در تاریخ شعر پارسی از نظامی و خاقانی بدین سو، از طرز تازه و شیوه نو و مفاهیمی از این گونه سخن رفته است و هر کس خود را نوگرا و شعر خود را شعر تازه خوانده است. در همه این ادعاها، میل به تازه شدن و بودن، و جاذبه ای که تازه بودن در مخاطبان نو داشته همیشه قابل توجه بوده است. البته میل به تازگی در انجمن های سه گانه سبک بازگشت متوقف شد؛ اما ادیبانِ پس از آن، دوباره شوق تازه بودن و شدن را آشکار کردند. یکی از جمله بزرگان این جریان، ملک الشعرا محمد تقی بهار است که دوران محمد علی شاه، احمدشاه، رضاشاه و محمدرضاشاه را دریافت. وی ذهنی وقاد و حافظه ای قوی داشت و گرایش شدید او به مسایل اجتماعی و سیاسی ، او را به ماهیت شعر معاصر نزدیک کرده بود. بهار، راه و شعر خود را نو می داند و در یکی از سروده هایش، بر این ادعاست که همه کارهای نو، حاصل تلاش و تتبع او بوده است.
دنیا و چگونگی آن در آثار خاقانی شروانی، سخنور بلند پایة ادب فارسی، بازتاب چشمگیری دارد. وی چون حکیمی ژرف اندیش، چهرة راستین دنیا را درسروده ها و نوشته های خود به تصویر کشیده است. خاقانی در بیان این دیدگاه، از باور آیین ایرانی و اندیشة مکتب عرفان و تصوّف و دیدگاهی نشأت گرفته از شریعت بهره جسته است. خاقانی با بهره جستن از چهرة اهریمنی زروان چگونگی سرای دنیا و طبیعت آن را با صفاتی چون: دنیای سنگدل ، دنیای آزمند، دنیای بی وفا، فلک عمرسای و افعی صفت و... وصف می کند . در باور زاهد خلوت نشین شروان، دنیا چنان بی ارزش است که سرای خاکی را به خاکی می بازد و دیگران را نیز پند و اندرز می دهد تا سیمای راستین دنیا را بشناسند و دل به او نبندند. سخنور دیندار شروانی می داند که چرخش روزگار، خود به فرمان خدای توانا است، نمی تواند خود کاره ای باشد و بر آن است که نباید چرخ را ستم پیشه دانست