آرشیو

آرشیو شماره ها:
۶۶

چکیده

فرمانروای انگلیسی هند در عهد و روزگار فتحعلیشاه که از جمله ضعیف ترین پادشاهان تاریخ ایران بود، امپراتوری بزرگی در سرزمین پهناور و جواهرخیز هندوستان برپا کرده و به قدری احساس نخوت و قدرت داشت که گاهی براساس سیاست شخصی خود ـ و نه لندن ـ امور را به پیش یا پس می راند. بااینکه سرهارفورد جونز توانسته بود نظر مساعد شاه و دربار ایران را برای عقد قرارداد با کشورش و اخراج فرانسویان جلب کند اما لرد مینتو فرمانروای هند و سرجان ملکم نماینده شکست خورده از دربار ایران، جونز و اقدامات او را تحقیر می کردند. اما با این حال عهدنامه ایران و انگلیس تحت عنوان عهدنامه مفصل منعقد شد و دولتین ایران و انگلیس دوباره همدیگر را در آغوش گرفتند. سرگور اوزلی و سرجان ملکم در ایران موقعیت ممتازی یافتند و به ویژه ملکم دوست و مشاور شاه ایران در همه امور گردید.در مقاله زیر مطالعه خواهید فرمود که چگونه سرگور اوزلی ایران را مجبور و مفتون به پذیرفتن عهدنامه گلستان نمود و برای راحت ساختن روسیه از شر عباس میرزا و سپاه ایران جهت همیاری با انگلیس در مقابله کردن با پیشرویهای ناپلئون چه مجاهدتها! که به خرج نداد. انگلیس که براساس عهدنامه مفصل متعهد شده بود ایران را در زمان حمله هریک از کشورهای اروپائی از جمله روسیه مورد مساعدت نظامی و مالی قرار دهد، نه تنها چنین نکرد بلکه به خاطر توافقی که با روسیه برای جنگ مشترک با فرانسه انجام داده بودند همه تلاش خود را به کار بست تا شریک اروپایی خود را راضی نگه دارد و او را از باتلاق ایران سرافراز بیرون آورد.

متن

 

فرمانروای انگلیسی هند در عهد و روزگار فتحعلیشاه که از جمله ضعیف‌ترین پادشاهان تاریخ ایران بود، امپراتوری بزرگی در سرزمین پهناور و جواهرخیز هندوستان برپا کرده و به‌قدری احساس نخوت و قدرت داشت که گاهی براساس سیاست شخصی خود ـ و نه لندن ـ امور را به پیش یا پس می‌راند. بااینکه سرهارفورد جونز توانسته بود نظر مساعد شاه و دربار ایران را برای عقد قرارداد با کشورش و اخراج فرانسویان جلب کند اما لرد مینتو فرمانروای هند و سرجان‌ ملکم نماینده شکست‌خورده از دربار ایران، جونز و اقدامات او را تحقیر می‌کردند. اما با این‌حال عهدنامه ایران و انگلیس تحت عنوان عهدنامه مفصل منعقد شد و دولتین ایران و انگلیس دوباره همدیگر را در آغوش گرفتند. سرگور اوزلی و سرجان ملکم در ایران موقعیت ممتازی یافتند و به‌ویژه ملکم دوست و مشاور شاه ایران در همه امور گردید.

در مقاله زیر مطالعه خواهید فرمود که چگونه سرگور اوزلی ایران را مجبور و مفتون به پذیرفتن عهدنامه گلستان نمود و برای راحت‌ساختن روسیه از شر عباس‌میرزا و سپاه ایران جهت همیاری با انگلیس در مقابله کردن با پیشرویهای ناپلئون چه مجاهدتها! که به خرج نداد. انگلیس که براساس عهدنامه مفصل متعهد شده بود ایران را در زمان حمله هریک از کشورهای اروپائی از جمله روسیه مورد مساعدت نظامی و مالی قرار دهد، نه‌تنها چنین نکرد بلکه به‌خاطر توافقی که با روسیه برای جنگ مشترک با فرانسه انجام داده بودند همه تلاش خود را به‌کار بست تا شریک اروپایی خود را راضی نگه‌دارد و او را از باتلاق ایران سرافراز بیرون آورد.

تجلیلی که دربار روسیه و به‌ویژه شخص امپراتور بعد از انعقاد عهدنامه گلستان از سرگور اوزلی به‌عمل آورد، همه چیز را روشن می‌ساخت؛ چنان که امپراتور روسیه خود نیز در خلوت به گور اوزلی گفته بود که خدمت او به روسیه در جریان تنظیم عهدنامه گلستان، خدمتی بزرگ و بلکه بهترین شکل خدمت بوده است. الغرض انگلیسی مکار و نمک‌نشناس، ایران را به‌راحتی فروخت و در طول جنگ نیز برای خوش‌خدمتی به روسیه، اسرار نظامی سپاه عباس‌میرزا را به اشکال مختلف به وزیرمختار انگلیس در روسیه رساند تا مورد استفاده‌های دوستانه قرار گیرد. آن‌گاه با صدای بلند به ریش سپهسالار ایرانیان خندید که آن‌قدر ساده‌دل و ساده‌لوح بودند که «هیچ مخفی‌کاری در امور جنگی خود نداشتند»!

بگذریم، مقاله حاضر را که بخش اول آن را در شماره قبل ملاحظه فرمودید، مورد دقت قرار دهید تا بخشی از علل دل‌گیری و دلخونی ایرانیان از انگلیس و انگلیسیان معلوم شود.

 

چنان‌که در اولین مرحله از روابط ایران و انگلیس مشاهده شد، فرانسه ـ ولو به‌خاطر اهداف خاص خود مبنی بر دستیابی به هندوستان ـ ژنرال گاردان را به ایران اعزام داشته بود تا تعلیمات نظامی جدید را در ایران معمول دارد و اسلحه و مهمات لازم را در اختیار کشور ما قرار دهد اما دولت وقت بریتانیا با هدف برهم زدن این معادله، نمایندگانی را به دربار قاجار مامور کرد و آنان نیز با تلاش خود، به روابط نزدیک ایران و فرانسه به نفع انگلیس پایان دادند. به‌جرات می‌توان گفت اگر چنین نمی‌شد، تاریخ اروپا اکنون به‌گونه‌ای‌دیگر شکل گرفته بود؛ چراکه برهم‌خوردن روابط میان ایران و فرانسه و به جای آن گشوده‌شدن باب دوستی میان بریتانیا و شاه ایران، برای انگلیس از اهمیت بسیار حیاتی برخوردار بود. در آن زمان، فرانسه و روسیه ـ که با زمامداری ناپلئون و الکساندر  به‌شدت با یکدیگر درگیر جنگ بودند ـ ناگهان جنگ را متوقف و معاهده صلح معروف به «تیلسیت» (به معنی صلح و دوستی) را امضاء کردند و حتی ناپلئون بین روسیه و امپراتوری عثمانی هم واسطه صلح شد و بدین‌سان بزرگترین خطر برای دولت انگلیس پیش‌ آمد که اگر اندکی غفلت می‌کرد، اوضاع طور دیگری رقم می‌خورد؛ چراکه دو امپراتوری روسیه و فرانسه تصمیم‌ گرفته بودند با تلفیق ارتش‌هایشان در ایران و نیز همراه‌کردن قشون ایران با خود، به هند حمله کنند. لوسین بناپارت ـ برادر ناپلئون ـ به‌عنوان نماینده مقیم در دربار تهران معین شده بود و قرار بود که در بهار 1809. م هندوستان را از چنگ انگلیس خارج سازند. این وقایع، دربار لندن و حکومت انگلیسی هندوستان  را از خواب غفلت بیدار کرد که مدتی بود تصور می‌کردند ایران از منطقه مبارزه اروپا به‌دور می‌باشد، اما اینک می‌دید که فرانسه و روسیه با کمک‌گرفتن از ایران بزرگترین خطر را برای منافع آنان رقم زده‌اند و لذا با اتخاذ سریع یک رویکرد جدید در قبال ایران، سرجان ملکم را باردیگر به همراه یک اعتبار مالی فوق‌العاده روانه دربار ایران کرد تا به‌هر‌طریق نظر درباریان و شخص فتحعلیشاه را به سوی انگلیس جلب نماید.  علاوه بر ملکم که در بهار 1808. م عازم خلیج‌فارس شد، دولت بریتانیا یک مامور سیاسی مخصوص به‌نام سرهارفورد جونز را نیز روانه دربار قاجار نمود که ابتدا در بمبئی پیاده شد. سرجان ملکم در دهم مارس 1808 وارد بوشهر شد و به نتیجه کار خود بسیار خوشبین بود؛ چنان‌که در گزارش خود برای دولت متبوعش آشکارا این احساس خود را بیان می‌کند.  اما ملکم فراموش کرده بود که شاه ایران به‌خاطر نقض‌عهد انگلیسیها که علی‌رغم وجود عهدنامه دفاعی میان دو کشور، از ایران در مقابل روسها حمایت نکرده‌ بودند، از انگلیس مایوس و نسبت به آن بدبین است و لذا در نامه خود به شاه، به‌راحتی از او می‌خواست که عذر فرانسویها را بخواهد و از نو با دولت انگلیس عقد دوستی و اتحاد ببندد. ملکم به صرف پشتوانه هدایا و وعده‌های مالی امیدوار بود که نظر موافق دربار ایران را جلب کند، اما کاپیتان پاسلی که از سوی او روانه دربار ایران شده بود، نتوانست خود را به دربار برساند و در شیراز متوقف شد، چون ماموران شیراز از سوی مرکز دستور داشتند که فرستاده انگلیس را همانجا سرگرم کنند. سرانجام مخالفت دولت ایران با ورود سرجان‌ ملکم به کشور و نیز ممانعت از رسیدن فرستاده وی به تهران، ملکم را مایوس ساخت و لذا تنها کاری که او کرد، این بود که کاپیتان پاسلی را در بوشهر باقی گذاشت و خود عازم هند شد؛ در حالی‌که علی‌رغم عدم موفقیت خود معادل 133هزار لیره در راه این ماموریت خرج کرده بود. لرد مینتو، فرمانروای هند، پس از آگاهی از شکست ملکم، این بار نوبت را به سرهارفورد جونز داد. ملکم با این تصمیم او مخالف بود و می‌گفت که باید با ایران به زبان اسلحه حرف زد. او می‌گفت که باید بریتانیا سواحل خلیج‌فارس را تصرف کند تا دولت ایران مجبور شود که در مقابل آنان تمکین کند. گرچه لرد مینتو با این نظر ملکم موافق بود  ولی جونز تا آن موقع به سوی ایران حرکت کرده و در چهاردهم اکتبر به بوشهر رسیده بود. با تمام شگفتی،  سرهارفورد جونز، برخلاف ملکم، تا خود دربار ایران پیش رفت و طی تشریفات خاصی با شاه ملاقات کرد و چنان‌که موریر در سفرنامه خود می‌نویسد، وی در ماموریت خود کاملا موفق  عمل کرد و سرانجام توانست معاهده‌ای را میان انگلیس و ایران به امضاء رساند که به تبع آن، فرانسو‌یها از ایران خارج شدند.

 اما سیاست دوگانه لندن و فرمانروای انگلیسی هند شگفت‌آور بود؛ بدین‌معنا که علی‌رغم آن‌همه اهمیت و حساسیتی که درخصوص نقش ایران برای سیاست آن دوره انگلیس ذکر شد، آنان بازهم کار را  به جایی رساندند که حتی دستگاه سفارت انگلیس با مشکلات مالی مواجه شد مقرر بود که فرمانروای انگلیس در هند هزینه‌های سفارت و حواله‌های سفیر را تامین کند و اعتبار لازم را  در این‌خصوص تخصیص دهد اما مکتوب مورخه بیست‌وسوم آوریل 1809. م فرمانروای کل هند به سرهارفورد جونز، او را متهم می‌کرد که علی‌رغم اعتقاد وی که معتقد بوده ایران را باید با سیاست مبتنی بر زور و قوه نظامی با خود همراه کرد، روش مذاکره مصالحه‌آمیز را پیش‌گرفته و لذا خواستار شده بود که سفیر دربار لندن (جونز) علی‌رغم تمام موفقیتهایی که برای انگلیس در ایران کسب کرده، باید از ایران خارج و مذاکرات خود با دولت ایران را قطع نماید. اما فورد جونز حاضر نشد که از امتیازات کسب شده دست بردارد و لذا اختلاف میان او و فرمانروای هند بالاگرفت به‌طوری‌که مکاتبات آنان به همدیگر توهین‌آمیز شد و فرمانروای هند او را تهدید و تحقیر کرد. جونز نیز در‌مقابل می‌گفت که فرمانروای هند حق ندارد به او تحکم کند، چرا که او از طرف دربار لندن مامور این کار شده است و لذا  کار خود را با وجود این مخالفتها دنبال نمود و در نتیجه تلاشهای او، دولت انگلیس به آرزوی خود در آن مقطع دست یافت و فرمانروای هند، عاقبت ناچار شد معاهده منعقده از سوی سفیر لندن با دولت ایران را بپذیرد و دیگر از اندیشه فرستادن سرجان ملکم با قوای بحری به خلیج‌فارس نیز صرفنظر کرد و به جای آن، اینک لازم بود نفوذ و احترام او در دربار ایران تحکیم یابد که در این راستا، بار دیگر سرجان ملکم را به‌عنوان حامل پیام صلح و دوستی روانه ایران کرد تا جلال و شکوه فرمانروایی انگلیس در هند را در ایران نشان دهد. لذا ملکم با تجملات و تشریفات بسیار به ایران آمد و در اوایل سال 1810. م وارد بوشهر شد  که بنا به گزارش واتسون، نویسنده تاریخ سلاطین قاجار، میان این دو نماینده انگلیس در ایران، یعنی میان جونز نماینده مستقیم لندن و ملکم نماینده فرمانروای انگلیسی هند، اختلافاتی درگرفت.

انگلیس در همان حال که با انعقاد قرارداد و دور‌ساختن فرانسویان، از ایران سدی برای حفاظت از هند درست کرد، نماینده‌ای به نام الفین رستون را نیز در سال  1809. م به کابل اعزام کرد تا قوای حکومت افغانستان را برای دفاع در برابر حمله احتمالی ایران و فرانسه آماده نماید. رستون ماموریت خود را با موفقیت به انجام رساند و با شاه افغانستان قراردادی را منعقد کرد که به‌نوعی علیه ایران بود.

هنگامی‌که لرد مینتو فرمانروای کل هند سرهارفورد جونز را در بن‌بست قرار داده و از پرداخت حواله‌های او امتناع کرده بود، دولت ایران او را پذیرفته و روابط ترمیم شده بود. جونز، موریر را روانه لندن کرد و لازم بود نماینده‌ای نیز از جانب شاه ایران به همراه موریر به لندن برود که برای این کار میرزا‌ابوالحسن‌خان شیرازی (برادرزاده میرزا ابراهیم شیرازی، صدراعظم محمدشاه) به همراه چند نفر دیگر معین شده و در معیت موریر عازم لندن گردید.  سفیر ایران، نُه‌ماه در لندن توقف نمود و سپس به اتفاق سرگور اوزلی( Sir Gore Ouseley) که به عنوان جانشین سرهارفورد جونز معین شده بود به ایران مراجعت نمود. در بازگشت، باز هم موریر به همراه آنان به ایران مراجعت نمود. وی در کتاب خود شرح این مسافرت را با تفصیل تمام ضبط کرده است.  بازگشت سفیر ایران از لندن به تهران تقریبا یک‌سال به‌طول انجامید؛ بدین‌معنا که آنان در هیجدهم جولای 1810. م از لندن عزیمت نمودند و به مدت هفت‌ماه روی آب بودند تا اینکه کشتی آنان به برزیل رسید. سپس در دوازدهم ژانویه 1811. م وارد بمبئی شدند و بنا به گزارش موریر در آنجا مقداری مهمات قشونی برای ایران برداشتند و در آخر ژانویه از بمبئی به سوی بندر بوشهر حرکت کردند که در اول مارس به بوشهر رسیدند. اما مسافرت آنان از بوشهر تا تهران، به‌ خاطر انجام تشریفات و نیز لزوم انجام تجسس‌هایی!  از سوی همراهان سفیر انگلستان تا نهم نوامبر 1811. م به‌طول انجامید.  سرگور اوزلی تشریفات خاصی را درخواست کرده بود و می‌خواست نامه شاه انگلستان را شخصا به شاه ایران تسلیم کند. همچنین درخصوص این‌که این ملاقات چگونه انجام پذیرد و نیز صدراعظم ایران ابتدا به ملاقات سفیر برود یا برعکس، بحث‌هایی درگرفت.  به‌هرحال، پس از اتمام این تشریفات، موضوع قرارداد و عهدنامه بین دولتین مطرح شد و تمام ‌مدت زمستان سال 1227. ق را مشغول مباحثه و مذاکره درباره مواد و شرایط آن بودند تا‌اینکه بالاخره درخصوص تمام جزئیات آن موافقت حاصل گردید و عهدنامه «مفصل» در چهاردهم مارس 1812. م / بیست‌ونهم صفر 1227. ق مشتمل بر دوازده ماده امضاء گردید که در مقدمه آن، به سبک نگارش آن زمان، چنین آمده است: «الحمدلله الوافی الکافی، اما بعد این خجسته اوراق دسته‌گلی است که از گلزار بی‌خار وفاق رسته و به ‌دست وکلای حضرتین علیتین به‌رسم عهدنامه مفصل برطبق صدق خلوص پیوسته می‌گردد. چون قبل از آنکه عالیجاه زبدةالسفراء سرهارفورد جونز بارونت از جانب دولت انگلیس به جهت تمهید مقدمات یک‌جهتی دولتین وارد دربار شهریاری شده و عهدنامه مجمل فیما‌بین وکلای دولت ایران، اجل‌الکفات‌الفخام فخر‌الصدارت و الوزراء و الاحتشام میرزا‌شفیع‌خان صدراعظم و امیرالامراء الکرام‌المؤتمن‌الحضرت‌العلیه‌العالیه امین‌الدوله‌البهیه حاج‌محمدحسین‌خان مستوفی‌الممالک دیوان معظم، با مشارالیه که وکیل و سفیر دولت بهیه انگلیس بود شروط چند که تبیین و تعیین آن به عهدنامه مفصل رجوع شد و مرقوم گردیده بود حال که عالیجاه رفیع‌جایگاه عزت و فخامت‌همراه، شهامت و حظانت و درایت‌آگاه، دولتخواه بلااشتباه سرگور اوزلی بارونت، ایلچی بزرگ دولت مزبور، محض اتمام عهود و انجام مقاصد حضرتین شرفیاب التزام درگاه خلایق‌پناه پادشاهی می‌باشد و از جانب آن فرخنده‌دولت وکیل و کفیل مهمات یک‌جهتی است، وکلای این همایون‌حضرت قاهره به صلاح و صوابدید مشارالیه شروع در تفسیر عهود کرده و تفصیل مقاصد از قراری است که در فصول لاحقه دوازده‌گانه شرح داده خواهد شد و امور متعلقه به تجارات و معاملات مملکتین از قراری است که در عهدنامه تجارنامه جداگانه مبین و مفصل خواهد گشت.»

در فصل اول عهدنامه «مفصل»، دولت ایران تعهد می‌کند که از تاریخ این عهدنامه هر عهد و شرطی را که با دول فرنگ بسته باطل نماید و به لشکریان و سایر طوایف فرنگستان اجازه ندهد از راه ایران به سوی هندوستان روانه شوند و احدی را با این هدف نگذارند که داخل خاک ایران شود و اگر طوایف مذکور بخواهند از راه خوارزم یا تاتارستان و بخارا و سمرقند و غیره قصد هند نمایند، شاه ایران حتی‌المقدور پادشاه و والی‌ها و حکام و اعیان آن ممالک را وادار به ممانعت نماید، خواه از راه تهدید و تخویف و خواه با مسالمت و مدارا. در فصل دوم آمده است که اگر از سوی هرکدام از طوایف (کشورهای) فرنگ، مملکت ایران مورد تهاجم قرار گرفت و اولیای دولت ایران از انگلیس کمک خواستند، فرمانفرمای انگلیسی هند از جانب دولت انگلیس درحد امکان و قدرت، به ‌قدر خواهش ایران عسکر و سپاه از هند روانه ایران نماید و اگر به علت گرفتاری، فرستادن عسکر ممکن نباشد، تا هر زمان که جنگ ادامه یابد هرساله مبلغ دویست‌هزار تومان به دولت ایران بپردازد و تحت نظارت نماینده انگلیس این پول حتما در خدمات نظامی صرف شود.

در فصل سوم نیز قید شده که اگر دولتی از فرنگ که با ایران در حال نزاع است، با انگلیس صلح و سازش نماید، دولت انگلیس سعی خواهد کرد دشمنی آن دولت را از ایران دفع و به برقراری صلح کمک کند و چنانچه صلح واقع نشد، همان شرط اعزام عسکر از هند و یا پرداخت دویست‌هزار تومان انجام خواهد شد. نحوه پرداخت دویست‌هزار تومان، بی‌طرفی انگلیس درصورت وقوع جنگ بین ایران و افغانها و کمک‌نکردن آن به هیچ‌کدام از طرفین، کمک انگلیس به ساخت کشتی در بندرهای ایران، پناه‌ندادن به یاغیان ایران و حمایت‌نکردن از آنان چنانچه به انگلیس رو آورند، کمک‌رسانی در خلیج‌فارس به دولت ایران در هنگام اتفاقات و طلب کمک از سوی ایران، چگونگی پرداخت حقوق و دستمزد به کسانی که از انگلیس برای تعلیمات نظامی و خدمت به ایران می‌آیند، مقدس و جاوید و همیشگی‌شمردن عهدنامه و لازم‌الاجرا‌بودن مفاد عهدنامه در زمان جانشینان سلاطین وقت از جمله مواردی بودند که در فصول بعدی مورد توافق قرار گرفتند. در فصل دوازدهم تصریح شده بود که منظور از انعقاد این عهدنامه دوستی، ازدیاد قدرت هر دو دولت و وسعت هر دو مملکت می‌باشد و نیز آنکه در زمان لازم به امداد یکدیگر بیایند. خواسته انگلیس این است که ایران روز‌به‌روز قوی و مستحکم گردد و کسی نتواند از خارج در این مملکت دخالت نماید و اگر درخصوص امور داخلی کشور، میان شاهزادگان و امرا و سرداران اختلاف و مناقشتی پیدا شود، دولت انگلیس به‌هیچ‌وجه مداخله نخواهد نمود مگرآنکه شاه وقت تقاضا نماید و چنانچه کسی اختلاف داخلی ولایتی یا بخشی از خاک متعلق به ایران را به انگلیس واگذار کند تا از آن کشور کمک بگیرد، هرگز دولت انگلیس نخواهد پذیرفت و دخل و تصرفی در امور داخلی ایران نخواهد نمود. این عهدنامه علاوه بر شاه، به تایید و امضای ولیعهد نیز رسید و در‌واقع این پیمان که به مفصل معروف گردید، جایگزین عهدنامه مجمل شد.

بعد از این معاهده، سرگور اوزلی چهار‌ماه در تهران توقف داشت و چندین‌بار با شاه ایران ملاقات کرد و در اغلب این ملاقاتها درباره سیاست عمومی اروپا که موضوع مورد علاقه شاه ایران بود صحبت می‌شد.

سفیر انگلیس خیلی مورد توجه فتحعلی‌شاه واقع شده بود و شاه تمام مسائل سیاسی را با او در میان می‌گذاشت و صمیمیت فوق‌العاده‌ای بین او و شاه و درباریان ایجاد گردیده بود. سفیر و شاه ایران به توافق رسیدند که یک عده پنجاه‌هزار نفری تحت تعلیم صاحب‌منصبان انگلیسی تعلیمات نظامی ببینند و سی‌هزار قبضه تفنگ از هند برای ایران ارسال شود.

در‌این‌هنگام، جنگهای ایران و روسیه در جریان بود و شاه ایران و عباس‌میرزا علاقمند بودند که سرجان ملکم رسما به خدمت دولت ایران درآید و در جنگهای ایران و روس شرکت نماید. البته خود ملکم نیز حاضر بود که این خدمت را بپذیرد اما روابط انگلیس با روسیه اجازه چنین اقدامی را نمی‌داد. در همین زمان و در حالیکه ایران درگیر جنگ با روسیه بود، هدایای پادشاه انگلیس برای شاه ایران رسید که از جمله آنها یک کالسکه بود که با زحمت بسیار توانستند آن را از کوچه‌های تنگ تهران عبور داده و به عمارت شاه برسانند. فتحعلیشاه از دریافت این هدیه بسیار خوشحال شد. موریر می‌نویسد:« شاه در کالسکه نشست و عده‌ای از وزرا، از جمله میرزا‌حسن‌خان شیرازی، به همراه فرج‌الله‌خان حاجب‌الدوله، در حالی‌که لباسهای درباری بر تن داشتند، خود را به کالسکه بسته بودند و آن را به این طرف و آن طرف می‌بردند و شاه اظهار خوشحالی می‌کرد. میرزا شفیع صدراعظم نیز از این‌که کالسکه هم به جلو و هم به عقب می‌رفت اظهار تعجب می‌نمود.» موریر با این عبارات درواقع می‌خواهد بی‌کفایتی حاکمان ایران در آن روزگار را به تصویر بکشد.

جنگ ایران و روس همچنان ادامه داشت و انگلیس که با معاهده مفصل ایران را از هر نوع کمک کشورهای اروپایی دیگر محروم ساخته بود، خود نیز هیچ کمک موثری نمی‌کرد. سرگور اوزلی دایم اصرار می‌کرد که ایران با روسیه صلح کند اما در دربار ایران هیچ کس از این نظر او طرفداری نمی‌کرد. عباس‌میرزا نایب‌السلطنه بر استرداد ایالات قفقاز پافشاری می‌کرد  و لازم بود که سرگور اوزلی برای تفهیم نظر خود، شخصا به تبریز برود تا با نایب‌السلطنه در این‌باره مذاکره کند. او این کار را کرد و به مدت یک‌ماه در تبریز نزد عباس‌میرزا توقف داشت و روابط دوستانه‌ای هم با نایب‌السلطنه، عباس‌میرزا، پیدا کرد و به هرگونه اطلاعات داخلی و سری و یا هر چیز دیگری که می‌خواست به‌راحتی ‌دست می‌یافت. در مدت اقامت وی در تبریز، یک‌بار به توسط یک صاحب‌منصب روسی از جانب فرمانده کل قشون گرجستان نامه‌ای برای او رسید که طی آن، دولت روسیه اظهار تمایل کرده بود وی (سرگور اوزلی) برای صلح میان ایران و روسیه میانجی‌گری کند اما در همین ایام حوادثی در گرجستان روی داد و قیامی در آنجا علیه روسها درگرفت که روسها بالاجبار از تفلیس بیرون رانده شدند و لذا این وساطت صورت نگرفت. ایرانیها اصرار داشتند که گرجستان را از روسیه بازپس گیرند و لذا به تقاضاهای روسیه برای مصالحه گوش نمی‌دادند اما وزیرمختار انگلیس با اصرارهای خود عاقبت عباس‌میرزا را راضی کرد که طی شرایط خاصی بین ایران و روسیه صلح برقرار گردد. وی پس از جلب رضایت عباس‌میرزا، یکی از همراهان خود به‌نام روبرت گوردون را به همراه جواب نامه فرمانده کل قشون گرجستان روانه تفلیس نمود تا شرایط صلح روسها را از ژنرال درتیشف (General De Rtischeff) استفسار کند و از او بپرسد که آیا وی (ژنرال درتیشف) از جانب امپراتوری روسیه دارای اختیارات برای انعقاد صلح می‌باشد یا خیر. طولی نکشید که مراسله گوردون از تفلیس به وزیرمختار رسید و در آن اظهار شده بود که فرمانده کل قشون گرجستان از طرف دولت متبوع خود اختیارات تام دارد و ژنرال شخصا حاضر است با عباس‌میرزا در مرز ملاقات نموده و از ادامه تجاوز به خاک ایران خودداری نماید تا برای پیمان صلح وارد مذاکره شوند. اردوی عباس‌میرزا، در این هنگام، در هشت‌فرسخی تبریز در سر راه مرند و نخجوان بود و ضرورت داشت که مضمون نامه واصله هرچه‌زودتر به اطلاع عباس‌میرزا برسد. موریر که طبق معمول همه‌جا حاضر بود ـ تا جاییکه می‌توان گفت روابط ایران و انگلیس را او شکل می‌داد ـ به همراه سه نفر، از جمله یک بلد، مامور شد که نامه مزبور را به عباس‌میرزا برساند.  موریر عباس‌میرزا را از نظرات وزیرمختار انگلیس آگاه ساخت و در همین‌ اوقات روابط ایران و عثمانی که چندان خوب نبود به تیرگی گرایید.  انگلستان در این تیرگی روابط نقش داشت اما موریر در کتاب خود موضوع را طور دیگری جلوه داده و مدعی می‌شود که بریتانیا کوشش داشت دشمنی دو دولت را به دوستی مبدل سازد، چیزی که با  ذات فریب‌کار انگلیسیها قابل تطبیق نیست. اختلاف‌انداختن، طرفین را نسبت به هم بدبین‌کردن، آتش جنگ را مشتعل‌نمودن از کارهای رایج دیپلماتهای انگلیسی بود. البته هرگاه منافعشان اقتضا می‌کرد به‌گونه‌ای که می‌توانستند یک طرف را پس از ایجاد صلح به‌طور‌کامل در اختیار گیرند یا در روابط نزدیک دو طرف منافعی برای آنها متصور می‌بود، در آن صورت میانجی‌گری هم می‌کردند اما در هر حال آنچه مهم بود، تامین مصالح و منافع خودشان بود.

به هر‌حال، وزیرمختار انگلیس در هفتم سپتامبر 1812. م در اردوی نظامی شاهزاده عباس‌میرزا در نزدیکی تبریز با او ملاقات کرد و به تبع آن، شاهزاده حاضر شد که فرمانروای کل گرجستان را در آق‌تپه ملاقات نماید  واتسون، نویسنده تاریخ قاجار، می‌نویسد: «سال 1812 سالی بود که شکست سختی به قشون عباس‌میرزا رسید. اگر کسی به‌دقت مذاکرات و مداخلات موریر و وزیرمختار انگلیس  در ارتباط با جنگ ایران و روس را در این سال مطالعه نماید، به‌خوبی نقش انگلیس را در شکستهای ایران می‌بیند. در این سال سرگور اوزلی وزیرمختار انگلیس در ایران بود و به اردوی عباس‌میرزا ملحق شده بود و تمامی اسرار نظامی ایران را در اختیار داشت. عباس‌میرزا در کنار رود ارس اردو زده بود و وزیرمختار انگلیس به این خیال بود که بین دولتین ایران و روس واسطه صلح شود. روسها یک صاحب‌منصب ارشد فرستادند که قرارداد صلح را ارائه بدهد و قرار بر این شد [که]‌نمایندگان طرفین برای مذاکره صلح در کنار رود ارس یکدیگر را ملاقات کنند. در این ملاقات روسها حاضر نشدند ایالات قفقاز را پس بدهند، ایرانیها هم حاضر نشدند از ایالات قفقاز خود دست بردارند. بنابراین نمایندگان طرفین بدون اخذ نتیجه از هم جدا شدند. چون در این موقع خبر صلح روس و انگلیس به سفیر انگلیس رسید و نامه فرماندهی کل قشون قفقاز هم خطاب به وزیرمختار انگلیس این خبر را تایید کرد، سفیر انگلیس به کلیه صاحب‌‌منصبان انگلیسی که در اردوی عباس‌میرزا بودند اطلاع داد که از قشون عباس‌میرزا کناره بگیرند و در جنگ با روسها شرکت نکنند. از آن طرف به فرماندهی کل قشون روس هم اخراج صاحب‌منصبان انگلیسی را از قشون ایران اطلاع داد. فقط در مقابل اصرار و التماس عباس‌میرزا، سفیر انگلیس حاضر شد دو نفر صاحب‌منصب و سیزده نفر سرجوخه در قشون عباس‌میرزا باقی بماند. سایر صاحب‌منصبان انگلیس همگی حرکت نموده از اردوی عباس‌میرزا خارج شدند و از این اقدام فرمانده کل قشون روس را هم مطلع نمودند. قشون عباس‌میرزا از محلی که بود به محلی موسوم به اصلاندوز رفت و آنجا را اردوگاه خود قرارداد. تازه ده روز بود که در این محل توقف نموده بود که در سی‌ویکم اکتبر 1812 روسها به آنها شبیخون زدند. قشون روس فقط 2300 نفر نظامی با شش عراده توپ بود. قشون ایران هیچ تصور نمی‌نمود که چنین حادثه‌ای رخ خواهد داد. ایرانیها وقتی از خواب بیدار شدند که روسها تا صدقدمی اردوی ایران جلو آمده بودند و تپه‌ای را که مشرف به اردو بود متصرف شده بودند. این جنگ معروف به جنگ اصلاندوز شد. ایرانی‌ها شکست خوردند و به طرف تبریز عقب نشستند.»

قبل از این شکست، موریر و وزیرمختار انگلیس به تبریز رفتند و از افراد نزدیک به فرمانده سپاه ایران، عباس‌میرزا، شدند و از تمام اسرار نظامی ایران اطلاع یافتند. همین افراد مامور شدند که مذاکراتی را با فرماندهان روسی انجام دهند اما این ملاقات چنان محرمانه انجام گرفت که کسی متوجه این مذاکرات بین نمایندگان روس و نمایندگان انگلیس که ظاهرا از جانب ایران رفته بودند نشد. فقط موریر در سفرنامه‌اش به این مطلب می‌پردازد و با مقایسه میان نحوه برخورد ایرانیان و روسها، می‌گوید که ایرانیها همه‌چیز را علنی به آنها گفتند و اساسا در مورد اقدامات جنگی خود مخفی‌کاری ندارند در حالی‌که روسها در مقام مذاکره هیچ فردی را دخالت ندادند و به هنگام مذاکره درها را بستند و احدی را راه ندادند. قبل از شکست اصلاندوز، بین روسیه و انگلستان قرارداد دوستی امضاء شد و بلافاصله آنان که قرارداد مفصل را با ایران امضاء کرده بودند و تعهد داشتند که برای بازپس‌گیری ایالات ایران کمک نمایند و یا مبالغی پول و تجهیزات بدهند، در حساس‌ترین مقطع، حاضر به هیچ‌ نوع همکاری نشدند؛ چون با روسیه به توافق رسیده بودند. وزیرمختار انگلیس بعد از شکست ایران در اصلاندوز، از جانب دولت متبوع خود ماموریت داشت تا میان روسیه و ایران به‌هر‌قیمتی صلح به‌وجود آورد؛ چون سیاست اروپایی انگلیس بر این تعلق گرفته بود که با همراهی روسیه و سایر دول اروپایی ناپلئون را از میان بردارد ولذا لازم بود که تمام قوای مادی و معنوی در راه شکست ناپلئون به‌کار رود. از نظر سیاستمداران انگلیس، هرطور که بود باید ایران به صلح با روسیه راضی می‌شد تا روسها بتوانند با فراغت در مقابل ناپلئون صف‌آرایی کنند. ایران باید تمام تجاوزات روسیه را می‌پذیرفت و در آن شرایط دست از جنگ می‌کشید و این در حالی بود که دولت ایران خود را برای جنگ دیگری به جبران شکست‌ اصلاندوز آماده می‌نمود و قوای معتنابهی را هم فراهم کرده بود. انگلیسیها باب مذاکرات صلح را باز نمودند و شدیدا بر تحقق آن اصرار می‌ورزیدند، اصراری که نه برای رفع اشغال روسیه از سرزمینهای ایران بلکه برای تحقق صلحی بود که روسها طالب آن بودند. سرانجام قرار بر آن شد که نمایندگان مختار دو دولت روس و ایران در محل معینی ملاقات نمایند و درخصوص شرایط صلح با هم به توافق برسند. از جانب روسها ژنرال درتیشف و از طرف دولت ایران نیز میرزاابوالحسن‌خان شیرازی به عنوان نمایندگان مختار طرفین تعیین شدند. میرزا‌ابوالحسن‌خان همان کسی است که مدت طولانی با موریر مانوس بود و در‌واقع از تعالیم انگلیسیها برخوردار شده بود. محل تعیین‌شده برای انجام مذاکرات، روستای گلستان از محلات قراباغ بود و عهدنامه معروف به گلستان در آنجا به امضاء رسید. حضور سفیر انگلیس در جریان عهدنامه ننگین گلستان و ترتیباتی که برای سرعت‌بخشیدن به عقد چنین عهدنامه‌ای از سوی او داده شد، آشکارا از نقش دولت انگلستان در این جریان حکایت دارد. بعد از انعقاد عهدنامه، سفیر انگلیس برای ارائه گزارش ماموریت، به لندن بازگشت و میرزاابوالحسن‌خان شیرازی به سفارت ایران در دربار امپراتور روس معین شد.

به‌هرحال، قرارداد ننگین گلستان با دخالت انگلیس بر ایران تحمیل شد اما جالب‌تر آن بود که امضاءکننده قرارداد، یعنی میرزاابولحسن‌خان شیرازی، با هدایایی به روسیه رفت تا امپراتور روس آن را امضاء کند! اعتمادالسلطنه در کتاب منتظم ناصری در این مورد می‌نویسد: «میرزاابوالحسن‌خان شیرازی مامور دربار دولت روس شد که عهدنامه گلستان را به امضای امپراتور روس برساند و بعضی هدایا از قبیل دو زنجیر فیل و ده راس اسب و یکصد طاقه شال کشمیری و چند رشته تسبیح مروارید و بعضی جواهرات گرانبها و شمشیرهای خراسانی و زریهای مفتول بافت اصفهان و قوطیهای مرصع پادزهر و قالیهای ابریشمی هراتی و غیره برای امپراتور به‌ همراه برد و سرگور اوزلی سفیر انگلیس نیز با جواب نامه پادشاه انگلیس از راه پطرزبورغ مراجعت کرد. در مدت توقف سرگور اوزلی در ایران، اولیای امور دولت شاهنشاهی نهایت مهربانی و ملاطفت را درباره این سفیر مبذول داشتند و حتی خود شهریار ایران منتهای مهربانی را در حق او منظور نمود. مهربانیهای عباس‌میرزا هم درباره او کمتر از سایرین نبود.»

 سرگور اوزلی کتابی با عنوان شرح حال شعرای ایران نگاشته و در آن کتاب، مسافرت خود به ایران و روابط پادشاه و نایب‌السلطنه را شرح داده و ما در اینجا قسمتهایی از نوشته او را که معرف بسیار روشن سیاست انگلیس در آن زمان می‌باشد می‌آوریم. مدتها بین صدراعظم، میرزا‌شفیع و سرگور اوزلی پیغام فرستاده می‌شد که کدام‌ یک اول باید به دیدن دیگری برود. «میرزا‌بزرگ گوش شاه را در این موضوع پر کرده و گفته بود که حق با صدراعظم می‌باشد و به شاه حالی کرده بود که برای رعایت احترام صدراعظم، سرگور اوزلی باید اول به دیدن صدراعظم برود. این پیش‌آمد برای من [سرگور اوزلی] خیلی مهم بود. هرگاه راضی می‌شدم در آن قضیه تسلیم شوم، برای من روشن بود که نفوذ من برای ایجاد صلح بین دولتین روس و ایران از بین می‌رفت. بنابراین اظهار نمودم: شاه قبلا به من امر داده منتظر شوم تا به حضور شرفیاب شوم و حال در اثر تلقین مشاورین بداندیش به من اجازه تشرف نمی‌دهد و این رویه باعث توهین نسبت به پادشاه من می‌شود. من نیز چاره‌ای ندارم جز آنکه دستگاه خود را جمع نموده به مملکت خود مراجعت نمایم و اینک وقت می‌دهم تا فردا دراین‌باب توجه شود که آیا عاقلانه است یا دیوانگی که شاه روابط خود را با بهترین دولت و مقتدرترین متحد خود قطع کند. روز بعد به من اطلاع دادند که شاه اجازه تشرف به حضور داده است. وقتی به حضور شاه رسیدم، شاه مدتی خودستایی کرد. من نیز جوابهای ساخته و محکم ولی ملایم حاضر داشتم. همین‌که صحبت قدری طول کشید، فهمیدم که این جوابها شاه را متقاعد نخواهد نمود. پس بالاجبار بنای تهدید را گذاشتم . . . شاه به من اظهار نمود: از بیانات شما معلوم می‌شود که برای صلح نیامده‌اید بلکه برای جنگ مهیا می‌باشید و اظهار کرد که من به‌ هیچ‌وجه از این تهدیدات شما وحشت ندارم و خطاب به من نموده، گفت: منتها کاری که می‌توانی بکنی این است که دربار مرا ترک کنی و معاهده را برهم زنی و اقدام تو به هیچ‌وجه برای ما اهمیتی نخواهد داشت. من به پادشاه توضیح دادم: قبل از اینکه معاهده برهم بخورد، می‌بایست شاه تمام خسارت‌های دولت انگلیس را بدهد و شاه مخارجی را که دولت انگلیس دراین‌باب نموده جبران کند. تنها باطل‌نمودن معاهده از یک طرف که خود آن طرف خطا‌کار است، باعث رقابت طرف دیگر که قدرت احقاق حق خود را دارد نخواهد بود. شاه از من سوال نمود: به چه جهت صدراعظم ایران باید اول از وزیرمختار انگلیس دیدن کند، در صورتی‌که این عمل باعث توهین نسبت به صدراعظم است و صدراعظم عثمانی هرگز به بازدید وزیرمختار شما نمی‌رود؟ من در جواب گفتم: یک نوع رسوم و عاداتی در دربار عثمانی وجود دارد که مورد تنفر ملل اروپا است. در هنگام آمدن من از لندن، این مساله مورد مطالعه وزرای اعلیحضرت پادشاه انگلستان بود و بدون‌تردید نمی‌توانم قبول کنم ایران با عثمانی در یک ردیف باشند. در این موقع شاه با حالت غضب صحبت مرا قطع کرد گفت: قدرت و نفوذ من به‌مراتب از قدرت و نفوذ سلطان عثمانی زیادتر است. من در جواب گفتم: بر عقیده اعلیحضرت ممکن است چنین باشد لیکن من تصور کردم تقاضای من مبنی بر اینکه اصرار داشتم وزراء اعلیحضرت شهریار ایران همان رفتار و معامله را با من روا دارند که وزراء دربار اعلیحضرت پادشاه انگلستان نسبت به سفیر و نماینده فوق‌العاده پادشاه ایران روا داشته‌اند و این تقاضا با نهایت احترام به عمل آمده بود مورد قبول واقع شود. در صورتی‌که این مطلب قبلا در هنگام ورود من به تهران در سال 1811. م پس از مذاکرات زیاد حل شده بود و تا امروز هم روی همان ترتیب عمل شده است بدون اینکه ایرادی بدان وارد آید. اینجا شاه از من سوال کرد [که] آیا من قصد دارم پادشاهی او را با پادشاهی انگلستان تطبیق کنم؟ در جواب گفتم: هرگز قصد ندارم که به یک‌چنین مقایسه مضحکی مبادرت کنم، زیرا حقیقت امر خوب پیدا است. من هیچ دولتی را در روی زمین خواه دولت اسلامی، خواه دولت اروپایی، دارای آن استعداد نمی‌بینم که با پادشاه من از حیث قدرت و نفوذ و عظمت و احترام برابر باشد. علت این اظهارات من آن بود که شاه بعضی بیانات مضحک و قابل استهزاء درباب سلطنت‌های مشروطه و محدود [اظهار] می‌نمود.»

سرگور اوزلی درباره ملاقات خود در اول سپتامبر 1813. م با نایب‌السلطنه می‌نویسد: «در ساعت دوازده، با وقت قبلی ملاقات انجام شد. صحبت مدتی درباب صلح بین ایران و روس بود. دراین‌باب من اتفاقا اظهار نمودم که ماژور دارسی رفتن خود را عقب انداخته است، برای این‌که من انتظار دارم به لرد کاسکارت وزیرمختار دولت انگلیس مقیم پطرزبورغ درباب صلح با روسیه بعضی اطلاعات بفرستم. شاهزاده عباس‌میرزا با نهایت غضب گفت: من امیدوارم شما فکر فرستادن او را از راه تفلیس هرگز نخواهید نمود تا اینکه صلح برقرار شود. من در جواب گفتم: والاحضرت باید بدانند که وجود جنگ یا صلح بین ایران و روس هیچ‌وقت مانع مسافرت یک‌نفر از اتباع دولت انگلیس که از خاک روس عبور می‌نماید نخواهد شد. شاهزاده جواب داد: بلی اما مسافرت او برای من خیلی اهمیت دارد. من هرگز اجازه نخواهم داد ماژور دارسی از راه تفلیس برود تا اینکه صلح بین دولتین برقرار گردد. من جواب دادم: ماژور دارسی دیگر در خدمت والاحضرت نیست و از راهی که صلاح بداند حرکت خواهد کرد. شاهزاده گفت: از آنجایی‌که ماژور دارسی از استعداد و قوای جنگی من کاملا مطلع می‌باشد و صفت قشون و مملکت مرا خوب می‌شناسد، رفتن او میان دشمنان من متضمن خطرات بعدی برای من خواهد بود. من هرگز رفتن او را به تفلیس اجازه نخواهم داد.» شاهزاده پس از سالها تازه چیزی را فهمیده بود که باید مدتها پیش از آن درمی‌یافت. با این همه، بازهم می‌بینم که  سرگور اوزلی علی‌رغم چنین سوابقی مورد اعتماد و اطمینان شاه و ولیعهد قرار می‌گیرد و به او اجازه می‌دهند که باز هم در روابط ایران و روس به زیان ایران مداخله نماید.

 بعد از معاهده ننگین گلستان، ماموریت سرگور اوزلی در ایران تمام شد. امپراتور روس، الکساندر اول، از او دعوت کرد که به پطرزبورغ برود و او از راه روسیه عازم لندن شد و به محض ورود به خاک روسیه، یعنی به گرجستان فعلی، قزاقان روس به استقبال او آمدند. موریر معروف نیز او را همراهی می‌کرد اما از آنجا دوباره به ایران برگشت. در نزدیک تفلیس، شاهزادگان گرجی و ارمنی از او استقبال کردند و ژنرال رتیشف او را با محبت تمام پذیرفت و مهمانیهای باشکوهی به افتخار او ترتیب دادند و برای دوستی ابدی انگلیس و روس شادیها نمودند. رتیشف نطقها کرد و خدماتی را که سرگور اوزلی به‌ویژه در تنظیم عهدنامه گلستان به روسیه کرده بود یادآوری نمود و از قشون حاضر خواست به افتخار او و قدردانی از خدماتش هورا بکشند. این تقدیرها تا مسکو ادامه داشت و خود سرگور اوزلی در یادداشتهای خود همه این موارد را به تفصیل شرح داده است. وی می‌گوید: «در بیست‌وهشتم اوت به حضور امپراتور روس رسیدم. در آن روز فقط یکی از شاهزادگان [در آنجا] حضور داشت چون امپراتور می‌خواست با من خلوت داشته باشد و بعد مرا به اتاق مخصوص امپراتور بردند. همین‌که داخل اتاق شدم، اولین تعظیم را به جا آوردم. امپراتور جلو آمد و مرا نزدیک خود برد و به زبان فرانسه گفت: من منتها‌درجه خوشحال هستم با کسی آشنا می‌شوم که یک‌چنین خدمت بزرگی در مذاکرات صلح با ایران نسبت به من انجام داده. این صلح [به] بهترین شکل به ما خدمت کرده است. من پاسخ دادم: اعلیحضرتا این خدمت مخصوص، فقط قسمتی از وظایف من بود . . . 

ادامه دارد

 

پی‌نوشت‌ها

[1]ـ سیاست‌ خارجی انگلیس در این دوره و تا مدتهای طولانی از دو طریق اعمال می‌شد: یکی از طریق وزارت خارجه که در لندن متمرکز بود و دیگر از طریق فرمانروای انگلیس در هندوستان. این فرمانروا از اقتداری مشابه دولت لندن برخوردار بود. داستان تسلط انگلیسیها بر ممالک عریض و طویل هند از وقایع نادر تاریخ دنیا است. گرفتاری تمام قاره آسیا در چنگال سیاست بی‌رحم و خونخوار اروپا نتیجه تسلط و تملک انگلستان بر ممالک وسیع هندوستان بود. ظهور انگلیس در هند صلح و آسایش قاره آسیا را بر هم زد. آغاز ورود آنان به هند به سال 1632. م می‌رسد که سلاطین اسلامی مغول در کمال اقتدار در هندوستان سلطنت باعظمتی داشتند. انگلیسیها از شاه‌جهان اجازه گرفتند که در سواحل هند به تجارت بپردازند و در سال 1656. م نیز اجازه یافتند متصرفات قبلی پرتقالیها، هلندیها و فرانسویها را به چنگ آوردند. در سال 1686. م، اولین جنگ انگلیس علیه مسلمانان بنگال انجام گرفت. در سال 1700. م، هنگامی که عظیم‌الشان، نواده اورنگ‌زیب، به وام احتیاج داشت کلکته را متصرف شد و در سال 1703. م کمپانی شرقی انگلیس را در کلکته متمرکز ساخت. در سال 1707. م فرمانفرمای انگلیس با استقرار در هند درواقع امپراتوری هندوستان انگلیس را شکل داد. به قول محمود محمود، تمام تصرفات انگلیسیها در هند با دسیسه و تزویر و مکر و حیله و بالاتر از همه با خون و آهن انجام گرفت. کافی است گزارش تصرف مملکت بنگال از کتاب لرد کلایو (Lord Clive) انگلیسی مطالعه شود تا فجایع و تعدیات انگلیسیها نسبت به مسلمانان فارسی‌زبان بنگال آشکار شود و تحریکات امروز انگلیس که همگی ریشه در تاریخ دارد به‌خوبی ارزیابی شود.

[1]ـ البته انگلیس افغانستان و مملکت سیکها را نیز برای حفاظت هند مدنظر داشت. دولت بریتانیا، ژنرال الفین رستون را برای جلب نظر شاه شجاع‌الملک، نوه احمدخان درانی، به افغانستان اعزام نمود و مامور دیگری به‌نام متکالف (Metcalf) را نیز به سیک فرستاد.

[1]ـ ملکم در گزارش خود به لندن می‌نویسد «من در همه‌جا با پذیرایی شایانی استقبال شدم و فوق‌العاده طرف توجه خاص و عام قرار گرفتم و به‌وسیله یک منبع مطلع اطلاع یافتم که ورود من در دربار شاه ایران هم تاثیر خوبی ‌بخشیده و اسباب رضایت خاطر همایونی از این مسافرت فراهم گشته است. پیشرفت فوق‌العاده‌ای که فرانسویها در مساعدت با ایران حاصل نموده‌اند و هر روز هم جلوتر می‌روند، مرا وادار می‌کند که ماموریت خود را در ‌اسرع‌اوقات انجام دهم و من از کامیابی خود اطمینان کامل دارم. در هر حال من سعی نموده و خواهم فهمید مقام ما تا چه درجه است و چه باید بکنیم. هرگاه من نتوانم دربار ایران را از خواب غفلت بیدار کنم، اقلا اسباب حسادت دوستان تازه آنها را فراهم خواهم نمود. فردا کاپیتان پاسلی را به دربار شاهنشاه ایران روانه خواهم نمود. ظاهرا وی حامل یک مراسله از جانب من به پادشاه ایران است ولی در باطن تعلیماتی دارد که تحقیقات عمیقی بکند. من مکنونات خاطر خود را به او تعلیم داده‌ام. من سعی نموه‌ام ملایمت و میانه‌روی را با یک روش مخصوص به دربار ایران توصیه کنم و عباراتی به کار برده‌ام که دربار شاه را عصبانی نخواهد کرد ولی آنها را از خطر نزدیک‌شدن به فرانسویها آگاه گردانیده‌ام.» (مراجعه شود به کتاب تاریخ روابط سیاسی انگلیس و ایران در قرن 19، محمود محمود، به نقل از کتاب تاریخ جان ویلیام کی)

[1]ـ در حالی‌که جونز به‌عنوان نماینده انگلیس راهی ایران شده بود، فرمانفرمای انگلیسی هند دستور اعزام یک عده قوای بری و بحری به سواحل ایران را صادر کرده بود و سرجان ملکم هم در راس این قوا قرار داشت. خبر موفقیت جونز اولیای حکومت انگلیس در هند را به حیرت و تعجب دچار ساخت اما چون سرهارفورد جونز مامور حکومت هندوستان نبود، موفقیت او چندان پسند خاطر لرد مینتو، فرمانروای هند، واقع نگردید و لذا او حواله‌های جونز را قبول ننمود و پول برای او نفرستاد و او را تهدید کرد که از ایران خارج شود. بنابراین بر سر مساله ایران، سیاست انگلیس در لندن با سیاست مدنظر فرمانفرمای هند یک‌نوع تضاد وجود داشت که در همان زمان موجب اظهار شرمساری وزارت خارجه انگلیس به دربار ایران گردید. موریر در سفرنامه خود می‌نویسد: «فقط مساعدت و مهربانی شاه و رجال دربار ایران بود که اسباب تسلی‌خاطر همه ماها گردید. در بیست‌وسوم آوریل 1809 مکتوبی از فرمانفرمای کل هندوستان رسید که فوق‌العاده ما را متوقف نمود. چون فاش‌نمودن مندرجات آن مخالف احتیاط است و دور از عقل می‌باشد لذا از ذکر آن صرفنظر می‌شود ولی همین‌قدر می‌گویم که این مکتوب، سفیر فوق‌العاده پادشاه انگلستان را گرفتار زحمت و عذاب روحی شدید نمود و از این عذاب روحی فقط به واسطه محبت و مهربانی و مساعدت شاه و درباریان ایران ممکن بود خلاص شد و بس. من باید در این‌جا به نفع شهریار ایران مطالب را متذکر شوم که پادشاه ایران علاوه بر مهربانی و همراهی با سفیر پادشاه انگلیس حتی حاضر شد او را در پناه خود محافظت کند و مشمول عواطف و مراحم خود گرداند. وزراء و درباریان شاه نیز به ملاحظه علاقه شاه نسبت به سفیر در مساعدت و همراهی با شخص سفیر مضایقه ننمودند. در تمام مدت این گرفتاری و این پیش‌آمد غیرمنتظره، رفتار و عملیات و مناسبات آنها خیلی گرم و صادقانه بود. تمام درباریان شاه به اتفاق مایل بودند نسبت به سفیر مساعد و مهربان باشند سفیر پادشاه انگلستان با گرفتاریهایی که در این موقع در میان یک ملت غریب و خارجی داشت، تمام محاسن قلوب پاک و منزه هموطنان و برادران ملی خود را در میان ایرانیها مشاهده می‌نمود و این یگانه تسلی‌خاطر او بود.» (سفرنامه موریر، ص 220)

[1] ـ اینک دو نماینده مختار انگلیس در ایران فعالیت داشتند: یکی مستقیما از دربار لندن و دیگری از جانب فرمانفرمای هندوستان. روابط این دو نماینده بسیار خصمانه بود و برای دربار ایران این وضع تعجب‌‎آور بود. به قول خود نویسندگان انگلیسی، رفتار خصمانه دو نماینده اسباب تمسخر و استهزاء شده بود. (ویلیام کی در جلد اول تاریخ جنگهای افغانستان در صفحات 85- 40 این موضوع را مفصل شرح داده است.)

[1] ـ واتسون (Watson) می‌‌نویسد: «البته نه درباریان شاه و نه ملت ایران هیچ‌‌یک نمی‌توانستند مناسبات حقیقی بین دربار لندن و حکومت هندوستان را درست ملتفت شوند. فقط چیزی که در ظاهر مشاهده می‌نمودند همانا رقابت فوق‌العاده‌ای بود که بین آنها وجود داشت. رفتار این دو نفر با هم طوری ضد و مخالف یکدیگر بود که دربار ایران تصور می‌نمود این دو نمایندگان دول مخالف و دشمن یکدیگر می‌باشند. فهم این مطلب برای ایرانیان حکم یک معمای بسیار مشکل و دقیق را داشت. سرجان ملکم در بذل و بخشش به مراتب از سرهارفورد جونز جلو افتاده بود و در میان ایرانیها معروف شده بود که سرجان ملکم نماینده یک کمپانی تجارتی بسیار متمول است و آنچه نماینده آن در ایران خرج کند از تمام آن مخارج، ده‌یک عاید خود او خواهد گردید.

سرجان ملکم ماموریت دیگری نیز در ایران داشت و آن جمع‌آوری و ارسال اطلاعات به هند بود، مخصوصا می‌بایست از ممالک شمال غربی هندوستان و ممالک مجاور آن اطلاعات صحیحی تحصیل نماید زیرا از حیث نداشتن اطلاعات صحیح راجع به این ممالک حکومت هندوستان فوق‌العاده دچار نگرانی و اضطراب بود و به همین دلیل لازم بود ملکم اطلاعات جامع و دقیقی از هر بابت به‌دست آورد. این اطلاعات در موقع حمله یک دولت اروپایی برای حکومت هندوستان بسیار مفید و لازم بود و در این موقع، هم دولت انگلیس و هم حکومت هندوستان هر دو این خطر را حتمی‌الوقوع می‌دانستند.» (مراجعه شود به تاریخ قاجار تالیف واتسون ص 160.)

[1]ـ معاهده هفدهم جون 1809. م که بین ‌الفین رستون و شاه افغانستان امضاء شد، درواقع علیه ایران بود. این معاهده دارای یک مقدمه و سه ماده می‌باشد که در مقدمه آن آمده است: «از آنجایی‌که مابین دولتین ایران و فرانسه طرح اتحاد و اتفاقی ریخته شده که به مملکت اعلیحضرت پادشاه درانی حمله کنند و مقصود اصلی آنها حمله به دولت انگلستان در هندوستان می‌باشد، لهذا جناب مونت‌دستورات‌الفین رستون از طرف جناب اشرف لرد مینتو فرمانفرمای کل هندوستان که دارای اختیارات عالیه در تمام امور کشوری و لشکری و سیاسی متصرفات انگلیس در کمپانی شرقی هندوستان می‌باشد، به عنوان سفیر فوق‌العاده به دربار اعلیحضرت مامور شده است به این مقصود که با وزرای پادشاه افغانستان توافق نمایند که وسایل دفاع را در مقابل حمله احتمالی ایران و فرانسه به افغانستان ترتیب دهند . . .    در ماده اول این معاهده آمده است که اگر دولت ایران و فرانسه بر ضد حکومت کابل وارد متصرفات پادشاه کابل شوند و یا عبور نمایند، خدمه درگاه کیوان‌شکوه شهریاری راه عبور آنها را قطع خواهند نمود و با تمام قوا بر آنها خواهند تاخت و به جنگ علیه آنها خواهند پرداخت و با مداخله‌کاری هرگز اجازه نخواهند داد ایشان به هندوستان انگلیس راه یابند» و در ماده دوم، دولت انگلیس مخارج قشون‌کشی کابل علیه ایران و فرانسه را در حد استطاعت بر عهده گرفته است.

[1] ـ هیات نمایندگی فوق‌العاده ایران هشت نفر بودند: میرزاابوالحسن‌خان شیرازی به‌عنوان سفیر فوق‌العاده فتحعلیشاه، کربلایی حسن به‌عنوان ناظر و آشپز! عباس‌بیک‌ به‌عنوان منشی، محمدرحیم‌بیک‌ به‌عنوان جلودار، حسین و هاشم به‌عنوان پیشخدمت و عبدالله و صادق به‌عنوان فراش! میرزا‌ابوالحسن‌خان شرح این مسافرت را تحت عنوان حیرت‌نامه نوشته است و موریر هم این مسافرت را با تمام جزئیات در دو جلد کتاب به عنوان مسافرت در ایران، ارمنستان و آسیای صغیر تا استانبول به رشته تحریر درآورده است.

[1]ـ علت اینکه موریر در حدود دوسال سفیر ایران را همراهی کرده به روشنی معلوم نیست. شاید برای این بوده که بتواند جزئیات مسافرت و حکایت سفیر ایران را ضبط کند و چند جلد کتاب انتشار دهد و یا ماموریت دیگری داشته. به‌هرحال، موریر وقایع و پیش‌آمدهای ده سال ایران را ـ از 1222 تا 1231. ق / 1807 تا 1816. م ـ بنابر تفسیر و تعبیر شخصی خود نوشته است. مثلا در مورد حرکت از ایران چنین می‌نویسد: «در هفتم ماه می 1809 که روز عمرکشان[!] بود سفیر فوق‌العاده ایران آن روز را نیک دانسته از طهران به امام‌زاده حسن نقل مکان نمود. من [موریر] نیز با هموطنان و دوستان خود به آن محل رفته شب را در چادری که برای ما تهیه نموده بودند به‌سر بردیم و روز دیگر از راه تبریز و آسیای صغیر عازم استانبول شدیم.» (که طرح روز عمرکشان در این سفرنامه بدون غرض نیست.) موریر همه‌جا سعی می‌کند رفتار و اقدامات سفیر ایران را به تمسخر بگیرد. مثلا در مورد ورود به انگلیس می‌نویسد: «وقتی‌که سفیر فوق‌العاده ایران به خاک انگلستان رسید در شهر پلایموت (Plymouth) در مهمانخانه بسیار خوبی برای او منزل تهیه نموده بودند. سفیر ایران این قبیل محل‌ها را عموما کاروانسرا می‌نامید. اتاق سفیر با آینه‌های قدی که در ایران خیلی شان دارد مزین بود. سفیر می‌گفت این منزل شایسته پادشاهان می‌باشد. در هنگام شام‌خوردن از زیادی بشقابها در حیرت بود. صاحب میهمانخانه تصور نموده بود که باید برای اهالی شرق رختخواب بسیار گرم تهیه نمود و به‌این‌جهت تخت‌خواب سفیر ایران را تا توانسته بودند با پتوهای زیاد و کلفت درست کرده بودند، سفیر بیچاره از شدت گرما نتوانسته بود بخوابد. ناچار نیمه‌شب از رختخواب برخاسته در اتاق‌ها گردش می‌نمود. چند نفر از مستخدمین میهمانخانه هم در دنبال او، ولی نمی‌دانستند منظور وزیرمختار ایران چیست و شب را به‌این‌ترتیب به صبح رسانده بود.

صبح یک کالسکه کرایه شد که همراهان سفیر ایران را به لندن برساند. چهارنفر از نوکرهای او در آن، جای گرفتند، در صورتی‌که این کالسکه برای شش‌نفر جای داشت و راضی نشدند بیش از چهارنفر در آن سوار شوند. اینها همه با اسلحه‌های خودشان مسلح شده و هرکدام یک تفنگ هم در دست گرفته بودند. مثل این بود که می‌خواهند از یک محل خطرناکی عبور کنند و هرچه به ایشان گفته شد که همه‌جا امن و آرام است باور نکردند. کالسکه‌ای که برای وزیرمختار ایران تهیه شده بود، خیلی آراسته و مجلل بود به‌طوری‌که سفیر بسیار خوشحال شد و از سرعت سیر آن تعجب می‌نمود. در دو منزلی لندن دو نفر از اعضاء وزارت امورخارجه به استقبال آمده تبریک ورود گفتند ولی وزیرمختار ایران هرآن انتظار مستقبلین را می‌کشید و تصور می‌نمود در اینجا هم مثل ایران باید یکی از معروفترین محل با جمع کثیری از سکنه به استقبال بیایند ولی هرچه به او تذکر داده شد که رسم اینجا آن‌طور نیست باور نمی‌کرد و تصور می‌نمود این یک نوع بی‌اعتنایی نسبت به او می‌باشد و پیدا بود که توضیحات من بیشتر او را مغموم می‌کرد. پس دستور داد شیشه‌های کالسکه را بالا کشیدند که کسی متوجه او نشود و از این طرز ورود خیلی شکایت می‌کرد و می‌گفت: این ترتیب ورود به گریزاندن مال‌التجاره قاچاق بیشتر شباهت دارد تا به ورود سفیر ایران. سفیر ایران در ضمن شکایت‌های خود از پذیرایی و استقبالی که از سفیر انگلیس در ایران به عمل آمده بود صحبت می‌کرد و متاثر بود از اینکه خودش هم فعلا سفیر ایران است و او را با این بی‌اعتنایی وارد می‌کنند. بالاخره با اوقات‌تلخی وارد لندن شد. در لندن محل عالی و مجللی برای او تهیه شده بود. آن روز و صبح بعد پذیرایی کاملی از او به عمل آمد. با وجود این هنوز سفیر ایران از شکایت خود دست برنداشته بود و مکرر از طرز ورود خود شکایت داشت. اولین مقصود سفیر ایران این بود که مکتوب پادشاه ایران را به پادشاه انگلستان برساند و می‌گفت: اگر این تشریفات عقب افتد، یک نوع عدم توجه را نشان خواهد داد. متاسفانه برای چند‌روزی به‌واسطه کسالت شاه تشرف او به تعویق افتاد و این امر باعث شد که اوقات‌تلخی سفیر ایران زیادتر شود زیرا خیلی وحشت داشت از این‌که پادشاه ایران ممکن است از این تعویق غضبناک شده و در مراجعت حکم نماید سر او را از تن جدا کنند!؟ خوشبختانه روز رفتن به حضور شاه انگلیس رسید و سفیر ایران خیلی مایل بود تمام آداب و رسوم تشرف را بداند. او تصور می‌نمود تشرف به حضور پادشاه انگلستان نیز تقریبا مانند همان است که در ایران معمول می‌باشد؛ یعنی پادشاه وجود مقدسی است که فقط چندنفر بخصوص می‌توانند به او نزدیک شوند. سفیر ایران پادشاه انگلستان را در قصر ملکه ملاقات نمود و این ملاقات خیلی ساده و بی‌تکلف بود. برعکس در ایران همینکه شاه از دور دیده می‌شود، باید با خیلی احتیاط جلو رفت و پیوسته تعظیم نمود و تقریبا در یک فاصله معینی کفشها را از پا درآورده و با اجازه داخل اتاق پادشاه شد، در حالیکه شاه خودش در روی تخت جلوس نموده است. در انگلستان این‌طور نبود. سفیر ایران مستقیما داخل اتاق پادشاه شد در حالی‌که پادشاه خودش در وسط اتاق سرپا ایستاده بود و تعظیم هم لازم نداشت. کفش خود را از پای درنیاورد. عجیب‌تر اینکه اعتبارنامه‌اش را مستقیما به دست خود شاه داد. وقتی‌که سفیر ایران وارد اتاق شد، دید فقط یک پیرمرد در وسط اتاق ایستاده. تصور نمود که دربان اتاق پادشاه است ولی فورا به او گفته شد: پادشاه همین است.»

[1]ـ ماموران انگلیسی ظاهرا در هر مقامی که بودند، به ‌هرجا که می‌رفتند، به‌نوعی به تجسس می‌پرداختند تا شاید چیزهایی را کشف کنند یا با طوایفی آشنایی پیدا نمایند و به آثار باستانی دسترسی یابند. بعد از اینکه میرزاابوالحسن‌خان برای تعیین ساعت نیک، پنج روز در کشتی ماند، بیست‌ودو روز نیز در بوشهر توقف داشتند تا میهماندار برسد. رسم بر این بود که شخصی از تهران به عنوان میهماندار معرفی می‌شد و این‌بار میرزا‌زکی‌خان ـ مستوفی دیوان ـ میهماندار بود که چون هوای بوشهر گرم بود، قبل از رسیدن وی حرکت کرده‌ بودند و در برازجان میهماندار رسید و به حضرات ملحق شد. موریر می‌نویسد: در کازرون برای تماشای خرابه‌های شاهپور دو روز متوقف شدند و در هفتم آوریل در میان هلهله و شادی اهالی شیراز که به استقبال آمده بودند وارد شهر شدند. بعضی اتفاقات پیش آمد که ناچار بودیم دو ماه می و جون را در شیراز توقف کنیم. برای ما در تخت قاجار که محل ییلاقی شیراز می‌باشد منزل تهیه نمودند. در این موقع فرصت زیادی داشتیم که اطراف و نواحی فارس را سیاحت کنیم. سر ویلیام اوزلی (Sir William Ouseley)، برادر سفیر، مامور شد ناحیه خسار را گردش و سیاحت کند شاید قبر کوروش کبیر را پیدا نماید و از آنجا به داراب‌گرد برود و اطلاعات لازمه را در مورد آن نواحی جمع‌آوری کند. مستر گوردون (Mr. Gordon) عهده‌دار شد به شوش قدیم رفته آنجا را سیاحت کند. کلنل دارسی مامور فیروزآباد شد. ماژور رستون راه دیگری را در پیش گرفت که به خرابه‌های شاپور برود شاید غار معروف به شاپور را کشف نماید و این خدمت را به‌خوبی انجام داده شاپور را پیدا نمود و دید مجسمه را از روی سکویی که سابقا قرار گرفته بود به کنار انداخته‌اند.» موریر نویسنده سفرنامه نیز مامور سیاحت تخت جمشید و اطراف آن گردید. (گفته‌اند که در همین مسافرت، موریر چند نفر سنگ‌تراش نیز به همراه خود برده و مقداری از مجسمه‌ها را شکسته و به انگلستان فرستاده است.) ( شرح این مسافرت از جانب موریر نشان‌می‌دهد که این افراد با اهداف تعیین‌شده به ایران آمده بودند و مخصوصا به همراه فردی از مقامات ایرانی حرکت می‌کردند تا آسیبی نبینند و ضمنا اطلاعات کامل را از اهالی و مطلعین مستقیما دریافت دارند. همین تجسس‌ها بود که بعدها در نقاط خاصی امتیاز نفت را نصیب آنها کرد. در دهم جولی سال 1811. م آنان از شیراز حرکت کردند، در اصفهان نیز مورد استقبال شایان قرار گرفتند و پس از چندی توقف در اصفهان و پذیرایی‌های مفصل از سفیر انگلستان، به سوی تهران روانه شدند.

[1]ـ  تاریخ‌التواریخ در ضمن وقایع سال 1226. ق (دویست سال قبل) می‌نویسد: «در این وقت خبر آمدن سفیر انگلستان منتشر گشت. همانا از این پیش مرقوم شد که میرزاابوالحسن‌خان شیرازی به سفارت لندن مامور گشته بعد از طی مسافت چون به حدود آن مملکت فرود شد سرگور اوزلی بارونت که از اعیان دولت بود به میزبانی و میهمان‌پذیری او را پذیره گشت و با مکانتی تمام او را به لندن درآورد. امنای دولت انگلیس که به رسالت سرهارفورد جونز گردن نهاده بودند که همه‌ساله معادل یکصدوبیست‌هزار تومان برای امداد جنگ روسیان به ایران فرستند، در این وقت معادل هشتاد‌هزار تومان برافزودند و سجل کردند که سالی دویست‌هزار تومان تسلیم کارداران ایران کنند و سالی یکهزاروپانصد تومان نیز در وجه میرزاابوالحسن‌خان شیرازی برقرار کردند که از دولت کمپانی هندوستان ماخوذ دارد. آنگاه سرگور اوزلی بارونت را سفیر ایران ساختند و به‌اتفاق میرزاابوالحسن‌‌خان شیرازی مامور داشتند و ایشان کشتی در آب افکند. از دریای محیط رهسپار شدند تا بندر بوشهر براندند. چون کاردان درگاه آگاه شدند، برحسب فرمان شهریار ایران میرزا‌زکی‌خان مستوفی مازندرانی برای میزبانی از تهران سفر کرد و در بندر شهر ایشان را دریافت . . . 

[1]ـ موریر در مورد ورود سفیر انگلیس به تهران و ترتیب ملاقات با شاه و صدراعظم می‌نویسد: «روز اول ورود به تهران اوقات ما مصروف مذاکره در باب رعایت آداب و رسوم مملکتی گردید. سفیر شاه انگلستان تقاضا داشت که نامه پادشاه انگلستان را شخصا تسلیم شاه نماید و چون خود سفیر از اشخاص مهم و رجال درجه‌اول انگلستان است تشریفاتی که باید درباره او به عمل آید باید طوری باشد که تا به‌حال درباره هیچ سفیری رعایت نشده باشد، به‌علاوه می‌بایست صدراعظم ایران اول به ملاقات سفیر بیاید بعد سفیر به ملاقات او برود. در جواب تقاضای اولی، اولیای دولت ایران جواب رد دادند و اظهار نمودند این خواهش سفیر برخلاف مقررات جاری و معمولی دولت ایران است. در جواب خواهش دوم اظهار نمودند: قبلا هم آنچه که باید احترامات درباره سفیر رعایت بشود شده است و منتهی این‌بار برای احترام زیادتری صندلی او را نسبتا نزدیک‌تر به تخت پادشاه قرار خواهند داد و این احترام درباره سفراء گذشته هرگز رعایت نشده است. اما راجع به تقاضای سوم که صدراعظم ایران اول به‌ دیدن سفیر برود، آن نیز مورد قبول نیافت. چون سفیر فوق‌العاده پادشاه انگلستان مایل بود مقصود خود را طبق دلخواه انجام داده باشد، تقاضا نمود که ملاقات اول او با شاه غیررسمی باشد. بنابراین فقط من [موریر] همراه سفیر بودم و یک‌عده سواره‌نظام هندی که مستحفظ سفیر بودند. به این ترتیب به حضور شاه ایران رفته در خلوت‌خانه تشرف حاصل نمودیم. شاه در صدر اتاق قرار گرفته بودند. تا چشم ما به شاه افتاد، تعظیم موقری به‌جا آوردیم و در نُه قدم فاصله با شاه ما را متوقف نمودند. در اینجا کفش‌ها را از پا درآوردیم و روی سنگ‌ها پای برهنه جلو رفتیم تا نزدیک اتاق شاه رسیدیم. در اینجا شاه گفت: «خوش آمدید، بیا بالا»!؟ ما چند پله بالا آمده وارد اتاق شاه شدیم. شاه در روی یک قالیچه بسیار عالی که روی زمین پهن کرده بودند جلوس کرده بود. در مقابل شاه میرزا‌شفیع‌ صدراعظم و امین‌الدوله ایستاده بودند. در طرف دیگر چهار نفر از نجبا در لباسهای فاخر ایستاده بودند. در دست یکی از آنها تاج شاه بود، در دست دیگری شمشیر شاه، در دست سومی تیروکمان شاه و در دست چهارمی سپر و تبرزین شاه را نگاه داشته بود. صدراعظم جلو افتاده سفیر را به طرف شاه هدایت نمود. سفیر تعظیم نموده مراسله پادشاه انگلستان را به طرف شاه گرفت. شاه اشاره کرد در نزدیک او بگذارد و در همانجا که شاه اشاره نموده بود پاکت را زمین گذاشت. بعد انگشتر الماسی را که به‌عنوان هدیه از جانب پادشاه انگلستان حامل بود، پس از ادای عبارت مناسبی، تقدیم کرد. شاه در جواب اشاره به مکتوب پادشاه انگلیس نموده، گفت: این مراسله برای من بهتر از یک کوه الماس است. بعد شاه اشاره نمود سفیر بنشیند. سفیر نشست. صحبت شروع شد. شاه با لحن مخصوص از ملت انگلیس تعریف نموده، اظهار کرد: فوق‌العاده آن ملت در نظر شاه محترم است. در این موقع سفیر انگلیس فرصت پیدا کرده از میرزاابوالحسن‌خان شیرازی تعریف نمود. شاه او را احضار کرد. فورا حاضر شده، کنار حوض ایستاد. شاه به او رو کرده، گفت: آفرین! آفرین ابوالحسن تو روی مرا در مملکت بیگانه سفید کردی من هم روی تو را سفید خواهم کرد. تو از نجیب‌ترین خانواده‌های مملکت من هستی. به‌ حول الهی من تو را به مقامهای بلند اجداد تو خواهم رسانید. در این موقع ابوالحسن‌خان به خاک افتاد به‌طوری که پیشانی او به خاک می‌رسید. شاه ایران چندی بعد نماینده مختار دولت انگلیس را رسما به حضور پذیرفت. این بار شاه با تمام جواهرات خود در روی تخت سلطنتی جلوس نموده بود و تاج مخصوص شاهنشاهی را بر سر داشت که تمام آن دانه‌نشان و به جواهر نفیس آراسته شده و عبارت «نصر من ‌الله و فتح قریب» در آن نقش شده و بازوبندهای الماس و دانه‌نشان خود را در بازو داشت و حضور‌رفتن سفیر پادشاه انگلستان تقریبا مانند سابق بود. چند روز بعد خانم سفیر انگلستان به دیدن بانوی حرم رفت که مقصود ملکه ایران باشد و یک قاب عکس ملکه انگلستان را که با الماس‌های ذیقیمت دانه‌‌نشان شده بود و برای ملکه ایران هدیه آورده بود تقدیم نمود. بعد دیدوبازدید اعیان و اشراف شروع شد. صدر‌اعظم ایران اکراه داشت از اینکه اول او به دیدن سفیر برود و سفیر هم حاضر نبود اول او به دیدن صدراعظم ایران رفته باشد. در هر حال امین‌الدوله چنان صلاح دید که هر دو را به منزل خود دعوت نموده و دید‌و‌بازدید ایشان در منزل او واقع شود و همین‌طور هم عمل نمود.»

[1]ـ موریر عباس‌میرزا را آدمی جدی و وطن‌خواه معرفی می‌کند و می‌گوید: «این آدم دارای صفات پسندیده و افکاری عالی می‌باشد.» و اضافه می‌نماید: «کمتر کسی را به آراستگی او مشاهده کرده‌ام. در لباس بسیار ساده و با دیگران فرقی ندارد. مثل اسکندر کبیر دارای حشمت می‌باشد. عشق سرشاری به مطالعه کتب و کسب اطلاعات دارد. مخصوصا تاریخ کشور خود را خوب می‌داند. شاهنامه را بسیار دوست دارد. همیشه آنرا مطالعه می‌کند.»

[1]ـ موریر در این‌خصوص می‌نویسد: «صبح زود از تبریز حرکت نمودیم. ساعت ده وارد صوفیان شدیم. در آنجا پیاده شدم که قدری استراحت نمایم. در خانه کدخدا، فرش گستردند و قدری استراحت نمودم. سپس حرکت کردم. نیم‌ساعت بعد وارد اردوگاه عباس‌میرزا نایب‌السلطنه شدم و در روشنایی مهتاب چادرهای اردو را به خوبی تشخیص می‌دادم. سکوت کاملی در اردوگاه حکمفرما بود. از میان چادرهای سفید مانند برق عبور می‌کردیم، بدون اینکه کسی از ورود ما مطلع شود و یا اینکه از ما سوال کنند چه مقصودی داریم. در این میان اتفاقا به چادر مسترکامبل (Cambell) جراح عباس‌میرزا برخوردم. در آنجا پیاده شده تا صبح در آن محل توقف نمودم. صبح خیلی زود بود که مسترکامبل از طرف شاهزاده احضار شد که برای رفتن به شکار همراه شاهزاده باشد. من در اردوی خود صدای های‌و‌هوی اردو را خوب می‌شنیدم که برای رفتن به شکار آماده می‌شدند. از چادر خود نگاه می‌کردم. اول کسی را که دیدم خود نایب‌السلطنه بود که سواره ایستاده و داشت حرکت می‌نمود در صورتی‌که همراهان او تازه از خواب بیدار می‌شدند. عباس‌میرزا طرف ظهر از شکارگاه مراجعت نمود . . . عباس‌میرزا همینکه از اسب پیاده شد، دو ظرف میوه برای من فرستاد و کمی بعد مرا احضار نمود    . . . در مقابل شاهزاده روی نمد قرار گرفتم. از نامه‌ای که حامل بودم سوال نمود. فوری کاغذ را ارائه دادم. یکی از آنها سواد [نسخه] عهدنامه روسی و عثمانی بود که اخیرا در بخارست منعقد شده بود و معلوم بود برای شاهزاده اهمیت دارد. بعد روکرد به حیدرعلی‌خان که از محارم بود و تنها کسی که در آنجا حضور داشت و اشاره نمود از چادر خارج شود و بعد به من اشاره کرد نزدیکتر بروم. درباب عهدنامه روس و عثمانی مطالبی گفت که می‌خواست آگاهی خودش را برساند. شاهزاده در خواندن کاغذ گوردون هم دقت مخصوص به‌کار برد. بعد من سکوت را شکسته اظهار نمودم: گوردون عنقریب از تفلیس مراجعت خواهد نمود و از ژنرال روس اجازه گرفته از راه قره‌باغ، گنجه و شیشه مراجعت کند که بتواند متصرفات و قوای روسها را خوب تماشا کند. شاهزاده فوری جواب داد و گفت: به به . . .! من آنها را خوب می‌شناسم. روس‌ها گوردون را گول خواهند زد و هر روز یک عده نظامی را با لباس‌های تازه از جلوی او دفیله [رژه] خواهند داد که ما قشون زیاد داریم. شاهزاده حرف خود را در این جا قطع کرد و قدری به فکر رفت و بعد رو کرد به من و اظهار نمود [که] برای اول شب جواب نامه وزیرمختار انگلیس را خواهد نوشت و اول شب اطلاع خواهیم داد که دومرتبه پیش من بیایید. بعد صحبتهای متفرقه پیش آمد. من گفتم: از دیدار توپخانه در اوجان فوق‌العاده امیدوار شدم چون‌که درست مطابق توپخانه انگلستان بود. شاهزاده از شنیدن این خبر خیلی خوشحال شد و چشمهای او درخشیدن گرفت. گفت: بلی میرزاابوالحسن‌خان هم همین مطلب را به من اظهار نمود و گفت وقتی که توپخانه ایران را دیدم تصور نمودم که باردیگر خود را در انگلستان مشاهده می‌کنم. او به من اطمینان داد توپخانه ما مانند توپخانه انگلستان است. بیچاره شاهزاده اگر توپخانه انگلستان را به چشم خود دیده بود معلوم بود که در افکار او چه انقلابی تولید می‌شد و نتیجه آن برای ایران تا چه اندازه مفید می‌شد . . .  .» (کتاب موریر بسیار آموزنده است و برای شناخت انگلیسیها و همچنین سلاطین و شاهزاده‌های ایران بسیار مفید است و به‌همین‌جهت قسمتهایی را که واسطه‌کاری کرده بود آوردیم.)

وی در ادامه می‌نویسد: «شاهزاده مرا مرخص نمود. پس از آن برای من میوه و شربتهای گوناگون فرستاد که تمام [آنها] در کاسه‌های چینی مرغوب بود و روی آنها شالهای کشمیری انداخته بودند و در روی سینیهای نقره قرار داشت. من به عادت ایرانیان شاهزاده را دعا نمودم و به فراشها انعام دادم. در نیمه‌‌شب شاهزاده‌عباس‌میرزا، فراش مخصوص خود را با فانوسهای بزرگ دنبال من فرستاد و مرا احضار نمود. وقتی به حضور شاهزاده رسیدم، در همان محلی که روز اول او را دیده بودم نشسته بود و در مقابل او فقط دو دانه شمع می‌سوخت. بعد به من اشاره نمود [که] در یک ذرع فاصله بنشینم و خیلی به شاهزاده نزدیک بودم. بعد گفت کتابچه یادداشت خود را دربیاورم. شاهزاده مطالب را گفت و من در کتابچه خود یادداشت کردم و آنچه که باید در جواب وزیرمختار نوشته شود نوشتم بعد مرا مرخص نمود. من فوری مراجعت نمودم و صبح روز دیگر، ساعت هشت در تبریز بودم.»

[1]ـ امپراتوری عثمانی که عنوان خلافت اسلامی را داشت، نمی‌توانست با ایران شیعه مناسبات مطلوب داشته باشد و یکی از اختلافات موجود بر سر مراکز شیعه عراق بود؛ چون حکامی که از جانب عثمانی برای مراکز شیعه عراق تعیین می‌شدند، رفتار نامناسبی با شیعیان داشتند. در زمان مورد بحث، اختلاف بین ایران و عثمانی، همانا قضایای مربوط به عبدالله‌پاشا والی بغداد و عبدالرحمن‌پاشا حاکم سلیمانیه بود؛ به این معنا‌که ایران از عبدالرحمن‌پاشا حمایت می‌کرد و سعی در حفظ او داشت و عثمانیها عبدالله‌پاشا والی بغداد را تحریک می‌کردند که به سلیمانیه دست‌اندازی کند.

[1]ـ این موضوع در ارتباط با جنگهای اول ایران و روسیه است و چون با روابط ایران و انگلیس ارتباط مستقیم ندارد از آن صرفنظر می‌کنیم. فقط باید اضافه نماییم که وزیرمختار انگلیس با همان دیدی که انگلیسیها در میانجیگری داشتند وارد قضیه شد. از آنچه موریر در کتاب خود درباره ملاقات شاهزاده عباس‌میرزا و وزیرمختار انگلیس می‌نویسد، چنین برمی‌آید که عباس‌میرزا سعی می‌کرده اطلاعاتی را درباره وضع قشون و ترتیبات نظامی خود به وزیرمختار ارائه دهد تا در ازای آن اطلاعاتی نیز از او بگیرد، اما هرچه اطلاعات می‌دهد، چیزی از طرف مقابل دریافت نمی‌کند. موریر همچنین جریان ملاقات نمایندگان ایران و روس را که خود نیز در آن دخالت داشته و به نتیجه‌ای نرسیده شرح می‌دهد. محمود محمود در کتاب تاریخ روابط سیاسی، از سفرنامه موریر ـ که آن را به‌دقت خوانده ـ یاد می‌کند، مخصوصا از جلد دوم آن و می‌گوید: اگر کسی جلد دوم سفرنامه موریر را که خود یکی از بازیگران مهم سیاست اولیه انگلیس در ایران بود مطالعه کند، خواهد دید که وی تا چه اندازه نظرهای بد و عقاید سوء نسبت به ایران داشته است. نگارنده نیز نظر محمود محمود را کاملا تایید می‌کند.

[1]ـ مولف کتاب تاریخ روابط سیاسی ایران و انگلیس در این خصوص می‌نویسد: «خواهی‌نخواهی معاهده گلستان به اصرار سرگور اوزلی و احتیاج دولت روس به ایران تحمیل شد. پادشاه ایران خود را برای مبارزه با روسها حاضر نموده بود تا شاید بتواند اراضی از‌دست‌رفته را به‌دست آورد ولی از آن طرف انگلیسها مایل بودند خیال روسها راحت باشد تا بتوانند خودشان را برای جنگ با ناپلئون حاضر کنند. به همین‌نظر بود که به دولت ایران وعده صریح دادند که بعد از عقد معاهده گلستان، دولت ایران یک نفر سفیر فوق‌العاده به دربار امپراتور روس روانه خواهد کرد و سرگور اوزلی هم با فرمانفرمای کل قفقاز واسطه خواهند شد که امپراتور روس اراضی و شهرهای ایران را مسترد دارد. روی همین قول‌و‌قرار بود که اولیای امور ایران راضی شدند به این عهدنامه تن دردهند. سرگور اوزلی متجاوز از پنج‌سال در ایران بود. در این مدت اکثر بلاد ایران را گردش کرد و با اشخاص معروف و متنفذ آن ایام آشنا شد و غالب اوقات طرف شور و مشورت پادشاه ایران واقع می‌گردید. از اسرار نهانی عباس‌میرزا، نایب‌السلطنه، باخبر شده بود و به دربار فتحعلیشاه آشنایی کامل پیدا کرده بود و ایران را آن‌طوری که مطالعه کرده بود به اولیای انگلستان معرفی نمود.» لرد کرزن در جلد اول کتاب خود راجع به اوضاع آن زمان ایران می‌نویسد: «در این موقع نظریات سه نفر از ماموران سیاسی انگلستان دخالت تامی در سیاست انگلیس نسبت به ایران داشت: یکی سرگور اوزلی، دیگری جیمز موریر و سومی فریزر بود.»

 

تبلیغات