تحلیل گفتمانی نظریه انقلاب اسلامی
آرشیو
چکیده
متن
گفتمان انقلاب اسلامی، که به نوعی تداوم حرکت انبیا و متصل به تعالیم آسمانی است، از ریشه و اساس با گفتمانهای رقیب خود، مانند سوسیالیسم، کاپیتالیسم و صهیونیسم، تفاوت دارد. چنانچه دال مرکزی گفتمان انقلاب اسلامی را اسلام و هویت اسلامی بدانیم، کاملاً واضح است که جنس آن با دال مرکزی سایر گفتمانهای معاصر و ماقبل آن فرق میکند.
البته نمیتوان بر این اساس و با این مقدمه که گفتمان انقلاب اسلامی اصالت فطری و الهی دارد، از آسیبشناسی گزارههای آن و موقعیت تاریخی گفتمانهای رقیب غافل شد، بلکه باید اولاً به بسط کامل گفتمان انقلاب اسلامی دل سپرد و به این گامهای پیموده دلخوش نبود و ثانیاً همواره در تکاپوی بازتولید و روزآمد کردن آن برآمد تا از اعتبار نیفتد و از دسترس خارج نگردد.
البته نباید انتظار داشت گفتمان معنوی انقلاب اسلامی ما به زودی و به درستی در سطح جهان درک و فهمیده شود و چنانکه در سی سال گذشته نیز عدة بسیاری، بهویژه غربیها، از فهم درست گفتمان انقلاب اسلامی عاجز بودهاند، زمان و اهتمام بیشتری برای مفاهمه و گسترش این گفتمان در سطوح بالاتر تاریخی و جغرافیایی نیاز است.
این شماره ماهنامه را با همین موضوع و فروعات آن در محضر استادان و تحلیلگران مسائل انقلاب اسلامی آقایان دکتر احمد جهانبزرگی، مهندس مرتضی نبوی و رضا غلامی انجام دادهایم که امید است نزد طبع روان و اندیشه آزادتان پذیرفته شود.
ضمن تشکر از آقایان جهان بزرگی، نبوی و غلامی که در این میزگرد شرکت کردند. موضوع بحث ما دربارة گفتمان انقلاب اسلامی است؛ بنابراین با این پرسش آغاز میکنیم که ابعاد و دال مرکزی گفتمان انقلاب اسلامی را چه میدانید؟
احمد جهانبزرگی: گفتمان به چهارچوب و استخوانبندی نظری و فکری هر مکتب گفته میشود که اعمال پیروان آن مکتب را سازماندهی و هدایت میکند. بر همین اساس نظریهای حاصل شده است با عنوان نظریة گفتمان یا نظریة تحلیل گفتمان که این چهارچوب و نظریه را در دورههای مختلف تاریخی، با مسائل اجتماعی و سیاسی آن دوره بررسی میکند و ملاک این بررسی را فقط گفتهها یا نوشتههای بزرگان آن مکتب قرار نمیدهد، بلکه مسائل سیاسی ــ اجتماعی زمان را نیز در گفتمان مؤثر میداند.
دال مرکزی گفتمان انقلاب اسلامی در شعارهایی نهفته است که مردم در رفراندوم تاسوعا و عاشورای سال 1357 مطرح کردند. مردم در آن زمان خواستار بازگشت به اسلام و حاکمیت مردم بودند؛ به عبارت دیگر مسئلة استقلال، آزادی و جمهوریت را مطرح میکردند که از نظر آنها به معنای بازگشت به حاکمیت مردم و تعیین سرنوشت کشور از طرف مردم و سهیم بودن آنها در تعیین سرنوشت خودشان بود و بزرگان انقلاب هم تبلور این خواسته را براساس این آیة شریفه ذکر میکردند که «ان الله لا یغیر ما بقـوم حتی یغیروا ما بانفسهم». پیش از انقلاب اسلامی مردم ایران بههیچوجه بر سرنوشت خودشان حاکم نبودند و ایران کشوری استعمارزده بود که امریکاییها در همة شئونات آن مداخله میکردند. به همین خاطر بود که بازگشت حاکمیت مردم یکی از خواستههای نیروهای انقلابی بود؛ البته در کنار این درخواست، شعار اسلامیت نیز مطرح میشد؛ یعنی مردم جمهوریتی را درخواست میکردند که براساس اسلام باشد، یعنی حاکمیت مردم را بدون حاکمیت اسلام قبول نداشتند؛ زیرا آنها خواستار سیاستی بودند که علاوه بر اینکه ادارة جامعه یکی از ارکان اساسی آن محسوب شود، هدایت مردم به سوی تعالی هم در آن حاصل گردد. از نظر مردم ایران هدایت به سوی تعالی مسلماً در گفتمان انقلاب اسلامی حاصل میشود؛ زیرا زمینهای برای ایجاد فضیلتهای اخلاقی در جامعه فراهم میکند. آنها میدیدند که قبل از انقلاب و در زمان حکومت شاه همة فضیلتهای اخلاقی از بین رفته است؛ بنابراین معتقد بودند برای هدایت و دست یافتن به عبادتی که خداوند تبارک و تعالی آن را هدف خلقت قرار داده است، باید حتماً فضیلتهای اخلاقی در جامعه ایجاد شود، گسترش پیدا کند و رذیلتهای اخلاقی از بین برود. مردم ایران میدیدند که به خاطر اینکه فضیلتهای اخلاقی در جامعه وجود ندارد، وجدان اخلاقی افراد هم تقویت نشده و همین مسئله سبب شده است جامعة ایران به معضلات سیاسی ــ اجتماعی گرفتار شود. راه تقویت وجدان اخلاقی افراد از نظر آنها جدی گرفتن خدا و آخرت در جامعه بود؛ به عبارت دیگر مردم ایران به این مسئله آگاه شده بودند که برای تحقق این مسئله باید به خویشتن خویش بازگردند تا مردم بتوانند به آن فضیلتهای اخلاقی دست پیدا کنند و راه هدایت را بیابند. آنها میدیدند که بدون اینکه رهبران الهی در رأس جامعه باشند تحقق این مسئله ممکن نیست. این مردم طی تاریخ 2500 سالة خود دریافته بودند که پادشاهان در هر کشوری وارد بشوند، آنجا را به فساد میکشانند (ان الملوک اذا دخلوا قریه افسدوها). به همین خاطر نفی حکومت پادشاهی و سلطنتی یکی از خواستههای مردم بود برای رسیدن به خدا، آخرت، هدایت و عبادت که راه رسیدن به آن را فقط در صورت به حکومت رسیدن رهبران الهی میدانستند. در آن زمان مردم این رهبران الهی را که میبایست در رأس حکومت قرار میگرفتند، با گفتمانی که امام خمینی(ره) آن را با دقت مطرح کردند، فقهای جامعالشرایط میدانستند. از نظر آنها، در این صورت بود که هدایت، عبادت و فضیلت اخلاقی در جامعه ایجاد میشد و مردم سیر تکاملی خودشان را به طرف انسان کامل میپیمودند.
مرتضی نبوی: ابتدا بجاست به این نکته اشاره کنم که عدهای تفاوت گفتمان یا نظریة گفتمان با ایدئولوژی را در این میدانند که در ایدئولوژی صرفاً به مسائل ذهنی توجه میشود، اما در نظریة گفتمان، مسائل ذهنی و عینی توأمان در نظر گرفته میشوند؛ به عبارت دیگر در دستگاه گفتمان، عمل و سخن هر دو ارزیابی میگردند. به این ترتیب نظریة گفتمان قالب خوبی است برای بررسی انقلاب اسلامی؛ چون گفتمان انقلاب منشأ عملی شده که به تأسیس جمهوری اسلامی ایران انجامیده و تأثیرات بسیاری بر جهان معاصر گذاشته است. در نظریة گفتمان از دالهای محوری یا مرکزی و نیز دالهای شناور سخن به میان میآید. در گفتمان انقلاب اسلامی دال مرکزی آن، اسلام است. مقام معظم رهبری، در سخنانی، ایمان، هویت اسلامی و انقلابی و پایبندی به آن را دال مرکزی گفتمان اصولگرایی دانستهاند. شایان ذکر است که گفتمان اصولگرایی مدّنظر مقام معظم رهبری همان بیان اُخرای گفتمان انقلاب اسلامی است. اندیشمندان دیگر همچون ادوارد سعید نیز اعتقاد دارند که دال مرکزی گفتمان انقلاب اسلامی دین اسلام است؛ به طور مثال این اندیشمند در جایی گفته: به نظر من اسلامگرا کسی است که هویت اسلامی خود را در مرکز عمل سیاسی خود قرار میدهد. از نظر او اسلامگرایی گفتمانی است که میکوشد اسلام را در مرکز نظام سیاسی قرار دهد و اسلام دال برتر در میان اجتماع مسلمانان است. همة این موارد نشان میدهد که ایمان به خدا و هویت اسلامی و انقلابی دال مرکزی گفتمان انقلاب اسلامی است. حال اگر بخواهیم از دالهای محوری و مهم دیگر این گفتمان سخن بگوییم براساس سخنان مقام معظم رهبری دربارة گفتمان اصولگرایی، عبارتاند از: علم، عدالت، آزادی، اصلاحات کارآمد، استقلال، امنیت و توسعة کشور.
رضا غلامی: گفتمان در بحث ما، اصطلاحاً به آن اندیشه و دیدگاهی اطلاق میشود که توانسته است در بین مخاطبان به اجمال فهم شود و به دلیل وجود زمینههای مساعد، به جریانی فکری تبدیل گردد. باید توجه کرد که گفتمانها در خلأ بهوجود نمیآیند و باید تکیهگاه فکری مشخصی داشته باشند؛ به عبارت دقیقتر، گفتمانها از بطن نظریهها بیرون میآیند و هر میزان نظریهها مستحکمتر باشند، به طور طبیعی گفتمانهای برآمده از آنها نیز قویتر و بادوامتر خواهند بود. شکلگیری انقلابها یا جنبشهای اجتماعی، به پیدایش یک گفتمان عمومی وابسته است و یکی از ویژگیهای مهم رهبران در انقلابها و جنبشهای اجتماعی، توانایی بهوجود آوردن گفتمان توسط آنهاست. روشن است که گفتمانسازی فقط کار نظری نیست، بلکه مهمتر از آن ایجاد فهم مشترک، هرچند اجمالی، بین مردم و سپس همسو کردن همه یا اکثریت با آن است. البته در کنار یا در درون هر گفتمان بزرگی خُردهگفتمانها یا مفاهیم متعدد و متنوعی دیده میشود که هم مکملاند و هم میتوانند در همسو کردن گروههای مختلف مردم مؤثر باشند. نکتة دیگری که باید به آن اشاره کنم، فرایندی بودن شکلگیری گفتمان سیاسی یا اجتماعی است. نباید تصور کرد که گفتمانها میتوانند آنی متولد شوند؛ گفتمانها به معنایی که عرض شد، تدریجی و گام به گام در جامعه ظهور و بروز پیدا میکنند؛ یعنی گاه یک تا دو دهه زمان نیاز دارد تا گفتمانی در جامعه به وجود بیاید. خوب، بعد از این مقدمه کوتاه، وارد پرسش شما میشویم. در انقلاب شکوهمند اسلامی، رهبری بر عهدة یک مرجع دینی، مفسر قرآن، فیلسوف و عارف بزرگ اسلامی بود که از سالها قبل از پیروزی انقلاب اسلامی و برخلاف دیدگاههای رایج، کاملاً به اسلام سیاسی اعتماد داشت و بر همین اساس نظریة ولایت فقیه را احیا نمود. براساس نظریة ولایت فقیه، در صورت وجود شرایط، تأسیس حکومت اسلامی توسط فقیه دارای شرایط واجب است؛ بنابراین، طبیعی است که مهمترین دغدغة امام(ره) طی دورة مبارزه، اجرای حکم الهی بود؛ سطح حکم الهی رفع ظلم در هر سطحی در ایران بود؛ ، یعنی حتی نجات یک مظلوم از چنگ ظالم، حال این ظالم فرد باشد یا حکومت، که صرف نظر از نظریة ولایت فقیه، بر هر عالم دینی واجب است و علمای دینی در ایران معمولاً به دنبال ادای این وظیفه یعنی رفع ظلم از مردم بودند و در حد توان در این زمینه تلاش میکردند و خیلیها در این راه جان خود را هم فدا کردند، اما حکم الهی در منظر امام یک سقف هم داشت و آن تأسیس حکومت اسلامی بود که البته باید توجه کرد که تأسیس حکومت اسلامی در زمان غیبت معصوم(ع) کار بسیار سخت و دشواری است و هر کسی ظرفیت و جسارت ورود به این عرصه را ندارد. کسی که فکر تأسیس حکومت اسلامی در زمان غیبت را وظیفهای الهی میداند و در عمل هم برای تأسیس آن تلاش میکند باید اجمالاً به اندیشة اجتماعی جامع و منسجمی از بطن قرآن و سنت رسیده باشد که به صورت روشمند بتواند به مسائل متنوع حکومت در دوران معاصر پاسخ دهد و امام(ره) به این اندیشه رسیده بود، اما طرف موضوع فقیه دارای شرایط و صاحب اندیشه است و طرف دیگر که شرایط را برای تأسیس حکومت اسلامی فراهم میکند اشتیاق و آمادگی مردم است؛ اولاً مردم باید دارای عرق دینی باشند و ایمان و تعهد اسلامی در بین آنها زنده باشد، ثانیاً براساس همین ایمان و تعهد، حاضر باشند با تمام وجود پشت سر کسی مثل امام خمینی حرکت کنند. موقعیت ایران، که تنها پایگاه تشیع در جهان بهشمار میآید، همواره اینگونه بوده است. ممکن است فراز و نشیبهایی دیده شود، اما مردم ایران مسلمانانی هستند که با فرهنگ علوی(ع) و حسینی(ع) خو گرفتهاند و برخلاف بسیاری از اهل تسنن در دنیای اسلام، که همواره اسیر قشریگرایی هستند، به برکت تشیع کمتر گرفتار قشریگرایی شدهاند، بنابراین توانستند با امام ارتباط فکری برقرار کنند. علاوه بر این، برای بسیاری از مردم روشن بود که حکومت ظالمانه و سیاه رژیم پهلوی محصول دور شدن از اسلام اصیل است و حضور اسلام در ایران به هر اندازه میتواند مردم را بیشتر به عدالت به معنای دقیق و عام کلمه، یعنی دربرگیرندة ابعاد سیاسی، اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی، نزدیک کند. بنابر آنچه عرض شد، امام براساس نظریهای که داشت گفتمانی را در مبارزات انقلاب اسلامی بهوجود آورد که به گمان من، جمهوری اسلامی بود. مهمترین شاهد این مطلب نیز شعارهای انقلاب است. اگر کسی شعارهای انقلاب را مرور کند، نمیتواند وجود این گفتمان را منکر شود.
گفتمانی که امام خمینی(ره) در نهضت اسلامی خود بهوجود آوردند و تحت عنوان گفتمان امام(ره) یا گفتمان انقلاب اسلامی شناخته میشود، چه ارکان و مؤلفههایی دارد؟
جهانبزرگی: گفتمان امام خمینی(ره) را میشود در دو مسئلة دموکراسی و اسلامیت بررسی کرد؛ زیرا ایشان انقلاب اسلامی را بر دو پایة دموکراسی و اسلامیت بنا کرد. امام(ره) جمهوریت را با مردمسالاری و دموکراسی مترادف میدانست. ایشان به حاکمیت مردم نظری ویژه داشت و برخلاف نظر عدهای که جمهوریت را شکل نظام میدانستند، جمهوریت را محتوای نظام میدانست.
جمهوریت و دموکراسی از نظر امام سه رکن اساسی داشت: یکی مسئلة مشارکت مردم در مسائل سیاسی و سهیم بودن آنها در حاکمیت و سرنوشت خود، و تعیین مسئولان نظام است؛ دوم، آزادیهای نسبی است. امام خمینی معتقد بود که مردم باید در جامعه آزادی داشته باشند؛ از جمله آزادی انتخاب، شغل، بیان، عقیده و آزادی در مطبوعات و ایجاد احزاب؛ البته همة این آزادیها در دیدگاه امام(ره) صورت نسبی داشتند تا به توطئه در جامعه منجر نشود؛ بنابراین آزادی مدّنظر ایشان، آزادی در نظر گرفته شده برای افراد در دین اسلام بود؛ سوم، مسئلة تساوی افراد در برابر قانون و رفع تبعیض بین افراد در این زمینه بود که امام خمینی بر این مسئله و آمدن آن در قانون اساسی بسیار تأکید نمود. این مسئله در اصل 107 قانون اساسی گنجانده شده است که براساس آن رهبر جامعه اسلامی در برابر قانون مساوی با افراد دیگر است.
سه رکن مشارکت، آزادی و تساوی را امام خمینی از ویژگیهای دموکراسی میدانست و میفرمود که دموکراسی در اسلام مندرج است؛ یعنی اسلام دموکراسی را جز احکام امضایی خود قرار داده و در دستورات و احکام اسلامیگنجانده است. مقام معظم رهبری هم بر این مسئله تأکید نموده و مردمسالاری را با دموکراسی مترادف دانسته است؛ البته نه دموکراسی لیبرال؛ چون متأسفانه بسیاری از افراد مردمسالاری را با دموکراسی لیبرال مترادف میدانند؛ حال آنکه امام(ره) چنین نظری نداشت و معتقد بود که دموکراسی در متن اسلام است. مقام معظم رهبری نیز که مردمسالاری را با دموکراسی و جمهوریت مترادف میداند معتقد است مردمسالاری در متن تعالیم اسلامی وجود دارد.
بعد دوم اندیشة سیاسی امام خمینی، اسلامیت است. ایشان مشروعیت حکومت در عصر ائمة معصومین(ع) را به اجازة رهبر اسلامی منصوبشده از سوی خداوند تبارک و تعالی، یعنی ائمه، منوط میدانست و بر این اساس در عصر غیبت مسئلة ولایت فقیه را مطرح مینمود که نایب امام معصوم است و در صورت برکناری آنها از حکومت، آن حکومت طاغوت تلقی میشد؛ درواقع اگر کارها به اذن فقیه انجام نشود، طاغوت است و طاغوت زمانی از بین میرود که به اذن خداوند تبارک و تعالی افرادی منصوب شوند. در کل امام(ره)، در گفتمان انقلاب اسلامی و اندیشة سیاسیشان بر دو بعد جمهوریت و ولایت فقیه تأکید مینمود و آنها را محتوای حکومت اسلامی تلقی میکرد.
نبوی: در نظریة گفتمان با یک اثبات و یک نفی مواجهایم؛ یعنی هر گفتمان، در عین اثبات خودش، موارد دیگری را نفی میکند؛ به عبارت دیگر نظریة گفتمان هویتساز است و در مقام اثبات هویت خود درصدد نفی دیگریِ خودش برمیآید و اینگونه است که دیگریساز میشود. از این نظر امام خمینی ضمن اثبات گفتمان انقلاب اسلامی در مقام نفی وضع موجود جهان بود؛ یعنی با نظم حاکم بر آن (یعنی نظم دوقطبی) مخالفت میکرد؛ ازهمینرو شعار نه شرقی نه غربی را مطرح نمود. منظور از این شعار اثبات جمهوری اسلامی بود و نشان میداد که ایشان سوسیالیسم (شرق) و لیبرالیسم (غرب) را معارض گفتمان انقلاب اسلامی و دیگریِ گفتمان انقلاب اسلامی میدانست و برای انقلاب اسلامی هویتی مستقل قائل بود. امام(ره) با ادبیاتی که به کار گرفت و نیز تلقی انقلاب اسلامی به انقلاب مستضعفان و پابرهنگان در مقابل مستکبران نه تنها نظریة دموکراسی لیبرال، بلکه نظریة سوسیالیسم را نیز نفی کرد. از دیدگاه ایشان اسلام سیاسی، با محوریت نظریة ولایت فقیه، نیازهای امروز انسان را برطرف میکند.
همانگونه که عرض کردم، قسمت مهمی از گفتمان انقلاب اسلامی، همانند دیگر گفتمانها، نفی است و بعد اثبات. امام خمینی(ره)، علاوه بر نفی شرق و غرب و نظام دوقطبی حاکم بر جهان، طاغوت را که در اینجا وابسته به غرب است نفی نمود، رژیم صهیونیستی اسرائیل را مرکز و علل بدبختیهای منطقه معرفی کرد و امریکا را عامل بدبختیهای جهان دانست؛ ازهمینرو نفی در گفتمان امام(ره) نفی طاغوت در ایران، رژیم صهیونیستی و رژیم امریکاست و اینها با گفتمان انقلاب اسلامی در تعارض قرار دارند. همانگونه که بیان شد، اسلام دال مرکزی این گفتمان است؛ حال آنکه در گفتمان مدرنیته، که لیبرالیسم و سوسیالیسم را شامل میشود، خدا از صحنة سیاسی و اجتماعی کنار گذاشته شده است. در نظریة سوسیالیسم بر عدالت، و در نظریة لیبرالیسم بر آزادی تأکید میشود، اما در گفتمان انقلاب اسلامی و اندیشة امام(ره) تأکید بر هر دوی اینهاست. در این گفتمان بر استقلال آن هم نه فقط استقلال سیاسی، بلکه استقلال اقتصادی و فرهنگی در همان مفهوم نه شرقی نه غربی تأکید میشود؛ بنابراین به محض اینکه گفتمان انقلاب اسلامی مطرح میشود، نوعی مرزبندی میان وضع موجود جهان و نظام دوقطبی حاکم بر آن ایجاد میگردد. با گذشت زمان نیز بسیاری از پیشبینیهای امام خمینی تحقق یافت و نظام دوقطبی فرو پاشید؛ اتحاد جماهیر شوروی ده سال پس از پیروزی انقلاب فرو ریخت و نظام سرمایهداری یا همان لیبرالیسم و مهمترین رکن آن، یعنی سکولاریسم، نیز هماکنون رو به افول است.
امروزه با افول این دو گفتمان در سطح جهان به این بیان امام خمینی بیشتر پی میبریم که در مقابل سکولاریسم میگفت: دین از سیاست جدا نیست؛ یعنی سیاست ما عین دیانت ماست و دیانت ما عین سیاست ما.
غلامی: من در پاسخ به پرسش اول وارد این بحث شدم که امام خمینی، عالم و مرجعی دینی بود؛ بنابراین نمیتوان از ایشان مثلاً تصویر رهبری ملیگرا را ارائه داد. اندیشة امام جدا از اندیشة دینی بیمعناست؛ به عبارت دیگر، بیرون از اندیشة دینی نمیتوان اندیشهای برای امام(ره) در نظر گرفت. همة تلاش عالم و مرجع دینی برای فهم صحیحتر و عمیقتر دین و سپس ادای تکلیف است. همانگونه که در پاسخ به پرسش اول شما عرض کردم، فهم مجتهدانة امام از دین یک فهم ممتاز است؛ البته چنین فهمی در تاریخ عصر غیبت و در میان فقهای بزرگ سابقه دارد، اما در دوران امام(ره) این فهم، آن هم با این حد از صراحت، کاملاً ممتاز است. از منظر امام خمینی، اسلام دین سیاسی است که برای مدیریت دنیای انسانها در هر عصری برنامه دارد؛ یعنی بسیاری از احکام دین، در صورت وجود حکومت اسلامی اجراشدنی است. در زمان حضور معصوم(ع)، که تکلیف روشن است و در صورت وجود زمینه، امام معصوم(ع) حکومت تشکیل میدهد، اما در زمان غیبت چه کار باید کرد؟ آیا باید به تعطیل شدن بسیاری از احکام دین راضی شد؟ پاسخ امام خمینی به این پرسش منفی است. از نظر ایشان، در زمان غیبت، ولی فقیه موظف است در صورت وجود زمینه، حکومت اسلامی را ایجاد کند. البته تلاش برای ایجاد زمینه نیز خود جزء وظایف ولی فقیه است. در اینجا بحثی مهم پیش میآید و آن جایگاه مردم در حکومت اسلامی است. در این مسئله بدون اشتیاق و همراهی جدی مردم امام معصوم(ع) و ولی فقیه نمیتوانند حکومت اسلامی تشکیل بدهند تردیدی وجود ندارد؛ مردم برای اینکه همراهی خود را با امام معصوم(ع) یا ولی فقیه نشان دهند بیعت میکنند، اما همراهی کلامی با امام و ولی فقیه شرط لازم است نه شرط کافی. بیعت مقتضی همراهی عملی با امام در جهت پیشبرد اهداف حکومت اسلامی است؛ به عبارت دیگر، تکتک مسلمانان در جامعه اسلامی در قبال حکومت اسلامی هم حق دارند و هم تکلیف، حق آنها این است که حکومت برای آنها عدالت برقرار کند و تکلیف آنها این است که با حکومت برای تحقق همین حق در عمل و به جد همراهی کنند. درواقع، امام خمینی مفهوم و ساز و کار بیعت را متناسب با شرایط روز نو کرد. از نظر من، قراردادن جمهوریت در کنار اسلامیت، بازتعریف جایگاه مردم در حکومت اسلامی متناسب با شرایط تازه است؛ یعنی هم رأی و هم مشارکت؛ درست است که رأی علاوه بر جنبة نظارتی، خود نوعی از مشارکت است، مشارکت مردم فراتر از این است؛ یعنی آنها باید با حکومت از نزدیک و در تمامی عرصهها همکاری کنند. حتی اسلام برای نظارت هم سازوکارهای متنوعی دارد که از موضوع بحث ما خارج است. عدهای این پرسش را مطرح میکنند که جمهوریت اصل است یا اسلامیت؟ خوب روشن است که اسلامیت اصل است؛ یعنی جمهوریت برای این است که اسلامیت محقق شود. حتی هم تراز نشان دادن این دو نیز نادرست است. ما نباید در بیان این حقیقت تردید به خودمان راه بدهیم؛ البته منظور من در اینجا کم نشان دادن اهمیت اقبال و همراهی مردم در حکومت اسلامی نیست؛ اصولاً استقرار و بقای حکومت دینی به همراهی مردم وابسته است و همراهی مردم نیز به ایمان و تعهد دینی آنها بستگی دارد. به معنای دقیقتر، اگر در جامعهای مردم به دلیل از دست دادن تعهد دینی به حکومت دینی میلی نشان ندهند، حکومت دینی نمیتواند استمرار یابد؛ زیرا اسلام، بر قلبها حکومت میکند نه بر بدنها و از همینرو یکی از وظایف مهم و همیشگی حکومت اسلامی بالا نگاهداشتن سطح ایمان و تعهد دینی در میان جامعه است.
در بحث گفتمانهای رقیب گفتمان انقلاب اسلامی، به نظر میآید که همچون زمان ظهور دین اسلام که با بودیسم، مسیحیت و زرتشت مواجه بود، گفتمان انقلاب اسلامی نیز در زمان تولد در مقابل سه گفتمان رقیب، یعنی سوسیالیست، لیبرالیسم و صهیونیسم، قرار داشت.
نبوی: به این مسئله اشاره کردم که امام خمینی طاغوت را به دلیل آنکه هم مظهر اختناق بود و هم مظهر وابستگی، نفی میکرد؛ یعنی هم ضد آزادی بود و هم ضد استقلال. رژیم صهیونیستی را هم، چون طاغوت منطقه بود، نفی میکرد. حال همانگونه که فرمودید میتوان از صهیونیسم هم با عنوان گفتمان رقیب یاد کرد که امام در کنار نفی طاغوت، از نفی این رژیم نامشروع و نیز رژیم استکباری امریکا غافل نبودند.
جهانبزرگی: گفتمان انقلاب اسلامی، در داخل ایران، با سه گفتمان سلطنتطلبی (چه سلطنت مشروطه چه سلطنت مطلقه) کمونیستی و لیبرالیستی مواجه بود. اصول عقاید گفتمان لیبرالیستی یعنی اومانیسم، عقلانیت عرفی، عقلگرایی، نسبیبودن اصول اخلاقی، سکولاریسم یا جدایی سیاست از دین ماوراءالطبیعی، لذتگرایی و سودگرایی که مسلماً هیچکدام از آنها با گفتمان انقلاب اسلامی سازگاری نداشت. کمونیستها معتقد بودند که خدایی در جهان خلقت وجود ندارد، مالکیت خصوصی بسیار منفور و فسادآور است و باید در جامعه از بین برود، دولت حاصل ستم طبقاتی است که در پرتو مالکیت خصوصی بهوجود آمده است؛ بنابراین زمانی که مالکیت خصوصی از بین برود، دولت هم کنار میرود، دورههای تاریخی براساس یک دترمینیسم تاریخی بهوجود آمده که ماتریالیسم دیالکتیک بر آن تأثیر بسیاری گذاشته؛ بدین صورت که ماده سبب شده است دورة بردهداری به دورة فئودالیته، دورة فئودالیته به دورة سرمایهداری، و دورة سرمایهداری به دورة سوسیالیستی تبدیل شود و با نابودی مالکیت خصوصی در دورة سوسیالیستی، دولت نیز از بین میرود. در پایان دورة سوسیالیستی که دولت از بین رفت جامعه به دوران کمونیستی وارد میشود. اینها اصول اساسی گفتمان کمونیستی است که با گفتمان انقلاب اسلامی بههیچوجه سازگار نیست. در گفتمان سلطنتطلبی نیز عدهای همچون نهضت آزادیها معتقد بودند که شاه بماند و سلطنت کند نه حکومت و آنهایی که طرفدار سلطنت مطلقه بودند میگفتند که پادشاهی باید در جامعة ایران برقرار باشد و چون شاه خلیفة خدا در زمین محسوب میشود، در بین افراد سلطنت به صورت موروثی منتقل بشود. از نظر آنها شاه میتوانست در همة شئونات افراد جامعه مداخله کند. در این گفتمان قانونگذاری به جای خداوند به دست شاه بود؛ از همین رو گفتمان فوق نیز با گفتمان انقلاب اسلامی سازگاری نداشت. گفتمان انقلاب اسلامی، همانگونه که عرض کردم، دو رکن اساسی داشت: یکی جدی گرفتن خدا در جامعه و نیز قانونگذاری؛ یعنی اجرا و حاکم شدن قانون خدا در جامعه و دیگری حکومت مردم و مشارکت، آزادی و تساوی آنها. این دو رکن اصلی، گفتمان انقلاب اسلامی را از گفتمانهای دیگر جدا میکند.
غلامی: بنده با گفتمان نامیدن صهیونیسم و طرح آن در کنار سوسیالیسم و لیبرالیسم موافق نیستم و بنا به تعریفی که از گفتمان در اول عرایضم بیان کردم، آن را محل تأمل میدانم. علاوه بر این، معتقدم سوسیالیسم و لیبرالیسم هر دو از بطن مدرنیسم متولد شدهاند، اما در جای مشخصی از هم جدا شدند. بااینحال امکان ورود به این بحث در اینجا نیست. دربارة پرسش شما باید گفت که به نظر میرسد امام خمینی درست برخلاف جریان شدید و پرتلاطم آب شنا کرد. در حقیقت پیروزی انقلاب اسلامی بیشتر اندیشمندان سیاسی و جامعهشناسان مشهور دنیا را غافلگیر کرد. در زمانی که اندیشة مدرنیسم با قدرت تمام در دنیا، حتی دنیای اسلام، یکهتازی میکرد و دین، آن هم دین سیاسی، در حاشیة محض قرار گرفته بود، انقلابی در ایران به پیروزی رسید که اثر آن برای مدرنیسم سهمگین بود. بنابراین بدون اغراق، غرب در بهمن 1357 دچار ایست مغزی شد و تا مدتها حتی از درک حداقلی رویداد انقلاب اسلامی در ایران عاجز بود؛ البته غرب هنوز هم درک درستی از انقلاب اسلامی ندارد. درواقع، تا زمانی که عینک مدرنیسم را بر چشم دارد نمیتواند این انقلاب معنوی را درک کند و در محاسبات خود دائماً اشتباه میکند. از طرف دیگر، ایران در دوران رژیم منحوس پهلوی اسیر رژیم سرسپرده و غربگرا بود که از هر جهت آن را حمایت میکردند و کسی فکر نمیکرد در چنین کشوری که حیاط خلوت غرب در خاورمیانه بود انقلابی از نوع اسلامی با رهبری مرجعی دینی پیروز شود که بسیاری از قواعد انقلابهای دنیا با آن منطبق باشد. شما فکر میکنید دلیل این همه دشمنی غرب با جمهوری اسلامی چیست؟ به این دلیل است که انقلاب اسلامی به صورت پدیدهای زنده و پویا، موجودیت غرب و نظام سکولاریستی و استکباری آن را زیر سؤال برده است و پیروزی غرب بر جمهوری اسلامی، حکم مرگ و زندگی را دارد؛ ازهمینرو جنگ فرهنگی همهجانبهای که غرب با به میدان آوردن همه امکانات خود در دو دهة اخیر علیه ما آغاز نموده و در سالهای اخیر افزایش محسوسی پیدا کرده، عکسالعمل و حرکتی منفعلانه در برابر هجمة فرهنگی عظیمی است که انقلاب اسلامی به غرب کرده است.
اساساً از اولین دوران خیزش سیاسی روحانیت شیعه، یعنی در زمان جنبش تنباکو و حتی قبل از آن جنگهای ایران با روسیه، بیشترین مواجهة دین تشیع با مسائل خارجی است. به نظر من گفتمان انقلاب اسلامی بیشتر مبارزه با گفتمان خارج از محدوده ملّی است و حتی مواجهة امامخمینی با نظام شاهنشاهی و سلطنت به دلیل ارتباط آن با گفتمان صهیونیسم و لیبرالیسم است. چون رژیم پهلوی در بلوک شرق جایی نداشت، امام(ره) هم قبل از انقلاب با بلوک شرق درگیری زیادی نداشتند و حتی گرایشهای چپی در برههای از انقلاب شرکت کردند؛ بنابراین میتوان گفت که گفتمان انقلاب اسلامی پیش از هر چیزی در تعارض با صهیونیسم و لیبرالیسم شکل گرفت و گفتمان سلطنتطلبی در ذیل همان قرار داشت؛ گفتمان کمونیستی هم هیچگاه نتوانست در ایران گفتمان غالب باشد و از سالها قبل از انقلاب پس خورده بود. نظر شما دراینباره چیست؟
نبوی: امام خمینی در آن زمان خطر اصلی را در نظام سرمایهداری جهانی میدانست؛ بااینحال بحث نه شرقی نه غربی در گفتمان ایشان مطرح بود؛ یعنی امام(ره) نظر خوبی نسبت به سوسیالیسم نداشتند و ازهمینرو بلافاصله پس از پیروزی انقلاب اسلامی مرزبندیهایی هم بین این گفتمان و گفتمان انقلاب ایجاد شد. اصولاً انقلاب اسلامی، دیگریِ سکولاریسم بود؛ یعنی آنچه در جهان حاکم بود، چه در دیدگاه سوسیالیستی و چه در دیدگاه لیبرالیسم؛ زیرا دیدگاه تمام این گفتمانها بر جدایی دین از حکومت و حضور نداشتن آن در عرصة اجتماعی بود و اصولاً آنها اعتقاد داشتند که زمان دین گذشته است. در نظریههای انقلاب نیز به صورت قاطع میگفتند که دیگر انقلابی در جهان براساس دین روی نخواهد داد؛ چون انقلاب پدیدهای مدرن است و دین مربوط به تاریخ. پیروزی انقلاب اسلامی به ابطال این نظریهها منجر شد و بسیاری از نظریهپردازان در نظریههایشان تجدیدنظر کردند. بر این اساس تضاد اصلی گفتمان انقلاب اسلامی با گفتمان مدرنیته و بهویژه سکولاریسم حاکم بر آن است.
با نظر شما موافقم که گفتمان انقلاب اسلامی جهانی است و به مرزهای ایران محدود نیست. گفتمانهای رقیب گفتمان انقلاب اسلامی در داخل نیز نمایندة گفتمانهای جهانی بودند؛ به طور مثال گرایش چپ در داخل به نوعی نمایندة بلوک شرق و وابسته به آن بود. پیروان گفتمان مدرنیته و دموکراسی لیبرال حتی آنان که ظاهر اسلامی داشتند، اما به این گفتمان اعتقاد لیبرال داشتند هم نمایندة بلوک غرب بودند؛ ازهمینرو هر دوی این جریانها از انقلاب اسلامی جدا شدند.
غلامی: انقلاب اسلامی موجودیت تفکری را به خطر انداخت که غرب کانون آن است اما از نظر فکری نه جغرافیایی. اگر بخواهم یک مخرج مشترک از ایسمهای گوناگون در دنیای معاصر به شما ارائه کنم، سکولاریسم بهترین انتخاب است. سکولاریسم معنای وسیعی دارد و موضوع جدایی دین از سیاست فقط یکی از ابعاد آن است که در کشور ما با طرح بحث سکولاریسم سریع به ذهن افراد خطور میکند. اما خود جدایی دین از سیاست در ذیل مفهومی کلیتر قرار میگیرد و آن مفهوم این جهانی است. اگر در ایسمهای معاصر بلوک شرق و غرب دقت کنید، در همة آنها مفهوم اینجهانی با ادبیات گوناگون به چشم میخورد. بنابراین هم گفتمان تلقی کردن و هم در عرض هم دانستن گفتمانهای بیانشده در پرسش جای تأمل دارد. از این منظر، این سخن دربارة اینکه امام(ره) در زمان شکلگیری انقلاب با بلوک شرق و به اصطلاح چپیها مشکل فکری چندانی نداشت پذیرفته نیست؛ هرچند نمیشود انکار کرد که در بین اهداف چپیها و مذهبیها در انقلاب به ظاهر اشتراکاتی نیز وجود داشت. دربارة گفتمان سلطنتطلبی، من قبول دارم که این گفتمان به طور خاص در دوران رژیم پهلوی در حوزة تفکر غربی قرار داشت و از اینرو هجمة امام خمینی به آن، به طور طبیعی هجمه به غرب تلقی میگردید، اما برای هجمة امام(ره) به غرب نمیتوان صرفاً به جنبة بومی اکتفا کرد. به گمان من، اندیشه امام نه فقط دنبالة تفکر غرب در ایران، بلکه با رویکردی فراملّی، قلب یا به عبارت واضحتر کانون مرکزی تفکر غربی را نشانه گرفت؛ به همین دلیل آرمانهای انقلاب اسلامی خیلی زود توانست در دنیای اسلام و سایر ملل تأثیرات گفتمانی داشته باشد.
در حال حاضر گفتمانهای رقیب در چه مرحلهای هستند و چه تناسبی با انقلاب دارند؟ گفتمان سوسیالیسم، همانگونه که سالها پیش امامخمینی(ره) پیشبینی نمود، به موزة سیاسی سپرده شد. آیا گفتمان لیبرالیسم در دورة افول خود قرار دارد یا در میانة دورة تاریخی خود است؟ گفتمان صهیونیسم، که مدعی است دارد به دورة تکامل خود میرسد و مرحله به مرحله به پایان تاریخ مطرحشده در اندیشههای صهیونیستی نزدیک میشود، در چه وضعی به سر میبرد؟
جهانبزرگی: با این دیدگاه مخالفم که صهیونیسم گفتمانی جدی در برابر گفتمان انقلاب اسلامی است؛ زیرا گفتمانی عقبافتاده، ناسیونالیستی و مربوط به سرزمین و قومی خاص است که مردم جهان آن را نمیپذیرند؛ مگر آنکه در قالبهای دیگری قرار بگیرد که بتواند مشکلی برای جامعة ما ایجاد کند؛ مثلاً صهیونیسم مسیحی را در برابر گفتمان انقلاب اسلامی قرار دهند که در آن صورت هم در جهان تشیع جایگاهی پیدا نخواهد کرد؛ هرچند ممکن است از نظر سیاسی در سطح جهان برای ایران مشکلی ایجاد کند؛ ازهمینرو، صهیونیسم مسیحی رقیب جدی در برابر گفتمان انقلاب اسلامی محسوب نمیشود. درحالحاضر تنها گفتمان رقیب انقلاب اسلامی، لیبرالیسم است؛ چون دورة سوسیالیسم به پایان رسیده است و حداقل در قرن بیستویکم دیگر بعید است که سوسیالیسم بتواند سر بلند کند. معتقدم که ممکن است در قرن بیستودوم چنین اتفاقی بیفتد و دوباره عدهای به سوسیالیسم گرایش پیدا کنند و به نوعی دیگر سوسیالیسم زنده شود، اما در قرن بیستویکم وقوع این مسئله بعید است. گفتمان سلطنتطلبی نیز در داخل ایران یا در سطح جهان نمیتواند با گفتمان انقلاب اسلامیمقابله کند. حتی مردم افغانستان، که نسبت به مردم ایران تاحدی عقب نگه داشته شدهاند و از نظر سیاسی ــ اجتماعی با آنها بسیار تفاوت دارند، بعد از حضور نیروهای امریکایی در آنجا و تلاششان برای حاکم کردن گفتمان سلطنتی، به مخالفت با آن برخاستند. پس به طریق اولی گفتمان سلطنتی در داخل ایران در مقابل گفتمان انقلاب اسلامی جایگاهی نخواهد داشت؛ بنابراین دموکراسی لیبرال باقی میماند که امروز متأسفانه رقبای گفتمان انقلاب اسلامی، با فریبکاری از آن با عنوان دموکراسی یاد میکنند و نوع این دموکراسی را، که لیبرالیستی است، بیان نمیکنند. آنها میگویند که ما میخواهیم در ایران دموکراسی ایجاد کنیم؛ حال آنکه طی تاریخ بشریت دموکراسی محض در هیچ کجای کرة زمین تحقق خارجی پیدا نکرده است و همة دموکراسیها با تکیه به یک مکتب یا دین ایجاد شدهاند. همانگونه که حزب توده در سال 1320 نام خود را حزب کمونیست نگذاشت و برای فریب مردم ایران در اولین بند مرامنامه و اساسنامة خود گفت که حزب توده به خدا اعتقاد دارد؛ درحالیکه اعتقاد نداشت، امروز احزاب و گروههایی هستند که مردم را به دموکراسی فرا میخوانند، اما برای فریب آنها نمیگویند که این دموکراسی از نوع لیبرال است! امروز گفتمان لیبرالیسم تنها رقیب گفتمان انقلاب اسلامی است که انسانگرایی را جانشین خداگرایی و نسبیت اخلاق را جانشین اصول اخلاقی ثابت در شریعت میکند. زمانی همین غربیها گفتند که مالکیت خصوصی ظالمانه است و در عرض صد سال شصت میلیون نفر آدم را کشتند برای اینکه بگویند باید حکومت و مالکیت خصوصی از بین برود، اما موفق نشدند. امروز امریکاییها، در جایگاه نمایندههای لیبرالدموکراسی در سطح جهان میلیونها آدم میکشند (در عراق فقط یکمیلیون نفر و در افغانستان حداقل حدود پانصدهزار نفر بهدست امریکاییها کشته شدهاند) برای اینکه گفتمان لیبرالیسم را حاکم کنند؛ البته برای فریب مردم، نمیگویند میخواهیم دین شما را بگیریم و مکتب لیبرالیسم را جانشینش کنیم، بلکه میگویند باید آزادی مذاهب برقرار شود. به نظر بنده این نوعی فریبکاری است؛ زیرا آنها میکوشند لیبرالیسم را، که دینِ ساختة دست خودشان است، با تانک و مسلسل در کل جهان نشر دهند. نماد این دین هم برای مردها کروات است و برای زنها برهنه شدن. اگر در جامعهای این دو نماد بهوجود آمد، آنها میگویند مردم به سمت لیبرالیسم حرکت میکنند. این تفکر که هیچ اصل اخلاقی ثابتی وجود ندارد نیز یکی از عقاید لیبرالیسم است. آنها میگویند هر لذتی خوب است و هر رنجی بد؛ بنابراین اصول اخلاقی مانند اعدام کردن چون رنجآور است، بد است. در سودگرایی نیز از نظر آنها هر آنچه سودآور باشد، قابلیت خریدوفروش دارد؛ درحالیکه در اسلام این مسئله پذیرفتنی نیست و نسبیت اخلاق، لذتگرایی و سودگرایی بههیچوجه با گفتمان انقلاب اسلامیسازگاری ندارد. آنهایی که میخواهند دموکراسی لیبرال را جانشین گفتمان انقلاب اسلامیکنند باید بدانند که اگر فریبکاری خود را کنار گذارند، ملّت ایران هیچگاه گفتمان آنها را نخواهد پذیرفت.
غلامی: به اعتقاد من، تفکر غربی و به دنبال آن، گفتمان لیبرالیسم، لااقل سه دهه است که دچار مرگ مغزی شده است، اما غربیها از جسم از کارافتادة آن دست برنمیدارند و میخواهند با بزک کردن آن به دنیا وانمود کنند که این گفتمان هنوز زنده و تأثیرگذار است. در این جهت، عدهای تصور میکنند که دوران پستمدرنیسم آغازی دوباره است، اما من به دلایلی محکم معتقدم که مغز و جوهرة پستمدرنیسم با مدرنیسم، که لیبرالیسم در دل آن معنا پیدا میکند، تفاوتی ندارد و تلاش پستمدرنیستها حفظ گوهرة مدرنیسم است؛ هرچند در ظاهر با آن میستیزند. اصولاً اینجهانی شدن سقف نقطة پایان معلومی دارد و گفتمان اینجهانی غرب، که گفتمانی کاملاً مادی است، سالهاست که به نقطة پایان خود رسیده است. این در حالی است که گفتمان رقیب، یعنی گفتمان اسلامی، سقف و نقطة پایان ندارد و هر میزان پیش برود باز فضای باز و عظیمی را در مقابل خود خواهد دید. البته گفتمان اسلامی، صرفاً گفتمانی آخرتگرا نیست، بلکه برای دنیای انسانها نیز برنامة کلی دارد؛ با این تفاوت که دنیای ترسیمشده از سوی اسلام نیز دنیایی سقفدار نیست و هیچگاه به آخر خط نمیرسد. در وضع کنونی جبهة انقلاب در حال جنگ نرم با غرب است، اما انگیزة غرب برای شدت بخشیدن به این جنگ، از سر قدرتمندی نیست، بلکه از سر ضعف است. آنها میخواهند با فشار آوردن بر انقلاب اسلامی، برای خود بهاصطلاح وقت اضافه بخرند و به خاک سپردن جنازة لیبرالیسم را همچنان به تأخیر بیندازند و حتی اگر بتوانند، برای این منظور، وارد جنگ سخت هم میشوند، اما خیلی روشن است که ورود غرب به جنگ نظامی در عراق، افغانستان، لبنان و یمن ریسکی بزرگ است که معمولاً در هنگام ضعف رخ میدهد. ما میتوانیم نه صرفاً براساس تحلیلی انتزاعی، بلکه بر مبنای مجموعه واقعیتهایی که در اختیار داریم پیشبینی کنیم که غرب در دهة آینده با به همریختگی و آشفتگی شدیدی در عرصههای گوناگون روبهرو میشود که مثل زلزلهای هشت ریشتری غرب را تکان خواهد داد و رهبران آن نخواهند توانست این آشفتگی را کنترل کنند. این موضوع را خود غربیها هم پیشبینی کردهاند، اما میکوشند به مردم خود چنین القا کنند که عامل این به همریختگی بیرونی است، درحالیکه از نظر ما عامل آن خود غرب و گسلهایی است که خود غرب ایجاد کرده و هماکنون بهشدّت فعال شده است.
جناب جهان بزرگی، به نظرشما گفتمان لیبرالیسم رقیب اصلی گفتمان انقلاب اسلامیاست. عدهای معتقدند این گفتمان بر دنیای کنونی مسلط شده، بلوک شرق را درنوردیده است و حتی بعضی از کشورهای همسو با ایران، مانند سوریه، لبنان و عراق، به نوعی متأثر از لیبرالیسماند؛ درحالیکه گفتمان انقلاب اسلامی هنوز در ابتدای راه است. نظر شما دراینباره چیست؟
جهان بزرگی: پیامبر بزرگوار اسلام در شهر مدینه با حدود دههزار نفر جمعیت امر گسترش اسلام و مبارزه با مخالفان آن را آغاز کردند، اما امروز در سطح جهان، اسلام بر فکر یکونیم میلیارد نفر از انسانها حاکمیت دارد. انقلاب اسلامی هم، اگرچه از منطقة کوچکی از جهان کار خود را آغاز کرده است، به تدریج خواهد توانست سیطرة جهان لیبرالیسم را مخدوش کند. نظام برآمده از انقلاب اسلامی هرچند هشت سال گرفتار جنگ تحمیلی با نظام بعثی حاکم بر عراق و استکبار جهانی حامی آن بود، طی مدت سی سال گذشته به فراسوی مرزهای ایران گسترش یافته، پرچم انقلاب اسلامی را در لبنان به اهتزاز درآورده و اسرائیلیهایی را که در سالهای 1980-1979.م بیروت را به تصرف خودشان درآورده بودند، به آن طرف مرزها راند؛ درواقع این رژیم غاصب از گروه حزبالله، که متأثر از گفتمان انقلاب اسلامی است، شکست خورد. این گفتمان در فلسطین ـ و درواقع شهر غزه ـ نیز در برابر رژیم صهیونیستی تا دندان مسلح با پشتوانة پنج کشور بزرگ صاحب حق وتو، ایستادگی میکند. اگر خیانت آن قسمت از فلسطینیهای کرانة باختری که حاکمیتی را در آنجا ایجاد کردهاند نبود، انقلاب اسلامی اکنون سراسر سرزمین فلسطین را فرا گرفته بود. مقاومتی که در افغانستان و امریکایلاتین در برابر استکبار وجود دارد هم در پرتو انقلاب اسلامی است؛ بنابراین اگرچه امریکاییها میخواهند دین لیبرالیستی خود را با تانک و موشک بر سراسر جهان حاکم کنند، این مسئله انشاءالله در پرتو انقلاب اسلامی در آینده از بین خواهد رفت؛ البته برای تحقق این هدف لازم است ابتدا مردم ما به کسانی که میخواهند در داخل ایران لیبرالیسم را حاکم کنند، نه بگویند، و آنها را به حاشیه برانند و تضعیف کنند؛ پس از آن است که میتوان گفتمان انقلاب اسلامی را، علاوه بر خاورمیانه، در سراسر جهان گسترش داد؛ البته این کار زمانبر است. گفتمان لیبرالیسم طی دویست سال موفق شده است به وضع کنونیاش در جهان دست یابد؛ ازاینرو به گفتمان انقلاب اسلامی هم باید زمان داد تا بتواند این گفتمان رقیب را کنار زند.
غلامی: باید توجه کرد که رواج پیدا کردن باطل به معنای قوی بودن آن و ضعیف بودن حق نیست. اهل باطل در پیشبرد باطل خود از راهی استفاده میکنند، ولی اهل حق برای گسترش حق، اجازه ندارند از هر راه و روشی استفاده کنند. یکی از رموز اصلی سیطرة مادی پیدا کردن غربیها بر بخش بزرگی از جهان در قرون اخیر، ظلم نهادینهشده در راه و روش غربیهاست. مسیری که در صدر اسلام معاویه در آن به راحتی حرکت میکرد، ولی علی(ع) هرگز حاضر نبود به آن وارد شود. غربیها در قرون اخیر با قدرت تبلیغاتیشان همواره تلاش کردهاند تا اجازه ندهند مردم دنیا از ظلمیکه به آنها روا داشته شده است درک عمیقی پیدا کنند. امروز هم برخی از جوانهای ما، بدون آنکه بفهمند غرب چه کلاه بزرگی سر انسانها میگذارد، به اسم پیشرفت، رفاه و آزادی، خودشان را داوطلبانه در اختیار غربیها قرار میدهند؛ برای مثال، آیا حقیقتاً زن در دنیای غرب شخصیتی پیشرفته است؟ آیا استفادة ابزاری از جسم زن و تبدیل کردن آن به کالایی لوکس و خریدوفروش شدنی به منزلت پیدا کردن زن در دنیا منجر شده است؟ آیا انسان غربی امروز واقعاً در رفاه و آسایش قرار دارد؟ پس دلیل گسترش و عمومی شدن پژمردگی، یأس و ناامیدی در میان انسانهای بهاصطلاح مُدرن چیست؟ من میخواهم با مفروض آن عدهای که شما در پرسشتان به آنها اشاره کردهاید مخالفت کنم. این مفروض نادرست است. در دنیای اسلام، چه کسی میتواند از غلبة لیبرالیسم صحبت کند؟ آیا دولتهای کشورهای مسلمان و طبقة خاصی از آن جوامع که از اقبال ظهور جهانی بهرهمندند نمایندة همة مردم مسلمان جهاناند؟ جالب است که اکثر این دولتها دیکتاتورند و مردم در انتخاب آنها مشارکتی نداشتهاند. من با اطمینان عرض میکنم که انتخاب اکثر مردم مسلمان در کشورهای اسلامی حاکمیت گفتمان اسلامی است؛ آن هم نه اسلام امریکایی، بلکه اسلام ناب محمدی(ص). بسیاری از نظرسنجیها سخن من را تأیید میکنند. اینکه در پیمایشهای سالهای اخیر همواره جناب سید حسن نصرالله محبوبترین شخصیت جهان عرب معرفی شده واقعیتی است که باید جبهة انقلاب اسلامی را به خودباوری رهنمون سازد.
نبوی: ابتدا بجاست به این نکته اشاره کنم که صهیونیسم را گفتمانی جدا از گفتمان دموکراسی لیبرال بهشمار نمیآورند، بلکه زیرمجموعة همان گفتمان مدرنیته و دموکراسی لیبرال قرار میگیرد. این مسئله سابقهای تاریخی دارد که از نقد سنّت آغاز، و به نفی سنّت و پروتستانسیم منتهی شد. از دل این پروتستانیسم هم دموکراسی لیبرال، لیبرالیسم و سکولاریسم سر بر آورد؛ بنابراین مسیحیت و صهیونیسم همگی در درون گفتمان مدرنیته و لیبرالیسم مطرح میشود. این گفتمان هنوز رونق دارد، و رقیب جدی گفتمان انقلاب اسلامی است و هر دو گفتمان در حال زورآزمایی با هم هستند، اما در کل طی سه دهة گذشته پیشرویها بیشتر مربوط به انقلاب اسلامی بوده است. طی این مدت حتی فوکویاما که گفته بود چیزی به پایان تاریخ باقی نمانده است، در این گفتة خود تجدیدنظر کرد. پایان تاریخ از نظر او به معنای حاکم شدن دموکراسی لیبرال بر سراسر جهان بود آن هم نه فقط از نظر اقتصادی و سیاسی، بلکه از نظر فرهنگی؛ یعنی همة مردم جهان امریکایی شوند و مطابق آن فرهنگ زندگی کنند. دلیل تجدیدنظر فوکویاما در این بود که نه تنها دموکراسی لیبرال، دین جهانی نشد، بلکه جهان اسلام یکپارچه شد و امریکاییها برای این به عراق حمله کردند که جمهوری متناسب با فکر خودشان ایجاد کنند، اما یک دفعه چشمشان را باز کردند و دیدند که جمهوری اسلامی در آنجا تشکیل شده است متکی به اکثریت شیعه. در افغانستان نیز با چنین وضعی روبهرو شدند. در لبنان، جماعتی به نام حزبالله وحدت ملّی را نمایندگی و از آن دفاع میکنند. در افریقا نیز اکنون دیگر اثری از بحث دموکراسی لیبرال نیست. کشورهای امریکای لاتین نیز یکی پس از دیگری از زیر سلطة امریکا خارج میشوند و با ایران روابط دوستانه برقرار میکنند. حتی در کشور ترکیه، که حکومت آن رسماً لائیک است، اسلامگرایی در حال گسترش است. اینها همه از پیشروی گفتمان انقلاب اسلامی حکایت میکند همانقدر که گفتمان انقلاب اسلامی پیشرفت پیدا کرده، تسلط گفتمان دموکراسی لیبرال کاهش یافته و با تنگناهای جدی روبهرو گردیده؛ به گونهای که در حال حاضر حتی به ضد خودش تبدیل شده است؛ زیرا استفاده از دموکراسی در کشورهای اسلامیسبب شده است که اسلامگراها در رأس حکومت قرار گیرند؛ ازهمینرو متفکران گفتمان لیبرالیسم، انقلابهای رنگی را علیه اصلیترین ارزش گفتمان خود، یعنی دموکراسی، مطرح کردند؛ یعنی علیه اسلامگراهایی که با رأی مردم بر سر کار میآیند کودتا میکنند؛ چون حضور آنها در قدرت با منافع غربی سازگار نیست. این مسئله نشان میدهد که گفتمان لیبرالیسم از نظر ارزشی کاملاً صحنه را به انقلاب اسلامی باخته؛ زیرا علیه مهمترین ارزش محوری خود، یعنی دموکراسی، کودتا کرده است. اگرچه نمایندة این گفتمان، یعنی امریکا، از نظر اقتصادی و نظامی هنوز سلطه دارد، اما از میزان آن کاسته شده است؛ زیرا تا پیش از این اگر ناو امریکا به جایی حرکت میکرد، حکومت ساقط میشد، اما امروز با وجود لشکرکشی به افغانستان و عراق با مشکلات بسیاری مواجه است. اینها همگی افول گفتمان مدرنیته و پیشرفت گفتمان انقلاب اسلامی را نشان میدهد.
بعضی از نظریهپردازان لیبرالیسم معتقدند مکتب لیبرالیسم در چهارصد سالی که بر نیمکرة غربی مسلط شده با بحرانهای مختلفی، از جمله ظهور پدیدة نازیسم و سوسیالیسم مواجه گردیده و تمام این بحرانها باعث پختگی لیبرالیسم شده است. در حال حاضر هم بنیادگرایی بحرانی است که این گفتمان با آن مواجه شده است، اما مانند پدیدههای قبلی سبب میشود لیبرالیسم بازسازی شود؛ همانگونه که در زمان ظهور و قدرتیابی کمونیسم و سوسیالیسم، تحولاتی در گفتمان لیبرالیسم بهوجود آمد که به ناکامی انقلابهای کمونیستی در نیمکرة غربی انجامید. لنین به این موضوع اعتراف کرده و گفته بود که دنیای سرمایهداری با رشوه دادن به طبقة کارگر موفق شد انقلابها را در نطفه خفه کند. بر این اساس عدهای معتقدند که هماکنون غرب در مقابل بنیادگرایی (آنها گفتمان انقلاب اسلامی را در این قالب تعریف میکنند) همان مسیر سابق را طی میکند و با اخذ بعضی از پیامهای انقلاب اسلامی، خود را با آن هماهنگ میکند. به خاطر همین است که امریکای زمان اوباما یا حتی زمان جرج بوش پسر، با امریکای زمان رونالد ریگان تفاوت دارد. در حال حاضر گفتمان دینی وارد سیاست شده است و کشیشها وارد کاخ سفید شدهاند. شما این مطلب را صحیح میدانید؟
جهانبزرگی: انقلاب اسلامی یکی از مصادیق انقلابهای عدالتخواهانه است. این انقلاب عدالتخواهانه در برابر مکتبی قرار گرفته که پرچم جهانیشدن اما درواقع جهانیسازی را بلند کرده است. درونمایة آن مکتب، یعنی لیبرالیسم، سرمایهداری، استثمار و استعمار است ولی واقعیت امر جهانیسازی است. برای مقابله با این گفتمان، انقلاب اسلامی باید گفتمان عدالتخواهی را نشر دهد تا بتواند علاوه بر کشورهای اسلامی، در کشورهای غیراسلامی نیز گسترش یابد و سلطة گفتمان لیبرالیسم را مخدوش کند. در این صورت است که گفتمان انقلاب اسلامی میتواند لیبرالیسم را به زبالهدان تاریخ بیندازد و از وضع استکباری و استثماری که امریکاییها میخواهند در جهان بهوجود آورند جلوگیری کند. کشورهای امریکای لاتین درحالحاضر به دنبال یک گفتمان هستند؛ ازاینرو مسئله سوسیالیسم در آنجا مطرح شده است، اما این گفتمان با مالکیت خصوصی که امروز در امریکای لاتین وجود دارد سازگاری ندارد؛ بنابراین اگر گفتمان عدالتخواهانه امام خمینی پایهگذاری شود، این منطقه حتماً به سوی گفتمان امام گرایش خواهد یافت. حتی چین و شوروی سابق (روسیة کنونی) که پس از فروپاشی کمونیسم به دنبال گفتمان جدیدی میگشتند، چون گفتمانی متناسب با وضع مملکت خود نیافتند، درحالحاضر به طرف لیبرالیسم کشیده میشوند؛ ازهمینرو انقلاب اسلامی با نشر گفتمان عدالتخواهانه و نظریهپردازی کردن دربارة آن میتواند گفتمان مناسبی برای این کشورها باشد؛ البته اگر این گفتمان براساس ملاکهای بومی آن کشورها مطرح شود.
نبوی: با این دیدگاه که لیبرالیسم خود را بازسازی کرده و بر این اساس توانسته است دوام بیاورد موافقم. در زمان رویارویی این گفتمان با سوسیالیسم، سرمایهداری بسیاری از ارزشهای سوسیالیسم را گرفت و درونی کرد؛ از جمله ایجاد دولت رفاه و دست زدن به مسائل تأمین اجتماعی. اینگونه بود که در نظریة لیبرالیسم تحولی عظیم روی داد که میتوان از آن با عنوان نئولیبرالیسم یاد کرد که شباهت زیادی با لیبرالیسم اولیه ندارد. درواقع نظریهپردازان گفتمان لیبرالیسم قبل از اینکه به دوران سقوط برسند کوشیدند از عوامل سقوط جلوگیری کنند و به حرکتشان ادامه دهند. با وجود این پدیدههای معارض با گفتمان لیبرالیسم همگی از جنس همان گفتمان بودند؛ یعنی پایة مادیگرایانه داشتند، اما گفتمان انقلاب اسلامی چنین نیست و از این نظر با لیبرالیسم تفاوت ماهوی دارد؛ زیرا لیبرالیسم خدا را نفی، اما انقلاب اسلامی آن را اثبات میکند. گفتمان لیبرالیسم طی چند صد سال کوشید اقتدار دین را بشکند و بگوید که دین برای موزههای تاریخ و گذشته است و در دنیای کنونی و صحنة اجتماعی جایی ندارد؛ بااینحال امروز مسلمانان به مسلمان بودنشان افتخار میکنند و راه نجات را در بازگشت به اسلام سیاسی و گفتمان انقلاب اسلامی میدانند.
چند سال پیش پیتر برگر، یکی از دانشمندان امریکایی، مأمور شد که با گروهی از دانشمندان تحقیقی دربارة رویگردانی مردم کشورهای مختلف از دین انجام دهد و درواقع اثبات کند که سکولاریسم در حال گسترش در جهان است، اما نتیجة تحقیق این گروه عکس ادعای مفروض بود؛ یعنی اعلام کردند که سکولاریسم در حال افول است و حتی در کشورهای مسیحی نوعی تمایل برای بازگشت به دین بهوجود آمده است.
همانگونه که قبلاً هم اشاره کردم، امروز دموکراسی لیبرال با قدرت نظامی، اقتصادی و رسانهای و به اصطلاح دکتر شریعتی با استفاده از زر، زور و تزویر میکوشد تسلط خود بر جهان را حفظ کند، اما در واقعیت خلاف آن در حال اتفاق است و با وجود مزاحمتهای جدی آنها برای گفتمان انقلاب اسلامی، در عمل رویگردانی از سکولاریسم در کشورهای مختلف گسترش مییابد. نیاز به معنویت، که از معنویتزدایی گفتمان لیبرالیسم ناشی گردیده، حتی به پیدایش دینهای ساختگی در غرب منجر شده است؛ بااینحال چنین دینهایی نیازهای معنوی بشر را برطرف نمیکنند.
هر گفتمانی تا آن زمان که در دسترس و معتبر باشد، گفتمانی است در حال رونق، اما در صورت از دست دادن این دو ویژگی در سراشیبی سقوط قرار خواهد گرفت. گفتمان انقلاب اسلامی نشان داده که برطرفکنندة نیازهای روز مردم جهان است؛ زیرا در پی هر نیازی که جامعه احساس میکند گفتمان انقلاب اسلامی خود را بهروز مینماید تا آن نیاز را برطرف کند. بر این اساس گفتمان فوق در دسترس است؛ از سوی دیگر در صحنة سیاست، اجتماع، اقتصاد و فرهنگ راهگشایی میکند و بدین صورت اعتبار خودش را حفظ کرده است. گفتمان انقلاب اسلامی بازتولید میشود؛ یعنی در دورهای با نام انقلاب اسلامی، در دورهای دیگر با نام جمهوری اسلامی، مردمسالاری دینی و اصولگرایی خود را براساس نیازهای جامعه و وضع زمانه بهروز میکند. این در حالی است که اعتبار دموکراسی لیبرال زیر سؤال رفته؛ زیرا به ارزشهای خود، بهویژه رأی اکثریت مردم پایبند نیست. اینها نشاندهندة سقوط گفتمان لیبرالیسم و رونق انقلاب اسلامی است؛ یعنی برخلاف دیدگاه عدهای که معتقدند اسلامگرایی بحرانی در مقابل گفتمان لیبرالیسم است و این گفتمان خود را در برابر چنین بحرانی بازسازی میکند، این شواهد از سقوط لیبرالیسم و بازتولید شدن گفتمان انقلاب اسلامی حکایت میکند.
غلامی: بنده معتقدم گرایش به مذهب در امریکا قوی است و رؤسایجمهور نمیتوانند آن را نادیده بگیرند و از همینرو در انتخابات و بعد از آن روی آن خیلی مانور میدهند، اما مفهوم و ساختار مذهب در امریکا با آنچه ما دربارة اسلام میگوییم تفاوت ماهوی دارد. از طرف دیگر، بنیادگرایی، به معنای رایج، که خود غربیها آن را رواج دادهاند، با آنچه ما از آن با عنوان اصولگرایی یاد میکنیم تفاوت دارد. به عبارت دقیقتر، بنیادگرایی اسلامی، که القاعده و سلفیهای متعصب آن را نمایندگی میکنند، با اسلام ناب محمدی(ص)، که امام راحل(ره) آن را معرفی کردند، هیچ نسبتی ندارد؛ ازهمینرو این فرضیه هنوز هم مطرح است که گروههای تروریستی در کشورهای اسلامی، نظیر القاعده، مولود سازمانهای جاسوسی کشورهای غربی هستند تا بتوانند از این طریق چهرة اسلام انقلابی، که کانون آن ایران است، در منظر مردم جهان تخریب کنند و جلوی پیشرفت فکری و فرهنگی آن را بگیرند.
امروز با طرح موضوع جهانیشدن و تأثیرات آن بر ملّتهای مختلف جهان، گفتمان انقلاب اسلامی در برابر آن چه رویکردی اتخاذ کرده است؟
نبوی: یکی از مشکلاتی که نظریة جهانی شدن یا همان جهانیسازی برای گفتمان انقلاب اسلامی ایجاد کرده نظریات مربوط به علوم انسانی است که درواقع پاشنة آشیل این گفتمان محسوب میشود. نظریهپردازان غربی در این زمینه سرمایهگذاری بسیاری کرده و نظریههای سیاسی، مدیریتی، اقتصادی، و... بسیاری عرضه نمودهاند. این در حالی است که نظریهپردازان گفتمان انقلاب اسلامی هنوز در ابتدای راه هستند؛ یعنی فلسفة اسلامی وجود دارد، اما در زمینة فلسفة سیاست و اقتصاد از نوع اسلامی، هنوز نظریهپردازی نشده است. برای برطرف کردن این کمبود لازم است که نخبگان حوزوی و دانشگاه، با هم در این زمینه کار کنند. خوشبختانه با تذکرات مقام معظم رهبری به شورای انقلاب فرهنگی، در این زمینه هستههایی پدید آمده است که انتظار میرود این نقطة ضعف و پاشنة آشیل را به نقطة قوت تبدیل کند.
غلامی: جهانی شدن (Globalization) فرایندی عینی است که دولتهای غربی بر آن تسلط سختافزاری و به دنبال آن نرمافزاری پیدا کردهاند تا بتوانند از آن، طرحی برای پیشبرد اهداف فکری، فرهنگی، اقتصادی و سیاسی خود بسازند؛ بنابراین امروز بسیاری به جای جهانیشدن ترجیح میدهند از تعبیر جهانیسازی استفاده کنند. انقلاب اسلامی از این مسئله که بتواند با بهرهگیری از فناوریهای اطلاعاتی و ارتباطاتیِ فراگیر، مرزهای فیزیکی را از جلوی خود بردارد و پیامش را به عالم بفرستد و قلمرو معنوی خود را گسترش دهد استقبال میکند و به آن به دیدة فرصتی طلایی مینگرد، اما نسبت به اینکه چنین امکانی برای همه به صورت عادلانه وجود داشته باشد اصلاً خوشبین نیست. در جریان دهمین انتخابات ریاستجمهوری، همه مشاهده کردیم که غربیها برخلاف ضوابط بینالمللی، با مختل کردن ارسال فرکانس توسط ماهوارهای که سازمان صداوسیمای ایران برای انتقال برنامههای خودش به بعضی از نقاط کشور اجاره کرده بود از انجام شدن صحیح برنامة این سازمان در ایام انتخابات جلوگیری کردند و این یکی از صدها شواهد ملموس برای خوشبین نبودن نسبت به این مسئله است. البته تسلط سخت افزاری غرب بر فرایند جهانیشدن نمیتواند در درازمدت استمرار داشته باشد؛ زیرا بالاخره دیر یا زود کشورهایی مانند ایران به فناوریهای برتر دست خواهند یافت. درحالحاضر تهدیدات جهانیشدن، به معنای مصطلح، برای انقلاب اسلامی از فرصتهای آن بیشتر است؛ زیرا جهانیشدن در وضعیت ناعادلانة موجود در عمل بستر لازم برای گسترش و مؤثر واقع شدن جنگ نرم علیه جمهوری اسلامی ایران را فراهم کرده است. البته من معتقدم هر میزان در کشور ما بر روی ترویج دین، فرهنگ و اندیشة دینی و تقویت گرایشهای اسلامی مردم سرمایهگذاری شود، امکان خنثیسازی تهدیدهای جهانیشدن و حتی تبدیل کردن آنها به فرصت بیشتر میشود.
دربارة پایان تاریخ، گفتمان انقلاب اسلامی بحث مهدویت را مطرح میکند. این در حالی است که گفتمانهای رقیب قبلی و فعلی هم به نوعی این مسئله را مطرح کردهاند؛ برای مثال کمونیسم، اگرچه به شخص خاصی در جایگاه نجاتدهنده اشاره نمیکرد، مرحلهای نهایی برای پایان تاریخ در نظر داشت که همان جامعة بیطبقه بود. لیبرالیسم هم که در دل مسیحیت رشد کرده است آن را مطرح میکند، صهیونیستها نیز بحث آرماگدون را مطرح میکنند. بر این اساس آیا مهدویت در گفتمان انقلاب اسلامی در تعارض با این منجیگراییهای رقبا قرار دارد یا با آنها هماهنگ است و نوعی نقطة اشتراک بین این گفتمانها محسوب میشود؟
جهان بزرگی: بیشتر مسائلی که امروز با عنوان پایان تاریخ، چه از طرف صهیونیستها و چه صهیونیستهای مسیحی مطرح میشود جنبة سیاسی دارد؛ یعنی همة اینها را قدرتهای بزرگ ساختهاند برای اینکه سیاستهای خود را توجیه کنند. صهیونیستهای امریکا، که گردانندة اصلی صهیونیستهای اسرائیل هستند ــ و اگر آنها پشتوانة اسرائیل نبودند، این رژیم غاصب تا به حال دهها بار از بین رفته بود ــ برای اینکه پایگاهی در قلب جهان اسلام ایجاد کنند، به ایدة مسیحیت صهیونیستی متوسل شدهاند که براساس آن در دورة ظهور حضرت مسیح(ع) در پایان تاریخ، یهودیها بر فلسطین مسلط هستند. با این ایده بود که صهیونیستها عدهای را به دنبال خود کشاندهاند. برای جلب نظر قدرتهای بزرگ به مردم امریکا و اروپا چنین تلقین کردند که اگر منتظر ظهور حضرت مسیح(ع) هستید، باید سلطه یهودیت بر فلسطین را حفظ کنید. این ایده شبیه ایدهای است که صهیونیستها برای جهان تشیع مطرح کردند. آنها براساس این ایده به شیعیان چنین تلقین میکردند که اگر میخواهید حضرت مهدی(عج) ظهور کند، باید در سراسر جهان فساد ایجاد شود، پس بیایید حکومتهای ظالم را حفظ کنید. آنها با طرح چنین ایدهای میکوشیدند انقلاب اسلامی را، که در پی برقراری عدالت در ایران و کشورهای دیگر بود، عامل عقب افتادن ظهور حضرت مهدی(عج) نشان دهند، اما برخلاف این ایده، امام خمینی و پیروان گفتمان انقلاب اسلامی معتقدند تأسیس جمهوری اسلامی زمینهساز ظهور حضرت مهدی(عج) است و با ظهور ایشان حکومت اسلامی در جهان برقرار میشود؛ درواقع حضرت مهدی(عج) انقلاب اسلامی جهانی را ایجاد میکنند و آزادی، استقلال و مشارکت واقعی را برای مردم جهان به ارمغان میآورند. برخلاف این مسئله، امریکاییها به منظور پیشبرد اهدافشان و حفظ سلطة استثماری و استکباریشان نیاز دارند که سربازانشان را برای استقرار در خاورمیانه توجیه کنند؛ ازاینرو چنین میگویند که قرار است فردی در خاورمیانه ظهور بکند، دنیا را در تصرف خودش درآورد و منافع امریکاییها را به خطر اندازد. آنها براساس این ایدة ساختگی خود فیلمهایی نیز میسازند تا مردم خود را توجیه و زمینة استثمار ملّتهای دیگر را فراهم کنند.
نبوی: همانگونه که اشاره کردید، همة ادیان به موعودگرایی اعتقاد دارند، حتی ادیان غیر الهی و به نظر میآید این مسئله برای انسان، امری فطری است؛ درواقع موعودگرایی اعتقادی جهانی محسوب میشود؛ البته مانند بسیاری از ادیان، در این اعتقاد هم انحرافهایی ایجاد شده است؛ نظیر ایدة گسترش ظلم در جهان برای ظهور حضرت مهدی(عج) و خونریزی توسط رژیم اسرائیل در فلسطین برای ظهور مسیح(ع).
انقلاب اسلامی بر دو پایة مهم قرار داشت که عامل پیروزی و تداوم آن است؛ یکی از آنها مکتب عاشورا و نهضت حسینی است که منشأ همة انقلابهای آزادیخواه است؛ زیرا این نهضت از پیروزی خون بر شمشیر حکایت میکند و رمز پیروزی انقلاب اسلامی و مقاومت سی سالة جمهوری اسلامی ایران در مقابل این همه کانونهای قدرت و ثروت است، اما اعتقاد به مهدویت پایة مهم دیگر انقلاب بهشمار میرود که تداومبخش آن است.
غلامی: تردیدی نیست که وعدة ظهور منجی در غالب ادیان و فرق آمده است، اما این لزوماً به معنای آن نیست که بین مهدویت مورد نظر تشیّع و منجیگرایی سایر ادیان و فرق تشابه محتوایی وجود داشته باشد؛ ازهمینرو پیشنهاد میکنم خیلی روی تشابهات میان مهدویت با منجیگرایی در سایر ادیان و فرق تکیه نکنید. در این زمینه باید توجه کرد که اسلام دین جهانی است و همواره به جهانیشدن به معنای خاص خود تمایل دارد. در این بین، مهدویت، یعنی وعدة مسلم الهی به ظهور حضرت ولی عصر(عج) برای مسلط کردن مؤمنان بر کافران بر کل جهان، میتواند همواره برای مؤمنان عالم نیروآفرین و محرک باشد و سختیهای مبارزه با ظلم را برای آنها دلپذیر کند. ما در عصر غیبت در کنار انتظار فرج، صرف نظر از نتیجه، به ادای همة تکالیف خود، اعم از فردی و اجتماعی و تبعیت از ولی فقیه، موظفیم و کوتاهی در این زمینه از کسی پذیرفته نیست، بنابراین تلاش مداوم برای تأسیس حکومت مقتدر اسلامی و نفوذ معنوی در نقاط مختلف جهان چیزی نیست که مسلمانان در دوران غیبت از آن بتوانند غافل شوند، اما اینکه عدهای برای ظهور امام زمان(عج) زمان تعیین کنند و با ادعای ارتباط بیواسطه یا باواسطه با امام عصر(عج) فعالیتهای خود را در این زمینه به بسترسازی برای ظهور امام زمان(عج) نسبت بدهند، در تعالیم اصیل اسلامی جایی ندارد.
زمانی که انقلاب اسلامی به پیروزی رسید، نظامی بر پایة مکتب تشیع در ایران تأسیس شد که برای پایان تاریخ نظریة مهدویت را مطرح میکرد؛ براساس آن به فلسفة انتظار اعتقاد داشت و حکومت خود را زمینهساز انقلاب آن موعود معرفی میکرد. ظهور چنین حکومتی در سیاست بینالملل تحولی ایجاد کرد و باقی مکتبها را به تکاپو انداخت تا با آن مقابله کنند؛ ازاینرو نظریة پایان تاریخ فوکویاما، آرماگدون صهیونیسم و... مطرح شد؛ بنابراین میتوان گفت که درواقع دنیای لیبرالیسم در برابر گفتمان انقلاب اسلامی خود را بازسازی کرد. آیا این مطلب را صحیح میدانید؟
جهانبزرگی: اساس پیدایش ایدة موعودگرایی در گفتمان لیبرالیسم حفظ اسرائیل بود نه مقابله با انقلاب اسلامی. حال ممکن است در پی آن به این نتیجه برسند که از این ایده میتوانند برای مقابله با انقلاب اسلامی هم استفاده کنند، اما برای چنین کاری برنامهریزی نکردهاند؛ چون ایدة موعودگرایی مردم دنیای غرب را به سمت مذهب سوق میدهد و این برخلاف خواستة لیبرالیستهاست. حتی صهیونیستها نیز خیلی تمایل ندارند مردم جهان مسیحی بشوند؛ ازهمینرو مسیحیت صهیونیسم از زمانی بهوجود آمد که دیدند اسرائیل در حال از بین رفتن است و به پشتوانهای نیاز دارد. این پشتوانه هم اعتقاد پیدا کردن مسیحیها به این ایده بود که حضرت مسیح(ع) زمانی ظهور میکند که سرزمین فلسطین تحت سیطرة یهودیها باشد. به علاوه آنها از این ایده نفع حاشیهای دیگری هم میبرند که در برابر ایدة مهدویت گرایی، یک ایدة موعودگرایی را در جهان مسیحیت و یهودیت نشر میدهند.
نبوی: اعتقاد به موعودگرایی ارتباطی با انقلاب اسلامی ندارد. ممکن است در برابر مهدویتگرایی انقلاب اسلامی آنها احساس کنند که بیش از گذشته باید بر این اعتقاد خود تأکید کنند، اما انقلاب اسلامی سبب طرح چنین ایدههایی نشده است. موعودگرایی و مهدویت قبل از انقلاب اسلامی هم وجود داشته است، اما همانگونه که آقای جهانبزرگی فرمودند، گره خوردن منافع امریکا و اسرائیل به هم سبب شده است آنها از این مسئله سوءاستفاده کنند.
غلامی: اصولاً بحث از پایان تاریخ در ادبیات سکولار غربی معنا میدهد و مختص فضایی است که چنین ادبیاتی در آن فراگیر است. همانگونه که قبلاً نیز عرض کردم، پایان تاریخ به غربیها مربوط است و برای ما، یعنی مسلمانانی که خارج از ادبیات و فضای غربی برای خود هویت و تشخّص قائلاند، سخنی بیمعناست. از طرف دیگر، چه کسی گفته است که اندیشة مهدویت از نظر تشیع، نظریهای دربارة پایان تاریخ است؟ تشیع ظهور امام زمان(عج) را پایان تاریخ به مفهومیکه غربیها آن را بیان کرده و در داستانها و فیلمهایشان آن را به شکلی کودکانه به تصویر کشیدهاند نمیداند؛ از نظر تشیع ظهور امام زمان(عج) آغاز است نه یک پایان.
یکی از گزارههای مطرح در گفتمان انقلاب اسلامی، بحث گسست و پیوند نسلهاست؛ به عبارت دیگر عدهای از طرفداران انقلاب اسلامی و نیز منتقدان و مخالفان آن بحث گسست نسلهای سوم و چهارم انقلاب از نسلهای اول و دوم آن و دور شدن از گفتمان انقلاب را مطرح میکنند. آیا شما با این موضوع موافقید؟
جهانبزرگی: اختلاف نسلها واقعیتی است که نمیشود آن را کتمان کرد؛ زیرا نسلهای گذشته معمولاً مشاهداتی داشته و درسهایی آموختهاند که هر چقدر هم برای نسلهای بعدی توضیح دهند، بخشی از نسلهای بعدی نمیتوانند آنها را درک کنند. این موضوع درواقع مصداق این عبارت است که تا چیزی را نبینند و با گوشت و پوست خودشان لمس نکند، هر قدر هم که برای آنها توضیح دهید متقاعد نمیشوند و درک نمیکنند. نسل اوّل انقلاب دوران شاه، حضور مستشاران امریکایی در ایران، فساد گستردة کشور، نظیر برگزاری جشن هنر شیراز، ملکة زیبایی، کاپیتولاسیون و... را درک کرد، اما نسلهای بعدی این مسائل را با چشم خود مشاهده نکردند؛ با این حال نسل دوّم انقلاب در دوران جنگ تحمیلی زورگوییهای امریکا را درک کرد؛ ازهمینرو به مسائل انقلاب اسلامی حساسیتهای بسیاری دارد، اما نسل سوم نه دوران شاه و مشکلات مردم در آن زمان را درک کرد و نه دوران جنگ و پیامدهای استعمار و استکبار جهانی بر ملّت ایران را. همین مسئله بین این نسلها تفاوت دیدگاه ایجاد میکند. برای رفع این تفاوت جامعه باید به نسل جدید بفهماند که دشمن، دشمن است و هیچگاه دوست نخواهد شد. استکبار هیچگاه دوست نخواهد شد، هیچگاه از استعمار و استثمار دست برنخواهد داشت، و هیچوقت منافع ملّتها را بر منافع خودش ترجیح نخواهد داد. در صورت انتقال این درک، نسل جدید هوشیار خواهد شد و خواهد توانست نسل قبلی را درک کند. به همین خاطر است که بُعد جمهوریت در نظامهایی که واقعاً جمهوری هستند و به طرف دموکراسی میروند، زمینهای را فراهم میکند تا نسلها بتوانند با این واقعیتها روبهرو شوند. در پرتو جمهوریت، مردم حق مشارکت دارند و میتوانند اشتباه کنند و آنگاه از اشتباه خود بازگردند. همین مسئله سبب میشود نسلها همدیگر را درک کنند؛ به طور مثال در دورة اصلاحات مردم ما این نکته را درک کردند که ممکن است آنچه با نام اصلاحات بر سر کار آمده است به ضرر آنها باشد؛ بنابراین دوباره به اصول انقلاب بازگشتند و به اعتقاد بنده دورة حکومت اصولگرایی دورة بازگشت مردم به اصول انقلاب است. به این شیوه، یعنی از طریق جمهوریت و آزادی، نسل جدید نسل گذشته را درک کرد و گسست نسلی از بین رفت. بر این اساس آنهایی که معتقدند دموکراسی اسلامی فقط در دورة ابتدایی انقلاب برقرار بود و اکنون جمهوری اسلامی وارد دورة حکومت اسلامی شده است که مردم در آن جایگاهی ندارند، اشتباه میکنند. امام خمینی دموکراسی اسلامی را عین حکومت اسلامی میدانست که سیر تکاملی خود را طی میکند تا به دموکراسی اسلامی صددرصدی تبدیل شود. پس باید به مسئولان و دلسوزان نظام گفت که از مشارکت مردم در جامعه نکاهید تا به گسست نسلی منجر نشود. اجازه دهید نسل جدید حق اشتباه داشته باشد. این فقط در سایة دموکراسی و جمهوریت روی میدهد. شهید مطهری نیز در کتاب انقلاب اسلامی و پیرامون جمهوری اسلامی چنین بیان کرده است که مشارکت مردم مانند آموزش شنا به افراد است. اگر مربی شنا، برای آموزش همواره دستش را در زیر شکم افراد بگیرد، این افراد هیچگاه شنا یاد نمیگیرند. اما اگر دستش را بردارد و آن مبتدی چندبار اشتباه کند و حتی ناراحتی بکشد، سرانجام اشتباه خود را تصحیح میکند و شناگر میشود. حکومت نیز اگر آزادیهای مردم را محدود نکند، این مردم سرانجام از اشتباههای خود درس میگیرند و آن را اصلاح میکنند و گسست نسلی هم بهوجود نمیآید.
نبوی: گسست نسلی در هر نظام و مکتبی ممکن است روی دهد و مسئله بسته به مسئولان نظام و بینش آنهاست؛ زیرا اگر این افراد بینش صحیح داشته باشند، گسست نسلی روی نمیدهد، اما اگر نسل اول انقلاب خود را همیشه مالک نظام و انقلاب بداند، و مسئولیتهای کلیدی را به نسلهای دیگر ندهد، حتماً جامعه به بحران گسست نسلها دچار خواهد شد. این مسئله به دلیل محافظهکاری نسل اول انقلاب است و دیدگاهی که میگوید انقلاب فرزندان خود را میخورد بر همین اساس مطرح شده است؛ یعنی نسل اول آنقدر در صحنه میایستد و حاضر نیست پُستها را واگذار کنند که نسل بعدی علیه آن قیام میکند. اما در انقلاب اسلامی و نظام ولایت فقیه، ولی فقیه، که فردی آگاه به زمان است، با نهضت نرمافزاری و تولید علم و خلاقیت و نوآوری این خلأ را برطرف میکند و گسست نسلی ایجاد نمیشود.
گسست بین نسلها به این دلیل بهوجود میآید که هر نسلی با نسل گذشته تفاوت دارد؛ زیرا هر نسلی برخاسته از زمانة خویش است که با وضع زمانة نسل گذشتة تفاوت دارد؛ بنابراین اگر نسل گذشته خود را بهروز نکند با نسل جدید مرزبندی پیدا میکند؛ زیرا مطالبات نسل جدید از نسل قبلی پیشرفتهتر است، ایدههایش نوتر است، خلاقیتش بیشتر است. در انقلاب اسلامی، عدهای از نسل اول اصرار میکردند که بر ایدههای خود بمانند و خود را با زمانه تطبیق نمیدادند؛ ازهمینرو شکافی در جامعه ایجاد شد. این شکاف در حوزة مشارکت نسل جدید تحصیلکرده در ادارة کشور نیز خود را نشان داد؛ زیرا نسل گذشته مسئولیتهای مهم را در دست داشت و آنها را به نسل جدید واگذار نمیکرد و این مسئله شکاف بین نسلها را افزایش میداد، اما آنچه این مشکل را برطرف کرد، ورود رهبری به عرصه بود. همانگونه که آقای جهانبزرگی فرمودند نسل جدید خواهان تحول بود؛ ازاینرو مسئلة اصلاحات را مطرح کرد، اما این اصلاحات در عمل، به جای اینکه اصلاحات واقعی براساس اصول دین اسلام باشد، به انحراف کشیده شد و به اصلاح در اصل اندیشة انقلاب دست زد و به تفکر سکولاریسم و لیبرالیسم گرایش پیدا کرد، اما ولی فقیه، با شناخت نیاز نسل جدید، این وضع را مدیریت کرد و گفت: اصلاحات آری، اما نه از نوع امریکایی، بلکه اصلاحات واقعی. ایشان آمد انقلاب اسلامی و ولایت فقیه را، که امام(ره) طراحی کرده بود، در قالب مردمسالاری دینی بازتولید نمود. اینجا حضور ولی فقیه آگاه به زمان و کسی که مدام در پی نوآوری است، بسیار نمود مییابد؛ زیرا مقام معظم رهبری با همین ویژگی فاصلة بین نسل اول انقلاب و نسلهای جدید، را پر کرد، و با بازتولید گفتمان انقلاب اسلامی، یعنی طرح گفتمان اصولگرایی و مردمسالاری دینی، نیازهای جوانان را برطرف کرد؛ همانگونه که امام خمینی با جوانها ارتباط برقرار کرد و از طریق آنها انقلاب برپا شد.
همانگونه که پیش از این گفته شد، هر گفتمانی همیشه باید در دسترس و معتبر باشد. اگر گفتمانی بر پایههای قدیمیاش استوار باشد اعتبارش را برای نسل جدید از دست میدهد و دیگر برای آنها در دسترس نیست. به همین دلیل است که مقام معظم رهبری گفتمان انقلاب اسلامی را بازتولید و بهروز مینماید؛ زیرا به این وسیله از گسست نسلی جلوگیری میشود.
غلامی: گُسست نسلی همیشه وجود داشته است اما الان تشدید شده است. علت تشدید شدن آن هم سرعت فزایندة تغییرات در زندگی بشر است. البته این تغییرات لزوماً زیربنایی نیست، اما مثل آسمانخراشها، روبنایی عظیم و پُرهیبت دارد. در حقیقت، آنچه گُسست نسلها را در عصر ما شدت بخشیده نگرش و سبک زندگی تازهای است که در پی ظهور فناوریهای تازه در زندگی انسانها بهوجود میآید و همین نگرش و سبک زندگی به معیار و ملاک تشخّص در جامعه تبدیل میشود. بحثی که ما دربارة گذار نسلی در انقلاب داریم با بحث گُسست نسلها تفاوت ظریفی دارد؛ هرچند میتواند در گذار نسلی منشأ اثر باشد. قرار گرفتن در مرحلة گذار لزوماً به معنای مواجه شدن با گُسست نسلی نیست؛ ضمن اینکه جنس مفاهیمی که باید از یک نسل به نسل دیگر منتقل شود از جنس تفکری عمیق و ریشهدار است که آفت اصلی آن دور شدن از مبدأ تاریخی و تحریف تدریجی آن است نه انتقال آن از نسل موجود به نسل بعد؛ بنابراین در وضعیت کنونی مانع جدی برای انتقال سیرت انقلاب از نسل اول به نسلهای بعدی دیده نمیشود مگر اینکه ما بر اثر مغلوبشدن در جنگ نرمی که علیه نظام به راه افتاده است استحاله شویم و نسلهای بعدی از تداوم انقلاب اسلامی صرف نظر کنند. البته برخلاف تبلیغات ضدانقلابها و در رأس آنها رسانههای غربی، نسلهای جدید به لطف الهی، اگر نگوییم از نسل اول در استمرار انقلاب جلوترند، از آنها در این زمینه عقبتر نیستند؛ از طرف دیگر به قول معروف عدو سبب خیر شده است و هرچه میزان دشمنیهای غرب علیه انقلاب عینیت بیشتری پیدا میکند، انقلاب زندهتر و انگیزة نسلهای جدید برای حفظ و استمرار آن قویتر میشود.