فرهنگ و مدیریت استراتژیک
آرشیو
چکیده
متن
یک تفاوت اساسی میان نظام فرهنگی کشور ما با سایر کشورها وجود دارد که کار ساماندهی فرهنگ را مقولهای سهل و ممتنع مینماید و آن این است که در بسیاری از کشورها فرهنگ (عمومی، تاریخی و دینی) در خدمت موفقیتهای سیاسی و اقتصادی قرار میگیرد، در حالیکه در نظام اسلامی ما همة سازمانها و امکانات و توانمندیها در راستای یک هدف ایدئولوژیک و فرهنگی تعریف شدهاند.
بنابراین قرار است که همة سازمانها و نهادها برای رسیدن به آن ایدة بزرگ فرهنگی و در راستای تحقق آن گام بردارند که موجب و موجد مزایای فراوانی خواهد بود اما از طرفی این امر باعث گسست برنامهریزی فرهنگی در اثر عواملی چون: مشابهت، تعارض، تضاد، نیمهکارگی، یکدستنبودن، خارج از محدودهگی، دستبهدستکردن، تشریفاتیشدن، تظاهرگرائی و غیره گردیده است. سازمانها و نهادهای بسیاری هستند که بستگی به موقعیت و شرایط، خود را در امور فرهنگی همهکاره یا هیچکاره میدانند. در پیروزیها و موفقیتها شریک میشوند و در کوتاهیها و اشتباهات پای خود را کنار کشیده و سلب مسئولیت میکنند. به نظر میرسد که بررسی و تطبیق و هماهنگی وظایف نهادها و سازمانهای فرهنگی یا چندبعدی در زمرة اقدامات اساسی برای توسعة همهجانبه و دستیابی به اهداف کلان است. و اما آنچه به عنوان مدیریت استراتژیک جای خود را در همة سازمانهای دولتی و خصوصی کشورهای صنعتی و فراصنعتی بازنموده و راه کامیابیهای بزرگ ملّی را برای آنها هموار نموده است در کشورهای در حال رشد و از جمله ایران ما، با گامهای کوتاه و نامطمئن در حال پیشآمدن است. البته این مساله در مورد نهادهای دولتی به ویژه در زمینههای صنعتی، تجاری و خدماتی و علیالخصوص سازمانهای فرهنگی مصداق کاملاً بارزی دارد.
در این مقاله با ایدههای نویسنده پیرامون ضرورت و چگونگی استراتژیکنمودن مدیریت فرهنگی کشور آشنا میشوید. علم مدیریت استراتژیک گرچه به لحاظ متاثربودن از شخصیت فردی مدیران به عنوان یک فن نیز مورد بررسی قرار میگیرد، اما با اینحال پرورش، شناخت و به کارگیری آن نیازمند شاخة بسیار کارآمدی از علم مدیریت است که تحت عنوان مدیریت استراتژیک در سازمان شناخته میگردد.
جایگاه مدیریت استراتژیک
استراتژی (strategy) در اصل یک اصطلاح نظامی به معنای سنجیدن موقعیت خود و حریف و طرح نقشه برای روبروشدن با او در مناسبترین وضع است. اما به تدریج این اصطلاح یا به عبارتی فن نظامی، جایگاه مهمی در رهبری و مدیریت سیاسی و سپس اقتصادی پیدا کرد. در یک معنای ساده، استراتژی یعنی روش کلی برای رسیدن به هدف کلی.
در جهان معاصر، مدیریت استراتژیک (strategic management) یکی از شاخههای مهم و راهگشا در حوزة مدیریت و رهبری قلمداد میشود. البته ورود این دانش و فن به کشور ما سابقة زیادی ندارد اما استقبال رو به رشد برخی از مدیران ـ بهویژه مدیران بخش خصوصی ـ از این دانش و فن، نشاندهندة ثمرات کاملاً ملموس و قابلبهرهبرداری از دانش مزبور میباشد. تاکنون تعاریف مختلفی از مدیریت استراتژیک ارائه شده، برخی گفتهاند: مدیریت استراتژیک، مجموعة تصمیمها و اقدامات مدیریتی است که عملکرد بلندمدت یک دستگاه را تعیین میکند؛ اما به نظر میرسد کاربرد این نوع از مدیریت فراتر از تعریف فوق باشد. هماکنون، بهویژه در کشورهای توسعهیافته، مدیریت استراتژیک تا آنجا تکامل یافته است که نخستین ارزش و اولویت آن، کمک به یک سازمان برای فعالیت موفق در یک محیط پیچیده و پویا میباشد. امروزه بسیاری از سازمانها و حتی دولتها از این مدیریت به عنوان ابزاری توانا برای ایجاد و هدایت تغییرات موردنظر و یا مقابله با بحرانهای مخاطرهآمیز استفاده میکنند. صرفنظر از مدوّنشدن یا نشدن و به عبارتی دیگر رسمی یا غیررسمیبودن [فرمولهکردن] عملیات استراتژیک در یک سازمان، تحقیقات نشان داده است که عملکرد سازمانهایی که به مدیریت استراتژیک توجه دارند، به مراتب موفقتر از سازمانهای مشابهی بوده است که بدان بیتوجه بودهاند.
«یاریهای آقای [اندرو] گٍرو به اندیشة مدیریت، در زمینة نشاندادن راهی تازه برای سنجش لحظههای کابوسگونهای است که هر رهبری را به هراس وامیدارند. لحظهای که دگرگونیهای گسترده رخ میدهند و بر همة بخشها اثر میگذارند، پیروزیهای دیروز بر باد میروند و با پیدایش یک دگرگونی پیشبینینشده، همه چیز با شتاب نابود میگردد. گٍرو، اینگونه لحظهها را نقطة چرخش استراتژیک نام نهاده است (پیشامدهایی که خود بسیاری از آنها را از سر گذرانده است.) با اینوصف، چنین رخدادی در دست رهبران هوشیار، مانند تک خالی کارآمد است. بهکارگیری درست این فرصت، میتواند، همچون نیرویی مثبت، ما را در زمرة برندگان و نیرومندتر از پیش درآورد. »
بنابراین، قابل ملاحظه است که این نوع از مدیریت، یک سازمان را برای مواجهه با محیط پیچیدة خارجی و حتی داخلی، آماده میکند و توانمندی سازمانی ـ و رهبری ـ امکان پاسخگویی به تهدیدها و فرصتهای پیشبینیشده را بهوجود میآورد.
بهرغم آنکه مدیریت استراتژیک یک دانش مهم به شمار میرود، یک فن و مهارت نیز قلمداد میشود که تنها مدیران مستعد و خلاّق و یا به عبارتی دارندگان بینش استراتژیک، از امکان بهرهگیری از آن برخوردار میگردند که ما از آنان به مدیران استراتژیساز تعبیر میکنیم.
چرا فرهنگ؟
چنانکه اشاره شد، از دانش مدیریت استراتژیک، عمدتاً سازمانهای نظامی، سیاسی و اقتصادی بهرهگیری میکنند و سابقه و میزان استفاده از این نوع مدیریت در بخش فرهنگی به ویژه در کشورهای توسعهنیافته، بسیار اندک و ناچیز است. کشور ما، بهویژه پس از انقلاب شکوهمند اسلامی، که حقیقتاً یک انقلاب عظیم فرهنگی بود، صرفنظر از موفقیتهای چشمگیر در حوزة فرهنگ و امدادهای الهی یاریبخش به ملت و مسئولان در این مسیر، همواره با بحرانهای فرهنگی متعددی روبرو بوده است. این چالشها را باید عمدتاً ناشی از ورود تهاجمآمیز فرهنگ غربی و فقدان یک نظام مدیریت کارآمد و برنامهریزی جامع و هدفمند دانست که همچنان ما را با تهدیدات جدی مواجه ساخته است؛ بهطوریکه باید اذعان کرد فقدان یک مدیریت و رهبری کارآمد، زمینة استفادة انقلاب اسلامی از فرصتهای طلایی در حوزههای فرهنگی را به شدت کاهش داده و هماکنون ما را در قبال بسیاری از معضلات فرهنگی منفعل ساخته است. نخبگان فکری کشور به روشنی میدانند که بیتوجهی به توسعة فرهنگی، کشور را از دستیابی به موقعیتهای مطلوب اقتصادی نیز بینصیب خواهد ساخت. لذا در پاسخ به این پرسش که در توسعة ایران، کدامیک از این دو حوزه، یعنی اقتصاد و فرهنگ، مقدم است؟ باید گفت، با اندک شناختی از مسائل کلان کشور، توسعة فرهنگی بر توسعة اقتصادی مقدم خواهد بود.
در ابتدا، پرسش اصلی این مقاله آن است که چرا باید از مدیریت استراتژیک در حوزة فرهنگ استفاده شود؟ به نظر میرسد، پاسخ روشن است؛ چرا که در سالهای اخیر، برای بسیاری از کارشناسان روشن شد که مدیریت سنتی و اتخاذ تدابیر غیرعلمی در سازمانهای فرهنگی، دیگر قادر به حل مشکلات نخواهد بود و استمرار غفلت نسبت به برخی مشکلات و مسائل فرهنگی، پیامدهای غیرقابل جبرانی را در پی خواهد داشت. لذا وضعیت فرهنگی حاضر و گمانهزنیهای کارشناسان دربارة آینده، بهویژه با توجه به روند مخاطرهآمیز جهانیشدن در قبال فرهنگ دینی و ملی، ایجاب میکند که مجموعة دستگاههای فرهنگی نظام، تحت یک رهبری واحد، به شکل جدیدی تفکر و اقدام کنند. در این شکل جدید، مدیریت استراتژیک، به مفهوم تلاشهای سازمانیافته برای اتخاذ تصمیمات و اقدامات شایسته، از بهترین گزینههای پیش رو به شمار میرود. تردیدی نیست که بهرهگیری صحیح از دانش و فن مدیریت استراتژیک، میتواند علاوه بر ایجاد امکان مصونیت و پیشگیری، موقعیت ما را در قبال تهدیدات بالقوه و بالفعل و چالشهای حاضر و آینده، از انفعال خارج نموده و به حالت فعال و نوآور تبدیل سازد. پرسش دوم این کوتاه نوشته، این است که برای آغاز یک عملیات استراتژیک در حوزة فرهنگ، چه فرایندی قابل ترسیم است؟ در ادامه، مطالب را بر روی پاسخ به پرسش دوم متمرکز خواهیم کرد.
1. اعتقاد به ایجاد تحول و نوآوری
تا زمانیکه در ستاد مدیریت یک سازمان فرهنگی طرز تفکر خلاّق و نوآور ظهور نکند و مدیران ارشد آن سازمان خود را نیازمند به یک تحول نبینند، امید به بهبود شرایط و ایجاد تغییر به وجود نخواهد آمد. البته معمولاً در سازمانهای دولتی که عنصر «ثمربخشی» به صورت دقیق در برنامهها مورد مطالبه قرار نمیگیرد، انگیزه برای تغییر کمتر مشاهده میشود و همواره نوعی خودرضایتی در مدیران وجود دارد؛ اما در موسسات خصوصی که بقا و دوام موسسه منوط به ثمربخشی و دستیابی به نقطة مطلوب است، انگیزه و نیاز به تحول و نوآوری در میان مدیران ارشد کاملاً مشهود میباشد. از آنجا که هماکنون بخشهای سرنوشتسازی از امور فرهنگی کشور در اختیار سازمانهای دولتی یا وابسته به بودجة عمومی کشور است، باید ایجاد انگیزه و اعتقاد در مدیران ارشد جهت ایجاد تحول و نوآوری به عنوان نخستین گام در عملیات استراتژیک مورد توجه قرار گیرد.
2. بررسی محیطی (محیط داخلی و خارجی)
باید دانست بررسی این مساله که محیط داخلی مقدم است یا محیط خارجی، خود نیازمند تامل بسیاری میباشد. از یک سو بررسی محیط خارجی، نگاه به محیط داخلی را جهت میدهد و از سوی دیگر بررسی حوزه داخلی، زمینة شناخت صحیح جهت مواجهه با محیط بیرونی را در حد استطاعت بالقوه و بالفعل یک سازمان، میسر میسازد. در هر حال، صرفنظر از تقدم و تاخّر منطقی، ما ابتدا از بررسی محیط داخلی آغاز میکنیم.
الف: بررسی محیط داخلی
در یک عملیات استراتژیک، شناخت دقیق وضع فعلی سازمان، نقش تعیینکنندهای خواهد داشت. مطالعه و آگاهی از رسالت، اهداف، وظایف، ساختار، منابع انسانی و مالی، امکانات، ظرفیت و پتانسیل بالقوه و بالفعل و در مجموع شناخت نقاط ضعف و قوت یک سازمان در این بررسی حائز اهمیت فراوان است. هماکنون در بسیاری از موسسات دولتی و خصوصی مدیران از شناختی بسیار سطحی و غیردقیق نسبت به محیط داخلی خود برخوردارند، و این عدم شناخت، امکان اتخاذ تصمیمات صحیح و بهموقع را از آنان سلب کرده است. در یک سازمان، علاوه بر مدیران، مجموعة پرسنل نیز باید از مراتبی از شناخت محیط داخلی برخوردار گردند. این اطلاعات آنان را در انجام وظایف محوله یاری خواهد رساند.
ب: بررسی محیط خارجی
اصولاً تعریف و ترسیم قلمروی محیط خارجی یک سازمان به اهداف و وظایف آن وابسته است. برای اغلب موسسات فرهنگی شناخت بهروز و عمیق مخاطبان و به عبارتی مخاطبشناسیای که در بردارندة درک مختصات و نیازها و انتظارات آنان (مخاطبان) باشد، حائز اولویت است. نباید فراموش کرد که در یک عملیات استراتژیک، جهتدهی به نیازهای مخاطبان نیز منوط به شناخت دقیق مخاطب خواهد بود. علاوه بر روانشناسی مخاطب، جامعهشناسی مخاطب نیز در یک بررسی کارآمد ضروری به نظر میرسد. اینکه مخاطب در چه جامعه و یا چه مختصاتی و پیشینهای زندگی میکند، نباید از دستور بررسی خارج شود. تحقیقاً یکی از مشکلات مزمن اغلب موسسات فرهنگی در ایران عدم توجه به مخاطبشناسی روزآمد یا مواجهة نهانی با این مقوله میباشد.
در این بحث شناخت رقبا، پس از مخاطبشناسی، از اولویت خاصی برخوردار است. گرچه در موسسات فرهنگی لزوماً وجود رقبا متصور نیست، اما رقیب میتواند هم به معنای مثبت به عنوان یک محور رقابتی و هم به معنای منفی به عنوان یک تهدید مورد توجه موسسات فرهنگی قرار گیرد.
علاوه بر این بررسی محیط خارجی یک سازمان فرهنگی، به تناسب وظایف آن گسترش مییابد. همچنین شناخت مقررات و ضوابط موضوعة سازمانهای دولتی و خصوصی و تاثیر این مقررات بر فعالیتهای سازمان و نیز حوادث احتمالی در داخل و خارج کشور ـ اعم از سیاسی، اقتصادی و. . . ـ جزء بررسیهای محیط خارجی یک سازمان میباشد.
باید توجه داشت که اصولاً کسب و پردازش دقیق اطلاعات متناسب با ماموریت یک سازمان از محیط داخلی و خارجی، یک ضرورت اجتنابناپذیر است.
3. تعیین چشمانداز کارآمد یا نقاط مطلوب
وجود چشمانداز یا نقاط مطلوب، به صورت حقیقی و نه تشریفاتی، گام بعدی در ایجاد زمینه برای یک عملیات استراتژیک به شمار میرود. لازمة ترسیم چشمانداز، شفافسازی ماموریت اصلی (رسالت)، اهداف و وظایف است. یکی از معضلات اساسی در موسسات فرهنگی ما، برخورد تشریفاتی با این مقوله میباشد. بخش قابل توجهی از موسسات فرهنگی کشور دارای رسالت، اهداف و وظایف مبهم و حتی بعضاً متناقض و متداخل و یا دستنیافتنی و شعاری هستند. در این میان، بازخوانی اهداف و تقسیم آن به دو بخش اهداف کلان و عملیاتی حائز اهمیت است. اهداف دقیقاً عبارت از آن چیزهایی است که سازمان خواستار دستیابی به آن میباشد.
چشم انداز، فراتر از اهداف، نقاط عالی و مطلوب را به صورت ایدهال و معمولاً درازمدت مشخص میکند. چشمانداز که بهتر است توأمان به صورت کمی و کیفی ترسیم شود، از سویی قوة محرکه و از دیگر سو دورنما و محصول نهایی و موفق یک سازمان را در یک دورة زمانی معین روشن میکند. چشمانداز باید کاملاً مبتنی بر رسالت، اهداف و وظایف یک سازمان ترسیم شود.
4. توانمند سازی سازمان (ایجاد ظرفیت)
توانمندسازی سازمان باید در دو مرحلة زمانی مورد عنایت قرار گیرد. یکی در مرحلة پیش از تدوین برنامة استراتژیک، به صورت عمومی و دیگری پس از تدوین برنامه و تعیین تاکتیک، به صورت تخصصی.
پس از روشنشدن رسالت، اهداف، وظایف و چشمانداز باید استطاعت و ظرفیت بالفعل و بالقوه مورد ارزیابی و سنجش قرار گیرد. در این مرحله، انطباق منابع، امکانات، ساختار سازمانی و . . . و ایجاد و توسعة ظرفیت کافی برای تحقق اهداف و دستیابی به چشمانداز، مورد توجه مدیریت استراتژیک خواهد بود.
برای مثال، در ساماندهی منابع انسانی و اصلاح فرایند جذب و گزینش نیرو، ترسیم یک ساختار سازمانی متناسب، ساماندهی به امکانات و . . . در زمره جزو اولویتهای توانمندساز قرار میگیرد. البته چنانکه اشاره شد، پس از تدوین برنامه و تعیین تاکتیک نیز مرحلة جدیدی از توانمندسازی مورد توجه قرار خواهد گرفت. در حال حاضر منابع انسانی بسیاری از موسسات فرهنگی از جهت ترغیب، کیفیت و نیز چینش و نحوة بهرهبرداری، با ماموریتهای محوله ناسازگار است و یا ساختار سازمانی غیرعلمی آنها اصولاً امکان اجرای یک عملیات استراتژیک را از آنها سلب مینماید.
5. استراتژیسازی
اکنون به مهمترین مرحله در یک عملیات فرهنگی استراتژیک رسیدیم که همان تعیین استراتژی به معنای تعیین راه دستیابی به اهداف کلان و عملیاتی سازمان میباشد.
اگر تمامی مراحل پیشگفته به دقت و به صورت علمی محقق شده باشد، پس از آن یک مدیر مستعد و خلاق قدرت استراتژیسازی را خواهد داشت. در برخی سازمانهای فرهنگی، میان سیاست و استراتژی خلط میشود. سیاست در واقع رویکرد یک سازمان به نحوة تحقق اهداف است، اما استراتژی مسیر دستیابی به اهداف را مشخص میکند. باید توجه داشت که در یک سازمان میتوان به انواع استراتژیها اشاره کرد: استراتژیهای دفاعی، تهاجمی، بازدارنده، موضوع محور، مساله محور، تعیین استراتژی در موقعیت اضطراری و اورژانسی و یا در موقعیت ثبات و طبیعی و غیره.
6. تدوین برنامة استراتژیک
برنامهریزی استراتژیک را میتوان تلاشی منظم یا زمانبندیشده و سازمانیافته جهت مبادرت به اجرای عملیات استراتژیک که دربردارندة نحوة تحقق استراتژیها است تعریف کرد. در واقع یک برنامهریزی صحیح به ما امکان میدهد با یک ملاحظة منسجم و جامعنگر نسبت به تمامی امکانات مادی و معنوی یک سازمان و بسیج آنها جهت پیشبرد استراتژیهایی که ما را به دستیابی به اهداف رهنمون خواهد ساخت گام برداریم. اصولاً یک برنامة استراتژیک نمیتواند بدون اجرای مراحل پیشینی که به آنها اشاره شد، تدوین گردد. از ویژگیهای ذاتی این برنامه، ترتیب منطقی مراحل، هماهنگی عناصر سازمانی و تعریف جایگاه و نقش هریک و نیز زمانبندی و توزیع دقیق منابع است.
برنامه میتواند به صورت کوتاهمدت، میانمدت و درازمدت تهیه شود. ولی در سازمان فرهنگی به اقتضای ماموریت کلان، تدوین برنامههای درازمدت کارساز خواهد بود. معمولاً در هر برنامهای مکانیزم کنترل و نظارت و شناسایی بهموقع موانع و رفع آن نیز پیشبینی میشود؛ چرا که منظورشدن ضمانتهای لازم برای اجرای برنامه در عملیات استراتژیک هیچگاه مورد غفلت نخواهد بود.
7. تعیین تاکتیک
علاوه بر برنامه، در یک عملیات استراتژیک نیازمند تاکتیکهای روزآمد میباشیم. گرچه تاکتیک عمدتاً بهعنوان یک اصطلاح نظامی به کار رفته، اما درواقع در این نوع از عملیات مکمل ضروری برنامه قلمداد میشود. برخی تاکتیک را روشگذار از هریک از مرحلهها و یا موانع تعریف کردهاند؛ چنانکه در جنگ، گرفتن تپة معینی اهمیت تاکتیکی دارد و یا در سیاست، به جلبکردن نظر یک طیف خاص در انتخابات و یا بهکاربستن شگردهای خاص برای مواجهه با رقیب تاکتیک گفته میشود. در عین حال، تاکتیک را باید اجمالاً به شگردها و روشهای خاص برای پیشبرد برنامة استراتژیک با مقتضیات زمان و محیط تعریف کرد که عمدتاً پس از تدوین برنامه مورد توجه استراتژیستها قرار میگیرد. برای نمونه، تاکتیکهایی که میتواند در برنامة جامع و استراتژیک تولید علم و نظریهپردازی مورد توجه ما قرار گیرد، قابل ذکر میباشد.
8. اجرای برنامه (آغاز عملیات)
پس از تدوین برنامه، عملیات آغاز میشود. گرچه معمولاً سازمانی که تا این مرحله با موفقیت پیش رفته، شانس زیادی برای اجرای موفقیتآمیز برنامه خود خواهد داشت، اما نباید فراموش کرد که بسیاری از سازمانهای فرهنگی پس از تدوین برنامه و صرف زمان و بودجة درخور توجه در این امر، بیتوجه به برنامه، همان روش سنتی گذشته را که به آن عادت کردهاند، پیش میگیرند و از پایبندی به برنامه سرباز میزنند. اجرای صحیح برنامه به عوامل متعددی وابسته است که در مراحل پیشگفته به آن پرداخته شد. کمترین غفلت از هریک از عوامل مزبور میتواند اجرای برنامه را با اختلال مواجه نماید. در سازمانهای فرهنگی کشور ما، اجرای عملیات استراتژیک، به جهت موانع بسیاری که در پیش رو دارد، بیشتر به یک انقلاب میماند که عزم و ارادة راسخ مسئولان و مردم را میطلبد. در حال حاضر، بازسازی شورای محترم عالی انقلاب فرهنگی به عنوان مدیریت کلان امور فرهنگی کشور گام نخست در زمینهسازی برای یک عملیات استراتژیک فرهنگی بزرگ خواهد بود. در واقع، بهانه قراردادن فقدان بودجه و امکانات برای به تعویق انداختن ساماندهی امور فرهنگی کشور، نوعی فرار از واقعیتها تلقی میگردد؛ چرا که نگارنده معتقد است در صورتیکه بودجه و امکانات کشور براساس اولویتها ساماندهی شود، امکان ایجاد تحولات بزرگ همواره وجود خواهد داشت.
پینوشتها
ـ داریوش آشوری، دانشنامة سیاسی، انتشارات مروارید، ص 26.
ـ همان.
ـ جی. دیوید هانگر و توماس ال. ویلن، مبانی مدیریت استراتژیک، ترجمه: سید محمد اعرابی و داود ایزدی، دفتر پژوهشهای فرهنگی، ص 15.
ـ اندرو گٍرو، (برگزیده مجلة تایمز به عنوان مرد سال 1997)؛ تنها بیپروایان پایدارند، نشر فرا، صص 14 و 13.
ـ رک: اچ. ایگور، انسف، ادوارد جی. مک دائل، استقرار مدیریت استراتژیک ترجمه: عبدالله زندیه، سازمان سمت.
ـ رک: جان، ام، برایسون، برنامهریزی استراتژیک، ترجمه: عباس منوریان، سازمان مدیریت و برنامهریزی کشور و مرکز آموزش مدیریت دولتی، ص 5.
ـ داریوش آشوری، دانشنامة سیاسی، انتشارات مروارید، ص 26.