آرشیو

آرشیو شماره ها:
۲۹۷

چکیده

متن

امریکا هم اینک تلاش مى کند با کمک ایادى خود، هویت بومى و ملى و دینى ما را از ما بگیرد و با حمایت از اصلاح طلبانِ غربزده و وابسته، زمینه هاى بى ثباتى سیاسى نظام جمهورى اسلامى ایران را فراهم سازد. نظیر همین سیاست هاى فریب کارانه قبلاً در کشورهایى مانند مصر تجربه شده است. مطالعه این مقاله ما را در شناخت ترفندهاى زیرکانه شیطان بزرگ براى درهم کوبیدن نظام اسلامى کمک مى کند.
مقدمه
دسته بندى نیروها در درون یک کشور و یا در سطح بین المللى از مهم ترین عوامل مؤثر در صحنه سیاست ملى و بین المللى به شمار مى آید. این دسته بندى با ملاک خودى و غیرخودى و یا هویت ملى و دینى شکل مى گیرد. هویت اسلامى مستلزم دسته بندى خاص و تعریف ویژه اى از خودى و غیرخودى است و در استقلال، پیشرفت، رفاه و توسعه کشورهاى اسلامى نقشى کلیدى ایفا مى کند.
براساس تحلیل اسناد منتشره از کاخ سفید امریکا، این کشور با اجراى سیاست یارى یا مخالفت با گروه هاى مختلف درگیر در دنیا، به ویژه جهان سوم، در واقع به «اداره کردن» شرایط برخوردها در این کشورها مى پردازد. مفهوم ضمنى این سیاست، مجاز شمردن تشدید مناقشات جهان سوم در راستاى منافع ایالات متحده است.
کلید این استراتژى، اتکا به نیروهاى محلى است. انواع جنبش هاى قومى، اصلاح طلب، تجزیه طلب و هرگونه «جبهه رهایى بخش ملى» ممکن است در دام این سیاست گرفتار آیند. سازمان سیا از طریق حمایت مالى، تحویل اسلحه و اطلاعات و آموزش به ایجاد ارتش هاى دست نشانده نیروهاى جاسوس و تربیت افراد خود باخته مى پردازد.
عنصر مهم این دکترین استفاده از دولت هاى وابسته به منزله مکمل «نیروهاى بومى» است. این حکومت ها، دسترسى فیزیکى به کشورهاى وابسته را تأمین و مانند مجراى عبور تجهیزات، تسلیحات، پول عمل مى کنند.
دلیل اصلى این امر، روحیه خودباختگى، عدم اتکاء به ظرفیت ها و توانمندى هاى داخلى است. در جامعه اسلامى با عمل به دستورات دینى و تأکید بر هویت دینى رابطه بین مسلمانان مستحکم مى گردد و دست نیروهاى خارجى از تجاوز به منابع داخلى و ملى محروم خواهد ماند. تضعیف روحیه برادرى و دوستى در بین خودى ها; اختلاف، درگیرى، و اعمال خشونت نسبت به یکدیگر یا تضعیف روحیه نفى غیرخودى، القاء این که دشمن و توطئه هاى آن توهمى بیش نیست و کاهش حساسیت نسبت به بیگانه، راه نفوذ و استیلاى دشمن بر کشورهاى اسلامى را هموار مى سازد. لذا مسلمانان باید همواره با عمل به دستورات اسلامى همچون یاران پیامبر(صلى الله علیه وآله)"اشداء على الکفار رحماء بینهم" باشند.
در این جا، براى نمونه به عنوان یک مطالعه موردى به تاریخ مصر در نیمه اول قرن 19 مى پردازیم و علل و عوامل سقوط این کشور را به دامان استعمار تحلیل خواهیم کرد.
مصر در نیمه اول قرن 19
در ماه مارس 1803 نیروهاى انگلیسى خاک مصر را ترک کردند. با خروج نیروهاى بریتانیا پاشاى ترک، جنگ علیه مملوکها را از سر گرفت لیکن ترک ها در مبارزه شکست خوردند، در ماه مه 1803 قاهره به اشغال نیروهاى مملوک در آمد و اداره کشور مصر در اختیار یک هیئت سه نفره، شامل محمدعلى فرمانده نیروى آلبانى و دوبیگ مملوک قرار گرفت. محمدعلى که در تاریخ مصر، نقش مهمى ایفا کرد، در سال 1769 در مقدونیه تولد یافت. او در جوانى به تجارت تنباکو پرداخت و پس از چندى همراه با گروهى از نیروهاى آلبانى، به منظور اخراج فرانسویان به مصر اعزام گردید وى در نبردهاى نخستین، شجاعت و لیاقت شایان توجهى از خود نشان داد و به فرماندهى نیروهاى آلبانى که وابسته به سپاه عثمانى بود، منصوب گردید. محمدعلى در مبارزه میان مردم مصر و مملوک ها، جانب مصریان را گرفت و از جنبش ملت حمایت کرد و با انجام یک سلسله اقدامات مورد علاقه مردم، راه زمامدارى خود را هموار ساخت و مصر را در مسیر انقلاب رهنمون شد. محمدعلى با معرفى خود به عنوان مدافع حقوق مردم مصر، سپاهیان آلبانى را که تحت امر او بودند، به مخالفت با مملوک ها برانگیخت. وى در اجتماع شیوخ الازهر، وعده داد مالیات ها را لغو کند و اراضى مالکان بزرگ را ضبط نماید و نظام کهنه ادارى مملوک ها را از میان بردارد و وضع زندگى کشاورزان را سر و سامان دهد.
رفته رفته کار محمدعلى بالا گرفت. مردم مصر به این سرهنگ جوان و پرشور، به عنوان رهبر خود مى نگریستند، ولى دربار عثمانى از افزایش شهرت و نفوذ او میان مردم مصر، بیمناک بود. بهمین جهت سلطان ترک دستور بازگشت او را به آلبانى صادر کرد. مردم قاهره به عنوان اعتراض به عزیمت محمدعلى دست از کار کشیدند و با تشکیل اجتماعات خواستار ابقاى او شدند. در نتیجه به ناچار سلطان سلیم، فرمان خود را لغو کرد.
در سراسر زمستان سال 1805 نیروهاى محمدعلى در مصر علیا در تعقیب مملوک ها بودند. در این میان، خورشیدپاشا فرمانرواى عثمانى در مصر، مالیات سنگینى به ساکنان شهرها و دهات تحمیل کرد و همین امر موجب نارضائى بیش تر مردم گردید. در ماه مه 1805 اهالى قاهره، بار دیگر سر به شورش برداشتند و سربازان ترک را از شهر بیرون کرده و خورشیدپاشا را معزول کردند. سپس مجمع شیوخ، به ریاست سید عبدالمکرم، محمدعلى را به فرمانروائى مصر برگزید.
در این هنگام، در شبه جزیره بالکان، در صربستان، جنبش هاى آزادیخواهانه بزرگى برپا شده بود. اوضاع بلغارستان و یونان نیز ناآرام بود و ارتش عثمانى با شکست هایى در قلمرو امپراطورى خود روبرو شده بود در چنین شرایطى سلطان سلیم ناچار فرمانروائى محمدعلى را به رسمیت شناخت. انتخاب محمد به عنوان پاشاى مصر، با شور و هیجان بى سابقه اى استقبال شد. به طورى که دروتى کنسول فرانسه، طى گزارشى به پاریس نوشت: شور و شعف مردم مصر، همانند شادى مردم فرانسه در آغاز انقلاب است.
در اوت 1805، بار دیگر مبارزه میان فرانسه و انگلستان آغاز شد و دنباله آن به خاور نزدیک گسترش یافت و هر دو دولت تحریکات خود را در مصر از سر گرفتند. در سال 1806، محمدالفى، بیک مملوک که عامل انگلستان بود، به مصر مراجعت کرد. محمدعلى براى پیشبرد مقاصد خود، با زیرکى خاصى، از مبارزه میان مملوک ها استفاده کرد و با پشتیبانى «عثمان بردیسى» که فرانسویان از او حمایت مى کردند و مردم قاهره الفى را شکست داد و مملوک ها را تا مصر علیا دنبال کرد و نیروهاى آن ها را پراکنده ساخت. در این میان سلطان عثمانى، در جنگ میان فرانسه و انگلستان، جانب فرانسه را گرفت. در ژانویه 1807، هنگامى که نیروهاى ارتش عثمانى در کنار دانوب علیه روسها متمرکز شده بودند، انگلستان موقع را براى تحت فشار گذاردن ترک ها مناسب دید و از سلطان عثمانى خواستار شد که بسفر و داردانل و آتشبارهاى ساحلى آن منطقه را به انگلستان تسلیم کند و ناحیه ملدواوى و والاشى را به روسها واگذار نماید. چون حکومت عثمانى اولتیماتوم لندن را نپذیرفت، ناوگان بریتانیا وارد آبهاى بسفر شدند و اسلامبول را تهدید به بمباران کردند.
روز 17 مارس 1807 نیروهاى انگلیسى در اسکندریه پیاده شدند. محمدعلى مصریان را علیه اشغالگران برانگیخت و طى دو مرحله نبرد، میان نیروهاى مهاجم و مدافع، انگلیسى ها شکست خوردند و بطرف اسکندریه عقب نشینى کردند و فرمانده نیروهاى انگلیسى از محمدعلى خواستار پیمان صلح گردید. در سپتامبر 1807 دستجات نیروهاى مهاجم خاک مصر را تخلیه کردند و این بار، محمدعلى بعنوان قهرمان ملى مورد استقبال مردم قرار گرفت.
اصلاحات دوران محمدعلى
محمدعلى پس از غلبه بر نیروهاى اشغالگر انگلیسى و منکوب ساختن مملوک ها، به اجراى یک سلسله اصلاحات اجتماعى همت گماشت و با ضبط اراضى مملوک ها و دیگر مالکان بزرگ، نفوذ آنان را ریشه کن ساخت، از آن پس فلاحان مصرى، مالیات خود را مستقیماً به دولت پرداخت مى کردند.
اصلاحات نظامى
محمدعلى سیاستمدار زیرک و کاردانى بود. او با هوش سرشار خود تشخیص داده بود که براى قطع نفوذ کامل فئودالها و حفظ استقلال کشور باید ارتش منظم و نیرومندى بوجود آورد. در این دوران افراد آلبانى، هسته اولیه ارتش او را تشکیل مى دادند، وى براى ایجاد یک ارتش مصرى از سال 1828، فلاحان مصرى را وارد ارتش کرد. نخست مدارس افسرى و درجه دارى سوار و پیاده را تأسیس کرد و سپس دانشگاه نظامى افتتاح شد و جوانان مصرى و سودانى بوسیله مربیان فرانسوى و ایتالیائى، به فرا گرفتن آموزش هاى نظامى پرداختند.
در سال 1883 ارتش مصر، از 36 هنگ پیاده، 15 هنگ سواره و 5 هنگ توپخانه شامل 180000 نفر بود. محمدعلى که به اهمیت دفاع از سواحل دریائى مصر واقف بود، تصمیم به ایجاد نیروى دریائى نظامى گرفت. چند فروند کشتى از فرانسه و ایتالیا خرید و به ایجاد کارخانه کشتى سازى همت گماشت. در ژانویه 1831 اولین ناو جنگى مصر، که مجهّز به یکصد قبضه توپ بود، از کارخانه کشتى سازى اسکندریه به آب انداخته شد. مصریان به سرعت در فراگیرى کارهاى فنى ورزیده شدند بطورى که پس از مدتى کلیه هشت هزار نفر کارکنان کارخانه کشتى سازى مصرى بودند. براى آموزش کادر دریائى، مدارس افسرى و درجه دارى تشکیل شد و جوانان در دانشکده دریائى مصر به تحصیل مشغول شدند پس از مدتى کوتاه پانزده هزار نفر دریانورد در نیروى دریائى مصر خدمت مى کردند.
توسعه صنعت و کشاورزى
ایجاد ارتش منظم، احداث کارخانجات زیادى را ایجاب مى کرد. به همین منظور کارگاهها و کارخانجات مختلف ذوب فلز، صنایع فلزسازى، ریخته گرى، و بادبان سازى در قاهره و اسکندریه ایجاد شد. یک کارخانه کوچک ذوب آهن، با ظرفیت دو هزار تن آهن ورق، چند کارخانه اسلحه سازى و مهمات سازى تأسیس گردید هم چنین کارخانه هاى نخ ریسى، پارچه بافى، قندریزى و طناب بافى بوجود آمد.
کشاورزى، بویژه رشد محصول و صدور پنبه ،برنج و غلات رونق گرفت. با استفاده از مهندسان اروپائى، طرح آبیارى توسعه یافت. سد بزرگى بر روى نیل احداث شد و در نتیجه، مساحت اراضى زیر کشت که در سال 1821 دو میلیون فدان بود دو سال بعد به سه میلیون و یکصد هزار فدان رسید.
طى دوران حکومت محمدعلى، تولیدات صنعتى، کشاورزى و صنایع دستى، تحت نظارت دولت بود و با ایجاد نظام انحصارى، دولت یگانه تهیه کننده کالاهاى مصر، در بازارهاى داخلى و صادر کننده محصولات مصر به خارج بشمار مى رفت.
اصلاحات ادارى
مصر در دوران حکومت محمدعلى، بطور رسمى یک پاشا نشین امپراطورى عثمانى بود و محمدعلى بعنوان حاکم مصر، تابع دربار عثمانى محسوب مى شد. هر چند او ظاهراً خراجگذار عثمانى به شمار مى رفت، لیکن تنها دستوراتى را که به نفع خود تشخیص مى داد، اجرا مى کرد و از نوعى خودمختارى برخوردار بود. محمدعلى در حدود سه درصد بودجه دولتى مصر را بعنوان خراج، به دربار عثمانى مى پرداخت و در عین حال از سلطان خلعت مى گرفت. نام سلطان عثمانى در خطابه ها خوانده مى شد و خارجیان محمدعلى را نایب السلطنه خطاب مى کردند.
محمدعلى براى تقویت قدرت دفاعى کشور، به یک سلسله اقدامات دفاعى دست زد، نظام ادارى کهنه دوران مملوک ها را که در آن فرمانداران از قدرت استبدادى برخوردار بودند، در هم ریخت و دستگاه متمرکز و سازمان یافته دولتى را جایگزین آن ساخت. او به شیوه اروپائیان، چندین وزارتخانه تأسیس کرد. محمدعلى، مصر را به هفت ایالت تقسیم کرد و در رأس هر یک فرماندارى گمارد که تابع حکومت مرکزى بود و هر حوزه فرماندارى به چند منطقه تقسیم مى شد. محمدعلى پزشکان، مهندسان، آموزگاران و حقوقدانان فرانسوى را به مصر دعوت کرد تا کشور را به شیوه اروپائى سازمان دهند. وى براى اداره سازمانهاى جدید کشور، بسیارى از جوانان مصرى را به اروپا فرستاد تا علوم و فنون نظامى و کشاورزى، صنعتى، پزشکى، زبان خارجى و حقوق را فرا گیرند. بدین ترتیب کسب علوم جدید در مصر رونق گرفت و بسیارى از کتب حاوى علوم و فنون و ادبیات به زبان عربى ترجمه شد. فارغ التحصیلان مدارس خارجى، پس از مراجعت به کشور، عهده دار مناصب گوناگون در دستگاههاى دولتى شدند و برخى به مقام وزارت رسیدند.
محمدعلى در سال 1822، نخستین چاپخانه را در مصر گشود و اولین روزنامه مصرى، در دوران حکومت او، بنام الوقایع المصریه انتشار یافت و جالب اینکه خود محمدعلى خواندن و نوشتن را در چهل و پنج سالگى فرا گرفت و طى دهسال دوران بى سوادى، با استفاده از هوش سرشار خود بر مصر حکومت کرد و از چهل و پنج سالگى به بعد، با کسب دانش جدید، اطلاعات و معلومات زیادى در زمینه هاى گوناگون کشوردارى بدست آورد.
هرچند اقدامات محمدعلى بمنظور اصلاحات همه جانبه در مصر با اعمال فشار انجام گرفت. لیکن در مجموع ماهیتى مترقى داشت و با اینکه نظام فئودالى را از میان نبرد، ولى سیستم ارتجاعى قرون وسطائى را برانداخت، وى ارتش، نیروى دریائى و دستگاه دولتى نیرومندى به وجود آورد و مصر را بصورت یک دولت قوى تبدیل ساخت.
اختلاف بین محمدعلى و سلطان عثمانى
نخستین اختلاف میان وى و سلطان عثمانى در اکتبر 1831 آغاز شد و محمدعلى گریز شش هزار نفر دهقانانى را که در همان سال براى فرار از خدمت نظام به فلسطین رفته بودند، دستاویز قیام علیه سلطان عثمانى قرار داد، و بطور آشکار از اطاعت دربار عثمانى، سر باز زد. وى نخست خواستار مراجعت دهقانان فرارى مصر که به قلمرو عبدالله، پاشاى عکا پناهنده شده بودند، گردید. عبدالله درخواست محمدعلى را رد کرد لذا نیروهاى نظامى مصر عازم سوریه شدند.
نخستین جنگ محمدعلى، علیه سلطان عثمانى، از سوریه شروع شد (1832 ـ 1831). در این موقع سلطان عثمانى، محمدعلى را یاغى اعلام کرد و او را از مقام خویش معزول ساخت. در اکتبر 1831، سپاهیان مصر، غزه، یافا و حیفا را در فلسطین اشغال کردند. سپس عکا پس از مدتى محاصره سقوط کرد. نخستین جنگ میان ارتش مصر و ترک ها در هشتم ژوئیه 1832 در نزدیکى شهر حمص روى داد، که به شکست ترک ها منجر شد. سپس نیروهاى ابراهیم ـ فرزند محمدعلى ـ وارد آناطولى شده و ادرنه را تصرف کردند. سومین و آخرین نبرد او دسامبر 1832 در نزدیکى قونیه درگرفت. در این نبردها، مصریها ارتش شصت هزار نفرى ترک ها را سخت شکست دادند و اسلامبول مورد تهدید قرار گرفت. سلطان عثمانى که از شکست هاى پى در پى ارتش ترک، نگران شده بود، از دول بزرگ درخواست کمک کرد. فرانسه از مصر حمایت کرد، روسیه جانب ترک ها را گرفت، ولى موضع گیرى انگلیس مبهم و پیچیده بود، زیرا با اینکه بریتانیا مخالف محمدعلى بود از این بیم داشت که جنگ مصر و عثمانى به دخالت روسیه و گسترش نفوذ روس در آسیاى صغیر منجر گردد. دربار عثمانى در چنین شرایطى به روسها متوسل شد و روز 22 مارس 1833 سربازان روسى در سواحل عثمانى پیاده شدند. چون دخالت روسیه در مناقشات میان محمدعلى و سلطان عثمانى فرانسه و انگلستان را نگران ساخت، نمایندگان دولتهاى مزبور در صدد برآمدند محمدعلى را با سلطان عثمانى آشتى دهند تا بهانه روسها را از استقرار نیروهاى آنها در بسفر خنثى سازند. بدین منظور نیروهاى دریائى فرانسه و انگلیس مانور مشترکى در سواحل مصر انجام دادند. در نتیجه به میانجى گرى لندن و پاریس میان محمدعلى و دربار عثمانى پیمان صلحى به امضاء رسید (4 مه 1833). بموجب آن حقوق محمدعلى در مصر، کرت، عربستان سعودى و سودان تأیید مى گردید. در مقابل نیروهاى مصر نیز از آناطولى عقب نشینى کردند و محمدعلى ریاست عالیه سلطان عثمانى را به رسمیت شناخت.
نتیجه جنگ مصر و عثمانى، در حقیقت تشکیل دو دولت در کادر امپراطورى بظاهر یکپارچه عثمانى بود. محمدعلى بر مصر، سودان، سوریه، فلسطین، عربستان، کلیکیه و کرت فرمانروائى مى کرد و تنها آناطولى، عراق و چند ناحیه از شبه جزیره بالکان در اختیار سلطان محمود دوم پادشاه عثمانى باقى مانده بود. بدین ترتیب امپراطورى محمدعلى بمراتب پرجمعیت تر، غنى تر، وسیع تر و نیرومندتر از قلمرو عثمانى بود.
با وجود امضاى پیمان سال 1833 مسأله استقلال مصر، و ادامه حکومت محمدعلى و به رسمیت شناختن حقوق موروثى در قلمرو وسیع او مبهم بود. محمدعلى طى سالهاى 1834 تا 1837، چندین بار به دربار عثمانى مراجعه کرد و تقاضا کرد مسأله استقلال مصر و حقوق وراث او به رسمیت شناخته شود، ولى نتیجه اى نگرفت. در سال 1837 علماى قاهره پشتیبانى خود را از محمدعلى، در زمینه به رسمیت شناختن استقلال مصر اعلام کردند. ولى دربار عثمانى، و دول بزرگ بخصوص بریتانیا که از پیشرفت قدرت محمدعلى نگران بودند، با خواست هاى مردم مصر مخالفت کردند. زیرا نفوذ روزافزون محمدعلى در راه تسلط انگلیس بر نواحى شرق مدیترانه و نیز براى موقعیت بریتانیا در خلیج فارس و توسعه بازرگانى آن مانع جدى بشمار مى آمد.
مبارزه قدرت ها براى تسلط بر خاورمیانه، بخصوص تمایل انگلیس به تضعیف موقعیت فرانسه و روسیه در این منطقه، اختلافات را تشدید کرد. لندن علیه محمدعلى و فرانسه تلاش مى کرد و در صدد بود با پشتیبانى از سلطان عثمانى، موقعیت سلطان را تحکیم کند و موازنه نیروها را بنفع او تغییر دهد، و در عین حال نفوذ روسیه را در ترکیه به حداقل برساند. بدین ترتیب لندن با شناسایى استقلال مصر مخالفت مى کرد و بعنوان حمایت از تمامیت امپراطورى عثمانى، علیه محمدعلى و در کنار سلطان ترک قرار گرفت.
دومین جنگ سوریه با تعرض نیروهاى ترک به قلمرو محمدعلى آغاز شد. مصریان به فرماندهى ابراهیم پاشا، ارتش عثمانى را در نصیبین شکست دادند و براى دومین بار طى هفت سال راه پایتخت عثمانى بر روى سپاهیان مصر گشوده شد. روز 30 ژوئن 1839 یعنى شش روز پس از نبرد نصیبین سلطان محمود دوم درگذشت. دو هفته بعد واحدهاى دریائى عثمانى به فرماندهى احمدقوزى پاشا، وارد آبهاى مصر شدند ولى این بار نیز نیروهاى ترک شکست خوردند.
ابراهیم پاشا، فرمانده نیروهاى مصر، به توصیه پدرش و دولت فرانسه از ادامه تعرض به پایتخت عثمانى خوددارى کرد و تنها به اشغال عرفه و مرعش اکتفا نمود، زیرا خطر دخالت روسیه در میان بود. بدینسان، ابراهیم بار دیگر در صدد کنار آمدن با دربار عثمانى برآمد. وى به شناسایى حقوق موروثى سلسله محمدعلى در تمامى قلمرو آن قانع بود و سلطان عثمانى نیز بر اثر شکست در برابر ارتش مصر به قبول درخواست هاى ابراهیم تمایل داشت. ولى انگلستان و قدرتهاى آن زمان (روسیه، اطریش و پروس) و حتى فرانسه که خود را متحد و دوست مصر مى دانست، در تاریخ 27 ژوئن 1939 طى یادداشت مشترکى به سلطان عثمانى تأکید کردند که هر نوع تضمینى بدون موافقت آنها داده شود بى اثر است.
سرانجام در ژوئیه 1840 نمایندگان دولتهاى انگلستان، اطریش، پروس، روسیه و عثمانى درباره حل مسأله شرق به توافق رسیدند و پیمانى امضاء کردند که سرنوشت محمدعلى و قلمروهاى او را مشخص مى کرد. پیمانى که براى دیپلماسى بریتانیا موفقیتى بزرگ بود و انگلستان را به تحقق هدفهایش نزدیک مى کرد.
روز 19 اوت 1840، دول بزرگ اروپا، شرایط پیمان را به اطلاع محمدعلى رساندند و خواستار تأیید آن شدند. طبق این پیمان که لندن نام داشت پاشانشین مصر در اختیار محمدعلى قرار مى گرفت و اداره امور فلسطین (پاشانشین عکا) مادام العمر به او واگذار مى شد. سایر سرزمین ها به سلطان عثمانى باز مى گشت. در صورتى که ظرف ده روز پیشنهادات فوق را نمى پذیرفت فقط مصر براى او باقى مى ماند و در پایان ده روز دیگر اگر جواب مثبت نمى داد با کوشش مشترک دول بزرگ براى سرنگونى او اقدام مى شد.
محمدعلى اولتیماتوم مزبور را نپذیرفت و اعلام نمود: آنچه را بوسیله شمشیر بدست آورده است، به ضرب شمشیر حفظ خواهد کرد. بدنبال این پاسخ، ناوگان بریتانیا و اتریش در آبهاى سوریه ظاهر گردیدند. روز 11 سپتامبر 1840 نیروهاى بریتانیا و سربازان ترک، در شمال بیروت پیاده شدند نیروهاى ابراهیم پاشا که از دو سو در محاصره قرار گرفته بودند در نزدیکى بیروت طى نبرد خونینى شکست خوردند. بدنبال نبردهاى دیگر بیروت، لاذقیه، اسکندرون، عکا و اورشلیم سقوط کرد.
در نوامبر 1840 ناوگان بریتانیا به اسکندریه نزدیک شد. چون شکست ارتش مصر در سوریه و فلسطین و تهدید انگلیسى ها نیروى مقاومت محمدعلى را ضعیف کرده بود، سرانجام در 27 نوامبر 1840 محمدعلى زیر فشار ناوگان بریتانیا عهدنامه پیشنهادى لندن را پذیرفت. در نتیجه نیروهاى مصر، سوریه و فلسطین را تخلیه کردند و در عوض پاشائى موروثى محمدعلى بر مصر تأئید شد و مصر با قبول تابعیت سلطان عثمانى ملزم به پرداخت خراج سالیانه هنگفتى گردید.
بدین روال دول بزرگ اروپا، با نابود ساختن ارتش و ناوگان مصر، ضربه مرگبارى به آن کشور وارد کردند و باعث شدند که مصر به یک مستعمره بریتانیا تبدیل گردد، و انگلستان گذشته از تصاحب دره نیل، جاى پاى محکمى در داردانل بدست آورد. هر چند با شکست ارتش محمدعلى وابستگى مصر به دربار عثمانى تأئید شد ولى در حقیقت دولت عثمانى مصر را کاملاً از دست داد و آنرا در اختیار بریتانیا گذاشت.
در سال 1848 محمدعلى کناره گیرى کرد و ابراهیم پاشا فرزند او، فرمانرواى مصر گردید. ولى سه ماه بعد، ناگهان درگذشت و محمدعلى نیز چند ماه بعد پس از مرگ فرزند رشید خود زندگى را بدرود گفت. قدرت به نوه او، عباس پاشا که نقطه مقابل پدر بزرگ خود بود انتقال یافت.
مصر تحت نفوذ خارجیان
شکست محمدعلى همه کوششهاى او را در راه حفظ استقلال سیاسى و اقتصادى مصر بر باد داد و راه را براى نفوذ و تسلط سرمایه هاى خارجى هموار ساخت. از آن پس صاحبان صنایع انگلیسى مى توانستند پنبه مصر را که مهمترین محصول صادراتى آن بود آزادانه از تولیدکنندگان خریدارى کنند.
کشور مصر که بصورت یک دولت مقتدر شرقى درآمده بود، تبدیل به یک کشور تابع امپراطورى و ضعیف گردید. ترکها که خود با مشکلات و دشواریهاى زیادى در امور داخلى کشور دست به گریبان بودند دیگر نظارت و حاکمیت مستقیمى بر مصر نداشتند. قیمومیت آنها پوششى بود براى اعمال سیاست استیلاجویانه کنسولهاى اروپائى. در حقیقت مصر پس از شکست محمدعلى تحت قیمومیت مشترک انگلیس و فرانسه قرار گرفته بود و تنها رقابت میان دو قدرت بزرگ اروپائى به این کشور امکان مى داد تا حدودى استقلال خود را حفظ کند.
در داخل کشور میان دو گروه رقیب حاکم بر مصر نیز، مبارزه در گرفت. این دو گروه یکى دسته مالکان قدیمى، طرفدار انگلیسى ها بود که مى کوشید روابط خود را با دولت عثمانى حفظ کند دیگرى از گروه بازرگانان و مالکان لیبرال تشکیل مى شد که در راه تکامل سرمایه دارى گام برمى داشت ولى هوادار ادامه اصلاحات بود و به فرانسه تکیه داشت.
در جریان مبارزه میان دو گروه فوق الذکر، در آغاز برترى با جناح هوادار فرانسه بود که در رأس آن ابراهیم پاشا، فرزند محمدعلى قرار داشت ولى پس از مرگ ناگهانى او (10 نوامبر 1848) قدرت به عباس پاشا، نوه محمدعلى انتقال یافت و راه براى نفوذ عثمانیان و انگلیسى ها در مصر هموار شد.
عباس پاشا در حالى که هنوز محمدعلى زنده بود، زمام امور را بدست گرفت و طولى نکشید که براى از میان بردن کلیه اقدامات و آثار پدر بزرگش دست بکار شد. او همه کارخانجات و تأسیسات صنعتى را تعطیل کرد و کار ساختمان سد بزرگ نیل را متوقف ساخت، ارتش را ضعیف کرد و آنرا بصورت گارد شخصى خود درآورد. بار دیگر آلبانى ها، مملوک ها و پاشاهاى ترک جان گرفتند. عباس پاشا، در برابر سلطان عثمانى، بى چون و چرا ابراز وفادارى کرد و خواست هاى انگلیسى ها را یکى پس از دیگرى تأمین نمود. در سال 1851 امتیاز راه آهن قاهره ـ سوئز را که اهمیت استراتژیکى داشت به انگلیسى ها داد و بدین سان، مصر بصورت پایگاه مواصلاتى و ارتباطى انگلیسى در مسیر هند و آسیا درآمد. سرمایه داران فرانسوى که در دوران زمامدارى محمدعلى و ابراهیم پاشا مورد توجه فراوان بودند، به دست و پا افتادند و در برابر گرفتن امتیاز راه آهن قاهره ـ سوئز بوسیله انگلیسى ها، پیشنهاد حفر کانال سوئز را دادند.
در ژوئیه 1854 عباس پاشا بطور ناگهانى درگذشت و سعیدپاشا کوچکترین فرزند محمدعلى نایب السلطنه مصر شد. در تاریخ 30 نوامبر 1854، امتیاز احداث کانال سوئز را به فردیناند دولسپس واگذار کرد و این اقدام که به قیمت جان هزاران کارگر و بردگى ده ها هزار دهقان تمام شد، مصر را تبدیل به یک مستعمره اروپایى نمود.
سعیدپاشا نیز در ژانویه 1863 درگذشت و جانشین وى اسماعیل پاشا (1870 ـ 1863) زمام امور را بدست گرفت. وى به سیاست سلف خود ادامه داد ولى در شرایط امتیاز کانال تجدید نظر بعمل آورد و این کار به بهاى خالى شدن خزانه مصر و مقروض شدن او به بانک هاى اروپایى تمام شد. در 7 نوامبر 1869 گشایش رسمى کانال سوئز جشن گرفته شد احداث آن براى کشور مصر معادل 400 میلیون فرانک خرج برداشت ولى شش سال بعد سهام مصر به مبلغ یکصد میلیون فرانک فروخته شد و بدین گونه دولت 300 میلیون فرانک ضرر کرد. از جنبه سیاسى نیز لطمات سختى به مصر وارد گردید که به بردگى کامل مصریان منتهى شد.
در پایان سال 1875 خدیو اسماعیل که زیر فشار وامهاى خارجى قرار گرفته بود تصمیم به فروش سهام کانال سوئز گرفت. دولت انگلیس 176 هزار سهم از کانال سوئز را خریدارى کرد و بدین ترتیب بریتانیا صاحب چهل و پنج درصد کل سهام کمپانى کانال سوئز گردید. در آوریل 1876 دولت مصر خود را ورشکسته اعلام کرد و متعاقب آن دول بزرگ اروپایى کمیسیونى را مأمور نظارت بر بدهى مصر کردند. در نوامبر 1876 بر اثر سازش بین بریتانیا و فرانسه کمیسیون مالى جدیدى به مصر اعزام گردید و یک انگلیسى در مقام ناظر کل درآمدهاى مصر و یک فرانسوى بعنوان ناظر کل هزینه ها تعیین گردید.
در اوت 1878 خدیو مصر زیر فشار خارجیان کابینه اى روى کار آورد که بیشتر اعضاى آن را اروپائیان تشکیل مى دادند. مصریان کابینه مزبور را که یکى از فرانسویان وزیر فوائد عامه و نمایندگان اتریشى و ایتالیایى، سمت سررشته دار کل و معاون وزارت دارائى و ماژور بارینگ انگلیسى پست وزارت کشور را بعهده داشتند، کابینه اروپایى لقب دادند و سخت از آن متنفر بودند. بدین ترتیب مصر که زمانى عثمانى را شکست داده بود با از دست دادن استقلال خود به مستعمره بانکداران انگلیس و فرانسه تبدیل شد.1
نتیجه گیرى
مصر در زمان محمدعلى پیشرفت زیادى نمود، از حیث نیروى نظامى، کشاورزى و اقتصادى فوق العاده نیرومند بود. تنها عاملى که مصر را به ورطه سقوط کشانید، اختلاف آن با عثمانى مى باشد. على رغم آن که طرفین آماده بودند اختلاف خود را حل کنند، ولى نوع روابط آن ها با دول خارجى انگلیس، فرانسه، روس، اطریش و پروس مانع از حل اختلاف گردید. بدین ترتیب، در این جا تشکیل اتحاد و ائتلاف در سطح کشورهاى درگیر و یا به تعبیر دیگر، تعریف جدیدى از خودى و غیرخودى مصر را، که در سال 1807 نیروهاى انگلیسى را شکست داده بود، تحت سلطه انگلیس و فرانسه در آورد و تاکنون مصر نتوانسته است موفقیت قبلى خویش را بازیابد.
رشد و توسعه در کشورهاى اسلامى تنها در صورتى امکان پذیر خواهد بود که روابط خارجى کشورهاى اسلامى و تعامل نیروهاى درونى هر یک از این کشورها براساس تکیه بر نیروهاى خودى، بومى، ملى و بازگشت به هویت اسلامى و دینى خود باشند.
بر اثر کشمکش ها و تنش هاى کنونى در جهان، کشورهاى بزرگ و بالقوه نیرومند در حال توسعه، در باتلاق کشمکش هاى بى پایان داخلى و منطقه اى گرفتار مى آیند. امریکا با امکانات موجود ـ و با در اختیار داشتن دست نشانده هاى خود، براى تخریب هویت بومى و ملى قدرت هاى منطقه اى تلاش مى کند، به نحوى که کشورهاى مستقل و بالنده جهان سوم یکسره گرفتار چالش ها و کنش ها و درگیرى هاى محلى مى شوند. از این طریق، از قدرت یافتن کشورهاى جهان سوم ممانعت به عمل مى آید و امکانات آنها صرف درگیرى هاى داخلى و منطقه اى مى گردد. تضعیف توسعه اقتصادى و رفاه، خود زمینه بى ثباتى سیاسى، عدم توسعه سیاسى و رشد حکومت هاى دیکتاتورى مى باشد.
در مورد توسعه سیاسى در خاورمیانه مى بینیم که غرب نخست در کنفرانس ورساى و سپس از طریق توافق سایکس پیکو منطقه را تجزیه کرده و براى حفظ منافع خود در غالب کشورها، رژیم هایى را که مشروعیت مردمى نداشتند روى کار آورده و از بقاى آنها جانبدارى مى کند. هرگاه هم مردم در یکى از این کشورها در جهت مشارکت در تصمیم گیرى کارى انجام مى دهند، غرب به عناوین مختلف این کوشش ها را عقیم کرده است. کودتاى 28 مرداد 1332 در ایران نمونه بارز این سیاست است.
اگر بخواهیم به بررسى ریشه ها و عوامل تجزیه کشورهاى اسلامى بپردازیم، به عواملى چون فراموشى یا تضعیف هویت اسلامى در قلمرو دولت عثمانى بر مى خوریم. تا وقتى که هویت اسلامى مطرح بود، ترک و عرب مسلمان بودند و به عنوان برادرى اسلامى و در پى تحقق اهداف اسلامى تلاش مى کردند و دولت عثمانى نیز از مشروعیت بیش ترى برخوردار بود. حکومت به وفادارى و عصبیت شهروندان خود احتیاج دارد. منشأ این وفادارى باید طورى انتخاب گردد که همه شهروندان را شامل گردد. اما روشنفکران عثمانى در ریشه یابى علل شکست و ناکامى هاى خود به بیراهه رفتند و به جاى آن که به جبران مافات پرداخته و با تلاش و کوشش بیش تر ضعف علمى ـ صنعتى خود را برطرف کنند، گمان بردند همه مشکلات مربوط به هویت اسلامى یا ترکى و شکل حکومت است.
جوامع به هنگام شکست در صدد چاره بر مى آیند. در این موقع، نظریاتى که بتوانند مقبولیت پیدا کنند رفتار آینده جامعه را مشخص مى کنند. بسیارى از موارد تاریخى را بر این اساس مى توان تحلیل نمود. تئورى هاى توسعه و استعمار نو پس از جنگ جهانى دوم، مشروطیت در ایران، پان ترکیسم در عثمانى، پان عربیسم در کشورهاى عربى، گرایش به اسلام و انقلاب اسلامى ایران، تجدید حیات اسلام در خاورمیانه (بنیادگرایى) همه از این جمله اند. آینده ایران، خاورمیانه و روابط بین الملل همه متأثر از این امر خواهد بود.
آیا در آینده به اشتباه، ضعف هاى ایران را به حساب هویت اسلامى خواهیم گذارد و بدین سان، تجارب تلخ گذشته تکرار خواهد شد؟ آیا مردم خاورمیانه و عرب به راه نجات خود که گرایش به اسلام است توجه خواهند کرد؟
اصلاح گرایان عثمانى بدنبال این چاره جویى احساسات ملى گرایانه ترکى را در وزارتخانه ها و ارتش تقویت کردند. تا جائى که مى گفتند بایستى تمام افسران و فرماندهان ارتش و وزراى دولتى همه ترک باشند و بالفعل این نقشه اجرا شد. به تمام کشورهاى عربى استانداران ترک اعزام مى داشتند و زبان رسمى امپراطورى عثمانى را زبان ترکى اعلان کردند2، دقیقاً همین ملى گرایى افراطى و برترى دادن ملت ترک بر سایر ملت ها شعله حسادت و عصبیت قومیت عرب را برافروخت و یکى از اسباب سقوط عثمانى را فراهم آورد.3
طبیعى است در صورتى که عثمانى و محمدعلى خدیو در نیمه اول قرن نوزده بدون توجه به تحریکات دولت انگلیس بر اساس برادرى و هویت اسلامى با یکدیگر متحد شده بودند، جهان کنونى حال و هواى دیگرى داشت. دیگر اسرائیلى وجود نداشت تا عرب این طور در مقابل اسرائیل ذلیل و ناتوان باشد.
به نظر مى رسد، تنها راه دولت، بازگشت به هویت ملى و دینى و پرهیز از روحیه خودباختگى و ذلت در مقابل دشمنان است. بدین ترتیب مى توان امیدوار بود که در کشورهاى اسلامى با بازگشت به هویت اسلامى و ملى خود، زمینه بر چیدن عوامل نفوذى وابسته و دشمنان اسلام و نیز توسعه بیش از پیش این جوامع را شاهد باشیم.
--------------------------------------------------------------------------------
پى نوشت ها
1- ر. ک. لوتسکى، ولادپمیر، تاریخ غرب در قرون جدید، ترجمه پرویز بابایى، انتشارات چاپار، شهرضا، چ سوم، 1356
2- جعفر حاتمى، آتاتورک عامل انگلیس در تجزیه جهان اسلام، چاپخانه بهار آزادى، قم، بى تا، ص 13
3- مجید خدورى، گرایش هاى سیاسى در جهان عرب، ترجمه عبدالرحمن عالم، دفتر مطالعات سیاسى و بین المللى، تهران، 1369، ص 25

تبلیغات