آرشیو

آرشیو شماره ها:
۶۶

چکیده

در شماره های قبل با مردی آشنا شدیم که مثل هیچکس نبود. مردی که از ابتدای جوانی تمام قامت به پا خاسته بود تا نگذارد جنبش تحریم در توتون و تنباکو انحصار یابد و راهی را در پیش گرفت که انتهای آن شهادت او و سعادت ایران بود. سیدحسن مدرس در حقیقت الگوها و توصیه های لازم برای پیمودن این راه را از استادان خود در قمشه، اصفهان و نجف اخذ کرده بود و جنبش تنباکوی مرحوم میرزای بزرگ را نهالی می دانست که اگر با تربیت و مراقبت تناور و پربار شود، سایه و میوه آن سعادت و سربلندی اسلام و ایران خواهد بود. درواقع مدرس «اکنون دیگر کسی نبود که سیدمحمد تدین او را دشنام دهد» بلکه جریان استقلال طلبی و آزادیخواهی ایرانیان اینک به رهبری وی انجام می گرفت. مدرس بود که با حمایت از رهبران بزرگی چون میرزاکوچک خان، شیخ محمد خیابانی، کلنل محمدتقی خان پسیان و مجاهدان تنگستانی زمینه های ایجاد یک تحول بزرگ و تشکیل جبهه متحدی را فراهم ساخت که سالها بعد از او، به گونه ای دیگر و تحت عنوان جبهه ملی ایران توسط برخی از مریدان و متاثران وی پدید آمد و در صحنه سیاسی ایران نقشهای مهمی نیز ایفا کرد.اما رضاخان، مترسکی بود که کم کم جان می گرفت و به سمت و سویی می رفت که با مکیدن خون ایران به یک هیولا تبدیل شود. سیدحسن مدرس در غائله جمهوری خواهی، چنان نهضت بزرگی را علیه او و سیاستهای پشت پرده انگلیس به راه انداخت که توانست با برانگیختن ملت و مجلس، چالشی عظیم در مقابل زیاده طلبیهای وی و قزاقهایش ایجاد کند. مدرس، خطر رضاخان را برای ایران کمتر از اغتشاشات داخلی نمی دانست و می گفت مرغی را که قرار است صبح شغال ببرد، بگذار از همان سرشب ببرد! یعنی کشوری را که قرار باشد رضاخان در آینده چپاول کند، چه فرقی با این که اکنون راهزنان و حرامیان چپاول می کنند دارد. او همواره تاکید می کرد: آخر آدم باید جرات کند بیست تا سوار به کسی بسپارد و مطمئن باشد که او طغیان نمی کند!اما هرچه بود، سرانجام براثر سفتی های اجانب و سستی های ما، رضاخان شاه ایران و موسس سلسله ای شد که هرچند با ولیعهدش به پایان رسید و آخرین سلسله پادشاهی در ایران بود، اما در چند دهه حکومت این سلسله، ایران به روزگاری افتاد که شرح آن بر همه معلوم است.مدرس توسط رضاخان تبعید شد و پس از سالهای مدید و مرارت بار به شهادت رسید و تا زمانی که رضاخان بر سر قدرت بود کسی جرات نکرد پرچم مخالفت و اعتراض برافرازد؛ اما پس از شهریور 1320 و سقوط او از قدرت، نام و یاد مدرس جوانه زد و نسلهای جوان تر نخبگان دینی و سیاسی با بزرگداشت او، راه خویش را روشن نمودند که از جمله نقطه های عطف آن، نهضت نفت و پانزدهم خرداد بود.

متن

در شماره‌های قبل با مردی آشنا شدیم که مثل هیچکس نبود. مردی که از ابتدای جوانی تمام‌قامت به‌پا خاسته بود تا نگذارد جنبش تحریم در توتون و تنباکو انحصار یابد و راهی را در پیش گرفت که انتهای آن شهادت او و سعادت ایران بود. سیدحسن مدرس در حقیقت الگوها و توصیه‌های لازم برای پیمودن این راه را از استادان خود در قمشه، اصفهان و نجف اخذ کرده بود و جنبش تنباکوی مرحوم میرزای بزرگ را نهالی می‌دانست که اگر با تربیت و مراقبت تناور و پربار شود، سایه و میوه آن سعادت و سربلندی اسلام و ایران خواهد بود. درواقع مدرس «اکنون دیگر کسی نبود که سیدمحمد تدین او را دشنام دهد»  بلکه جریان استقلال‌طلبی و آزادیخواهی ایرانیان اینک به رهبری وی انجام می‌گرفت. مدرس بود که با حمایت از رهبران بزرگی چون میرزاکوچک‌خان، شیخ‌محمد خیابانی، کلنل محمدتقی‌خان پسیان و مجاهدان تنگستانی زمینه‌های ایجاد یک تحول بزرگ و تشکیل جبهه متحدی را فراهم ‌ساخت که سالها بعد از او، به گونه‌ای دیگر و تحت عنوان جبهه ملی ایران توسط برخی از مریدان و متاثران وی پدید آمد و در صحنه سیاسی ایران نقشهای مهمی نیز ایفا کرد.

اما رضاخان، مترسکی بود که کم‌کم جان‌ می‌گرفت و به سمت و سویی می‌رفت که با مکیدن خون ایران به یک هیولا تبدیل شود. سیدحسن مدرس در غائله جمهوری‌خواهی، چنان نهضت بزرگی را علیه او و سیاستهای پشت‌پرده انگلیس به راه انداخت که توانست با برانگیختن ملت و مجلس، چالشی عظیم در مقابل زیاده‌‌طلبیهای وی و قزاقهایش ایجاد کند. مدرس، خطر رضاخان را برای ایران کمتر از اغتشاشات داخلی نمی‌دانست و می‌گفت مرغی را که قرار است صبح شغال ببرد، بگذار از همان سرشب ببرد! یعنی کشوری را که قرار باشد رضاخان در آینده چپاول کند، چه فرقی با این‌که اکنون راهزنان و حرامیان چپاول می‌کنند دارد. او همواره تاکید می‌کرد: آخر آدم باید جرات کند بیست‌تا سوار به کسی بسپارد و مطمئن باشد که او طغیان نمی‌کند!

اما هرچه بود، سرانجام براثر سفتی‌های اجانب و سستی‌های ما، رضاخان شاه ایران و موسس سلسله‌ای شد که هرچند با ولیعهدش به پایان رسید و آخرین سلسله پادشاهی در ایران بود، اما در چند دهه حکومت این سلسله، ایران به روزگاری افتاد که شرح آن بر همه معلوم است.

مدرس توسط رضاخان تبعید شد و پس از سالهای مدید و مرارت‌بار به شهادت رسید و تا زمانی‌که رضاخان بر سر قدرت بود کسی جرات نکرد پرچم مخالفت و اعتراض برافرازد؛ اما پس از شهریور 1320 و سقوط او از قدرت، نام و یاد مدرس جوانه زد و نسلهای جوان‌تر نخبگان دینی و سیاسی با بزرگداشت او، راه خویش را روشن نمودند که از جمله نقطه‌های عطف آن، نهضت نفت و پانزدهم‌خرداد بود.

 

مدرس و آزادیخواهان

یکی از موضوعات مهم تاریخی که جای پژوهش و تامل فراوان دارد و یکی از فصلهای مهم در مدرس‌شناسی به حساب می‌آید، این است که دیدگاه مدرس درخصوص حرکتهای آزادیخواهانه ملی که در اطراف و اکناف کشور صورت می‌گرفت و همچنین نحوه ارتباط او با این حرکتها چگونه بود. شخصیتی چون مدرس که قهرمان آزادی لقب گرفته بود و عموم آزادیخواهان، روشنفکران و نخبگان کشور در حلقه یاران و ارادتمندان او محسوب می‌شدند، از وقایع مهمی چون قیام آذربایجان، نهضت جنگل و قیام تنگستان تلقی دیگری داشت. مدرس ــ همچنان که گفتیم ــ پیش از کودتای سیاه برنامه‌ای را در دست اجرا داشت که ایران را به سوی استقلال سیاسی و خودکفایی اقتصادی پیش می‌برد و اگر کسی نطقها و نوشته‌ها و فعالیتهای او را به شکلی منطقی در کنار هم گذاشته و مطالعه کند، در خواهد یافت که مدرس طبق یک برنامه و هدف بلند‌مدت وارد صحنه سیاست شده بود و هرچند در مسائل غیرمترقبه مانند جنگ جهانی اول و مهاجرت به ایفای نقشهای عملی می‌پرداخت، اما در جای خود به عنوان یک فیلسوف تاریخ به پدیده‌های سیاسی نگاهی عمیق و پدیدارشناسانه داشت. وی همان‌طور که خود نیز اشاره می‌کند، با تعیین علل نوعیه رویدادها، به دنبال دستیابی به هدفهای گسترده و پایدار در حوزه تمدن‌سازی بود و به همین علت است که می‌بینیم او به‌گونه‌ای علل نوعیه رویدادها را می‌داند و روح زمانه را می‌شناسد و لذا گذشته و حال و آینده را با نوعی «بصیرت تاریخی» به هم پیوند می‌زند تا «شفای تاریخ» را موجب گردد.

بنابراین برای یک پژوهنده تاریخ باید این فرض به وجود آید و یا این احتمال پیدا شود که مدرس نه‌تنها از شخصیتهای مبارزی چون میرزاکوچک‌خان و شیخ‌محمد خیابانی و رئیس‌علی دلواری حمایت می‌کرده، بلکه اصل منشاء این نهضتها در فعالیتهای مدرس بوده و از امواج فعالیتهای گسترده او ناشی می‌شده است. در این مقاله امکان پرداختن تمام و کمال به این موضوع نخواهد بود و حتی مقاله‌ای مستقل نیز کفایت نخواهد کرد اما در حد اختصار و برای تکمیل مباحث گذشته به نکات زیر اشاره می‌گردد:

لازم به ذکر است که مدرس از برخی توانمندیهای نظامی یا جنگاوری برخوردار بود که در میان روحانیون بسیار کم‌سابقه است و یک فضیلت بسیار مهم برای او تلقی می‌شود؛ اما این ویژگی در ابهام و اجمال باقی مانده و مورد بازشناسی درست تاریخی قرار نگرفته‌است. باید به یاد آوریم که مدرس عضو موثر انجمن ملی اصفهان بود و برای یاری‌کردن مرحوم حاج‌آقانورالله اصفهانی در پیشبرد امور انجمن ملی و مواجهه با ظل‌السلطان، با سواران بختیاری همراهی داشته و اوقات زیادی را در میان آنان به سر می‌برده‌است. به گواهی تاریخ، او اهل تیراندازی و سوارکاری بوده و از تیزی و چابکی لازم برای واردشدن در کارهای نظامی به‌طورکافی برخوردار بوده است. آقای سیدمحسن مدرسی، نوه پسری او، می‌گوید: «ایشان تیرانداز قابلی بودند و به همین دلیل دوباری که به ایشان سوءقصد شد، نتوانستند ایشان را بزنند. در سفر عثمانی ایشان با افسران ترک مسابقه تیراندازی داده و دوم شده بودند، ضمن‌اینکه حرکت به عثمانی را هم به‌تنهایی و با اسب از راه بختیاری و شیراز انجام داده بودند.»[1]

تیراندازی، سوارکاری و چابکی فوق‌العاده او در مقابل تروریستها نشان می‌دهد که او مدتی از سنین جوانی را به مشق امور نظامی و جنگی گذرانده و به خاطر استعداد ذاتی، به قابلیتهای خوبی رسیده بوده‌است. موضوع جان‌به‌دربردن شگفت‌انگیز مدرس با آن کیفیتی که در تاریخ ضبط شده، چیزی نیست که بتوان بدون تامل از آن گذشت. نشان‌دادن چنین آمادگی و قابلیتی، آن‌هم از سوی یک شخصیت بزرگ دینی و سیاسی، که معمولا زندگی آنها به بحث و نظر محدود می‌شود، نه‌تنها برای ایرانیان بلکه برای همه کسانی که در سایر کشورها مسائل ایران را دنبال می‌کردند امری بسیار تعجب‌آور بود؛ چنان‌که خود او می‌گوید: «حقیقتا تیراندازان قابلی بودند، در هدف‌کردن قلب خطا نکردند ولی مشیةالله سبب را بی‌اثر نمود.» ماجرای ترور ایشان از این قرار بود که «آن بزرگمرد، پیرانه‌سر، در پگاه یک روز پاییزی در سال1305.ش آماج گلوله چند تن از آدمکشان قرار گرفت، ولی به‌نحوی‌معجزه‌آسا از آن ترور جان به در برد. دقت در چگونگی واکنش مدبرانه مدرس در برابر تروریستها، به‌روشنی گواه نکته‌ای است که در بالا اشاره شد. روشن است که عملیات ترور، به‌گونه‌ای غافلگیرانه و برق‌آسا انجام می‌گیرد، چندان‌که فرد ترورشونده نوعا فرصت هیچ‌گونه تفکر و تامل در کیفیت انجام حادثه و نحوه تقابل با آن را نمی‌یابد؛ ولی دراینجا گویی مدرس از قبل کاملا به این عمل واقف بوده و ساعتها پیرامون برخورد با آن و خنثی‌سازی‌اش اندیشه و رایزنی کرده بوده‌است. او عبا را بر سر (روی عمامه) کشیده بوده و در کوچه حرکت می‌کرده که با حمله تروریستها روبرو می‌شود. به محض حمله، دستان خود را از زیر عبا بالا آورده، عمامه و عبای روی آن را تا آنجا که دستانش یاری می‌کرد بالا می‌برد و خود همزمان روی زمین می‌نشیند. با این ترفند، طول قامت مدرس چندان تفاوتی با قبل نشان نمی‌دهد و این عمل مدرس آن‌چنان سریع و درعین‌حال مدبرانه صورت می‌گیرد که تروریستها متوجه نمی‌شوند آن قسمت را که به نشانه قلب او هدف ‌گرفته‌اند، چیزی جز شانه و بازوی او نیست . . . خطر دفع می‌شود و مدرس در پاسخ تلگراف [ریاکارانه] رضاخان می‌گوید: “به کوری چشم دشمنان مدرس زنده است.” شجاعت را ببینید و خونسردی و همت و چابکی را.»[2]

شرح این ماجرا برای آن بود که بدانیم توجه مدرس به نهضتهای گیلان، خراسان، تنگستان و آذربایجان‌، تنها دستی از دور بر آتش نبوده بلکه او خود نیز همواره برای راه‌انداختن یا شرکت‌جستن در یک عملیات رهایی‌بخش نظامی علیه استعمار و استبداد آمادگی داشته‌است. بنابراین ما به این فرضیه کاملا نزدیک می‌شویم که زمینه‌ها و آمادگیهای اقدامات نظامی در طول زندگانی مدرس، از قیام مشروطه‌خواهی اصفهان گرفته تا مهاجرت به کرمانشاه و عثمانی، او را برای ارتباط و حمایت از جنبشهایی چون قیام‌جنگل، تنگستان، شیخ‌محمد خیابانی و کلنل پسیان مهیا می‌ساخته‌است.

همچنان‌که گفتیم، قرارداد 1919سرفصل همه تحولات پنجاه سال بعدی ایران گردید و تقریبا همه چیز فرع بر آن محسوب می‌شد. نهضتهای آزادیخواهانه جنگل، آذربایجان و تنگستان هم بازتاب مخالفت با قرارداد بودند و هرچند بعدها اصول و اهداف این نهضتها از قرارداد فراتر رفت اما انگیزه اولیه و مهم به‌وجودآمدن آنها درواقع همان قرارداد معروف بود. حال، وقتی‌ می‌دانیم سرسلسله مخالفان قرارداد مرحوم مدرس بوده و جریان مخالفت را او در تمام ایران برپا نمود و قرارداد را به ملاکی برای خدمت و خیانت رجال تبدیل کرد، درمی‌یابیم که نهضتهای فوق تحت تاثیر مبارزات مدرس و تحت حمایت او بوده است. مدرس، هم در پاسخ به استعلامات سیاسی و استفتائات دینی که درخصوص همکاری با میرزاکوچک‌خان از او می‌شده نظر مثبت خود را نسبت به آنها اعلام داشته و هم به مناسبتهای مختلف در مجلس از آنها دفاع کرده‌است. چهار قیام یا نهضت ملی محلی در این اثنا به وجود آمده بود که برخی چندماه و برخی چندسال به ‌طول انجامید: یکی قیام چاه‌کوتاهیها و تنگستانیها در مقابل پلیس جنوب و نیروی انگلیسی، دیگری قیام شیخ‌محمد خیابانی در آذربایجان، سوم قیام کلنل‌محمدتقی‌خان پسیان در خراسان و دیگر قیام میرزا‌کوچک‌خان جنگلی در گیلان بود. مدرس در جلسه پنج‌شنبه16 حمل1301.ش مجلس خطاب به نمایندگان مجلس می‌گوید: «عقیده‌ام این است که خیابانی آدم خوبی بود و حتی محمدتقی‌خان (کلنل پسیان) هم خیلی خوب بود و باز می‌خواهم عرض کنم کوچک‌خان هم آدم خوبی بود. بنده خودم برای [همراهی در مخالفت با] قرارداد [1919] خدمت خیابانی آدم فرستادم و تمنای موافقت [در براندازی قرارداد] کردم، فرمودند من با عراقیها طرف مذاکره نمی‌شوم. تمام اینها درست است لیکن بایستی برای کارها حدودی معین شود. خیابانی خوب بود ولی ما نمی‌دانیم وضعیات آذربایجان چه بوده.»[3]

این عبارت مدرس حاوی ارزش تاریخی بسیار زیادی است و یک سند ارزشمند ملی محسوب می‌شود. ای بسا با کنار هم قراردادن این‌گونه اسناد کوچک و کوتاه به ماجرای بزرگی در تاریخ معاصر پی‌ببریم و آن همانا نقش مدرس در حمایت از نهضتهای آزادیخواهی ایران است. عبارات فوق، اولا نشان از احترام و اعتقاد مدرس به آن سه رهبر آزادیخواه ملی دارد و ثانیا نشان‌دهنده ارتباط کامل آنها با مدرس و همفکری نزدیک بین آنها می‌باشد. حمایت مدرس از این نهضتها و تایید آنها، مبتنی بر این فرض هم می‌تواند باشد که مدرس قدرت‌گرفتن سردارسپه را بزرگترین خطر داخلی برای ایران می‌دانسته و ازهمین‌رو به فکر تقویت عناصر متهور انقلابی و مسلمان بوده‌است تا شاید در یک موقعیت مناسب بتواند آنها را وارد هرم سیاسی کشور کند. حسین مکی در کتاب تاریخ بیست‌ ساله،  تحت عنوان «مدرس چرا از تورج‌میرزا دفاع کرد؟» و باعث نجات جان او و دیگر افسرانی که در غائله تبریز به رهبری ماژورلاهوتی کمک کرده بودند شد، تحلیل جالبی دارد که به تایید فرض بالا کمک می‌کند و ما عینا آن‌ را نقل می‌کنیم: «مدرس، چنانکه از تعمق در اعمال و گفتارش هویدا است، از همان روزها که تمایلات دیکتاتوری سردارسپه را رو به افزونی و شدت مشاهده می‌کند، مقاصد مهمتری داشته و افکار بلندی در سر می‌پرورانده‌است. او می‌خواسته است که هرجا یک فرد جسور و ثابت‌قدمی سراغ می‌کند مجذوب و علاقمند به خود ساخته و آن عناصر فعال را برای اجرای نقشه‌های وسیع خود ذخیره نماید. خبری که در سال1305 شایع شد حاکی از این بود که هنگام درس در مدرسه سپهسالار در باب مزدحم در فقه گفته است: در ازدحام اگر کسی کشته شود خونش هدر است و باید دیه او را حاکم شرع بدهد. مثلا اگر روز دوم حمل1303 که سردارسپه به مجلس آمد اگر کشته شده بود خونش هدر و دیه او را حاکم شرع باید بدهد!

بعضی روایات دیگر نیز قرینه قانع‌کننده‌ای برای این نظر است که مدرس با روح آزادیخواه و جسوری که داشته و چون در افق آینده خطر بزرگتر و آرزوهای دیکتاتورمنشانه سردارسپه را می‌دیده‌است، از همان ایام درصدد تهیه قوایی به عنوان ذخیره و احتیاط بوده تا اگر روزی مصالح حیاتی کشور ایجاب به فعالیت شدیدتری کرد، قلبهای شجاع و دستهای فداکاری در اختیار خود داشته باشد. بدین‌جهت از کلنل‌محمدتقی‌خان و خیابانی و میرزا‌کوچک‌خان به‌خوبی یاد کرده‌است.»[4]

مدرس و مساله جمهوری

یکی از مهمترین فصول زندگی سیاسی او برپاکردن نهضت ضدجمهوریت و ناکام‌گذاشتن طرح رضاخان در اجرای آن می‌باشد. این موضوع تاریخی از نظر مواد و اسناد بسیار مفصل و غنی است و تواریخ معاصر تحت عنوان واقعه جمهوری مطالب فراوانی را ذکر کرده‌اند که اقدامات جمهوری‌طلبان و پیروزی مخالفان با جمهوری را ترسیم می‌کند اما از نظر تحلیلی یکی از موضوعاتی است که به تامل و پژوهش بیشتر نیاز دارد. هم تعریف و تمجید از مدرس در مقابله با جمهوری و هم تنقید از مدرس در این رابطه هر دو غالبا سطحی و ساده‌انگارانه هستند و عمق این ماجرا را کالبد‌شکافی نمی‌کنند. این موضوع گاهاً از نظر تاریخ تحولات و تاریخ اندیشه سیاسی مورد مطالعه قرار گرفته اما گفتنی است که این اقدام مدرس در راه‌اندازی و رهبری قیام عمومی طبقات ایرانی علیه جمهوری، یک اقدام سرنوشت‌ساز بوده و باتوجه به تحولاتی که بعد از آن رخ داد، می‌توان گفت این اقدام او مسیر تاریخی ایران را کاملا عوض‌کرد. اکثر ما این جمله مرحوم مدرس را در مورد قضیه جمهوری شنیده و خوانده‌ایم که گفته بود: «من با جمهوری واقعی مخالف نیستم و حکومت صدراسلام هم تقریبا و بلکه تحقیقا حکومت جمهوری بوده‌است ولی این جمهوری که می‌خواهند به ما تحمیل کنند بنابر اراده ملت ایران نیست بلکه انگلیسیها می‌خواهند به ملت ایران تحمیل نمایند و رژیم حکومتی را که صددرصد دست‌نشانده و تحت اراده خود باشد در ایران برقرار سازند. و ازهمه‌مهمتر به واسطه مخالفت احمدشاه با قرارداد و خواسته‌های انگلیسیها می‌خواهند از او انتقام بگیرند. اگر واقعا نامزد و کاندیدای جمهوری فردی آزدیخواه و ملی بود حتما با او موافقت می‌کردم و از هیچ نوع کمک و مساعده با او دریغ نمی‌نمودم.»[5]

اما روح این عبارت و تحلیل مجموعه موضع‌گیریهای مدرس در قبال جمهوری هنوز هم جای تامل دارد. در عبارت فوق چند نکته مهم وجود دارد: یکی‌این‌که در اندیشه سیاسی مدرس، اسلام و نظام حکومتی آن دموکراتیک است و مردم در تعیین آن نقش اساسی دارند و به قول خود او، نظام صدر اسلام تحقیقا جمهوری بوده است. بنابراین می‌توان دریافت که مدرس در مساله سنت و تجدد، دارای دیدگاهی‌کاملا اصولی و درعین‌حال تازه می‌باشد و عمق اندیشه سیاسی او را نشان می‌دهد. دوم‌آن‌که مدرس در مخالفت با جمهوری، استبداد و استعمار را پیش‌ روی خود می‌بیند و می‌داند که پا گرفتن جمهوری تحمیلی، استبداد و استعمار را دوباره باز خواهد ‌گرداند و آن را بر سرنوشت ایران حاکم خواهد نمود.

سوم‌آن‌که طرح جمهوری‌ را ادامه همان جریانی می‌داند که مربوط به روح قرارداد1919 است و پیش از این نیز گفته شد که باستانی پاریزی به‌حق قرارداد1919 را سرآغاز همه تحولات بعدی ایران دانسته بود و مدرس هم در اینجا تصریح می‌کند که هدف انگلیسیها از جمهوریت، انتقام‌گیری به‌خاطر قرارداد1919 بود و اینجا هم نشان دادند که تا روح قرارداد را به‌هرشکلی که باشد در ایران و مستعمرات مسلط نسازند، دست‌بردار نخواهند بود.

چهارم آن‌که مدرس در این غائله یک صف‌بندی و جبهه‌گیری نمایانی را علیه سردارسپه آغاز نمود که تا آخر عمر مدرس ادامه داشت و در حقیقت جان خود را نیز بر سر آن گذاشت. پیش از طرح موضوع جمهوری توسط رضاخان، برخورد مدرس با سردارسپه از موضع انتقاد بود؛ بدین معنا که ضمن آن‌که وجود او را در وزارت جنگ تایید و از برخی اقدامات وی قدردانی می‌کرد اما همواره معتقد بود که «مساله دوستی دخلی به سیاست ندارد»[6] و در عین روابط نسبتا دوستانه با سردارسپه، از او انتقاداتی هم داشت. اما بعد از آن‌که ماجرای جمهوری شروع شد، دیگر کار از انتقاد گذشت و مدرس به‌ناچار ریشه‌کن‌ساختن سردارسپه را موجه‌تر یافت.

عبدالله مستوفی در تاریخ اجتماعی دوره قاجاریه می‌نویسد: «ام‌الاسباب این نهضت [ضدیت با] جمهوری، مدرس بوده و بعد از کفن و دفن‌کردن جمهوری، بازهم سلسله‌جنبان ضدیت عمومی با سردارسپه مدرس[بود] و اوست که خود را مرکز افکار ضد او کرده و معتقد است که باید ریشه این خودسری را که واقعا برای کشور خطرناک شده بود کند و شاه و وزراء و مردم را به آزادی خود رساند. در میان وکلا هم البته عد‌ه‌ای مانند مشیرالدوله و مستوفی‌الممالک و دکتر مصدق و جمعی دیگر هستند که مثل مدرس فکر می‌کنند ولی رشادت عملی و وسائل کار آنها به قدر سید نیست . . . در هر حال این روزها دیگر مدرس کسی نبود که سیدمحمد تدین بتواند با او خشونت یا احیاءالسلطنه او را چک‌کاری کند بلکه در این وقت سید یکه‌تاز میدان ضدسردارسپه شده و عامه از او پیروی می‌کردند به خصوص که در اصل موضوع، یعنی برانداختن جمهوری، هم کامیابی نصیب او شده بود؛ چنانکه طرفداران سردارسپه هم از شهامت و رشادت اخلاقی این مرد که جز پیشرفت‌دادن عقیده خود هیچ‌گونه جاه‌طلبی نداشت و از هیچ چیز اندیشه نمی‌کرد خیلی در تشویش بوده و برای تغییردادن طرزفکر او اقدامی هم می‌کردند.»[7]

عبدالله مستوفی که یکی از مورخان مشهور آن روزگار می‌باشد، جریان ملاقات خود با مدرس و مصاحبه با وی را درگیرودار قضیه جمهوری نقل کرده که حائز نکات بسیار جالبی است و اگر تنها همین مصاحبه را به‌طورکامل مطالعه نماییم، به برخی از زوایای مهم قضیه جمهوری پی‌خواهیم برد. او در قسمتی از این مصاحبه می‌نویسد: «پس از تعارفات معمول وارد مقصود شدم. به او گفتم: تصور نمی‌کنید برای تنبیه‌شدن سردارسپه این اندازه اقدام کافی باشد؟ گفت خیر! باید لامحاله دستش از ریاست وزراء کوتاه شود! گفتم در این شش‌هفت‌ماهه ریاست وزراء خوب کار کرده و قدرت و عظمت قشون را خیلی زیاد نموده، . . . حکام و عمال از او ملاحظه دارند، کارها به لاقیدی و بی‌‌اعتنایی و سرهم‌بندی برگزار نمی‌شود و نظم و نسق حسابی در کار است. سید گفت: سگ هرقدر هم خوب باشد، همین‌که پای بچه صاحبخانه را گرفت دیگر به درد نمی‌خورد و باید از خانه بیرونش کرد. دیدم این مرد نطّاق با یک ضرب‌المثل دهاتی تمام دلیلهای حلّی قضیه که من آورده بودم و خیال داشتم باز هم مقداری بر آن بیفزایم گفته و نگفته همه را از پایه خراب کرده و در هم ریخت.»[8]

مدرس که می‌دانست موفقیتهای سردارسپه تاحدزیادی مربوط به حمایت بیگانه است و آنها راههای رسیدن به قدرت و محبوبیت را برای او هموار می‌کنند گوشش از این حرفها پر بود و خودش همه را درس می‌داد. مستوفی بعد از این جواب مدرس، دوباره تلاش می‌کند که با شرح اوضاع وخیم داخلی و خارجی برای مدرس! او را به ابقاء و یا حداقل رهانمودن گریبان سردارسپه راضی کند و لذا از او می‌پرسد: «بر فرض به قول شما این سگ را به این جرم از خانه راندیم، کی را داریم جای او بگذاریم؟» با رفتن او مملکت دچار جنگ داخلی و فتنه و آشوب می‌شود. مدرس جواب می‌دهد: «به همین جهت است که من معتقد شده‌ام که باید ریشه این فساد را هرچه‌زودتر کند. آخر آدم باید جرات بکند بیست‌تا سوار دست یکی بسپرد و از یاغیگری او در امان باشد! مرغی را که دم صبح شغال خواهد برد بگذار سر شب ببرد، لامحاله از کشیک‌کشی تا صبح خودتان را راحت کرده‌اید!»[9]

نمی‌دانیم که مدرس علم غیب داشته یا هوش سیاسی‌اش تا این حد زیاد بوده که می‌دانسته عاقبت کار چه خواهد شد و خطر فتنه‌ها و آشوبهای داخلی را خیلی کمتر از به قدرت رسیدن رضاخان می‌دانسته است. همچنان‌که گفتیم، مدرس با هیچ‌کس پدرکشتگی یا اخوت ابراز نمی‌کرد و ضدیت او با سردارسپه از کینه شخصی یا جاه‌طلبی نبود. با این همه، ماموران انگلیسی دچار خطای فاحش درباره او شدند و رشادت او را به خاطر جاه‌طلبی دانسته، ابلهانه به او پیشنهاد دادند که به جای رضاخان مورد حمایت آنها قرار گیرد. اما قسمت اصلی ماجرا جوابی بود که مدرس به آنها داد و آن این بود که به آنان گفت علت اصلی ضدیت من با رضاخان همین حمایت کذائی شما است و «اگر شما دست از حمایت او بردارید من به او می‌چسبم و از قدرت او برای کشور استفاده می‌کنم.»

خود سردارسپه و طرفداران او هم هرگونه تلاشی که می‌نمودند و هر واسطه‌ای که قرار می‌دادند موجب تغییر عقیده مدرس نمی‌گردید. زمانی‌که مدرس بر اثر بیماری حصبه «چندین روز بی‌هوش و گوش افتاده بود»، هیچ پرستاری نداشت و عیالش هم که در سالهای مهاجرت وفات یافته بود، «سردارسپه خبر شد و به حساب خود موقع را برای شکارکردن این شخصیت افسون‌ناپذیر و وابسته‌کردن او به خود مناسب دید. محمودآقاخان انصاری حاکم نظامی تهران را مامور مواظبت و پرستاری سید کرد و . . .  آقای دکتر امیراعلم هم به امر سردارسپه معالج بود . . . که اگر این مواظبتها در کار نمی‌آمده بیم هرگونه خطر برای سید می‌رفت. ولی سردارسپه اشتباه می‌کرد، سید کسی نبود که شخصیت را با کارهای عمومی مخلوط کند و عقیده خود را در سیاست کشور برای خصوصیتهای شخصی تغییر بدهد.»[10]

با‌این‌که انتخاب سردارسپه به ریاست‌وزرائی بدون حضور مدرس در مجلس صورت گرفته بود و آنها با ترفند عجیبی از حضور مدرس در مجلس، از ترس برهم‌زدن شانس ریاست‌وزرائی سردارسپه، جلوگیری کرده بودند و مدرس تمام‌قامت برخاسته بود تا او را از ریاست‌وزرائی عزل کند، اما وقتی احمدشاه از پاریس تلگراف فرستاد و سردارسپه را عزل نمود و از مجلس خواست که شخص دیگری را انتخاب کنند، مدرس ایراد قانونی طرفداران سردارسپه را مبنی بر این که شاه نمی‌تواند شخصا و بدون نظر مجلس نخست‌وزیر را عزل نماید، پذیرفت و از حدود قانونخواهی تجاوز نکرد.‌ سید یعقوب انوار می‌نویسد که مدرس در مقابل مخالفان رضاخان در مجلس نطق نموده و گفت: «اگر این ماده[ماده46 متمم قانون اساسی] چنین حقی را بدون رای مجلس به شاه بدهد دیگر معنای حکومت ملی و حکومت قانون چیست، اگر شاه درهرحال حق عزل و نصب داشته باشد.» و در ادامه می‌نویسد: «مرحوم مدرس رحمت‌الله علیه با این اصل موافق بود، چون ایشان هیچ‌وقت با اصول حکومت قانون مخالفتی نداشتند.»[11]

باری، مدرس ضدیت با جمهوری را به ضدیت با سردارسپه مبدل ساخت و چون پشت سر حمایت از او دست اجانب را برای اجراکردن روح قرارداد ننگین 1919 می‌دید، با تمام‌شدن غائله جمهوری‌خواهی، دست از مبارزه نکشید و مردم، علما، دربار، تجار و معتمدان را علیه او می‌شوراند. مدرس شاید حتی شخصا از رضاخان بدش هم نمی‌آمد، اما گفتیم که مدرس قهرمان مبارزه با قرارداد تحت‌الحمایگی ایران بود و اکنون که می‌دید همان قرارداد در شکل و صورت دیگری قرار است اجرا شود، جلوی آن ایستادگی کرد. همچنان‌که گفتیم، جلد دوم از تاریخ بیست‌ساله ایران، به قلم حسین مکی به موضوع جمهوریت و مقدمات تغییر سلطنت اختصاص دارد که حق مطلب را ادا نموده و علاقمندان به مطالعه این موضوع را از مراجعه به آثار پراکنده دیگر بی‌نیاز می‌کند اما برای تحلیل عمیق این رویداد که در یک بزنگاه تاریخی روی داد، باید همه اسناد و منابع را ملاحظه کرد و به تحلیل جامعی از این موضوع دست یافت. به نظر نگارنده مهمترین نکته در قضیه جمهوری «شکستن مردم توسط مردم» بوده است؛ بدین‌معنی‌که سردارسپه اگر به مقام سلطنت هم می‌رسید و اگر تمام منویات انگلیس را هم به موقع اجرا می‌گذاشت، باز هم مقام او در مقابل مجلس متزلزل بود و مجلس مشروطه هر لحظه می‌توانست او را تضعیف یا برکنار سازد و او هم قادر به رویارویی با مجلس نبود، اما با انجام انتخابات ریاست‌جمهوری، هرچند به شکل فرمایشی و با هزارگونه رنگ و فریب، او می‌توانست به پشتوانه آراء مردم حتی در مقابل مجلس هم بایستد. (کاری که بعدها ابوالحسن بنی‌صدر، اولین رئیس‌جمهور تاریخ ایران، انجام داد و قصد داشت با احتساب آراء مردم، نظام جمهوری اسلامی را به چالش درونی بکشاند.) مدرس درحقیقت قصد داشت مشروطه را ــ علی‌رغم آن‌که بیمار، ناقص و زودرس هم به‌ دنیا آمده بود ــ حفظ کند و در اصلاح نتیجه و ثمره آن بکوشد؛ چون جمهوری تحمیلی، نه تنها اساس مشروطه بلکه نظام اجتماعی و اعتقادی ایران را برباد می‌داد. اگر مدرس احتمال می‌داد که غائله جمهوری به سلطنت رضاخان منتهی خواهد شد، شاید با آن جدیت و اهتمام در مقابل او نمی‌ایستاد. اما طرح جمهوری برای شخصی چون رضاخان و با هدایت و حمایت استعمارگری چون انگلستان، باعث بدنام‌شدن ابدی جمهوری ازیک‌سو و بربادرفتن همان مشروطه نیمه‌جان بود. بنابراین انگلستان مردم ایران را با رای خودشان تحت‌الحمایه می‌کرد و ــ به قول میرزاکوچک‌خان ــ به ثمن بخس در اروپا می‌فروخت.

مدرس خود صریحا می‌گوید: «هرگاه مقصود دیگران تنها عبارت از این بود که اعلیحضرت[احمدشاه] را از سلطنت برکنار سازند و دیگری را بر سر تخت نشانند، من که مدرس هستم صریحا می‌گویم به مبارزه نمی‌پرداختم. اما بر من ثابت است که مقصود دیگران[انگلیس] در حال حاضر تغییر رژیم حقیقی است با تمام معنای آن و تغییر در تمام شعب اجتماعی و سیاسی. یعنی تغییر تمام آن چیزهایی[که] باعث انتظام رشته‌های مختلف حیات ملی ما بوده . . . و این تغییر و تحول هرگاه واقعا به وجود آید، بزرگترین ضربه انتقامی است که بر پیکر ایران وارد می‌سازند.»[12]

واقعا شگفت‌انگیز است. این مرد در روزگاری که روابط خارجی ما و آشنایی ما با خارجی‌ها در سطحی بسیار ضعیف‌تر از امروز بود، به چه درکی رسیده و از کجا به کجا می‌زند. در شرایطی که همه رضاخان را می‌دیدند، مدرس تنها چیزی را که نمی‌دید وجود رضاخان بود بلکه او را به سان پتکی می‌دید که انگلیس به قصد انتقام‌جویی برای از دست دادن قرارداد1919 می‌خواست بر سر مردم ایران بکوبد. «تو مو می‌بینی و من پیچش مو»، درواقع اینجاست که مصداق می‌یابد. بگذریم، به پایان آمد این دفتر، حکایت همچنان باقی است. ماجراهای بعد از جمهوری به‌ویژه استیضاح سردارسپه در مجلس، قهرکردن او از مردم، بازگشت و تاجگذاری او به عنوان پادشاه ایران و سرانجام انتقامجویی او از مخالفان از جمله از مدرس قهرمان که منجر به حبس در تبعید و شهادت آن مرد بی‌نظیر شد، همگی پراهمیت، خواندنی و شنیدنی است که این مقاله مجال پرداختن به آنها را ندارد.

اهداف مدرس

برجستگیهای مدرس تنها به مبارزات و مخالفتهای او محدود نمی‌شود بلکه او در مقابل استبداد و استعمار، اهداف و آینده‌نگریهایی داشت که به مبارزات او عمق خاصی می‌بخشید؛ درواقع مدرس در پی دستیابی به طرحی برای ایجاد نوسازی و دگرگونی سیاسی ــ اجتماعی قرار می‌گرفت.

به هرحال او رهبری گروهی از نخبگان درجه اول کشور را به دست داشت که چه در اکثریت و چه در اقلیت پارلمان قرار می‌گرفتند، تاثیرگذاری آنها بر امور کشور کاملا اساسی بود. با توجه به همیاری این گروه از نخبگان با مدرس و ایده‌های او بود که رویدادهای بزرگ تاریخی آن عصر مانند کابینه ملی، جنبش ضدقرارداد، مخالفت با طرح جمهوری، مخالفت با اولتیماتوم روسیه و . . . با گستردگی و استحکام فراوان در صحنه اجتماعی ایران تحقق می‌یافت. نمی‌توان تصور کرد که جنبش گسترده‌ای مانند ضدیت با قرارداد1919ــ که قیامهای تنگستان، گیلان، خراسان و آذربایجان از فروعات آن محسوب می‌شد ــ و یا نهضت عمومی مردم علیه جمهوری رضاخانی، بدون برنامه، استراتژی و سازماندهی محقق شده باشد! بلکه با بررسی متون و اسناد تاریخی به‌روشنی درمی‌یابیم که مدرس با شکل‌دهی یک سازماندهی پیدا و پنهان از نخبگان اصیل کشور و با ایجاد شبکه‌ای قوی از نیروهای کارآمد مردمی، اهداف خود را به پیش می‌برده است.

با مطالعه آنچه از «کتاب زرد» او منتشر شده است، معلوم می‌گردد که مدرس صرف‌نظر از اندیشه‌های فقهی و اصولی‌اش در باب حکومت، دارای مبانی و اصولی کاملا منسجم در فلسفه سیاسی، تاریخ، اقتصاد و توسعه اجتماعی است. اگر کتاب زرد او به‌موقع انتشار یافته و در حوزه مباحث سیاسی ــ اجتماعی معاصر به جایگاه بایسته خود رسیده بود، می‌توانست زمینه‌ساز و محرک قدرتمندی برای جنبش علمی و نوسازی اجتماعی باشد. تاثیری که روح‌القوانین مونتسکیو بر اصحاب متاخر دائرةالمعارف گذاشت و زمینه‌های پیدایی روح قرن هیجدهم اروپا را برای تحولات مدرن فراهم ساخت، می‌توانست در مورد مدرس و کتاب زرد او نیز تکرار شود و این‌بار شاهد پیدایش روح تحول در سرزمینهای اسلامی و با پشتوانه معارف دینی باشیم.

قابل‌توجه‌این‌که مرحوم شهید مدرس با آثار مهم و معتبر اندیشه سیاسی غرب آشنا بوده و تواریخ معتبر را مورد مطالعه قرار داده است و در برخی زمینه‌ها که کتاب ترجمه‌شده‌ای یافت نمی‌شده از کسانی که به آن زبان مسلط بوده‌اند می‌خواسته تا کتاب را برایش بخوانند. مدرس می‌دانست که ‌باید یک روح کلی و یک گفتمان مشترک در فضای کشورهای اسلامی و اندیشه نخبگان جامعه به وجود آید تا در فروعات مختلف اجتماعی موجد نوزایی و پیشرفت شود؛ اما این گفتمان مشترک را خارج از مفاهیم دینی جستجو نمی‌کرد بلکه معتقد بود که اسلام واجد دقیقترین و متعالی‌ترین اصول مدنی برای پیشبرد جوامع بشری می‌باشد و صراحتا می‌گفت: «این‌که ما تعقیب از مقالات روسو نمی‌کنیم، برای این است که افکار عالیه محمدبن‌عبدالله(ص) را برای نظم اجتماع بهتر از افکار روسو می‌دانیم.»[13]

این همان پایه‌ای بود که مدرس را منادی اتحاد دین و سیاست ساخت و او را در زمینه اصلاحات اجتماعی به سوی بنیادهای سیاسی اسلام سوق داد و به درستی در تاریخ معاصر ایران شعار اتحاد سیاست و دیانت با نام مدرس عجین شده است. او می‌گوید: «فکر می‌کردم چرا ممالک اسلامی رو به ضعف رفته و ممالک غیراسلامی رو به ترقی؟ چندین روز فکر می‌کردم و بالاخره چنین فهمیدم که ممالک اسلامی سیاست و دیانت را از هم جدا کرده‌اند ولی ممالک دیگر سیاستشان عین دیانتشان یا جزو آن است.»[14]

نگارنده در مقاله‌ای مستقل و در دست انتشار، به‌طور اختصاصی به اندیشه‌های مدرس درباب تجدد و ترقی پرداخته‌است.[15] اما در اینجا به‌طور مختصر متذکر می‌شویم که او بانی و داعی نوع خاصی از اندیشه تجدد و ترقی در اسلام بوده‌است که حرکتها و جنبشهای سیاسی و دینی ایران معاصر عموما در پرتو آن به‌وجود آمده‌اند. مدرس معتقد است که پدیده تجدد یا مدرنیسم، یک مقوله انضمامی است که در بطن تعالیم دینی ما وجود دارد؛ اما از آن غافل مانده‌ایم و دیگران از ما پیشی گرفته‌اند.

با تورقی در گفته‌ها و نوشته‌های مدرس، کاملا معلوم می‌شود که با مردی روبرو هستیم که اسلام را در کلیت مْلکی و ملکوتی آن می‌نگرد و با تکیه بر مفهوم «الدنیا مزرعة‌ الاخره» در همه شئون دنیوی مردم ایران و ملل اسلام دارای طرح و اندیشه است. مذاکرات مجلس در آن پنج‌ دوره‌ای که مدرس حضور داشته، مشحون از بحثها و ایده‌های سیاسی، اقتصادی، دیپلماتیک، آموزشی، صنعتی و تجاری مدرس است که با دقتی کارشناسانه بیان شده است.

یکی از اسناد مهم تاریخی که اهداف و برنامه‌های مدرس برای نوسازی و دگرگونی سیاسی ــ اجتماعی ایران را به‌طور اجمال نشان می‌دهد، متن مصاحبه او در سال 1305 با روزنامه ایران[16] است که برنامه‌های او را تبیین می‌کند. این‌ گفت‌وگو نشان از ایده‌های مترقی او در تحولات سیاسی ــ اجتماعی ایران معاصر دارد. مدرس در این مصاحبه می‌گوید: «پروگرامی در نظر داریم که در تحت این پروگرام انشاءالله‌الرحمن در مجلس جمعیتی تشکیل دهیم و چون یک پروگرام خیلی ساده و عملی و برای مملکت فوق‌العاده مفید است، امیدواریم که جمعیتی تشکیل داده و موفق به اجرای آن بشویم.»[17]

مدرس در این پروگرام دو‌ماده‌ای اصول و برنامه‌های خود را برای اصلاح امور بیان نموده است که ماده اول آن شامل فصولی برای استقامت ملی و چگونگی ایستادگی در مقابل مسائل مربوط به استقلال و تمامیت ارضی ایران است و ماده دوم آن فصلهای پیشنهادی برای بهبود وضعیت اقتصادی و اجتماعی کشور می‌باشد. او در مورد ماده دوم می‌گوید: «چون مرام و سیاست به اقتضای روز و وقت است و فعلا احتیاجات مملکت و ملت، اقدام عاجل در هرگونه امور اقتصادی است، [لذا] ماده دوم پروگرام کمک به اقتصادیات مملکت است و چیزهایی که فعلا در نظر گرفته شده، عبارت از امور ذیل است: الف ــ کمک موثر به زراعت مملکت و تاسیس بانک فلاحتی ب ــ فروش خالصجات به اتباع داخله به هر ترتیب و هر قیمتی که باشد ج ــ تاسیس بانک رهنی از اکثر محل و وجوه تقاعد مستخدمین که در بانک جمع شده است د ــ منتظر خدمت‌کردن مستخدمین دولتی که دارای صنعت یا مکنتی هستند و در عوض به کار گماشتن منتظرین خدمتی که نه صنعت و نه مکنت و نه ملک دارند، به غیر از متخصصین فنی که در هر صورت به کار خود باقی خواهند ماند هـ ــ دادن امتیازات استخراج معادن و غیره از هرگونه، به اتباع داخله با شرایط سهله و کمک دولت وــ وارد و به کار انداختن کارخانه ذوب آهن و تاسیس راه‌آهن از دو طرف به نحوی‌که پولهای تخصیص داده شده برای این کار بیشترش در داخله ایران صرف شود. و . . .»[18]

غروب در مشرق

مدرس که از راهیابی‌اش به مجلس هفتم جلوگیری شد و به قول خودش حتی آن یک رأی را هم که خودش به خودش داده بود قرائت نکردند، مانند دریایی خروشان امواج خود را همچنان پرتلاطم نگاه داشته بود. بااینکه سردارسپه با حمایت استعمار اکنون تاج سلطنت بر سر خود نهاده و بالاخره مرغ آزادی ایران را شغالهای استعمار و استبداد برده بودند، مدرس هنوز هم زبان گویای ایران و اسلامیان بود و دست از مبارزه با استبداد و کوتاه نمودن دست استعمار برنمی‌داشت.

مدرس در یک سحرگاه تار توسط نیروهای بد سرشت پادشاه به‌دوران‌رسیده از خانه‌اش روانه راهی دور در مشرق ایران گردید تا در تبعید او استعمار و استبداد به خوابی خوش و بی‌پریشانی فروروند و صدای حق‌خواهی و ظلم‌ستیزی او به گوش آنها نرسد؛ اما گویی آن اسطوره تاریخ به‌قدری بزرگ بود و به‌قدری پرتوافشانی داشت که در محبس خواف هم بی‌خطر نبود. شرح ماجرای ارتباط آزادیخواهان با مدرس در هنگام تبعید، نشان از آن دارد که او هنوز هم قلب تپنده ملت بود و از پس حصارهای محبس خود جنبش آزادی ایران را رهبری می‌کرد. درواقع رضاخان کاملا به درستی دریافته بود که تا مدرس زنده باشد او مرده است و سرانجام دستور داد تا آن بزرگمرد را به شهادت رساندند. آنها در یک غروب غمزده کاشمر، او را به خوردن شوکران اجبار کردند؛ در حالی‌که روزه بود و از آن جلادان خواست تا وقت افطار مهلتش دهند؛ اما بدسرشتی دشمنانش بیش از اینها بود. مدرس شوکران را سرکشید و به نماز ایستاد. انتظار طولانی شد و زهر در او کارگر نمی‌شد. اما این کرامت بزرگ نیز چشم‌دل کوردلان را روشن نکرد و سید بزرگوار را با عمامه‌اش خفه کردند و بدینسان خورشید ایران در جایی غروب کرد که خود نیز سالها پیش در مجلس گفته بود: «شاید مزار من هم روزی در جایی از خراسان باشد.»

 

پی‌نوشت‌ها



[1]ــ روزنامه همشهری، شماره 357 دهم آذرماه 1383، ص19

[2]ــ روزنامه جام‌جم، شماره 1309، دهم آذرماه 1383، ص9

[3]ــ حسین مکی، همان، ج دوم، ص 68. شناخت هرکدام از این قیامها نیازمند پژوهش و نگارش مفصل و مستقلی می‌باشد، ضمن آن‌که دیدگاه مرحوم شهید مدرس درخصوص آنها و تاثیر و تایید او در حق آنان همچنان در لابلای تاریخی مستور مانده و تنها مختصری از آن در آثار تاریخی منتشر شده است. نگارنده بنا دارد که در صورت توفیق الهی، پژوهش مستقلی تحت عنوان «جایگاه مدرس در بروز نهضتهای آزادیخواهی ایران» انجام داده و در آینده منتشر سازد.

[4]ــ همان، صص70 و 69

[5] ــ همان، ص495

[6] ــ همان، ص457

[7]ــ همان، صص557 و 556

[8] ــ همان، ص558

[9]ــ همان، ص559

[10]ــ همان، ص564

[11]ــ همان، ص576

[12]ــ مدرس به روایت اسناد، ص18

[13]ــ مدرس، بنیاد تاریخ انقلاب اسلامی ایران، جلد دوم، ص64

[14]ــ جلسه 33، یکشنبه 21 صفر المظفر، 1340.ق/30 میزان 1300.ش

[15]ــ این مقاله در مجموعه «مولفه‌های تجدد در ایران» که در پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی فراهم شده است، توسط آن موسسه در دست انتشار می‌باشد.

[16]ــ تاریخ معاصر ایران، موسسه پژوهشی و مطالعات فرهنگی، کتاب نهم، تهران،1374، صص200ــ 195

[17]ــ همان، ص198

[18]ــ همان، صص198 و 199

 

 

 

 

تبلیغات