در آموزه های اخلاقی و دینی ایران باستان مشروعیت سیاسی شاه زمانی محرز است که بایستگی های مورد نظر این آموزه ها را واجد باشد. احراز این بایستگی ها البته پاره ای ذاتی و پاره ای اکتسابی است. رواج آموزه های اخلاقی و دینی در جامعه ایران باستان و بازتاب آن در ذهنیت فرهنگی جامعه از حاکم سیاسی انتظاراتی را طلب می کند که فراتر از حاکم معمولی است به طوری که این انتظارات می تواند در «شاه آرمانی» تجلی پیدا کند. بایستگی های شاه آرمانی را متون دینی و اسطوره های قومی بازتاب داده اند. بنیان مقاله پیش رو بر شناسایی، اهمیت و توصیف و تحلیل آن بایستگی ها گذاشته شده است.
جشن ها همواره یکی از دیر پاترین و ماندگارترین مولفه های هویتی و اجتماعی یک جامعه هستند که به رغم تحولات تاریخی عمیق در میان یک قوم و یا یک ملت، حتی در سخت ترین شرایط، پایدار می مانند. آیین نوروز و مهرگان از مهم ترین آیین های اجتماعی کهن جامعه ایران باستان بودند که علاوه بر برخورداری از خصلت های آیینی و انسان دوستانه خویش به دلیل نقش و کارکرد اقتصادی که داشتند در درون ساختار اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی جامعه اسلامی پایدار ماندند و در تمامی دوره های تاریخی از جمله قرون نخستین اسلامی همراه با مراسم گوناگون برگزار می شدند. از جمله عوامل اقتصادی تاثیر گذار در ماندگاری جشن های ایرانی، زمان پرداخت خراج بود که در نوروز انجام می گرفت. همچنین سنت هدیه دادن که از ویژگی های نوروز و مهرگان بود و با روح اسلام نیز همخوانی داشت و منبع درآمد خلفای اموی و عباسی بود و در استمرار و ماندگاری این جشن ها در قرون نخستین اسلامی تاثیر داشته است. این پژوهش به بررسی نقش و تاثیر خراج و هدیه در استمرار و ماندگاری جشن های نوروز و مهرگان در دوران نخستین اسلامی می پردازد.
ایرانیان در درازای تاریخ ساسانیان، باور داشتند که پادشاه ایران تنها باید هموَندی از تخمه ساسانیان باشد.هموَندان خاندان های نژاده ای همچون اسپاهبد، مهران، کارن، سورن و دیگر خاندان های ایرانی، دست کم تا چند دهة پایانی تاریخ ساسانیان، این انگاره را نادیده نگرفتند و خواستار ستاندن پادشاهی از چنگ ساسانیان نشدند. تنها در شامگاه تاریخ ساسانیان بود که باور به حقِّ ایزدی و خاندانیفرمانروایی ساسانیان، اندکی رنگ باخت و هموَندان پاره ای خاندان های بزرگ خواستار گرفتن تخت پادشاهی ایران شدند. اگرچه آنها چندان کامیاب نبودند و از دیدگاه بیشتر ایرانیان، ربایندة حقِّ ایزدی فرمانروایی ساسانیان انگاشته می شدند، امّا ستیزه های پاره ای خاندان ها با پادشاه بزرگ تیسفون، گذشته از جنگ های خانگی و شورش ها، چنان شالوده های پادشاهی ساسانیان را لرزانید که در یورش عرب ها به ایران، دیگر توانی برای پایداری و جنگ با دشمن وجود نداشت.در این پژوهش، سؤال اصلی این است که خاندان های نژاده و بزرگان ایرانی، از آغاز پادشاهی هرمزد چهارم تا مرگ یزدگرد سوم دربارة حقِّایزدیِ شهریاری ساسانیان چه دیدگاهی داشته اند؟ این جستار نشان خواهد داد که در این برهة زمانی، باور به حقِّ ایزدی خاندان ساسانیان برای فرمانروایی در ایران، سست شده بود و هموَندان پاره ای خاندان های نژاده حتی برای ستاندن تاج و تخت پادشاهی ایران با ساسانیان به ستیزه برمی خاستند.