از مسیح زنجان
آرشیو
چکیده
ای کاش تمامی عمر در همان غربت مانده بودی ای مرد خدا، که اینچنین مورد بی مهری و قصور ابناء سرزمین خود واقع نمی شدی. با ساده ترین حد زندگی و عالی ترین سطح علمی و عملی در میان ما زیستی بی آنکه قدر و حرمت و اعتبارت به درستی دانسته شود.آدمی ای مرد خداوای زعیم مومنان که روحیات و سجایای تو و مجاهدات و کرامات تو خارق عادات زمانه بود و از همین رو حاسدان و معاندانت هم کم نبودند اما وقتی که یپرم خان ارمنی پس از ملاقات با تو گفته بود: او باید خود مسیح (ع) باشد! دیگر ما چه می توانیم بگوییم جز اینکه از آنگونه رقم خوردن سرنوشت تو بر خود شرمگین باشیم. هستند صاحب نظرانی که معتقدند اگر مدرس در عراق مانده بود جانشین میرزای شیرازی(ره) بود و اگر شما در نجف مانده بودید بار دیگر شیخ مرتضی انصاری(ره) تکرار می شد. اما حکمت الهی سرنوشت اینگونه عالمان مجاهد را بگونه دیگری رقم زده است که شاید از برای امتحان مردمان دیارها باشد. بگذریم مقاله زیر دستنوشته عالمانه و محققانه مرحوم محمدرضا روحانی است که مقدمه استاد ابوالحسنی آن را مزین ساخته و در این شماره تقدیم حضورتان شده است.متن
ایکاش تمامی عمر در همان غربت مانده بودی ای مرد خدا، که اینچنین مورد بیمهری و قصور ابناء سرزمین خود واقع نمیشدی. با سادهترین حد زندگی و عالیترین سطح علمی و عملی در میان ما زیستی بیآنکه قدر و حرمت و اعتبارت بهدرستی دانسته شود.
آدمی ای مرد خداوای زعیم مومنان که روحیات و سجایای تو و مجاهدات و کرامات تو خارق عادات زمانه بود و از همین رو حاسدان و معاندانت هم کم نبودند اما وقتی که یپرمخان ارمنی پس از ملاقات با تو گفته بود: او باید خود مسیح(ع) باشد! دیگر ما چهمیتوانیم بگوییم جز اینکه از آنگونه رقم خوردن سرنوشت تو بر خود شرمگین باشیم. هستند صاحبنظرانی که معتقدند اگر مدرس در عراق مانده بود جانشین میرزایشیرازی(ره) بود و اگر شما در نجف مانده بودید بار دیگر شیخمرتضی انصاری(ره) تکرار میشد. اما حکمت الهی سرنوشت اینگونه عالمان مجاهد را بگونه دیگری رقم زده است که شاید از برای امتحان مردمان دیارها باشد. بگذریم مقاله زیر دستنوشته عالمانه و محققانه مرحوم محمدرضا روحانی است که مقدمه استاد ابوالحسنی آن را مزین ساخته و در این شماره تقدیم حضورتان شده است.
در میان مخالفان «پابرجا و اصولیِ» مشروطه اروپایی، نام آیتاللهالعظمیآخوندملاقربانعلی ارقینی زنجانی معروف به «حجتالاسلام زنجانی» (1246 ـ 1328. ق) برجستگی خاصی دارد. وی در عصر مشروطه، فقیهی مْطاع در دارالعلم بزرگ زنجان و پشتیبانی قاطع برای مشروعهخواهان بود. مخالفت او با مشروطه وارداتی، صرفا از دردِ دینداری و درک سیاسی او ناشی میشد و همچون برخی دیگر، رویکردهای ایشان با استبداد و زدوبند با دولتیان مربوط نبود. دانش کلان دینی، زهد و وارستگی و ایستادگی در برابر حاکمان ستمگر او را محبوب قلبهای مردم ساخته و خاصه در منطقه خمسه، به ایشان نفوذی تام بخشیده بود. حاجیوزیر زنجانی (از سران مشروطیت در زنجان)، دوسهسال پیش از طلوع مشروطه، تحت عنوان «جناب آخوندملاقربانعلی» مینویسد: «این عالم بزرگوار از عجایب روزگار است و حالاتی غریب دارد . . . ساده و قانع است، بهطوری که خوراک او اکثر اوقات به نان و سبزی و چغندر است که آن را هم یکوقت میل مینماید. لحاف او منحصر به پوستین، و لباس از قَدُک[1] منحصربفرد است. از مالیه دنیا فقط دو دست عمارت را داراست، او را هم دیگران برای او خریده و ساختهاند. شبزندهدار، پرهیزگار، مستقیمالاحوال و کریمالطبع . . . است؛ چنانکه هرچه از وجوه بریه از اطراف و اکناف برای او میآورند همه را به فقرا میدهد، بلکه همیشه اوقات مقروض است. در علم فقه و اصول، بیبدل و حالیه منحصربفرد است. در نگارش اجوبه فتاوی و مسائل شرعیه و قضاوت، چنان ماهر و فائقالذهن است که تاکنون نتوانستهاند ایرادی به او وارد بیاورند و حالآنکه معاند زیاد دارد؛ همه در کمین و منتظر فرصتاند. . . اغلب مردم مقلد او هستند. نافذالحکم و مسموعالکلمه است. . . ازهد و اعلم و اَتقای عهد خویش است.»
بهگواه اسناد و مدارک تاریخی؛ حجتالاسلام زنجانی از همان آغاز نهضت عدالتخانه (که معالاسف با دسایس حسابشده استعمار، به «مشروطه وارداتی و سفارتزاده» تغییر ماهیت داد) تا اوایل مشروطه دوم که عناصر روسوفیل و انگلوفیل، تهران را برگشوده و پیکر حاجشیخفضلالله نوری فقیه متنفذ پایتخت را به انتقامِ طراحی اصول اسلامی متمم قانوناساسی، بهویژه اصل دوم، عجولانه بر دار کردند، با حفظ سلیقه و مذاق فقهی خاص خویش در رویدادهای گوناگون، حضوری موثر داشت و وجهه نظرش همیشه و همه جا بسط حاکمیت قوانین اسلامی، حفظ استقلال و تمامیت ارضی ایران، ستیز با جور و فساد و دفاع از حقوق مظلومان بود. ایشان به پشتوانه نفوذ وسیعی که بهویژه در منطقه خمسه و صفحات آذربایجان داشت، با حضور خود در جرگه مشروعهخواهان کفه این جناح را به زیان مشروطهخواهان تندرو سنگین کرد و از این رو، فاتحان تهران پس از اعدام شهید نوری، در نخستین فرصت درصدد برآمدند که زنجان را اشغال و ایشان را نیز به قتل برسانند. اما وقتی که اوضاع و احوال را با قتل آن بزرگ در ملأ عام مساعد ندیدند، ایشان را به خارج از کشور ـ شهر مقدس کاظمین ـ تبعید کردند. نهایتا وی نهتنها خسته و رنجور در غربت جان سپرد، بلکه پس از مرگ نیز همچون شیخفضلالله نوری، هفتادواندیسال آماج نسبتها و تهمتهای ناروا قرارگرفت و تاریخنگارانی چون کسروی ـ که عنادش با اسلام و روحانیت شیعه، شهره آفاق است ـ سعی تام در محو نام یا مسخ شخصیت وی کردند که در این میان اقدام و تلاش جهت مسخ مرام و شخصیت آن بزرگوار، بسی جانگدازتر بود.
مقاله پیشرو، به قلم مرحوم محمدرضا روحانی، شخصیت فرهیخته و خَدوم زنجان، به انگیزه مبارزه با همین مسخ و تحریف و ارائه گزارشی صحیح از زندگی و مجاهدات حجتالاسلام نوشته شده است.[2]
محمدرضا روحانی، فرزند آیتاللهحاجشیخیحیی طارمی و نوه مرحوم آیتاللهشیخجواد طارمی بود. نیای دانشمند و ذوفنون ایشان، یعنی آیتاللهشیخجواد طارمی (1263-1325.ق)، از دانشآموختگان حوزه قزوین و نجف بهشمار میرفت که نزد بزرگانی چون سیدحسین کوهکمرهای، میرزایشیرازی و میرزاحبیبالله رشتی تحصیل کرده و پس از بازگشت به زنجان سالها به ارشاد و هدایت خلق، تالیف کتب ارزشمند دینی و پرورش طلاب فاضل پرداختند. نگاهی به فهرست آثار وی در فقه و اصول، ادبیات عرب، کلام و رجال، نهجالبلاغه و وعظ و مصائب اهل بیت (علیهمالسلام)، علاوه بر پرکاری، نشانگر جامعیتٍ علمیِ وی نیز میباشد.[3] شیخ جواد طارمی فرزندانی دانشمند و صالح از خود بر جای گذاشت که شاخصترین آنان، حاجشیخیحیی (1295-1352.ق) پدر شادروان محمدرضا روحانی بود که ایشان نیز بهعنوان یک عالم ربانی و خطیب زبردست زنجان، در تاریخ این شهر، به پارسایی و نیکنامی شُهرت بسیار دارد و به گفته مرحوم عبدالعظیم اوحدی ـ از زنجانیهای فاضل و مْعُمِرِ مقیمِ تهران ـ حاجشیخ یحیی صاحب ملکه اجتهاد و دارای کتابخانهای عظیم بود که در مسجد سید زنجان، در شبستانِ قسمتِ جنوبِ شرقی، نمازگزارده و تفسیر میگفت و جمعیتی کمنظیر از طبقات مختلف روحانیون، تجار، کسبه، خوانین و . . . در پای منبر او حضور مییافتند و گاه انبوه حاضران بهحدی بود که مسجد به آن بزرگی همراه با ایوان بزرگ مسجد، از جمعیت موج میزد و باآنکه آن زمان بلندگو و ابزارهای صوتی جدید وجود نداشت، صدای رسای او به تمام جمعیت میرسید. هنگامی که سعودیهای وهابی در اوایل سلطنت رضاخان قبور مطهر ائمه بقیع را تخریب کردند، مرحوم طارمی عزای عمومی اعلام کرد و سال بعد نیز به همراه چند تن از مریدان صمیمی خود از جمله حاجعلیاکبر خرازی، به مکه و مدینه رفت و در آنجا، در قبرستان بقیع، به زبان عربی نطق فصیح، عجیب و معجزهآسایی در مدح خاندان پیامبر (صلیالله علیه و آله) ایراد کرد که باعث شد سعودیهای تندروی وهابی نهتنها مزاحم او نشوند، بلکه خود نیز به جمع مستمعان ایشان بپیوندند. اشعاری مخمس نیز با ترجیعبند «زلزلةالساعة شیء عظیم» درباب نطق ایشان در آنجا سروده شد که مرحوم خرازی آن را با خود به زنجان آورد.[4] سرانجام حاج شیخ یحیی، دوازدهم شوال 1352.ق در زنجان درگذشت و هنوز هم در اکثر مساجد، مردم زنجان با صلوات و فاتحه یاد او را گرامی میدارند.[5]
محمدرضا روحانی در سال 1302. ش در خاندانی چنین پارسا و خدمتگزار دیده به جهان گشود. وی در اوان کودکی از نعمت پدر محروم شد اما لطف و حضانت مادر، این خلا را جبران نمود و او در سایه مهر مادر، بالید و بزرگ شد. محمدرضا در سال 1320. ش به خدمت وزارت فرهنگ درآمد و کار خود را با آموزگاری در دبستان توفیق آغاز کرد. وی آبان سال بعد به دفتر آموزشوپرورش انتقال یافت و سپس بهترتیب مشاغل زیر را عهدهدار شد: تدریس در دبستان فردوسی، سرپرستی دبستانهای ملی سعادت و علمیه، تدریس در دبیرستان پهلوی، بازرس اداری دوایر تعلیمات متوسطه امتحانات، آمار و مشمولین، تعلیمات ابتدایی، سرپرستی امور تربیتی، رهبری سازمان جوانان، سرپرستی امور آموزشی شهرستان، کفالت اداره آموزش و پرورش، دادستان اداری و سرانجام اداره دایره بازرسی و امور محرمانه آموزشوپرورش.
روحانی، در صحبت و معاشرت، خونگرم و فروتن، در دوستی ثابتقدم و در خدمت به خلق بهویژه درماندگان بسیار کوشا بود.[6] آن مرحوم هنگامیکه مطلع گشت حقیر[ابوالحسنی (منذر)]، دستاندرکارِ تالیف پیرامون زندگی و مجاهدات حجتالاسلام زنجانی هستم، ضمن تشویق مستمر اینجانب، از بذل هیچگونه کمک دریغ نورزید و از راه لطف، هرچه را که از نقل خاطرات و اظهارات دیگران درباره حجتالاسلام تا تصویر خانه ایشان در اختیار داشتند نزد حقیر فرستادند.
شادروان روحانی با شناختی که از خدمات و مجاهدات حجتالاسلام ملاقربانعلی زنجانی داشت، به شخصیت و مکارم والای آن جناب عشق میورزید و از تحریف واقعیاتِ تاریخ مشروطه توسط امثال کسروی رنج میبرد و عدم انعکاس منصفانه دیدگاهها و نظریات جناح منتقد و مخالف مشروطه و مظلومیت آشکار حجتالاسلامملاقربانعلی زنجانی دراینگونه تواریخ را برنمیتافت. از همین رو، سالها پیش از انقلاب که باد به بیرق تحریفگران میوزید، درصدد برآمد شرح حالی «صحیح و واقعبینانه» از حجتالاسلام تهیه و منتشر سازد. حاصل این تکاپو، مقالهای است که در صفحات آینده خواهید خواند.[7]
***
در حدود سال 1235.ق در قریه آربون از توابعِ زنجان، طفلی از خانواده مرحوم عسکرعلی از مادری بهنام سارا پا به عرصه هستی نهاد که پدرش او را قربانعلی نام نهاد. او، مانند همه اطفال دیگر کشاورزان، تحصیلات ابتدایی را در زادگاه خود آغاز نمود و آن را در مسجد نصراللهخان شهر زنجان ادامه داد و به کمک استعداد ذاتی خود در عراق عرب، افتخار شاگردی حضرت آیتالله فقید آقا شیخ مرتضی انصاری، صاحب کتاب مکاسب، را نصیب خود ساخت و از لحاظ تسلط بر فقه و احاطه بر فروع فقهیه به جایی رسید که حتی در نجف اشرف هم نظیری برای او پیدا نشد؛ اگر احیانا نظیری هم پیدا شده باشد بسیار معدود بوده است. حضرت آیتالله فقید میرزامحمود حسینی، امام جمعه سابق زنجان (قدس سره)، در مورد این بزرگوار میفرمودهاند: گرچه در اصول و مبانی فقهی در بین علمای نجف افراد برجسته و ممتاز به چشم میخورد؛ ولی در استحضار به مسائل فقهی کسی، نظیر ایشان را ندیده و به این گفته خود میافزودهاند که «حتما آخوند مرحوم سنخی از علم حضوری داشتهاند.»
میگویند این عالم ربانی، در تمام شبانهروز، جز دوساعت، نمیخوابیدهاند و شخص فقید سعید نیز درباره تحصیلات خود میفرمودهاند که «برای من ایام تعطیل مفهومی نداشت؛ یعنی روزهای پنجشنبه و جمعه و یا سایر ایام تعطیل که طلاب به استراحت میپرداختند، من دروس ادوارِ گذشته خود را از ابتدا تا به انتها مرور مینمودم تا مبادا روزی از من سوالی شود و من در جواب آن عاجز بمانم.» همچنین درباره استراحتشان میفرمودهاند: «بادیه یا دیگٍ منفذداری را در حالیکه پیهسوزی در زیرش قرار میدادم در مقابل خود میگذاشتم و به هنگام احساس خواب، پیهسوز را روشن میکردم و پیشانی خود را بر آن بادیه تکیه میدادم و مدت خواب من اختصاص به دقایق یا ساعتی داشت که آن ظرف گرم گردد و مرا از خواب بیدار سازد و باز مطالعهام آغاز شود.»
پس از رحلت آیتالله شیخمرتضی انصاری (قدس سره)، مرحوم حجتالاسلام، تحصیلات خود را در حضور حضرت آیتالله حاجسید حسین کوهکمرهای، عموی بزرگوار پدر مرحوم آیتالله فقید آقای حجت مشهور ادامه میدادند.
در مورد زهد و عبادت این بزرگوار، که سلطنت مطلقه دارالعلم زنجان را بهعهده داشتهاند و علاوه بر مردم زنجان و توابع خمسه اهالی اردبیل و سایر نقاط آذربایجان و حتی مردم قفقاز نیز بر آن حضرت تقلید مینمودهاند، باید گفت که: آن حضرت همه شبها تا نزدیکیهای صبح در منزل مسکونی خود قدمزنان به گفتن ذکر میپرداخته و در این هنگام پس از اندک تکیه بر رختخواب و تجدید وضو، به نماز شب برخاسته و نماز صبح را هم در تعقیب نماز شب بهجا میآوردهاند.
این بزرگوار در تمام طول حیات خود عیالی اختیار نکرد و فرزندی از او باقی نماند و تنها در اواخر عمر خود بود که خواهر سیدی به نام جبرئیل را متعه نمود که آن بانوی محترمه نیز در تهیه خوراک و شستشوی پوشاک او اقدام میکرد. گرچه نام آن بانویِ بزرگوار نَنَهخانم بود، ولی او را در عرف «مانعه» مینامیدهاند.
میگویند دیده نشد که در طول حیات خود، برای پاسخدادن به استفتائی که هر روز لااقل صدها برگ در مقابلش انباشته میشد، حتی یکبار به کتابی مراجعه کند و یا از کسی کمک بگیرد و یا جواب استفتائی را دقیقهای بهتاخیر بیاندازد و همیشه با قلم و دواتی که در کنارش بود، به محض قرائت مطلب، پاسخ آن را با قاطعیت هرچهتمامتر مینوشت و به صاحب آن تسلیم میفرمود و باآنکه متاسفانه حسد در آن زمان هم، مانند هر وقت دیگر، در جامعه زنجان وجود داشت و بعضی از رجال وقت و بهخصوص آنانیکه حس خودکمبینی در برابر این نابغه کمنظیر ـ که بهضرسقاطع میتوان گفت از صدر اسلام تاکنون شخصیتی نظیر وی در حیطه زنجان پا بهعرصه وجود ننهاده است ـ داشتند، پیوسته درصدد بودند نقطهضعفی از وی به دست آورده و آن را دستآویز خود سازند؛ ولی خوشبختانه این فرصت هرگز به دست آنها نیفتاد، مگر یکبار که در مورد ارث، مسالهای پیش میآید که تمام علمای شهر متحدالقول پاسخ آن را بهطریقواحد میدهند و تنها مرحوم آیتاللهحاجشیخجواد طارمی (نویسنده کتاب الارث و الدیات) و حضرت حجتالاسلامآخوندملاقربانعلی به این مساله نوع دیگری پاسخ میفرمایند. این مساله، که در خانواده مرحوم حاجیذوالریاستین مطرح گردیده بود، بهطوربیسابقهای در شهر که در آن زمان به دارالعلم و دارالسعاده معروف بوده است منعکس میشود و مخالفان حضرت حجتالاسلام آن را دستآویز خود قرار میدهند و شروع به تبلیغ سوء علیه آنحضرت مینمایند، تاآنکه آخوند مرحوم سکوت را میشکند و پاسخ میفرماید که: آخر ملاک سند علما در اینمورد که من صحیح نمیگویم چیست؟ و چرا میگویند که گفته من ناصحیح است؟[8]
گویا شخصی بهنام آخوندملاسبزعلی که خود از فقهای مشهور و مدرسین مبرز زنجان بوده است، بهاستحضار میرساند که ملاک علما، تذکرةالفقهاء مرحوم علامه حلّی میباشد. آخوند مرحوم جواب میدهند: که اینطور!؟ و سپس اضافه میفرمایند که: گرچه من مدتی است این کتاب را مطالعه نکردهام، ولی در آن زمان که در نجف اشرف تحصیل مینمودم آن را دیده و خواندهام. به آقایان بگویید: کتاب را خوب بخوانند و به صفحه فلان آن نیز مراجعه نمایند و هیچوقت فرمایش علامه مرحوم را تحریف نکنند. علامه عینا آنچه را که من میگویم فرموده است و خدا لعنت کند کسی را که جواب مساله را بنویسد و مدرک مساله در اختیارش نباشد.
معلوم است که اینجواب دندانشکن در آن روز، مدعیان را به چه روزی انداخته و صحنه چگونه عوض شده است و در دارالعلم زنجان چه غوغایی برپا گردیده و چه افرادی سیهروی شدهاند.
میگویند حضرت جحتالاسلام را قدرت حافظه عجیبی بوده است و با آنهمه مرافعات عدیده و مهمی که همهروزه در محضرش مطرح میشده است و ذیل تمام فتاوی را نیز شخصا مهر و امضا میفرمودهاند، کسی جرات آن را پیدا نکرد که حتی برای یکبار مطلبی را در محضرش به نوع متفاوت برای بار دوم عنوان نماید؛ زیرا اگر بین این دو ادعا، سیسال هم فاصله ایجاد میگشت، جواب میفرمود که: جواب همان است که در فلان تاریخ گفتهام و یا این ملک به همان قبالهای متعلق است که سیسال قبل تو آن را به فلان فرد فروختی و یا تو فلان شخص نیستی که چهلسال قبل تو را در فلان جا دیدم؟
حضرت حجتالاسلام در تمام مدت حیات، به هیچ عنوان، ولو بهعنوان نذر و هدیه نیز وجهی از کسی دریافت نفرمود و در مهمانی کسی حاضر نشد و حتی به هنگام مسافرت ناصرالدینشاه و اقامت و عبور وی از زنجان، حاضر به ملاقات با او نشد و به فرستادگان سلطان پاسخ داد که وظیفه من رسیدگی به مسائل دینی مردم بوده و همیشه نیز به حافظان دین مبین اسلام دعا میکنم و انشاءالله خاقان نیز در زمره آنان باشد.
پادشاه، هنگام خروج از زنجان، مبلغ سههزار تومان وجه نقد به حضورش میفرستد. حجتالاسلام در میان حیرت همگان ضمن اظهار تشکر آن را میپذیرد ولی به هنگام عزیمت نماینده شاه، عین وجه را به او پس میدهد و میگوید: از لطف شاهنشاه ممنونم و از ایشان میخواهم این وجه را به مستحقین بپردازند و مطمئن باشند که بحمدالله من در عنایت خدا و در استغنای مطلق عمر میگذرانم.
او در تمام شبانهروز فقط یکبار غذا (ناهار) میخورده است و غذای وی اغلب عبارت از «برنج با مغز گردو» و یا «نان بازار و چغندر و پنیر» و یا «شیربرنج و آش ماست» بوده و چغندر بسیار تناول میفرموده است.
او سالیان دراز فقط با یک پوستین فرسوده زندگی کرد و باآنکه همهساله پوستینهای گرانبها و ذیقیمت برایشان میآوردند و هر روز پوستین نو بردوشانداختن برای ایشان مقدور بود، معهذا بهمحضآنکه آنها را میپذیرفت و بر دوش میانداخت، فیالمجلس به یکی از طلاب که در محضرش فراوان دیده میشدند، میبخشید.
متاسفانه جز حاشیه خطی بر تبصره علامه مرحوم و رساله علمیه چاپی و متفرقات حواشی بر مکاسب چاپی که به خودش تعلق داشت و فعلا در عداد کتب حضرتآیتاللهحاجآقاعزالدین حسینی، امام جمعة ـ مرحومِ ـ زنجان، موجود است، هیچگونه اثر دیگر علمی از ایشان در دست نیست.
حضرت حجتالاسلام با آنهمه عظمت و وقار و ابهت مخصوص که داشتهاند، انسان حاضرجواب و شوخطبعی نیز بودهاند. میگویند در آن زمان مردی وجود داشته که فراوان مزاح و بذلهگو بوده است و با بذلهگوییهای خود موجبات رونق مجالس آن روز را فراهم میکرده است و این شخص را برادر عالم و فاضلی بوده به نام شیخ صادق که ساکن روستا بوده است. روزی این مرد به حضور حضرت حجتالاسلام میرسد و آخوند مرحوم، از حالات شیخ صادق جویا میشوند. مرد به طنز و شوخی به عرض میرساند: بلی برادرم با همه اصرار من که میگویم لااقل تو هم به شهر بیا و مانند دیگران در شهر دکانی! بازکن، از آمدن به شهر خودداری میکند و کماکان در ده سکونت اختیار کرده است. حجتالاسلام با خنده پاسخ میدهد: بلی، شیخ صادق برخلاف تو مرد فهیمی است و میداند که در شهر دکان باز کردن سرمایه فراوان میخواهد.
مشهور است که حضرت آیتالله فقید آقامیرزامحمود، امام جمعه سابق که فوقالعاده مورد مرحمت آخوند مرحوم بودهاند و در شانزدهسالگی افتخار تحصیل دروس خارج در حضور ایشان را پیدا کردهاند، میفرموده است: «روزی با پدرم که سخت مریض بودند به حضور حضرت حجتالاسلام شرفیاب شدیم تا در مورد مرحوم عدالت، رئیس دادگستری آن زمان، که در خانه ما بست نشسته بود، شفاعتی به عمل آوریم. بعد از مقدمهچینی فراوان، پدرم مطلب را بهعرض رسانید. فرمودند آقای امام جمعه، هرچه که میخواهید بگویید، بگویید به چشم، ولی در مورد آن «ظلمیهچی» حرفی نزنید. پس از مدتی سکوت مجددا پدرم موضوع را تکرار کرد و باز همان جواب را شنیدیم. در این اثنا، خادم چای شیرینی آورد که با کسالت پدرم شدیدا مغایر بود. پدرم از اینکه چای مزبور بر کسالتش خواهد افزود، با اشاره از خادم معذرت خواست. آخوند مرحوم سر برداشت و فرمود: نه، نه، حتما بخورید انشاءالله خیر میکند. پدرم چای را خورد و مجددا مطلب را بهعرض رساند. حضرت حجتالاسلام این بار سکوت فرمود و ما سکوت ایشان را به رضا حمل کردیم و راهی خانه شدیم و مرحوم عدالت را روانه تهران نمودیم. پدرم که فردا از خواب برخاست اثری از آن ناراحتی و کسالت در وی باقی نبود و آن را به برکت همان چای که به امر حضرت حجتالاسلام صرف نموده بود دانست.»
حال، مولف کتاب «خوشمزگیها» دل تنگش هرچه میخواهد بگوید؛ ولی بداند که این مطالب، مساله آخوندبازی نیست و فقط نتیجه، ایمان واقعی مردم زنجان به مقام آدمیت این بزرگوار است و بس و آنچه که او در صفحه نوزده جلد دوم کتابش نوشته، اهانت محض به مردم زنجان و اطلاعنداشتن او از حقیقت موضوع است.
همانطورکه مشهور میباشد، آخوند مرحوم با استقرار هر رژیمی، جز رژیم اسلامیت مخالف بوده و اگر ما بدون توجه به عناد سیداحمد کسروی که با عالم روحانیت و اسلام داشته و حتی بدون توجه به مطالبی که در سطور اول و دوم صفحه 406 تاریخ مشروطیت ایران نگاشته و خودش پاسخ هذیانهای خود را داده است، گفتار او را به نادرست صحیح هم فرض کنیم، باید اذعان داشت که مخالفت حضرت حجتالاسلام با مشروطه نه به آن معنا است که او از طرفداران استبداد بوده است، بلکه بارها به کسانیکه در مورد مشروطه از ایشان سوالاتی میکردند پاسخ میگفتهاند که: «این مسائل غیر از باطن امر است و ایکاش آنچه را که [مشروطهچیان] میگفتند عمل هم میکردند، ولی ما یکراه داریم و آنهم فقط راه قرآن است و دستور خدا و مگر این راه چه عیبی دارد؟ و چرا این راه را نمیروند؟ فقط بترسید از روزیکه اجانب به سرتان شاپکا بگذارند و . . . روس و انگلیس به ماستتان انگشت بزنند.»
در مورد سخنرانی مرحوم عظیمزاده نیز باید گفت که این مسائل اصولا برای مرحوم حجتالاسلام مطرح نبوده است و فقط با سخنرانی او در مسجد سید مخالف بوده و میفرموده است: برود و در جای دیگر سخنرانی کند.
ولی بدبختانه مخالفان آن مرحوم که بعضا خود از روحانیان بودند، عظیمزاده جوان و جویای نام را برای کوبیدن حجتالاسلام زنجانی تحریک مینمودند (همانطورکه بعدها نیز کسروی خودخواه و یاوهگو را به هنگام سکونت در زنجان تحریک کردند) و باز در مورد مطالب کتاب تاریخ مشروطیت ایران باید نوشت که: چون از طرفی دربار در زمان تحقیقات کسروی، محل تجمع دشمنان آن بزرگوار و محل تحقیق کسروی بود، لذا تنها مخالفان حجتالاسلام توانستند نظرات خود را در تاریخ مشروطیت ایران به وسیله کسروی به ثبت برسانند و از طرفی دیگر، چون طرفداران آن بزرگوار را نیز ضدانقلاب و دشمن مشروطیت قلمداد کرده بودند لذا گفتار حقشان را در گلو خفه میکردند و ازسویدیگر، همانطورکه در صفحات قبل اشاره شد، آن بزرگوار مطلقا صاحب فرزندی نبود تا بهمقام دفاع از حق پدرش برآید و بهویژه باید توجه داشت که اگر او را فرزند یا فرزندان عالم و با نفوذی بود، اینگونه مظلوم تاریخ واقع نمیگردید. فلذا مخالفان ایشان، به کسروی فقط آنچه را که میخواستند در تاریخ مشروطیت ایران بنویسد منتقل کردند.
ولی سپاس خدا را که مظلومیت و حقانیت آنحضرت نگذاشت حقایق برای همیشه زیر ابر حسد و کینهتوزی پوشیده بماند و خواست خداوند متعال، نگارنده بسیار حقیر و کوچکی را که در حدود سیزدهسال بعد از رحلت آن بزرگوار، پا به عرصه وجود نهاده بودم و شخصا نیز صاحب فرزندی نبودم، یعنی در اواخر نوزدهسالگیام و درست در دوم فروردین سال یکهزاروسیصدوبیستودو شمسی تنها فرزندم را از دست داده و مشیت خداوندی بر این تعلق گرفته بود که من و همسرم دیگر صاحب فرزندی نشویم، بر آن داشت که برای آن انسان ارزنده فرزندی حقیر اما بیطرف و بیتعصب باشم و پس از تحقیقات پنجساله و در حدود تواناییام حقایق را از سینه معمرین شهر و معاصرین آن حضرت ـ اعم از موافق یا مخالف ـ بیرون بکشم و به شکل این مجمل در اختیار اهالی محترم زنجان و محققان بزرگوار قرار دهم تا درنتیجه، هم چهره این نابغه تاریخ اسلام که جز اجرای قانون اسلام و احکام قرآن چیزی را نمیخواست، به شکلی که کسروی در کتاب تاریخ مشروطیت ایران ترسیم کرده در اذهان مجسم نشود، هم این وجیزه، به نام فرزندی، از این ناچیز باقی بماند.
باری صحبت از سخنرانی عظیمزاده بود که علمای مخالف آن مرحوم این جوان جویای نام را که معلوم نبود از کجا آمده است، برای حفظ ریاست خود تحریک میکردند تا جهت کوبیدن حضرت حجتالاسلام، حتما در مسجد سید که آخوند مرحوم تنها با صحبتکردن وی در آن مسجد مخالف بود، صحبت کند و عظیمزاده جوان نیز، تحت تاثیر تلقینات حسودان و ریاستطلبان و خودکمبینان قرار گرفت و همین عمل باعث وقوع حادثهای شد که آفرینندگان حادثه خود، به ظاهر در حمایت از عظیمزاده دم میزدند اما او را به خاطر اینکه میخواستند به حیثیت حضرت حجتالاسلام لطمه بزنند کشتند. واقعا باید گفت که لعنت بر این حسادت و ریاستطلبی که چه پیشآمدهایی را باعث نمیشود و چه صحنهسازیهایی را بهوجود نمیآورد.
و طبق شهادت معمرین آنچه مسلم است این است که آخوند مرحوم هرگز اجازه تیراندازی صادر نفرمود و از آنجا که میدانستند که علت اصلی وقوع این مساله، تحریک مخالفان خود ایشان (حجتالاسلام زنجانی) بوده است، سخت اندوهگین بودند.
منتها دستهاییکه در کار بود، بهخصوص دوتیرگی عجیبی که بین علمای آن زمان بهوجود آمده بود، مساله را قلب ماهیت دادند و چنان وانمود کردند که عامل قتل عظیمزاده حضرتحجتالاسلام بوده است و این مساله منجر به آن شد که به هنگام ورود یفرم به زنجان و تهدیدهایی که میشد، آخوند مرحوم با درنظرگرفتن مصلحت عمومی و جلوگیری از حادثهآفرینی مجدد حادثهآفرینان، مجبور به ترک زنجان گردید و بهترین دلیلی که میتوان با آن مشت محرکین کسروی را واکرد و اثبات نمود که آن مرحوم مایل به اغتشاش و خونریزی نبودهاند، همان قضیه ورود یفرم به زنجان است که به شهادت عموم، در آن روز حتی یک تیر هم از جانب طرفداران آخوند مرحوم شلیک نشده است وگرنه با توجه بهنفوذ معنوی و حکومتی که آخوند مرحوم بر قلوب مردم سراسر خمسه داشت و حتی دهقانان این خطه، جهت اجرای فرمانش خرمنهای خود را رها کرده و به زنجان هجوم میآوردند. ایشان اگر حکم قتال صادر میفرمودند معلوم نبود که چه محشری برپا میشد.
قتل عظیمزاده
نگارنده این مطلب [محمدرضا روحانی] جریان قتل عظیمزاده را از آقا شیخحمید مومندوست که خود شخصا از حاضران در این وقایع بودهاند پرسیدم. ایشان در پاسخ فرمودند: «آخوند مرحوم مخصوصا دستور داده بود که حتی در مقابل شلیک طرفداران عظیمزاده هم شلیک نکنند و من خودم از ماموران ابلاغ این دستور به طرفداران آنحضرت بودم. روزیکه محمدعلیشاه مجلس را به توپ بست، مرحوم عظیمزاده در مسجد حضرتآیتاللهحاجسیدمیرزامهدی میرزایینجفی جلسه سخنرانی داشت، لذا این مسجد را هم از آن لحاظ در اختیار او گذاشته بودند که نتواند بگوید که برای صحبت جایی را در اختیار من نمیگذارند و هم امر حضرتحجتالاسلامآخوندملاقربانعلی مورد امتثال قرار گیرد. ولی به تحریک افرادیکه نظرشان فقط ملکوکساختن شخصیت آخوند مرحوم بود، عظیمزاده را با جمعیتی که در سخنرانیش حضور داشتند به طرف مسجد سید حرکت دادند. عظیمزاده در مسجد سید خطابهای خواند و تلگرامی را که مدعی بود از طرف حضرتآیتاللهآخوندملاکاظم خراسانی و از نجف مخابره شده است قرائت کرد. در این بین فریاد مردی از بین جماعت ـ که آقاسیدتقی نام داشت ـ برخاست که طبق دستور حضرتحجتالاسلام شما نمیبایست در این مسجد صحبت کنید و بروید در جای دیگر سخنرانی کنید. با این حرف که نام حضرتحجتالاسلام به میان آمده بود و نفوذ معنوی که آن حضرت در قلوب مردم داشتند، همهمهای در بین حضار بهوجود آمد و منتج به این شد که علیاکبرخان قولی قیسالو که از هواداران جاننثار عظیمزاده بود، تفنگ برکشید و جماعت به هم خورد و مردمی که میخواستند از معرکه جان سالم به در برند، به سوی درهای خروجی مسجد روی آوردند و کفش و کلاه و عبا بود که روی کف صحن ریخته بود. مجاهدان و طالبان اجرای احکام قرآن، دورتادور بامها و گنبد و گلدستهها را احاطه کرده بودند و عظیمزاده و برخی از مشروطهخواهان در محل کنونی شهربانی زنجان سنگر گرفتند. در حدود دو روز و دو شب این وضعیت ادامه داشت و بااینکه مشروطهطلبان گاهی به سوی مسجد گلوله شلیک میکردند، ولی طبق دستور حجتالاسلام شلیکی از طرف مسجد به عمل نمیآمد و مخصوصا در روز حادثه مسجد سید، برای اینکه مجددا پیشآمدی نشود، از سوی طرفداران آخوند مرحوم دو کشیکچی در گلدستههای مشرف به سبزهمیدان گذارده شده بود و حضرتآیتاللهآقاسیداحمد زنجانی (شبیری ذوسرانی) ـ مقیم فعلی قم ـ عازم رساندن دستور عدم شلیک به کشیکچیها بودند که به وسیله گلوله مجروح میشوند و این موضوع در شهر بهشدت میپیچد و فردا یا پسفردای آن روز، سواران قولی قیسالو که بهعلت تجاوز بعضی از سواران سپهدار رشتی به زنان قریه کلوچ و همچنین بهعلت اختلافات شخصی که با علیاکبرخانقولیقیسالو داشتند و از این مسائل ناراحت بودند، به تحریک محرکین و بدون اجازه و اطلاع آخوند مرحوم، به شهر ریختند و خودسرانه عظیمزاده و علیاکبرخان و میرزاعبدالله مجاهد را به قتل رسانده و اجساد آنها را روی هم انباشتند و در سبزهمیدان گذاشتند. آخوند مرحوم که از این کشتار و هرجومرج و خودسریها و بخصوص باتوجه به اینکه دشمنان آن حضرت میخواستند این مسائل را به دروغ به نام آن بزرگوار تمام کنند رنج میبرد و خون دل میخورد، دستور داد اجساد را در گورستان کنار دروازه ارگ دفن کنند. این گورستان که فعلا بیمارستانی در آنجا احداث شده است، سالها بهنام قبر عظیمزاده مشهور بود و من [حمید مومندوست،] به نام یک شاهد عینی میگویم: هرکس بگوید که عظیمزاده به فرمان حجتالاسلامآخوندملاقربانعلی مقتول شده است بهتان محض و افترا گفته است.»
آقای مومندوست در اینموقع باز به سراغ مساله ورود یفرم به زنجان میرود و میگوید: «بعد از ورود یفرم به زنجان و اشغال شهر از طرف او، مردم مغازههای خود را بسته و به منازل خود میرفتند و آخوند نیز در منزلش تشریف داشت. من به خدمت آقا رسیدم. ایشان تنها بودند. در این حین، مرحوم رئیسالسادات از طرف یفرم به دیدن آخوند مرحوم آمد و اسامی بیستودو تن را ارائه داد و به عرض رساند که یفرم این افراد را از شما میخواهد.
آخوند در کمال شهامت و شجاعت فرمود: بروید و به یفرم بگویید: «آدمهای من خانه کسی را غارت نکرده و به مال و جان و ناموس کسی تجاوز نکردهاند و اگر یک قران از کسی به دست افراد من به یغما برده شده است، شما در عوض دو قران مطالبه نمایید.»
درهرحال، رئیسالسادات میرود و بازمیگردد و مجددا مطلب یفرم را بهعرض آقا میرساند و جز جواب اولی جوابی نمیشنود. در دفعه سوم که برمیگردد به آقا عرض میکند آقا، وضع خیلی وخیم است. اگر اجازه میفرمایید، برای اینکه یفرم به حدود شما تجاوز نکند، دست و پایی کنیم و پرچم روسیه را تهیه کنیم و بر بالای خانه شما بزنیم تا شاید بهعنوان خانه تبعه خارجی با این خانه کار نداشته باشند. آخوند مرحوم از این صحبت بیاندازه متغیر میشود و میفرماید: مرا از مرگ نترسانید، من جز این عبا و جز این قرآن چیزی ندارم. هرگز هم زیر بیرق اجانب زندگی نمیکنم. بروید به او بگویید: اگر قصد کشتن مرا دارد، بسمالله؛ و اگر میخواهد از شهر خارج شوم، مانعی ندارد خارج میشوم.
پس از بازگشت رئیسالسادات، آخوند مرحوم، زنجان را نزدیک غروب سوم ذیقعده 1327.ق، به اتفاق پانزده یا شانزده تن ـ که یکی از آنها مرحوم نایب آقا بوده است ـ ترک مینماید. ولی نیروی بهادر سلطان از دروازه قلتوق آنها را به تیر میبندند اما خوشبختانه بهکسی آسیبی نمیرسد. مریدان مرحوم حجتالاسلام، او را با دوش تا دیزجخرابه میبرند و از دیزج، سوار اسبی میشود و به دِه قارخوتلو میرسد. در این قریه، مردم اصرار میورزند که تشریف نبرید، ما همه مسلح هستیم و تا آخرین قطره خون، در راهتان میجنگیم. میفرماید من با کسی جنگ نداشته و ندارم و برای جلوگیری از خونریزی، تصمیم گرفتهام چندروزی به کرسف بروم. اهالی قارخوتلو باز عرض میکنند: آقا به کرسف تشریف نبرید. امیرجهانشاهخان، مردی شاهسون و حسابگر است و قدر شما را نمیداند. میفرماید: میدانم، ولی امروز روز امتحان است و باید بروم. جوانان قریه جوقین که از این خبر مطلع میشوند، آخوند را از قارخوتلو تا جوقین در پشت خود حمل مینمایند و در آن قریه وارد منزل آقاشیخیوسف شهیدی، برادر مرحوم شهیدآیتاللهآقاشیخحسین شهیدی (قدس سره)، میشوند و پس از صرف ناهار، از جوقین راهی کرسف میشوند و در کرسف بهمنزل دختر جهانشاهخان، امیر افشار، وارد میشوند. فردای آن روز، نیروی یفرم کرسف را محاصره میکنند و باآنکه دختر جهانشاهخان اصرار میکند و حتی به امیر دشنام میدهد و از امیر میخواهد شخصا به تهران برود و با دولت مذاکره کند، ولی امیر تن به این تقاضا نمیدهد و آخوند مرحوم را در کالسکه خود مینشاند و به همراهی مزینالسلطان طغرل، او را مجددا به زنجان میفرستد و آن مرحوم را در روز دهم ذیقعده سال 1327. ق تحویل یفرم میدهد. مزینالسلطان او را، به همراه دو سرباز، از وسط بازار و قیصریه عبور داده و وارد سبزهمیدان میکند و در حالیکه کسبه دستمال کشیده و گریه میکردهاند و جرات حرفزدن را نداشتهاند تحویل دیوانخانه میدهند.
میرزاحسن، خواهرزاده بهادر سلطان، نقل میکند که موقعیکه آخوند مرحوم در زندان بودهاند، یفرم، مصیب سلطان ـ رئیس شهربانی ـ را نزد وی میفرستد و میگوید از این شخص بپرسید: مسجد، وقف خاص است یا وقف عام؟ مصیب سلطان میگوید: من از این سوال تعجب کردم، ولی هرچه بود پرسیدم. آخوند مرحوم اول جواب نفرمودند، ولی من اصرار کردم و استدعا کردم که جواب بفرمایند. ایشان پاسخ دادند: بلی به او بگویید وقف عام است ولی نه وقف هر عام. عرض کردم: اینکه جواب نشد. فرمودند: چرا؟ جواب همین است و برو بگو. آمدم جوابی را که حضرت حجتالاسلام داده بودند به یفرم گفتم. یفرم اندکی به فکر فرو رفت و سپس خودش به حضور آخوند شرفیاب گردید و پس از ساعتی بحث بیرون آمد و بسیار ناراحت بود و مرتب میگفت: این شخص را اینطور که میبینم باید خود مسیح باشد و به مراقبین دستور داد که در کمال ادب و مهربانی با ایشان رفتار کنند.
با اینوجود، در پانزدهم ذیقعده سال 1327.ق دستور حرکت آخوند مرحوم به سوی تهران داده میشود. او را تا حوالی کرج میبرند ولی در کرج احساس میشود که ورود ایشان به تهران موجب تظاهرات شدید مردم خواهد شد؛ بنابراین چگونگی را تلگرافا به استحضار حضرتآیتاللهآخوندملاکاظم نجفیخراسانی میرسانند.
میگویند آخوندملاکاظم خراسانی به محض دریافت تلگرام آن را به سه تن از نزدیکانش نشان میدهد و از مرحوم آیتاللهآقاشیخیوسف اردبیلی، پدر آقاشیخسلیمان اردبیلی و جد بزرگوار فاضل ارجمند جنابآقای یوسف اردبیلی[9] میخواهند که برای صدور پاسخ تلگرام استخارهای کنند.
اینک مطالبی[10] از عین فرمایشات حضرت آیتالله اردبیلی که میفرمودهاند: «روزی، بعد از درس، حسبالمعمول که حضرت آیتالله خراسانی در بالای منبر برای حل اشکالات آقایان طلاب نشسته بودند، من خواستم خداحافظی نموده از مسجد خارج شوم. فرمودند: تامل فرمایید مطلبی دارم و آنگاه از جیب خود پاکتی درآورده و به من لطف کردند و فرمودند: مطالعه کنید. دیدم تلگرافی است از سپهدار با این مضمون که: آخوندملاقربانعلی زنجانی دستگیر، تکلیف تعیین فرمایید. بعد از خواندن تلگرام تا خواستم جریان را استفسار نمایم، فرمودند: میرزامهدی[11] در خانه است. به منزل ما تشریف ببرید، من هم بیایم آنجا با هم صحبت بکنیم. من به منزل ایشان آمدم و با آقامیرزامهدی در کتابخانه بودیم که حضرت آیتالله، در حالیکه آقای ضیاءالدین عراقی و آقاشیخاحمد دشتی و آقاشیخعلی بسطامی و آقامیرزاحسین نائینی در حضور ایشان بودند، وارد شدند. حضرت آیتالله فرمودند: خیلی بد کاری شده است. به نظرتان چه باید کرد؟ من عرض نمودم آقایان چه نظری دارند؟ فرمودند: تلگرام را تنها من خواندهام و شما؛ حتی میرزامهدی هم خبری ندارد. عرض کردم: اجازه میدهید بدهم آقایان هم مطالعه فرمایند؟ فرمودند: اگر صلاح میدانید، مانعی ندارد. تلگرام را دادم آقاشیخعلی بسطامی قرائت نمودند. یکی از حاضران گفت: مفسد فیالارض است، باید کشته شود. دیگران با این حرارت نبودند. یکی گفت: از ایران خارج شود. دیگری گفت: حبس شود و یکی گفت: در تهران با احترام تحتنظر باشد. من ساکت بودم. حضرتآیتاللهآخوندملاکاظم خراسانی فرمودند: به این لاطائلات گوش ندهید. بهنظر شما چه باید کرد؟ عرض کردم: تلگراف بفرمایید که: جناب آخوندملاقربانعلی که مدت عمر خود را در راه ترویج احکام صرف فرمودهاند، شایسته نبود به ایشان توهین شود. ایشان شخصا محترمند به هر ترتیب که اراده فرمایند عمل نمایند.
بعضی از حضار خواستند اشتباهکاری نمایند و گفتند که: اگر به زنجان مراجعت کند، چون مرجعیت دارد، بازهم در امر مشروطه اخلال خواهد نمود. حضرتآیتاللهآخوندملاکاظم خراسانی فرمودند: میرزامهدی قرآن بیاور تا آقا درباره نظر خودشان استخاره بنمایند. استخاره که نمودم، این آیه شریفه «و یا قوم هذه ناقة الله لکم ایة فذروها تاکل فی ارض الله و لاتمسوها بسوء فیاخذکم عذاب قریب» (هود / 67) آمد. آقاشیخاحمد دشتی گفت: بیچاره را خواهند کشت. آخوندملاکاظم خراسانی فرمودند: دهنت بشکند، چرا فال بد زدی؟ من عرض کردم: از آیه خوب استنباط نمودند، ولی آقای دشتی یا به آیه بعدی متوجه نشدند و یا آنکه خجالت کشیدند موضوع را عرض کنند. فرمودند: چطور؟ من عرض کردم: آیه بعدی این است: «فعقروها فقال تمتعوا فی دارکم ثلاثة ایام ذلک وعد غیر مکذوب.» حضرتآیتاللهآخوندملاکاظم خراسانی رو به یکی از حاضران که میگفت آخوندملاقربانعلی مفسدفیالارض است و باید کشته شود، کردند و فرمودند: بنویس آنطوریکه آقا تقریر میفرمایند. من، تلگرامی به عبارت زیر تقریر نمودم:
«تهران ـ جنابان مستطابان اجل اشرف رئیسالوزرا و وزارت جلیله داخله، دامت تاییداتهما، چون جناب آخوند ملاقربانعلی به سبب شیخوخیت و عدم معاشرت، از نوع امور بیخبر و معذورند، لهذا باید شخصا محترم و مفسدین و اشرار از مراوده با ایشان و اشاعات موجبه فساد مملکت و اختلال آسایش به کلی ممنوع باشند. انشاءالله تعالی.»
نویسنده تلگرام،[12] تلگرام را جهت امضاء تسلیم آیتالله نمود. آخوندملاکاظم خراسانی فرمودند: بدهید آقا ملاحظه نمایند که اگر محتاج به اصلاح باشد اصلاح شود. من که تلگرام را خواندم، دیدم بعد از کلمه محترم، جملهای به این عنوان «به شرط اینکه با اشخاص مراوده نداشته باشد» به گفته من اضافه نموده است. من گفتم آقایان این جمله را من چهوقت گفتم؟ آخوند ملاکاظم، از این عمل آن شخص عصبانی شده، رو به او کرده و فرمودند: بس نیست؟ حیا کن! دنیای مرا خراب کردی، میخواهی آخرت مرا هم خراب کنی؟ و پس از این فرمایش، شخص مذکور تلگرام را گرفته و آن عبارت را حذف نمود و تلگرام را تنها آخوندملاکاظم خراسانی امضاء و مهر کردند[13] و فرمودند: سیدابوالقاسم را صدا کنید تا فورا این تلگرام را به تلگرافخانه برسانند و یکسره مخابره شود. من عرض کردم: تلگراف را لطف فرمایید تا بدهم عکس آن را برداشته سپس مخابره نمایند که اگر بعدا غیر از این مطلبی مخابره شود، معلوم گردد که تلگرام صادره از ناحیه عالی چه مطالبی را متضمن بوده، تا مدرک باشد. فرمودند: یعنی از اینکارها هم اطرافیان میکنند؟ و اضافه فرمودند: خدایا، دیگر از این دنیا سیر شدهام. مرا از این دنیا و از این اشخاص نجات بده.»
و حال برای اینکه بدانید و ملاحظه فرمایید که چه تحریفاتی در متن تلگرام مذکور معمول گردیده است، ما عین تلگرام مندرج در تاریخ هیجدهساله آذربایجان تالیف سیداحمدکسروی را ـ که مجله تهران مصور هم عین آن را در شماره 372 مورخ 31/6/1329 شمسی نقل نموده است ـ ذیلا درج مینماییم.
«کثرت سن و عدم معاشرت و عالمنبودن جناب آقای آخوندملاقربانعلی زنجانی به مصالح و مفاسد مملکت و اجتماع اشرار و مفسدین وطنفروش در اطراف ایشان، موجب اغتشاش مملکت و اختلال آسایش و مداخله اجانب و اعدام اسلام است. دفع و تفریق تمام مفسدین که دور ایشان را گرفته، بر اولیاء دولت و قاطبه مسلمین واجب فوری و اتباع آراء منسوبه به ایشان، مطلق حرام و اعتنا به آنها، دشمنی بهدین است.» (محمدکاظمخراسانی، عبداللهمازندرانی، چهاردهم ذیقعده).[14]
درهرحال، این بود گوشهای از واقعیتهای تلخ تاریخ و تحریف تلگرام اصلی، که متن تلگرام اصلی را که از زبان یکی از محارم بزرگوار آیتاللهآخوندملاکاظم خراسانی (قدس سره) درج گردیده بود مطالعه فرمودید.
و باز اجازه فرمایید با هم به بقیه زندگی و کرامات حضرتحجتالاسلامآخوندملاقربانعلی زنجانی ارقینی ـ یا آربونی ـ که از نودوچهار سال زندگی خود، چهارده سال دوران طفولیت خود را در ارقین و زنجان و چهل سال آن را در راه تحصیل در نجف اشرف و بقیه را در راه اشاعه مذهب جعفری و یا سکونت در زنجان و یکسالواندی را هم در کاظمین سپری ساختند بپردازیم و این مقاله را با مطالب زیر خاتمه دهیم.
پس از وصول تلگرام آخوندملاکاظم خراسانی به ایران، حضرت حجتالاسلام با اعزاز و اکرام به عراق تبعید میشوند و پس از ورود حجتالاسلام به عراق، او را روانه کاظمین میکنند. علمای کاظمین مقدم آخوند را به سردی میپذیرند و به این عنوان که شیخی شهرستانی و آدمی معمولی است کسی بهدیدنش نمیرود و حتی برای اینکه مفتضحش کنند، مشهور است بهقولی سیوسه مساله و بهقولی سه مساله و بهقولی یک مساله از مسائل مشکل فقهی را مطرح میکنند و نزد او میفرستند و آورندگان مسائل هنگام تقدیم آنها به عرضشان میرسانند که: هر وقت جواب مسائل آماده شد، مراتب را اعلام فرمایید تا جهت دریافت به حضورتان مشرف گردیم.
درهرحال، آخوند مرحوم بلادرنگ قلم و دوات را برمیدارند و جواب سیودو مساله از سیوسه مساله را فیالمجلس میدهند و یکی از مسائل را هم تا کرده و زیر تشکچهای که رویش نشسته بودهاند میگذارند. این موضوع بهطوربیسابقه در نجف اشرف و کاظمین میپیچد و علما بهاتفاق و باکمالخضوع به حضورش شرفیاب میگردند و پس از تحقیق معلوم میشود عدم پاسخ به آن مساله نیز به این علت بوده است که سوال ناقص بوده و ایشان نخواستهاند که طراحان سوال شرمنده شوند.
باری آخوند مرحوم پانزدهماه در کاظمین زندگی مینماید و سپس بیمار میشود و باآنکه از بغداد برای ایشان طبیب میآورند، ولی اجل مهلت نمیدهد و این فقیه گرانقدر و عالم ربانی (اعلیالله مقامه الشریف) هفدهم صفر سال 1329 هجری قمری به دیار باقی میشتابد.
مرحوم ملاعلیقلی صائینی که از ملازمان آخوند مرحوم بوده است، میگوید: «به هنگام رحلت حضرت حجتالاسلام نقدینه وی فقط عبارت از پنجاه ریال بود. من بهشدت میگریستم و از اینکه در ولایت غربت چگونه و در کجا و با چه پولی باید این مرد بزرگوار دفن گردد مبهوت مانده بودم. در این هنگام صاحبخانه وارد شد و بهما تسلیت گفت. من خواهوناخواه این مساله را با وی در میان گذاشتم و گفتم چهکار باید کرد؟ دفن این بزرگوار در قبرستان عمومی جایز نیست و در صحن هم محتاج وجهی است که اصولا پرداخت آن از عهده ما خارج است و فعلا کرایه عمارت شما را هم نپرداختهایم. صاحب عمارت که بهشدت میگریست، جواب داد که این مساله به شما مربوط نیست و آخوند مرحوم مهمان مردم کاظمین است و ما در این گفتوگو بودیم که خبر رسید در کاظمین تعطیل عمومی اعلام شده است و مردم با بیرق و عُلَم و نوحهخوانان برای حمل جنازه در حرکتند و واقعا باید بگویم که محشری برپا شده بود. پس از غسل و کفن، جنازه آن مرحوم به صحن حضرت موسیبنجعفر (علیهما السلام) حمل شد و بزرگترین عالم کاظمین بر وی نماز خواند و در جوار مرقد حضرت، در قبر آماده شاهزادهایکه سالها بود کنده شده بود ولی دیگر از آن شاهزاده خبری نشده بود، به امر علمای اعلام دفن گردید. مدفن او، در زیر پای کسی است که همیشه در زنجان آرزو داشت در جوارش دفن شود».
در مورد کرامات حضرت حجتالاسلام روایات فراوانی در افواه شایع است که ما فقط به چند نمونه آن که موجهین و موثقین آن روزگار نقل کردهاند ذیلا اشاره مینماییم.
آخوند ملاعسکر مرحوم، که امامت جماعت مسجد زینبیه زنجان را بهعهده داشتهاند چنین نقل میکند: «به هنگام تشرف به آستان قدس رضوی از آخوندملاتقی خراسانی شنیدم که میفرمود: پس از رحلت شیخ مرتضی انصاری در اینکه به که رجوع کنیم مبهوت بودم. شبی در خواب دیدم که در صحن حضرت امیر (علیهالسلام) تختی نهادهاند و حضرت بر آن جلوس فرموده است و حضرت بقیةالله (ارواحنا و ارواح العالمین له الفدا) نیز در پشت سرشان قرار دارند و در کنار حضرت نیز، شیخ قربانعلی زنجانی ایستاده است. به خود گفتم: در اینمورد به خود حضرت امیر مراجعه بنمایم. با کمال ادب پیش رفتم و موضوع را به عرض رساندم. ایشان به حضرت حجت اشاره فرمودند و حضرت حجت نیز به شیخقربانعلی اشاره فرمودند. از خواب بیدار شدم و افکار گوناگون مرا احاطه کرد. همان روز به حجره آخوندملاقربانعلی زنجانی رفتم و بدون گفتن خوابی که دیده بودم، از ایشان سوال کردم که پس از شیخ، شما به که رجوع فرمودهاید؟ او بدون تامل از زیر تشکچهاش رساله کوچکی را که خودش نوشته بود درآورد. سوال کردم این رساله از کیست؟ فرمود از خودم است و در اثر زحمات خودم تهیه کردهام و سپس اضافه کرد که مگر استاد عزیزمان مرحوم شیخ مرتضی آنچه را که میفرمود از بطن مادر آورده بود؟».
جناب آقای شیخحمید مومندوست که تنها یادگار دوران حیات حضرت حجتالاسلام و از محارم و نزدیکان آن بزرگوار هستند و من در تهیه این مطالب بیش از هرکس خود را مرهون لطف و عنایت و حوصله ایشان میدانم، برایم شرح داد که روزی آخوندملاعباس سجاسی، برادر آخوندملاحسین سجاسی پدر مرحوم حاجاسداللهرفیعی عطار، در مقابل حجره من ایستاد و گفت: شخص سیدی در زنجان، همیشه به شیخفضلالله نوریتهرانی بد میگفت تا اینکه همان سید، شبی در خواب، حضرت رسولاکرم(ص) را دید که آخوندملاقربانعلی مرحوم در کنارش ایستاده است و در این حین کسی وارد میشود و به شرف عرض رسولاکرم(ص) میرساند که شیخفضلالله تهرانی اجازه ورود میطلبد. اجازه صادر میشود. حضرت میفرماید: چرا دیرآمدی؟ شیخفضلالله دستمال از گردن رد میکند و در حالیکه جای طناب را نشان میدهد، عرض میکند: یا رسولالله، ببین امت تو در حق من چه جفا کردند. حضرت در جواب میفرمایند: صبرکن صبر، که این امت در حق ما هم چنین ظلمها فراوان کردند و آن سید هم دیگر در حق شیخفضلالله جسارتی نکرد.
حضرتآیتاللهآقامیرزامحمود حسینی، امام جمعه مرحوم (اعلیالله مقامه الشریف)، میفرموده است: «شبی در خواب دیدم که محشر کبری است و آخوند مرحوم در کنار رسولاکرم (صلیالله علیه و آله و سلم) قرار دارند و به امر رسول خدا دستهدسته از مردم زنجان را به سوی دوزخ میبرند. در این بین، سیدی از اهالی زنجان نمودار شد و آخوند مرحوم، قبل از حضرت رسول(ص)، به صدا درآمد و این آیات را قرائت فرمود: «خذوه فغلوه ثم الجحیم صلوه ثم فی سلسلة ذرعها سبعون ذراعا فاسلکوه انه کان لایؤمن بالله العظیم.» (الحاقه / 33-30) میفرمودهاند: من بیدار شدم و تعجب کردم و پس از تحقیق معلوم شد که بعد از گرفتاری آخوند مرحوم، این شخص با دو نفر به ملاقات آن مرحوم رفته و در زندان به آن بزرگوار اهانت مینماید.»
حجتالاسلام آقامیرزاباقر رشاد، فرزند آیتالله فقید آقاکاظم زنجانی (اعلی الله مقامه الشریف) که فعلا در تهران ساکن و امام جماعت یکی از مساجد تهران را به عهده دارند، به آقای مومندوست نقل میکردهاند که: «یکی از معمرین تهران حکایت میکرده است: روزی از آذربایجان بهعللی با پای پیاده به طرف تهران حرکت کردم. نزدیکیهای زنجان خرجیم تمام شد و در قریه نیکپی سخت گرسنه بودم و روی اظهار به کسی را نداشتم. در قهوهخانه ده شخصی غذا میخورد. هرچه به خود فشار آوردم، نتوانستم گرسنگیام را به او اعلام دارم و باز ناچار بهسوی زنجان حرکت کردم. چون به زنجان رسیدم، موقع نماز بود و مردم دستهدسته بهسوی مسجدها روان بودند. من هم قاطی آنها شدم. به مسجدی رسیدم که به خانهای میمانست. در آنجا متوجه شدم که اینجا خانه حجتالاسلامآخوندملاقربانعلی زنجانی است. من بیفکر در بین مردم ایستاده بودم و گرسنگی فوقالعاده آزارم میداد. در این حین، شخصی مرا بهاسم صدا کرد و به اطاقی رهنمائیم نمود و اولازهرچیز به من غذا دادند و من در اینجا یک هفته ماندم و پذیرایی شدم، بدون اینکه موفق به زیارت حضرت حجتالاسلام از نزدیک بشوم. روز آخر به حضورش احضار شدم. فرمودند: خیال داری به طرف تهران حرکت کنی؟ عرض کردم: بلی. آخوند مبلغی به من خرج سفر داد. این مبلغ آنقدر تکافو کرد که من به مسکن خود برسم و هنوز هم مبهوتم که چه کسی مرا به وی معرفی کرد و آنجا نام مرا از کجا دانستند؟».
میگویند: روزی درویشی به حضورش شرفیاب شد و مبلغی پول خواست. جواب فرمود: پولی که به تو دادنی باشد مرا نیست. درویش پاسخ داد: آخوند از تو بعید است دروغ به این بزرگی گفتن؛ زیرا در زیر تشکچه تو این مبلغ پول موجود است و تو میگویی پولی ندارم. آخوند مرحوم جواب فرموده بودند که چرا از تو بعید نیست که فلان مبلغ پول در نزد خود داری و باز از من وجه میطلبی؟ درویش دستش را بوسیده بود و عرض کرده بود که: حقا، راه کج نیامدهام.
همچنین میگویند: روزی با یکی از مقربینش که فوقالعاده مورد وثوق بوده است، در کنار سبزهزاری مشغول قدمزدن بوده که آواز خوشی از دور بهگوش میرسد. روی به همان شخص میکند و میگوید: چگونه صدایی است؟ شخص مذکور، با کمال ناراحتی، جواب عرض میکند که: خدا لعنت کند این مردم را که در خارج از خانه نیز راحتی را از ما سلب کردهاند.
فردای آن روز، در هنگام قضاوت، به شخصی برمیخورد که همان شیخ را طرف وثوق و شاهد ادعایش معرفی میکند، ولی آخوند مرحوم جواب میدهند: من او را مرد کاملی نمیشناسم. این شخص یا معیوب است یا آدم متظاهر؛ زیرا اگر معیوب نبود صدای به آن دلنشینی را بد نمیخواند و اگر موجود متظاهر باشد، باید بگویم نمیتواند مرد عادلی باشد و کسیکه کامل و عادل نباشد، به درد شهادت نمیخورد.
میگویند: روزی به حضورش رسیدند و در مورد گرامافون، که جدیدا به زنجان آورده شده بود و در سرای حاج علیقلی به معرض استفاده قرار داده میشد، با تشریح وضع این دستگاه سوالاتی از معظمله کردند و حرمت و عدم حرمتش را از حضور مبارکش میخواهند. آخوند در جواب فرمودند: حرمتش ناروشن است. عرض کرده بودند دراینصورت اجازه فرمایید که یکی از آنها را تهیه کنیم و به حضور عالی بیاوریم. فرموده بود: مگر خوردن نان حرامست؟ و این به آن میماند که من لقمه نانی بسیار بزرگ و قطور به دست بگیرم و در وسط بازار بیفتم و آن را در بین مردم بخورم و یا بین مردم حاضر شوم و شروع به الکودولکبازی بکنم و آیا این اعمال از من سزاوار است؟
میگویند: روزی یکی از علاقمندان مستمندش که جهت تامین معاش خود در اداره نظمیه استخدام شده بود به حضورش شرفیاب میشود و برای اینکه آخوند مرحوم متوجه نشود، تفنگ سهتیر خود را در خارج از اتاق میگذارد. حضرتحجتالاسلام پس از پرسوجو از وضعش، میفرماید: شنیدهام که در نظمیه استخدام شدهای. عرض میکند: بلی. میفرماید: کار پرمسئولیتی است و مفهوم آن این است که نگهبانی از جان و مال و ناموس مردم را بهعهده گرفتهای و تو شبها باید بیدار بمانی تا مردم آسوده بخوابند. عرض میکند: بلی. میفرماید: اسلحه هم داری. باز عرض میکند: بلی. میفرماید: بْردِ اسلحه تو چقدر است و تا چند متری را میزند؟ پلیس تازهاستخدامشده عرض میکند: آقا میزند دیگر. میفرماید: مثلا تا چندمتری را میزند؟ عرض میکند: مثلا دویست تا دویستوپنجاه متری را میزند. میفرماید: بیشتر از سیصد متر را نمیزند که؟ عرض میکند: خیر. میفرماید: ولی مواظب باش که آه مظلوم از زمین تا عرش خدا را میزند.
بهطوریکه معمرین حکایت میکنند، آیتالله فقید حاجشیخیحیی طارمی که از مریدان آنحضرت بوده است، پس از مراجعت از نجف اشرف، علاوه بر ترویج دین و بهپاداشتن نماز جماعت و وعظ در مسجد سید زندگی خود را با اجارهکردن باغ و کسب در بازار سپری میساخته است و گویا در قیصریه و کنار درب مسجد سید مغازه کوچک عطاری نیز داشته و اکثرا با گذاشتن کلاه معمولی و بدون عمامه در پشت ترازو مینشسته است. عدهای از مریدان، هرچه اصرار به برچیدن مغازه میکنند، حاضر به قبولش نمیشود و میگوید: من با خدای خود عهد کردهام که روزی خود را از راه کسب تامین نمایم و هرکس نیز نمیخواهد در نماز به من اقتدا کند، صاحب اختیار است و یا هرکس که نمیخواهد در پای منبر کاسبکاری بنشیند، مخیر است.
مریدان این مساله را به عرض آخوند مرحوم میرسانند و میگویند که: مطابق شئون فلانی نیست که در پشت ترازو مینشیند و یا در قپانداریها میرود و میوه میفروشد. آخوند مرحوم میفرماید: عجب تقاضایی است. من به کسی که میخواهد ترازوی صحیح بکشد، بگویم از این عمل صحیح خود دست بردارد؟ نعوذبالله. نهتنها چنین کاری نمیکنم، بلکه او را به انجام اینگونه کارها تشویق هم میکنم و اهل علم باید همین راه را بروند که او میرود.
و آن مرحوم بعدها نیز تا آخر عمر به کسب و فلاحت و گلهداری در قریه آببر طارمعلیا ادامه میدهد و شخصا مانند تمام برزگرهای دیگر در مزارع کار میکند و از این راه امرار معاش مینماید و به ترویج دین نیز مشغول میگردد. او که در سال 1295. ق در نجف اشرف متولد شده بود، در پنجاهوهفتسالگی، یعنی در دوازدهم ماه شوال 1352. ق، در زنجان دار فانی را وداع میگوید و هنوز که هنوز است در اکثر مساجد مردم او را با صلوات و فاتحه یاد میکنند و بااینکه سالهاست از وفاتش میگذرد، گویی که دیروز وفات کرده است. وی مردی صریحاللهجه و حاضرجواب و مودب و دارای صدای رسایی بوده است و در آن زمان بدونآنکه بلندگویی وجود داشته باشد، صدایش تا اواسط صحن مسجد سید میرسیده است و هنوز هم مردم برخی صحبتهای نغز و دلچسب و پرمعنایش را با هم در میان میگذارند و رحمتش میفرستند و مخصوصا از رفتار شب آخرین عید فطر او و از مطالبی که در روز عیدفطر و آخرین منبرش با مردم گفته و از آنها خداحافظی کرده است قصهها نقل میکنند.
بحث وی با واعظ وهابی در سفر مکه معظمه که بهصورت مقالهای تحت عنوان «رحلة الحجازیه» چاپ و منتشر شده است و نیز گفتوگوی او با امیر لشگر طهماسبی که به سخنان حجتالاسلام در یکی از وعظهایش مبنی براینکه با داشتن دینی مانند اسلام، ما باید بر انگلیسیها مسلط باشیم نه آنها بر ما، اعتراض کرده بود و پس از شنیدن جواب از حاج شیخ مرحوم، سرافکنده مجلس را ترک کرده بود، از جمله ماجراهای مربوط به ایشان میباشد که مردم بیشتر در مورد آنها صحبت میکنند.
میگویند: روز آخری که حضرتحجتالاسلامآخوندملاقربانعلی در زنجان بازداشت بود، باز یفرم به اتفاق تنی چند به حضورش شرفیاب میشود و در مورد قتل عظیمزاده سوالاتی از آقا میکند. آقا جواب میفرمایند: کشندگان عظیمزاده مشتی اوباش بودند و کار خودسرانه کردند و بعد از ورود شما به زنجان هم همان آنها بودند که در خانه مرا به آتش کشیدند و سوزاندند. عرض میکند: مشهور است که اینها از افراد شما بودهاند. میفرمایند: شهرتدهندگان[15] را نظر این است. ولی آقای یفرم شما نگفتید که آیین شما چیست؟ یفرم عرض میکند که: مسیحی هستم. میفرماید: حضرت مسیح چگونه شخصی بود؟ عرض میکند: پیغمبر خدا بود. آقا میفرماید: ولی فراموش نکنید که همان امت به دارش زدند و اطرافیاننما،[16] همان بلا را بهسرش آوردند.
در هر حال، ایکاش این نوشته به دست قلمبهدست محترم، آقای اسماعیل رائین، نویسنده کتاب «یپرمخان سردار»، نیز بیفتد و ایشان با خواندن مجدد سطور آخر صفحه 311 کتاب خود، توجه فرمایند که مردم زنجان هنوز نیز نام حضرتحجتالاسلامآخوندملاقربانعلی زنجانی را با احترام بسیار میبرند و او را شخصیتی بزرگ و مقدس میدانند.
از شاگردان مشهور آن مرحوم باید آقایان آقاسیدمحمد دیزجی، آقاسیدجعفر سلطانیه، حاجیملاتقی معروف به پسر بقال، حاجیملابنیحصاری، ملانقی نادری، حاجیملاعبدالواسع طارمی، آخوندملاصادق قلعهای، آقاسیداسدالله ولشانی، حاجیمیرزا غنی، آخوندملاتقی مدرس، آخوندملاعیسی خادمزاده، آقامیرزا عبدالکریم، آیتالله فقید آقامیرزامحمود امام جمعه زنجان و آیتالله فقید حاجیشیخزینالعابدینعابدی (رحمتالله علیهم) را نامبرد. مرحوم حاجشیخزینالعابدین عابدی میفرمودهاند: «من موقعی آخوند مرحوم را خوب شناختم که در مجلس درس مدرسین درس خارج قزوین شرکت کردم و با دیدن مدرسین به نام و مشهور آن حوزه، تازه فهمیدم که آخوند کیست.»
آخوند مرحوم با آنهمه مقام علمی، به دانشمندان احترام خاصی قائل بودهاند و از تحقیر دیگران رنج فراوان میبردهاند.
میگویند: روزی استاد بزرگوار حکمت و دانشمند محترم آقای میرزامجید حکمی به دیدن آخوند مرحوم میروند. در منزل آخوند عدهای از علما و طلاب نیز تشریف داشتهاند. آخوند مرحوم، ضمن صحبت، سوالی مربوط به علم حکمت مطرح میفرمایند که آقامیرزامجید حکمی نظری به اطراف میافکنند و از دادن پاسخ خودداری میکنند و آخوند مرحوم نیز صحبت را عوض میکنند. پس از ساعتی که آقامیرزامجید تشریف میبرند، یکی از حضار که سکوت مرحوم حکمی را به عدم علم به موضوع تعبیر میکند و میگوید: آقا دیدید که ایشان نتوانستند جواب سوال شما را بدهند. آخوند میفرمایند: ساکت باش. ایشان مرد حکیمی است و ترسیدند جوابی را که میدهند باعث درک حضار نباشد و با زبان بیزبانی فهماندند که هر سخن جایی و هر نکته مقامی دارد.
و اما از مریدان و خوشهچینان خرمن فضل و دانش آن بزرگوار که همیشه به محضر مقدسش مراجعه و افتخار همصحبتیش را داشتهاند، باید آقایان آخوندملاحسین فقیهقرهتپهای، آقاسیدعلی نبوی معروف به پیغمبر، حاجشیخیحیی طارمی، آقاشیخعلیاکبر دیزجی، آقاشیخحسین جوقینی ـ شهید معروف ـ و خواهرزاده خودشان حاجمجتبی را نام برد، مخصوصا آقای حاجیمجتبی که وزیر و همهکارهاش محسوب میشده است.
از فرمایشات آن مرحوم است که میفرمود: «چندان زمانی نمیگذرد که دیگر مقلد واقعی پیدا نمیشود و مردم تنها پی اعلم میروند و به عادلبودن او کاری ندارند. سفارش میکنم شما را، در آن روز، تنها به مسائل مشهور و اقوال شهید اول و محقق صاحب شرایع و شیخ طوسی و علامه مرحوم عمل نمایید.»
و باز میفرموده است که: «خداوندا عالم تشیع را از حسادت علما نسبت به هم و بدگویی آنان در حق هم، مصون و محروس بدار که حسادت و عیبجویی بزرگترین بلای هر اجتماع است.»
و میفرموده است که: «خواب خوش بر حسود حرام است. او در رختخواب از این دنده به آن دنده میغلطد و علیه محسود نقشه میکشد و موفقیتهای محسود چون تیری بر قلبش میخلد و از او در پیش دیگران بدگویی میکند و زشتترین نسبتها را به او میدهد ولی باز قلبش آرام نمیگیرد. آری، مگر خود خدا به حسود شفا عنایت فرماید.»
دوازدهسال پس از وفاتش، منزل آن مرحوم تکیه حسینی شد و مدتها به نام «آقالیق» مشهور بود ولی حالا به نام «مسجد حجتالاسلام» مشهور است و اخیرا نیز درب سوخته عمارتش را که یادگاری از طغیان حسد حاسدان و نمونهای از کژاندیشی مردم آن زمان بود، تعویض کردند و ورق دیگری بر اوراق تاریخ این شهر ـ که بطلیموس در قرن دوم میلادی از آن به نام آگانزانا نام میبرد و اردشیر بابکان، بعد از تجدید بنایش، آن را بهنام همسرش شهین مینامد و سالهای متمادی از آن بهنام زندگان و سپس بهنام زنگان یاد میشود و پس از فتح آن بهدست براءبنعازب از سال 24. ق به اینطرف، بهنام «زنجان» نامیده میشود ـ افزوده شود.
باری اینچنین بود که زنجان قدر فرزند بزرگوار خود را ندانست و نابغهای از عالم تشیع که گناهش فقط اجرای فرامین قرآن بود، در بلاد غربت جان سپرد.[17]
پینوشتها
[1]ـ قدک: جامه کرباسی رنگ کرده، کرباسی که آن را آبی یا نیلی رنگ کرده باشند. ( فرهنگ عمید، ذیل مادة «قدک»)
[2]ـ دربارة افکار و مبارزات مرحوم حجتالاسلام، راقم سطور (علی ابوالحسنی منذر) تحقیق مبسوطی را سامان داده که جلد نخست آن با مشخصات زیر سالها است به بازار آمده است: سلطنت علم و دولت فقر؛ سیری در زندگانی، افکار و مجاهدات حجتالاسلامملاقربانعلی زنجانی (قدس سره) از زعمای نهضت مشروعه در عصر مشروطه، علی ابوالحسنی (منذر)، قم، دفتر انتشارات اسلامی وابسته به جامعه مدرسین حوزه علمیه قم، پاییز 74
[3]ـ ر.ک: نقباء البشر، شیخآقابزرگ تهرانی، تعلیقات سیدعبدالعزیز طباطبایی، ج1، صص 339ـ340؛ الفهرست لمشاهیر علماء زنجان، شیخموسی زنجانی، صص 22-23؛ تاریخ زنجان علما و دانشمندان، حاجسیدابراهیم زنجانی موسوی، صص 318-320؛ مکارمالآثار . . .، معلم حبیبآبادی، ج 5، صص1717-1718؛ علماء معاصرین، واعظ خیابانی، ص 89
[4]ـ ر.ک: سلطنت علم. . .، ج1، صص310-311، اظهارات عبدالعظیم اوحدی زنجانی، جریده تبریز، شماره 28 سال 18، مورخ 6 مهر 1306 ش، صص 1-2 تحت عنوان «رحلة الحجازیت وکلمة الطبیت. . .»، تفصیل مکالمه حاجشیخیحیی با سلطان وهابیه و مجادله ایشان با قاضی آنها و مغلوبشدن قاضی در نزد وهابی و غیره را آورده است.
[5] ـ برای شرح حال وی ر.ک: تاریخ زنجان ـ علما و دانشمندان، ص320؛ مکارمالآثار، ج 5، ص 1718
[6] ـ افزون بر این، باید از خط زیبا و خوش و ذوق لطیف شعری و ادبی او، بهویژه از منظومه پرشور «قمار عشق» یاد کرد که در آن، شعر مشهور شیخ بهائی رضوانالله علیه (به مطلع: ساقیا بده جامی ز آن شراب روحانی) را تضمین کرده و در خلال آن، سوزوگداز خویش در انتظار مقدمِ امام مهدی (عجلالله فرجه الشریف) را به بیانی رسا و سوزناک بازگفته است.
[7]ـ گفتنی است که وی نوشته خود درباره حجتالاسلام را نخست با مشقتهای بسیار و سانسور برخی از قسمتهای حساس مقاله، به صورت «صفحات مکرر»!، در کتاب «فرهنگنامه زنجان» گنجانید و آنچه میبینید نسخهای از متن اصلی و کامل آن مقاله است که از سر لطف، به خط زیبای خود نوشته و در اختیار من قرار دادند.
[8] ـ عین فرمایش حضرت آقای شیخحمید مومندوست است که با حضور حضرت ثقتالاسلام آقا اشرف شهیدی، مدرس علوم دینیه و همکار گرامیم آقای شعبانی شکارچی بیان فرمودند.
[9]ـ دبیر سابق دبیرستانها و سردفتر فعلی دفترخانه شماره 3 زنجان، از مدرسین به نام حوزه علمی نجف اشرف بودهاند و در جلسات درس رسائلش در حدود سیصدنفر از طلاب حضور میرساندهاند.
[10]ـ چون فاضل ارجمند جنابآقای حاجآقایوسف اردبیلی، نوه پسری آیتاللهآقایوسف اردبیلی مجتهد (علیالله مقامه الشریف) احساس فرموده بودند که این ناچیز [محمدرضا روحانی] درصدد جمعآوری اطلاعاتی در مورد مرحوم حجتالاسلامآخوندملاقربانعلی زنجانی هستم، به اینجانب مراجعه و روایتی از جد بزرگوارش را در اختیارم قرار دادند که هم این ناچیز را سپاسگزار و هم اخلاقا موظف کردند که ضمن تشکر از این عنایت، این مطالب را با روایت آن بزرگوار ادامه دهم. در اینجا نوید میدهم که مقاله کامل این همکار فاضل را عینا در کتاب «شرح حال علمای معاصر» به شرف عرض خوانندگان ارجمند خواهم رساند تا اولا هم خوانندگان گرامی با شرح حال و مقام علمی حضرت آیتالله آقامیرزایوسف اردبیلی (اعلیالله مقامه الشریف) ـ که از محارم حضرت آیتالله آخوندملاکاظم خراسانی (قدسسره) بودهاند ـ آشناتر شوند و هم ثانیا حقایق بیشتری در اینمورد برای آنان روشن گردد.
[11]ـ میرزامهدی فرزند ارشد آخوند خراسانی بوده که اکثر امور آن بزرگوار را اداره مینمودهاند و بعد از وفات پدر در زمان ریاست آیتالله اصفهانی نیز ریاست عامه در امور را داشتهاند.
[12] ـ نام کاتب را برادر عزیزم جناب آقای حاجآقایوسف محسن اردبیلی مرقوم فرمودهاند، ولی مولف با اجازه ایشان و با صلاحدید برادر دانشمندم آقای آقاسیدفخرالدین اسماعیلی، دبیر محترم دبیرستانها، از ذکر نام آن شخص خودداری نمود.
[13]ـ خوانندگان عزیز میتوانند با مراجعه به کتاب آقای حاجآقایوسف محسن اردبیلی، سردفتر محترم شماره 3 زنجان، عین عکس دستخط مبارک حضرت آیتاللهآخوندملاکاظم خراسانی را که من شخصا دیدهام، ملاحظه کنند.
جناب آقای حاجآقایوسف محسن اردبیلی در کمال بزرگواری خواستند از عکس تلگرام عکسی تهیه و جهت چاپ و گراور در «فرهنگنامه زنجان» در اختیار چاپ قرار دهند، ولی متاسفانه تهیه عکس از این عکس ممکن نشد و چهبسا بعدها با پیشرفت صنعت عکاسی این کار عملی شود و این عکس که سند زنده و ارزندهای است در کتابی گراور و عینا باقی بماند.
نگارنده مجددا عین تلگرام را برای مقایسهای که خواهید فرمود، ذیلا درج مینمایم: «تهران ـ جنابان مستطابان اجل اشرف رئیسالوزرا، و وزارت جلیله داخله، دامت تاییداتهما، چون جناب آخوندملاقربانعلی مسبب شیخوخیت و عدم معاشرت، از نوع امور بیخبر و معذورند، لهذا باید شخصا محترم و مفسدین و اشرار از مراوده با ایشان و اشاعات موجبات فساد مملکت و اختلال آسایش به کلی ممنوع باشند. انشاءالله تعالی»
[14]ـ آقای جواهرکلام نیز این تلگرام را فقط به امضاء آیتالله خراسانی در شماره 105 مورخ آذرماه 1335 اطلاعات ماهانه درج و تنها در سطر آخر بهجای «اعتنا به آنها»، «عمل به آنها» قید کرده است.
آقای اسماعیل رائین، نویسنده کتاب «یپرمخان سردار»، هم عین تلگرام مندرج در تاریخ هیجدهساله آذربایجان نوشته کسروی را از صفحات 104 و 105 کتاب مذکور، در صفحه 306 کتاب «یپرمخان سردار» منعکس کرده است. نگارنده، با اینکه نمیخواهم در این نوشته اصولا وارد کتاب یفرمخان سردار بشوم، ولی اینطوریکه در صفحات قبل اشاره شد، به شهادت عموم شاهدان عینی، به هنگام ورود یفرمخان به زنجان در این شهر نه تنها یک گلوله بلکه یک ترقه هم به صدا نیامده است. آقای اسماعیل رائین در صفحات 304 و 305 خود اشاره به جنگ سختی(!) میکنند که گویا ده ساعت و یا بیشتر به طول انجامیده است. من آقای رائین و آقای جواهرکلام را مقصر نمیدانم بلکه مقصر حقیقی کسروی و مدرسین وی هستند که باید گفت: اللهم العن اول ظالمٍ ظلم حق . . . .
[15]ـ شهرتدهندگان: منظور کسانی است که باعث شده بودند مشهور (شایعه) شود آن افراد از وابستگان حضرتحجتالاسلام بودهاند. (ویراستار)
[16]ـ حضرت حجتالاسلام نظر به آنکه به یک مسیحی (یفرمخان) جواب میدادند، تلویحا به ماجرای خیانت اطرافیان حضرت عیسی اشاره میکند که نشان میدهد ایشان از جانب عدم صداقت برخی اطرافیان خود در رنجش بودهاند. (ویراستار)
[17]ـ و اما آنچه که نگارنده شخصا از کرامات حضرت حجتالاسلام دیدهام عبارت از قضیه زیر است: شبی از شبهای اردیبهشت ماه سال 1347 شمسی در حدود ساعت یازدهونیم شب بود که زنگ درب منزل نگارنده که تازه خوابیده بودم به صدا درآمد و من که انتظار کسی را نداشتم، از خواب بیدار شده و بهطرف درب منزل رفتم. در پشت در، دانشمند گرامی و طبیب عالیقدر جناب آقای دکترسیداسحق مجتهدی تشریف داشتند. پس از سلام و علیک، اصرار ورزیدم که به داخل منزل تشریف بیاورند. فرمودند: نه دیروقت است و من پیغامی داشتم که میبایست همینوقت که مامور ابلاغ آن به شما شدم آن را به شما بگویم. عرض کردم مطلب چیست؟ فرمودند حضرتحجتالاسلامآخوندملاقربانعلی مرحوم فرمودند که به فلانی بگویید که: متشکرم! و دکتر اضافه کردند که مجلس احضار ارواحی بود که ما برای حل مشکلی میبایست از روح مقدس حضرتحجتالاسلام مدد جوییم. با زحمت فراوان استاد احضارکننده، این تماس حاصل و حل مشکل گردید ولی در پایان مطلب، خود آن بزرگوار فرمودند: به فلانی هم بگویید: متشکرم. و باز آقای دکتر اضافه کردند: بهطوریکه میدانید، یکی از برادران من هماسم شماست و ما اول خیال کردیم که مقصود حجتالاسلام ایشان است ولی بعدا حضرتحجتالاسلام توضیح دادند که منظور شما هستید و ما نمیدانیم که شما چه عملی انجام دادهاید که آن بزرگوار چنین پیغامی را صادر فرمودند.
من آن روز به دکتر جوابی عرض نکردم و فقط تشکر نمودم، ولی حقیقت این بود که آن روزها درست مقارن با ایامی بود که من آشفته از حقشکنیها و یاوهسرائیهای کسروی، شرححال آن بزرگوار [مرحوم حجتالاسلام] را جمعآوری میکردم و در این رهگذر سعی میکردم معمرین قوم را ـ اعم از موافق و مخالف ـ پیدا کنم و در پای صحبت آنان بنشینم و درنتیجه حقایق را جمعآوری کرده باشم و این شرح حال، به عللی به شکل «صفحات مکرر» در فرهنگنامه زنجان گنجانیده گردید و مورد استفاده محققین و علمای محترم و منجمله مورد استفاده حضرت آیتاللهآقایحاجسیدمحمدعلی قاضیطباطباییتبریزی در صفحه 271 کتاب اربعین حسینی واقع شد. نام اصلی آن کتاب تحقیق درباره روز اربعین حضرت سید الشهدا است.