آرشیو

آرشیو شماره ها:
۶۶

چکیده

گرچه شاه مخلوع ایران وارث حکومت ارتش محور پدرش بود و طبیعتا نقش نیروهای نظامی و امنیتی را در پیشبرد امور حکومت به خوبی می دانست، اما علاقه شخصی او به امور نظامی ازیک سو و حمایتهای نظامی امریکا از وی برای مقابله با خطر کمونیسم و ژاندارمی خلیج فارس از سوی دیگر، او را از ارتشی قدرتمند و دستگاه امنیتی پیچیده ای برخوردار ساخت که در خاورمیانه بی نظیر بود.ارتش و سازمان اطلاعات، تکیه گاه شاه برای حکومتی سی وچند ساله بود؛ اما این نقطه اتکاء در مقابل حرکت خروشان مردم به یکباره درهم فروریخت و لذا برای همه تحلیلگران این سوال مطرح شد که چرا شاه با وجود این ماشین نظامی و امنیتی نتوانست در مقابل حرکت انقلاب پایداری کند و سرانجام در کام شکست فرو رفت؟برای ما ایرانیها که این انقلاب را به وجود آورده و به ثمر رساندیم و با شاه و نیروهایش پنجه درافکندیم جواب این سوال روشنتر است تا کسانی که دستی از دور بر آتش داشته اند. حقیقت امر آن است که میان دستگاه نظامی شاه و دستگاه امنیتی او باید تفاوت زیادی قائل شد. هرچند که شعار ارتش شاهنشاهی ایران نیز «خدا، شاه، میهن» بود اما به مجرداین که ارتش احساس نمود شاه این میهن با خدای آن در ستیز افتاده و میهن نیز او را به شاهی قبول ندارد، پایبندی اش به حفظ آن تاج و تخت کیانی را از دست داد و پس از چندی، نه تنها شاه را تنها گذاشت و در مورد انقلاب بی طرفی اختیار کرد بلکه برادرانه به مردم پیوست. به غیر از سران رده بالای ارتش، بدنه آن، وابستگیها و تعلقاتی داشتند که با مردم حاضر در راهپیماییها یکی بود و به تعبیر حضرت امام(ره) ارتش مسلمان بود و نمی توانست با مردم مسلمان، ستیز و خونریزی کند.تمر‏د سربازان و افسران از ارتشیان مافوق و فرار از پادگانها پدیده ای بود که از اولین روزهای گسترده شدن انقلاب قابل مشاهده بود. اما حکایت نیروهای امنیتی شاه کمی فرق داشت و ازهمین رو بیشتر افراد آن در اثنای پیروزی انقلاب گریخته و یا منزوی شدند.در مورد نقش دستگاههای نظامی و امنیتی در تثبیت یا تغییر حکومتها، نظرات و دیدگاههای بسیاری وجود دارد و اندیشمندان زیادی آن را مورد مطالعه قرار داده اند که توجه به آنها برای به دست آوردن تحلیلهای مستند علمی پیرامون انقلاب اسلامی بی فایده نخواهد بود. مقاله حاضر، ما را با ابعاد گوناگون مساله مزبور آشنا می سازد و سقوط شاه و پیروزی انقلاب را از منظر بازماندگی دستگاههای نظامی و امنیتی شاه در سرکوب انقلاب مورد توجه قرار می دهد.

متن

 

 

گرچه شاه مخلوع ایران وارث حکومت ارتش‌محور پدرش بود و طبیعتا نقش نیروهای نظامی و امنیتی را در پیشبرد امور حکومت به‌خوبی می‌دانست، اما علاقه شخصی او به امور نظامی ازیک‌سو و حمایتهای نظامی امریکا از وی برای مقابله با خطر کمونیسم و ژاندارمی خلیج‌فارس از سوی دیگر، او را از ارتشی قدرتمند و دستگاه امنیتی پیچیده‌ای برخوردار ساخت که در خاورمیانه بی‌نظیر بود.

ارتش و سازمان اطلاعات، تکیه‌گاه شاه برای حکومتی سی‌وچند‌ساله بود؛ اما این نقطه اتکاء در مقابل حرکت خروشان مردم به یکباره درهم فروریخت و لذا برای همه تحلیلگران این سوال مطرح شد که چرا شاه با وجود این ماشین نظامی و امنیتی نتوانست در مقابل حرکت انقلاب پایداری کند و سرانجام در کام شکست‌ فرو رفت؟

برای ما ایرانیها که این انقلاب را به‌وجود آورده و به ثمر رساندیم و با شاه و نیروهایش پنجه درافکندیم جواب این سوال روشنتر است تا کسانی که دستی از دور بر آتش داشته‌اند. حقیقت امر آن است که میان دستگاه نظامی شاه و دستگاه امنیتی او ‌باید تفاوت زیادی قائل شد. هرچند که شعار ارتش شاهنشاهی ایران نیز «خدا، شاه، میهن» بود اما به‌مجرداین‌که ارتش احساس نمود شاه این میهن با خدای آن در ستیز افتاده و میهن نیز او را به شاهی قبول ندارد، پایبندی‌اش به حفظ آن تاج و تخت کیانی را از دست داد و پس از چندی، نه‌تنها شاه را تنها گذاشت و در مورد انقلاب بی‌طرفی اختیار کرد بلکه برادرانه به مردم پیوست. به غیر از سران رده‌بالای ارتش، بدنه آن، وابستگیها و تعلقاتی داشتند که با مردم حاضر در راهپیماییها یکی بود و به تعبیر حضرت‌امام(ره) ارتش مسلمان بود و نمی‌توانست با مردم مسلمان، ستیز و خونریزی کند.

تمر‏د سربازان و افسران از ارتشیان مافوق و فرار از پادگانها پدیده‌ای بود که از اولین روزهای گسترده‌شدن انقلاب قابل مشاهده بود. اما حکایت نیروهای امنیتی شاه کمی فرق داشت و ازهمین‌رو بیشتر افراد آن در اثنای پیروزی انقلاب گریخته و یا منزوی شدند.

در مورد نقش دستگاههای نظامی و امنیتی در تثبیت یا تغییر حکومتها، نظرات و دیدگاههای بسیاری وجود دارد و اندیشمندان زیادی آن‌را مورد مطالعه قرار داده‌اند که توجه به آنها برای‌ به‌دست‌آوردن تحلیلهای مستند علمی پیرامون انقلاب اسلامی بی‌فایده نخواهد بود. مقاله‌ حاضر، ما را با ابعاد گوناگون مساله مزبور آشنا می‌سازد و سقوط شاه و پیروزی انقلاب را از منظر بازماندگی دستگاههای نظامی و امنیتی شاه در سرکوب انقلاب مورد توجه قرار می‌دهد.

 

دستگاه کنترل و سرکوب در همه حکومتها یکی از ارکان حاکمیت به شمار می‌رود؛ چرا‌که اجبار حاکمیت، برقرار‌کننده نظم و استوارسازنده ملک و مملکت است. به‌هرحال، هرحکومتی مخالفان و دشمنانی دارد و تا زمانی که در پی براندازی نباشند تحمل می‌شوند اما به محض قدم‌گذاشتن به این مرحله، همه حکومتها با آنان مقابله می‌کنند. ناکارآمدی و ناتوانی نیروهای نگهدارنده حکومت چه‌بسا ضربات جبران‌ناپذیری بر پیکر حکومت وارد آورده و بر‌عکس کارآیی و اقتدار و وفاداری نیروهای مسلح بدون‌شک باعث قدرت و تداوم حیات حکومت می‌شود.

رژیم شاه علی‌رغم برخورداری از ماشین مجهز سرکوب، نتوانست آن را به‌نحوی‌موثر در سرکوب جنبش انقلابی مردم ایران به‌کار گیرد؛ درنتیجه، بزرگترین و مجهزترین ارتش منطقه در برابر خیزش انقلابی ملت ایران سر تسلیم فرود آورده و در آخرین روز عمر این رژیم بی‌طرفی اختیارکرد.

در این نوشته سعی شده است با دیدی جامعه‌شناختی، علاوه‌بر تحلیل و بررسی علل بازماندگی دستگاه سرکوب شاه، تاثیر و اهمیت این مساله در پیروزی انقلاب اسلامی نیز مورد بررسی و کنکاش قرارگیرد. اما پیش‌‌ازهرچیز لازم است دو نکته اساسی مورد تاکید و یادآوری قرارگیرد: اول‌اینکه برخلاف ادبیات رایج در جامعه‌شناسی انقلابها، ما به جای واژه «ضعف» برای دستگاه سرکوب، تعمداً و تاکیداً از واژه «بازماندگی» دستگاه یا ماشین سرکوب سخن می‌گوییم؛ چراکه معتقدیم نیروی نظامی و سرکوب شاه نه‌تنها مقارن انقلاب ضعیف و ناتوان نبوده، بلکه برعکس، به گواهی تاریخ، دستگاه نظامی و امنیتی شاه از قدرت اراده و اعمال سرکوب در حد بالایی برخوردار بوده است، اما این سرکوب ناکارآمد و غیرموثر[1]‌بود و در نهایت از حصول به نتیجه بازماند. دوم‌اینکه ما این بازماندگی و ناکارآیی دستگاه سرکوب شاه را فرض مسلم گرفته‌ایم، نه به این دلیل که چون انقلاب پیروز گشته لاجرم نتیجه بگیریم که رژیم نتوانسته سرکوب کند،[2]  بلکه با توجه به روند تحولات و سیر حوادث، این مساله یعنی بازماندگی ماشین سرکوب امری غیرقابل‌انکار است. فرار سربازان از پادگانها، خودداری تعداد قابل‌توجهی از آنها از تیراندازی به مردم و تمرد آنان از فرمان مافوق، اعلام همبستگی گروهی از نظامیان از جمله همافران نیروی هوایی با انقلاب و رهبری آن یعنی امام‌خمینی‌(ره) و بسیاری مصداقهای روشن دیگر که اوج آن اعلام بی‌طرفی ارتش بود، همگی قبل از پیروزی انقلاب اسلامی حادث شده و ناتوانی و درماندگی ماشین نظامی و امنیتی شاه را در سرکوب جنبش انقلابی نمایان ساخته‌اند. بنابراین ما با پیش‌فرض‌دانستن این بازماندگی، به تحلیل ریشه‌ها و چرایی این پدیده پرداخته‌ایم. سوال اساسی مقاله حاضر، این است که چرا رژیم شاه با دراختیارداشتن ارتش و نیروی نظامی مجهز، پیشرفته و گسترده، نتوانست در مقابل جنبش انقلاب اسلامی مقاومت نماید و دستگاهها و سازمانهای سرکوب آن ــ ساواک، شهربانی، ژاندارمری و ارتش ــ نتوانستند از کارآیی لازم در سرکوب این قیام برخوردار باشند، و همگی از عمل باز ماندند.

در این تحلیل، برخلاف تحلیلهای دیگر، شدت قدرت مخالفان و درماندگی حکومت، عامل پیروزی جنبش انقلابی و نه عامل موجده یا شکل‌دهنده آن به شمار می‌آید.[3]

 

جایگاه سازمان سرکوب در اندیشه متفکران و نظریه‌پردازان انقلاب

اکثر کسانی که درخصوص انقلاب و بی‌ثباتی سیاسی اندیشه کرده‌اند، کمابیش به نقش سازمان سرکوب و اجبار دولت در روند انقلابات نیز توجه داشته‌اند. در اندیشه‌ها و نظرات متفکرینی چون افلاطون، ابن‌خلدون، ماکیاولی، پارتو، توکویل، جانسون، اسملسر، تیلی و . . . می‌توان زمینه‌های این بحث را پی‌جویی کرد. از آنجا که پرداختن به مباحث و بنیانهای نظری موضوع، موجب طولانی‌شدن بیش از حد مقاله می‌شود از این بحث می‌گذریم و مستقیما عملکرد سازمان سرکوب رژیم محمدرضا شاه را در جریان انقلاب اسلامی بررسی می‌کنیم.

 

ساختار سیاسی حکومت پهلوی و جایگاه دستگاه سرکوب در رژیم شاه

ساخت سیاسی رژیمهایی که در طول تاریخ در ایران قدرت و حکومت را در دست داشته‌اند، از ویژگیهای خاصی برخوردار بوده است که آن را نمی‌توان به‌طورکامل با الگوهای رایج نظامهای حکومتی در سایر نقاط جهان تطبیق داد. حتی درحال‌حاضر که نظام جمهوری اسلامی در کشور ما برپا و حاکم است، باز هم از ویژگیهای خاصی برخوردار است که آن را از دیگر نظامهای حکومتی موجود در جهان متمایز می‌سازد. با بهره‌گیری از مباحث ماکس وبر عده‌ای سعی نموده‌اند الگوی حکومت پهلوی دوم ایران را مطابق نوع خاصی از نظام پاتریمونیالیسم[4] موسوم به سلطانیسم[5] تبیین کنند. پاتریمونیالیسم خود شکل متاخر نظامهای سنتی و نتیجه تغییر و تحول در ساخت قدرت پدرسالاری[6] است؛ بدین‌صورت‌که با توسعه دستگاه دیوانی و اداری و به‌ویژه دستگاه نظامی، اقتدار سنتی پدرشاهی به نظام موروثی پاتریمونیال تغییر شکل می‌دهد؛ بنابراین باید گفت که فرآیند تبدیل پدرشاهی به پاتریمونیالیسم، نتیجه گسترش نقشها و وظایف دیوانی و افتراق ساختارها می‌باشد. سلطانیسم یا اقتدار نئوپاتریمونیالیسم، شکل تحول‌یافته‌ای از سلطه پاتریمونیالیسم محسوب می‌شود؛ بدین‌ترتیب‌که در نظامهای سلطانیسم حاکمان به دنبال گسستن بندهای سنتی مشروعیت بخش قدرت و جایگزینی منابع جدید مشروعیت‌ساز برای سلطه خویش هستند.[7] الگوی نظام سیاسی سلطانیسم، دولت خودکامه‌ای است که مبنای اطاعت از آن، نه سنت، نه حاکمیت یک ایدئولوژی و نه برخورداری حاکم از ویژگی فرهمندی، بلکه فقط آمیزه‌ای از خوف و رجا و منع و عطا می‌باشد.[8] عمومی‌ترین ویژگیهای نظامهای سلطانیسم عبارتند از:

1ــ شخصی‌بودن قدرت و سیاست؛ بدین‌صورت که قدرت شخص حاکم، سلطان، پادشاه و ... به صورت مطلقه بر تمامی جامعه اعمال می‌شود 2ــ جایگاه رفیع ارتش و نقش تعیین‌کننده دستگاه زور و سرکوب 3ــ سطح پائین نهادمندی سیاسی 4ــ ارادت‌محوری به جای شایسته‌سالاری؛ یا اعطای مناصب بر اساس میزان اطاعت از حاکم و وفاداری به وی 5ــ غیررسمی بودن روابط قدرت.

شخصی بودن قدرت و سیاست ناگزیر به غیررسمی بودن آن نیز منجر می‌شود. قدرت از اینکه مقید به قیود رسمی و قراردادی و محدودیتهای سازمانی گردد، گریزان است. بدینسان روابط شخصی، خانوادگی و محفلی (دوره‌ای) بر ارکان سیاست سایه می‌افکند. همچنین ساختار قدرت شخصی به دستگاه نظامی و امنیتی نیز تسری پیدا کرده و همه صاحب‌منصبان موقعیت و مقام خویش را مدیون لطف و عطای حاکم می‌دانند.[9]

دستگاه زور و سرکوب دارای کارویژه‌ای است که همه اشکال و انواع نظامهای سیاسی به وجود آن محتاج می‌باشند. دراین‌میان برای رژیمهای استبدادی و غیرمردمی دستگاه سرکوب و زور در ساخت سیاسی قدرت از جایگاه والایی برخوردار است. اختیارات دستگاه سرکوب در این‌گونه رژیمها معمولا فراتر از قانون بوده و تمامی جنبه‌های زندگی اجتماعی را دربرمی‌گیرد. در نظامهای سلطانیسم هم که استبدادی هستند، دستگاههای دیوانسالاری و نظامی پایه‌های اصلی قدرت حاکم به شمار می‌روند. در این‌گونه نظامها، به دلیل عدم مشروعیت و اقبال مردمی، بهترین شرایط ممکن برای سیاستگذاری و اعمال حاکمیت، ایجاد سازمان نظامی وفادار است. ارتش نماینده اراده شاه محسوب می‌شود و شاه با تاکید بر آن در برابر مخالفان قرار می‌گیرد. درواقع نیروهای نظامی، ارتش خصوصی حاکم بوده و شاه فرمانده کل نیروهای مسلح است. به نظر ماکس وبر، این‌که یک ارتش یا قشون تا چه حد ماهیت پاتریمونیال داشته یعنی به عنوان لشکر شخصی حکمران بوده و حتی در مقابل هم‌قبیله‌ایها و هم‌ولایتیهای خود بایستد، بستگی به این دارد که حکمران چقدر از ذخایر و منابع خود را به نیروی نظامی خویش اختصاص می‌دهد. هر اندازه که تجهیز و تغذیه‌ ارتش گسترده‌تر و کاملتر باشد، به همان نسبت ارتش پاتریمونیال بدون‌قیدوشرط در اختیار سرور و حاکم پاتریمونیال قرار خواهد داشت. دراین‌صورت، این ارتش بدون حکمران قادر به هیچ عملی نبوده و حیات نظامی آن متکی به او و سازمان بروکراتیک غیرنظامی‌اش خواهد بود.[10]

در رژیم شاه نیز ابزار زور و دستگاه سرکوب اصلی‌ترین پایه مشروعیت به شمار می‌رفته است. پس از کودتای بیست‌وهشتم مرداد سال 1332 که شاه مرده ایران توسط ارتش و نفوذ خارجی مجددا زنده شد و به قدرت بازگشت، این‌بار او ضمن آگاهی از نقش و کارکرد دستگاه سرکوب، با کمک و پشتیبانی حامیان خارجی خویش به تاسیس ساواک و تقویت و حمایت از دستگاه سرکوب پرداخت. بعدها آن‌چه شاه را مصمم ساخت تا به توسعه همه‌جانبه ساواک و سایر دستگاههای امنیتی بپردازد، قیام پانزدهم خرداد سال1342 بود.

دستگاه سرکوبگری رژیم شاه از چهار بخش عمده تشکیل می‌شد: 1ــ ساواک 2ــ نیروی پلیس ( شهربانی ) 3ــ ژاندارمری 4ــ ارتش.

علاوه‌برآن، شاه جهت نظارت بر این چهار بخش و دیگر سازمانهای کمکی، سازمان کوچک محرمانه‌ای به نام سازمان بازرسی شاهنشاهی ایجاد کرده بود. از طریق استفاده موثر از این دستگاه سرکوبگر بود که توانایی استقلال‌عمل حکومت افزایش یافته و گروههای مخالف تضعیف و به انفعال کشیده می‌شدند. محمدرضاشاه همانند پدرش پایه اصلی مشروعیت خویش را ارتش و قدرت نظامی می‌دانست و شدیدا به‌دنبال بازسازی ارتش نابسامان خود پس از شهریور1320 بود اما مجلس شورای ملی تمایل چندانی به تجدید سازمان ارتش و تقویت آن در آن موقع نشان نمی‌داد، تااینکه بحران آذربایجان در سال1326، سوءقصد به جان شاه در اواخر سال1327 و نهایتا کودتای بیست‌وهشتم مرداد1332 این فرصت را به‌وجود آورد که شاه به تجدید قدرت و سازمان ارتش بپردازد. به این صورت که شمار نیروهای نظامی از65000 نفر در سال1320 به102000 نفر در سال1325،120000 نفر در سال1328،200000 نفر در سال1342 و به410000 نفر در سال1356 افزایش یافت. بودجه ارتش و نیروهای نظامی هم از16 میلیون دلار در سال1326 به80 میلیون دلار در سال1332،293 میلیون دلار در سال1342،8/1 میلیارد دلار در سال1352 و7/3 میلیارد دلار در سال1355 افزایش پیدا کرد.[11] سرنوشت شاه و ارتش مجهز او چنان در هم تنیده شده بود که وی در مصاحبه با یک محقق امریکایی، خودش را نه مانند لویی چهاردهم یک دولت بلکه همانند رضاشاه یک ارتش می‌نامید. شاه ایران در سال 1355 پنجمین نیروی بزرگ نظامی جهان را در اختیار داشت.[12]

 

نقش ناکارآمدی دستگاه سرکوب در پیروزی انقلاب اسلامی از دیدگاه برخی نظریه‌پردازان

به نظر سعید امیرارجمند درصورتی‌که نیروهای مسلح ایران در زمان شاه به‌گونه‌ای متفق و یکپارچه دست به سرکوب شدید حرکتهای مردمی می‌زدند، معلوم نبود که سرنوشت قیام ملت و آینده ایران به چه سمتی سوق پیدا می‌کرد. این حقیقتی انکارناپذیر است که دستگاه نظامی شاه در نهایت با انقلاب مردم همراه شد.

امیرارجمند اشاره می‌کند که برخلاف سربازان تزار در سال1917.م، ارتش شاه تا قبل از خروج وی از ایران در بیست‌وششم دیماه1357، به‌طورکلی سالم و وفادار باقی مانده بود و تنها پس از عزیمت شاه بود که فرآیند ازهم‌پاشیدگی ارتش زیر فشار سیاسی جدیت یافت. درواقع ارجمند هر چند صراحتاً اشاره نمی‌کند، اما به‌طورضمنی به دنبال القای این نظر است که اگر شاه به جای فرار، در ایران مانده بود و قاطعانه دستور سرکوب مخالفان را صادر می‌کرد ارتش وی می‌توانست به قلع‌وقمع انقلابیون بپردازد: « من مایل نیستم اظهار کنم که به‌کارگیری ارتش برای سرکوب گسترده، از وقوع انقلاب جلوگیری می‌کرد ولی اگر شاه در آبان و آذر1357 به نیروهای خود دستور می‌داد تا بی‌رحمانه سرکوب نمایند، ما هرگز نخواهیم دانست چه پیش می‌آمد. آیا ارتش بازهم از هم می‌پاشید یا نه و یا باید دچار شکاف می‌شد، این حقیقت که ارتش تا بیست‌وششم دیماه1357 از هم نپاشیده بود پا برجاست و مخالفین این را می‌دانستند.»[13]

سعیده لطفیان معتقد است که خنثی‌سازی و انفعال نظامیان، اثری بسیار مهم در پیروزی انقلاب اسلامی ایران داشت؛ به‌نحوی‌که بدون همراهی و همبستگی افسران، همافران، درجه‌داران و سربازان با طرفداران امام‌خمینی، به احتمال زیاد فرماندهان ارتش اعلام بی‌طرفی نمی‌کردند و سیاستمداران امریکایی نیز به اجرای نقشه کودتا برای نجات رژیم شاهنشاهی ایران تشویق می‌شدند.[14] 

همچنین جان فوران معتقد است که سیاست حقوق بشر کارتر هرچند به‌صورت‌غیرمستقیم درسال1356 شاه را از ادامه سرکوب و اختناق باز داشته، راه را برای نوشتن نامه‌های سرگشاده و گردهماییهای روشنفکران هموار نمود و زمینه جنبش انقلابی سال بعد را فراهم ساخت.[15] فوران تاکید می‌کند که بی‌عملی قدرت کلیدی جهان (امریکا) در معامله با ایران، زمینه را برای به‌نمایش‌درآمدن تمام و کمال موازنه داخلی نیروها هموار نمود و همین امر به موفقیت انقلاب منجر گردید. به نظر وی، اگر نظام جهان در آن مقطع به سود پیروزی انقلاب عمل نمی‌کرد، ممکن بود انقلاب ایران به نتایج دیگری ختم شود: « قدرت‌محوری این نظام [امریکا] به مداخله تجاوزآمیز و تعرضی در ایران مبادرت نورزید و مانع پیروزی انقلاب نشد.»[16] علت اساسی این‌که امریکا به این اقدام مبادرت نورزید، ملاحظات اخلاقی یا همراهی با انقلابیون نبود بلکه امکان و فرصت چنین عملی برایشان میسر نشد؛ چنان‌که آنها حتی با فرستادن ژنرال هایزر ــ که بدون هماهنگی و کسب اجازه از دولت ایران صورت گرفت ــ مقدمات چنین اقدامی را نیز فراهم کرده‌ بودند.[17] البته حتی اگر چنین دخالتی از سوی امریکا صورت می‌گرفت، باز هم به احتمال زیاد انقلاب پیروز می‌شد «اما تلفات انسانی به‌طورقطع خیلی بیشتر می‌بود و احتمال گزینه‌های تاریخی غیرقابل‌پیش‌بینی (کودتا، مداخله، مبارزات داخلی مختلف و مانند اینها) نیز می‌توانست مسیر انقلاب را به راهی دیگر سوق دهد.»[18] حسین فردوست در مورد علل عدم مداخله نظامی امریکا در جلوگیری از انقلاب چنین استدلال می‌کند که امریکا نمی‌توانست برای حفظ محمدرضا مستقیما مداخله و واحد نظامی ارسال دارد چراکه در این صورت با عمل مشابه از سوی شوروی مواجه می‌شد و روسها می‌توانستند ظرف چهل‌وهشت ساعت به‌وسیله واحدهای هوابرد نقاط حساس را به تصرف درآورده و از راه زمین پنجاه لشگر را وارد خاک ایران کنند در حالیکه امریکا برای اعزام یک لشگر، بیست‌هزار کیلومتر را باید با کشتی طی می‌کرد.[19]

فرامرز رفیع‌پور اشاره می‌کند که سیاست رعایت حقوق بشر کارتر و فعالیت گسترده دستگاههای خبرپراکنی و عقیده‌سازی اروپایی در جهت محکوم‌کردن اختناق سیاسی و سرکوب در ایران، شاه را مجبور به عدم استفاده از زور و نیروی نظامی نمود. او می‌گوید: « به‌عبارت‌دیگر امریکا و دیگر کشورهای غربی با ابزار غیرمستقیم، موانع و فشار شاه را ــ که می‌توانست علی‌الاصول بر اساس تئوریهای انقلاب از اشاعه انقلاب جلوگیری نماید ــ آگاهانه خنثی نمودند!... اگرچه نویسنده در زمان انقلاب هرگز راغب به پذیرفتن این نکته نبود که ارتش می‌توانست جلوی انقلاب را بگیرد، اما با مطالعه نظریات دانشمندان مختلف مانند تیلی و زیمرمان و بررسی مجدد، این فرضیه نامعقول به نظر نمی‌رسد که اگر نیروهای نظامی در مراحل مختلف جریان انقلاب بدون درنظرگرفتن فشار بین‌المللی و ملاحظات انسانی باشدتی‌ بسیارزیاد (مانند صدام حسین در عراق بعد از شکست در کویت) وارد عمل می‌شدند، احتمال پیروزی انقلاب کاهش می‌یافت.»[20]

ماروین زونیس در کتاب «شکست شاهانه» به‌طورضمنی اشاره می‌کند که اگر شاه اندکی قاطعیت و اعتمادبه‌نفس ‌داشت، قادر ‌بود از طریق دستگاه زور خود قیام را سرکوب کرده و مانع پیروزی انقلابیون گردد: «تصور مسیرهای متعدد دیگری برای تاریخ ایران امری است ممکن. شاه این امکان را داشت که مدتها قبل از سال1978 با انجام اصلاحات مهم دموکراتیک، نارضایی گروههای عمده مخالفان خود را برطرف سازد با وقوع تظاهرات، او می‌توانست تقاضاهای آنها را اجابت کند و سرنوشت شوم خود را لااقل موقتاً عقب براند. بعدها در سال1978 که تظاهرات به انقلاب تبدیل شد، او این امکان را داشت که با یک سرکوب نظامی عمده، قدرت را همچنان حفظ کند اما او به هیچ‌یک از این کارها نپرداخت، دقیق‌تر بگویم، او به همه این کارها پرداخت اما به‌نحوی نیمه‌مصمم و نیمبند ... امتناع شاه از صدور فرمان توسل‌به‌زور به ارتش ، یکی از عوامل قطعی شکست او بود.»[21]

 

علل اساسی بازماندگی دستگاه سرکوب در رژیم شاه

پس از مطالعه مباحث مختلف نظری پیرامون نقش سازمان سرکوب در نگهداری حکومت و همچنین با نظری بر سیر تحولات منتهی به انقلاب و بررسی اسناد و شواهد تاریخی، عمده‌ترین دلایل بازماندگی دستگاه سرکوب شاه به صورت زیر دسته‌بندی و ارائه می‌گردد.

 

1ــ ضعف ساختاری نیروهای مسلح

ضعف ساختاری نیروهای مسلح در دو مقوله قابل بررسی است: ضعف ساختار فرماندهی و ترکیب طبقاتی ارتش.

الف ــ ضعف ساختار فرماندهی:

به نظر لطفیان مشکل بسیار جدی ارتش از ناحیه ساختار فرماندهی نیروهای مسلح شاهنشاهی ایران بود.[22] هرچند هر یک از نیروهای سه‌گانه تحت فرماندهی یک نظامی  بلندپایه قرار داشتند، ولی هیچ‌کدام از این صاحب‌منصبان بر فرماندهی خود اقتدار واقعی نداشتند. شخص شاه، فرمانده کل نیروهای مسلح بود و هر یک از روسای نیروهای نظامی در تمامی زمینه‌های مربوطه، به شخص شاه گزارش می‌دادند. سعیده لطفیان اشاره می‌کند که این نحوه نظارت گسترده شاه، به مشکلات بسیاری از قبیل فرسایش تدریجی نیروهای مسلح، واردآمدن لطمه به همبستگی داخلی ارتش و تضعیف روحیه شمار کثیری از افسران جزء منجر شده بود.[23]

ارتشبد فریدون جم درباره دخالت شاه در جزئی‌ترین تصمیمات ارتش می‌گوید: « اختیارات تمام رده‌ها گرفته شده بود، یعنی هرچه مسائل مهم و بزرگ بود آخرش موکول می‌شد به این‌که بیاید برود به ستاد بزرگ ارتشتاران و به شرف عرض برسد و اعلیحضرت تصویب بکنند. هیچ‌کس جرات نمی‌کرد هیچ کاری بکند، چون حتی مسائل خیلی کوچک مثلا یک نفر ستوان بخواهد برود کربلا زیارت، باید شرف عرض بدهد خوب، روی این اصل البته افسران فقط شخص اعلیحضرت را می‌شناسند؛ حتی آیین‌نامه انضباطی ارتش قید کرده که هر فرماندهی در هر مقامی هست، درحقیقت به نمایندگی اعلیحضرت فرمانده است، یعنی به‌نام ایشان فرماندهی می‌کند. . . چنین ارتشی البته چشمش به این بود که اعلیحضرت دستور بدهند.»[24]

در این سیستم، جایی برای قوه ابتکار و خلاقیت و لیاقت افسران ارتش وجود نداشت و درواقع ابتکار و نوآوری و پیشروبودن یکی از عواملی بود که موقعیت یک نظامی را به خطر می‌انداخت و باعث به دردسرافتادن وی در مقابل شاه می‌شد. تنها افسرانی که تهدیدی برای قدرت و نفوذ شاه نبودند و وفاداری محض خویش را ثابت می‌کردند، ترفیع گرفته و ترقی می‌کردند. بنابراین سیستم چیزی جز انسانهای «بله قربان گو» تولید نکرده بود. ازاین‌رو جای تعجبی هم نیست که چرا فرماندهان نیروها در غیاب شاه، قادر به تصمیم‌گیری نبوده و پس از خروج شاه از ایران دچار ازهم‌پاشیدگی و درماندگی شدند. به‌طورکلی می‌توان گفت ساختار فرماندهی ارتش ایران به گونه‌ای بود که نمی‌توانست بدون شاه به حیات خویش ادامه دهد.

ب ــ ترکیب طبقاتی ارتش و نیروهای مسلح:

علاوه‌براین‌که ساختار فرماندهی ارتش از ضعف و ناکارآمدی رنج می‌برد، زیربنای ساختاری ارتش به سربازان وظیفه متکی بود، سربازانی که عموما مورد بهره‌کشی و تحقیر فرماندهان و نظامیان حرفه‌ای متکبر قرار می‌گرفتند، لذا این سربازان وابستگی و تعصب چندانی به ارتش نداشتند. به گفته قره‌باغی، هفتاد الی هفتادوپنج‌درصد افراد ارتش را کادر وظیفه (افسران وظیفه، درجه‌داران وظیفه و سربازان وظیفه) تشکیل می‌دادند که پس از مدتی، هرکدام خدمت خود را به اتمام رسانده و مرخص می‌شدند و به‌تعبیری همه مردم در ارتش حضور داشتند.[25]

همانگونه که سولیوان پیش‌بینی کرده بود، سربازان ایران به‌خاطر اعتقادات مذهبی که داشتند، در رویارویی با انقلاب ــ که رنگ مذهبی داشت ــ قابل‌اعتماد نبودند و در تیراندازی به طرف مردم دچار تردید می‌شدند.[26]

در رژیم گذشته ازیک‌طرف جامعه ایران، جامعه‌ای بود که مردم آن به‌شدت تمایلات و علایق مذهبی خاصی داشتند؛ چنان‌که آموزه‌ها و ویژگیهای خاص مذهب تشیع، از قبیل مساله امامت، بحث انتظار در دوران غیبت آخرین امام شیعه، تقلید، فرهنگ و روحیه شهادت‌طلبی برخاسته از حماسه عاشورا و ... در زندگی ایرانیان به چشم می‌خورد. ازطرف‌دیگر در این جامعه، حکومتی دایر بود که کمترین تناسبی با این شرایط جامعه نداشت. خودباختگی فرهنگی، سرسپردگی و وابستگی به غرب و به‌ویژه امریکا، استبداد سیاسی و... ویژگیهای حکومت ایران در زمان شاه را تشکیل می‌دهد. حال همین حکومت هفتادوپنج‌درصد از بدنه نیروی نظامی و حامی خویش را از بین همان جامعه‌ای انتخاب کرده است که آشکارا با این سیستم نظامی ناهمخوانی دارند. این مساله درست به این می‌ماند که مثلا بنی‌امیه برای سرکوب علویان از خود علویان استفاده کند. پرواضح است، سربازی که به خاطر حفظ چنین حکومتی باید به روی همنوع خود شلیک کند، دچار تردید، تزلزل روحی و ناراحتی وجدان خواهد شد؛ درواقع سربازان، درجه‌داران یا افسران زمان رژیم شاه، شلیک‌کردن به مردم و سرکوب آنها را گناه شرعی تلقی می‌کردند.

2ــ  بی‌کفایتی سران رژیم پهلوی

الف ــ بی‌تدبیری، بی‌تصمیمی و ضعف‌نفس شاه:

ماروین زونیس در کتابش، شکست شاهانه، با زیرکی بر این نکته تاکید می‌کند که شاه در آستانه انقلاب، منابع روانی قدرت خویش را که عبارت بودند از پشتیبانی مردم، حمایت الهی و پشتیبانی ایالات‌متحده، ازدست‌رفته می‌دید و این مساله باعث فلج روانی وی گشته بود. حمایت الهی که شاه تصور آن را می‌نمود، با اطلاع وی از بیماری سرطان در اواسط سال1970.م به پایان رسید. شاه پس از تظاهرات و کشتار هفدهم شهریور (جمعه خونین)، پشتیبانی مردمی خویش را نیز از دست داد و سیاستهای دوپهلو و متعارض سردمداران امریکا و انگلیس در قبال مسائل ایران، آخرین منبع قدرت روانی او را به‌شدت تضعیف کرد. به اعتقاد زونیس، علت اصلی شکست شاه، ویژگیهای شخصیتی خود او بوده است: « علت وقوع انقلاب، آن بود که در سراسر دهه1970 و بخش اعظم دهه1960 شاه به شیوه‌هایی عمل کرد که شمار روزافزونی از مردم کشورش را متقاعد ساخت به این‌که او صلاحیت حکمروایی بر آنان را ندارد و ادعایش نسبت به تاج و تخت عاری از مشروعیت شده است ... خلاصه آنچه او کرد و آنچه نتوانست بکند به سقوط او انجامید.»[27]

ویلیام سولیوان، آخرین سفیر امریکا در تهران قبل از انقلاب، که روزی برای تماشای یک نمایش هوایی به جنوب شرقی ایران رفته بود و به اتفاق شاه در داخل یک تریلر در حال استراحت بودند، شاهد صحنه‌ای بوده است که با توجه به همان صحنه گوشه‌هایی از شخصیت شاه و ضعفهای درونی او را به تصویر کشیده است: «در داخل تریلر شاه یقه بسته خود را باز کرد و بدون تکلف شروع به گفت‌وگو درباره مسائل مختلف نمود. کمی بعد با زدن به پشت تریلر به شاه علامت دادند که هواپیماها نزدیک می‌شوند و نمایش هوایی به‌زودی آغاز خواهد شد. در یک لحظه شاه از جای خود برخاست، لباسش را مرتب کرد و ناگهان چنان تغییر قیافه داد که آن صحنه را هرگز فراموش نمی‌کنم. شاه در یک چشم‌به‌هم‌زدن از صورت میزبان بی‌تکلف و متبسم و مهربانی که لحظه‌ای پیش با هم صحبت می‌کردیم، به صورت یک سلطان مستبد با قیافه‌ای خشک و آهنین درآمد و این تغییر قیافه را با چند حرکت ساده انجام داد: او بعد از مرتب‌کردن یونیفورم نظامی خود یک عینک دودی به چشم زد، سینه‌هایش را جلو داد و شق و رق ایستاد، چانه‌اش را بالا گرفت و  حالت عبوس به لبهایش داد. بعد از این حرکات سریع به طرف در تریلر رفت و با قامتی استوار و قدمهای محکم به طرف جایگاه حرکت کرد. به نظر من تجزیه و تحلیل روانی همین صحنه کوچک، تصویر روشنی از ضعفهای درونی شاه را به دست می‌دهد. او ذاتاً مردی جبون و ضعیف بود و این جبن و ضعف ...بیشتر از خشونت و صلابت پدر و ترس و واهمه‌ای که از دوران کودکی از پدر خود داشت مایه گرفته بود. او قلباً در زندگی خصوصی خود تشریفات را دوست نداشت ولی با تمرینهای سختی که از کودکی برای ایفای نقش “شاه شاهان” فرا گرفته بود، تصور می‌کرد بدون این تشریفات نمی‌تواند در نقش یک پادشاه مقتدر جلوه‌گر شود. به‌عبارت‌دیگر او ضعفهای درونی خود را با زرق و برق و تشریفات ظاهری می‌پوشاند و صحنه‌ای که از آن یاد کردم نمایشی از تلاش دائمی او برای ظاهرشدن در نقش یک پادشاه نیرومند و پرصلابت همچون پدرش بود.»[28]

 اصولا پس از ماجرای میدان ژاله شاه از به‌کاربردن قوه قهریه علیه مردم بیم داشت. ازآن‌پس شاه مرتبا استفاده از زور را حتی برای نجات سلسله پهلوی منع و تحذیر می‌کرد؛[29] چنان‌که پس از رفتنش از ایران، در پاناما به دیوید فراست می‌گوید: «تاج و تخت را نمی‌توان بر شالوده نه‌چندان‌استوار خون پایه‌گذاری کرد. از ابتدا همیشه از مامورینم خواهش می‌کردم که نکشید، نکشید، نکشید.»[30]  البته خودداری شاه از سرکوب شدید به خاطر احساسات انسان دوستانه یا مردم‌دوستی وی نبوده است[31] و حتی خود او نیز در آخرین مصاحبه قبل از مرگش از این‌که چرا در آن موقع دست به شدت عمل نزده، اظهار تاسف می‌کند. درواقع شاه از واکنشهای جهانی شدت‌عمل در برابر مخالفان و یا ــ به قول خودش ــ به‌راه‌انداختن حمام خون بیمناک بود و سفرای امریکا و انگلیس در ایران هم او را ازدست‌زدن به چنین کاری برحذر می‌داشتند. ازطرف‌دیگر اگر شاه خود با به‌راه‌انداختن حمام خون تاج و تخت خود را حفظ می‌کرد، بعد از مرگش که به خاطر بیماری سرطان وی قریب‌الوقوع بود، پسرش نمی‌توانست این تاج و تخت لرزان را حفظ و برای خود نگاه دارد.[32] اعتقاد خود شاه نیز این بود که هرچند او می‌تواند مخالفان سیاسی را با نیروی نظامی سرکوب کند و تا زمانی که بر اریکه قدرت باشد به این کار ادامه دهد، اما از آنجاکه در چند سال آینده قدرت به پسرش واگذار خواهد شد، پس از کناررفتن او از صحنه، مرد جوان(ولیعهد) قادر نخواهد بود با نیروی نظامی و سرکوب به حکومت ادامه دهد.[33]

باری روبین تاکید می‌کند که در آبان‌ماه سال1357 بسیاری از مخالفان سیاسی شاه نمی‌توانستند باور کنند که بدون یک جنگ خونین داخلی بتوان شاه را سرنگون کرد، ولی شاه هنوز مردد در سرکوب بود. او به انعکاس اعمال خشونت‌آمیز و خونریزی در خارج می‌اندیشید و نمی‌خواست در نظر مردم جهان «ایدی امین» دیگری معرفی شود.[34]

از دلایل دیگر عدم تحرک عملی شاه برای سرکوب گسترده قیام، امیدبستن او  به تکرار کودتایی شبیه بیست‌وهشتم مرداد سال1332 بود. بعضی محارم دربار اظهار نموده‌اند که شاه حتی در آن زمان که دیگر خیلی دیر شده بود، اعتقاد داشت که امریکا به همان طریق سال1332.ش/1953.م برای بازگرداندن سلطنت به وی مداخله خواهدکرد و لذا از آنجا که در کودتا و ضدکودتای سال1953/1332 هیچ نقشی ایفا  نکرده بود، پس لزومی نمی‌دید در ماجرای سال1979/1357 نیز نقشی به‌عهده داشته باشد.[35]

به عنوان یک شاهد دیگر برای اثبات ضعف اراده شاه در سرکوب قیام مردم، به این نکته اشاره می‌شود که وی علی‌رغم سرکارآوردن یک دولت نظامی در پانزدهم آبان1357، با نطقی ملتمسانه به اشتباهات گذشته خود اعتراف کرد و شخصا از حرکتی که آغاز شده بود به عنوان انقلاب یاد کرد. شاه از مردم خواهش کرد که بگذارند او طبق قانون‌اساسی سلطنت کند. او درواقع با این کار خود تاثیر روانی دولت نظامی را از بین برد و باعث تضعیف نیروهای مسلح خویش گردید.

به‌طورکلی پس از حادثه هفدهم شهریور درواقع آخرین تکیه‌گاههای روانی شاه از دست رفت. او پس‌ازآن دیگر هرگز نتوانست شاهی کند و همانطورکه سعید امیرارجمند اشاره می‌کند، «شکی نیست که سقوط او مقدم بر سقوط رژیم سلطنتی بود.»[36]

ب ــ ناکاردانی و بی‌کفایتی صاحب منصبان نظامی:

دلیل عمده بی‌کفایتی بلندپایگان نظامی در رژیم شاه، همان حاکمیت اصل تقریب و نزدیکی و اطاعت‌پذیری و ارادت‌سالاری به جای لیاقت‌سالاری بوده است. همان‌گونه‌که پیشتر نیز گفته شد، لیاقت و کاردانی یک فرمانده نظامی درواقع باعث دردسر وی شده و ادامه خدمت را برای او مشکل می‌ساخت. پارسونز تاکید می‌کند که شاه برای تامین اهداف خویش، با دقت و مراقبت افسران وفادار و مورداعتماد خود را در راس کارهای حساس می‌گذاشت و لیاقت و توانایی آنها در تصدی این پستها در درجه دوم اهمیت قرار می‌گرفت: « در میان افسران ارشد و فرماندهان نیروها، تعداد کمی از لیاقت و هوش و توانایی لازم برای احراز مقاماتی که عهده‌دار آن بودند بهره داشتند. . . به‌ویژه در میان افسران ارشد نیروهای زمینی مردان کله‌شق و احمق بسیاری بودند که شایستگی را در نخوت و گردن‌فرازی می‌دانستند.»[37]

ژنرال هایزر، فرستاده ویژه کارتر به تهران که در آخرین هفته‌های عمر رژیم شاه برای حفظ انسجام نیروهای مسلح به منظور دفاع از منافع امریکا وارد تهران شده بود، در مورد ویژگیهای رهبران نظامی ایران چنین می‌گوید: «خصوصیت بارز رهبران نظامی ایران، غرور مشخصی در یک ضعف سراسری بود که از همه جای دیگر بیشتر بود... خصوصیت دیگر این بود که آنها از قبول مسئولیت ابا داشتند. ترس آنها هم این بود که مرتکب اشتباهی شوند که شاه خوشش نیاید و یا شاه خودش به آن اشتباه پی‌ببرد.»[38]  هایزر روحیه سران ارتش را در هنگام فرار شاه از کشور چنین توصیف می‌کند: «من می‌دانستم که آنان چقدر احساساتی هستند و چطور فکر خود را به‌سرعت تغییر می‌دهند. تعجب نمی‌کردم اگر با من خداحافظی می‌کردند و با ارباب خود کشور را ترک می‌کردند...احساسات داخل اتاق از کنترل خارج شد و صدای هق‌هق گریه به هوا خاست.»[39]

چنان‌که پیش ازاین نیز گفته شد، شاه اغلب با فرماندهان نیروهای نظامی جداگانه تماس حاصل می‌کرد و این امر به او اجازه می‌داد تا بر آنها کنترل کامل داشته باشد. درواقع فرماندهان ارتش نیز این شیوه را تایید می‌کردند. آنها ترجیح می‌دادند که با شاه دیدار جداگانه داشته باشند تا در این تماسها در کسب علاقه شاه با یکدیگر به رقابت پرداخته و ــ به قول معروف ــ هر یک رشته دیگری را پنبه کنند.

3ــ چنددستگی و اختلاف در درون ارتش

با گسترده‌شدن بحران و نیز خروج شاه از کشور، در سطح فرماندهی عالی ارتش دودستگی پدید آمد: عده‌ای می‌گفتند باید با تمام نیرو به مقابله با راهپیمایان برخاست و عده‌ای می‌گفتند این کار بی‌حاصل است و ارتش را با خطر روبرو می‌سازد. گروهی بر لزوم انجام یک کودتای نظامی تاکید داشتند و گروه دیگر این کار را غیرعملی و غیرلازم می‌شمردند. یکی از دلایل این چنددستگی این بود که ارتش به لحاظ طبقاتی، یک ترکیب ناهمگن داشت و علاوه‌برآن، همه نخبگان نظامی گرایشات یکسانی نداشتند بلکه در میان سران نظامی افراد محافظه‌کار، تندرو، مذهبی و. . . یافت می‌شدند.

از دلایل دیگر این پیشامد، سیاست و روش خود شاه بود که معمولا نظامیان را به‌وسیله همدیگر کنترل نموده و بین آنها تفرقه ایجاد می‌کرد، تا همگی نه‌تنها به شاه وفادار بمانند بلکه در بین خودشان به ایجاد گروه و تشکیلات نیز دست نزنند.

در زیر، به‌عنوان نمونه‌هایی از اختلاف‌نظر در بین سران ارتش درباره نحوه برخورد با انقلابیون، به چند مورد از اظهارات سران ارتش در این خصوص از کتاب «مثل برف آب خواهیم شد» اشاره می‌شود:

سپهبد صانعی:  «شب حتما بایستی روسای مخالفین، تمام روسا و سرکردگان در هر لباس و موقعیتی هستند باید دستگیر شوند، ولو بیست‌هزار نفر و این طرح را باید آماده کنیم و جای آنها را تعیین کنیم. بلافاصله باید برق و سوخت مملکت را در دست بگیریم نه با حرفها و کاغذها بلکه با زور گلوله و سرنیزه. آنچه از نفرات داریم باید به‌کارگیریم و آنچه نداریم باید از سرنیزه و از طپانچه‌مان استفاده کنیم. یعنی نفر فنی را پشت دستگاه بگذاریم و گلوله را هم پشت سرش بگذاریم. بگوییم کارت را می‌کنی یا تو را می‌کشیم. اگر کرد که کارش را می‌کند؛ اگر نکرد، ده نفرشان که کشته شدند بقیه حساب کار خودشان را می‌کنند . . .  [40]

سپهبد نجیمی نائینی: «اکنون مردم در مقابل شما هستند، این را که نمی‌شود انکار کرد، حالا دیوانه هستند یا نمی‌فهمند امر دیگری است. می‌رود جلوی تانک چهار ساعت جلوی مسلسل نبرد می‌کند، کشته می‌شود، اما این کار را می‌کند... و به آنچه [امام] خمینی بگوید گوش می‌کند... اصلا شما جلوی آنها را نمی‌توانید بگیرید. شاید هزاران نفر بیایند خودشان را به کشتن بدهند ...»[41]

تیمسار محققی: «... چه فاسدین گذشته و چه مفسدین فعلی، همه را مامورین بگیرند، زندان کنند، آویزان کنند، تند و انقلابی جلو برویم و هیچ کس هم هیچ کاری نخواهد توانست بکند ... هر عمل قاطعی که باید بشود از همین الان باید بشود...»[42]

سپهبد مقدم: «. . . اگر ارتش بخواهد بایستد، در مقابلِ مردم ایستاده است و با وضعی هم که دارید می‌بینید جز نابودی مردم و جز ازبین‌رفتن ارتش هیچ‌گونه برآوردی نمی‌توانیم بکنیم ... .»[43]

درخصوص انجام کودتا نیز فرماندهان نظامی اتفاق‌نظر نداشتند. تصور قره‌باغی بر این بود که انجام کودتا ناممکن و بی‌فایده است، ازطرف‌دیگر فرمانده هوانیروز، یعنی خسرو داد، و چند نظامی دیگر به دنبال انجام کودتا بودند. فریدون هویدا درباره وقایع روز بیست‌ویکم بهمن و شکست طرح کودتای مزبور چنین می‌نویسد: « اطلاعاتی که بعدا به دستم رسید، مشخص می‌کرد که ماجرای حمله گارد شاهنشاهی به پایگاه هوایی، مقدمه همان کودتایی محسوب می‌شد که مدتها درباره انجامش توسط خسرو داد و چند نظامی ارشد دیگر شایعاتی نیز برسر زبانها افتاده بود، ولی آن‌طور که از گزارشها برمی‌آید، یکی از افسران همدست خسرو داد به‌نام تیمسار ربیعی قبلا مساله را به هواداران [امام] خمینی اطلاع داده بود.»[44]

و این هم یک نمونه دیگر از وجود دودستگی و اختلاف در بین سران ارتش: « پس‌ازاین‌که سپهبد امیرحسین ربیعی به فرماندهی نیروی هوایی شاهنشاهی منصوب شد، درباره ریشه‌یابی نارضایتی گسترده در بین پرسنل نیروی هوایی با قره‌باغی به گفت‌وگو نشست. آنها به این نتیجه رسیدند که یکی از علل بی‌انضباطی در نیروی هوایی، وجود دودستگی ناشی از اختلافات شدید بین سپهبد ربیعی، فرمانده این نیرو، و جانشین او سپهبد شاپور آذر برزین (نخستین فرمانده نیروی هوایی در دولت موقت بازرگان) بود.»[45]

4ــ سست‌شدن وفاداری نیروهای مسلح شاهنشاهی

اصلی‌ترین دلایل تحلیل و زوال وفاداری نیروهای مسلح به رژیم را چنین می‌توان برشمرد: ازبین‌رفتن اقتدار فرماندهی کل نیروهای مسلح (فرار شاه از ایران)، وجود نابرابریها و تبعیض در درون ارتش، اشتراک و هم‌سنخی ارزشهای بدنه ارتش با ارزشها و گرایشات مردم انقلابی، و استراتژیهای مخالفان در جذب بدنه ارتش و راهبردهای امام‌خمینی.

الف ــ ازدست‌رفتن اقتدار فرماندهی و فرار شاه:

همان‌گونه‌که پیش از این اشاره شد، سعید امیرارجمند معتقد است که وفاداری نیروهای مسلح رژیم، تا قبل از خروج شاه از ایران، درحد بالایی همچنان پابرجا بود. حسین فردوست در مورد تاثیر فرار شاه بر ارتش می‌گوید: «با خروج محمدرضا، ارتشی که او فرمانده‌کل و سمبل آن بود، روحیه خود را از دست داد و بدنه آن در انقلاب مستحیل شد و سران آن در سردرگمی کامل غرق شدند. پشتیبان محمدرضا که در میان ملت پایگاهی نداشت، ارتش بود و ارتش هم درکل، در موضع ضعف از محمدرضا پشتیبانی نمی‌کرد. ارتش فقط بدره‌ای و نشاط و ربیعی و خسروداد نبود، سربازان و درجه‌داران و افسران (تا درجه سرهنگی) ارتش واقعی بودند و آنها نیز به‌هیچ‌وجه محمدرضای ضعیف و فراری را قبول نداشتند.»[46]

ب ــ وجود فساد، نابرابریها و تبعیضات در درون ارتش:

به اعتقاد قره‌باغی، یکی از مهمترین زمینه‌های نارضایتی در ارتش مساله سوء‌استفاده‌های مالی، قانون‌شکنی و رعایت‌نکردن عدالت در امور پرسنلی و مسائل رفاهی و اجتماعی بود. در سالهای پس از1351 که ارتشبد غلامعلی اویسی به فرماندهی نیروی زمینی برگزیده شد، وی به‌تدریج منافع شخصی خود را جایگزین اجرای قوانین و رعایت مقررات در نیروی زمینی کرد. در بیست‌وهفتم شهریور عده‌ای از کارمندان بانک مرکزی فهرست افرادی را انتشار دادند که به‌طورغیرقانونی ارز غیربازرگانی از کشور خارج کرده بودند. نام اویسی نیز در این فهرست دیده می‌شد که حداقل پانزده میلیون دلار از طریق بانک مرکزی به خارج از کشور منتقل کرده بود. اویسی در مدت حدود هفت‌سال مسئولیت خود در این سمت، به علت سوءاستفاده‌های مالی، تبعیضهای آشکار، زیرپاگذاشتن حقوق افسران و درجه‌داران و اعمال غیرقانونی، باعث گسترش ناخشنودی شدید عمومی شده بود.[47]

در نیروی دریایی نیز در سالهای پیش از وقوع انقلاب اسلامی، به علت بازنشستگی سران نظامی و دادن درجات موقت برای جایگزینی مقامات ارشد به افسران جوان، نارضایتیهای زیادی در بین افراد شاغل در نیروی دریایی به وجود آمد و به تغییراتی در کادر فرماندهی نیروی دریایی منجر شد. دیری نگذشت که فرمانده جدید نیروی دریایی، دریابان عباس رمزی عطایی، به اتهام سوء‌استفاده‌های مالی هنگفت با همکاری جانشین خود، دریابان حسن رفیعی، دستگیر شد. پس از رسیدگی به اتهامهای وارده و محاکمه این دو نفر، شمار چشمگیری از افسران ارشد نیروی دریایی محکوم و راهی زندان شدند و یا از ارتش اخراج گردیدند. پس ازمدتی کوتاه، محکومان از زندان آزاد شدند و به امریکا عزیمت کردند تا با پولهای دزدی خود زندگی مرفهی ترتیب دهند. آزادشدن متهمان پیش از سپری‌شدن مدت محکومیت آنها، تاثیر بسیار ناخوشایندی بر روحیه پرسنل نیروهای مسلح ایران گذاشت.[48]

آنتونی پارسونز، سفیر انگلیس در تهران در زمان انقلاب، در خاطرات خود ظاهرِ قشر بالا و امرای ارتش را با سربازان و افسران جزء این‌گونه توصیف و مقایسه می‌کند:  «قشر بالای افسران ارشد یا امرای ارتش در مراسم و تشریفات نظامی با سینه‌های پر از مدال و نشان قابل‌تشخیص بودند و ما گاهی از کثرت این مدالها و نشانها شگفت‌زده شده و از خود می‌پرسیدیم در کدام جنگ این نشانها نصیب امرای ارتش ایران شده است... اما سطح پایین ارتش و سربازان بیشتر شبیه دهقانان آسیای مرکزی بودند و قیافه‌های زمخت و خشنی داشتند.»[49]

به عنوان یک نمونه بارز از تاثیر نابرابری و تبعیض در میزان وفاداری نظامیان، به مساله همافران نیروی هوایی از زبان قره‌باغی توجه می‌کنیم: « همافران افراد دیپلمه‌ای بودند که ازسالهاپیش به منظور تشکیل کادر فنی پیشرفته برای نیروی هوایی با شرایطی خاص و حقوق و مزایای قابل‌توجه و مکفی در نیروی هوایی پذیرفته شده بودند، ولی برابر مقررات استخدام نمی‌بایستی به درجه افسری نایل گردند. البته منظور این بود که بتوانند مدت مدیدی امورفنی را در قسمتهای تعمیر و نگهداری نیروی هوایی انجام دهند. اما همافران بعد از استخدام و طی دوره‌های آموزشی در ایران و امریکا و گذشت مدتی از تعهد انجام وظیفه آنها، دیگر حاضر نبودند برابر تعهدات خود به خدمت ادامه دهند؛ زیرا می‌دانستند که به علت احراز تخصصهایی که با هزینه ارتش در نیروی هوایی و خارج از کشور پیدا کرده‌اند، به‌خوبی جذب بازار کار آزاد و بخش خصوصی گردیده و از درآمد بیشتری برخوردار خواهند بود. همچنین می‌خواستند که مانع ترفیعاتی آنها از بین برداشته شود تا بتوانند به درجه افسری نایل گردند. . . به‌هرحال نیروی هوایی به‌موقع اقدامات ضروری و لازم را برای رفع نارضایتی همافران به عمل نیاورده بود و درنتیجه پرسنل مذکور که در حدود دوازده‌هزار نفر بودند، اکثرشان به صورت طبقه خاص ناراضی آن نیرو باقی مانده بودند.»[50]

ج ــ اشتراک و هم‌سنخی ارزشهای بدنه ارتش با ارزشها و گرایشات مردم انقلابی:

به همان اندازه که سران و فرماندهان عالیرتبه در برابر شاه و حامیان او احساس وابستگی می‌کردند، توده نظامی و پرسنل مردمی ارتش نسبت به مردم و رهبری و مذهب احساس پیوستگی و همبستگی داشته و خود را به آنان نزدیک می‌دیدند. شاید سربازان و بدنه ارتش در وضعیت عادی وفادار به رژیم باشند ولی در شرایط انقلابی چون اغلب خاستگاه مشترکی با مردم انقلابی دارند نمی‌توانند به رژیم وفادار بمانند. گرچه سربازان وظیفه روز خود را با صف‌بندی نظامی و قرائت یک قسم همگانی برای حمایت از خدا، شاه و میهن آغاز می‌کردند، اما دولت نمی‌توانست برای وفادارنگه‌داشتن آنها به شاه کاری انجام دهد.[51] هم‌سنخی ارزشی میان مردم و سربازان ارتش در ماه محرم متجلی شد؛ زیرا صدها سرباز در قم و مشهد فرار کردند و دیگر سربازان نیز تهدید می‌کردند که از دستورهای رهبران مذهبی پیروی خواهند کرد نه از فرمانهای افسران.[52] به نظر آیت‌ا. . . خامنه‌ای، در حالی‌که شاه به رده‌های بالای ارتش چشم امید دوخته بود، انقلابیون بدنه ارتش را که جزو آحاد مردم بودند به سمت خویش جلب کردند: «همه می‌دانند که رژیم گذشته روی ارتش سرمایه‌گذاریهای گوناگون کرده بود و به آن امید زیادی داشت. البته بیجا، [کدام] امید، امید به جایی نبود. علت هم این بود که آنجایی که او [شاه] سرمایه‌گذاری کرده بود، آن بخش کارآیی نداشت. روسا و فرماندهان بالا و عناصر ویژه در ارتش، بله، متعلق بودند به دستگاه سلطنت و به رژیم . . . [اما] کارآیی نداشتند. کارآیی را بدنه همیشه دارد. بدنه ارتش که جزو آحاد مردم بودند، نه مشمول خیرات و برکات آن دستگاه بودند، و نه قاعدتا دستگاه به آنها می‌توانست امیدی داشته باشد، لذا وقتی که معرفت و آگاهی به مسایل جاری کشور برای بدنه ارتش پیدا شد، همه بساطی که آنها چیده بودند واژگون شد و همین به پیروزی سریع انقلاب کمک کرد. هنر یک انقلاب همین است که می‌تواند عناصر نیروهای مسلح دشمن را هم متوجه به خود کند و به حقانیت خود معتقد کند و جزیی از خود کند و کرد و همین موجب شد که پیروزی آسان شد و زود. بدون این هم شاید پیروزی به دست می‌آمد اما با زحمات زیاد و شاید با یک فاصله طولانی‌تر.»[53]

د ــ استراتژیهای مخالفان در جذب بدنه ارتش و راهبردهای امام:

گل در مقابل گلوله: در جریان تظاهرات، انقلابیون به دستور امام‌خمینی(ره) از حمله متقابل به ارتش منع شده و در عوض به سربازان گل می‌دادند و آنها را به پیوستن به انقلابیون تشویق می‌کردند. امام در اعلامیه‌های خود از مردم و پیروان خود می‌خواست که در هیچ اوضاع و احوالی نباید با نیروهای مسلح برخورد پیدا کنند، هرچند ممکن است ارتش ظاهرا به شاه وفادار باشد اما نباید فراموش شود که از افرادی تشکیل شده که برادران آنها به حساب می‌آیند و در احساسات بقیه مردم شریک می‌باشند، تنها چیز لازم ضربه‌ای است که ارتباط آنها را با شاه در هم بشکند. راهبرد موثر امام این بود که سینه ارتش را مورد حمله قرار ندهید، قلبش را تسخیر کنید.[54]

به گزارش روزنامه‌های داخلی، مردم تهران در تظاهرات با انداختن صدها شاخه گل به سر و روی سربازان در طول مسیر راهپیمایی، از آنها می‌خواستند تا به جرگه انقلابیون بپیوندند. واکنش سربازان به این حرکت مردم غالبا مثبت بود. شعارهای معروفی همچون «ارتش برادر ماست، خمینی رهبر ماست»، «به گفته خمینی ــ سرباز برادر ماست»، «شاخه گلها بر لوله مسلسلها»، «برادر ارتشی ــ چرا برادرکشی»، «ما به شما گل دادیم ، شما به ما گلوله»، در تحریک احساسات بسیاری از سربازان موثر افتاده و باعث می‌شد که خیلی از آنها با انقلابیون اعلام همبستگی کنند.

مروری بر پیامها و سخنرانیهای امام‌خمینی(ره) مقارن با انقلاب، نشان می‌دهد که امام به نقش ارتش در جلوگیری از انقلاب کاملا واقف بوده و به‌همین‌سبب در صدد ایجاد به‌اصطلاح جنگ روانی و خلع‌سلاح ارتش بوده است. محمد حسنین هیکل به نقل از ابراهیم یزدی اشاره می‌کند که وقتی در نوفل لوشاتو عده‌ای از ضرورت مبارزه مسلحانه با رژیم بحث کرده و خواهان گرفتن تاییدیه‌ای از امام برای این موضوع بودند، آیت‌الله خمینی در پاسخ آنها اظهار می‌داشت که: « نه، شما نمی‌توانید از پس ارتش برآیید. اسلحه نمی‌تواند به جنگ اسلحه برود. تنها راه جنگیدن با ارتش خلع‌سلاح‌کردن آن است.» نظر امام‌خمینی این بود که باید زنجیرهایی که اعضای نیروهای مسلح در بند آن هستند، یعنی سوگند وفاداری و عادت اطاعت را در هم شکست.[55] امام(ره) برای رسیدن به این هدف مشخصا سه فاز را در مقابله با ارتش به پیش برد:

1ــ معرفی‌نمودن ارتش به عنوان آلت دست بیگانگان و در راس آن استکبار جهانی امریکا. به‌این‌ترتیب ارتش را از هویت و ماهیت واقعی خویش آگاه کرده و باعث به‌وجودآمدن حس حقارت و مزدوری در بدنه ارتش شد: «. . . شما و ما و سایر قشرها مکلفیم به ارتش بفهمانیم که باید زنجیر تسلط اجانب را با قدرت نظامی پاره کند و به مملکت بپیوندند و کشور را از ننگ فرمانروایی مستشاران اجانب برهانند، زیرا صلاح دین و دنیای همگی در آن است و بدون سرنگونی رژیم شاه، نجات امکان ندارد باید ارتشیان را آگاه گردانید که شاه و عمال سرسپرده او، شما را در راه مقاصد شوم خود و ابرقدرتها و غارتگران ضعفا به خدمت می‌گیرد، که حفظ منافع اجانب و همدستی با اسرائیل نمونه آن است. . . هلاکت و برادرکشی، نصیب درجه‌داران جوان و سربازان است و استفاده و عیاشی برای دیگران . . .»[56] «. . . ما نمی‌خواهیم که وقتی می‌رویم سراغ نظامی‌هایمان، وقتی می‌رویم سراغ لشکرمان، امریکاییها بیایند اداره‌اش بکنند. . . تحت نظارت مستشارهای امریکایی باشند، یک ارتش انگل درست کنند، یک ارتشی که مال ایران را صرف در راه آنان بکنند و آنها تحت نظارت و تربیت مستشارهای امریکایی برای امریکاییها بخواهند کار کنند . . .»[57] «. . . ما فریادمان این است که باید این ملت هر چه دارد مال خودش باشد، و خودش اداره خودش را بکند. ما مستشار نمی‌خواهیم از امریکا، شصت‌هزار مستشار، که این‌قدر هزینه دارد که من و شما تصورش را نمی‌کنیم، این بودجه مملکت را صرف مستشارها دیگر نکنید، این خیلی عجیب است! پایگاه برای آنها درست می‌کنند، مستشارها می‌آیند، خرجش را ما باید بدهیم!...»[58]

2ــ توصیه به ارتش جهت پیوستن به مردم و ملت. در این مرحله امام به دنبال تزریق هویت ملی، مردمی به ارتش بود: «اینان که با مسلسل شما [ارتشیان] و یا اجانب کشته می‌شوند، برادران و خواهران شما هستند. برای ارضای شهوات شاه، خود را پیش خالق و خلق رسوا نکنید و در آغوش ملت بیایید. آغوش ما برای شما باز است.»[59] «ارتش باید بپیوندد به ملت، ارتش از ملت است، ملت از ارتش است، ما پشتیبانی ارتش را اعلام می‌کنیم. روحانیت پشتیبانی خودشان را از ارتش اعلام می‌کنند. ارتش هم باید مثل سایر مسلمانها بیایند در صف مسلمین و ارتش امام زمان سلام‌ا. . . علیه باشند، نه ارتش دشمنان امام زمان. ای ارتش محترم! شما مسلم هستید، شما تابع پیغمبر اسلام و امام زمان (س) هستید. باید شما در صفوف مسلمین با هم همصدا باشید.»[60] ‌‌

3ــ توصیه به مردم جهت همکاری با ارتش و استقبال آنها از ارتشیان آزاده و نه سرسپرده: «ملت ایران موظف است که به درجه‌داران و افسران و صاحب‌منصبان شریف احترام بگذارند. باید توجه داشته باشند که چند نفر ارتشی خائن نمی‌توانند اکثریت ارتش را آلوده کنند. . . ارتش از ملت است و ملت از ارتش. با رفتن شاه خائن خللی بر آن وارد نخواهد شد.»[61]

5ــ درک نادرست و غیرواقعی سران رژیم از علل اعتراض و اهداف انقلابیون

 در مورد دیدگاه و تحلیل مسئولان و دست‌اندرکاران امنیتی رژیم شاه و حامی اصلی آن یعنی امریکا نسبت به منبع، سطح، شدت، زمان و اولویت، تهدیدات امنیتی کشور در آن زمان (سال1357) بر اساس اسناد و مدارک برجای‌مانده از دستگاههای امنیتی شاه و نیز از مطالب کتب و مقالاتی که بعدها از سوی رجال سیاسی مذهبی ایران و امریکا منتشر شد، می‌توان این نکته را دریافت که هم شاه و هم حامیان غربی وی به‌ویژه امریکاییها از درک صحیح و واقع‌بینانه تهدیدات امنیتی ایران عاجز بودند. شخص شاه تا چندماه پیش از سقوطش، ارتجاع سرخ و سیاه را عامل اصلی ناآرامیها می‌دانست و معتقد بود که اکثر مردم با وی مخالفتی ندارند. پارسونز، سفیر انگلستان در تهران، این تصور شاه را این‌گونه بیان می‌کند: « تا قبل از سال بحرانی1978 که ما روابط نزدیک و صمیمانه‌ای پیدا کردیم، هرگز به خاطرم خطور نکرده بود که شاه در حقیرشمردن مخالفانش به آنچه می‌گفت اعتقاد داشته باشد و به‌طورمثال واقعا گمان می‌کرده است که دانشجویانی که علیه او دست به تظاهرات زده‌اند، اقلیت بسیار کوچکی هستند که تحت تاثیر تلقینات عوامل خارجی قرارگرفته‌اند.»[62]

برای درک بهتر طرز تلقی شاه از وضعیت خویش پس از وقوع اعتراضات، اشاره به قسمتهایی از سخنان خود او خالی از فایده نیست. شاه در سال1354 به خبرنگاران خارجی گفته بود که مخالفان او تنها مشتی نیهیلیست، آنارشیست و کمونیست هستند.[63] او در تیرماه1357 در مصاحبه با یک مجله امریکایی درباره ریشه‌های ناآرامی و علل اغتشاشات، گفته بود: « در بعضی موارد آنچه امروز در ایران می‌گذرد، یک نوع انتقامجویی شخصی علیه من است.[64] علاوه‌برآن بعضی از روحانیون با برنامه‌های مدرنیزاسیون ما مخالفند و به این اغتشاشات دامن می‌زنند، کمونیستیها هم فعال شده‌اند و ما در اینجا ترکیب غریبی از همکاری گروههای ارتجاعی و چپ را با هم مشاهده می‌کنیم. با همه اینها، هیچ‌کس نمی‌تواند مرا سرنگون کند. من از پشتیبانی هفتصدهزار نیروی مسلح و کارگران و بسیاری از مردم برخوردارم. هرجا که می‌روم تظاهرات و اجتماعات باشکوهی به طرفداری از من بر پا می‌گردد. من قدرت دارم و نیروهای مخالف به‌هیچ‌وجه نمی‌توانند با قدرت دولت مقابله کنند.»[65] شاه همچنین به این سوال که کدام‌یک از نیروهای چپ یا راست تهدید بزرگتری علیه او هستند، پاسخ می‌داد که چپیها [کمونیستها] دارند از وضعیت بهره‌برداری می‌کنند و به‌طورقطع نیروی چپ که از خارج حمایت می‌شوند خطر بزرگتری است.[66] اما همین شاه چندماه‌بعد در دیدار با سفیر انگلستان در ایران، با لحنی شکوه‌آمیز می‌گوید که نمی‌داند چرا مردم پس از آن‌همه کار که برای آنها انجام داده است، این‌طور علیه وی برگشته‌اند و در پانزدهم آبان ماه سال1357 از صفحه تلویزیون چنین می‌گوید: «... انقلاب ملت ایران نمی‌تواند مورد تایید من به عنوان پادشاه ایران و به عنوان یک فرد ایرانی نباشد... من نیز پیام انقلاب شما ملت ایران را شنیدم.»[67]

در اینجا به برخی از ذهنیتهای غلط دیگر سردمداران رژیم اشاره می‌شود:

ارتشبد مقدم، رئیس سازمان اطلاعات و امنیت کشور (ساواک): «  ... فقط پنج تا ده درصد مردم فعال مملکت ممکن است تهدیدی برای رژیم به‌وجود آورند و نودوپنج درصد دیگر سالم هستند اما همین پنج تا ده درصد به وسیله کمونیستها سازمان یافته‌اند.»[68]

سپهبد برومند، رئیس اداره دوم ستاد مشترک ارتش: « وضع موجود حاکی از طرح پیش‌بینی‌شده‌ای است که عوامل خارجی برای تامین منافع و هدفهای خودشان طرح‌‌ریزی و از دو سال قبل به‌تدریج پیاده شده است. . .  [69]

 ارتشبد اویسی، فرماندار نظامی تهران: « نتیجه‌گیری من از اوضاع همان نتیجه‌گیری سابق است؛ یعنی شاهنشاه با پاره‌ای مشکلات ظاهری مواجه هستند که بر ابعاد این مشکلات افزوده شده است. اما شاهنشاه کنترل اوضاع را شخصا به دست دارند و هر موقع بخواهند می‌تواننند تغییرات لازم را بدهند.»[70]

درک غلط و استنباط نادرست امریکاییها و انگلیسیها از تحولات ایران:

بنا به گزارشهایی که سفارت امریکا در تهران، سازمان سیا و وزارت دفاع امریکا از یک‌سال قبل از انقلاب درباره ایران تهیه کرده بودند، بحرانهای جاری ایران زودگذر تلقی شده و نسبت به بقای رژیم شاه خوش‌بینی و اطمینان وجود داشته است. در گزارشی شصت‌‌صفحه‌ای که وزارت خارجه امریکا تحت عنوان « ایران در دهه1980» تهیه کرده بود، بحرانها و اغتشاشات ایران مقطعی و زودگذر محسوب شده و در گزارش بیست‌وسه‌صفحه‌ای سازمان سیا تحت عنوان «در ایران بعد از شاه»،  چنین آمده است که ایران نه‌فقط در شرایط انقلابی نیست بلکه حتی در شرایط پیش از انقلاب نیز به سر نمی‌‌برد. در گزارشی دیگر که از سوی بخش اطلاعات وزارت دفاع امریکا در مهرماه1357 تهیه گشته، پیش‌بینی شده است که تا ده سال دیگر شاه همچنان بر اریکه قدرت باقی خواهد ماند.[71]

اولویتهای رسمی برای مرکز سیا در تهران، اول شورویها و دوم تلاشهای ایران برای دستیابی به سلاحهای هسته‌ای تعیین شده بود. وضعیت سیاسی داخلی ایران، در پایین لیست قرار داشت. درواقع، چندین ماه از آغاز ناآرامیها در ایران می‌گذشت که این مرکز اولویتهای کاری خود را تغییر داد.[72]

 نقل‌قول زیر از خاطرات سفیر انگلستان در تهران در چند ماه قبل از انقلاب اسلامی، گویای تصورات باطل و نادرست وی از وضعیت ایران می‌باشد: « من هنوز باور نداشتم که شاه در معرض یک خطر جدی قرار گرفته باشد و این بحران روزی به سقوط او بینجامد. او تجربه‌ای طولانی در کار سلطنت داشت و نیروهای مسلح کماکان به او وفادار بودند. شاه در مدت سی‌وهفت‌سال سلطنت بحرانهای سخت‌تر و دورانهای دشوارتری را از سر گذرانده بود... من هنوز هم حاضر بودم روی بقای رژیم پهلوی شرط‌بندی کنم ...» «   ...بااین‌همه من هنوز به قدرت نیروهای مسلح و وفاداری آنها به شاه امید بسته بودم و فکر می‌کردم آنها در مراحل خطرناک بحران به وظیفه خود عمل خواهند کرد. من هنوز شانس زیادی برای بقای رژیم پهلوی می‌دیدم... .»[73]  

پارسونز در کتاب خود دلایل عدم آگاهی و ناتوانی خود را در درک و پیش‌بینی مسایل ایران چنین برمی‌شمارد:

1ــ توجه بیش‌ازحد به اصل اولویت و برتری نیروهای نظامی در سیاست در کشورهای منطقه (با توجه به تجربه‌ای که وی از کشورهای عربی و ترکیه داشته است).

2ــ ارزیابی غیرواقعی از تغییراتی که در مدتی قریب شصت‌سال حکومت، پهلویها در وضع اجتماعی و سیاسی ایران به‌وجود آورده بودند.

3ــ مساله کاراکتر و شخصیت شاه که برخلاف واقع، چهره‌ای توانا، آگاه و درعین‌حال مستبد و ترسناک از خود بروز داده بود. پارسونز اشاره می‌کند که شاه اسیر شخصیتی که خود برای خود ساخته بود، شد و این شخصیت کاذب بین او و دوستان خارجی‌اش و همچنین بین او و شخصیتهای ایرانی که نسبت به او صمیمی و وفادار بودند دیوار بلندی کشید.[74]

6ــ عملکرد نظام فراملی و کشور حامی

با تحلیل رفتار محمدرضاشاه در قبل از انقلاب و سخنان و نوشته‌های وی در بعد از انقلاب و همچنین باتوجه به اسناد و مدارک به‌دست‌آمده، تردیدی باقی نمی‌ماند که رژیم شاه، یک رژیم وابسته و پیرو (حال بالاجبار یا به دلخواه خود) بوده، در ریز و درشت مسائل کشور با هماهنگی و نظر سفارتین امریکا و انگلیس در تهران عمل می‌کرد. ایرانِ زمان شاه، بزرگترین خریدار اسلحه امریکا و متحد درجه اول این کشور در منطقه بود؛ بنابراین طبیعی است که سیاستها، خط‌مشیها و انتظارات کشور حامی در نحوه رفتار حاکمان کشور پیرو تاثیر گذارد. ظهور کارتر در امریکا که با شعار رعایت حقوق بشر و محدودیت نظامیگرایی بر سر کار آمد، شاه ایران را هم ناخواسته به سمتی سوق داد که ساز خود را مطابق صدای ساز مادر کوک کند. بنابراین اعلام فضای باز سیاسی و محدودیت در به‌کارگیری سرکوب مخالفان، امکان بسیج نیروهایشان را تقلیل داد و ازطرف‌دیگر در صفوف نیروهای مسلح نیز تزلزل ایجاد کرد. گرچه به‌خوبی روشن نیست که آیا دولت کارتر واقعا رژیم ایران را برای دادن آزادیهای بیشتر در فشار قرار داد یا نه، بی‌گمان پیروزی کارتر، طرز فکر شاه را دگرگون ساخت. شاه احساس می‌کرد که رئیس‌جمهور جدید امریکا از او انتظار دارد که حداقل برخی آزادیهای سیاسی را محترم بشمارد؛ کماآنکه از جمله دلایلی که باعث شد شاه نسبت به فشارهای خارجی واکنش مثبت نشان دهد این بود که او نمی‌خواست روابط ویژه خود با واشنگتن و دسترسی به تسلیحات پیشرفته امریکایی را به خطر اندازد؛ همچنین او به‌هیچ‌وجه نمی‌خواست تصویر کاذبی را که از خود در غرب ساخته بود مخدوش سازد،  تصویری که با صرف هزینه‌ای گزاف در امریکا و اروپا و به‌ویژه در خیابان مادیسون نیویورک رواج داده و خود را به عنوان اصلاح‌گری پیشرو و رهبری مترقی و هواخواه تمدن غربی معرفی کرده بود.[75] اما با بحرانی‌ترشدن اوضاع، شاه هرچه‌بیشتر به کسب نظر از دولت حامی خود تمایل می‌نمود، با اظهارنظرهای دوگانه و متضاد از سوی سردمداران امریکا مبنی بر اعمال زور بیشتر و کنترل نظامی اوضاع مواجه می‌گشت؛ به‌عنوان‌مثال در حالی‌که برژینسکی، مشاور امنیت ملی کارتر، پشتیبانی کامل خود و امریکا را از شدت عمل اقدامات شاه و سرکوب شدید مخالفان و روی کارآوردن یک دولت نظامی اعلام می‌نمود، سولیوان، سفیر امریکا در تهران، در دیدار با شاه این نظر را رد کرده و می‌گفت که «تلفن برژینسکی به معنی این نیست که دولت امریکا خواهان تشکیل یک دولت نظامی است بلکه گویای این مطلب است که اگر شاه چاره دیگری برای رفع بحران نداشته باشد و به عنوان آخرین راه‌حل یک دولت نظامی تشکیل دهد آن‌ را خواهد پذیرفت.»[76] برای همین هم می‌بینیم که شاه دو روز پس از دیدار با سفیر امریکا و انگلیس، حکومت نظامی ازهاری را تشکیل می‌دهد اما به دلیل عدم اطمینان از حمایت حامی خود، در عمل اختیارات حکومت نظامی را محدود می‌کند؛ تا جایی که حکومت نظامی تبدیل به یک شیر بی‌یال‌ودم می‌شود. شاه بعدها در آخرین مصاحبه‌اش، درباره نقش سولیوان در ایران با لحنی حاکی از بدگمانی گفت: « او در هر فرصتی به من توصیه می‌کرد با مخالفان کنار بیایم و با شرکت‌دادن آنها در حکومت به آشوب خاتمه دهم اما امروز می‌بینم که این سیاست اشتباه بود و می‌بایست روزی‌ که تصمیم به تشکیل یک دولت نظامی گرفتم، دست این دولت را برای اعمال قدرت و سرکوبی مخالفان باز می‌گذاشتم.»[77] برژینسکی نیز درباره نقش سولیوان گفته بود که « سفیر ما در تهران به جای این‌‌که روحیه شاه را تقویت کند و پیامهای پشتیبانی ما را با قدرت و قاطعیت به گوش شاه برساند، با اظهارنظرهای دوپهلو و رقیق‌کردن پیامهای پشتیبانی ما بیشتر بر بی‌تصمیمی و تردید شاه می‌افزود.»[78] به نظر برژینسکی، سایروس ونس و معاون او کریستوفر، با پشتیبانی ماندیل، معاون رئیس‌جمهوری، در کار ایران بیشتر به دفع‌الوقت می‌پرداختند و مرتبا چنین استدلال می‌کردند که دادن امتیازات بیشتر به مخالفان شاه کم‌خطرتر از ریسک دست‌زدن به یک کودتای نظامی است. وقتی که بخت شاه رو به افول نهاد، آنها هم مخالفت کلی را با حکومت شاه نمایان‌تر ساختند و در سطوح پایین‌تر وزارت خارجه، به‌خصوص در قسمت ایران، حمایت از مخالفان شاه و تشویق و تایید آنها کاملا علنی شد.»[79]

شاه در خصوص تناقضاتی که در سیاست و رفتار امریکاییها وجود داشت، در اوایل مرداد 1359، یعنی چند روز  قبل از مرگ خود، در آخرین مصاحبه‌اش با خانم کاترین گراهام، مدیر موسسه واشنگتن‌پست، چنین می‌گوید: «درحالی‌که کاخ سفید پشتیبانی جدی خود را از من تاکید می‌کرد و مشاوران نزدیک رئیس‌جمهوری مرا ترغیب به شدت‌عمل در برابر مخالفان می‌کردند، سفیر امریکا در پاسخ سوال من که تایید رسمی این مطالب را می‌خواستم، می‌گفت: دستوری در این زمینه به من نرسیده است.»[80]  در این میان، کارتر ــ که هیچ‌وقت سیاست روشنی در قبال اوضاع ایران اتخاذ نکرده بود ــ در شانزدهم آذر1357 ناگهان نسبت به شاه ابراز عدم اعتماد کرد. وی در یک کنفرانس مطبوعاتی در واشنگتن در پاسخ به این سوال که آیا به نظر او شاه خواهد توانست انقلاب را از سربگذراند، چنین پاسخ داد: « نمی‌دانم، امیدوارم. این بستگی به مردم ایران دارد... ما هرگز قصد دخالت در امورسیاسی ایران را نداشتیم! ما می‌خواهیم که ایران ثبات داشته باشد و آشوب و خونریزی نباشد. ما ترجیح می‌دهیم شاه نقش اصلی را در حکومت داشته باشد ولی این مردم ایران هستند که باید تصمیم بگیرند.»[81]

صریح‌ترین و بی‌پرواترین حملات به سیاست حکومت کارتر در ایران از سوی کسینجر عنوان شده است. وی معتقد بود که اگر امریکا سیاست نیکسون و فورد را در ایران دنبال می‌کرد، انقلاب ایران پا نمی‌گرفت و منافع امریکا در این منطقه حساس از جهان این‌چنین به خطر نمی‌افتاد. به اعتقاد او، آنچه شورش کوچک و بی‌هدف ایران (!) را به انقلاب بدل کرد، اهمال و ضعف حکومت کارتر و سیاستهای ناپخته واشنگتن بود که شاه را در مقابله با این بحران دچار تردید و تزلزل کرد. کسینجر در مصاحبه‌ای با مجله  اکونومیست  لندن، که در شماره روز دهم فوریه‌1979 این مجله چاپ شده، چنین می‌گوید: «خودداری شاه از شدت‌عمل و مقابله جدی با مخالفان، بیشتر از نگرانی و تردیدهای او از مقاصد واقعی امریکا سرچشمه می‌گرفت... وادارساختن شاه به دادن آزادیهای سیاسی و ملایمت در برابر نیروهای مخالف در آن شرایط اشتباه بود؛ زیرا انقلابی را که در جریان است، نمی‌توان با دادن امتیازات تازه و عقب‌نشینی در برابر مخالفان متوقف ساخت. چنین امتیازاتی می‌بایست پس از برقراری نظم و امنیت داده می‌شد. . . ما چه بخواهیم و چه نخواهیم، واقعیت این است که شاه در مدت سی‌وهفت‌سال سلطنت خود نزدیکترین دولت و متحد آمریکا در خاورمیانه شناخته شده است. فشار امریکا برای خروج او از ایران و مشارکت در تهیه مقدمات برکناری وی از مقام سلطنت که دیگر قابل‌انکار نیست، انعکاس بسیار بدی در میان سایر سلاطین و زمامداران منطقه خواهد داشت و بی‌اعتمادی به دولت و حمایت امریکا به هنگام خطر، آنها را به فکر یافتن دوستان و حامیان دیگری خواهد انداخت. . .  [82]

بی‌مناسبت نیست که در اینجا  به دیدگاه واقع‌گرایانه ماروین زونیس هم در این‌باره اشاره کنیم: به اعتقاد زونیس، شاه در اوج فشار تهدیدآمیز انقلاب، سخت وابسته به حمایت امریکا بود؛ چراکه نه‌تنها ستونهای دیگر قدرت روانی او از بین رفته بودند بلکه فشار انقلاب نیز موجب شده بود شاه از نظر روانی به قهقرا رود و درنتیجه بیشتر به حمایت امریکا نیاز داشت ولی ایالات‌متحده درست سر بزنگاه تعهدات تاریخی‌اش را نادیده گرفت و عملا شاه را رها کرد.[83] زونیس اشاره می‌کند که ایالات‌متحده عملا با اتخاذ موضعی دوپهلو در حمایت از شاه، چه در خلوت و چه در جلوت اگرچه ناآگاهانه، توان روانی شاه را برای اقدام از بین برد.[84]

در حالی‌که باید گفت: واقعیتهای انکارناپذیر در مورد نحوه رفتار و عملکرد امریکاییها در قبال انقلاب ایران، از این قرار است که امریکاییها تا آنجا که توانستند و تا زمانی که به قدرت و صلابت شاه امیدوار بودند از شخص و رژیم وی حمایت کردند. کارتر، دو روز پس از کشتار هفدهم شهریور به شاه تلفن کرده و حمایت از او را اعلام داشت. در آن روز وی جلسه‌ای را که با سادات و بگین در کمپ دیوید داشت قطع کرده بود تا با شاه صحبت کند.[85] همچنین در فردای روز یازدهم آبان ماه سال1357 که تهران به بدترین شکلی در معرض خرابی و ویرانی قرار گرفت، برژینسکی، به شاه تلفن کرده و حمایت کامل امریکا را از شاه اعلام کرد: «من روز سوم نوامبر (دوازدهم آبان1357) با اجازه رئیس‌جمهور، از ساعت نه‌وپنج‌دقیقه تا نه‌ویازده‌دقیقه صبح مستقیما با شاه صحبت کردم و پس از تعارف اولیه به شاه گفتم: اولا ایالات‌متحده‌امریکا بدون‌قیدوشرط و به‌طورکامل از شما در بحران فعلی پشتیبانی می‌کند. ثانیا هر تصمیمی که شما درباره شکل و ترکیب دولت آینده خود بگیرید مورد تایید ماست... ثالثا ما هیچ راه‌حل خاصی را به شما پیشنهاد نمی‌کنیم و هرگونه تصمیمی را که خود مناسب بدانید تایید خواهیم کرد ... من سپس به گزارش سولیوان درباره این‌که او و سفیر دولت کارگری انگلیس شاه را از تشکیل دولت نظامی بر حذر داشته‌اند اشاره کرده و گفتم: می‌خواهم کاملا این امر برای شما روشن شود که ما له یا علیه هیچ راه‌حل معینی به شما توصیه نمی‌کنیم و به سفیر آمریکا هم دستور داده شده است که در این مورد توضیحات لازم را به شما بدهد.»[86]  «هدف من از انجام این مکالمه تلفنی با شاه این بود که او را از پشتیبانی رئیس‌جمهوری و دولت امریکا مطمئن سازم و او را به اعمال قدرت پیش‌ازاین‌که اوضاع از کنترل خارج شود تشویق نمایم. من در مکالمه تلفنی با سولیوان هم این موضوع را به او گوشزد کردم و گفتم شاه مفهوم پیامهای پشتیبانی ما را به‌درستی درک نکرده و این موضوع باید کاملا برای او روشن شود.»[87]

درست در زمانی که محمدرضاشاه دستور داد تا در سراسر ایران حکومت نظامی برقرار شود، دولت کارتر یک محموله نظامی شامل باتومهای ضدشورش، گاز اشک‌آور، کلاه‌خود و سپر برای ارتش ایران ارسال کرد و بدین‌ترتیب حمایت آشکار امریکا را از رژیم درحال‌فروپاشی پهلوی در ایران به نمایش گذارد.[88] واقعیت مسلم دیگر، این است که همچنان که در نظرات کسینجر مشاهده می‌شود، وقوع انقلاب اسلامی در کشوری چون ایران که برای امریکا اهمیتی حیاتی محسوب می‌شد، بدون‌شک منافع آن کشور را در این منطقه حساس از جهان به خطر می‌انداخت؛ لذا درواقع باید گفت که امریکاییها برای حفظ منافع خود در ایران حتی حاضر شدند شاه را نیز رها کنند؛ به‌عبارت‌دیگر آنها آگاهانه سعی نمودند تا آنجا که می‌توانند از وقوع انقلاب اسلامی جلوگیری نمایند و وادارکردن شاه برای خروج از ایران هم دقیقا در همین راستا بوده است و حتی پس از آن که بختیار بر سرکار آمد، هرچند نظر سفیر امریکا بر این بود که امریکا باید جهت حفظ منافع آتی خود در ایران با انقلاب همراه شود و خود را با شرایط تازه تطبیق دهد، اما مستقیما از واشنگتن پیامی خطاب به بختیار مخابره شد که او را از حمایت و اعتماد کامل دولت امریکا مطمئن می‌ساخت.[89] بنابراین می‌توان نتیجه گرفت که نظر عده‌ای سطحی‌نگر که انقلاب اسلامی را ساخته و پرداخته امریکاییها می‌دانند، کاملا به‌دور از واقعیت است.

7ــ قوت، استقامت و جانفشانی انقلابیون

یکی از ویژگیهای اساسی انقلاب اسلامی، بعد ایدئولوژیک و ارزش‌گرایی آن بوده است. رهبری این انقلاب که درواقع بالاترین مقام مذهبی شیعه (مرجع تقلید) بود، به مبارزه به دیده یک تکلیف الهی و رسالت مذهبی نگریسته و محاسبات و معادلات نامساعد مادی و دنیایی کوچک‌ترین خللی بر عزم و اراده او وارد نمی‌کرد. امام‌خمینی(ره) ازیک‌طرف با تحریم تقیه راه را بر هر گونه محافظه‌کاری و غیرانقلابی‌گری بست و ازطرف دیگر این عقیده را بین پیروان خود تعمیم داد که پیروزی سیاسی ملاک موفقیت مبارزه نیست بلکه مبارزه یک تکلیف الهی است که پیروزی و یا شکست ظاهری کمترین تردیدی در حقانیت و تداوم آن به‌وجود نمی‌آورد: «. . .  هر چه پیش بیاید به نفع شماست یا به ضرر شما؛ اگر به ضررتان تمام شد باید شکست روحی نخورید. شکست ظاهری مهم نیست؛ آنچه مهم است، شکست روحی است. اگر انسان شکست روحی خورد، تا آخر باید به گورستان برگردد. شما که استناد دارید به ذات مقدس حق‌تعالی، شما که روحانی هستید، شما که قلبتان با ماوراءالطبیعه است، این عالم شکست ندارد. عالم چیزی نیست؛ کسی که رابطه با خدا دارد، شکست ندارد؛ شکست مال کسی است که آمالش دنیا باشد. اگر آمال دنیا باشد، شکست است؛ اگر آمال غیب و ماوراء‌غیب باشد، شکست ندارد. شکست مال بیچاره‌هاست، شکست مال کسانی است که متعهد به شیطانند و ذخایر دنیا قلبشان را فرا گرفته است. اگر یک‌جایی به ضرر شما تمام شد، قلبتان محکم باشد. تا آخرین فردتان بایستید، گمان نکنید که این آدم شکست خورد، تمام شد. تو هم یک موحدی، تو هم یک مسلمی، تو متصل به خداوندی؛ خدا شکست نمی‌خورد. . .  [90]

اصولا در قاموس امام‌خمینی(ره) شکست معنا نداشت؛ چراکه نتیجه انجام و عمل به تکلیف هرچه باشد، خواست خداوند است. لذا در پاسخ به نظر محافظه‌کاران و منتقدانی که پیروزی بر رژیم را عملی و ممکن نمی‌دانستند، نظر امام این بود که «ما مامور به تکلیف هستیم نه مامور به حصول نتیجه.» امام با طرح شعار کل یوم عاشورا و کل ارض کربلا، مومنان را تشویق می‌کرد که می‌توان در هر زمان، از جمله در عصر حاضر، به ندای هل من ناصر حسین(ع) پاسخ داد. ایشان همچنین قبل از این‌که شهادت‌طلبی را به دیگران توصیه کند، خود شخصا این جامه را به تن کرده و آماده شهادت بود: «. . .  من اکنون قلب خود را برای سرنیزه‌های مامورین شما حاضر کرده‌ام. . .»[91]  و بدین‌سان بود که امام، عشق به شهادت و جانفشانی در راه مبارزه با رژیم پهلوی را در تار و پود وجود مبارزان مذهبی و انقلابی ایجاد کرد: «. . .  علما و روحانیون باید تا آخرین قطره، خون خود را در راه اسلام، در راه قرآن و در راه اعتلای کلمه الله نثار کنند. . . روز خوشی و سعادت ما روزی است که از این دنیای آلوده و انباشته از درد و رنج و بلا راحت شویم. عید ما و روز سعید ما در شهادت است. . . ما زندگی در سایه حکومت جباران و ستمکاران را نمی‌خواهیم و برای همه‌گونه حوادثی آماده‌ایم. شما هم باید آماده باشید. . . خود را آماده کنید برای کشته‌شدن؛ پیشینیان اسلام زجرها و رنجها کشیده‌اند. مگر من از حضرت امیر(ع) بالاتر هستم. . . مگر شما از اصحاب حضرت امیر بالاتر هستید که جان خود را در راه دین می‌دادند. . .»[92]

خلاصه‌آن‌که ایدئولوژی مذهبی انقلاب ایران که از حادثه حماسی عاشورا الهام گرفته و شاه را در حکم یزید زمان و امام‌خمینی(ره) را به مثابه امام‌حسین(ع) به تصویر کشیده بود، با آوردن چیزی به‌نام فرهنگ شهادت، عملا نقش و کارکرد بازدارندگی سرکوب را که همان ارعاب، تهدید، انفعال و عقب‌نشینی انقلابیون باشد از آن سلب کرد. شعارهایی از قبیل «خون بر شمشیر پیروز است»  و یا «توپ، تانک، مسلسل دیگر اثر ندارد»، مبین این فرهنگ و روحیه شهادت‌طلبی مردم انقلابی است.  شاه در یکی از ملاقاتهای مشاوره‌ای خود با احسان نراقی در اواخر عمر رژیم، به استیصال و درماندگی خود در مقابله با مردم انقلابی چنین اعتراف می‌کند: « با این تظاهرکنندگانی که از مرگ هراسی ندارند چه کار می‌توان کرد. حتی انگار گلوله آنها را جذب می‌کند... من اکیدا به نظامیان دستور داده‌ام که از اسلحه استفاده نکنند و فقط به شلیک گاز اشک‌آور و تیرهوایی اکتفا گردد... .»[93] 

مساله دیگری که موجب قوت انقلابیون و ضعف دستگاه سرکوب می‌شد، گستردگی و توزیع جغرافیایی جنبش بود. واقعیت آن است که جنبش انقلابی در ایران با بنیاد مذهبی خویش از چنان توزیع جغرافیایی برخوردار بود که امکان سرکوب و کارآیی آن را در مواجه با جنبش محدود می‌کرد.

8ــ ضعف استراتژی حاکم بر سیستم نظامی ــ امنیتی کشور

استراتژی حاکم بر سیستم نظامی کشور، عمدتا معطوف به بازدارندگی نسبت به خطرات خارجی بوده است. هایزر اشاره می‌کند که: « در سالهای متمادی حکومت شاه وی و رهبران ارشد نظامی او عمده توجه خود را معطوف به خطرات خارجی و به‌خصوص خطرات عراق و شوروی کرده بودند. آنها هرگز پیش‌بینی نکرده بودند و شاید خود را آماده نکرده بودند که پیش‌بینی کنند مشکلات داخلی هم می‌توانند عملکرد نیروهای مسلح را مختل سازند. درنتیجه از تهیه طرحی برای مقابله با کمبود اقلام مهم، از قبیل سوخت، غفلت کرده بودند و فرض کرده بودند که مردم برای برآوردن نیازها، در شرایط اضطراری تولید کافی خواهند داشت. [آنها] هرگز فکر نکرده بودند که اعتصاب یا ناآرامیهای داخلی موجب قطع تدارکات شود.»[94] 

به نظر ارتشبد جم مشکل اصلی ارتش ایران، این بود که هدف مشخصی نداشت: «ارتش ایران به اصطلاح فرنگیها می‌گویند یک هدف‌نیرو، یعنی فورس ابجکتیو نداشت؛ یعنی معلوم نبود که اگر یک جنگی دربگیرد، این ارتش ایران چی باید باشد؟ هیچ مملکتی ارتش زمان جنگش با ارتش زمان صلحش یکی نیست و ارتش زمان جنگ هم باید روشن باشد، مشخص باشد، علیه کی هست، علیه چه تهدیدی است؟ چقدر نیرو  می‌خواهی درست کنی، در مقابل کی بجنگی؟ مهمترین تهدیدات مسلم رو باید گرفت و در مقابل اون ایجاد نیرو کرد دیگه، این، اصلا در ارتش ایران از اول تا روز آخرش درست نشد، هیچ وقت یک هدف نیرویی در ارتش ایران نبود، یعنی معلوم نبود که این ارتش که درست شده برای مقابله با کی هست، برای مقابله با جنگ با شوروی است؟ برای جنگ با عراق است؟ برای  ایستادگی کردن در مقابل ترکیه است؟ افغانستان است؟ پاکستان است؟ کیه؟ همه هدف باید مشخص بشود، اما ارتش ایران این هدف را نداشت.»[95]

 فریدون جم نحوه به‌کارگیری ارتش در خیابانها را اشتباهی بزرگ دانسته و اذعان می‌کند که اساسا ارتش برای چنین هدفی طراحی نشده بود: « اصلا ارتش را هیچ جای دنیا نمی‌آورند اینجوری خورده‌خورده تو کوچه‌ها چندین‌ماه با یک به‌اصطلاح شلوغ‌پلوغی روبرو بکنند. ارتش در یک رویارویی باید بره بجنگه دیگه، دیگه ارتش نمی‌تونه بره یه روز بره کار پلیس رو انجام بده، یه روز گل بزنند بهش و یه روز نمی‌دونم ماچش کنند و جلو روی آن مثلا عکس شاه رو آتش بزنند و فحش بدهند و نمی‌دونم این دیگه ارتش، ارتش دیگه نیست. به‌علاوه، از لحاظ انسجام ارتش هم موقعی نیرو داره که تمرکز داشته باشه وقتی که تکه‌تکه‌اش کردی توی هر کوچه‌پس‌کوچه، فال‌فال چیدینش، دیگه تمام این قدرتش از بین رفته و به‌علاوه، این سازمان ارتش، برای مبارزه تو کوچه‌ها نیست، [برای مبارزه] با مردم نیست که تانک ببرند توی خیابون، خوب، از اون بالا [بامها]، خوب، شیشه بنزین می‌اندازند روی آن، آتش می‌گیره دیگه. عملیات توی کوچه همین بساطی است که مثلا سپر دارند و پلیس ضدشورش هست و نمی‌دونم چوب و چماغ دارند و گاز اشک‌آور دارند و تلمبه آب دارند از این حرفهاست دیگه، نه اون سیستم.»[96]

درواقع می‌توان گفت که سران ارتش در ایران دچار یک تعارض قابلیتی شده بودند و این مساله آنها را بیش‌ازپیش ناتوان‌تر و مستاصل‌تر کرده بود؛ بدین‌معنا که از‌یک‌طرف قابلیت، توانایی، امکانات و تجهیزات خود را در درجه بالایی می‌دیدند و لقب ژاندارمی منطقه را یدک می‌کشیدند و ازطرف‌دیگر در مقابله با اعتراضات و ناآرامیهای داخلی و مواجه با مردم غیرمسلح خود را ناتوان می‌دیدند؛ چراکه اساسا برای مقابله با تهدیدات خارجی آموزش دیده بودند. مسلما آنها، چه در هنگام خرید و چه در هنگام آموزش به‌کارگیری و استفاده از تانک، تصور نمی‌کردند که تانک را درخیابانهای پایتخت و برای مقابله با مردم به کار خواهند گرفت.

نتیجه

با توجه به آنچه گفته شد، می‌توان چنین نتیجه گرفت که این فرضیه که به‌کارگیری دوره‌ای از سرکوب قاطعانه و متعاقب آن نرمش و کاستن از شدت سرکوب موجب انتقال و گذار جنبش از سوگیری هنجاری به سوگیری ارزشی شده و احتمال پیروزی آن را افزایش می‌دهد، در مورد انقلاب ایران به‌طورکامل صدق می‌کند؛ بااین‌توضیح‌که پس از ماجرا و فاجعه میدان ژاله در هفدهم شهریور1357، به سربازان دستور داده شده بود که از تیراندازی به طرف مردم خودداری کنند و به‌جای‌آن استفاده از روشهای دیگری برای مقابله با تظاهرات در نظر گرفته شد و بدین‌منظور تلاشهایی مبنی بر خرید وسایل و ابزارهای جدید ضدشورش و تعلیمات پلیسی در این زمینه آغاز گردید.[97] نیروهای مخالف که در روزهای اول از حکومت نظامی واهمه داشتند پس‌ازآن‌که متوجه شدند سربازان از شلیک مستقیم به طرف تظاهر‌کنندگان خودداری می‌کنند و شرکت در تظاهرات خطر جانی در بر ندارد، جسورتر شدند. با استفاده از همین بی‌تفاوتی و انفعال سربازان در خیابانها بود که مخالفان به تاکتیک تازه‌ای برای جلب محبت و دوستی سربازان دست زدند و به سبک انقلابیون کشور پرتقال با گذاشتن شاخه گل بر لوله تفنگ سربازان آنها را به دوستی و برادری فراخواندند و باین‌ترتیب تاکتیک شاه و حکومت شریف امامی آشکارا با شکست مواجه شد؛ چراکه مخالفان نه‌فقط با امتیازاتی که به آنها داده می‌شد آرام نمی‌شدند بلکه با هر قدم عقب‌نشینی دولت، گامی جلوتر می‌نهادند و خواستها و توقعات تازه‌تر و انقلابی‌تری را مطرح می‌کردند. کم‌کم شعارهای کلی که علیه رژیم و دولت داده می‌شد، به شعارهای تندتر و مشخص‌تری تبدیل شد و دیگر اسم شاه و شعار «مرگ بر شاه» از همه‌جا به گوش می‌رسید. شاه به‌ناچار حکومت نظامی را تبدیل به دولت نظامی نمود و این روند سرکوب و سازش دوباره می‌رفت که تکرار  شود. نگاهی به تاریخ و روند تحولات نشان می‌دهد که دستگاه سرکوب در زمان شاه از دو فاز و مرحله متفاوت عبور کرده است: فاز اول : شدت، قاطعیت و کارآیی سرکوب (از سال1332 تا هفدهم شهریور  سال1357) فاز دوم : سستی، نرمش، بازماندگی و عدم کارآیی سرکوب (پس از واقعه هفدهم شهریور تا پیروزی انقلاب اسلامی)؛ در صورتی که اگر فاز دوم به وجود نمی‌آمد و سرکوب مخالفان با حدت و شدت و بی‌رحمی انجام می‌گرفت و ارتش شاهنشاهی اعلام بی‌طرفی نکرده و در عوض یا به سرکوب مخالفان پرداخته و یا به کمک امریکاییها اقدام به یک کودتای نظامی می‌کرد، به احتمال قریب به یقین، آینده جنبش طور دیگری رقم می‌خورد و یکی از احتمالات زیر در ایران ممکن می‌شد: الف ــ جنبش به خاطر خطرپذیری بالا، به حرکتی زیرزمینی تبدیل شده و به احتمال زیاد به‌تدریج  تضعیف می‌شد و به سوی کمترین تهدید برای رژیم پیش می‌رفت. ب ــ پیروزی با یک فاصله زمانی طولانی‌تر و با تلفات انسانی بسیار بیشتری امکان‌پذیر می‌شد. ج ــ یک رژیم کودتایی، نظامی و سرکوبگر (همانند رژیم صدام حسین، پینوشه و...) در ایران سرکار می‌آمد. د ــ ایران دچار جنگ داخلی و بی‌ثباتی مداوم شده و امکان بهره‌برداری کمونیستها افزایش می‌یافت.

 با توجه به مطالب فوق، دور از واقع نخواهد بود اگر ادعا کنیم که علت نهایی و تکمله انقلاب اسلامی، عدم توفیق حکومت در سرکوب حرکت انقلابی مردم بوده است. تجربه سرکوب قیام پانزدهم خرداد1342 نشان می‌دهد که تا زمانی‌که امکان سرکوب قاطعانه برای حکومت فراهم است، جنبش انقلابی هرقدرهم پیش رفته باشد، به پیروزی نخواهد رسید و یا حداقل زمان مبارزه خیلی طولانی و تلفات جانی و انسانی بسیار بیشتر خواهد شد.

 

پی‌نوشت‌ها



[1]ــ در جریان انقلاب اسلامی، قوت، استقامت و جانفشانی انقلابیون در قالب فرهنگ و روحیه شهادت‌طلبی اثر سرکوب را که همان تهدید و ارعاب باشد خنثی کرده و عملا آن را غیرموثر می‌ساخت.

[2]ــ دوگونه تحلیل سطحی‌نگر دراین‌باره وجود دارد: دیدگاه اولی دستگاه سرکوب شاه را ضعیف و ناتوان فرض می‌کند؛ با این توجیه که چون انقلاب پیروز گشته، پس نتیجه گرفته می‌شود که دستگاه سرکوب دچار ضعف بوده و رژیم نتوانسته این انقلاب را سرکوب کند. دیدگاه دوم تاکید دارد که این ضعف دستگاه سرکوب رژیم نبوده که باعث پیروزی انقلاب گشته، بلکه برعکس این مساله قدرتمندی مخالفان و انقلابیون را نشان می‌دهد و چون انقلاب پیروز گشته نتیجه گرفته می‌شود که انقلابیون از قدرت زیادی برخوردار بودند.

[3]ــ در رهیافت رئالیسم سیاسی، ضعف و ناکارایی در قدرت سیاسی (سستی و خلل در اراده معطوف به قدرت) علت اصلی سربرآوردن قدرتی رقیب و چالشگر است.

[4] - Patrimonialism.

[5] - Sultanism.

[6]  - Patriarchialim.

[7]ــ رک: نصرالله نوروزی، «ساخت قدرت شخصی و فروپاشی حکومت پهلوی»، مجله راهبرد شماره 9، بهار 1375

[8] ــ فرهاد درویشی سه‌تلانی، تجزیه و تحلیل امنیتی فروپاشی رژیم شاه در ایران، شورای هماهنگی تبلیغات اسلامی تهران، 1377، ص18ــ17

[9]ــ رک: نصرالله نوروزی، همانجا.

[10]ــ رک: ماکس وبر، اقتصاد و جامعه، ترجمه: عباس منوچهری، مهرداد ترابی‌نژاد و مصطفی عمادزاده، تهران، مولی، 1374، ص358

[11]ــ یرواند آبراهامیان، ایران بین دو انقلاب، ترجمه: احمد گل‌محمدی و محمدابراهیم فتاحی، نشر نی، چ چهارم، 1378، صص535ــ303

[12]ــ همان، ص536ــ535

[13] - Ibid.

[14]ــ سعیده لطفیان، ارتش و انقلاب اسلامی ایران، مرکز اسناد انقلاب اسلامی، چاپ اول، 1380، ص370

[15]ــ جان فوران، مقاومت شکننده، ترجمه: احمد تدین، موسسه خدمات فرهنگی رسا، چ چهارم، 1382، ص582ــ581

[16]ــ همان، ص538

[17]ــ ع. باقی، تاریخ شفاهی ایران، نشر تفکر، چ اول، 1373، ص39

[18]ــ جان فوران، همان، ص538

[19]ــ سعیده لطفیان، همان، صص220ــ219

[20]ــ فرامرز رفیع‌پور، توسعه و تضاد، تهران، انتشارات دانشگاه شهید بهشتی، 1375، صص103ــ102

[21]ــ ماروین زونیس، شکست شاهانه، ترجمه: اسمعیل زند و بتول سعیدی، نشر نور، چ اول، 1370، صص4ــ3 و 496

[22]ــ سعید لطفیان، همان، ص322

[23]ــ همان، ص119

[24]ــ ع. باقی، همان، ص245

[25]ــ عبدالرضا هوشنگ مهدوی، انقلاب ایران به روایت رادیو بی‌بی‌سی، طرح نو، 1372، ص190 و همچنین ع. باقی، همان، صص249 و 246

[26]ــ ویلیام سولیوان، ماموریت در ایران، ترجمه محمود مشرقی، انتشارات هفته، چ دوم، 1361، ص169

[27]ــ ماروین زونیس، همان، ص4

[28]ــ ویلیام سولیوان، همان، صص61ــ60

[29]ــ ماروین زونیس، همان، ص493

[30]ــ همان، ص495

[31]ــ همان‌گونه که اشاره کردیم این خودداری صرفا پس از کشتار هفدهم شهریور موضوعیت می‌یابد. قبل از آن او به روش سال 1342 دستور داده بود تا حد لزوم برای فرونشاندن اغتشاشات به قوه قهریه متوسل شوند حوادث خونین نوزدهم دیماه قم در سال 1356، بیست‌ونهم بهمن تبریز در همان سال، دهم فروردین یزد و جهرم در سال 1357، بیستم مرداد ماه اصفهان در همان سال و نهایتا هفدهم شهریور ماه (جمعه سیاه) شواهد متقنی بر این ادعا هستند. با این وجود تنها پس از واقعه هفدهم شهریور بود که شاه تخت و تاج خود را واقعا بربادرفته می‌دید و شاید استفاده از نیروی سرکوب را بی‌فایده. اما همان‌گونه که زونیس اشاره می‌کند، شاه زمانی‌که در تبعید بود سعی کرد تا ناتوانی‌اش در اقدام قاطع برای نجات تاج و تحت را فضیلت خود جلوه دهد لذا وقتی از او سوال شد که چرا کشور را ترک گفت و تبعید اختیار کرد جواب داد: «برای پرهیز از خونریزی. فرق شاه با دیکتاتور همین است.!» (شکست شاهانه، ماروین زونیس، ص506)

[32]ــ محمود طلوعی، داستان انقلاب، نشر علم، چ دوم 1370، صص638ــ633؛ همچنین رک: ظهور و سقوط، آنتونی پارسونز؛ ایران بین دو انقلاب، یرواند آبراهامیان؛ شکست شاهانه، ماروین زونیس؛ و جنگ قدرتها در ایران، باری روبین.

[33]ــ ماروین زونیس، همان، ص494

[34]ــ باری روبین، جنگ قدرتها در ایران، ترجمه: محمود مشرفی، انتشارات آشتیانی، چ اول، خرداد 1363، ص157

[35]ــ ماورین زونیس، همان، ص509

[36] - Said Amir Arjomand,. The Turban for the Crown: The Islamic Revolution in Iran. New york: oxford University Press 1988. p 117

[37]ــ سرآنتونی پارسونز، غرور و سقوط (خاطرات، سفیر سابق انگلیس در ایران)، ترجمه: دکتر منوچهر راستین، انتشارات هفته، چ اول، 1363، ص61

[38]ــ ماموریت در تهران، خاطرات ژنرال هایزر، ترجمه: ع. رشیدی، تهران، انتشارات اطلاعات، 1374، صص25ــ24

[39]ــ همان، 134ــ133

[40]ــ مثل برف آب خواهیم شد، مذاکرات شورای فرماندهی ارتشی (دی ــ بهمن 1357)، نشر نی، چ دوم 1366، ص16

[41]ــ همان، ص29

[42]ــ همان، ص220

[43]ــ همان، ص228

[44]ــ به نقل از سعیده لطفیان، همان، صص369ــ368

[45]ــ به نقل از همان، ص336

[46]ــ به نقل از همان، ص219

[47]ــ سعیده لطفیان، همان، ص335 و یرواند آبراهامیان، همان، ص638

[48]ــ سعیده لطفیان، همان، 338

[49]ــ آنتونی پارسونز، همان، ص61

[50] ــ عباس قره‌باغی، اعترافات ژنرال، خاطرات ارتشبد قره‌باغی آخرین رئیس ستاد بزرگ ارتشتاران و عضو شورای سطنت (مرداد تا بهمن 57)، تهران نشر نی، 1365، ص95

[51] ــ سعیده لطفیان، همان، ص352

[52] ــ یرواند آبراهامیان، همان، ص645

[53] ــ ع. باقی، همان، صص393ــ392

[54] ــ محمد حسنین هیکل، ایران: روایتی که ناگفته ماند، ترجمه: حمید احمدی، تهران، انتشارات الهام، چ سوم، 1363، ص260ــ259

[55] ــ همان، ص263

[56] ــ صحیفه امام، ج3، ص478

[57] ــ همان، ج4، ص63

[58] ــ همان، ج4، ص26

[59] ــ همان، ج3، ص512

[60] ــ صحیفه نور، ج3، ص233

[61] ــ همان، ج3، ص106

[62] ــ پارسونز، همان، ص210

[63] ــ مجله خواندنیها، شماره 42، خرداد 1354، ص1

[64] ــ به احتمال زیاد منظور شاه اشاره به نقش شخصی خود در افزایش قیمت نفت است که بعدها این مساله را از دلایل اصلی براندازی رژیم خود از سوی امریکاییها دانست!

[65] ــ به نقل از طلوعی، همان، ص313ــ310

[66] ــ همانجا.

[67] ــ احمد سمیعی، سی‌وهفت‌سال، شباویز، چ پنجم 1372، ص135

[68] ــ درویشی سه‌تلانی، همان، صص68ــ66

[69] ــ همان.

[70]ــ همان.

[71]ــ صادق زیباکلام، مقدمه‌ای بر انقلاب اسلامی، انتشارات روزنه، چ اول، 1372 ص 124؛ و درویشی سه‌تلانی، همان، ص67

[72]ــ سعیده لطفیان، همان، ص308

[73]ــ آنتونی پارسونز، همان، ص109ــ108 و 123

[74]ــ همان، صص 210ــ204

[75]ــ یرواند آبراهامیان، همان، ص617

[76]ــ آنتونی پارسونز، همان، ص141

[77]ــ محمود طلوعی، همان، ص589

[78]ــ همان، ص517

[79]ــ همان، ص517

[80] ــ همان، ص586

[81] ــ ماروین زونیس، همان، ص510

[82] ــ محمود طلوعی، همان، صص570

[83] ــ همان‌گونه که قبلا اشاره کردیم و اسناد و شواهد و روند حوادث نیز این مساله را تایید می‌کند، رها کردن شاه در دو ــ سه ماه آخر عمر رژیم از سوی امریکا، دقیقا در راستای ایجاد انحراف و جلوگیری از پیروزی انقلاب اسلامی در ایران بوده است.

[84] ــ ماروین زونیس، همان، صص511ــ510

[85] ــ همان، ص499

[86] ــ محمود طلوعی، همان، صص343ــ342

[87] ــ برژینسکی، توطئه در ایران، (بخشی از کتاب قدرت و اصول اخلاقی)، ترجمه: محمود طلوعی، هفته، صص117ــ116؛ همچنین رک: شکست شاهانه، ص479

[88] - Michael.T.Klare."Arms and the Shah,The Rise and Fall of the Surrogate Strategy ",in M.T.Klare,American Arms Supermarkets Austin,University of Texas Press,1984,p 124

 

[89] ــ ویلیام سولیوان، همان، صص171ــ170

[90]ــ صحیفه امام، ج1، ص119

[91]ــ همان، ج1، ص179

[92]ــ همان، ج1، ص165ــ158

[93]ــ احسان نراقی، از کاخ شاه تا زندان اوین، ترجمه: سعید آذری، موسسه خدمات فرهنگی رسا، چ اول 1372، ص154

[94]ــ همان، ص24

[95]ــ ع. باقی، همان، ص250

[96]ــ همان، صص383ــ382

[97]ــ ویلیام سولیوان، همان، ص119

 

 

 

 

تبلیغات