زندگی و زمانه علی دشتی
آرشیو
چکیده
در شماره قبل قسمتی از مقاله حاضر را ملاحظه فرمودید که علی دشتی این مرد کهنه کار سیاست و مطبوعات کشور را برایتان توصیف می نمود. اینک در این قسمت، با وی از طریق نوشته های خود او آشنا خواهید شد و دیدگاههای نگارنده مقاله حاضر را نیز به عنوان تحلیل و داوری در مورد زندگی و زمانه دشتی مطالعه خواهید فرمود.دشتی که از سنین جوانی وارد گود سیاست و مطبوعات شد در ابتدا در زمره یاران مدرس و اعتدالیون به شمار می رفت اما بعدها به علت فرازونشیبهایی که دید، زندگی و زاویه دید او عوض شد و گرچه مناصب مهمی در حکومت پهلویها احراز نکرد، اما با حضور در مجلس و مطبوعات و نیز ریاست بر اداره نظارت بر مطبوعات آن زمان، در زمره رجال عصر پهلوی شمرده می شود. فعالیت او در دوران پیش از سلطنت پهلوی و در زمان احمدشاه صرفا دوران کوتاهی از جوانی او را شامل می شود که در مقایسه با دوران پنجاه ساله حکومت پهلویها چندان به چشم نمی آیدمتن
در شماره قبل قسمتی از مقاله حاضر را ملاحظه فرمودید که علی دشتی این مرد کهنهکار سیاست و مطبوعات کشور را برایتان توصیف مینمود. اینک در این قسمت، با وی از طریق نوشتههای خود او آشنا خواهید شد و دیدگاههای نگارنده مقاله حاضر را نیز به عنوان تحلیل و داوری در مورد زندگی و زمانه دشتی مطالعه خواهید فرمود.
دشتی که از سنین جوانی وارد گود سیاست و مطبوعات شد در ابتدا در زمره یاران مدرس و اعتدالیون به شمار میرفت اما بعدها به علت فرازونشیبهایی که دید، زندگی و زاویه دید او عوض شد و گرچه مناصب مهمی در حکومت پهلویها احراز نکرد، اما با حضور در مجلس و مطبوعات و نیز ریاست بر اداره نظارت بر مطبوعات آن زمان، در زمره رجال عصر پهلوی شمرده میشود. فعالیت او در دوران پیش از سلطنت پهلوی و در زمان احمدشاه صرفا دوران کوتاهی از جوانی او را شامل میشود که در مقایسه با دوران پنجاهساله حکومت پهلویها چندان به چشم نمیآید.
دشتی را بهتر بشناسید
در دوازدهم خرداد 1303/ اول ژوئن 1924، همان روزی که اعتبارنامه دشتی در مجلس مطرح میشد، تمامی صفحه اول و دوسوم صفحه دوم شفق سرخ به مقالهای اختصاص یافت با عنوان «دشتی را بهتر بشناسید.» این مقاله پاسخگویی به اتهامات وارده از سوی روزنامه سیاست، لایحه دفاعیه دشتی و اولین زندگینامه خودنوشت[1] او بود. بخش عمده این مقاله را درج میکنیم تا هم با دشتی جوان، زندگی و قلم او بیشتر آشنا شویم و هم فضای مطبوعاتی و سیاسی آن روز را بشناسیم. مقاله با جملهای از امیرالمومنین علی (ع) آغاز میشود و سپس چنین ادامه میدهد:
«نمیدانم از کجا شروع کنم؟ مدیر سیاست را معرفی کنم که چهکاره است و دوره صباوت او در زیر چه پردههای ظلمتزده کثیفی مستور است یا از خود دفاع کنم؟ دفاع از چه کنم؟ از اینکه خسن و خسین هر سه دختران معاویه نیستند؟
این اوراقی که امروز فکر و اغراض ما آن را سیاه میکند برای شخص ما و مقاصد شخصی ما نوشته نمیشود بلکه برای مسائل عمومی و احتیاجات عامه نوشته میشود. مردم چهکار دارند به اینکه مدیر سیاست یک جوان بیشرفی است که از سه سال به این طرف در سفارت انگلیس شغل جاسوسی دارد. برای مردم چه اثری دارد که بدانند مدیر سیاست دوره صباوت او وقف اطفاء شهوات مردمان هرزه و فاسد بوده است... ورقپاره سیاست بهترین معرف روحیات و مسلک و هویت اخلاقی اوست. من چرا صفحات شفق را به نام ننگین او آلوده کنم؟
از طرف دیگر مردم مرا هم میشناسند. دوسالونیم انتشار شفق و سهماه نگارش ستاره ایران معرف من است. اهالی بوشهر و شیراز مرا، عقاید مرا، عفت و تقوای مرا میدانند. اهالی طهران، حتی آن کسانیکه در سیاست مخالف من واقع شدهاند، میدانند زندگانی من آلوده به بدبختی و فقر است ولی برق تقوا و مناعت از آن میتابد.
من تصمیم دارم صفحات جریده خود را به شخصیات مشغول نکنم، از خود تعریف و تمجید ننویسم، از دیگری مذمت و بدگویی نکنم، جواب فحش و تهمت را ندهم، با نشاندادن صحت عمل و فضایل روحی موقعیت خود را معرفی کنم. ولی افسوس! رفقای مسلکی من به من امر کردهاند که بنویسم. رفقای جریدهنگار من سکوت و خموشی مرا ملامت کردهاند و حق هم با آنها است زیرا این محیط فاسد ازهم متلاشیشده، عفت و تقوا و سکوت و مناعت را نمیپسندد.
مدیر سیاست فقط برای این مرا تعقیب میکند که میداند مناعت و عزت نفس و پرنسیب جریدهنگاری من مرا از دخول در شخصیات منع نموده است. خوب به خاطر دارم در کابینه دوم قوامالسلطنه، که من نسبت به آن چندان خوشبین نبودم، اما فحاشی و هتاکی هم (مطابق سیره خود) نمیکردم، یکی از جراید مخالف دائما به من بد میگفت و حملات میکرد که من طرفدار کابینه قوامالسلطنه هستم. در صورتی که در همانوقت جراید زیادی بودند که صریحا و علنا از کابینه مشارالیه حمایت میکردند ولی آن همکار محترم فقط برای این به من فحش میداد که میدانست من معاملهبالمثل نخواهم کرد. عفت قلم و مناعت طبع به جای اینکه هوچی و فحاش را شرمنده کند، او را جسورتر و بیحیاتر و هتاکتر و فحاشتر مینماید. چه باید کرد؟ این هم یکی از صدها رذایل اخلاقی است که در این جامعه نشوونما کرده است.
در هر صورت خوانندگان محترم شفق سرخ، که همیشه به متانت و مناعت این جریده با دیده احترام و اهمیت نگاه میکردند، اجازه میدهند که برای اولین دفعه شفق سرخ از رویه خود منحرف شده و یک صفحه آن صرف مدافعه شخصی شود. اما در عین حال، از نقطهنظر همان مشترکین، اسمی از مدیر سیاست و سوابق اخلاقی و سیاسی او نمیبرم، آن را به دیگران و اوقات دیگر میگذارم و عجالتا لاطائلات شماره 40 او را جواب میگویم...
حال دشتی را میخواهید بشناسید؟
در اواخر سال 1334 هجری قمری بنده و پدرم و برادرهایم از بینالنهرین به ایران آمدیم ولی از راه فرات نه دجله که بهکلی قدغن [اصل: غدغن] بود و آن وقت هنوز بینالنهرین در دست عثمانی بود؛ کوت را فتح کرده بود فقط بصره و از راه دجله تا عماره و از راه فرات تا مرکز ناصریه در دست انگلیسها بود و در آن تاریخ از راه فرات و بیراهههای اطراف فرات بهواسطه انسداد طریق تجارت و قطع مراوده با ایران دستهدسته میآمدند و البته اشخاصی که وارد سیاست نبودند بهخوبی میتوانستند از آنجا عبور کنند. لذا ما هم توانستیم به سلامت عبور کنیم زیرا هنوز سیاسی نشده بودیم منتها با مشقت و دشواری و تفتیش اثاثیه و کتابها.
در بوشهر
وارد بوشهر شدیم اما نه در قونسولخانه انگلیس بلکه بدوا در منزل آقاشیخعلی مجتهد دشتی،[2] که از علمای طراز اول بوشهر و هنوز هم در حیات هستند و بعد از چندی منزل شخصی تهیه نموده و به منزل شخصی رفتیم. پدر بنده یک آدم گمنام و بیحیثیتی نبود که رفتار من در بوشهر از انظار کسی مخفی باشد یا من در قونسولخانه انگلیس وارد شوم.
بعد از دوماه پدرم به طرف بندرعباس حرکت کرد و من در منزل حاجمحمدرضا بهبهانی، که از تجار معروف آنجا و خوشبختانه ایشان هم هنوز در قید حیات هستند، بهقدر یک ماهی مانده و برای دیدن اقوام خود به دشتی و دشتستان حرکت کردم و بعد از آن ثانیا برای ملاقات پدرم از بندرعباس [؟] به بوشهر آمده و در عمارت ییلاقی حاجمحمدرضای مزبور منزل و به بندرعباس رفتم و از آنجا هم مراجعت کرده به عزم شیراز و طهران، به برازجان آمدم. برازجان در منزل آقاشیخمحمدحسین،[3] که از علمای درجه اول صفحه دشتستان و داماد بنده و محور سیاست ضدانگلیسها شناخته شده است بهدرجهایکه در محرم سال 1337 که قشون انگلیس به طرف دشتستان و کازرون حرکت کرد مجبورا چندینماه در کوهستانهای دشتی و دشتستان متواری بود، منزل داشتیم؛ ازقضا در همان اوان جنگ مابین قشقایی و قوای موسوم به پلیس جنوب روی داد و به همین مناسبت سهماه اقامت من در برازجان طول کشید.
در شیراز
بعد از رفع غائله به شیراز آمدم و نخست منزل آقامیرزامحمدحسن دستغیب که از رفقای نجف من و امروز یکی از علمای شیراز محسوب میشوند (برادرزاده آقای دستغیب نماینده مجلس) منزل و پس از چندروزی در باغ کلانتری، که در آن تاریخ در اجاره میرزا احمدخان قزوینی برادر میرزامحمدخان قزوینی معروف که امروز هم در طهران و در اداره تحدید هستند و معروفاند به میرزا احمدخان شیرازی، منزل کردم و پنجماه مدت اقامت شیراز بنده در آنجا به سر رفته و بالاخره در نتیجه دسیسه و آنتریک همین انگلیسهایی که امروز مدیر سیاست به دستور آنها به ناموس و شئون سیاسی من حمله میکند، از شیراز خارج شدم. آقایان سیدمحیالدین صدرالاسلام، امینالشریعه، عمادالاسلام، نوبخت و غیرهم آن وقت شیراز بوده و میدانند بنده هیچوقت در منزل بنان نبودهام.
در اصفهان
قریب پنجماه در اصفهان بهسر بردم. سه روز منزل آقای سیدالعراقین و بعد در منزل شخصی. بعد از یکیدوماه از اقامت من در اصفهان خبر انعقاد قرارداد وثوقالدوله و سرپرسیکاکس در اصفهان منتشر شد. در آن تاریخ تازه روزنامه میهن بهطورهفتگی با قطع کوچک منتشر میشد. من از آقای بنانالسلطان خواهش کردم که اجازه بدهند در اطراف قرارداد سطوری چند بنگارم، اجازه دادند، نوشتم. ولی فقط دو مقاله در شماره 4 و 5 یا 5 و 6 (درست به خاطرم نیست). ولی فشار انگلیسها مانع شد که یکسلسله حقایقی در آن اوراق منتشر شود. ولی دو مقاله مزبور بهقدرکافی حاکی از احساسات و عقاید و افکار من بود و روزنامههای مذکور اگرچه در نزد من یافت نمیشود ولی در اداره میهن و وزارت معارف موجود است.
در طهران
در معیت آقای حاجآقایشیرازی وارد طهران شدم. آن وقت کوران ضدقرارداد محافل ملیون را اداره میکرد. طبیعی است من هم وارد این کوران شدم ولی بهواسطه عدم تجربه و صراحت اخلاق (که بدبختانه هنوز هم در من باقی است) بیپرواتر از سایرین کار میکردم. حتی مسودههای شبنامههایی که به توسط همین آقای مدرس چاپ شده و توزیع میشد در میان اوراق پراکنده من باقی بود که وقتی مرا به نظمیه جلب و اثاثیه مرا تفتیش کردند تمام آنها به دست آمده و محل انکاری برای من باقی نگذاشت. میرزاسیداحمدخان، که مرا استنطاق کرد، الان زنده است و دوسیه استنطاق و اوراق من هنوز در نظمیه ضبط است و از همین نقطهنظر کوششهای آقای حاجآقا شیرازی، با وجود روابط دوستی با وثوقالدوله، برای استخلاص من مفید نیفتاد.
تبعید
مرا تبعید کردند، ولی پیاده. از اینجا تا قزوین در زیر آفتاب سوزان پیاده پیمودم. بعد از حرکت من همان هوچیهایی که غیر از دوبههمزدن و کشتن ضعیف کاری ندارند، مابین من و میزبان محترم مرا [حاجیآقا شیرازی] به هم زدند که آن هم با یک مکتوب از کرمانشاه مرتفع شد.
در قزوین
در قزوین مدت سههفته در سربازخانه برای معالجه خود ماندم که در این اثنا کابینه وثوقالدوله ساقط شده و آقای مشیرالدوله مامور تشکیل کابینه شدند. آزادیخواهان قزوین خیلی در استخلاص من سعی کردند و به طهران تلگراف کردند ولی تبعید ادامه داشت اما محترمانه یعنی با گاری پست.
آقای مشیرالدوله با حضور آقای صبا (تقریبا سه سال پیش) از ادامه تبعید من اظهار تاسف کرده و با کنایه و تلمیح، که از خصایص اخلاق متین ایشان است، فهمانیدند که عوامل قویهای، غیر از مغرضین داخلی، مانع از معاودت بنده بودند.
همدان
در همدان یک هفته در سربازخانه بودم و آزادیخواهان آنجا نیز اقداماتی کرده که بالنتیجه تلگرافی به مساعی آقای حاجمیرزا عبدالوهاب همدانی ـ نماینده دوره چهارم و پنجم همدان ـ از طرف علمای همدان به طهران مخابره شد که باعث گردید از نفی بنده به خاک بینالنهرین صرفنظر شود و از طهران دستور داده شد که در کرمانشاه بمانم.
در کرمانشاه
قریب پنجماه در کرمانشاه، ابتدا منزل سرتیپ عبدالرضاخان ـ رئیس رژیمان کرمانشاه و همدان در آن تاریخ ـ و بعد در منزل یکی از اقرباء سببی که از کربلا هجرت کرده و در کرمانشاه صرافی میکرد، بهسر بردم. وضع زندگانی بنده را در کرمانشاه باید از احرار و آزادیخواهان آنجا پرسید.
مراجعت به طهران
بعد از سقوط کابینه آقای مشیرالدوله و تشکیل کابینه آقای سپهدار بنده دیگر از طهران کسب اجازه نکرده و به طهران برگشتم و از همین نقطهنظر دوباره بنده توقیف و به باتالیون مستقل واقعه در جلیلآباد تحویل داده شدم که مرا دوباره به بینالنهرین تبعید کنند ولی آقای طباطبایی مانع شد. در آن تاریخ بنده به هوس جریدهنگاری (این حرفه مقدسی که امروز در ایران از هر حرفهای کثیفتر و ننگینتر شده است) افتاده و تقاضای امتیازی به اسم قرن بیستم، که بعدها آقای عشقی به همان اسم جریدهای منتشر نمود، کردم. ولی بطوء جریان کارها در آن تاریخ و اصول مسامحه و معاطله و شربالیهودان تاریخ مانع شد، تا شب سوم حوت پیش آمد.
بعد از کودتای سوم حوت
دو روز بعد از کودتای سوم حوت، که بنده هم مخفی شده بودم و آن روز برای نقل مکان و تهیه یک انزواء ممتدی از منزل یکی از رفقای ناکامم ـ اعتضاد حضور ـ بیرون آمدم، به نظمیه جلب و از آنجا به محبس نمره دو و بعد از پنجاهوپنج روز توقیف از آنجا به باغ سرداراعتماد رفتیم و آنجا بودیم تا شب پانزدهم رمضان. یعنی یک روز بعد از سقوط کابینه سیدضیاءالدین آزاد شدیم.
نگارش ستاره ایران
بعد از سقوط کابینه سیدضیاءالدین و تشکیل حکومت قوامالسلطنه سه ماه «ستاره ایران» که اول روزنامه ملی و وارد یک مبارزه شدیدی با سیاست انگلیس شده بود، به سردبیری بنده نوشته میشد.
در همان تاریخی که کابینه و مجلس با یک هیجان عصبی عذر پلیس جنوب و مستخدمین انگلیسی نظام و مالیه را میخواستند و همین ورقه شومی که نام آن سیاست است و غیر از سیاست ایرانبربادده انگلیس سیاستی ندارد، به اسم مقدس کلنل تقیخان متشبث شده و بر ضد دولت وقت، که در آن تاریخ صمیمانه برای ایران کار میکرد و نفوذ منحوس سیاست استعماری انگلیس را داشت از میان میبرد، مقالات مینوشت، قلم ناتوان من بر صفحه نامه مقدس ستاره ایران مقالات «در اطراف نطق لردکرزن» را مینگاشت که در همین طهران به زبان فرانسه ترجمه و مثل یک کتابچه چاپ و در جراید لندن منعکس شد و وزارت خارجه انگلیس و سیاستٍ نورمان و کاکس مورد اعتراض بعضی از جراید لندن واقع گردید.
پیدایش شفق سرخ
آن وقایع ناگواری که برای آقای صبا، مدیر محترم ستاره ایران، روی داد به درجهای مرا افسرده کرد که دیگر برای نگارش ستاره حاضر نشده و بعد از مدتی سکوت و تماشا به اصرار یک عده از دوستان آزادیخواه و با مساعدت و معاضدت آنها شفق سرخ در یازدهم حوت سال 1300[.ش] منتشر شد و درست امروز بیستوهفت ماه شمسی است که، به استثنای بعضی از تعطیلهای اجباری یا توقیفها، مرتبا منتشر میشود.
شاید لازم نباشد بعد از بیستوهفتماه، تازه سیاست و خط مشی این جریده را بیان کنم و بگویم تا به حال در هیچ یک از مسائل و معارضات مطروحه مابین انگلیسها و ملیون ایران، شفق سرخ حتی ساکت نشسته و قضیه را به مغالطه و مسامحه گذرانیده. اول جریدهای که بر ضد شرکت انگلیسها در نفت شمال نوشت، اول جریدهای که تبعید آقایان علما را مورد تعرض قرار داد، اول جریدهای که ضدیت انگلیسها را با قشون و اعزام قوا به عربستان [خوزستان] بیان کرد، شفق بوده است.
گویا لازم نباشد بگویم در موضوع تعقیب وثوقالدوله که شفق نسبت احتکار را در اثناء جنگ بینالمللی به انگلیسها داد و سفارت انگلیس بر من اقامه دعوی نموده و مرا به شعبه چهار استنطاق جلب کردند.
گویا لازم نباشد بگویم توقیف شفق سرخ و عصر انقلاب و عهد انقلاب، که منجر به توقیف یک عده زیادی از جراید شد، بر اثر مراسله سخت و شدیداللحنی بود که سفارت انگلیس به دولت وقت نوشته بود.
اینها را همه میدانند ولی اگر در گره کور زدن اصراری دارند به شمارههای... [دشتی در اینجا شمارههای متعدد شفق سرخ را آورده است.] شفق سرخ مراجعه کنند.
به استثنای جراید مربوط به سیاست روسها هیچ جریده مستقلالفکر ایران به درجه شفق سرخ بدبین به سیاست انگلیس نبوده است.
این نکته را هم لازم است که تذکر بدهم که در اتخاذ این رویه نه منت بر کسی دارم و نه از کسی مدح و تمجید متوقع هستم و نه از لحاظ عوامفریبی بوده است و نه غرض شخصی داشتهام و نه با سیاست رقیب آنها بستگی داشتهام، بلکه در اتخاذ سیاست مزبور تابع معتقدات و افکار خود بودهام؛ اگر یک روزی موافقت با سیاست انگلیس را به حال ایران نافع دانستم یعنی انگلستان از سیاست ضعیف نگاه داشتن ایران، تحمیل مطامع اقتصادی و سیاسی خود به ایران منصرف شد و نسبت به عظمت و استقلال اقتصادی ما با نظر مساعدت نگاه کرد، یا اگر مدیر سیاست و رفقای انگلوفیلاش بالاخره مرا هم قطار خود کرده و تابع سیاست انگلیس نمودند و به اصرار و به زور فحش و تهمت مرا به طرف سیاست ولیالنعم خود (انگلیسها) جلب کردند، در این دو صورت با همان شجاعت ادبی و صراحت اخلاقی خود وارد میدان مبارزه و سیاست میشوم بدون اینکه به اسم مرحوم کلنل محمدتقیخان با کابینه اول قوامالسلطنه طرف شوم، یا به اسم محترم مشیرالدوله بر ضد مستوفیالممالک قیام کنم، بدون اینکه شبها بروم از فراشهای سفارت انگلیس دستورالعمل بگیرم و صبحها از جنبه ضعیف ملت ایران، یعنی جنبه سیاست منفی آنها، استفاده کرده و مقاصد شوم انگلیسها را به شکل منفیبافی و «خطر، خطر» به گوش جامعه برسانم، عقاید خود را صریح خواهم گفت.
اما مکتوب هاوارت که به مدیر سیاست نوشته است، همانطوری که در جریده ملی ستاره ایران نوشتم، قابل استهزا است.
خوب ملاحظه کنید اگر فردا هاوارت دلش خواست به مدیر سیاست بنویسد: «دوست عزیزم آقای تقیزاده و سفیر ما در برلن ملاقات کرده و بنا شده با ما کمال موافقت نماید ولی البته دلش میخواهد رئیسالوزرا شود. شما این مطلب را به شاهزاده سلیمان میرزا و ناصرالاسلام و مشیرالدوله اطلاع دهید.» آیا یک همچو مکتوبی موجب لکهدارشدن دامن آقایان فوقالذکر خواهد شد؟ آیا انگلیسها برای چه مرا جلب میکنند؟ فقط برای اینکه مسلسل در جریده خود به آنها حمله کنم؟ آنها کسانی را میخواهند که بر ضد کابینه مستوفیالممالک قیام کند، بر ضد نفت شمال چیز بنویسد، به اسم کلنل محمدتقیخان به دولت حمله کند که دولت عذر آرمیتاژ اسمیت و پلیس جنوب و جنرال ایرن و کلنل فلان را نخواهد، خانه مدرس برود و اخبار آنجا را به سفارت انگلیس ببرد.
سفارت انگلیس یک جوان بیشرفی را لازم دارد که معتقد به اصول متانت و اخلاق و فضائل و تقوا نباشد و دوره گذشته عمر او در آغوش طوفانهای سیاه رذایل سپری شده باشد.
این جامعه مستحق یک صاعقه است که عباس میرزا اسکندریِ معروف و جاسوس سفارت انگلیس و پلیس مخفی نظمیه به من نسبت انگلوفیلی بدهد، به شخصی که در دوره زندگانیاش یکروز، بلکه یکساعت، با سیاست ایرانبربادده انگلیس همراهی نکرده، به شخصی که هر روز زادههای فکر و عقیده او در دست مردم است.
ممکن است بگویند این مکتوب هاوارت اخیرا نوشته شده یعنی در موضوع جمهوریت بوده است.
این دروغ را ناصرالاسلام، مدیر کوشش، رهنما، سلیمان میرزا، طباطبایی، سرکشیکزاده، نوبخت، نقیبزاده، میرزا آقاخان، ملکالشعرا، عشقی و اغلب اشخاصی که در جریان سیاست هستند میدانند که سال گذشته در آن بحبوحه ضدیت شفق سرخ با انگلیسها، برای تهدید من از طرف انگلیسها نشر شده بود. چقدر برای من بدبختی است که در مقابل این اتهام بخواهم از خود دفاع کنم زیرا دفاعِ من، سوابق روشن من است.
از موضوع پرت شدم. موضوع مقالهای بود که در شماره 40 سیاست به امضای شیرازی درج شده بود.
خدا میخواهد مفتری روسیاه شود
در اواسط جنگ بینالمللی من به بوشهر آمده و از سرپرسیکاکس مندوب سامی یعنی نایبالسلطنه بینالنهرین سفارشی به قونسولگری بوشهر داشتهام.
اولا، در اواسط جنگ بینالمللی هنوز بینالنهرین کاملا فتح نشده بود که مندوب سامی داشته باشد.
ثانیا، در ذیحجه 1334 هجری که ما از عتبات حرکت کرده و شب عاشورای 1335 به بوشهر وارد شدیم بغداد هنوز در دست عثمانیها بود.
ثالثا، سرپرسیکاکس در آن تاریخ در طهران وزیر مختار بود به این دلیل که بعد از دوسال از آن تاریخ که ایشان میگویند قرارداد را او با وثوقالدوله در طهران منعقد نمود و سهسال بعد ایشان به بینالنهرین رفتند.
رابعا، در آن تاریخ من وارد در سیاست نبودم.
خامسا، منزل من در بوشهر معروف و تمام تجار و اعیان بوشهر پدرم و مرا میشناسند.
خیلی خوب. این تهمت ممکن است در اردبیل یا نیشابور نسبت به من جلب سوءظن نماید اما نمیدانم این جریدهنگار فحاش بیحیثیت دروغگوی تهمتزن جاسوس اجنبی خیال نمیکند که وقتی این ورقه ننگین به دست احرار و عناصر صالحه بنادر و دشتستان و شیراز برسد، آنهایی که مرا و عقاید مرا و فامیل محترم مرا و سبک زندگانی زاهدانه مرا به خوبی میشناسند چقدر بر فساد محیط ننگین طهران و بیاعتباری ورقپاره او نفرین و لعنت خواهند کرد.
آقای مدیر سیاست، شما اگر مرا مخالف منافع خود و سیاست خود و کامرانی اربابان خود میدانید ممکن است یک هفتتیر به دست گرفته مرا بکشی. در این صورت تو فقط یک جنایت مرتکب شدهای. اما روح تقوا و عفت و عزت نفس را پایمال ساختهای.
من شاید قویالاراده باشم و از میدان در نروم ولی تو یک سرمشق بدی به جامعه میدهی. دیگر کسی اهمیت به پاکدامنی نمیدهد. دیگر کسی برای عقیده از پول صرفنظر نمیکند... زیرا با رویه شما در هر صورت انسان در معرض فحش و تهمت است.
آقای مدیر سیاست، تو بزرگترین جنایت را مرتکب شدی زیرا به کسی تهمت انگلوفیلی میزنی که برای ضدیت با سیاست انگلیس تبعید شده، حبس شده، توسری خورده، با فقر و فلاکت دست به گریبان بوده و خود را نفروخته است. شاید مردم نسبت به زندگی شخصی من خیالات زیادی بکنند ولی اغلب رفقای من، که همیشه درب منزل من بر روی همه و مخصوصا آنها باز است، میدانند که من سختترین اطوار حیاتی را طی میکنم. من هیچوقت میل نداشتم مناعت خود را از دست بدهم و اظهار فلاکت کنم ولی انتشارات زیادی که دشمنان من در میان مردم منتشر کردند و این حملات جنایتکارانه روح مرا عصبانی کرده است.
من و جمهوری
مردم خیال میکنند سردارسپه مرا احضار کرده و به من گفته است: «نغمه جمهوریت را بلند کن.» آن وقت من هم مثل سایر سیاستبافهای طهران، پشت گوش خاریده و قدری اشکالتراشی کرده بعد مخارجی برای این کار فرض کردهام، آن وقت بلافاصله ایشان حواله بیست هزار تومانی صادر کردهاند. خیر، این اشتباه است. من از روزی که تاریخ جمهوریت زیبای روم و آتن را در ایام صباوت خواندم از اصول سلطنت متنفر شدم، اما نسبت به بقاء سلطنت قاجاریه همیشه بدبین و متنفر بودم. حتی اوقاتی که مجاهدین بختیاری طهران را فتح کرده بودند، مستبدین نجف و کربلا میگفتند بختیاریها میخواهند سلطنت کنند. خوب به خاطر دارم این را برای ضدیت با مشروطه میگفتند. ولی من تنها جواب میدادم که خیلی مسرور خواهیم شد اگر این وصله ناهمرنگ از دامن قومیت ما برداشته شود و حتی برای نجات از قاجاریه به بختیاری هم راضی شده بودم.
من و یک عدهای از صلحا و احرار معتقد به جمهوریت بودیم و سردارسپه بعد از اینکه تمایلات شدیدی از طبقه منور و آزادیخواه نسبت به این قضیه مشاهده کرد به این اصل متمایل شد. یعنی جمهوریت مقصد و مقصود او نبود بلکه مقصد و مقصود احرار و آزادیخواهان بود. در این صورت، هیچ باعثی نداشت که ایشان در این راه پولی به مصرف بگذارند.
علاوه بر این، کسانیکه سردارسپه را از نزدیک دیده و به روحیات او آشنا هستند میدانند که ایشان به همان درجهای که در دادن پول آئروپلان و تلگراف بیسیم سخی و وسیعالصدر هستند در پول دادن به سیاستبافها و جریدهنگاران ممسکاند و بدیهی است نسبت به کسی که از روی عقیده با او قدم میزند و نسبت به سیاستهای او در روی فکر و ایمان با او همراهی میکند جهتی ندارد پول بدهد. وانگهی این ما بودیم که در مساله جمهوریت از سردارسپه استمداد میکردیم نه او.
سردارسپه اگر پولبده بود جریده سیاست بر ضد او منفیبافی نمیکرد.
سردارسپه اگر پول خرج میکرد نفس از کسی بیرون نمیآمد.
انسانها در زندگانی دو قسم شهوت دارند: یک دستهای به مادیات بیشتر نگاه میکنند یعنی میل دارند خوراک خوب داشته باشند، مرکوب خوب، منزل خوب، لباس خوب و بالاخره زندگانی مادی آنها تامین شود ولو اینکه مردم به آنها بد بگویند و در جامعه منفور باشند. البته اگر محبوب هم باشند بهتر است. دسته دوم برعکس اهمیتی به لباس و خوراک و منزل نمیدهند ولی حب اشتهار، مالیخولیای محبوبیت و وجاهت عامه دارند. البته این دسته میل دارند که زندگانی آنها به وجه احسنی باشد ولی اول آبرو و دوم تعیش و استراحت را میخواهند. چون هر دو اینها غالبا با یکدیگر جمع نمیشوند، هر یک از دو دسته مجبورند یک قسمت را فدای قسمت دیگر کنند.
بدبختانه من در آن تیپ دوم افتادم. لذا عقاید خود را نفروختم. حاضر نشدم دست به دامان اجنبی بزنم. در مقابل هیچ رئیسالوزرایی گردن اطاعت و تملق خم نکردهام. اگر نسبت به سردارسپه خوشبین هستم برای این است که در پیشانی او پرتو امید نجاح اجتماعی را مشاهده کردهام و از همین نقطه نظر است که تا به حال نتوانستهام برای منزل شخصی خود فرش تهیه کنم و هنوز قالیهای ممتازالسلطان و سالار فاتح اتاق منزل مرا فرش کردهاند. از همین لحاظ است که به کاغذفروش مطبعه بوسلور، مطبعه باقرزاده، مورع و مصحح روزنامه و فراشهای اداره و صاحب خانه و اداره خود مقروضم.
من با شداید زندگانی میکنم و با صعوبات حیات دست به گریبان میشوم که کسی به من بد نگوید و متعرض شئون سیاسی من نشود و اگر دشمنانِ تقوا و پاکدامنی اصرار دارند که همه را مانند خود ننگین بکنند چون من با یک عزم متینی وارد در صحنه سیاست شده و به این فحاشی همرنگ آنها نمیشوم مجبورم معاملهبالمقابله کنم و بهکلی پاداش کلوخانداز را سنگ خواهم داد.
چیز مضحک این است که یک عده از اهالی ساوه راجع به آفتزدگی عریضهای به مالیه نوشتهاند که بر حسب وظیفه جریدهنگاری خود آن را درج کرده بودیم. این هم موضوع حمل و تعرض شده بود. بهنظرم بنده اگر بگویم خدا یکی است آن جریدهنگار بیحیثیت آن را هم مورد تعرض قرار دهد.
درج مکتوب ساوه برای من فایدهای ندارد که من آن را بخواهم جعل کنم. من اگر میخواستم مثل سایر شارلاتانها با تلگراف و تلفون و مکتوب وکیل بشوم حالا سیلاب تلفون و تلگراف به طهران ریخته بود. من آرزو داشتم که یکی بیاید در اداره و عین مکتوب را به او نشان بدهم و او را بفرستم وزارت مالیه که عین مکتوبی که توسط بنده ارسال شده بود به او ارائه دهند.
من اهمیتی به وکالت نمیدهم. به همین دلیل تاکنون هیچ سعی و مجاهدتی برای گذرانیدن اعتبارنامه خود نکرده سهل است با رفقایی که خواستهاند در این موضوع با من صحبت بکنند طفره رفتهام. من مقام یک جریدهنگار را در صورتی که یک قلمی مانند مدیر سیاست نداشته باشد، بسی مهمتر و منیعتر از مقام یک نماینده میدانم. برای من ردکردن و قبولکردن اعتبارنامه من چندان تفاوتی نمیکند زیرا غالبا میدانند در تحت چه عواملی رای منفی نسبت به بنده صورت گرفته است و قلم من برای بیان حقایق هم نشکسته است.
این همان روزنامهای است که حتی شنیدم یک وقتی نوشته بود: «روزنامه وقت که شفق سرخ مقاله جمهوری آن را ترجمه کرده بود اصلا وجود ندارد.» وقتی که اصول سیاست و مباحث اجتماعی دچار این تخیلات کودکانه و محکوم این عوامل منفیباف بشود دیگر نباید چیزی ما را به حیرت بیندازد.
دو نفر از آقایان ساوجی غروب پنجشنبه مرا در خیابان دیده و اصرار میکردند که خودشان و سایر ساوجیهای مقیم طهران از من دفاع کنند. من قریب نیمساعت از آنها خواهش کردم که از اینگونه اقدامات صرفنظر کنند زیرا عواملی غیر از حقیقت و انصاف بر ضد اعتبارنامه من قیام کرده است.
در هر صورت به واسطه درازشدن مقاله عجالتا مطلب را در همین جا ختم کرده و امیدوارم مرا مجبور نکنند که بیش از این از جاده مستقیم خود منحرف شوم.»[4]
چهکسی راست میگوید؟
برای ارزیابی صحت و سقم اتهامات وارده از سوی عباس اسکندری، بازگشت دشتی به ایران و سفر او از عتبات به تهران را، طبق نوشته فوق، مورد مْداقه قرار میدهیم:
1ـ طبق نوشته دشتی، او در اواخر ذیحجه 1334. ق به همراه پدر و برادران راهی ایران شد و در شب عاشورای 1335. ق به بوشهر رسید. کوتالعماره در بیستوسوم جمادیالثانی 1334/ بیستونهم آوریل 1916، یعنی ششماه پیش از زمانی که دشتی به عنوان مبداء بازگشت خود به ایران ذکر کرده، به دست قوای عثمانی افتاد و سرلشکر چارلز تاونزند،[5] فرمانده لشکر ششم هند و نیروی سیزدههزارنفره او کشته یا تسلیم شدند. (در سقوط کوت 1750 نفر از نیروهای بریتانیا کشته، 2600 بریتانیایی و 9300 هندی تسلیم شدند. ژنرال تاونزند نیز تسلیم شد.) مورخان انگلیسی سقوط کوتالعماره را بزرگترین شکست ارتش بریتانیا در جنگ جهانی اول و حادثه فوق را «تراژدی کوت» مینامند.[6] بنابراین، اگر دشتی در شب عاشورای 1335 وارد بوشهر شده، نمیتوانست به کمک انگلیسیها وارد ایران شده باشد.
2ـ بهنوشته دشتی، در زمان شروع جنجال ضدقرارداد او در اصفهان بود. در این زمان یکیدوماهی از اقامت او در اصفهان میگذشت و اقامت او در اصفهان جمعا حدود پنجماه به درازا کشید. پیش از این پنجماه در شیراز بود و سهماه در برازجان.
متن قرارداد 1919 در سیزدهم ذیقعده 1337 در جراید تهران منتشر شد و از این پس بود که موج مخالفتها علیه قرارداد آغاز گردید. بنابراین، دشتی در رمضان 1337 وارد اصفهان شد و در محرم 1338 به همراه حاجی آقا شیرازی به تهران رفت.
پس، دشتی در اواخر ذیحجه 1336 یا محرم 1337 وارد برازجان شده و پس از سهماه اقامت در این شهر در ربیعالثانی 1337 به شیراز رفته و حدود پنجماه (تا شعبان 1337) در این شهر بوده است.
بررسی فوق روشن میکند که دشتی، پس از بازگشت از عتبات در شب عاشورای 1335، دو سال تمام (از عاشورای 1335 تا پایان سال 1336. ق) در بوشهر و دشتستان و بندرعباس بوده است. این مدت بسیار طولانی است و با نوشته دشتی همخوانی ندارد که اقامت خود در بوشهر و دشتستان و بندرعباس را کوتاهمدت، اقامت در برازجان را سه ماه، اقامت در شیراز را پنجماه و اقامت در اصفهان را نیز پنجماه دانسته است.
اگر بپذیریم که دشتی در اوان مبارزه علیه قرارداد 1919 (از نیمه ذیقعده 1337 به بعد) در اصفهان بود و در روزنامه میهن علیه قرارداد مقاله مینوشت و در این زمان یکیدوماه از اقامتش در اصفهان میگذشت، باید نتیجه بگیریم که وی در اواخر سال 1336. ق یا اوائل 1337. ق وارد برازجان شد و پیش از این چند ماه در بوشهر و دشتستان بود و سفر کوتاهی به بندرعباس نیز کرد. بنابراین، دشتی در نیمه اول سال 1336. ق وارد بوشهر شد نه، چنانکه خود نوشته است، در اولین روزهای سال 1335 قمری. کوتالعماره در فوریه 1917/ ربیعالثانی 1335 مجددا به دست قوای انگلیسی افتاد و ارتش انگلیس عازم فتح بغداد شد و در مارس 1917. م این شهر را تصرف کرد؛ بنابراین در اوائل سال 1336. ق سفر از عتبات به بوشهر میتوانست با حمایت انگلیسیها باشد.
3ـ دشتی در شرح دوره اقامتش در شیراز، رابطه خود با میرزا فضلالله بنان شیرازی و شروع فعالیت مطبوعاتیاش در روزنامه فارس را مسکوت گذارده است. وی مینویسد پنجماه در شیراز بوده و در خانه میرزا محمدحسن دستغیب و باغ میرزااحمدخان قزوینی شیرازی سکونت داشته است و سپس در نتیجه دسیسه و انتریک انگلیسیها از شیراز خارج میگردد. در پایان فقط میافزاید: «بنده هیچوقت در منزل بنان نبودهام.»
رکنزاده آدمیت، علت خروج دشتی از شیراز را نگارش مقالهای در روزنامه فارس ذکر کرده است که سبب تحریک و شورش مردم و خروج اجباری و پنهانی دشتی از شهر، به کمک عبدالحسین میرزا فرمانفرما، شد. این حادثه مربوط به دوران حکومت دوم فرمانفرما در فارس است. با توجه به اینکه رکنزاده آدمیت هم فرد مطلعی بود و هم با دشتی رابطه داشت، در حدی که در سال 1313. ق ایام محبس را ـ قطعا با اجازه مولف ـ چاپ کرد، نمیتوان او را به اشتباه یا دروغگویی متهم کرد. کتاب پنججلدی رکنزاده آدمیت در سالهای 1337-1340. ش در تهران منتشر شد یعنی سالهایی که دشتی در اوج شهرت و قدرت بود. با توجه به اهمیت و ماندگاری این کتاب، دشتی میتوانست مطالب فوق را تکذیب کند.
روزنامه فارس در سال 1331. ق به صاحبامتیازی میرزا محمد فرصت شیرازی (متوفی 1339. ق) منتشر شد و پس از 16 شماره میرزا فضلالله بنان شیرازی اداره آن را به دست گرفت. [7] رکنزاده آدمیت در جلد دیگر کتاب خود روزنامه فارس را «ارگان رسمی دولت بریتانیا» و مدیرش، بنان شیرازی را «عضو قونسولخانه انگلیس در شیراز» میخواند. [8]
4ـ دشتی مبهم سخن میگوید و روشن نمیکند که چرا و به چه دلیل باید انگلیسیها او را، که بهنوشته خودش «هنوز سیاسی نشده بود»، با «دسیسه و آنتریک» از شیراز بیرون کنند؟
هم افشاگریهای عباس اسکندری در سیاست و هم پاسخ دشتی در شفق سرخ، که اتهامات اخلاقی به اسکندری نسبت میداد، اعتبار جراید را بهشدت خدشهدار نمود. عینالسلطنه نوشت: «از بس که اینها نسبتهای زشت و بد به هم دادهاند، دیگر ارباب جراید به اندازه یک پینهدوز وقعی ندارند. نکته اینجاست که خودشان هم در جراید خودشان اعتراف به این مطالب میکنند که ما دیگر بهقدری مقام جریدهنگاری را پست و ناچیز نمودهایم که نمیتوانیم نزد مردم سر بلند کنیم . . . محکمهای برای آنها در عدلیه باز است لیکن احدی از دست آنها متظلم نمیشود زیرا بهقدر قیمت آن تمری که به عرضحال ملصق کنند قدر و قیمت ندارند . . . اینها راست یا دروغ نسبتهای به هم را مینویسند، چاپ میکنند و چندین هزار نسخه در پایتخت و ولایات و ممالک خارجه روانه میکنند که همه کس بداند و مسبوق شود که صبا مفعول بوده و عباس اسکندری صباوت داشته و لنگه صبا بوده. با این حال سیاستمداران مملکت ما اینها شدهاند و به کاکل اینها مملکت ما دوران میکند و البته مملکتی که به دست این قبیل اشخاص اداره شود بهتر از آنچه هست نخواهد بود.»[9]
در دوازدهم خرداد 1303 اعتبارنامه دشتی در مجلس با مخالفت مدرس و سایر اعضای فراکسیون اقلیت مواجه گردید و برخلاف اعتبارنامه دیگران، برای رسیدگی به آن رایگیری مخفی به عمل آمد و با 66 رای در مقابل 35 رای رد شد. به جز دشتی اعتبارنامه هیچ یک از هواداران سردارسپه چنین سرنوشتی نیافت. نتایج رایگیری مخفی نشان داد که نه تنها مخالفان رضاخان بلکه گروهی کثیر از هواداران و وابستگان دولت رضاخان نیز، که اکثریت مجلس پنجم را تشکیل میدادند، با دشتی مخالف بودند. این پدیدهای است که دشتی آن را «تبانی مرتجعین، مخالفین جمهوری، مخالفین دولت و حتی یک عده از موافقین دولت و مخالفین شخصی» علیه خود خواند. دشتی بهای تندرویهای خود را پرداخت و به مجلس پنجم راه نیافت.
دشتی در شماره بعد شفق سرخ مقاله اصلی صفحه اول را اختصاص داد به مطلبی با عنوان «اگر برای مملکت مفید باشند ردکردن اعتبارنامه من اهمیتی ندارد.» او در این مقاله مجلس پنجم را «مدفن آزادی و مقبره جمهوریت ایران و جولانگاه جغدهای درباری» خواند: «مجلس اعتبارنامه مرا رد کرد... رفقای سادهلوح تعجب میکنند از اینکه اعتبارنامه عاقدین قرارداد، نوکرهای سردار اقدس،[10] عمال اجانب، اشخاص بدسابقه و کثیف، عناصر مرتجع و مخالف آزادی، وکلای بیاعتبارنامه تصویب میشود ولی با دوسیه انتخابات ساوه و با وکالت من مجلس مخالفت میکند. اما تعجبی ندارد. اگر قضیه برعکس بود تعجب داشت. این مجلس بعد از دوم حمل مدفن آزادی و مقبره جمهوریت ایران و جولانگاه جغدهای درباری است. بالطبیعه با عوامل جمهوریت و مخالفین دربار جنایتآلود قاجار مخالف است. این مجلس با آغوش باز نصرتالدوله عاقد قرارداد و فروشنده ایران را به صدوپنجاههزار لیره، پذیرفت. این مجلس نهضت عمومی ولایات، قطعنامههای احزاب، قیام عمومی احرار و طبقه منور و اصلاحطلب را زیر پای گذاشته، به هو و جنجال مصنوعی دربار پیشنهاد رفراندوم را فراموش کرد. این مجلس مثل چاه ویل لایحه نفت شمال را بلعیده و اثری از آن ظاهر نیست. البته باید اعتبارنامه مرا رد کنند. این یک چیز تازهای نیست. من اگر قبول میشد تعجب میکردم. از نقطهنظر من چندان تفاوتی ندارد. اگر شما در گالری بهارستان قدم میزدید و آن پیشانیهای تاریکی [را] که خطوط طمع و غرض بر آن نقش شده است مشاهده میکردید، با من اعتراف میکردید که رفتن به این مجلس چندان مطبوع و ذیقیمت نیست و از همین لحاظ بود که نه به مجلس میرفتم و نه هم خیال داشتم بروم و نه اقدامی برای تصویب اعتبارنامه خود نمودم زیرا تمام مرتجعین، مخالفین جمهوری، مخالفین دولت و حتی یک عده از موافقین دولت (!) و بهعلاوه مخالفین شخصی من با هم تبانی کرده بودند.»[11]
دشتی و دیکتاتوری رضاشاه
پس از تمهیداتی مفصل، که یکی از مهمترین آنها بازی لشکرکشی به خوزستان علیه شیخ خزعل، حاکم محمره و رئیس ایل بنیکعب و سپس سفر به عتبات (آبان ـ آذر سال 1303) بود، از زمستان سال 1303 بار دیگر قدرت سردارسپه اوج گرفت. در بیستوششم بهمن 1303 مجلس مقام فرماندهی کل قوا را از پادشاه سلب و به سردارسپه تفویض کرد. سرانجام، در نهم آبان 1304، در فضایی سرشار از وحشت و در زیر نگاه رعبانگیز نظامیانی که از هر سو آن را در محاصره گرفته بودند، مادهواحده خلع و انقراض سلطنت قاجاریه را تصویب کرد.[12] اندکی بعد، «به سرعت برق و باد»،[13] کسانی را به عنوان نماینده مجلس موسسان از سراسر کشور در تهران گرد آوردند و در ساعت چهار بعدازظهر روز یکشنبه بیستویکم آذر 1304. ش/ بیستوششم جمادیالاول 1344. ق با تغییر اصل 36 متمم قانون اساسی سلطنت رضا شاه پهلوی و اعقاب ذکور او را به تصویب رساندند.
با استقرار سلطنت پهلوی، دشتی نیز پاداش خود را گرفت. او در مجلس ششم ـ اولین مجلس رضاشاهی ـ به عنوان نماینده بوشهر حضور یافت؛ در دورههای هفتم و هشتم نماینده ساوه بود و در دوره نهم نماینده بوشهر در همان سالها، دشتی عبا و عمامه را کنار گذاشت و مکلا شد. او در سال 1309 مدیریت شفق سرخ را به همکار قدیمی خود در ستاره ایران ـ مایل تویسرکانی ـ[14] واگذارد و عملا برای همیشه، از جرگه روزنامهنگاران حرفهای نیز خارج شد.
اینک طلبه پیشین دشتستانی، مدیر آَشوبگر شفق سرخ و «مقرب درگاه و ملتزم رکاب سردارسپه»[15] در اوج موفقیت بود. ولی نهال سیاه حکومت سربازخانهای،[16] که خود دشتی از غارسان آن بود، بهسرعت به پیچکی تنومند بدل شد که دشتی و غیردشتی نمیشناخت.
در فروردین 1314، به عللی که هنوز مبهم است و تنها کشف پرونده دشتی و دوستانش میتواند آن را روشن کند،[17] اعضای محفل دوستانهای که در برکشیدن رضاخان نقشی بزرگ ایفا کردند، مغضوب دیکتاتور شدند. غلامحسین مصاحب در رساله دسیسههای علی دشتی مغضوبشدن گروه فوق را مصداق این حدیث نبوی میداند: «من اعان ظالما فقد سلطه الله علیه» (کسی که به ظالمی کمک کند خدا آن ظالم را بر او مسلط میسازد.) [18]
در بیستم فروردین شفق سرخ توقیف شد و در بیستوسوم فروردین، یک روز پس از اتمام دوره نهم مجلس شورای ملی، علی دشتی، فرجالله (دبیراعظم) بهرامی، زینالعابدین رهنما و برادرش محمدرضا تجدد دستگیر شدند. روزنامه ایران و دفتر و چاپخانه آن نیز از رهنما گرفته شد و به مجید موقر واگذار گردید. این چهار تن تا نوزدهم خرداد در زندان قصر بهسر بردند. در همین زمان عدلالملک دادگر نیز مورد غضب قرار گرفت ولی با وساطت فروغی به اروپا رفت. سرانجام، با پادرمیانی مخبرالسلطنه هدایت، رهنما و تجدد به عراق تبعید شدند و بهرامی به ملایر.[19] دشتی به دلیل بیماری به بیمارستان نجمیه انتقال یافت و پس از پنجماه در منزلش تحتنظر قرار گرفت.[20] از این دوران مغضوبیت دشتی یادداشتهایی بر جای ماند که در سال 1327 مشفق همدانی با عنوان «تحتنظر» ضمیمه «ایام محبس» کرد. دشتی در این یادداشتها سخت رنجیده جلوه میکند. او در نوزدهم خرداد 1314 نوشت: «خوشا آن روزها! آن روزهایی که توقع مرحمتی از کسی نداشتم، آن روزهایی که مثل یک محکوم به اعدام منتظر نوید لطف و عفو پادشاهی نبودم. آن روزها پادشاهی در کار نبود. سردارسپه، یک نظامی وطنپرست، یک مرد فعال و پر از آتش و سرشار از غیرت و تعصب در کار بود. او را گاریبالدی ایران میپنداشتم و خیال میکردم به اردشیر بابکان دست یافتهام. وطنی که مشرف به انهدام و انقراض بود، وطنی که ضعف و هرجومرج آن را از هم پاشیده و فقر و بیکاری آن را ناتوان و تاریک کرده است، در سایه تدبیر و فداکاری و قوت اراده یکی از فرزندانش میخواهد از خواب گران برخیزد. میخواهد تکان بخورد. سطح خاک مقدس آن از تحکم و مداخله اجنبی پاک شود، سرزمین پدران از تجزیه و اسارت بیگانگان رهایی یابد. کاپیتولاسیون و امتیاز بانک شاهنشاهی لغو شود. ایرانی سلحشور به عرصه وجود آمده، دوباره به صحنه تزاحم و حیات روی میآورد. زنان به حقوق خود و به مقام اجتماعی خود برسند. معارف عمومی و اجباری گردد. خط اصلاح شود ـ همه اینها و خیلی چیزهای دیگر در پناه این سرباز وطنپرست تامین خواهد شد. آن روزها تمام انرژی جوانی و قطره قطره خون خود را صرف تقویت او، صرف تایید فکر و سیاست او میکردم و خوشحال بودم که به تجدید حیات و عظمت ایران خدمت مینمایم و از او انتظاری نداشتم. اینک، به پاداش این جهش کریمانه یک روح پر از ایمان و بیدریغ، حتی مثل یک حمال هم نمیتوانم آزادانه نفس بکشم.»[21]
دشتی بعدها، در مجلس سیزدهم، علت دستگیری خود را کمتر تملق گفتن و تعریف نکردن از رضاشاه در اجلاس کنفرانس بینالمجالس در استانبول ذکر کرد: «مجلس دوره نهم روز بیستودوم فروردین تمام شد. روز بیستوسوم مرا گرفتند و بردند توی حبس. من یک نفر وکیل مردم نه خیانت کرده بودم، نه جرم کرده بودم. چه تقصیری کرده بودم؟ برای این بود که کمتر تملق گفته بودم. برای این بود که متوقع بودند در موقعی که من به کنفرانس اینترپارلمانتر [بینالمجالس] رفته بودم به اسلامبول و در آنجا همه ملل از خطر جنگ و اوضاع دنیا وحشت داشتند، چرا من آنجا تعریف رضا شاه را نکردم. ملاحظه میفرمایید. آن وقت من باید بروم محبس . . . .»[22]
دشتی بسیار کوشید تا لطف دیکتاتور را دگرباره جلب کند و به مغضوبیت خود پایان دهد. از جمله او به مناسبت اولین سالگرد کشف حجاب (هفدهم دی سال 1314) مقاله مفصلی نوشت که از شانزدهم دی 1315 در چهار شماره پیاپی روزنامه اطلاعات، با عنوان «17 دی» و با امضای «ع. د.»، منتشر شد. دشتی در این مقاله سراسر تملقآمیز به زعم خودش برخی ادله شرعی در توجیه کشف حجاب ارائه میدهد و در پایان رضاشاه را نابغه بزرگی میخواند که «اراده مقدسش قطار راهآهن را از فرازونشیبهای صعبالعبور البرز عبور داده و صخرههای صماء [سخت، محکم] را مطیع و منقاد نموده است.»
سرانجام، در اوائل فروردین 1317، دشتی از سوی رضاخان بخشوده شد و به عنوان رئیس «دایره راهنمای نامهنگاری»، یا «دایره نگارشات»، در اداره سیاسی شهربانی به کار پرداخت. عبدالرحمن فرامرزی معاون و ابوالقاسم پاینده و ابوالقاسم شمیم همکاران او بودند. این دایره مسئول سانسور مطبوعات بود. هیچ روزنامهای حق نداشت مطالب خود را بدون اجازه این دایره منتشر کند و مدیران مطبوعات موظف بودند تمامی نوشتههای خود را به دایره فوق برند و مجوز نشر دریافت کنند. داستانهای عشقی و تاریخی و حتی آگهیهای تبلیغاتی نیز از تیغ سانسور در امان نبود. بعدها، دشتی مدعی شد که برای حفظ جان خود این مسئولیت را پذیرفته بود. میگویند برخورد دشتی و فرامرزی با روزنامهنگاران دوستانه بود، ولی پاینده سخت میگرفت. فرامرزی بعدها سردبیر کیهان و یکی از معروفترین روزنامهنگاران ایران شد.
در آبان ماه 1318 دشتی بار دیگر به مجلس راه یافت. او از حوزه انتخابیه دماوند نماینده مجلس دوازدهم شد و در مجلس سیزدهم نیز نماینده دماوند بود.
دشتی، سقوط رضاشاه و حزب عدالت
اندکی پس از ورود قوای متفقین به ایران، در بیستوپنجم شهریور 1320 رضاشاه مجبور به کنارهگیری از سلطنت و خروج از کشور شد و در ساعت یازده صبح این روز فروغی، نخستوزیر، استعفای رضاشاه را به اطلاع مجلس رسانید.[23] نمایندگان مجلس دوازدهم همگی برگزیدگان نظام انتخاباتی فرمایشی دوران دیکتاتوری بودند. بهرغم این، شادی ناشی از سقوط دیکتاتور حتی در این مجلس نیز چشمگیر بود.
اولین نمایندهای که پس از فروغی سخن گفت علی دشتی بود که خواستار رسیدگی به وضع جواهرات سلطنتی و جلوگیری از سرقت آن بهوسیله رضاشاه شد. او گفت: «البته مطالب خیلی زیاد است و مطلب گفتنی مخصوصا خیلی زیاد است. اما به متابعت از نظر آقای نخستوزیر ما از همه مطالب گفتنی صرفنظر میکنیم. فقط یک موضوع است اینجا که بسیاری از رفقای مجلسی من با من صحبت کردند و این حکایت از این میکند که یک نگرانی فوقالعاده بین مردم هست... در مدت تقریبا متجاوز از بیستسال اعلیحضرت شاه سابق زمامدار مطلق و اختیاردار بدون نظارت در تمام امور مالی و اقتصادی مملکت بودند... خلاصه وکلا میل دارند که بفهمند تعدی و اجحافی به مالیه مملکت نشده است... و این را باید بدانیم که چه اقدامی میکنند مخصوصا در قسمت جواهرات سلطنتی که اخیرا مطرح بود. در این موضوع باید رسیدگی کامل شود و اینکه صد نفر یا دویست نفر بروند آنجا و جواهرات را ببینند فایده ندارد. بلکه باید یک هیات طرف اعتماد مجلس معین شود که آنها تطبیق کنند با ثبتهای آن...» [24]
دشتی شاید نمیدانست و بسیاری از ایرانیان نمیدانستند و نمیدانند، که محمدعلی فروغی در دوره رضاشاه خود از غارتگران بزرگ ایران بود. او در همدستی با پروفسور آرتور پوپ آمریکایی قطعات مهمی از آثار باستانی و عتیقهجات ایران را به ایالات متحده آمریکا منتقل میکرد و پسر بزرگش ـ مهندس محسن فروغی ـ نماینده رسمی پوپ در ایران بود.[25] طبعا کسانی مانند فروغی نمیتوانستند بازرسانی امین باشد.
دشتی، که هم رنجشی عمیق از دیکتاتور به دل داشت و هم میخواست پیشینه خود را ترمیم کند، در روزهای پایانی مجلس دوازدهم فعالترین ناطق در افشای غارتگریهای رضاشاه بهشمار میرفت. او در جلسه اول مهرماه 1320 خواستار بررسی وضع مالی رضاشاه، قبل از خروج از کشور شد و فروغی را به دلیل عدم تفتیش اثاثیه رضاشاه و بیتوجهی به احقاق حقوق مردمی که دیکتاتور املاکشان را به غارت برده مورد انتقاد قرار داد:
«از قراری که دیروز شنیدم، گویا اعلیحضرت شاه مستعفی میرود و گذرنامه ایشان هم امضا شده است. روز اولی که استعفانامه ایشان را آقای فروغی به مجلس آوردند هم در جلسه خصوصی و هم در جلسه علنی به ایشان تذکر دادم و عصر آن روز هم که یک عده از آقایان نمایندگان خدمت آقای رئیس مجلس شرفیاب شدند ایشان را مامور کردند که با ایشان صحبت کنند و این تذکر را به دولت بدهند که قبل از اینکه محاسبات بیستساله ایشان تسویه شود، قبل از اینکه موضوع جواهرات تصفیه شود، ایشان نباید بروند ... اگر ده روز بعد معلوم شد یک مبلغی از این جواهرات سلطنتی نیست آیا دولت مسئولیت این کار را به عهده خواهد گرفت و آیا دولت و آقای فروغی و سایر آقایان وزرا و آقای وزیر داراییشان متعهد میشوند جواب این جواهرات سلطنتی را بدهند یا خیر؟»[26]
او در جلسات بعد مصرانه خواستار رسیدگی به وضع املاک پهناوری که رضاشاه، بهویژه در شمال ایران، غصب کرده بود و استرداد آن به مالکان اصلی شد؛ اقدامی که دولت فروغی تمایلی به انجام آن نداشت. دشتی در اول آبان 1320 گفت: «یکی از آقایان میگفت شاه مستعفی روزی صدمیلیون برای این مملکت خرج داشت... و اصلا رفتن آن شاه یک گشایش در کار شد. بنده نمیدانم که این حرف تا چه درجه صحیح است. یک شخص دیگری میگفت عایدات املاک و کارخانجات شاه مستعفی به هشتصدوپنجاههزار تومان در روز میرسید. البته بهنظر من این اغراق است و من احتمال میدهم که هشتصدوپنجاه هزار ریال باشد که در سال سیمیلیون باشد، سیودومیلیون و اینطورها باشد. میگفتند دولت میخواهد از این بابت کسر بودجهاش را درست کند و ظاهر قضیه هم درست بهنظر میرسد چون دولت تا به حال اقدامی نکرده است. الان تمام بیچارههایی که در طهران هستند و املاک خودشان را مطالبه میکنند و عده[ای] هم میخواستند در مجلس متحصن شوند. تقریبا در بیست روز پیش از این، آقای وزیر دادگستری آمدند اینجا گفتند ما املاک را میخواهیم بدهیم ولی بایستی با مطالعه داد که حق بمن له الحق برسد. الان بیست روز گذشته و هنوز مقدمات کار را شروع و فراهم نکردهاند. از این جهت مردم ظنین هستند نسبت به این قضیه... بنده از آقای رئیسالوزرا تمنی دارم که در اینجا صریحا بگویند که ملک مردم را حتما پس میدهند که یک قدری عدم اعتماد مردم تخفیف پیدا کند.»[27]
در مجلس سیزدهم نیز دشتی رادیکالترین دیدگاهها را در زمینه تعیین تکلیف املاک رضاشاه ابراز میکرد و دولت فروغی را به سستی در این زمینه متهم میکرد: «[باید] در ماده اول این قانون [قانون واگذاری املاک رضاشاه] قید و تصریح شود که تمام معاملات اعلیحضرت رضاشاه پهلوی لغو و باطل است. املاکی که به ضرب شکنجه و به ضرب کتک و چوب و به قیمت خون از مردم گرفتهاند، مردم را آزار کردهاند، بدبخت کردهاند، شلاق زدهاند، توسری زدهاند، حبس کردهاند و غالب اینها در تبعید و مهاجرت مردهاند، در مقابل این عمل مجلس مردمردانه نمیگوید این اوراق تمامیاش باید لغو شود. شاید از راه نزاکت است. اما بنده نمیدانم که این چه نزاکت است که میکنید و صریحا نمیگویید که پادشاه سابق این املاک را به تعدی و غصب گرفته است... تمام نمایندگانی که در این دوسهجلسه صحبت کردهاند عقیدهشان این است که اساس سابق باید به هم بخورد. بنده با تمام ارادتی که به آقای فروغی دارم و ایشان را شخصا دوست دارم، با این عمل ایشان موافق نیستم که از اول تا حالا که آمدهاند همهاش خواستهاند با کلاه شرعی کارها را درست کنند. آخر باید یک قدری هم به افکار عمومی توجه کرد. به تمایلات عمومی و مصالح کشور توجه کنید...» [28]
در جلسه نوزدهم بهمن 1320 دشتی بار دیگر به فروغی حمله کرد و او را به فرمالیته و ظاهرسازی متهم نمود: «ما در تاریخ زندگانیمان از این قبیل زیاد دچار بدبختی شدهایم که سلاطین مستبد آمدهاند به جای اینکه قوه و قدرتی را که از ملت گرفتهاند به صلاح و امنیت مملکت و ملت به کار ببرند و صرف اجرای عدالت و امنیت و راحتی مردم بکنند، صرف ستمگری و تعدی به حقوق مردم کردهاند. البته با پیشرفت تمدن دنیا و اینکه قرن بیستم شده است و افکار در سیاست و اخلاق و اجتماع بلند شده است، دیگر این فرمالیتهها معنی ندارد و ملت ایران نیز از نعمت واقعی آزادی آرامش برخوردار شود و یک خورده ملت بدبخت مزه عدالت را بچشد. بنابراین، باید به غاصب و ظالم بگویند تو غاصب و ظالم هستی و این ملک را از تو میگیرند و به دیگری میدهند.»[29]
او در این سالها از آزادی و حقوق مردم سخن میگفت؛ چنانکه گویی خود کمترین سهمی در استقرار دیکتاتوری نداشته است. مثلا، در بیستویکم آبان 1321 گفت:
«یکی از ادارات مهم، شهربانی ما است. من از شما میپرسم که اگر شهربانی شما در زیر دست فرنگی اداره میشد آیا به این روز میافتاد؟ ([نمایندگان:] صحیح است.) و آیا یک وسیلهای میشد برای رضاشاه که املاک مردم، اموال مردم، جان مردم و ناموس مردم را اینطور تاراج کنند؟ ([نمایندگان:] صحیح است.) همینطور رایگان و بدون مانع در زندان را به روی مردم باز کنند و مردم را بریزند آن تو؟ علت آن کارها چه بود؟ حربه قوی رضاشاه در استیلای بر نفوس مردم چه بود؟ نظمیه بود. ([نمایندگان:] صحیح است.) نظمیه، درِ محبس را به روی همه باز میکرد و مردم هم میترسیدند و اطاعت میکردند ([نمایندگان:] صحیح است.).»[30]
اینگونه سخنان صریح، بهویژه که سخنوری مطلع و خوشبیان چون دشتی ادا میکرد، در فضای سیاسی آن روز پژواک گسترده مییافت و برای دشتی شهرت و محبوبیت به ارمغان میآورد. بدینسان، دشتی به یکی از متنفذترین نمایندگان مجلس بدل شد.
دشتی در آذر 1320ـ به همراه جمال امامی خوئی، عبدالرحمن فرامرزی، ابراهیم خواجهنوری، ابوالحسن حائریزاده، دبیراعظم بهرامی، دکتر امینالملک مرزبان، دکتر احمد هومن، امیراحمد مهبد و عدهای دیگرـ حزب عدالت را تشکیل داد. علی دشتی و جمال امامی[31] به عنوان رهبران اصلی این حزب شناخته میشدند؛[32] ولی درواقع همهکاره حزب دشتی بود. از اینرو میگفتند:
عینش علی است و دال دشتی
باقی همه آلت است مشتی[33]
حزب عدالت را باید اولین واکنش جدی رجال ایرانی هوادار بلوک غرب در قبال تاسیس حزب توده ایران (مهر 1320) ارزیابی کرد. در برنامه حزب عدالت، بهرغم تاکید بر اصلاحات سیاسی و اجتماعی، استخدام مستشاران نظامی آمریکایی و مقابله با خطر حزب توده و کمونیسم از جایگاه اصلی برخوردار بود. روزنامههای این حزب ـ مهر ایران، ندای عدالت، بهرام و قیام ایران ـ مبلغ اینگونه دیدگاهها بودند و اعضای حزب، بهویژه در سالهای 1324ـ 1325، در صحنههای درگیری خیابانی با تودهایها حضور فعال داشتند. شعب حزب عدالت در بسیاری از نقاط ایران گسترده بود و توسط متنفذین محلی اداره میشد. شاخههای حزب در مناطق جنوبی ایران را دوستان و وابستگان علی دشتی هدایت میکردند. برای مثال، شعبه حزب در لارستان تحت رهبری عبدالرحمن فرامرزی (ساکن تهران) بود و ریاست شعبه حزب در بندر لنگه را شیخ حسین گلهداری به دست داشت.[34]
حزب عدالت تا نیمه دوم دهه 1320 فعال بود. تنها قریب به یکدهه بعد بود که با تاسیس حزب متنفذ ضدکمونیستی چون حزب زحمتکشان ملت ایران،[35] بهرهبری دکتر مظفر بقایی کرمانی، احزابی چون حزب عدالت دشتی و حزب اراده ملی[36] سیدضیاءالدین طباطبایی تحتالشعاع قرار گرفتند.
ادامه دارد
پینوشتها
[1] - autobiography
[2] ـ آقاشیخعلی مجتهد دشتی «از علما و فقهای دشتی بود که پس از اتمام تحصیلات و دریافت اجازه اجتهاد از نجف اشرف به بوشهر بازگشت و با تقوا و پرهیزکاری به ترویج احکام شرعیه پرداخت. شیخعلی دشتی تا سال 1309. ش در حیات بود و به افاضه مردم میپرداخت. وفات او پس از سال 1309 در بوشهر روی داد. شیخعلی در شعر معکوس تخلص داشت و اشعار او بیشتر به لهجه محلی دشتی است...» (حمیدی، همان ماخذ، ص 317)
[3] ـ شیخمحمدحسین برازجانی مجتهد برازجان و از علمای مجاهد جنوب بر ضد قوای بریتانیا بود. در یازدهم جمادیالاول 1333. ق رئیس علی دلواری با ارسال نامهای به شیخ محمدحسین مجتهد برازجانی کسب تکلیف در امر جهاد کرد و شیخ در حمایت از فتاوی علمای عتبات حکم جهاد را صادر کرد. شیخ محمدحسین مجتهد برازجانی در اواخر عمر به تهران مهاجرت کرد و در سال 1315. ش در تهران درگذشت. (حمیدی، همان ماخذ، ص 129)
[4] ـ شفق سرخ، سال سوم، شماره 239، یکشنبه 12 جوزا 1303 (23 شوال 1343)، صص 2-1
[6] - Ross Davies, “The tragedy of Kut”, The Guardian, November 20, 2002.
[7] ـ رکنزاده آدمیت، همان ماخذ، ج 4، ص 95
[8] ـ همان ماخذ، ج 3، ص 164
[9] ـ عینالسلطنه، همان ماخذ، ج 9، ص 7075
[10] ـ شیخخزعل که در این زمان بازار تبلیغات علیه او داغ بود.
[11] ـ شفق سرخ، سال سوم، شماره 240، سهشنبه 14 جوزا 1303
[12] ـ ملکالمورخین میگفت «وکلا را به جبر و عنف به توسط کمیسرها و آژانها به مجلس بردند. عبدالله خان، حاکم نظامی، چندین مرتبه وارد مجلس شده و خارج شد. همینطور جمعی از صاحبمنصبان دیگر و آژان[ها] متصل در آمد و رفت بودند.» از صبح خانه مدرس محاصره بود، «با آژان او را به مجلس بردند و با آژان مراجعت دادند.» (عینالسلطنه، همان مأخذ، ص 7378.) در میان 85 نماینده حاضر در جلسه تنها 5 نفر با تصویب ماده واحده مخالفت کردند. مدرس پس از اخطار قانون اساسی به عنوان اعتراض جلسه را ترک کرد.
[13] ـ همان ماخذ، ص 7394
[14] ـ برای آشنایی با زندگینامه مایل تویسرکانی بنگرید به: هوشنگ اتحاد، پژوهشگران معاصر ایران، تهران، فرهنگ معاصر، 1381، ج 4، صص 530 ـ 528
[15] ـ آرینپور، همان ماخذ، ص 321
[16] - Bar ricade State
[17] ـ در یکی از اسناد بیوگرافیک دشتی در ساواک علت دستگیری او نطق وی در مجلس دهم ذکر شده «که بعدها معلوم شد این نطق علیه رضا شاه بوده است و به همین جهت پس از خاتمه وکالتش به زندان قصر رفته و یک سال در آنجا توقف کرد...» (پرونده علی دشتی)
غلامحسین مصاحب مینویسد: «دشتی که یکی از پارازیتهای دستگاه رضاخانی بود، به علتی که بر ما معلوم نیست، مورد خشم دیکتاتور واقع شد و از درگاه او طرد گردید و چندی هم به حبس افتاد.» مصاحب علت دستگیری دشتی را قصور او در خبرچینی عنوان میکند: «توضیح آنکه بسیاری از اطرافیان رضاخان جاسوسان شهربانی مختاری بودند و در مورد دشتی نیز همین شهرت در افواه شایع بود به خصوص که او از دوستان بسیار صمیمی مختاری بود. ما به علت نداشتن مدارک قاطع نمیتوانیم در باب این شهرتها اظهارنظر کنیم و برای کشف حقیقت باید منتظر روزی شویم که در ایران حکومت ملی مستقر گردد و پرده از دستگاه جنایتکار رضاخانی برداشته شود و اسرار این دستگاه فاش گردد.» (مصاحب، همان مأخذ، صص 31-30)
اخیرا، به همت دستاندرکاران موسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی، مجموعهای ارزشمند از اسناد محرمانه نظامی و امنیتی دوره رضا شاه، مرکب از حدود 200 هزار برگ سند، به دست آمده است. امید میرود که این اسناد روشنگر برخی از حوادث ناشناخته دوران پهلوی اول، از جمله علت دستگیری دشتی و دوستانش، باشد.
[18] ـ مصاحب، همان ماخذ، ص 30
[19] ـ «رهنما، تجدد برادرش، بهرامی رئیس اسبق دفتر مخصوص و دشتی، به عللی که نمیدانم، توقیف بودند. با رهنما خصوصیتی داشتم. چند ماه هم معاون من بود. روزی به خیال من رسید توسطی بکنم. در شرفیابی عرض کردم: روی سیاه و موی سفید تکلیفی میآورد و اشخاص بیانتظاری نیستند. رهنما و دشتی و بهرامی اگر تقصیرشان قابل عفو است، استدعای عفو دارند. به عادتی که شاه دارد و راه میرود، در خیابانی که بود رفتند و برگشتند و دو سه مرتبه این رفتوآمد واقع شد. آخر فرمودند: آنها را بخشیدم، بروند به ولایت خودشان. و منظور رهنما و تجدد بود که توطنا عراقیاند. بهرامی و دشتی هم بنا شد از تهران بروند. عرض کردم: «اجازه هست امر ملوکانه را به نظمیه ابلاغ کنم؟» فرمودند: «بلی. ابلاغ کردم و امر رسمی هم صادر شد.» رهنما و تجدد به عراق رفتند، بهرامی و دشتی به بروجرد و بهبهان. در مورد بهرامی فرمودند: نمیکشمش.» (حاج مخبرالسلطنه هدایت، خاطرات و خطرات، تهران، کتابفروشی زوار، چاپ چهارم، 1363، ص 412).
[20] ـ علی دشتی، ایام محبس، چاپ پنجم، آبان 1339، تهران، چاپ شرق، ص 189
[21] ـ همان ماخذ، صص 191-190
[22] ـ مذاکرات مجلس، دوره سیزدهم، جلسه 108، پنجشنبه 21 آبانماه 1321، ص 9
[23] ـ مذاکرات مجلس، دوره دوازدهم، جلسه 115، سهشنبه 25 شهریور 1320، صص 2-1
[24] ـ همان ماخذ، صص 3-2
[25] ـ درباره غارت آثار باستانی ایران توسط محمدعلی فروغی و آرتور پوپ بنگرید به: گفتوگوی عبدالله شهبازی با محمدقلی مجد، تاریخ معاصر ایران، سال ششم، شماره 25، بهار 1382، ص 198
Mohammad Gholi Majd, The Great American Plunder of Iran’s Antiquities 1925-1941, New York: University Press of America, 2003.
[26] ـ مذاکرات مجلس، دوره دوازدهم، جلسه 118، سهشنبه اول مهرماه 1320، ص 11
[27] ـ همان ماخذ، جلسه 128، پنجشنبه اول آبان، 1320، ص 3
[28] ـ همان ماخذ، دوره سیزدهم، جلسه 21، پنجشنبه 16 بهمن 1320، ص 5
[29] ـ همان ماخذ، دوره سیزدهم، جلسه 22، یکشنبه 19 بهمن 1320، ص 19
[30] ـ همان ماخذ، دوره سیزدهم، جلسه 108، پنجشنبه 21 آبانماه 1321، ص 9
[31] ـ پسر حاجمیرزا یحیی امام جمعه خوئی از علمای طراز اول تهران.
[32] ـ در سند بیوگرافیک ساواک از دشتی به عنوان «موسس حزب عدالت» یاد شده و در ادامه آمده است: «پس از رفتن شاهنشاه فقید، در مجلس طی نطقی علیه معظمله صحبت کرد و سپس به فکر تاسیس حزب عدالت با دست جمال امامی و خواجهنوری برآمد.» «موسس حزب عدالت بود و حزب مزبور را با جمال امامی، عبدالرحمن فرامرزی، ابراهیم خواجهنوری و دکتر پرویز کاظمی تشکیل داد.» (پرونده علی دشتی، «بیوگرافی شیخعلی دشتی»، 2-3-78/ ب، مورخ 22/ 4/ 37 [1357].)
[33] ـ ایرج افشار، نادره کاروان: سوکنامه ناموران فرهنگی و ادبی 1304 –1381. ش، به کوشش محمود نیکویه، تهران، نشر قطره، 1383، ص 725
[34] ـ بهروز طیرانی، اسناد احزاب سیاسی ایران: 1320-1330، تهران: سازمان اسناد ملی ایران، 1376، ج 2، صص 97-95
[35] ـ حزب زحمتکشان ملت ایران در 26 اردیبهشت 1330 تاسیس شد.