اسلام و دموکراسى
آرشیو
چکیده
متن
در دو قسمت قبل میزگرد اسلام و دموکراسى، به دلیل اینکه سؤالات زیادى در این زمینه مطرح بود امکان پاسخگویى به همه آنها نبود، در این شماره مجله معرفت، پاسخ برخى از سؤالات مذکور را از فاضل ارجمند جناب حجتالاسلام آقاى سید عباس نبوى جویا شدیم و آنچه در پى مىآید، پاسخهاى ایشان به سؤالات مذکور است.
معرفت : مبانى فلسفى اندشیه دموکراسى چیست؟
حجتالاسلام نبوى: بسم الله الرحمن الرحیم. در مورد مبانى فلسفى دموکراسى، ما دو نگاه مىتوانیم داشته باشیم که البته، باید اول این دو را از هم متمایز کنیم تا این بحثبهتر باز شود. یک نگاه، دموکراسى را در یک مفهوم کلى و آکادمیک تفسیر مىکند و از ابتدا هم در همین حول و حوش مفهوم آکادمیک دموکراسى، بحثهاى زیادى در تاریخ اندیشه سیاسى مطرح بوده است.
در این قسمت، جوهره اصلى نظریه دموکراسى و به تعبیرى فلسفه بنیادین دموکراسى، ارزش دادن به راى عموم افراد است. حال، به کدامیک از امور اجتماعى بها داده شود و یا ساختار سیاسىاى که مشارکت مردمى در حاکمیت را بتواند شکل دهد، چگونه باشد، مباحثبعدى و ثانوى است. اصل و بنیان دموکراسى آکادمیک بر این پایه است که در حیات انسانى، راى مردم از جایگاه برجستهاى برخوردار است. این بحث در مورد نگاه به دموکراسى از بعد نظرى است.
اما بحث دیگرى است در نگاه تحلیلى -تاریخى، که اندیشه دموکراسى، دائما همراه با یک سرى آرمانها و امیدها مطرح و تجربه مىشده و در بازنگرى تکمیل مىشده و پساز مدتىنتایجخود رانشان مىداده است. در این نگاه، فلسفه دموکراسى، دائما با یک فلسفه حیات انسانى وانسانشناسى گره خوردهاست. این جاست که در عمل، فلسفه دموکراسى، با فلسفه مطلق همراه مىشود. مباحث فلسفى نظیر بحث هستىشناسى، انسانشناسى و غایتشناسىو...خود رادر لایههاى صورتبندى دموکراسى جاى مىداده و قطبهاى دموکراسى یکىیکى بحثهاى مورد نیازشان رااز این اندیشههاى فلسفىجبران و تکمیل مىکردهاند.
در دیدگاه آکادمیک، بحث همچنان در یک قالبنظرى خاص ومشخص و تاحدى بامسائل نظرى وبنیادى روشنمطرحاست دائما مىبینیم که هم در غرب و هم در کشور ما، این بحث در محافل مختلف مورد توجه قرار مىگیرد. اما درث فلسفى دموکراسى را مطرح کرد و یک بحث مجرد و صرفا نگاه به دموکراسى را مدنظر قرار داد. در اصطلاح «مفهومشناسى»بایستى این رایک نوع «تقلیلگرایى ناکام» نامگذارى کنیم اگر ما ابعاد بسیار مهمى از تفکرات و نظریاتى که خود را، درطبقاتیکنظریهمهماجتماعىجاى مىدهند، نادیده بگیریم و وارد بحث مجرد بشویم.
به هرحال، من پاسخم این است که بنیان فلسفى دموکراسى در دیدگاه آکادمیک، همان جوهرى بودن راى مردم و مشارکت مردم است و در دیدگاه تاریخى، بایستى به مدلهاى دموکراسى نگاه کنیم و اینها را یکى یکى تحلیل کنیم. در اینجا دیویدهلد در کتاب «مدلهاى دموکراسى» حداقل نه مدل را بر شمرده است. یا اگر بررسى خوبى در کتاب جرج ساباین شود، شاید بیش از سى مدل دموکراسى را مىشود از کتاب او استخراج کرد.
معرفت: آیا مىشود تاریخچهاى براى اندیشه دموکراسى بیان کرد؟
حجةالاسلام نبوى: اگر با عنوان لفظ دموکراسى به مساله نگاه کنیم، جواب مثبت است. چون وقتى تاریخ را مىنگریم، مىبینیم نقطه آغاز آن از زمان سقراط، بعد افلاطون و ارسطواست. به ویژه در آثار افلاطون و ارسطو، به خاطر گفتگوهایى که در آثار افلاطون و بعد هم ارسطو در این زمینه وجود دارد و بعد هم زمان ظهور مسیحیت و دوران نزاع کلیسا با قدرت حاکم و... این روند همچنان ادامه دارد تا به سه قرن اخیر مىرسیم که نظریات سیاسى در باب دموکراسى مطرح مىشود.
ولى اندیشه دموکراسى در طول مسیر تاریخى خود، در واقع داراى یک وجه مشترک معنوى واقعى و روشنى نیست. آنچه که مثلا افلاطون مىخواست که عدهاى برگزیده و سرآمد بیایند و با هم شور و مشورت کنند و بخشهایى را در جامعه دستهبندى نمایند و براى هر کدام کارکردى را در نظر بگیرند... این عمل با مفهوم اموزى دموکراسى سازگار نیست و نمىتوان نام دموکراسى به معنى امروزى را بر آن نهاد. و لذا، دموکراسى بیشتراز زمان جانلاک واستوارت میل مطرح و در مباحث جدید فلسفى و سیاسى جاى پیدا کرده و سپس آن را تبدیل به یک بحثحقوقى کرده است ویک زمینه حقوقى بسیار قوى و مستعدى در غرب براى آن ایجاد کرده و همچنان این زمینه باقى است. بنابراین، در سیر تحول تاریخ اندیشه سیاسى ما اندیشه دموکراسى را به صورت یک خط پیوسته نداریم.
البته، در عالم اسلام با مشخصاتى که اسلام دارد، به نظر مىآید آثار بسیار مثبتى در دین اسلام و در کارکردهاى نهادهاى سیاسى اجتماعى و الگوهایى مثل امربهمعروف ونهى از منکر، ولایت معصوم، ولایت عادل و غیرذلک مطرح است. اما، اندیشه دموکراسى در تاریخ اسلام واقعا سابقه جدى ندارد. مگر در این یا پنجاه سال اخیر که عدهاى سعى مىکنند دموکراسى را تا حدى در قالب اندیشههاى اسلامى هم مطرح کنند.
معرفت: نقاط ضعف و قوت اندیشه دموکراسى، چه به معناى گذشته و چه به معناى امروزى، چیست؟
حجتالاسلام نبوى: از میان نظریههاى دموکراسى، بحث را مىتوان در دو قسمت ادامه داد: یکى در مورد خود مفهوم دموکراسى و به تعبیرى همان دموکراسى آکادمیک و یکى هم در مورد دموکراسى تکثرگرایى لیبرال که آخرین مدل پذیرفته شده دموکراسى است. بنابراین، اگر بخواهیم بحثى در مورد نقاط ضعف و قوت بکنیم، در همین دو مقوله مىشود بحث کرد. اما بحث درباره مدلهاى دیگر، نظیر مدل دموکراسى افلاطون و نقاط ضعف و قوت آن، مجالى دیگر مىطلبد.
در مورد دموکراسى مفهومى و آکادمیک که به «حکومت مشارکت مردم» یا «حکومت مردم بر مردم» تعبیر مىشود، باید گفت که نقطه قوت آن،این است که دائمایک تکیه جدى و محورى بر مردم مىکند و آرمانى همه کس طلب، همه کس پسند یا آرمانى را که از جهت استحسان عقلانى به شدت مىتواند مورد اشتیاق واقعن، این است که از «مردم بما هو مردم» در کارکرد سیاسى تا به حال نتوانستهاند یک مصداق روشنى ارائه دهند. یک زمانى گفته مى شود مردم; یعنى، همه اقشار. زمانى دیگر مراد از مردم این معنااست که تکتک افراد باید نقش خود را در جامعه ایفا کنند و شارکتسیاسى خود را انجام دهند، این معنا تقریبا به یک آرمان بسیار دور از دسترس اندیشه دموکراسى آکادمیک تبدیل شده است. نقطه ضعف دیگر این است که دموکراسى آکادمیک، ابتدا جنبه هدایتپذیریى و رشدپذیرى عموم مردم جامعه را از آرمانها و برنامههاى خودش حذف مىکند، بعد به مردم نقش محورى مىدهد. اگر نقش هدایت پذیرى و رشدپذیرى را در نظر بگیریم و تکاملپذیرى را به عنوان یک حرکت ممتد در جامعه مورد توجه قرار دهیم - که واقعا هم در تمام جوامع این مساله مد نظر است - در آن صورت آرمان محور شدن مردم در تعیین مسیر حرکت جامعه تقریبا تخیلى بیش نیست; به خاطر این که دائما نخبگان، دیگران را به دنبال خودشان مىکشند و دیگرانى که به دنبال اینها مىروند، در نظر و عمل تابعاند. نمىگویم که هیچ فکر نمىکنند ولى، فرصت زیادى مىخواهند تا اندیشه نخبگان را هضم کنند. لذا چنین نقش محورى براى مردم، تبدیل به اندیشهاى آرمانى و دور از دسترس مىشود.
اما، مهمترین نقطه قوت دموکراسى تکثرگرایى لیبرال، نفى استبداد بوده است. البته، همیشه این سؤال در مقابل دانشمندان سیاسىغرب مطرح بوده کهاگرمدلى، یکارزش منفى را کنار مىگذارد، آیا دلیل بر این است که اینمدل دراین جهتحقانیت کامل دارد؟ وآیابه این دلیل ما باید از مدلهاى دیگر دستبشوییم؟ چه بسا مدلهاى دیگر نیزاین ارزش منفى راطرد کنند و ارزشهاى منفىاى راکه دموکراسى لیبرال از بین مىبرد، آنها بهتر بتوانند از بین ببرند.
اما نقاط ضعف دموکراسى لیبرال این است که این مدل، لیبرالیسم را مبنا قرار داده و یک نوع آزادى طبیعى - فلسفى را به عنوان بنیان حیات انسانى قرار داده است. از این جهت، مسیرى را باز کرده که گمان نمىرود بتوان آن را مهار کرد. کشورهاى غربى خودشان هم از مهار آن عاجزند و از آن جهت که تکثرگرایى را به عنوان یک وجه بارز در کارکرد دموکراسى لیبرال قرار دادهاند، به تعبیر روشنتر یک نوع آوازهگرى تجارى را شروع کردهاند که دائما هر مجموعه براى خود دفتر و دستکى درست نماید و افرادى را جذب کند و این علیه آن و آن علیه این، کارکنند و یکدیگر را بکوبند و در هر دوره، یکى بیاید و دیگرى برود. و ما همچنان امروزه جریان حاکمیت احزاب را مىبینیم که بعد از چندین سال حکومت و تکیه بر مسند قدرت، گویا فضاى سیاسى جامعه دارد مىگوید که بس است و حالا نوبت ماست و شما بروید تا ما هم در این حرکتسهمى داشتهباشیم. یک بده بستان وسیعى در میان این جمعیتهاى متشکل ایجاد شده که الان در حقیقت، در شدیدترین وجه آن در کارکرد اجتماعى - سیاسى ظاهر شده است.
البته،به اعتقاد من، گرچه قوه قضائیه کشورهاى غربى منشا فلسفى حقوقشان نواقص اساسى دارد، و در مورد رکتحقوقیشان سؤالهاى جدى مطرح است، اما دموکراسى تکثرگرایى لیبرال کمتر توانسته است در بخش حقوق و قضاوت موفق باشد و در غرب سیطره وسیع ایجاد کند.درعوض،قوه مجریه و مقننه را به طور کامل در اختیار دارند و عمده کارکردهاى اجتماعىشانمنفىاستومشکلات جدى براى جامعهازتشتتآراء، اندیشهها، و...آفریدهاند.
لازماستبهایننکتهاشارهکنم که دموکراسى تکثرگرایىلیبرال،راىمردمرابراىتصمیمنمىخواهد واینبراىآنهایکمبناست.اگربخواهیماینمدلرابه طورکاملتحلیلکنیم،بهاینجامىرسیمکهفلسفه لیبرالیسماگربرمحوردموکراسى(راىمردم) مىچرخد،آنهاراىمردمرابراىتصمیمگیرى، راهگشایى وکشفمسیرنمىخواهند،برخلاف دموکراسیهاى قبلىکهاینهارامىخواستند;مثلا، دموکراسىمارکس، اصلاچیزىکهمىگویدحقانیت مردم،کارگرانوزحمتکشاناستوبنابراینتصمیمى کهاینها یعنىکارگرانوزحمتکشانمىگیرند،این تصمیمحقوواقعاست،وانطباقصددرصدباواقع داردگرچهتاکنونرهبراناحزابکمونیستىهمواره بدنبالامیالخودبودهاندوبهخواستههاىتودهمردم چندانتوجهىنداشتهاند.ولى،دموکراسىتکثر گرایىلیبرال،اینرافقطبراىتاییدمىخواهد.و لذایا گرفته استبه میزان بسیار زیادى معاملات سیاسى است. و در نتیجه هر کس که در معامله بیشتر ببرد، تایید را خواهد گرفت.
معرفت: مشخصاتاصلى و کلیدى اندیشه دموکراسى کدامند؟
حجتالاسلامنبوى: محوراصلى دموکراسى آکادمیک به راى مردم برمىگردد و ارزش دادن به راى مردم، اصل و مبناست. اما دموکراسى تکثرگرایى لیبرال براى خود مشخصههایى دارد. این دموکراسى به دو نوع محافظهکار و تندرو تقسیم مىشود. امروز هم، بحث محافظهکارها و تندروها در آمریکا و در کشورهاى اروپایى نظیر فرانسه خصوصا و ایتالیا تا حدى، جریان دارد.
یکى از عناصر کلیدى دموکراسى تکثرگرایى لیبرال، این است که تا آن جایى که ممکن است محدودههاى عمل اجتماعى را تقلیل مىدهند و سبک مىکنند. باید توجه داشت که به طور کلى آنها از ابتدا محدوده رفتار فردى را براى خود افراد گذاشته بودند و در دهههاى اخیر، پیوسته بحث رفتار اجتماعى، محدودههاى خود را سبک مىکند.
مشخصه دومى که دموکراسى تکثرگرایى لیبرال دارد و جنبه کلیدى و اصلى است، این است که در مقام ایجاد جمعیت و منبع اعتبار براى رفتار، مىکوشد درتااجتماع، همه نظریات فلسفى و حقوقى را زمین بگذارد. و به مسامحه هر چه بیشتر در رفتار اجتماعى تن در دهد. البته، مسلما چنین نیست که وقتى گفته مىشود که غرب به سوى لیبرالیسم حرکت کرده است، معنایش این باشد که مثلا اندیشه خداگرایى در غرب از بین رفته باشد و یا حتى دیگر به هیچ وجه مدنظر نباشد. این طور نیست، بالاخره در میان چهارصد یا پانصدنفرى که درمجلس یک کشور اروپایى یا آمریکایى مىنشینند، افرادى هستند که با مذاق دینى هم وارد بحث مىشوند و سعى مىکنند از راى دینى خودشان هم دفاع کنند. اما، در عین حال که بنیان حرکت، براساسى باشد که هیچ نظریهاى و هیچ منبع کلامى و اجتماعى برتر از دیگرى شمرده نشود. اکنون دیگر این بحث مطرح نیست که براى قانونگذارى آیهاى مثلا از انجیل بخوانند، یا اینکه بر خلاف انجیل، راى فلان حقوقدان را بپذیرند; زیرا در نظر آنان انجیل و دیگر آراء، همه مجموعهاى از آراء را تشکیل مىدهند و هیچ منبعى حجیت تام و نهایى ندارد. فقط محافظهکاران مىکوشند که مرزها گسسته نشود; مثلا انواع آموزشهاى ضعیف دینى هم که در مدارس کشورهاى غربى و آمریکایى وجود دارد، دیگر طورى نشود که به طور کامل از بین برود، بلکه سعى دارند تا مقدارى از آن را گر چه در حد بسیار ضعیف - نگه دارند. در حالى که دموکراسى لیبرال تندرو مایل است که به سرعت این مرزها را بشکند. امروزه از سوى تندروهاى لیبرال بحثهایى مطرح مىشود که مثلا اگر عدهاى از جوانهاى جامعه بخواهند در فلان رشته جنسى تحصیل کنند، چه دلیلى دارد که شما الزاما آنها را سر کلاس دیگرى بنشانید و بر اساس آن به او مدرک بدهید؟ در مقابل به عنوان نمونه عمل مخالفان، مراسم تحلیف کلینتون، همراه شد با آن شعارى که فردى بلند شد و به او اخطار کرد که خداوند تو را نسبتبه اقدامى که در آزادى سقط جنین انجام دادهاى مجازات خواهد کرد. این روشن است که لیبرال به صورت رادیکالش، نمىتواند جاى خودش را سریع باز کند اما، در عین حال این نزاع با محافظه کارها همچنان ادامه دارد.
مشخصه کلیدى بعدى که دموکراسى تکثرگرایى لیبرال دارد این است که در حقیقت مرزهاى سنى حرکت اجتماعى را کاملا درهم مىشکند و براى آن اعتبار و ارزش قائل نمىشود. این حرکتبرخلاف صریحترین کارشناسیهاى انجام شده در تعلیم و تربیت و آموزش و پرورش است. وقتى اعتراض مىشود که مثلا چرا یک نوع برنامهها، آموزشها، فیلمها و حرکات اجتماعى شکل مىگیرد که براى کودکان مضر است؟ او برایش چنین چیزى به عنوان یک سؤال مهم و جدى مطرح نیست; به خاطر این که مبنایى را انتخاب کرده که در ظرف نگاه او تمام این ظرفیتهاى سنى تا حدى مساوىاند.
ما حصل این مشخصات کلیدى در دموکراسى تکثرگراى لیبرال، چنین نتیجهاى را به بار مىآورد که به طورکلى غیر از مجال حرکت غریزى و عمل و عکسالعمل غریزى در سطح جامعه و اشباع غرایز، هیچ امر دیگرى به صورت مساله جدى تلقى نمىشود و در حقیقت آنچه که از ابعاد رشد فکرى و معنوى و روحى انسانها مطرح است، در این جا قربانى مىشود که البته آنها در مبناى فلسفىشان زیاد به این مساله ارزش ندادهاند.
معرفت: آیا بر اساس مدعیات دموکراسى تکثرگراى لیبرال مىشود یک حکومتى را فعلا مثال زد که به عنوان دموکراتترین حکومتها مطرح بشود؟
حجتالاسلام نبوى: پیشگام مدلهاى دموکراسى و رشد مدلهاى دموکراسى در دو قرن اخیر، در حد زیادى آمریکا بوده و این چیز واضح و روشنى است که پیشگام الغاء بردهدارى، پیشگام در حقوق بشر، پیشگام در مورد اعلامیه حقوق بشر و پیشگام در اصلاح مدلهاى دموکراسى، و رساندن آن به این آخرین حلقه اوج دموکراسى تکثرگرایى لیبرال، آمریکاست. در این زمینه برژینسکى تالیفات متعددى دارد و بحثهایى را مطرح مىکند که کشورهاى دیگرى مثل فرانسه و یا انگلستان، دموکراسى آنان در همراهى با آمریکا چه نقشى مىتواند داشته باشد؟ بیشترین چیزى که وى در بحثهایش دنبال مىکند این است که آمریکا به عنوان مسؤول دموکراسى جهان و مسؤول رشد دموکراسى جهان، چه مسؤولیتهایى دارد؟
از میان نظریه پردازانى که جداى از عالم سیاستمداران، به آمریکا خیلى توجه داشته و در این زمینه بحث کرده است، خانم دکتر هاناآرنت است. آرنت، واقعا فیلسوفى سیاسى، تیز هوش و قوى و تحلیلگر بسیار تیزبینى است. در عین حال، به اقرار خودش، بهترین الگویى که توانسته پیدا کند، آمریکا است. وى در حالى که آلمانى الاصل است و در خلال جنگ جهانى دوم، به آمریکا مهاجرت کرده و در آن جا مستقر شده است و عمده تالیفات خود را هم در آن جا نوشته است، وقتى تحلیل مىکند، بیشتر روى این نکته تاکید مىنماید که فضاى آمریکا در رشد او خیلى مؤثر بوده است. امروز هم شما نگاه کنید، چه در عالم نظریهپردازان و چه در عالم سیاستمداران، همه متفقالقولاند که آمریکا در مدل سیاسى و در درون خودش و در داخل کشور خود، محدودیتهاى بسیار کمترى را اعمال مىکند. الان، مدل فرانسوى دموکراسى و مدل انگلیسى دموکراسى، و حتى مدل آلمانى دموکراسى، دائمابا فراز و نشیبها و کشاکشهاى متعددى مواجه است. آن مدلى که بیشترین مرزها را فرو ریخته آمریکاست.
باز از میان کسانى که هم نظریهپردازى کرده وهم تحلیلهاىبسیارزیادىارائه داده، الوینتافلر است. تافلر در کتابهاى متعددى که دارد; مانند «تغییرماهیت قدرت»یا«موج سوم» و... روىاین مساله تاکید دارد که آمریکا را به عنوان منشا و ادامه دهنده و پیشتاز دموکراسى قرار دادهاست.
این نکته را متذکر شوم که اگر آمریکا در تفکر سیاسى خودش و در لیبرالیسم خودش نتواند مدلهاى متعدد را در درون خودش تحلیل کند و جا بیندازد و براى آنها پایگاهى ایجاد کند، مطمئن باشید که کشورهاى دیگر غربى، نمىتوانند این کار را بکنند. دیگر دوران انگلیس و دوران فرانسه سرآمده است. هر زمانى که آمریکا حرکت مىکند، اینها مىتوانند کنارش صف بکشند و در غیر این صورت اینها به تنهایى خودشان نمىتوانند این کسانى که گمان مىکنند که با جداسازى ظاهرى تفکر سیاسى آمریکا از اروپا مىتوان یک حلقه ارتباط وسیع و محکمى بین جمهورى اسلامى واروپا در اندیشه سیاسى ایجاد کنند، عرض مىکنم که به اعتقاد من، درست است که آمریکا جلوتر رفته است ولى، اینها در همان مسیر حرکت مىکنند. آمریکا آنچه را اروپائیان در آرمانهاى سیاسى خود تخیل کردهاند، بدون هیچگونه تردید و شرم و حیا، بدان جامه عمل پوشانده است.
معرفت: تمایز بین دموکراسى و لیبرالیسم در چیست؟
حجتالاسلام نبوى: لیبرالیسم، در اصل یک فلسفه حیات انسانى است و مىخواهد حیات انسانى را تفسیر کند. یعنى ما در حیات فردى و اجتماعى، چه مبنا و منشااى را مىتوانیم به عنوان حجت قرار دهیم؟ اصلىترین منشا و خاستگاه لیبرالیسم - اگر بخواهیم از جهت تاریخى جستجو کنیم - محدودیتهاى شدیدى بوده که در دنیاى غرب از طرف کلیسا اعمال مىشده و در نتیجه این جریان آزادىخواهى و آزادىطلبى در آن جا مطرح شده است. این خاستگاه اصلى به آن جا بر مىگردد. اما،به تدریج این حرکت آزادىخواهى در مقابل محدودیتهاى شدید قرون وسطایى کلیسا، بعد از رنسانس به یک فلسفه حیات انسانى تبدیل شد. در واقع لیبرالیسم هم وجه فردى دارد، هم وجه اجتماعى و ما در قالب بحث دموکراسى، فقط با وجه اجتماعى آن کار داریم و با وجه فردىاش کارى نداریم. در وجه اجتماعى، لیبرالیسم به تدریج مبناى فلسفى را این طور مطرح کرد که هر قید وبندى را با یک علامتسؤال«چرا؟وبهچهدلیل؟»همراهکردهواینعلامت رادرمقابلآنمىگذارد.وقتىمنشاحجیت واعتبار آراء، خصوصا در اخلاق، فرو مىریزد، دیانت ضعیف مىشود و در چنین شرایطى در حقیقت لیبرالیسم جواب نمىگیرد و در اینجا نمىتواند به آن جوابى که قانع کننده باشد و بپذیرد، برسد، و جواب طرفهاى دیگر را هم که قبول ندارد، بنابراین در اینجا راه را باز مىکند براى هر نوع اصل جدید، هر نوع حق جدید و بحثهاى دیگر. این یک فلسفه حیات است. فلسفه انسانىاى که دموکراسى نوین را مطرح کرده است.
دریک دیدگاه، به تعبیرى جدانگر، مابین لیبرالیسم و دموکراسى هیچ جنبه تصادم و یا تلاقى و یا مثلا وحدت، یگانگى، یا بفرمائید همراه بودن و قرین بودن و... هیچ نوع از این جنبهها را نمىتوانیم فرض کنیم. در قالب نظرى، لیبرالیسم فلسفهاى در حیات انسانى و اجتماعى است، که جدا از بحث دیگرى است که بر مبناى نهاد سیاسى - که خود یک بنیان فلسفى و کارکردهایى دارد - داریم. این درست است، همانطور که هیچ لیبرالیسمى در مدل دموکراسى افلاطون، به تعبیرى که در آن دوران مطرح بود، مشاهده نمىشود. افلاطون خود، آرایى داشته که با نتایج لیبرالیسم امروز گاهى وفق مىدهد ولى، در قالب اندیشه آن زمان، افلاطون به عنوان لیبرال مطرح نبوده و چنین دیدگاهى اصلا مد نظر نبوده است. جایى که این قدر آزادى براى آحاد افراد در نظر گرفته نمىشود که مثلا، زنها و بردگان، حتى جوانانى که وارد جامعه مىشوند، براى اینها جایگاه صحیحى قائل بشوند; در این جا سخن گفتن ازلیبرالیسم گزاف است. افلاطون لیبرال نیست. اما در عمل و کارکرد اجتماعى، پس از رنسانس، ما این مساله را مشاهده مىکنیم که هر جا مدلى از دموکراسى طراحى شده، از فلسفههاى حیات انسانى کمک گرفته و با یکدیگر عجین شدهاند، به نحوى که در لایههایى که در تنظیم یک الگوى دموکراسى مد نظر بوده، این فلسفهها را داخل کردهاند. حتى گاهى مىبینیم که یک فلسفهاى در بنیان یک مدل دموکراسى نهاده نشده اما، در وسط کار یانتایجى که از دموکراسى مىخواهد گرفته شود، نهفته است. به عنوان مثال، فلسفه دموکراسى مارکس، با جبر تاریخ همراه است در حالى که هیچ الگویى عملا نتوانست - و نظرا هم تناقضآمیز است - که جبر تاریخ را با دموکراسى مشارکت آحاد افراد جمع کند. ولى، جبر تاریخ مارکس در آخرین لایههاى مدل مىگذارد، و سؤال را از ابتدا مطرح نمىکند. زمانى که کشاورزان و کارگران و زحمتکشان راه افتادند و نظام سیاسى خودشان را ساختند، آن وقت در آن جا وقتى به یک نوع نتایج مثبت نرسیدند، در این قسمت نتایج، این بحث مطرح مىشود که خوب، پس این الگویى که شما در اینجا مطرح کردید چه فایدهاى داشت؟! بار ظرفیت اقتصادیمان و رشد فرهنگیمان ضعیفتر شد و فضاى زندگیمان بستهتر شد. چه فایدهاى داشت؟!! این جاست که جبر تاریخ مارکسسیم به کمک تکمیل نظریه دموکراسى مىآید و پروسههاى تکامل را توجیه مىکند.
بنابراین، مدلها و الگوهاى دموکراسى همیشه در صورتبندى خودشان، از آن ابتدا تا انتها، به نوعى وامدار فلسفههاى انسانى بودند. دنیاى غرب به معناى اعم، به تدریج جا را براى لیبرالیسم در این صورتبندى گشود. دموکراسى نظریه خودش را دائما در یک بازبینى و با یک تاثیرپذیرى بیشتر از لیبرالیسم تکمیل کرده است; تا آن را به مدل دموکراسى لیبرال تکثرگرا رساند. در این نوع آخر، چنان شده که نه دموکراسى را مىتوان از لیبرالیسم جدا کرد، و نه لیبرالیسم را از دموکراسى. به نظر مىرسد تلاش آن کسانى که مىخواهند این جداسازى را انجام دهند و لیبرالیسم را در فضاى خود و دموکراسى را هم صرفا در فضاى خودش نگاه کنند، یک تلاش کاملا بدون زمینه است; یعنى زمینه واقعى و قابل تصور عملى ندارد بلکه، مىتوان گفت که این نگاهى است که براى فضاى ده قرن قبل یا مثلا پانزده قرن قبل که این دو در هم تنیده نشده بود موضوعیت داشت.امروزه بااین مدلها و صورتبندیها و استقرار نهادهایى که به نحو بسیار وسیع در تمام ابعاد جامعه و در کارکرد سیاسى آن پنجه مىافکنند، بهاین سادگى ممکن نیست که ما در یک آموزه خیلى سادهاى بخواهیم اینگونه تلقى کنیم که بیائید مثلا آراء همه نخبگانمان را جمع کنیم و مشارکت اینها را رسمیتبدهیم و بپذیریم، و از این رهگذر لیبرالیسم را هم حذف کنیم، آنوقتبه یک دموکراسى خیلى خوبى مىرسیم. این تنها یک خیال و توهم است.
ین جا مطرح مىشود، این است که آیا دموکراسى در مقام قانونگذارى مطرح مىشود یا این در مقام اجرا؟ و آیا بین اینها فرق مىشود گذاشت؟
حجتالاسلام نبوى: من با توضیحى که دادم به نظر مىآید که کاملا روشن باشد. مقام قانونگذارى یا مقام اجرا در حقیقت مراحلى بعد از آن است که نظریه کاملا خودش را جا مىاندازد و در اذهان متفکران به عنوان یک نظریه معقول در فلسفه سیاسى شناخته مىشود. دموکراسى، وقتى در فلسفه سیاسى جایگاه خودش را باز کرد و توانست نخبگان جامعه را به طرف خود جلب کند، آنگاه نخبگان هنگامى که در بخشهاى مختلف جامعه حرکت مىکنند، در تمام بخشها از آن الگو مىگیرند. مثلا شما وقتى ملاحظه مىکنید، مىبینید که در آن کشورهایى که به دموکراسى لیبرال بیشتر از همه توجه دارند، حالابه عنوان نمونه آمریکا که آخرین نوع از مدل پیشرفته دموکراسى را داراست و مدعى هم هست، مىبینیم این حرکت در تمام جاها نقش و اثر خودش را مىگذارد; در تمام ایالتهاى آمریکا دموکراسى لیبرال الگوى حرکت در برنامهریزى حاکمیت آنها است. دولت فدرال یک نوع محدودیتهایى نسبتبه ایالتها دارد. در نوع برنامهریزى مجریان، این 2مساله مطرح است، در قانونگذارى مجلس آنان و تا حدودى در قوه قضائیه آنان نیز مطرح است. و بعد هم در تمام دپارتمانهاى علمى دانشگاهها، جاى خودش را باز مىکند و ما امروز نگاه مىکنیم، مىبینیم که حتى یک زمانى مثلا بحث در این پیش مىآید که فرض کنید، غذا دادن در سلف سرویس فلان دانشکده، مخالف با طریق و مبناى دموکراسى استیا نه ؟!
معرفت: این مباحثى که تاکنون مطرح شد در رابطه با تاریخچه، شاخصها، نقاط قوت و ضعف دموکراسى به مفهوم غربى بود. حال، سؤال این است کهآیا مىتوانیم یک نوع دموکراسى اسلامى هم داشته باشیم، یانه؟
حجتالاسلام نبوى: در واقع ما نمىتوانیم از میان مدلهاى دموکراسى که تا بهحال ارائه شده و نوعى تلاش در عملى شدن آنها صورت گرفته است، الگویى را انتخاب کنیم و حتى با جراحى و اصلاحات هم قادر نیستیم آنها را با مبانى اسلام وفق دهیم. این نکته را به این جهت عرض مىکنم که کسانى که چنین حرکتى را مىخواهند انجام بدهند، اول باید مفهوم «ولایت» را - به طوراعم - از فرهنگ اسلامى حذف کنند، در حالى که ما آیات و روایات بسیار زیاد و متعددى داریم که در آنها به نوعى به مساله «ولایت» اشاره شده است. حال پس از پذیرفتن اصل ولایت، مباحثى است که مربوط به فقهاست که آنها حدود ولایت و شیوه اجراى آن را استنباط مىکنند و این وظیفه فقهاست. البته، قبل از آن، مطالعات بنیادى و مبنایى و حتى نگرش عقلانى، به این مساله لازم است; اما به هر حال، در نهایت ما ازجه انتخاب از میان این مدلها و الگوها با حفظ جنبه ولایت، یک نظریه تناقض آمیز خواهد بود.
اما دموکراسى آکادمیک و مفهومى به عنوان مشارکت مردمى و حرکت اجتماعى مردم و حتى نقش محورى دادن به آنان در ابعاد قابل توجهى از حیات اجتماعى جامعه اسلامى، نوعى از دموکراسى است که مىپذیریم. حال، این سؤال پیش مىآید که آیا دموکراسى اسلامى، جنبه کمالپذیرى و هدایتپذیرى عامه مردم را به رسمیت مىشناسد، یا نه؟ اگر به رسمیت مىشناسد لاجرم بایستى جمعى از افراد جامعه را بپذیرد که آنهابه عنوان الگو، سرآمد و رهبر باشند. در آیه شریفه که فرمود: امتى باشند برگزیده که اینها بتوانند هدایت کنند و «یدعون الى الخیر» و یا «یامرون بالمعروف»، البته ما الان نمىخواهیم این را صددرصد انطباق بدهیم، ولى خوب مىتوان گفت که در واقع برگزیدهترین افراد در جوامع اسلامى، همواره رهبران دینى بودهاند. پس این کار هدایت وظیفه آنهاست و حرکتى است که باید انجام بدهند، اما ابعادى باقى مىماند که مردم حق دخالت دارند و عرصههایى وجود دارد که به طور کامل در اختیار مردم است; مثلا همین بحث قانون شوراى شهر، انتخاب شهردار که مطرح است، در یک شهرى که مىخواهند خیابان بکشند و فضاى شهر را به یک فضاى خیلى فعال و تمیز و قابل حرکت و رشد تبدیل کنند و یک شهر پیشرفته ایجاد کنند، راجع به این که چه چیزهایى را کم کنیم، چه چیزهایى را زیاد کنیم، سدهایى بسازیم، چقدر کارخانه اجاره بدهیم، این حق مردم است; مردم مىتوانند راجع به اینها بحث کنند. مردم قم مىتوانند این بحث را مطرح کنند که مایک شهر علمى مىخواهیم. ما نمىخواهیم در شهر قم نهادهاى علمى و آموزشى - اعم از حوزوى و دانشگاهى - کم بشود و در کنار آن، مثلا کارخانههاى پلاستیک سازى و... اضافه بشود. مردم شهر دیگر مىتوانند مدعىشوند که ما صنعت مىخواهیم و شهر دیگرى مىتوانند مدعى شوند که ما کشاورزى مىخواهیم و...ست. حال اگر یک مصلحت دینى یا مصلتحکومتى بالاتر در اینجا موجود نباشد، دلیلى نداریم که به اینها بگوییم: شما حق ندارید چنین چیزى را بخواهید. و ما با داشتن مفاهیمى، مثل «شورا و مشورت» در اسلام از مفاهیم رفتار جمعى وارداتى بىنیازیم، که البته اینها هم باید صورتبندى شود. اگر امروزه روشنفکران ما مىآیند دموکراسى را مطرح مىکنند، ضعف اصلى که در این میان است این است که ما شورا را به صورت نهاد سیاسى در نیاوردهایم. یک صورتبندى سیاسى از آن ارائه ندادهایم تا در اندیشه سیاسى و در اندیشه فقهى دائما تقویت و تکمیل شود، و چون این ضعف وجود دارد، در قبالش الگویى که مطرح مىشود، دموکراسى است. ما با داشتن اندیشههایى نظیر شورا در اسلام، مىتوانیم یه این طرف روى بیاوریم، به شرط اینکه دو کار انجام بشود: از یک طرف فقهاى ما و علماى ما در مباحث فقهى و بحثهاى روائى خودشان یک دید اجتماعى و نگرش اجتماعى بیفزایند، بلکه آن را به عنوان رکن تلقى کنند و جایگاهى را باز کنند و این را بپذیرند که اندیشههاى اجتماعى، بدون صورتبندى و مدل سازى قابل طرح نیست. نمىتوان آنها را همواره به عنوان رهنمودهاى کلى مطرح کرد. رهنمود در حد یک حرف مىشود. حتى اندیشههاى اخلاقى هم اینچنین است، شما وقتى به یکى گفتى که صبح تا شب کار کن، از طرف دیگر گفتى این مستحبات را به جاى بیاور او نمىتواند بین اینها جمع کند و کسى که دارد هر دوى اینها را مطرح مىکند در حقیقت دارد یک تناقض ذهنىبراىافرادمىآفریند.کهدرکارکرداجتماعىقابل طرحنیست.ازطرفىبایدفقها چنینکنند، ازطرفى همروشنفکرانمابایداینرادرنظربگیرندکهاگرما مىخواهیمدرمسیر رشد قدم بگذاریم و در مسیر تکامل اسلامى قدم برداریم و تمدن جدید اسلامى را بنا کنیم راهش این نیست که مدلهایى را وام بگیریم و بعد با اصلاحاتى آنها را با جامعه خودمان تطبیق دهیم، بلکه راه اصلىاش این است که نقاط مثبت را از آن مدلها درس بگیریم و از اینها تجربه بیاموزیم; از کارهاى زیادى که در دنیاى غرب شده، هم در فکر و هم در نظریه، بهره و عبرت بگیریم. اینها مىتواند کمک ما باشد در اینکه بفهمیم چه راههایى را رفتهاند و بىنتیجه بوده تا ما نرویم و چه نقاط مثبتى دارد تا روى آن تکیه و تاکید کنیم. از آن طرف، در یک الگو سازى و صورتبندى انتظارات و خواستههایمان و آنچه که در نهادهاى سیاسى مىخواهیم را از منابع دینى بدستبیاوریم.
معرفت: صحبت از دموکراسى به مفهوم اسلامى شد. بحثى که در اینجا مطرح مىشود این است که آیا نظام ما که مبتنى بر ولایت فقیه مىباشد، با اصول دموکراسى سازگار است، یا نه؟
حجتالاسلام نبوى: باز در اینجا بحث از دموکراسى به مفهوم آکادمیک و دموکراسى مدلدار مىشود، چون ما نمىتوانیم «نظام ولایت فقیه» را با دموکراسیهاى مدل یافته و صورتبندى شده امروز دنیا تطبیق; که به ولایت مطلقه فقیه معتقدند،به هیچ وجه سازگارى با آن مدلها ندارد. اما دموکراسى مفهومى به عنوان مشارکت مردمى، ابعاد مختلفى را مىشود در اینجا در نظر گرفت و به بحث گذاشت. حتى کسانىکه مشارکت مردم در انتخاب خبرگان و سپس انتخاب رهبر را مشارکتبیعتى و مقبولیتپذیرى رهبر براى مردم تلقى مىکنند، آنها هم مىتوانند یک نوع دموکراسى مفهومى را در اینجا قائل شوند; چون مشارکت مردم است ولو اینکه نقش مشارکت مردم در دیدگاه این نظریه دینى بصورت یک محور مستقل و جداگانه لحاظ نشده باشد بلکه به عنوان جواز دینى لحاظ شده، اما در عین حال چون عامه مردم مىتوانند مشارکت کنند، مىشود یک نوع دموکراسى مفهومى را در اینجا مطرح کرد.
اما مساله اصلى این است که اگر ما چنین کارى را انجام دادیم وبه نوعى، دموکراسى مفهومىاى تقریر کردیم که با نظام ولایت مطلقه فقیه هم سازگار شد، حال این سؤال پیش مىآید که ما چنین تقریر و چنین نهادى از حاکمیت را چگونه مىخواهیم براى دنیاى خارج از خود، قابل فهم کنیم تا آنها هم بپذیرند که ما واقعا دموکرات هستیم؟! در اینجا ما فقط به یک «مشترک لفظى» برخورد مىکنیم; یعنى ما مىگوییم دموکراسى، آنها هم مىگویند دموکراسى. اما وقتى سرمیز تعارفات سیاسى بگوئیم هر دو قائل به دموکراسى هستیم، از همین قدم اول دچار مشکل مىشویم; خوب آنهااین سؤال را پیش مىآورند که شما چطور قائل به دموکراسى هستید، اما در باب باحثحقوقىنمىتوانیدبهبهائیاناجازهبدهیدتاپیرودین مستقل در جامعه شما تلقى شوند. در قانون اساسىتان هم دینهاى خاصى را به رسمیتشناختید و لاغیر؟ شما چطور مىتوانید ادعاى دموکراتیک بودن داشته باشید. خوب این مساله در اینجا مشکل ساز مىشود; چون از طرفى مىگویید مفهوم دموکراسى این است و مابه این قائلیم و مشارکت مردمى این چنینى داریم. او هم همه اینها را مىشنود و در ذهنکند، ولى از طرف دیگر، مشکلاتىاین چنینى ظهور و بروز مىکند. پس، ما در اینجا یک «مشترک لفظى» داریم چون در عین حال که این دو سیستم در دو جبهه مختلف، در کارکرد ظاهرى، یک نوع نتایج و تشابهاتى را با هم نشان مىدهند، ولى در واقع اگر ما بخواهیم بیاییم از آن جوهره و فلسفه دموکراسى شروع کنیم و جلو بیاییم، دیگر نمىتوانیم با غربیها همقدم باشیم. عرض کردم، مگر اینکه یا مفهوم «ولایت» را حذف کنیم و یا اینکه آن چنانکه دیدگاه روشنفکرى ما دائما به این مساله بوده، با نهادینه کردن دموکراسى درحقیقتحرکتى را انجامبدهیمکه نهادهاى رسمى نظریهپرداز دینى به تدریج این را بپذیرند و در حقیقتخودشان را تعدیل کنند. البته، اگر چنین چیزى اتفاق بیفتد، بایستى ما از این نوع حرکت و الگوى دینى که داریم در دراز مدت صرفنظر کنیم، اگر چه در ظاهر اسم دینى بودن را داشته باشیم.
معرفت: رابطه دموکراسى با توسعه سیاسى، اجتماعى و اقتصادى، چه نوع رابطهاى است؟ آیا لازم و ملزوم هم هستند یا این که مىشود اینها را از یکدیگر تفکیک کرد؟
حجتالاسلام نبوى: این مساله زیاد مطرح مىشود. من، این مطلب را در مقالات متعددى که افراد مختلف مىنویسند و در گفتگوهایى که در سطح مجلات علمى جامعه ما مطرح مىشود، زیاد دیدهام و شنیدهام; از زبان افراد متعددى از متفکرین و روشنفکران سیاسى ما و یا حتى از بعضى روحانیون داراى اندیشه سیاسى و اجتماعى این را شنیدهام که مىگویند: «دموکراسى، لازمه توسعه سیاسى و اجتماعى است.» لازمه به این معنا مىباشد که پیش زمینه توسعه سیاسى و اجتماعى است. البته، در حقیقت اگر بخواهیم از دیدگاه منطقى نگاه کنیم، توسعه سیاسى و اجتماعى، لازمه دموکراسى خواهد شد. به عبارت دیگر، اگر دموکراسى را به عنوان ملزوم داشته باشیم، توسعه سیاسى و اجتماعى را به صورت لازم خواهیم داشت واگر دموکراسى نداشتیم، توسعه نخواهد آمد.
این مطلب اولا یک جواب نقضى دارد که من تعجب مىکنم چطور این عزیزانى که این بحث را مطرح مىکنند، به این جواب نقضى و واقعیت توجه نمىکنند که ما در کشورهاى متعددى دموکراسى را - بیش از آنچه که برخى کشورهاى غربى دارند - شاهد هستیم، اما در عین حال، در توسعه سیاسى و اجتماعىشان گامهاى مؤثر و قابل توجهى را برنداشتهاند. من اگراسم یک کشور خاصى را ببرم چه بسا موجب رنجیدهگى خاطر هیاتهاى سیاسى آن کشورها در کشور ما بشود واز این جهت مقدارى احتیاط مىکنم. ولى، خوب شما این را مىبینید که در برخى از کشورهاى آسیاى جنوب شرقى وکشورهایى که در شرق ماوجود دارند، یک حد افراطى از دموکراسى اعمال مىشود و تا حد بسیارزیادىهمآنمقدارى از شاخصهاى مذهبى که مانعشان بوده، کنار گذاشتهاند، اما از خیلى از کشورهایى که داراى نظام استبدادى هستند، عقب افتادهاند و نتوانستهاند رشد کنند. به علاوه در تاریخ این سه قرن اخیر آنچه که مشاهده مىشود و بسیارى از نظریهپردازان بر آن تاکید کردهاند عکس این قضیهاى است که گفته مىشود: «دموکراسى وتوسعهاجتماعى لازم وملزوماند» چون اینها دیدهاند که در تحلیل رشد و توسعه جوامع مختلف جنگها واستراتژیهاى گاهى دیوانهوار، نقشهاى مؤثرى داشته است که چه بسا اگر اینها نبود، کارکرد دموکراسى درجهت توسعه، هرگز در حد رشد پس ازتان یا کشورى مثل فرانسه، سالیان بسیار زیادى است که به استقبال دموکراسى رفتهاند; حتى در قرن هیجدهم مباحث دموکراسى در میان اینها جدى بوده، اما در طول این مدت، آن رشد اقتصادى، رشد ساختارهاى اجتماعى و... در میان آنها به گونه قابل توجه نبوده است. اما، جنگ جهانى اول و دوم یک باره پدید آمده و یک افقهاى پرجوش و خروش و سریع در زمینه برترى نظامى، برترى اقتدارگرانه، برترى که بتوانند حرف اول را بزنند، پدید آمده و آنها را به این مسیر کشانده است. البته، «توسعه» به معناى واقعى (نه به معناى توسعه مونتاژى; مثلا هنگکنگ یاتوسعه تلفیقى که در کشورهایى مثل تایلند و... انجام مىشود که شرکتهاى چند ملیتى مىآیند و آن جا خیمه مىزنند و یک سرى محصولاتى هم مىدهند که البته آن کشورها از این محصولات درآمدهاى خوبى هم کسب مىکنند و تکنولوژى هم به دست مىآورند و تا حدى رشد هم مىکنند، این توسعه مرادمانیست.)من هر چه تتبع و جستجو کردم که مقوله دموکراسى بتواند نقش حیاتى در اینجا ایفا کند، براى من این مساله قابل توجیه نبود.
یک نکته باقى مىماند و آن، اینکه صرف نظر از رشدى که یک جامعه پیدا مىکند، مردم آن جامعه مىخواهند به نحو خیلى فعال و در فرصتهاى مساوى از این نتایج رشد استفاده کنند. اینجاست که مدافعان دموکراسى مساله دموکراسى را مطرح مىکنند; یعنى در حقیقتسؤال باید اینطور مطرح شود: پس ازاین که جامعه به رشد مطلوب دستیافت و جامعه از جهتهاى فرهنگى، اقتصادى و آموزشى تعدیل شد، در ادامه این تعدیل و تحول، کدام عامل نقش خوبى مىتواند ایفا کند؟ آیا دموکراسى در اینجا خوب استیا چیزدیگر؟
من فکر مىکنم در اینجا چشم دوختن به دموکراسى آکادمیک یک خیال پردازى است. همچنین تجربههاى دموکراسى در اینجا یک تجربه مثبتى نبوده و ما باید داراى یک الگو باشیم. در واقع من این را با اذعان و یقین مىگویم که هر چه گشتم، هنوز این سؤال برایم حل نشده که این فرصتهایى که براى بشر ایجاد مىشود، رشدى که براى جامعه ایجاد مىشود، اینها وقتى مىخواهد تبدیل به یک برنامه دائمى عادلانه شود، چگونه باید تبدیل شود؟ این سؤال هنوز براى خودم باقى است.
نکتهاى که اینجا باید عرض کنم این است که بسیارى از کسانى که ملازمه «دموکراسى و توسعه» را مطرح مىکنند، نکته دیگرى را مدنظر دارند و آن، این است که آزادى سخن گفتن در فضاى عمومى جامعه تامین شود. یک بحث هم این است که مطبوعات و مجلاتى مىخواهند حرفهایى بزنند و طالب آزادى بیشترند و از رهگذر طرح این مساله، آزادى مورد نظرشان را مطالبه مىکنند. حال، اگر کسى اینگونه فکر کند که با بازگذاشتن دریچه فضاى اذهان و ارائه نظریات، ما در آموزش عالى و در نظریهپردازى به رشد و توسعه مىرسیم، این مساله قابل بررسى است اما دراین زمینه برنامهاى وجود ندارد تا کسى بتواند از آن دفاع کند; باید برنامه رابامؤلفهها واصولى که باید در این جالحاظ شود طرح کرد،آنگاه قضاوتنمود.
در اینجا مسائلى را مىتوان مطرح کرد: یک مساله این است که ما فضاى علمى و مطالعاتى و بحثهاى تخصصى را باید به مقدار زیادى باز کنیم. بحث این نیست که چه کسى این فضا را باز کند؟ جامعه علمى باید آن چنان باز باشد و هاضمه قوى داشته باشد که بتواند به راحتى در این مباحث وارد شود. این اصل دینى ماست و ما کارى نداریم که بحث دموکراسى در این جا مطرح بشود، یا نه؟ ملحدین مىآمدند و با امام صادق(ع) وارد بحث مىشدند، وحضرت بااینهابحثمىکردند و گفتگو و سؤال و جواب مطرح مىشد،خوب وقتى ما چنین الگویى را داشته باشیم جاى سؤال نمىماند که آیا ما در فضاى تخصصىمان; مثلا متفکرین حوزوى و دانشگاهىمان در کنار هم بنشینند، باید محدودیتى در بحث داشته باشیم، یانه؟! آنجا دانشگاهیان و حوزویان مىتوانند هر مسالهاى که مد نظرشان است مطرح کنند و از آن دفاع نمایند، تا مباحث در کوره پرسش و پاسخ پخته شود. چون در این فضا ما الگوى دینى داریم چهاسمدموکراسىبرایشبگذاریم،وچهنگذاریم.
اما اگر هدف این است که به صورت یک کارکرد سمپاتیک و هوادارى، پیوسته در سطح جامعه اندیشه تزریق کنیم، سیرها و خطوط نفى و اثبات را مطرح کنیم، و مطالعه کنیم که آزادى در اینجا براى عدهاى که به دنبال طرح مسائل خودشان هستند تامین شود و دلیل بتراشیم که اگر چنین نکنیم، رشد علمى بدست نمىآید، به نظر مىرسد این برخلاف نتیجهاىپافشارى مىکنند، زیرا چنین روشى ما را به رکود مىکشاند و ممکن است قشر جوان را به نوعى سرگردانى دچار کند. مثلا، در یک بحث معرفتشناسى، اگر شما آمدید از روز اول درسهایى به دانشجو دادید. خوب، حالا فرض کنید فلسفه سینایى در اصول معرفتشناختى خود این ده نقص را دارد، شما اگر به این آموزش دادید و بعد از این به مراحل بعدى رسیدید و او رسید به جایى که خودش اهل نظر شد و به او اجازه دادید تا به سیر علمى قوى ادامه دهد و نظر دهد، در اینجا «توسعه» به معناى واقعى ایجاد مىشود. اما آنها که مىخواهند در وسط، کار را رها کنند و وارد بازار کار شوند، بسیارند کسانىکه دیپلم و لیسانس گرفتهاند، مىخواهند در قسمت غیر علمى جامعه مشغول شوند. در مورد این افراد، اگر شما آمدید و چندین نظریه را دائما مطرح کردید که هاضمه او هیچ کدام از اینها را نمىگیرد، نتیجهاش این مىشود که او به هیچ یک از اینها معتقد نخواهد شد. کمکم سؤالات خودش را خودش، جواب مىدهد.و خود را راحت توجیه مىکند و نه با این آقاى معرفتشناس کار دارد، نه با آن آقاى فقیه! خودش مسائل خودش را حل مىکند. این نه توسعه همگانى جامعه است و نه رشد جامعه.
معرفت: اهداف سیاست، در نظامهاى دموکراتیک و در نظام اسلامى چه مىتواند باشد؟
حجتالاسلام نبوى: ما دربحث اهداف، مسائل بسیار زیادى داریم که هیچ کدام از فلاسفه سیاسى، دانشمندان غربى واسلامى، به آن نپرداختهاند. بحث هدفگذارى، نگاههاى غایى و نهایى و نگاههاى مدت دار را مىطلبد در دیدگاه دانشمندان اسلامى، نگاه عمدتا نگاه غایى بوده است. تا قبل از انقلاب، ما اکثرا مسائل را با دید غایتطلبى، انتهاى حیات انسانى را نگاه مىکردیم; مثلا،اگر حاکمیت مطرح مىشده، این بحث مطرح بوده که در(عج) خواهد آمد و آن حاکمیت مطلوب است. بنابراین، اگر مىخواهیم حرکتى در اینجا شروع کنیم در حقیقتباید چنان کنیم که به غایتهاى ترسیم شده، هر چه سریعتر برسیم.
غربیها، به تدریج در دوران رنسانس دیدگاه غایتطلبى خودشان را کاهش دادند. دانشمندان مختلفى راجع به این بحث، تحلیلهاى خوبى به طور تفصیلى ارائه دادهاند; ایان باربور، در کتاب "علم ودین" چالش نظرى بین علم و دین در غرب را به طورکلى شکافته است و اینکه چگونه علم دائما مىکوشیده ابعاد غایت نگرى دین را در جامعه تضعیف کند و راه را براى کارکردهاى فعلىتر باز کند. البته، این که گفتیم علم کوشیده تضعیف کند، نه به عنوان یک حرکت عمومى خطر آفرین، بلکه به عنوان این که این حرکت ناخودآگاه چنین بوده و نتیجهاش این بوده است. باز آرتوربرت در کتاب "مبادى مابعدالطبیعه علوم نوین" هم راجع به غایتنگرى زیادبحث کرده ودیدگاهغایتنگرى و دیدگاه کارکردنگرى که در دنیاى جدید بیشتر مطرح است را مورد بحث قرار داده است. البته، آن بحثها بیشتر رنگ فلسفى دارد، ولى خوب مسالهاى است که به بحث ما هم مربوط است. امروزه غربیها به تدریج غایتنگرى را کاهش دادهاند. بسیارى از کشورها اساسا صحنه غایتنگرى را تا حد زیادى به زمانهاى بسیار بسیار کوتاه تقلیل دادهاند که به منفعت طلبیهاى روزانه و ماهانه و سالانه بیشتر شبیه است. بنابراین، سیاستمداران کشورها معمولا چنین نگاه مىکنند که امتیاز را باید الآن گرفت و جاى پا را باید الآن محکم کرد. او دیگر به دو سال یا پنجسال یا ده سال دیگر کارى ندارد. مىشود گفت که امروزه، انگلیس دچار چنین وضعیتى است، اما آمریکا همچنان تا حدى غایتنگرى خودش را حفظ کرده است. به طورکلى درنظامها و دموکراسیهاى غربى، غایت نگریهاى کوتاه مدت و دراز مدت و میان مدتشان، تحت تاثیر فلسفه سود جویى است; سودجویى فردى و اجتماعى که امروزه به میزان بسیار زیادى در روابط بین کشورها واقع مىشود; تا جایى که مثلا، برنامه اتحادیه اروپا در مقابل آمریکا و ژاپن مطرح مىشود، و به همین میزان مساله سودجویى فردى هم در کنارش مطرح است. سودجویى جامعهاى خاص درمقابل جامعه دیگر، از نظر بسیارى از نظریه پردازان غربى، به این جهت است که هدفگذارى باید تحت تاثیر فلسفه سودجویى باشد. از همه واضحتر و بارزتر، خانم هانا آرنت در کتاب "انقلاب " و در بحث «توتالیتاریسم» و «خشونت» هر دو جا وارد بحث فلسفه سودجویى مىشود و مانور و تاکید خاصى دارد و دیگران را از این موضع، مورد انتقاد قرار مىدهد که شما این حرکاتتان و این برنامههاى سیاسىتان، با حذف فلسفه سودجویى انجام شده است. او این را یک نقطه ضعف مىداند که چرا فلسفه سودجویى از هدفگذارى غایى برخى کشورها حذف شده است. البته آرنتبراى این فلسفه سودجویى، یک ریشه عقلانى طبیعى قائل است و معتقد است که این ریشه، طبیعى است و عقل هم درک مىکند و آن را به رسمیت مىشناسد.
در مکتب دینى ما به اینصورت که ایشان مساله را بیان کرده، به هیچ وجه قابل قبول نیست، گر چه مىشود، حداقلى از مصلحت و منفعت مادى را قبول کرد. اما در دیدگاه دینى و اسلامى، وقتى مىخواهیم براى سیاست هدفگذارى کنیم، بایستى با دیدها وافقهاى وسیعترى جلو رویم. جامعه امروز، جامعهاى است داراى هویت ترکیبى. من این بحث را جداگانه در جاى دیگرى دنبال کردهام. بر خلاف آن بحث رایج جامعهشناسى که آیا فرد اصیل است، یا جامعه؟ مابه این نتیجه رسیدیم که این سؤال، قابل توجه و بررسى در جهان امروز نمىتواند باشد; چرا که ما به راحتى مىتوانیم پاسخ دهیم که زمانى جامعه بشرى جامعهاىسادهو متشکل از افرادى بودهکهدرکنار هم و با روابط بسیار کم و جزئى زندگى مىکردند که در آن جا جامعه داراى یک هویت واقعى نیست و فرد اصالت و محوریت دارد. زمانى هم مىرسیم به یک جامعه انضمامى که داراى کارکردهاى همبسته درونى در یک عرصه خاص است و در درون یک نهادرف کشور بر آن طرف کشور اثر مىگذارد، برخلاف مثلا، هزار سال پیش که اقتصاد چنین اثرى نداشت. در جامعه انضمامى، ضعف اقتصادى قحطى مىآفریند، مثلا، اقتصاد بخشى از کشور که کمبود دارد موجب بروز قحطى در سراسر کشور مىشود، ولى این نمىتواند فرهنگ را به صورت اساسى تحت تاثیر قرار دهد; اما در یک جامعه ترکیبى تمام عرصهها و حوزههاى عمل اجتماعى و بخشهاى عمدهاى از عمل فردى به هم پیوند و گره مىخورند و به صورت همبسته در مىآیند. در چنین جامعهاى مدلها والگوهاى دموکراسى همیشه در صورتبندى خودشان، از آن ابتدا تا انتها، به نوعى وامدار فلسفههاى انسانى بودند. دنیاى غرب به معناى اعم، به تدریج جا را براى لیبرالیسم در این صورتبندى گشود. دموکراسى نظریه خودش را دائما در یک بازبینى و با یک تاثیرپذیرى بیشتر از لیبرالیسم تکمیل کرده است; تا آن را به مدل دموکراسى لیبرال تکثرگرا رساند.
هدفگذارى خیلى مشکل است و توصیه هدف به صورت هدفهاى زماندار، واقعا برد پژوهشى و تحقیقى وسیعى را مىخواهد. بله، همچنان ما مىتوانیم هدفهاى غائى را توصیه کنیم و شما مىتوانید دائما به مردم توصیه کنید که در مشارکتسیاسى جامعه فعال و با قصد قربت وارد شوید. این دربرهههایىاز زمان، تحت تاثیر یک نوع آموزههاى قوى دینى، چنین چیزى واقع هم مىشود; زمانهایى که در حقیقتشما کارکردهاى عرصههاى دیگر جامعه را مىبینید که به راحتى فروکش مىکند; مثل اوائل انقلاب چگونه جنبههاى اقتصادى آن تاثیر و جهت دهىاش را در حد ضعیف دارد و جنبه دینى و اسلامى را در حد قوى دارد. در آن زمان مىبینیم یک آموزه دینى به راحتى در، افراد را بسیج مىکند; اما در درازمدت براى هدفگذارى جامعه ما اولا باید روشن کنیم که یک سرى اهداف غائى داریم. مثل اینکه حضرت امام ; فرمودند که «به فرموده قرآن کریم ما حرکتمان باید در جهت رفع فتنه از عالم باشد.»
در یک مصاحبه که مجله کیان از پل ریکور چاپ کرد در پاسخ این سؤال که «به نظر شما این ظرفیتهاى آرمانى ما تا چه حد مىتواند مفید باشد و ما به دنبالش باشیم؟» او تاکید خوبى روى این نکته کرده است که انسانهابه ظرفیتهاى آرمانى نیاز دارند. خصوصا من تاکید بر ظرفیت آرمانى دینى مىکنم. خوب اینها باید باشد و یکى از مشکلات کنونى این است که متفکرین دینى ما در حوزهها، در عرصهها نیامدند تا این اهداف غایى را با اهداف کوتاه و میان مدت از هم جدا کنند. حتى دیده مىشود در بسیارى از اهداف کوتاه مدت هم مىخواهند اهداف غایى رابه کار ببرند که این خطاست; مثلا اگر جوانى با خانمش نزاع خانوادگى دارد، شما نمىتوانید یک هدف بلند مدت وغایىبرایش توصیه کنید چون آن هدف، نزاع او را خاتمه نمىدهد، بلکه باید ببینى منشا این دعوا کجاست و این نزاع الآن از کجاست، بعدما مىرسیمبهاهداف بلندمدتى که مىخواهیم طى یکنسل یادونسل داشتهباشیم.
ما باید در اهداف استراتژیک براى نظام جمهورى اسلامى،پژوهشهاى وسیعى را دنبال کنیم و بعد هدف را توصیه کنیم.
قبلا در اوائل انقلاب، این دیدگاه زیاد وجود داشت که ما به راحتى بتوانیم حاکمیتهاى حکام جور و فاسد را در کشورهاى اسلامى فرو بریزیم، نه اینکه ما خودمان آن را فرو بریزیم، بلکه دستکم، خود افراد کشورهاى اسلامى اینها حاکمیتشان را فرو بریزند و ما با مشارکت هم یک حرکت وسیع اسلامى شروع کنیم. اما خوب، امروزه مىبینیم که این هدف، در آن زمان، بدون برنامهریزى و دقت توصیه شده بود. اینها نیاز به مطالعات و کارشناسى موضوعى بسیار وسیع دارد.
یکى از چیزهایى که من تعجب مىکنم این است که بسیارى از روشنفکران ما به جاى اینکه امیدوار باشند و آستین بالا بزنند و در یک حرکتبسیار وسیع براى ساختن یک تمدن ارزنده به عنوان «تمدن جدید اسلامى» مشارکت کنند، وقتى این مسائل مطرح مىشود، مىآیند اصل استراتژى را خراب مىکنند که نه نمىشود و نباید بکنیم یا مثلا این اهداف چیست؟ و در حقیقت، رفتار و گفتار آنان توصیه بیشتر به سازش و کنار آمدن با وضع موجود است، تاانتخاب استراتژیهاى بلند و قوى. ولى به اعتقاد من، ما مىتوانیم استراتژیها را دنبال کنیم; اولادرمسیر ساختهاى سیاسى داخلى خودمان و استقرار نهادهاى سیاسى مستقل بازنگرى کنیم، ببینیم چرا حرکتهاى سیاسى ما دائما دچار مشکل شده و به نوعى به انحرافهاى مختلفى غلتیده و یا اینکه ناموفق بوده و وسط کار رها شده است؟ بیائیم به مؤلفههاى دینى که در این جهت مىتواند به ما کمک کند، روى بیاوریم، اینها را بازنگرى کنیم،از دین استفاده کنیم و راه حل ارائه دهیم. به خصوص پایان نامهها و تزهاى فارغالتحصیلانمقاطع عالى دانشگاههاو اخیرا هم در حوزهها که رشتههایى در این جهت ایجاد شده، یک نوع مطالعات نظرى و کارشناسى موضوعى در کشورها و منطقههاى مختلف انجام دهیم و برآیند همه اینها را به یک نتایجى برسانیم که بتوانیم توصیههایى از آن داشته باشیم و در کوتاهمدت استفاده کنیم.
من فقط مىخواهم این را اشاره کنم که هدفگذارى باید چنان باشد که سیاست تبدیل به شعار نشود. هدفگذارى بایستى به معناى واقعى به هدفگذارى کوتاه مدت در راستاى اهداف بلند مدت برسد. اگر ما دریک جایى دچار محذوراتى هستیم که نمىتوانیم هدفگذارى کوتاه مدت خودمان را بروز بدهیم، هیچ دلیل ندارد که مشارکت کنیم; مىتوانیم مشارکت نکنیم و حتى به اعتقاد من چقدر خوب است که سیاستمداران ما و اهل نظر در مسائل سیاسى روى این نکته تامل کنند که ما مىتوانیم صریح و روشن همین مطلب را اعلام کنیم که به دلیل اینکه مشارکت ما در این مسیر هدفگذارى الآن امکان پذیر نیست، ضمن حفظ احترام متقابل و ضمن حفظ شرایط متقابل و ضمن حفظ علقههایى که در آینده مىتواند به کمک هر دو بیاید، فعلا نمىتوانیم مشارکت کنیم و طورى نشود که مجبور شویم خودمان را در مسیرى بیندازیم و مشارکت کنیم بعد این مشارکت ما را با اهداف بلندمان مقابل کند و مجبور شویم هدفگذارى کوتاه مدت را به عنوان یک حرکت انحرافى و مارپیچى شروع کنیم که البته، این حرکت مارپیچى و انحرافى در هر منطقى غیراز منطق اسلام مىتواند توجیه شود. ولى با توجه به اینکه منطق دینى ما اقتضا مىکند و به خصوص سیره امام خمینى; بر این مبنا بود که کاملا هر جریان و حرکتسیاسى را با بروز و کارکرد صادقانه در اهداف کوتاه مدت، متوسط و بلندش ببیند و خود ایشان هم، همین مسیر را طى مىکرد، در هدفگذارى نظام جمهورى اسلامى، از نظام جمهورى اسلامى پسندیده نیست و دانشمندان مسلمان تاکید مىکنند و حساس هستند و اینرا نمىپذیرند که اهدافى میان مدت و درازمدت مطرح بشود و بعد در هدف گذارى کوتاه مدت، دائما این مساله نقض بشود.
اگر من بخواهم یک جهت گیرى کلى را عرض کنم، باید روى این نکته تاکید کنم که هنر سیاستمدار و قانونگذار سیاسى این نیست که دائما هدف کلى «نه شرقى نه غربى، جمهورى اسلامى» را تکرار کند و یا هدف غائى «استقلال، آزادى، جمهورى اسلامى» را تکرار کند و یا اینکه «حاکمیت الهى» و «استمرار حاکمیت الهى» را به عنوان یک شعار، دائما مطرح کند. این هنر نیست، این را علماى دینى دائما گفتهاند، از ابتداء هم گفتهاند، بعد هم ملاحظه کردیم که حضرتامام; آموزههاى دینى را تبدیل به یک نوع اصول بنیاد دینى براى نظام جمهورى اسلامى درآوردند. هنر برنامهریزان و سیاستمداران نظام جمهورى اسلامى این است که در سایه هدفگذاریهاى بلند مدتى که از جانب رهبرى و ولایت دینى انجام مىشود، اینها بتوانند اهداف کوتاه مدت، میان مدت و اهداف تعریف شده استراتژیک را به وضوح تبیین و ارائه کنند و بدانند که الآن تا بیستسال آینده مثلابا کشور چین مىخواهند چه کنند؟ و بدانند که نظام جمهورى اسلامى درعرصه بینالمللىبراى خودش مىخواهد چه جایگاهى را ترسیم کند؟ و بدانند که در مشارکتهایى که در فضاى بینالمللى سازمان ملل و غیر ذلک است تا چه حد مىخواهند مشارکت کنند. البته،این مطلبى را که من عرض مىکنم انتظارى است که بسیارى نسبتبه مسئولین دستگاه سیاستخارجى و سیاست داخلى وقوه مجریه دارند که انتظار به جایى هماست.
من پیشنهاد مىکنم به جاى این همه بودجههاى اجرایى که در بخشهاى مختلف صرف و خرج مىشود و درآن کوتاه مدتنگرى و بلکه گاهى اوقات فورىنگرى غلبه دارد، در بلند مدتنگرى - با حفظ همان برنامههایى که دارند - هزینه بکنیم; و لازم استیک نگاهى به جنبههاى پژوهشى و علمى بشود. ما امروز ظرفیت قابل توجهى از محققان حوزوى و دانشگاهى داریم که تنها به دلیل عدم وجود امکانات و بودجه کافى، تا به حال این فرصتبرایشان پیش نیامده که اینها در راستاى تبیین این مسائل قدم بردارند و قلم بزنند. خوب چقدر سنگین است که ما مشاهده کنیم و ببینیم ک طلاب فاضل ما و دانشگاهیان برجسته و ارزنده ما، اینها مجبور باشند با نوشتن جسته و گریخته یک نوع مقالات و تدریس در نقاط مختلف و دورافتاده، بتوانند برنامه علمى و جنبه معشیتى خودشان را پرکنند، اما در عین حال، اساسىترین مسائلى که ما در مباحث هدفگذارى سیاسىمان داریم وبه صورت یک خط و دو خط نیست و باید کار شود، کتابها شود و در دنیا منتشر گردد، حرفها زده بشود، اینها زمین بماند و رویش کار نشود. امیدواریم با طرح این مباحث، یک قدم جدى برداشته شود و بتواند مورد امید و باعث روشنى چشم محققین آینده ما باشد.
معرفت : مبانى فلسفى اندشیه دموکراسى چیست؟
حجتالاسلام نبوى: بسم الله الرحمن الرحیم. در مورد مبانى فلسفى دموکراسى، ما دو نگاه مىتوانیم داشته باشیم که البته، باید اول این دو را از هم متمایز کنیم تا این بحثبهتر باز شود. یک نگاه، دموکراسى را در یک مفهوم کلى و آکادمیک تفسیر مىکند و از ابتدا هم در همین حول و حوش مفهوم آکادمیک دموکراسى، بحثهاى زیادى در تاریخ اندیشه سیاسى مطرح بوده است.
در این قسمت، جوهره اصلى نظریه دموکراسى و به تعبیرى فلسفه بنیادین دموکراسى، ارزش دادن به راى عموم افراد است. حال، به کدامیک از امور اجتماعى بها داده شود و یا ساختار سیاسىاى که مشارکت مردمى در حاکمیت را بتواند شکل دهد، چگونه باشد، مباحثبعدى و ثانوى است. اصل و بنیان دموکراسى آکادمیک بر این پایه است که در حیات انسانى، راى مردم از جایگاه برجستهاى برخوردار است. این بحث در مورد نگاه به دموکراسى از بعد نظرى است.
اما بحث دیگرى است در نگاه تحلیلى -تاریخى، که اندیشه دموکراسى، دائما همراه با یک سرى آرمانها و امیدها مطرح و تجربه مىشده و در بازنگرى تکمیل مىشده و پساز مدتىنتایجخود رانشان مىداده است. در این نگاه، فلسفه دموکراسى، دائما با یک فلسفه حیات انسانى وانسانشناسى گره خوردهاست. این جاست که در عمل، فلسفه دموکراسى، با فلسفه مطلق همراه مىشود. مباحث فلسفى نظیر بحث هستىشناسى، انسانشناسى و غایتشناسىو...خود رادر لایههاى صورتبندى دموکراسى جاى مىداده و قطبهاى دموکراسى یکىیکى بحثهاى مورد نیازشان رااز این اندیشههاى فلسفىجبران و تکمیل مىکردهاند.
در دیدگاه آکادمیک، بحث همچنان در یک قالبنظرى خاص ومشخص و تاحدى بامسائل نظرى وبنیادى روشنمطرحاست دائما مىبینیم که هم در غرب و هم در کشور ما، این بحث در محافل مختلف مورد توجه قرار مىگیرد. اما درث فلسفى دموکراسى را مطرح کرد و یک بحث مجرد و صرفا نگاه به دموکراسى را مدنظر قرار داد. در اصطلاح «مفهومشناسى»بایستى این رایک نوع «تقلیلگرایى ناکام» نامگذارى کنیم اگر ما ابعاد بسیار مهمى از تفکرات و نظریاتى که خود را، درطبقاتیکنظریهمهماجتماعىجاى مىدهند، نادیده بگیریم و وارد بحث مجرد بشویم.
به هرحال، من پاسخم این است که بنیان فلسفى دموکراسى در دیدگاه آکادمیک، همان جوهرى بودن راى مردم و مشارکت مردم است و در دیدگاه تاریخى، بایستى به مدلهاى دموکراسى نگاه کنیم و اینها را یکى یکى تحلیل کنیم. در اینجا دیویدهلد در کتاب «مدلهاى دموکراسى» حداقل نه مدل را بر شمرده است. یا اگر بررسى خوبى در کتاب جرج ساباین شود، شاید بیش از سى مدل دموکراسى را مىشود از کتاب او استخراج کرد.
معرفت: آیا مىشود تاریخچهاى براى اندیشه دموکراسى بیان کرد؟
حجةالاسلام نبوى: اگر با عنوان لفظ دموکراسى به مساله نگاه کنیم، جواب مثبت است. چون وقتى تاریخ را مىنگریم، مىبینیم نقطه آغاز آن از زمان سقراط، بعد افلاطون و ارسطواست. به ویژه در آثار افلاطون و ارسطو، به خاطر گفتگوهایى که در آثار افلاطون و بعد هم ارسطو در این زمینه وجود دارد و بعد هم زمان ظهور مسیحیت و دوران نزاع کلیسا با قدرت حاکم و... این روند همچنان ادامه دارد تا به سه قرن اخیر مىرسیم که نظریات سیاسى در باب دموکراسى مطرح مىشود.
ولى اندیشه دموکراسى در طول مسیر تاریخى خود، در واقع داراى یک وجه مشترک معنوى واقعى و روشنى نیست. آنچه که مثلا افلاطون مىخواست که عدهاى برگزیده و سرآمد بیایند و با هم شور و مشورت کنند و بخشهایى را در جامعه دستهبندى نمایند و براى هر کدام کارکردى را در نظر بگیرند... این عمل با مفهوم اموزى دموکراسى سازگار نیست و نمىتوان نام دموکراسى به معنى امروزى را بر آن نهاد. و لذا، دموکراسى بیشتراز زمان جانلاک واستوارت میل مطرح و در مباحث جدید فلسفى و سیاسى جاى پیدا کرده و سپس آن را تبدیل به یک بحثحقوقى کرده است ویک زمینه حقوقى بسیار قوى و مستعدى در غرب براى آن ایجاد کرده و همچنان این زمینه باقى است. بنابراین، در سیر تحول تاریخ اندیشه سیاسى ما اندیشه دموکراسى را به صورت یک خط پیوسته نداریم.
البته، در عالم اسلام با مشخصاتى که اسلام دارد، به نظر مىآید آثار بسیار مثبتى در دین اسلام و در کارکردهاى نهادهاى سیاسى اجتماعى و الگوهایى مثل امربهمعروف ونهى از منکر، ولایت معصوم، ولایت عادل و غیرذلک مطرح است. اما، اندیشه دموکراسى در تاریخ اسلام واقعا سابقه جدى ندارد. مگر در این یا پنجاه سال اخیر که عدهاى سعى مىکنند دموکراسى را تا حدى در قالب اندیشههاى اسلامى هم مطرح کنند.
معرفت: نقاط ضعف و قوت اندیشه دموکراسى، چه به معناى گذشته و چه به معناى امروزى، چیست؟
حجتالاسلام نبوى: از میان نظریههاى دموکراسى، بحث را مىتوان در دو قسمت ادامه داد: یکى در مورد خود مفهوم دموکراسى و به تعبیرى همان دموکراسى آکادمیک و یکى هم در مورد دموکراسى تکثرگرایى لیبرال که آخرین مدل پذیرفته شده دموکراسى است. بنابراین، اگر بخواهیم بحثى در مورد نقاط ضعف و قوت بکنیم، در همین دو مقوله مىشود بحث کرد. اما بحث درباره مدلهاى دیگر، نظیر مدل دموکراسى افلاطون و نقاط ضعف و قوت آن، مجالى دیگر مىطلبد.
در مورد دموکراسى مفهومى و آکادمیک که به «حکومت مشارکت مردم» یا «حکومت مردم بر مردم» تعبیر مىشود، باید گفت که نقطه قوت آن،این است که دائمایک تکیه جدى و محورى بر مردم مىکند و آرمانى همه کس طلب، همه کس پسند یا آرمانى را که از جهت استحسان عقلانى به شدت مىتواند مورد اشتیاق واقعن، این است که از «مردم بما هو مردم» در کارکرد سیاسى تا به حال نتوانستهاند یک مصداق روشنى ارائه دهند. یک زمانى گفته مى شود مردم; یعنى، همه اقشار. زمانى دیگر مراد از مردم این معنااست که تکتک افراد باید نقش خود را در جامعه ایفا کنند و شارکتسیاسى خود را انجام دهند، این معنا تقریبا به یک آرمان بسیار دور از دسترس اندیشه دموکراسى آکادمیک تبدیل شده است. نقطه ضعف دیگر این است که دموکراسى آکادمیک، ابتدا جنبه هدایتپذیریى و رشدپذیرى عموم مردم جامعه را از آرمانها و برنامههاى خودش حذف مىکند، بعد به مردم نقش محورى مىدهد. اگر نقش هدایت پذیرى و رشدپذیرى را در نظر بگیریم و تکاملپذیرى را به عنوان یک حرکت ممتد در جامعه مورد توجه قرار دهیم - که واقعا هم در تمام جوامع این مساله مد نظر است - در آن صورت آرمان محور شدن مردم در تعیین مسیر حرکت جامعه تقریبا تخیلى بیش نیست; به خاطر این که دائما نخبگان، دیگران را به دنبال خودشان مىکشند و دیگرانى که به دنبال اینها مىروند، در نظر و عمل تابعاند. نمىگویم که هیچ فکر نمىکنند ولى، فرصت زیادى مىخواهند تا اندیشه نخبگان را هضم کنند. لذا چنین نقش محورى براى مردم، تبدیل به اندیشهاى آرمانى و دور از دسترس مىشود.
اما، مهمترین نقطه قوت دموکراسى تکثرگرایى لیبرال، نفى استبداد بوده است. البته، همیشه این سؤال در مقابل دانشمندان سیاسىغرب مطرح بوده کهاگرمدلى، یکارزش منفى را کنار مىگذارد، آیا دلیل بر این است که اینمدل دراین جهتحقانیت کامل دارد؟ وآیابه این دلیل ما باید از مدلهاى دیگر دستبشوییم؟ چه بسا مدلهاى دیگر نیزاین ارزش منفى راطرد کنند و ارزشهاى منفىاى راکه دموکراسى لیبرال از بین مىبرد، آنها بهتر بتوانند از بین ببرند.
اما نقاط ضعف دموکراسى لیبرال این است که این مدل، لیبرالیسم را مبنا قرار داده و یک نوع آزادى طبیعى - فلسفى را به عنوان بنیان حیات انسانى قرار داده است. از این جهت، مسیرى را باز کرده که گمان نمىرود بتوان آن را مهار کرد. کشورهاى غربى خودشان هم از مهار آن عاجزند و از آن جهت که تکثرگرایى را به عنوان یک وجه بارز در کارکرد دموکراسى لیبرال قرار دادهاند، به تعبیر روشنتر یک نوع آوازهگرى تجارى را شروع کردهاند که دائما هر مجموعه براى خود دفتر و دستکى درست نماید و افرادى را جذب کند و این علیه آن و آن علیه این، کارکنند و یکدیگر را بکوبند و در هر دوره، یکى بیاید و دیگرى برود. و ما همچنان امروزه جریان حاکمیت احزاب را مىبینیم که بعد از چندین سال حکومت و تکیه بر مسند قدرت، گویا فضاى سیاسى جامعه دارد مىگوید که بس است و حالا نوبت ماست و شما بروید تا ما هم در این حرکتسهمى داشتهباشیم. یک بده بستان وسیعى در میان این جمعیتهاى متشکل ایجاد شده که الان در حقیقت، در شدیدترین وجه آن در کارکرد اجتماعى - سیاسى ظاهر شده است.
البته،به اعتقاد من، گرچه قوه قضائیه کشورهاى غربى منشا فلسفى حقوقشان نواقص اساسى دارد، و در مورد رکتحقوقیشان سؤالهاى جدى مطرح است، اما دموکراسى تکثرگرایى لیبرال کمتر توانسته است در بخش حقوق و قضاوت موفق باشد و در غرب سیطره وسیع ایجاد کند.درعوض،قوه مجریه و مقننه را به طور کامل در اختیار دارند و عمده کارکردهاى اجتماعىشانمنفىاستومشکلات جدى براى جامعهازتشتتآراء، اندیشهها، و...آفریدهاند.
لازماستبهایننکتهاشارهکنم که دموکراسى تکثرگرایىلیبرال،راىمردمرابراىتصمیمنمىخواهد واینبراىآنهایکمبناست.اگربخواهیماینمدلرابه طورکاملتحلیلکنیم،بهاینجامىرسیمکهفلسفه لیبرالیسماگربرمحوردموکراسى(راىمردم) مىچرخد،آنهاراىمردمرابراىتصمیمگیرى، راهگشایى وکشفمسیرنمىخواهند،برخلاف دموکراسیهاى قبلىکهاینهارامىخواستند;مثلا، دموکراسىمارکس، اصلاچیزىکهمىگویدحقانیت مردم،کارگرانوزحمتکشاناستوبنابراینتصمیمى کهاینها یعنىکارگرانوزحمتکشانمىگیرند،این تصمیمحقوواقعاست،وانطباقصددرصدباواقع داردگرچهتاکنونرهبراناحزابکمونیستىهمواره بدنبالامیالخودبودهاندوبهخواستههاىتودهمردم چندانتوجهىنداشتهاند.ولى،دموکراسىتکثر گرایىلیبرال،اینرافقطبراىتاییدمىخواهد.و لذایا گرفته استبه میزان بسیار زیادى معاملات سیاسى است. و در نتیجه هر کس که در معامله بیشتر ببرد، تایید را خواهد گرفت.
معرفت: مشخصاتاصلى و کلیدى اندیشه دموکراسى کدامند؟
حجتالاسلامنبوى: محوراصلى دموکراسى آکادمیک به راى مردم برمىگردد و ارزش دادن به راى مردم، اصل و مبناست. اما دموکراسى تکثرگرایى لیبرال براى خود مشخصههایى دارد. این دموکراسى به دو نوع محافظهکار و تندرو تقسیم مىشود. امروز هم، بحث محافظهکارها و تندروها در آمریکا و در کشورهاى اروپایى نظیر فرانسه خصوصا و ایتالیا تا حدى، جریان دارد.
یکى از عناصر کلیدى دموکراسى تکثرگرایى لیبرال، این است که تا آن جایى که ممکن است محدودههاى عمل اجتماعى را تقلیل مىدهند و سبک مىکنند. باید توجه داشت که به طور کلى آنها از ابتدا محدوده رفتار فردى را براى خود افراد گذاشته بودند و در دهههاى اخیر، پیوسته بحث رفتار اجتماعى، محدودههاى خود را سبک مىکند.
مشخصه دومى که دموکراسى تکثرگرایى لیبرال دارد و جنبه کلیدى و اصلى است، این است که در مقام ایجاد جمعیت و منبع اعتبار براى رفتار، مىکوشد درتااجتماع، همه نظریات فلسفى و حقوقى را زمین بگذارد. و به مسامحه هر چه بیشتر در رفتار اجتماعى تن در دهد. البته، مسلما چنین نیست که وقتى گفته مىشود که غرب به سوى لیبرالیسم حرکت کرده است، معنایش این باشد که مثلا اندیشه خداگرایى در غرب از بین رفته باشد و یا حتى دیگر به هیچ وجه مدنظر نباشد. این طور نیست، بالاخره در میان چهارصد یا پانصدنفرى که درمجلس یک کشور اروپایى یا آمریکایى مىنشینند، افرادى هستند که با مذاق دینى هم وارد بحث مىشوند و سعى مىکنند از راى دینى خودشان هم دفاع کنند. اما، در عین حال که بنیان حرکت، براساسى باشد که هیچ نظریهاى و هیچ منبع کلامى و اجتماعى برتر از دیگرى شمرده نشود. اکنون دیگر این بحث مطرح نیست که براى قانونگذارى آیهاى مثلا از انجیل بخوانند، یا اینکه بر خلاف انجیل، راى فلان حقوقدان را بپذیرند; زیرا در نظر آنان انجیل و دیگر آراء، همه مجموعهاى از آراء را تشکیل مىدهند و هیچ منبعى حجیت تام و نهایى ندارد. فقط محافظهکاران مىکوشند که مرزها گسسته نشود; مثلا انواع آموزشهاى ضعیف دینى هم که در مدارس کشورهاى غربى و آمریکایى وجود دارد، دیگر طورى نشود که به طور کامل از بین برود، بلکه سعى دارند تا مقدارى از آن را گر چه در حد بسیار ضعیف - نگه دارند. در حالى که دموکراسى لیبرال تندرو مایل است که به سرعت این مرزها را بشکند. امروزه از سوى تندروهاى لیبرال بحثهایى مطرح مىشود که مثلا اگر عدهاى از جوانهاى جامعه بخواهند در فلان رشته جنسى تحصیل کنند، چه دلیلى دارد که شما الزاما آنها را سر کلاس دیگرى بنشانید و بر اساس آن به او مدرک بدهید؟ در مقابل به عنوان نمونه عمل مخالفان، مراسم تحلیف کلینتون، همراه شد با آن شعارى که فردى بلند شد و به او اخطار کرد که خداوند تو را نسبتبه اقدامى که در آزادى سقط جنین انجام دادهاى مجازات خواهد کرد. این روشن است که لیبرال به صورت رادیکالش، نمىتواند جاى خودش را سریع باز کند اما، در عین حال این نزاع با محافظه کارها همچنان ادامه دارد.
مشخصه کلیدى بعدى که دموکراسى تکثرگرایى لیبرال دارد این است که در حقیقت مرزهاى سنى حرکت اجتماعى را کاملا درهم مىشکند و براى آن اعتبار و ارزش قائل نمىشود. این حرکتبرخلاف صریحترین کارشناسیهاى انجام شده در تعلیم و تربیت و آموزش و پرورش است. وقتى اعتراض مىشود که مثلا چرا یک نوع برنامهها، آموزشها، فیلمها و حرکات اجتماعى شکل مىگیرد که براى کودکان مضر است؟ او برایش چنین چیزى به عنوان یک سؤال مهم و جدى مطرح نیست; به خاطر این که مبنایى را انتخاب کرده که در ظرف نگاه او تمام این ظرفیتهاى سنى تا حدى مساوىاند.
ما حصل این مشخصات کلیدى در دموکراسى تکثرگراى لیبرال، چنین نتیجهاى را به بار مىآورد که به طورکلى غیر از مجال حرکت غریزى و عمل و عکسالعمل غریزى در سطح جامعه و اشباع غرایز، هیچ امر دیگرى به صورت مساله جدى تلقى نمىشود و در حقیقت آنچه که از ابعاد رشد فکرى و معنوى و روحى انسانها مطرح است، در این جا قربانى مىشود که البته آنها در مبناى فلسفىشان زیاد به این مساله ارزش ندادهاند.
معرفت: آیا بر اساس مدعیات دموکراسى تکثرگراى لیبرال مىشود یک حکومتى را فعلا مثال زد که به عنوان دموکراتترین حکومتها مطرح بشود؟
حجتالاسلام نبوى: پیشگام مدلهاى دموکراسى و رشد مدلهاى دموکراسى در دو قرن اخیر، در حد زیادى آمریکا بوده و این چیز واضح و روشنى است که پیشگام الغاء بردهدارى، پیشگام در حقوق بشر، پیشگام در مورد اعلامیه حقوق بشر و پیشگام در اصلاح مدلهاى دموکراسى، و رساندن آن به این آخرین حلقه اوج دموکراسى تکثرگرایى لیبرال، آمریکاست. در این زمینه برژینسکى تالیفات متعددى دارد و بحثهایى را مطرح مىکند که کشورهاى دیگرى مثل فرانسه و یا انگلستان، دموکراسى آنان در همراهى با آمریکا چه نقشى مىتواند داشته باشد؟ بیشترین چیزى که وى در بحثهایش دنبال مىکند این است که آمریکا به عنوان مسؤول دموکراسى جهان و مسؤول رشد دموکراسى جهان، چه مسؤولیتهایى دارد؟
از میان نظریه پردازانى که جداى از عالم سیاستمداران، به آمریکا خیلى توجه داشته و در این زمینه بحث کرده است، خانم دکتر هاناآرنت است. آرنت، واقعا فیلسوفى سیاسى، تیز هوش و قوى و تحلیلگر بسیار تیزبینى است. در عین حال، به اقرار خودش، بهترین الگویى که توانسته پیدا کند، آمریکا است. وى در حالى که آلمانى الاصل است و در خلال جنگ جهانى دوم، به آمریکا مهاجرت کرده و در آن جا مستقر شده است و عمده تالیفات خود را هم در آن جا نوشته است، وقتى تحلیل مىکند، بیشتر روى این نکته تاکید مىنماید که فضاى آمریکا در رشد او خیلى مؤثر بوده است. امروز هم شما نگاه کنید، چه در عالم نظریهپردازان و چه در عالم سیاستمداران، همه متفقالقولاند که آمریکا در مدل سیاسى و در درون خودش و در داخل کشور خود، محدودیتهاى بسیار کمترى را اعمال مىکند. الان، مدل فرانسوى دموکراسى و مدل انگلیسى دموکراسى، و حتى مدل آلمانى دموکراسى، دائمابا فراز و نشیبها و کشاکشهاى متعددى مواجه است. آن مدلى که بیشترین مرزها را فرو ریخته آمریکاست.
باز از میان کسانى که هم نظریهپردازى کرده وهم تحلیلهاىبسیارزیادىارائه داده، الوینتافلر است. تافلر در کتابهاى متعددى که دارد; مانند «تغییرماهیت قدرت»یا«موج سوم» و... روىاین مساله تاکید دارد که آمریکا را به عنوان منشا و ادامه دهنده و پیشتاز دموکراسى قرار دادهاست.
این نکته را متذکر شوم که اگر آمریکا در تفکر سیاسى خودش و در لیبرالیسم خودش نتواند مدلهاى متعدد را در درون خودش تحلیل کند و جا بیندازد و براى آنها پایگاهى ایجاد کند، مطمئن باشید که کشورهاى دیگر غربى، نمىتوانند این کار را بکنند. دیگر دوران انگلیس و دوران فرانسه سرآمده است. هر زمانى که آمریکا حرکت مىکند، اینها مىتوانند کنارش صف بکشند و در غیر این صورت اینها به تنهایى خودشان نمىتوانند این کسانى که گمان مىکنند که با جداسازى ظاهرى تفکر سیاسى آمریکا از اروپا مىتوان یک حلقه ارتباط وسیع و محکمى بین جمهورى اسلامى واروپا در اندیشه سیاسى ایجاد کنند، عرض مىکنم که به اعتقاد من، درست است که آمریکا جلوتر رفته است ولى، اینها در همان مسیر حرکت مىکنند. آمریکا آنچه را اروپائیان در آرمانهاى سیاسى خود تخیل کردهاند، بدون هیچگونه تردید و شرم و حیا، بدان جامه عمل پوشانده است.
معرفت: تمایز بین دموکراسى و لیبرالیسم در چیست؟
حجتالاسلام نبوى: لیبرالیسم، در اصل یک فلسفه حیات انسانى است و مىخواهد حیات انسانى را تفسیر کند. یعنى ما در حیات فردى و اجتماعى، چه مبنا و منشااى را مىتوانیم به عنوان حجت قرار دهیم؟ اصلىترین منشا و خاستگاه لیبرالیسم - اگر بخواهیم از جهت تاریخى جستجو کنیم - محدودیتهاى شدیدى بوده که در دنیاى غرب از طرف کلیسا اعمال مىشده و در نتیجه این جریان آزادىخواهى و آزادىطلبى در آن جا مطرح شده است. این خاستگاه اصلى به آن جا بر مىگردد. اما،به تدریج این حرکت آزادىخواهى در مقابل محدودیتهاى شدید قرون وسطایى کلیسا، بعد از رنسانس به یک فلسفه حیات انسانى تبدیل شد. در واقع لیبرالیسم هم وجه فردى دارد، هم وجه اجتماعى و ما در قالب بحث دموکراسى، فقط با وجه اجتماعى آن کار داریم و با وجه فردىاش کارى نداریم. در وجه اجتماعى، لیبرالیسم به تدریج مبناى فلسفى را این طور مطرح کرد که هر قید وبندى را با یک علامتسؤال«چرا؟وبهچهدلیل؟»همراهکردهواینعلامت رادرمقابلآنمىگذارد.وقتىمنشاحجیت واعتبار آراء، خصوصا در اخلاق، فرو مىریزد، دیانت ضعیف مىشود و در چنین شرایطى در حقیقت لیبرالیسم جواب نمىگیرد و در اینجا نمىتواند به آن جوابى که قانع کننده باشد و بپذیرد، برسد، و جواب طرفهاى دیگر را هم که قبول ندارد، بنابراین در اینجا راه را باز مىکند براى هر نوع اصل جدید، هر نوع حق جدید و بحثهاى دیگر. این یک فلسفه حیات است. فلسفه انسانىاى که دموکراسى نوین را مطرح کرده است.
دریک دیدگاه، به تعبیرى جدانگر، مابین لیبرالیسم و دموکراسى هیچ جنبه تصادم و یا تلاقى و یا مثلا وحدت، یگانگى، یا بفرمائید همراه بودن و قرین بودن و... هیچ نوع از این جنبهها را نمىتوانیم فرض کنیم. در قالب نظرى، لیبرالیسم فلسفهاى در حیات انسانى و اجتماعى است، که جدا از بحث دیگرى است که بر مبناى نهاد سیاسى - که خود یک بنیان فلسفى و کارکردهایى دارد - داریم. این درست است، همانطور که هیچ لیبرالیسمى در مدل دموکراسى افلاطون، به تعبیرى که در آن دوران مطرح بود، مشاهده نمىشود. افلاطون خود، آرایى داشته که با نتایج لیبرالیسم امروز گاهى وفق مىدهد ولى، در قالب اندیشه آن زمان، افلاطون به عنوان لیبرال مطرح نبوده و چنین دیدگاهى اصلا مد نظر نبوده است. جایى که این قدر آزادى براى آحاد افراد در نظر گرفته نمىشود که مثلا، زنها و بردگان، حتى جوانانى که وارد جامعه مىشوند، براى اینها جایگاه صحیحى قائل بشوند; در این جا سخن گفتن ازلیبرالیسم گزاف است. افلاطون لیبرال نیست. اما در عمل و کارکرد اجتماعى، پس از رنسانس، ما این مساله را مشاهده مىکنیم که هر جا مدلى از دموکراسى طراحى شده، از فلسفههاى حیات انسانى کمک گرفته و با یکدیگر عجین شدهاند، به نحوى که در لایههایى که در تنظیم یک الگوى دموکراسى مد نظر بوده، این فلسفهها را داخل کردهاند. حتى گاهى مىبینیم که یک فلسفهاى در بنیان یک مدل دموکراسى نهاده نشده اما، در وسط کار یانتایجى که از دموکراسى مىخواهد گرفته شود، نهفته است. به عنوان مثال، فلسفه دموکراسى مارکس، با جبر تاریخ همراه است در حالى که هیچ الگویى عملا نتوانست - و نظرا هم تناقضآمیز است - که جبر تاریخ را با دموکراسى مشارکت آحاد افراد جمع کند. ولى، جبر تاریخ مارکس در آخرین لایههاى مدل مىگذارد، و سؤال را از ابتدا مطرح نمىکند. زمانى که کشاورزان و کارگران و زحمتکشان راه افتادند و نظام سیاسى خودشان را ساختند، آن وقت در آن جا وقتى به یک نوع نتایج مثبت نرسیدند، در این قسمت نتایج، این بحث مطرح مىشود که خوب، پس این الگویى که شما در اینجا مطرح کردید چه فایدهاى داشت؟! بار ظرفیت اقتصادیمان و رشد فرهنگیمان ضعیفتر شد و فضاى زندگیمان بستهتر شد. چه فایدهاى داشت؟!! این جاست که جبر تاریخ مارکسسیم به کمک تکمیل نظریه دموکراسى مىآید و پروسههاى تکامل را توجیه مىکند.
بنابراین، مدلها و الگوهاى دموکراسى همیشه در صورتبندى خودشان، از آن ابتدا تا انتها، به نوعى وامدار فلسفههاى انسانى بودند. دنیاى غرب به معناى اعم، به تدریج جا را براى لیبرالیسم در این صورتبندى گشود. دموکراسى نظریه خودش را دائما در یک بازبینى و با یک تاثیرپذیرى بیشتر از لیبرالیسم تکمیل کرده است; تا آن را به مدل دموکراسى لیبرال تکثرگرا رساند. در این نوع آخر، چنان شده که نه دموکراسى را مىتوان از لیبرالیسم جدا کرد، و نه لیبرالیسم را از دموکراسى. به نظر مىرسد تلاش آن کسانى که مىخواهند این جداسازى را انجام دهند و لیبرالیسم را در فضاى خود و دموکراسى را هم صرفا در فضاى خودش نگاه کنند، یک تلاش کاملا بدون زمینه است; یعنى زمینه واقعى و قابل تصور عملى ندارد بلکه، مىتوان گفت که این نگاهى است که براى فضاى ده قرن قبل یا مثلا پانزده قرن قبل که این دو در هم تنیده نشده بود موضوعیت داشت.امروزه بااین مدلها و صورتبندیها و استقرار نهادهایى که به نحو بسیار وسیع در تمام ابعاد جامعه و در کارکرد سیاسى آن پنجه مىافکنند، بهاین سادگى ممکن نیست که ما در یک آموزه خیلى سادهاى بخواهیم اینگونه تلقى کنیم که بیائید مثلا آراء همه نخبگانمان را جمع کنیم و مشارکت اینها را رسمیتبدهیم و بپذیریم، و از این رهگذر لیبرالیسم را هم حذف کنیم، آنوقتبه یک دموکراسى خیلى خوبى مىرسیم. این تنها یک خیال و توهم است.
ین جا مطرح مىشود، این است که آیا دموکراسى در مقام قانونگذارى مطرح مىشود یا این در مقام اجرا؟ و آیا بین اینها فرق مىشود گذاشت؟
حجتالاسلام نبوى: من با توضیحى که دادم به نظر مىآید که کاملا روشن باشد. مقام قانونگذارى یا مقام اجرا در حقیقت مراحلى بعد از آن است که نظریه کاملا خودش را جا مىاندازد و در اذهان متفکران به عنوان یک نظریه معقول در فلسفه سیاسى شناخته مىشود. دموکراسى، وقتى در فلسفه سیاسى جایگاه خودش را باز کرد و توانست نخبگان جامعه را به طرف خود جلب کند، آنگاه نخبگان هنگامى که در بخشهاى مختلف جامعه حرکت مىکنند، در تمام بخشها از آن الگو مىگیرند. مثلا شما وقتى ملاحظه مىکنید، مىبینید که در آن کشورهایى که به دموکراسى لیبرال بیشتر از همه توجه دارند، حالابه عنوان نمونه آمریکا که آخرین نوع از مدل پیشرفته دموکراسى را داراست و مدعى هم هست، مىبینیم این حرکت در تمام جاها نقش و اثر خودش را مىگذارد; در تمام ایالتهاى آمریکا دموکراسى لیبرال الگوى حرکت در برنامهریزى حاکمیت آنها است. دولت فدرال یک نوع محدودیتهایى نسبتبه ایالتها دارد. در نوع برنامهریزى مجریان، این 2مساله مطرح است، در قانونگذارى مجلس آنان و تا حدودى در قوه قضائیه آنان نیز مطرح است. و بعد هم در تمام دپارتمانهاى علمى دانشگاهها، جاى خودش را باز مىکند و ما امروز نگاه مىکنیم، مىبینیم که حتى یک زمانى مثلا بحث در این پیش مىآید که فرض کنید، غذا دادن در سلف سرویس فلان دانشکده، مخالف با طریق و مبناى دموکراسى استیا نه ؟!
معرفت: این مباحثى که تاکنون مطرح شد در رابطه با تاریخچه، شاخصها، نقاط قوت و ضعف دموکراسى به مفهوم غربى بود. حال، سؤال این است کهآیا مىتوانیم یک نوع دموکراسى اسلامى هم داشته باشیم، یانه؟
حجتالاسلام نبوى: در واقع ما نمىتوانیم از میان مدلهاى دموکراسى که تا بهحال ارائه شده و نوعى تلاش در عملى شدن آنها صورت گرفته است، الگویى را انتخاب کنیم و حتى با جراحى و اصلاحات هم قادر نیستیم آنها را با مبانى اسلام وفق دهیم. این نکته را به این جهت عرض مىکنم که کسانى که چنین حرکتى را مىخواهند انجام بدهند، اول باید مفهوم «ولایت» را - به طوراعم - از فرهنگ اسلامى حذف کنند، در حالى که ما آیات و روایات بسیار زیاد و متعددى داریم که در آنها به نوعى به مساله «ولایت» اشاره شده است. حال پس از پذیرفتن اصل ولایت، مباحثى است که مربوط به فقهاست که آنها حدود ولایت و شیوه اجراى آن را استنباط مىکنند و این وظیفه فقهاست. البته، قبل از آن، مطالعات بنیادى و مبنایى و حتى نگرش عقلانى، به این مساله لازم است; اما به هر حال، در نهایت ما ازجه انتخاب از میان این مدلها و الگوها با حفظ جنبه ولایت، یک نظریه تناقض آمیز خواهد بود.
اما دموکراسى آکادمیک و مفهومى به عنوان مشارکت مردمى و حرکت اجتماعى مردم و حتى نقش محورى دادن به آنان در ابعاد قابل توجهى از حیات اجتماعى جامعه اسلامى، نوعى از دموکراسى است که مىپذیریم. حال، این سؤال پیش مىآید که آیا دموکراسى اسلامى، جنبه کمالپذیرى و هدایتپذیرى عامه مردم را به رسمیت مىشناسد، یا نه؟ اگر به رسمیت مىشناسد لاجرم بایستى جمعى از افراد جامعه را بپذیرد که آنهابه عنوان الگو، سرآمد و رهبر باشند. در آیه شریفه که فرمود: امتى باشند برگزیده که اینها بتوانند هدایت کنند و «یدعون الى الخیر» و یا «یامرون بالمعروف»، البته ما الان نمىخواهیم این را صددرصد انطباق بدهیم، ولى خوب مىتوان گفت که در واقع برگزیدهترین افراد در جوامع اسلامى، همواره رهبران دینى بودهاند. پس این کار هدایت وظیفه آنهاست و حرکتى است که باید انجام بدهند، اما ابعادى باقى مىماند که مردم حق دخالت دارند و عرصههایى وجود دارد که به طور کامل در اختیار مردم است; مثلا همین بحث قانون شوراى شهر، انتخاب شهردار که مطرح است، در یک شهرى که مىخواهند خیابان بکشند و فضاى شهر را به یک فضاى خیلى فعال و تمیز و قابل حرکت و رشد تبدیل کنند و یک شهر پیشرفته ایجاد کنند، راجع به این که چه چیزهایى را کم کنیم، چه چیزهایى را زیاد کنیم، سدهایى بسازیم، چقدر کارخانه اجاره بدهیم، این حق مردم است; مردم مىتوانند راجع به اینها بحث کنند. مردم قم مىتوانند این بحث را مطرح کنند که مایک شهر علمى مىخواهیم. ما نمىخواهیم در شهر قم نهادهاى علمى و آموزشى - اعم از حوزوى و دانشگاهى - کم بشود و در کنار آن، مثلا کارخانههاى پلاستیک سازى و... اضافه بشود. مردم شهر دیگر مىتوانند مدعىشوند که ما صنعت مىخواهیم و شهر دیگرى مىتوانند مدعى شوند که ما کشاورزى مىخواهیم و...ست. حال اگر یک مصلحت دینى یا مصلتحکومتى بالاتر در اینجا موجود نباشد، دلیلى نداریم که به اینها بگوییم: شما حق ندارید چنین چیزى را بخواهید. و ما با داشتن مفاهیمى، مثل «شورا و مشورت» در اسلام از مفاهیم رفتار جمعى وارداتى بىنیازیم، که البته اینها هم باید صورتبندى شود. اگر امروزه روشنفکران ما مىآیند دموکراسى را مطرح مىکنند، ضعف اصلى که در این میان است این است که ما شورا را به صورت نهاد سیاسى در نیاوردهایم. یک صورتبندى سیاسى از آن ارائه ندادهایم تا در اندیشه سیاسى و در اندیشه فقهى دائما تقویت و تکمیل شود، و چون این ضعف وجود دارد، در قبالش الگویى که مطرح مىشود، دموکراسى است. ما با داشتن اندیشههایى نظیر شورا در اسلام، مىتوانیم یه این طرف روى بیاوریم، به شرط اینکه دو کار انجام بشود: از یک طرف فقهاى ما و علماى ما در مباحث فقهى و بحثهاى روائى خودشان یک دید اجتماعى و نگرش اجتماعى بیفزایند، بلکه آن را به عنوان رکن تلقى کنند و جایگاهى را باز کنند و این را بپذیرند که اندیشههاى اجتماعى، بدون صورتبندى و مدل سازى قابل طرح نیست. نمىتوان آنها را همواره به عنوان رهنمودهاى کلى مطرح کرد. رهنمود در حد یک حرف مىشود. حتى اندیشههاى اخلاقى هم اینچنین است، شما وقتى به یکى گفتى که صبح تا شب کار کن، از طرف دیگر گفتى این مستحبات را به جاى بیاور او نمىتواند بین اینها جمع کند و کسى که دارد هر دوى اینها را مطرح مىکند در حقیقت دارد یک تناقض ذهنىبراىافرادمىآفریند.کهدرکارکرداجتماعىقابل طرحنیست.ازطرفىبایدفقها چنینکنند، ازطرفى همروشنفکرانمابایداینرادرنظربگیرندکهاگرما مىخواهیمدرمسیر رشد قدم بگذاریم و در مسیر تکامل اسلامى قدم برداریم و تمدن جدید اسلامى را بنا کنیم راهش این نیست که مدلهایى را وام بگیریم و بعد با اصلاحاتى آنها را با جامعه خودمان تطبیق دهیم، بلکه راه اصلىاش این است که نقاط مثبت را از آن مدلها درس بگیریم و از اینها تجربه بیاموزیم; از کارهاى زیادى که در دنیاى غرب شده، هم در فکر و هم در نظریه، بهره و عبرت بگیریم. اینها مىتواند کمک ما باشد در اینکه بفهمیم چه راههایى را رفتهاند و بىنتیجه بوده تا ما نرویم و چه نقاط مثبتى دارد تا روى آن تکیه و تاکید کنیم. از آن طرف، در یک الگو سازى و صورتبندى انتظارات و خواستههایمان و آنچه که در نهادهاى سیاسى مىخواهیم را از منابع دینى بدستبیاوریم.
معرفت: صحبت از دموکراسى به مفهوم اسلامى شد. بحثى که در اینجا مطرح مىشود این است که آیا نظام ما که مبتنى بر ولایت فقیه مىباشد، با اصول دموکراسى سازگار است، یا نه؟
حجتالاسلام نبوى: باز در اینجا بحث از دموکراسى به مفهوم آکادمیک و دموکراسى مدلدار مىشود، چون ما نمىتوانیم «نظام ولایت فقیه» را با دموکراسیهاى مدل یافته و صورتبندى شده امروز دنیا تطبیق; که به ولایت مطلقه فقیه معتقدند،به هیچ وجه سازگارى با آن مدلها ندارد. اما دموکراسى مفهومى به عنوان مشارکت مردمى، ابعاد مختلفى را مىشود در اینجا در نظر گرفت و به بحث گذاشت. حتى کسانىکه مشارکت مردم در انتخاب خبرگان و سپس انتخاب رهبر را مشارکتبیعتى و مقبولیتپذیرى رهبر براى مردم تلقى مىکنند، آنها هم مىتوانند یک نوع دموکراسى مفهومى را در اینجا قائل شوند; چون مشارکت مردم است ولو اینکه نقش مشارکت مردم در دیدگاه این نظریه دینى بصورت یک محور مستقل و جداگانه لحاظ نشده باشد بلکه به عنوان جواز دینى لحاظ شده، اما در عین حال چون عامه مردم مىتوانند مشارکت کنند، مىشود یک نوع دموکراسى مفهومى را در اینجا مطرح کرد.
اما مساله اصلى این است که اگر ما چنین کارى را انجام دادیم وبه نوعى، دموکراسى مفهومىاى تقریر کردیم که با نظام ولایت مطلقه فقیه هم سازگار شد، حال این سؤال پیش مىآید که ما چنین تقریر و چنین نهادى از حاکمیت را چگونه مىخواهیم براى دنیاى خارج از خود، قابل فهم کنیم تا آنها هم بپذیرند که ما واقعا دموکرات هستیم؟! در اینجا ما فقط به یک «مشترک لفظى» برخورد مىکنیم; یعنى ما مىگوییم دموکراسى، آنها هم مىگویند دموکراسى. اما وقتى سرمیز تعارفات سیاسى بگوئیم هر دو قائل به دموکراسى هستیم، از همین قدم اول دچار مشکل مىشویم; خوب آنهااین سؤال را پیش مىآورند که شما چطور قائل به دموکراسى هستید، اما در باب باحثحقوقىنمىتوانیدبهبهائیاناجازهبدهیدتاپیرودین مستقل در جامعه شما تلقى شوند. در قانون اساسىتان هم دینهاى خاصى را به رسمیتشناختید و لاغیر؟ شما چطور مىتوانید ادعاى دموکراتیک بودن داشته باشید. خوب این مساله در اینجا مشکل ساز مىشود; چون از طرفى مىگویید مفهوم دموکراسى این است و مابه این قائلیم و مشارکت مردمى این چنینى داریم. او هم همه اینها را مىشنود و در ذهنکند، ولى از طرف دیگر، مشکلاتىاین چنینى ظهور و بروز مىکند. پس، ما در اینجا یک «مشترک لفظى» داریم چون در عین حال که این دو سیستم در دو جبهه مختلف، در کارکرد ظاهرى، یک نوع نتایج و تشابهاتى را با هم نشان مىدهند، ولى در واقع اگر ما بخواهیم بیاییم از آن جوهره و فلسفه دموکراسى شروع کنیم و جلو بیاییم، دیگر نمىتوانیم با غربیها همقدم باشیم. عرض کردم، مگر اینکه یا مفهوم «ولایت» را حذف کنیم و یا اینکه آن چنانکه دیدگاه روشنفکرى ما دائما به این مساله بوده، با نهادینه کردن دموکراسى درحقیقتحرکتى را انجامبدهیمکه نهادهاى رسمى نظریهپرداز دینى به تدریج این را بپذیرند و در حقیقتخودشان را تعدیل کنند. البته، اگر چنین چیزى اتفاق بیفتد، بایستى ما از این نوع حرکت و الگوى دینى که داریم در دراز مدت صرفنظر کنیم، اگر چه در ظاهر اسم دینى بودن را داشته باشیم.
معرفت: رابطه دموکراسى با توسعه سیاسى، اجتماعى و اقتصادى، چه نوع رابطهاى است؟ آیا لازم و ملزوم هم هستند یا این که مىشود اینها را از یکدیگر تفکیک کرد؟
حجتالاسلام نبوى: این مساله زیاد مطرح مىشود. من، این مطلب را در مقالات متعددى که افراد مختلف مىنویسند و در گفتگوهایى که در سطح مجلات علمى جامعه ما مطرح مىشود، زیاد دیدهام و شنیدهام; از زبان افراد متعددى از متفکرین و روشنفکران سیاسى ما و یا حتى از بعضى روحانیون داراى اندیشه سیاسى و اجتماعى این را شنیدهام که مىگویند: «دموکراسى، لازمه توسعه سیاسى و اجتماعى است.» لازمه به این معنا مىباشد که پیش زمینه توسعه سیاسى و اجتماعى است. البته، در حقیقت اگر بخواهیم از دیدگاه منطقى نگاه کنیم، توسعه سیاسى و اجتماعى، لازمه دموکراسى خواهد شد. به عبارت دیگر، اگر دموکراسى را به عنوان ملزوم داشته باشیم، توسعه سیاسى و اجتماعى را به صورت لازم خواهیم داشت واگر دموکراسى نداشتیم، توسعه نخواهد آمد.
این مطلب اولا یک جواب نقضى دارد که من تعجب مىکنم چطور این عزیزانى که این بحث را مطرح مىکنند، به این جواب نقضى و واقعیت توجه نمىکنند که ما در کشورهاى متعددى دموکراسى را - بیش از آنچه که برخى کشورهاى غربى دارند - شاهد هستیم، اما در عین حال، در توسعه سیاسى و اجتماعىشان گامهاى مؤثر و قابل توجهى را برنداشتهاند. من اگراسم یک کشور خاصى را ببرم چه بسا موجب رنجیدهگى خاطر هیاتهاى سیاسى آن کشورها در کشور ما بشود واز این جهت مقدارى احتیاط مىکنم. ولى، خوب شما این را مىبینید که در برخى از کشورهاى آسیاى جنوب شرقى وکشورهایى که در شرق ماوجود دارند، یک حد افراطى از دموکراسى اعمال مىشود و تا حد بسیارزیادىهمآنمقدارى از شاخصهاى مذهبى که مانعشان بوده، کنار گذاشتهاند، اما از خیلى از کشورهایى که داراى نظام استبدادى هستند، عقب افتادهاند و نتوانستهاند رشد کنند. به علاوه در تاریخ این سه قرن اخیر آنچه که مشاهده مىشود و بسیارى از نظریهپردازان بر آن تاکید کردهاند عکس این قضیهاى است که گفته مىشود: «دموکراسى وتوسعهاجتماعى لازم وملزوماند» چون اینها دیدهاند که در تحلیل رشد و توسعه جوامع مختلف جنگها واستراتژیهاى گاهى دیوانهوار، نقشهاى مؤثرى داشته است که چه بسا اگر اینها نبود، کارکرد دموکراسى درجهت توسعه، هرگز در حد رشد پس ازتان یا کشورى مثل فرانسه، سالیان بسیار زیادى است که به استقبال دموکراسى رفتهاند; حتى در قرن هیجدهم مباحث دموکراسى در میان اینها جدى بوده، اما در طول این مدت، آن رشد اقتصادى، رشد ساختارهاى اجتماعى و... در میان آنها به گونه قابل توجه نبوده است. اما، جنگ جهانى اول و دوم یک باره پدید آمده و یک افقهاى پرجوش و خروش و سریع در زمینه برترى نظامى، برترى اقتدارگرانه، برترى که بتوانند حرف اول را بزنند، پدید آمده و آنها را به این مسیر کشانده است. البته، «توسعه» به معناى واقعى (نه به معناى توسعه مونتاژى; مثلا هنگکنگ یاتوسعه تلفیقى که در کشورهایى مثل تایلند و... انجام مىشود که شرکتهاى چند ملیتى مىآیند و آن جا خیمه مىزنند و یک سرى محصولاتى هم مىدهند که البته آن کشورها از این محصولات درآمدهاى خوبى هم کسب مىکنند و تکنولوژى هم به دست مىآورند و تا حدى رشد هم مىکنند، این توسعه مرادمانیست.)من هر چه تتبع و جستجو کردم که مقوله دموکراسى بتواند نقش حیاتى در اینجا ایفا کند، براى من این مساله قابل توجیه نبود.
یک نکته باقى مىماند و آن، اینکه صرف نظر از رشدى که یک جامعه پیدا مىکند، مردم آن جامعه مىخواهند به نحو خیلى فعال و در فرصتهاى مساوى از این نتایج رشد استفاده کنند. اینجاست که مدافعان دموکراسى مساله دموکراسى را مطرح مىکنند; یعنى در حقیقتسؤال باید اینطور مطرح شود: پس ازاین که جامعه به رشد مطلوب دستیافت و جامعه از جهتهاى فرهنگى، اقتصادى و آموزشى تعدیل شد، در ادامه این تعدیل و تحول، کدام عامل نقش خوبى مىتواند ایفا کند؟ آیا دموکراسى در اینجا خوب استیا چیزدیگر؟
من فکر مىکنم در اینجا چشم دوختن به دموکراسى آکادمیک یک خیال پردازى است. همچنین تجربههاى دموکراسى در اینجا یک تجربه مثبتى نبوده و ما باید داراى یک الگو باشیم. در واقع من این را با اذعان و یقین مىگویم که هر چه گشتم، هنوز این سؤال برایم حل نشده که این فرصتهایى که براى بشر ایجاد مىشود، رشدى که براى جامعه ایجاد مىشود، اینها وقتى مىخواهد تبدیل به یک برنامه دائمى عادلانه شود، چگونه باید تبدیل شود؟ این سؤال هنوز براى خودم باقى است.
نکتهاى که اینجا باید عرض کنم این است که بسیارى از کسانى که ملازمه «دموکراسى و توسعه» را مطرح مىکنند، نکته دیگرى را مدنظر دارند و آن، این است که آزادى سخن گفتن در فضاى عمومى جامعه تامین شود. یک بحث هم این است که مطبوعات و مجلاتى مىخواهند حرفهایى بزنند و طالب آزادى بیشترند و از رهگذر طرح این مساله، آزادى مورد نظرشان را مطالبه مىکنند. حال، اگر کسى اینگونه فکر کند که با بازگذاشتن دریچه فضاى اذهان و ارائه نظریات، ما در آموزش عالى و در نظریهپردازى به رشد و توسعه مىرسیم، این مساله قابل بررسى است اما دراین زمینه برنامهاى وجود ندارد تا کسى بتواند از آن دفاع کند; باید برنامه رابامؤلفهها واصولى که باید در این جالحاظ شود طرح کرد،آنگاه قضاوتنمود.
در اینجا مسائلى را مىتوان مطرح کرد: یک مساله این است که ما فضاى علمى و مطالعاتى و بحثهاى تخصصى را باید به مقدار زیادى باز کنیم. بحث این نیست که چه کسى این فضا را باز کند؟ جامعه علمى باید آن چنان باز باشد و هاضمه قوى داشته باشد که بتواند به راحتى در این مباحث وارد شود. این اصل دینى ماست و ما کارى نداریم که بحث دموکراسى در این جا مطرح بشود، یا نه؟ ملحدین مىآمدند و با امام صادق(ع) وارد بحث مىشدند، وحضرت بااینهابحثمىکردند و گفتگو و سؤال و جواب مطرح مىشد،خوب وقتى ما چنین الگویى را داشته باشیم جاى سؤال نمىماند که آیا ما در فضاى تخصصىمان; مثلا متفکرین حوزوى و دانشگاهىمان در کنار هم بنشینند، باید محدودیتى در بحث داشته باشیم، یانه؟! آنجا دانشگاهیان و حوزویان مىتوانند هر مسالهاى که مد نظرشان است مطرح کنند و از آن دفاع نمایند، تا مباحث در کوره پرسش و پاسخ پخته شود. چون در این فضا ما الگوى دینى داریم چهاسمدموکراسىبرایشبگذاریم،وچهنگذاریم.
اما اگر هدف این است که به صورت یک کارکرد سمپاتیک و هوادارى، پیوسته در سطح جامعه اندیشه تزریق کنیم، سیرها و خطوط نفى و اثبات را مطرح کنیم، و مطالعه کنیم که آزادى در اینجا براى عدهاى که به دنبال طرح مسائل خودشان هستند تامین شود و دلیل بتراشیم که اگر چنین نکنیم، رشد علمى بدست نمىآید، به نظر مىرسد این برخلاف نتیجهاىپافشارى مىکنند، زیرا چنین روشى ما را به رکود مىکشاند و ممکن است قشر جوان را به نوعى سرگردانى دچار کند. مثلا، در یک بحث معرفتشناسى، اگر شما آمدید از روز اول درسهایى به دانشجو دادید. خوب، حالا فرض کنید فلسفه سینایى در اصول معرفتشناختى خود این ده نقص را دارد، شما اگر به این آموزش دادید و بعد از این به مراحل بعدى رسیدید و او رسید به جایى که خودش اهل نظر شد و به او اجازه دادید تا به سیر علمى قوى ادامه دهد و نظر دهد، در اینجا «توسعه» به معناى واقعى ایجاد مىشود. اما آنها که مىخواهند در وسط، کار را رها کنند و وارد بازار کار شوند، بسیارند کسانىکه دیپلم و لیسانس گرفتهاند، مىخواهند در قسمت غیر علمى جامعه مشغول شوند. در مورد این افراد، اگر شما آمدید و چندین نظریه را دائما مطرح کردید که هاضمه او هیچ کدام از اینها را نمىگیرد، نتیجهاش این مىشود که او به هیچ یک از اینها معتقد نخواهد شد. کمکم سؤالات خودش را خودش، جواب مىدهد.و خود را راحت توجیه مىکند و نه با این آقاى معرفتشناس کار دارد، نه با آن آقاى فقیه! خودش مسائل خودش را حل مىکند. این نه توسعه همگانى جامعه است و نه رشد جامعه.
معرفت: اهداف سیاست، در نظامهاى دموکراتیک و در نظام اسلامى چه مىتواند باشد؟
حجتالاسلام نبوى: ما دربحث اهداف، مسائل بسیار زیادى داریم که هیچ کدام از فلاسفه سیاسى، دانشمندان غربى واسلامى، به آن نپرداختهاند. بحث هدفگذارى، نگاههاى غایى و نهایى و نگاههاى مدت دار را مىطلبد در دیدگاه دانشمندان اسلامى، نگاه عمدتا نگاه غایى بوده است. تا قبل از انقلاب، ما اکثرا مسائل را با دید غایتطلبى، انتهاى حیات انسانى را نگاه مىکردیم; مثلا،اگر حاکمیت مطرح مىشده، این بحث مطرح بوده که در(عج) خواهد آمد و آن حاکمیت مطلوب است. بنابراین، اگر مىخواهیم حرکتى در اینجا شروع کنیم در حقیقتباید چنان کنیم که به غایتهاى ترسیم شده، هر چه سریعتر برسیم.
غربیها، به تدریج در دوران رنسانس دیدگاه غایتطلبى خودشان را کاهش دادند. دانشمندان مختلفى راجع به این بحث، تحلیلهاى خوبى به طور تفصیلى ارائه دادهاند; ایان باربور، در کتاب "علم ودین" چالش نظرى بین علم و دین در غرب را به طورکلى شکافته است و اینکه چگونه علم دائما مىکوشیده ابعاد غایت نگرى دین را در جامعه تضعیف کند و راه را براى کارکردهاى فعلىتر باز کند. البته، این که گفتیم علم کوشیده تضعیف کند، نه به عنوان یک حرکت عمومى خطر آفرین، بلکه به عنوان این که این حرکت ناخودآگاه چنین بوده و نتیجهاش این بوده است. باز آرتوربرت در کتاب "مبادى مابعدالطبیعه علوم نوین" هم راجع به غایتنگرى زیادبحث کرده ودیدگاهغایتنگرى و دیدگاه کارکردنگرى که در دنیاى جدید بیشتر مطرح است را مورد بحث قرار داده است. البته، آن بحثها بیشتر رنگ فلسفى دارد، ولى خوب مسالهاى است که به بحث ما هم مربوط است. امروزه غربیها به تدریج غایتنگرى را کاهش دادهاند. بسیارى از کشورها اساسا صحنه غایتنگرى را تا حد زیادى به زمانهاى بسیار بسیار کوتاه تقلیل دادهاند که به منفعت طلبیهاى روزانه و ماهانه و سالانه بیشتر شبیه است. بنابراین، سیاستمداران کشورها معمولا چنین نگاه مىکنند که امتیاز را باید الآن گرفت و جاى پا را باید الآن محکم کرد. او دیگر به دو سال یا پنجسال یا ده سال دیگر کارى ندارد. مىشود گفت که امروزه، انگلیس دچار چنین وضعیتى است، اما آمریکا همچنان تا حدى غایتنگرى خودش را حفظ کرده است. به طورکلى درنظامها و دموکراسیهاى غربى، غایت نگریهاى کوتاه مدت و دراز مدت و میان مدتشان، تحت تاثیر فلسفه سود جویى است; سودجویى فردى و اجتماعى که امروزه به میزان بسیار زیادى در روابط بین کشورها واقع مىشود; تا جایى که مثلا، برنامه اتحادیه اروپا در مقابل آمریکا و ژاپن مطرح مىشود، و به همین میزان مساله سودجویى فردى هم در کنارش مطرح است. سودجویى جامعهاى خاص درمقابل جامعه دیگر، از نظر بسیارى از نظریه پردازان غربى، به این جهت است که هدفگذارى باید تحت تاثیر فلسفه سودجویى باشد. از همه واضحتر و بارزتر، خانم هانا آرنت در کتاب "انقلاب " و در بحث «توتالیتاریسم» و «خشونت» هر دو جا وارد بحث فلسفه سودجویى مىشود و مانور و تاکید خاصى دارد و دیگران را از این موضع، مورد انتقاد قرار مىدهد که شما این حرکاتتان و این برنامههاى سیاسىتان، با حذف فلسفه سودجویى انجام شده است. او این را یک نقطه ضعف مىداند که چرا فلسفه سودجویى از هدفگذارى غایى برخى کشورها حذف شده است. البته آرنتبراى این فلسفه سودجویى، یک ریشه عقلانى طبیعى قائل است و معتقد است که این ریشه، طبیعى است و عقل هم درک مىکند و آن را به رسمیت مىشناسد.
در مکتب دینى ما به اینصورت که ایشان مساله را بیان کرده، به هیچ وجه قابل قبول نیست، گر چه مىشود، حداقلى از مصلحت و منفعت مادى را قبول کرد. اما در دیدگاه دینى و اسلامى، وقتى مىخواهیم براى سیاست هدفگذارى کنیم، بایستى با دیدها وافقهاى وسیعترى جلو رویم. جامعه امروز، جامعهاى است داراى هویت ترکیبى. من این بحث را جداگانه در جاى دیگرى دنبال کردهام. بر خلاف آن بحث رایج جامعهشناسى که آیا فرد اصیل است، یا جامعه؟ مابه این نتیجه رسیدیم که این سؤال، قابل توجه و بررسى در جهان امروز نمىتواند باشد; چرا که ما به راحتى مىتوانیم پاسخ دهیم که زمانى جامعه بشرى جامعهاىسادهو متشکل از افرادى بودهکهدرکنار هم و با روابط بسیار کم و جزئى زندگى مىکردند که در آن جا جامعه داراى یک هویت واقعى نیست و فرد اصالت و محوریت دارد. زمانى هم مىرسیم به یک جامعه انضمامى که داراى کارکردهاى همبسته درونى در یک عرصه خاص است و در درون یک نهادرف کشور بر آن طرف کشور اثر مىگذارد، برخلاف مثلا، هزار سال پیش که اقتصاد چنین اثرى نداشت. در جامعه انضمامى، ضعف اقتصادى قحطى مىآفریند، مثلا، اقتصاد بخشى از کشور که کمبود دارد موجب بروز قحطى در سراسر کشور مىشود، ولى این نمىتواند فرهنگ را به صورت اساسى تحت تاثیر قرار دهد; اما در یک جامعه ترکیبى تمام عرصهها و حوزههاى عمل اجتماعى و بخشهاى عمدهاى از عمل فردى به هم پیوند و گره مىخورند و به صورت همبسته در مىآیند. در چنین جامعهاى مدلها والگوهاى دموکراسى همیشه در صورتبندى خودشان، از آن ابتدا تا انتها، به نوعى وامدار فلسفههاى انسانى بودند. دنیاى غرب به معناى اعم، به تدریج جا را براى لیبرالیسم در این صورتبندى گشود. دموکراسى نظریه خودش را دائما در یک بازبینى و با یک تاثیرپذیرى بیشتر از لیبرالیسم تکمیل کرده است; تا آن را به مدل دموکراسى لیبرال تکثرگرا رساند.
هدفگذارى خیلى مشکل است و توصیه هدف به صورت هدفهاى زماندار، واقعا برد پژوهشى و تحقیقى وسیعى را مىخواهد. بله، همچنان ما مىتوانیم هدفهاى غائى را توصیه کنیم و شما مىتوانید دائما به مردم توصیه کنید که در مشارکتسیاسى جامعه فعال و با قصد قربت وارد شوید. این دربرهههایىاز زمان، تحت تاثیر یک نوع آموزههاى قوى دینى، چنین چیزى واقع هم مىشود; زمانهایى که در حقیقتشما کارکردهاى عرصههاى دیگر جامعه را مىبینید که به راحتى فروکش مىکند; مثل اوائل انقلاب چگونه جنبههاى اقتصادى آن تاثیر و جهت دهىاش را در حد ضعیف دارد و جنبه دینى و اسلامى را در حد قوى دارد. در آن زمان مىبینیم یک آموزه دینى به راحتى در، افراد را بسیج مىکند; اما در درازمدت براى هدفگذارى جامعه ما اولا باید روشن کنیم که یک سرى اهداف غائى داریم. مثل اینکه حضرت امام ; فرمودند که «به فرموده قرآن کریم ما حرکتمان باید در جهت رفع فتنه از عالم باشد.»
در یک مصاحبه که مجله کیان از پل ریکور چاپ کرد در پاسخ این سؤال که «به نظر شما این ظرفیتهاى آرمانى ما تا چه حد مىتواند مفید باشد و ما به دنبالش باشیم؟» او تاکید خوبى روى این نکته کرده است که انسانهابه ظرفیتهاى آرمانى نیاز دارند. خصوصا من تاکید بر ظرفیت آرمانى دینى مىکنم. خوب اینها باید باشد و یکى از مشکلات کنونى این است که متفکرین دینى ما در حوزهها، در عرصهها نیامدند تا این اهداف غایى را با اهداف کوتاه و میان مدت از هم جدا کنند. حتى دیده مىشود در بسیارى از اهداف کوتاه مدت هم مىخواهند اهداف غایى رابه کار ببرند که این خطاست; مثلا اگر جوانى با خانمش نزاع خانوادگى دارد، شما نمىتوانید یک هدف بلند مدت وغایىبرایش توصیه کنید چون آن هدف، نزاع او را خاتمه نمىدهد، بلکه باید ببینى منشا این دعوا کجاست و این نزاع الآن از کجاست، بعدما مىرسیمبهاهداف بلندمدتى که مىخواهیم طى یکنسل یادونسل داشتهباشیم.
ما باید در اهداف استراتژیک براى نظام جمهورى اسلامى،پژوهشهاى وسیعى را دنبال کنیم و بعد هدف را توصیه کنیم.
قبلا در اوائل انقلاب، این دیدگاه زیاد وجود داشت که ما به راحتى بتوانیم حاکمیتهاى حکام جور و فاسد را در کشورهاى اسلامى فرو بریزیم، نه اینکه ما خودمان آن را فرو بریزیم، بلکه دستکم، خود افراد کشورهاى اسلامى اینها حاکمیتشان را فرو بریزند و ما با مشارکت هم یک حرکت وسیع اسلامى شروع کنیم. اما خوب، امروزه مىبینیم که این هدف، در آن زمان، بدون برنامهریزى و دقت توصیه شده بود. اینها نیاز به مطالعات و کارشناسى موضوعى بسیار وسیع دارد.
یکى از چیزهایى که من تعجب مىکنم این است که بسیارى از روشنفکران ما به جاى اینکه امیدوار باشند و آستین بالا بزنند و در یک حرکتبسیار وسیع براى ساختن یک تمدن ارزنده به عنوان «تمدن جدید اسلامى» مشارکت کنند، وقتى این مسائل مطرح مىشود، مىآیند اصل استراتژى را خراب مىکنند که نه نمىشود و نباید بکنیم یا مثلا این اهداف چیست؟ و در حقیقت، رفتار و گفتار آنان توصیه بیشتر به سازش و کنار آمدن با وضع موجود است، تاانتخاب استراتژیهاى بلند و قوى. ولى به اعتقاد من، ما مىتوانیم استراتژیها را دنبال کنیم; اولادرمسیر ساختهاى سیاسى داخلى خودمان و استقرار نهادهاى سیاسى مستقل بازنگرى کنیم، ببینیم چرا حرکتهاى سیاسى ما دائما دچار مشکل شده و به نوعى به انحرافهاى مختلفى غلتیده و یا اینکه ناموفق بوده و وسط کار رها شده است؟ بیائیم به مؤلفههاى دینى که در این جهت مىتواند به ما کمک کند، روى بیاوریم، اینها را بازنگرى کنیم،از دین استفاده کنیم و راه حل ارائه دهیم. به خصوص پایان نامهها و تزهاى فارغالتحصیلانمقاطع عالى دانشگاههاو اخیرا هم در حوزهها که رشتههایى در این جهت ایجاد شده، یک نوع مطالعات نظرى و کارشناسى موضوعى در کشورها و منطقههاى مختلف انجام دهیم و برآیند همه اینها را به یک نتایجى برسانیم که بتوانیم توصیههایى از آن داشته باشیم و در کوتاهمدت استفاده کنیم.
من فقط مىخواهم این را اشاره کنم که هدفگذارى باید چنان باشد که سیاست تبدیل به شعار نشود. هدفگذارى بایستى به معناى واقعى به هدفگذارى کوتاه مدت در راستاى اهداف بلند مدت برسد. اگر ما دریک جایى دچار محذوراتى هستیم که نمىتوانیم هدفگذارى کوتاه مدت خودمان را بروز بدهیم، هیچ دلیل ندارد که مشارکت کنیم; مىتوانیم مشارکت نکنیم و حتى به اعتقاد من چقدر خوب است که سیاستمداران ما و اهل نظر در مسائل سیاسى روى این نکته تامل کنند که ما مىتوانیم صریح و روشن همین مطلب را اعلام کنیم که به دلیل اینکه مشارکت ما در این مسیر هدفگذارى الآن امکان پذیر نیست، ضمن حفظ احترام متقابل و ضمن حفظ شرایط متقابل و ضمن حفظ علقههایى که در آینده مىتواند به کمک هر دو بیاید، فعلا نمىتوانیم مشارکت کنیم و طورى نشود که مجبور شویم خودمان را در مسیرى بیندازیم و مشارکت کنیم بعد این مشارکت ما را با اهداف بلندمان مقابل کند و مجبور شویم هدفگذارى کوتاه مدت را به عنوان یک حرکت انحرافى و مارپیچى شروع کنیم که البته، این حرکت مارپیچى و انحرافى در هر منطقى غیراز منطق اسلام مىتواند توجیه شود. ولى با توجه به اینکه منطق دینى ما اقتضا مىکند و به خصوص سیره امام خمینى; بر این مبنا بود که کاملا هر جریان و حرکتسیاسى را با بروز و کارکرد صادقانه در اهداف کوتاه مدت، متوسط و بلندش ببیند و خود ایشان هم، همین مسیر را طى مىکرد، در هدفگذارى نظام جمهورى اسلامى، از نظام جمهورى اسلامى پسندیده نیست و دانشمندان مسلمان تاکید مىکنند و حساس هستند و اینرا نمىپذیرند که اهدافى میان مدت و درازمدت مطرح بشود و بعد در هدف گذارى کوتاه مدت، دائما این مساله نقض بشود.
اگر من بخواهم یک جهت گیرى کلى را عرض کنم، باید روى این نکته تاکید کنم که هنر سیاستمدار و قانونگذار سیاسى این نیست که دائما هدف کلى «نه شرقى نه غربى، جمهورى اسلامى» را تکرار کند و یا هدف غائى «استقلال، آزادى، جمهورى اسلامى» را تکرار کند و یا اینکه «حاکمیت الهى» و «استمرار حاکمیت الهى» را به عنوان یک شعار، دائما مطرح کند. این هنر نیست، این را علماى دینى دائما گفتهاند، از ابتداء هم گفتهاند، بعد هم ملاحظه کردیم که حضرتامام; آموزههاى دینى را تبدیل به یک نوع اصول بنیاد دینى براى نظام جمهورى اسلامى درآوردند. هنر برنامهریزان و سیاستمداران نظام جمهورى اسلامى این است که در سایه هدفگذاریهاى بلند مدتى که از جانب رهبرى و ولایت دینى انجام مىشود، اینها بتوانند اهداف کوتاه مدت، میان مدت و اهداف تعریف شده استراتژیک را به وضوح تبیین و ارائه کنند و بدانند که الآن تا بیستسال آینده مثلابا کشور چین مىخواهند چه کنند؟ و بدانند که نظام جمهورى اسلامى درعرصه بینالمللىبراى خودش مىخواهد چه جایگاهى را ترسیم کند؟ و بدانند که در مشارکتهایى که در فضاى بینالمللى سازمان ملل و غیر ذلک است تا چه حد مىخواهند مشارکت کنند. البته،این مطلبى را که من عرض مىکنم انتظارى است که بسیارى نسبتبه مسئولین دستگاه سیاستخارجى و سیاست داخلى وقوه مجریه دارند که انتظار به جایى هماست.
من پیشنهاد مىکنم به جاى این همه بودجههاى اجرایى که در بخشهاى مختلف صرف و خرج مىشود و درآن کوتاه مدتنگرى و بلکه گاهى اوقات فورىنگرى غلبه دارد، در بلند مدتنگرى - با حفظ همان برنامههایى که دارند - هزینه بکنیم; و لازم استیک نگاهى به جنبههاى پژوهشى و علمى بشود. ما امروز ظرفیت قابل توجهى از محققان حوزوى و دانشگاهى داریم که تنها به دلیل عدم وجود امکانات و بودجه کافى، تا به حال این فرصتبرایشان پیش نیامده که اینها در راستاى تبیین این مسائل قدم بردارند و قلم بزنند. خوب چقدر سنگین است که ما مشاهده کنیم و ببینیم ک طلاب فاضل ما و دانشگاهیان برجسته و ارزنده ما، اینها مجبور باشند با نوشتن جسته و گریخته یک نوع مقالات و تدریس در نقاط مختلف و دورافتاده، بتوانند برنامه علمى و جنبه معشیتى خودشان را پرکنند، اما در عین حال، اساسىترین مسائلى که ما در مباحث هدفگذارى سیاسىمان داریم وبه صورت یک خط و دو خط نیست و باید کار شود، کتابها شود و در دنیا منتشر گردد، حرفها زده بشود، اینها زمین بماند و رویش کار نشود. امیدواریم با طرح این مباحث، یک قدم جدى برداشته شود و بتواند مورد امید و باعث روشنى چشم محققین آینده ما باشد.