امام على بن ابى طالب کتابى در خور تحسین
حوزه های تخصصی:
دریافت مقاله
آرشیو
چکیده
متن
استاد عبدالفتاح عبدالمقصود, متولد 10 ژوئن 1912م. (20 خرداد 1291ش و 23 جمادى الثانى 1330ق) و متوفاى 1993م (1372ش, 1414ق) است.
وى در کوى (کَفَرعَشوى) از کوى هاى بسیار کهن اسکندریه چشم به جهان گشود. پس از گذرانیدن آموزش ابتدایى و متوسطه, و در ضمن کار ادارى و پس از تشکیل خانواده, به گرفتن لیسانس تاریخ اسلامى از دانشکده ادبیات دانشگاه اسکندریه نائل آمد.
سپس در بخش هاى گوناگون دولتى و خصوصى به کارهاى ادارى مختلف پرداخت, و افزون بر کارهاى ادارى و تحقیقاتى, مدتى رئیس دفتر حسن ابراهیم معاون ریاست جمهورى در امور اتحاد سوسیالیستى بود, و چندى هم رئیس دفتر امور تحریر و انتشارات آقاى محمد صدقى سلیمان نخست وزیر گردید.
بیش از پنجاه سال به نویسندگى در روزنامه ها, مجلات, نمایشنامه هایى براى رادیو و سرانجام (کتاب) مشغول بود. این تلاش, کتاب هاى درسى در رشته تاریخ و جغرافیا و علوم اجتماعى, داستان هاى کودکان, معرفى چهره هاى تاریخى عرب و خارجى, سیره شریف نبوى, داستان هاى ادبى, اجتماعى, تاریخى همه را در برمى گیرد, لیکن از همه آنها مهم تر کتاب (الامام على بن أبى طالب) است. در نه جلد که خود در این باره مى نویسد:
براى این کتاب سه سال به گردآورى منابع و مآخذ و وسائل سرگرم بودم, و در طول سى سال به نگارش آن پرداختم. متن عربى در نه جلد و 2500 صفحه است که انتشار همه آنها بوسیله دار مصر للطباعة بیست وپنج سال به درازا کشید. چاپ دوم آن در چهار مجلّد به وسیله دارالعرفان در بیروت منتشر گردید.
مؤلف نخست قصد داشته است کتاب را در چهار جلد به پایان برساند, لیکن پیوسته بر کتاب مى افزاید تا این که سرانجام, تاریخ تحلیلى نیمقرن اول اسلام را بر محور زندگانى و سیره امیرالمؤمنین امام على بن ابى طالب(ع) در نه جلد به پایان مى رساند.
این کار بازتاب گسترده و متناقضى در محافل فرهنگى عرب پدید آورد. از یک سو بسیارى از نقّادان و کتاب شناسان و کارشناسان تاریخ و ادیان و مذاهب به معرفى کتاب و تشویق و تجلیل از نویسنده آن پرداختند, و از سوى دیگر الازهر به عنوان توهین به اصحاب پیامبر(ص) و نقد شخصیت هاى مورد احترام مسلمانان که از نظر آنان اهل خطا نبودند, به شدت به نویسنده تاخت, و دانشگاه اسکندریه وى را براى تدریس تاریخ اسلامى نپذیرفت.
اما در بیروت از نویسنده استقبال بسیار خوبى به عمل آمد, و به ویژه آن که علامه شیخ محمدتقى قمى دبیرکل جمعیت (التقریب بین مذاهب الاسلامیة) که از طرف مرحوم آیت اللّه بروجردى بدین سمت منصوب شده بود, کتاب را براى ترجمه به آیت اللّه طالقانى معرفى کرد و این کار را در نزدیک تر کردنِ مذاهب اسلامى به یکدیگر, مؤثر دانست.
پیش از شناسانیدن توصیفى کتاب, نخست این خبر را در این جا مى آوریم که نویسنده در سال 1355 به دعوت مترجم به ایران سفر کرد. چون در آن روزها آیت اللّه طالقانى در زندان اوین به سر مى برد, و نگارنده نیز به دلیل پیشینه زندانى سیاسى, نمى توانست آشکارا میزبانى مؤلف را به عهده بگیرد, این مهم را شهید مفتح بر عهده گرفت. و چون در آن روزها مسجد قبا کانون فعالیت هاى روشنفکران مسلمان و جانشین حسینیه ارشاد شده بود, از عبدالفتاح عبدالمقصود و همسر و دخترش (که لیسانسیه حقوق بود) در منزل حاج حسین آقاى مهدیان (از مدیران حسینیه ارشاد) پذیرایى به عمل آمد, و سخنرانى هایى براى وى در مسجد قبا, دانشگاه علم و صنعت, اصفهان, شیراز, مشهد و خرمشهر ترتیب یافت, و مهمانى هایى به افتخار ایشان در منازل برخى از دوستان و علاقه مندان داده شد, و در سفرى که به قم کردند, از طرف مراجع و علما و مدرسین مورد تشویق قرار گرفتند. در شیراز آیت اللّه آقا شیخ بهاءالدین محلاتى و دیگر علماى شهر, و در مشهد آیت اللّه خامنه اى, و استاد شریعتى و دیگر دوستداران به دیدار وى شتافتند, و در اصفهان مورد استقبال دانشمندان و دانشگاهیان قرار گرفت, و
سفرى هم به گیلان کردند و در آن جا هم پذیرایى شایانى از وى به عمل آمد, و سرانجام از طریق خرمشهر به کویت و از آن جا به مصر بازگشتند, و در خرمشهر هم آیت اللّه شبیر خاقانى, وى را استقبال کرد.
اکنون نظر علامه امینى درباره مؤلف و کتاب گزارش مى شود:
مرحوم علامه امینى, چند ماه پیش از درگذشت, وقتى در منزل آیت اللّه طالقانى مژده ترجمه جلدهاى دوم به بعد کتاب را از ایشان شنید, بسیار خوشحال شد, و براى مترجم (سید محمدمهدى جعفرى) دعاى توفیق کرد. و پیش از آن در جلد سوم الغدیر (ص27 و28 چاپ سوم 1967م. بیروت, دارالکتاب العربیة) تحت عنوان (پیشامدى که صفحات تاریخ را لکه دار ساخته است) به نویسندگانى مى تازد که بدون توجه به مدارک صحیح تاریخى, و بدون هیچ دلیل و بیّنه و منبعى, بى باکانه به دروغ و افترا و تهمت پرداخته قرآن را به رأى خود تفسیر, حدیث را بر طبق ذوق خویش تحریف, و تاریخ را با هوا و هوس تحریر کرده, داغ ننگى بر چهره تاریخ نویسى و تألیف و تحقیق زده اند. این اندیشه نادرست و بدعت سوء را تحلیل تاریخى نامیده ساده لوحانِ خلق را به پرتگاه گمراهى کشانیده اند. اینها کتمان حقایق کتاب و سنّت, ضایع ساختن اصول علم, جنایتى به آیندگان, نادیده گرفتن افتخارات اسلام و کارى نارس و کوششى بى سرانجام است…
در پایان گفتار خویش دو کتاب را که در یک موضوع نوشته شده اند, و نویسنده هر دو کتاب در یک محیط علمى و تربیتى تحقیق کرده اند, نام مى برد. نخستین کتاب را نمونه آنچه در بالا گفته شد, مى داند, و دیگرى را برخلاف آن:
1. کتاب الامام على, تألیف ابونصر عمر;
2. کتاب الامام على, تألیف عبدالفتاح عبدالمقصود.
نخستین کتاب سرشار از نظریات مغرضانه اموى و ننگ تاریخ است و درباره دومى مى نویسد:
… و اما استاد عبدالفتاح با تلاش و کوششى پى گیر و توان فرسا, گوهرهاى حقیقت را از اقیانوس بى انتهاى شائبه ها بیرون آورده است. تنها اشکال این کتاب نداشتن مأخذ و منبع حقایق است, و اگر آن بیانات روشن و نظرهاى استوار و درست را با ذکر مآخذ و منابع زینت مى بخشید, کتابش بهترین نمونه افکار و اندیشه هاى همه جانبه مى گردید… با وجود این, تلاش هاى کنونیش نیز شایان سپاسى بى همتا و شکرى جزیل است…. (مقدمه ترجمه جلد دوم: (روزگار عثمان) ص دوازده)
و اکنون معرفى توصیفى کتاب از آغاز تا ترجمه جلد هشتم:
نخستین جلد با نگاهى ژرف اما زودگذر در تاریخ گذشتگان پیچیده در بساط روزگاران سپرى شده آغاز مى شود و به ریشه اختلافات و کینه توزى ها و رقابت هاى میان بنى هاشم و بنى امیه که در نهایت به وسیله امام از شاخه بنى هاشم و معاویه از تیره بنى امیه به اوج خود رسید, با بیانى تحلیلى مى پردازد و با زاده شدن نوزادى مبارک و خجسته قدم در خانه خدا, از تاریخ ماقبل اسلام به تاریخ درخشان اسلام پا مى نهد و با این نقطه عطف بسیار مهم در زندگى بشر, ماجراها و حوادث انسان ساز و شناساننده انسانیت به انسان را, به عنوان مقدمه اى روشنگر و مدخلى براى اصل کتاب, بررسى مى کند, و همچنان که نام توضیحى کتاب است, نیمقرن نخست تاریخ اسلام را در محور زندگى امام(ع) تحلیل مى کند; زیرا آن شخصیت عالیقدر از واقعیت اسلام جدا نبود و اسلام را بدون توجه به وجود او مورد بررسى قرار دادن کارى بیهوده و نارسا و ناشى از بى اطلاعى, و احیاناً غرض ورزى است.
شرح زندگى امام از آغاز طلوع اسلام و بعثت رسول اکرم(ص), روزگار ناتوانى اسلام و تصمیم تاریخى مهم هجرت پیغمبر گرامى به مدینه, جنگ هاى مسلمانان با حق ناشناسان و به لجن روى آورندگان, افتخاراتى که در این جنگ ها ـ که همه در جهت به کمال رسیدن انسانیت بود ـ نصیب امام مى شود, و بالاخره آغاز رنج ها و گرفتارى هاى آن بزرگ مرد که با رحلت پیامبر(ص) دچار وى مى گردد, و در تمام این مدت خاشاک در چشم و استخوان در گلو, نه از بیم تفرّق کلمه مسلمانان یاراى قیام و گرفتن حق خویش را دارد, و نه حق را در مجراى اصلى خویش مشاهده مى کند تا با خیالى آسوده به وظیفه فردى بپردازد, گرفتارى هاى گوناگونش در دوران خلیفه اول و دوم و تشکیل شوراى تعیین خلیفه و توطئه بنى امیه براى به دست آوردن قدرت و تبدیل نظان نبوّت و امامت که در جهت پیشرفت و تکامل بشریّت بود, به سلطنتى مستبدانه به منظور استعباد خلق خدا و چریدن و لذت بردن, و سرانجام به خلافت رسیدن عثمان و پیروزى بنى امیه, مطالبى است که در جلد اول: (طلوع خورشید) شرح داده شده و در دهه سى به همت آیت اللّه طالقانى, در دو جلد ترجمه شده بود, که با ویراستارى مختصرى در سال51 در ى
ک جلد, تجدید چاپ شد.
در جلد دوم: (روزگار عثمان), مطالب زیر را مى خوانیم: شیوه زمامدارى عثمان و اعمال و رفتار آن خلیفه درباره ابوذر و بذل و بخشش هاى بى حساب و نامشروع, تحلیل عوامل و اصول سیاست عثمان, شورش و اعتراض خلق هاى ستمرسیده در شهرها, و نظر و رفتار او با امام, موسم درو کردن فتنه و آمدن انقلابیون از شهرها به مدینه, موضعگیرى امام در برابر انقلاب و عثمان و بالاخره قتل عثمان; بیعت مصرانه خلق هاى اسلام با امام, الغاى امتیازات و برقرارى مساوات علوى, عزل کارگزاران قبل, موضعگیرى نخستین معاویه و عایشه و طلحه و زبیر در برابر امام.
جلد سوم: (فاجعه جَمَل), مطالب زیر را در بر دارد: نقشه عایشه و طلحه و زبیر و دیگر یاران او براى برپا ساختن جنگى علیه امام, رفتن آنان به بصره, حوادثى که در بصره مى گذرد, واکنش امام در برابر توطئه گران, موضعگیرى منفى ابوموسى اشعرى و اقدام مالک اشتر و عمّار یاسر علیه وى, پیوستن سپاه کوفه به ارودگاه امام, امام با زبیر و طلحه ملاقات مى کند, زبیر پشیمان شده از میدان جنگ بیرون مى رود, و توطئه گران جنگ را شعله ور مى سازند, امام با آنان مى جنگد و صفوف دشمن را متلاشى مى کند, و طلحه بوسیله هم پیمان خود مروان مورد اصابت قرار مى گیرد, و عایشه فرماندهى سپاه شکست خورده را به دست مى گیرد, با کشته شدن شتر جنگ به پایان مى رسد, و امام بر بالین جسد طلحه و دیگر دشمنان خود اشک مى ریزد. از سوى دیگر زبیر که به میدان جنگ پشت کرده راهى مدینه شده بود, در حین نماز غافلگیر و کشته مى شود و چون قاتل سر او را براى گرفتن جایزه به نزد امام مى آورد, امام آتش جهنم را به وى بشارت مى دهد, و سرانجام امام عایشه را با عزّت و احترام به مدینه مى فرستد و فاجعه پایان مى گیرد.
(واقعه صفین) عنوان و محتواى جلد چهارم است که موضوعات زیر را عرضه مى دارد:
امام یکماه در بصره مى ماند و پس از رسیدگى به امور بصره و اصلاح نا به سامانى هاى جنگ عازم کوفه مى شود و آن جا را به مرکزیت برمى گزیند و در میدان عمومى شهر فرود مى آید و به کاخ فرماندارى نمى رود; زیرا معتقد است که کاخ نشینى فساد به بار مى آورد. امام پیغام روشنى براى معاویه مى فرستد, لیکن معاویه در پاسخ با عمروعاص هم پیمان مى شود و به بیدار ساختن تعصّبات قبیلگى مى پردازد, سپس افکار عمومى شام را مى فریبد و على را به عنوان قاتل عثمان به مردم معرفى مى کند.
مشتاقانِ درهم و دینار نزد معاویه مى روند, و معاویه به توطئه علیه کارگزار امام در مصر دست مى زند. پیشتازان حزب خدا به سوى شام حرکت مى کنند, و امام از مناظر بین راه و آثار باستانى درس هاى آموزنده اى به همراهان مى دهد. معاویه آب را با دسیسه از سپاه پیشتاز امام مى گیرد و نمى گذارد که آب بردارند و سپاهیان امام آب را پس مى گیرند و به دستور امام معاویه و افرادش اجازه مى یابند که از آب استفاده کنند. امام از سه ماه حرام براى مذاکره و دور داشتن مردم از جنگ داخلى و برادرکشى سود مى جوید, ولى چون دشمن سود خود را در زیان مردم مى بیند, مذاکره به جایى نمى رسد. در نتیجه امام با همه افراد سپاه به جنگ مى رود. در این جنگ معاویه از ترس شمشیر على خود را پنهان مى سازد و عمروعاص عورتش را آشکار مى کند.
دنباله واقعه صفّین به جلد پنجم (بازى حَکَمیّت) کشیده مى شود و…
میدان نبرد به نفع سپاهیان امام تغییر مى کند. با کشته شدن عمّار یاسر شامیان به حقیقت على و بطلان معاویه پى مى برند; ولى با نیرنگ تازه عمروعاص در میان آنان شایع مى شود که عمّار یاسر را کسى کشته که به جنگ معاویه آورده است! بالاخره در هنگامى که شکست معاویه قطعى مى شود, به نیرنگ معاویه قرآن ها براى دعوت به حکمیت بر نیزه ها بالا مى رود و اشعث خیانت پیشه به آتش بس فرا مى خواند, و امام را مجبور مى کنند که مالک اشترِ نزدیک به پیروزى را از جبهه نبرد بازگرداند. و باز هم امام را ناچار به انتخاب داور مغرض مخالفى مى کنند, و پیمان حکمیّت ـ نوزاد نامشروع معاویه و اشعث ـ نوشته و بر افراد سپاه امام خوانده مى شود که ناگهان برخى از فریب خوردگان بیدار شده شعار لاحکم إلاّ للّه سرمى دهند, و در راه بازگشت به کوفه راه خود را از امام جدا کرده به حَرُوراء مى روند. ابوموسى اشعرى با همان نظر پیشین خود راهى مقرّ حکمیّت مى شود. استدلال هاى امام پراکندگى را از میان برمى دارد و حروراءنشینان را به کوفه مى برد, لیکن فتنه انگیزان آنان را وادار به هجرت از کوفه مى کنند و تصمیم مى گیرند که با امام به جهاد برخیزند. تأخیر
اعلام نتیجه حکمیّت همه مردم را بیتاب کرده است که ناگهان کوه خیانت و نیرنگ, موش کور و پلیدى مى زاید.
جلد ششم به (غوغاى نهروان) مى پردازد و در آغاز کتاب مى خوانیم که: على و یاران با بررسى نتیجه حکمیّت, تنها راه چاره را تجدید جنگ مى بینند, اما خوارج در نهروان اردو مى زنند و مردم کوفه از ترس موهوم خوارج, از رفتن به نبرد شام منحرف شده امام را وادار مى کند رو به سوى خوارج نهد, و سرانجام بدترین گروه به وسیله بهترین شخص از میان برداشته مى شود. معاویه با مشاوران خود درباره تصرف مصر به مشورت مى نشیند, و امام, محمد بن ابى بکر را به مصر اعزام مى کند, و چون محمد از عهده برنمى آید, امام, مالک اشتر را به مصر گسیل مى دارد, و با این نصب تخت معاویه به لرزه و عوامل توطئه به کار مى افتد. مالک اشتر بوسیله مزدور معاویه ترور مى شود, و خبر شهادت محمد بن ابى بکر هم به امام مى رسد که براى امام اندوهى پایان ناپذیر بود. معاویه براى ایجاد آشوب در بصره به تقویت (ستون پنجم) دست مى زند, و هیزم کش آتش بصره هیزم آتش توطئه شام مى گردد!
وحدت, پایه حکومت و مجتمع اسلامى است, و عوامل ضعف مجتمع اسلامى از درون است نه از بیرون. تعلیمات والاى انسانى چون گوش شنوا نیابد به نتیجه نمى رسد.
جلد هفتم: (نظام برابرى) از فرار خِرّیت از حق, سخن مى گوید و تعقیب او از سوى فرماندهان امام, و این که پس از دو سال فرار و پیگرد سرانجام کشته مى شود و افرادش را اسیر مى کنند. اسیران در هنگام عبور از اهواز به کارگزار آن جا مَصقله متوسل مى شوند تا آنان را آزاد کند, مصقله با جوانمردى آنان را به هزینه بیت المال مى خرد, و چون نمى تواند مبلغ برداشته را به بیت المال برگرداند, از عدالت فرار کرده نزد معاویه مى رود. در همین اثنا معاویه ضحّاک بن قیس و نعمان بن بشیر را براى کشتار و غارت به سرزمین عراق اعزام مى کند و بازهم کوفیان سستى ورزیده به یارى و دفاع از مردم برنمى خیزند.
اگر مى بینیم که سیاست امام به ظاهر و در کوتاه مدت به توفیق دست نمى یابد, از آن رو است که سیاست او مبتنى بر عدالت و مساوات و جزئى از قانون تکامل بود; حکومت او بر پایه حق و برابرى و عدالت عملى کتاب خدا بود, نه براساس تسلط فرد یا طبقه اى! و اقدام امام بازگردانیدن به اصول ترک شده بود, نه دگرگون ساختن اصول! و نارسایى آگاهى عمومى و ملّى نگذاشت که برنامه هاى والا و انسانى امام عملى گردد; زیرا نه آنان که او را خدا دانستند به بندگى نشستند, و نه آنان که امامش خواندند به یارى او برخاستند. و سرانجام فاجعه یمن و حمله بُسرِ وحشى خونخوار, آخرین پرده این داستان است.
جلد هشتم: (غروب خورشید) نیز از فجایع گوناگونى سخن مى گوید; یاران ناجوانمرد معاویه با علم به این که سربازان پادگان مرزى شهر انبار در ماه رمضان به مرخصى رفته اند و تنى چند از سربازان به نگهبانى ادامه مى دهند, با دو هزار خونخوار به آن شهر مى تازند. حسّان بن حسّان بکرى با سى نفر از یاران فداکار مردانه به دفاع برمى خیزند تا آن که همه شهید مى شوند, و تجاوزکاران به شهر بى دفاع هجوم برده به غارت خانه زنى مسلمان و دیگرى یهودى که در پناه مسلمانان بوده, دستبرد مى زنند. چون گزارش این تاخت و تاز و غارت به امام مى رسد, از شدت ناراحتى به خود سیلى مى زند, زیرا باز هم مى داند که کوفیان براى دفع دشمن به یارى مردم بى دفاع برنخاسته اند که در زیر فرمانروایى عدل على به افراد بى پناه چنین ستم غیر انسانى رفته است. در آخرین جلد باز هم مى خوانیم:
سرشت معاویه او را به کجروى وامى دارد, و او در روزگار واژگونگى ارزش ها خود را موفق نشان مى دهد, و براى جبران عقده حقارتش در برابر شجاعت على, به سفرى ماجراجویانه در عراق دست مى زند و چون کرم شبتابى در تیرگى هاى اندیشه شامیان ناآگاه پرتوافکنى مى کند, اما ژرفنگران و اندیشمندان فریب نمى خورند.
معاویه براى جذب زیاد بن ابیه به سوى خود, ادعاى رسواى پدرش ابوسفیان را مطرح و او را برادر خود اعلام مى کند, اما زیاد فریب نمى خورد. نویسنده بر این باور است که داستان خیانت ابن عباس به امام از ساخته هاى هولناک تاریخ اموى است. واقعیت هاى تاریخى و منطق طبیعت, حادثه کناره گیرى ابن عباس و اختلاس او را دروغ مى داند. معاویه براى اثبات امیرالمؤمنین شدن خود امیرالحاجّ تعیین مى کند, اما باز هم با رسوایى شکست رو به رو مى شود. تجاوزکارى هاى معاویه به حوزه فرمانروایى امام در عراق و حجاز و یمن, احساس ضرورت یک جنگ عمومى را در مردم عراق بیدار مى کند, نه اندیشه آشتى را. امام با سخنان بیدار سازنده خود جمعیت را آماده شتافتن به میدان جنگ مى سازد! معاویه در بیت المقدس امیرالمؤمنین مى شود, و پس از مراسم تاجگذارى, به سوى میدان جنگ به راه مى افتد! و سرانجام کتاب عظیم زندگانى پر تلاطم امام با عناوین زیر به پایان مى رسد: نخستین نطفه توطئه براى به شهادت رسانیدن نوزاد کعبه در مسجدالحرام بسته مى شود. امام قاتل خود را با ایما و اشاره به حاضران در مجلس مى شناسند. (قاتل, سهم خود را از بیت المال از دست على مى گیر
د و مى رود). کشتن على بن ابى طالب, کابین زیبا روى تیم الرباب مى گردد. اشعث بن قیس قاتل را به تعجیل مى خواند و تلاش حجر بن عدى براى جلوگیرى از فاجعه, لحظه اى به تأخیر مى افتد, و سرانجام امام هنگام نماز شهید مى شود, و کتاب با این جملات به پایان مى رسد:
وقتى خبر [شهادت امام] به مدینه رسول خدا رسید و جان ها را به لرزه افکند, ام المؤمنین عایشه چشمان ابر غم گرفته خود را به اطراف گردانید, سپس ناله وار و با سوز دل گفت:
(عصاى خود را افکند و نیت ها بوسیله آن استقرار یافت; همچنان که چشمى با آمدن مسافر شاد مى شود.)
اشکى را که از چشم او بر روى گونه اش سرازیر شده بود, پاک کرد و گفت:
(خدا رحمت کند اباالحسن را)
مرگ خصومت را پاک و اختلاف زندگان را قطع کرد.
آمار کتاب از لحاظ کمیّت به شرح زیر است:
متن عربى که نخست در 4جلد طرح ریزى شده بود, سرانجام در 9جلد و 2200 صفحه پایان یافت و حدود 24سال میان انتشار جلد اول تا نهم فاصله افتاد.
ترجمه فارسى که در 8 جلد تنظیم گردید, در سال هاى 1335 و 1337 خورشیدى, بوسیله آیت اللّه طالقانى, روى جهان را به خود دید, و دوازده سال گذشت تا این که بوسیله نگارنده, ترجمه جلدهاى بعد ادامه یافت, و جلد دوم در تیرماه 1350 منتشر گرید, و جلد نخست که در چاپ اول به دو جلد تقسیم شده بود, بوسیله ناشر به شکل جدید در یک جلد تحت عنوان (طلوع خورشید) ـ نامى که مترجم براى آن جلد تعیین کرده بود ـ در آبان 1351 منتشر گردید. پس از سه سال و نیم جلد هشتم در دى ماه 1353 تقدیم علاقه مندان شد. ترجمه فارسى, بدون مقدمه هاى مترجمان که خود به تنهایى حدود 180 صفحه است, در 8 جلد و 41 بخش و 334 فصل و 3400 صفحه و حدود 800000 کلمه به پایان رسید.
اینها همه معرفى کتاب بود, و اگر نقادى بى طرف به نقد علمى کتاب دست زند, هم در تألیف و روش تحلیل و داورى مؤلف کمبودها و نادرستى ها مى بیند و هم در ترجمه نکات بسیارى را براى نقد مى یابد که به یکى دو تا از آنها اشاره مى شود:
در تألیف, حق آن بود که نویسنده منابع خود را, اگرچه به طور کلى و اجمال, ذکر مى کرد, و تحلیل را بیش تر به صورت داستان هاى کم و بیش تخیلى درنمى آورد; به همین علت به برخى از نکات بیش از اندازه لازم پرداخته, به برخى نکات کم تر از لزوم, و به برخى نکات هیچ اشاره اى نکرده است.
ترجمه, به علت داشتن دو مترجم, از نثر و روش یکسانى برخوردار نیست, و در ویرایش چاپ دوم جلد نخست که در سال 1350 بوسیله مترجم دوم انجام شده, باز هم نثر و رسم الخط یکدست نشده است.
مترجم جلد نخست, آیت اللّه طالقانى, برخى از نکات متن را که بر طبق عقیده و باور شیعى خود نمى بیند, در پاورقى توضیح داده است, لیکن مترجم جلدهاى بعد (نگارنده) چنین جرأتى به خود نداده است; اگرچه افزون بر بى جرأتى, به حساب کم اطلاعى او هم مى توان گذاشت.
رسم الخط کتاب تا جلد پنجم به شیوه کهن (سرهم نویسى) و از جلد ششم تا آخر به شیوه نوین (جدانویسى) است که آن هم تحت تأثیر دگرگونى هاى شتابان زمان مى باشد.
انتقادى هم که بر ناشر وارد است, نداشتن تبلیغ خوب, آماده نکردن کتاب در موقعیت هاى مختلف و تجدید چاپ افست از روى همان چاپ نخست مى باشد.
بنابراین پیشنهاد مى شود:
1. مترجم, منابع کتاب را, به طور کلى و اجمال, نه به تفصیل که بازگوى نشانى هاى دقیق منبع باشد, در پایان هر فصل بیاورد.
2. همه کتاب را به شیوه نامه روز ویراستارى کند و در چهار یا شش جلد درآورد.
3. براى روشن شدن ذهن خواننده و بیرون آمدن از برخى تناقضات و اختلافات, توضیحاتى در پاورقى ها بیاورد.
4. نمایه نامه اى تفصیلى از مواد مختلف کتاب در پایان جلد هشتم بیاید.
وى در کوى (کَفَرعَشوى) از کوى هاى بسیار کهن اسکندریه چشم به جهان گشود. پس از گذرانیدن آموزش ابتدایى و متوسطه, و در ضمن کار ادارى و پس از تشکیل خانواده, به گرفتن لیسانس تاریخ اسلامى از دانشکده ادبیات دانشگاه اسکندریه نائل آمد.
سپس در بخش هاى گوناگون دولتى و خصوصى به کارهاى ادارى مختلف پرداخت, و افزون بر کارهاى ادارى و تحقیقاتى, مدتى رئیس دفتر حسن ابراهیم معاون ریاست جمهورى در امور اتحاد سوسیالیستى بود, و چندى هم رئیس دفتر امور تحریر و انتشارات آقاى محمد صدقى سلیمان نخست وزیر گردید.
بیش از پنجاه سال به نویسندگى در روزنامه ها, مجلات, نمایشنامه هایى براى رادیو و سرانجام (کتاب) مشغول بود. این تلاش, کتاب هاى درسى در رشته تاریخ و جغرافیا و علوم اجتماعى, داستان هاى کودکان, معرفى چهره هاى تاریخى عرب و خارجى, سیره شریف نبوى, داستان هاى ادبى, اجتماعى, تاریخى همه را در برمى گیرد, لیکن از همه آنها مهم تر کتاب (الامام على بن أبى طالب) است. در نه جلد که خود در این باره مى نویسد:
براى این کتاب سه سال به گردآورى منابع و مآخذ و وسائل سرگرم بودم, و در طول سى سال به نگارش آن پرداختم. متن عربى در نه جلد و 2500 صفحه است که انتشار همه آنها بوسیله دار مصر للطباعة بیست وپنج سال به درازا کشید. چاپ دوم آن در چهار مجلّد به وسیله دارالعرفان در بیروت منتشر گردید.
مؤلف نخست قصد داشته است کتاب را در چهار جلد به پایان برساند, لیکن پیوسته بر کتاب مى افزاید تا این که سرانجام, تاریخ تحلیلى نیمقرن اول اسلام را بر محور زندگانى و سیره امیرالمؤمنین امام على بن ابى طالب(ع) در نه جلد به پایان مى رساند.
این کار بازتاب گسترده و متناقضى در محافل فرهنگى عرب پدید آورد. از یک سو بسیارى از نقّادان و کتاب شناسان و کارشناسان تاریخ و ادیان و مذاهب به معرفى کتاب و تشویق و تجلیل از نویسنده آن پرداختند, و از سوى دیگر الازهر به عنوان توهین به اصحاب پیامبر(ص) و نقد شخصیت هاى مورد احترام مسلمانان که از نظر آنان اهل خطا نبودند, به شدت به نویسنده تاخت, و دانشگاه اسکندریه وى را براى تدریس تاریخ اسلامى نپذیرفت.
اما در بیروت از نویسنده استقبال بسیار خوبى به عمل آمد, و به ویژه آن که علامه شیخ محمدتقى قمى دبیرکل جمعیت (التقریب بین مذاهب الاسلامیة) که از طرف مرحوم آیت اللّه بروجردى بدین سمت منصوب شده بود, کتاب را براى ترجمه به آیت اللّه طالقانى معرفى کرد و این کار را در نزدیک تر کردنِ مذاهب اسلامى به یکدیگر, مؤثر دانست.
پیش از شناسانیدن توصیفى کتاب, نخست این خبر را در این جا مى آوریم که نویسنده در سال 1355 به دعوت مترجم به ایران سفر کرد. چون در آن روزها آیت اللّه طالقانى در زندان اوین به سر مى برد, و نگارنده نیز به دلیل پیشینه زندانى سیاسى, نمى توانست آشکارا میزبانى مؤلف را به عهده بگیرد, این مهم را شهید مفتح بر عهده گرفت. و چون در آن روزها مسجد قبا کانون فعالیت هاى روشنفکران مسلمان و جانشین حسینیه ارشاد شده بود, از عبدالفتاح عبدالمقصود و همسر و دخترش (که لیسانسیه حقوق بود) در منزل حاج حسین آقاى مهدیان (از مدیران حسینیه ارشاد) پذیرایى به عمل آمد, و سخنرانى هایى براى وى در مسجد قبا, دانشگاه علم و صنعت, اصفهان, شیراز, مشهد و خرمشهر ترتیب یافت, و مهمانى هایى به افتخار ایشان در منازل برخى از دوستان و علاقه مندان داده شد, و در سفرى که به قم کردند, از طرف مراجع و علما و مدرسین مورد تشویق قرار گرفتند. در شیراز آیت اللّه آقا شیخ بهاءالدین محلاتى و دیگر علماى شهر, و در مشهد آیت اللّه خامنه اى, و استاد شریعتى و دیگر دوستداران به دیدار وى شتافتند, و در اصفهان مورد استقبال دانشمندان و دانشگاهیان قرار گرفت, و
سفرى هم به گیلان کردند و در آن جا هم پذیرایى شایانى از وى به عمل آمد, و سرانجام از طریق خرمشهر به کویت و از آن جا به مصر بازگشتند, و در خرمشهر هم آیت اللّه شبیر خاقانى, وى را استقبال کرد.
اکنون نظر علامه امینى درباره مؤلف و کتاب گزارش مى شود:
مرحوم علامه امینى, چند ماه پیش از درگذشت, وقتى در منزل آیت اللّه طالقانى مژده ترجمه جلدهاى دوم به بعد کتاب را از ایشان شنید, بسیار خوشحال شد, و براى مترجم (سید محمدمهدى جعفرى) دعاى توفیق کرد. و پیش از آن در جلد سوم الغدیر (ص27 و28 چاپ سوم 1967م. بیروت, دارالکتاب العربیة) تحت عنوان (پیشامدى که صفحات تاریخ را لکه دار ساخته است) به نویسندگانى مى تازد که بدون توجه به مدارک صحیح تاریخى, و بدون هیچ دلیل و بیّنه و منبعى, بى باکانه به دروغ و افترا و تهمت پرداخته قرآن را به رأى خود تفسیر, حدیث را بر طبق ذوق خویش تحریف, و تاریخ را با هوا و هوس تحریر کرده, داغ ننگى بر چهره تاریخ نویسى و تألیف و تحقیق زده اند. این اندیشه نادرست و بدعت سوء را تحلیل تاریخى نامیده ساده لوحانِ خلق را به پرتگاه گمراهى کشانیده اند. اینها کتمان حقایق کتاب و سنّت, ضایع ساختن اصول علم, جنایتى به آیندگان, نادیده گرفتن افتخارات اسلام و کارى نارس و کوششى بى سرانجام است…
در پایان گفتار خویش دو کتاب را که در یک موضوع نوشته شده اند, و نویسنده هر دو کتاب در یک محیط علمى و تربیتى تحقیق کرده اند, نام مى برد. نخستین کتاب را نمونه آنچه در بالا گفته شد, مى داند, و دیگرى را برخلاف آن:
1. کتاب الامام على, تألیف ابونصر عمر;
2. کتاب الامام على, تألیف عبدالفتاح عبدالمقصود.
نخستین کتاب سرشار از نظریات مغرضانه اموى و ننگ تاریخ است و درباره دومى مى نویسد:
… و اما استاد عبدالفتاح با تلاش و کوششى پى گیر و توان فرسا, گوهرهاى حقیقت را از اقیانوس بى انتهاى شائبه ها بیرون آورده است. تنها اشکال این کتاب نداشتن مأخذ و منبع حقایق است, و اگر آن بیانات روشن و نظرهاى استوار و درست را با ذکر مآخذ و منابع زینت مى بخشید, کتابش بهترین نمونه افکار و اندیشه هاى همه جانبه مى گردید… با وجود این, تلاش هاى کنونیش نیز شایان سپاسى بى همتا و شکرى جزیل است…. (مقدمه ترجمه جلد دوم: (روزگار عثمان) ص دوازده)
و اکنون معرفى توصیفى کتاب از آغاز تا ترجمه جلد هشتم:
نخستین جلد با نگاهى ژرف اما زودگذر در تاریخ گذشتگان پیچیده در بساط روزگاران سپرى شده آغاز مى شود و به ریشه اختلافات و کینه توزى ها و رقابت هاى میان بنى هاشم و بنى امیه که در نهایت به وسیله امام از شاخه بنى هاشم و معاویه از تیره بنى امیه به اوج خود رسید, با بیانى تحلیلى مى پردازد و با زاده شدن نوزادى مبارک و خجسته قدم در خانه خدا, از تاریخ ماقبل اسلام به تاریخ درخشان اسلام پا مى نهد و با این نقطه عطف بسیار مهم در زندگى بشر, ماجراها و حوادث انسان ساز و شناساننده انسانیت به انسان را, به عنوان مقدمه اى روشنگر و مدخلى براى اصل کتاب, بررسى مى کند, و همچنان که نام توضیحى کتاب است, نیمقرن نخست تاریخ اسلام را در محور زندگى امام(ع) تحلیل مى کند; زیرا آن شخصیت عالیقدر از واقعیت اسلام جدا نبود و اسلام را بدون توجه به وجود او مورد بررسى قرار دادن کارى بیهوده و نارسا و ناشى از بى اطلاعى, و احیاناً غرض ورزى است.
شرح زندگى امام از آغاز طلوع اسلام و بعثت رسول اکرم(ص), روزگار ناتوانى اسلام و تصمیم تاریخى مهم هجرت پیغمبر گرامى به مدینه, جنگ هاى مسلمانان با حق ناشناسان و به لجن روى آورندگان, افتخاراتى که در این جنگ ها ـ که همه در جهت به کمال رسیدن انسانیت بود ـ نصیب امام مى شود, و بالاخره آغاز رنج ها و گرفتارى هاى آن بزرگ مرد که با رحلت پیامبر(ص) دچار وى مى گردد, و در تمام این مدت خاشاک در چشم و استخوان در گلو, نه از بیم تفرّق کلمه مسلمانان یاراى قیام و گرفتن حق خویش را دارد, و نه حق را در مجراى اصلى خویش مشاهده مى کند تا با خیالى آسوده به وظیفه فردى بپردازد, گرفتارى هاى گوناگونش در دوران خلیفه اول و دوم و تشکیل شوراى تعیین خلیفه و توطئه بنى امیه براى به دست آوردن قدرت و تبدیل نظان نبوّت و امامت که در جهت پیشرفت و تکامل بشریّت بود, به سلطنتى مستبدانه به منظور استعباد خلق خدا و چریدن و لذت بردن, و سرانجام به خلافت رسیدن عثمان و پیروزى بنى امیه, مطالبى است که در جلد اول: (طلوع خورشید) شرح داده شده و در دهه سى به همت آیت اللّه طالقانى, در دو جلد ترجمه شده بود, که با ویراستارى مختصرى در سال51 در ى
ک جلد, تجدید چاپ شد.
در جلد دوم: (روزگار عثمان), مطالب زیر را مى خوانیم: شیوه زمامدارى عثمان و اعمال و رفتار آن خلیفه درباره ابوذر و بذل و بخشش هاى بى حساب و نامشروع, تحلیل عوامل و اصول سیاست عثمان, شورش و اعتراض خلق هاى ستمرسیده در شهرها, و نظر و رفتار او با امام, موسم درو کردن فتنه و آمدن انقلابیون از شهرها به مدینه, موضعگیرى امام در برابر انقلاب و عثمان و بالاخره قتل عثمان; بیعت مصرانه خلق هاى اسلام با امام, الغاى امتیازات و برقرارى مساوات علوى, عزل کارگزاران قبل, موضعگیرى نخستین معاویه و عایشه و طلحه و زبیر در برابر امام.
جلد سوم: (فاجعه جَمَل), مطالب زیر را در بر دارد: نقشه عایشه و طلحه و زبیر و دیگر یاران او براى برپا ساختن جنگى علیه امام, رفتن آنان به بصره, حوادثى که در بصره مى گذرد, واکنش امام در برابر توطئه گران, موضعگیرى منفى ابوموسى اشعرى و اقدام مالک اشتر و عمّار یاسر علیه وى, پیوستن سپاه کوفه به ارودگاه امام, امام با زبیر و طلحه ملاقات مى کند, زبیر پشیمان شده از میدان جنگ بیرون مى رود, و توطئه گران جنگ را شعله ور مى سازند, امام با آنان مى جنگد و صفوف دشمن را متلاشى مى کند, و طلحه بوسیله هم پیمان خود مروان مورد اصابت قرار مى گیرد, و عایشه فرماندهى سپاه شکست خورده را به دست مى گیرد, با کشته شدن شتر جنگ به پایان مى رسد, و امام بر بالین جسد طلحه و دیگر دشمنان خود اشک مى ریزد. از سوى دیگر زبیر که به میدان جنگ پشت کرده راهى مدینه شده بود, در حین نماز غافلگیر و کشته مى شود و چون قاتل سر او را براى گرفتن جایزه به نزد امام مى آورد, امام آتش جهنم را به وى بشارت مى دهد, و سرانجام امام عایشه را با عزّت و احترام به مدینه مى فرستد و فاجعه پایان مى گیرد.
(واقعه صفین) عنوان و محتواى جلد چهارم است که موضوعات زیر را عرضه مى دارد:
امام یکماه در بصره مى ماند و پس از رسیدگى به امور بصره و اصلاح نا به سامانى هاى جنگ عازم کوفه مى شود و آن جا را به مرکزیت برمى گزیند و در میدان عمومى شهر فرود مى آید و به کاخ فرماندارى نمى رود; زیرا معتقد است که کاخ نشینى فساد به بار مى آورد. امام پیغام روشنى براى معاویه مى فرستد, لیکن معاویه در پاسخ با عمروعاص هم پیمان مى شود و به بیدار ساختن تعصّبات قبیلگى مى پردازد, سپس افکار عمومى شام را مى فریبد و على را به عنوان قاتل عثمان به مردم معرفى مى کند.
مشتاقانِ درهم و دینار نزد معاویه مى روند, و معاویه به توطئه علیه کارگزار امام در مصر دست مى زند. پیشتازان حزب خدا به سوى شام حرکت مى کنند, و امام از مناظر بین راه و آثار باستانى درس هاى آموزنده اى به همراهان مى دهد. معاویه آب را با دسیسه از سپاه پیشتاز امام مى گیرد و نمى گذارد که آب بردارند و سپاهیان امام آب را پس مى گیرند و به دستور امام معاویه و افرادش اجازه مى یابند که از آب استفاده کنند. امام از سه ماه حرام براى مذاکره و دور داشتن مردم از جنگ داخلى و برادرکشى سود مى جوید, ولى چون دشمن سود خود را در زیان مردم مى بیند, مذاکره به جایى نمى رسد. در نتیجه امام با همه افراد سپاه به جنگ مى رود. در این جنگ معاویه از ترس شمشیر على خود را پنهان مى سازد و عمروعاص عورتش را آشکار مى کند.
دنباله واقعه صفّین به جلد پنجم (بازى حَکَمیّت) کشیده مى شود و…
میدان نبرد به نفع سپاهیان امام تغییر مى کند. با کشته شدن عمّار یاسر شامیان به حقیقت على و بطلان معاویه پى مى برند; ولى با نیرنگ تازه عمروعاص در میان آنان شایع مى شود که عمّار یاسر را کسى کشته که به جنگ معاویه آورده است! بالاخره در هنگامى که شکست معاویه قطعى مى شود, به نیرنگ معاویه قرآن ها براى دعوت به حکمیت بر نیزه ها بالا مى رود و اشعث خیانت پیشه به آتش بس فرا مى خواند, و امام را مجبور مى کنند که مالک اشترِ نزدیک به پیروزى را از جبهه نبرد بازگرداند. و باز هم امام را ناچار به انتخاب داور مغرض مخالفى مى کنند, و پیمان حکمیّت ـ نوزاد نامشروع معاویه و اشعث ـ نوشته و بر افراد سپاه امام خوانده مى شود که ناگهان برخى از فریب خوردگان بیدار شده شعار لاحکم إلاّ للّه سرمى دهند, و در راه بازگشت به کوفه راه خود را از امام جدا کرده به حَرُوراء مى روند. ابوموسى اشعرى با همان نظر پیشین خود راهى مقرّ حکمیّت مى شود. استدلال هاى امام پراکندگى را از میان برمى دارد و حروراءنشینان را به کوفه مى برد, لیکن فتنه انگیزان آنان را وادار به هجرت از کوفه مى کنند و تصمیم مى گیرند که با امام به جهاد برخیزند. تأخیر
اعلام نتیجه حکمیّت همه مردم را بیتاب کرده است که ناگهان کوه خیانت و نیرنگ, موش کور و پلیدى مى زاید.
جلد ششم به (غوغاى نهروان) مى پردازد و در آغاز کتاب مى خوانیم که: على و یاران با بررسى نتیجه حکمیّت, تنها راه چاره را تجدید جنگ مى بینند, اما خوارج در نهروان اردو مى زنند و مردم کوفه از ترس موهوم خوارج, از رفتن به نبرد شام منحرف شده امام را وادار مى کند رو به سوى خوارج نهد, و سرانجام بدترین گروه به وسیله بهترین شخص از میان برداشته مى شود. معاویه با مشاوران خود درباره تصرف مصر به مشورت مى نشیند, و امام, محمد بن ابى بکر را به مصر اعزام مى کند, و چون محمد از عهده برنمى آید, امام, مالک اشتر را به مصر گسیل مى دارد, و با این نصب تخت معاویه به لرزه و عوامل توطئه به کار مى افتد. مالک اشتر بوسیله مزدور معاویه ترور مى شود, و خبر شهادت محمد بن ابى بکر هم به امام مى رسد که براى امام اندوهى پایان ناپذیر بود. معاویه براى ایجاد آشوب در بصره به تقویت (ستون پنجم) دست مى زند, و هیزم کش آتش بصره هیزم آتش توطئه شام مى گردد!
وحدت, پایه حکومت و مجتمع اسلامى است, و عوامل ضعف مجتمع اسلامى از درون است نه از بیرون. تعلیمات والاى انسانى چون گوش شنوا نیابد به نتیجه نمى رسد.
جلد هفتم: (نظام برابرى) از فرار خِرّیت از حق, سخن مى گوید و تعقیب او از سوى فرماندهان امام, و این که پس از دو سال فرار و پیگرد سرانجام کشته مى شود و افرادش را اسیر مى کنند. اسیران در هنگام عبور از اهواز به کارگزار آن جا مَصقله متوسل مى شوند تا آنان را آزاد کند, مصقله با جوانمردى آنان را به هزینه بیت المال مى خرد, و چون نمى تواند مبلغ برداشته را به بیت المال برگرداند, از عدالت فرار کرده نزد معاویه مى رود. در همین اثنا معاویه ضحّاک بن قیس و نعمان بن بشیر را براى کشتار و غارت به سرزمین عراق اعزام مى کند و بازهم کوفیان سستى ورزیده به یارى و دفاع از مردم برنمى خیزند.
اگر مى بینیم که سیاست امام به ظاهر و در کوتاه مدت به توفیق دست نمى یابد, از آن رو است که سیاست او مبتنى بر عدالت و مساوات و جزئى از قانون تکامل بود; حکومت او بر پایه حق و برابرى و عدالت عملى کتاب خدا بود, نه براساس تسلط فرد یا طبقه اى! و اقدام امام بازگردانیدن به اصول ترک شده بود, نه دگرگون ساختن اصول! و نارسایى آگاهى عمومى و ملّى نگذاشت که برنامه هاى والا و انسانى امام عملى گردد; زیرا نه آنان که او را خدا دانستند به بندگى نشستند, و نه آنان که امامش خواندند به یارى او برخاستند. و سرانجام فاجعه یمن و حمله بُسرِ وحشى خونخوار, آخرین پرده این داستان است.
جلد هشتم: (غروب خورشید) نیز از فجایع گوناگونى سخن مى گوید; یاران ناجوانمرد معاویه با علم به این که سربازان پادگان مرزى شهر انبار در ماه رمضان به مرخصى رفته اند و تنى چند از سربازان به نگهبانى ادامه مى دهند, با دو هزار خونخوار به آن شهر مى تازند. حسّان بن حسّان بکرى با سى نفر از یاران فداکار مردانه به دفاع برمى خیزند تا آن که همه شهید مى شوند, و تجاوزکاران به شهر بى دفاع هجوم برده به غارت خانه زنى مسلمان و دیگرى یهودى که در پناه مسلمانان بوده, دستبرد مى زنند. چون گزارش این تاخت و تاز و غارت به امام مى رسد, از شدت ناراحتى به خود سیلى مى زند, زیرا باز هم مى داند که کوفیان براى دفع دشمن به یارى مردم بى دفاع برنخاسته اند که در زیر فرمانروایى عدل على به افراد بى پناه چنین ستم غیر انسانى رفته است. در آخرین جلد باز هم مى خوانیم:
سرشت معاویه او را به کجروى وامى دارد, و او در روزگار واژگونگى ارزش ها خود را موفق نشان مى دهد, و براى جبران عقده حقارتش در برابر شجاعت على, به سفرى ماجراجویانه در عراق دست مى زند و چون کرم شبتابى در تیرگى هاى اندیشه شامیان ناآگاه پرتوافکنى مى کند, اما ژرفنگران و اندیشمندان فریب نمى خورند.
معاویه براى جذب زیاد بن ابیه به سوى خود, ادعاى رسواى پدرش ابوسفیان را مطرح و او را برادر خود اعلام مى کند, اما زیاد فریب نمى خورد. نویسنده بر این باور است که داستان خیانت ابن عباس به امام از ساخته هاى هولناک تاریخ اموى است. واقعیت هاى تاریخى و منطق طبیعت, حادثه کناره گیرى ابن عباس و اختلاس او را دروغ مى داند. معاویه براى اثبات امیرالمؤمنین شدن خود امیرالحاجّ تعیین مى کند, اما باز هم با رسوایى شکست رو به رو مى شود. تجاوزکارى هاى معاویه به حوزه فرمانروایى امام در عراق و حجاز و یمن, احساس ضرورت یک جنگ عمومى را در مردم عراق بیدار مى کند, نه اندیشه آشتى را. امام با سخنان بیدار سازنده خود جمعیت را آماده شتافتن به میدان جنگ مى سازد! معاویه در بیت المقدس امیرالمؤمنین مى شود, و پس از مراسم تاجگذارى, به سوى میدان جنگ به راه مى افتد! و سرانجام کتاب عظیم زندگانى پر تلاطم امام با عناوین زیر به پایان مى رسد: نخستین نطفه توطئه براى به شهادت رسانیدن نوزاد کعبه در مسجدالحرام بسته مى شود. امام قاتل خود را با ایما و اشاره به حاضران در مجلس مى شناسند. (قاتل, سهم خود را از بیت المال از دست على مى گیر
د و مى رود). کشتن على بن ابى طالب, کابین زیبا روى تیم الرباب مى گردد. اشعث بن قیس قاتل را به تعجیل مى خواند و تلاش حجر بن عدى براى جلوگیرى از فاجعه, لحظه اى به تأخیر مى افتد, و سرانجام امام هنگام نماز شهید مى شود, و کتاب با این جملات به پایان مى رسد:
وقتى خبر [شهادت امام] به مدینه رسول خدا رسید و جان ها را به لرزه افکند, ام المؤمنین عایشه چشمان ابر غم گرفته خود را به اطراف گردانید, سپس ناله وار و با سوز دل گفت:
(عصاى خود را افکند و نیت ها بوسیله آن استقرار یافت; همچنان که چشمى با آمدن مسافر شاد مى شود.)
اشکى را که از چشم او بر روى گونه اش سرازیر شده بود, پاک کرد و گفت:
(خدا رحمت کند اباالحسن را)
مرگ خصومت را پاک و اختلاف زندگان را قطع کرد.
آمار کتاب از لحاظ کمیّت به شرح زیر است:
متن عربى که نخست در 4جلد طرح ریزى شده بود, سرانجام در 9جلد و 2200 صفحه پایان یافت و حدود 24سال میان انتشار جلد اول تا نهم فاصله افتاد.
ترجمه فارسى که در 8 جلد تنظیم گردید, در سال هاى 1335 و 1337 خورشیدى, بوسیله آیت اللّه طالقانى, روى جهان را به خود دید, و دوازده سال گذشت تا این که بوسیله نگارنده, ترجمه جلدهاى بعد ادامه یافت, و جلد دوم در تیرماه 1350 منتشر گرید, و جلد نخست که در چاپ اول به دو جلد تقسیم شده بود, بوسیله ناشر به شکل جدید در یک جلد تحت عنوان (طلوع خورشید) ـ نامى که مترجم براى آن جلد تعیین کرده بود ـ در آبان 1351 منتشر گردید. پس از سه سال و نیم جلد هشتم در دى ماه 1353 تقدیم علاقه مندان شد. ترجمه فارسى, بدون مقدمه هاى مترجمان که خود به تنهایى حدود 180 صفحه است, در 8 جلد و 41 بخش و 334 فصل و 3400 صفحه و حدود 800000 کلمه به پایان رسید.
اینها همه معرفى کتاب بود, و اگر نقادى بى طرف به نقد علمى کتاب دست زند, هم در تألیف و روش تحلیل و داورى مؤلف کمبودها و نادرستى ها مى بیند و هم در ترجمه نکات بسیارى را براى نقد مى یابد که به یکى دو تا از آنها اشاره مى شود:
در تألیف, حق آن بود که نویسنده منابع خود را, اگرچه به طور کلى و اجمال, ذکر مى کرد, و تحلیل را بیش تر به صورت داستان هاى کم و بیش تخیلى درنمى آورد; به همین علت به برخى از نکات بیش از اندازه لازم پرداخته, به برخى نکات کم تر از لزوم, و به برخى نکات هیچ اشاره اى نکرده است.
ترجمه, به علت داشتن دو مترجم, از نثر و روش یکسانى برخوردار نیست, و در ویرایش چاپ دوم جلد نخست که در سال 1350 بوسیله مترجم دوم انجام شده, باز هم نثر و رسم الخط یکدست نشده است.
مترجم جلد نخست, آیت اللّه طالقانى, برخى از نکات متن را که بر طبق عقیده و باور شیعى خود نمى بیند, در پاورقى توضیح داده است, لیکن مترجم جلدهاى بعد (نگارنده) چنین جرأتى به خود نداده است; اگرچه افزون بر بى جرأتى, به حساب کم اطلاعى او هم مى توان گذاشت.
رسم الخط کتاب تا جلد پنجم به شیوه کهن (سرهم نویسى) و از جلد ششم تا آخر به شیوه نوین (جدانویسى) است که آن هم تحت تأثیر دگرگونى هاى شتابان زمان مى باشد.
انتقادى هم که بر ناشر وارد است, نداشتن تبلیغ خوب, آماده نکردن کتاب در موقعیت هاى مختلف و تجدید چاپ افست از روى همان چاپ نخست مى باشد.
بنابراین پیشنهاد مى شود:
1. مترجم, منابع کتاب را, به طور کلى و اجمال, نه به تفصیل که بازگوى نشانى هاى دقیق منبع باشد, در پایان هر فصل بیاورد.
2. همه کتاب را به شیوه نامه روز ویراستارى کند و در چهار یا شش جلد درآورد.
3. براى روشن شدن ذهن خواننده و بیرون آمدن از برخى تناقضات و اختلافات, توضیحاتى در پاورقى ها بیاورد.
4. نمایه نامه اى تفصیلى از مواد مختلف کتاب در پایان جلد هشتم بیاید.