مردی که مثل هیچکس نبود(2)
آرشیو
چکیده
در شماره پیشین گام به گام با مدرس آمدیم تا به صحن و سرای مجلس رسیدیم و در کنار مدرس که به عنوان عضو فقهای طراز اول ناظر بر مجلس از سوی مراجع انتخاب شده بود نشستیم تا ببینیم این مرد افسانه ای تاریخ ایران که قرار است شفای تاریخ را موجب شود چه می خواهد بگوید و انجام دهد.اما گویی ماجراهای اصلی زندگی او قرار است از مجلس سوم و آن هم درگود سیاست عملی ــ که به اندازه تاریخ عمق داشت و عرصه آن به وسعت تمامی سرزمین ایران ودیگر سرزمینهای اسلامی بود ــ آغاز شود. مدرس در مجلس مشاوره عالی که مرکب از نمایندگان دوره اول و دوم بود و برای به تعویق انداختن انتخابات دوره سوم توسط ناصرالملک نایب السلطنه برگزار شده بود، نطقی به مخالفت ایراد کرد که اساس آن مجلس را به هم ریخت و سروصدای آن در همه جا پیچید. مدرس از اینجا بود که برای عموم مردم ایران نامی آشنا شد و اسم او بر سر زبانها و در صدر جراید افتاد و گویا مردم ایران از همین جا، گم گشته خود را پیدا کردند و محبت خود را به پای این مرد شجاع و دانشمند و ساده زیست ریختند تا مدافع آنها در برابر استعمار و استبداد باشد. باری قضیه مهاجرت و مخالفت با قرارداد ننگین 1907 وثوق الدوله و تقویت جنبشهای انقلابی و مخالفت با طرح جمهوری و ضدیت با قزاق دیکتاتور ایران سرفصل مبارزات درخشان این دوره از زندگانی مدرس شد و او را در شمایل ناخدایی بر کشتی طوفان زده ایران نمایان ساخت که به راستی اگر نمی بود، کشتی سرزمین تاریخی ایران در بازی امواج و صخره ها متلاشی می شد و شاید امروز اثری از ایران باقی نمانده بود.البته که برای دریافتن بزرگی کارهای مدرس در طی چهار دوره وکالت مجلس شورای ملی این مقاله بسنده نخواهد بود و نیاز به تتبع و گردآوری بیشتری است تا آثار و پیامدهای مجاهدات او را به تمامی دریابیم. اما جهت بازگشودن منظری برای این نیاز تاریخ پژوهانه، هرگونه کوششی فایده مند خواهد بود. مقاله حاضر به منظور همین فایده تقدیم حضور شما علاقمندان ارجمند می گردد، امید است وافی به مقصود آن باشد.متن
در شماره پیشین گامبهگام با مدرس آمدیم تا به صحن و سرای مجلس رسیدیم و در کنار مدرس که بهعنوان عضو فقهای طراز اول ناظر بر مجلس از سوی مراجع انتخاب شده بود نشستیم تا ببینیم این مرد افسانهای تاریخ ایران که قرار است شفای تاریخ را موجب شود چه میخواهد بگوید و انجام دهد.
اما گویی ماجراهای اصلی زندگی او قرار است از مجلس سوم و آن هم درگود سیاست عملی ــ که به اندازه تاریخ عمق داشت و عرصه آن به وسعت تمامی سرزمین ایران ودیگر سرزمینهای اسلامی بود ــ آغاز شود. مدرس در مجلس مشاوره عالی که مرکب از نمایندگان دوره اول و دوم بود و برای بهتعویقانداختن انتخابات دوره سوم توسط ناصرالملک نایبالسلطنه برگزار شده بود، نطقی به مخالفت ایراد کرد که اساس آن مجلس را به هم ریخت و سروصدای آن در همهجا پیچید. مدرس از اینجا بود که برای عموم مردم ایران نامی آشنا شد و اسم او بر سر زبانها و در صدر جراید افتاد و گویا مردم ایران از همینجا، گمگشته خود را پیدا کردند و محبت خود را به پای این مرد شجاع و دانشمند و سادهزیست ریختند تا مدافع آنها در برابر استعمار و استبداد باشد. باری قضیه مهاجرت و مخالفت با قرارداد ننگین 1907 وثوقالدوله و تقویت جنبشهای انقلابی و مخالفت با طرح جمهوری و ضدیت با قزاق دیکتاتور ایران سرفصل مبارزات درخشان این دوره از زندگانی مدرس شد و او را در شمایل ناخدایی بر کشتی طوفانزده ایران نمایان ساخت که بهراستی اگر نمیبود، کشتی سرزمین تاریخی ایران در بازی امواج و صخرهها متلاشی میشد و شاید امروز اثری از ایران باقی نمانده بود.
البته که برای دریافتن بزرگی کارهای مدرس در طی چهار دوره وکالت مجلس شورای ملی این مقاله بسنده نخواهد بود و نیاز به تتبع و گردآوری بیشتری است تا آثار و پیامدهای مجاهدات او را بهتمامی دریابیم. اما جهت بازگشودن منظری برای این نیاز تاریخپژوهانه، هرگونه کوششی فایدهمند خواهد بود. مقاله حاضر بهمنظور همین فایده تقدیم حضور شما علاقمندان ارجمند میگردد، امید است وافی به مقصود آن باشد.
مدرس، وکیل مردم تهران
مجلس دوم مشروطه که نمایندگان آن از طرف اصناف مختلف معرفی شده بودند، هنوز به نظم و سیاق لازم دست نیافته بود و کارهای ضروری اما انجامنشدة بسیاری را در پیش رو داشت. لذا در مجلس تصویب شد که مدت دوره دوم برای چند ماه تمدید شود و مدرس نیز از جمله موافقان این پیشنهاد بود. در همین اثنا، روسیه تزاری که اوضاع داخلی ایران را به دقت تحت مراقبت داشت و مترصد فرصتی برای گرفتن امتیاز یا اعمال نفوذ بر دستگاه حاکمه و این قبیل مطامع بود، حضور مورگان شوستر، مستشار مالی امریکایی را که با تصویب مجلس شورا و برای اصلاح امور گمرک و مالیه به ایران آمده و بهجدیت کار میکرد، مورد بهانه قرار داد و ضمن پیشروی قشون خود به دولت ایران اولتیماتوم شدیدالحنی داد که هرچهسریعتر مورگان شوستر را از کار برکنار و از ایران اخراج نماید. نمایندگان مجلس با اولتیماتوم مخالفت کردند و آن را نقض آشکار حاکمیت ملی و دخالت روسیه در امور داخلی ایران و نشانه حمایت روسیه از دوران ماقبل مشروطه دانستند. حقیقتا هم چنین بود و روسیه احساس میکرد که در رژیم تازه ایران کفه ترازو به سمت انگلیس میچربد و سوای نمایندگان و رجال دینی مستقل و آزادیخواه، بسیاری از کرسینشینان مشروطه را وابستگان فکری یا سیاسی به انگلستان میدید. شایدهم روسها از اینکه بهراحتی حکومت ایران را بهخاطر سهلانگاری در مقابل انگلیس از دست داده بودند و نفوذ خود را رو به کاستی میدیدند سخت پشیمان بودند. بههرحال اگر روسها از محمدعلیشاه حمایت بیشتری نموده و بر سر حکومت جدید ایران با انگلیس معامله نمیکردند، این متحد و همپیمان دربار تزاری میتوانست منافع بیشماری را برای روسیه تامین نماید.
سرانجام ناصرالملک، نایبالسلطنه احمدشاه، اولتیماتوم روسیه را پذیرفت و مجلس را که مخالف آن بود منحل نمود.
«بعد از انحلال مجلس دولت تمایلی به برگزاری انتخابات سومین دوره قانونگذاری نداشت و چون تعویق انتخابات نیازمند تصویب مجلس شورای ملی بود، دولت بهناچار مجلسی با عنوان «مجلس مشاوره عالی» مرکب از نمایندگان دوره اول و دوم مجلس شورای ملی و برخی از شخصیتهای سیاسی کشور تشکیل داد تا مجوز تعویق انتخابات را تحصیل کند»[1]
ناصرالملک مجلس مورد نظر را در تاریخ یازدهم ذیحجه سال 1331. ق، یعنی در سومین سال تولد دولت مشروطه تشکیل داد. افراد مخالف، موافق و ممتنع در این مجلس حضور داشتند و در مورد موضوع موردنظر بحث میکردند اما یکی از مخالفان نطقی کرد که اساس مجلس مذکور را به هم ریخت و ماجرا ـ بهقول معروف ـ مثل توپ صدا کرد. این مخالف قدرتمند بهتعویقافتادن انتخابات مجلس سوم، کسی جز سیدحسن مدرس(ره) نبود. مدرس این اقدام دولت را نقض آشکار قانون اساسی و مایه ازمیانرفتن مشروطه میدانست. ملکالشعرا واقعه آن روز مجلس را با بیان جذاب خود چنین نقل میکند: «سیدحسن مدرس نطقی کرد که مجلس بهآنبزرگی به هم خورد و نطق به هواداری قانون اساسی و برضد خیال ناصرالملک بود. مرحوم سپهسالار تنکابنی در مجلس به مدرس حمله کرد و مدرس به تعرض از مجلس برخاست و مجلس تق و لق شد و خواستند او را توقیف کنند، میسر نشد. از این روز شهرت مدرس شروع و در انتخابات تهران وکیل شد و وارد مجلس سوم گردید.»[2] از اینجا بود که عموم مردم تهران با مدرس آشنا شدند و گویی گمشده خود را یافته بودند؛ چنانکه تا زمانیکه رضاشاه او را به صورت مخفیانه تبعید کرد، همواره از سوی مردم تهران بهعنوان اولین وکیل انتخاب میشد.
دوره جدید فعالیت پارلمانی مدرس، درواقع شروع دوران اوج و درخشش آن مرد بزرگ بود و او در طی چهار دوره وکالت از جانب مردم تهران کارهای بزرگی انجام داد که از خطوط برجسته تاریخ معاصر ایران محسوب میشود. در دوره سوم مدرس سمت نظارتی خود را نیز داشت اما از دورههای بعد، اساسا بحث نظارت به فراموشی سپرده شد. کشتی سرزمین ایران ناگاه اسیر گردبادها و گردابهایی شد و مدرس در جایگاه سکاندار این کشتی طوفانزده قرار گرفت و همه همت و تلاش خود را به کار بست تا شاید به کمک همه نیروها و امکانات و رجال موجود کشور، این کشتی را پیش برد.
اینک مهمترین رویدادهای تاریخی دوران فعالیتهای پارلمانی او را که وی نقشی اساسی در آنها ایفا میکرده مورد مطالعه و یادآوری اجمالی قرار میدهیم و نیمنگاهی نیز به اندیشههای سیاسی ـ اجتماعی او در آن روزگار میافکنیم.
جنگجهانی اول و مهاجرت
فعالیت دوره سوم مجلس با وقوع جنگ جهانی اول میان قدرتهای متخاصم اروپایی همزمان گردید که به دو اردوگاه متفقین و متحدین تقسیم شده بودند. این جنگها ریشه استعماری داشت و برای توسعه مستعمرات یا محافظت از آنها پیش آمد و آلمان و اتریش و عثمانی را در مقابل انگلیس و فرانسه و روسیه قرار داد. تا تقسیم مستعمرات بهگونهای دیگر صورت گیرد!
بدیهی است، ایران همچهارراه آسیا و دروازه شرق محسوب میشد و بر سر راه دستیابی روسیه به آبهای گرم جنوب قرار داشت، از هر لحاظ در موضوع و میدان جنگ جهانی واقع میشد. بنابراین گرچه دولت و مجلس ایران از همان ابتدا نسبت به دول متخاصم اروپایی موضع بیطرفی اتخاذ کرده بودند، اما مگر میشد که آن کشورها بهراحتی و آرامی از کنار این سرزمین پهناور و سوقالجیشی بگذرند و به اعلام بیطرفی اینها بگویند اهلاً و سهلاً مرحبا! بلکه هم دول متحد و هم دول متفق به نفوذ در شریانهای سیاسی و اقتصادی ایران پرداختند تا مگر این کشور را پل پیروزی خود سازند و الحق که برای دولتمردان ایران آن روز دوران سختی بود.
نیروهای متفقین به بهانه گسترش نفوذ متحدین در سرحدات غربی ایران و نفوذ آنان در میان دولتمردان ایرانی، بیطرفی ایران را نقض کردند و روسیه از شمال و انگلیس از جنوب به پیشروی و اشغال مرحلهبهمرحله ایران پرداختند. روسها تا قزوین پیشآمدند و انگلیسیها بنادر جنوبی ایران را تصرف نمودند. در این گیرودار بود که دولتمردان ایران برای حفظ استقلال و تمامیت ارضی ایران به فکر چارهجویی افتادند و کشور دچار گردابی بس هایل شده بود.
دولت و دربار ازیکسو و مردم و مجلس ازسویدیگر، در همهمه چه باید کرد فرو رفتند. شاه، متفقین را تهدید به انتقال پایتخت نمود و دولت مستوفیالممالک همهگونه پولیتیک به کار بست و با لطایفالحیل از عواقب ناگوار انتقال پایتخت و عزیمت پادشاه سخن گفت و سفرای روس و انگلیس را متقاعد کرد که از دولتهای خود بخواهند که پیشروی به سمت تهران را متوقف نموده و به تدریج ایران را از قوای خود تخیله کنند. اما مگر این دو قدرت استعمارگر بهاینراحتی به وعدههای خود عمل میکردند؟ وضعیت به گونهای شده بود که ایران عملا در اردوگاه متفقین قرار گرفته بود و هرلحظه بیم آن میرفت که به صحنه جنگ متفقین و متحدین مبدل شود. از سوی دیگر اگر سرنوشت جنگ به نفع دولتهای متحد پایان میگرفت، ایران از این ماجرا نهتنها سودی نمیبرد، بلکه به ویرانهای تبدیل میشد که معلوم نبود دیگر ادامه حیات آن میسور باشد. در این شرایط بود که تشکیل کابینه ملی در تبعید ـ که همپیمان با دول متحد باشد ـ بهترین راهحل شناخته شده و مورد اجرا قرار گرفت.
اکنون باید ببینیم که کابینه ملی یا کمیته مهاجرت چگونه تشکیل شد و جایگاه مدرس در آن چه بود؟
دولت ملی یا دولت مهاجرت یکی از فرازهای مهم تاریخ ایران پس از مشروطه میباشد که گرچه تقریبا به طورکامل وقایع و حواشی آن در تاریخ مضبوط است، متاسفانه این ماده تاریخی از لحاظ تحلیلی دچار فقر بوده و نکات ابهام فراوانی در آن موجود میباشد. برخی صاحبنظران تاریخ تحولات سیاسی در ایران معاصر آن را جزو افتخارات بزرگ ملی و از جمله ابتکارات ارزشمندی میدانند که موجب دفع خودسری روس و انگلیس در ایران و نیز خارجساختن دولت و ملت ایران از بحران جنگ جهانی اول شده است؛ ازسویدیگر برخی نیز معتقدند که این واقعه یکی از اشتباهات تاریخی رجال ایران میباشد که بهخاطر خالینمودن پایتخت از رجال عمده و اعلان جنگ به متفقین لطمات زیادی را به کشور وارد کرده و گرچه از ورود رسمی ایران به جنگ ممانعت بهعمل آورد، اما آثار یک کشور جنگزده را بر آن تحمیل نموده و یا برجای گذاشت. مدرس که زودتر از برخی اعضای دولت موقت به ایران بازگشته بود و در راه بازگشت، خرابیها و آثار نامطلوب جنگ را، بهویژه بر اثر مقابله نیروهای روسیه و عثمانی در غرب کشور، از نزدیک ملاحظه نموده بود به پارهای از اشتباهات ناشی از تصمیم مهاجرت اذعان کرد اما در کل از مهاجرت و تشکیل کابینه ملی دفاع میکرد. نقش دولت مستوفیالممالک در به وجود آمدن زمینههای مهاجرت و انجام آن بسیار مهم و اساسی بود؛ چونکه وی (مستوفیالممالک) در نزد اعضای حزب دموکرات و نیز هواداران آلمان، شدیدا به ضدیت با متفقین شهرت داشت و حتی بهاصرار سعی کرده بود دو تن از وزرای دموکرات کابینهاش را که از فعالترین همراهان متحدین محسوب میشدند ابقا کند.[3]
البته مستوفیالممالک این تمایل و دوستی خود به متحدین را به شدت پنهان میکرد و دولت او رسما بیطرفی ایران را در صحنه جنگ جهانی اعلان و تبلیغ میکرد اما این تمایلات خود را مخفیانه پی میگرفت؛ چنانکه یک معاهده کاملا سری نیز میان او و سفیرمختار آلمان امضاء شد که مقرر میداشت اگر آلمانها موفق به ارسال تجهیزات و قشون به ایران شوند، ایران رسما علیه متفقین اعلام جنگ داده و در زمره دول متحد درآید. «این عهدنامه بین مستوفیالممالک نخستوزیر و محتشمالسلطنه (حسن اسفندیاری) وزیرامورخارجه ایران به نمایندگی دولت ایران و پرنس هانری رویس وزیرمختار آلمان به نام دولت امپراتوری آلمان منعقد» گردید[4] و به امضای احمدشاه قاجار نیز رسید. «هنگامی که خبر این مذاکرات جستهوگریخته به بیرون درز کرد و دوستان مستوفی درباره این قرارداد از وی سوال میکردند، او با اظهار شگفتی این موضوع را تکذیب مینمود.» [5] متن این قرارداد در هیچ جا منتشر نشده بود و تا مدتها کسی به آن دسترسی نداشت تااینکه در سال 1349. ش نشریه انجمن تاریخ آن را به نقل از کتاب «ایران و سیاست خاورمیانه»، تالیف اولریخ گرگ، مورخ آلمانی، منتشر ساخت. به هرحال اصل این معاهده استقلال و تمامیت ارضی ایران را به رسمیت میشناخت و مواد آن منافع هر دو کشور را تامین میکرد. آلمانها میخواستند که این قرارداد هرچهزودتر به اجرا درآید ولی ایران اصرار داشت «که تا عبور ارتش آلمان از خاک روسیه به مرزهای ایران یا حداقل تا تشکیل نیروی نظامی منظم در ایران میبایست منتظر ماند.» [6]
باری این همآغوشی ایران با آلمان که البته بیدلیل نبود و ناشی از تجاوزات روبهفزونی دولتین روس و انگلیس از شمال و جنوب کشور و نیز قراردادها و سیاستهای استعماری این دو دولت استعماری در سالهای پیش بود، سرانجام کار بیطرفی ایران را بغرنج و بحرانی ساخت. متفقین تا کرج پیشرفته و تهدید به تصرف پایتخت نموده، میگفتند که ایران یا باید رسما با متحدین وارد جنگ شود و یا اینکه همه وابستگان سیاسی و نیز اتباع دول متحد را اخراج کنند و ضمنا ترکیب کابینه را هم عوض کند. از طرف دیگر، متحدین نیز اجرای سریع عهدنامه سری «مستوفی ـ رویس» را خواستار بودند. واقعا دولت و ملت ایران در شرایط سختی قرار داشتند و اصلا جای آن نبود که بیگدار به آب بزنند. اتحاد با متفقین علاوه بر آن که مطبوع خاطر دولت و ملت نبود و خاطرات آزاردهنده قرارداد استعماری 1907 مانع اقبال عمومی به طرفداری از متفقین بود، عملا هم برای ایران سودی نداشت و روس و انگلیس هیچ تعهدی را در قبال ایران نمیپذیرفتند؛ گذشته از آنکه اتخاذ چنین تصمیمی میتوانست ایران را به ویرانهای از ویرانههای جنگ جهانی تبدیل کند. اما با این حال، اتحاد فوری و آشکار با آلمان نیز در آن شرایط که متفقین تا چندقدمی پایتخت آمده و شمال و جنوب کشور را تصرف کرده بودند عقلانی نبود.
«شرطهای دولت ایران حقیقتا از منظر واقعنگری تنظیم شده بود؛ چه، اقدام به جنگ بدون پشتیبانی قشون آلمان، به معنای شکست قطع و فوری ایران و اشغال کامل آن بود و بعید به نظر نمیرسید که قبل از رسیدن کمکهای مالی و تسلیحاتی آلمان، نیروهای روس و انگلیس در بینالنهرین به هم بپیوندند و تمام راههای ورود به کشور را مسدود نموده، ایران را در بنبست قرار دهند. ازطرفدیگر این شرطها [شرطهای ایران در معاهده سری] راه گریز مناسبی برای ایران جهت شانهخالیکردن از شرایط سنگینی که آلمانها خواستار آن بودند، میگشود تا به استناد نرسیدن قشون و تدارکات کمکی آلمان به این قرارداد پشت کند و در صورت چرخش اوضاع جنگ به سود متفقین با آنها نیز وارد گفتوگو شود.»[7] که البته نتیجه نیز همین شد و دولت توانست پس از مذاکره با دول متفق آنها را از تهدید پایتخت منصرف کرده و زمینه را برای تخلیه قوای آنها از ایران فراهم سازد. باتوجه به این شرایط و اوضاع و احوال بود که دولت موقت ملی و کمیته مهاجرت شکل گرفت و به یکی از رویدادهای مهم تاریخ معاصر مبدل شد. میتوان گفت مستوفیالممالک، نظامالسلطنه مافی و سید حسن مدرس، سه بازیگر اصلی این صحنه پرمخاطره تاریخ ایران بودند. طرح مهاجرت رجال برجسته برای تشکیل دولت موقت ملی با توافق این سه نفر و اطلاع احمدشاه صورت گرفت و مدرس هم بعدها که در مجلس ششم از اعتبارنامه دولت مستوفی دفاع میکرد، مهاجرت را به عنوان یک ضرورت سیاسی که با اطلاع شاه و دستور رئیسالوزراء وقت انجام شده بود یک اقدام قانونی شمرد و اجازه نداد عناصر انگلیسیمرام مجلس، با زیرسوالبردن مهاجرت و خیانتبارتوصیفکردن آن، از عناصر ضدانگلیسی انتقامجویی کنند. وی صراحتا در پاسخ به کسانی که مهاجرت را برای رد صلاحیت اعضای دولت مستوفی مورد انتقاد قرار میدادند اعلام داشت: «مهاجرت خیانت نبود بلکه به خیر و صلاح مملکت بود و فوائد سیاسی داشت.»[8]
در یکی از روزنامههای استانبول، به نام خاور، طرح انتقال پایتخت به دولت ایران پیشنهاد شده بود و طرح این موضوع که از سوی دموکراتهای متمایل به آلمان انجام شده بود به مرحله تحقق بسیار نزدیک گشت و احمدشاه صراحتا به سفرای روس و انگلیس اعلام کرد که از تهران خارج شده و پایتخت را هم با خود به جای دیگری مثل اصفهان خواهد برد. این تاحدودی به معنای اعلان جنگ به متفقین بود و تبعات زیادی را میتوانست به دنبال داشته باشد. بنابراین فکر اولیه مهاجرت در حکم استراتژی ملی ایران بود و نه تمرد و سرپیچی عدهای از رجال ایران در قبال شاه و دولت، بلکه خود شاه و دولت مشوق و موید مهاجرت بودند و زمینههای آن را فراهم کردند و بسیاری از نمایندگان و اعیان و اشراف و دیپلماتهای آلمان و اتریش و عثمانی نیز در زمره مهاجران بودند. «تصمیم شاه به انتقال پایتخت و تشویق به مهاجرت از سوی دولت، دموکراتها و آزادیخواهان و مخالفان کینهتوز بریتانیا و روسیه، خروش عجیبی در شهر برپا کرده بود . . . پیغام احمدشاه، خطاب به مجلس مبنی بر انتقال موقت پایتخت به اصفهان قرائت شد. شاه در این پیام دستور داده بود که نمایندگان ملت به همراه شاه، دولت و کارگزاران کشور به سوی اصفهان عزیمت نمایند. این پیام و همچنین انتشار اخباری درباره نزدیکشدن ارتش روسیه به تهران همه را متوجه حساسیت موضوع نمود و مجال مذاکره و مباحثه باقی نگذاشت.»[9] آری، شاه و وزراء و نمایندگان همگام با مردم وسایل سفر را بسته بودند تا پایتخت را موقتا ـ یا برای همیشه ـ به اصفهان منتقل سازند و اسب و کالسکه بود که برای مهاجرت تجهیز و آماده میشد.
بسیاری از مردم و رجال سیاسی حتیپیشازاین راه مهاجرت را در پیش گرفته و نظامالسلطنه و مدرس رفته بودند تا با تهیه قشون و جمعآوری عٍده و عْده پایتخت جدید را تقویت کنند. نیروهای متحدین هم بر دامنه فعالیتهای خود افزودند و حتی از طریق تحریک مردم، به اشغال نقاط حساس و حتی کنسولگریهای انگلیس میپرداختند. ایران در چندقدمی جنگ جهانی بود و میرفت تا رسما به متفقین اعلان جنگ نماید. مهاجرت به یک مساله اساسی برای متفقین تبدیل شده و آنان را در موضع سردرگمی و انفعال انداخته بود. همراهی مدرس و سیدمحمد طباطبایی (یکی از سه رهبر بزرگ مشروطیت) با مهاجران مردم را نیز تشویق میکرد و بر ابعاد ملی و مذهبی مهاجرت میافزود. پسر مرحوم طباطبایی، یعنی سید محمدصادق طباطبایی، نیز که خود وکیل مجلس بود و جناح اعتدالیون را رهبری میکرد بعدها به استانبول رفت تا بهعنوان سفیر کابینه ملی در عثمانی وظایف دیپلماتیک خود را انجام دهد.
متفقین پس از آنکه مساله مهاجرت و انتقال پایتخت مطرح شد، از مواضع خود عدول کردند و در نهایت با شرایط مناسبتری با دولت مستوفیالممالک به توافق رسیدند تا نیروهای خود را به تدریج از خاک ایران خارج کنند و این در حالی بود که بسیاری از مهاجران به قم رسیده و درصدد عزیمت به پایتخت جدید بودند. متفقین شاه و دولت را متقاعد کرده بودند تا از انتقال پایتخت منصرف شوند و از وخامت بیشتر اوضاع جلوگیری کنند؛ لذا شاه و دولت در تهران ماندند و پایتخت انتقال نیافت. مهاجرانی که از نمایندگان مجلس و علما و اعیان و نیز دیپلماتهای متحدین تشکیل شده بود و اکنون در قم استقرار یافته بودند، طی جلسات مختلف و با صلاحدید دولت تهران، مصمم به ادامه مهاجرت شدند اما این مهاجران در آن مقطع دچار اختلافنظر شدند و به سه گروه تقسیم شدند: عدهای به تهران و به خانه و کاشانه و منصب خود بازگشتند، عدهای که دشمنی آنها با متفقین شدیدتر بود و دموکرات دوآتشه محسوب میشدند به طرف اصفهان و بختیاری رفتند و در ایلات و عشایر پناه گرفتند، دسته دیگر نیز که برجستگان مهاجران بودند، روس و انگلیس را به پایبندی به تعهدات مقید نمیدانستند ـ چنانکه تاریخ هم اثبات کرده بود ـ و لذا راه کرمانشاه را در پیش گرفتند تا همچنان به عنوان فشاری بر دولتهای متفقین و نیز احتیاطی در مورد رقمخوردن سرنوشت جنگ به سود متحدین در مهاجرت و تبعید باقی بمانند. مرحوم سید محمد طباطبایی و خانوادهاش با صلاحدید دولت تهران و نمایندگان مهاجر راهی عتبات عالیات شد اما پسرش محمدصادق را به همراه مهاجران گسیل داشت تا در این جهاد ملی سهیم باشد. حضور محمدصادق طباطبایی که هم فرزند رهبر مشروطه و هم نماینده مجلس بود، نشان از آن داشت که تداوم مهاجرت بدون نظر دولت و ملت ایران نبوده است.
مهاجران راه دشوار خویش را از قم آغاز کردند و به کرمانشاه که رسیدند، در آنجا مجلس مشورتی تشکیل داده و کابینه دولت ملی در تبعید را معرفی و مشخص کردند که ریاست آن با نظامالسلطنه مافی بود و مدرس وزارت اوقاف و معارف را به عهده داشت اما به عنوان مجتهد طراز اول منتخب از سوی مراجع نجف همچنان مهمترین وزنه سیاسی و دینی محسوب میشد. مسئولیت مدرس در کابینه ملی به تناسب شخصیت صنفی او بود وگرنه اگر تصدی یک روحانی مجتهد برای ریاست کابینه و یا وزارت جنگ نامالوف نبود ایبسا که او عهدهدار این قبیل مناصب میشد.
در ابتدا قرار بود که مخبرالسلطنه ریاست کابینه ملی را به عهده گیرد اما او اعلام انصراف نمود و لذا کمیته دفاع ملی و نیروهای آلمانی متوجه نظامالسلطنه والی لرستان شده و او را برگزیدند که تواناییها و شایستگیهای لازم برای رهبری یک نیروی ملی را داشت و ایالات خمسه نیز او را قبول داشتند. پیش از این مقطع امورات کمیته دفاع ملی با تشریک مساعی مدرس و طباطبایی و نظامالسلطنه انجام میشد که هرکدام نماینده یکی از سه جناح مقتدر و اصلی مجلس شورای ملی (دموکراتها، اعتدالیون و هیات علمیه) بودند. اما در ترکیب جدید، کابینه بهشکلیکاملارسمی و عرفی تشکیل شده و امور بین وزرای کابینه تقسیم شده بود.
مهاجران که در مسیر خود از قم به اصفهان رفته بودند و گمان میکردند که پایتخت به آنجا منتقل خواهد شد، با نیروها و امکانات تحت امر حاجآقانورالله (مجتهد مقتدر اصفهان) درآمیخته بودند و بنا داشتند که از همانجا جنگ علیه روس و انگلیس را آغاز کنند. «حاجآقانورالله و دیگران با اعلان جهاد و اندیشه اتحاد اسلامی مردم را علیه روس و انگلیس شوراندند. در نتیجه دموکراتها با کمک ژاندارمری و مجاهدین محلی و با همدستی همه هواداران آلمان، در سایه ناتوانی سردار اشجع عملا صحنهگردان اوضاع شدند. دکتر پوزن و مسیو سیلر آلمانی با تحریک هواداران خود بر مراکز انگلیسیها حمله برده، بانک شاهنشاهی را غارت کردند، برخی از اتباع و کارکنان کنسولگریهای بریتانیا و روسیه را کشتند و برخی دیگر را به اسارت درآوردند. مهاجرین و پرنس رویس [نیز] در چنین اوضاعی وارد اصفهان شدند.»[10]
البته رونقگرفتن کار مهاجران در اصفهان، به متفقین این دستاویز را داد که برای درآوردن اصفهان از چنگ دموکراتها و نیز از میان برداشتن قشون و نیروهای طرفدار آلمان اقدام کنند که سرانجام به اشغال اصفهان توسط قوای روسی و خارجشدن منطقه از دست مهاجران انجامید. البته مجاهدان محلی خصوصا چراغعلیخان و همراهانش در مقابل روسها صفآرایی کرده و مقاومت نمودند، اما نتیجه این نبردها کاملا معلوم بود و آنان این کار را صرفا جهت فراهمنمودن زمینه برای اعزام مهاجران به کرمانشاه انجام میدادند؛ چنانکه مهاجران و پرنس رویس پیش از وقوع جنگ میان روسها و قشون محلی و ژاندارمری آنجا را به قصد کرمانشاه ترک کرده بودند.
«در غرب کشور بهویژه کرمانشاهان اوضاع کاملا به سود متحدین بود. کنت کانیتز، دکتر واسل، کلنل بوب، دموکراتها، نیروهای مجاهدین ملی و نظامالسلطنه به انتظار ورود مهاجرین نشسته بودند.»[11]
مدرس در این میان چهره برجستهای محسوب میشد. او که در ابتدا طرفدار حزب اعتدالیون بود، خود نیز با انسجامدادن به روحانیون مجلس، هیات علمیه را به وجود آورده و رهبری میکرد و دارای نفوذ سیاسی و مذهبی فوقالعادهای بود و نظراتش در دوران مهاجرت بر روند امور تاثیر کاملا محسوسی داشت.
اما متحدین شکست خوردند. آنان پس از شکست در جبهههای روسیه و بینالنهرین از روسیه و انگلیس و نیز در اروپا از فرانسه، تسلیم شده و شرایط متفقین را برای انعقاد معاهده صلح پذیرفتند. لذا در این شرایط مهاجران در وضعیت بسیار بدی قرار گرفتند و هر لحظه بیم آن بود که متفقین دست به انتقامجویی بزنند. البته عموم مهاجران توانستند به تهران بازگردند و از رجال و سرشناسان هم عدهای به صورت انفرادی یا به طرق دیگر مراجعت نموده بودند اما بسیاری از رجال همچنان بیزادوتوشه در استانبول میگشتند و با فروش اسباب و اثاثیه خود مقدمات بازگشت را تدارک میدیدند.
یکی از مهمترین فوائد سیاسی مهاجرت هم مربوط به همین دوران است؛ به این صورت که با وقوع انقلاب بلشویکی در روسیه به رهبری لنین و تروتسکی، طومار امپراتوری مستبد روسیه و دولت استعمارگر تزاری برچیده شد و دولت انقلابی مارکسیسم ــ لنینیسمی در سرزمین وسیع روسیه قدرت را به دست گرفت. دولت انقلابی روسیه که اکنون به اتحاد جماهیر سوسیالیسی شوروی تغییر یافته بود، معاهدات استعماری خود را به طوریکجانبه لغو نمود؛ اما شرایط بینالمللی هنوز مبهم و جغرافیای سیاسی جهان در حال امضاشدن بود. دولت ملی در تبعید، با مساعی تمام، نمایندگانی را به کنفرانس برست لیتوسک اعزام نمود و با تلاش آنها و نیز ایرانیان مقیم برلن و سفیر دولت ملی، یعنی وحیدالملک شیبانی، آنها به کنفرانس پذیرفته شده و مواضع آزادیخواهان ایران را مطرح کردند. شرکت آنها در کنفرانس مزبور فینفسه یک برگ برنده محسوب میشد اما یک پیروزی بزرگ نیز به دست آوردند و آن اختصاص دو ماده از عهدنامه آلمان و شوروی به حفظ استقلال و تمامیت ارضی ایران و تخلیه ایران از قشون روسیه و عثمانی بود. «مدرس همچون برخی از مهاجران بلندپایه با مقامات رسمی و عالیرتبه عثمانی، بهویژه شخص سلطان عثمانی گفتوگوهایی انجام داده بود. در این دیدارها مدرس و یارانش از مشروطیت و نهضت آزادیخواهی ملی ایران به شدت دفاع نمودند و درعینحال نسبت به مقاصد شوم و استیلاگرانه ترکها در انضمام بخشی از قلمرو ایران از جمله آذربایجان قاطعانه به مقامات عثمانی هشدار دادند.»[12]
دولت تهران از طریق وزارت خارجه و تلاشهای مشاورالممالک (وزیرخارجه وقت)، فروغی و فیروز ـ که عازم کنفرانس صلح پاریس بودند ـ ترتیبی داد که مهاجران گرفتار شده در استانبول بتوانند به ایران مراجعت کنند و دولت ایران بر مراجعت آنان تاکید نمود. در ماه مه 1919. م، متفقین استانبول را اشغال کردند و دارائیها و اموال رجال عثمانی توقیف گردید. سفیر ایران در استانبول، از پذیرفتن اموالی که دولت عثمانی در اختیار کابینه ملی گذاشته بود اجتناب کرده نظامالسلطنه این اموال را به دریا ریخت و خود، به همراه فرزند کوچکش، راهی اروپا شد اما سایر اعضای خانواده او به ایران بازگشتند. خود او نیز پس از دو سال که اوضاع کمی آرام شد و دیگر انگلیسیها روی رجال کابینه مهاجرت حساسیتی نداشتند با موافقت دولت قوامالسلطنه به ایران بازگشت و پس از مدتی به استانداری خراسان منصوب گشت.
اکنون مهاجران بازگشته بودند و این رجال دور از وطن که محنت و غربت بسیاری را بهخاطر حفظ تمامیت ارضی ایران و جلوگیری از وقایعی شوم برای ایران به جان خریده بودند، اکنون دوباره در پایتخت گردهم آمدند تا در راهبری کشتی طوفانزده ایران پس از جنگ همیاری کنند. در این زمان مهمترین مشکل گریبانگیر ایرانیان همانا قرارداد ننگین 1919 بود که هم استراتژی دولت انگلیس نسبت به کشورهای ضعیف در دوران پس از پیروزی بود و هم نوعی انتقامجویی انگلستان از عدم همراهی ایران با آنها در جنگ جهانی محسوب میشد. این قرارداد درواقع ایران را تحتالحمایه انگلیس مینمود و به قول مدرس هر ایرانی را به چندتومان به انگلستان میفروخت.
مدرس و مبارزه با قرارداد 1919
مدرس پس از ملاقات با پادشاه و صدراعظم عثمانی و رجال برجسته آن کشور، استانبول را ترک کرده و میدانست که حضور پیروزمند متفقین در تهران چه داستانهایی را ممکن است به وجود آورد؛ لذا قدری زودتر از سایر اعضای کابینه ملی، به همراه تنی چند از یاران خود به ایران آمد تا در صحنه سیاسی کشور حضور نزدیک داشته باشند. وثوقالدوله، نخستوزیر وقت ایران، طی یک دیدار محرمانه قراردادی را با سرپرسی کاکس، وزیرمختار انگلستان، به امضاء رساند که نتیجه آن تحتالحمایگی ایران بود. مهاجرین بازگشته به تهران عموما مخالف این قرارداد بودند اما قهرمان اصلیِ این صحنة تاریخ، بازهم کسی جز مدرس اصفهانی نبود. او با تمام قوا علیه قرارداد وثوقالدوله قیام کرد و آن را به استیضاح و سرانجام به سقوط کشانید. مخالفت با قراردادی که انگلستان با سران دولت ایران بسته بود، آن هم از سوی یکی از اعضای کابینه مهاجرت که انگلیسیها سایه آنها را با تیر میزدند، کار سادهای نبود، اما سرانجام به موفقیت انجامید.
وثوقالدوله و وزیرخارجه او، که در قبال مبلغی رشوه و طی ملاقاتهای پنهانی با وزیرمختار انگلستان در حومه شمال تهران این قرارداد ننگین را امضاء کرده بودند، تمامی سعی خود را به کار بستند تا از لغو قرارداد ممانعت کنند اما مدرس بیدی نبود که با این بادها بلرزد و کار را تا سقوط وثوقالدوله پیش برد.
اما «مخالفت آیتالله مدرس و دیگر شخصیتهای ملی با قرارداد 1919 و مقاومت احمدشاه قاجار در برابر قرارداد یادشده، دولت انگلستان را کاملا از سلسله و شاه قاجار ناامید کرد و انگلیسیها به فکر یافتن جانشینی مناسب و مطمئن برای احمدشاه افتادند.»[13]
قرارداد 1919 برای انگلستان به لحاظ اهمیت، و برای ایران به لحاظ زیانباری بهقدری سنگین بود که انگلیسیها بهخاطر ناکامی از آن، تصمیم گرفتند از مخالفان قرارداد، از احمدشاه گرفته تا مدرس و یاران او و سایر آزادیخواهان ــ اعم از اعتدالی و دموکرات ــ انتقام بگیرند. برای تغییردادن نظر مدرس تلاشهای زیادی شد. مورخالدوله سپهر میان او و وثوقالدوله میانجیگری کرد اما نتیجهای نداد، اعضای سفارت مدام به خانه او میآمدند تا در کن و سولقان با مدرس قرار ملاقاتی بگذارند اما فایدهای نداشت. نمایندگان طرفدار انگلیس و جراید طرفدار دولت وثوقالدوله، مدرس را به باد انتقاد گرفتند اما او از پای درنمیآمد. مدرس خود بعدها در مجلس اظهار داشت: «هی میآمدند پیش من و میگفتند این قرارداد کجایش بد است. کدام یک از موادش بد است، هرکجا بد است موردش را ذکر کنید تا برویم آن را تغییر بدهیم. من جواب میدادم: آقایان من رجل سیاسی نیستم، یک نفر آخوندم و از رموز سیاست سردرنمیآورم [این را مدرس به جهت طنز و دستانداختن آنها که خودشان را خیلی سائس میدانستند بیان میکند] اما آن چیزی که میفهمم بد است آن مادهایش است که میگوید ما استقلال ایران را میشناسیم [خنده نمایندگان].»[14]
هنگام عقد قرارداد اروپاییها از احمدشاه برای سیاحت فرنگ دعوت کرده بودند و او نیز به آنجا رفته بود تا با تمدن جدید آشنا شود. عقیده عمومی بر آن بود که شاه را با لطایفالحیل به فرنگ بردهاند تا کار قرارداد به نتیجه برسد. اما وقتی از او درخصوص امضای قرارداد جویا شدند، وی از تایید آن اجتناب کرد و همانجا مورد قهر دولت انگلیس قرار گرفت. وقتی شاه به وطن بازگشت، مردم استقبالکننده ضمن ابراز احساسات، علیه وثوقالدوله و قرارداد شعار میدادند. سرانجام پس از ایجاد انقلابی عمومی حاکی از احساسات ضدانگلیسی به رهبری سیدحسن مدرس، کابینه سقوط کرد و «وثوقالدوله از طریق همدان و غرب و بغداد به اروپا فرارکرد و کاکس وزیرمختار انگلیس نیز که دوست وثوقالدوله و عاقد قرارداد بود از ایران احضار و مامور عراق عرب گردید.»[15]
موجی را که مدرس در مخالفت با قرارداد به راه انداخته بود، به قدری قوی بود که رجال سیاسی آن دوره را برای کسب و یا حفظ وجاهت به ابراز مخالفت با آن ناچار کرده بود وگرنه شدیدا زیر سوال میرفتند. «در همین موقع، عمال انگلیسی مامور به اجرای پروژه قرارداد، با یکدیگر تبانی میکنند که به چند دسته تقسیم شوند؛ به این نحو که اکثریت آنان در موافقت با مساله دم زنند و گروه اقلیت آنان نیز به مخالفت با قرارداد تظاهر کنند و هرکدام عدهای از اهالی را نیز که معناً با خودشان سر و سری دارند با خود همراه کنند، تا اگر احیانا در اجرای سیاست موردنظر، موانعی پیش آمد و یا با اشکالاتی مواجه شدند و یا انگلستان از لحاظ منافع خود از اجرای آن صرفنظر کرد، دسته مخالف (اقلیت) به روی کار آیند.»[16]
قرارداد، یک مساله عادی نبود بلکه هم برای انگلستان پایه و اساس سیاستی نوین در همسایگی با بلشویسم تلقی میشد و هم اساس مملکت ایران را به باد میداد. به همینخاطر اغلب صاحبنظران، تمامی مسائل تاریخ بیستساله ایران از 1300 تا 1320 و سقوط رضاشاه را فرع بر آن قرارداد میدانند و از عواقب و نتایج موافقت یا مخالفت با آن برمیشمارند.
مدرس نیز بهخوبی به این مطلب آگاهی و وقوف داشت و آن را به ملاکی برای تشخیص خادم و خائن در رجال سیاسی تبدیل کرده بود. وی در مجلس شورا خطاب به نمایندگان، مساله قرارداد را مهمترین مساله کشور قلمداد کرد و در «کتاب زرد» اسامی خائنان موافق با قرارداد را ذکر نموده است. او در جلسه پنجم مجلس گفت: «بهاستثنای 684 نفر که اصولا و فروعا، عملا، قاصراً و مقصرا یا سیاستاً یا کتباً در تمام مملکت ایران موافقت با قرارداد کردند باقی تمام ملت ایران یا قالاً یا حالاً مخالف با قرارداد بودند. 684 نفر بودند در تمام ایران که در کتاب بنده اسامی و عملیاتشان ثبت است.»[17] و نیز میگوید: «آنچه من توانستم تعداد کرده و ضبط کنم در تمام ایران کارکنهای قرارداد (1919) هشتصد نفر بودند که در کتاب زردی که بعد از مردن من منتشر میشود اسم آنها نوشته شده است.»[18]
مدرس بااینکه خود قهرمان یکهتاز میدان مبارزه با قرارداد و بانی آن شده بود، اما بر اساس منش و روش و عقیدهاش آن را یک اقدام ملی و مردمی معرفی میکرد و میگفت: «اگر کسی غور میکرد و روح آن قرارداد را میفهمید، دو چیز استنباط میکرد و آن این بود که ایران تمامش مال ایرانی است، مالش، حالش، جنبشش و همهچیزش متعلق به ایرانی است. فقط این قرارداد در دو چیزش دیگری را شرکت میداد: یکی پولش، یکی قوهاش. این روح قرارداد بود اختصاص به ما هم ندارد، متحدالمال در تمام دنیا است . . . اهل ایران مخالف بودند، نه اینکه زیدی مثلا بگوید من مخالف بودم، من مخالفت کردم، حسن مخالفت کرد، حسین مخالفت کرد، خیر! عمده طبیعت ملت بود که مقاومت کرد، قوه طبیعت ملت است که میتواند با هر تهاجمی مقابله کند.»[19]
بیان این عبارت متواضعانه و خالصانه از سوی مدرس درحالی بود که خیلی از افراد هیچکارة لغو قرارداد در جرائد آن زمان حرافی و وراجی میکردند و برای خود اعتبار میخریدند. نکته مهم در بیان فوق آن است که مدرس به جهانیبودن این موج جدید واقف بود و میدانست که قرارداد سمبل یک تغییر روش و نشانه یک تحول در استعمارگری بود که بنا داشت در همهجای دنیا اجرا شود و لذا میگوید «اختصاص به ما ندارد، متحدالمال در تمام دنیا است». او در کتاب زرد، دنیای آینده را بهخوبی ترسیم کرده و از جهات مختلف ابعاد این دنیای آینده را شرح و بسط داده است: «امروز دول قدرتمند با سرزمین کار ندارند، با منافع سرزمینها کار دارند، در سالهای آینده سیاست اشغال و تجاوز و زیرسلطهگرفتن نوعی دیگر میشود. به کشورهای ضعیف میگویند مملکت و آب و خاک مال خودتان و حاصل آن از ما، در مقابل ما هم از شما حمایت میکنیم تا همسایههای شما فکر بدی برای بلعیدنتان نکنند . . . شاید روزی هم برسد که بگویند اینها مال خودتان، به شرطی که نفتش و سنگ آهن و مس و موارد دیگر صنعتیاش مال ما باشد، ما هم استقلال شما را میشناسیم.»[20]
ببینید که با چه ظرافت و هوشمندی خاصی روح قرارداد 1919 را با یک تغییر قانون کلی استعمارگری در سطح دنیای نوین تطبیق میدهد و آن را یک تحول تاریخی در رویکرد استعمار به کشورهای ضعیف دنیا میداند.
بههرحال به قول مدرس مردم در آن مقطع تاریخی سرنوشت خود را به دست گرفته و با اطاعت از هدایتهای زعمای قوم «امضاهای زیر قرارداد را با آب کُر شست» و صحنهای از رشادت و آزادگی مردم ایران را در دل تاریخ به ثبت رسانید.
کودتای سیاه کابینه انتقام
حماسه ملی ایرانیان در لغو قرارداد 1919 که تمام ملت ایران از پادشاه گرفته تا رعایای مناطق دور در آن شرکت داشته و پشت سر قهرمانی چون مدرس قلّه آزادگی و وطنپرستی را فتح نموده بودند، از سوی دولت فخیمه! انگلیس بیجواب نماند. آنها تصمیم گرفتند روح قرارداد را به اشکال دیگری عملی سازند و این بار تلافی مهاجرت و مخالفت با قرارداد را یکجا درآورده و رجال آزادیخواه و پادشاه و مردم وفادار ایران را حسابی ادب کنند.
وثوقالدوله، عاقد قرارداد که خود شاعر نیز بود، بیحساب به فرنگ نرفته بود. شاید این دوست مردان انگلیسی میدانست که دوستانش خواب بدی برای ایران خواهند دید؛ لذا در شعری سرود:
ای کاش که ما نیز بمانیم و ببینیم
تا عاقبت کار از این فتنه چه زاید![21]
عاقبت کار این فتنه، آن شد که روسیه انقلابی، هم به خاطر مشکلات داخلی ناشی از انقلاب و هم به علت مواضع ایدئولوژیک خود، صحنه ایران را ترک نمود تا برای مبارزه با استعمار رویههای ایدئولوژیک در پیش بگیرد. دیویزیون قزاق از تحت امر فرمانده مقتدر روسی، استارسلسکی، که دولت روسیه او را به فرماندهی نیروی قزاق ایران فرستاده بود خارج شد و به دست سردار همایون و سپس رضاخان سپرده شد. هم حساسیت ضدانگلیسی و هم توافقنامههای امضاشده با ایران، اجازه حضور مستقیم انگلیسیها را از آنها گرفته بود و آنها میبایست براساس توافقات صورتگرفته با روسیه و ایران، خاک ایران را تخلیه کنند؛ اما نه به این راحتی و ارزانی! انگلیسیها که هم در قضیه مهاجرت و هم در مساله قرارداد 1919 از شاه جوان قاجار ضربه خورده و دلگیر بودند، از همان زمان به فکر تغییر پادشاه و سلسله قاجاریه افتادند و اکنون تا تکلیف خود را با ایران، در ایران مشخص نمیکردند از تخلیه خاک ایران خبری نبود. گرچه قرارداد 1919 لغو شده بود، اما روح آن هنوز جریان داشت و استعمار در شکلی تازه و به دست خود نیروهای بومی تداوم مییافت. انگلیسیها گمکرده خود را در میان همین قزاقها یافتند و زمانی حاضر به تخلیه نیروهای خود شدند که یک قزاق متهور و بیرحم فرماندهی دیویزیون را به عهده گرفت.
یکی از کتب تاریخی معاصر در توضیح نیروی قزاق ایران به اختصار چنین آورده است: «مهمترین نیروی نظامی ایران در این دوره بههرحال نیروی قزاق بود. این نیرو که بدوا به صورت یک هنگ ساده تشریفاتی در عهد سلطنت ناصرالدین شاه به وجود آمد، در طی زمان (یعنی از دوره سلطنت مظفرالدینشاه به بعد) به لشکری مهیب و مقتدر که حافظ و نشاندهنده قدرت نظامی روسیه در ایران بود مبدل گشت. فرمانده لشکر قزاق ایران همیشه یک افسر روسی بود که معمولا از پطرزبورگ یا قفقاز انتخاب و به ایران گسیل میگردید. وی بااینکه حقوق و مزایای خود را از دولت ایران دریافت میکرد عملا خدمتگزار روسیه و مجری اوامر سیاسی آنها در ایران بود. کادر افسری این لشکر از صاحب منصبان روسی و ایرانی تشکیل میشد ولی تصمیمات اساسی را همیشه فرمانده کل اتخاذ و به وسیله افسران روسی اجرا میکرد . . . در این تاریخ که رژیم تزاری در روسیه سقوط کرده و جای خود را به نظام بالشویکی سپرده بود، انگلیسیها به حق میترسیدند که افسران روسی این لشکر به سایر همقطاران نظامی خود در روسیه تاسی کنند و سپس به کمک همین نیروی بالشویکشده، رژیم سیاسی ایران را دگرگون سازند.»[22]
بههرحال نیروی قزاق، بهعنوان مهمترین نیروی نظامی ایران آن روز، به دست انگلیسیها افتاد و آنها نیز پسازمدتی فرماندهی آن را به یکی از افسران ایرانی که به او اعتماد کامل داشتند، یعنی به میرپنج رضاخان سوادکوهی سپردند تا روح قرارداد 1919 را از این طریق به مورد اجرای تدریجی گذارند.
باری کودتا و کابینه سیاه در حقیقت برای چند منظور مهم طراحی و اجرا شد و هرچند مدت این کابینه چهارماه بیشتر نبود اما مقاصد انگلستان را برآورده ساخت: اول، از همه خوار و خفیفکردن شاه قاجار و رجال برجسته ایران که نوعی انتقامجویی از لغو قرارداد معروف بود؛ دوم، امکان خروج توامباامنیت نیروهای انگلیسی از ایران؛ سوم، جلوگیری از تقویت بلشویسم و خطر دگرگونی سیاسی در ایران؛ چهارم، خارجساختن انگلیس از تعهدات مالی خود برای تامین نیروی قزاق؛ پنجم، ملینمودن نیروی قزاق برای اجرای سیاستهای بعدی؛ ششم، مقدمات تغییر سلطنت؛ هفتم، دورنگهداشتن رجال باشعور و آزادیخواه از صحنه سیاسی کشور هرچند برای مدتی کوتاه؛ هشتم، تقویت هرچه بیشتر نیروی انگلیسیشده قزاق و آمادهشدن برای تحولات بزرگ بعدی!
مشیرالدوله که یکی از رجال خوشنام و باکفایت ایران آن روزگار بود، زیر بار تکلیف انگلیسیها مبنی بر اخراج استارسلسکی فرمانده روسی قزاقها و دیگر توقعات آنها نرفت و استعفا کرد. به قول باستانی پاریزی، «شاید مشیرالدوله هم از تدارکات مقدماتی کودتا بویی برده و حساب عاقبت کار را کرده و به موجب عادت و رویه خود ـ که هروقت افکار داخلی و خارجی را مخالف مصلحت ایران میدید خود را برکنار میگرفت ـ این بار هم به بهانه خستگی و احتیاج به استراحت جا خالی کرده باشد.»[23]
البته فشار انگلیس روی او و کابینهاش جداً زیاد بود، بهطوریکه شاه را وادار ساخته بودند از او بخواهد که استعفا دهد. او هم پس از مشورت با اعضای کابینه و بهویژه مخالفت مستوفی و موتمنالملک ـ دو وزیر مشاور کابینه ـ از استعفا امتناع کرد. اما انگلستان پولی را که ماهیانه به کابینه مساعده میکرد ـ که حدود صدهزارتومان بود و منظمترین عایدی خزانه محسوب میشد ـ قطع کرد و مشیرالدوله بهناچار استعفا کرد. مشیرالدوله با مدرس رابطه بسیار خوبی داشت و اغلب در کارها با او مشورت مینمود و حتی نقش مدرس در انتخاب وی به ریاستوزرائی و نیز حمایت مجلس تحت رهبری مدرس از او کاملا چشمگیر بود اما متاسفانه شاه گمان میکرد که اگر مطابق میل انگلیسیها رفتار نماید خواهد توانست سلسله قاجاریه را بر سر قدرت نگاه دارد و تا حد ممکن منافع ملی را نیز تامین کند. بههرحال، شاه به اشاره و توصیه انگلیسیها و علیرغم میل باطنی خود، مشیرالدوله را به استعفا واداشت و سپهدار اعظم را برای تشکیل کابینه مامور کرد. پیدا بود که سپهدار اعظم مطیع نظرات انگلیسیها بوده و میتوانست سیاست عمومی یا بهقولی جنرال پولیتیک آنها را در ایران به پیش ببرد. سپهدار اعظم فورا به استارسلسکی که با نیروهای قزاق در قزوین مستقر شده بود دستور داد که دیویزیون را به سردارهمایون تحویل دهد. افسر روسی هم که از اوضاع بیاطلاع نبود و میدانست که ممکن است به بهانههای خفیف دیگری نیز موجبات عزل او را فراهم کنند، اطاعت کرده و فورا از راه بغداد از ایران خارج شد.
شاه و مشیرالدوله تمامی سعی خود را به کار بردند تا بهاصطلاح به انگلیسیها پولیتیک بزنند و با دفعالوقت اوضاع را از سلطه کامل آنها خارج کنند. حسین مکی مینویسد: «شاه و مشیرالدوله که نمیخواستند قوای قزاق یکباره در دست انگلیسیها باشد، مقاومت میکنند و حتی مشیرالدوله با تبانی شاه میگوید اگر انگلیسیها در این مورد زیاد پافشاری نمایند مستعفی خواهد شد. انگلیسیها تهدید میکنند که اگر رئیس دیویزیون قزاق را عوض نکنید، ماهیانهکمکخرج قزاقها را قطع خواهند کرد. بالاخره شاه از لحاظ اینکه وضعیت مالی قوای قزاق به هم نخورد، مجبور شد استعفای مشیرالدوله را قبول کند و با سیاستٍ از این ستون به آن ستون فرج است، با پیشنهاد سفیر انگلیس دائر بر ریاستوزرایی سپهدار رشتی موافقت کند.»[24]
انگلیسیها صراحتا میگفتند که نیروی قزاق با پول انگلیس علیه انگلیس عمل میکند و لذا مدتی کمکهای مالی خود را قطع کردند و هرچند سپهدار فتحالله اکبر رشتی، رئیس کابینه جدید، با انگلیسیها همراهی میکرد اما آنها تعمداً از پرداخت مجدد مساعدت مالی طفره میرفتند تا بتوانند قزاق گرسنه و بیحقوق را به این بهانه به پایتخت کشانده، بیآنکه بیچارهها بدانند برای چه منظور مهمی به کار گرفته شدهاند، کودتای نظامی را محقق سازند. نیروهای قزاق در اطراف دروازهقزوینِ تهران اردو زدند و سیدضیاء طباطبایی به همراه چند تن از دوستان خود و همچنین میرپنج رضاخان که اکنون فرماندهی دیویزیون قزاق را به عهده داشت، در شاهآباد (محلی در نزدیکی مهرآباد کنونی) در کلبهای محقر گردهم آمدند تا نقشه کودتا را محقق سازند. داستان کودتای سوم اسفند در عین تاسفباربودن برای علاقمندان به تاریخ بسیار جذاب است. کودتا مانند یک درام در صحنه سیاسی ایران بازی شد و همه چیز بهخوبی کارگردانی شد تا با انجام این کودتا و سپس اعطای فرماندهی کل قوا به رضاخان میرپنج زمینه مناسب برای حضور او در راس هرم سیاسی ایران و بعد از آن تغییر سلطنت فراهم گردد.
سیدضیاء همچنان که انتظار میرفت مورد قبول طبع شاه و مردم و نخبگان واقع نشد و او را یک روزنامهنویس عادی و ریاکار و قدرتطلب دانستند. علی دشتی که وکیل مجلس و صاحب روزنامه شفق سرخ بود و توسط کابینه سیاه زندانی شده بود میگفت: «سید ضیاءالدین یک شخص عادی است که جنون ریاست و سودای شهرت و تمول او را به آغوش هر طوفان سهمگین رانده و بالاخره آلت پیشرفت نظریات دیگران گردیده است.»[25]
سیدضیاء با دوست قدیمی خود ملکالشعرا همیشه مشورت و نظرخواهی داشت اما مدرس را شدیدا میکوبید. بالاخره سیدضیاء از طرفداران قراردادی بود که مدرس ریشه آن را کنده بود لذا در مورد توجیه کودتای خود به ملکالشعرا گفته بود که: «اگر من کودتا نکرده بودم، مطمئن باشید که مدرس کودتا کرده، همه ما را به دار میآویخت.»[26]
این نشاندهنده آن بود که مدرس در اثنای کودتای سیاه رضاخان مهمترین رجل سیاسی ایران محسوب میشد. او با تلاش برای رویکارآمدن مشیرالدوله و نیز ابقای استارسلسکی روسی در فرماندهی قزاق و حمایت از جنگلیها و خیابانی و تشویق احمدشاه به مقاومت در برابر قرارداد و زیادهطلبیهای انگلیس، درواقع زمینههای خلع ید انگلیس را فراهم میکرد و بهتدریج تحولی بزرگ را در کشور موجب میشد. اگر مدرس یک مجتهد طراز اول نجفدیده نبود، مطمئنا با انگ بلشویکبودن از صحنه کنار زده میشد و ضدیت او با انگلیس را به حساب نزدیکی به بلشویسم میگذاشتند. اما ستاره مدرس به اندازه کافی اوج گرفته بود و دیگر نمیشد او را به راحتی لگدمال کرد.
سیدضیاء از ملکالشعرا ـ که دوست قدیمی او بود ـ خواست تا با کابینهاش همکاری کند و حداقل مدیریت روزنامه ایران را که تنها روزنامه منتشره در تهران بود بپذیرد. اما ملکالشعرا که به قاطبه دوستان و مریدان مدرس پیوسته بود و مرام مشکوک سیدضیاء را نمیپسندید از این مساله امتناع کرد. ملکالشعرا مینویسد: «من با رژیمی که او در نظر داشت نمیتوانستم همکاری کنم. ازبینبردن همه رجال تربیتشده ایران از خوب و بد، یعنی همان کاری که بعدها با صبر و حوصله، طبق نقشه محافظهکارانهتری صورت گرفت و آن روز با شیوه انقلابی میرفت که صورت بگیرد. اگر هم عملی و مفید مینمود، موافق سلیقه اجتماعی من نبود.»[27]
بنابراین ملکالشعراء هم به جماعت محبوسین پیوست. هدف اصلی کودتا، همچنان که گفتیم، نابودساختن یا حداقل منزوی و خوارکردن رجال نخبه ایران بود و دراینمیان مدرس و یاران او اهمیت زیادی داشتند. البته برخی از رجال طرفدار انگلیس مانند تدین و تیمورتاش هم در زمره محبوسین بودند تا دولت کودتا بهیکباره وجاهت خود را خراب نکرده باشد!
مدرس در ایامی که در قزوین محبوس بود باکمالخونسردی و آرامش اوقات را سپری میکرد و در جواب تعجب دیگران که او را اینقدر آرام میدیدند، میگفت: این یک نقشه موقتی است و بهزودی کابینه سیاه وظایفش را تمامشده میبیند و برکنار میشود.
ملکالشعراء معتقد بود که هر دو کابینه مشیرالدوله و سپهدار از طرح کودتا اطلاع داشته و نقش محلل را بازی میکردهاند.[28] هرچند در مورد مشیرالدوله جای تامل است، اما کابینه سپهدار اعظم را میتوان اینگونه تلقی نمود؛ چراکه هنوز پنجروز از کابینه دوم سپهدار نگذشته بود که کودتا رخ داد.
«سپهدار اعظم با کودتاگران ارتباط داشت بهطوریکه بعدها وحیدالملک شیبانی وزیرمعارف و اوقاف و صنایع مستظرفه کابینه دوم او افشاء نمود که رئیسالوزراء شبها بهتنهایی و مخفی از ما با سیدضیاء و میرزا محمدصادق طباطبایی و امینالملک مشاوره میکرد و روزها در هیات وزیران با ما در بعضی امور مقاومت میکرد و مقاومت او موجب تحیر ما میشد، تا بعد مساله بر ما کشف شد.»[29]
در آخرین روزهای کابینه سیاه، مردم به ستوه آمده و از آنهمه آشوب و فتنه و اختناق و هرجومرج اعلام انزجار کردند و یکروز مانده به سقوط سیدضیاء مردم در مسجد شاه اجتماع کرده و برعلیه او شعار دادند. «به دنبال اجتماعات مردمی و تظاهرات عمومی، بهناچار احمدشاه حکم عزل سیدضیاءالدین را از مقام رئیسالوزرا صادر کرد و کلیه زندانیان سیاسی آزاد گردیدند و بلافاصله اعلامیهای تحت عنوان بیان حقیقت پیرامون کودتای 1299 که به قلم نصرتالدوله فیروز نگارش یافته بود منتشر شد.»[30]
لازم به ذکر است که سیدضیاء ظاهرا قصد داشت بلافاصله پس از توقیف رجال سرشناس برخی از آنها را بدون محاکمه اعدام کند و این خبر ترس عجیبی در زندانیان ایجاد کرده بود. این خبر را چند نفر از دوستان فرمانفرما و نصرتالدوله و سپهسالار که در حبس بودند، شنیده و فوراً خود را به قصر فرحآباد و حضور احمدشاه میرسانند تا او را واسطه قرار دهند. احمدشاه فوقالعاده ناراحت و متاثر شده، سردارسپه را فوراً احضار میکند. سردارسپه با احترام و ادب خاص به حضور میرسد و مامور میشود که جلوی این کار را بگیرد. وی با عرض ادب و اطاعت کامل مرخص شده و با تلفن به «جانمحمدخان» که زندانیان را در قصر قاجار تحت نظر داشت، دستور داد که مراقب همه زندانیان باشد و آنها را به کسی تحویل ندهد. رضاخان با این کار خود درواقع رضایتخاطر احمدشاه را بهخوبی به دست آورد و باعث شد که عدهای از رجال و متنفذین به او با دید مثبت نگاه کنند.
اما «مدرس رشید، قهرمان الغای قرارداد 1919 با تیزبینی و درایتی که در مسائل سیاسی داشت و چون پیری فرزانه و سرد و گرم روزگار چشیده، در خشت خام همه چیز را میدید و میخواند، نیک میدانست که ماموریت سیدضیاءالدین موقتی است و لاف و گزافها و تهدید و ارعابهای او دروغ و فریبی بیش نیست. ازاینرو، آرام و بیخیال و فارغ از فشارهای روحی و روانی، به هنگام استراحت، عمامهاش را زیر سر میگذاشت و از عبایش بسان بالاپوشی استفاده میکرد و چون جانش را از تمام تعلقات و دلبستگیهای دنیوی آزاد ساخته بود، مراتب کمال آزادی و حیثیت انسانی خویش را به منصه ظهور و بروز میگذاشت. او مستظهر به لطف و رحمت حق بود و در منتهای وارستگی رنجهای زندان را به هیچ میشمرد . . .
مدرس با خوشبینی ذاتی و توکلی که در امور به حضرت حق داشت، در مقابل عوامل خودفروختهای چون فرمانفرما و فرزندانش نصرتالدوله و سالارلشکر که از بیم جان خویش مدرس شجاع و بیباک را با تواضع و فروتنی به سکوت دعوت مینمودند، برای سیدضیاءالدین پیغام فرستاد که این شایعهپراکنیها نقش بر آب است. ماموریت تو رو به اتمام و عنقریب خواهی رفت. مدرس با شم قوی سیاسی خود پی برده بود که سیدضیاءالدین ماموریت اعدام و نابودی زندانیان سیاسی را ندارد.»[31]
ادامه دارد
پینوشتها
[1]ـ شهید آیتالله مدرس به روایت اسناد، (زنده تاریخ)، مرکز بررسی اسناد تاریخی تهران، 1378، صص6و7
[2]ـ همان.
[3]ـ علیرضا ملائی توانی، ایران و دولت ملی در جنگ جهانی اول، موسسه مطالعات تاریخ معاصر ایران، تهران 1378، ص139
[4]ـ همان، ص142
[5]ـ همان، ص141
[6]ـ همان، ص148
[7]ـ همان، صص148و149
[8]ـ مدرس به روایت اسناد، همان، ص8
[9]ـ علیرضا ملائی توانی، همان، صص156و157
[10]ـ همان، صص196و197
[11]ـ همان، صص197
[12]ـ همان، ص285
[13]ـ مدرس به روایت اسناد، همان، ص9
[14]ـ همان، ص8
[15]ـ حسین مکی، تاریخ بیستساله ایران، جلد اول، انتشارات علمی، تهران، 1374، ص38
[16]ـ همان، ص79
[17]ـ فصلنامه یاد، شماره بیستم، ص81
[18]ـ همان. لازم به ذکر است که ظاهرا تعداد دیگری بر آنچه مدرس در ابتدای نگارش کتاب زرد ضبط کرده است اضافه شده؛ چراکه عبارت اخیر مربوط به نطق ایشان در دوره ششم مجلس شورای ملی و عبارت پیشین مربوط به دوره چهارم میباشد.
[19] ـ همان، ص96
[20] ـ همان، صص90و91
[21] ـ باستانی پاریزی، تلاش آزادی، انتشارات نوین، تهران، 1347، ص 244
[22] ـ همان، صص280 و281
[23] ـ همان، ص284
[24] ـ حسین مکی، همان، ص 103. نرمان، سفیر انگلیس در تهران در این ایام با تلگرافهای مکرر خود وزارت خارجه انگلیس را پر از اخبار ضد و نقیض مربوط به ایران کرده بود، به حدی که لرد کرزن به او گوشزد نمود که اینقدر اخبار ضد و نقیض و ریز و درشت ایران را به لندن مخابره نکند؛ چراکه آنها را در تصمیمگیری به اشتباه میاندازد و ازسویدیگر از توجه به سایر نقاط دنیا بازمیدارد. نرمان در یکی از تلگرافهای خود به لندن گفته بود: «احمدشاه وعده میدهد که رئیس دیویزیون قزاق را عوض کند، ولی طفره میرود.»
[25] ـ محمدرضا تبریزی شیرازی، زندگانی سیاسی، اجتماعی سیدضیاءالدین طباطبایی، موسسه مطالعات تاریخ معاصر ایران، تهران 1379، ص249
[26] ـ همان، ص264
[27] ـ همان، ص265
[28] ـ همان، ص119
[29] ـ همان.
[30] ـ همان، ص243
[31] ـ همان، صص237و238