ادبیات داستانی انقلاب ، بودها و بایدها
آرشیو
چکیده
متن
آیا برای تعریف ادبیات یک انقلاب، باید به تعریف خود آن انقلاب رجوع کرد؟ اگر آری، پس تکلیف آن دسته از آثاری که در پسزمینه انقلاب خلق شدهاند یا آنهایی که در حاشیه یا در نقد انقلاب یا حتی در اختلاف زاویه با آن شکل گرفتهاند، چه میشود؟ آیا ادبیات یک انقلاب تنها به آثاری محدود میشود که در مورد آن انقلاب سخن گفتهاند؟ در مسیر پرفراز و نشیب انقلاب، انگیزه، دغدغه، درونمایه، فرم و محتوا، سبک و تکنیکهای ادبیات داستانی چگونه تغییری میکند و در آخر، ما ــ امروز ــ پس از سیسال از وقوع انقلاب، چه ادبیاتی را به عنوان «ادبیات داستانی انقلاب اسلامی» میشناسیم؟ اینها همه پرسشهایی هستند که در میزگرد «ادبیات داستانی انقلاب» با حضور آقایان دکتر حسین بیات، ابراهیم حسنبیگی، ــ و با کمی تأخیر ــ شهریار زرشناس و دبیری محمد حنیف، مطرح و درباره آنها بحث و گفتوگو شد.
حنیف: جناب آقای حسنبیگی برای آغاز بحث بفرمایید که شما چه تعریفی از داستان انقلاب دارید؟ آیا هر داستانی به صرف آنکه زمان و مکانش به این حادثه و موقعیت جغرافیایی آن نزدیک است میتواند داستان انقلاب نام بگیرد یا ویژگیهای داستانی دیگری نیز باید لزوماً در خدمتِ موضوع اصلی داستان قرار بگیرند تا آن داستان، داستان انقلاب نامیده شود؟
حسنبیگی: اطلاق داستان انقلاب اطلاقی جامع و جهانی نیست؛ یعنی پدیدهای نیست که در دنیا اتفاق افتاده باشد و بعد استمرار پیدا کرده باشد و ما هم با توجه به انقلابی که در کشور رخ داده است آن تعریف جهانی را پذیرفته و از آن به عنوان داستان انقلاب یاد کرده باشیم؛ مثل داستانهای کارگری که با انقلاب روسیه بهوجود آمد و در کشورهای دیگر گسترش پیدا کرد. خاستگاه ادبیات انقلاب ما و داستان آن، خود انقلاب اسلامی است. در تعریفی کلاسیک از ادبیات انقلاب اسلامی باید گفت این ادبیات، منتسب به انقلاب اسلامی و نیز منتسب به رویدادها، اتفاقات و بنیادهای اندیشهای است که در انقلاب مطرح شده است؛ در واقع ادبیات انقلاب مولود همین انقلاب است. دراینباره که منشا این انقلاب به لحاظ تاریخی به سال 1357 برمیگردد یا فراتر از آن، دیدگاههای متفاوتی وجود دارد؛ زیرا عدهای منشأ انقلاب اسلامی را خرداد سال 1342 میدانند و داستان انقلاب را داستانهایی میدانند که درباره مبارزات انقلابی از آن زمان به بعد باشد. به نظر من هیچ تعارضی وجود ندارد اگر مبدأ پیدایش و زمان شکلگیری داستان انقلاب را حوادث منشأ انقلاب بدانیم، یعنی خرداد 1342. ولی اساساً آنچه به عنوان ادبیات انقلاب شکل گرفت، بعد از پیروزی انقلاب در سال 1357 بوده است. باید عرض کنم هر چیزی که صرفاً با موضوع انقلاب یا در مورد رویدادهایی که مثلاً در یک سال و نیم ابتدای انقلاب است نوشته شده داستان انقلاب نیست، بلکه آن بخش از ادبیاتی که خاستگاه آن تفکر، اندیشه و رویدادهایی است که در انقلاب اتفاق افتاده و در ادبیات انقلاب انعکاس پیدا کرده، ادبیات انقلاب است.
حنیف: ما داستانهایی داریم که پیش از انقلاب نوشته شدهاند و به طور کلی نمیتوان آنها را در تعریف داستانهای انقلاب قلمداد نکرد؛ مثل «همسایهها»ی احمد محمود و «دهقانان» منصور یاقوتی و... . از طرف دیگر بعد از انقلاب هم داستانهایی وجود دارند که اگر انقلاب نمیشد این داستانها نوشته نمیشدند و درواقع فضای باز سیاسی اول انقلاب باعث نوشته شدن این آثار شدند؛ آثاری که اگر قبل از انقلاب هم نوشته میشدند اجازه و امکان چاپ نمییافتند؛ مثل «سالهای ابریِ» علی اشرف درویشان و «رازهای سرزمین من» رضا براهنی. آیا شما چنین داستانهایی را در رده ادبیات انقلاب قرار نمیدهید؟
حسنبیگی: خیر. طبق تعریفی که من از ادبیات انقلاب دارم، ادبیات انقلاب اینگونه گسترده نیست و نمیتوان هر حرکتی را که در تعارض با رژیم شاهنشاهی بوده و هر داستانی را با هرگونه دیدگاه و تفکری که درباره مبارزه با رژیم شاه نوشته شده است جزء ادبیات انقلاب محسوب کنیم. مبنای ادبیات انقلاب، مبانی فکری و مبارزاتی امامخمینی(ره) است که در نتیجه به پیروزی انقلاب منجر شد. پیش از انقلاب در شهر، بندر ترکمن نویسنده تبعیدی جوانی بود به نام جمشید فروزش، که ایشان داستانهایی مینوشت که به روشنی بحث مبارزه با شاه و شکنجههای ساواک در آن دیده میشد، اما تفکر حاکم بر آن کاملاً مارکسیستی بود؛ آیا اینگونه داستانها را میتوان جزء ادبیات انقلاب اسلامی محسوب کنیم؟ خیر زیرا مبنای ما مبنای تفکرات سیاسی مبارزاتی و ارزشی امام(ره) است.
حنیف: پس چه نامی برای اینگونه آثار میتوان انتخاب کرد؟
حسنبیگی: میتوان داستان مبارزه، داستان مقاومت بر آنها نام نهاد. در خیلی از کشورها داستانهای مربوط به انقلابشان را داستان انقلاب ننامیدهاند، مثلاً در اسپانیا اگر جنگی علیه فرانکو اتفاق افتاده است داستانهای مربوط به آن را داستان انقلاب نگفتهاند و بیشتر به آنها داستان مبارزه اطلاق شده است. اگر کلیه داستانهایی را که از آنها نام برده شده در یک ظرف و در یک کل قرار دهیم، شاید بتوان عنوانی کلی برای آنها انتخاب کنیم مثل ادبیات مبارزه.
حنیف: آقای دکتر بیات شما چه تعریفی از ادبیات انقلاب دارید؟
بیات: وقتی ما اصطلاح ادبیات انقلاب یا داستان انقلاب را به کار میبریم برداشتی که از آن میشود همین برداشتی است که آقای حسنبیگی از آن نام بردند؛ یعنی تلقی ما از آن ادبیاتِ انقلابی است. اما سؤال این است: آثاری را که قبل و بعد از انقلاب با موضوع انقلاب بهوجود آمدهاند اما هماهنگ با اهداف و ارزشهای انقلاب نیستند، جزء کدام دسته باید قرار دهیم؟ به نظر من شاید با کمی اغماض بتوانیم اصطلاح ادبیات مقاومت یا اصطلاح ادبیات پایداری را به کار بریم؛ هرچند در آنجا هم مشکلاتی پدید خواهد آمد. تکلیف داستان انقلاب یا داستان انقلابی کاملاً روشن است. داستانی که براساس اهداف و ارزشهای انقلاب نوشته شده باشد، داستان انقلابی است؛ مهم نیست که چه قبل و چه بعد از انقلاب پدید آمده باشند. داستان پایداری، داستانهایی هستند که به طور کلی با انقلاب موافقاند، ولی لزوماً با انقلاب اسلامی ممکن است موافق نباشند. در نقطه مقابل، آثاری هستند که کاملاً با انقلاب مخالف هستند و چندان در چهارچوب ارزشهای انقلاب حرکت نکردهاند، ولی چون موضوع آنها مبارزه با استبداد و استکبار است نمیتوان آنها را خارج از این حوزه تلقی کنیم. به نظر من اشکال از خود عبارت است. وقتی ما اصطلاح ادبیات انقلاب را به کار میبریم با عبارتی مبهم روبهرو هستیم و باید مشخص کنیم که منظور ما از ادبیات انقلاب کدام یک از این حوزههاست و تقسیمبندی ما تقسیمبندی موضوعی است یا تاریخی، و آیا قصد داریم آثار قبل از انقلاب را هم در این حوزه در نظر بگیریم یا خیر. بسته به هر یک از این موارد مصداقها متفاوت خواهد بود.
حسنبیگی: ببینید وقتی ما از ادبیات انقلاب صحبت میکنیم ــ چه بخواهیم و چه نخواهیم ــ ادبیات انقلاب اسلامی مدنظر ما قرار میگیرد. و حتی اگر پسوند اسلامی را هم قرار ندهیم همیشه منظورمان همین انقلابی است که وجود دارد.
بیات: درست است. من قصدم این است که به این پرسش پاسخ دهم که اگر از ما بپرسند جای آنگونه از داستانها کجاست؟ ما باید برای آن جوابی داشته باشیم. وقتی ما واژه ادبیات انقلاب را به کار میبریم، منظورمان ادبیات انقلابی است. اما این فقط بخشی از مشکل را حل میکند، پس ما باید شاخههای دیگری هم برای آن در نظر بگیریم؛ بهویژه برای آثاری که ممکن است به طور کامل در چهارچوب انقلاب نباشند. اما بحث این نیست که آنها را میپذیریم یا نمیپذیریم، بحث این است که وجود دارند و باید در تعاریف ما جایی داشته باشند.
حنیف: تاکنون در جهان انقلابهای بسیاری از جمله انقلاب اکتبر روسیه، انقلاب کبیر فرانسه و... اتفاق افتاده است که ادبیات داستانی آن کشورها ملهم از آن انقلاب بهوجود آمده است. نگاه نویسندگان اینگونه آثار با هم متفاوت است، مثلاً نگاه دیکنز در داستان «دو شهر» با نگاه ویکتور هوگو متفاوت است. یا نگاه گورکی و تولستوی که در مورد انقلاب اکتبر روسیه نوشتهاند با نگاه جورج اورول و بوریس پاسترناک کاملاً متفاوت است. یکی نگاه جانبدارانه دارد و دیگری نگاهش انتقادی است، ولی هر دو در ادبیات انقلاب یا ادبیاتی که انقلاب را نقد میکنند جایی دارند. در کشور ما هم قبل از اینکه انقلاب اسلامی پیروز شود، کسانی با ایدئولوژیهای متفاوت از انقلاب اسلامی کتابهایی نوشتهاند که بعد از انقلاب هم، این نوشتهها چه در حوزة ماتریالیستی و چه در حوزة دینی ادامه داشت. آیا باید گفت ادبیات انقلاب ادبیاتی است که فقط در حوزه انقلاب اسلامی نوشته شده است یا میتوان تعریف عامتر و گستردهتری ارائه کرد؟ به نظر من نمیتوان در اینجا خیلی بسته نگاه کرد.
حسنبیگی: ما اینجا قصد نداریم که تعریف بسازیم؛ آنچه وجود دارد ادبیات انقلاب، همان ادبیات انقلاب اسلامی است؛ یعنی همان انقلابی که امام(ره) با مبانی اعتقادی و ارزشی خود آن را بهوجود آورد، و برداشت رایج همین است. اما در مورد پرسش شما و جواب وابسته به آن، با نوعی خلأ مواجه هستیم؛ زیرا آن داستانها وجود دارند، اما با پایگاه اعتقادی امامخمینی متفاوت هستند و عموماً براساس ارزشهای ایدئولوژی مارکسیستی نوشته شدهاند. هدف اینگونه داستانها فقط سقوط رژیم شاه و به پا کردن حکومت سوسیالیستی بوده است. ازآنجاکه تعداد این داستانها کم است، نتوانستهاند جای خود را در کنار ادبیات انقلاب باز کنند و ادامه هم پیدا نکردهاند؛ به عبارت دیگر چون مبارزات سوسیالیستها و تفکر آنها به پیروزی انقلاب منجر نگردید و آثار آنها مورد توجه واقع نشد و تداوم نیافت، امروز، این قبیل داستانها جایگاهی در میان دیگر داستانها ندارند و کمتر به چشم میآیند؛ درواقع آنچه ادامه پیدا کرده، انقلاب اسلامی و ادبیات وابسته به آن است. اگر آنگونه آثار، امروز وجود داشت و چاپ میشدند و حرکتساز بودند، آنوقت میتوانستیم آنها را طبقهبندی کنیم و در حوزه ادبیات انقلاب یا خارج از آن، با هر عنوانی تعریف کنیم.
حنیف: البته من معتقد نیستم چون اینگونه داستانها چاپ نمیشوند، پس وجود ندارند. در اوایل انقلاب آثاری چاپ شدند مثل «خانواده برومند» طبری که هرچند بعد از انقلاب به چاپ رسیدند، احتمالاً فکر، طرح و نوشتن آن به پیش از پیروزی انقلاب اسلامی مربوط بوده است یا حتی آثاری مثل «سلول 18». در کنار آنها آثاری امروزه وجود دارند که با نگاههای متفاوت فکری به بازار نشر سپرده شدهاند؛ مثل «قطار 57» رضا رئیسی، «اسماعیل» امیرحسین فردی یا «طوفان دیگری در راه است» سیدمهدی شجاعی و در کنار آنها «سپیدهدم ایرانی» چهل تن که داستان یکی از اعضای حزب توده را روایت میکند که پس از سالها به ایران بازمیگردد و میبیند آرمانهایش از دست رفته، خانوادهاش متلاشی شده و سالهایی را که به خاطر آن مبارزه کرده پوچ و بیاثر بوده است. من معتقدم حتی اگر یک داستان هم با این نگاه نوشته شود، باید تکلیف و تعریف آن مشخص شود. پس اگر بخواهیم به جمعبندی برسیم اسم آثاری همچون «سپیدهدم ایرانی» را باید چه بگذاریم؟ آیا اینگونه آثار در ذیل ادبیات سیاسی تعریف میشوند یا نباید آنها را در گونة ادبیات انقلاب تعریف کنیم؟
حسنبیگی: اینگونه آثار بهزعم بنده نه تنها انقلابی نیستند، بلکه باید از آنها با عنوان آثار ضدانقلابی یاد کرد؛ زیرا نه تنها آن تحول انقلابی در آنها نیست، بلکه شخصیتهای داستانیشان، به نوعی در مقابل اهداف انقلابی که به وقوع پیوسته است موضع میگیرند، مثلاً در همان اثر «سپیدهدم ایرانی»، شخصیت اصلی داستان با همان گرایش و تفکرات سوسیالیستی بازمیگردد و اوضاع را موافق ایدئولوژی خود نمیبیند؛ زیرا اهداف او انقلاب اسلامی نبوده بلکه تفکرات مارکسیستی بوده است. در مورد «رازهای سرزمین من» براهنی هم این امر مصداق پیدا میکند؛ ظاهر آن انقلابی است و فضای سال 1357 و حضور مردم را نشان میدهد، ولی نویسنده با دیدگاههای سوسیالیستی خود شخصیتها را پرورش داده است. حتی بعضی از این آثار، که به قول شما تعداد آنها اندک نیست، در خارج از کشور چاپ میشوند. به نظر من اگر آنها در ایران به چاپ برسند، با استقبال مردم مواجه شوند و تعداد زیاد شود، شاید باید، و بتوان، برای آنها تعریف جامعی قائل شد. به نظر بنده نباید دامنة ادبیات انقلاب را خیلی گسترده در نظر بگیریم. عدهای میگویند هرجا بحث مبارزه خیر و شر، هدایت، انسانیت و نیکی باشد، ادبیات انقلاب وجود دارد؛ چون تفکر امامخمینی درباره اینگونه مسائل بوده است. در این صورت حوزه ادبیات انقلاب بسیار گسترده میشود و نمیتوان آن را جمعبندی کرد؛ ازهمینرو باید آن را به همان تفکر انقلاب اسلامی محدود کنیم.
حنیف: آقای دکتر بیات نظر شما در مورد کتاب «رازهای سرزمین من» چیست؟ آیا تعبیر آقای حسنبیگی را قبول دارید؟
بیات: تاحدی موافقم. برای تعریف ادبیات انقلاب باید به تعریف خود انقلاب رجوع کنیم؛ هرچند حرکتها و اتفاقات بسیاری در این سرزمین روی داده است و بعضی اهداف متفاوتی از انقلاب، داشتهاند و ادبیاتشان هم منطبق با اهداف آنها شکل گرفته، اما حقیقت این است که انقلاب به جای و جایگاهی رسیده است که الان وجود دارد، و چهارچوبها و ارزشهای آن، همین موضوعاتی است که برایمان کاملاً مشخص و تعریف شده است. وقتی صحبت از داستان یا ادبیات انقلاب میشود، روشنترین تعریف از «انقلاب»، همین انقلاب اسلامی است. آثاری که ممکن است همسویی آنها با انقلاب کمتر باشد یا حتی مخالف این انقلاب باشند، نمیتوانند در حیطه ادبیات انقلاب قرار گیرند؛ بنابراین باید عنوان کلیتری را برای این آثار در نظر بگیریم و مثلاً همه آنها را در دایره داستانهای سیاسی یا اجتماعی قرار دهیم. البته بنده با این بخش از بحثهای آقای حسنبیگی مخالف هستم که میگویند چون اینگونه آثار چاپ نشدهاند یا با استقبال قشرهای مختلف جامعه ایرانی روبه رو نشدهاند، باید آنها را نادیده بگیریم. لااقل اینگونه آثار در تاریخ ادبیات داستانی ما هستند پس باید جایی برای آنها در نظر گرفته شود.
حنیف: آثار دیگری وجود دارند که انقلاب به صورت پررنگ در آنها نیست، ولی زمینههای وقوع انقلاب در آنها هویداست. آثاری مثل «سال بلوا»ی معروفی، «نیمه غایب» سناپور و در شکل ضعیفتر «دل دلدادگی» مندنیپور، «نون والقلم» آل احمد و... . شما اینگونه آثار را در کدام دسته قرار میدهید؟
بیات: اگر تلقی ما از ادبیات انقلاب، تلقی محتوایی باشد؛ یعنی آثاری که لزوماً ممکن است به انقلاب اشارهای نکرده باشند، ولی درونمایههایشان در چهارچوب همان ارزشهایی است که انقلاب آنها را تبلیغ میکند. به نظر بنده آنها را ــ ولو با شکلی ضعیفتر و غیرهنریتر ــ در چهارچوب ادبیات انقلاب تلقی کرد. آثاری که به طور مثال به استعمارستیزی و ظلمستیزی و... میپردازند و همان حرفی را میخواهند بزنند که نویسندگان انقلابی ما به شیوه روشنتری همان حرف را میزنند؛ هدفی که از یک اثر هنری متصور است این است که ذهنیت ظلمستیزی و مبارزه با استکبار را به مخاطب منتقل کند. پس وقتی آثاری که برچسب ادبیات انقلاب ندارند، میتوانند همان حرف انقلاب را بزنند، چه اشکالی دارد که آنها را در چهارچوب ادبیات انقلاب جای دهیم؛ زیرا در نهایت آن هدف برآورده میشود.
حنیف: با این تعاریف، شاخصترین آثار ادبیات انقلاب اسلامی کداماند؟
حسنبیگی: به دنبال مبانی و آثار هستید یا آثار و اسامی آنها؟
حنیف: تا حد بسیاری به مبانی و تعاریف اشاره شد، اگر ممکن است ذکری از خود آثار به میان آورید تا مصداقهای تعاریف شما مشخص شوند.
حسنبیگی: در تعریف ادبیات انقلاب اسلامی، ادبیات دفاع مقدس را هم ما به حساب میآوریم و اگر پایمان را فراتر بگذاریم، هر اثری که با تفکری دینی خلق شود و به مبانی انقلاب کمک کند نیز جزء ادبیات انقلاب محسوب میکنیم؛ زیرا به اعتقاد بنده قلمرو انقلاب بسیار گسترده است و نمیتوان آن را به سال 1357 محدود کرد. به لحاظ مفهومی بسیاری از آثار در این تعریف جای میگیرند؛ مثل «قطار 57» یا «سالهای بنفش». ما میتوانیم اسامی کتابهایی را که درباره انقلاب نوشته شدهاند جمع و لیست کنیم و بعد آنها را آسیبشناسی نماییم و نتیجه بگیریم که انقلاب، با آن همه عظمت، چرا تعداد کمی اثر دربارهاش خلق شده است؛ آثاری که شاید تعداد آنها به بیست نرسد. باید گفت جریان ادبیات ما، به ادبیات انقلاب خیلی کمتر از ادبیات جنگ تحمیلی توجه کرده است. و امروزه دغدغه برای نوشتن درباره جنگ وجود دارد، اما چنین دغدغهای برای نوشتن در موضوع انقلاب اسلامی وجود ندارد.
حنیف: اگر آماری ببینیم، البته باید گفت که در بیستساله اول انقلاب، یعنی از سال 1357 تا 1377، حدود 286 مجموعه داستان و رمان مستقل دربارة انقلاب و مبارزه نوشته شده است.
حسنبیگی: این آثار شامل ادبیات جنگ هم میشود؟
حنیف: نه، فقط شامل ادبیات مبارزه و انقلاب و حوادث مربوط به آن است؛ آثاری با نگاههای مختلف و با برداشتهای متفاوت از انقلاب و حال و هوای آن.
بیات: پس اگر اینگونه باشد، مسلماً آثار مربوط به ادبیات جنگ چندین برابر است؟
حنیف: بله، همینطور است. آثار مربوط به جنگ تحمیلی بسیار بیشتر است؛ به علاوه باید گفت که آثاری که درباره شخصیت امامخمینی نوشته شده، نسبت به موضوعات دیگر انقلاب، بسیار کمتر است.
بیات: علت آن کاملاً روشن است؛ چون انقلاب اگرچه زمینههای بسیاری داشت، حادثهای بود که دفعتاً اتفاق افتاد، اما جنگ تحمیلی هشت سال ادامه یافت. انقلاب آنقدر سوژه و مواد خام در اختیار نویسندگان نگذاشت تا نویسندگان از زوایای مختلف درباره آن بنویسند، اما جنگ به مدت هشت سال موضوع و مادة خام به نویسندگان داد. دراینباره فاصله زمانی را نیز باید در نظر گرفت؛ به علاوه بسیاری از نویسندگان در زمان جنگ تحمیلی به جبهه رفتند و با جنگ به طور مستقیم ارتباط یافتند، اما رخداد فیزیکی انقلاب، دفعتی بود.
حنیف: من حرف شما را در این زمینه قبول ندارم. انقلاب هم زمینههایی چون زندان، شکنجه، نوشتن اعلامیه، جنگهای چریکی و... دارد که هرکدام از آنها قابلیت تبدیل شدن به درام را دارند، پس باید دنبال دلایل دیگر هم بود. به نظر بنده یکی از دلایل کمی تعداد آثار مربوط به انقلاب، وقوع جنگ هشت ساله بود که بلافاصله پس از انقلاب رخ داد و سبب شد انقلاب در سایه جنگ قرار گیرد.
بیات: بهویژه اینکه این دو موضوع همسو بودند و کسانی که به جبهه میرفتند مطمئن بودند که انقلاب را فراموش نکردهاند و نویسنده تصورش این بود که اگر دربارة جنگ بنویسد، درواقع هماهنگ با تفکر انقلاب نوشته و دینش را ادا کرده است. البته موضوعات و زمینههای انقلاب هم اینقدر عینی نبودند و حوادث مکرری نبود که نویسنده به چشم ببیند و بنویسد؛ درواقع حوادث پیش از انقلاب، پس از پیروزی انقلاب آشکار شد؛ زیرا مبارزات پیش از انقلاب پنهانی بود و در وضوح کامل قرار نداشت. بنابراین باتوجه به اینکه موضوعات مربوط به انقلاب آشکارا در جلوی چشم مردم اتفاق نمیافتاد، آثار مربوط به این موضوع در حد خودش خوب به شمار میرود و درواقع نسبت به آثار جنگ، این تناسب به لحاظ حجم آثار، رعایت شده است.
حسنبیگی: من با بخشی از حرفهای آقای حنیف موافقم که فاصلة کوتاه انقلاب و جنگ، سبب شد موضوع انقلاب مغفول واقع شود. اگر جنگ با این سرعت و بلافاصله بعد از انقلاب رخ نمیداد، همین نویسندگان نسل اول انقلاب به ندرت به موضوعی جز انقلاب فکر میکردند و مینوشتند؛ زیرا خود آنها از انقلاب بیرون آمده بودند و وقایع و تحولات، گروهکها و مباحث انقلابی را خوب میشناختند و اگر این فاصله بیشتر بود، انقلاب بنمایههای بسیاری را در اختیار نویسندگان قرار میداد. اما پرسش این است که چرا با وجود اینکه بیست سال از پایان یافتن جنگ تحمیلی میگذرد به مبانی و رویدادهای انقلاب رجوع نکرده و درباره آنها آثاری خلق نکردیم؟
بیات: دراینباره که چرا آثار حوزة جنگ، بیشتر از آثار حوزه انقلاب است، باید گفت هدف از نوشتن فقط ترسیم واقعیت نیست، در کنار آنها، تأثیرگذاری بر مخاطب هم وجود دارد. وقتی انقلاب رخ داد، به گفتهای، مبارزهای بین خیر و شر بود که به نتیجه رسید و تکلیف آن مشخص شد، ولی جنگ واقعیتی بود که همچنان ادامه داشت و همچنان نیاز بود که نویسندگان افکار عمومی را علیه ظلم تهییج نمایند، اما این تفکر در مورد انقلاب وجود نداشت؛ و نویسندگان شاید چون اندیشه مخالفی نمیدیدند و انقلاب را پیروز مییافتند، مطمئن بودند که به تعهد و رسالت خود عمل کردهاند؛ پس نویسندگان در حوزة جنگ احساس وظیفة بیشتری میکردند.
حنیف: آقای زرشناس، تعریف شما از ادبیات و داستان انقلاب چیست و آیا به نظر شما داستان انقلاب از داستان انقلاب اسلامی متفاوت است؟
زرشناس: داستان انقلاب باید بیانگر و تبلور روح و آرمانهای انقلاب اسلامی باشد. اگر واژه ایدئولوژی را در مفهوم عام آن در نظر بگیریم، انقلاب اسلامی، انقلابی ایدئولوژیک است. ایدئولوژی اصطلاحی است که هم در معنای افواهی به کار میرود و هم در معنای تخصصی. اگر آن را در معنای تخصصی به کار ببریم، به معنای مفهومی برخاسته از اندیشة سیاسی جدید است. انقلاب اسلامی ایدئولوژی در این معنا را، مورد توجه قرار نداده است زیرا در این تعریف، ایدئولوژی را در مفهوم تخصصی معادل اندیشة اومانیستی گرفتهاند. اما اگر آن را در مفهوم عمومی به کار ببریم، هر انقلابی که چهارچوبهای مشخص نظری داشته باشد و بتواند آن چهارچوبهای مشخص را در قالب اندیشهای منسجم بیان کند، انقلاب ایدئولوژیک است. انقلاب اسلامی در این معنا انقلابی ایدئولوژیک است؛ زیرا هویت آرمانی و اعتقادی دارد و هویت اعتقادی آن بارزترین وجه آن است؛ چون به دنبال این است که افقهای تازهای را در تاریخ زندگی مردم باز کند. اگر به موقعیت انقلاب و نسبت آن به دیگر وقایع سیاسی قرن بیستم نگاه کنیم، میبینیم از هر دو منظرِ بستر تاریخی ایران و بستر تاریخ بینالملل، انقلاب اسلامی نوعی سرآغاز حساب میشود. اگر به بستر تاریخی که انقلاب در آن رخداد نگاه کنیم، میبینیم در قرن بیستم، در مقیاس جهانی، تمدن غرب، دچار نوعی بحران جدی در عرصه تفکر شده و تفکرات پستمدرن ظهور کرده بود. این بحران تفکر تدریجاً خود را در قالب بحران تمدن نشان داد. در چنین شرایطی، انقلاب اسلامی نوعی گشایش افق بود؛ زیرا تفکر تازهای را که همان تفکر دینی است مطرح کرد و بدینترتیب پس از حدود چهارصد، پانصدسال، سیطرة تفکر اومانیستی و سکولاریزم، فضای جدیدی در عرصه بینالمللی به وجود آمد. اگر این مسئله را در بستر تاریخی ایران ملاحظه کنیم، میبینیم در ایران، انقلاب، در دوران بحران ناشی از سیطرة غربزدگی شبهمدرن روی داد و هویت تاریخی تازهای را مطرح کرد؛ بنابراین وقتی از ادبیاتِ انقلاب اسلامی صحبت میکنیم باید به شاخصهای آرمانی آن توجه کنیم. تعریف من از ادبیات انقلاب این است که ادبیات انقلاب ادبیات واقعگرای آرمانخواه شیعی است؛ یعنی باید سه ویژگی را داشته باشد. واقعگرایی در ادبیات معانی متفاوتی دارد. رئالیسم انتقادی داریم، مثل آثار بالزاک و چارلز دیکنز و گوستاو فلوبر و... رئالیسم سوسیالیستی هم وجود دارد مثل آثار شولوخوف، فادایف، مارکسیم گورکی و رئالیسم جادویی که من آن را جزء رئالیسم به حساب نمیآورم. آنچه از رئالیسم در ادبیات انقلاب اسلامی مطرح است، رئالیسم آرمانگرا است؛ یعنی در ادبیات انقلاب، واقعگرایی توسط آرمانخواهی جهت داده میشود. ادبیات برخاسته از انقلاب، ادبیات موهومزده، و ساختارشکنانه نیست؛ یعنی ویژگیهایی که رمان را از واقعیت جدا میکند و امروزه طرفدار پیدا کرده و در قالب ادبیات پسارئالیستی و پستمدرن و سورئالیستی ظهور نموده و بعضی ویژگیهای آن در آثار دو دهة اول قرن بیستم با تکنیکهایی مثل جریان سیّال ذهن، نمود پیدا کرده است ــ و از آنها با عنوان مدرنیسم ادبی نیز یاد میشود ــ به نظر بنده شکستن ساختار رئالیستی است. ادبیات انقلاب رئالیستی است، اما جهتدار و آرمانگراست و تفاوتی بین آرمان و واقعیت نمیبیند، اما در بین سیاستمداران و روشنفکران ما، رسم بر این شده است که رئالیسم را در افق پراگماتیسم و عملگرایی و مصلحتسنجی تصور میکنند و در مقابل آرمانگرایی میبینند. بنده معتقدم ظرفیتهای اندیشة دینی این امکان را به ما میدهد که نوعی آرمانگرایی واقعگرا داشته باشیم؛ پس ادبیات انقلاب ملتزم به اندیشهها و آرمان انقلاب اسلامی است؛ یعنی به آرمانهای شیعی ــ و اگر دایره را تنگ نگیریم میتوانیم بگوییم اسلامی ــ معتقد است. اسلامی بودن این ادبیات، با شیعی بودن آن در تضاد نیست؛ پس هر داستانی که موضوع آن جنگ و انقلاب باشد، به نظر بنده، ادبیات انقلاب اسلامی نیست.
حنیف: شما چه اصطلاحی برای آن دسته آثار به کار میبرید؟ آثاری که این سه ویژگی یا حداقل یکی از آنها را ندارد.
زرشناس: به نظر من، چه در هنر و چه در ادبیات، آنچه مهم است و معیار متمایزکننده و بیانگر ماهیت آن است، صرف موضوع نیست؛ مثلا در هنر نمیگوییم که هنر دینی، هنری است که موضوع آن دین باشد، بلکه هنری دینی است که جهتگیری دینی داشته باشد و صرف داشتن موضوعات دینی بیانگر روح دینی هنر نیست، مثلاً مجسمه «موسی»، اثر میکلآنژ، بیانگر روح دینی هنر نیست، بلکه هنری اومانیستی است. موسی آن بشری است و منطبق بر درک اومانیستی از پیامبر. در آثار و نقاشیهای داوینچی نیز همینگونه است. پس آنچه شاخص و تعیینکننده است صرف موضوع نیست؛ موضوع یکی از ویژگیهای آن است، اما اصل، روح کلی حاکم بر اثر و جهتگیری آن اثر است. این اصل نه تنها در ادبیات انقلاب ما، بلکه در دیگر انقلابها هم مصداق دارد، مثلاً انقلاب شوروی، ادبیاتی را با عنوان ادبیات رئالیسم سوسیالیستی بهوجود آورده است. آیا آنها اثری را که موضوع آن انقلاب است، مصداق ادبیات رئالیسم سوسیالیستی میگیرند؟ آنها «دکتر ژیواگو» را مصداق رئالیسم سوسیالیستی نمیدانند، اما «گذر از رنجها»ی الکسی تولستوی را مصداق رئالیسم سوسیالیستی به حساب میآورند؛ یا «کلیم سامگین» گورکی را مصداق آن قرار میدهند. اما اینکه آنها را چه مینامیم؟ باید گفت این آثار اسامی خود را دارند. «همسایهها» یک اثر رئالیستی با درونمایههای مارکسیستی است. صرف اینکه اثری وقایع انقلاب را شرح میدهد، بیانگر روح آرمانگرایانه انقلاب نیست. آثار احمد محمود، هرچند درباره وقایع انقلاب است، چون منطبق با موازین اعتقادی انقلاب اسلامی نیست، نمیتوانیم آنها را در حوزه ادبیات انقلاب قرار دهیم، بلکه اینگونه آثار فقط آثاری رئالیستی هستند. آثار رئالیستی درونمایهها و موضوعات متفاوتی دارند. در آثار داستانی پیش از انقلاب، آثار رئالیستی بسیاری با موضوعات و نگاههای متفاوتی وجود دارد. بسیاری از آثار «صادق چوبک» ناتورالیستی هستند، آثار «دولتآبادی» رئالیستی هستند، «علی اشرف درویشیان» از نویسندگان رئالیست است، «حسینعلی مستعان» نویسنده رمانتیک است، در آثار «علی دشتی» گرایشهای رمانتیک دیده میشود. این نویسندگان سبکهای متفاوت ادبی دارند که موضوعات مختلف را برای بیان آثارشان انتخاب کردهاند. موضوع آثار آنها ممکن است جنگ، انقلاب یا زندگی معمولی یک خانواده باشد. آنچه مهم است نوع پرداخت موضوع است، نه خود موضوع. نوع پرداخت تعیین میکند که اثر چیست. مثلاً مسئله عشق را در نظر بگیرید؛ تولستوی در «آناکارنینا» عشق را محور اثر خود قرار داده و لامارتین هم در «گرازیلا» به عشق توجه نموده است، امّا باید گفت این آثار سبک یکسانی دارند؟ این دو نویسنده دو سبک مختلف ادبی دارند، امّا موضوع مشترکی را برگزیدهاند. این دو آثار، دو دنیای متفاوت را نشان میدهند. عشق در «آناکارنینا» رئالیستی است و اما عشقی را که لامارتین نشان میدهد، رمانتیک است. من در اینجا ادبیات انقلاب اسلامی را یک سبک تلقی میکنم؛ زیرا این انقلاب با خود سبکی ادبی خلق کرده است. انقلابهای دیگری نظیر انقلاب شوروی نیز با خود سبک مشخصی را آفریدند؛ بنابراین میتوان گفت اینگونه آثار، مثل «سالهای ابری» و... از لحاظ موضوع دربارة انقلاباند اما از لحاظ سبک، برخاسته از سبک انقلاب اسلامی نیستند.
حنیف: پس هم «همسایهها» و هم «سالهای بنفش» در موضوع مشترکاند، اما جزء گونه مشترک انقلاب اسلامی نیستند؟ ولی هر دو به نظر من، داستان انقلاب محسوب میشوند. مثلاً «آناکارنینا» و «لیدی چترلی» هر دو یک موضوع دارند؛ عشق زن طبقه متوسط. اگر یکی از این دو، مطابق میل ما عمل نمیکند، نمیتوانیم موضوعش را عوض کنیم. گونههای خارجی داستانی انقلاب چه؟ با این تفاسیر همه این آثار در زمره ادبیات رئالیستی قرار میگیرند؟
زرشناس: رئالیسمها متفاوتاند؛ یک رئالیسم انتقادی وجود دارد، مثل «سالهای ابری» علی اشرف درویشیان؛ ولی اینجا در مورد رئالیسم آرمانی شیعی حرف میزنیم که کاملاً بحث دیگری است، چون اشتراک جهت ندارند، مثلاً درباره انقلاب فرانسه، چارلز دیکنز کتاب «دو شهر» را نوشته است، اما این کتاب مطلقاً رمان انقلابی نیست؛ چون برخاسته از انقلاب نیست. ادبیات جنگ، مثل سینمای جنگ باید جنبة نظری و جهتگیری آرمانی داشته باشد. ممکن است ما سینمایی داشته باشیم که خمپاره و تانک نشان ندهد، ولی سینمای جنگ باشد یا بالعکس. پس باید جنگ را به طور آرمانی نشان دهد. سینمای جنگ سینمایی است که به ارزشهای جنگ پایبند است و به اعتقادات، موازین و روح کلی حاکم بر آرمانگرایی که جنگ را پیش میبرد، اعتقاد دارد.
حنیف: منظورتان سینمای دفاع مقدس است؟
زرشناس: بله، ممکن است فیلمی با ظاهر جنگی ساخته شود، اما با روح دفاع مقدس مخالف باشد. ما فیلمهایی در ایران داریم که جنگی هستند اما در واقع ضد جنگاند؛ زیرا ضد آرمانهای دفاع مقدّس ساخته شدهاند؛ بهویژه در جنگهای عادلانه این امر بسیار مهم است. حتی در جنگهای ظالمانه مثل جنگ جهانی اول و دوم، این امر مصداق دارد. پس نه فقط به موضوع، بلکه باید به جهتگیری آن و روح حاکم بر اثر و موضوع توجه کرد.
حنیف: اگر ممکن است، مهمترین آثاری را که با لحاظ این ویژگیها جزء ادبیات داستانی انقلاب اسلامی جای میگیرند، نام ببرید؟
زرشناس: بنده به دو دلیل از اسم بردن نویسندگان و آثارشان چشم میپوشم؛ یکی آنکه ممکن است گلهگذاری پیش آید و دوم آنکه من همه آثار مربوط به انقلاب را نخواندهام؛ زیرا دغدغة اصلی من این مسئله نبوده است و این اصولی را که معیار سنجش آثار انقلابی عرض کردم، از متن آثار استخراج نکرده، بلکه از روح کلی و اعتقادی انقلاب و افق آن استخراج نمودهام، اما قائلم که ما نویسندگانی داریم که در مسیر رئالیسم آرمانگرای شیعی حرکت کردهاند. با این حال در اینجا از یک اثر نام میبرم؛ البته نام بردن از یک اثر به معنای نفی دیگر آثار نیست و آن «آنک آن یتیم نظر کرده» از آقای رهگذر است که بسیاری از ظرفیتهای آن ادبیات آرمانگرا را در خود دارد.
حنیف: اما این اثر ادبیات انقلابی نیست؟
زرشناس: بله، اما اگر در آن چهارچوبها ببینیم، در حوزه ادبیات واقعگرای آرمانخواه شیعی قرار دارد.
حنیف: بحثی وجود دارد که میگویند سبک داستاننویسی ایران، پس از انقلاب، به لحاظ ساختار از سادگی رو به پیچیدگی رفته و به لحاظ محتوایی مبارزهگریز شده است. نظر شما چیست؟
حسنبیگی: من نمیپذیرم. چه کسی میتواند اثبات کند که ادبیات قبل از انقلاب ما مبارزهگر و سفید بوده و امروزه مبارزهستیز شده است.
حنیف: نسبت به اوایل انقلاب مدنظر است. ادبیات دهة اول انقلاب نسبت به پس از آن.
حسنبیگی: داستانهای دهة اول را نویسندگانی خلق کردهاند که دغدغههایشان انقلاب اسلامی بود و هنوز نویسندگانی که این دغدغه را نداشتند، دست به قلم نبرده بودند. اغلب نویسندگان انقلاب بودند که درباره انقلاب و جنگ مینوشتند، اما پس از جنگ نه تنها در ادبیات، بلکه در ابعاد مختلف جامعه نوعی دگردیسی و تحول و تغییر روی داد. امروزه آن حاکمیت ادبیات عاشورایی دهة 1360 و دوران هشت سال دفاع مقدس را نمیبینید؛ بالطبع پس از این دهه، شاید نویسندگانی هم دست بر قلم بردند که دغدغههایشان بر تفکر امامخمینی، انقلاب و ارزشهای آن منطبق نبود. این مسئله طبیعی است؛ زیرا قشرهای جامعه متفاوتاند و مختلف فکر میکنند. در آن شرایط خاص، آن نویسندگان شاید امکان بروز نداشتند و اما آنچه بروز کرد به نویسندگان منتسب به انقلاب تعلق داشت. بعد از آن، ما سالها دچار چندصدایی شدیم و نویسندگانی آمدند که مثل آن نویسندگان فکر نمیکردند و مانند آنها دغدغه انقلاب را نداشتند. نویسندگان نسل اول انقلاب امروز هم هنوز از انقلاب مینویسند، اما نویسندگان بعدی، از شور و حال انقلاب دور افتاده و آثار گوناگون و متفاوتی به وجود آوردهاند. این به معنای مبارزهگریزی نیست.
حنیف: آقای بیات نظر شما در اینباره چیست؟
بیات: اگر صحبت این است که این اتفاق افتاده است یا نه؟ باید بگویم: بله؛ هرچه از انقلاب به سوی امروز حرکت کردهایم، توجه به فرم بیشتر شده، ساختارها پیچیدهتر گردیده و در مقابل، دغدغههای انقلابی کمی کمرنگتر شده است. این مسئله طبیعی است؛ چون ما از رخدادهای انقلاب فاصله گرفتهایم و با وقایع سیاسی و اجتماعی متفاوت دیگری روزانه روبرو میشویم. به لحاظ کمیّت، تعداد آثاری که مستقیماً درباره مبارزه و انقلاب باشند کمتر شده است، اما این مسئله به معنای این نیست که آثاری که امروزه بهوجود آمدهاند ارزش کمتر دارند. بعضی از آثار دورة اول، دچار شعارزدگی بودند و نویسندگان تسلط چندانی به فرمهای مختلف نداشتند، اما کمکم آثار رو به خلوص هنری و فرمالیستی پیش رفت که به خودی خود بد نیست، البته اگر اعتدال رعایت شود.
حنیف: آقای زرشناس شما موضوع را چهطور میبینید؟
زرشناس: توجه به فرم ــ متأسفانه ــ رخ داده است و این امر در آثار نویسندگان انقلابی بعد از انقلاب هم وجود دارد. این گرایش به فرم، به نوعی، اپیدمی تبدیل شده است و هم نویسندگان روشنفکری ما به فرمالیسم توجه کردهاند و هم کسانی که در جبهه انقلاب قرار دارند در دو دهه اخیر، به فرم گرایش یافتهاند. این امر، یعنی بازی با کلمات و تکنیک، بیشتر و بیشتر میشود. من این گرایش به فرم را برای ادبیات انقلاب نوعی آسیب و آفت میدانم؛ زیرا اگر ما معتقد باشیم که ادبیات انقلاب، هویتی مشخص دارد، فرمزدگی برای آن آفت است. آفت دوم، که طلیعة آن ظاهر شده، این است که نویسندگان انقلابی ما ممکن است به سمت تعهدگریزی سوق پیدا کنند؛ چون متأسفانه در فضای کنونی، عدهای، آرمانخواه بودن را نوعی ناسزا تلقی میکنند؛ زیرا آرمانگرا بودن، مقابل واقعگرا بودن تصور میشود. در هنر و ادبیات انقلاب، این تعهدگریزی پدیدار شده. از دورة پیش از انقلاب با آثار گلشیری آغاز شده و گستره آن تا امروز ادامه پیدا کرده؛ بهگونهایکه نویسندگان انقلابی ما را هم تحتتأثیر خود قرار داده است. این گرایش به گونهای حرف میزند که ایدئولوژی و آرمانخواهی را زیر سؤال میبرد و این اندیشة خطرناکی است که در سینمای دفاع مقدس هم رخ داده است؛ بهگونهایکه بعضی از سینماگران دفاع مقدس میگویند که هنر هیچگونه تعهدی به اخلاق ندارد. این تعهدگریزی و آرمانگریزی اگر به وجه مشخص نویسندگان ما تبدیل شود امر بسیار مخربی است که میتواند بنیانهای ادبیات انقلاب اسلامی را از بین ببرد و مثل موریانه ساختارهای ادبیات انقلاب را بخورد. اگرچه جریانهای مثبت و مقابل آن هم وجود دارد.
حنیف: چه آسیبهایی ادبیات داستانی انقلاب را تهدید میکند؟
حسنبیگی: آسیبهای متعددی وجود دارد؛ بزرگترین آسیب، مدیریت فرهنگی است. مدیریت فرهنگی ما بعد از انقلاب، قوی و برنامهریز نبوده است. مقوله فرهنگ تا امروز مدوّن، دورنگر و برنامهریزیشده نبوده است. تا امروز، بر روی میز برنامهریزان فرهنگی کشور برنامة دهساله یا بیستسالهای وجود ندارد و اهداف نشانهگذاری نشده و برای دهههای بعد مشخص نگردیدهاند. حرکتهای زیرساختی که بتوانند خلأ بهوجودآمده پس از انقلاب را پر کنند و ما را به ارزشها نزدیکتر سازند. مدیریت فرهنگ ما، مدیریتی مقطعی، زودگذر، حزبی و عمدتاً جناحی است. در آن برای رسیدن به اصولی که ما از انقلاب سراغ داریم و به دنبالش هستیم و میخواهیم در ادبیات انعکاس پیدا کند، چندان برنامهریزی نشده است و این ناشی از گرفتار شدن مدیران ما در امور روزمره است. از طرفی نظارت بر آنچه انجام میشود وجود ندارد. آفت دیگر، فاصله گرفتن جامعه از مبانی و ارزشهای انقلاب است؛ بهویژه مسائل مربوط به حوزة سیاست و اقتصاد که مردم را از ارزشها دور کرده است و نویسندگان و هنرمندان هم به عنوان بخشی از مردم و جامعه، متأسفانه به همین دلیل نمیتوانند مثل سال 1357 فکر کنند؛ گرفتار شدن در مسائل زندگی، آنها را از تفکر و تأمل و تلاش در جهت اهداف و ارزشهای انقلاب، تاحدی باز داشت.
بیات: ازآنجاکه برای خلق آثار هنری نمیتوان نسخه نوشت؛ باید از همدلی نداشتن نویسندگان انقلاب نام ببریم و در جستجوی علت آن باشیم؛ علتهایی که به نظر بنده جواب آسیبهای این حوزه است. یکی از دلایل مهم، فاصله گرفتن از ارزشها و اصول اولیه انقلاب است که سبب شده است بسیاری از نویسندگان و هنرمندان از ته دل وارد این حوزه نشوند.
زرشناس: نگرانی از چند وجه وجود دارد. یک وجهِ مشکل از خود نویسندگان است و آن خطر نفوذ فرمالیسم و توجه بیش از پیش به ساختار و بازیهای زبانی و تکنیکی است. این خطر از تب پسارئالیسمزدگی ناشی میشود که متأسّفانه به شکل عجیبی در کشور ما در حال گسترش است. خطر دوم، خطر نفوذ اندیشة لیبرالی در هنر و ادبیات است؛ خطری که تعهد ما را به اخلاق و مسئولیت اجتماعی کم میکند. تبلیغات این اندیشهها بسیار گسترده است و پاسخها به آنها آنقدر نیست که بتواند آن آسیبها را از بین ببرد. خطر سوم، سیطره اندیشة سرمایهداری است؛ البته تاحدودی از سیطره این اندیشه در دولت نهم کاسته شده، اما بهطورکامل برطرف نشده است. نکته دیگر خطر مدیریتهای فرهنگی ناآگاه، غیرمتخصص و سستاعتقاد است که خودشان در حوزه اعتقاد و باور انقلابی ضعف دارند و این در ده سال پیش، بیشتر و پررنگتر بود؛ ازهمینرو ما به مدیری فرهنگشناس برای مدیریت فرهنگی نیازمندیم. مدیر فرهنگی باید خود، فرهنگی، آرمانگرا و ایدئولوژیک باشد و حقیقتاً دغدغة فرهنگی داشته باشد. مدیران فرهنگی انقلاب ما نباید سستباور باشند یا دغدغة سکولاریسم و لیبرالیسم داشته باشند. آنها باید آرمانخواه، واقعگرا و اصولمحور باشند و راسخانه بر سر آرمانهای انقلاب ایستاده باشند. ما در شرایط جنگ فرهنگی قرار داریم؛ همچنانکه در جنگ فیزیکی و مبارزه، انسانی واداده را نمیتوانیم فرمانده قرار دهیم، در جنگ فرهنگی هم نمیتوانیم فردی سستاعتقاد نسبت به آرمان و اهداف را بر سر مدیریت فرهنگی قرار دهیم. آفت دیگر این است که مدیریتهای فرهنگ ما برنامهریزی بلندمدت ندارند و مقطعی عمل میکنند. ساختار مدیریت فرهنگ ما باید دگرگون شود و مدیران ما باید به سمت مدیران معتقد، خوشفکر، با شهامت، و مبارز پیش بروند.
حنیف: من به سهم خودم از حضور شما سه بزرگوار تشکر میکنم. مسلماً دیدگاههای متفاوتی که در این میزگرد طرح شد، به معنای بسته شدن و نتیجهگیری از بحثِ ادبیات انقلاب نیست. پیداست که ما، بهویژه در زمینه تعاریف، با خلأ روبهرو هستیم و احتیاج به کار عملی داریم و این گره جز با طرح دیدگاههای مختلف و متضاد و تقابل اندیشههای متفاوت در نشستهای علمی و پژوهشهای مکتوب به گشایش نمیرسد. امیدوارم همین تضارب آرا حتی ــ در همین جمع کوچکمان ــ در نهایت به شکوفایی هرچه بیشتر ادبیات داستانی انقلاب منجر شود.