برای هوشیاری و پایداری
آرشیو
چکیده
شاید بتوان گفت که برای محققان، مدیران و علاقه مندان به نظام و انقلاب اسلامی موضوعی مهم تر و در عین حال حساس تر از جریان شناسی گذشته، حال و آینده جامعه اسلامی ایران نباشد. آنچه مقام معظم رهبری(ره) باعنوان «عبرت های عاشورا» در مقاطع مختلف تبیین و توصیه کرده است، به همین ضرورت و حساسیت اشاره می کند که سلامت و بقای هر نهضت اصیل دینی را تضمین می نماید.با شناخت و تحلیل درست و منصفانه جریان های سیاسی ــ اعتقادی جامعه است که می توان هوشیاری و پایداری کسب نمود و راه به منزل مقصود برد و امیدوار بود که کوشش ها و ایثارگری های ارزشمند مردم و رهبران دلسوز انقلاب به ثمر نشیند، دیو نومیدی، پلیدی، تفرقه، تنگ نظری و ساده لوحی از چاه غفلت و جهل برنیاید و داستان عشق قهرمانان پایمردی و جوانمردی را تلخ نکند.بر این اساس گفت وگویی شفاف و صمیمانه با یکی از چهره های علمی و عملی این عرصه انجام داده ایم که ضمن حضور در میدان مبارزه، تلاش و مجاهده در عرصه های مختلف پایداری و پویایی انقلاب اسلامی، به شناخت، تحلیل، تحقیق و نگارش در حوزه سیاست و فرهنگ انقلاب اسلامی نیز با جد و جهد تمام همت گمارده است. دکتر علی دارابی بیش از ده کتاب در حوزه های گوناگون مرتبط با انقلاب اسلامی نگاشته و یا در دست انتشار دارد که از میان آنها می توان به کتاب های «جریان شناسی سیاسی در جمهوری اسلامی»، «سیاستمداران اهل فیضیه»، «انتخاب هشتم»، «گفتمان پاسخگویی»، «روی خط اندیشه»، «کارگزاران سازندگی؛ از فراز تا فرود»، «گفتار پیرامون انقلاب اسلامی»، اشاره کرد. علاوه بر این کتاب ها ایشان مقالات گوناگونی نیز نگاشته اند.وی از بنیان گذاران و مدیران ارشد جهاد سازندگی و شورای هماهنگی تبلیغات اسلامی و جزء مدیران برتر کشور بوده و هم اکنون در سِمَت قائم مقام رسانه ملی، همچنان در سنگر مبارزه است.متن
شاید بتوان گفت که برای محققان، مدیران و علاقهمندان به نظام و انقلاب اسلامی موضوعی مهمتر و در عین حال حساستر از جریانشناسی گذشته، حال و آینده جامعه اسلامی ایران نباشد. آنچه مقام معظم رهبری(ره) باعنوان «عبرتهای عاشورا» در مقاطع مختلف تبیین و توصیه کرده است، به همین ضرورت و حساسیت اشاره میکند که سلامت و بقای هر نهضت اصیل دینی را تضمین مینماید.
با شناخت و تحلیل درست و منصفانه جریانهای سیاسی ــ اعتقادی جامعه است که میتوان هوشیاری و پایداری کسب نمود و راه به منزل مقصود برد و امیدوار بود که کوششها و ایثارگریهای ارزشمند مردم و رهبران دلسوز انقلاب به ثمر نشیند، دیو نومیدی، پلیدی، تفرقه، تنگنظری و سادهلوحی از چاه غفلت و جهل برنیاید و داستان عشق قهرمانان پایمردی و جوانمردی را تلخ نکند.
بر این اساس گفتوگویی شفاف و صمیمانه با یکی از چهرههای علمی و عملی این عرصه انجام دادهایم که ضمن حضور در میدان مبارزه، تلاش و مجاهده در عرصههای مختلف پایداری و پویایی انقلاب اسلامی، به شناخت، تحلیل، تحقیق و نگارش در حوزه سیاست و فرهنگ انقلاب اسلامی نیز با جدّ و جهد تمام همّت گمارده است. دکتر علی دارابی بیش از ده کتاب در حوزههای گوناگون مرتبط با انقلاب اسلامی نگاشته و یا در دست انتشار دارد که از میان آنها میتوان به کتابهای «جریانشناسی سیاسی در جمهوری اسلامی»، «سیاستمداران اهل فیضیه»، «انتخاب هشتم»، «گفتمان پاسخگویی»، «روی خط اندیشه»، «کارگزاران سازندگی؛ از فراز تا فرود»، «گفتار پیرامون انقلاب اسلامی»، اشاره کرد. علاوه بر این کتابها ایشان مقالات گوناگونی نیز نگاشتهاند.
وی از بنیانگذاران و مدیران ارشد جهاد سازندگی و شورای هماهنگی تبلیغات اسلامی و جزء مدیران برتر کشور بوده و هماکنون در سِمَت قائممقام رسانه ملّی، همچنان در سنگر مبارزه است.
● جناب آقای دکتر دارابی، در آغاز گفتگو، برای ورود به بحث، اگر امکان دارد تعریف خودتان از جریان سیاسی و تفاوتهای آن با جنبش، نهضت، حزب، جمعیت و... را بیان فرمایید؟ آیا اصولاً مرزهای مشخصی وجود دارند که بتوان جریان سیاسی را در آن قالببندی کرد؟
جریانهای سیاسی پدیدهای بسیار مهم و مؤثر در تاریخ سیاسی و تحولات جامعه به شمار میآیند. مقصود از جریان سیاسی، حرکت سیاسی پویا و زندهای است که با داشتن ایدئولوژی مشخص و گرایشهای فکری درونی، به مدد رهبران خود، بر نظام سیاسی و نیز قشرهای مختلف جامعه تأثیر میگذارد و جبهه، جناح، حزب، سازمان یا نهاد و گروه ویژه خود را بنیان مینهد.
در اینجا و قبل از اینکه دیدگاههای خود را درباره جریانهای سیاسی بیان کنم ضرورت دارد مفاهیمی چون جبهه، حزب، تشکل، محفل، جمعیت و انجمن را که به لحاظ مفهومی و معنایی به جریان سیاسی نزدیکاند، توضیح دهم. «جبهه فکری ــ سیاسی» متشکل از چند حزب است که با توجه به شخصیت یا هدف مشترکی متحد شدهاند و برای رسیدن به مقصود مبارزه میکنند. هر جبههای ممکن است از احزاب با ایدئولوژیهای مختلف یا همگن تشکیل شود، مثلاً ممکن است چند حزب اسلامی، از طریق ائتلاف با هم، یک جبهه را تشکیل دهند یا اینکه احزاب ملّیگرا، کمونیست و اسلامی با هم متحد شوند و یک جبهه را بهوجود آورند. جبهههای فکری ــ سیاسی مادامی که هدف مشترک پا برجاست معمولاً تداوم مییابند، اما با رسیدن به هدف، اختلافات آشکارتر میشوند و بهویژه با مرگ یا کنار رفتن شخصیت محوری آن فرو میپاشند.
منظور از «جناح» گرایشهایی است که در داخل یک دستگاه سیاسی (اعم از حزب، جبهه، جریان) در برابر هم قرار دارد. «حزب» نیز به معنای سیاسی گروهی سازمانیافته از کسانی است که دیدگاهی مشترک دارند و معمولاً موضع عقیدتی کل آنان یکی است. صرفاً داشتن دیدگاهی مشترک، گروهی را حزب نمیسازد. گروه وقتی حزب میشود که درصدد برآید به قدرت سیاسی دست یابد یا قدرت را در دست داشته باشد.
مفهوم دیگر «تشکل» است؛ تشکل از نظر اصطلاحی به معنای تشکیلاتی است که گروهی از اشخاص حقیقی معتقد به آرمانها و مشی سیاسی معین تأسیس نمودهاند. تشکلها در مقایسه با جناحها به ساختار حزبی نزدیکترند و دارای ارتباط تشکیلاتیاند. «محفل» از نظر لغوی به معنای گرد آمدن مردم، انجمن، جای فراهم آمدن مردمان، مجلس و جای گرد آمدن است. همچنین به معنای گرد آمدن گاه به گاه مردم در یک مجلس و جلسه نیز به کار میرود. این در حالی است که «جمعیت» و «انجمن» بیشتر به گروههای رسمی گفته میشود؛ یعنی هستند و رسمیت دارند؛ بدین معنا که قوانین موجود کشور بهطور رسمی از آنها حمایت میکنند؛ مانند همه انجمنها و جمعیتهایی که برای کارهای سودجویانه (شرکتهای تجاری) یا غیر سودجویانه (تمام انجـمنها و جمعیتهای سیاسی، هنری و ورزشی، و...) فعالیت میکنند و قانون آنها را به رسمیت میشناسد.
رابطه میان جریان سیاسی با جناح، حزب، سازمان یا نهاد و گروه از نوع «عموم و خصوص مطلق» است؛ یعنی برای شناخت جریانهای سیاسی، آشنایی هر چه بیشتر با آنها ضروری و گریزناپذیر است، اما شناسایی حتی کامل احزاب، جناحها و گروههای سیاسی در یک کشور، به معنای جریانشناسی سیاسی نیست.
هدف نهایی جریانهای سیاسی، کسب قدرت و مستقر ساختن نظام سیاسی مورد نظر است که آن را از طریق راهبردها و راهکارهای مختلف پی میگیرند.
کارکردهای یک جریان فکری ــ سیاسی به اختصار شناسایی و معرفی رهبر یا رهبران، کادرسازی، بسیج مردمی، تأسیس حکومت، مشروعیتبخشی به دولت، کارگردانی قدرت در جامعه، حمایت و پشتیبانی از دولت، جهتدهی به افکار عمومی و فرهنگسازی، حمایت و پشتیبانی از احزاب، نهادها و تشکلهای وابسته به خود، ائتلاف با بعضی از جریانهای رقیب، مشروعیتاندازی جریان رقیب و براندازی آن، دفاع از دولت، احزاب، نهادها و تشکلهای وابسته به خود هنگام بحرانهای سیاسی، اجتماعی، فرهنگی، اقتصادی و نظامی و... است. کارکردهای فوق نشاندهنده آن است که جریانهای سیاسی تا چه اندازهای در سرنوشت نظام سیاسی و ملّت تاثیرگذارند و سلامت و انحراف آنان در عاقبت کار افراد و جامعه چقدر تعیینکننده است. حیات سیاسی هر کشوری، سنّت و گذشته سیاسی مردم، وضعیت حال و آینده آنان از کارگردانی این جریانها متأثر است.
شناخت صحیح مسائل سیاسی هر جامعه و تحلیل درست وقایع، بدون شناخت ماهیت جریانهای فکری ــ سیاسی ناممکن است؛ بهویژه اینکه میدانیم جریانها از حیث وابستگی یکسان نیستند و از این جنبه در تاریخ معاصر ایران، آنان را میتوان به دو دسته تقسیم کرد: 1ــ جریان فکری ــ سیاسی مستقل، این جریان برآمده از متن اجتماع، مردمی و بدون وابستگی به دولتهای بیگانه یا فاسد است؛ مانند جریان اسلامگرا؛ 2ــ جریان فکری ــ سیاسی وابسته نظیر آنچه در دوره پهلوی شاهد بودیم، که خود به دو گروه تقسیم میشد: یکی جریان وابسته به دولت نامشروع داخلی آن مقطع زمانی، این جریان را دولت غیر مردمی حاکم راهاندازی میکرد و از احزاب، گروهها و نهادهای آن حمایت و پشتیبانی سیاسی، فرهنگی، اقتصادی و اجتماعی مینمود. در مقابل نیز آن جریان، پیرو و توجیهگر نظام حاکم بود؛ دیگری جریان وابسته به دولت اجنبی. این جریان از سوی قدرتهای خارجی، اعم از همسایه، منطقهای یا جهانی، راه اندازی و حمایت میشد، توجیهگر اعمال و سیاست دولت حامی بود و منافع قدرت بیگانه را در فعالیتهای خود لحاظ میکرد و ضد منافع ملّی گام برمیداشت.
بهترین مثال برای جریان وابسته به دولت نامشروع داخلی در تاریخ معاصر ایران جریان سلطنتطلب است که البته امروز و حتی قبل از پیروزی انقلاب اسلامی از پشتیبانی خارجی برخوردار بود و از میان جریانهای وابسته به قدرت خارجی میتوان به جریان چپ مارکسیستی، بهویژه چپ قدیم، اشاره کرد.
معیارهای مختلفی برای تقسیمبندی، مرزبندی و قالببندی جریانهای فکری سیاسی وجود دارد. بسته به نوع معیار، انواع متفاوت و متضادی از جریانها را میتوان تشخیص داد. البته برخی از معیارهایی که بر اساس آن جریانها را در جامعه ایران، از مشروطه تاکنون، تقسیم کردهاند فقط، گویای بخشی از واقعیت است و نه همه آن؛ زیرا بسیاری از این مفاهیم و معیارها از فرهنگ سیاسی غرب وارد ادبیات سیاسی ایران شده است.
ممکن است بر اساس ملاکهای مختلف، عناوین متفاوتی بر یک جریان صادق باشد. امروزه تعابیری چون جریان راست، چپ، سکولار یا عرفگرا، اسلامگرا، مارکسیست، اصولگرا، اصلاحطلب، فمنیست، لیبرال، تکنوکرات، جریان سوم و مانند آن رواج دارد.
به لحاظ نظری گونههای مختلفی از جریانهای سیاسی بر اساس معیارهایی چون شکافهای اجتماعی، رابطه دین و سیاست، رابطه روحانیت و حکومت، قلمرو دین (حداقلی یا حداکثری)، قرائتپذیری یا قرائتناپذیری دین، اصولگرایی یا تساهل در اجرای دین، تحجّر یا روشنفکری، استقلال یا وابستگی، فردگرایی یا جمعگرایی، حرکت انقلابی یا مسالمتآمیز، ایمان یا بیایمانی و خلوص اعتقادی یا ناخالصی آن و حق و باطل وجود دارد؛ بهطور مثال قرآن کریم بر اساس معیار ایمان داشتن یا نداشتن و خلوص اعتقادی یا آلودگی فکری، جریانهای پنجگانه مومنان، مشرکان، منافقان، کافران و مرتدان را مطرح میکند.
انواع دیگری از جریانها را قرآن کریم در سوره واقعه معرفی میکند. معیار این تقسیمبندی خیر و برکت یا شومی و بدبختی آنان در دنیا و جایگاهشان در آخرت است که در سه دسته «اصحابالمیمنه یا اصحابالیمین، اصحابالمشئمه یا اصحابالشمال و السابقون» جای میگیرند.
همچنین طبق رهنمودهای قرآنی، حقطلبان، حزب خدا (حزب الله) نام دارند که حتماً غالب و پیروز خواهند شد. قدرتمندی، دینمداری، دشمنستیزی، رضایتمندی، و رستگاری بعضی از ویژگیهای این جریان بر اساس معرفی سوره مجادله است، اما باطلگرایان در حزب شیطان گرد آمدهاند و شیطان فرمانده و حاکم برآنهاست. دینستیزی، دشمندوستی، شیطانپرستی، بدکرداری، ذلتپذیری، زیانکاری و بدفرجامی ویژگیهای عمده این جریان است.
با توجه به تقسیمبندیهای ارزشمند و معیارهای صحیح قرآن، متأسفانه به دلیل تسلط فرهنگ سکولار غربی و نفوذ آن در ادبیات علوم سیاسی کشور از زمان گذشته، کمتر به این گونهشناسیها توجه شده است.
● گاهی در جامعه تعداد اندکی از افراد حزب یا جمعیت تشکیل میدهند. ممکن است بعضی از این احزاب یا جمعیتها، آنطور که شما فرمودید بتوانند بر دولت و جامعه تأثیرگذار باشند، مشروعیتبخشی کنند، قدرت را کارگردانی نمایند، قدرت بسیج داشته باشند، ولی از نظر فراگیری اجتماعی در اقلیت باشند، آیا باز این جمعیت یا حزب را میتوانیم جریان بدانیم؟
آنچه در تبیین پدیدههای سیاسی مدنظر است مسئله تأثیرگذاری آنهاست. طبیعی است اگر دامنه فراگیری جریانی سیاسی گسترده باشد کارکردهای آن نیز تأثیرگذارتر است. در جامعه ایران قبل از انقلاب اسلامی، جریان ناسیونالیسم، که با اندیشه احیای باستانگرایی بهاصطلاح ناسیونالیستی و حذف مظاهر دینی فعالیت میکرد، جریان فراگیر و گستردهای نبود، بلکه دولتساخته بود و ازآنجاکه قدرت دولت آن زمان از آن پشتیبانی میکرد توانست کارکردهایی داشته باشند. هرقدر جریانی سیاسی فراگیری بیشتری داشته باشد به همین نسبت هم قلمرو دربرگیری آن بیشتر است؛ مثلاً جریان اخوانالمسلمین، که محل تولدش مصر است، در بسیاری دیگر از کشورهای عربی شاخههایی دارد. این گستردگی حوزه جغرافیایی متأثر از آن، از میزان تأثیرگذاری بالای آن حکایت میکند. در حال حاضر چند دهه از طرح اندیشه اخوانالمسلمین گذشته، ولی همچنان این اندیشهها در جوامع اسلامی مطرح است. درواقع نمیتوان جریان سیاسی را الزاماً به مسئله فراگیری مقیّد کرد. پس از پیروزی انقلاب اسلامی در ایران، حزب جمهوری اسلامی تأسیس شد که فراگیری داشت و در روزهای اول تأسیسش، بیش از یک میلیون نفر در آن ثبت نام کردند، اما پس از گذشت چهار الی پنج سال از آن به دستور امامخمینی(ره) فعالیتهایش متوقف شد، یا در قبل از انقلاب، حزب توده در ایران، که تشکیلاتی کوچک از نظر سازمانی بود ــ البته از نظر نظامی بزرگترین حزب کشور در بحبوحه کودتای 28 مرداد 1332 به شمار میرفت ــ چون گفتمانی ضدخدایی داشت و مخالف مذهب بود تأثیرگذاری چندانی نداشت.
● تفاوت میان جریان سیاسی، گروه و حزب چیست و چه ویژگیهایی آنها را از هم متمایز میسازد؟
در عرصه سیاسی، گروههایی وجود دارند که شناسنامهدارند، اما بعضی از گروههای دیگر، به ویژه در جهان سوم، گروههای فشار و ذینفوذ هستند که فاقد شناسنامهاند. این گروهها فصلی و موسمیاند؛ یعنی بیشتر ارتباط آنها قوم و خویشی، شخصیمحوری است؛ ازهمینرو ممکن است این نوع گروهها در مقطعی تأثیرات بسزایی در عرصه سیاسی داشته باشند، اما این تأثیرات درازمدت نیست. در کنار آن حزب هست که چهار کارویژه اصلی دارد که عبارتاند از: فرموله کردن تقاضاها و پالایش آنها و انتقالشان به حاکمیت؛ به عبارت دیگر حزب کانالی ارتباطی بین مردم و حاکمیت است و تقاضاهای فراوان مردم در جامعه را به حاکمیت منتقل میکند. حزب همه این نیازها را اولویتبندی و پالایش میکند و سپس به حاکمیت منتقل مینماید؛ دوم، کارویژه استخدام سیاسی است؛ درواقع حزب به دلیل اینکه سازمان و کادر دارد، زمانی که به قدرت میرسد از این کادرش استفاده میکند. این موضوعی است که در جامعه ما بد جا افتاده است و به فردی که به این اقدام دست زند «آدم حزبی» میگویند. درحالیکه حزب این امکان را میدهد که فرد کادرسازی کند و نیروها را شناسایی نماید و آموزش بدهد؛ سومین کارویژه حزب هم جامعهپذیری سیاسی است. یکی از مشکلاتی که هماکنون در جامعه ما وجود دارد پایین بودن سطح تحمل همدیگر است؛ به عبارت دیگر تسامح و مدارای سیاسی افراد جامعه ضعیف است. دلیل این امر هم نبود فرهنگ حزبی حرفهای در جامعه است؛ زیرا یکی از کارکردهای حزب جامعهپذیری سیاسی است؛ چهارم بحث مشارکت سیاسی است؛ یعنی تودهها را برای انتخابات بسیج میکند. بااینحال احزاب یک تفاوت عمده با جریان سیاسی دارند و آن پایداری جریانهای سیاسی نسبت به احزاب است. گاهی حزب قدرتمندی وجود دارد، اما به جریان تبدیل نمیشود؛ یعنی پایدار نیست و افول و فراز و فرودش با بر سر کار آمدن و تغییر دولتها گره میخورد؛ بهطور مثال حزب کارگزاران اسلامی با دولت هاشمی آمد و با آن دولت هم رفت، حزب مشارکت همینطور. این سرنوشت احزاب دولتساخته است، فراز و فرودهای دولتها بر احزاب، به ویژه احزاب دولتساخته، تأثیر میگذارد، اما جریان سیاسی دائمی و پایدار است.
● عدهای از صاحبنظران جامعه سیاسی ایران را فوقالعاده پیچیده ترسیم میکنند و حتی معتقدند ساختار سیاسی ایران به قدری پیچیده است که تحلیل مسائل سیاسی آن کار سادهای نیست و نسبت به بسیاری از کشورهای دیگر پیچیدهتر است، اما عدهای دیگر معتقدند بهخاطر وجود دو ایدئولوژی کاملاً روشن اسلامگرا و سکولار در جامعه ایران، مسائل سیاسی این کشور بسیار شفاف است؛ به همین خاطر جریانهای سیاسی آن را بهطور وضوح میتوان تشخیص داد و تحلیل کرد. از نظر جنابعالی، جریانهای سیاسی ایران با جریانهای سیاسی سایر نقاط دنیا ویژگیهای مشترکی دارند؟ این چپ و راستی که در کشور ما مطرح شد با چپ و راست کشور فرانسه یا کشورهای دیگر تشابهای دارد؟
خیر، این دو با هم تفاوت دارند. اندیشمندان حوزه علوم سیاسی و اجتماعی و کلاً در علوم انسانی به دنبال کمّی کردن مسائل کیفیاند؛ یعنی میکوشند تا در حوزه این علوم نیز با قطعیت مسائل را مطرح کنند؛ همانطور که در علم ریاضی همیشه 4=2×2 است. به عبارت دیگر قانون ثابتی برای همه انقلابها وضع کنند و بگویند انقلاب از اینجا آغاز میشود و به اینجا ختم میشود، اما همانطورکه اشاره فرمودید، اصلاً این مباحث را نمیتوان به انقلاب اسلامی تعمیم داد؛ زیرا پدیدههای سیاسی مکانپرورده، زمانپرورده و زمینهپرورده هستند؛ ازاینرو هر پدیده سیاسی باید متناسب با این سه ویژگی (زمان، مکان و زمینههای آن) بررسی شود، بهطور مثال منشأ جریانات چپ و راست فرانسه و پارلمان آن کشور است. در سال 1784.م پادشاه وقت فرانسه اعضای مجلس را فرا خواند تا درباره اخذ مالیات از مردم با ایشان مشورت کند. طبقه اشراف و نمایندگان کلیسا، که طرفدار حفظ وضع موجود بودند، سمت راست مجلس و عدهای که طرفدار طبقه سوم، یعنی طبقات پایین جامعه و دنبال تغییر وضع موجود، عدالت و برابری بودند سمت چپ مجلس نشستند، اما چپ و راست در جامعه ما با واقعیت آن در فرانسه بسیار تفاوت دارد و دچار تحول مفهومی و معنایی نسبت به زادگاه این مفاهیم شده است؛ مثلاً آنهایی که در دهه اول انقلاب چپگرا بودند هماکنون راستگرا نامیده میشوند؛ زیرا جریان چپ آن زمان معتقد بود همه امور باید در دست دولت باشد [دولت حداکثری]، و عدالت، محور اصلی مطالبات آنان بود. این جریان بهشدت مخالف امریکا و امپریالیسم بود. سفارت امریکا یا لانه جاسوسی به دست دانشجویان مسلمان پیرو خط امام(ره) که عمدتاً گرایش چپ داشتند تسخیر شد، اما این عده درحالحاضر به دنبال مذاکره با امریکا و اقتصاد آزادند. به علاوه عدالتخواهی از شعارهای جریان چپ است، اما درحالحاضر جریان اصولگرا، که در دستهبندیهای متعارف راستگرا نامیده میشود، از عدالت سخن میگوید. مرادم این است که باید این ادبیات را در جامعه خودمان بومی کنیم؛ بنابراین اصلاً نمیتوانیم مطابق دستهبندیهای رایج دنیا، درباره آرایش نیروهای سیاسی خودمان صحبت کنیم. بعضی اشتراکات وجود دارد، اما افتراقات بسیار است.
● آیا جریانهای سیاسی فعلی جامعه ما مولود همان جریانهای سیاسی قبل از انقلاب اسلامی هستند؟ اگر چنین است در مورد تبار تاریخی این جریانات توضیح بفرمایید؟
در تعریف جریان سیاسی گفته شد که جریان سیاسی حرکت سیاسی پویا و زنده است. بر این اساس میتوان گفت جریانهای سیاسی فعلی بهنوعی مولود و تداوم جریانهای سیاسی قبل از انقلاباند؛ بهطورمثال مبانی فکری و عقیدتی جریان اسلامگرا در قبل از انقلاب یا پس از آن یکی است؛ هرچند ممکن است راه و روش مبارزه آن تفاوت کرده باشد. به نظر بنده اگر سال 1320.ش را مبدأ تاریخی جریانات سیاسی کنونی محسوب نماییم به واقعیت نزدیکتر است. در آن زمان رضاشاه رفته و محمدرضاشاه به قدرت رسیده و فضای باز سیاسی در کشور ایجاد شده بود. پس از آن نیز در سال 1329 نهضت ملّی شدن نفت و مبارزههای آیتالله کاشانی و مصدق و طرفداران آنها مطرح شد، اما با کودتای 28 مرداد 1332 ناگهان فضای کشور دگرگون شد و خفقان بر کشور حاکم گردید. این خفقان تداوم یافت تا اینکه در خرداد 1342، جریان نیرومند اسلامگرا و رهبری امامخمینی(ره) مطرح شد.
از سال 1320 تاکنون جریانات سیاسی کشور به پنج دسته کلی تقسیم میشوند: 1ــ جریان اسلامگرا؛ 2ــ جریان ملّیگرا یا ناسیونالیسم؛ 3ــ جریان چپ که گرایشهای سوسیالیستی، مارکسیستی، داشتند؛ 4ــ جریان التقاطی. این جریان خود به دو دسته تقسیم میشد؛ یکی جریان التقاطی اصلاحطلب و دیگری جریان التقاطی رادیکال؛ ازاینرو به آنها عنوان التقاط داده شده است که اینها هم اندیشههای اسلامی داشتند و هم اندیشههای غیراسلامی؛ مثل نهضت آزادی، نهضت خداپرستان سوسیالیست که اینها گروههای التقاطی اصلاحطلب بودند، اما گروههای التقاطی رادیکال عبارت بودند از: مجاهدین خلق، فرقان و... . بنمایههای اندیشه این گروهها هم اسلام بود و هم مارکسیسم؛ 5ــ جریان سلطنتطلب، مثل حزب رستاخیز و مردم.
جریان اسلامگرا در قبل از انقلاب اسلامی در دو سطح فعال بود: یکی در سطح مراجع، آیات و علمای دینی که سیاست و مداخله در آن را بر اساس وظیفه دینی تعریف میکردند و در پی احیای ارزشهای اسلامی در جامعه بودند؛ دوم، در سطح گروههای متشکل سیاسی ــ مذهبی و هیئتها که نمونه بارز آنها فداییان اسلام، حزب ملل اسلامی و هیئتهای مؤتلفه اسلامی بودند.
درباره نگاه مرجعیت و روحانیت در دوران قبل از انقلاب نسبت به سیاست میتوان چند گرایش را از هم تمیز داد: گرایش اول از مداخله در سیاست پرهیز میکرد و فقط در مواقع خاص وارد این حوزه میشد. آیتالله سید احمد خوانساری و آیتالله محمدباقر حلبی (رهبر انجمن حجتیه) را میتوان نماد این تفکر برشمرد.
گرایش دوم گرایش روحانیان میانهرو بود. این جریان درعینحال که با رژیم شاه و مظاهر فساد آن مخالفت میکرد، موافق مبارزه قهرآمیز و تند نبود. آیتالله سید محمدرضا گلپایگانی و آیتالله سید شهابالدین مرعشی نجفی در این گروه جای میگیرند.
گرایش سوم روحانیان وابسته به دستگاه حکومت پهلوی بود. این جریان هیچگونه مخالفتی با رژیم شاه نداشت و در پی استحکامبخشی رژیم شاه بود و با جریان انقلابی، به رهبری امام(ره)، نه تنها همراه نبود، بلکه مخالف آن نیز بود. آیتالله سیدکاظم شریعتمداری نماد این جریان بود.
گرایش چهارم، که امام خمینی(ره) نماد اصلی آن بود، جریان اسلامگرای ناب و انقلابی بهشمار میرود. این جریان اصیل اسلامی، که مبارزه خود را با انجمنهای ایالتی و ولایتی (1341)، کاپیتولاسیون و... آغاز کرده بود، در 15 خرداد 1342 به اوج خود رسید و گفتمان اصلی آن اسلامخواهی و مخالفت با اقدامات و برنامههای ضد اسلامی رژیم سلطنتی بود که بعداً با دستگیری و تبعید رهبری نهضت به عراق و در ادامه افزایش اقدامات ضد اسلامی شاه و اهتمام امام خمینی(ره) برای ایجاد حکومت اسلامی بر پایه ولایت فقیه مبارزه خود را شدت بخشید.
همین جریان بود که نهضت اسلامی را از 15 خرداد 1342 رهبری کرد و در 22 بهمن 1357 به پیروزی رساند. این افراد به دو گروه عمده تقسیم میشدند: عملگرایان که عبارت بودند از افرادی چون عبدالرحیم ربانی شیرازی، حسینعلی منتظری، و... ، و گروه دوم نیروهایی که کار فکری میکردند که در رآس آنان آیتالله مرتضی مطهری بود.
البته در کنار این گرایشهای چهارگانه روحانیت باید از روشنفکران دینی، که در کنار روحانیت سهم بسزایی در مبارزات داشتند، یاد کرد: محمدتقی شریعتی و فرزندش دکتر علی شریعتی از پیشگامان این جریان محسوب میشوند.
● وضعیت جریانات سیاسی اسلامگرا را در ایران پس از انقلاب اسلامی چگونه ترسیم مینمایید؟
جریانات سیاسی اسلامگرای پس از انقلاب به طور مفصل در چند دسته بررسی میشوند که عبارتاند از:
1ــ جریان راست دیروز یا اصولگرای امروز که تشکلهای سیاسی عمدهای در این جریان جای میگیرند. جامعه مدرسین حوزه علمیه قم، حزب جمهوری اسلامی، جامعه روحانیت مبارز تهران، حزب مؤتلفه اسلامی، جمعیت ایثارگران انقلاب اسلامی و آبادگران ایران اسلامی از جمله تشکلهای محوری هستند که در این دسته جای میگیرند.
این جریان دارای ویژگیهایی چون وفاداری و پایبندی به حکومت دینی، نظام جمهوری اسلامی و ولایت مطلقه فقیه، طرفداری از دین حداکثری، دولت حداقلی، اقتصاد بازار و واگذاری امور به مردم (خصوصیسازی) است. درعینحال این جریان قرائت رسمی از جمهوری اسلامی را قبول دارد. این قرائت به آزادیها، مردمسالاری و حق رأی، اعتقاد دارد و احترام میگذارد، اما با تجدیدنظرطلبی بهشدت مخالف است، همانطورکه صریحاً از غلبه و برتری جمهوریت بر اسلامیت نظام احساس نگرانی میکند. این جریان، نسبت به سایر جریانات سیاسی، سابقه و خدمت دیرینهای دارد. سخن اصلی این جریان در خصوص ماهیت حکومت و نقش روحانیان در اداره آن است. جریان راست، ارزشی یا اصولگرا، با هر صفتی که نامیده شود، حفظ ارزشها را مقدم بر هر امری میداند و به اولویت عدالت بر توسعه معتقد است.
2ــ دومین جریان اسلامگرای پس از انقلاب اسلامی جریان چپ دیروز یا اصلاحطلب امروز است. مجمع روحانیون مبارز، سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی، دفتر تحکیم وحدت (اتحادیه انجمنهای اسلامی دانشجویان)، جبهه مشارکت ایران اسلامی، کارگزاران سازندگی، مجمع محققین و مدرسین حوزه علمیه قم و حزب اعتماد ملّی از تشکلهای شاخص و گفتمانساز این جریاناند.
3ــ جریان سوم در جریان اسلامگرا جریان دیگری است که باید به آن توجه شود. این جریان عنوان اشخاص، احزاب و تشکلهایی است که فارغ از نگرش، رویکرد و آرمانهای آنها همه در یک اصل مشترکاند: و آن این است که دوران حاکمیت دو قطبی و هژمونی دو جناح عمده چپ (اصلاحطلب) و راست (اصولگرا) به سر آمده است. این جریان مدعی گفتمان و روش تازهای برای اداره جامعه است.
مدرسه حقانی، حلقه مصباح یزدی، جمعیت دفاع از ارزشها، حلقه محمدی ریشهری (در مقطعی از تاریخ انقلاب اسلامی) و محسن رضایی را میتوان از سخنگویان مهم جریان سوم در درون نظام برشمرد.
البته جریان سوم دیگری هست که اپوزیسیون است و در درون نظام تعریف نمیشود: جریان منتظری و نیز نهضت آزادی را میتوان در این حوزه جای داد که شرح و تفصیل دیدگاهها و مواضع آنان را بهطور مشروح بنده در کتاب «جریانشناسی سیاسی در جمهوری اسلامی» که زیر چاپ است دادهام.
4ــ جریان «دیناندیشان» جریانی فکری است که در جریان اسلامگرا شکل گرفته است. دیناندیشان واژهای است که برای معرفی سنّتگرایان (سید حسین نصر)، ناقدان سنّت و تجدد (سید جواد طباطبایی و مصطفی ملکیان) و تجددگرایان (عبدالکریم سروش محمد مجتهد شبستری) بهکار میرود.
جانمایه سخن سنّتگرایان در جریان دیناندیشان با محوریت حسین نصر آن بود که برای «حفظ شریعت باید یک نظام» باشد و «سلطنت شیعی» بهترین نظام برای این امر است. بهعلاوه این تفکر بر این باور است که وحدت ادیان با پلورالیسم دینی در یک همزیستی مسالمتآمیز میتوانند به حیات خود ادامه دهند، اما ناقدان سنّت و تجدد و نیز تجددگرایان صریحاً از سکولاریسم، که مبتنی بر جدایی دین از سیاست است، سخن میرانند. ناقدان سنّت و تجدد، «خردگرایی» را بنمایه اصلی روشنفکری دینی میدانند و اعتقاد دارند مردمسالاری دینی در اصل نفی دموکراسی است. ایراد بزرگ و عمدهای که به این تفکر وارد است نداشتن الگویی برای نیاز جوامع اسلامی است وگرنه مهر تأیید زدن بر دموکراسیهای رایج دردی را دوا نمیکند.
بالاخره باید از تجددگرایان، که عبدالکریم سروش و حلقه معروف کیان مبدع و مروج آن بودهاند، یاد کرد؛ جریانی که در نظریهپردازی برای سکولاریسم سهم بسیار مهمی داشته و پل مهمی میان روشنفکران مذهبی و غیر مذهبی ایجاد نموده است. علمگرایی (تجربهگرایی)، انسانگرایی (اومانیسم)، پلورالیسم (کثرتگرایی)، عقلانیت و ستایش دموکراسی لیبرالی شالوده اساسی این تفکر است. این جریان نوعی پروتستانیسم اسلامی را ترویج میکند که بر اصولی چون جدایی دین از سیاست، کنار گذاشتن روحانیت از امور، اعتقاد به قرائتهای متعدد از دین و نپذیرفتن قرائتهای رسمی و مخالفت با ولایت فقیه متکی است. این جریان تفسیر عقلانی و بشری از هر پدیدهای را تا آن حد لازم و جایز میپندارد که در تضادی آشکار با آموزههای دینی، معتقد است که وحی نازلشده بر پیامبر(ص) برداشت و استنباط شخص پیامبر(ص) است و نه کلام الهی. این جریان میکوشد اسلام سیاسی و نشانههای اصلی گفتمان آن را متزلزل کند و طرحی نوین مبتنی بر اندیشههای دینی ولی با رویکردی سکولار دراندازد که در آن معنویت اسلامی به گونهای با عقل نوین پیوند خورد و با تکیه بر نسبیت فهم دینی، حقوق بشر و دموکراسی مدرن با اسلام سازگار باشد؛ جریانی که به واقع باید گفت از اسلام اصیل در آن نشانی نیست.
این اندیشه سرانجام به نوعی سکولاریسم ختم میشود که هرچند در آن نشانههایی از معنویت و دینداری هست، در حوزه سیاست و مدیریت اجتماعی از دین انتظار نمیرود و پرسش از آن نیز لازم نیست و این همان رویکرد حداقلی به دین است.
● از نظر جنابعالی علل ناپایداری احزاب سیاسی چیست؟
اولین دلیل این ناپایداری، مسئله فرهنگی جامعه ماست؛ فرهنگ جامعه ایرانی سالهای طولانی استبدادی و فردمحور بوده است نه جمعمحور؛ ازهمینرو این ضربالمثل در میان مردم و بهویژه اهل سیاست رایج است که میگویند مردم ایران زمانی که دو تا میشوند حزب تشکیل میدهند و هنگامی که سه تا میشوند انشعاب پیدا میکنند، این ضربالمثلها همگی از فرهنگ فردمحوری و نبود مشارکت در جامعه ما حکایت میکند. این در حالی است که حزب با مشارکت سیاسی عجین است. تا چند سال پیش حتی عضو حزب بودن افراد منفی تلقی میشد و جامعه نگاهی منفی به تحزّب داشت؛ دوم موسمی و فصلی بودن اکثر احزاب سیاسی است. این نوع احزاب در زمان انتخابات قد علم میکردند و پس از مدتی ناپدید میشدند. این احزاب به جامعه ما آسیب زدند و مانع نظاممند شدن آن شدند. رادیکالی شدن عرصه سیاسی کشور نیز از پیامدهای اینگونه احزاب بود؛ سوم شخصیمحوری یا قائم به شخص بودن احزاب سیاسی است؛ یعنی فردی از پیدایش حزب تا زمان مرگش، دبیرکل آن حزب است؛ چهارم، وابستگی بعضی از احزاب به بیگانگان است؛ بهویژه پیش از پیروزی انقلاب اسلامی. این عامل سبب شده است مردم نگاه منفی به احزاب سیاسی داشته باشند و آنها را نوکر بیگانگان بدانند؛ پنجم دولتی بودن احزاب سیاسی است؛ مثلاً حزب کارگزاران با دولت میآید و با دولت هم میرود حزب مشارکت هم همینطور. حزب مشارکت، زمانی، بزرگترین حزب کشور بود، در حال حاضر نامی از این حزب نیست، ششم جامع نبودن قانون احزاب است.
● همانطور که شما هم اشاره فرمودید، فعالترین احزاب سیاسی دوران گذشته ایران حزب توده، نهضت آزادی و جمعیت مؤتلفه اسلامی بودند و احزاب دیگر از آنها منشعب شدند. پس از پیروزی انقلاب اسلامی این احزاب همچنان حضور داشتند، اما همگرایی آنها تداوم نیافت و به تقابل تبدیل شد. علت این امر چه بود؟
البته باید یک نکته درباره این سؤال بگویم و آن اینکه اگر از عنوان ریشهدارترین بهجای فعالترین احزاب سیاسی درباره احزاب یادشده استفاده کنیم بهتر است.
باید گفت به لحاظ معرفتی اسلام با لیبرالیسمی که نهضت آزادی و سوسیالیسمی که حزب توده بر آن تأکید میکرد تناقض داشت؛ «لیبرالدموکراسى یا سوسیالدموکراسى در پس معناى لغوى خود، یک بعد قوى فلسفى و ایدئولوژیک دارند که اگر به این بعد توجه شود، درمىیابیم که این واژهها در موارد متعدد و در مبنا با تفکرات اصیل اسلامى تناقض دارند».
این تناقض آشکار به تأکید تئوریک رهبران این جریانها بر تضاد دین و سیاست برمیگردد. حال وقتى سردمداران این جریانها بر سکولار و لائیک بودن خود افتخار مىکنند، چطور یک حزب اسلامگرا (حزب مؤتلفه)، که خود را به قانون اساسى، خط امام(ره) و ولایت فقیه پایبند مىداند، از ایدئولوژى آنها دفاع کند یا با آنها همسو باشد؟ به عبارتی دیگر اختلاف آنها اختلاف گفتمانی و ایدئولوژیک بود.
همچنین باید گفت عاملی که این سه حزب و سه جریان را در آستانه انقلاب اسلامی سال 1357 در کنار هم قرار داد مقوله استبداد پهلوی بود؛ زیرا آنها همگی در این موضوع که شاه باید برود اشتراک داشتند، اما پس از انقلاب مسئله اختلاف ایدئولوژیک و گفتمانی این سه جریان، که میتوان با بهرهگیری از گفته جان فوران، آن را مقاومت شکننده نامید، خود را مجدداً نشان داد؛ زیرا جریان اسلامگرا به دنبال جمهوری اسلامی، اسلام و امام بود و جریانی که از جمهوری دموکراتیک اسلامی دفاع میکرد، و بر دموکراسی با شاخصههای غربی اصرار میورزید (نهضت آزادی) و جریانی که از جمهوری سوسیالیستی، دفاع میکرد، و دین را افیون تودهها میدانست (حزب توده،) به اسلام و انقلاب اسلامی اعتقادی نداشت.
● آیا این تحلیل درست است که دو جریان چپ و راست (مارکسیستی و لیبرالیستی)، در دورههای بعدی انقلاب، که جریان اسلامگرا حاکمیت کامل یافت، به درون اسلامگرایی خزیدند و سبب شدند انشعابات و فروعات گوناگون با عنوان اسلامگرایی پدید آید؟
اینکه اندیشهها و پارهای مفاهیم خردهگفتمانی از ایدئولوژی مارکسیسم و لیبرالیسم در جریان اسلامگرا نفوذ کرده است از بعضی زوایا درست به نظر میرسد؛ چنانکه در دهه اول پس از پیروزی انقلاب اسلامی پارهای از قرابتهای مفهومی ایدئولوژی سوسیالیسم را میتوان در درون چپ سنتی دید؛ مثل لزوم تمرکز امور به دست دولت، نگاه منفی به اقتصاد بازار آزاد، مخالفت با امپریالیسم سرمایهداری به رهبری امریکا، یا در دهه دوم و سوم و پس از تحول و دگردیسی در جریان چپ، بعضی از مفاهیم لیبرالیستی را میتوان در درون جریان چپ دید؛ مثل لزوم دولت کوچک و حداقلی، اقتصاد باز، کمرنگ شدن تضاد با امپریالیسم و لزوم نزدیکی به غرب.
مکاتب فکری چپ و راست مولود جامعه ما نبودند؛ خاستگاه آنها کشورهای دیگر بود، اما همانطور که اشاره شد، اینها در جریانات داخلی نفوذ کردند و هماکنون یکی از مشکلهای جامعه ما این است که این گروهها بر ارزشهای خودشان تکیه نمیکنند و بیشتر میکوشند دنبالهرو جریانات جهانی باشند.
● چه مقاطعی از تاریخ ایران را میتوان اوج جریانسازی در کشور دانست؟
همانطورکه قبلاً نیز اشاره کردم، در سالهای قبل از پیروزی انقلاب اسلامی، و در مقاطعی چون مقطع زمانی سالهای اشغال ایران (1320)، سالهای ملّی شدن صنعت نفت (1328ــ1332)، 15 خرداد 1342 و در آستانه انقلاب اسلامی 1357 شاهد تأسیس احزاب و گروههای سیاسی بسیاری در کشور هستیم؛ بهطور مثال جریان ملّیگرا (جبهه ملّی) در سالهای ملّیشدن صنعت نفت شکل گرفت یا قیام 15 خرداد 1342 در پویایی و تحول جریان اسلامگرا بسیار مؤثر بود. در سالهای پس از انقلاب نیز مقاطعی همچون پس از پایان یافتن جنگ تحمیلی، 2 خرداد 1376 و 3 تیر 1384 از مقاطع زمانی تحول جریانی به شمار میآید؛ بهطور مثال ریشههای پیدایی جریان اصلاحطلب را باید در سالهای پس از جنگ و در مقطع زمانی ریاستجمهوری آقای هاشمی (دولت سازندگی) جستجو کرد.
● به نظر بنده 22 خرداد 1388 میتواند یکی از مقاطع پیچیده تاریخ ایران از نظر جریانسازی باشد. نظر شما دراینباره چیست؟
براساس رفتارشناسی شهروندان ایرانی در انتخابات ریاستجمهوری باید گفت آنها دو دوره، یعنی هشت سال، به جریانهای سیاسی فرصت میدهند تا کارهای نیمهتمام خود را تمام کنند. از سوی دیگر احتمال دارد عدهای که در دور اول رأی دادند، به دلیل سرخوردگی و اجرانشدن شعارهای داده شده، در دور دوم انتخابات شرکت نکنند و به همین دلیل در دور دوم مشارکت معمولاً کاهش مییابد. دلیل دیگر کاهش مشارکت در دور دوم تکثر کاندیداهای بزرگ و کوچک است که انتخاب را دشوار میکند؛ البته این گفتهها براساس نظرسنجیها، آمار، تحقیق عملیاتی و میدانی است؛ مثلاً در دوره دوم ریاستجمهوری آقای هاشمی، (سال 1372) رأی او نسبت به دوره اول کاهش یافت. در این میان، دوره دوم ریاست جمهوری آقای خاتمی استثناست؛ زیرا در دوره دوم نزدیک به دومیلیون رأی بیشتر کسب کرد. ما در حال ورود به دهه چهارم انقلاب هستیم؛ این دهه چند ویژگی دارد: جابجایی نسلی؛ نسل اول و نسل دوم انقلاب در حال بازنشسته شدن هستند و نسلهای سوم و چهارم بهتدریج اداره جامعه را بهدست میگیرند. این نسل با نسل قبلی تفاوت دارند؛ نسل اول و دوم [نسل قبلی] دوران مبارزه با رژیم شاه، دوره حضور امام(ره) و جنگ تحمیلی را درک و با آن زندگی نموده و از انقلاب دفاع کرده بودند، اما نسل سوم و چهارم [نسل فعلی] فقط دیدهها را شنیدهاند. اینان بر عقل و خرد بیشتر تأکید میکنند، تا ایستادگی بر عواطف و احساسات. درحالیکه نسل قبلی گرایش شدیداً نوستالژیک دارد، نسل فعلی واقعگراتر و تنوعطلبتر هستند. اینها دنبال یک نیازهای دیگر هم از این جهت هستند؛ دیگر آنکه این جابجایی نسلها الزاماتی دارد که از جمله آنها انفتاح فضای سیاسی، فرهنگی و اجتماعی کشور است. این مسئله به دلیل پیشرفت وسایل ارتباط جمعی نظیر ماهواره، اینترنت و... است؛ و بالاخره جهانیشدن و تحولات تأثیرگذار آن را باید مدنظر داشت.
جهانیشدن فرایندی است که ما همه در آن قرار گرفتهایم. یکی از ویژگیهای جهانیشدن این است که دولتها با اختیار خودشان بخشی از اختیاراتشان را به نهادهای فراملّی میدهند؛ ازاینرو بازیگران عرصه سیاست متعدد میشوند. برایناساس جامعه ایرانی در جزیره دورافتادهای زندگی نمیکند و متأثر از فضای جهانی شدن است. به نظر بنده جامعه ما در دهه چهارم انقلاب به سمت نظام حزبی حرکت میکند و تحولی از این لحاظ در جامعه رخ میدهد.
● طی تاریخ یکصدساله قانون، دولت و قانونگذاری در کشور ایران، هر دولتی که بر سر کار آمده کوشیده است تفکر، ایده و طرحهای خود را نهادینه کند، اما در همان زمان جامعه راه خودش را رفته است، مثلاً در زمان انتخابات 2 خرداد 1376 اصولگراها فکر نمیکردند آقای خاتمی پیروز شود؛ اصلاحطلبها نیز در 3 تیر 1384 به همین عارضه دچار شدند و زمانی که فکر میکردند گفتمان اصلاحطلبی و جامعه مدنی نهادینه شده است، ناگهان با رویداد 3 تیر روبهرو شدند که رویکردی کاملاً مغایر با گفتمان آنها بود. به گمان بنده نسل آینده کمتر سیاسی خواهد بود و در دهه آینده، بیش از آنکه با جریانهای سیاسی روبهرو باشیم، با جریانهای اجتماعی روبروییم؛ کمااینکه الان نوعی جامعه شهروندی کاملاً نامرئی و دیجیتالی از طریق همین پیام کوتاه، اینترنت، رایانه و... شکل گرفته است. نظر جنابعالی دراینباره چیست؟
بله، این موضوع کاملاً درست است و از همان بحث جهانیشدن ناشی میشود. درحالحاضر، مردم در همه کشورها، بهویژه کشورهای پیشرفته، بیشتر به سمت «نهادهای مدنی» (NGO) گرایش پیدا کردهاند تا احزاب؛ زیرا بازیگران آنها متعدد و عرصه فعالیت در آنان نیز گسترده است. به علاوه عضویت در «نهادهای مدنی» داوطلبانه و افتخاری است. بدینترتیب همه جوامع غیرسیاسیتر میشوند و اصلاً بازیگران آنها در حال تغییرند. در دهه چهارم انقلاب، در جامعه ما نهادهای اجتماعی اهمیت بیشتری پیدا خواهند کرد. درحالحاضر بیش از چهارهزار ان. جی. او در کشور ما ثبت شده، درحالیکه تعداد کل احزاب به 220 عدد میرسد. بدینترتیب در آینده، حقوق شهروندی پررنگتر خواهد شد، مداخله در امور شخصی کاهش پیدا خواهد کرد، دولت کوچک، اندازه جامعه مدنی و بدنه اجتماعی بزرگتر، رقابتهای سیاسی قاعدهمند و قواعد بازی بیشتر رعایت خواهد شد.
● چرا و براساس چه معیاری ما بعضی از جریانهای سیاسی را خودی و غیرخودی مینامیم؟
جریانهایی که نظام مستقر، یعنی نظام جمهوری اسلامی و قانون اساسی را پذیرفته باشند خودی هستند. براساس دیدگاهی که رهبر معظم انقلاب در سالهای 1378 ــ 1379 بیان کردند، گروهها و جریانهایی که به چهار اصل ایدئولوژی انقلاب اسلامی، نظام جمهوری اسلامی و حکومت دینی، اندیشهها و آرمان امامخمینی، و ولایت فقیه و رهبری اعتقاد دارند و عمل میکنند جریانهای خودیاند. براساس این معیارها نهضت آزادی جریانی غیرخودی است؛ زیرا اگرچه قانون اساسی را پذیرفته است، اصل ولایت فقیه آن را قبول ندارد.
● آیا جریان سیاسی غیر اسلامگرا در ایران فعلی وجود دارد؟
ببینید، پس از انقلاب اسلامی 13۵۷، بعضی از جناحهای سیاسی روبهروی هم صفآرایی کردند و در مقابل، گروههای متفاوتی براساس هدفی مشترک با هم متحد شدند. در این اتحادها و گسستها، صفبندیهای جدیدی ایجاد شد و بین دو یا چند جریان، خط شفافی ترسیم گردید.
رودررویی اسلامگرایان با نیروهای غیرمذهبی در اوایل انقلاب، انشقاق بین جناح چپ و راست اسلامگرا از سال ۱۳۶۰ تا 13۶۸ و سپس ظهور راست مدرن تا سال 13۷۶ و پس از آن نیز ورود مفاهیم توسعه سیاسی به گفتمان حکومت و قدرت گرفتن اصلاحطلبان و بالاخره ظهور اصولگرایان و آغاز صفبندی جدید همه تحولات سیاسی سی سال عمر نظام جمهوری اسلامی است.
در انقلاب اسلامی سال 13۵۷ گروههای مختلف با ایدئولوژیهای متفاوتی همچون اسلامگرایان، سکولارها، لیبرالها، سوسیالیستها و... حضور داشتند، اما نفوذ هیچ گروهی در بین مردم به اندازه اسلامگرایان طرفدار روحانیت نبود و ازاینرو این انقلاب، انقلاب اسلامی و نظام شکلگرفته پس از آن، نظام جمهوری اسلامی نام گرفت.
پس از استقرار نظام جدید بود که بین نیروهای انقلابی اولین شکاف ایجاد شد. این شکاف بین نیروهای انقلابی را شکاف نیروهای سنّتی و مدرن در قالب دو گرایش عمده اسلامی و غیراسلامی عنوان میکنند. در بیانی دقیقتر نیروهای انقلابی را میتوان به سه بلوک سیاسی «احزاب غیرلیبرال و ارزشگرای متعلق به طبقه روحانیت سیاسی»، «احزاب و گروههای سکولاریست و لیبرال متعلق به طبقه متوسط جدید»، و «احزاب هوادار سوسیالیسم» تقسیم کرد. در جمهوری اسلامی، گروه اول را در زمره اسلامگرایان و دو گروه دیگر، یعنی لیبرالها و سوسیالیستها، را در زمره غیراسلامیها قرار میدهند.
لیبرالها و سکولارها شامل گروهها و احزابی مانند جبهه ملّی، نهضت آزادی و چند حزب کوچک دیگر بودند که به نظام بازار آزاد و بخش خصوصی در اقتصاد و دموکراسی پارلمانی در عرصه سیاست اعتقاد داشتند و مخالف حکومت دینی بودند. این گروهها فقط شش ماه توانستند در رأس قدرت دولت انقلابی قرار گیرند. معروفترین چهرههای این جریان مهندس بازرگان، یدالله و عزتالله سحابی، کریم سنجابی، داریوش فروهر و ابراهیم یزدی بودند.
هرچند جریان اسلامگرا، جریان اصلی و تأثیرگذار کنونی در جامعه ماست، طبیعتاً جریانهای غیراسلامگرایی چون نهضت آزادی ــ به دلیل نپذیرفتن اصل ولایت فقیه، این جریان، همانطور که قبلاً گفته شد، غیرخودی است ــ و ملّیمذهبیها در حال حاضر فعالیت سیاسی میکنند که جزء جریانهای غیراسلامگرایند.
● نهضت آزادی در کشور ما به لیبرالیسم موصوف شده است. براساس این توصیف چگونه و براساس چه دلایلی این جریان در صف مبارزه با رژیم شاه قرار گرفت؛ زیرا رژیم پهلوی اساساً غربی بود و اگرچه ویژگیهای استبداد شرقی را هم در خود داشت، در عمل لیبرالیسم جهانی از آن پشتیبانی میکرد و جرئی از بلوک غرب سرمایهداری به حساب میآمد؟
هنگام بررسی و مطالعه تاریخ معاصر ایران این حقیقت به روشنی مشاهده میشود که بیشتر جریانات و گروههای سیاسی که تاکنون در کشور ظهور کرده، هریک در بستر و فضای تاریخی خاصی شکل گرفته و سپس رشد نموده یا به افول گراییدهاند. برای تحلیل صحیح این گروهها، نمیتوان صرفاً با استناد به وضعیت اولیه یا پایانی آنها قضاوت کرد. گرچه ملاک در ارزیابی افراد و گروهها وضعیت حال آنهاست، در بررسی تاریخی، تحلیلگر مسائل تاریخی نمیتواند بخش خاصی از تاریخ جریان یا سازمانی سیاسی را گزینش و بر اساس آن داوری کند.
درباره نهضت آزادی و تفکر حاکم بر این نهضت باید گفت که در اردیبهشت سال ۱۳۴۰، عدهای از فعالان جبهه ملّی اول، که گرایشهای مذهبی داشتند، به رهبری مهدی بازرگان، نهضت آزادی ایران را تأسیس کردند. این نهضت در واقع از دل جبهه ملّی اول در آمد و کوشید به عضویت جبهه ملّی دوم درآید. آنها میکوشیدند ایدئولوژی ناسیونال ــ لیبرالیسم را به گونهای با اندیشه اسلامی پیوند زده و تفسیری لیبرال ــ ناسیونالیستی از اسلام ارائه دهند. البته در دل نهضت آزادی، گرایش رادیکالی و باورهای اسلامی خالصتری نیز وجود داشت.
حسن نزیه، از اعضای هیئتمدیره شورای مرکزی نهضت آزادی ایران، در نامهای به شاه در سال ۱۳۴۱، نهضت آزادی را اینگونه معرفی کرد: «ما مسلمان، ایرانی، تابع قانون اساسی و مصدقی هستیم».
نهضت آزادی، در مرامنامه خود بر اعتقاد به اعلامیه حقوق بشر اومانیستی و قانون اساسی سلطنت مشروطه، تأکید کرده است. ایدئولوژی نهضت آزادی ــ که از طرفی به اسلام معتقد بود و از طرف دیگر بر اندیشههایی که مخالف اسلام بود تأکید میورزید و نوعی اسلام جدید بهوجود میآورد ــ التقاطی بود؛ درواقع مبنای ایدئولوژی نهضت آزادی بر تفسیر لیبرال ــ ناسیونالیستی و علمزده (ساینتیستی) مهندس بازرگان از اسلام قرار داشت که میکوشید با تأویل معانی و مفاهیم دینی، اسلام را بر روح علوم جدید و معرفتشناسی ساینتیستی (که توانایی درک و تبیین معانی قدسی و مفاهیم مجرد و دینی را نداشت) منطبق سازد.
نهضت آزادی که قبل از حضور علنی امام خمینی(ره) در صحنه سیاسی کشور و پایهگذاری انقلاب اسلامی، حتی امکان چنین رویدادی (انقلاب) را تصور هم نمیکرد و فقط به اصلاحات سطحی در چهارچوب حکومت مستبد پهلوی دل خوش کرده بود و میرفت تا بهتدریج در جریان غربگرایی مسلط این دوره هضم شود، بهرغم اختلافات اساسی با روحانیت، خود را با بعضی از اهداف کلان نهضت امام خمینی(ره) همسو و هماهنگ کرد تا در کنار و حتی در درون نهضت امام، همراه و شریک نیروهای انقلابی باشد.
این سازمان، که با اندیشه و مرام نهضت امام خمینی(ره) هر روز بیش از پیش فاصله میگرفت، همراهی خود را با امام خمینی تا پیروزی انقلاب ادامه داد یا به تعبیر بهتر حرکت انقلابی مردم، تحت رهبری امام خمینی(ره)، چنان گسترده و فراگیر شده بود که آنان به ناچار با جنبش انقلابی امام همراهی نمودند.
با توجه به فعالیتهای فکری نهضت آزادی در سالهای پیش از پیروزی انقلاب، جهتگیریهای متفاوت و گاه متناقض این سازمان در مسائل مربوط به فرهنگ و اندیشه دینی کاملاً آشکار میگردد؛ چنانکه نویسنده «اولین دانشگاه و آخرین پیامبر» از یکسو میکوشید قبای علم (Scientism) را بر تن دین بپوشد و از دیگر سو، درصدد بود دین را پس از بهرهگیری ابزاری از آن برای دستیابی به پیروزی، مغایر با عرصه دنیا و سیاست معرفی کند. این افراط و تفریطها تا آنجا پیش رفت که رهبران سازمان مجاهدین خلق (منافقین)، هنگام تأسیس این سازمان، از آن متأثر شدند که سرنوشت خوارجگونه آنان پس از پیروزی انقلاب، برکسی پوشیده نیست.
جوهره نهضت آزادی که با علایق روشنفکری پیوند محکمی خورده بود، با اندیشه و فرهنگ غرب نیز انس خاصی داشت؛ چنانکه حتی در اوج دشمنی غرب با مردم ایران در دوران انقلاب اسلامی و پس از آن، طی سالهای جنگ تحمیلی، این سازمان همچنان ارتباط خود را با لایههای مختلف دول غربی حفظ کرد.
تا پیش از پیروزی انقلاب اسلامی، اقتضائات حرکت جمعی و پیامدهای آن، فاصلهها را میپوشاند یا بهعبارت بهتر از آشکار شدن آن جلوگیری میکرد، اما در سالهای نخستین پیروزی و بهویژه پس از تأسیس اولین دولت پس از انقلاب از سوی اعضای نهضت آزادی، روزبهروز فاصلهها نمایانتر شد. بههرحال، از تفکر لیبرالی تا اندیشه اسلامی، فاصله بسیاری بود که امکان چشمپوشی از آن یا مسامحه در مقابلش وجود نداشت.
نهضت آزادی، بهرغم فرصت طلایی که پس از انقلاب اسلامی در قالب دولت موقت نصیب آنها شده بود، کارنامه خوبی از خود به جا نگذاشت و درحالیکه پیروزی انقلاب احتضار لیبرالیسم غربی را در پیش دیدگان جهانیان قرار داده بود، با اصرار بر اینگونه تفکرات همچنان میکوشید انقلاب را از مسیر آن منحرف نماید که مردم ایران با روشنگریهای امام(ره) و روحانیت مبارز و پیشرو، بهدرستی گزینه «انقلاب اسلامی» را انتخاب، و با این حرکت خود تلویحاً اعلام کردند که هرگز عدول از آن را تحمل نخواهند کرد. درواقع مردم ایران در آن مقطع دو گزینه را پیشرو داشتند: نخست مرگ زودهنگام و بیفرجام نهضت و هدررفتن سالها مبارزه طاقتفرسا و خون شهدا، دوم؛ حفظ انقلاب و لوآنکه گروهی که روزی در هنگام مبارزات، همراه انقلاب بودند اما اینک با کلیت حرکت آن هماهنگی نداشتند، کنار گذاشته شوند.
برکناری خودخواسته نهضت آزادی از قدرت (دولت موقت)، که پافشاری مردم بر اصول اسلامی انقلاب یکی از علل آن بود، فصل دیگری از فعالیتهای این گروه را رقم زد که به دنبال آن نهضت آزادی، که روزبهروز مقبولیت مردمی خود را بیشتر از دست میداد و از تعداد هواداران محدود آنها کاسته میشد، در برابر جمهوری اسلامی، خود را در جایگاه مخالفان (اپوزیسیون) قرار داد. اینبار نیز این گروه، پنهان و آشکار، با دشمنان انقلاب همسویی و همنوایی کرد تا جاییکه در طرح غرب برای براندازی انقلاب شرکت کرد و حتی طی جنگ تحمیلی نیز از کوشش برای ایجاد تزلزل در حاکمیت و وحدت ملّی کشور کوتاهی نکرد.
باید پذیرفت که عمر نهضت آزادی در همان سالهای نخست پیروزی انقلاب به پایان رسید، اما حتی اگر معتقد باشیم روح محتضر آن در کالبدی عاریهای هنوز وجود دارد، بازهم دشوار است که باور کنیم این سازمان، ولو با حفظ جزئیترین بخش از اهداف اولیه خود، بتواند بار دیگر وجود خارجی بیابد.
● این وضعیت در مورد مارکسیستها و گروههای متمایل به مارکسیسم هم وجود دارد. با اینکه یکی از اصول مارکسیسم نفی مذهب و ترویج ماتریالیسم بود، بسیاری از جریانهای اسلامی قدرتمند از مارکسیسمها تأثیر پذیرفتند. این تأثیرات بیشتر در چه حوزهای بود؟
مارکسیسم سابقهای بلندمدت از حضور اجتماعی نیرومند در ایران دارد. در دهههای 1330 ــ 1350، گفتمان مارکسیستی رقیب اصلی گفتمان اسلامی به شمار میآمد و از بدنه اجتماعی پردامنه و گستردهای برخوردار بود. جریانهای مارکسیستی، طی چندین دهه حیات اجتماعی در ایران، اندوختهها و تجربیات فراوانی درباره فرازها و فرودها و شیوه بازیگری در جامعه ایران انباشتهاند. این اندوختهها نمیتواند علت قوتیابی مجدد آن قلمداد شود، اما میتواند بستر و زمینه مساعدی را برای آن فراهم آورد.
جریانهای مارکسیستی و سوسیالیستی، در قرن نوزدهم، در برابر مظالم و زیادهطلبیهای نظام لیبرالسرمایهداری غرب پدید آمدند. پس از انقلاب صنعتی و شکلگیری طبقه سرمایهدار در غرب، در جامعه دوقطبی سرمایهدار ــ کارگر، ستمدیدگان از نظام سرمایهداری (کارگران) به اردوگاه چپ پناه بردند؛ بنابراین، علت ایجاد کننده جریان مارکسیستی، رویکرد نظام سرمایهداری غرب بود. روشن است که تا وقتی که علت (نظام سرمایهداری) وجود داشته باشد، معلول (جریان مارکسیستی) نیز دلیلی برای بقا دارد. در شرایط کنونی جهان نیز همان عوامل یا مسائل پیشین که داعیههای جریانهای چپ و فعالیت آنها را موجه میسازند، وجود دارند، بلکه تشدید شدهاند؛ بهطور مثال، نظریه جهانی شدن در حقیقت عبارت است از بسترسازی نظری برای توسعه امپریالیستی نظام سرمایهداری و تحکیم روابط سلطهآمیز جنوب و شمال در نظام جهانی.
در جامعه ایران نیز، اگرچه سیاستهای اقتصادی در دهه 1360 به گرایشهای سوسیالیستی نزدیکی و شباهت داشت، در پایان این دهه و طی شانزده سال حاکمیت دولتهای سازندگی و اصلاحات (1368 ــ 1384)، سیاستهای اقتصادی به سوی گرایشهای لیبرالسرمایهداری هدایت شدند. سیاستهای تعدیل اقتصادی، خصوصیسازی، بازار آزاد رقابتی و... ، که در واقع، القائات صندوق بینالمللی پول و بانک جهانی ــ مراکز بینالمللی فراگیر کردن سیاستهای اقتصادی نظام سرمایهداری ــ بودند، به گسترش یافتن فقر، بیکاری، تبعیض و بیعدالتی، سرمایهمحوری و دیکتاتوری پول، شکاف و اختلاف طبقاتی و... منجر شدند؛ بنابراین، طبیعی است که این وضع اقتصادی، زمینه فعالیت بخشی از طبقات پایین و متوسط جامعه را در قالب گفتمانی شبیه به گفتمان مارکسیستی فراهم آورد.
عمدهترین مفاهیم مارکسیستی عدالتخواهی، برابریطلبی و رفع ظلم و استثمار است. چنین مفاهیمی، مقتضای فطرت انسان هست؛ زیرا انسان، براساس فطرت خویش، خواستار عدالت و برابری است؛ ازاینرو، این دسته از شعارها و آرمانهای مارکسیستی، علاوه بر زمینه اجتماعی، زمینه انسانی و فطری نیز دارد و انسان بر حسب گرایشها و تمایلات فطری خود، در جستجوی آنهاست؛ بنابراین در جامعهای که بیعدالتی، تبعیض، استثمار و ظلم وجود دارد، روشن است که شعارها و مطالبات مارکسیستی، هوادارانی پیدا میکند.
البته نباید از فطری بودن بعضی از شعارهای مارکسیستی، فطری بودن کلّیت مارکسیسم را نتیجه گرفت. مارکسیسم آمیزهای از حق و باطل است. پارهای از مارکسیسم که حق است، مقتضای فطرت انسان است نه همه آن. علاوه بر این، همچنان که خداپرستی امری فطری است، اما بسیاری از انسانها در مسیر برآوردن این میل و حاجت فطری، گرفتار باطل، خرافه و شرک شدهاند و در تشخیص روشها و مصادیق آن، به خطا رفتهاند؛ مارکسیسم نیز در تعریف و تحدید قسط، عدالت و برابری، دچار لغزش شده است.
در کنار عوامل پیشگفته، فقدان یا کمبود نظریه اجتماعی و سیاسی دینی نیز بر شمار رویآورندگان به اردوگاه چپ و اندیشه مارکسیستی افزوده است. آنجا که دین و ساحتهای مختلف آن (عقاید، اخلاق و احکام) به قلمرو حیات فردی و عبادی محدود شوند و گزاره و رویکردی دینی درباره آرمانهای اجتماعی و اصلاح جامعه بشری عرضه نشود، عدالتخواهان و ظلمستیزان از مفاهیم و احکام ایدئولوژیهای سکولاریستی، همچون مارکسیسم، استفاده میکنند. متأسفانه در جامعه ایران پس از جنگ تحمیلی، مساجد، هیئتهای مذهبی، برخی علما و روحانیان، رسانههای وابسته به نهادها و جریانهای دینی و... در اغلب موارد، پای در میدان عدالتخواهی و مبارزه با ستم و فساد سرمایهداران و نقد سیاستهای اقتصادی سرمایهمحورانه ننهادند و تبلیغات دینی خود را امور اخلاقی و بازگویی وقایع تاریخی اسلام محدود کردند.
این در حالی است که مارکسیستها، به نظریات کلاسیک کارل مارکس بسنده نکردند، بلکه همواره به بازتولید مداوم و مستمر مفاهیم و نظریهها، برای همسویی هرچه بیشتر با واقعیتهای اجتماعی جدید جهان، دست زدند. اگر همان مفاهیم اسلامی نهفته در گفتمان عدالتخواهانه و ظلمستیزانه امامخمینی(ره) ــ از جمله «مستضعفان»، «محرومان»، «پابرهنگان»، «جنگ فقر و غنا»، «سرمایهداران زالوصفت»، «استکبارستیزی» و... ــ از سوی حوزه و دانشگاه، بسط مییافتند و تبیین میشدند، شاید امروز دیگر دلیلی برای حضور گفتمان مارکسیستی هر چند به صورت کم رنگ وجود نداشت.
از دیگر عوامل مؤثر بر سربرآوردن مجدد گرایشهای مارکسیستی حاکمیت یافتن پلورالیسم سیاسی در دوران دولت اصلاحات (۱۳۷۶ــ1384) بود. در این مقطع، دولتمردان به بیطرفی دولت نسبت به حوزه فرهنگ، خلاصه کردن رسالت حاکمیت دینی به تأمین نظم، امنیت و آزادی، رهاسازی فضای فرهنگی جامعه و کنترل و هدایت نکردن آن به بهانه تحمل مخالفان، آزادی به سبک لیبرالیستی، تساهل و تسامح و... معتقد بودند. در نتیجه، بسیاری از گرایشها و جریانهای فکری و سیاسی الحادی و سکولاریستی، مجال ظهور و رشد یافتند، بهطوریکه آنها عرصه فرهنگی و مراکز دانشگاهی را به جولانگاه تبلیغات ضددینی و مسموم خود تبدیل کردند.
عامل مهم دیگر عملگرا بودن مارکسیستها بود؛ یعنی اندیشههای سوسیالیستی و مارکسیستی، چون هدف را مشروع میدانستند، برای رسیدن به آن هدف، هر وسیلهای را مجاز میدانستند و تجویز میکردند؛ یکی از دلایلی که سازمان مجاهدین خلق به سوی مارکسیسم گرایش یافت و دچار التقاط در ایدئولوژی گردید این بود که میگفتند ما با اسلام نمیتوانیم عَلَم مبارزه برداریم و باید برای مبارزه زیر بیرق مارکسیستی برویم. از عوامل مؤثر دیگر فضای گفتمانی حکومت پهلوی بود. گفتمان این حکومت ناسیونالیسم باستانگرا و از سوی دیگر حذف مظاهر اسلامی بود؛ ازهمینرو این مسائل دست به دست هم دادند و سبب شدند در جامعه ما، جریان مارکسیسم پررنگ گردد.
● برایناساس به اختصار مواضع جریان چپ در قبل و بعد از انقلاب و دگرگونیهای آن را بیان فرمایید؟
قبل از بیان دگرگونیها و مواضع جریان سیاسی چپ در قبل و بعد از انقلاب، ضرورت دارد این مفهوم تعریف شود. مقصود از جریان چپ اعتقادی همانا احزاب و تشکلهایی است که مرام و فلسفه الحادی (بیخدایی) سوسیالیسم، مارکسیسم و کمونیسم را سرلوحه خود قرار داده بودند.
از جمله ویژگیهای اصلی ایدئولوژی سوسیالیستی میتوان به موارد ذیل اشاره کرد: 1ــ اعتقاد به محدود کردن مالکیتهای خصوصی بزرگ و در مواردی لغو هر نوع مالکیت خصوصی؛ 2ــ تأکید بر جایگاه نظارتی دولت یا کمونها بر فرایند تولید یا توزیع یا هر دو؛ 3ــ توجه نسبی به تأمین حداقل رفاه قشرهای آسیبپذیر جامعه و حمایت نسبی از آنها.
با این مقدمات باید گفت مارکسیسم، لنینیسم، سوسیالیسم، کمونیسم، که همه صور مختلف جریان چپ اعتقادی هستند، تأثیرات مهمی بر تاریخ ایران داشتند. حزب توده و سازمان چریکهای فدایی خلق دو نماد مهم آن هستند.
حزب توده در مهرماه 1320، به دنبال تشکل جمعی از روشنفکران، رسماً تأسیس شد. هسته اصلی این حزب عدهای از گروه معروف به 53 نفر بودند. این گروه تنها جریان مارکسیستی قبل از شهریور 1320 نبود و چندین سال قبل در انزلی نیز حزب کمونیست ایران تأسیس شد.
حزب توده با حمایت مادی و معنوی شوروی در دوران اشغال ایران تأسیس شد و حزبی وابسته و زیرسلطه کامل شوروی بود. عمل حزب در ماجرای کافتارادزه (پشتیبانی از دادن امتیاز نفت شمال به شوروی)، کارشکنیها در مقابل دولت ملّی مصدق، کمک غیرمستقیم به شکست وی با سکوت پرمعنا در مقابل کودتای 28 مرداد 1332 با وجود داشتن سازمان نظامی هزارنفری، محکوم کردن قیام مردم در 15 خرداد 1342 با عنوان «حرکت فئودالها و روحانیان مرتجع و مخالف اصلاحات» و در آغاز «فضای باز سیاسی» همکاری بسیار گسترده و وسیع با ساواک از جمله خیانتهای این حزب در کارنامهاش است.
این حزب به دلیل سوابق نامناسبش، در ابتدای فعالیت از بیان مرام خود طفره میرفت، اما بعد از سال 1329 زیر اساسنامه خود، حزب توده ایران را سازمان سیاسی طبقه کارگر و جهانبینی آن را مارکسیسم ــ لنینیسم و اصول تشکیلاتی آن را ناشی از همین جهانبینی قلمداد کرد. بررسی کارکردهای این حزب از ابتدای تأسیس تا انحلال و تبیین مواضع آن درباره حوادث کشور به بحث و مجال دیگری نیاز دارد، اما برای ارزیابی جایگاه و مواضع آن در میان سایر گروههای معارض رژیم شاه باید مقطع 15 خرداد 1342 به بعد را بررسی کرد.
حزب توده مدتها قبل از 15 خرداد از صحنه مبارزه با رژیم شاه کنار رفته و تشکیلات خود را به خارج از کشور منتقل کرده و دائماً درگیر اختلافات درونی بود. بهعلاوه بعضی از سران و اعضای این حزب، پس از دستگیری، به سمت رژیم غلطیدند و تا حد اشغال پستهای حساس در رژیم شاه پیش رفتند. سیاستهای حزب توده تابعی مستقیم از مواضع مسکو بود. سیاست کرملین در 25 ساله آخر سلطنت شاه حفظ روابط با رژیم شاه و از دست ندادن موقعیتهای اقتصادی در ایران بود. فعالیتهای حزب توده در این دوران، که به صدور بیانیههای سیاسی و پخش برنامههای رادیویی از خارج از کشور محدود بود، بیشتر اهرم فشار مسکو برای پیش بردن مقاصد اتحاد شوروی در ایران قلمداد میشد.
همانگونهکه قبلاً بیان شد، حزب توده تا پیروزی انقلاب فعالیت چندانی نداشت. پس از پیروزی انقلاب اسلامی، کیانوری و اعضای هیئتاجرائیه و اعضای کمیته مرکزی این حزب، راهی ایران شدند. احسان طبری، مخالفت حزب توده با دولت موقت و تأیید مکرر خط امام و حمایت از تسخیر سفارت امریکا را منافقانه و به منظور ارائه چهرهای انقلابی و پیشرو در جامعه از حزب دانسته است. همچنین سهم حزب توده در قضیه غائله آذربایجان و کردستان برای کسب خودمختاری حزب دموکرات و کومله و حمایت از آنها بر کسی پوشیده نیست. حزب توده بر روی تشکیل «جبهه متحد خلق» متشکل از نیروهای خط امام، حزب توده، دموکرات کردستان، فدائیان خلق، مجاهدین خلق و لیبرالها، با هدف «وحدت کلمه»، تأکید و تبلیغ میکرد؛ هدفی که نه تنها امکان تحقق نداشت، بلکه اصولاً تشکیل چنین جبههای با عقاید و ایدئولوژیهای مختلف ممکن نبود.
فعالیت حزب توده در نظام جمهوری اسلامی ایران را به چهار دوره میتوان تقسیم کرد: 1ــ دوره انتقال. این دوره از نخستین ماههای پیروزی انقلاب و ورود سران حزب به داخل کشور آغاز شد؛ 2ــ دوره تجدید سازمان که از سال 1358 آغاز شد. فعالیت تشکیلات رهبری حزب در این دوره متوجه جذب گروهها و محفلها و افراد تودهای و متشکل ساختن آنها در چهارچوب سازمانهای علنی و مخفی بود؛ 3ــ دوره تثبیت. سالهای 1359ـ1360 که اوج فعالیت حزب توده است و سازمانهای نظامی، سیاسی، مخفی و علنی آن حزب در این دوران بهخوبی سازمان مییابد.
در این دوره حزب با تبلیغات وسیع میکوشید خود را حامی «استراتژیک» خط امام معرفی کند و با موضعگیری در مقابل حزب دموکرات کردستان و دولت بازرگان، و همچنین حمایت از تسخیر لانه جاسوسی و ادعای مشارکت در دفاع مقدس میکوشید جایگاه خویش را در جامعه تحکیم بخشد؛ 4ــ دوره فروپاشی که سالهای 1361 تا 1362 را دربرمیگیرد. در این دوره بر اثر پیگیریهای نهادهای اطلاعاتی جمهوری اسلامی ایران، اسرار توسعه شبکه مخفی نظامی حزب توده و ارتباطات جاسوسی آن با «کا.گ.ب» کشف شد و در 17 بهمن 1361 اولین گروه از رهبران و کادرهای درجه اول حزب دستگیر شدند. در تاریخ 6 اردیبهشت 1362 در عملیات «امیرالمؤمنین علی (ع)»، که در شب میلاد علی(ع) انجام شد، سازمانهای علنی و مخفی حزب توده فروریخت و با صدور اطلاعیه دادستانی کل انقلاب اسلامی انحـلال آن اعـلام گردید. بدینسان بساط یکی از احزاب سیاسی قدیمی در ایران برچیده شد. رهبران اصلی و بلندپایه حزب، از جمله نورالدین کیانوری و احسان طبری، در اعترافات خود به ریشهها و کارکردهای نامطلوب حزب بهطور گسترده اشاره کردهاند.
سازمان چریکهای فدایی خلق دیگر سازمان مطرح جریان چپ در قبل از انقلاب است. این سازمان در فروردین 1350 اعلام موجودیت کرد. این نام از پیوند دو گروه چریکی ظاهر شد. مارکسیسم ــ لنینیسم ایدئولوژی رسمی آن بود. در دیماه 1346 دو تن از رهبران آن، بدون آنکه عملیاتی انجام داده باشند، دستگیر و سایر افراد آن به صورت گروههای مختلف در کوه، جنگل و شهر سازماندهی شدند. مشی این گروه مبارزه مسلحانه بود. بعضی از اعضای این سازمان در قضیه خلع سلاح پاسگاه سیاهکل دستگیر شدند. تشکیل این سازمان بیشتر نتیجه احساس سرخوردگی و حقارت کمونیستهای ایران از وضعیت حزب توده و سازش آن با رژیم پهلوی، از یکسو، و پیشتازی روحانیت اسلام در ماجرای قیام 15 خرداد، از سوی دیگر، بود. با اعدام چند تن از رهبران سازمان، بقیه اعضا با نوشتن توبهنامه و دادن تعهد همکاری به رژیم شاه، از مرگ رهایی یافتند. در آبان 1356 گروهی از چریکهای فدائی با نام گروه نخشب از چریکهای فدایی خلق انشعاب کردند و به حزب توده پیوستند. با پیروزی انقلاب اسلامی و پیدایش آزادی بیسابقه، سازمانی که عملاً ساواک آن را از بین برده بود، دوباره سازمان یافت و با اتخاذ سیاست ماجراجویانه، ضدیت با انقلاب را در پیش گرفت و از آشوب در ترکمنصحرا و کردستان حمایت کرد. با انشعابی که در سال 1359 با عنوان اقلیت و اکثریت در درون سازمان بهوجود آمد زمینه برای انحلال آن بیشتر شد. جناح اکثریت جذب حزب توده شد و دنبالهرو سیاستهای آن حزب گردید که با کشف شبکههای خرابکاری و اعدام تنی از سران این سازمان، بهویژه انحلال حزب توده، فعالیت آن در ایران پایان یافت.
درحالحاضر در کنار بقایای دو حزب توده و فداییان خلق، حزب رنجبران ایران، جریان تروتسکیستی راست، اتحادیه کمونیستهای ایران، سازمان پیکار، اتحاد مبارزان کمونیست و کوموله، جزء معدود تشکلهای چپی درمانده چندنفرهایاند که در اروپا آواره هستند.
● چه نقطههای اشتراک عمدهای میان جریانهای اسلامگرایی میتوان برشمرد که سبب گردیده است گروههای متنوعی از اصولگرایان افراطی تا اصلاحطلبان متمایل به سکولاریسم را شامل گردد؟ جریان موسوم به جریان سوم در این میان چه جایگاهی دارد؟
در تاریخ سیاسی معاصر ایران و در مقایسه با سایر جریانات سیاسی، جریان اسلامگرا بزرگترین و اصیلترین جریان سیاسی کشور بهشمار میآید. اسلام، به منزله روح ایران، عمیقترین تأثیر را، در گستردهترین قلمرو، بر وجود ملّت ایران داشته است. از این لحاظ هیچ یک از جریانهای فکری ــ سیاسی دیگر در حد و اندازه این جریان نبودهاند و در مقام مقایسه بسیار کوچک و مقطعی بهشمار میآیند.
جریان اسلامی یا اسلامگرا، جریانی است که از نظر ایدئولوژیک در اسلام ناب محمدی(ص)، یعنی تشیع، ریشه دارد که پس از ورود به ایران، روح تشنه قشرهای مختلف جامعه را سیراب کرده بود. این جریان، که جریان همیشگی تفکر سیاسی در ایران بوده است، در دورههای مختلف تجلیات گوناگونی داشته و جنبشهای عظیم ضد استبدادی و ضد استعماری نظیر تنباکو، رویتر، مشروطیت و انقلاب اسلامی را سامان داده است. به لحاظ تاریخی رهبری جریان اسلامی نخست بر عهده ائمه اطهار(ع) و سپس، یعنی در عصر غیبت، بر عهده فقهای عادل قرار دارد. هدف این جریان حفظ، ترویج و حاکمیت اسلام در ایران است.
اعتقاد عمیق به اصول اساسی و بنیادی دین (توحید یا خدامحوری، نبوت، معاد، امامت و عدالت)، مهدویت، مرجعیت، استبدادستیزی، استعمارستیزی و دفاع از هویت ملّی و تمامیت ارضی از مبانی مهم جریان اسلامگرا با گروههای مختلف آن است، اما اختلاف آنها از چگونگی و میزان حضور دین در جامعه ناشی میشود؛ یعنی عدهای از آنها به دین حداقلی و عدهای دیگر به دین حداکثری اعتقاد دارند، عدهای به دنبال جدایی دین از سیاستاند و عدهای دیگر ممزوج بودن دین در سیاست را خواهان هستند. اختلاف دیگر آنها در عملیاتی شدن این مفاهیم است، مثلاً در مورد مردمسالاری، اندیشههای مختلفی میان آنان وجود دارد؛ عدهای به دنبال مردمسالاری دینیاند، اما عدهای دیگر میگویند ما در اندیشههای اسلامی مردمسالاری دینی نداریم، بلکه حکومت اسلامی داریم.
جریان سوم نیز عنوان اشخاص، احزاب، گروهها و تشکلهایی است که در این موضوع که دوران حاکمیت دو جناح چپ و راست به سر آمده و کشور باید از حاکمیت دو جناح عمده خارج شود با هم تفاهم دارند. این جریان خود را مدعی گفتمان و روش تازهای برای اداره جامعه میداند. اما آنچه سبب شده است این جریان به دو دسته تقسیم شود موافقت یا مخالفت سخنگویان آن با نظام جمهوری اسلامی است. مدرسه حقانی، حلقه مصباح یزدی، جمعیت دفاع از ارزشها، حلقه محمدی ری شهری (در مقطعی از تاریخ انقلاب اسلامی) و محسن رضایی را میتوان از سخنگویان مهم جریان سوم اسلامگرایی در درون و البته موافق نظام برشمرد.
درباره جریان سوم مخالف و بیرون از نظام هم میتوان به نهضت آزادی اشاره کرد که به شدت طرفدار جدایی دین از سیاست، و مخالف ولایت فقیه است، اما جریان سوم داخل نظام قانون اساسی و اصل ولایت فقیه را قبول دارد، منتها دستهبندیهای چپ و راست را قبول ندارد.
● در پایان جناب دکتر دارابی از شرکت شما در این گفتوگو که به روشنتر شدن موضوع جریانشناسی و جریانهای سیاسی و فکری تاریخ معاصر ایران منجر شد بسیار سپاسگذارم.
بنده نیز از توجه شما به چنین موضوع مهمی و اختصاص شمارهای از نشریهتان به آن متشکرم.