انسان، به لحاظ محدودیتهاى معرفتى خود، قادر نیست کمال خود را در همه جهات تشخیص دهد؛ لذا خداوند متعال، «وحى» را به عنوان ابزار شناخت و معرفت، در اختیار بشر گذارده است.
برخى، وحى را تجربه شخصى بشر پنداشتهاند. این نوشتار در صدد اثبات این نظر است که وحى، منشأ الهى دارد؛ نه این که یک تجربه بشرى باشد. پس در واقع، پیغمبر صلىاللهعلیهوآله تابع وحى است؛ نه این که وحى، تابع پیغمبر صلىاللهعلیهوآله باشد.
داستاننویسی فقط به نقل رویدادهای جهان نمیپردازد. داستان یا رمان، مکان مناسبی است برای بازنگری در مسائل جهان و یا تلاشی است برای بازسازی آن. در عرصه ادبیات فرانسه، ناتالی ساروت یکی از پیشگامان نهضت رمان نو محسوب میشود که در دهة 30-40 میلادی به طرح سئوالهایی در باب جهان پیرامون و درک مفهوم نوینی از حالات و گفتههای انسانها میپردازد. در سال 1939 ساروت در واکنشی به نوع روابط انسان و جهان پیرامونش به انتشار کتاب تروپیسم اقدام مینماید و در آن درماندگی انسان عصر تمدن را با به کارگیری تکنیکهای نوین رماننویسی به تصویر میکشد. نگارنده این مقاله با تکیه بر آثار ناتالی ساروت به بررسی رویکرد نوین نویسنده کتاب تروپیسم نسبت به جهان پیرامونش میپردازد.
نوشتار حاضر، بعد از بیان مفاهیم و تعاریف ارائه شده در باب ماهیت دین، به این جمعبندى خواهد رسید که با این تعاریف و دیدگاهها، تبیین و تحلیل جامع و مانع در این زمینه، غیرقابل وصول است. در عین حال، بخشى از ابعاد و جنبههاى گوناگون دین، در این دیدگاهها بیان شده است. نگارنده در ادامه، با بررسى برخى از تقسیمات مطرح درباره دین، بر این نکته تأکید دارد که کثرت شرایع با وحدت ادیان تنافى ندارد.
هابز و لاک دو تن از مؤسسان فلسفه مدرن هستند. البته این دو بیشتر به عنوان فیلسوف سیاسی نامبردارند، اما هم کتاب «لویاتان» هابز و هم کتاب «رساله درباره فهم بشری» لاک از مهمترین کتابهای شناختشناسی در قرن هفدهم و آغاز عصر مدرن محسوب میشوند. روسو البته شناختشناس نبود، اما متأثر از فلسفه شناخت لاک، انسانشناسی خاصی تدوین کرد که فلسفه سیاسی قرارداد اجتماعی را در سیطره خود گرفت. چه رابطهای میان شناختشناسی، انسانشناسی و فلسفه سیاسی این فیلسوفان وجود دارد؟ مقاله حاضر در پی جستجوی پاسخ این پرسش و تقویت این فرضیه است که شناختشناسی لاک انسانشناسی روسو را زمینهسازی کرد و این دو، یکی با صراحت کمتر و دیگری با صراحت بیشتر، تفکری را تقویت کردند که میتوان از آن به عنوان آنارشیسم پنهان تعبیر کرد. این تفکر به دست مارکس به اوج خود رسید و به جزء مشترک فلسفههای سیاسی رقیب همچون لیبرالیسم و سوسیالیسم بدل شد.