زندگی و زمانه علی دشتی
آرشیو
چکیده
علی دشتی یکی از زبده ترین روزنامه نگاران تاریخ معاصر ایران و یکی از بازیگران معروف عصر پهلوی است. او خود روحانی و روحانی زاده بود و در عتبات عالیات که زادگاهش بود به افتخار تلمذ درس خارج مرحوم آیت الله سیدحسین فشارکی و شیخ عبدالکریم حائری نائل گشته بود؛ اما ورودش به ایران که در آن زمان صحنه نوسانات و هیجانات سیاسی بود، شان و شخصیت و سرنوشت او را دگرگون کرده و او را در زمره روشنفکران ایران پس از مشروطه وارد ساخت.زمانه دشتی که پرفرازونشیب و پرآشوب بود، زندگی او را نیز بی تاثیر نگذاشت؛ چنان که از همان ابتدای ورود به عالم سیاست در شیراز و نوشتن مقاله ای در «روزنامه فارس»، طعم تند و تلخ حلوای سیاست! را چشید و مطرود اهالی فارس گشت. وی پس از چندماه سرگردانی در بوشهر، اصفهان، بندرعباس و برازجان، سرانجام مقیم پایتخت شد و به عنوان یک روزنامه نگار معروف در تاریخ مطبوعات آن روزگار اسمی به یادگار گذاشت. دشتی شباهتها و البته اختلافهایی نیز با تقی زاده داشت. او نیز همچون تقی زاده طلبه ای بود که دروس دینی را خوانده و با لباس روحانیت به جامعه سیاست وارد شده بود اما به تدریج عبا و عمامه را کنار گذاشت و مکلا شد. دشتی روحیه ای تند و آتشی مزاج داشت و به شدت عاشق ایده های نو و تحولات بزرگ بود و به نظر می رسد وی به قدری از اوضاع ایران رنج می برد که هرگونه تغییری را بهتر از وضع موجود می دید. البته بعدها به اشتباه خود پی برد و هنگامی که به دست سردارسپه و در مرحله بعد اعلیحضرت! رضاشاه پهلوی ذلیل و محبوس شد و به قول خودش «به اندازه یک حمال هم نمی توانست آزادانه نفس بکشد»، تازه فهمید که آب به چه آسیابی ریخته و آن همه پشتیبانی از رضاخان (در قضیه جمهوریت و فرماندهی کل قوا و تغییر سلطنت) چه پاداشی برایش به ارمغان آورده است؛ گرچه بعدها که رضاشاه از سلطنت خلع شد، تا می توانست با دنبال کردن مساله املاک پهلوی و جواهرات سلطنتی و . . . موجبات تحقیر او و خجالت خاندانش را فراهم ساخت. اما به هرحال، بازهم دشتی در زمره رجال عصر پهلوی و یکی از شاخص ترین آنها محسوب می شود.او که بعدها حرفه روزنامه نگاری را رها کرده و اداره روزنامه شفق سرخ را به یکی از دوستانش سپرده بود، حزب عدالت ایران را به کمک جمال امامی به راه انداخت و در کنار حزب «اراده ملی» سیدضیاءطباطبایی و «حزب زحمتکشان ملت ایران» به رهبری مظفر بقائی، یکی از حزبیون سرشناس و اصل کاری ایران آن روز شد و تا مدتها نیز مهمترین رقیب برای «حزب توده ایران» شناخته می شد. باری علی دشتی همچون سیدضیاء طباطبایی از روزنامه نگاری به سیاست گام نهاد، دوره های متعددی نماینده مجلس بود و در مجموع شخصیتی معتدل، صریح الهجه، خوش گفتار، اجتماعی و فعال از خود نشان داد. البته مطالعه تاریخ زندگانی دشتی ـ که مخالفت شهید مدرس(ره) در دوره پنجم با اعتبارنامه وی از راهیابی او به مجلس جلوگیری کرد، ضمن آنکه وی یکی از مخالفان مهم ایده های مدرس(ره) و موافقان مظاهر تجدد در ایران (مانند: کشف حجاب، جمهوری، تغییر خط) محسوب می شد ـ لایه های دیگری هم می تواند داشته باشد که نیارمند پژوهشهای تفصیلی است. مقاله حاضر علی دشتی و روزگار او را در همین راستا پژوهیده و تقدیم شما خوانندگان عزیز نموده است به امید آنکه مورد توجه و استفاده شما قرار گیردمتن
علی دشتی یکی از زبدهترین روزنامهنگاران تاریخ معاصر ایران و یکی از بازیگران معروف عصر پهلوی است. او خود روحانی و روحانیزاده بود و در عتبات عالیات که زادگاهش بود به افتخار تلمذ درس خارج مرحوم آیتالله سیدحسین فشارکی و شیخعبدالکریم حائری نائل گشته بود؛ اما ورودش به ایران که در آن زمان صحنه نوسانات و هیجانات سیاسی بود، شان و شخصیت و سرنوشت او را دگرگون کرده و او را در زمره روشنفکران ایران پس از مشروطه وارد ساخت.
زمانه دشتی که پرفرازونشیب و پرآشوب بود، زندگی او را نیز بیتاثیر نگذاشت؛ چنانکه از همان ابتدای ورود به عالم سیاست در شیراز و نوشتن مقالهای در «روزنامه فارس»، طعم تند و تلخ حلوای سیاست! را چشید و مطرود اهالی فارس گشت. وی پس از چندماه سرگردانی در بوشهر، اصفهان، بندرعباس و برازجان، سرانجام مقیم پایتخت شد و بهعنوان یک روزنامهنگار معروف در تاریخ مطبوعات آن روزگار اسمی به یادگار گذاشت. دشتی شباهتها و البته اختلافهایی نیز با تقیزاده داشت. او نیز همچون تقیزاده طلبهای بود که دروس دینی را خوانده و با لباس روحانیت به جامعه سیاست وارد شده بود اما بهتدریج عبا و عمامه را کنار گذاشت و مکلاّ شد. دشتی روحیهای تند و آتشیمزاج داشت و بهشدت عاشق ایدههای نو و تحولات بزرگ بود و بهنظر میرسد وی بهقدری از اوضاع ایران رنج میبرد که هرگونه تغییری را بهتر از وضع موجود میدید. البته بعدها به اشتباه خود پی برد و هنگامی که بهدست سردارسپه و در مرحله بعد اعلیحضرت! رضاشاه پهلوی ذلیل و محبوس شد و بهقول خودش «به اندازه یک حمال هم نمیتوانست آزادانه نفس بکشد»، تازه فهمید که آب به چه آسیابی ریخته و آنهمه پشتیبانی از رضاخان (در قضیه جمهوریت و فرماندهی کل قوا و تغییر سلطنت) چه پاداشی برایش به ارمغان آورده است؛ گرچه بعدها که رضاشاه از سلطنت خلع شد، تا میتوانست با دنبالکردن مساله املاک پهلوی و جواهرات سلطنتی و . . . موجبات تحقیر او و خجالت خاندانش را فراهم ساخت. اما بههرحال، بازهم دشتی در زمره رجال عصر پهلوی و یکی از شاخصترین آنها محسوب میشود.
او که بعدها حرفه روزنامهنگاری را رها کرده و اداره روزنامه شفق سرخ را به یکی از دوستانش سپرده بود، حزب عدالت ایران را به کمک جمال امامی به راه انداخت و در کنار حزب «اراده ملی» سیدضیاءطباطبایی و «حزب زحمتکشان ملت ایران» به رهبری مظفر بقائی، یکی از حزبیون سرشناس و اصلکاری ایران آن روز شد و تا مدتها نیز مهمترین رقیب برای «حزب توده ایران» شناخته میشد. باری علی دشتی همچون سیدضیاء طباطبایی از روزنامهنگاری به سیاست گام نهاد، دورههای متعددی نماینده مجلس بود و در مجموع شخصیتی معتدل، صریحالهجه، خوشگفتار، اجتماعی و فعال از خود نشان داد. البته مطالعه تاریخ زندگانی دشتی ـ که مخالفت شهید مدرس(ره) در دوره پنجم با اعتبارنامه وی از راهیابی او به مجلس جلوگیری کرد، ضمن آنکه وی یکی از مخالفان مهم ایدههای مدرس(ره) و موافقان مظاهر تجدد در ایران (مانند: کشف حجاب، جمهوری، تغییر خط) محسوب میشد ـ لایههای دیگری هم میتواند داشته باشد که نیارمند پژوهشهای تفصیلی است. مقاله حاضر علی دشتی و روزگار او را در همین راستا پژوهیده و تقدیم شما خوانندگان عزیز نموده است به امید آنکه مورد توجه و استفاده شما قرار گیرد.
علی دشتی در یازدهم فروردین 1273. ش/ 1312. ق در کربلا زاده شد. پدرش، شیخ عبدالحسین دشتستانی، روحانی خوشنام و مورد احترام بود و گاه در عتبات و گاه در دشتستان و بوشهر بهسر میبرد. شیخ علی دشتی تحصیلات خود را در مدرسه حسینی ایرانیان در عتبات تا مقطع سطح به پایان برد و مدتی در دروس خارج نیز شرکت کرد. قسمتی از اصول را نزد حاج سید حسین فشارکی و کفایه آخوند خراسانی را نزد حاج شیخ عبدالکریم حائری یزدی فراگرفت.
علی دشتی در اواخر ذیالحجه 1334. ق/ نوامبر1916. م، در کوران جنگ جهانی اول، به همراه پدر و برادرانش راهی ایران شد و در شب عاشورای 1335.ق به بوشهر رسید. پس از مدتی اقامت در بوشهر و دشتستان و برازجان و سفری کوتاه به بندرعباس، به شیراز رفت. اقامت دشتی در شیراز سرآغاز ورود او به دنیای ملتهب و پرتلاطم روزنامهنگاری و سیاست آن روز ایران است.
زمان و نحوه بازگشت دشتی به ایران و اقامت اولیه او در بوشهر و شیراز بعدها موضوع مناقشاتی شد که به آن خواهیم پرداخت و متن دفاعیه دشتی را، با عنوان «دشتی را بهتر بشناسید»، نقل خواهیم کرد.
طلبه آشوبگر
علی دشتی در فضایی پرآشوب به دنیای سیاست و مطبوعات وارد شد. فعالیت روزنامهنگاری را در شهر شیراز و در روزنامه فارس، به مدیریت فضلالله بنان شیرازی، آغاز کرد؛ ولی اندکی بعد مقالهای از او منتشر شد که بهنوشته رکنزاده آدمیت، «عامه نپسندیدند و هیاهویی راه انداخته، اراده قتلش را کردند. ناچار در منزل عبدالحسین میرزا فرمانفرما، که در آن وقت والی فارس بود، پناهنده شد و فرمانفرما به حمایت از او برخاست و در پنهانی روانه اصفهانش کرد.» اقامت دشتی در شیراز، بهگفته خود او، حدود پنجماه به درازا کشید.
اقامت دشتی در اصفهان نیز، چون شیراز، کوتاه بود و او پس از پنجماه راهی تهران شد. عینالسلطنه، از قول شیخ عبدالمجید مینوچهر، همولایتی دشتی، علت و نحوه خروج دشتی از شیراز و دوران اولیه اقامت او در تهران را چنین بیان کرده است: «آدمی است طبیعی مذهب. در شیراز بدین واسطه مطرود واقع شد. میخواستند صدمه به او بزنند که حاجی آقای شیرازی او را همراه خود به طهران آورد، امورات خانه را به وی سپرد و مسافرت کرد. گویا هنگام مهاجرت، شیخ علی [دشتی] انواع تقلب و خیانت را در غیبت او نمود . . . حاجیآقا آمد، از وقایع مستحضر شد، او را پس از سرزنشها مرخص کرد.»
دشتی در پاسخ به اتهامات رایج آن زمان بر ضد خود، در مقاله دشتی را بهتر بشناسید بهطور مختصر به ماجرای اختلال در روابط خود با «میزبان محترم»، حاجیآقا شیرازی، نیز اشاره کرده و آن را کار «هوچیهایی» دانسته است «که غیر از دوبههمزدن و کشتن ضعیف کاری ندارند.»
در بیستونهم شوال 1336. ق/ هفتم اوت 1918. م میرزاحسنخان وثوقالدوله برای دومینبار ریاست دولت را به دست گرفت. در این زمان جنگ جهانی اول به پایان خود میرسید؛ پایانی سرنوشتساز که طلوع عصر نوینی از سلطه نواستعماری را برای منطقه خاورمیانه و از جمله ایران، رقم میزد.
سرانجام، در یازدهم نوامبر 1918. م جنگ خاتمه یافت و حدود هشتماه بعد، در نهم اوت 1919. م، دولت وثوقالدوله قرارداد معروف 1919 را در تهران با سر پرسی کاکس، نماینده وزارت امور خارجه بریتانیا، منعقد کرد. در زمانی که دولت بریتانیا به دلیل بحران ژرف مالی و اقتصادی پس از جنگ مجبور به کاهش حدود هشتادوشش میلیون پوند از بودجه وزارتخانههای خود بود، انعقاد این پیمان سالیانه سیمیلیون پوند هزینه جدید را بر او تحمیل میکرد. به این دلیل، قرارداد 1919 با مخالفت دیوید لویدجرج، نخستوزیر و گروهی از متنفذترین اعضای دولت وقت بریتانیا از جمله وینستون چرچیل، وزیر جنگ، ادوین مونتاگ، وزیر امور هندوستان، و همچنین با مخالفت حکومت هند بریتانیا مواجه شد؛ اما به دلیل پافشاری لجوجانه لردکرزن، وزیر امور خارجه، بر پیمان فوق موجی از دسیسهها را علیه او و برای الغای قرارداد برانگیخت. حکومت هند بریتانیا، که امور اطلاعاتی ایران و بینالنهرین را در حیطه اقتدار خود داشت، سهمی بزرگ در این دسیسهها علیه لرد کرزن و دولت وثوقالدوله ایفا نمود.
در ایران دو گروه و با دو انگیزه به مخالفت با قرارداد برخاستند: گروه نخست رجال میهندوستی همچون سید حسن مدرس بودند که قرارداد 1919 را پیمانی استعماری و منافی با استقلال سیاسی ایران میدانستند و گروه دوم کسانی بودند که پرچم مبارزه با قرارداد را برافراشتند تا راه را برای تحقق کودتا و استقرار دیکتاتوری نظامی بومی در ایران هموار کنند؛ طرحی که از حمایت حکومت هند بریتانیا، بازیگر اصلی صحنه سیاست ایران، و کانونی قدرتمند در بریتانیا برخوردار بود. با توجه به این دوگانگی است که میتوان فعالیت کسانی چون حاجمحمد معینالتجار بوشهری را که به داشتن پیوندهای عمیق با انگلیسیها شهره بودند، علیه قرارداد 1919 تبیین و تعلیل کرد.
در سیزدهم ذیقعده 1337/ هیجدهم اسد 1298 دولت وثوقالدوله متن قرارداد را در روزنامههای رعد و ایران، که ناشر افکار دولت بودند، منتشر کرد و اندکی بعد موجی بزرگ بر ضد آن بهپا خاست. بهنوشته دشتی در مقاله «دشتی را بهتر بشناسید»، در زمان شروع غوغای ضدقرارداد یکیدوماه از اقامتش در اصفهان میگذشت و او از همین زمان در شمارههای نخست هفتهنامه میهن، پس از کسب اجازه از «آقای بنانالسلطان»، مقالاتی علیه قرارداد نوشت ولی اندکی بعد، «در معیت آقای حاجآقا شیرازی»، عازم تهران شد. دشتی در تهران به نگارش و توزیع شبنامه و مقالات تند علیه قرارداد و دولت وثوقالدوله ادامه داد.
وثوقالدوله تکاپوی پرهیاهوی این شیخ جوان دشتستانی را برنتافت و دستور اخراج او از ایران و بازگشتش به عتبات را صادر کرد. دشتی پس از چند روز بازداشت، به مرزهای غربی ایران اعزام شد. نظامیان دشتی را، در هوای گرم اواخر خردادماه، پیاده به قزوین بردند. بیمار شد و سههفته در قزوین ماند. در قزوین بود که دولت وثوقالدوله سقوط کرد (جمعه هشتم شوال 1338/ چهارم سرطان 1299) و چند روز بعد میرزاحسنخان مشیرالدوله زمام دولت را به دست گرفت. دوستان دشتی برای آزادی او تلاش کردند ولی مشیرالدوله موافقت نکرد. دشتی را به همدان بردند. در این زمان از مرکز دستور رسید که از اعزام دشتی به بینالنهرین صرفنظر شود و در کرمانشاه بماند. دشتی قریب به پنجماه در کرمانشاه ماندگار شد. در آن زمان غلامرضا رشید یاسمی، که بعدها به عنوان ادیب و محقق شهرت فراوان یافت، در کرمانشاه معلمی میکرد. دشتی با او دوست و محشور شد و مقدمات زبان فرانسه را نزد وی فراگرفت. رشید یاسمی اندکی بعد همکار دشتی در روزنامه شفق سرخ شد. دشتی در سال 1352 نوشت: «رشید نخستین همکار من در شفق سرخ و بلکه مشوق و مؤید من در تاسیس آن بود.»
در چهاردهم صفر 1339. ق دولت سپهسالار اعظم (محمدولیخان تنکابنی) زمام امور را به دست گرفت. دشتی منتظر ابطال حکم تبعید نشد و به تهران بازگشت؛ به دلیل بازگشت خودسرانه زندانی شد ولی پس از چند روز با وساطت سیدمحمدصادق طباطبایی رهایی یافت.
اینک اوائل زمستان 1299 و دوسهماه پیش از کودتای سوم اسفند است. دشتی به فعالیتهای سیاسی خود در تهران ادامه داد و امتیاز روزنامهای بهنام قرن بیستم را تقاضا کرد که آن را به دست نیاورد. بعدها، از شانزدهم اردیبهشت 1300، میرزاده عشقی به همین نام روزنامهای جنجالی منتشر کرد که به دلیل مواضع صریح و تند آن بر ضد رضاخان سردارسپه و انتساب غائله جمهوری به دسایس استعمار بریتانیا، به ترور و قتل او در (دوازدهم تیر 1303) انجامید.
پس از کودتای سوم اسفند 1299، علی دشتی نیز همچون بسیاری دیگر از فعالان سیاسی بازداشت شد و تا پایان کار دولت نود روزه سیدضیاءالدین طباطبایی در باغ سرداراعتماد زندانی بود. او در این دوره یادداشتهایی فراهم آورد که در اواخر 1300 و اوائل 1301 در شمارههای اول تا پانزدهم شفق سرخ، با نام «ایام محبس» درج شد و در آبان 1301، به همراه یادداشتهای تبعید در زمان دولت وثوقالدوله، توسط خود دشتی به صورت کتاب انتشار یافت. در سال 1313 رکنزاده آدمیت این کتاب را تجدید چاپ کرد. چاپ دوم نیز، مانند چاپ اول، به سرعت نایاب شد. در آذر 1327 مشفق همدانی چاپ سوم ایام محبس را با مقدمه خود منتشر کرد و بر مبنای این نسخه چاپهای پنجم (1339) و ششم (امیرکبیر، 1352) انجام گرفت.
«ایام محبس»، علاوه بر ارزش ادبی آن، که به عنوان یکی از آثار موثر در رواج سادهنویسی در نثر معاصر فارسی شناخته میشود، نخستین اثر در ادبیات فارسی است که به توصیف زندان و زندانی سیاسی پرداخته است.
دشتی در این یادداشتها سراسر انزجار خود را از حاکمان وقت و رفتارهای ناشایست بشری و تمدن جدید ابراز میدارد. این گونه پیداست که ایام محبس بر او بسیار سخت گذشته است تا آنجا که تمدن جدید را، که زندان را یکی از نشانههای آن میداند، سخت به باد ناسزا و دشنام میگیرد و این تمدن را نهتنها برای آدمیان سعادتآمیز نمیداند، بلکه مایه هلاکت و بدبختی میشمارد. از لابلای سطور این رساله دغدغههای فکری و آمال این زندانی سیاسی کاملا هویدا است. از عرفان و تصوف و نقش آن دو در حیات آدمیان سخن میگوید، از گوته و گوستاو لوبون سخن میراند، سید ضیاء را به باد انتقاد میگیرد، تمدن جدید را به سُخره میگیرد و عقاید مادیون و طبیعیون را گمراهکننده میشمارد و بهترین طریق سعادتمندکردن آدمیان را توسل به آئین اسلام میداند. او مینویسد: «تنها مایه تسلی یک نفر محبوس این است که خود را در میان جمعیتی که در افق فکری به وی نزدیک است مشاهده کند، بزرگترین ضربه به قلب یک نفر محبوس سیاسی این است که او را در میان دزدان بفرستند.»
اندیشه سیاسی دشتی در ایام محبس را میتوان نوعی پوپولیسم آنارشیستی، یا آنارشیسم احساسی و عوامفریبانه خواند که با رگههایی از فرهنگ ایرانی آمیخته است. این نوع نگرش، شاخص اندیشه بسیاری از تجددگرایان آن عصر است، در مطبوعات آن زمان موج میزند و در کسانی چون شیخابراهیم زنجانی، سیدضیاءالدین طباطبایی و علی دشتی به اوج افراط میرسد و ملغمهای آشفته از دیدگاههای متناقض و شعارهای سطحی را پدید میآورد.
دشتی در ایام محبس، بهرغم اینکه زندانی سید ضیاء است ـ روزنامهنگاری که با داعیه مبارزه با اشرافیت به قدرت رسیده ـ بهشدت به اشراف و ثروتمندان میتازد و عملکرد سیدضیاء را در این زمینه نهتنها مورد تایید قرار میدهد بلکه او را به «انتقام» و «محو و نابودکردن» ایشان فرامیخواند: «این مجسمههای غرور و نخوت که خود را مافوق طبقات مردم تصور میکنند از کجا تحصیل ثروت نمودهاند؟... تمول این دسته آلوده به خون هزاران افراد جامعه است. مکنت و تجمل این آقایان با اشک چشم هزارها ستمدیدگان اجتماع تدارک شده است... بنازم دست سیدضیاءالدین طباطبایی را که بر سر این جنایتکاران اجتماعی فرود آمد ولی افسوس که آنها را محو و نابود نکرد... افسوس، این دستی که بر سر شما فرود آمده سنگین و منتقم نیست. افسوس که همه شما به مکافات اعمال زشت خود دچار نشدهاید. افسوس که جامعه برای دورانداختن کابوس وجود شما از روی سینه خود ضعیف و ناتوان است.»
نفرت دشتی از اغنیا تا بدانجا میرسد که حتی اصول سوسیالیسم را مورد تایید قرار میدهد: «ای ماشینهای فلسفهباف، ای دماغهای جامد، ای مزدورهای سعادت دیگران، ای شمایی که به قوه الفاظ مجوف اصول سوسیالیسم را مخالف عمران و تکامل تمدن میدانید، بس است، یک قدری عمیق شوید، به فلسفه حیات و زندگانی مراجعه کنید و منتهیالیه زندگانی را جستجو نمایید.»
دشتی در ایام محبس به تمدن جدید میتازد و به «ویرانکردن» آن و درانداختن طرحی نو فرامیخواند: «تمدن قسمت اعظم بشر را بدبخت نموده تا یک دسته را خوشبخت و سعادتمند نماید...»
«باید این تمدن ظالم را ویران کرد و بر آثار و خرابههای او تمدنی که نسبتا به سعادت نزدیکتر باشد بر پا نمود.»
و در مقابل، اسلام را به عنوان راه رستگاری بشر مینمایاند: «عقاید خشک مادیون و طبیعیون اینها را به طرف یاس، ناامیدی، بدبختی و قساوت و بالنتیجه جرایم و جنایات میکشاند، همچنانکه عقاید تصوف به سوی ذلت و نکبت و اسارت سوق میدهد. پس بهترین طریق برای سعادتمندکردن مردم، یعنی ایجاد سعادت نسبی، همان حدودی است که تعالیم یک دیانتی مانند اسلام برای پیروان وظایف طبیعی و اخلاقی تعیین کرده است.»
بهنوشته یحیی آرینپور، بر اساس تصریح خود دشتی در ایام محبس، او «هلوئیز جدید» اثر ژان ژاک روسو را در زندان با خود داشت و در نگارش این اثر تحتتاثیر نوشتههای روسو و لامارتین بود.
شفق سرخ و غائله جمهوری
علی دشتی پس از آزادی از زندان، قریب به سهماه با میرزاحسینخانکمالالسلطان، متخلص و مشهور به «صبا»، در روزنامه ستاره ایران همکاری کرد و سردبیری این روزنامه را به دست گرفت. در این زمان رضاخان سردارسپه، وزیر جنگ، فشار بر مطبوعات را آغاز کرد؛ مدیر ایران آزاد به تبعید رفت و حسین صبا، مدیر ستاره ایران، در قزاقخانه، در حضور شخص سردارسپه، دویست ضربه شلاق خورد. سردارسپه در اعلامیه خود هدف از تنبیه صبا را «پایاندادن به هرجومرجهای انفرادی» و «حفظ عالم مطبوعات» عنوان کرد. ولی، در واقع، هدف او تبدیل صبا به ابزاری کاملا مطیع برای تبلیغات خود بود و موفق نیز شد.
در این زمان، تاریخ مطبوعات ایران یکی از پرهیاهوترین ادوار خود را میگذرانید. چنانکه در مقاله «دشتی را بهتر بشناسید» خواهیم دید، بازار پروندهسازی و ایراد اتهامات سیاسی و اخلاقی پررونق بود و بهویژه متهمکردن دیگران به «وابستگی به انگلیس» حربهای کوبنده بهشمار میرفت و از اینرو رواج گسترده داشت. به تبع این فضا، ارباب جراید پرفروش از نفوذ فراوان برخوردار بودند و در بسیاری موارد جریده خود را به ابزاری برای کسب ثروت بدل میکردند. روزنامهنگاران بااخلاق نادر بودند. قلمفروشی رواج فراوان داشت و سطح نازل اخلاق سیاسی و فردی، تعارضی ژرف میان گفتار و نوشتار با کردار واقعی و عملکرد روزمره روزنامهنگاران پدید آورده بود. بدینسان، مکتبی بنیان نهاده شد که بعدها، در دهه1320، در روزنامهنگارانی چون محمد مسعود به اوج خود رسید. عینالسلطنه فضای مطبوعاتی تهران را در واپسینسالهای سلطنت احمدشاه چنین توصیف کرده است: «روزنامه خیلی زیاد شده، دکان و محل ارتزاق خوبی شده است. گویا چهل روزنامه هفتگی و یومیه چاپ میشود. بعضی از جراید هست که به همان نصب تابلو و نشر دو سه نمره قناعت نموده است. برخی فقط هفتهای یکی دو بار... چاپ و منتشر میکنند. به همان اسم و دخول در جرگه جراید و بعضی دخلهای مختصر قانع میباشند. عمیدالملک میگفت درست حساب کردیم هر روزنامه که روز چاپ شود پنجاه تومان خرج دارد. از تکفروشی و آبونمان هر قدر کوشش کنند بیش از سی تومان واصل نمیشود. بیست تومان در هر نمره ضرر است و این ضرر با تمام آن خرجهایی که دارند تمام یا از سفارتخانهها گرفته میشود یا از مردم دیگر.
در منزل ما گفتند «عصر جدید» با پول انگلیس چاپ میشود. هرمز میرزا خواست برائت ذمه او را حاصل کند. گفت: کاغذش را انگلیسها دادند. (حالا طوری شده که از کاغذ روزنامه شناخته میشود مال سفارت روس است یا انگلیس.)»
چندی پیش سیدضیاءالدین طباطبایی، که از پیشینهای مشابه با دشتی برخوردار بود، به یمن کودتای فوج قزاق به قدرت رسیده و در مسند ریاست دولت جای گرفته بود. بنابراین، پیشه روزنامهنگاری در میان جوانان جویای نام خواهان فراوان داشت و مدیریت روزنامهای از آن خود، آرزوی هر روزنامهنگاری بود. به تعبیر عینالسلطنه، «یک نفر سیدضیاء که مدیر جریده بود رئیسالوزرا شد، حالا هر مدیر روزنامه خیال ریاست وزرا دارد.»
در یازدهم اسفند 1300 آرزوی دشتی بیستوهشت ساله تحقق یافت و انتشار شفق سرخ را آغاز کرد. این نشریه ابتدا سه شماره در هفته و از آذر 1304 به صورت یومیه بود. نویسندگان جوان و بااستعدادی چون غلامرضا رشید یاسمی، سعید نفیسی، نصرالله فلسفی و دیگران نویسندگی را در شفق سرخ دشتی مشق کردند و بعدها چهرههایی نامدار شدند. بنابراین، شفق سرخ را میتوان مکتبی سیاسی، فکری و ادبی دانست که پرورشیافتگان آن در دهههای پسین بر فرهنگ ایران تاثیرات ژرف بر جای نهادند. پیشکسوت و ستاره این مکتب، شیخجوان دشتستانی بود. دشتی در سال 1352 نوشت: «رشید [یاسمی] نخستین همکار من در شفق سرخ و بلکه مشوق و موید من در تاسیس آن بود... رشید به تهران منتقل شده بود. ستون انتقاد ادبی روزنامه، از همان شماره نخست، به رشید اختصاص داشت. او سعید نفیسی و چند تن از اهل ادب را به همکاری در شفق سرخ دعوت کرد، بهطوریکه حوزه دوستان و همکاران شفق سرخ از همان اوائل کار رونق گرفت. بهتدریج و اندکیپسوپیش، نصرالله فلسفی، رضا هنری، مجتبی طباطبایی، رضا شهرزاد، محمود عرفان، محمد سعیدی، بدیعالزمان فروزانفر، سیداحمد صانی نجفی (بهترین مترجم رباعیات خیام به عربی)، لطفعلی صورتگر، احمدی بختیاری، میرزاآقاخان فریار، سیدفخرالدین شادمان، یحیی ریحان و غیره گرد هم آمدند. حوزهای دوستانه، که عباس خلیلی اسم آن را «اقمار سرخ» گذاشته بود، رونق گرفت. در جمع ما، رشید یکی از استوارترین دوستان بهشمار میرفت.»
فرجالله بهرامی، رئیس کابینه وزارت جنگ و منشی رضاخان سردارسپه، نیز مخفیانه و با نام مستعار ف. برزگر در شفق سرخ مینوشت. بهرامی چهلساله، رابط سردارسپه با دشتی و اقمار سرخ او بود. این رابطه بعدها به دوستی نزدیک بدل شد. در اوج دیکتاتوری رضاشاه دشتی و بهرامی با هم به زندان و تبعید رفتند و اندکی پس از سقوط رضاشاه با هم حزب عدالت را به پا کردند.
در شمارههای آغازین شفق سرخ واکنش دشتی به رفتار خشن و سرکوبگرانه رضاخان سردارسپه در قبال مطبوعات چنین بود: «آقای سردارسپه، بخوانید و بهدقت هم بخوانید زیرا از وقتی که متصدی وزارت جنگ شدهاید کمتر اینگونه کلمات به مسامع شما رسیده است... آقای سردارسپه، آن روزی که مدیر ستاره ایران را به امر شما شلاق زدند یک نفر به شما نگفت که این رفتار در خاطره عموم ملت چقدر اثر سوء بخشیده است. آن روزی که مدیر ایران آزاد به حکم شما تبعید شد کسی اینقدر در راه دوستی شما فداکاری نداشت که از اصدار این حکمی که به قلوب عناصر آزادیخواه یک صدمه غلیظی میزد، جلوگیری نماید... در مملکتی که آزادی را به قیمت خونهای مقدسی به دست آورده و حکومت را از محمدعلی میرزا و درباریان و وزرا گرفته به قانون دادهاند، آیا قضاوت در مندرجات جراید از وظایف یک نفر نظامی بهکلی خارج نیست؟ آقای سردارسپه، من یک قلم بیشتر ندارم و آن را هم حکومت نظامی شما میتواند در هم بشکند، و حالت روحیهام نیز برای تحصن در هیچ جا و تشبث به هیچ بیگانهای حاضر نیست؛ ولی، معذلک، چون نمیخواهم سرنوشتهایی نظیر اسلاف شما منتظر شما بوده باشد، این حقیقت خالی از آلایش را میگویم... شما برای اجرای نیات خود و برای توسعه قوای نظامی و عظمتدادن ایران باید نه تنها مطابق قانون و اصول حکومت ملی ایران رفتار کنید، بلکه دست به دست آزادیخواهان داده بنای استبداد و مفاسد موجوده اجتماعی را متزلزل کرده برای کلیه مظاهر اجتماعی خود یک طرح تازه و جدیدی بریزید...»
این نوشته را گاه به عنوان نمادی از نگرش منفی دشتی به رفتار اقتدارگرایانه سردارسپه در اوان کار شفق سرخ ذکر میکنند ولی، درواقع، شیوه سلوک رضاخان با مطبوعات، در فضای آن روز، جایی برای دفاع از او باقی نگذاشته بود. جملات دشتی را باید با شیوه خطاب فرخی یزدی، مدیر روزنامه طوفان، به سردارسپه مقایسه کرد و در این مقایسه است که انتقاد دشتی نرم و همدلانه جلوه میکند. در آن زمان، فرخی یزدی خطاب به رضاخان چنین سرود:
با مشت و لگد معنی امنیت چیست
با نفی بلد ماحی امنیت کیست
با زور مرا مگو که امنیت هست
با ناله ز من شنو که امنیت نیست
اندکی بعد، هواداری دشتی از سردارسپه بارز و بارزتر شد. شفق سرخ به مدیریت علی دشتی از اولین نشریاتی بود که الگوی جمهوری آتاتورکی ترکیه را فراروی ایرانیان قرار داد و پیشاهنگ غوغای مستعجل جمهوری رضاخانی شد؛ و این آغاز اشتهار دشتی است. عینالسلطنه در ذیل وقایع روزهای اول دلو (بهمن) سال 1302 نوشت: «چند روز قبل جریده شفق سرخ نقل از جریده وقت آنقوره [آنکارا] نموده بود که ایران هم مشغول جمهوریشدن است و بسیار هم خوب است. پسره روزنامهفروش داد میزد: جمهوری ایران. بعضی از علما و رؤسای تجار، اصناف، بعضی از رجال شدیدا به رئیسالوزرا شکایت کردند که همان مشروطه ما را کفایت کرد، خواهش داریم دست از ما بردارند.» و یکماه بعد، در اوائل اسفند، دشتی را چنین معرفی کرد: «شفق سرخ (مدیرش شیخ علی، اهل دشتستان، معمم و نویسنده ماهری است، عامل قوی سردارسپه، درست نمیشناسم، معروف نبوده است.) چون حالا میخواهند سردارسپه به میدان بیاید، امروز در شماره سال دوم نمره 92 شروع به این نغمه نموده است مثلآنکه اول از جریده عثمانی شروع به نغمه جمهوریت کرد.»
نمونهای از تبلیغات علی دشتی بهسود رضاخان را در مقاله زیر میتوان دید که با عنوان نامهای از اصفهان در شفق سرخ درج شد: «آقای دشتی، این صلای جمهوریتی که از صفحات شفق سرخ در فضای ما منعکس شد، مانند نفخه صور مردم را از این خواب مرگ مانندی که یکقرنونیم بر آنها مستولی شده بود بیدار کرد. چشمهای خوابآلوده آنها باز شد. انظار متوجه فجایع و مظالم طولانی قاجاریه گشت... عدم لیاقت و قابلیت سلالههای چنگیز و هلاکو واضح شد. مردم فهمیدند سیلاب نکبت و بدبختی از کجا به مرزوبوم کیخسرو سرازیر شده است.»
نویسنده ناشناس نامه، که درواقع خود علی دشتی است، در پایان آرزو کرد که «حضرت اشرف آقای سردارسپه رئیسالوزرا» به عنوان «قائد دسته اصلاحطلب» به این خواست مردم پاسخ مثبت دهد و «تقاضای ملت را در برانداختن سلطنت نامیمون قاجاریه بپذیرد.»
سهم شیخعلی دشتی و شفق سرخ او در غوغای جمهوری رضاخانی چنان بزرگ بود که ملکالشعرای بهار در منظومه جمهورینامه نام او را در کنار میرزاکریمخان رشتی و سیدمحمد تدین، به عنوان یکی از گردانندگان اصلی این غائله ذکر کرد:
چو جمهوری شود آقای دشتی
علمدارش بود شیطان رشتی
تدین آن سفید کهنه مشتی
نشیند عصرها در توی هشتی
کند کور و کچلها را خبردار
ز حلاج و ز رواس و ز سمسار
دریغ از راه دور و رنج بسیار
در این زمان دشتی به عنوان فعالترین و متنفذترین روزنامهنگار مدافع رضاخان سردارسپه شناخته میشد و با سردارسپه دیدارهای خصوصی مکرر داشت. با توجه به این رابطه بود که عینالسلطنه نوشت: «شیخعلی دشتی مدیر شفق بیشتر از همه محل توجه [است] و پول خوب سرشار را او میگیرد.» کوهی کرمانی نیز از ریختوپاشهای مالی گستردهای سخن میگوید که از درون آن غوغای جمهوری زاده شد:
ای برادر هر کجا بلوا بود
دان که بلوا در پی حلوا بود
آن کریم رشتی مهتر نسیم
هر چه میگوید بود از بهر سیم
مقصدش نی خرقه و نی منتشاست
مقصد او خوردن لشت نشاست
رهنما هم هرچه گوید بیاساس
جملگی باشد برای اسکناس
این که بْد داراییاش یک شبکلاه
با عبای کهنه و چرک و سیاه
از کجا آورده او حالا موتُل؟
که سوارش گشته با ساز و دهل؟
آن تدین آنکه بود اول گدا
تازه قصری کرده در شمران بنا
این همه پول از کجا آورده است؟
در چه بازاری تجارت کرده است؟
در کوران غائله جمهوری، و در زیر سرنیزه مهیب رضاخان، انتخابات پنجمین دوره مجلس شورای ملی برگزار شد؛ انتخاباتی فرمایشی که طی آن، جز معدود رجال سرشناس مخالف رضاخان از قبیل مدرس و قوامالسلطنه که از تهران به مجلس راه یافتند، از صندوقهای شهرستانها نامزدهای مورد نظر سردارسپه سردرآوردند در حالیکه بیشتر این افراد حتی شهرت محلی نداشتند. شیخابراهیم زنجانی، نماینده ادوار اول تا چهارم مجلس شورای ملی از زنجان، در اوائل تابستان 1303 انتخابات مجلس پنجم در حوزه انتخابیه خود ـ خمسه ـ را چنین توصیف کرد: «پس از ختم مجلس چهارم، که مشیرالدوله رئیسالوزرا بود و انتخابات به جریان افتاد، از بدبختی ایران امر انتخابات بزرگتر وسیله برای دخل اشرار و وطنفروشان گردید. این دزد شریر [امیرحشمت نیساری حاکم زنجان]، نجات، جاسوس انگلیس بهائی بیشرف، را پیدا کرده [و] بهواسطه او متوسل شد به سفارت انگلیس که توسط کرده او را برای حکومت از دولت معین کنند و زنجان را میخواست؛ زیرا اهالی بدبخت آنجا را نادان و ناتوان و منافق دانسته، برای دخل مناسب دانسته بود. نجاتِ بیپدر و مادر او را به سفارت انگلیس راهبر شد به این شرط که او را وکیل خمسه کند برای جاسوسی انگلیسان. این معامله مانند بسیاری از وکلای دوره پنجم فقط برای طرفداری و جاسوسی انگلیس سرگرفت. البته همه ایرانیان میدانند که اکثر اعضای مجلس پنجم به اشاره و کوشش انگلیسان از وطنفروشان، پْستفروشان پست طرفدار انگلیسان معین شدهاند. نامبردن نمیخواهد. همه پسران شیخالعراقین و سرکشیکزاده و افشار و داور و [غیره] و [غیره] و [غیره] را میشناسند. بههرحال، به امر سردارسپه، مشیرالدوله این نابکار [امیرحشمت] را حاکم خمسه کرد. و این بیشرف شمشیر خود را کشیده و امیرافشار و هرکس نفوذی داشت تهدید کرد که باید نجات وکیل خمسه شود. در آخر اسعدالدوله پست و نمکناشناس پول مهمی به او داد و با هم پیمان کردند. صندوقهای آرا که در دست کسان اسعدالدوله بود و هرکس به اطراف زنجان برای انتخابات رفته بود آراء مرا و هرکس را که از اهل خمسه بود و صلاحیت داشت بیرون آورده، نام سه نفر را خود نوشته به صندوقها ریخته و درآورده و خوانده، سه نفر وکیل برای خمسه ساختند که سه نفر از اهل خمسه آنها را نمیشناسد. این کار گذشت و اکثریت مجلسیان هم دانسته آنها را پذیرفتند، زیرا آنها بهتر از اینها نبودند.» شیخجوان دشتستانی نیز، بهپاس خدمت به سردارسپه، از ساوه به مجلس راه یافت در حالیکه «نه هوای ساوه را استشمام کرده و نه جرعهای آب آنجا را نوشیده و نه معروفیت محلی» داشت.
برخلاف پیشبینی سردارسپه و راهنمایان و مشاوران او که مردم را مْرده میپنداشتند، از نخستین روزهای فعالیت مجلس پنجم، در بهمن ماه 1302، موجی بزرگ از مخالفت با جمهوری رضاخانی آغاز شد؛ این موج در بیستوهفتم اسفند با اهانت یکی از عمال رضاخان، احیاءالسلطنه بهرامی، به مدرس به اوج رسید و سیلی خروشان را برانگیخت. در میان مردم معروف شد که لقب «احیاءالسلطنه» واقعا حق او بوده، زیرا او با زدن سیلی به مدرس در صحن مجلس «سلطنت را احیاء کرد.» ملکالشعرای بهار قیام خونینی را که سیلی احیاءالسلطنه برانگیخت چنین توصیف کرد:
از آن سیلی ولایت پر صدا شد
دکاکین بسته و غوغا به پا شد
به روز شنبه مجلس کربلا شد
به دولت روی اهل شهر وا شد
که آمد در میان خلق سردار
برای ضرب و شتم و زجر و کشتار
قشونی خلق را با نیزه راندند
ولی مردم به جای خویش ماندند
رضاخان را به جای خود نشاندند
به جای گل بر او آجر پراندند
بسی پیر و جوان سر نیزه خوردند
گروهی را سوی نظمیه بردند
چهل تن اندرین هنگامه مردند
برای حفظ قانون جان سپردند
دو صد تن تاکنون هستند بیمار
به ضرب ته تفنگ و زیر آوار
در نخستین روزهای سال 1303. ش اوج تظاهرات گسترده مردمی علیه جمهوری رضاخانی در تهران و شهرهای اصلی ایران بهوقوع پیوست. سیل تلگرافها از سوی طبقات مختلف مردم به سوی مجلس شورای ملی روان بود و مخالفت با جمهوری را اعلام میکرد. غائله، ظاهرا با شکست رضاخان به پایان میرسید. او که توانایی مقاومت در برابر مخالفت روبهتزاید طبقات مختلف مردم را نداشت و از اوجگیری این موج و تبدیل آن به قیام همگانی هراسان بود، راهی آبرومند و عوامفریبانه را برای عقبنشینی برگزید. در یازدهم فروردین 1303 به بهانه زیارت به قم رفت و با علمای بزرگ آن زمان ـ سیدابوالحسن اصفهانی، میرزاحسین نائینی و شیخعبدالکریم حائری ـ دیدار کرد. علما نظر قاطبه مردم را به اطلاع او رسانیدند و رضاخان قول داد که از خواست جمهوری منصرف شود. به تهران بازگشت و روز بعد با صدور اعلامیهای، به بهانه «احترام به مقام روحانیت»، هوادارانش را به موقوفکردن فعالیتهای جمهوریخواهی فراخواند. در همین زمان، احمدشاه، در پاریس از موج مخالفت همگانی با سردارسپه مطلع شد و در پانزدهم فروردین با ارسال تلگرافی رضاخان را از ریاست دولت عزل کرد و از مجلس خواست که رئیسالوزرای جدیدی برگزینند. مجلس برای تشکیل دولت جدید به مستوفیالممالک ابراز تمایل کرد.
در این زمان، رضاخان از آخرین و خطرناکترین برگ برنده خود بهره جست که میتوانست کودتای نظامی دیگری را، اینبار بسیار خونین، برای ایران رقم زند. او در سهشنبه هیجدهم فروردین 1303. ش/ سوم رمضان 1342. ق از تمامی مناصب خود استعفا داد و اعلام کرد که از ایران خارج خواهد شد و موقتا به املاکی که بهتازگی در رودهن خریده بود رفت.
از فردای خروج رضاخان از تهران، موجی ارعابآمیز از سوی روزنامهنگاران و نظامیان حامی او برانگیخته شد. علی دشتی در برانگیختن این موج نقش اصلی داشت. او در نوزدهم فروردین 1303 در صفحه اول شفق سرخ مقالهای منتشر کرد با عنوان «پدر وطن رفت.» دشتی در این مقاله کنارهگیری سردارسپه را ملازم با «ریختن خونهای زیاد» خواند، مخالفان او را «خائن به وطن» و «بومهای شومی» نامید «که ایران را ویران میخواهند» و ایشان را تهدید کرد که «صاحبمنصبان رشید ایران» به حمایت از «رئیس بزرگ خود» برخواهند خاست. متن کامل مقاله دشتی چنین است: «آن کسی که بعد از دو قرن ضعف و مذلت و تفرق و تشتت به ایران قوت و عزت و وحدت داد، روز گذشته از طهران پر از جنایت و غرض بیرون رفت. آن کسی که سهسال قبل با پیشانی پر از امید و افتخار به طهران آمد و با یک اراده خستگیناپذیری به ترمیم خرابیهای گذشته و اصلاح اوضاع کثیفی که حکومتهای نالایق ایجاب کرده بود شروع نمود، دیروز با قیافه افسرده و سیمایی که غبار ملالت و پیری بر آن نشسته است، طهران را وداع گفت.
سردارسپه رفت و طهران پر از جنایت را به حال خود گذاشت. ولی تکلیف مجلس و مردم چیست؟
نمیدانم. ولی اگر مردم خدمات برجسته سردارسپه را دیدهاند، اگر مجلس اوضاع حاضره مملکت را میبیند، اگر متفکران و عقلاء قوم اعتراف دارند که فقط اراده توانای این شخص فئودالیته را محو، قشون را بزرگ، یاغیان را قلعوقمع، آبرو و حیثیت ایران را در خارجه بزرگ نموده است، اگر تجار و اصناف وجود سردارسپه را برای امنیت و رواج تجارت لازم میدانند، اگر علما بقاء این مرد بزرگ را برای عظمت اسلام و شوکت یک دولت اسلامی و جلوگیری از فحشا و منکرات ضروری میدانند (همچنانکه حجج اسلام قم دانسته و به مردم توصیه کرده بودند که قدر این نعمت یعنی وجود سردارسپه را بدانند)، و اگر آزادیخواهان و احرار به افکار آزادیخواهانه این شخص و احترامی که همیشه به عقاید ملی میگذاشت اذعان داشته باشند، و بالاخره اگر نظامیان ما به خاطر دارند که سه سال قبل چه شان و اعتباری داشتند و در تحت ریاست صاحبمنصبان روسی و سوئدی چه مقامی داشتند و امروز چه حیثیتی دارند و میشناسند که شان و شوکت و حیثیت و اعتبار آنها را کدام روح پاکی باعث شده و این سردارسپه است که آنها را در جامعه سربلند و مفتخر ساخته و شرافت حق آنها را به آنها داده است، اگر طبقات مختلفه این حقایق را اذعان دارند، باید نگذارند سردارسپه برود.
رفتن سردارسپه و تسلط اجنبی، رفتن سردارسپه و اختلافات کلمه، رفتن سردارسپه و ظهور یاغیان، رفتن سردارسپه و درهمشکستن اعتبارات ایران، رفتن سردارسپه و اغتشاشات داخلی، رفتن سردارسپه و محوشدن نقشه اصلاحات با هم مترادف است.
سردارسپه پدر وطن است. سردارسپه نمونه روح مردانگی و شهامت و شجاعت ایرانی است. سردارسپه جانشین اردشیر بابکان و نادرشاه افشار است. سردارسپه قائد توانای ملیون و موضوع احترام و ستایش طبقات رنجبر و موجد نظام جدید ایران و ذاتا یک نفر مصلح و ایراندوست به درجه عبادت است. این شخص نباید برود ولو به قیمت ریختن خونهای زیادی باشد. باید برگردد زیرا ملت ایران او را دوست میدارد و چشم بیستوپنجقرن تاریخ گذشته ایران به طرف او متوجه است. سردارسپه باید برگردد. این روح ملت است که با نوک خامه شفق مراجعت او را تقاضا میکند.
هر کس برخلاف این معتقد باشد او نسبت به وطن خیانت کرده است. هر کسی منکر عواقب وخیمه استعفاء سردارسپه باشد طالب اغتشاش و دامنزدن آتش فتنه و فساد و دشمن اصلاحات و عظمت ایران و طرفدار محو استقلال و تجزیه ولایات است!
چه باید کرد؟ امروز سردارسپه مرکز عظمت و اقتدار و استقلال و امنیت ایران شده است. اگر رفت همه اینها میرود و حتی برای شهوترانی و غرضورزی مخالفان هم موقعی پیدا نمیشود و این آقایانی که در بهارستان جمع شدهاند نیز به دوام دوره خود نمیتوانند اطمینان داشته باشند.
سردارسپه برود کی بیاید؟ کدام یک از فرزندان ایران به رشادت و صحت عمل و فضیلت و تقوای سردارسپه هستند؟ آیا قوامالسلطنه یا وثوقالدوله؟
ما به آن بومهای شومی که ایران را ویران میخواهند تا در آن مسکن گیرند اطمینان میدهیم که اگر آنها سردارسپه را نشناسند، صلحا و یک عده مردم باتقوا او را میشناسند و روح ملت آغوش خود را برای او گشوده است و با اتکاء به سربازان وطن و صاحبمنصبان رشید ایران، که رئیس بزرگ خود را دوست میدارند، اجازه نمیدهند که ایران به فقدان سردارسپه دچار شود.»
دشتی در صفحه اول همین شماره مقالهای با عنوان «مراجعه به آراء عمومی، مساله رفراندوم» درج کرد و در آن احمدشاه را «جوان نالایقی» خواند که «تاج پرافتخار اردشیر بابکان» را بر سر نهاده است. دشتی در این مقاله خلع قاجاریه را، از طریق مراجعه به آراء عمومی، خواستار شد. عبدالله مستوفی فضای مطبوعاتی آن زمان و عملکرد شیخعلی دشتی را چنین توصیف کرده است: «روزنامههای جدی و وزین چپ اقصی، هر چه بودند، همه بسته شده و مدیرهای آنها در حبس و تبعید بهسرمیبردند، و بعضی هم که روزنامهنویسی آنها برای ارتزاق بود، مانند نجات ایران و از این قماش، چون آش و پلو در دستگاه سردارسپه زیادتر بود، از ضدیتهای خود دست برداشته طرفدار جدی دولت شده و میشدند و تملقات عجیب به سردارسپه کرده، کارهای بیرویه و بیترتیبی را که احیانا برای پیشرفت مقاصد جاهطلبانه او به عمل میآمد رفع و رجوع مینمودند و از انتشار مجعولات و اکاذیب هم تشویشی نداشتند. جدیتر از همه آنها شفق سرخ بود که به مدیری و قلم علی دشتی کار تملق به سردارسپه را به جاهای باریک رسانده و چنانکه دیدیم، برخلاف هر اصل مسلمی نظامیان را به روی ملت واداشته و مردم را به سرنیزه سردارسپه میترساند. خدا نکند آخوند اصول مسلمِ درسیِ سابق خود را کنار بگذارد. دیگر به هیچ حد و سدی و اصل مسلمی پابند نمیکند و اگر ذوق نویسندگی هم داشته باشد که واویلا! آنچه به تصور در نیاید از دم قلمش بیرون میریزد.»
در پی انتشار مقاله دشتی، که دعوتی آشکار و صریح به کودتا و جنگ داخلی بود، فرماندهان نظامی در تهران و شهرستانها، که همه برکشیدگان دوره اقتدار سهساله اخیر رضاخان بودند، رژه در خیابانها و تظاهرات بهسود سردارسپه را آغاز کردند. امرای لشکر تلگرافهای تند وتهدیدآمیز بر ضد مجلس شورای ملی و اقلیت مخالف رضاخان به تهران ارسال کرده و متذکر شدند که اگر رضایت سردارسپه جلب نشود به تهران حمله خواهند کرد. جنجالیترین این تلگرافها از احمدآقاخان (سپهبد امیراحمدی بعدی)، امیرلشکر غرب، بود که اولتیماتومی 68 ساعته برای مجلس تعیین کرد. امیرلشکر شرق، حسینآقا خزاعی، نیز از «کیفر و طرد جیرهخواران اجانب» سخن گفت، از «عشق تام خود به حضرت اشرف سردارسپه» و «تنفر شدید» از «آنهایی که بهنام وکالت میخواهند منویات اجانب را صورت خارجی بدهند»؛ همچنین اعلام کرد که اگر تا دو روز دیگر منویات سردارسپه تحقق نیابد به تهران حمله خواهد کرد. افکار عمومی این تلگرافها را بسیار زشت ارزیابی کرد و خالصیزاده، از رهبران جنبش ضد جمهوریت رضاخانی، در منبر گفت: «لُرها خیلی از سردارسپه و امرای لشکر او برای ما بهتر بودند زیرا آنها با پول و اسب و تفنگ و قورخانه خودشان یاغیگری میکردند، اینها با پول و اسلحه و قورخانه دولت. امیرلشکر غرب با شیخعلیخان بیرانهوند چه تفاوتی دارد؟»
قهر رضاخان، جنجال روزنامهنگاران حامی او و تهدید نظامیان به خونریزی و کودتا، کارساز بود. مجلس در بیستویکم فروردین 1303/ دهم آوریل 1924، با نودودو رأی موافق، خواستار رئیسالوزرایی مجدد سردارسپه شد و هیاتی را برای سفر به رودهن و بازگردانیدن رضاخان تعیین کرد. در این هیات مشیرالدوله، مستوفیالممالک، مصدقالسلطنه، حاجعزالممالک اردلان، سردارفاخر حکمت، سلیمانمیرزا اسکندری، دکتر امیر اعلم و سیدمحمد تدین حضور داشتند.
یک روز پس از بازگشت رضاخان به تهران، احمدشاه در تلگرافی از پاریس، «صلاحاندیشی» مجلس را پذیرفت و رضاخان در دیدار با محمدحسنمیرزا، ولیعهد، سلوکی محیلانه در پیش گرفت؛ چنانکه گویی از عملکرد پیشین خود نادم است و به روایتی خم شد تا پای ولیعهد را ببوسد. بدینسان، رضاخان بار دیگر به قدرت بازگشت و به تجدید قوا برای تهاجم نهایی پرداخت.
از این پس، برای یک دوره کوتاه، سیدحسن مدرس، به عنوان رهبر جنبش پیروزمند مقاومت در برابر غائله جمهوری، به چهره مقتدر مجلس پنجم بدل شد. مطبوعات ضد رضاخان نیز تهاجم به سردارسپه و هوادارانش را آغاز کردند؛ تهاجمی که برای بسیاری از این روزنامهنگاران مرگ و زندان و تبعید یا بیکاری و انزوا و فقر را به ارمغان آورد. میرزاده عشقی در قرن بیستم غائله جمهوری و قائد آن، رضاخان، را بهصراحت به استعمار بریتانیا منتسب کرد و در آخرین شماره روزنامه فوق، که به بهای جان او تمام شد، رضاخان را اینگونه توصیف نمود:
من مظهر جمهورم، الدورم و بولدورم
از صدق و صفا دورم، الدورم و بولدورم
من قلدر پرزورم، الدورم و بولدورم
مامورم و معذورم، الدورم و بولدورم
من قائد ایرانم، الدورم و بولدورم
و از قول خود چنین سرود:
ای مظهر جمهوری، هی هی جبلی قم قم
جمهوری مجبوری، هی هی جبلی قم قم
مسلک نشود زوری، هی هی جبلی قم قم
تا کی پی مزدوری، هی هی جبلی قم قم
طبعا، دشتی یکی از آماجهای اصلی مخالفان رضاخان بود. افشاگری علیه او آغاز شد. روزنامه سیاست، به مدیریت عباس اسکندری، در شماره اول اردیبهشت خود نامهای به امضای هاوارد، دبیر دوم سفارت بریتانیا در تهران و مسئول امور اطلاعاتی سفارت، منتشر کرد دال بر ارتباطات دشتی با سفارت انگلیس. در نهم خرداد 1303 نیز، چند روز پیش از مطرحشدن اعتبارنامه علی دشتی، مطلبی با عنوان «مکتوبی از شیراز» در صفحه اول روزنامه سیاست منتشر شد. نویسنده ناشناس نامه مدعی بود که شیخ علی دشتی در کوران جنگ جهانی، که عبور و مرور به بینالنهرین برای غیرنظامیان انگلیسی ممنوع بود، به کمک انگلیسیها وارد بندر بوشهر شد، در کنسولگری انگلیس اقامت گزید، سپس به شیراز رفت و در خانه میرزافضلالله بنان شیرازی، منشی کنسولگری انگلیس در شیراز، ساکن شد.
ادامه دارد
پینوشتها
ـ یحیی آرینپور دشتی را متولد 1275. ش، برابر با 1314. ق/ 1896. م، در کربلا میداند. رکنزاده آدمیت و سید جعفر حمیدی زمان تولد او را 1310. ق در کربلا میدانند که برابر است با 1271. ش بهرام چوبینه در مقدمه خود بر بیستوسهسال (چاپ جدید، 1381) زمان تولد علی دشتی را سال 1277 خورشیدی برابر با 1898 میلادی، در دشتستان، عنوان کرده است. دشتی در فرم های مشخصات مجلس سنا، به خط خود، زمان و محل تولد خویش را یازدهم حمل (فروردین) 1273 شمسی در کربلا ذکر کرده است.
ـ رکنزاده آدمیت به تحصیل دشتی در «مدرسه حسینی ایرانیان» اشاره کرده است. (محمدحسین رکنزاده آدمیت، دانشمندان و سخنسرایان فارس، تهران: کتابخانه خیام، [1338،] ج 2، صص 546)
ـ میزان تحصیلات دشتی در عتبات، مانند پیشینه خانوادگی او، بعدها دستمایه مناقشات سیاسی شد. مخالفان دشتی نه تنها او را طلبهای بیسواد و بیاخلاق معرفی کردهاند بلکه پدر و برخی دیگر از اعضای خانواده او را نیز هدف حملات خود قرار دادهاند. در ورقه تایپی که با عنوان «بیوگرافی آقای دشتی» در پرونده ساواک وی ضبط شده و به یقین نوشته یکی از مخالفان دشتی است، چنین میخوانیم: «علی دشتی فرزند یکی از کفشدارهای نجف است که در اثر حوادثی توقف در عراق عرب را جایز ندیده و به ایران آمد. چون تحصیلات دینی کامل نداشت و فقط عربی را خوب بلد بود ناچار با کمک برادرش که پیشکار خزعل بوده در فرهنگ خوزستان استخدام میشود.» (تصویر پرونده علی دشتی در مرکز اسناد ساواک منحله، شماره 37153/ سوم، آرشیو موسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی. از این پس: پرونده علی دشتی.)
یحیی آرینپور پدر دشتی را «از فحول علمای عصر خود» معرفی میکند که «به ورع و تقوا» مشهور بود. بهنوشته آرینپور، دشتی «یک قسمت از اصول را در محضر حاج سید حسین فشارکی و کفایه آخوند را نزد حاجشیخعبدالکریم یزدی، که هر دو از مجتهدین بزرگ بودند، تحصیل کرد.» (یحیی آرینپور، از نیما تا روزگاران ما، تهران، انتشارات زوار، چاپ سوم، 1379، ص 318) دکتر سید جعفر حمیدی از پدر دشتی با عنوان «شیخ عبدالحسین مجتهد دشتی» یاد کرده است. (سید جعفر حمیدی، فرهنگنامه بوشهر، تهران، سازمان چاپ و انتشارات وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی، 1380، ص 317) با توجه به جایگاه محترم شیخمحمدحسین مجتهد برازجانی، شوهر خواهر علی دشتی، در مناطق جنوبی فارس و بوشهر و نقش وی در جهاد 1336. ق بر ضد استعمار بریتانیا، ادعاهای غیرمستند و بعضا متناقض مخالفان علی دشتی را درباره سوابق خانوادگی و مسائل اخلاقی دوران نوجوانی او باید از نوع اتهامات ناشایست متداول در مبارزات سیاسی آن دوران شمرد. در بررسی مقاله روزنامه سیاست و رساله غلامحسین مصاحب با این اتهامات آشنا خواهیم شد.
ـ شیخ عبدالحسین دشتی چهار پسر بهنامهای علی، محمد، عبدالله، پرویز و گویا چهار دختر داشت. بهنوشته غلامحسین مصاحب، «شیخ محمد تابع دولت عراق بود. چند سال قبل که نصولی به تحریک انگلیسها برای ایجاد نفاق بین شیعه و سنی در عراق رسالهای بهنام الدوله الامویه فی الشام راجع به دفاع یزید در واقعه کربلا نوشت و دولت عراق او را تبعید کرد، شیخ محمد، برادر شیخ علی، به طرفداری او برخاست. دولت عراق در صدد تبعید او به موصل برآمد ولی وی سرپیچی کرد و در اتاق وزیر فرهنگ عراق به او فحاشی نمود و پس از اینکه کتک زیادی خورد فراراً به ایران آمد و اگرچه دولت عراق از مجاری رسمی در صدد بازگرداندن او برآمد ولی به علت نفوذ برادرش موفق نگردید.» (غلامحسین مصاحب، دسیسههای علی دشتی، ص 3) دختر بزرگ شیخ عبدالحسین دشتی همسر شیخ محمدحسین مجتهد برازجانی بود. عبدالله دشتی دبیر زبان انگلیسی بود و پس از بازنشستگی، در اواخر دوران پهلوی، نماینده مجلس شورای ملی شد.
ـ رکنزاده آدمیت، همان ماخذ، ص 547.
ـ حاج شیخ علی مجتهد شیرازی (1300-1348 ق.)، معروف به حاجیآقا یا حاجیآقااسکروچی. اسکرو از واژه انگلیسی screw به معنی پیچاندن است و چون حاجعبدالکریم شیرازی، پدر حاجیآقا شیرازی، از تجار معتبر پنبه بود و پنبههایی را که از ولایات به شیراز میآمد و بعد به خارج صادر میکرد آنها را باربندی کرده و با سیم میپیچید، به اسکروچی معروف شده بود. حاجی آقا شیرازی از شاگردان آخوند خراسانی بود و اجازه اجتهاد از او داشت. حاجی آقا در دوره دوم مجلس شورای ملی نماینده شیراز بود. او در این دوره از وکلای برجسته و فعال و خوشفکر بهشمار میرفت. در دوره سوم از تهران به مجلس راه یافت ولی اعتبارنامهاش رد شد. مدتی در تهران ماند، سپس به شیراز رفت و قریه فاروق را تصرف کرد. این قریه ملک عسکرخان عرب بود که بیع شرط شده و در گرو پدرش بود. برادرانش مدتها با او بر سر این ملک نزاع داشتند. حاجیآقا در 1308. ش، به تحریک دشمنانش، به دست «برزگران فاروق» به ضرب گلوله کشته شد. (مهدی بامداد، شرح حال رجال ایران، تهران، انتشارات زوار، چاپ پنجم، 1378، ج 6، صص 163-162)
ـ قهرمان میرزا سالور، روزنامه خاطرات عینالسلطنه، بهکوشش مسعود سالور و ایرج افشار، تهران: اساطیر، 1379، ج 9، ص 6931.
ـ برای آشنایی با تعارض لرد کرزن، وزیر امورخارجه، با سایر اعضای دولت بریتانیا بر سر قرارداد 1919 بنگرید به: عبدالله شهبازی، «کانونهای استعماری، کودتای 1299 و صعود سلطنت پهلوی»، فصلنامه تاریخ معاصر ایران، سال چهارم، شماره 15-16، پائیز و زمستان 1379، صص 9-42.
ـ امیرحسین تیموری، «علی دشتی و نخستین رساله درباب زندان»، شرق، سال اول، شماره 135، یکشنبه 19 بهمن 1382.
- La nouvelle Héloïse (1761; The New Heloise)
ـ آرینپور، همان ماخذ، ص 324.
ـ عینالسلطنه، همان ماخذ، ج 8، ص 6240.
عینالسلطنه صبا را «بدزبان و یاوهگو» میخواند و میافزاید: «هر قدر هم حبس شده باز چاره او نشده است. بلکه این شلاقها چاره کند.» (همان ماخذ) او در جای دیگر صبا را چنین معرفی میکند: «برادرزاده مرحومان آقاعبدالباقی و آقامحمدامین ارباب [است] که آن دو برادر از تجار خوب تهران بودند. با همه مراودهای که با خانواده ما داشتند، ما پدر این صبا را ندیدهایم. صبا خوشگل بود...» (همان ماخذ، ج 9، ص 6722) و در صفحات بعد از صبا به عنوان «نوکر ارباب جمشید» یاد میکند. (همان ماخذ، ص 6766) حسین صبا مدتی شاگرد ارباب جمشید جمشیدیان بود. صبا، اندکی پس از قتل عشقی، در اوائل مهر 1303 به سکته قلبی درگذشت و چون در اواخر عمر از مبلغان سردارسپه بود، برخلاف عشقی، جنازهاش در میان لعن و طعن مردم تشییع و دفن شد. (بنگرید به توصیف عینالسلطنه از مرگ صبا در: همان مأخذ، ج 9، ص 7178)
ـ پس از قتل محمد مسعود، مدیر مرد امروز، رضا حکمت (سردار فاخر)، رئیس مجلس شورای ملی، گفت: «خدا رحمتش کند. . . با یک حقوق کمی مشغول اعاشه بود و با چندصدهزار تومانی از دنیا رفت و با اشاعه فساد اخلاق پولهایی به دست آورد.» (مذاکرات مجلس، سهشنبه 20 اردیبهشت 1328.)
ـ متینالسلطنه ثقفی مدیر عصر جدید.
ـ عینالسلطنه، همان ماخذ، ج 8، صص 6476 - 6475.
ـ همان ماخذ، ص 6425
ـ علی دشتی، «یاسمی، نخستین همکار ادبی من»، اطلاعات، شماره 14220، ص 15. به نقل از: هوشنگ اتحاد، پژوهشگران ایران، تهران، فرهنگ معاصر، 1380، ج 3، ص 337.
ـ فرجالله بهرامی (دبیراعظم) منشی و رئیس دفتر رضاخان سردارسپه از زمان وزارت جنگ او و اولین رئیس دفتر مخصوص رضاشاه بود. بهرامی نطقهای رضاخان را مینوشت. او مولف سفرنامه مازندران و سفرنامه خوزستان است که به نام رضاشاه منتشر شد. بهرامی 70 ساله در سال 1330 در تهران درگذشت.
ـ علیرضا اعتصام [بهکوشش]، به روایت سعید نفیسی: خاطرات سیاسی، ادبی، جوانی، تهران، نشر مرکز، چاپ اول، 1381، صص 136، 297.
ـ شفق سرخ، شماره 10، 16 حمل 1301.
ـ عینالسلطنه، همان ماخذ، ص 6674.
ـ همان ماخذ، ص 6689.
ـ همان ماخذ، صص 6690-6689.
ـ برای آشنایی با میرزا کریمخان رشتی و نقش تاریخی او بنگرید به: عبدالله شهبازی، «میرزاکریمخان رشتی؛ چهره مرموز تاریخ معاصر ایران»، ظهور و سقوط سلطنت پهلوی، تهران، انتشارات اطلاعات، چاپ چهاردهم، 1381، ج 2، صص 94–55.
ـ بنگرید به یادداشتهای روزانه سلیمان بهبودی در: غلامحسینمیرزا صالح [به کوشش]، رضاشاه: خاطرات سلیمان بهبودی، شمس پهلوی، علی ایزدی، تهران، طرح نو، چاپ اول، 1372، صص 56، 63، 65، 66، 69، 73، 74، 76، 91، 99، 129، 130، 142، 150، 159.
ـ عینالسطنه، همان ماخذ، ج 9، ص 6773.
ـ لشت نشا ملک خانواده امینی بود و میرزا کریمخان رشتی و برادرانش (پسران حاجی وکیل رشتی) مستاجر این خانواده بودند ولی حاضر به استرداد املاک فوق به مالکین قانونی آن نبودند.
ـ زینالعادبدین رهنما ( 1268-1368). مدیر روزنامه نیمهرسمی ایران. در این زمان رهنما، مانند دشتی و تدین، معمم بود. در سال 1306 مکلا شد.
ـ موتل: اتومبیل، ماشینسواری.
ـ سیدمحمد تدینبیرجندی (1260-1330). در بهمن 1305 مکلا و با لباس جدید در کابینه مستوفیالممالک وزیر معارف شد.
ـ در انتخابات دوره پنجم افراد زیر از تهران به مجلس شورای ملی راه یافتند: 1- میرزاحسنخان مستوفیالممالک، 2- میرزاحسنخان مشیرالدوله، 3- دکترمحمدخان مصدقالسلطنه، 4- حاجمیرزاهاشم آشتیانی، 5- سیدحسن مدرس، 6- میرزاحسینخان موتمنالملک، 7- سیدحسن تقیزاده، 8- میرزاحسینخان معینالوزاره (حسین علاء)، 9- سلیمانمیرزا اسکندری، 10- میرزاسیداحمد بهبهانی، 11- میرزااحمدخان قوامالسلطنه، 12- شیخعلی مدرس.
ـ میرزامحمد نجاتخراسانی مدیر روزنامه نجات. شیخ ابراهیم زنجانی و نجاتخراسانی هر دو عضو «محکمه انقلابی» بودند که، پس از فتح تهران، در روز شنبه 13 رجب 1327. ق شیخ فضلالله نوری را محاکمه و محکوم به اعدام کرد.
ـ محمدرضا تجدد (شیخالعراقینزاده) و زینالعابدین رهنما. در مجلس پنجم تجدد نماینده ساری شد و رهنما نماینده تبریز. تجدد مدیر روزنامه تجدد بود و رهنما مدیر روزنامه نیمهرسمی ایران.
ـ کاظم سرکشیکزادهاتحاد، مدیر روزنامه اتحاد. در مجلس پنجم نماینده لاهیجان شد.
ـ میرزارضاخان افشار. رضا افشار بهعنوان نماینده تبریز به مجلس پنجم راه یافت.
ـ علیاکبر داور. مدیر روزنامه مرد آزاد و لیدر حزب رادیکال. بهعنوان نماینده شهرستان لار به مجلس پنجم راهیافت.
ـ جهانشاهخان امیر افشار رئیس ایل شاهسون افشار و زمیندار بزرگ و قدرتمند خمسه.
ـ مجموعه اسناد شیخ ابراهیم زنجانی، شماره 32، صص 533-532.
ـ عینالسلطنه، همان ماخذ، ص 6733.
ـ حسین بهرامی (احیاءالسلطنه) برادر فرجالله بهرامی (دبیر اعظم) و هر دو پسران محمدعلیخان تفرشی بودند.
ـ همان ماخذ، ص 6856.
ـ در این زمان رضاخان سردارسپه ثروت فراوانی جمع کرده بود. عینالسلطنه مینویسد: «بوم هند و رودهند محل بسیار معتبری است دوازده فرسنگی تهران، خاک دماوند. سردارسپه خریداری کرده و مشغول آبادی است. سردارسپه ایضا در دماوند و مازندران املاک زیاد خریداری نموده است. دیشب شاهزاده نصیرالدوله [خواهر عینالسلطنه و همسر میرزااحمدخان نصیرالدوله بدر] میگفت شخص موثقی امروز به آقا [احمد بدر] گفته بود نزد رئیس بانک بودم، شش کرور تومان برای سردارسپه برات لیره خریداری نمودند. دولت و وزارت جنگ ما در این سهسال از همه ایام مشروطه بیشتر غارت شده است. غارتهای یک کروری، دو کروری، پنج کروری. اینها کجا رفته، به حساب چه آمده که احدی مسبوق نیست.» (عینالسلطنه، همان ماخذ، صص 6927-6926.)
ـ شفق سرخ، سال سوم، شماره 228، سهشنبه 19 حمل 1303 (3 رمضان 1342، 6 آوریل 1924)، صفحه اول.
ـ عبدالله مستوفی، شرح زندگانی من: تاریخ اجتماعی و اداری دوره قاجاریه، تهران، انتشارات زوار، چاپ چهارم، 1377، ج 3، صص 606 - 607 .
ـ متن کامل این دو تلگراف در ماخذ زیر مندرج است: حسین مکی، تاریخ بیستساله ایران، تهران، انتشارات علمی، چاپ ششم، 1374، ج 2، صص 555 – 551.
ـ عینالسلطنه، همان ماخذ، ص 6937.
ـ همان ماخذ.
ـ قرن بیستم، شنبه 7 ثور 1303 (24 ذیقعده 13429.)
ـ عشقی در 12 تیر 1303 به ضرب گلوله به قتل رسید. مردم تهران در مراسم تشییع جنازه عشقی تجلیل عظیمی از او کردند. جمعیتی، به تعبیر عینالسلطنه، «فوق تصور»، در این مراسم حضور داشت. دستههای متعدد سینهزنی جنازه را همراهی میکردند و نوحهخوان چنین میخواند: «کشته راه وطن، زاده سبط رسول.» (عشقی سید بود.) زنان بسیاری گریهکنان سردارسپه را نفرین میکردند و تعدادی از این زنان از فرط عزاداری بیهوش شدند. این در حالی است که عشقی در تهران تنها یک خواهر و یک برادر داشت. در آن شب فرخی یزدی، مدیر طوفان، چنین سرود:
دیو مهیب خودسری چون ز غضب گرفته دُم
امنیت از محیط ما رخت ببست و گشت گُم
حربه وحشت و ترور کشت چو میرزاده را
سال شهادتش بخوان «عشقی قرن بیستم»
(عینالسلطنه، همان مأخذ، ج 9، ص 7152)
ـ سیاست، شماره 18، 31 حمل 1303.
این مکتوب، که بر روی کاغذ رسمی سفارت بریتانیا نوشته شده، بهنظر من، جعلی است. در آن سالها، هاوارد، به دلیل ارتباطات و دیدارهایش با رجال سیاسی ایران و ارباب جراید، اعم از موافق یا مخالف، شهرت فراوان در مطبوعات ایران یافته بود. ملکالشعرای بهار در تاریخ مختصر احزاب سیاسی ایران مکرر از هاوارد سخن گفته است. پس از شهریور 1320 آن لمبتون و آلن چارلز ترات، اعضای سفارت بریتانیا، در مطبوعات ایران شهرتی مشابه با شهرت هاوارد یافتند.
ـ سیاست، سال سوم، شماره 40، پنجشنبه 9 جوزا 1303 / شوال 1342.