آرشیو

آرشیو شماره ها:
۶۶

چکیده

آبان ماه علیرغم تمام دل انگیزیهایی که دارد، به نظر می رسد برای نهضت آزادی واژه ای تلخ و نامیمون باشد که همواره شکستی بزرگ و غیرقابل جبران را برای آنها تداعی می کند. نهضت آزادی دو روز پس از تسخیر لانه جاسوسی امریکا در سیزدهم آبان 1358 با استعفای دسته جمعی اعضای دولت موقت مهندس بازرگان، عملا از طول مبارزات مردم ایران خارج شد و در عرض حرکت گسترده انقلاب اسلامی قرار گرفت. خروج دولت موقت از حاکمیت، در پانزدهم آبان ماه سال 1358 یک سکه دورو بود؛ از یک سو باعث یک دست شدن حاکمیت در ایران انقلابی گردید، اما از سوی دیگر اولین و نمایان ترین شکاف در صف نیروهای انقلاب محسوب می شد. از آن پس بود که سایر گروهها و جریانات به ظاهر همراه انقلاب نیز که در قیاس با نهضت آزادی، نسبت به اصول نظام اسلامی و انقلاب حتی چندین پله زان سوتر قرار می گرفتند، به وضوح به جایگاه خود پی بردند و این چنین بود که شکافها و دسته بندیهای داخلی در مقابل انقلاب و خط امام (ره) آغاز شد. هنوز هم ناگفته ها و نایافته ها در مورد نهضت آزادی فراوان است. این جریان که براثر انشعابی در جبهه ملی به وجود آمده بود از زمان تاسیس تا آخرین روزهای فعالیت قانونی خود دچار تحولات ماهوی عمده ای گردید و حتی در مقاطعی از مشی ملایم اصلاحگرانه به مرزهای رفتار انقلابی نزدیک شد؛ اما در مجموع همواره عناصر مشخصی را در ماهیت خود حفظ کرده بود که بررسی و تامل بیشتر و دقیق تر درباره آنها علاوه بر وجه تاریخی موضوع، در بردارنده نتایج و عبرتها و کاربردهای مفیدی برای زمانه کنونی نیز خواهد بود. آنچه در پی می آید حاصل گفت وگوی «زمانه» است با مجتبی سلطانی، محقق تاریخ انقلاب اسلامی و نویسنده کتاب «خط سازش» که به عنوان اولین اثر مستند پژوهشی درباره نهضت آزادیانقلاب سیاسیانتشار یافت.

متن

 

آبان ماه علیرغم تمام دل‌انگیزیهایی که دارد، به نظر می‌رسد برای نهضت آزادی واژه‌ای تلخ و نامیمون باشد که همواره شکستی بزرگ و غیرقابل‌جبران را برای آنها تداعی می‌کند. نهضت آزادی دو روز پس از تسخیر لانه جاسوسی امریکا در سیزدهم آبان 1358 با استعفای دسته‌جمعی اعضای دولت موقت مهندس بازرگان، عملا از طول مبارزات مردم ایران خارج شد و در عرض حرکت گسترده انقلاب اسلامی قرار گرفت. خروج دولت موقت از حاکمیت، در پانزدهم آبان ماه سال 1358 یک سکه دورو بود؛ از یک سو باعث یک‌دست‌شدن حاکمیت در ایران انقلابی گردید، اما از سوی دیگر اولین و نمایان‌ترین شکاف در صف نیروهای انقلاب محسوب می‌شد. از آن پس بود که سایر گروهها و جریانات به ظاهر همراه انقلاب نیز که در قیاس با نهضت آزادی، نسبت به اصول نظام اسلامی و انقلاب حتی چندین پله زان‌سوتر قرار می‌گرفتند، به وضوح به جایگاه خود پی‌بردند و این‌چنین بود که شکافها و دسته‌بندیهای داخلی در مقابل انقلاب و خط‌ امام‌(ره) آغاز شد.

هنوز هم ناگفته‌ها و نایافته‌ها در مورد نهضت آزادی فراوان است. این جریان که براثر انشعابی در جبهه ملی به‌وجود آمده بود از زمان تاسیس تا آخرین روزهای فعالیت قانونی‌ خود دچار تحولات ماهوی عمده‌ای گردید و حتی در مقاطعی از مشی ملایم‌ اصلاحگرانه به مرزهای رفتار انقلابی  نزدیک شد؛ اما در مجموع همواره عناصر مشخصی را در ماهیت خود حفظ کرده بود که بررسی و تامل بیشتر و دقیق‌تر درباره آنها علاوه بر وجه تاریخی موضوع، در بردارنده نتایج و عبرتها و کاربردهای مفیدی برای زمانه کنونی نیز خواهد بود. آنچه در پی می‌آید حاصل گفت‌وگوی «زمانه» است با مجتبی سلطانی، محقق تاریخ انقلاب اسلامی و نویسنده کتاب «خط سازش» که به‌عنوان اولین اثر مستند پژوهشی درباره نهضت آزادی پس از انقلاب انتشار یافت.

 

جناب آقای سلطانی، با تشکر از اینکه دعوت ما را جهت این مصاحبه پذیرفتید، همان‌گونه که مستحضر هستید موضوع گفت‌وگو جریان «نهضت آزادی ایران» است و لذا مطابق انتظار از حضرتعالی می‌خواهم که ابتدا درباره چگونگی شکل‌گیری و نیز اهداف اولیه این حزب برای خوانندگان توضیح دهید.

نحوه تاسیس حزب نهضت آزادی از مناظر و روایتهای گوناگونی طرح شده است: خود موسسان آن با توجه به شرایط سیاسی مختلف، در سخنرانیها و نوشته‌ها و خاطراتشان روایت خاصی را در این زمینه ارائه می‌کنند. اما برخی از کسانی که در عرصه فعالیتهای سیاسی با این حزب به‌نوعی ارتباط و یا همکاری محدود و موقت داشته‌اند روایت دیگری از این مساله دارند و منتقدان و مخالفان نهضت آزادی نیز به گونه‌ای دیگر از نحوه شکل‌گیری آن سخن می‌گویند. آنچه مسلم است نهضت آزادی پس از تجدید‌حیات جبهه ملی در سال 1339 و در دل تحولات و شرایط سیاسی آن زمان شکل گرفت. بنابه تصریح موسسان نهضت‌ آزادی، ایدئولوژی سیاسی این حزب درواقع تداوم اصول سیاسی حاکم بر جبهه ملی بود؛ اما بنا به روایتی که خود مهندس بازرگان و دوستان ایشان دارند، اختلاف‌نظر بر سر مسائلی از قبیل میزان شدت‌بخشیدن به حرکت سیاسی در قبال رژیم شاه، حضور و دخالت اندیشه اسلامی و تفکرات دینی در عرصة فعالیتهای سیاسی و نیز نحوه ارتباط با دکتر مصدق از محورهای اصلی اختلاف موسسان  نهضت‌ آزادی با گردانندگان جبهه ملی دوم بوده و سرانجام منجر به شکل‌گیری این حزب شده است. لازم به ذکر است که جبهه ملی در بدو تشکیل مجموعه‌ای متشکل از گروههای مختلف و فعالان سیاسی بود، اما این بحث به‌هنگام تجدید‌حیات جبهه‌ ملی دوم وجود داشت که آیا جبهه ملی باید صرفا متشکل از اشخاص باشد و یا احزاب و گروهها نیز می‌توانند عضو جبهه ملی محسوب شوند. در همان زمان، اختلاف شدیدی هم در مورد پذیرش جامعه سوسیالیستهای نهضت ملی و همچنین نهضت‌ آزادی شکل گرفت و گویا دکتر مصدق مدافع تشکیل جبهه از احزاب و گروهها بوده است. با این توضیح، دیگر نمی‌توان گفت که نهضت‌ آزادی در حرکتی که به مثابه خروج از جبهه ملی و یا ایجاد یک جریان به موازات یا در مقابل آن بوده شکل گرفته است؛ کما‌اینکه خود مهندس بازرگان تصریح می‌کرد که نهضت‌ آزادی از درون جبهه ملی به‌وجود آمده و اهداف و خط‌مشی این جبهه را ادامه می‌دهد. از طرف دیگر، در همان زمان اختلافاتی درون جبهه ملی درخصوص انتخاب اعضای شورای اجرایی به‌وجود آمد که طی رقابتی درون‌تشکیلاتی مهندس بازرگان و اللهیار صالح رودرروی هم قرار گرفتند. ظاهرا صالح و گروه طرفداران وی با قدرت‌گیری بازرگان در درون شورای اجرایی جبهه‌ ملی مخالف بودند و چنان‌که برخی منابع و تحلیلهای مستقل نشان می‌دهد، یکی از علل اصلی شکل‌گیری نهضت آزادی از درون جبهه ملی در اصل همین اختلافات درون‌تشکیلاتی بوده که سرانجام نیز باعث عدم موفقیت مهندس بازرگان برای حضور در هیات اجرایی شد در غیراینصورت در بدو تشکیل، اختلافات ایدئولوژیک چندانی میان نهضت آزادی و جبهه ملی وجود نداشت؛ یعنی چه در زمینة‌ خط‌مشی سیاسی و چه به‌لحاظ پذیرش رهبری دکتر مصدق، اختلافات موجود در آن حد نبود که از سوی اعضای نهضت آزادی به ایجاد یک سازمان و تشکیلات مستقل منجر شود. به‌نظر می‌رسد عامل اصلی جدایی این نهضت از بدنه جبهه ملی همین  رقابتهای درون‌تشکیلاتی بوده وگرنه جنبه ایدئولوژیک قضیه که بگوییم نهضت آزادی خواهان پررنگ‌کردن وجهه مذهبی فعالیتها بوده و لذا با فضای حاکم بر جبهه ملی همخوانی نداشت، در واقعیت امر چندان صدق نمی‌کند؛ در میان موسسان اصلی نهضت‌ آزادی، غیر از مهندس بازرگان و دکتر یدالله سحابی بقیه اشخاص چهره مذهبی خاصی نداشتند و حتی افرادی چون حسن نزیه شهرت گسترده‌ای در غیرمذهبی‌بودن داشتند. البته از سوی نهضت آزادی بعدا از آیت‌الله‌طالقانی نیز به‌عنوان موسس درجه‌دوم دعوت شد و ایشان هم از این حزب حمایت کردند اما ارتباط ایشان با نهضت صرفا به همان سالهای 1341 و 1342 محدود بود و باید گفت آیت‌الله‌طالقانی عملا نقش مهمی در شکل‌گیری نهضت آزادی و تدوین ایدئولوژی و نیز عملکرد بعدی آن نداشت. علاوه بر این، در مرام‌نامه‌ نهضت‌ آزادی نیز که اعلام شده ما ایرانی، مسلمان، تابع قانون‌اساسی و مصدقی هستیم، اسلام به‌عنوان یک مکتب سیاسی مدنظر نیست بلکه همان‌طور که در توضیح مرام‌نامه قید شده، این حزب اسلام را صرفا در حد یک انگیزه و هدف شخصی و نه به‌عنوان یک مکتب جامع دربردارنده اهداف و آرمانها و روشهای سیاسی مورد توجه قرار می‌دهد؛ چنان‌که وقتی این مرامنامه منتشر شد، بسیاری از فعالان یا سیاسیون مذهبی از این‌که در آن بیشتر بر وجوه غیردینی تاکید شده بود تعجب کردند. لذا نمی‌توان گفت که جدایی نهضت آزادی از جبهه ملی به‌خاطر اختلاف ایدئولوژیک بر سر مسائل مربوط به مذهب بوده اما چون مهندس بازرگان شخصا بیشتر شهرت مذهبی داشت و ضمنا رهبر نهضت نیز ایشان بود، از همان زمان تاسیس این تلقی درمیان بسیاری از مردم و فعالان سیاسی شکل گرفت که نهضت آزادی، جناح مذهبی جبهه ملی است.

واقعیت آن است که گرایشات مذهبی فردی در میان برخی از موسسان نهضت آزادی وجود داشته و بر ماهیت و فعالیتهای این حزب تاثیرگذار نیز بوده است اما این تمایلات چنان برجسته و قوی نبوده که منجر به انشقاق تشکیلاتی بشود؛ چنان‌که حتی وقتی برخی افراد متقاضی عضویت در حزب نهضت آزادی درخصوص ویژگیهای اعتقادی اعضا جویا می‌شدند، به آنان گفته می‌شد که این مسائل در اینجا چندان مهم نیست و حتی اگر فرد متقاضی عضویت، اصلا مسلمان هم نباشد اشکالی ندارد. این مساله نشان می‌دهد که دیدگاه رسمی حاکم بر این حزب، میان اعتقادات دینی و شروط لازم برای عضویت افراد تفکیک قائل بوده ‌است؛ چنان‌که به اعضای جدید و یا متقاضیان عضویت توصیه می‌کردند که برای آگاهی از دیدگاه حزب درخصوص این مسائل، سخنرانی مهندس بازرگان با عنوان «مرز بین دین و سیاست» را که به تفکیک میان دین و سیاست می‌پردازد مطالعه کنند. البته بعدها تغییراتی در دیدگاههای خود بازرگان و همچنین نهضت آزادی رخ داد اما در هنگام تاسیس این حزب، به‌عنوان دیدگاه ایدئولوژیک بر جدایی دین از سیاست تصریح می‌شد. حتی حاج‌آقا‌رضا زنجانی نیز که از موسسان نهضت آزادی به‌شمار می‌رود، با‌این‌که روحانی بود اما در فعالیتهای سیاسی خود به تناسب همان نگاه عرفی حاکم بر جبهه ملی عمل و رفتار می‌کرد و او نیز همچون آنها دین را امری شخصی یا اخلاقی و تربیتی معطوف به فضای اخلاقی و اجتماعی  ـ و نه سیاسی ـ جامعه می‌دانست. جبهه‌ ملی دراساس یک تشکیلات سکولار بود لکن باید توجه داشت که سکولاربودن در اندیشه و ایدئولوژی سیاسی الزاما به معنای بی‌دین یا مخالف دین‌بودن در عرصة‌ شخصی نیست؛ چنان‌که خیلی از دیندارها نیز در آن زمان سکولار بودند و این امر، از خلاء فرهنگی و ایدئولوژیک در جامعه آن روز ما و نیز فقدان تولیدات برجسته دینی و همچنین از تجارب شخصی، تحصیلات و دیدگاههای خود این افراد ناشی می‌شد؛ هرچند در آن زمان فدائیان اسلام نیز بودند که حرکت سیاسی خود را بر مبنای اندیشه اسلامی و در راستای تلاش برای برقراری حکومت اسلامی انجام می‌دادند اما نظر به شیوه فعالیت آنان که مشی ترور سران رژیم پهلوی را در پیش گرفته بودند شاید حجیت کار آنان چندان برای همگان قابل هضم نبود.

بنابراین می‌توان گفت نهضت آزادی در جدایی خود از جبهه ملی بیش از هرچیز از یک سو متاثر از رقابتها و مسائل و مشکلات درون‌تشکیلاتی جبهه ملی دوم و از سوی دیگر محصول تلاش گروهی از دوستان و وفاداران مصدق بوده است؛ چراکه در جبهه ملی دوم این ایده مطرح شده بود که به دلیل حساسیت شاه، سعی شود که نام دکتر مصدق در ارتباط با این جبهه زیاد مطرح نشود و حتی در جلسات خصوصی به کهولت سن و دوری او از وقایع اشاره شده و گفته بودند که مصدق دیگر نمی‌تواند نقشی اساسی ایفا کند و لذا در هنگام شکل‌گیری جبهه ملی دوم، کم‌و‌بیش آنها مصدق را عملا حذف کرده بودند. اما با این وجود، موسسان نهضت آزادی به دکتر مصدق نامه نوشته و با طلب مشورت از وی حزب نهضت آزادی را تشکیل دادند و دکتر مصدق نیز از آنها حمایت کرد. بنابراین می‌توان گفت یکی از عوامل تاثیرگذار در شکل‌گیری نهضت آزادی نیز همین تلاش برای حفظ جایگاه دکتر مصدق در جبهه‌ ملی و نیز حمایت مصدق از این گروه بوده است.

 فضای سیاسی که در زمان تشکیل نهضت آزادی به‌طور‌کلی در جامعه و بر جو فعالیت تشکیلاتی آن دوره حاکم بود، در کل چه ویژگیهایی داشت؟ چون به‌هر‌حال جهت‌گیریهای ایدئولوژیک و یا دیگر گرایشات یک حزب یا گروه نمی‌تواند دلبخواه و بی‌تاثیر از این فضا باشد.

  بله، مسلماً. در زمان تاسیس نهضت آزادی شرایط سیاسی داخلی به‌گونه‌ای بود که امریکاییها را واداشت برای جلوگیری از بروز انقلاب در کشور، در جهت پیشبرد اصلاحات تلاش کنند و نظام پهلوی را به‌گونه‌ای از درون تغییر و تحول دهند که به تداوم و تثبیت موجودیت رژیم منجر شود. این امر‌ پیش‌از‌هرچیز مستلزم ایجاد تحرک سیاسی در احزاب و گروهها و نیز کمک به باز‌شدن فضای سیاسی بود. از سوی دیگر قدرت اجتماعی جریان مذهبی پس از فوت آیت‌الله بروجردی مجددا ظهور و بروز کرده بود و این امر در اذهان فعالان سیاسی به این نتیجه‌گیری منتهی شد که فعالیت سیاسی بدون توجه به توان نیروهای مذهبی ناموفق خواهد بود.‌ درسها و عبرتهایی که از تجربه نهضت ناکام ملی‌شدن صنعت نفت و کودتای 28 مرداد، به‌دست آمده بود‌ و نیز فضای اجتماعی سالهای 1339 و 1340، این تحلیل را در نزد بسیاری از ناظران و تحلیلگران سیاسی و اجتماعی تقویت کرد که نمی‌توان در عرصة سیاسی به عواطف و دیدگاههای مذهبی جامعه بی‌توجه بود. حضور انبوه مردم در تشییع جنازه‌ آیت‌الله بروجردی و مراسم فوت ایشان در قم، تهران و شهرستانها از دیدگاه این تحلیلگران به مفهوم آن بود که عواطف و اعتقادات دینی در درون جامعه بسیار ریشه‌دار و قوی است و درنتیجه همین تحلیلها بود که به هنگام شکل‌گیری نهضت آزادی، عده‌ای از اعضای آن پیشنهاد کردند به این اعتقادات و عواطف نباید بی‌تفاوت بود وگرنه حزب از پشتیبانی افکار عمومی و جامعه محروم خواهد شد. یعنی می‌خواهم بگویم از این‌جا می‌توان دریافت که نوعی تحلیل عملگرایانه یا پراگماتیستی نیز پشت طرح دین و مذهب در عرصة مسائل سیاسی وجود داشته است و این‌که در مرامنامه نهضت آزادی تاکید شده ما مسلمان هستیم، برای اولین‌بار نیست، بلکه حتی در مرامنامه جبهه ملی نیز  این تاکید شده و حتی اغلب گروه‌های دیگر ـ به‌عنوان مثال، حزب ایران ـ هم که در گذشته فعالیت داشتند، بر اسلامیت و مسلمان‌بودن در مرامنامه خود تاکید می‌کردند.

می‌خواهید بگویید که اتخاذ گرایش فوق از سوی این احزاب و گروهها درواقع مصلحتی و یا به‌عبارتی بدون بینش عمیق و سطحی بود؟

ببینید، گروههای سیاسی سکولار چه در صحبتها و سخنرانیها و یا در مواجهه با مردم علی‌الظاهر به عقاید دینی مردم توجه نشان می‌‌دادند،‌ اما اندیشه‌ سیاسی آنها در واقع اندیشه‌ سیاسی دینی نبود. دقیقا به همین خاطر می‌توان ادعا کرد که نهضت آزادی نیز در شکل‌گیری و اهداف خود در مجموع تفاوت چندانی با جبهه‌ ملی ندارد. نهضت آزادی در‌واقع همان تداوم جبهه ملی بود، منتها با این تفاوت که نیم‌نگاهی نیز به نیروهای مذهبی جامعه داشت و همان‌گونه که خود مهندس بازرگان تصریح می‌کند نهضت آزادی از درون جبهه‌ ملی پدید ‌آمد و هیچ‌گاه هم در برابر آن قرار نگرفت. بنابراین به‌قطع می‌توان گفت شناخت اهداف و اصول حاکم بر نهضت آزادی با هویت سیاسی و تاریخی جبهه‌ ملی ارتباط و پیوستگی تنگاتنگ دارد و بی‌توجه به این پیوند و سابقه نمی‌توان شناخت درستی از آن پیدا کرد.

با این توضیحات، آیا می‌توان چنین نتیجه گرفت که میان نهضت آزادی و جبهه‌ ملی و به‌ویژه جبهه ملی دوم نوعی ارتباط ذاتی و ماهوی وجود دارد؟ ضمنا درخصوص عملکرد و موضع‌گیریهای نهضت آزادی در چند سال پس از تشکیل آن نیز توضیح دهید.

جبهه ملی طیفی از نیروهای سیاسی را دربر‌می‌گرفت که البته نقطة مشترک آنها در اعتقادشان به قانون اساسی مشروطه سلطنتی و ملی‌گرایی ـ بنا به تعریف آن زمان ـ بود. اساسا جبهه‌ ملی، انسجام تشکیلاتی و ایدئولوژیک و همچنین تداوم تاریخی مناسبی نداشت و بیشتر یک تشکیلات فصلی و رویدادی به‌شمار می‌رفت. بنابراین می‌توان گفت جبهه ملی عمدتاً یک کلوپ و محفل و تجمعی از نیروهای سیاسی بود که چه در بدو تاسیس و چه پس از آن در جبهه‌ ملی دوم، با توجه به معادلات موجود در کشور و درون دربار و نیز در ارتباط با شاه و از سوی دیگر در تعامل با نقش نوین امریکا در عرصه سیاست ایران شکل گرفت و به‌‌گونه‌ای تابع معادلات بین امریکا و دربار بود. گرچه سایر مسائل سیاسی و اجتماعی نیز در این میان نقش داشتند اما معادلات قبلی که ذکر شد نقش اصلی را ایفا می‌کرد. لذا نهضت آزادی را نیز همچون جبهه ملی می‌توان به‌عنوان تشکیلاتی ارزیابی کرد که از دل چنین شرایطی سربرآورد. البته در سالهای اخیر تلاشهای زیادی از سوی اعضای نهضت آزادی صورت گرفته تا برخلاف واقعیات تاریخی برای آن هویت مستقلی ساخته و پرداخته کنند و مسائل را به‌‌گونه‌ای جلوه دهند که جریان نهضت آزادی را وارث جریان روشنفکری دینی معرفی کنند اما مطابق آنچه گفته شد حقیقت جز این است؛ بدین معنا که هم جبهه‌ ملی و هم نهضت آزادی ـ هر دو ـ گروههایی مولود زمان، وقایع و روابط خاص بودند که عمر واقعی آنها نیز به تناسب پایایی عواملی بود که موجب پیدایی آنها شد؛ چنان‌که پس از سرکوب شدن نهضت آزادی در سال 1341 به‌همراه سایر گروههای تشکیل‌دهنده جبهه‌ ملی و فعالان سیاسی از سوی رژیم پهلوی، این حزب تا اواخر عمر رژیم نتوانست در هیات یک تشکیلات در عرصه سیاسی کشور حاضر شود و دیگر عملا وجود خارجی نداشت. تنها در سال 1356 بود که رهبران نهضت آزادی، آن هم در قالب جمعیت دفاع از حقوق بشر، دوباره وارد عرصه سیاسی شدند و سپس در سال 1357 این حزب مجددا وضعیت تشکیلاتی به‌خود گرفت و جالب آن‌که در مرامنامه جدید خود نیز که مثلا مورد تجدیدنظر قرار گرفته بود، باز هم ـ همانند جبهه ملی ـ وفاداری خود را به قانون‌اساسی مشروطه و تلاش برای تحقق آن مورد تاکید قرار دادند و این در شرایطی بود که دیگر درخصوص نفی رژیم سلطنتی و برقراری جمهوری اسلامی مطالبه همگانی کاملاً آشکار شده  و در این زمینه نوعی اجماع و وفاق عمومی حاصل گردیده بود.

بنابراین می‌توان گفت میان جبهه‌ ملی و نهضت آزادی ـ به هنگام شکل‌گیری ـ نوعی ارتباط ذاتی وجود داشت و در مجموع بستر و عناصر اصلی دخیل در شکل‌گیری این دو گروه، مشترک یا به‌عبارتی یکسان بودند. البته باید توجه داشت که نهضت آزادی نیز همچون هر گروه سیاسی دیگر در درون خود از جناحها و گرایشات مختلفی تشکیل شده بود و نیروهای جوانی که در بدو تاسیس به آن پیوستند و بعدها در دوره‌ای، در غیاب رهبران اصلی، قدرت اصلی را در نهضت آزادی در اختیار گرفتند، به لحاظ خط‌مشی و نحوه عملکرد اختلافاتی با رهبران خود داشتند. لذا اگر جهت‌گیریها و مواضع اعتقادی یا سیاسی خاصی در برخی مقوله‌ها به نهضت آزادی منتسب می‌شود، به‌‌معنای آن نیست که همه اعضای آن ـ در هر رده‌ای ـ دارای همان دیدگاه و عملکرد بودند. اما در مجموع، عملکردی که موسسان اصلی نهضت آزادی پیگیری می‌کردند، حتی در تحولات منتهی به پیروزی انقلاب اسلامی، در بسیاری از موارد با مواضع و عملکردهای جبهه ملی هماهنگ بود؛ به‌گونه‌ای که تا آخرین ماههای باقی‌مانده از رژیم پهلوی، این حزب همچنان همان خط‌مشی تلاش برای تحقق سلطنت مشروطه و این‌که شاه باید سلطنت کند نه حکومت را پیگیری می‌کرد. لازم به ذکر است که از همان ابتدا نیز، ایدئولوژی سیاسی حاکم بر نهضت آزادی به‌هیچ‌وجه سلطنت یا رژیم سلطنتی را نفی نمی‌کرد بلکه به‌عکس سلطنت مشروطه را در چارچوب فلسفه سیاسی لیبرال یکی از بهترین اشکال نظامهای دموکراتیک می‌دانست. جبهه‌ ملی و نهضت آزادی از همان آغاز شکل‌گیری، به گروههای طرفدار سلطنت معروف بودند و تنها ایراد آنان به سلطنت پهلوی آن بود که می‌گفتند این سلطنت باید مشروطه باشد و این موضع آنان حتی تا اوج‌گیری انقلاب هم همچنان پابرجا بود. البته برخی از سران نهضت آزادی رفتارهای دوگانه‌ای از خود بروز می‌دادند؛ به‌این صورت که از یک سو در ارتباط با اهداف امام و روحانیون از خود همسویی و همراهی نشان می‌دادند اما از سوی دیگر همچنان به ارتباطات قدیمی و ریشه‌دار خود با عناصر جبهه ملی نیز پایبند بودند و حتی بعدها زمانی‌که اسناد رژیم به‌دست نیروهای انقلاب اسلامی افتاد، معلوم شد که آنان از روی‌کار‌آمدن دولت شریف‌ امامی استقبال کرده و در روی‌کار‌آمدن دولت بختیار نیز نقش داشته‌اند‌ و حتی اسناد لانه جاسوسی فاش ساخت که رهبران این حزب در مسائل مربوط به روی‌کار‌آمدن این دولتها، در پشت صحنه مورد مشورت قرار گرفته و به‌نوعی با رژیم شاه و سفارت امریکا تعامل و همکاری می‌کردند.

به‌هرحال این هم‌ریشگی و پیوند با جبهه‌ ملی، همواره در عملکرد نهضت آزادی وجود داشته و پس از پیروزی انقلاب اسلامی و حتی زمانی که جبهه‌ ملی کاملا رودرروی انقلاب اسلامی قرار گرفت و رهبران آن به تبع صدور اعلامیه‌ در نفی لایحه قصاص، از سوی حضرت امام خمینی به ارتداد محکوم شدند، مهندس بازرگان و رهبران نسل اول نهضت آزادی برخلاف نظر امام(ره) همچنان از جبهه ملی حمایت می‌کردند.

البته برخی انتقادات نسبت به جبهه ملی در اسناد درون‌تشکیلاتی نهضت آزادی و در نوشته‌های رهبران آن در مقاطع مختلف وجود دارد اما این قبیل انتقادات همگی دوستانه و ملایم و عمدتا در زمینه تاکتیکها و روشها می‌باشد. تاکنون سابقه نداشته که نهضت آزادی به‌عنوان یک تشکیلات در برابر جبهه‌ ملی موضع‌گیری انتقادی و منفی اتخاذ کند و در مقاطعی هم که جبهه‌ ملی اهمیت می‌یافت و یا رهبران فعالی در عرصه‌ سیاسی از این جبهه ظهور می‌کردند، نهضت آزادی سعی می‌کرد خود را به آنها نزدیک و با آنها هماهنگ کند.

برخی پژوهشگران و محققان، در کل، عمر نهضت آزادی را به سه مقطع زمانی تقسیم کرده‌اند که اولین مقطع را از تاسیس تا اوج‌گیری انقلاب اسلامی و نهضت امام خمینی(ره)، مقطع دوم را دوران همراهی این حزب با نهضت حضرت امام و مرحله سوم را دوره‌ای می‌دانند که این نهضت پس از پیروزی انقلاب، غیرقانونی اعلام شد. این تقسیم‌بندی تا چه حد واقعیتهای مربوط به حیات سیاسی نهضت آزادی را نمایان می‌سازد؟

  نهضت آزادی چه به لحاظ رفتار درون‌سازمانی و چه برون‌سازمانی همواره به نوعی پارادوکسیکال عمل کرد؛ به این معنا که تناقضهای بسیاری در مواضع و عملکرد بیرونی و همچنین در مسائل درونی آن قابل مشاهده است؛ اما اگر از بسیاری از این تناقضات و رفتارهای پارادوکسیکال چشم‌پوشی کنیم، به‌نظرم بتوان مقاطع مذکور را برای نهضت آزادی برشمرد. به‌عنوان نمونه‌ای از این رفتار آنها، می‌توان به آنچه این حزب در همان زمان تاسیس خود مرتکب شد اشاره کرد که موسسان اصلی آن خود را از جریان پانزدهم خرداد کنار ‌کشیدند و حتی در دادگاه اعلامیه‌های نهضت آزادی در دفاع از امام و پانزدهم خرداد را ساخته و پرداخته ساواک و مجعول معرفی نموده، و تاکید کردند که هیچ مخالفتی با سلطنت ندارند؛ اما همزمان با این مساله، نسل جوان و نسل دوم نهضت آزادی را می‌بینیم که بیرون از زندان فعالیت داشتند و در طرفداری از امام اعلامیه چاپ می‌کردند.‌

به‌نظر شما مقطع مربوط به دوران تاسیس نهضت آزادی را باید با استناد به کدامیک از این رفتارها طبقه‌بندی کرد؟

 اگر به استناد رفتار نسل دوم بخواهیم طبقه‌بندی کنیم، بله می‌توانیم بگوییم که اینها با پانزدهم خرداد و با نهضت حضرت امام(ره) همراهی کردند و نقش موثر و مثبتی هم داشتند اما اگر بخواهیم به عملکرد رهبران و موسسان اصلی نهضت استناد کنیم، آنها را در کنار جبهه‌ ملی و در کنار دولت علی امینی می‌بینیم که با اصل اصلاحات رژیم شاه مخالفت نداشتند بلکه صرفا با شکل این اصلاحات مخالف بودند و به حرکت حضرت امام نیز اعتقاد مبنایی نداشتند؛‌ یعنی اساسا به مرجعیت امام خمینی‌(ره) و به رهبری سیاسی ایشان، موسسان و رهبران اولیه نهضت آزادی اعتقاد نداشتند. پس می‌بینید که اگر بخواهیم فضاهای نهضت را طبقه‌بندی یا تفکیک کنیم، در همان هنگام تاسیس هم شاهد حداقل دو نوع نهضت آزادی خواهیم بود:‌ یکی نهضت آزادی موسسان و دیگری نهضت آزادی نسل جوان و افرادی که به نهضت پیوسته‌اند. همچنین وقتی به دوران قبل از اوج‌گیری انقلاب نگاه می‌کنیم،‌ اولا در آن زمان نهضت آزادی در داخل کشور، فاقد تشکیلات بود  و لذا بالاجبار باز هم باید بین افراد تفکیک قائل شد؛ به این معنا که گروهی مثل مهندس بازرگان عملا از عرصه سیاسی کنار کشیده و صرفا به کارهای فرهنگی می‌پرداختند و در مشی سیاسی خود نیز نه با حضرت امام(ره) ارتباطی داشتند و نه از دیدگاههای ایشان حمایت و یا آن را ترویج و تبلیغ می‌کردند؛ اما در همان حال، گروهی از اعضای‌ نهضت آزادی نیز بودند که به حرکت امام پیوستند؛ به‌عنوان مثال افرادی چون مهندس چمران در خارج از کشور و‌ شهید رجایی در داخل کشور،‌ با‌اینکه در ابتدا از اعضای نهضت آزادی بودند اما با نهضت امام خمینی(ره) همراهی داشتند و حتی نهضت آزادی خارج از کشور با نهضت آزادی داخل کشور متفاوت بود؛ چنان‌که وقتی نهضت آزادی خارج از کشور اعلامیه‌هایی را در تایید حرکت حضرت امام(ره) منتشر می‌کرد و یا با ایشان مکاتبه و ارتباط داشت،‌ در داخل کشور اصولا تشکیلاتی که با عنوان نهضت آزادی باشد، عملا وجود خارجی نداشت. یعنی  اگر بخواهیم تفکیک کنیم، یک نهضت آزادی خارج از کشور را می‌بینیم که در فعالیتهای خود با امام ارتباط داشت و از حرکت امام حمایت می‌کرد، البته با افت‌و‌خیزها و شدت‌و‌ضعفها و تبیینهای خاصی که خود به بحث جداگانه‌ای نیاز دارد اما در مجموع در دوره نهضت حضرت امام(ره) از پشیتبانان آن محسوب می‌شد. ولی بازهم از سویی دیگر می‌بینیم که به هنگام پیروزی انقلاب بخشی از نهضت آزادی در قالب جمعیت دفاع از حقوق بشر یا خود نهضت آزادی شکل می‌گیرد و هنوز به دنبال تحقق قانون اساسی مشروطه سلطنتی است. پس از پیروزی انقلاب نیز بخشی از نهضت آزادی که دولت موقت را عهده‌دار شد، مواضعی را اتخاذ ‌کرد که تفاوت و فاصله‌ شدید آن با مواضع حضرت امام(ره) و اقتضائات و شرایط انقلاب کاملا ‌آشکار بود تا حدی که در برابر اقتضائات انقلاب و دیدگاههای حضرت امام ‌ایستاد و به‌جای آن‌که به تقویت حرکت انقلاب کمک کند، موجبات ضعف و سستی و فتور آن را فراهم می‌کرد.‌ اما در همان زمان باز هم نسل دوم نهضت آزادی که در این دوره گرداننده تشکیلات نهضت آزادی بودند، خود در قبال دولت موقت موضع انتقادی گرفتند و این باعث شد که در دوران دولت موقت، نهضت آزادی به‌عنوان یک گروه سیاسی همسویی نسبی با خط امام و فضای انقلابی کشور و جریانات انقلابی پیدا کند. اما پس از سقوط دولت موقت که نسل اول نهضت آزادی باز هم فرصت یافتند مجددا بر تشکیلات حزب مسلط شوند، تغییراتی در مواضع این تشکیلات رخ داد که به‌مرور بر فاصله آن با دیدگاههای حضرت امام و انقلاب افزود تا جایی که در سال 1363 این فاصله تقریبا به اوج خود ‌رسید و نهضت آزادی کاملا وارد جریان نیروهای مخالف خط امام و نظام مبتنی بر ولایت فقیه شد. البته قبل از آن در وقایع سالهای 1359 و 1360 نیز نهضت آزادی به‌عنوان یک جریان ائتلافی در کنار بنی‌صدر و جبهه‌ ملی و حتی به‌گونه‌ای در کنار منافقین قرار گرفته بود و در برخی رفتارها و مواضع سیاسی با آنها اشتراک و همکاری داشت.

نظر به این توضیحات است که گفته شد به رغم وجود تفاوتهایی در مقاطع مختلف حیات نهضت آزادی، این حزب از همان ابتدا موسسان اولیه آن در کنار نهضت امام(ره) نبودند و اساسا دیدگاههای آنها  ناسیونالیستی لیبرالی و متفاوت با دیدگاههای سیاسی حضرت امام بود. همان‌طور که مهندس بازرگان خود نیز بعدها در کتاب انقلاب ایران در دو حرکت و سایر نوشته‌های خود تاکید می‌کند اساسا دیدگاه حاکم بر موسسان و رهبران اصلی نهضت آزادی، دیدگاهی بود که اعتقادی به نظریه انقلاب نداشت. بنابراین طبیعی هم بود که از این جریان که در بن‌مایه ایدئولوژیک خود با نظریه انقلاب ـ آن هم انقلاب اسلامی ـ هم‌پوشانی نداشت، انتظار نداشته باشیم که با نهضت امام همراهی کامل و استراتژیک نداشته باشد و صرفا به پیوندهای تاکتیکی و مقطعی اکتفا کند.

  ریشه این نقاط تناقض و پارادوکسهایی که در عملکرد نهضت آزادی به آنها اشاره کردید، در چه می‌بینید؟ آیا باید آن را در بنیانهای فکر و اندیشه سران نهضت جست و یا عامل دیگری سبب این عملکرد متناقض و پارادوکسیکال ‌شده بود؟

 این موضوع، هم به بینش و اندیشة حاکم بر موسسان اصلی نهضت آزادی برمی‌گردد و هم به تجارب شخصی و سیاسی آن افراد. موسسان اصلی نهضت آزادی از غنای کافی در حوزة اندیشه اسلامی برخوردار نبودند. کل سرمایة موسسان اصلی نهضت آزادی در عرصة اندیشه اسلامی عمدتاً در وجود مهندس بازرگان خلاصه می‌شد با برخی اقتباسهای جسته و گریخته از آیت‌الله طالقانی یا سید‌جمال‌الدین اسد‌آبادی که خود او چندان به‌عنوان یک تولیدکننده در حوزه معرفت دینی محسوب نمی‌شود، بلکه بیشتر به‌ عنوان یک مصلح اجتماعی و سیاسی شهرت دارد که اندیشه‌های سیاسی درخشانی داشته است. حتی خود‌ مهندس بازرگان هم به شکل حاشیه‌ای و فردی برخی مطالعات دینی و قرآنی را پیگیری می‌کرد. درواقع ایشان از سیر تربیت و رشد فکری یا مطالعات آکادمیک ریشه‌ای و عمیق اسلامی برخوردار نبودند بلکه به اذعان خودشان‌، معلومات قرآنی خود را مرهون میرزاابوالحسن‌خان فروغی بودند که این شخص در دارالمعلمین تدریس می‌کرده است. حالا بگذریم از این‌که این فرد خود، فراماسونر بوده و میزان تبحر و صاحب‌نظر‌بودن وی در اندیشه اسلامی نیز جای بحث دارد. به‌هرحال، ولو میرزا ابوالحسن‌خان فروغی را معلم خوبی هم در نظر بگیریم، ایشان یک منبع اصیل برای انتقال معرفت دینی به‌حساب نمی‌آید. ضمن‌آن‌که در‌هر‌حال سواد دینی مهندس بازرگان در حدی نبود که به او اجازه دهد در این زمینه به عرصه صاحبنظری یا تولید فکر برسد. وی در قیاس با غیرمتخصصان عرصه دین شاید از معلومات شایان‌توجهی درخصوص دین و مسائل مرتبط با آن برخوردار بود اما از شایستگی قرار‌گرفتن در جایگاه بالای این رشته علمی و یا دستیابی به معرفت مطلوب در این زمینه به دور بود. البته در دهه 1350 مهندس بازرگان تلاش می‌کرد با تمرکز بر مطالعات دینی و پیوند علمی با روحانیونی مانند شهید مطهری بر غنای ایدئولوژیک خود بیفزاید ولی اساسا، به‌ویژه به هنگام تاسیس و حتی پس از آن، نمی‌توان او را در رده‌بندی‌های مربوط به صاحبنظران و تولیدکنندگان معرفت دینی جای داد.

نقش مطالعات و تحصیل ایشان در خارج از کشور، در این روند فکری چگونه بوده است؟ آیا فکر نمی‌کنید نوعی التقاط در اندیشه‌های ایشان وجود داشت؟

  خود بازرگان نیز اذعان دارد که اسلام را از دریچه غرب شناخته‌است. در آثار ایشان شیفتگی خاصی به ایدئولوژیهای غربی و ارزشهای منبعث از آن مشاهده می‌شود و خود نیز تاکید می‌کند که از این زوایه و از عینک ایدئولوژیها و علوم غربی اسلام را مورد بازاندیشی قرار داده است. روشن است که این بازاندیشی یا بازخوانی، به‌خاطر عدم برخورداری از پشتوانه‌های علمی کافی و لازم، فاقد وجاهت علمی و اعتبار است و لذا باید گفت خودکفایی و یا خوداتکایی اعتقادی، معرفتی و ایدئولوژیکی که نهضت آزادی به خود می‌بست درواقع غیرواقع‌بینانه و کاذب بود و از اندوخته‌های علمی کافی و غنای واقعی معرفتی بهره نداشت و همین امر، یکی از عوامل اصلی بروز تناقضات و رفتارهای مختلف و متعارض در عرصه‌های سیاسی از سوی آنها محسوب می‌شود. جالب‌آن‌که در بسیاری موارد آنان کفه اعتقادی خود را به سمت آرای غربی سنگین می‌کردند؛ یعنی دین و قرآن و اسلام در تفکر آنان تابع اندیشه‌های غربی یا علمی قرار می‌گرفت و به‌جای آن که اندیشه‌های غربی را براساس محک دین آزموده و بررسی کنند، برعکس عمل می‌کردند و لذا به‌راستی هم تعبیری که بعدها از آن با ‌عنوان التقاط یاد شد، در مورد نهضت آزادی قابل تطبیق است. البته شکی نیست که این به مفهوم بی‌ارج‌دانستن خدمات فردی برخی از اعضای نهضت آزادی در عرصة ترویج عقاید اسلامی و بی‌احترامی به آنان نیست. نمی‌توان منکر این بود که در شکل‌گیری انجمنهای اسلامی دانشجویی و در گرایش نسل جوان به اندیشه‌های اسلامی در سالهای پیش از انقلاب، مهندس بازرگان و دکتر یدالله سحابی و برخی دیگر از اعضای نهضت آزادی در زمان خودشان نقش مهم و موثری ایفا کردند اما با این‌وجود، از این گفته نیز نمی‌توان صرف‌نظر کرد که اولا نقش آنها فردی بود و ارتباطی به تشکیلات نهضت آزادی نداشت ثانیا موثر، مفید و مثبت‌بودن این نقشها الزاما به مفهوم اصیل، کافی، جامع و غنی‌بودن اندیشه‌‌های آنها نیست. در فضای اختناق رژیم شاه که دین‌زدایی به شکل سیستماتیک انجام می‌شد، هر توجه و التفاتی به دین و یا اقتباسی که از آن می‌شد، خدمت به دین و اندیشه دینی و کمک به جذب مردم به دین تلقی می‌گردید و جامعه اسلامی در آن شرایط از هرکسی که به‌نحوی سعی می‌کرد با استفاده از علم تجربی اتقان دین را ثابت کند استقبال می‌کرد، اما امروزه از نظر معرفتی بر این جریانات فکری ایراد جدی وارد است؛ چراکه علم تجربی نمی‌تواند ملاک اتقان و استحکام دین قرار گیرد؛ چون فرضا اگر روزی تئوریها و قوانین علمی تغییر کرد، آن‌گاه بنیان اعتقادات دینی استوار بر این تئوریها و قوانین نیز فرو خواهد ریخت؛ زیرا اساسا ساحت علم و دین از حیث روش و از حیث مبادی و مقاصد با یکدیگر تفاوت ـ نه تعارض ـ دارد. البته در بسیاری موارد، علم می‌تواند به دین کمک کند و در خدمت آن باشد اما نمی‌توان از علم به‌عنوان معیار صحت و درستی و یا معیار استدلال دینی استفاده کرد؛ چراکه به لحاظ روش‌شناختی این کار اشتباه است. اما در زمانی‌که اختناق رژیم شاه حاکم بود و سعی داشت دین را منکوب کند، این بحثها حداقل در حوزه عمومی مطرح نمی‌شد و اگر هم در جایی مطرح می‌شد، در میان خود اهل فن بود. به‌عنوان مثال، در پاورقی اصول فلسفه و روش رئالیسم، به نقد ملایمی از شهید مطهری بر این نگاه مهندس بازرگان برمی‌خوریم. اما تلقی رایج، آن بود که مهندس بازرگان وقتی کُر بودن آب را از نظر علمی توجیه می‌کند، در اصل با این کار خود به اسلام خدمت می‌کند. درحالی‌که در‌واقع‌امر باید گفت دلیل کُر بودن آب حکم شارع مقدس است نه برخورداری آن از توجیه علمی که گفته شود اگر آب کُر باشد مثلا در آن میکروب وجود دارد یا ندارد. البته شاید این طرز توجیه علمی بعضا باعث تقویت اعتقادی عده‌ای به دین و اسلام شود اما این شیوه به‌لحاظ خود روش‌شناختی علمی نادرست است؛ بگذریم از آن‌که بسیاری از مسائل دینی را اصلا نمی‌توان با این روشهای علمی توجیه کرد. لذا می‌بینیم بسیاری از کسانی که با نگاه علمی به دین نگاه می‌کردند، وقتی به بن‌بست می‌رسند و با این روش سوالات زیادی از آنان بی‌جواب می‌ماند، دین را کنار می‌گذارند؛ در حالی‌که دین که از جانب خداوند آمده، مقوله‌ای فراتر از علم است و هیچ‌گاه علم تجربی نمی‌تواند میزان صحت، استحکام و اعتبار گزاره‌های دینی را تشخیص و یا تعیین کند.

 اما با این‌همه، مهندس بازرگان، به رغم این اشکال روش‌شناختی در اندیشه دینی خود، در آن زمان موجد نتایج مثبتی بود؛ بدین‌معنا که وی با این کار خود توانست توجه و علاقه نسل جوان را که در آن زمان شدیدا از فضای دانشگاهی و مطبوعاتی، یعنی از یک فضای علم‌زده متاثر بودند به سوی دین جلب کند و از این طریق به ترویج اندیشه دینی کمک کند. بنابراین، وقتی از ضعف، عدم غنا و عدم جامعیت اندیشه دینی حاکم بر نهضت آزادی سخن می‌رود، به معنای نفی کارکردها و آثار عملی اقدامات امثال مهندس بازرگان در خدمت به دین در سالهای پیش از انقلاب نیست. اما به‌هر حال این یک واقعیت است که نهضت آزادی چه هنگام تاسیس و چه در زمان تداوم حیات خود، در کل، از پشتوانه و غنای کافی معرفتی برخوردار نبود و به همین دلیل هم در آثار ایدئولوژیک آنها به‌‌نوعی تفسیر‌به‌رای درخصوص اسلام و قرآن و مسائل سیاسی آن  و هر آن‌چه که محل داوری و تبیین دینی قرار می‌گیرد برمی‌خوریم؛ ازجمله درخصوص مسائلی از قبیل مشروعیت و ماهیت نظام دینی،‌ پیوند دین و سیاست،‌ ولایت فقیه و بسیاری از ارزشهایی که در انقلاب اسلامی احیا و گسترش یافت، در تفکر نهضت آزادی تشتت و تعارض مشاهده می‌شود و اینها همگی از مشکلاتی ناشی می‌شود که آنها در مبانی فکری خود داشتند. به‌عنوان مثال، اصولا تا زمانی‌که مبانی دینی مربوط به مساله امامت کاملا شکل نگرفته باشد نمی‌توان از ولایت فقیه بحث کرد؛ یعنی پذیرش ولایت فقیه موکول به شکل‌گیری نظام اعتقادی درباره امامت است؛ اما این قبیل مسائل از مواردی است که از سوی متفکران نهضت آزادی رعایت نشده است. البته باز هم لازم به تاکید است که این، به معنای آن نیست که همه اعضای نهضت آزادی این‌گونه می‌اندیشیدند بلکه بسیاری از اعضا بودند که دقیقا به‌خاطر اختلاف در این زمینه‌های فکری بعدا از حزب جدا شده و یا تغییر دیدگاه دادند.

عامل دیگر دوگانگی‌های رفتاری، میراثی بود که نهضت آزادی از فرهنگ سیاسی جبهه ملی به ارث برده بود. جبهه ملی در رفتار سیاسی خود اساسا از نوعی فرصت‌طلبی و بهره‌جویی از شرایط برای رسیدن به قدرت استفاده می‌کرد که اصل و عصاره فرهنگ سیاسی آن را تشکیل می‌داد اما برون‌داد این رفتار خود را به‌گونه‌ای در لفافه اندیشه‌های سیاسی تزیین می‌کرد و آن را در قالب روشهایی برای تحقق اصلاحات یا رفورم، آزادی، قانون‌اساسی مشروطه و نظام پارلمانتاریستی ارائه می‌داد که در کنار بهره‌برداری فرصت‌طلبانه از شرایط جامعه و رقابتهای درون دربار و همچنین رقابت میان امریکا و انگلیس از سویی و امریکا و شوروی از سوی دیگر به‌بهترین‌نحو از آن در راستای اهداف خود استفاده می‌کرد. طبیعی است که با این رویه، هرگاه شرایط تغییر کند، آنها نیز به تناسب این دگرگونی‌ها رنگ عوض کنند و در نتیجه مواضع و رفتارهای متناقض و نه صرفا دوگانه بلکه گاه چندگانه از خود بروز دهند و البته با این استدلال که این دگرگونی‌ها از لوازم انعطاف‌پذیری یک حزب سیاسی تلقی می‌شود آن را توجیه کنند.

چه‌ عاملی موجب گردید که این سازمان علیرغم اختلافات اساسی با اندیشه نهضت امام(ره) و روحانیت، خود را با این حرکت همسو کند؟ آیا این همراهی نیز یک استراتژی و تاکتیک سیاسی بود؟

با توجه به این‌که نهضت آزادی را از حیث گرایش سیاسی می‌توان در مجموعه گروههای ناسیونالیست‌لیبرال طبقه‌بندی کرد که مبانی اعتقادی قانون‌اساسی سلطنت مشروطه را می‌پذیرفتند و با نگاهی رفورمیستی سعی می‌کردند با بهره‌گیری از پاره‌ای تغییرات درونی برای دموکراتیک‌کردن جامعه و تحقق نظام سلطنت مشروطه استفاده کنند، طبیعی است که نهضت آزادی نیز همچون هر گروه سیاسی دیگر از این نوع، سعی کند با جریانات سیاسی به میزانی که در راستای اهداف و منافع آن قرار می‌گیرد تعامل داشته باشد؛ یعنی غیرطبیعی نیست که همه جریانهای سیاسی و ازجمله نهضت آزادی مترصد فرصتها و شرایطی باشند که بتوانند با بهره‌گیری از آن، دیدگاههای خود را پیش ببرند. لذا می‌بینیم که نهضت آزادی پس از اوج‌گیری نهضت حضرت امام(ره) صرفنظر از این‌که آیا به‌طور‌مبنایی با این حرکت مخالف یا موافق است،‌ آن را به مثابه فرصتی برای بروز و ظهور و فعالیت سیاسی خود ارزیابی می‌کند. البته هم در زمان انقلاب و هم در نوشته‌هایی که پس از انقلاب به‌ویژه توسط مهندس بازرگان منتشر شد، تصریح گردیده که آنان با بسیاری از مبانی دیدگاههای امام خمینی(ره) موافق و همراه نیستند و یا حداقل با نگرش انقلابی امام و تلاش ایشان برای برقراری یک نظام دینی و دگرگونی کامل ساختارهای فرهنگی، سیاسی و اجتماعی براساس تعبیر و تبیینی که آن حضرت داشتند همسو و موافق نبودند. علاوه بر این، حرکت امام، علاوه بر ماهیت اعتقادی و دینی، مستلزم هزینه‌های سنگین و خاصی بود که باز هم با رویه مدنظر نهضت آزادی همخوانی نداشت. نهضت آزادی در میان سنت سیاسی جبهه‌ ملی و ناسیونالیستهای ایرانی شکل گرفته بود و صرفا در سطحی بسیار محدود حاضر بود برای فعالیتهای سیاسی و اجتماعی خود هزینه کند. درواقع نیروهای ناسیونالیست و اصلاح‌طلب، چندان به بازداشت، زندانی‌شدن و درگیری تن نمی‌دادند. بر این منوال، نسل اول موسسان و گردانندگان نهضت آزادی نیز به پیروی از سلف خود (جبهه ملی) از پرداخت هزینه‌های سنگین پروا می‌کردند و با‌آن‌که اکثر آنها  بازداشت و زندان‌دیده هم بودند، اما حتی در بدترین شرایط فعالیتی خود که تحت محاکمه ساواک قرار می‌گرفتند، حاضر به نفی رژیم سلطنتی نبودند و حتی در سال 1357 که در مرام‌نامه خود تجدید‌نظر کردند باز هم در آن بر قانون‌اساسی سلطنت مشروطه تاکید داشتند.

آیا نمی‌توان گفت که آنها این‌گونه عمل می‌کردند تا شرایط را برای دستیابی به اهداف ناگفته خود آماده کنند یا به عبارتی درصدد دستیابی به یک فرصت بهتر علیه رژیم بودند؟

حداقل در مورد نسل اول و موسسان نهضت آزادی می‌توان گفت که کاملا در چارچوب تجارب و اعتقادات سیاسی‌شان و در یک نگاه مبنایی به رفورم و اصلاحات در درون نظام شاه، دیدگاه و نحوه فعالیت آنان شکل می‌گرفت. اما نسل دوم و بعضی از افرادی که بعدا به آن پیوستند، برخلاف این موسسان اولیه، دیدگاههای انقلابی داشتند. علت این امر از یک‌سو جوانی و آرمان‌خواهی‌ آنان و از سوی دیگر به خاطر قرارگرفتن آنها در کوران دیدگاهها و نظریات انقلابی آن زمان بود. لذا افرادی بودند که در نهضت آزادی عضویت داشتند و حتی به اتهام عضویت در این حزب بازداشت هم می‌شدند اما مواضع انقلابی داشتند و یا از حرکتهای انقلابی علیه رژیم شاه حمایت می‌کردند و در برخی موارد به همین دلیل به زندانهای طولانی‌مدت گرفتار می‌شدند. درواقع مسیر فکر و فعالیت آنها با آنچه درخصوص نهضت آزادی و خط‌مشی کلی آن گفته شد فرق می‌کرد و از آنجا که نهضت آزادی در کلیت خود از این افراد و اعضای جوان خود پیروی نمی‌کرد، لذا تشکیلات رسمی آن نمی‌توانست با حرکت امام همراهی کند و به همین دلیل هم در جریان محاکمه، موسسان آن اطلاعیه‌‌هایی را که اعضای جوان حزب در حمایت از پانزدهم خرداد و نفی رژیم سلطنتی منتشر کرده بودند تکذیب کرده و اصرار نمودند که هیچ مخالفتی با خود نظام سلطنت ندارند.

البته آنها برای عدم مخالفت خود با نظام سلطنتی دلایل خاص خود را داشتند. در نهضت آزادی این بینش وجود داشت که وقوع انقلاب، علاوه بر آن که امکان ندارد، بی‌فایده نیز هست؛ اولا چون رژیم شاه از سوی ابرقدرتها حمایت می‌شود و گذشته از آن، خود رژیم نیز ارتش و امکانات بسیار قوی و گسترده‌ای دارد و ثانیا در صورت وقوع انقلاب خطر نفوذ کمونیسم و اتحاد جماهیر شوروی ـ به خاطر مرزهای طولانی ـ کشور را تهدید خواهد کرد. مخصوصا ناسیونالیستهای نسل اول شدیدا نگران آن بودند که چنانچه در ایران انقلاب رخ دهد، خلاء قدرت ناشی از آن احتمالا باعث خواهد شد که نیروهای چپ و طرفدار شوروی قدرت را به دست گیرند و لذا کم‌وبیش به این باور رسیده بودند که رژیم سلطنت مشروطه به‌عنوان سدی دربرابر کمونیستها و نفوذ شوروی، از تمامیت ارضی کشور محافظت می‌کند. بنابراین نهضت آزادی به دو دلیل یک: قبول‌داشتن مبانی فکری سلطنت مشروطه و دو: اعتقاد به بی‌فایده‌بودن انقلاب و ترس از نفوذ کمونیسم و در نتیجه اعتقاد به تغییرات کم‌هزینه‌تر و رفورم در درون نظام، طبیعی بود که با حرکت حضرت امام خمینی(ره) همراهی نداشته باشد و لذا ما هم در اینجا قصد نداریم این عدم همراهی آنان را به مفهوم مقابله یا نفی حرکت امام و یا مخالفت با آن از موضع وفاداری به نظام شاه ارزیابی کنیم؛ چون به‌هرحال آنان برای این فاصله‌گیری خود از نهضت حضرت امام، ولو به زعم خود، توجیه خاص خود را داشتند؛ ضمن‌آن‌که تعریف آنها از آزادی و استقلال نیز به‌گونه‌ای بود که در چارچوب نظام سلطنت مشروطه و ارزشهای حاکم بر آن قابل تامین بود و با تعریفی که حضرت امام از آزادی و استقلال در سایه یک نظام دینی و مستلزم عبور از رژیم پهلوی و سلطنت ارائه می‌دادند، تفاوت داشت.

یعنی چون نهضت آزادی یک گروه سکولار بود، لذا برای آن فرقی نمی‌کرد که اصلاحاتی انجام شود که به آنان نیز اجازه دهد که به قول معروف با شاه همزیستی کنند و یا چنانچه حکومت اسلامی تشکیل شد با آن کنار بیایند؟

عملا در ایدئولوژی سیاسی نهضت آزادی، چیزی به‌نام نظام دینی یا تلاش برای تحقق یک نظام دینی وجود نداشت. اما مهندس بازرگان مستقل از نهضت آزادی و به‌ویژه در دوران بازنشستگی سیاسی خود در دهه پنجاه ـ یعنی از سال 1345 که از زندان آزاد شد تا سال 1356 ـ هیچ فعالیت سیاسی نکرد بلکه در این مدت صرفا به فعالیتهای فرهنگی روی آورد و حتی ارتباطات نزدیکی با برخی از روحانیون فعال برقرار کرد و آثاری را نیز در این مدت منتشر نمود که با آثار قبل از این دوره ایشان و همچنین با آثاری که وی پس از انقلاب منتشر کرد کاملا تفاوت داشت. ازجمله‌آن‌که او در این آثار انتقادهای آشکاری به اندیشه‌ها و ایدئولوژیهای غربی‌ ـ اعم از لیبرالیسم و مارکسیسم ـ وارد کرد، جامعیت و سیاسی‌بودن و ایدئولوژیک‌بودن دین را مورد تاکید قرار داد و به‌نوعی آرمان‌خواهی نظام دینی را پذیرفت و حتی به تبیین آن پرداخت.

یعنی حتی ایشان به این قائل شد که دین می‌تواند حکومت و نظام سیاسی تشکیل دهد؟

بله. ایشان در آثار دهه پنجاه به نظام دینی، امکان برقراری حکومت دینی و توان پاسخگویی دین به نیازهای اجتماعی و سیاسی اذعان و حتی تصریح و تاکید مبرم می‌کرد و لذا این تلقی عمومی در جامعه شکل گرفته بود که مهندس بازرگان و همفکران او با مسیر حضرت امام خمینی(ره) همگرایی فکری پیدا کرده‌اند؛ یعنی می‌خواهم بگویم ورود این گروه به درون انقلاب یک‌شبه و یا بر اثر یک تغییر ناگهانی رخ نداد بلکه روحانیونی که با حضرت امام در ارتباط بودند و در عرصه‌ سیاسی نیز فعالیت داشتند، از جمله شهید مطهری و دکتر بهشتی، پس از یک مدت طولانی از مهندس بازرگان شناختی پیدا کرده بودند که او و همفکرانش را محل اعتماد امام قرار داد و این نگرش شکل گرفت که آنها نیز با جهت‌گیری و حرکت حضرت امام در راستای نظام دینی موافق هستند؛ ضمن‌آن‌که مرحوم آیت‌الله طالقانی نیز از گذشته با آنها ارتباط داشت.

یعنی در‌واقع یک نوع سوءتفاهم صورت گرفت؟

نه سوء‌تفاهم نبود بلکه اینها بیشتر به یک تغییر واقعی برمی‌گشت،‌ یعنی واقعا این تغییر از نظر فکری در مهندس بازرگان و حتی در دیگر همفکران او ایجاد شده بود اما یک واقعیت ناپایدار بود. ضمن‌آن‌که فضای فرهنگی جریان دینی نیز در این دهه (دهه پنجاه) در کشور غلبه‌ د‌اشت و جامعیت، سیاسی‌بودن و توان دین در پاسخگویی به نیازهای سیاسی و اجتماعی جزو افکار و دیدگاههای مورد وفاق همگانی درآمده بود. اما متاسفانه فعالیت سیاسی مجددی که مهندس بازرگان در سال 1356 با اعضای جبهه‌ ملی شروع کرد و جمعیت دفاع از حقوق بشر را تشکیل داد، باز هم در ادامه همان سنت سیاسی جبهه ملی بود و در تاکید بر قانون‌اساسی مشروطه صورت پذیرفت. در آن زمان، این‌گونه حرکات پارادوکسیکال و متناقض مهندس بازرگان و همفکران او را که از‌یک‌سو معتقد به راه امام و از‌دیگر‌سو همراه با جبهه ملی جلوه می‌کردند و به‌ویژه‌آن‌که بعدا مرام‌نامه حزب نهضت آزادی را نیز تغییر دادند، از سوی مردم به‌عنوان حرکتهایی تاکتیکی تلقی می‌شد که طی آن سعی می‌کردند به فضایی برای فعالیت سیاسی علنی و ظاهری دست پیدا کنند. در همان حال، نیروهای ناسیونالیست و جبهه ملی نیز احتمالا چنین تلقی‌ می‌کردند که مهندس بازرگان و همفکران او همان دیدگاههای آنها را دارند اما از آن‌جا که فضای کشور و افکار عمومی در اختیار نیروهای مذهبی است، به‌گونه‌ای دیگر رفتار می‌کنند. اما وقایع و اتفاقات بعدی نشان داد که اعتقاد مهندس بازرگان و دوستان ایشان چندان ریشه‌‌دار و مستحکم نبوده و حتی روشن شد که این اعتقاد آنان بیش از آن‌که بر مبانی معرفتی استوار باشد، محصول نگرشها و تحلیلهای فرهنگی ـ سیاسی روزمره و گذرا بوده که بخشی از آن را، باتوجه به مذهبی‌بودن اکثریت جامعه، و ضرورت عمل یا نگرشهای پراگماتیستی شکل می‌گرفته و بخش دیگر آن نیز تاثیرپذیر از محیط فکری و فرهنگی روحانیونی چون شهید بهشتی و شهید مطهری بوده است.

بنابراین همراهی تشکیلاتی نهضت آزادی در زمینه ایدئولوژی سیاسی با حرکت حضرت امام خمینی(ره) را در اصل می‌توان یک همراهی مقطعی و تاکتیکی به‌حساب آورد؛ و حتی همراهی فردی و شخصی امثال مهندس بازرگان و همفکران او نیز یک همکاری و همراهی استراتژیک محسوب می‌شد پس از افشای اسناد لانه جاسوسی و نیز اسناد دیگر ثابت شد که این همراهی شخصی هم چندان استراتژیک نبوده است؛ یعنی مهندس بازرگان درواقع به‌‌گونه‌ای عمل می‌کرده که بتواند در هر دو طرف ماجرا دستی و جایگاهی برای خود ایجاد کند؛ چنان‌که هم از روی‌کار‌آمدن دولت شریف‌امامی استقبال می‌‌کند، هم درخصوص روی‌کار‌آمدن دولت بختیار مورد مشاوره و همفکری قرار می‌گیرد و در این زمینه همکاری و استقبال نیز می‌کند و هم از این طرف، در شکل‌گیری شورای انقلاب، در مدیریت اعتصابهایی که حضرت امام دستور می‌دادند، در تشکیل کمیته استقبال از امام و سپس در دولت موقت با نیروهای انقلاب و امام همکاری می‌کند.

البته همه این موفقیتهای مهندس بازرگان در جبهه انقلابیون صرفا به زمینه‌چینیهای خود او برنمی‌گردد، بلکه این مساله تاحدی به استراتژی و تدبیر حضرت امام(ره) نیز مربوط است که در مرحله‌ براندازی و سقوط رژیم سعی داشتند از قابلیتها و پتانسیل همه نیروهای سیاسی استفاده کنند یعنی حضرت امام چتری را برای جریانهای سیاسی فراهم کردند که تحت لوای آن هرکس که حاضر می‌شد نفی رژیم سلطنتی و استقرار جمهوری اسلامی را بپذیرد، گذشته و حتی اختلافهای فکری او نادیده گرفته شده و ورود او به این جریان به‌منزله بازگشت و همراهی با  انقلاب تلقی می‌شد. در واقع امام با این اقدام خود فرصتی ایجاد کردند که همه جریانهای سیاسی بتوانند با موج عمومی انقلاب همراهی کنند. در پرتو این تدبیر ایشان بود که بسیاری از جریانها و گروهها و از جمله جبهه ملی به انقلاب اسلامی پیوستند و حتی چنان شد که رهبر جبهه ملی به پاریس رفت و اعلامیه سه‌ماده‌ای را امضا ‌کرده و نفی رژیم سلطنتی و برقراری نظام جمهوری اسلامی تحت رهبری امام را پذیرا شد. لذا باید گفت این همراهیها بیش‌از‌هرچیز معلول هنر و مدیریت رهبری حضرت امام(ره) بود اما این جریانها متاسفانه از این فرصت به درستی و منصفانه استفاده نکردند و حتی این تلقی در آنها شکل گرفت که حضرت امام و یاران ایشان توانایی ادامه مسیر پس از انقلاب را ندارند و لاجرم سکان امور در دست خود این نیروهای سابقه‌دار و قدیمی خواهد افتاد و آنها خواهند توانست بعدا ایده‌های خود را در عمل پیاده کنند. می‌توان گفت: آنها به مردم، انقلاب و امام صادقانه رجوع نکردند. جبهه‌ ملی و نیز گروههایی همچون منافقین و . . . از جمله این گروهها بودند. البته در نهضت آزادی کسانی هم بودند که گرچه از روی تردید و دودلی اما با صداقت به این حرکت انقلابی و مردمی روی آوردند اما عده‌ای از آنان نیز با نگرش تاکتیکی و فرصت‌طلبانه انقلاب را همراهی کردند.

 اگر بخواهیم در یک نگاه منصفانه تاریخی به جریان انقلاب اسلامی نگاه کنیم، نقش نهضت آزادی در پیروزی انقلاب اسلامی چقدر بوده‌ است؟

  تمام گروه‌های مخالف رژیم پهلوی در دوران پیش از پیروزی انقلاب اسلامی، گرچه هرکدام با شیوه و غایتی متفاوت به این میدان پا می‌گذاشت، اما به‌هر‌حال در تضعیف رژیم سهمی ـ ولو اندک ـ داشتند؛ چنان‌که وقتی حتی یک گروه چپ وابسته التقاطی نیز حرکتی علیه رژیم  انجام می‌داد، در حد خود صدمه‌ای به رژیم وارد می‌شد و رژیم در عکس‌العمل به آن، اقداماتی را انجام می‌داد که به‌نوبه‌خود منجر به تضعیف هرچه‌بیشتر جایگاه آن در افکار عمومی می‌شد.

بنابراین مسلما نهضت آزادی نیز می‌تواند مدعی سهم در تضعیف رژیم باشد و نگاه منصفانه تاریخی نیز این حق را به آنها می‌دهد اما این صرفا یک جنبه قضیه است؛ چون اهداف، مبانی و علل مخالفت گروهها با رژیم شاه نیز در تفکیک آنها دخیل است؛ چنان‌که اگر اشخاصی مثل مهندس بازرگان و همفکران ایشان را به لحاظ تاثیرگذاری فرهنگی بسنجیم باید گفت که آنان در دهة 1350 در شکل‌گیری تفکر انقلاب اسلامی سهم داشتند اما این تاثیرگذاری آنها در آن دوران به حساب نهضت آزادی گذاشته نمی‌شود؛ چون پس از سال 1341 و دستگیری موسسان این حزب عملا تشکیلات آن در داخل کشور برچیده شد، چنان‌که پس از واقعه پانزدهم خرداد 1342 هیچ واقعیت خارجی به‌نام نهضت آزادی در داخل کشور تا سال 1357 وجود نداشت و لذا مدعی آن نیز نمی‌تواند باشد که در جریانات سهم داشته است. لذا باید گفت این فعالیتهای فرهنگی مهندس بازرگان و همفکران ایشان در آن دوره صرفا به حساب افراد گذاشته می‌شود و ارتباطی با نهضت آزادی نداشته است.

 پس از پیروزی انقلاب، سکان اجرایی کشور را نهضت آزادی به دست گرفت و اکثر اعضای دولت موقت نیز از افراد وابسته به این حزب بودند، چه عناصر یا عواملی موجب شد که دولت موقت به آن صورت با ناکامی مواجه شده و استعفا دهد؟

 حضرت امام(ره) با توجه به دیدگاه سیاسی خاص خود، به نهضت آزادی به عنوان گروهی که از دل جبهه‌ ملی به‌وجود آمده بود نظر مثبتی نداشتند و حتی این دیدگاه ایشان شخص مهندس بازرگان را نیز در بر می‌گرفت اما با‌این‌وجود، مشاوران حضرت امام به‌ویژه شهید مطهری و شهید بهشتی در انتخاب بازرگان از سوی ایشان نقش اساسی داشتند؛ چراکه در آن زمان مهندس بازرگان به پشتوانه فعالیتهای فرهنگی خود در دهه 1350، در میان روحانیون فعال سیاسی چهره موجهی پیدا کرده بود و در زمانی که انقلاب اسلامی اوج گرفت، آن دو شهید نسبت به وی حسن ظن داشتند و او را یک روشنفکر دینی پایبند به افکار امام به حساب می‌آوردند؛ ضمن‌آن‌که در آن شرایط مجال خیلی از گزینشهای پیچیده و طرح بسیاری از تحلیلها میسر نبود و هنوز آنچه بعدها از اسناد و مدارک باقی‌مانده از رژیم پهلوی و لانه جاسوسی به دست آمد، معلوم نشده بود. به‌علاوه، در آن وضعیت،‌ دشمن اصلی همه، رژیم شاه بود و در درون نیروهای مذهبی اعتماد گسترده‌ای به یکدیگر وجود داشت. لذا طبیعی هم بود که حضرت امام‌(ره) براساس شناخت و مشاوره اعضای شورای انقلاب مهندس بازرگان را برگزیند. البته نباید فراموش کرد که این گزینش ایشان از سوی حضرت امام صرفا برای دوران انتقالی و دولت موقت بود آن هم با قید وظایف مشخص و دو شرط اساسی که امام تعیین فرمودند: 1ـ اجتناب از روابط حزبی و گروهی و 2ـ پذیرش نقش شورای انقلاب به‌عنوان نهاد ناظر، تصمیم‌گیرنده و مقننه.

بنابراین، انتخاب مهندس بازرگان از سوی حضرت امام(ره) را باید در قالب شرایط زمانی و نیز شروط مذکور ملاحظه کرد. علاوه بر این، امام همواره به لحاظ راهبردی به پیوند میان دانشجویان و روحانیون اعتقاد داشتند و در آن زمان مهندس بازرگان به‌‌گونه‌ای تلقی می‌شد که می‌تواند سمبل این پیوند باشد؛ کما‌اینکه واقعا هم انتخاب ایشان در همان ابتدای امر، هم از سوی دانشگاهیان و تکنوکراتها و هم از ناحیه روحانیون با استقبال مواجه شد و بعدا مردم نیز به تعبیت از نظر رهبر انقلاب، دولت مهندس بازرگان را پذیرفتند و حتی آن را همچون دولت امام زمان(عج) تلقی کرده و مخالفت با او را مخالفت با امام زمان(عج) خواندند و حتی خود مهندس بازرگان نیز اذعان می‌کرد که مشروعیت حکم خود را به نیابت از امام زمان(عج) دارد. با این توضیحات درواقع می‌خواهم بگویم وقتی درخصوص مقطعی که دولت موقت از سوی امام خمینی(ره) انتخاب شد می‌خواهیم بحث کنیم و یا نظر دهیم باید هم شرایط زمانی آن دوره و هم شروطی را که امام برای این دولت تعیین کرده بود مدنظر داشته باشیم؛ چون اگر آن شرایط و شروط حفظ می‌شد و تداوم پیدا می‌کرد اصلا دولت مهندس بازرگان با مشکلی مواجه نمی‌شد؛‌ اما هم آن شرایط تغییر کرد و هم شروط نقض شد. به‌زودی نمایان شد که مهندس بازرگان به مفاد حکم حضرت امام عمل نمی‌کند و این‌ نشان می‌داد که او نمی‌تواند از روابط حزبی و تجارب سیاسی و دیدگاههای گذشته خود دست بردارد. و با اعتقاد تام و تمام به رهبری حضرت امام پایبند باشد حال جالب آن بود که نهضت آزادی پس از انتصاب مهندس بازرگان اطلاعیه‌ای منتشر کرد که در آن مبنای مشروعیت حکم امام خمینی(ره) را به نیابت از حضرت امام معصوم دانست. یعنی اگر متن آن اعلامیه همین امروز منتشر شود و امضای نهضت آزادی از زیر آن حذف گردد، همه فکر خواهند کرد که در آن زمان یکی از پرشورترین گروههای موسوم به حزب‌الله آن را در حمایت از ولایت فقیه منتشر کرده ‌است؛ چنان‌که در آن صحبتی از مطالبی مانند دموکراسی و نظایر آنها مطرح نشده و خطاب به امام آمده است که شما طبق اختیارات شرعی این کار را کردید، ما هم تابع حکم شما هستیم. بدون‌شک صدور این اطلاعیه از سوی نهضت آزادی بدون اطلاع مهندس بازرگان نبوده است؛ چراکه این مساله در زمانی صورت می‌گرفت که هنوز مهندس بازرگان در تشکیلات نهضت آزادی حضور داشت. اما بعدها کار به جایی می‌رسد که ایشان حتی از رهنمودهای حضرت امام(ره) به چوب‌لای‌چرخ‌ دولت گذاشتن تعبیر می‌کند و یا می‌گوید که امام در قم نشسته‌اند و از ما ایراد می‌گیرند و دست ما را در پوست گردو می‌گذارند. یعنی حتی می‌خواست بگوید که امام هیچ نظری ندهد و هیچ انتقاد و راهنمایی و رهنمودی نداشته باشد و دولت موقت به تشخیص خود هرکاری که  می‌خواهد انجام دهد.

بر این اساس به نظر شما اعضای دولت موقت به‌جای اعتمادسازی و همراهی با جریان اصیل انقلاب به فکر مصادره و بهره‌برداری از انقلاب افتادند؟

همین کارها بود که باعث شد اعتمادها ازبین رفت. مهندس بازرگان همه اعتقاداتی را که نسبت به حضرت امام(ره) از خود نشان می‌داد، زیر پا گذاشت و حتی به‌نوعی به مقابله با امام‌(ره) برخاست و از شروطی هم که رهبر انقلاب در آغاز برای او و دولت موقت تعیین کرده بود عدول و نقض‌عهد کرد.

به‌نظر می‌رسد باز همان مشکل عقیدتی و فکری دوباره اینجا خودنمایی می‌کند.

بله. التقاط، ترکیب ناهمگون، عدم انسجام مبانی فکری و معرفتی یک حزب دقیقا در چنین جاهایی است که خود را نشان می‌دهد و به رفتارهای متناقض‌ و پاردوکسیکال منجر می‌شود و به‌تدریج حتی کار به جایی می‌رسد که اختلافات و تفاوت در موضع‌گیریها و تغییرات به حد بی‌مبنایی و سردرگمی و پیش‌بینی‌ناپذیری می‌رسد؛ چنان‌که  به‌یکباره در همه‌چیز به‌ناگهان تغییرات سینوسی رخ می‌دهد.

البته ناگفته نماند که بخشی از آنچه روابط دولت موقت با نظام اسلامی را به این حد از جدایی کشانید با تعبیرهای بدبینانه‌ای که وجود داشت نیز بی‌ارتباط نبود گذشته از این، در آن حال و هوا هر کسی سعی می‌کرد خود را تندتر و انقلابی‌تر و معتقدتر نشان دهد تا چه بسا بیشتر بتواند در نظام پس از انقلاب برای خود جایگاهی به‌دست آورد. ضمن‌آن‌که فضای عمومی خود انقلاب نیز تاثیرگذار بود؛ چون در چنین فضایی طبیعتا جو روانی، فکری و فرهنگی جامعه به‌هم می‌خورد و حتی گاه مشاهده می‌شود که افراد و تشکلهای جاافتاده نیز برخلاف مبانی و دیدگاههای تثبیت‌یافته خود موضع‌گیری می‌کنند و یا حرفهایی می‌زنند که مستقیما از فضا و زمان موجود و نه از دیدگاههای آنان نشات می‌گیرد.

از سوی دیگر، شاید اصلا لزومی نداشت که نهضت آزادی آن‌چنان در اطلاعیه مذکور درخصوص مشروعیت حکم امام دیدگاهی را ابراز کند ‌که بعدا خود مجبور شود آن را زیر پا گذارد بلکه در همین حد هم که خود را تابع رهبری معرفی می‌کردند کفایت می‌نمود و در آن فضا مسلما از سوی همه پذیرفته می‌شد. مساله این است که نمی‌توان گفت این اقدام نهضت آزادی از سر ساده‌انگاری یا ندانم‌کاری بوده بلکه نشان‌ می‌دهد که در میان آنها یک بحث اعتقادی وجودداشته و حتی اعضای نهضت آزادی معترف بوده‌اند که نظریه ولایت فقیه در تداوم نظریه امامت معنا یافته و شکل می‌گیرد اما متاسفانه بعدها مدعی می‌شوند که نظریه ولایت فقیه هیچ مشروعیت و مبنای دینی و قرآنی و فقهی ندارد. در سال 1358 رهبران نهضت آزادی افراد بی‌تجربه و یا تازه‌کار و کم‌سوادی هم نبودند که لااقل گفته شود دچار کج‌فهمی در مطلب شده‌اند. با این همه، به‌ناگهان می‌بینیم که در اثر درگیریها، مسائل سیاسی، ناراحتیها، لجاجتها و عداوتها، آنان سرانجام همان مبانی و نظریات اعتقادی را که درک کرده و پذیرفته بودند نقض نموده و زیر پا گذاشتند و این مساله یک نکته بسیار جدی در رفتار این گروه محسوب می‌شود و زاویه دیگری را برای بررسی نهضت آزادی پس از انقلاب ایجاد می‌کند.

 همان‌طور که می‌دانید امام خمینی انسان بسیار وسیع‌المشربی بودند و در پیروزی انقلاب اجازه دادند همه گروه‌ها در این کار وارد شوند؛ بگذریم از آن که همیشه این احتمال وجود دارد که برخی از گروهها از یک جمع و یا فرایند به هر عللی خارج شوند؛ اما به‌نظر می‌رسد اتفاقات خاصی باید رخ داده باشد که حضرت امام(ره) حکم به غیرقانونی‌بودن نهضت آزادی بدهند. این‌طور نیست؟

ببینید، اگر نوشته‌های حضرت امام در مورد نهضت آزادی را ملاحظه کنید، خواهید دید که واقعا سطر‌سطر آن حاوی مطالبی است که از اسناد و واقعیات مستند و متقن سرچشمه می‌گرفته و از این رو معلوم می‌دارد که حضرت امام کاملا برمبنای اطلاعات دقیق و مشاهده عملکرد نهضت آزادی، به‌ویژه براساس آنچه در طول سالهای پس از انقلاب از این گروه مشاهده نمود، داوری کاملا منصفانه و مبتنی بر دلایل درباره نهضت آزادی صادر کردند. واقعیت آن است که این حزب در سالهای 1359 و 1360 به یکی از گروههای ائتلافی منافقین و بنی‌صدر تبدیل شده بود و عملا در بسیاری از بحرانهایی که در این مقطع در کشور رخ می‌داد مشارکت داشت و به‌ویژه در تئوری‌سازی و حمایت تبلیغاتی از رفتارهای شورشگرانه نقش برجسته‌ای ایفا می‌کرد. حتی پس از سقوط دولت بنی‌صدر نیز به رغم آن‌که چهار تن از اعضای نهضت آزادی، ازجمله خود مهندس بازرگان، در مجلس اول حضور داشتند و کشور نیز در جنگ به سر می‌برد، باز هم این گروه به بحران‌آفرینیهای خود علیه جمهوری اسلامی در پوشش انتقاد از حاکمیت ادامه می‌داد. درست است که انتقاد از حاکمیت در چارچوب نظام اشکالی ندارد اما در همه جوامع و دیدگاهها یک اصل پذیرفته‌شده است که وقتی کشور با تهدید موجودیت و یا جنگ مواجه شود، آن‌هم در شرایطی که به‌تازگی یک انقلاب را نیز پشت سر گذاشته باشد، انتقادات مهارگسیخته و بی‌حساب‌و‌کتاب نه‌تنها به اصلاح و بهبود امور کمک نمی‌کند بلکه موجب تضعیف مدیریت در‌حال‌شکل‌گیری و تهدید موجودیت نظام می‌شود. حتی دموکرات‌ترین نظامها نیز در شرایط جنگ به گروههای اپوزیسیون اجازه مخالفت نمی‌دهند. اما نهضت آزادی بدون توجه به شرایط جنگی، در جایگاه اپوزیسیون ایستاد و ابتدا انتقادات خود را از مساله حاکمیت شروع کرد. اما چون حاکمیت در آن زمان به خاطر الزامات وضعیت جنگ، تحت حمایت کامل رهبری نظام بود،‌ لذا مخالفت آنان با حاکمیت عملا به مخالفت با رهبری نظام انجامید و از آن‌جا که رهبری نظام نیز خود از اصلی‌ترین ارکان نظام به‌حساب می‌آمد، درواقع سرانجام این کار نهضت آزادی به مخالفت با نظام منتهی شد که بعدا حتی صورت تئوریک نیز به خود گرفت و به مخالفت با اصل ولایت فقیه انجامید. اگر کسی مدعی شود من قانون‌اساسی را قبول دارم اما اصل ولایت فقیه مصرح در این قانون را قبول ندارم، اساسا این ادعای او نادرست و غیرقابل‌پذیرش خواهد بود؛ چون قانون‌اساسی یک کل به‌هم‌پیوسته است و از حیث حقوقی شما نمی‌توانید این قانون را به اجزای آن تقسیم کنید و برای هرکدام از این اجزاء هویت مستقل قائل شوید؛ چنان‌که برخی از آنها را بپذیرید و برخی را رد کنید. گذشته از آن، مطابق قانون‌‌اساسی، ولایت فقیه اصلی است که مشروعیت هر سه قوه حاکمیت به آن مستند است و ضامن اسلامیت نظام است. این یک اصل حاشیه‌ای نیست که بتوان آن را کنار گذاشت بلکه اگر از قانون‌اساسی آن را حذف کنید، دیگر چیزی از این قانون‌اساسی باقی نمی‌ماند که شما بخواهید به آن پایبند باشید. اما نهضت آزادی به‌نادرست و درواقع برای ایجاد شبهه در ذهن مردم این مساله را پیش کشید و می‌گفتند که ما از قانون‌اساسی طرفداری می‌کنیم اما با ولایت فقیه مخالف هستیم. این‌چنین آنها یک جریان فکری و تحلیلی را علیه ولایت فقیه و نظام مبتنی بر ولایت فقیه آغاز کردند و دقیقا همین افکار بود که بعدها در میان بسیاری از افراد معارض ولایت فقیه تاثیر خود را برجای گذاشت.

همان‌طور که گفته شد، نهضت آزادی مخالفت خود با ولایت فقیه را به جایی رساند که عملا به نفی نظام جمهوری اسلامی می‌انجامید؛ یعنی درواقع دیگر به مرحله‌ براندازی رسیده بودند و لذا طبیعی بود که حکمی نظیر آنچه امام‌(ره) صادر کردند باید درباره آنها صادر می‌شد.

شاید عده‌ای فکر کنند که چون نهضت آزادی با اصل ولایت فقیه مخالف بود و ولی فقیه در آن زمان حضرت امام‌(ره) بودند، امام نیز در مخالفت با آنان چنین حکمی صادر کرد. اما به‌‌هیچ‌وجه چنین نبوده بلکه امام به‌عنوان رهبر و بنیانگذار نظام جمهوری اسلامی در اصل ملزم بودند که برای حفظ، آن مرزبندی بین مخالفان یا دشمنان و دوستان نظام را برای مردم روشن کنند؛ ضمن‌آن‌که مساله ولایت فقیه مساله شخصی امام یا رهبر معظم انقلاب نیست، بلکه رکن اساسی نظام است.

گذشته از این، نهضت آزادی با مهمترین مساله مبتلا‌به کشور یعنی با جنگ و دفاع مردم از تمامیت ارضی نیز مخالف بود و این مساله به رغم آن صورت می‌گرفت که آنان مدعی ناسیونالیسم و ملی‌گرایی بودند. حتی افراد سلطنت‌طلب خارج از کشور در مقاطعی وقتی دیدند که نیروهای عراقی در داخل خاک کشور ما پیشروی می‌کنند، با آنکه دشمنان قسم‌خورده انقلاب اسلامی بودند اما به‌خاطر علقه وطن‌دوستی به این نتیجه رسیدند که نباید جمهوری اسلامی را در مقابل عراق تضعیف کنند ولی نهضت آزادی متاسفانه حتی به این اندازه هم غیرت نسبت به دفاع از کشور نشان نداد و عملا به یک پشتیبان تبلیغاتی و جنگ روانی دشمن علیه کشور تبدیل شد. همه می‌دانند که جنگ صرفا تهاجم نظامی یک کشور به کشور دیگر نیست بلکه بخش عمده‌ای از هر تجاوز را جنگ روانی شکل می‌دهد تا از این طریق طرف مقابل و مردم آن را به تسلیم و ناامیدی وادارند. درواقع پیش‌قراول و مقدمه شکست نظامی، شکست روانی است. اما در این شرایط، نهضت آزادی همان مفاد و مضامین تبلیغاتی رادیو بغداد، رادیو اسرائیل،‌ رادیو بی‌بی‌سی و رادیو امریکا علیه دفاع مقدس ایران را در داخل کشور تکرار و تئوریزه می‌کرد. نهضت آزادی در هیچ‌یک از تحلیلهای ضد دفاع مقدس یا ضد جنگ مبدع نبود بلکه در همه موارد در دنباله هر آنچه که از آن سوی مرزها می‌شنید موضع‌گیری می‌کرد. متاسفانه به‌نادرست رایج شده که گویی پس از فتح خرمشهر نهضت آزادی با ادامه جنگ مخالف بوده و خیلی‌ها فکر می‌کنند که مبدع نظریه مخالفت با جنگ پس از فتح خرمشهر نهضت آزادی بوده است. در حالی‌که اولا نهضت آزادی درخصوص جنگ، از همان آغاز، تا مدتها مواضع پارادوکسیکال داشت؛ یعنی مدارکی وجود دارد که نشان می‌دهد نهضت آزادی حتی پس از فتح خرمشهر نیز رسما در اطلاعیه‌های خود از تداوم جنگ حمایت می‌کرد و حتی تاکید داشت که جنگ باید تا سقوط صدام ادامه پیدا کند (که بخشی از این مواضع آنها را در کتاب «خط سازش» عینا با ذکر سند و مدرک آورده‌ام.) اما جالب آن‌که مخالفت نهضت آزادی با دفاع مقدس پس از فتح خرمشهر شروع نشد بلکه در اصل از سال 1360 شروع شد؛‌ در حالی‌که فتح خرمشهر در سال 1361 اتفاق افتاد. نهضت آزادی در‌واقع از سال 1359 و 1360، یعنی از چند ماه پس از تجاوز دشمن به ایران، زمزمه تحلیلهای ضد جنگ را شروع کرد و در سخنرانیهای مهندس بازرگان در جلسات داخلی نهضت ـ که بعدا در قالب کتاب «بازیابی ارزشها» منتشر شد ـ می‌توان این مواضع ضد جنگ آنها را سراغ گرفت و این در شرایطی بود که هنوز قسمت عمده‌ای از خاک کشور ما و از جمله خرمشهر در دست دشمن بود. بنابراین، تناقض در رفتار و عملکرد نهضت آزادی را بار دیگر می‌بینیم که از‌یک‌سو در اطلاعیه‌های رسمی خود، حتی پس از فتح خرمشهر از تداوم جنگ حمایت کردند و از سوی دیگر در جلسات داخلی که بعدا به صورت جزوه و کتاب نیز منتشر شد از همان سال 1359 حتی با خود جنگ و دفاع مخالف بودند. اما امروزه منکر این موضع‌گیریهای خود هستند و می‌گویند که تا فتح خرمشهر مدافع جنگ بوده و صرفا پس از فتح خرمشهر با تداوم آن مخالفت ورزیده‌اند؛ درحالی‌که واقعیتهای تاریخی دقیقا عکس این مدعا را نشان می‌دهد. حال، جالب‌تر آن‌که اصلا تظاهر به صلح‌خواهی و درخواست برای خاتمه جنگ پس از فتح خرمشهر را اولین‌بار نه نهضت آزادی و نه هیچ‌کس دیگر مطرح نکرد بلکه این درخواست اولین‌بار از سوی صدام مطرح شد. بنابراین باید گفت اگر نهضت آزادی تصور می‌کند که پذیرش آتش‌بس پس از فتح خرمشهر ایدة مثبت و درستی بوده، باید این افتخار را ابتدا به شخص صدام بدهد و خود، حتی پس از رادیوهای بیگانه که تکرارکننده این ایده صدام بودند منتظر تمجید برای ابراز این ایده باشد. این چه ایده سودمندی برای کشور ما است که پیش از ما، دشمن خواهان آن است و تازه نهضت آزادی به آن افتخار هم می‌کند. نهضت آزادی کار را به جایی رساند که حتی مهندس موسوی که در آن زمان نخست‌وزیر بود، در یکی از مصاحبه‌های خود اطلاعیه‌‌های نهضت آزادی را دعوت‌نامه موشک‌باران شهرها نامید؛ چون نهضت آزادی پس از هر بار موشک‌باران شهرها اطلاعیه می‌داد و همان اهداف دشمن را ـ آگاهانه یا ناآگاهانه ـ در اطلاعیه‌های خود پیاده می‌کرد. مضمون این اطلاعیه‌ها به این صورت بود که مردم از جنگ مایوس و خسته هستند و به ادامه آن تمایل ندارند. جالب‌آن‌که همین اطلاعیه‌ها در جلسات توجیه سیاسی ارتش بعث مورد استناد قرار می‌گرفت و به گفته برخی اسرای بعثی، وقتی آنها اعتراض یا سوال می‌کردند که فایده حمله به مناطق غیرنظامی ایران چیست، فرماندهان آنها در تایید موثر‌بودن این حملات، اطلاعیه‌های نهضت آزادی را به‌عنوان سند می‌خواندند؛ از این بالاتر چه چیزی می‌تواند سرنوشت یک گروه سیاسی را رقم بزند که در حالی‌که مردم آماج حملات دشمن هستند حرفهای دشمن را تکرار کند. مسلم است که چنین گروهی از حداقل مشروعیت و جایگاه فعالیت اجتماعی نیز نمی‌تواند برخوردار باشد. هر کشور دیگری می‌بود در قبال این نحوه فعالیتهای نهضت آزادی بسیار سخت‌تر از آنچه در ایران با آنها شد، برخورد می‌کرد، اما می‌بینیم که نظام جمهوری اسلامی با سعه‌صدر بسیار باز هم آنها را تحمل کرد. می‌خواهم بگویم به‌راحتی می‌شد با استناد به قوانین حقوقی و جزایی این اقدامات را اقدامات کیفری و مجرمانه توصیف کرد اما نه‌تنها این اتفاق نیفتاد بلکه حتی این گروه در ادامه فعالیتهای خود امیدوار بود که به ارگانهای قانونی کشور ازجمله به مجلس شورای اسلامی راه یابد اما این بار حضرت امام هوشیارانه فرمودند که این گروه صلاحیت تصدی هیچ‌یک از کارهای اجرایی و قانونگذاری را ندارند. پرونده خیانت تبلیغاتی و سیاسی نهضت آزادی در دوران جنگ تحمیلی، چیزی نیست که بتوان حتی با تمسک به هزاران توجیه و اغماض از آن چشم‌پوشی کرد. جالب‌آن‌که حتی خود دبیر‌کل فعلی نهضت آزادی (ابراهیم یزدی) نیز در مصاحبه‌ای اذعان کرد که آنها در دو مقطع برخلاف نظر اکثریت مردم قدم برداشته‌اند: یکی در جریان تسخیر لانه جاسوسی و دیگری در موضوع دفاع مقدس.

هنگامیکه محتویات اسناد لانه جاسوسی معلوم گردید، بسیاری مسائل جدید در ارتباط با نهضت آزادی فاش شد. این اسناد نشان داد که ماموران سفارت امریکا با بسیاری از رابطان نهضت آزادی ارتباط داشته‌اند و هماهنگیهایی درخصوص عملکرد نهضت آزادی با سفارت امریکا به‌عمل آمده بوده است. همین‌طور برای اولین‌بار معلوم شد که نهضت آزادی از همان بدو تشکیل خود، یعنی از سال 1340، با عوامل امریکایی ارتباط داشته و از‌جمله‌آن‌که ریچارد کاتم که به‌عنوان مامور سیا در ایران پیگیر یک پروژه تحقیقاتی بوده، با نهضت آزادی در ارتباط بوده است. همچنین در این اسناد ارتباطاتی رو شد که اعضای نهضت آزادی در قالب نهضت مقاومت ملی با امریکاییها برقرار کرده بودند و جالب‌آن‌که سنجابی و نیز برخی افراد دیگر به این مساله اعتراض کرده بودند و حتی بعدا مهندس بازرگان سعی کرده بود این ارتباطها را توجیه کند اما اسناد به‌دست‌آمده از لانه جاسوسی حقایق آن را آشکار کرد. به‌هرحال اینها رفتارهایی بوده که در دهه‌های چهل و پنجاه متاسفانه از نهضت آزادی سرزده، حال فرقی هم نمی‌کند که علت این رفتارها چه بوده، بلکه مهم آن است که این عملکرد قابل دفاع نیست. امریکا کشوری بود که مستقیما در فجایع رژیم شاه دخالت داشت؛ حداقل از کودتای 28 مرداد به بعد به این صورت بود. اما نهضت آزادی در همان دوران پس از کودتا با این دشمن خونی ملت ایران ارتباط برقرار کرد.

در خاتمه چنانچه حضرتعالی مطلب خاصی را مدنظر دارید، بفرمایید.

فقط لازم می‌دانم متذکر شوم در اینجا قصد ما آن نیست که فرد خاصی را تخطئه کنیم و یا درباره شخصیت فردی آنها داوری کنیم، بلکه صحبت بر سر رفتار گروهی این افراد در قالب نهضت آزادی است. ممکن است شخصاً مهندس بازرگان و همفکران ایشان برای خیلی از اشخاص افراد جذابی باشند و یا ویژگیهای شخصیتی مثبتی هم داشته باشند اما خوب‌بودن فردی این اشخاص نمی‌تواند محمل توجیه رفتارهای سیاسی و تشکیلاتی آنها قرار گیرد. در قضاوتهای واقع‌بینانه و مستند درباره شخصیتهای سیاسی، خیلی مواقع خوب یا بد‌بودن آنان ملاک نیست. ملاک همان عملکردهایی است که به‌صورت‌مستند برجای مانده و بر همین اساس هم بود که حضرت امام(ره) در نامه‌شان رفتار و عملکرد سیاسی و اجتماعی نهضت آزادی را مورد نقد قرار دادند و ما هم اگر داوری حضرت امام را قبول داریم صرفا به‌خاطر جایگاه امام نیست، بلکه ایشان کاملا واقع‌بینانه، منصفانه و مبتنی بر اسناد و مدارک بود که به غیرقانونی‌بودن نهضت آزادی حکم کردند. بخشی از این اسناد و مدارک به‌طور‌پراکنده در مطبوعات منتشر شده و بخشی از آن را نیز در کتاب «خط سازش» جمع‌آوری کرده‌ام که انشاءالله دو جلد آن تا پایان سال مجددا چاپ خواهد شد.

آقای دکتر سلطانی، مجددا از حضرتعالی به‌خاطر فرصتی که در اختیار ماهنامه زمانه قرار دادید تشکر می‌کنم.

 من هم به نوبه خودم از شما و همکارانتان متشکرم.

 

 

تبلیغات