها اولین تجربهکننده داروهای اکتشافی بودهاند. داروهایی که قدرت آسیبزنندگی آنها به بدن تا آن زمان نامعلوم بود و این عامل در حقیقت علاقهمندی آنها را برای روشن شدن نتایج، حقایق و ناشناختهها میرساند، که آنها را وا میدارد چنین شجاعانه همه پیامدها و آسیبها را به جان بخرند. به عبارتی افراد خلاق نسبت به خطرها و پیامدهای آن آگاهاند، ولی بااینحال میزان پذیرش خطر در افراد خلاق از تفاوتهای فردی تأثیر میپذیرد. به صورت یک قاعده میتوان گفت افراد خلاق و نوآور از ریسک خطر متوسط استقبال میکنند.
د) پذیرش تجربه: سهم تجربه در تحول خلاق شخصیت آدمی چنان مهم است که بسیاری از صاحبنظران نظیر آمابیلی، گاردنر و... طرفدار اصل تجربه در خلاقیت هستند. ضربالمثلی فارسی میگوید: سفر و کسب تجربه بر پختگی و قوام روان و شخصیت آدمی میافزاید. تجربیات تلخ و شیرین میتواند افراد خلاق را در زمینه رسیدن به اندیشههای نو و ابتکاری یاری دهد. در زندگی روزمره کسانی که عادت کردهاند فقط یک موضوع تکراری را چندینبار تجربه کنند، به یادگیری جدید و در نتیجه به رشد مطلوب دست نمییابند.
هـ) استقبال از ابهام: تفکر خلاق همیشه رو به سوی مجهولها و ناشناختهها دارد و از آنچه قبلاً معلوم شده فاصله میگیرد. شخص خلاق و مبتکر از اینکه همهچیز روشن و مشخص باشد، خشنود نیست و تمایل دارد بپرسد و پاسخ دهد و جستوجوگری کند. این گرایش حتی فرد خلاق را به سوی مکانها و موضوعاتی میکشاند که دیگران کمتر به سراغ آن میروند.
و) کلنجار رفتن: عدهای از صاحبنظران مشهور مثل تورنس و آمابیلی کلنجار رفتن را جزء ویژگیهای مهم شخصیتی فرد خلاق برشمردهاند. این ویژگی، فرد خلاق را به نقطهای میرساند که خود را اهل مبارزه و مباحثه میبیند. در حقیقت فرد خلاق نوعی مبارزه و تلاش فکری و رفتاری را آزمایش میکند. در شکل نخستین کلنجار رفتن، فرد خلاق با حریف یا کسی روبهرو است؛ بنابراین درباره موضوعی بحث و مناظره میکند. او شانه به شانه حریف پیش میرود تا جایی که احساس کند به نتیجه قانعکنندهای رسیده است. در شکل دوم، فرد خلاق حریفی ندارد و در واقع خود او، حریف محسوب میشود. در این موقعیتها اگر او به موضوعی علاقهمند شود ذهن خود را زیر و رو و سؤالپیچ میکند و این فعالیت را آنقدر ادامه میدهد که یا نتیجه مشخص حاصل شود یا از ادامه کار منصرف شود.
نوآوری؛ راهی به سوی توسعه
رویکرد اصلی جنبش نرمافزاری و تولید علم به مشکلات و نارساییهای مربوط به تولید دانش نو در جامعه نظر دارد؛ زیرا تولید دانش، عمدهترین راهکار برای پیشرفت و توسعه جامعه است. برای این منظور، باید علاوه بر تولید دانش داخلی، بتوانیم علوم و نظریات دنیای متمدن را نیز در جامعه اجرا کنیم.
در فرآیند تولید علم و نظریهپردازی، ابتدا لازم است ویژگیهای بارز فعالیتهای علمی بررسی شود. مهمترین این ویژگیها، بررسی رابطه ثابت بین پدیدهها و به دنبال آن کشف قوانین و نظریهپردازی است. یک نظریه معتبر دارای دو جنبه مهم صوری و تجربی است که هر دو به نوعی مکمل یکدیگرند.
در فعالیتهای علمی، هدف غایی تولید یک پارادایم است؛ یعنی حاصل مجموعهای سیستماتیک و بههمپیوسته از فعالیتهای علمی، تولید یک چهارچوب نظری و عملیاتی برای تبیین روابط میان پدیدههاست.
تعریف پارادایم
قانون علمی را میتوان رابطهای ثابت بین دو یا چند دسته از رویدادها تعریف کرد و به همین دلیل میتوان گفت همه دانشمندان به دنبال کشف قوانین هستند. نظریه، یعنی مهمترین سند شناختهشده رویدادهای علمی حاصل فرآیند فعالیتهای منظم علم است.[5]
گاهی تصور میشود که تولید علم فعالیتی است که بهتدریج و بهطور فزاینده در جهت فهم درستی از طبیعت تکامل مییابد. این تصور محدود، و ممکن است گمراهکننده باشد. توماس کوهن در کتاب خود، با نام ساختار انقلابهای علمی، تصویری کاملاً متفاوت از تولید علم ارائه میدهد. به اعتقاد او دانشمندانی که در حوزهای معین کار میکنند، معمولاً دیدگاه خاصی را درباره آنچه مطالعه مینمایند میپذیرند؛ برای مثال در یک زمان، اکثر فیزیکدانان در مطالعات فیزیکی خود دیدگاه نیوتن را پذیرفته بودند. کوهن دیدگاه مورد پذیرش تعداد بسیاری دانشمند را پارادایم مینامد. پارادایم چهارچوبی کلی برای پژوهش به دست میدهد و از این لحاظ، فراتر از نظریهای محدود است. پارادایم بیشتر شبیه به مکتبی فکری یا یک «ایسم» است؛ ازهمینرو به نظر میرسد که در بسیاری از موارد حاصل مجموعهای سیستماتیک و بههمپیوسته از فعالیتهای مربوط به تولید علم و نظریهپردازی سرانجام به یک پارادایم میانجامد و به همین دلیل میتوان پارادایم را از جنبه مراحل فعالیتهای علمی، در دسته اهداف غایی فرآیند تولید علم دانست.
فعالیتهای دانشمندانی که نظریهای علمی یا پارادایمی را تولید میکنند عمدتاً عبارتاند از گسترش و تأیید تلویحات چهارچوبی که آن نظریه یا پارادایم بر موضوع مورد مطالعه تحمیل میکند. نتیجه مثبت کار این دسته از دانشمندان این است که حوزه معینی از پدیدهها، یعنی آن دسته از پدیدهها که پارادایم بر آنها تأکید میکند را بهطور کامل کشف کنند؛ بنابراین گرچه پژوهشهای تولیدشده بهوسیله پارادایمی معین، عمیق هستند، ممکن است عریض نباشند. نکته مهم در این بحث آن است که نظریههای علمی تازه یا پارادایمهای جدید چگونه تولید میشوند؟ به اعتقاد کوهن، نوآوری در علم زمانی اتفاق میافتد که دانشمندان پیرو پارادایمی خاص مرتباً با رویدادهایی مواجه شوند که با نظر آنان ناهمساز باشد. سرانجام با افزایش ناهماهنگیها، پارادایمی دیگر ظاهر خواهد شد که خواهد توانست ناهماهنگیها و رویدادهای مورد حمایت پارادایم قبلی را تبیین کند. نظریه یا پارادایم تولیدشده معمولاً ابتدا با حمایت یک فرد یا گروه کوچکی از افراد روبهرو میشود که میکوشند همکاران خود را متقاعد سازند که پارادایم مورد حمایت آنان از پارادایم قبلی کارآمدتر است. طبعاً نظریه علمی جدید یا پارادایم جدید با مقاومت روبهرو میشود و تعداد کسانی که به آن اعتماد میکنند به کندی افزایش مییابد؛ زیرا تغییر از یک دیدگاه به دیدگاهی دیگر مستلزم ایجاد دگرگونی عظیم در عملیات علمی است؛ بنابراین هر علمی بدین صورت دگرگون میشود و این عمل از طریق یک رشته انقلابهای علمی که شبیه انقلابهای سیاسی هستند انجام میپذیرد نه از راه فرآیند تکامل مستمر در درون چهارچوبی نظری.[6]
بنابراین تکامل و تولید نظریات جدید علمی دست کم همانقدر که پدیدهای علمی است، پدیدهای اجتماعی نیز به حساب میآید. نکته دیگر آن است که در علوم انسانی ممکن است در مورد یک فرآیند و موضوع خاص همزمان بسیاری نظریه و پارادایم وجود داشته باشد و گرچه پیروان هر یک از نظریهها جبهه خاصی را تشکیل میدهند، با اعضای جبهه دیگر ارتباط برقرار میکنند و ضمن تأثیرگذاری، از آنان هم تأثیر میپذیرند. همچنین باید بدانیم که در فرایند تولید علم و نظریهپردازی، همانگونهکه پوپر اعتقاد دارد، فعالیت علمی حتماً با مشاهدهای تجربی آغاز نمیشود، بلکه ممکن است با یک مسئله آغاز گردد و به همین دلیل میتوان گفت هر نظریه علمی راه حلی پیشنهادی برای یک مسئله است.[7] نظریهپردازی و تولید علم، که مبانی حرکتهای علمی و تکنولوژیکی در هر جامعه هستند، علاوه بر زیربناهایی که از آنها یاد شد، به شرایط و عوامل دیگری هم بستگی دارد که در صورت نبود یا ضعیف بودن آن شرایط، فرایند تولید علم و طرح نظریه و پارادایمهای مورد نیاز میسّر نخواهد شد. به نظر میرسد که دانشگاهها، و مراکز علمی، آموزشی و پژوهشی، مهمترین مبادی فرآیند تولید علم و نظریهپردازی بهشمار میآیند؛ ازهمینرو تأکید تعاملی بر دو بعد آموزش و پژوهش فعالیتهای آموزش عالی، داشتن نظم تخصصطلبی، تأکید بر افزایشی بودن روشهای مورد استفاده، ایجاد امکانات، ارتباط تنگاتنگ جامعه و دانشگاه و بهویژه بهکارگیری روشهای علمی در سازمانهای دولـتـی و غیردولتی و نیازمند کردن آنان به شیوههای نوین علمی در فعالیتهای جاری خود از جمله عواملی هستند که میتوانند فرایند تولید علم و نظریهپردازی را در جامعه گسترش دهد.[8]
نوآوری و تولید علم
برای تولید دانش نو باید بر عامل استعداد و خلاقیت فراگیران و روحیه جوانی و نیـز فعالیتهای پژوهشی، بهویژه تحقیقات بنیادی، بهطور خاص تأکید کرد و در این میان دانشگاهها عامل اساسی تولید علم و جهتدهی به فرآیند توسعه جامعه بهشمار میروند.
خلاقیت عبارت است از توانایی تلفیق ایدهها به شیوههای منحصربهفرد برای برقراری ارتباط غیر معمول بین ایدههای مختلف.
تحقیقات نشان میدهد که هوشمندی در خلاقیت تأثیری اساسی دارد. صاحبنظران بر این باورند که افراد با ضریب هوشی بالا، خلاقیت بالاتری دارند و کسانی که دارای ضریب هوشی پایینتر هستند، احتمالاً خلاقیت کمتری دارند. سایر ویژگیها همچون زمینههای خانوادگی، تحصیلات، موقعیت اجتماعی، تفکر لیبرالی یا محافظهکاری، فرصت دادن به کودک برای مستقل اندیشیدن و مسئولیتپذیری در خلاقیت افراد مؤثر است. هنگامی که از تولید علم بحث میشود توجه به این نکته لازم است که بخش عمده دانش بشری از تفکر خلاق و واگرای ناشی از مواجهه ذهن فعال و خلاق با مسائل مختلف علمی حاصل میشود.[9]
معمولاً در هر شاخه از دانش بشری افراد بسیاری مشغول فعالیت هستند، اما همه آنها این توانایی را ندارند که بر پیکر علم بیفزایند، بلکه بخش اعظم دانش جدید و نظریات تولیدشده با قید عوامل مختلف دیگر حاصل فرایند خلاقیت و ذهن فعال افرادی است که این توانایی را دارند.
سهم مدیریت در نوآوری
در دستهبندی ارائهشده از سوی صاحبنظران کسبوکار، دهه 1980 دهه جنبش کیفیت (تأکید بر اینکه برای دستیابی به کیفیت بهتر، همه کارکنان باید از قدرت فکری خود بهتر استفاده کنند)، دهه 1990 دهه مهندسی مجدد (استفاده از فنّاوری برای بهبود فرایندهای کسبوکار و کاهش هزینهها)، و دهه 2000 دهه مدیریت دانش لقب داده شده است.[10] دانش همان صورت ذهنی ایدهها، واقعیتها، مفاهیم، دادهها و تکنیکهای ثبتشده در حافظه انسان است[11] که از مغز انسان سرچشمه میگیرد و مبتنی بر اطلاعاتی است که با تجربه، باورها و ارزشهای شخصی، همراه تصمیم و عمل وی، دگرگون و بارور میشود. دانش هر شخص با دانش فرد دیگری که همان اطلاعات را میگیرد یکسان نیست. اهمیت فزاینده دانش در عصــر حاضر، سازمانها را ناگزیر میسازد در مورد معانیای چون خلاقیت تکنیک، خلاقیت در محصول یا فرایند و خلاقیت سازمانی یا استراتژیک، با تعمقی بیشتر بیندیشند. این موضوع سازمانها را با پرسشهایی در زمینه چگونگی پــــردازش دانش و ایجاد آن مواجه میکند. نوناکا در الگوی یکپارچه خود برای ایجاد دانش پویا، دانش را عامل محرّک درونی معرفی کرده است. دانشی که مفهومی دربرنداشته باشد در واقع اطلاعات خواهد بود و اطلاعات زمانی به دانش تبدیل میگردد که اشخاص آن را تفسیر کنند و با عقاید و تعهدات آنها آمیخته و به آن مفهوم داده شود.[12]
به دنبال تبدیل دانش به منبع استراتژیک برای رقابت و بقای سازمانها و جوامع، نیاز به توسعه و اشراف بر روشهای خلق، اشتراک و بهکارگیری آن حیاتی میشود. تقاضا برای دانش به تقاضا برای افزایش ذخیره دانش و توزیع آن منجر میگردد.[13]
مدیریت دانش، مجموعهای از فرایندها برای فهم و بهکارگیری منبع استراتژیک دانش در سازمان است. مدیریت دانش، رویکردی ساختیافته است که روشهایی را برای شناسایی، ارزیابی، سازماندهی، ذخیره و بهکارگیری دانش برای تأمین نیازها و اهداف سازمان بهکار میگیرد.[14]
مدیریت دانش، علاوه بر مدیریت اطلاعات، تسهیل در ایجاد دانش جدید و مدیریت روشهای تسهیم و کاربری دانش را نیز بر عهده دارد.[15]
بسته به اینکه دانش از لحاظ فیزیکی در کجا قرار میگیرد میتوان آن را به دو نوع دانش تصریحی و ضمنی تقسیم کرد.[16]
نوناکا و نویسندگانی دیگر از جمله هال و آندریانی دانش تصریحی را دانشی میدانند که میتوان آن را رمزگذاری و کدگذاری، و در نتیجه به سادگی مخابره، پردازش، منتقل و در پایگاه دادهها ذخیره کرد. این نوع از دانش را میتوان فرم داد و به صورت فرمولی علمی یا کتابچه راهنما بین افراد سازمان منتشر کرد. دستورالعملها، مقررات، قوانین، روشهای انجام دادن کار، آییننامهها، شرح جزئیات و... که به صورت رسمی در بین افراد سازمان به آسانی منتقل میشوند همه دانش تصریحی به حساب میآیند. در مقابل، دانش ضمنی شخصی است و فرموله کردن آن بسیار مشکل است. این نوع از دانش، که از طریق تسهیم تجربیات با مشاهده و تقلید اکتســـاب میشود، در اعمال، روشها، تعهدات، ارزشها و احساسات افراد ریشه دارد، نمیتوان آن را کدگذاری کرد، از طریق یک زبان مخابره نمیشود. دانشهای ضمنی و تصریحی مکمل یکدیگرند و این بدین معناست که برای ایجاد دانش هر دوی آنها ضروری هستند؛ ازاینرو آنچه ما دانش میخوانیم از طریق تعامل بین دانش ضمنی و تصریحی و نه هر کدام به تنهایی ایجاد میشود. بهطور کلی درباره مدیریت دانش و خلاقیت منابع انسانی در سازمان دو راهبرد اساسی ذیل مطرح است: راهبرد نخست، استفاده بهینه از فنّاوریهای موجود در سازمان برای بهکارگیری و کاربرد بهتر دانایی در داخل شرکت است؛ بهطور مثال، ایجاد پایگاه دادهای از فهرست افراد با تجربه در فعالیتی خاص میتواند در صورت لزوم برای پردازش اطلاعات سودمند باشد. این عمل سبب میشود شرکتها دانستههای موجود در سازمان را همراه دانایی تکتک کارکنان برحسب مورد، شناسایی کنند. راهبرد دوم، که گاهی نوآوری دانایی نامیده میشود، زمانی است که کارکنان از ارزشها و معیارهای سازمان شناخت کافی داشته باشند و بتوانند ایدههای خلاقانه خود را برای تولید محصول و خدماتی نو و ارزشمند به کار گیرند.[17]
مدیریت دانش ضمنی
به مرور زمان و با ادامه زندگی نوعی از دانش در درون اشخاص نهادینه میگردد؛ پولانی نخستینبار در سال 1969.م با بیان این مطلب که «ما بیشتر از آنچه میگوییم، میدانیم» به نمونههایی از تواناییهای انسان، نظیر یادگیری دوچرخهسواری و شنا یا چگونگی تشخیص چهرهها، اشاره کرد که تشریح چگونگی انجام دادن آن به راحتی توسط فرد ممکن نیست. او دانش اینگونه تواناییها را «دانش ضمنی» نامید. به بیانی دیگر، دانش ضمنی را میتوان مجموعهای از تجارب، مهارتها، دیدگاههای کاری و نظام ارزشی و ذهنی در درون فرد دانست که گفتنی نیست و در هیچ پایگاه دادهای ذخیره نمیشود، بلکه جایگاه آن ذهن آدمی و فعالیتهای اوست. مسئله اصلی مدیریت دانش نیز تبدیل هر چه بیشتر و بهتر دانش ضمنی به دانش تصریحی است.[18]
نویسندگان و اندیشمندان رشته مدیریت دانش، تعاریف بسیاری از مدیریت دانش ضمنی بیان کردهاند؛ بهطور نمونه روزنبرگ در سال 1982.م دانش ضمنی را دانش تکنیکها، روشها و طرحهایی دانست که فرد ضمن رسیدن به نتایج دلخواه خود، آنها را به کار میگیرد بدون آنکه بتواند دلیل واضحی برایشان بیان کند.[19]
نوناکا بر این اعتقاد است که دانش ضمنی کاملاً شخصی است و رسمی کردن آن بسیار مشکل است؛ ازاینرو انتقال آن به دیگران به آسانی میسّر نیست.[20]
هاول دانش ضمنی را کدناپذیر و فن تجسمنشدنی دانسته است که از طریق دریافت غیررسمی از رفتار و روشهای یادگرفته شده کسب میگردد.[21]
گرانت این واژه را با توجه به قابلیت استعمال آن اینگونه تعریف کرده است: «دانش ضمنی فقط از طریق استعمال آشکار میشود و انتقال آن امکانپذیر نیست».[22]
بر این اساس و با استناد به تعاریف نوناکا، هال و اندریانی، در ادامه تأثیر دانش ضمنی در فرایند خلاقیت و نیل به موفقیت آن در سازمانها در سه بعد کلیدی تکامل دانش ضمنی در سازمانها، حیاتبخشی و سرانجام انتقال آن در سازمانها بررسی شده است.
1ــ تکامل دانش ضمنی در سازمانها: ایجاد و تکامل دانش ضمنی در سازمانها شرایط خاصی را میطلبد. در این زمینه نوناکا در سال 2000.م الگوی حلزونی دانش را مطرح کرد و چنین بیان نمود که «دانش ضمنی همیشه با شخص همراه است؛ به عنوان مثال یک محقق باهوش دارای بینشی است کــــه به ثبت اختراع جدیدی منجر میشود، یا یک کفاش بعد از کسب سالها تجـربه فرایند خلاقیت جدیدی را مطـرح میسازد». به عقیده وی دانش سازمانی از طریق تعامل اجتماعی میان دانش ضمنی و تصریحی توسعه مییابد. نوناکا، با توجه به این فرض اساسی که دانش، در جایگاه سرمایه اصلی سازمان، مستلزم هماهنگی و یکپارچهسازی است، و با ایجاد تعاملی پویا بین این دو نوع از دانش، به چهار راهبرد اساسی اجتماعی کردن (از دانش ضمنی به دانش ضمنی)، بیرونیسازی (از دانش ضمنی به دانش تصریحی)، ترکیب (از دانش تصریحی به دانش تصریحی)، درونیسازی (از دانش تصریحی به دانش ضمنی) به فرایند تبدیل دانش اشــــاره کرده است. از این طریق سازمان خواهد توانست به خلق و توسعه دانش جدید دست زند و دانش ایجادشده از طریق این فرایند حلزونی در سطوح افقی و عمودی سازمان توسعه پیدا میکند خود سبب ایجاد حلقه جدیدی از دانش میشود. این فرایند تعاملی در سطح داخلی سازمانی اتفاق میافتد. رفتار مشتریان با پذیرش، خرید و استفاده آنها یا تمایل نداشتنشان به استعمال کالا یا خدمات سازمان سبب ایجاد مفهوم در محصول میشود؛ آنگاه مانند محرکی در جهت استخراج دانش ضمنی آن عمل میکند، سپس این دانش در فرایند خلاقیت سازمان منعکس میشود و حلقه جدید ایجاد دانش سازمانی مجدداً آغاز میگردد.
سنکر بر این اعتقاد است که در قرن بیستویکم کدگذاری دانش در تبدیل دانش ضمنی به خلاقیت کمکی نمیکند و اجزای ضمنی خلاقیت فقط از طریق تجارب عملی یا تعاملات شخصی در داخل یا خارج از سازمان و شبکههای اجتماعی با خبرگانی که تجارب و دانش مرتبط را دارند، میتواند تکامل پیدا کند که آن را فوت و فن یا یادگیری از طریق انجام دادن یک عمل مینامیم.[23]
وجود فرهنگ سازمانی باز که در آن از خلاقیت حمایت و پشتیبانی میگردد از جمله پیشنیازهای تکامل دانش ضمنی به حساب میآید. رودیجر و وانینی تنها راه شناسایی دانش ضمنی را برقراری ارتباط افراد با سازمانهای خارجی یا درونسازمان دانسته و حمایت و تلاش برای ایجاد چنین فضای ارتباطاتی را از وظایف مدیریت قلمداد کردهاند.[24]
2ــ حیاتبخشی به دانش ضمنی: اطمینان یافتن از شناسایی دانش ضمنی مرتبط در سازمان پیششرط اساسی برای فعال ساختن آن دانش در فرآیند نوآوری است.
در سال 1998.م عدهای از صاحبنظران اعلام کردند که دانش ضمنی امکان ایجاد ایدههای بسیاری را فراهم میسازد؛ بنابراین خلاقیت را برمیانگیزد و اثر مثبتی بر فعالیتهای کسب و کار دارد. شناسایی دانش ضمنی اغلب با موانع بسیاری روبهروست؛ در این راه، ایجاد فضای ارتباطاتی مناسب بین کارکنان و فراهم ساختن وضعی که آنها بتوانند ایدههای خود را به راحتی بیان و ارزیابی کنند و از آنها انتقاد نمایند، میتواند بسیار مؤثر و کارا باشد.[25]
برگزاری جلسات طوفان مغزی یک تکنیک معروف برای سرمایهگذاری بر بینشها و مشهودات مربوط به دانش ضمنی گروهی از افراد است.
ازآنجاکه از یکسو، ابعاد ضمنی دانش اشخاص، درون هر فرد نهادینه شده است و به صورت عمومی در دسترس نیست و از سوی دیگر ابعاد ضمنی دانش جمعی را نیز بافت آن سازمان تشکیل میدهد، دانش یک سازمان منحصربهفرد است و سایر سازمانها به راحتی نمیتوانند از آن تقلید و استفاده کنند. دانش ضمنی را میتوان از طریق ایجاد دانش علمی جدید فعال کرد و سپس با یادگیری روشهای جدید تولید، آن را در طراحی محصولات جدید بهکار برد. همچنین از طریق فرایند بهبود تدریجی یا یادگیری در عمل نیز میتوان با استفاده از دانش ضمنی بهدستآمده، فنّاوری موجود را ارتقا داد. دانش ضمنی در سرتاسر زنجیره تولید و خلاقیت یک سازمان وصولشدنی است. هاول معتقد است مرحلهای که در آن دانش ضمنی کسب میشود و در فرایند خلاقیت و تولید به کار میرود، از نظر سیاست و استراتژی بسیار مهم است.
اینگونه میتوان نتیجه گرفت که دانش ضمنی منبع مزیت رقابتی محسوب میشود. قدرت ابتکار لازم برای خلاقیت نه تنها از خبرگی مشهود، بلکه از ذخیره تجربیات نامشهود افراد سازمان، که قبل از استفاده در فرایند نوآوری حیاتیسازی میشود، نیز استخراج میشود. دانش ضمنی را میتوان هم از منابع داخل سازمان از طریق تصمیمگیری در مورد دانش اعضا و فراهم آوردن فضای بهبود یادگیری جمعی و ارتقای شایستگی ضمنی آنها، و هم از منابع خارج از سازمان با تلاش برای اکتساب دانش و مهارتهای ضمنی افراد سایر شرکتها، از طریق استخدام افراد مجرب و تحصیلکرده یا اخذ راهنمایی از مشاوران خبره و باتجربه یا ایجاد شبکه با شرکتهای دیگر کسب کرد. این موضوع کاملاً واضح است که دانش ضمنی در تمامی عملیات و مراحل فعالیتهای یک سازمان کسبشدنی است.
3ــ انتقال دانش ضمنی: سومین بعد تأثیرگذار دانش ضمنی در فرایند خلاقیت، انتقال آن است. هاول بیان کرده است که شهود بر مبنای کیفیتهای ضمنی، سهم بسزایی در فرایند خلاقیت دارد.[26]
این موضوع نشان میدهد که میزان در خور توجهی از دانش که برای انجام دادن یا بهبود یک فرایند معین یا فنّاوری تولید مهم است، دانش ضمنی است. اهمیت و نقطه قوت دانش ضمنی در دشواری تقلید و در نتیجه انتقال آن خلاصه شده است؛ به عبارت دیگر دانش ضمنی معمولاً عاملی مهم در همکاریهای صنعتی، هم در آغاز و هم در خلال آن، به حساب میآید. این نوع از دانش، عاملی کلیدی در مزیت رقابتی همکاری به شمار میآید و همکاری تنها راهی است که از طریق آن دانش ضمنی را میتوان انتقال داد و تسهیم کرد. هال و آندریانی معتقدند که مهمترین دغدغه هر سازمانی باید ایجاد توازن بین دانش ضمنی ایجادشده توسط افراد و دانش تصریحی مورد نیاز برای برقراری ارتباط و اتحاد مؤثر باشد؛ بدین معنا که دانش سازمان را تصریحی کنند تا سازمان از طریق حفظ دانش افرادی که آنجا را ترک میکنند محفوظ نگاه داشته شود.
لئورناردو و سنسیپر معتقدند اگرچه تحریک، ترکیب و مخابره در ابعاد تصریحی دانش نسبت به دانش ضمنی آسانتر است، موقعیتهای بسیاری نیز پیش میآید که در آنها تبدیل دانش ضمنی به دانش تصریحی ممکن نیست. علاوه بر این، به منظور مخابره آسان دانش ضمنی، سطح مشخصی از صمیمیت شخصی ضروری است و این موضوع مستلزم شناسایی شبکههای ارتباطی است؛ همانگونهکه اسکاربرو در سال 2003.م آنها را مهمترین منبع ترکیب و مبادله دانش لازم برای ارتقای خلاقیت و ایجاد سرمایه عقلایی معرفی کرده است.[27]
انتقال دانش ضمنی بستگی بسیاری به تفاوت بین ارتباطات رو در رو و معاملات آزاد افراد دارد. صمیمیت دو طرف، عاملی کلیدی در میزان انتقال دانش ضمنی محسوب میشود؛ زیرا دانش ضمنی اغلب از طریق زبان بدن و نمایش فیزیکی مهارتها ایجاد میشود و انتقال مییابد؛ بنابراین لازم است به فنّاوری اطلاعات و ارتباطات که بخش زیادی از این دانش را منتقل میکند بهای بسیاری داده شود. موانع ایجاد، تسهیم و انتقال دانش ضمنی زمانی اتفاق میافتد که افراد خلاق، یا فعالانه برای شرکت در فرایند خلاقیت، بیانگیزه گردند یا خود را درگیر این فرایند نکنند. برنامههای تشویقی مانند اعطای پاداش به اشخاصی که دانش مهم و باارزشی را در درون خود اندوختهاند، در انتقال دانش ضمنی مؤثر است. ازآنجاکه انتقال دانش ضمنی به اختصاص وقت بسیاری برای برقراری ارتباط شخصی نیاز دارد، این احتمال وجود دارد در سازمانهایی که به خبرگی اهمیت فوق العادهای میدهند، اما همکاری و کمک رساندن به سایرین در آنها، اهمیت چندانی ندارد، افراد خبره و صاحبان دانش از این موضوع به صورت عاملی برای کسب قدرت استفاده کنند؛ بنابراین، انتقال دانش ضمنی تا حد بسیاری مستلزم تعاملات شخصی و غیررسمی است و این وظیفه مدیریت سازمان به حساب میآید تا با فرهنگسازی و ایجاد فضای مناسب، زمینه را برای استفاده آزادانه افراد از روشهای مختلف تفکر فراهم سازند. در این زمینه لازم است سازمان سطوح مختلف تفکر خلاق را از طریق تشویق فرهنگ سازمانی باز و داشتن سلسله مراتب کمتر معین کند.
خلاقیت و مدیریت نوآوری
برای تجزیه و تحلیل مؤثرتر تأثیرات دانش ضمنی در خلاقیت و نوآوری، داشتن درک یکسانی از این معانی لازم است. توجه روزافزون به خلاقیت و نوآوری و ارتباط تنگاتنگ آنها با رشد اقتصادی به ایجاد مجموعهای از مدلهای مختلف فرایند نوآوری از جمله مدل فنّاوری فشار و مدل کشش نیاز در سالهای 1960.م و 1970.م و مدل «کوپلینگ» در اواخر سال 1970.م، همچنین مدل منسجم «راسول» در سال 1980.م منجر گردید. ماهیت پیچیده فرایند خلاقیت و نوآوری را نویسندگان مختلفی تجزیه و تحلیل کردهاند. هنری پو آنکاره، ریاضیدان بزرگ فرانسوی سال 1948، خلاقیت را تشخیص، تمییز، بصیرت، دریافت، درک و انتخاب یک پدیده میداند.[28]
فرهنگ وبستر نوآوری را توانایی انجام دادن امری ابتکاری تعریف کرده است که به خلق محصول یا خدمتی جدید منجر شود؛ بهگونهایکه این توانایی ممکن است از هوش و استعداد افراد سرچشمه گیرد یا به وسیله آموزش ایجاد شود.[29]
با استناد به تعاریف فوق میتوان گفت خلاقیت پیدایی و تولید اندیشه و فکری جدید است، درحالیکه نوآوری عملی کردن آن اندیشه، و فکر آن است. نوآوری به معنای بهکارگیری تفکرات جدید ناشی از خلاقیت است که در هر سازمانی میتواند به صورت کالای جدید خدمت یا راه حل جدید انجام دادن کارها باشد.
خلاقیت، قدرت ایجاد اندیشههای نو را مدنظر دارد و نوآوری به معنای کاربردی ساختن آن افکار تازه و نو است.[30] درواقع نوآوری فرایندی است که از طریق آن، سازمان مشکلات موجود را شناسایی و تعریف میکند، سپس فعالانه دانش جدید را برای حل آنها به کار میگیرد. در ادامه برای ارائه مدل جامع ارتباط و تأثیر مدیریت دانش ضمنی بر مدیریت نوآوری، سه محور مؤثر در این زمینه بررسی شده است:
1ــ انواع خلاقیت: در ادبیات این موضوع، تعاریف مختلفی از خلاقیت و نوآوری با رویکردهای متفاوت به میان آمده است. برنت در سال 1935.م به خلاقیت با رویکرد ایجاد بدعت و طرح ایدهای جدید نگریسته و جدید بودن را به دلیل تفاوت در کیفیت ایده طرحشده با فرمهای موجود دانسته است. دیگر صاحبنظران، از جمله روجر و زالتمن در سالهای 1383 و1984.م بر ماهیت ذهنی جدید بودن تـأکید کرده است. سومین دیدگاه بر معرفی اولیه بدعت مبتنی است که بزرگانی چون اسموکلر (1966.م)، نایت (1967.م)، کیسر (1969.م) و ودین (1980.م) بر آن تأکید کردهاند. با رویکردی دیگر، در زمینه ترکیب جدید نیازها و راهحلها تحقیقاتی شده است. در بعضی رویکردها بر جنـبههای فرایندی نــوآوری به معنای زنجیرهای از الگوهای رفتاری شخصی و سازمانی تأکید شده است که هیچ کدام از این رویکردها به تنهایی نمیتوانند بدعت و نوآوری، از یک طرف، و مزایای اقتصادی آن، از سوی دیگر، را پوشش دهند. هاشیلد تعریف جامعی از نوآوری را در چهار بعد متفاوت محتوایی، ذهنیت، فرایندی و هنجاری بــا ذکر پرسشهای زیر بیان کرده است. این پرسشها عبارتاند از: 1ــ چه چیزی تازه است؟ (بعد محتوایی)؛ 2ــ برای چه کسانی مهم است؟ (بعد ذهنیت)؛ 3ــ این تازگی کجا آغاز میشود و در کجا به پایان میرسد؟ (بعد فرایند)؛ 4ــ آیا تازگی به معنای موفقیت است؟ (بعد هنجاری). بعد محتوایی خلاقیت به قابلیت حل مشکل فعلی یا بالقوه بستگی دارد و بر حسب حل آنها توسط ابزارها و روشهای رایج و سنتی یا مبتنی بر نیاز آنها به ارائه روشی جدید یا ترکیبی از هر دو روش سنتی و جدید میتواند شکلهای مختلفی به خود بگیرد. خصوصیت مهم این بعد، میزان جدید بودن راه حل است که به خلاقیت در فرایند یا تولید منجر میگردد. بعد ذهنی، بر آگاهی افراد متمرکز است و تغییرات فنّاوری و نه خود آن در این بعد عامل کلیدی به حساب میآید. تأکید این بعد بر آگاهی شخصی نیست و شرکتها زمانی میتوانند در مورد نوآوری صحبت نمایند که از عقاید جدید برای اولین بار استفاده کنند.[31]
در بعد فرایند، تعریف واضحی از اینکه نوآوری از کجا آغاز میشود و در کجا پایان مییابد، ضروری است. این فرایند را هاشیلد به هفت مرحله پشت سر هم تقسیم کرده است که با طرح ایده آغاز میشود و با استفاده و بهکارگیری مستمر و موفقیتآمیز آن پایان مییابد. موفقیت اقتصادی یک خلاقیت، به وسیله بعد چهارم یا بعد هنجاری، ارزیابی میشود و در این بعد هدفگذاری عاملی کلیدی به حساب میآید. خلاقیت در صورتی برای هر سازمان مهم تلقی میشود که به افزایش درآمد و سود، یا کاهش هزینه منجر گردد. این مقاله بر این رویکرد جامع نه تنها بر ارزیابی بدعت از دیدگاه تحقیق و توسعه و بازار، بلکه بر منافع اقتصادی و مزیت رقابتی آن نیز تأکید میکند. در دنیای بسیار پویای کنونی و جهان رقابتی امروز، انعطافپذیری و سرعت دو اصل مهم در بهبود محصول تجاری جدید هستند، ولی در صورتی که نهایتاً به سود اقتصادی بیشتری منجر شوند.[32]
2ــ نوع صنعت: بیتوجه به نوع بدعت و نوآوری، صنایع مختلف نسبت به تأثیرات دانش ضمنی در ایجاد خلاقیت به شیوههای گوناگونی عکسالعمل نشان میدهند، بهگونهایکه به راحتی میتوان به طور متوسط هر پنجاه سال یکبار بروز این چنین موجهایی را در تاریخچه خلاقیت مشاهده کنیم. صنایع مختلف، نوآوریهای پایهای و بنیادینی را در فرایند بهبود نسلهای جدید محصولات خود عرضه کردهاند. ابتدا نوآوریهای کوچکی در یک محصول، که خلاقیتی اساسی در یک نوع از صنعت است، اتفاق میافتد، سپس در مرحله بعد خلاقیتها به صنایع دیگر منتقل میگردند. اگر خلاقیت به بهبود منجر شود، میتواند کل بازار یک صنعت سنتی و یک سازمان را وارد مرحلهای جدید کند. اگر خلاقیت از نوع بنیادی و ریشهای باشد، میتواند نسل جدیدی از محصول را به صورت تغییر نمونهای در یک سازمان یا در کل یک صنعت، ایجاد کند.
سنکر به منظور تجزیه و تحلیل بیشتر اثر دانش ضمنی بر خلاقیت در سازمانهای دارای فنّاوری پیشرفته و نیز سنّتی مانند صنعت سرامیک، مطالعهای تجربی انجام داده است. به نظر میرسد که این شرکتها روشهای متفاوتی برای کسب دانش دارند.
در صنعت سرامیک، شرکتها به منظور تضمین ورود مستمر دانش حاصل از خبرگی عرضهکنندگان به درون شرکت، رابطه خود را با آنها حفظ میکنند. در مقابل صنایع دارای فنّاوری پیشرفته، فقط بر دانش درونسازمانی، بیتوجه به خبرگی عرضهکنندگان و افراد خارج از سازمان، متمرکز هستند؛ بنابراین بسته به نوع صنعت، نوع خلاقیت متفاوت خواهد بود.[33]
در صنایع سنّتی، بهبود محصول و فرایند وجود دارد، درحالیکه در صنایع جدید، نوآوریهای بنیادین، جهت را نشان میدهند؛ بنابراین، پایگاه فنّاوری هر سازمانی سهم مهمی در این زمینه دارد. بسته به میزان داراییها لزوم استفاده از دانش ضمنی افزایش مییابد؛ بهویژه در مورد داراییهای غیررسمی و غیرملموس وجود این الزام افزایش نیز مییابد.
3ــ ویژگیهای سازمان خلاق: در این دوره که عصر فراصنعتی، عصر دانش و داناییمحوری، عصر سرعت و بالاخره عصر خلاقیت و نوآوری نامیده شده است، بسیاری از شرکتها ایجاد سود، درآمد، کیفیت، تحویل بهموقع کالا و خدمات و در نهایت قابلیت اعتماد را هدف ایجاد خلاقیت به حساب میآورند؛ ازاینرو، برای موفقیت در این بعد، و حفظ بقا و داشتن مزیت رقابتی، سازمانها و شرکتها ناگزیرند خلاق و نوآور شوند؛ بهگونهایکه خود را برای مدیریت تغییرات شتابان و دگرگونیهای ژرف جهانی آماده سازند. براساس این استدلال، کشورهای پیشرفته بر آموزش خلاقیت تأکید بسیار کرده و در انتخاب افراد خلاق، نوآور و آیندهنگر، که رهیافتهای بدیع و خلاقانهای را برای مسائل پیچیده ارائه میکنند، توجه خاص نمودهاند. هاشیلد شش ویژگی مهم آزادی در بیان دیدگاههای جدید، ساختار سازمانی مسطح، مدیریت اطلاعات، آگاهی از تعارضها، نیازمندیهای استخدام، شایستگی و مسئولیت را برای سازمانهای خلاّق ذکر کرده است. وی معتقد است فقط سازمانهای دارای ویژگیهای بالا، در بهینه ساختن فرایند خلاقیت و درنتیجه موفقیت در آن توانا خواهند بود. به عبارتی دیگر فقط اینگونه سازمانها ساختار مناسبی برای تضمین فرایند کاملاً جامع خلاقیتشان دارند.[34]
ویژگی آزادی در بیان دیدگاههای جدید به توانایی جذب و انتقال اطلاعات اشاره میکند. سازمانهای خلاّق به رابطه با رهبران اهل اندیشه بسیار متکیاند. آنها در برابر هر نوع بحث و طرح ایده جدیدی به صورت باز عمل میکنند و کارمندانشان تمایل دارند کنجکاو باشند و آزادانه دانش را ایجاد و استفاده کنند. سنکر بیان کرده است که خلاقیت عمدتاً از دانش جمعی در مورد فنّاوری موجود یک شرکت، تحقیقات انجامشده درباره آن، فعالیتهای واحد طراحی و توسعه و تعامل سازمان با محیط خارجی حاصل میگردد؛ ازاینرو ساختار سازمانی مسطحی برای سازمانهای خلاّق ضروری است.[35]
میتوان گفت سازمانهای خلاّق در رویارویی با بحرانهای ناشی از رقابتهای اقتصادی انعطافپذیری بالایی دارند. سازمانهای انعطافپذیر در برابر مسائل و تنگناها دیدی منطقی و محققانه دارند و در صورت نیاز به تغییر و تحول، پس از بررسی دقیق و عالمانه، آن را اعمال میکنند. ساختار خلاّق، نشاندهنده روابط واحدهای آن سازمان و میزان انعطافپذیری آن است. سازمانهایی که دارای ساختار غیرقابل انعطافناپذیرند، برای ایجاد همکاری و وحدت در دوران بحران، دچار آشفتگی میشوند. کارمندان باید در مسئولیتها و مدیریت وظایفشان آزادی لازم را داشته باشند و فقط تعداد محدودی ضابطه برای تعریف فرایند کاری مشترک در سازمان کافی خواهد بود. ویژگی فرهنگ سازمانی برای طرح ایدههای جدید در مدیریت اطلاعات منعکس میشود. در سازمان خلاّق میزان کمی از ارتباطات بر پایه قوانین است. فرهنگ سازمانی مانع تسهیم دانش بین کارکنان نمیشود و آنها با طرح ایدههای جدید نگران از دست دادن شغل خود نیستند. ازآنجاکه تعارض بذر خلاقیت است، سازمانهای خلاّق از فرهنگهایی پشتیبانی میکنند که به تعارضات و بحثها اهمیت میدهند. با تعارض، کارکنان در زمینه چگونگی مواجهه با موقعیتهای جدید، آموزش میبینند. این شرکتها افرادی را جذب و استخدام میکنند که به جهتگیری بیشتر سازمان به سمت خلاقیت و نوآوری سرعت ببخشند و افراد در اینگونه سازمانها، نیازمند توانایی ایجاد تعارضات و پیدا کردن روشهای حل آنها هستند. شایستگی و احساس مسئولیت در قبال خلاقیت، بین تمامی نیروی کار تسهیم میشود؛ هر شخصی در سازمان مسئول توسعه خلاقیت است. فرهنگ با جهتگیری مثبت به خلاقیت، فرهنگی است که به یادگیری درون و برونسازمانی افراد اهمیت میدهد و تجربه، خبرگی و خلاقیت سریع به صورت سلسلهمراتبی درون سازمان قرار میگیرد.
سهم دانش ضمنی در مدیریت نوآوری
با ترکیب تمامی ابعاد و محورهای یادشده فوق میتوان مدلی ارتباطی بین دانش ضمنی و مدیریت نوآوری ارائه کرد. این مدل، سازمانها را متقاعد میسازد با هدف ایجاد خلاقیت فزونتر و موفقیت در مدیریت نوآوری، برای مدیریت دانش ضمنی، بهای بسیاری قائل شوند؛ البته به علت وجود شرایط مختلف، به منظور پذیرش اهمیت و وزن عوامل مختلف، رویکردی اقتضایی پیشنهاد میشود. این موضوع کاملاً روشن است که هر سازمانی، با توجه به نوع صنعت، نوع خلاقیت و ساختار سازمانی ویژهای که داراست به منظور بهکارگیری داراییهای دانش ضمنی موجود برای موفقیت خلاقیت، سازوکارها و ساختارهای مختلفی را به کار میگیرد. مشکلاتی که در حوزه فرایند خلاقیت رخ میدهند، اغلب آنقدر پیچیدهاند که فقط از طریق تجزیه و تحلیلی ساده حل نمیشوند. بلوم در مطالعات موردی خود نشان داده است که در مراحل انتهایی فرایند نوآوری، دانش ضمنی، به سرعتگرفتن این فرایند کمک میکند و در نتیجه به موفقیت در نوآوری منجر میگردد.
ریتر موفقیت نوآوری را با دو بعد موفقیت در نوآوری محصول و موفقیت در نوآوری فرایند تعریف کرده و معتقد است: «خلاقیت موفقیتآمیز به افزایش سود و درآمد منجر میشود». وی در چهار سازمان مورد بررسیاش، با بهکارگیری دانش ضمنی صحیح، مراحل انتقال و اجرای ایدهها را در فرایند نوآوری کوتاه کرد.
بدینترتیب هرچه دانش ضمنی مرتبطتری در مراحل مختلف فرایند خلاقیت وارد شود، مدیریت نوآوری به صورت کارا و مؤثرتر عمل خواهد کرد که این امر به افزایش موفقیت خلاقیت منجر میگردد.
موانع نوآوری و تولید علم
این موانع براساس تعریفی عبارتاند از: «انفسی و درونی و آفاقی و بیرونی، سلبی، تاریخی، فرهنگی، مدیریتی.» و «موانع فرهنگی عبارت از عوامل سلبی یا ایجابی است که به صورت عرف و عادات ملّی یا سلائق و علائق صنفی که به صورت طبیعت ثانوی یا قاعدهای نقضناپذیر در آمده و در برابر پیدایش، ژرفایش و گسترش علوم و نظرات ایجاد مقاومت میکند» و نیز وجود گسستهای روششناسی در علوم انسانی. بعضی از موانع دیگر عبارتاند از: موانع فکری و فرهنگی، حیرتزدگی در برابر تحولات جدید فرهنگ غرب و ضعف اعتمادبهنفس و خودباوری، تقلید و خودباختگی، گسستگی از معارف و فرهنگ، علم و دین، ضعف شأنیت علمی اندیشمندان و محققان، ضعف فرهنگی تحقیق و یادگیری، ضعف اهتمام به خرد جمعی و غلبه بر خرد فردی، پایین بودن ضریب امید به آینده، فقدان امنیت و منزلت اجتماعی، ضعف تهذیب اخلاق و سیر و سلوک معنوی، ضعف توحید، ناکارآمدی نظام اداری کشور، بیمار بودن ساختار اقتصادی کشور و وابستگی به صادرات مواد خام. بعضی دیگر از موانع عمده موجود بر سر راه تولید نوآوری عبارتاند از:
الف) ارزش ننهادن به ابتکار و خلاقیت: به عادت تبدیل شدن تقلید و استفاده بستهبندیشده از محصولات علمی و اقتصادی سایر کشورها نهتنها سرمایهگذاری برای تولید جدید را با مشکل روبهرو ساخته، بلکه سبب شده است افراد یا گروههای خاص به سبب داشتن ابتکاری جدید و فنّاوری نوین یا بیان نظریهای بدیع در زمینههای مختلف، با استقبال و تشویق روبهرو نگردند؛ ازاینرو، افزون بر ارزش نهادن به هر نوآوری، بهترین راه برای تشویق نوآوران، استفاده از خلاقیت آنها و ایجاد شرایط لازم برای بهرهمندی عمومی جامعه از آن ابتکار، از یکسو، و بهرهمند شدن فرد مبتکر از منافع ابتکار خود، از سوی دیگر، است.
ب) فراهم نبودن زمینه جرئت علمی در جامعه: یکی از عوامل ضمانتبخش تولید علم، جسارت علمی و شجاعت شکستن حصارها و حریمهای گذشته از سوی نخبگان جامعه است. در صورتی که نوآوران برای ادامه راه خود با تنگناهایی مواجه شوند و از سویی شاهد باشند که حاصل و نتیجه سالها تلاش افراد مشابه خود به فراموشی سپرده میشود، بهیقین جرئت علمی و همچنین انگیزه برای تولید علمی در آنها رو به کاستی خواهد رفت.
ج) درک نکردن ضرورت جنبش: تا جامعه اندیشمند و پژوهشگر ما احساس نکند که به چنین تحولی نیاز دارد و از تقلید گذشتگان دست بر ندارد و افقهای فراتر حرکت امروزی را نبیند نمیتوان تحقق چنین جنبشی را انتظار داشت؛ ازاینرو کنار نهادن تعصب و خودباختگی یا تحجر و تجددزدگی اولین گام برای درک ضرورت این اقدام به شمار میرود.
د) نبود برنامهریزی حسابشده: برنامهریزی حسابشده همراه درک و احساس مسئولیت و تکلیف الهی دانستن این اقدام را میتوان ضامن پرهیز از شعارگرایی دانست.
هـ) سیاسی شدن فضاهای علمی: سیاسی شدن در اینجا به معنای منفی آن مورد نظر است. سیاسی شدن به این معناست که افراد یا مراکز علمی حساس باشند و نسبت به مسائل کشور بیتفاوت نباشند، اما اگر احزاب، گروهها و جریانهای اجتماعی، مراکز علمی را به ابزار فشار خودشان تبدیل، و تعارضات سیاسی را به داخل دانشگاهها و مراکز علمی وارد کنند، جوی بهوجود میآید که با محیطهای علمی سازگاری ندارد. جو علمی نیازمند ثبات، آرامش و قرار است تا افراد با خاطری آسوده و بدون اغراض و امراض، صرفاً به دنبال کار علمی و گرهگشایی باشند.
و) وضعیت اجتماعی جامعه: اگر وضعیت جامعهای بحرانی، پرالتهاب و بیثبات باشد؛ بهطوریکه افراد آن آینده روشنی را پیش روی خود نبینند، و احساس کنند امنیت اجتماعی تهدید میشود، آن جامعه به دلسردی و بیتفاوتی افرادش و پدیده فرار مغزها دچار خواهد شد. بیثباتی، هرچند در کوتاهمدت تحملپذیر است، در درازمدت سبب میشود بسیاری از استعدادها و انرژیها متوقف شوند، یا حداکثر صرف حل معضلات مقطعی و زودگذر گردند. فضای لازم برای رشد و شکوفایی علم لازم فضای دارای ثبات است.
ز) وجود ارزشهای نادرست در جامعه علمی: یکی از موانع تولید علم، ارزشهای نادرستی است که در جوامع علمی ما ممکن است بهصورتهای ذیل وجود داشته باشد:
1ــ اعتبار قائل شدن برای بعضی رشتههای علمی و توجه بیشتر به آنها نسبت به دیگر رشتههای علمی مورد نیاز؛
2ــ رشد ناهماهنگ رشتههای علمی مورد نیاز مجموعه تحقیقاتی و نبود توازن منطقی به لحاظ کمّی و کیفی میان رشتههای مختلف مورد نیاز که کل مرکز تحقیقاتی را بهطرف یکجانبهنگری و دوری از جامعنگری در حل مشکلات سوق خواهد داد؛
3ــ رشد و تکامل نیافتن کمّی و کیفی رشتههای تخصصی مورد نیاز مجموعه تحقیقاتی و به روز شدن پایههای علمی و تجهیزات تخصصی و تحقیقاتی آنان.
ح) عوامزدگی: پرگویی و پرنویسی و تولید انبوه مکتوبات نباید به ارزش تبدیل شود. تولید علم لزوماً همان تولید کتاب نیست. انتشار مرتب و با فواصل زمانی کوتاه کتابها یا مقالههای سطحی ضربهای جبرانناپذیر به علم وارد میآورد.
ط) غربزدگی: رشد و تولید علم لزوماً همان راهی که غرب پیموده است نخواهد بود. هرچند ضروری است از تجربیات جوامع دیگر بهره برد، این مسئله نباید بدین معنا باشد که دقیقاً باید همان مباحثی را مطرح کرد که دیگران مطرح کردهاند. نیازها و پرسشها لزوماً همان نیازها و پرسشها نیست، هرچند ممکن است مسائل و موضوعات مشترک بسیاری هم وجود داشته باشد، مثلاً فهم علمی و تنظیم مناسبات علمی و تحقیقاتی با دیگر وجوه زندگی بشر در جوامع مختلف لزوماً از همان راهی نمیرود که غرب رفته است.
نتیجه:
خلاقیت و نوآوری چون مفاهیم سیاسی عدالت، دموکراسی و آزادی برای افراد معانی مختلفی دارد. خلاقیت بیشتر فعالیتی فکری و ذهنی است و نوآوری بیشتر جنبه عملی دارد و محصول نهایی عمل به خلاقیت است. در خلاقیت اطلاعات بهدست میآید و در نوآوری، اطلاعات به صورتهای گوناگون عرضه میشود. فرآیند خلاقیت سه مرحله بهوجود آوردن اندیشه، پرورش آن و بهکارگیریاش را شامل میشود. تغییر هم ایجاد هر چیزی است که با گذشته تفاوت داشته باشد، اما نوآوری ایجاد ایدههایی است که برای سازمان جدید است؛ ازاینرو، تمام نوآوریها میتوانند منعکسکننده تغییری باشند، درحالیکه تمام تغییرها، نوآوری نیستند. تغییر نتیجهای از فرآیند خلاقیت و نوآوری است. از سوی دیگر، عصر حاضر، عصر تحولات و تغییرات شگرف در فنّاوریهاست؛ عصری که ساختار فکری آن از عمق بخشیدن به اطلاعات و توجه به مشارکت نیروی انســـانی خلاّق و دانشگرا به جای نیروی انسانی عملکردی آکنده است؛ ازاینرو، مدیریت هوشیار بر آن است تا هرچه بیشتر و بهتر از ابزاری به نام دانش برای رویارویی و مقابله با عوامل نامطمئن، حفظ موقعیت و ایجاد خلاقیت و نوآوری برای گسترش عرصه رقابتی خود استفاده کند. این امر مستلزم آن است که با ارج نهادن به مدیریت دانش و متقابلاً مدیریت خلاقیت و نوآوری، آن را نیازی استراتژیک و ضروری برای پیشگامی در عرصه رقابتپذیری، در زمره برنامههای اولویتدار خود قرار داد. مدیریت نوآوری در واقع فرایندی است که از طریق ترکیب و یکپارچگی اجزای مختلف دانش، بدیهیات را پدید میآورد. در این زمینه بهکارگیری دانش ضمن، که محرکی اساسی در موفقیت فرایند نوآوری است، تأثیر قابل ملاحظهای در کارایی خواهد داشت. در این عصر ضمن تلاشهای بسیاری که در زمینه ساختاردهی و مهندسی مجدد فرایندها و همچنین کاهش هزینهها به منظور کسب نوآوری انجامشده بر عامل دانش ضمنی در ایجاد نوآوری تأکید گردیده است.
پینوشتها
* استادیار دانشگاه آزاد اسلامی
[1]ــ آنتونی رابینز، به سوی کامیابی، ترجمه مهدی مجردزاده کرمانی، ج 1 و 2، تهران: مؤسسه فرهنگی راه بین، 1383
[2]ــ محسن عباسی، تولید علم، نقد تکنولوژی و تمدن غربی، ج 9، تهران: سازمان تبلیغات اسلامی، معاونت پژوهشی و آموزشی، 1384
[3]ــ علیرضا پیرخائفی، پرورش خلاقیت، تهران: کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان، بیتا.
[4]ــ آیتالله ناصر مکارم شیرازی و دیگران، تفسیر نمونه، تهران: دارالکتب الاسلامیه، 1384
[5]- Furst – Bowe, Julie A. and Bauer, Roy Application of the Baldrige Model for Innovation in Higher Education? New Directions For Higher Education, No. 137, pp. 5 - 14
[6]ــ علی محمودی، حوزه و مدیریت تحول، دبیرخانه شورای پیشبرد و ارتقای حوزه و معاونت پژوهشی حوزه علمیه قم.
[7]ــ کتاب هفته، ش 125 (17 فروردین 1387)، ص 7
[8]ــ اوژن. وان. فانژه، هنر خلاقیت در صنعت و فن، ترجمه حسن نعمتی، تهران: امیرکبیر، 1364، ص 26
[9]ــ خسرو فرشیدورد، درباره ادبیات و نقد ادبی، ج 2، تهران: امیرکبیر، 1373، ص 158
[10]ــ مصطفی جعفری، «مدیریت دانش در سازمان»، کلانتر، سال چهاردهم، ش 142 (اسفند 1382).
[11]ــ جهانشاه میرزابیگی، «انتقال دانش و حفظ مهارت: نیاز پیوسته فرایند جهانی شدن»، جمله مدیرساز (مرداد 1384).
[12]- Nonaka, I., Toyama, R., Konno: SECI, Ba and Leadership: A Unified Model of Dynamic Knowledge Creation, Long Range Planning, 2000, pp 33 – 34
[13]- D. C, North, Institutional Change and Economic Performance, Cambridge University Press, 1991
[14]- T. H. Davenport, D. W. De Long, M. C, Beers, Successful Knowledge Management Projects, Sloan Management Review, 1998, pp. 41 - 56
[15]- T. H. venport, D. Marchard, “Is KM Just Good Information Management,” Financial Times Mastering Information Management Supplement, Financial Times, London, March. 8th, 3 – 2, 1999
[16]- I. A. Nonaka, Dynamic Theory of Organizational Knowledge Creation, Organization Science, 1994, p. 14
[17]- D. J. Skyrme, Developing a Know – ledge Strategy, R. M. Wachter, 1999, “Technology Support for Knowledge Management”, Mid – American Journal of Business, 1998, p.14
[18] - M. Polanyi, The Logic of Tacit Inference, Knowing and Being, Routledge & Keagan Paul, London, 1969
[19]- N. Rosenberg, Technology and Economics, University Press, Cambridge,1982, p. 143
[20]- R. Hall, P. Andriani, Managing Knowledge for Innovation, in: Long Range Planning, 2002, p48.
[21]- J. Howells, Tacit Knowledge, Innovation and Technology Transfer, in: Technology Analysis & Strategic Management, 1996, pp. 91 - 106
[22]- R. M. Grant, The Knowledge-based View of the Firm: Implications for Management Practice, Long Range Planning, 1997, pp. 450 - 454
[23]- J. Senker, Tacit Knowledge and Models of Innovation, Industrial and Corporate Change, 1995, p. 425
[24]- M. Stover, Making Tacit Knowledge Explicit, Reference Services Review, 32 (2) , 2004, pp. 164 - 173
[25]- D. Leonard, Sensiper, S. The Role of Tacit Knowledge in Group Innovation, California Management Review, 1998, pp. 112 - 125
[26]- R. I. Sutton, Hargadon, Brainstorming Groups in Context, Administrative Science Quarterly, 1996, pp. 685 - 718
[27]- H. Scarbrough, Knowledge Management, HRM and the Innovation process, International Journal of Manpower, 2003, pp. 501 - 516
[28]ــ عباس بیدختی، علیرضا انوری، خلاقیت و نوآوری در افراد و سازمانها، تدبیر، سال پانزدهم، ش 152، دیماه 1383
[29]ــ علیرضا متقی، مهندسی مجدد ضرورتی اجتنابناپذیر، تدبیر، سال پانزدهم، ش 144، (اردیبهشت 1383).
[30]ــ استیفن رابینز، مبانی رفتار سازمانی، ترجمه دکتر قاسم کبیری، تهران: مرکز انتشارات علمی دانشگاه آزاد اسلامی، 1369
[31]ــ مهرناز شرآرای، رضا مدنیپور، «سازمان خلاق و نوآور»، دانش مدیریت، ش 33 و 34 (تابستان، 1375).
[32]ــ حمیدرضا همتیان، پذیرش گزارش نوآوری در مؤسسات خدماتی، تدبیر، سال پانزدهم، ش 148 (شهریور 1383).
[33]ــ ایرج سلطانی، راهکارهای تقویت خلاقیت در سازمان، تدبیر، سال چهاردهم، ش 141 (بهمن 1382).
[34]ــ عبدالرضا جعفری، کیفیت و نظامهای کنترل، تبدیر، ش 55
[35] - T. Bohinc, J. Erichson, Innovations Management, Telekommunikation, 2002, pp. 1 - 59