مطالب مرتبط با کلیدواژه
۱.
۲.
۳.
۴.
۵.
۶.
متناهی
حوزه های تخصصی:
موضوع متناهی یا نامتناهی بودن عالم طبیعت از دیرباز علاقه همگان (اعم از دانشمندان، فیلسوفان، و حتی عموم مردم) را برانگیخته و گرچه، به خصوص در فلسفه، به تفصیل به آن پرداخته شده، اما همان گونه که در این مقاله خواهیم دید پرداختن به این موضوع با توجه به نگاه های عمیق تر ریاضی و هندسی که اکنون می شناسیم و بر اساس شناخت فیزیکی (نجومی و کیهان شناسی) وسیع تری که به شکل جدید در دسترس قرار دارد، لازم به نظر می رسد. در این مقاله، پس از طرح مقدماتی از عناوین و اصطلاحات لازم و مختصری از علم کیهان شناسی جدید، ادله مشهور اکثر فلاسفه را که قائل به تناهی عالم طبیعت بوده اند، مطرح می کنیم و به بررسی و نقد این دلایل می پردازیم.این نگرانی که به هر حال عالم طبیعت یک مخلوق ممکن الوجود است و نمی تواند نامتناهی باشد با استدلال ریاضی قابل رفع است، که اگر این عدم تناهی در یک یا چند بعد باشد مشکلی نیست؛ چرا که همواره می توان چنین عالمی را در عالم با ابعاد بیشتر محصور کرد. در خصوص مدل استاندارد کیهان شناسی و مواردی مانند انبساط عالم و «نقطه» انفجار بزرگ، که در ظاهر دال بر متناهی بودن عالم است، نیز توضیحاتی طرح شده که موضوع به این سادگی نیست و در شرایط فعلی شاهد و دلیل متقنی بر متناهی بودن کیهان نداریم و بهتر است منتظر کشفیات و اطلاعات رصدی جدیدتر باشیم. البته، با توجه به یک حالت شناخته شده در ریاضیات که می توان مجموعه بی کران ولی متناهی داشت، این حالت نیز برای جهان طبیعی قابل تصور است که کیهان مرز و کرانی نداشته باشد و در عین حال متناهی باشد.
تطورات بنیادین مفهوم «ذات نامتناهی»(مقاله علمی وزارت علوم)
حوزه های تخصصی:
مفهوم «ذات نامتناهی» که هم از جنبه فلسفی و هم الهیاتی اهمیت دارد، تطورات بنیادین زیادی را در طول تاریخ تفکر در غرب پشت سر گذاشته است. پیشاسقراطیان برخورد دوگانه ای با آن داشته اند. برخی چون آناکسیمندر و ملیسوس به دیده پذیرش به آن نگریسته اند. این آرخه از نظر آنان، منشأ، الهی ، فناناپذیر، درون ماندگار در جهان طبیعت و سابق بر کثرات و مشتمل بر آنهاست، اما در عین حال «شخص» نیست. در مقابل، فیثاغورس، پارمنیدس، افلاطون و ارسطو نامتناهی را با نامتعین، نامعقول و آشوبناک یکی دانسته اند و از این جنبه، آن را وصفی منفی تلقی کرده اند. اما فیلون و به تبع او متألهان مسیحی، نامتناهی را وصف خدا قلمداد کرده اند و با فرارَوی از سنت پیشاسقراطی بر تعالی کامل ذات نامتناهی و همچنین شخص بودن آن تأکید ورزیده اند. در انتهای قرون وسطی بازگشتی سوی درون ماندگار دانستن ذات نامتناهی ظهور می کند، اما همچنان شخص بودن آن حفظ می شود. دکارت به این بازگشت با دیده پذیرش نمی نگرد و باز بر تعالی و تشخص به صورت توأمان تأکید می کند. اتخاذ هر کدام از این نظریات، پیامدهای فلسفی و الهیاتی خاصی را به همراه دارد.
نقدهای علامه حسن زاده آملی بر براهین «تناهی ابعاد اجسام»(مقاله علمی وزارت علوم)
حوزه های تخصصی:
مسأله ی تناهی یا عدم تناهی عالم طبیعت که از جمله مسائل مطرح شده در هندسه و در طبیعیات قدیم بوده،یکى از مسائل فلسفى به شمار می آید که با استعانت و استمداد از قضایاى ریاضى مبرهن شده است. غرض از بیان این مسأله، اثبات محدودیت عالم جسم و جسمانى و تعیین پایان و منتهی الیه جهان ماده و عالم طبیعت بوده است. اما نه از این حیث که چون هر جسمی، ابعاد سه گانه ی محدودی دارد، پس عالم نیز محدود خواهد بود، چون عالم چیزی نیست جز موجودات آن، بلکه سخن روی افلاک، به ویژه محدد الجهات متمرکز شده است، که اصولاً ماوراء افلاک و اصطلاحاً فراتر از سطح فلک الافلاک چست؟ آیا خلاء است یا ملاء؟ یا نه خلاء است و نه ملاء؟ اگر خلاء است آیا می توان در آنجا امتدادی را تصویر نمود؟ اگر چنین است، از چه نوع امتدادی است؟ طبیعی دانان در پاسخ به سؤالات فوق براهینی آورده اند که منتج به اثبات مسأله ی تناهی ابعاد شده است. نوشتار حاضر، پس از بیان دیدگاه ابن سینا، سهروردی و ملاصدرا به نمایندگی از فلسفه ی مشاء، فلسفه ی اشراق و حکمت متعالیه، به بیان نقدهای علامه حسن زاده بر این براهین پرداخته است. از نظر ایشان چون براهین مذکور در اثبات تناهی عالم جسمانی ناتوانند و از آنجا که آثار و افعال الهى منحصر به عالم شهادت مطلقه نیست، بلکه ورای عالم جسم، عالم یا عوالم دیگری نیز وجود دارد با مخلوقات خاص هر عالم،ما را به این حقیقت می رساند که نه تنها کلمات وجودی خداوند سبحان که اطوار و شئون اسمائى او هستند، غیرمتناهى اند، بلکه کلمات عالم جسمانى، و همچنین عالم جسمانی نیز غیرمتناهى است.
بررسی دیدگاه انکار عدم تناهی خداوند(مقاله علمی وزارت علوم)
حوزه های تخصصی:
برخی بر این اعتقادند که خداوند را نمی توان «نامتناهی» دانست؛ زیرا اولاً، «عدم تناهی» از شئون موجوداتِ مقداری است. ثانیاً، نامتناهی دربردارندة کثرت بی نهایت است و این با وحدت حقة خداوند ناسازگار است. ثالثاً، موجود نامتناهی، خود امری محال است و قابلیت وجود ندارد. از این رو، روایاتی را که از حد نداشتن خداوند سخن می گویند، به معنای نامتناهی بودنِ خداوند نمی دانند؛ زیرا رابطة میان تناهی و عدم تناهی مقداری، رابطة ملکه و عدم ملکه است و برای همین، با نفی تناهی از وجود غیر مقداری، نامتناهی بودن را نمی توان نتیجه گرفت؛ چنان که با نفی سواد از سنگ، نمی توان نتیجه گرفت که «سنگ بی سواد است». این نوشتار در دو مرحله به بررسی این دیدگاه پرداخته است. ابتدا ادعای منکران را تحلیل کرده است تا سخنان صحیحشان را از سقیم بازشناسد. اما ازآن رو که پیروان این دیدگاه به خاطر دغدغة دینی و حمایت بیشتر از ادله نقلی به آن سو رفته اند، در بخش دوم، که بیشتر این نوشتار را تشکیل می دهد، عدم تناهی خداوند را از طریق متون دینی اثبات کرده است تا به کمک ادله نقلی، پاسخی تفصیلی به منکران عدم تناهی خداوند، داده باشد. بنابراین، پژوهش حاضر ضمن بهره بردن از روش «عقلی»، بر روش «نقلی» تأکیدِ ویژه ای دارد تا علاوه بر اثبات عدم تناهی خداوند، دیدگاه مخالف را نیز ارزیابی کند.
بررسی مسیحیت در ادوار فکری هگل(مقاله علمی وزارت علوم)
حوزه های تخصصی:
مسیحیت از منظر هگل در سه دوره قابل بررسی می باشد: برن، فرانکفورت و ینا. برن و فرانکفورت متعلق به دوره جوانی هگل یا نوشته های کلامی او محسوب می شوند، اما ینا به دوره کمال هگل تعلق دارد و او در آنجا فلسفه خویش را بنا می سازد. هگل در برن مسیحیت را در تقابل با یونان باستان قرار می دهد و بیان می کند که برخلاف یونان که دین آزادی است، مسیحیت به واسطه ایجابیتی که در ذات آن می باشد، به مجموعه ای از قوانین الزام آور تبدیل شده، که نفی آزادی را به همراه می آورد. او در این دوره، مسیح را با سقراط مقایسه می کند و می گوید: برخلاف مسیح که به رستگاری فرد می اندیشد، سقراط عموم و رستگاری جامعه را مدنظر دارد، و به این دلیل سقراط را برتر از مسیح می داند، اما در فرانکفورت نگاه او تعدیل می شود و تلقی مثبتی از مسیحیت پیدا می کند. او آنجا تأکید دارد که مسیح عشق را جایگزین احکام تنجیزی یهودیت می کند و این رستگاری انسان را به همراه دارد و سرانجام در ینا که متعلق به کمال و پختگی اوست، هگل می گوید مسیحیت حقیقت مطلق است، همچنان که فلسفه حقیقت مطلق است. تفاوت این دو، تنها در نحوه بیان است. مسیحیت حقیقت را به شکل تمثیل و کنایه بیان می کند و فلسفه به شکل اندیشه ناب. البته او در انتها نتیجه می گیرد که نیاز به فراروی از مذهب و رفتن به سمت وسوی فلسفه حس می شود؛ چراکه مسیحیت اندیشه مجسم است نه ناب، و تنها فلسفه است که حقیقت را به شکل ناب عرضه می کند. مقاله حاضر به روش تحلیلی توصیفی به بررسی این سه دوره می پردازد.
فرضیه خداباوری و اصل سادگی از منظر ریچارد سوئین برن(مقاله علمی وزارت علوم)
منبع:
پژوهش های فلسفی تابستان ۱۳۹۹ شماره ۳۱
479-500
حوزه های تخصصی:
این نوشتار تأملی است بر دیدگاه ریچارد سوئین برن در باب فرضیه خداباوری؛ دیدگاهی که ادعا می کند فرضیه مذکور محتمل ترین تبیین برای عالم است و سعی دارد با توسل به اصل سادگی این مدعا را به اثبات رساند. برای این منظور، سوئین برن استدلال می کند که چون موضوع فرضیه موردنظر، خدای نامتناهی است و از طرفی مفهوم نامتناهی ساده تر از مفهوم متناهی است، لذا این فرضیه از هر فرضیه دیگری(شخصی و علمی) ساده تر خواهد بود، زیرا موضوع سایر فرضیات امری متناهی است و درنتیجه می توان فرضیه موردنظر را محتمل ترین تبیین برای عالم تلقی کرد. اما در ادامه سعی بر آن است تا نشان دهیم که تبیین سوئین برن درباره مفهوم نامتناهی، قابل تأمل است، زیرا مفهوم نامتناهی ای که او از حیث معرفت شناختی لحاظ می کند، مفهومی ایجابی و مشتمل بر تمام کمالات است که به طور مجزا از یکدیگر شناخته می شوند. درنتیجه این مفهوم نامتناهی متشکل از بی نهایت مؤلفه و درنتیجه پیچیده ترین مفهوم خواهد بود. بنابراین راه حل ما برای این اشکال، ترک مقام معرفت شناسی و ورود به حوزه هستی شناسی است، به این معنا که نامتناهی را صرفاً در مقام تحقق لحاظ کنیم. زیرا نامتناهی در مقام تحقق، وجودی مطلق و بسیط است. و ازآنجاکه وجود خاستگاه وحدت است، لذا در موجود نامتناهی کثرت بماهو کثرت راه نداشته و عین وحدت خواهد بود. و اگر خداوند را در این مقام، نامتناهی لحاظ کنیم فرضیه خداباوری ساده ترین فرضیه ممکن و بالتبع محتمل ترین تبیین برای عالم به شمار خواهد آمد.