ناراضی مشروطه
آرشیو
چکیده
حرکتها و فعل و انفعالات اجتماعی علاوه بر صورت ظاهری، از یک زیرساخت نهفته نیز برخوردارند که برخلاف جلوه بیرونی، قابل سنجش و یا پیش بینی دقیق نمی باشد و جالب آن که بخش اعظم فرایندهای اجتماعی و سیاسی نیز در پیوند با این جنبه پنهانی است که اتفاق می افتد؛ بدین معنا که می توان یک حرکت اجتماعی را طبق برنامه ریزی ازپیش تعیین شده شکل داد اما تداوم این جریان دیگر در اختیار کامل شکل دهندگان آن نخواهد بود بلکه از دیالکتیک خاص خود برخوردار است.حال اگر به سده ها و یا حتی دهه های گذشته برگردیم، بسامد خطا در پیش بینیهای افراد از وقایع اجتماعی و سیاسی را بیشتر ملاحظه خواهیم کرد. نظر به این امر، مسلما با بسیاری از کسانی که در کوران حوادث گذشته بنا به نیات خیرخواهانه عُلَم مبارزه برافراشتند تا اصلاحات و دگرگونیهای مدنظر خود را در نقطه مقابل جباران و نیز اجانب پیش ببرند اما در نهایت با شکست مواجه می شدند، همدردی خواهیم کرد. از جمله این مبارزان راه حق که در طول تاریخ ایران امثال آنها کم نیستند، می توان از امیرکبیر، مدرس، میرزاکوچک خان جنگلی و . . . نام برد که همگی نیز جان خود را بر سر راه آرمانهایشان فدا کردند. آنان به ظاهر شکست خوردند اما درواقع هیچ گاه شکست نخوردند؛ چراکه براساس همین قانون مخفی جریانات اجتماعی که هیچ وقت به ظواهر متکی نیستند بلکه هر حرکت اجتماعی در تمام دوران پس از خود تاثیرگذار است و آنچه امروز علی الظاهر شکست تلقی می شود، بسا که سالها و گاه دهه ها پس از آن به بار نشیند ـ چیزی که امروزه به عیان می بینیم ـ باید گفت میرزاکوچک خانها هیچ گاه نمردند و نخواهند مرد و آبی که از آبشخور اندیشه آنان در جوی فکر و فرهنگ این مرز و بوم جاری شد، همچنان شکوفه ها و نهالهای جدیدی را آبیاری خواهد کرد.متن
حرکتها و فعل و انفعالات اجتماعی علاوه بر صورت ظاهری، از یک زیرساخت نهفته نیز برخوردارند که برخلاف جلوه بیرونی، قابل سنجش و یا پیشبینی دقیق نمیباشد و جالب آنکه بخش اعظم فرایندهای اجتماعی و سیاسی نیز در پیوند با این جنبه پنهانی است که اتفاق میافتد؛ بدین معنا که میتوان یک حرکت اجتماعی را طبق برنامهریزی ازپیشتعیینشده شکل داد اما تداوم این جریان دیگر در اختیار کامل شکلدهندگان آن نخواهد بود بلکه از دیالکتیک خاص خود برخوردار است.
حال اگر به سدهها و یا حتی دهههای گذشته برگردیم، بسامد خطا در پیشبینیهای افراد از وقایع اجتماعی و سیاسی را بیشتر ملاحظه خواهیم کرد. نظر به این امر، مسلما با بسیاری از کسانی که در کوران حوادث گذشته بنا به نیات خیرخواهانه عُلَم مبارزه برافراشتند تا اصلاحات و دگرگونیهای مدنظر خود را در نقطه مقابل جباران و نیز اجانب پیش ببرند اما در نهایت با شکست مواجه میشدند، همدردی خواهیم کرد. از جمله این مبارزان راه حق که در طول تاریخ ایران امثال آنها کم نیستند، میتوان از امیرکبیر، مدرس، میرزاکوچکخان جنگلی و . . . نام برد که همگی نیز جان خود را بر سر راه آرمانهایشان فدا کردند. آنان بهظاهر شکست خوردند اما درواقع هیچگاه شکست نخوردند؛ چراکه براساس همین قانون مخفی جریانات اجتماعی که هیچوقت به ظواهر متکی نیستند بلکه هر حرکت اجتماعی در تمام دوران پس از خود تاثیرگذار است و آنچه امروز علیالظاهر شکست تلقی میشود، بسا که سالها و گاه دههها پس از آن به بار نشیند ـ چیزی که امروزه به عیان میبینیم ـ باید گفت میرزاکوچکخانها هیچگاه نمردند و نخواهند مرد و آبی که از آبشخور اندیشه آنان در جوی فکر و فرهنگ این مرز و بوم جاری شد، همچنان شکوفهها و نهالهای جدیدی را آبیاری خواهد کرد.
گیلان در دوره قاجار
مردم گیلان نیز همچون ساکنان سایر نقاط و مناطق ایران در دوره قاجار، به لحاظ اجتماعی و اقتصادی در وضعیتی بسیار سخت و دشوار میزیستند. ساختار فاسد و ناکارآمد حکومتهای قاجار و عمال و دستنشاندگان محلی آنان در سراسر کشور وضعیتی رقتبار به وجود آورده بود که خطه گیلان و اهالی آن نیز از این قاعده مستثنی نبودند. مردم این ناحیه در تمام سالهای فرمانروایی سلاطین قاجار، بهویژه در سالهای پایانی قرن دوازدهم هجری شمسی، در فقر و فلاکتی عظیم به سر میبردند که در برخی کتب و گزارشات آن دوره مفصل بدان اشاره شده است. در نگاه اول شاید مایه تعجب و شگفتی باشد که سرزمینی همچون گیلان که وفور نعمت و زیادی مواهب خدادادی آن شهره خاص و عام است، گرفتار فقر و نداری شده باشد اما جالب است بدانیم که علت اصلی چنین وضعیتی در دوره قاجار درواقع همین ثروتهای طبیعی این منطقه بود. موقعیت خاص جغرافیایی و تواناییهای طبیعی سرزمین گیلان سبب شده بود شاهان و رجال دربار قاجار همواره درصدد تملک و تصاحب بخشهای باارزش و حاصلخیز این منطقه از کشور برآیند و بههمیندلیل بهتدریج بسیاری از سرزمینهای آباد گیلان به دست شاهان و درباریان افتاد. اما از آنجا که این گروه خود از گیلان به دور بودند، جهت کنترل و بهرهبرداری مطلوب از این متصرفات و استثمار هرچهبیشتر مردم، از حاکمان محلی بهره میگرفتند. بدینمعنا که آنان مناطق تحت تملک خود را با عنوان املاک سلطنتی به حاکمان و اربابان محلی اجاره میدادند. این اربابان نیز بهنوبهخود جهت کسب منافع و نیز جلب رضایت دربار و ارسال حقالاجاره، فشار مضاعف و طاقت فرسایی را بر توده فقیر و محروم گیلان، بهخصوص بر کشاورزان وارد میکردند. «وجود املاک سلطنتی وسیع گیلان خود از جاذبههای حکومت و فرمانروایی این منطقه در دوره قاجاریه به شمار میرود؛ چراکه این املاک به حکام گیلان اجاره داده میشد و آنان نیز بهنوبهخود آنها را به افراد دیگری اجاره میدادند حکام و مالکین بزرگ علاوه بر درآمدی که از زمینهای مورد تصرف خود به دست میآوردند، مالیات زیادی [را نیز] از کسبه و مشاغل، حمامها، دکانها، کاروانسراها، . . . محصولات کشاورزی و حتی طیور و درختان میوه اخذ میکردند؛ بهعبارتدیگر تا قبل از انقلاب مشروطیت در سال 1285. ش و به دنبال آن، تدوین قانون اساسی که مالکیت فردی را محترم شناخت، هیچ حقی بر مالکیت زمین که متکی بر ضمانت اجرایی باشد وجود نداشت. حتی اراضی موقوفه نیز در بسیاری موارد از اینگونه تعرض مصون نمانده است.»[1] بههمیندلیل در این دوره طبقه زمیندار بزرگی بهتدریج شکل گرفت که همین گروه در جریان نهضت مشروطه به سرکوب طرفداران نهضت مشروطه در گیلان پرداخت. علاوهبراین، مالکان، عمال و ماموران دولت نیز فشار و تعدیهای بیشماری در حق مردم اعمال میکردند؛ به عبارتی، میتوان گفت یک اتحاد نانوشته ـ اما کاملا ملموس ـ میان حکام محلی و ماموران دولتی ازیکسو و مالکان و خوانین بومی ازدیگرسو شکل گرفته بود. با این توصیف، بهراحتی میتوان حدس زد که وضعیت مردم گیلان در این اوضاع و احوال چگونه بوده است. «. . . اگر بخواهیم کیفیت زندگی دهقانان ]گیلان[ را در رابطه با زمین و ارباب خلاصه کنیم، میتوان گفت هیچ حقی برای زارع نسبت به ارباب زمین وجود نداشت. و هیچ حقی نبود که ارباب نسبت به زارع و زمین نداشته باشد. بهطوریکه در پارهای از موارد شرمآورترین هدیهها یعنی عفت دختر دهقانزاده را از آن خود میدانستند و باگذشتترین آنان دخالت در زندگی آینده دختران این روستاها را در انتخاب همسر برای خود یک حق طبیعی میشمردند.»[2] علاوه بر این، کشاورزان بیدفاع به لحاظ تملک بر حاصل دسترنج خود نیز استقلال نداشتند؛ بدینمعنا که پس از آن همه رنج و زحمتی که برای بهرهوری محصول متحمل میشدند، در نهایت باید آن را به هزار بهانه یا دو دستی تقدیم ارباب میکردند و یا حتی پیش از برداشت، آن را در گرو میگذاشتند؛ در کتاب اصلاحات ارضی در گیلان، نوشته حمید مهرانی، این وضعیت بهخوبی توصیف شده است: «در کار زراعت برنج بایستی پای در آب و سر بر آفتاب سپرد و این هر دو تا پایان خوشهبندی و هنگام درو ادامه مییابد. اما دریغ که همیشه ابرهای بارانزا یاری نمیکنند تا شالیزارهای تشنه، کام ترکنند. در چنین وضع و حالی است که دهقان رنجدیده و خرمن سوخته با طلبکاران و مباشران ارباب روبهرو میشود و عقلش ره به جایی نمیبرد که حاصل ندرویده را چگونه با آنان تقسیم کند! ناگزیر سند میدهد که بهره مالکانه از حاصل ندرویده را در سالهای پرباران بپردازد. اما افسوس که سالهای پرباران نیز نمیتوانند سالهای سوخت را جبران نمایند و هر سال سندی بر سند دیگر افزوده میشود تا دهقان بهناچار از زمین جدا گردد و ارباب زمین را با بهره بیشتر به دهقان دیگری سپارد و باز روز از نو روزی از نو! آری، در چنین وضع و حالی فرش اغلب خانهها چیزی جز حصیر نیست و غذای اصلی خانوادهها غالبا برنج است و برنج بیهیچ خورشتی، دهقانان تهیدست شبها را گرسنه سر بر بالین میگذارند و . . . دهقانان گیلانی با آنهمه نعمتهایی که طبیعت در اختیارش قرارداده چنین روزگار فلاکت باری داشتند.»[3] این چنین بود که بهتدریج یک طبقهزمیندار بزرگ در گیلان به وجود آمد که خود را نهتنها صاحب و مالک زمینها و محصولات زراعی بلکه عملا مالک جان و ناموس مردم میدانست. این عده که در دستگاه حکومت محلی نیز صاحب مقامات بودند، خود را بالاتر و والاتر از مردم عادی و به خصوص کشاورز تهیدست گیلان میپنداشتند و لذا کشتار و تجاوز را بسیار طبیعی قلمداد میکردند و بهشدت از هرگونه فکر و اندیشهای که خواهان برابری، عدالت و دینمداری باشد میهراسیدند و به طرق گوناگون آن را در نطفه خفه میکردند.
علاوه بر همه این موارد، وابستگی دربار قاجار به حکومتهای خارجی ـ بهویژه به دول بریتانیا و روسیه ـ و متعاقبا واگذاری امتیازات فراوان اقتصادی و تجاری به آنها در شهرها و بنادر شمالی و جنوبی کشور نیز مزید بر علت شده و تضییقات و فشارهای سختی را بر مردم و از جمله بر بازرگانان ایرانی این مناطق تحمیل میکرد. در آن زمان، شمال کشور علیالخصوص گیلان و آذربایجان به منطقه نفوذ روسیه تبدیل شده بود و ورود کالاهای روسی و جولان تجار این کشور با تمسک به قراردادهای یکطرفه و همچنین نپرداختن گمرکات از سوی آنان سبب شده بود تجار، بازرگانان و تولیدکنندگان گیلانی عملا توان رقابت را از دست داده و بیشازپیش بر مشکلات و فقرشان افزوده شود. این عوامل دستبهدست هم داده و نارضایتیهای بسیاری را در میان روستانشینان، طبقه محروم و نیز متوسط شهری ایجاد کرده بود.
گیلان و مشروطه
این اوضاع و احوال باعث شد مردم گیلان نیز ـ علیرغم آنکه حکام محلی از هرگونه تلاش آنان برای دگرگونی اوضاع جلوگیری و آن را سرکوب میکردند ـ همزمان با وقایع پایتخت و شروع زمزمه ایجاد تغییرات اساسی در حکومت قاجار و توجه به حقوق ملت، بهگونهای تاثیرگذار به نهضت مشروطه پیوستند که جانفشانیهای آنان در تاریخ نیز ثبت است. مردم محروم و ستمدیده گیلان نیز دوشادوش سایر هموطنان خود در مبارزه علیه استبداد محمدعلیشاه و نیز در فتح تهران نقش بارزی ایفا کردند و تصور همگی آنان بر این بود که با پیروزی نهضت مشروطه و بهوجودآمدن نهادهای حافظ حقوق مردم همچون مجلس شورای ملی، قوانینی که به نفع مردم باشد وضع و بهزودی اجرا خواهد شد و بدینصورت روابط ظالمانه و غارتگرانه پیشین به پایان خواهد رسید.
در همین زمینه کمیته سری ستار و انجمنهای عدالت، اخوت و برق، نقش اساسی را بهویژه در شهرهای رشت و انزلی برعهده داشتند. علاوه بر مجاهدان و روشنفکران گیلانی تعدادی از انقلابیون قفقازی نیز در صفوف مجاهدان گیلانی به چشم میخوردند. از این میان، رابطه مبارزان و آزادیخواهان گیلانی با اعضاء و برنامههای حزب سوسیالدموکرات ایران و باکو که حیدرخان عمواغلی از اعضاء برجسته آن به شمار میرفت قابل توجه است؛ چراکه این تعامل تا سالها ادامه یافت.[4] گرچه حضور و تاثیر انقلابیون قفقازی و گرجی را در فعالیتهای مشروطهخواهی مردم گیلان نمیتوان منکر شد، اما این گروه بیشتر در سازماندهی نیروها و تهیه و ارسال اسلحه و تجهیزات فعالیت میکرد و تاثیرات سیاسی و ایدئولوژیک چندانی بر مردم گیلان نداشتند و همانگونه که تاریخ نشان داد، این مهاجران بهتدریج پس از فتح تهران از عرصه سیاسی کشور محو شدند. ازهمینجا میتوان به این نکته بسیار مهم در حرکت مشروطهخواهی مردم گیلان پیبرد که آنان در حرکت خود از اتحاد و همشکلی و هماهنگی کاملی، چه در ترکیب نیروها و چه در اهداف، برخوردار نبودند و حتی در میان روحانیون گیلانی طرفدار مشروطه نیز دودستگی و افتراق به چشم میخورد. برخی از مشروطهخواهان طرفدار مشروطه به همان شکل وارداتی آن بودند، اما گروه دیگر مشروطه مشروعه را مدنظر داشتند. بافت مشروطهخواهان نیز طیف گستردهای از افراد بومی گرفته تا مهاجران قفقازی را دربرمیگرفت. بدترازهمه اینکه بیشتر گیلانیها و حتی سایر مشروطهخواهان پروپاقرص (بختیاریها و آذربایجانیها) که موفق به فتح تهران نیز شدند، درک درستی از مشروطه و ساختار آن نداشتند.«تصور دهقانان از مشروطیت با فهم و تصور مالکین بزرگ از مشروطیت کاملا متفاوت بود. یک نمونه آن تلگرافی بود که در صفر 1325. ق از طرف مالکین گیلان به مجلس مخابره شد و مشعر بر این بود که رعایای رشت از معنای مشروطیت، آزادبودن و ندادن مالیات را استنباط کردهاند. بدینجهت سرکش شده، مالیات نمیدهند و تمامی رعیتخانه مختل است . . . در نتیجه گفتوگوهای پارلمانی که تصمیم گرفته میشود، به انجمن ایالتی رشت تلگراف شود و معنی مشروطیت را به مردمی که درست نفهمیدهاند، بفهماند.»[5] به نظر میرسد آنچه بیشازهمه مردم را به مبارزه و مشروطهخواهی واداشته بود، نارضایتی از عملکرد دربار قاجار و حکام محلی بود.
عامل بسیار مهم دیگر در اقبال مردم به مشروطه، نارضایتی آنان از حضور قوای قزاق روس در گیلان بود. نماینده و کنسول روس در گیلان با توجه به همین حضور قزاقهای مسلح بود که آزادانه و گستاخانه در تمام شؤون زندگی مردم دخالت میکرد و محمدعلیشاه و دربار او نیز که در این دوره شدیدا به دولت تزاری روسیه متمایل و وابسته شده بودند و آن دولت را یگانه حامی خود در برابر امواج مشروطهخواهی میپنداشتند، نهتنها از اقدامات کنسول و قزاقهای روس در گیلان ممانعت نمیکردند بلکه آنان را مورد حمایت خود قرار میدادند؛ بههمیندلیل بود که مبارزات مردم گیلان علیه استبداد داخلی بهسرعت رنگ و بوی مبارزه با استعمار خارجی نیز به خود گرفت.
زمانی که اوضاع پایتخت در اثر حمله محمدعلیشاه به مجلس شورای ملی و دستگیری و سرکوب مشروطهخواهان بحرانی شد، کاملا محتمل بود که مردم و مجاهدان گیلان به این مساله واکنش شدید خواهند داشت. گیلانیها به ویژه مردم رشت با برپایی اعتراضات گسترده و تجهیز مردم و مجاهدان بهزودی آماده حرکت به سوی تهران شدند. قزاقهای مقیم منطقه سعی کردند این اعتراضات را سرکوب کنند اما دیگر اعتراضات به اوج خود رسیده بود. مشروطهخواهان در غائله مشهور به«مدیریه»، سردار افخم، حاکم رشت، را به قتل رساندند و پس از آن نیروهای دولتی خلع سلاح شده، شهر به دست مشروطهخواهان افتاد. با این واقعه، رشت به یکی از مهمترین مراکز طرفدار مشروطهخواهی تبدیل شد. چندی بعد مجاهدین گیلانی به همراه انقلابیون قفقازی عازم تهران شدند و در کنار بختیاریها و آذربایجانیها، پایتخت را تصرف نموده و عملا نظام مشروطه را پسازمدتی تعطیلی اینبار با قدرتی بیشتر برپا نمودند؛ اما این پایان کار نبود و ماجرا همچنان ادامه داشت.
امیدهایی که برباد رفت
همانگونه که پیشتر ذکر شد، علت اصلی حمایت مردم گیلان از مشروطه این بود که آنان تصور میکردند با محدودشدن قدرت دربار و محمدعلیشاه، اعمال نفوذ عوامل محلی آنان در گیلان نیز کاهش یافته و مردم از حقوق اجتماعی، سیاسی و اقتصادی بیشتری برخوردار خواهند شد. اما وقایع بعدی نشان داد که توده مردم محروم و دیندار گیلان که با تمام وجود به یاری و مساعدت مشروطه برخاسته بودند، هرگز به اهداف و خواستههای خود نرسیدند. هرچند با پیروزی مشروطهطلبان و خلع محمدعلیشاه تغییرات عمدهای در نظام و ساختار سیاسی و حکومتی کشور روی داد، اما نفوذ وابستگان استبداد و ایادی دولتهای بیگانه به پیکره نظام مشروطه و نهادهای آن موجب شد تا وضعیت اسفبار پیش از مشروطه همچنان بدون تغییر باقی بماند و حتی در مواردی بر وخامت اوضاع نیز افزوده شود. مردم آزادیخواه گیلان مشاهده میکردند که دولتهای مشروطه نهتنها به فکر بهبود اوضاع مملکت نیستند بلکه درصدد هستند آزادیهای نسبی به وجودآمده را نیز متوقف و محدود کنند. متاسفانه باید اعتراف کرد که در انحراف مشروطه از اهدافش، خود مردم و مجاهدان گیلانی نیز بیتقصیر نبودند؛ بهعنوانمثال، فرماندهی حمله و حرکت مجاهدان گیلان به تهران را کسی ـ سپهدار رشتی ـ برعهده داشت که خود سالها همکار و عامل دربار قاجار بود. سپهدار رشتی خود از طبقه مالکان بزرگ ایران محسوب میشد که حتی سابقه سرکوب مشروطهخواهان و آزادیخواهان را نیز داشت. «از عملیات سپهدار چنان که در تاریخها نوشتهاند، یکی این بود که در اجتماع مسجد جامع تهران، روزی که چند تن از عناصر ملی کشته شدند، سپهدار یکی از سررشتهداران دولت بود و روزی که دستهجات سینهزن به راه افتاده، پیراهن خونین سیدعبدالحمید را با خود حمل میکردند، به فرمان سپهدار مسجدجامع محاصره و به ملیون شلیک شد و هم او بود که به علما گفته بود مامورم شما را متفرق کنم.»[6] وی در مدتی که حاکم گیلان و اردبیل بود، به کمک عینالدوله سفاک در محاصره تبریز شتافت و به مخالفان ستارخان یاری رساند. چنین فردی ناگهان با تغییر چهره به یک آزادیخواه دوآتشه تبدیل شده بود و کار او چنان بالا گرفت که به فرماندهی مشروطهخواهان گیلان و سپس وزارت جنگ و رئیسالوزرایی برگزیده شد. بدیهی بود که چنین فردی با توجه به گذشته و ارتباطاتش، تنها به فکر تحقق منافع خود و اطرافیانش باشد. نهتنها در گیلان بلکه در کل کشور، بیشتر فرماندهان و رهبران حرکتهای مشروطهخواهی یا از عوامل رژیم سابق و یا از مالکان و خوانینی بودند که تنها برای حفظ منافع و موقعیت خود با نهضت همراه شده بودند؛ بهتعبیربهتر، این عده میخواستند با سوارشدن بر امواج نهضت مشروطه به منافع خود نائل شوند. تاریخ نشان داد که همین گروه نهضت را به بیراهه کشاندند و با برخی اقدامات خود نهتنها به آرمانها و وعدههای اولیه نهضت وفا نکردند بلکه وضعیتی بهمراتب وخیمتر و بغرنجتر از قبل به وجود آوردند. آنان حتی کار را به آنجا کشیدند که دخالت و نفوذ بیگانه در امور کشور به مراتب بیش از سالهای قبل از مشروطه افزایش یافت. در کنار بیکفایتی و فساد دولتهای پس از مشروطه، وقوع جنگ جهانی اول نیز عامل مضاعفی در عسرت و ناراحتی مردم بود. دولت مرکزی که در این ایام عملا نقش و قدرتی نداشت، به قدری بیکفایت بود که روس و انگلیس براساس معاهده 1907 ایران را بین خود تقسیم نمودند. در چنین اوضاعی که مردم نه در سطح داخلی و نه در روابط خارجی بوی بهبود استشمام ننموده بلکه خواری و خفت دولت ایران را میدیدند، طبیعی بود که از مشروطه و نتایج آن ناراضی و مایوس باشند. در این سالها فقط بینظمی و ضعف مفرط بر تمام ارکان کشور مسلط و حکمفرما بود. فقر و قحطی و ظلم و تعدی حاکمان محلی بیداد میکرد؛ تا جایی که در برخی مناطق کشور مردم جهت گذران زندگی و رضایت اربابان و پرداخت مالیات مجبور به فروش دختران خود شدند. اهالی گیلان نیز میدیدند که با وجود تمام فعالیتها و تلاشهای آنان همان حاکمان قبلی و برخی سرسپردگان دولتهای استعماری با نام مشروطه و قانون همان کارهای دوره استبداد ما قبل مشروطه و حتی بدتر از آن را اعمال میکنند. چنین بود که زمزمههایی در مخالفت با وضع موجود، اعم از ظلم بیحدوحصر حکام محلی، بینظمی و نابسامانی اوضاع مملکت، فقر و فلاکت، قتل و دزدی و از همه بدتر اشغال بخشهایی از کشور توسط دولتهای بیگانه آغاز شد. در این زمان مشروطه تنها سفره رنگینی شده بود که میبایست شکمهای حریص همان مستبدان پیشین و مزدوران اجنبی را سیر میکرد. دیگر کسی به فکر آزادیخواهی، دینداری و سرافرازی وطن نبود. کار به آنجا رسید که دولت مشروطه به التیماتوم روسیه تن داد و با این اقدام، در کنار بیتحرکی در قبال قرارداد 1907، عملا استقلالی از کشور باقی نماند. همین وضعیت در گیلان نیز به چشم میخورد، جایی که مردم گیلان ناامید از مشروطه، در فقر و فلاکت و ناامنی دست و پا زده و میبایست حضور مستبدانه و ظالمانه کنسول و قزاقهای روسی را نیز تحمل میکردند. تنها راهی که میشد برای گریز از این وضعیت تصور نمود، ظهور یک فرد انقلابی بهتماممعنا از میان مردم آزادیخواه و متدین گیلان بود.
سردار جنگل
آن هنگام که مشروطه به بیراهه رفته و کشور در تب و تاب مشکلات داخلی ازیکسو و نفوذ و دخالت خارجی ازسویدیگر میسوخت، جوانی تقریبا گمنام در عرصه سیاسی و اجتماعی کشور، به نام میرزاکوچکخان جنگلی[7] از دیار گیلان نمایان شد که با اقدامات و فعالیتهایش برای همیشه نام خویش را جاودان کرد. میرزا کوچکخان در زادگاهش، گیلان در زمره مشروطهخواهان درآمد و بههمینخاطر، از تحصیل دست کشید و همراه با سایر آزادیخواهان به جرگه مبارزه علیه استبداد و استعمار پیوست. میرزا نیز بههمراه مجاهدان گیلانی، در فتح تهران و قزوین شرکت کرد اما پس از پیروزی مشروطه با مشاهده برخی وقایع و اقدامات، تهران را ترک کرده و به رشت بازگشت. در آنجا نیز میرزا آشکارا میدید که مشروطه از راه خود منحرف شده است و علاوهبرآن قوای متجاوز روس در سراسر گیلان پراکنده شده و به ظلم و تعدی مشغولند. وی از آنجا که یک انقلابی واقعی و معتقد بود، دست از مبارزه نکشید و حتی پس از مشروطه نیز مخالفت خود با عملکرد نادرست حکام محلی و همچنین حضور قوای متجاوز خارجی را ادامه داد و به همین دلیل بهزودی به دستور کنسول روس ـ که در آن موقع عملا در گیلان حرف اول و آخر را میزد ـ به پنج سال تبعید محکوم گردید، با این قید که حق ورود و بازگشت به گیلان و بهویژه رشت نیز از او سلب شد.[8] بااینوجود، رشادتها و تلاشهای او در جریان نهضت مشروطه چیزی نبود که مورد تردید یا فراموشی واقع شود. «پس از فتح رشت به دست انقلابیون میرزاکوچکخان اول کسی بود که به یاری مجروحین و ستمدیدگان و کسانی که اسارت و زحمت دیده بودند شتافت و در کمک به آنان آنچه در قوه داشت دریغ نکرد.»[9] «یکی از مجاهدینی که در برخوردهای دولتی، شجاعت و شهامت قابلتحسینی از خود بروز داد میرزاکوچکخان بود. او که مدتی قبل در مسلک آزادیخواهان درآمده بود، در جنگ با قوای دولتی چنان رشادتی نشان داد که مورد ستایش رهبران انقلاب و اعضای کمیته ستار قرار گرفت.»[10] میرزا همچنین هنگامی که محمدعلیشاه قصد داشت به کمک روسیه از گمشتپه به ایران بازگردد به آنجا رفت و در درگیری بهوجودآمده مجروح گردید. او پس از این واقعه جهت مداوا به بادکوبه رفت[11] و پس از چندین ماه اقامت در این شهر و همچنین تفلیس به گیلان بازگشت. در ایام پس از پیروزی مشروطه، هرچند میرزا نیز در تهران اسم و رسمی داشت، همچنان با فقر و تنگدستی زندگی میکرد و تا هنگام ترک پایتخت هیچگونه شغل و پست دولتی را نپذیرفت. اما با مشاهده انحرافات مشروطه بهتدریج این فکر در او قوت گرفت که جهت تحقق اهداف اولیه نهضت مشروطه که به دلیل نفوذ سیاستمداران وابسته و مزدور ناکام مانده بود، اقدامی صورت دهد. بههمینجهت وی در آغاز با برخی از دوستان، سیاسیون و اشخاصی که آنان را وطنپرست و مدافع حقوق ملت میدانست، به مشورت پرداخت اما سرانجام تصمیم گرفت به قصد ایجاد یک تشکیلات منسجم نظامی جهت مبارزه با استبداد و استعمار، روانه زادگاه خود شود. میرزا قصد داشت با استفاده از جغرافیای طبیعی منطقه و بهویژه جنگلهای انبوه گیلان، نهضتی انقلابی و مسلح به وجود آورد و لذا بههمینمنظور به همراه میرزاعلیخانسالار، ملقب به سردار فاتح، عازم شمال کشور شد؛ اما این دو بهزودی از یکدیگر جدا شدند؛ چون سردار فاتح، مازندران و میرزاکوچکخان گیلان را جهت مبارزه و شروع نهضت انقلابی مناسب و مساعد میدانست. سرانجام میرزا جنگلهای انبوه گیلان را برای مبارزه با قوای دولتی و قزاقهای روسی برگزید و اولین اقدام او به همراهی دکترحشمت در جنگلهای تولم شکل گرفت. میرزا ازهمانآغاز، آزادی، استقلال و عدالتخواهی را به عنوان شعارهای نهضت خود اعلام کرد. وی در تحقق این اهداف توجه به مسائل مذهبی و رعایت شؤونات اسلامی را مورد توجه قرارداد و بههمیندلیل هم بود که حرکت او بهسرعت از سوی مردم گیلان به ویژه طبقات محروم و متدین مورد استقبال قرار گرفت. علاوه بر مردم عادی، برخی از روشنفکران گیلانی همچون حسین کسمایی[12] و اشرفالدین حسینی[13] نیز او را مورد تایید و همراهی قرار دادند. میرزا از هنگامی که اولین پایگاه خود را در جنگلهای شمال رشت بنیان نهاد تا هنگام شهادت خود در یازدهم آذر1300. ش، لحظهای دست از مبارزه علیه استبداد داخلی و سلطه خارجی برنداشت. هرچند نهضتی که میرزا آغاز کرده بود در ظاهر با کشتهشدن وی به پایان رسید، اما بیتردید حرکت او به عنوان یک اقدام منحصربهفرد و ماندگار در تاریخ معاصر کشورمان ثبت شد و اثرات فراوانی برجای گذاشت.
نقش مذهب در نهضتجنگل
همواره در میان محققان بر سر اینکه آیا نهضتجنگل دارای گرایشات مذهبی بود و آیا باورهای مذهبی موسسان، اعضاء و طرفداران آن در گسترش و موفقیتهای آن نقشآفرین بوده یا نه، اختلافاتی به چشم میخورد. برخی از مورخان و پژوهشگران تاریخ معاصر ایران به دلایل مختلف ـ از جمله ضدیت با دین یا وابستگی به قدرتهای خارجی ـ سعی در نفی و انکار آموزههای مذهبی در باور و عملکرد میرزاکوچکخان و نهضتجنگل داشتهاند. آنان تاکید میکنند که نهضتجنگل به هیچ عنوان رنگ و بوی مذهبی نداشته و این نهضت در مبارزات خود کاملا از ایدئولوژی غیرمذهبی پیروی میکرده است. عدهای حتی پا را از این فراتر گذاشته و با استناد به عملکرد برخی اشخاص یا گروههای همراه نهضت، این ادعا را مطرح نمودند که نهضتجنگل اساسا ماهیتی نهتنها غیردینی بلکه ضددینی داشت. اما نگاهی دقیق و موشکافانه به ماهیت نهضتجنگل، بهویژه به همراهی تودههای محروم و نیز به بزرگترین چهره آن، یعنی میرزاکوچک خان، بهوضوح نشان میدهد که دین و گرایشات مذهبی در نهضتجنگل از نفوذ و جایگاه بالایی برخوردار بوده است. گاه این حضور و نفوذ کاملا نمایان و آشکار است و گاه مذهب در نقش یک عنصر الهامبخش و تاثیرگذار بر عملکرد، اهداف و شعارهای این حرکت ظاهر میشود؛ چنانکه این حالت در مرامنامه نهضتجنگل بهخوبی آشکار است و برخی مواد آن مرامنامه آشکارا رنگ و بوی مذهبی دارد و برخی دیگر از بندهای مرامنامه نیز تحت تاثیر باورهای مذهبی شکل گرفته است.[14] بدونتردید میرزاکوچکخان به عنوان رهبر نهضتجنگل تحت تاثیر باورهای مذهبی و اصول راستین دین اسلام بوده است. میرزا یک مسلمان معتقد بود و این اعتقاد را تا آخرین لحظه عمر خود حفظ کرد. او حتی قبل از آغاز حرکت مشروطه در رشت به تحصیل علوم دینی مشغول بود و در این مدت عملا یک روحانی محسوب میشد. هرچند وی بهخاطر مبارزه با استبداد و کمک به آزادیخواهان، درس و بحث را رها کرد اما هرگز به لحاظ باورهای مذهبی در او نقصانی پدید نیامد. ابراهیم فخرایی از یاران نزدیک میرزا در این مورد میگوید:«میرزا یک ایرانی ایدهآلیست و یک مرد مذهبی تمامعیار بود. هیچگاه واجباتش ترک نمیشد و از نماز و روزه قصور نمیکرد. . .»[15]
میرزا کوچکخان زمانیکه هنوز در تهران بود، با چهرههایی از طرفداران طرح اتحاد اسلام معاشرت داشت و پس از آنکه به رشت آمده و فعالیت خود در قالب نهضتجنگل را نیز شروع کرد، همچنان در هیات اتحاد اسلام رشت تا زمان انحلال آن، عضویت داشت. علاوه بر این، رفتار سیاسی و اجتماعی میرزا نیز بهروشنی گویای این مطلب است که وی فردی متدین و معتقد بوده است. او این عقاید خود را حتی در زمان همکاری با اشخاصی چون احساناللهخان و حیدرخان عمواغلی ـ که تقریبا دارای عقاید ضدمذهبی بودند ـ حفظ کرد. یحیی دولتآبادی از مورخان همعصر میرزا مینویسد:«میرزا کوچکخان یکی از مجاهدان گیلان است. در این وقت، سالش بهظاهر میان پنجاه و شصت است. مردی است قویبنیه، سیه چرده، موی سر و صورتش انبوه، دارای اخلاق نیکو و در عین صلح و سلامتخواهی سلحشور، دوستدار عالم اسلامیت و طرفدار استقلال و آزادی ایران و مخالف حکومتهای استبدادی خودی و بیگانه . . .»[16] ازسویدیگر شکی وجود ندارد که ارتباط بسیار تنگاتنگ و محکمی میان نهضتجنگل و هیات اتحاد اسلام وجود داشته و این امر بهوضوح در مرامنامه نهضتجنگل و مطالب روزنامه جنگل نیز به چشم میخورد. در شماره 28 این روزنامه آمده است: «بلی ما به نام اتحاد اسلام قیام کردیم و به این جمعیت مقدس منتسبیم ولی باید دانست که طرفدار اسلامیم، به نام سادة انما المومنون اخوة. یعنی میگوییم در این موقع که تشتت کلمه و اختلاف اسلامیان، مسلمانان را به دست دشمن عمومی ذلیل و زبون کرده نباید مسلمانان برادرکشی کنند و به نام شیعه و سنی و سایر عناوین مذهبی به جان هم افتاده و مجال استفاده به دشمن عمومی بدهند . . . بعد از موفقیت به انجام وظایف ایرانیت، البته برادران اسلامی مادامی که به وظایف اخوت خود عمل کنند بر دیگران مقدم خواهند بود و از استقلال ممالک اسلامی خرسند و از تزلزل استقلال خانههای مسلمین متاثر میشویم. این است معنی اتحاد اسلامی که ما میگوییم. آیا هیچ مسلمانی را شایسته است سرپیچی از این اصل اساسی؟»[17]
باتوجه به مذهب و اصول متعالی اسلام، عامل اصلی جذب توده مردم به نهضت بود. این قشر که گرایش عمیقی به دین اسلام داشتند، بیهیچ چشمداشتی جذب شعارهای آرمانگرایانه نهضت شده و در راستای تحقق اهداف آن جانفشانی میکردند. دراینبین، شعار عدالتخواهی که از سوی نهضت تبلیغ میشد و کاملا ریشه اسلامی داشت، تاثیرگذارتر بود. در کنار عدالتخواهی میتوان از شعارهایی نظیر استقلالخواهی، مبارزه با ظلم و جور، دشمنی با استبداد و استثمار و توجه به حقوق شهروندان ـ به ویژه ضعفا ـ را نام برد که همگی جزو آموزههای دین اسلام میباشد؛ همچنین بهراحتی میتوان تاثیر و رد پای مذهب را در مفاد و بخشهای مختلف مرامنامه نهضتجنگل مشاهده کرد، از جمله: جلوگیری از امراض مسریه و مسکرات، ممنوعبودن احتکار ارزاق و . . . البته لازم به ذکر است که بخشهایی از طرفداران و اعضاء نهضتجنگل بیتوجه به مذهب و یا اصولا مخالف حضور آن در عرصههای مبارزاتی بودند اما میرزاکوچکخان به همراه موسسین اولیه هیچگاه از اعتقادات مذهبی خود دست برنداشتند. برهمیناساس، از لحاظ توجه به مسائل مذهبی، میتوان نهضت را به دو گروه مذهبی و غیرمذهبی تقسیم کرد که میرزاکوچکخان بیتردید در گروه نخست قرار میگیرد. اشخاصی نظیر احساناللهخان، خالو قربان و حیدرخان عمواغلی را نیز میتوان در گروه دوم جای داد. میرزا در دوران جوانی برای کسب معارف دینی حتی به سلک طلبههای روحانیت درآمده و گرایشهای مذهبی را در خود تقویت نموده بود. او همین حالت را در سالهای بعد نیز تداوم بخشید؛ چنانکه بسیاری از معاصران وی ـ اعم از دوستان و دشمنان ـ در توصیف اندیشه میرزا به چهار وجه آزادیخواهی، وطنپرستی، انقلابیگری و مذهبگرایی او تاکید کردهاند. محمد ساعد که در آن زمان کنسول ایران در تفلیس بود، در این مورد میگوید:«میرزاکوچکخان به من گفت که از هواداران آزادی و شیفتگان مبارزهکننده در راه حفظ استقلال ایران است. میرزا ایرانی وطنپرستی بود . . . و رویهمرفته [فردی] مذهبی بود که میخواست افکار انقلابی را در جامه مذهب عرضه کند.» [18] طرفداران نهضتجنگل نیز«. . . معتقد بودند که بر هر مسلمان پاکدل ایرانی فرض است که وظیفهاش را نسبت به کشور و هممیهنانش ادا کند و به تناسب بهرهمندیش از اجتماع خیر و فایدهای به آنها برساند.»[19] این در حالی بود که وظیفه ملی فوق و همچنین استقلالطلبی طرفداران واقعی نهضتجنگل کاملا با آموزههای مذهبی عجین شده بود؛ چنانکه از قول آنها میخوانیم: «ما مثل همیشه به عالمیان خطاب کرده میگوییم هرکس به خانه ما تجاوز کند، هرکس قصد ازبینبردن استقلال ما را داشته باشد، هرقدر عده او زیاد و هرقدر قوی و دارای اسلحه و مهمات باشد و ما هرقدر ضعیف و دارای قوای اندک باشیم، بازهم مانند سدآهنین در مقابل او ایستادگی خواهیم کرد و چون یقین داریم حق با ما است، بالاخره به مقاصد حقه خود که حفظ وطن و دفع تجاوز هر متجاوزی باشد نائل خواهیم شد، الا ان حزب الله هم الغالبون . . .»[20]
البته توجه میرزا و طرفداران اصیل و واقعی نهضتجنگل به مذهب بههیچوجه فرقهگرایانه و افراطی نبود بلکه آنها تمام انسانها را برابر، برادر و برخوردار از حقوق انسانی و طبیعی میدانستند؛ چنانکه در روزنامه جنگل میخوانیم: «. . . تمام ملل عالم محبوب ما است، جنس بشر را عموما برادر خود میدانیم . . .»[21] «. . . مرحوم میرزا کوچک شرحی راجع به اتحاد اسلام و فواید آن و بیثمر بلکه مضربودن جدال ترک و فارس و سنی و شیعه بیان کرد و الحق داد سخن داد. تمام جوانان به گریه افتادند و با قید قسم خود را حاضر برای هرگونه فداکاری نمودند.»[22] بدیهی است چنین نگرش متعالی و همهجانبهای نمیتواند جز با بهرهگیری از تعالیم دینی به وجود آید. در بعد تاریخی نیز جنگلیها و بهخصوص میرزاکوچکخان همواره تاریخ اسلام ـ به ویژه صدر اسلام ـ را مورد توجه قرار میدادند. آنان ضمن قائلبودن حقانیت برای این تاریخ، نهضت امام حسین(ع) را بهترین سرمشق و توجیهکننده حرکت خود میدانستند. میرزا بهکرات، چه در مواقع صلح و چه در ایام جنگ و مبارزه، تمسک و پیروی از این الگوی بزرگ را گوشزد مینمود:«خداوند متعال به وسیله [حضرت] محمد(ص) به ما خبر داد که بسا عده قلیل به جمعیت کثیر غلبه کردهاند. ما از سرسلسله مجاهدین اسلام یعنی حضرت سیدالشهداء(ع) سرمشق میگیریم؛ چه، اقتدار یزید و دولت اموی کمتر از دولت تزاری و جمعیت آن سرور نیز بیشتر از این جمعیت [منظور طرفداران نهضتجنگل] نبود. گرچه درظاهر حضرت امام حسین(ع) مغلوب شد ولی نام نامی و اسم گرامی آن بزرگوار قلوب آزادیخواهان را همیشه به نور خود منور داشته است.»[23] تلقی و باوری که جنگلیها از مذهب داشتند آنان را قادر میساخت تا با یک جهتگیری تکاملی، علاوه بر دوری از خرافات و برخی ظواهر نامناسب، به سمت استفاده از اصول مذهب در تبیین و تعریف برخی مفاهیم از جمله: ظلمستیزی، انسانیت، وطندوستی و . . . حرکت کند؛ بهعنوانمثال، ترکیب میان برخی باورهای مذهبی و اصل وطنپرستی در ایدئولوژی آنان چنین بود:«. . . ما تا آخرین نفرات برای حفظ دین و وطن فداکاری میکنیم و استظهار ما فقط به تاییدات باطنی اسلام و توجهات حضرت حجت عصر (ارواحنا فداه) است.»[24] در بعد اجتماعی نیز نهضتجنگل نگاهی کاملا مذهبی و متاثر از آموزههای دینی داشت این تاثیر چنان واضح و آشکار است که نیازی به شرح و بسط ندارد؛ بااینوجود، جهت آگاهی بیشتر به ذکر بخشهایی از مطالب روزنامه جنگل در این خصوص میپردازیم:«ان الله لایغیر ما بقوم حتی یغیروا ما بانفسهم. بسیاربسیار بهموقع است اگر با دلی روشن و نیتی پاک و عزیمتی سخت محکم قیام به وظایف انسانیت و اسلامیت و ایرانیت و استقلال وطن خودتان نمایید. لیس للانسان الا ما سعی.
به دست من و توست نیکاختری
اگر بد نجوییم نیک اختریم
به بیداد و بیدادگر نگرویم
که ما بنده دادگر داوریم.»[25]
جنگلیها حتی از عدالتخواهی که یکی از مهمترین شعارهای نهضت بود، تفسیری مذهبی ارائه میکردند. در نگاه ایشان عدالت و رعایت حال تمام طبقات و تودههای مردم چنین بیان میشود:«خشنودی خدا و رسول و حضرت سیدالشهداء(ع) ارواحنا فداه در رعایت فقرا و احیای نفوس محترمه انسانی است.»[26] هرچند میرزاکوچکخان در پی تشکیل حکومتی اسلامی نبود و اوضاع و شرایط ایران و گیلان را جهت استقرار حکومتی مبتنی بر اصول دین اسلام مهیا و مناسب نمیدید، بااینوجود سعی داشت به فراخور موقعیت و درک و استعداد جامعه و مردم، به سمت استقرار و اجرای اصول و احکام شریعت حرکت نماید. نزدیکان و یاران صمیمی میرزا این نکته را دریافته بودند و سعی میکردند دوست و دشمن را از آن آگاه کنند. دکتر حشمت (متحد اصلی و نزدیکترین یار میرزا در نهضتجنگل) در توصیف او و افکار و عقایدش، به بازجویان خود پس از دستگیری چنین میگوید: «. . . میرزاکوچکخان یک مرد بهتماممعنا مسلمان بوده و تابهحال دامنش به بیعفتی و بیدینی و دزدی و خیانت ملوث نشده است. این شخص است که آرزو دارد اسلام را به اعلاءدرجه استعلا ببیند. دیانت اسلام را بهتماممعنا قبولکرده و برای اجرای قوانین آن لباس مجاهدت بر تن نموده است. این مرد کسی است که تمام همراهان خود را قبلا قسم داد که برای حفظ اسلام و ایران از جان و مال بگذرند. این آدم [میرزا کوچکخان] با آنکه انقلابی است وطندوست و ملتپرست و دینپرور است . . .»[27] حتی این طرز بینش را در خود دکتر حشمت نیز میتوان سراغ گرفت آنجا که در توجیه قیام و مبارزه خود، به یکی از اصول معروف و اجتماعی اسلام تمسک میجوید: «بنده عرض میکنم تاریخ عالم به ما اجازه میدهد هر دولتی که بتواند مملکت خود را از سلطه و اقتدار دشمنان خارجی نجات دهد وظیفه ملت است که برای استخلاص وطن قیام کند . . . در قانون اسلام مدون است کفار وقتی به ممالک اسلامی مسلط شوند مسلمین باید به مدافعه برخیزند.»[28] دریککلام باید گفت بسیاری از شعارها، اهداف و مفاهیم مطرح شده در نهضتجنگل در مفهوم مذهب متجلی میشود. حتی باوجوداینکه میرزا در برخی مواقع با سوسیالیستها ـ بنا به شرایط و اقتضائات ـ همکاری داشت، هرگز تسلیم برنامهها و شعارهای سوسیالیستی و کمونیستی نگردید. پرواضح است که سوسیالیستی یا کمونیستیدانستن نهضت و میرزا اتهامی بیاساس میباشد چنانکه خود میرزا در نامهاش به مدیوانی تاکید میکند که «. . . راضی نمیشویم با دست ماها به اسم کمونیست و یا حمایت از رنجبر، رنجبران را محو کنند و آنها را از گرسنگی بکشند.»[29]
البته باید اذعان کرد که علیرغم میرزا و طرفدارانش، برخی چهرهها و گروههایی نیز با نهضتجنگل همراهی داشتند که بعضا فاقد گرایشهای مذهبی بودند و برخی دیگر عملا به رویارویی و ضدیت با دین میپرداختند. هرچند این عده کماً و کیفاً قابلقیاس با میرزا و جریان همراه او نبودند اما به دلیل وابستگی به قدرتهای بیگانه، علیالخصوص به دولت بلشویکی، توانستند با کمک اربابان خود و خیانت به نهضتجنگل آن را با شکست مواجه سازند. این گروه که فاقد هرگونه اعتقادات مذهبی بود، هر وقت که شرایط را مناسب میدید، به تبلیغ علیه مذهب میپرداخت. از آنجا که مردم گیلان به دلیل گرایش و رویکرد مذهبی میرزاکوچکخان اقبال گستردهای به او نشان میدادند، هنگامی که با برخوردهای ضددینی برخی عناصر درون نهضت مواجه میشدند، بهشدت آزردهخاطر شده و در مواردی به کل جریان نهضتجنگل بدبین و از آن نا امید میگردیدند. البته دراینبین نقش عوامل نفوذی و جاسوسهای دولت مرکزی ایران و مزدوران استعمار بریتانیا و وابستگان دولت بلشویکی را نباید نادیده گرفت. با مطالعه دقیق تحولات این دوره میتوان به علت برخی اقدامات و حوادث پیبرد؛ بهعنوانمثال، کودتاچیان کمونیست ـ که علیه میرزا اقدام نموده و حتی قصد جان وی را داشتند ـ با تصرف رشت به نام جنگل و جنگلی به کشف حجاب به پستترین شکل ممکن دست زدند تا بدینوسیله ضمن لکهدارکردن دامان پاک نهضت و میرزا، این تصور را در اذهان ایجاد نمایند که اصولا نهضتجنگل ماهیتی غیردینی دارد. همین عملکرد را میتوان در قضیه تصرف موقوفات و تعطیلی مساجد توسط آنها به اسم میرزا و نهضت نیز مشاهده کرد.
اما ماه همیشه پشت ابر نمیماند. زندگی، گفتار و کردار سردار بزرگ جنگل، به رغم تمام اتهامات و شایعهها و تلاشهای عدهای خائن در عصر حیات وی و تعدادی مورخ بیخبر از تاریخ و فرهنگ این مرز و بوم، همواره گویای این مطلب است که میرزا یک مسلمان واقعی و معتقد بوده و در طول مبارزات خود تا آخرین لحظه حیات دست از باورهای مذهبی خود برنداشته است. هرچند میرزا در طول مبارزات خود بارها از جانب دولت مرکزی، روسیه و بریتانیا و عوامل و مزدوران آنها جهت دستکشیدن و ترک علایق مذهبی ـ لااقل درحد تحرکات سیاسی مربوط به نهضتجنگل ـ تحت فشار بود اما همانگونهکه ذکر شد، او تا آخرین لحظه حیات و مبارزه به این امر تن نداد و در جواب آنها میگفت: در این مسیر«. . . به حول و قوه الهی مستغنی از هرگونه کمک و معاضدت بوده هیچ چیز بر عزم آهنین و عقیده متین و استوارم رخنه نمیکند.»[30] میرزاکوچکخان، این مرد بزرگ میدان مبارزه علیه استبداد و استعمار، با اتکاء به تعالیم رفیع اسلامی و خداوند بزرگ، حرکت خود را آغاز کرد و با شهادت خویش آنرا به پایان رساند. او، از ابتدا، به تنها چیزی که فکر میکرد، استقلال و آزادی مملکت و استعلای اسلام حقیقی بود و هیچوقت به فرجام، پاداش و نتیجه کار خویش نمیاندیشید. او میگفت: «با رویه که دشمنان ما پیش گرفتهاند و شما بهخوبی مسبوق هستید، شاید بهطورموقت یا دائم توانستند موفقیت حاصل نمایند ولی اتکای بنده و همراهان به خداوند دادگری است که در بسیاری از این اتفاقات ما را در پرتو توجهات خود محافظت کرده است. بجز خداوند به هیچکس مستظهر نبوده و امیدوارم که توجهات کاملهاش شامل حال و یار و معین ما باشد . . . امروز دشمنان، ما را دزد و غارتگر خطاب میکنند، درصورتیکه هیچ قدمی جز در راه آسایش مردم و حفاظت مال و جان و ناموس آنها برنداشتیم. ما هرگونه اتهاماتی را که به ما نسبت میدهند میشنویم و حکمیت را به خداوند قادر و حاکم علیالاطلاق واگذار میکنیم. عجالتا تحت تقدیرات الهی هستیم تا ببینیم کار، به کجا منتهی خواهد گردید.»[31] و تاریخ ثابت کرد که تمام اتهامات علیه میرزا ره به جایی نبرد. هرچند میرزا در طول حیات خود همواره نگران این اتهامات بود اما با آگاهی و بینش و باور مذهبی خود چنین به آینده امیدوار بود:«. . . افسوس میخورم که مردم ایران مردهپرستند و هنوز قدر این جمعیت را نشناختهاند. البته بعد از محو ما خواهند فهمید که بودهایم و چه میخواستهایم و چه کردهایم.»[32]
پینوشتها
[1]ـ محمدتقی رهنمایی، کتاب گیلان، جلد سوم، تهران، گروه پژوهشگران ایران، 1374، صص 116ـ 115
[2]ـ سیدمحمدتقی میرابوالقاسمی، گیلان از انقلاب مشروطیت تا زمان ما، 1371
[3]ـ حمید مهرانی، اصلاحات ارضی در گیلان، کتاب گیلان، جلد دوم، تهران، گروه پژوهشگران ایران، 1374، ص 48ـ46
[4]ـ شاپور رواسانی، نهضتمیرزاکوچکخان جنگلی و اولین جمهوری شورایی در ایران، نشر شمع، 1368، صص 82 ـ64
[5] ـ ابراهیم فخرایی، گیلان در جنبش مشروطیت، تهران، شرکت سهامی کتابهای جیبی، 1353، ص 103
[6] ـ همان، ص 123
[7]ـ میرزاکوچک (یونس) فرزند میرزابزرگ در خانواده متوسطی در محله استادسرای رشت به سال 1298. ق متولد شد. وی در مدرسه حاجحسن و جامع رشت و مدتی نیز در مدرسه محمودیه تهران به تحصیل علوم دینی پرداخت اما با شروع نهضت مشروطه از تحصیل دست کشید و به صف مجاهدان پیوست و تا پایان زندگی (آذر 1300. ش) مشغول جانفشانی در راه آزادی و استقلال مملکت بود.
[8] ـ ابراهیم فخرایی، همان.
[9]ـ حسن حاج سیدجوادی، نقش گیلان در انقلاب مشروطیت، کتاب گیلان، جلد دوم، تهران، گروه پژوهشگران ایران، 1374، ص 139
[10]ـ همان.
[11]ـ نام قدیم باکو.
[12]ـ وی در دوره اول نهضت سردبیر روزنامه جنگل بود.
[13]ـ مدیر روزنامه نسیم شمال و معروف به همین نام.
[14]ـ متن مرامنامه نهضتجنگل از این قرار بود:
«آسایش عمومی و نجات طبقات زحمتکش (زارع، کاسب، کارگر) ممکن نیست مگر به تحصیل آزادی حقیقی و تساوی افراد انسانی، بدون فرق نژاد و مذهب. در اصول زندگانی و حاکمیت اکثریت به واسطه منتخبین ملت، پیشرفت این مقاصد را فرقه اجتماعیون به مورد ذیل تعقیب مینمایند:
ماده اول: 1ـ حکومت عامه و قواء عالیه در دست نمایندگان ملت جمع خواهد شد. 2ـ قواء مجریه در مقابل منتخبین مسئول بوده و تعیین آنها از مختصات نمایندگان متناوب ملت میباشد. 3ـ کلیه افراد بدون فرق نژاد و مذهب از حقوق مدنیه بهطورتساوی بهرهمند خواهند بود. 4ـ آزادی تامه افراد انسان در استفاده کامل از قواء طبیعی خود. 5 ـ الغاء کلیه شئون و امتیازات.
ماده دوم ـ حقوق مدنیه: 6 ـ مصونیت شخص و مسکن از هر نوع تعرض و حریت اقامت و مسافرت. 7ـ آزادی فکر، عقیده، اجتماعات، مطبوعات، کار، کلام، تحصیل. 8 ـ هر یک از افراد ملت که به سن شصتسالگی برسد، از طرف حکومت حقوق تقاعد خواهد گرفت و در مقابل آن ترویج ادبیات و اصلاح اخلاق جماعت را عهدهدار خواهد بود. 9ـ تساوی زن و مرد در حقوق مدنی و اجتماعی.
ماده سوم ـ انتخابات: 10ـ انتخابات باید عمومی و متناسب و مساوی و مستقیم باشد. 11ـ هریک از افراد هجده ساله حق انتخابکردن و بیستوچهارساله حق انتخابکردن و انتخاب شدن را دارا هستند.
ماده چهارم ـ اقتصاد: 12ـ منافع ثروت از قبیل خالصجات، رودخانهها، مراتع، جنگلها، دریاها، معادن، طرق و شوارع و کارخانجات جزء علاقه عمومی است. 13ـ مالکیت اراضی با ملاحظه تامین معیشت عمومی تا حدی تصدیق میشود که حاصل آن عاید تولیدکننده شود. 14ـ ممنوع بودن انحصار و احتکار ارزاق و سرمایه. 15ـ تبدیل مالیاتهای غیرمستقیم به مستقیم تدریجا.
ماده پنجم ـ معارف، روحانیت، اوقاف: 16ـ تعلیمات ابتدایی برای کلیه اطفال مجانی و اجباری است. 17ـ تحصیلات متوسط و عالیه برای اطفالی که استعداد داشته باشند، مجانی و حتمی است. تبصره: محصلین در انتخاب هر فنی از فنون آزادند. 18ـ دیانت، چون از عواطف قلبیه است، باید مصون از تعرض باشد. 19ـ ضبط و اداره کل اوقاف در دست عامه و تخصیص عواید آنها به مصارف عمومی و امور خیریه و صحیحه و تاسیس کتابخانههای عمومی.
ماده ششم ـ قضاوت: 20ـ قضاوت باید سریع، ساده و مجانی باشد. 21ـ تبدیل تنبیهات به اصول تحذیری. 22ـ حبس مقصرین به اعمال شاقه به مدرسه و دارالتربیه اخلاقی تبدیل شود.
ماده هفتم ـ دفاع: 23ـ ورزش و مشق نظامی برای مدارس ابتدایی و متوسط اجباری است. 24ـ برای تحصیل فنون نظام، مدارس عالیه تاسیس خواهد شد. 25ـ در مقابل تهاجمات ضداصول اجتماعی و تجاوزات کشور ثانی، دفاع از وظایف عمومی و اجباری است.
ماده هشتم ـ کار: 26ـ ممنوعبودن کار و مزدوری برای اطفالی که سنشان به چهاردهسال نرسیده. 27ـ برانداختن اصول بیکاری و مفتخواری به وسیله ایجاد موسسات و تشکیلاتی که تولید کار و شغل مینماید. 28ـ ایجاد و تکثیر کارخانجات با رعایت حفظالصحه کارگران. 29ـ تحدید ساعات کار در شبانهروز منتها به هشت ساعت ـ استراحت عمومی و اجباری در هفته یک روز.
ماده نهم ـ حفظ الصحه: 30ـ تاسیس دارالعجزه و مریضخانههای عمومی و مجانی. 31ـ رعایت نظافت و حفظالصحه در مجامع و منازل و مطبخها و کارخانجات و غیره. 32ـ انتشار قوانین صحیح در بین عامه. 33ـ جلوگیری از امراض مسریه و مسکرات ـ منع استعمال افیون و سایر مواد مخدره.» (به نقل از: محمدعلی گیلک، تاریخ انقلاب جنگل، رشت،1371، صص529 ـ527)
[15]ـ ابراهیم فخرایی، سردار جنگل (میرزاکوچکخان)، تهران، سازمان انتشارات جاویدان، 1342، ص 38
[16]ـ یحیی دولتآبادی، حیات یحیی، تهران، 1331، صص 94ـ93
[17]ـ روزنامه جنگل، شماره 28، پانزدهم جمادیالاخر، 1336، صص 2 و 3
[18]ـ حسین مکی، تاریخ بیستساله ایران، جلد اول، تهران، نشر ناشر، 1361، صص 537 ـ 535
[19]ـ ابراهیم فخرایی، همان، ص 49
[20]ـ محمدعلی گیلک (خمامی)، تاریخ انقلاب جنگل، نشر گیلکان، رشت، 1371، ص 159
[21]ـ روزنامه جنگل، شماره پانزدهم، 23 محرم 1336. ق، ص 3
[22]ـ بهاءالدین املشی (میزان)، گوشههایی از تاریخ گیلان، به کوشش محمدهادی میزان، 1352، ص 222
[23]ـ محمدعلی گیلک، همان، ص 33
[24]ـ همان، صص 160ـ159
[25]ـ روزنامه جنگل، شماره 26، نوزدهم جمادیالاول 1336. ق، ص 3
[26]ـ همان، شماره پانزدهم، ص 7
[27]ـ محمدعلی گیلک، همان، متن بازجویی دکتر حشمت، ص 221
[28]ـ همان.
[29]ـ همان، نامه میرزا به مدیوانی، ص 352
[30]ـ همان، نامه میرزا به رشیدالممالک، ص 489
[31]ـ همان، آخرین نامه میرزا، صص 504 و 505