آوا نگاردهای تحریف
آرشیو
چکیده
متن
احساس دشمنی مسلمانان نسبت به رسانههای غربی یک احساس غیرواقعی نیست بلکه مبتنی بر حقایقی است که در نیم قرن گذشته تلخیهای بسیاری را در کام ملتهای مظلوم جهان و بهویژه مسلمانان گذاشته است. انقلاب اسلامی ایران که به تجربهای موفق در زمینة تاسیس و اداره حکومت اسلامی انجامید باعث گردید که تحولات دنیای اسلام در نیمه دوم قرن بیستم تنها یک احیاگری معنوی تلقی نشود، بلکه به عنوان یک خیزش سیاسی در استراتژیکترین مناطق جهان شناخته شود که هر آن ممکن است منافع حیاتی غرب را به مخاطرة جدی اندازد. بحث رسانهها در فضای کنونی دارای بعد کاملاً جدی دیگری شده که تحت عنوان جهانیشدن از آن یاد میشود و ابزارهای رسانهای بهترین و مهمترین وسیلة زمینهسازی، تحقق و تثبیت جهانیشدن محسوب میگردند.
استفادة درست و جدی و اصولی از رسانههای جمعی از سوی کشورهای مسلمان استراتژیکترین عملیاتی است که پیش روی آنان قرار دارد. اکنون رسانههای غربی با طراحی استعماری و صهیونیستی خود علاوه بر اینکه اسلام و مسلمانان را در نزد افکار عمومی جهان تنفرآمیز معرفی میکنند و سعی در مشوش جلوهدادن سیمای اسلام در جهان دارند، با شگردهای خاصی به ایجاد انحراف در میان خود مسلمین نیز میپردازند و با ایجاد جو روانی خاص به اختلافات شیعه و سنی، لائیسم، صوفیسم، افراطگرائی و نسبیتگرائی دینی و اخلاقی در میان آنها دامن میزنند.
هر زمان که مسلمانان دیدة بصیرت خود را بر اهمیت و کارآئی رسانهها بازکنند و با تصمیم قاطع و اندیشهای ژرف مدیریت امور رسانهای خود را به عهده بگیرند، خواهند توانست پل ارتباطی خود را میان ملتهای دنیا مرمت و پابرجاکنند و علاوه بر مصونداشتن کشورها و ملتهای خود از تهاجم فرهنگی و رسانهای غرب، زمینههای گسترش تفکر توحیدی را در سراسر جهان فراهم سازند و توهم خشونتآمیز و غیرعادلانه و غیربشریبودن اصول اسلامی و فرهنگ مردم مسلمان را از ذهن جهانیان پاک کنند. به هرحال این هم یک نوع جنگ است که اهمیت آن کمتر از جنگهای متعارف نیست و همه میدانیم که معاویه از طریق همینگونه جنگهای تبلیغی و روانی توانست حکومت بر مسلمانان را تصاحب کند. مقالة زیر بخشی از کتاب اسلام امروز (Islam Today) میباشد که این موضوع را به بحث و کنکاش نشسته و تقدیم شما میگردد.
در اواخر دهة 1980، جهان به طور چشمگیری تغییر کرده بود. علل این تغییرات البته چندان آهسته به نظر میرسند که ما متوجه آنها نمیشویم. بخش عمدة این تحولات، با استفادة گسترده از رسانههای سمعی و بصریای چون دستگاههای ویدئو، فاکس و تکنولوژی ارتباطات ماهوارهای در ارتباط بود. که به نظر میرسد این پیشرفتها با نظر به موقعیت سیاسی جهان در عصر حاضر که امریکا به عنوان ارباب ظاهر شده است، اهمیت فرهنگی خاصی داشته باشد.
اسلام و غرب: مقابله یا وفاق
در پایان قرن بیستم و شروع قرن بیستویکم کشورهای امریکا و متحدان فرهنگی آن (از جمله کشورهای اروپایی) بر جهان تسلط یافتند. آنان این کار را با کمک رسانهها انجام دادند و دقیقاً به همینخاطر است که جهان اسلام رسانهها را دشمن خود قلمداد میکند. هرچه با غرب در ارتباط باشد، از سوی مسلمانان یک تهدید بالقوه محسوب میشود و همین آنان را عصبانی و بدگمان میکند. هر که با غرب در ارتباط باشد، کارگزار غرب و نمایندة سیا شناخته میشود. این طرز برخورد، واکنش ناخودآگاه یا تودهوار مردمی است که بارها از سوی غرب خوار و تحقیر شدهاند. با این همه، این طرز واکنش را نباید به حساب تمدن اسلامی گذاشت که برای هزار سال زنده مانده و برخی از مهمترین سیستمهای فرهنگی مستحکم را به وجود آورده است.
غرب، که منظور از آن امریکای شمالی و اروپای غربی میباشد اما کشورهایی از قبیل ژاپن نیز در این مجموعه میگنجند، نیروی محرکة فرهنگ جدید جهانی بهشمار میآید. استانداردهای زندگی بسیاری از شهروندان این کشورها هرگز در طول تاریخ تا این حد بالا نبوده است؛ با این حال، آنان چیزی برای تقدیم به دنیای فراتر از مرزهایشان ندارند. در واقع آنها بالاجبار باید مرزهایشان را به روی خارجیان [مهاجر] ببندند. اخیراً از امریکا و اروپا بهخاطر محدودیتهای بسیار شدیدی که در زمینه مهاجرت اعمال میکنند با عنوان «دژ» یاد میشود و مسلماً در آینده، این امر حتی شدت بیشتری خواهد یافت.
مفاهیم فربه نژادی و برتری اجتماعی در کشورهای توسعهیافته وجود دارند و به آسانی میتوانند به فلسفههای سیاسی خطرناک تبدیل شوند. چنانکه شاهد هستیم مرامنامة نظامی و ایدئولوژی نازی دوباره در آلمان آشکارا به اجرا درمیآید. این مساله حتی در چند سال گذشته غیرقابلتصور بود. بار دیگر اعتراضها علیه یهودیها و اتباع خارجی به هوا برخاسته است؛ چون نژادپرستی وحشیانه دوباره در اروپا، به ویژه در فرانسه و بریتانیا در حال ظهور است. بار دیگر سناریوهای مهاجرت بازنگری و سختگیریها در این زمینه بیشتر میشود. پس در هزارة پیشرو، اکثر قریب به اتفاق مردم غرب آرزو خواهند کرد که هرچه بیشتر مواظب جزیرة خوشبختی خود باشند تا از گزند گروههای گرسنه و آوارهای که میخواهند به آنان ملحق شوند در امان بمانند.
به هر حال، جهان اسلامی وجود دارد که از جمعیت و منابعی برخوردار است که بالقوه توانایی حضور قدرتمندانه در جهان را دارد. اما سیاستهای این جهان اسلامی ثبات ندارد و به همین دلیل، هدایت و رهبری آن هنوز به یک بینش تازه و به ثبات نیاز دارد. هنوز حتی متفکران آن به روشنگری نیاز دارند. برای همین است که روزنامهنگاران غربی به آسانی میتوانند به برخی کشورهای اسلامی برچسب هلال بحران یا هلال اسلامی بحرانها بزنند و آنها را طرد کنند. این روزنامهنگاران، برخی از کشورهای مسلمان را در نظر میگیرند و آنها را با یکدیگر در سراسر آسیا یا آفریقا مرتبط میسازند؛ بهگونهای که آسیای مرکزی، افغانستان، ایران، عراق و ترکیه شکل یک هلال را میسازند. این نحوة مفهومسازی، از شیوههای رایج ژورنالیستی میباشد.
درست یا نادرست، مسلمانان رسانههای غربی را دشمن تلقی میکنند. عوامل بسیاری را میتوان به عنوان مبین این احساس دشمنی برشمرد. در کل، این نگرش دشمنانه تا حد زیادی درست است. رسانههای غربی اغلب مسلمانان و کشورهای اسلامی را بهگونهای منفی و با تصاویری حاکی از بیثباتی سیاسی و رفتار ناشایست با زنان باشد نشان میدهند ـ دو پیشداوری مشهوری که از رهگذر شرقشناسی دامنگیر اسلام شده است.
عامل دیگر این وضعیت، نسل بیقرار پا به سنّی است که در جوامع مسلمان وجود دارد. با این توضیح که این نسل با رسانهها رشد کرده است و بیشتر با فرهنگ امریکایی احساس نزدیکی میکند. این نسل، با آنچه میبیند، دچار سردرگمی میشود: از یک طرف میبیند که نمیتواند با استانداردهای امریکایی زندگی کند، اما از سوی دیگر به طرز تناقضآمیزی خواهان این نوع زندگی میباشد. همچنین در برابر بسیاری از آنچه در تلویزیون (به ویژه سکس و خشونت) میبیند، احساس حقارت میکند و این چیزها را نمایانگر فرهنگ جامعة امریکا میداند. لذا از وضعیت فعلی خود مایوس شده، فقط زمانی احساس خوشایندی میکند که هویت خود را در تمدن سنتی خود میجوید و برای همین؛ این نسل، سعی دارد با رد غرب، بر هویت اسلامی خود تاکید کند.
میدانیم که اسلام تنها مذهبی نیست که احیاء شده است، بلکه خیزشی در جهت احیای مذهب در سراسر جهان به وجود آمده است. احیاء گاه در قالب ظهور روایتهایی جدید از دین و گاه به صورت بیاناتی تند و خشن نمایان میشود. این طرز احیای مذاهب، اعم از انجیل مسیحی در امریکا یا هندوئیسم در هند، مختص عصر ما است؛ چراکه سکولاریسم و علوم جدید باعث شده است که نسل قبلی به چالش کشیده شود.
علت دیگر ظهور جنبش احیاگری، آن است که به نظر میرسد جوامع مسلمان از سوی دنیای معاصر و بنیانهای اعتقادی آن که بر تحول، شکاکیت و بیاعتقادی بنا شده، با مشکلاتی مواجه شدهاند؛ در صورتی که اسلام به تعادل و ثبات قدم سفارش میکند. عصر، عصر تبلیغات و جار و جنجال رسانهها است؛ در حالیکه اسلام بر آرامش، ادب و بیتزویری تاکید میکند. خانواده در جهان امروز سخت مورد حمله قرار گرفته است، اما اسلام به خانواده به عنوان واحد استحکامبخش جامعه توجه دارد و به همین دلیل به همة طبقات جامعه تاکید میکند که از آن حفاظت کنند. مهمتر از همه آنکه، مسلمانان در عصری به خدا اعتقاد دارند که مادیگرایی (ماتریالیسم) و اگنوتیسم یا الحاد بر آن مسلّط شده است.
از مدتها قبل، همه میدانستند که پس از فروپاشی کمونیسم، دشمن آیندة غرب، اسلام خواهد بود. حالا که غرب پس از فروپاشی بزرگترین دشمن خود، یعنی اتحاد جماهیر شوروی، هیچ دشمن قدرتمندی ندارد، اسلام که میخواهد از استیلای کامل آن بر جهان جلوگیری کند، در این میان تنها مانده است. این احساس در نویسندگان و تحلیلگران هر روز قوت بیشتری مییابد که جهان بهتدریج به سوی یک آزمون نهایی، یعنی به سوی آخرین جنگ صلیبی اسلام و غرب هدایت میشود.
نظر به عصبیتها و دلنگرانیهای زیادی که پیش میآید، هیچگونه تفکر تحلیلی (analytic) یا عینی (objective) پیرامون اسلام انجام نمیگیرد و هیچ تلاشی برای اعمال راهحلها و رفع مشکلات در یک بستر جهانی انجام نمیشود. گاه ناامیدی مانع این کار میشود و گاه نیز تلاش بیاساس در برجستهکردن دشمن. طبیعتاً برونرفت از این وضعیت، به فهم، تجزیه و تحلیل و ارتباطات نیاز دارد.
تحقیر مسلمانان در رسانهها
هرکس که امروزه به تلویزیون، رادیو یا روزنامه دسترسی داشته باشد متوجه خواهد شد که این اواخر رسانهها از ارائه تصاویر منفی دربارة مسلمانها پر شدهاند. به عنوان مثال، در قضایای مربوط به کتاب آیات شیطانی، جنگ خلیج فارس و فروپاشی بانک اعتباری و تجارت بینالملل (BCCI) ،[1] رسانهها توجه خود را بر مسلمانان متمرکز کرده بودند و تنور مباحث را داغ میکردند. این رسانهها با بزرگنمایی دربارة مولف و داستان کتاب آیات شیطانی و نیز بزرگنمایی وقایع مربوط به شکلگیری و وقوع جنگ خلیجفارس و همینطور داستان بانک اعتباری و تجارت بینالملل، همة مسلمانان جهان را به ناچار وادار کردند که با غیرمسلمانان و در واقع با دیگر مسلمانان به بحث و جدال بپردازند. این رسانهها از اسلام چنان «فرهنگ جنایی» ساختند که بسیاری از مردم غرب اسلام را عامل مهمی برای هرجومرج و بینظمی تلقی کردند.
برخی از عمدهترین سوالاتی که رسانهها دربارة مسلمانان به آنها دامن زدهاند، در واقع با همین مثالهای مذکور ارتباط دارد: آیا سوزاندن کتابها یک واکنش رایج مسلمانان به ادبیاتی است که آن را نمیپسندند؟ آیا این بدان معنا نیست که مسلمانان برای علم و دانش هیچ ارزشی قائل نیستند؟ آیا همة رهبران مسلمان دیکتاتورهایی هستند که به همسایگان کوچک خود حمله کرده، آنها را به زور اشغال میکنند [حمله صدام به کویت]؟ آیا یک تاجر مسلمان فقط راه کلاهبرداری را خوب میداند [حادثة بانک]؟ واقعاً مسلمانان به چه چیزی تمایل دارند؟ و. . . .
خود مسلمانان به جهت وسعت و شدت انتقادات عصبانی و گیج شدهاند. آنان، درست است که کتاب آیات شیطانی را تایید نکردند، اما در همان حال اکثرشان با کشتن نویسندة آن موافق نبودند؛ گرچه مسلمانان از تجاوز عراق به کویت حمایت نکردند، اغلب احساس میکردند که زمان بدی هم برای به چالشکشیدن نگرش تهدیدکنندة غرب از سوی یک مسلمان نیست؛ آنان گرچه از فساد زیادی که در بانک BCCI رخ داده بود، خودشان نیز شوکه شدند و حتی بسیاری از آنان سپردههایشان را نیز از دست دادند، اما به هیچ وجه فکر نمیکردند که رسانههای غربی از این موضوع، به این بهانه که در سطح عمومی رخ داده، سوءاستفاده کنند و از آن برای خرابکردن اسلام بهره ببرند.
با اینکه اکنون عصر رسانهها، امواج رادیویی و تلویزیون میباشد، مسلمانان هنوز راهکار مناسبی برای معرفی شایستة خود پیدا نکردهاند. رهبرانشان ـ چه قذاقی یا صدام ـ در شیوة حکومتیشان بیشتر بر اقناع تودها ـ به نفع خود ـ و برنامههای تلویزیونی کنترلشده تکیه دارند، در حالی که این روشها دیگر در غرب غیرطبیعی و ناکارآمد و بیهوده جلوه میکند. گذشته از آن زبان بومی مسلمانان نیز وقایع را بهگونهای بد یا ناقص منتقل میکند. شاید بتوان گفت که «اغراق» واژة مناسبی برای توصیف زبان یک جمعیت شهری مسلمان باشد؛ به عنوان مثال، آنان وقتی دربارة جنگ صحبت میکنند، از گفتارهایی نظیر پاککردن دشمن از روی زمین؛ آخر جنگ بود؛ هزاران نفر در این جنگ کشته شدند؛ و . . . استفاده میکنند در حالی که همین طرز بیان در رسانههای بینالمللی انعکاس بسیار بدی پیدا میکند. که باعث میشود رهبران مسلمان در هیبت دیکتاتورهایی نظامی نشان داده شوند که به خردکردن دست و پا و یا کشتن ضعفا فرمان میدهند (مثل زیا در پاکستان و نمیری در سودان) و یا به صورت ستمدیدگان قبیلهای (مثل حاکمان عرب) یا دیکتاتورهای سوسیالیست (مثل صدام در عراق و اسد در سوریه) معرفی شوند.
به نظر میرسد مسلمانان در دهه 1990 در برابر رسانههای غربی دو واکنش متمایز داشتهاند. من دو مثال از پاکستان میآورم. یک واکنش، واکنش تقلیدی است یعنی پذیرش فرهنگ غربی؛ که در واقع انعکاس و تقویت فرهنگ غربی در کشور خودی است و اغلب بدون تفکّر انجام میگیرد. برای مثال هفتهنامة فرایدی تایمز (لاهور) و ماهنامه هارلد (کراچی)، هر دو به زبان انگلیسی و توسط روزنامهنگاران [فارغ التحصیل] دانشگاه آکسبریج لندن به نگارش درمیآیند و از تفاسیر سیاسی مفید و غالباً مؤثّری نیز برخوردارند. با این حال، آنان هرگونه مسائل رایج و عقاید غربی را نیز صادقانه منعکس میکنند؛ حتی بیآنکه تعمدی در کار باشد، همنوعان پاکستانی خود را«بنیادگرا» (fundamentalist) میخوانند؛ در واقع آنان اغلب این کلمه را با صورت اختصاری (fundo) به کار میبرند. همچنین این دو نشریه آخرین تفاسیر و اطلاعات مربوط به جدیدترین فیلمها و موسیقی پاپ امریکا را مرتباً در اختیار خوانندگان میگذارند. در این نشریات، ستارههای پاپ چون مدونا اغلب برجسته میشوند.
واکنش دیگری که در این دهه (1990)، به ویژه در پاکستان، در قبال رسانههای غربی اعمال شد، واکنش حزب سیاسی جماعت اسلامی بود. یک عضو این حزب در یک اجتماع عمومی اعلام کرد که اگر مدونا یا مایکل جکسون به پاکستان دعوت شوند، این حزب نه تنها از حکومت به خاطر اجازه ورود به آنها دلخور خواهد شد، بلکه به عملیات تخریبی دست خواهد زد. بیشتر اعضای پرشور این حزب قسم خوردند که پاهای شرکتکنندگان در این مجالس را خواهند شکست.
یک واکنش، هر چیزی را که از غرب میآید بیآنکه دربارة آن فکر کند میپذیرد؛ و واکنش دیگر آنکه به همین ترتیب، آن را کاملا رد میکند (که همانطور که در جای دیگری گفتهام، هرکدام از این دو واکنش متمایز، برآیند و انعکاس نوع خاص و متمایزی از آموزش هستند.) اما آیا این واکنشها واقعاً متفکرانه، متعادل و جدی هستند؟ آیا این واکنشها همچنان تا مدتهای طولانی ادامه خواهند داشت؟ آیا آنها مشکلی را حل میکنند؟ آیا آنها به ما کمک میکنند تا رابطة میان اسلام و غرب را بهتر درک کنیم؟
مسلمانان اخیراً یاد گرفتهاند که چگونه از رسانهها برای ساماندهی به عقاید و تصورات موجود در فرهنگ و تمدنشان استفاده کنند. یک مثال خوب در این زمینه، اسپانیای مسلمان است. پادشاه اسپانیا وظیفة خود دانست که از یهودیان به خاطر اعمالی که اجداد او در قرن پانزدهم در زمان سقوط گرانادا علیه آنان انجام داده بودند عذرخواهی کند، اما از مسلمانان عذرخواهی نکرد. این مساله نشان میدهد که او بیتمایل نیست که با مسلمانان رابطه برقرار کند، اما منتظر است که ابتدا مسلمانان در این زمینه پیشقدم شوند. این تعلّل مسلمانان، نشان میدهد مسلمانانی که به خوبی واقف هستند که از دستدادن اندلس در عرصة فرهنگ ادبیات عمومیشان تا چه حد زیانبار بوده است، متوجه شدهاند که تبدیل این فهم به واقعگرایی سیاسی و دیپلماسی بینالمللی تا چه حد دشوار است. این ناتوانی آنان تاکنون هزینة سنگینی را برایشان در پی داشته است: آنان همیشه به کندی پشت سر جهان حرکت میکنند و بیعدالتیهایی که بر آنان تحمیل میشود، به ندرت ذکر میشود.
یا به عنوان مثال، میتوان از افغانستان نام برد. در رسانههای غربی کلمة «مجاهد» در زمانها و مکانهای مختلف معانی متفاوتی پیدا کرده است. این مجاهد اگر در خاورمیانه باشد، مرد جوانی است که کلا شینکف به دست، خود را برای یک نبرد سخت آماده کرده است، در حالی که صورتش را با یک شال فلسطینی پوشانده و یک غربی را نیز به گروگان گرفته است. اما اگر این مجاهد در افغانستان بود، یکی از اعضای شجاع قبیله میبود که با شوروی نبرد میکرد. پس به تناسب تفسیرهای متفاوتی که از دو نفر به عمل میآید، واکنشها نیز در قبال آنها متفاوت است ولو آنکه هر دو در راستای یک هدف، یعنی برای حق تعیین سرنوشت و عزت و آبروی خود مبارزه میکنند.
جنگ خلیج فارس و رسانهها
وقتی اعراب مسلمان در قرن هفتم از بیابان عربستان خارج شدند، چیزی جز اسب و ایمان نداشتند. این ایمان آنان بود که کمکشان کرد تا آن همه نیروهای سازمانیافته و قدرتمند را پراکنده سازند. آن موقع، دورانی بود که ایمان میتوانست هر مانعی را از سر راه خود بردارد، درس و خاطرة آن هرگز فراموش نخواهد شد.
در 1997، در جنگ خلیجفارس مشاهده شد که چگونه همه چیز تغییر یافته بود. سربازان عراقی حتی نتوانستند به دشمن نزدیک شوند؛ چون باران مرگ از هزاران پایی آسمان بر سرشان میبارید. دیگر ممکن نبود که کسی صرفاً با اتکاء به خود بتواند در برابر یک قدرت تکنولوژیکی برتر ایستادگی کند. آنچه به وقوع پیوست، یک منظرة دردآور، یا [بهتر بگوییم] یک قتلعام بود.
بدیهی است در جهان امروز از رسانهها به عنوان یک سلاح استفاده میشود. من در زمان جنگ در بریتانیا بودم و به تلویزیون نگاه میکردم و روزنامهها را به دقت میخواندم. چند روز اول جنگ، اخباری که از منطقة عربی گزارش میشد، کاملاً سانسور میشد. کانالهای تلویزیونی چندین میزگرد با شرکت شخصیتهای بسیار برجسته پخش میکردند. از آنجا که رسانههای غربی سعی میکردند همه چیز را طوری نشان دهند که انگار جنگی بزرگ میان دو نیروی برابر در حال وقوع است، جداکردن واقعیت از توهم مشکل بود. آنان دربارة ارتش صدام (به عنوان چهارمین ارتش جهان)، تسلیحات بالقوه هستهای عراق، موشکهای اسکاد و دیگر تجهیزات برتر عراق چنان بزرگنمایی میکردند که هر آن انتظار میرفت این جنگ، به یک نبرد خونین و طولانی تبدیل شود.
اما واقعیت کاملاً متفاوت بود. چند کشور از قدرتمندترین کشورهای جهان نیروهایشان را جمع کرده بودند تا یک قدرت جهان سومی را به زانو درآورند، با او بجنگند و از بین ببرند. در حالی که عراق چیزی بیش از یک قدرت جهان سومی نبود. ارتش آن حتی در جنگ طولانی دهه 1980 موفق نشده بود به مرزهای ایران نفوذ کند؛ این در حالی بود که غرب در آن جنگ از عراق پشتیبانی کامل میکرد و نیز کشورهای عربیای که میخواستند از صدور انقلاب ایران به کشورهایشان جلوگیری کنند به عراق یاری میرساندند.
به هر حال، تماشای جنگ از تلویزیون این احساس را در آدمی به وجود میآورد که انگار پس از این گزارش قرار است با جنگ جهانی دوم روبرو شویم. رسانهها از صدام شخصیتی همانند هیتلر ساخته بودند و درواقع کلمة هیتلر را دربارة او رایج ساخته بودند. بنابراین باید گفت که تفسیرها و تجزیه و تحلیلها کاملاً مغرضانه و یکجانبه بود. در روزهای اول، در میزگردهای تلویزیونی، از هیچ فرد دارای رنگ قهوهای یا سیاه برای شرکت در مصاحبه دعوت نمیشد. علاوه بر آن، رسانهها حوزة دشمن را بهتدریج از عراقیها به کل اعراب گسترش دادند و این جنگ، به جنگ یک مرد سفید [اروپایی] با یک مرد قهوهای [عرب]، یعنی به جنگ اروپاییها و امریکائیها با اعراب و سپس باقدری گسترش بیشتر، به جنگ غرب با مسلمانان تبدیل شد.
اکنون که آن روزها گذشته و با خونسردی به آن دوران مینگریم، این معادله به صورت شگفتآوری نمایان میشود؛ اما هنوز هم اینگونه مسائل روی میدهد و صحت دارد. زیرا هنوز مسلمانان دشمن تلقی میشوند و آنطور که از گزارش حوادث انگلستان برمیآید، مسلمانان مورد سرزنش و توهین و سوءاستفاده قرار میگیرند و حتی اینگونه رفتارها در طول جنگ خلیجفارس با بنگلادشیها و هندیهای پیرامون لندن نیز انجام میگرفت.
من به وخامت اوضاع آگاه بودم؛ چرا که من نیز از جملة مسلمانانی بودم که برای گفتگو به یکی از دفاتر وزارت خارجه (داگلاس هوگ) دعوت شدم. موضوع بحث پیرامون نگرانیهای مسلمانان مقیم اتحادیة اروپا در بحبوحة جنگ بود. لیست بلند حوادثی که در روزهای اولیة جنگ در اروپا علیه مسلمانان رخ داده بود در دفتر وزارت وجود داشت. این لیست شامل زنان مسلمانی بود که مورد بدرفتاری مردم قرار گرفته بودند. آنان به آسانی از روی حجاب یا شلوار کامیزشان شناخته میشدند. به ذهن مردم اینگونه القاء شده بود که هر مسلمانی ممکن است از حامیان صدام باشد.
جنگ خلیجفارس نگرش خاصی را در جامعة مسلمانان به وجود آورد؛ بدین معنا که وقتی احساس وفاداری مسلمانان مورد بررسی قرار گرفت، معلوم شد بسیاری از آنان با صدام و سیاستهای او مخالف هستند اما عدهای از همین مسلمانان از او به عنوان مردی یاد میکردند که جرات کرده بود در برابر غرب ایستادگی کند.
در روزهای آغاز جنگ، در بحثهای تلویزیونی غرب، به دیدگاه مخالف اجازة بروز نمیدانند. نه تنها سخنرانان کمی در مباحث مدافع یا نمایندة دیدگاه مسلمانان بودند، به این عدة کم نیز به ندرت اجازة اظهارنظر داده میشد. هر متفکری که نسبت به مسلمانان ابراز همدردی میکرد، به او انگ میزدند که چپ دیوانه یا یک رمانتیک است که از واقعیت سیاسی چیزی نمیداند. در یکی از این میزگردهای تلویزیون بریتانیا که من نیز در آن حضور داشتم، شرکتکنندگان ـ که افراد مشهور و برجستهای بودند ـ به راحتی ویکتوریا بریتٍین (Victoria Brittain) را از بحث خارج کردند؛ چرا که او مطالبی را در طرفداری از اعراب برای روزنامة «گاردین» فرستاده بود؛ به ویژه چون این روزنامه از همان اول با جنگ خلیجفارس مخالف بود. (البته احتمالاً این نامة او بیش از تاثیر حمایت او، دشمنی شرکتکنندگان محافظهکار میزگرد را علیه اعراب برانگیخت.) بدون شک، نه تنها دیدگاه مسلمانان مورد بیتوجهی قرار میگرفت، حتی به آن اجازة بروز هم نمیدادند.
من از برنامة ویژة نیمهشب کانال چهار دریافتم که دستاندرکاران این برنامهها همیشه پیش از آغاز مباحثه شرایطی را بهوجود میآورند که بتوانند بعداً بحث را به طور کامل در کنترل خود داشته باشد. در کل، سعی بر آن نبود که مبادلة عقاید یا حتی گفتگو صورت پذیرد؛ در حالی که این شرکتکنندگان همه از افراد بسیار سرشناس بودند: نمایندگان مجلس، مارشالهای نیروی هوایی و متخصصان دیگر. با این حال، گاه میدیدم که برخی از این شخصیتهای معروف بهطور غیرمنتظرهای با رنج مردم عراق همدردی میکردند. برای مثال هارولد پنیتر ( Harold Pinter) سخنانی را در حمایت از طرف مظلوم ایراد کرد؛ که البته از سوی بیشتر شرکتکنندگان میزگرد سخت مورد انتقاد و حمله قرار گرفت.
کاملاً روشن بود: «شیوة» جنگ را کسانی تعیین میکردند که بر رسانهها کنترل داشتند. مهمتر از آن، اینان بودند که میتوانستند «علت» وقوع جنگ را به دیگران تفهیم کنند. در حالی که طرف دیگر هیچ شانسی برای این کارها نداشت. این رسانهها به صاحبان خود امکان میدادند که بتوانند در مورد جنگ داستانهایی غیرواقعی سر هم کنند و یا حتی واقعیتها را به گونهای منعکس کنند که اصل آن مخدوش شود. شاهد بودیم که یک ساختمان در شهر بغداد وحشیانه بمباران شد و صدها نفر از شهروندان در زیرزمین آن کشته شدند. مطمئن نبودیم چه اتفاقی افتاده است. ابتدا فکر کردیم که حتماً یک هدف نظامی بوده که بمباران شده است. تا اینکه صدای لرزان و چشمان گریان گزارشگر تلویزیون بریتانیا را مشاهده کردیم که داخل رفت و دید که چه قتل عامی رخ داده، آنگاه فهمیدیم که چه رخداد وحشتناکی روی داده است. بیمارستانها، پلها، خانهها، یعنی اساسیترین ساختارهای جامعه ویران میشد. هر خبری که منتشر میشد، برای آنکه دقیقاً بفهمیم که چه شده، باید در پیش خود برآوردهایی میکردیم تا صورت ممکن قضیه را حدس بزنیم [وگرنه میدانستیم که خبر منتشره، واقعیت آنچه را که رخ داده، منعکس نمیکند.]
اما در خود جهان مسلمان نیز وقایع عجیبی رخ داد که لازم است در مورد آنها توضیح داده شود. گرچه بسیاری از دولتهای مسلمان علیه صدام از غرب حمایت کردند، مردم آن کشورها طرفدار صدام بودند. این حمایت مردم از صدام، پدیدة عجیبی بود؛ چرا که مردم مسلمان واقف بودند که صدام از حد ایدئال یک حاکم مسلمان بسیار بهدور است. در حقیقت او یک ستمگر دستپروردة غرب بود و در دهة 1980 از سوی آنان حمایت میشد تا از گسترش انقلاب اسلامی ایران جلوگیری کند. با این همه، علیرغم قرارگرفتن حاکمان پاکستان و مصر در کنار متفقین غربی، مردم این کشورها در حمایت از صدام به خیابانها ریختند. شورای عالی مسلمانان بریتانیا در برادفورد تشکیل جلسه داد و به اتفاق آرا از صدام حمایت کرد. پوسترهای صدام بیشترین آیتم خبری در سراسر جهان مسلمان بود. به یکباره به صدام به عنوان یک ناصر دیگری نگریسته شد و حتی او را یک صلاحالدین دیگر دانستند که در برابر غرب ایستاده است. گرچه صدام هیچکدام از اینها نبود، با این همه وجههای کموبیش اسطورهای یافته بود. احساس جریحهدارشدن و عصبانیت مسلمانان به قدری شدید بود که آنان حتی پشت سر خود شیطان [یعنی صدام] جمع میشدند. آنچه میگویم، صرفاً توصیف رقتبار مساله نیست بلکه یک واقعیت نگرانکننده است.
ترویج اسلام راستکیش از سوی رسانهها
یک رابطة علّی میان رسانههای [ساخت] غرب و موقعیت اسلام راستکیش [شریعتمدار] وجود دارد. جالب آنکه این رسانهها چیزی را ترویج میکنند که ماهیتاً باید به از میانرفتن آن کمک کنند. اجازه دهید توضیح دهم. تا قبل از دستیابی به تکنولوژی مدرن که بخشهای دور جهان را به یکدیگر نزدیک میکند، جوامع مسلمان به لحاظ فرهنگی متفاوت بودند. گرچه مرجع راهنمای همه قرآن و شرع بود، اما در عمل با یکدیگر تفاوت داشتند. هرکدام از این جوامع، ترکیبات و درهمآمیختگیهای فرهنگی بسیار گوناگونی و متفاوتی را تجربه کردهاند که در زمان خود، این سنتزهای فرهنگی به بخشی از آیین اسلام تبدیل شدهاند و بیهیچ مقاومتی، از سوی مسلمانان به عنوان آداب و رسوم پذیرفته شدهاند.
اما امروزه هیچ چیز به این راحتی پذیرفته نمیشود؛ چون همه چیز فراگیر شده است و در عرض چند دقیقه گزارش رفتار گروهی از مسلمانان در بخشی از جهان، میتواند به مناطق دیگر منعکس شود. این پدیده، به عمدهترین مراکز اسلام راستکیش قدرت غیرقابلتصوری داده که به آنان اجازه میدهد خود را در مقام متولیان یا مدافعان اسلام راستکیش قرار دهند ـ چیزی که تا همین چند سال اخیر عملاً ناممکن بود.
در نگاه به آداب و رسوم مسلمانان آسیای جنوبی، مشاهده میکنیم که بسیاری از آنها از همجواری و تماس اسلام با هندویسم نشات گرفته و در طول قرنهای متمادی، به صورت بخشی از آداب و رسوم مسلمانان درآمده است. اما این مساله به دانشمندان مسلمان اعلام خطر کرد. در قرن هیجدهم، دانشمند و مصلح مسلمان، یعنی شاه ولیالله[دهلوی]، تاکید داشت که مسلمانان باید این آداب و رسوم را طرد کنند. اما شاهولیالله گرچه از قدرت و احترام برخوردار بود، صدایش فقط صدای یک نفر بود. طرفداران و نوشتههای او تاثیرگذار بودند، اما حوزة مخاطبان او فقط به افراد باسواد محدود میشد. در حالی که امروزه رسانهها از قدرتی برخوردارند که میتوانند هرگونه آداب و رسوم ناپسند یا مغایر با اسلام راستکیش را در معرض میلیونها نفر از مردم قرار دهند. بنابراین، در قیاس با گذشته، عمل به آنچه رسماً از سوی متولیان راستکیش تایید یا پذیرفته نشده باشد، به مراتب دشوارتر شده است.
تصوف
تصوف مثال جالبی در این زمینه میباشد که به طور روزافزون از سوی اسلام راستکیش مورد حمله قرار میگیرد. تصویرسازیهای رسانهها از تصوف به عنوان یک آیین تحریفشده، انحطاطی و جذبکنندة افراد هیپی فایده نمیکند. در قرن گذشته تصوف از سوی مسلمانان طرفدار مدرنیسم که از علوم غربی و مفاهیم روشنگری بهره برده بودند مورد حمله قرار گرفت و نیز رهبران عرب سوسیالیست، از قبیل ناصر، سعی میکردند از فعالیت آنها جلوگیری کنند.
گرچه تصوف در اشکال خالص خود مستقیماً به شخص پیامبر(ص) برمیگردد و نیز برخی از بزرگترین شخصیتهای مسلمان به تصوف تمایل داشتهاند، گونههایی از آن که تحریف بیشتری یافتهاند، انتقادات بسیاری را در دورة معاصر به خود معطوف داشتهاند. مقدسشمردن قبر شیوخ، پرستش قدیس [ولی] و اعتقاد به کرامات صوفیه، چنان تصوف را تحریف کرده است که هرچه امروز دربارة آن میگویند، درست به نظر میرسد. اما این به هیچ وجه به معنای آن نیست که تصوف باید کاملاً رد شود. تصوف یکی از پرطرفدارترین شکلهای اسلام میباشد و فلسفة آن دربارة عشق جهانی و صلح جهانی یکی از قویترین و پرجاذبهترین پیام های آن برای عصر ما میباشد. علاوه بر آن، تصوف از بنمایههای یک اسلام راستکیش برخوردار است که نمیتوان آن را مورد چونوچرا قرار داد. اولین وظیفة یک صوفی آگاهی بر شرع است؛ یک صوفی پیش از آنکه بخواهد به مرحلة عرفانی تصوف دستیابد، ابتدا باید به اسلام راستکیش [یعنی به شریعت] پایبند باشد.
تصوف علیرغم آنکه بیاعتبار شده، هنوز هم در میان نسل جوان حضوری قوی دارد. این مساله چندین دلیل دارد. راستکیشان وهابی عربستان سعودی عقیده دارند که بخش اعظم تصوف را هپروتگرایی یا مسائلی از قبیل وِرد و خزعبلات تشکیل میدهد که فرد را از راه مستقیم منحرف میکند؛ بهویژه آنکه این افراد (صوفیان) خود را وسیلة ارتباط انسان با خدا میدانند [که مریدان برای ارتباط با خدا باید به آنان متوسل شوند.] آنان اعتقاد دارند که قدرت تنها به خدا تعلق دارد و هیچ قدرتی به انسان داده نشده است. حتی پیامبر خدا [حضرت محمد(ص)] جز آنکه آخرین فرستادة خدا است، هیچ قدرت و منزلت دیگری ندارد. برخی از بخشهای افراطی وهابیت حتی زیارت آرامگاه پیامبر(ص) را منع میکنند؛ چون اعتقاد دارند وقتی زایران در نزد آرامگاه عبادت میکنند، بیشتر از خدا، متوجه حضور خود آرامگاه هستند.
البته این گفته تاحدی منطقی و صحیح است؛ اما همچون همة فلسفههایی که به افراط کشیده میشوند، میتواند مشکلاتی فراگیر را در پی داشته باشد. این طرز برخورد، چنان فضا را میبندد که به ایدهها و راهحلهای جایگزین خود اجازة بروز نمیدهد. این موضع راستکیش افراطی میتواند به پشتوانة قدرت، سرمایه و تبلیغات به راحتی نسل جوانتر را متقاعد کند که هرکس به صوفیبودن متهم شود، با مرتکب شرک یعنی با کسی که مرتکب یکی از بدترین گناهان در اسلام میشود، تفاوت چندانی ندارد. تاکنون از برخی اتهاماتی که [از سوی این حامیان اسلام راستکیش] به چند تن از شخصیتهای بسیار محترم و پرهیزگار اسلامی دورة معاصر که مظنون به داشتن عقاید صوفیانه بودهاند زده شده، باخبر شدهام. این افراد که با آنان اینگونه برخورد میشد، چه چارهای داشتند جز آنکه سکوت کنند و در پیش خود دعا کنند که «خدایا به مسلمانان فهم بهتری عطا کن!»
رسانهها، همچنان به ایفای نقش خود در تخریب تصوف ادامه میدهند؛ اما انتقال پیام صوفیان در رسانهها آسان نیست؛ چون سخنان باطنگرایانة قدیسان، قدرتهای معنوی و تصورات رازآلود تصوف به راحتی قابل انتقال نیستند. قدرت تصویر، بسیار بیشتر از قدرتی است که پیام لفظی دارد. یک صوفی را به راحتی میتوان تا حد یک کاریکاتور ساختة سینمای هالیوود تقلیل داد.
یک موضع دیگر مسلمانان که رایجتر و راستکیشتر است، به طرز تناقضآمیزی از سوی رسانههای غربی شدیداً پروبال میگیرد. وقتی جوانان مسلمان تصویر جمعیتی را میبینند که شعارهای ضدغربی سر میدهند و یا تصاویر مربوط به شبهنظامیان جوانی را میبینند که یک سفارتخانه را به اشغال خود درآوردهاند یا پرچمهایی را به اهتزاز درمیآورند، احساس یاس و ناامیدی نمیکنند، بلکه این جوانان، برعکس جذب این کارها میشوند؛ چون این کار به آنها احساس هویت میبخشد و به آنها امکان میدهد در همان وضعیتی که هستند، به خود افتخار کنند. آنان یکپارچه و همآوا شدهاند تا از اسلام و از عظمت مذهبشان دفاع کنند. آنان آمادهاند هر نوع فداکاری که لازم باشد، انجام دهند؛ و در واقع آنچه در اخبار سراسر جهان پخش میشود گزارش همین فداکاریها است. این به منزلة تبلیغ برای این جریان میباشد. بنابراین، باید گفت که رسانهها ـ هرچند ندانسته ـ به شکلی از اسلام علیه شکل دیگری از آن کمک میکنند.
لولوی غرب: بنیادگرایی اسلامی
به راستی، آنچه از آن تحت عنوان بنیادگرایی اسلامی یاد میشود یعنی چه؟ چه چیز باعث میشود که این اصطلاح در سیاستهای جهان امروز تا این حد اهمیت یابد؟ بنیادگرایی اسلامی واژهای ابهامآور و اغفالکننده است که برای معرفی احیاگری و بیداری اسلامی معاصر از آن استفاده میشود. ویژگیهای اصلی این پدیده را میتوان چنین برشمرد: بنیادگرایی معتقد است که اسلام یک راه جامع زندگی است که تمام زمینههای جامعه، سیاست و اقتصاد را در بر میگیرد؛ همچنین اعتقاد دارد که شکست مسلمانان به خاطر انحراف آنان از راه مستقیم اسلام و گرایش آنان به سکولاریسم غربی و ایدئولوژی مادیگرایی است؛ بنابراین برای کمک به تجدد جامعه باید به اسلامی برگردیم که مستقیماً از قرآن و سنت پیامبر(ص) برگرفته شده باشد. همچنین بسیاری از مسلمانان عقیده دارند که برای ایجاد یک جامعة نوین اسلامی باید قوانین اسلامی جانشین قوانین مدنی و جزایی فعلی ملهم از غرب شود. بنیادگرایان، غربگرایی را محکوم میکنند، اما مدرنیزاسیون را میپذیرند. بنابراین علم و تکنولوژی پذیرفته میشود، اما استفاده از آنها باید تابع عقاید اسلامی باشد. البته از نظر آنان، خود فرایند اسلامیکردن، به سازماندهی و همکاری افرادی مسلمان، متعهد و متخصص نیاز دارد که علیه فساد و بیعدالتی اجتماعی مبارزه کنند. اما برخی نیز به فراتر از پارامترهای این مجموعة اعتقادی قدم میگذارند. آنان غرب را متهم میکنند که با یک طرز تفکر صلیبی، میخواهد جنگهای صلیبی را علیه مسلمانان ادامه دهد. آنان حتی دولتهای مسلمان خود را هم قبول ندارند؛ چون میگویند که این دولتها از شرع الهام نمیگیرند. آنان با اینکه قبول دارند که مسیحیان و یهودیان اهل کتاب هستند، معتقدند که آنها در اثر ارتباط و نزدیکی با استعمارگری غرب و صهیونیسم بیاعتقاد شدهاند.
فاکتورهای زیادی به این احیاگری اسلامی قوت میبخشند که از این میان، با اهمیتترینشان پیشرفت فوقالعاده در ارتباطات برادفورد با اسلامآباد و واشنگتن با قاهره است؛ که به مسلمانانی که در غرب زندگی میکنند کمک میکند با جوامع خودشان در ارتباط باشند. همچنین در این میان، دیدار دوسویة دانشمندان، دیپلماتها و مسافران نیز نقش دارد. به همین دلیل، وقتی حادثة عظیم کتاب آیات شیطانی در برادفورد رخ داد، به سرعت در سراسر جهان پخش شد. عدهای از مسلمانان در شهرهای بمبئی و اسلامآباد در اعتراض به این کتاب کشته شدند. بینظیر بوتو که پست نخستوزیری را برعهده داشت، گفت: «سلمان رشدی کمر مرا شکست.» تا قبل از این تاریخ، هیچ نویسندهای در سراسر جهان نتوانسته بود چنین تأثیری بر سیاستهای یک کشور مثل پاکستان بگذارد.
همچنین یک فاکتور جامعهشناسانه وجود دارد: گفتیم که در جامعة مسلمانان یک نوع گرایش دوقطبی وجود دارد که اغلب به درگیری کشیده میشود. نه افراط در همگرایی مطلوب است؛ چون باعث مخدوششدن مرزهایی میشود که در نهایت از این که یک مسلمان بتواند هویت مجزا و مستقل داشته باشد جلوگیری میکند؛ نه انزوا مطلوب است؛ چون اسلام با تاکیداتی که بر کلگرایی و جهانشمولی دارد، نه انزوا را قبول دارد و نه میتواند طرفدار انزوا باشد. اما تنشهای موجود در میان جامعه مسلمانان در طول زمان باعث ایجاد بحران قطبگرایی شد و فقدان رهبری آگاه اجازه داد این قطبگرایی تا حد عدم درک متقابل رشد کند.
همچنین سیاستهای جهانی به رشد این پدیده کمک کرده است. از نظر یک مسلمان، برای او مهم است که بداند در طول جنگ سرد هم امریکا و هم شوروی برخورد تردیدآمیز یکسانی با جهان مسلمان داشتهاند. این رویکرد مسلمانان به سیاستهای آنها، به بهترین نحو در این جملة [امام] خمینی [ره] خلاصه شده است: نه شرقی، نه غربی.
در طول دهههای 1950 و 1960، اتحاد شوروی مسلمانان را تهدید میکرد. یکی از خاطرات من از دوران دانشجوییام که مقطع لیسانس را در پاکستان میگذراندم، طرح خروشچف بود که میخواست به دور پیشاور پاکستان حلقهای بکشد و آن را با سلاح اتمی نابود کند. [گذشته از تهدیدات مستقیم خود شوروی،] سوریه و عراق به دامان یک گونة محلی استالینسیم افتادند که نتیجة آن فاجعهآمیز بود. همچنین ترس آن بود که اگر امریکا حمایت خود را از کشورهای مسلمان بردارد، آنها به اتحاد شوروی روی بیاورند. تا اینکه در دهه 1970 مسائل کمکم تغییر کرد.
وقتی شوروی در 1979 به افغانستان تجاوز کرد، انتظار میرفت که همچون بسیاری از مواقع مشابه، کشورهای مجاور، یعنی ایران و پاکستان نیز، پس از آن، زیر سلطة شوروی قرار گیرند. اما افغانها در مقابل شوروی ایستادگی کردند و سرانجام شوروی از آنجا به ناچار عقبنشینی کرد. این خطر شوروی، تا فروپاشی کامل آن ـ که به ظهور شش کشور مسلمان جدید منجر شد ـ همچنان پابرجا بود. غیرطبیعی نبود که مسلمانان این سلسله وقایع را از دیدگاه اسلامی خودشان تفسیر کنند و با تقدیر مرتبط سازند. از دیدگاه مسلمانان، این حادثه، نشانگر پیروزی ایمان آنان بر روسیة کافر، یا به عبارتی پیروزی اجتنابناپذیر نیکی بر بدی بود.
با فروپاشی روسیه، مسلمانان بر این اعتقاد قرار گرفتند که اکنون فقط امریکا است که به عنوان قویترین دشمن مسلمانان باقی مانده است. البته باید تاکید کنیم که همه مسلمانان بر این اعتقاد نیستند که رویارویی با امریکا امری اجتنابناپذیر است؛ چنانکه بسیاری از ملتهای مسلمان، از جمله مصر، عربستان سعودی و پاکستان روابط بسیار نزدیکی با امریکا دارند.
برای تبیین این که چرا امروزه اسلام بهتدریج به چیزی بیش از یک قدرت جهانی تبدیل میشود، لازم است دربارة آنچه هماکنون در حال وقوع است و باعث میشود کشورهایی چون الجزایر ـ که روزگاری کاملاً سکولار بود ـ به اسلام روی آورند، توضیحاتی داده شود. همین الجزایر مثال جالبی در این زمینه است؛ چرا که یکی از اولین کشورهای مسلمان بود که از سلطة استعماری یک قدرت اروپایی به در آمد و به استقلال دست یافت. این کشور پس از آن، به تبع یک مبارزة قهرمانانه و با هزینهکردن جان میلیونها انسان خود را در مسیر یک دموکراسی سکولار قرار داد. این کشور با اینکه خود از استعمار فرانسه نجات یافته بود، باز هم تمام سعی خود را میکرد تا هرچه میتواند مثل فرانسه شود. با این حال، این پارادوکس حل نشد. نتیجه آنکه این تلاش، به سادگی مسکوت گذاشته شد.
به هرحال آرزوهای اقتصادی و سیاسی کشور الجزایر برآورده نشد. به نظر میرسد یک نسل بعد، حتی دیگر الجزایری در کار نباشد. بدتر آنکه، در این فرایند، الجزایر به تدریج هویت خود را از دست داد. داستانهای وحشتناکی از رفتار اعراب در فرانسه، به ویژه از رفتار الجزایریهایی که به تقلید از شیوة زندگی فرانسوی از خود بیگانه شده بودند نقل میشود. تفاوت و تعارضی که آنان میان زندگی خودشان با فرانسویان مشاهده میکردند، به سوالاتی در اذهانشان دامن میزد: اگر ما کاملاً فرانسوی شویم و باز هم آنان از ما متنفر باشند، مسلماً باید اشتباهی از سوی ما رخ داده باشد. در این صورت، ما برای دستیابی به هویت مطلوب خود باید چهکار کنیم؟ آیا جواب آن است که ما باید در فرهنگ و مذهب خودمان این هدف را جستجو کنیم؟ که البته آنان سرانجام اسلام را به عنوان منبع آلترناتیو هویت برای خود برگزیدند. هویت آنان همیشه از آنجا بوده است. ابتدا این کار، خیلی ساده به نظر میرسید. نسل امروزی رهبران الجزایر بهطور جدی به آزمایش این آلترناتیو اقدام کردند و بهتدریج دریافتند که الجزایریهای بسیاری هستند که در این فضاها میاندیشند. حقیقت آن است که در الجزایر از یک طرف، گروهی آرمان اسلامی را به طور بسیار بدی تحریف، مسخ و مورد سوءاستفاده قرار داده است و از طرف دیگر، گروهی نیز قصد ندارد از حد واقعی آن آرمان پایینتر بیاید.
ما اغلب فکر میکنیم واژههای احیای اسلامی، بیداری اسلامی، جنبش اسلامی، اصطلاحاتی جدید و بهویژه ساختة عصر خود ما هستند [و پیش خود میگوییم:] ما میدانیم که زدن چنین برچسبهایی به باورهای مسلمانان نشان از آن دارد که در جهان اتفاقاتی در حال رخدادن است. در حالیکه در حقیقت خیلی از این اصطلاحات به قدمت خود اسلام هستند. اسلام چیزی جز یک انقلاب دائمی نیست؛ یعنی یک جستجوی همیشگی برای رسیدن به خدا. اسلام، خواهش همگانی انسانها برای طرح پرسشهایشان دربارة ابدیت و سعی آنان برای یافتن جواب این پرسشها در زمان اندک وقوف ما در روی زمین میباشد.
تألمات پایانی
در آغاز قرن بیستم، سرزمینهای مسلمانان در سلطة قدرتهای استعماری اروپایی بودند. پایتختهای مسلمان از قبیل الجزیره و قاهره اشغال شده بودند و شهرهایی از قبیل کابل و تهران تحت نفوذ یک یا چند قدرت استعماری قرار داشتند. آن دوران، دوران نهایت اُفت اقبالهای سیاسی مسلمانان بود. امروزه بعد از یکصد سال، تقریباً چهل دولت مسلمان با بیش از یکمیلیارد انسان در جهان وجود دارد (ضمنآنکه یک جمعیت مهم بیش از ده میلیون نفری مسلمانان نیز در غرب زندگی میکنند.)
هنوز نمادهای اسلامی در میان مسلمانان حضوری نیرومند دارند. برخی نهادها با عنوان «اسلامی» وجود خود را اعلام کردهاند و پرچمها به ستاره یا هلال اسلامی مزین شدهاند. شرکتهای هواپیمایی از قبیل خط هوایی بینالمللی پاکستان و هواپیمایی خلیج قبل از آنکه هواپیما از زمین بلند شود به مسافران اعلام میکنند که نماز را به جا آورند. هتلهای بزرگ برای استفادة مسافرانی که میخواهند در اتاقهایشان نماز بخوانند، جهت قبله را در اتاقها مشخص میکنند.
شاید به خاطر آنکه موقعیت جهانی اسلام در حال شکلگیری است، غیرمسلمانان از ناحیة اسلام احساس تهدید میکنند. در سراسر جهان، مسلمانان با طرفداران دیگر مذاهب درگیر هستند: در آسیای جنوبی بین هندوها و مسلمانان (در هند و پاکستان)؛ در خاورمیانه بین یهودیان و مسلمانان (اسرائیل و اعراب)؛ در آفریقا بین مسیحیان و مسلمانان (نیجریه و سودان)؛ و حتی در فروپاشی دولتهای کمونیستی مشخص شد که این اختلافها ریشة بسیار عمیقی در تاریخ دارد: مسلمانان بوسنی دوباره با مسیحیان رودرروی هم قرار گرفتهاند و در آذربایجان مسلمانان آذری با مسیحیان ارمنی درگیر شدهاند.
حوادث اندلس هرگز از خاطر مسلمانان نخواهد رفت. احساس بیعدالتی، گمشدن، و وحشیگری دنیا در ذهن مسلمانان بسیار شدید است. این ویژگی در قالب شخصیت یک مسلمان آسیای جنوبی در یک داستان اردو ترسیم شده که گمگشتگیهای یک مسلمان را گزارش میکند و نشان میدهد که چگونه این مساله باعث میشود که ذهن او بههمریخته و آشفته باشد: «مرد ریشو تلاش زیادی کرد تا بهخاطر آورد: اندکی بعد گفت: فقط یادم میآید که داشتم گرانادا را ترک میکردم . . .
گرانادا! همه ناگهان نگاههایشان را با تعجب به مرد ریشوی دوختند. . . و مرد ریشوی پیر و فقیر که از ناباوری تحقیرآمیزشان شوکه شده بود، با خندة یکی از آنان شدیداً احساس پریشانی و آشفتگی کرد . . . او با حالتی غمآلود گفت: من بیریشه شدهام و این است حقیقت من. حالا دیگر برای من چه فرقی دارد که به خاطر بیاورم گرانادا کجاست یا نه؟ یا دیگر چه فرقی میکند که آیا از بیتالمقدس رانده شدهام یا از جهانآباد و یا از کشمیر و . . .؟ عمق غم و اندوهی که در صدای او بود، همه را شدیداً متأثر کرد. آنها همگی سکوت کردند. اندکی بعد، مرد ریشو با چشمانی اشکآلود گفت: دوستان، ما هرچه را که زمانی داشتیم از دست دادیم و اکنون به نظر میرسد که حتی خاطرههایمان را نیز از دست دادهایم و دیگر چیزی به یاد نمیآوریم.» (حسین، 93:1973)
اندونزی، کشمیر، اورشلیم، بوسنی، کوزوو و . . . همه مناطق مسلمان بحرانزدهای هستند که اگر بخواهیم نام ببریم، این فهرست طولانی خواهد شد. حوادث گذشته و امروز در ایجاد این حوادث دست به دست هم دادهاند و این زخم همچنان التیام نیافته است.
بیعدالتیهای سیاسی، دشمنیهای ریشهدار، گرایشات تجزیهطلبانه و اصلاحگران پرشور و شوق بعضی از مولفههای مسبب رویارویی کنونی مسلمانان با غیرمسلمانان میباشند. اما البته احیای جهانی اخلاق و مذهب نیز در این میان بیتأثیر نیست. احیایی که صرفاً با توجه به متن جهانی حاضر فهمیده میشود. بنابراین ما باید تلاش کنیم که تفاوتهای موجود میان مسلمانان و غیرمسلمانان را توضیح دهیم. این کار مستلزم آن است که ما از این موقعیتهای متفاوت آگاهی پیدا کنیم. البته ما باید از دائمیکردن کلیشهها و سوءتعبیرها اجتناب ورزیم. چرا که هیچ دلیلی وجود ندارد که فرض کنیم آن تفاوتها بهخودیخود، در جریان یک سری تصادفات، باعث ایجاد یک رشته تمدنهایی شدهاند. در واقع در جهان تکثرگرایانهای که ما در آن زندگی میکنیم تفاوتها نه تنها باید مورد تساهل قرار گیرند بلکه باید درک شوند.
فهم اسلام
مواجهة میان اسلام و غرب ضمن آنکه میتواند یکی از بزرگترین انگیزهها برای هر دو طرف [جهت فهم یکدیگر] باشد، ممکن است تشدید یابد و به خشونت گراییده شود و بر لیست حوادث ناخوشایندی که در هواپیماها و سفارتخانهها در دهههای اخیر شاهد آن هستیم، بیفزاید. که در این صورت، باتوجه به وخامت فزایندة اوضاع جهانی، صرفاً در همین دوران حیات خودمان همه ما را در بر خواهد گرفت و نه تنها این رویارویی بر روی صفحة تلویزیون، بلکه بهگونههایی مستقیمتر از آنچه به تصور ما میرسد امکان خواهد داشت. زمان آن فرا رسیده است که مردم دیگر فراتر از موقعیتها و اهداف شخصی خود، به ایجاد پلهای ارتباطی در هزارة آینده بیندیشند.
غربیها شدیداً به مطالعه دربارة اسلام روی آوردهاند و بسیاری از پیشفرضهای نویسندگان و روشنفکران را که ریشه در سنت سکولار دارد به حساب اسلام گذاشتهاند؛ که باعث اشتباهات و فرضهایی شده است. رایجترین این تحمیلها نسبت دادن آرمانهای تنفرآور و منفی مرتاضیگری به اسلام است. مردم غرب نیز از روزنة نگاه همین نویسندگان و روشنفکران است که به دین مینگرند. آنها دین اسلام را یک دین بیخود میبینند (در حالیکه اینگونه نیست) همچنین از آن یک تلقی زشت یا مشمئزکننده دارند (که اینگونه نیست) و آن را طاعون ریاضتطلبی به حساب میآورند (در صورتی که هیچ مرتاضی در میان سنیهای که 90 درصد مسلمانان را تشکیل میدهند، وجود ندارد.)
همچنین بسیار مهم ـ و حیاتی است که در خصوص نقش شرقشناسی در این میان درک درست و بهتری داشته باشیم. بسیاری از این دانشمندان شهیر شرقشناس در نوشتههای خود اغلب با توجه به تعصبات نژادی و استعماری کشور متبوعشان دربارة اسلام اظهار نظر کردهاند که خودبهخود ما را به یاد تذکرات ادوارد سعید میاندازد. گفتنی است که هنوز هم این شرقشناسی بر ذهنیت دانشمندان و مفسران حوزة مسائل اسلامی تاثیر میگذارد.
اما امروزه، زمانی است که باید به جلو حرکت کنیم. ما در زمان تغییر و تحول زندگی میکنیم. جهان بهطور چشمگیری تنفرآور میشود. ما نیاز به فهم بیغرضانة دیگران داریم و باید سعی کنیم که با همسایگان خود به خوبی زندگی کنیم. در حالی که نوع سبک تبلیغات و تصورات رسانهها از اسلام به این صورت است که دین اسلام را انحصارگرا، خشونتزا و تهاجمی معرفی کنند، اما این مساله هیچ کمکی به روابط ما نمیکند. خوشبختانه بعضی از دانشمندان غربی نسل حاضر علیه پیشفرضهای ملی، فرقهای و مذهبی مذکور موضعگیری کردهاند. در واقع یافتههای آنها در بین مسلمانان انعکاس مییابد. متد آنها جهت رسیدن به نتیجه، تکیه بر صداهای مسلمانان دارد. این مکتب اجازه میدهد که غیرمسلمانان پیشرفت مسلمانان و تفاسیر واقعی آنها را ببینند. به عنوان مثال پروفسور جان اسپوزتیو و میکائیل فیشر در امریکا و پروفسور فرانسیس روبینسوی و هستینگز دونان به این روش کار میکنند.
در بیشتر کشورهای غرب، کلیسا و دولت از هم جدا هستند. این چیزی است که اکثر مردم غرب به آن تمایل داشتهاند. آنها اسلام را مذهبی تلقی میکنند که میخواهد گذشته کلیسا را در زندگی مردم دوباره زنده کند. اما در واقع چنین چیزی صحت ندارد.
لازم است به خاطر داشته باشیم که برخلاف آرمانهای مسیحی (توجه به دنیای دیگر) یا آرمانهای بودایی (تصور جهان به عنوان مکانی برای رهاکردن) ـ که البته ممکن است در واقعیت زندگی عملی خلاف آنچه ایدئال خود میدانند عمل کنند ـ مسلمان آرمانگرا برای دستیابی به عدالت و حق مبارزه میکنند. آنان به این دنیا پشت نمیکنند، بلکه میخواهند با بیعدالتی یا ستمگری مبارزه کنند و اینها همان چیزهایی است که اغلب مسلمانان را بحثانگیز میکند. نمیتوان این اعتقادات را نادیده گرفت. یک مسلمان خوب، یک شهروند متعهد نیز هست.
جهل و سوءتعبیر از اسلام هم در میان مسلمانان و هم غیرمسلمانان وجود دارد. جهل و سوءتعبیر غیر مسلمانان از اسلام باعث شده است که آنها از اسلام بترسند. آنها فکر میکنند که اسلام ارزشهای بنیادیشان را تهدید میکند. وهم، گمان و کلیشهسازی آنها در پیرامون اسلام است که حقیقت و واقعیت اسلام را در نزد آنها تشکیل میدهد. همینطور، خود مسلمانان نیز دربارة خود تصور غلطی دارند. مسلمانان نیز نسبت به غیرمسلمانان یک عکسالعمل تنفرآمیز و ترسناک دارند که باعث میشود در جوامع خود یک نوع ژست دفاعی در برابر غرب یا غیرمسلمانان بگیرند و یک بیان و ادبیات نظامیگرا اتخاذ کنند و گناه آن را هم به گردن توطئههای خارجی بگذارند.
این بحرانها و سوءتعبیرها نداهای معتقد به صلح و تساهل را به خاموشی و نابودی میکشاند. این نداها هنوز هم وجود دارند اما بهندرت شنیده میشوند؛ چون ماهیت رسانهها بهگونهای است که به این قبیل نداها اجازة ابراز نمیدهد. رسانهها ترجیح میدهند که جلسات و مباحثاتی را در میان مسلمانان و غیرمسلمانان راهاندازند که در آنها دربارة اختلافات و درگیریها صحبت شود. مسلمانان متدین نمیتوانند از سرنوشتشان فرار کنند. قرآن مجید بارها و بارها آنان را به آرامش و پایینآوردن صدایشان دعوت میکند. قرآن میگوید از صداهای بلند استفاده نکنید، چرا که بلندترین صداها صدای الاغ میباشد.
مسلمانان آرزو دارند که پیامشان را به جهانیان برسانند. آنان اعتقاد دارند که باید هر چیز خوب، شایسته و سودمند، به زندگی همه مردم عرضه شود. البته این به معنی ایجاد وحدت به هر وسیله نمیباشد. به هر حال این خصلت اکثر مذاهب است که رسالتمدار هستند. چنانکه مسیحیت، بودیسم و هندوئیسم هرکدام به طرزی مشابه سعی کردهاند مردم را به خود متقاعد کنند و آنان را به کیش خود درآورند.
به هر حال اغلب مشاهده میشود که خشونت و وحشیگری تحریک میشود. و هر گروهی خطوطی را پیرامون خود میکشد و ادعا میکند اگر با ما نیستید پس علیه ما هستید. اگر دوست ما نیستید پس دشمن ما هستید. اگر شما از ما خوشتان نیامد، به طرف شما شلیک خواهد شد. همین سادهسازی روابط است که باعث خیلی از خونریزیها و تنفر در بخشهای بزرگی از جهان میشود، چه در اروپا (یوگسلاوی) یا آسیای جنوبی (هند، که مسلمانان از سوی تودههای هندو تهدید میشوند؛ یا پاکستان، که مسیحیان به طور شرمآوری از سوی مسلمانان مورد تعدی قرار میگیرند) یا در آفریقا (نیجریه، که مذاهب مختلف تقریباً در یک مواجهة قرون وسطایی گرفتار هستند.) اگر میخواهیم همدیگر را متقاعد کنیم یا از برتریجویی نسبت به یکدیگر اجتناب کنیم، چارهای جز بحث و گفتوگو نداریم ـ و جهان امروز هیچ چارهای جز این ندارد. در این گفتوگو همة صاحبنظران امور دین و همة کسانی که مستقیم یا غیرمستقیم لازم است در این مباحثه شرکت داده شوند، باید حضور داشته باشند.
صداهای اسلام؛ در چهارراهها
هریک از مذاهب و اشکال عمده اسلام تا حد زیادی از متن فرهنگی یا جغرافیایی حوزة خود متاثر شدهاند. و هر یک ادعا میکنند که به اندازة دیگری از حقانیت برخوردارند و سعی میکنند خود و تفاسیرشان از دین را مستقیماً به اصول بنیادین اسلام، یعنی به قرآن و سنّت پیامبر(ص) بپیوندند.
عمدهترین مذهب اسلام، یعنی آیین، تسنّن که میتوان گفت از بیشترین گستردگی برخوردار است، دربردارندة شکلی از تساهل است و از بزرگترین تعداد پیروان دین اسلام، یعنی تقریباً از 90 درصد آنان برخوردار است. با این همه، مکتب وهابی در گروه سنیها به یک تفسیر تحتالفظی و خشک از قرآن اعتقاد دارد. این مکتب بر عربستان سعودی حکومت میکند و با آنکه جمعیت کمی در حدود ده میلیون دارد، از نفوذ بسیار زیادی برخوردار است؛ چراکه آن کشور درآمدهای نفتی دارد و نگهبان مکانهای مقدس مکه و مدینه محسوب میشود. این مکتب هر چیزی را به صورت لفظبهلفظ از روی قرآن تفسیر میکند؛ چنانکه بریدن دستان، اعدام به دلیل زنای به عنف و از این قبیل حدود را جایز میشمارد. آنان بر یکتایی خداوند تاکید بسیار دارند؛ بهگونهای که برای پیامبر(ص) بیشتر از یک پیامرسان انسانی نقشی [در برابر قدرت الهی] قائل نیستند. وهابیت از سوی بیشتر سنیها به عنوان سنیترین و موثقترین مکتب شناخته شده است.[2]
اما اسلام سنّی، از طیف گستردهای برخوردار است. اغلب سنیها، در نقطة مقابل وهابیت، مدافعان دیدگاهی هستند که در غرب از آن با عنوان اسلام معتدل یاد میشود. چنانکه در احیای اسلام در ترکیه، مسلمانان آن کشور ضمن آنکه به میراث اسلامیشان آگاهی دارند، آرزو دارند که در جهان امروزی زندگی کنند. اسلام این کشور جسور است و تلاش میکند در جامعة بینالملل آینده برای خود جای پایی باز کند.
در میان انواع سازمانهای اسلامی سنّی، احزاب مذهبیای وجود دارند که خودآگاهانه خود را اسلامی مینامند؛ نظیر اخوانالمسلمین در خاورمیانه و جماعت اسلامی در آسیای جنوبی. این دو حزب اخوانالمسلمین و جماعت اسلامی از برجستهترین و سازمانیترین احزاب اسلامی جهان مسلمان میباشند. از ویژگیهای آنها میتوان به پیچیدگی ادبیات آنها و آمادگی آنها برای پذیرش گفتمان سیاسی مدرن جهت به دستگرفتن قدرت اشاره کرد. با این همه، آنها نتوانستند در مصر و پاکستان، یعنی در دو کشوری که این احزاب در آن فعالیت میکنند، به موفقیت دست یابند؛ بهگونهای که اعضای آنها در کشورهای خودشان مورد آزار و اذیت قرار میگیرند و نیز از سوی مطبوعات غرب شدیداً تحت فشار هستند. به آنها برچسب بنیادگرایان اسلامی زده میشود، در صورتی که بسیاری از آنها تخصصهایی از قبیل دکتر و مهندس دارند و صرفاً خواهان یک زندگی بهتر و اخلاقیتر هستند.
همچنین لازم به ذکر است که گروه «جماعت تبلیغی» در اوایل قرن بیستم در دهلی فعالیت خود را آغاز کرد. بسیاری، آن را مردمیترین جنبش اصلاحی جهان مسلمان میدانستند. اعضای این گروه به ترویج روحیة تبلیغ، کمک به گسترش اسلام و کارکردن در فضایی از عشق متقابل و هماهنگی اعتقاد داشتند و شدیداً از سیاست اجتناب میکردند.
در عصر حاضر، شکل شیعی اسلام که پایگاه آن در ایران میباشد، بر شور و شوق مذهبی و آرمانهای انقلابی تاکید دارد. این گرایش اسلامی، غرب را اولین دشمن فرهنگی و سیاسی دنیای اسلام میداند و معتقد است که غرب از حاکمان مسلمان فاسد پشتیبانی میکند تا به اهداف استثمارگرانة خود در سرزمینهای آنها، چه در زمینة مطامع مربوط به نفت و چه در زمینة مسایل سیاسی، دست یابد. با ظهور آیتالله خمینی[ره] این شکل اسلام بیشترین نفوذ را به دست آورده است و به همین دلیل، رسانههای غربی این نوع اسلام را به عنوان کل دین اسلام معرفی میکنند. اما خوب است که به خاطر بیاوریم که شیعه فقط حدود ده درصد کل مسلمانان جهان را تشکیل میدهد.
تصوف که بخشی از اسلام سنی و هم شیعی میباشد، از سوی بسیاری از روشنفکران شهری و مردم جوانی که آرزوی مرگ دارند و برای زندگی ارزشی قائل نیستند، مورد توجه قرار گرفته است. اما وهابیت با تصوف به عنوان خرافات در قالب پرستش شیخ و مقبره مخالف است. با این همه میبینیم که مطالعه دربارة تصوف و عمل به آن در سراسر جهان همیشه جذابیت داشته است. با اینکه احساس میکنیم که تصوف امروزه یک سیستم قدیمی است که دیگر چیزی برای ارائه به جهان ما ندارد، حقیقت آن است که همین تصوف بود که مسلمانان آسیای مرکزی را در روزهای تاریک اتحاد شوروی سر پا نگاه داشت.
به هر حال، اسلامی وجود دارد که اغلب خواهان از بینرفتن مرزهای فرقهای میباشد. از طرف دیگر، بخش عظیمی از جمعیت مسلمانان، جوان هستند و هر روز بر تعداد آنها افزوده میشود. بسیاری از این جوانان از بچگی در یک جهان بزرگ سکولار به سن بلوغ رسیدهاند. اما مشکلات جامعهشان ـ از قبیل بیکاری، اختلال در سیستم مدنی، آشفتگیهای حقوقی و بینظمی ـ آنها را مجبور کرده است که به دنبال آلترناتیوهایی جهت نظمبخشی به زندگیشان باشند. اسلام، حاضر و آماده در دستان آنها است. اسلام روشی تازه، پرانرژی و خوشآتیه را برای دسترسی به زندگی پیشنهاد میکند. پس جوانان مستقیماً به اسلام دسترسی دارند، آنهم نه از طریق آثار و کتب دانشمندان، بلکه با مراجعة مستقیم به قرآن و سنّت پیامبر(ص)؛ که این امر یکی از بزرگترین اختلافات بین گذشته و حال است.
جوانان مسلمان معمولی، در مقایسه با دانشمندان و رهبران سیاسی و شخصیتهای مذهبی از توانایی بیشتری در احیای اسلام برخوردارند. آنها امیدواری زیادی به آینده دارند. آنان قاطعانه همه چیز را از اول شروع میکنند و به آنچه پدران و بزرگترهایشان بدان اعتقاد دارند و یا از آن صحبت میکنند، اعتقادی ندارند و آنها را قویاً رد میکنند. اما این خشم و شور و هیجان آنان نباید باعث شود که آنان نسبت به اعتدال و شفقت اسلامی بیتوجه باشند. بلکه آنچه ضروری و درست است، آن است که هر نسلی در دنیای امروز حق دارد اسلام را از نو برای خود مورد بازاندیشی و فهم مجدد قرار دهد.
تا اینجا جهان مسلمان و مشکلات موجود در روابط اسلام با غیرمسلمانان ـ صربها در بوسنی در اوایل دهه 1990 و بعداً در کوزوو، اسرائیل، و نیروهای دولتی هند درکشمیر ـ مورد بررسی قرار گرفت، اما مشکلات داخلی زیادی نیز در درون خود کشورهای اسلامی وجود دارد. تنشهای داخل موجود در میان نیروهای مخالف، برای این کشورها یک تهدید به حساب میآید که باعث میشود آنها درمانده و ضعیف بمانند. قابل ملاحظه است کشتارهای بیرحمانهای که در حال وقوع است. بسیار دردناک است که مسلمانان همدیگر را میکشند. در الجزایر، عراق، افغانستان، پاکستان. همه میدانیم که عدة کثیری در هر یک از این کشورها به این صورت کشته شدهاند. گرچه لازم است از این آماری که از رسانهها منتشر میشود، برآورد دقیقتری به عمل آید. رسانههای جهانی این حوادث را با کنجکاوی پی میگیرند تا شاید داستانی علیه مسلمانان پیدا کنند. به نظر میرسد عملکرد طالبان، جنگهای شهری در الجزایر، فرایند نامعلوم صلح در اسرائیل و وضع مسلمانان در بالکان هنوز حس کنجکاوی روزنامهنگاران را شدیداً تحریک میکند.
این جوامع مسلمان نیاز دارند که دوباره مفهوم عدل و احسان را در میان خود احیاء کنند و در این صورت خواهند توانست در قرن آینده، احساس عظمت و احساس تسلط بر سرنوشت را در خود بازیابند. اسلام در قرن آینده نقش عمدهای بازی خواهد کرد و صدای آن مورد توجه قرار خواهد گرفت؛ بنابراین شایسته است که ویژگیهای حقیقی آن هرچه زودتر احیاء شوند.
سوالی که برای جهانیان مطرح است، این است که چه شکلی از اسلام حاکم خواهد شد. این سوال همانقدر که برای غیرمسلمانان مهم است، برای مسلمانان نیز اهمیت دارد و نیز این مساله تعیینکنندة رابطه اسلام با غرب در قرن آینده خواهد بود. جوابدادن به این سوال به سادگی امکانپذیر نیست؛ چرا که باید پیچیدگی و تفاوتهای موجود در جهان اسلام مورد توجه قرار گیرد. اما واکنشهای غرب و عزم مسلمانان در مقاومت در برابر مشکلات، به اندازة زیادی تعیینکنندة پاسخ خواهد بود.
ساختن پلها [ی ارتباط]
گامهای زیادی هست که میتوان در جهت تفاهم میان اسلام و غرب برداشت. لازم است که هر دو طرف در این زمینه تلاش کنند.
اولا نیاز است که رسانهها اعتدال بیشتری داشته باشند و سعی کنند از موقعیتها درک بیشتری داشته باشند و نیز لازم است که آنها در برابر وسوسة داوریکردن مقاومت کنند؛ به ویژه از پیشداوری به سبک قدیم شرقشناسی اجتناب کنند. آنها باید از بهکاربردن کلمات پرباری شبیه بنیادگرایی اجتناب کنند؛ چرا که این کلمات، باعث ابهام در داوری و ایجاد پیشداوری میشود. باید رسانههای غربی به اسلام نگاهی واقعبینانه داشته باشند. حتی در بعضی مواقع با آن احساس همدردی کنند و واکنش آنها به حوادث مناطق مسلمانان با دیدگاه تهاجم و دشمنی همیشگی نباشد. همچنین بسیار حیاتی است که آنها نباید چارچوب فکری روشنفکران خود را بر اسلام تحمیل کنند.
برای غرب ضرورت دارد که خود را از جنبههای استعماری و نژادی رها کند؛ چون بر نگرش آنها به اسلام تاثیر میگذارند. کافی است نگاهی به طرحهای توسعه در کشورهای مسلمان ـ اعم از مدارس یا راهها ـ بیندازیم و دریابیم که در این زمینهها چقدر عقبماندگی وجود دارد. بد نیست به خاطر داشته باشیم که بیشتر جوامع مسلمان به مدت یکی دو نسل تحت حاکمیت قدرتهای استعماری اروپایی قرار داشتند و بسیاری از آنها از اساسیترین امکانات مدرن محروم بودهاند. بیشتر این مناطق برق، راه و آب آشامیدنی نداشتند. اینها موانع و پرتگاههای دشواری هستند اما مسلمانان به ناچار باید آنها را دریابند. بنابراین ضروری است که غرب به مسلمانان، به قول خودشان، با دیدی برابر و مساوی نگاه کند نه اینکه مسلمانان را انواع پستتر انسانی تلقی کند.
ثانیا لازم است که مسلمانان بیشتری در فیلمها، در برنامههای مناظرهای، در رادیو و . . . به فعالیت رسانهای بپردازند و از این طریق، دیدگاه خود را به جهانیان ارائه کنند و در عین حال با تصورات نامتعارف و افراطی آنان دربارة خود مقابله کنند. اما از آنجا که غرب بر رسانههای جهانی تسلط دارد، لازم است که مسلمانان این کار را اول از میان خود شروع کنند.
ثالثا لازم است که کنفرانسها و سمینارهای عمومی بیشتری برای توضیح اسلام در غرب برگزار کنند. تقاضا در این زمینه زیاد است، اما آنچه تاکنون انجام گرفته، کافی نیست. همچنین در جهت دیگر، باید سعی کنند که غرب را نیز به جوامع مسلمان بهتر بشناسانند؛ چرا که برخی مسلمانان نیز در اظهارنظرهای خود گمان میکنند که چون آرمانهای مسلمانان خیلی والا و اصیل هستند، حق دارند هر چیز دیگری را مورد استهزار قرار دهند و رد میکنند.
رابعا باید اسلام به صورت پایهای در مدارس غربی آموخته شود تا بچههای کوچک نسبت به آن ناآگاه نباشند؛ این جهل آنان باعث ایجاد ترس و پیشداوری در آنها نشود. در مقابل ضرورت دارد ارزشهای غربی، از قبیل دموکراسی، در مدارس مسلمانان تشریح شوند؛ چرا که غرب غیر از سکس و خشونت چیزهای دیگری هم ارائه میکند که در نگرش کلیشهای به غرب امکان طرح آنها وجود ندارد. به هر حال کارهای ادبی عمدهای را میتوان ترجمه کرد و در دسترس یکدیگر قرار داد. تعلیم به یکدیگر باعث غیرشیطانیشدن نمادهای طرفین برای یکدیگرخواهد شد.
در نهایت، لازم است مسائل عمدهای که باعث عصبانیت و پریشانی در میان مسلمانان میشود شناسایی شوند: مشکلات بوسنیها و کوزووها در اروپا، فلسطینیها در خاورمیانه و کشمیریها در آسیای جنوبی و . . . . باید روند عادی ضرب و شتم، شکنجه و قتل متوقف شود؛ چراکه این مشکلات، زندگی بر روی زمین را برای مسلمانان به جهنم تبدیل کرده است. غرب باید مسلمانان را متقاعد کند که عدالت در این موارد انجام خواهد شد و نباید سازمان ملل با عملکردش این دشمنیها را افزایش دهد (نظیر آنچه در عراق انجام میدهد). مسلمانان نیز باید متقابلاً جهانیان را متقاعد کنند که تبلیغات رسانهها دربارة آنان به عنوان طرفداران قانونشکنی و خشونت درست نیست و سفارتخانههای خارجی، دیپلماتها و مسافران و غیرمسلمانان در کشورهای مسلمانان امنیت دارند. این کارها اغلب در رسانهها برجسته میشوند، در حالی که هیچ سنخیتی با روح و محتوای اسلام ندارند.
رعایت نکات مذکور، به تفاهم و تساهل کمک میکند و این همان امیدی است که مرا به نوشتن این نوشتار واداشته است. هر چه از دهان برآید به گوشها خواهد رسید. یک ضربالمثل عربی میگوید: «هر چه از دل برآید بر دل نشیند.» من هم امیدوارم که پیام این نوشتار بر دلها نشیند.