۱.
قاعده «المتفرقاتُ فی وِعاءِ الزمان، مجتمعاتٌ فی وعاءِ الدَهرِ» یکی از قاعده های پرکاربرد در مباحث فلسفه اسلامی است که در نظام فکری اندیشمندانی چون میرداماد، نقشی اساسی ایفا می نماید. این قاعده تفسیرهای گوناگونی دارد که تاکنون به گونه ای فراگیر درکنار یکدیگر بیان نشده و زمینه برخی مغالطه ها را فراهم نموده است. برای پرهیز از مغالطه های یادشده، پژوهش پیش رو با روش تحلیلی- توصیفی، نخستین بار تفسیرهای گوناگون قاعده، وجوه اشتراک و امتیاز، و برخی کاربردهای آنها را درکنارهم تبیین می نماید. دامنه کاربست این تفاسیر از حوزه الهیات بالمعنی الاخص تا مباحث فلسفه زمان معاصر امتداد دارد.گوناگونی تفسیرهای یادشده نتیجه اختلاف در سه مولفه مهم است: 1. واژه دهر معانی سه گانه ای دارد که با یکدیگر تنها اشتراک لفظی دارند. 2. آن چه در دهر حاضر می شود می تواند شخصِ موجود زمانی، حیثیتی از حیثیات او یا وجود برترِ او باشد. 3. ثباتِ عالم زمان، تنها از افق دید موجودهای ثابت (نازمان مند) تحقق می یابد یا این ثبات وابستگیی به فاعل شناسا ندارد. برپایه مولفه های یادشده، در مجموع، چهار تفسیر از قاعده سامان یافته که عبارتند از: 1. موجودهای پراکنده در ظرف زمان، در ظرف دهر به وجودِ برتر خویش، مجتمع با یکدیگرند. 2. موجودهای پراکنده زمانی همگی در ظرف موجودهای دهری تحقق می یابند. 3. موجودهای متفرق زمانی از جهت ثباتی برخوردارند و از این جهت با موجودهای ثابت مرتبط هستند. 4. شیء متحرک، نسبت به عالم زمان متحرک و نسبت به مبادی عالیه ثابت است.
۲.
عدم تطابق ذهن و خارج یکی از مباحث چالشی است که بسیاری از حکما آن را نمی پذیرند و شاید غالب حکما بر این امر متفق باشند که همان چیزی که انسان ادراک می کند، مطابق با واقع است. در مقابل اگر نظریه عدم تطابق ذهن و عین مطرح گردد، ممکن است با قول به شبح همسان تلقی گردد درحالی که این نظریه می تواند متفاوت از آن تحلیل شود به گونه ای که نه از آن قول به شبح لازم آید و نه سفسطه ای پدید آید. در این پژوهش که مبتنی بر روش کتابخانه ای جمع آوری اطلاعات، تحلیل آن و مقارنه آرا است تطابق بین عین و ذهن رد می گردد چراکه دلیلی بر تطابق وجود ندارد بلکه ادله ای نقلی و تجربی(شهودی) بر عدم تطابق وجود دارد و از سوی دیگر اشکالاتی را که در رابطه با عدم تطابق به وجود می آید در ذیل بحث قول به شبح پاسخ دهد. ازجمله ثمرات این نظریه این است که مشکلاتی را که در باب مکاشفات، تعبیر خواب و تجسم اعمال و معاد جسمانی وجود دارد برطرف می نماید، چراکه در این موارد از یک حقیقت تعابیر گوناگونی بیان شده است که اگر ذهن و عین مطابق باشند این تعابیر با یکدیگر تناقض دارند و قابل حل نیستند اما زمانی که تطابق میان ذهن و عین برداشته شود می توان از یک حقیقت تعابیر گوناگونی ارائه نمود .
۳.
ابن سینا در ایراد مباحث مربوط به سعادت ناشی از ادراک انسان بر نقش محوری «ادراک» تأکید دارد. از نظر او ادراکات انسان اعم از حسی، خیالی و عقلی، سعادت متناسب با خود را به دنبال دارد. از آنجا که وضعیت مغزی تأثیر مستقیمی بر نحوه ادراک انسان دارد، سعادت مذکور با واسطه به وضعیت مغزی نیز مرتبط می شود. در نوشتار حاضر با روش توصیفی- تحلیلی، تأثیر سلامت مغز بر ادراک و به تبع، تأثیرپذیری سعادت از آن مورد بررسی و تحلیل قرار می گیرد. مطابق یافته های این جستار وضعیت های نابهنجار مغزی در سه مورد اختلالات سرشتی، سوء مزاج و بیماری های مغزی، موجب اختلال در فرآیند طبیعی ادراک می شود. این اختلال باعث می شود کمال قوای مختلف و در نتیجه سعادت حاصل از آن ناحیه، از جمله سعادت حاصل از ناحیه قوه عاقله- که برترین نوع سعادت به شمار می رود- مختل گردد. با ملاحظه رابطه میان وضعیت مغزی که غالباً خارج از حیطه اراده و اختیار فرد است و تلاش نوع انسان برای رسیدن به سعادت ناشی از ادراکات، این پرسش مطرح می شود که سعادت افرادی که دچار نابهنجاری های مغزی هستند، چگونه تحقق می یابد؟ با تأمل در آثار ابن سینا می توان دو پاسخ به این پرسش ارائه داد که پاسخ اول، پاسخی تجربی و ناظر به امکان تعدیل مغز در حیات دنیوی است و پاسخ دوم، پاسخی فلسفی است که با توجه به نظریه اکتساب نوعی کمال نفس پس از مرگ، کیفیت رسیدن این افراد به سعادت ادراکی تبیین می گردد.
۴.
کیهان شناسی فارابی یکی از ابعاد فلسفه فارابی است که بازتابی از جهان بینی وی است. فارابی نخستین فیلسوف اسلامی است که در مورد کیهان نظریه منسجم و مدونی را تدوین کرد که الگو و مبنائی برای کیهان شناسی در سنت فلسفه اسلامی قرار گرفت. کیهان شناسی فارابی آمیزه ای از دو میراث یونانی اعم از فلسفی و علمی و دیگری میراث تمدن نوظهور اسلامی است که با نوآوری و ابتکارت خاص وی همراه شده است. فارابی با پذیرش نظریه صدور، نگاه ذات گرایانه و ماهوی ارسطو در کیهان-شناسی را کنار زد و با رویکرد هستی شناسی، کیهان شناسی مختص به خود را ترسیم کرد. کیهان شناسی فارابی نظامی پارادایمی و الگوی محور است که مبدأ آن مشخص است و براساس مبدأ اولیه مقصد نیز قابل ترسیم است، برخلاف نظام ارسطویی که نظامی اکتشافی است و موجودات در مراحل تحقیق و تأمل منکشف می شوند. در کیهان شناسی فارابی استلزامات نظیر خداباوری، نظام محوری، انسان مداری، تقدم هستی شناسی بر معرفت شناسی و رابطه علّی و معلولی قابل پی گیری است. نوشتار پیش رو در تلاش است کیهان شناسی فارابی را براساس خاستگاه، مبانی، ابداعات و ابتکارات فارابی توصیف کند و در ادامه استلزامات کیهان شناسی فارابی را بیان کند؛با توجه اینکه کار مستقلی نیز در زمینه انجام نشده است.
۵.
مطابق با تلقی نئوداروینیست های ماده گرا، حیات و همه امور مربوط به آن صرفاً نتیجه عملکرد قوانین مادی بوده و هیچ عامل غیرمادی یا ماورائی در ایجاد آن دخالتی نداشته است. از این رو، برای ارائه تبیینی جامع و نهایی درباره جانداران نیز تنها کافی است قوانین مادی را بشناسیم و همه امور را به این قوانین فرو بکاهیم. تامس نیگل، فیلسوف ذهن و از مخالفان ماده گرایی، با استدلال هایی نظیر نامحتمل بودن پیدایش حیات از ماده بی جان، غیر ضروری بودن عملکرد قوانین فیزیکی، وجود آگاهی و فروکاست ناپذیری آن به امور فیزیکی و نهایتاً ناکارآمدی نظریه انتخاب طبیعی در تبیین عقل، به نقد نئوداروینیسم ماده گرایانه می پردازد. اما دیدگاه خداباورانه را نیز با این استدلال که اولاً باعث ایجاد دوگانگی و شکاف تبیینی میان امر ذهنی و امر فیزیکی می شود و ثانیاً این دیدگاه نیز همچون دیدگاه ماده گرایان تبیین را به نقطه نهایی نمی رساند، مورد نقد قرار می دهد. در مقابل، پیشنهاد وی فرضیه همه جاندار انگاری است که مدعی ارائه فهمی طبیعی، ضروری، جامع و در عین حال غیرمادی از طبیعت است. هدف این مقاله که به روش تحلیلی- انتقادی انجام پذیرفته است، در وهله اول، نقد نئوداروینیسم ماده گرایانه با بهره بردن از آراء انتقادی نیگل، و در وهله دوم، استدلال بر این نکته است که بر اساس اصل استنتاج بهترین تبیین، خداباوری در مقایسه با ماده انگاری و فرضیه نیگل، تبیین قابل قبول تری است.
۶.
دنیای کنونی مملو از ادیانی است که آموزه ها و پیروان گوناگونی دارند. ضمن اینکه میان ادیان الهی و غیرالهی، یا خداباور و غیرخداباور، برخی اشتراکات و اختلافات قابل توجهی وجود دارد. چنین کثرتی با نظر به بسط جغرافیایی و تاریخی ادیان و دلبستگی پیروان آنها به سنت دینی خاص، ما را با این پرسش مهم مواجه می سازد که بین عدالت الهی و تکثر ادیان چه نسبتی برقرار است؟ آیا تکثر ادیان در زمان ها و مکان های مختلف، مطابق خواست الهی است؟ آیا صرف ظهور برخی ادیان الهی در منطقه جغرافیایی خاورمیانه، دلیل بر انحصار موهبت حقانیت و نجات الهی به مردم چنین منطقه ای است؟ و اینکه تکلیف انسان هایی که به دلایل مختلف صدای ادیان الهی را نشنیده اند و یا آن ادیان بطور مناسبی به آنها معرفی نشده اند، چیست؟ برای پاسخ به این پرسش ها و تحقیق درباب نسبت عدالت الهی با تکثر ادیان موجود، تلاش می شود نشان داده شود که لازمه عدالت الهی فراهم نمودن روش ها و طرق متنوع هدایت انسانهاست که ارسال رسولان در قالب ادیان وحیانی از نمونه های بارز آن است. همچنین مقدم بر ارسال رسولان، مهم ترین طریق الهی برای هدایت انسانها، تکیه بر رسولان باطنی است که مصداق آن عقل و فطرت بشری است. همچنین از آنجاکه انسانها در شرایط زمانی، مکانی و فرهنگی مختلفی زیست می کنند، لازمه منطقی هدایت الهی آنها تکثر روش های هدایت و بهره مندی عادلانه آنها از موهبت حقانیت و نجات است. نتیجه اینکه، نه تنها حقانیت و نجات منحصر به ادیان الهی نیست، بلکه تنوع طرق اعطای آن به آدمیان، لازمه عدالت الهی است.
۷.
این مقاله جنبه های اخلاقی عواطف ترس و شفقت در رساله ی فن شعر ارسطو را مورد مطالعه قرار داده است. ارسطو در رساله ی فن خطابه ترس و شفقت را عواطفی خودخواهانه و دیگرخواهانه معرفی کرده که در نتیجه ی پیش چشم آوردن رنج ناروای ناشی از رخ دادن غیرمترقبه ی مصایبی ویرانگر در گذشته یا آینده برای انسانی نیک که شبیه به ما و بهتر از ماست، حاصل می آید. این عواطف در تراژدی که تقلید کنش ها و زندگی است، در شرایط مشابهی که در فن خطابه برای زندگی شرح شده رخ می دهند. در تراژدی، بنا به تعریف ارسطو در فن شعر برانگیخته شدن ترس و شفقت در مخاطب موجب تعدیل این عواطف و در نتیجه پاکسازی آنها می شود.این برانگیختگی عواطف، حاصل جهل شخصیت فضیلتمند متوسط تراژدی نسبت به ماهیت کنش ارادی اش طی طرح ساخت تراژدی است که در نتیجه ی اضطرار ناشی از سلب خیرهای بیرونی مرتکب می شود و او را به سوی رفتاری که در آن حد وسط اخلاقی رعایت نشده می راند. این پژوهش در پی پاسخ به این پرسش هاست که از نظر ارسطو در فن شعر، اولاً چگونه تعدیل جنبه های خودخواهانه و دیگرخواهانه ی عواطف ترس و شفقت وجه اخلاقی تراژدی را برآورده می سازد؟ ثانیاً چگونه با پیوند میان برانگیختگی ترس و شفقت در مخاطب تراژدی و جهل شخصیت نسبت به ماهیت کنش هایش، این عواطف جنبه ی اخلاقی می یابند و ثالثاً بین خصوصیات ویژه ی شخصیت و طرح ساخت و جنبه های اخلاقی عواطف ترس و شفقت در تراژدی چه نسبتی وجود دارد؟
۸.
موضوع اخلاق آموزگاری از موضوعات بنیادین و مهم دانش اخلاق است. چگونگی برخورد آموزگار با شاگردان، پیامدهای مهمی در زندگی سعادت محور و مباحث تربیتی دارد. راغب اصفهانی، صاحب الذریعه الی مکارم الشریعه، یکی از اندیشمندان مسلمان است که در لابلای مباحث تربیتی و اخلاقی این کتاب به وظایف اخلاقی آموزگار توجه داشته است. هرچند ساختار کلی نظریه اخلاقی راغب اصفهانی در این کتاب از فلاسفه یونان تأثیر پذیرفته است اما محتوای کلی آن، دینی و قرآنی است و در آن اخلاق فلسفی و قرآنی با هم آمیخته شده است. از آنجا که عبارات غزالی در خصوص اخلاق آموزگاری در میزان العمل، متأثر از عبارات الذریعه راغب اصفهانی است لذا می توان به وجود اشتراکاتی میان این دو کتاب اذعان نمود. راغب اصفهانی در الذریعه از پنج وظیفه برای آموزگار سخن به میان می آورد اما غزالی از هشت وظیفه سخن می گوید. شفقت، بازدارندگی غیر مستقیم، عامل بودن در گفتار و رفتار، الگو قرار دادن پیامبر (ص) و مخاطب قرار دادن متعلّمین با توجه به میزان درکشان، از مهمترین وظایفی هستند که هم راغب اصفهانی برای آموزگار برمی شمارد و هم غزالی، اما غزالی از درون برخی از این وظایف، موارد دیگری نیز اتخاذ می کند و تبیین گسترده تری از اخلاق آموزگاری ارائه می کند.
۹.
جهات جغرافیایی یکی از مهمترین مولفه های شناختی و زبانی انسان است که در معنای تحت الفظی شان به نسبت میان اجسام در عالم طبیعت اشاره دارند. جهت محیط – محاط به رابطه دو جسم اشاره دارد که مرزهای خارجی جسم محاط منطبق بر مرزهای داخلی جسم محیط است. جهت مذکور در زبان متعارف روزمره و همچنین در نظام های فلسفی جهت توصیف و تبیین مفاهیم انتزاعی نیز مورد استفاده قرار گرفته است. ملاصدرا با پذیرش معنای تحت الفظی این جهت در طبیعیات، به شکل گسترده ای جهت توصیف و تبیین مفاهیم فلسفی در متافیزیک از این جهت نیز کمک گرفته است. بهره گیری از جهت محیط – محاط جهت توصیف مفاهیم انتزاعی بواسطه استعاره های مفهومی امکان پذیر شده است. استعاره های مفهومی مرتبط با این جهت در فلسفه ملاصدرا عبارتند از استعاره «علم تام داشتن به مثابه احاطه داشتن»، «علم فعلی داشتن به مثابه احاطه داشتن»، «علیت تام به مثابه احاطه داشتن»، «اصالت داشتن به مثابه احاطه داشتن»، «اتصاف حداکثری به یک صفت به مثابه احاطه شدن» و « اعمال قدرت و اراده تام به مثابه احاطه داشتن». جهت حاوی – محوی نیز هر چند در نگاه اولیه مترادف و معادل جهت محیط – محاط است اما کارکردهای استعاری کاملا متفاوتی یافته است. استعاره های مفهومی «علم به مثابه حاوی» و «زمان به مثابه حاوی» در فلسفه ملاصدرا به چشم می خورد.
۱۰.
تعارض میان وجوب وجود ، اکتفای بالذات و تغییر ناپذیری خدا با علم مطلق و توجه خدا به بندگان و در نهایت عاطفه مندی خدا از موضوعاتی است که مورد توجه جدی فلاسفه و متکلمین قرار گرفته است . با توجه به اینکه در فلسفه عاطفه معاصر ، عاطفه به عنوان یک فرایند شناختی مستلزم آگاهی و ارزیابی است ، بهره مندی از آن جزء کمالات وجودی موجودات به حساب آمده و هر موجود آگاه ضرورتا در تعامل با سایر موجودات بوده وعاطفه منداست . متکلمین کلاسیک مسیحی تاکید میکنند،خدا متاثر نمیشود و لذا عاطفه مند نیست . نظریه تاثرپذیری خدا به عنوان یک نظریه ارتودکسی جدید در الهیات قرن بیستم مورد توجه قرار گرفت . متکلمین نئو کلاسیک بر این باور شدند که نظریه تاثرناپذیری ریشه در کتاب مقدس ندارد. ایشان میان تاثرناپذیری و عشق الهی قایل به تعارض شدند .زیرا همدردی خداوند نشانه ای از عشق او به بندگان است. این مقاله با روش توصیفی – تطبیقی تلاش میکند ضمن تطبیق نظریات متکلمین کلاسیک و نئوکلاسیک مسیحی ، راه حل این مکاتب را در برون رفت از این چالش مورد ارزیابی و تحلیل قرار دهد . به نظر می رسد با توجه به تعریف شناختی – ارزشی از عواطف ، تحلیل نوین از علم ، زمان، خدای مطلق و تغییر پذیری می توان به تبیینی از خدا که در آن صفات مذکور به گونه ای با یکدیگر سازگاری داشته باشند نزدیک شد .
۱۱.
رستگاری همواره مفهوم مورد التفات اکثر ادیان و مکاتب فکری در طول تاریخ بوده است. افلاطون نیز به عنوان متفکری مؤسس در این باب اندیشیده و بررسی اندیشه او در این باب مورد پژوهش مقاله حاضر بوده است. یافته های این پژوهش حاکی از آن است که رستگاری و فلسفه در فلسفه افلاطون ارتباط وثیقی دارند. این ارتباط به نقش عقل در فلسفه او برمی گردد. عقل برای افلاطون جزئی از نفس است که اولاً انسان را انسان می کند و نهایتاً می تواند او را الهی نیز بکند. معنای این سخن آن است که افلاطون فکر می کند انسان به کمک عقل می تواند از چرخه تناسخ رهایی یابد و زنده فناناپذیر شود. توضیح این که از نظر افلاطون موجودات زنده به دو نوع هستند: فناپذیر و فناناپذیر. موجود زنده فناناپذیر همان نفس است که بال و پر (پاکی و کمال) خود را از دست نداده است و در عالم بالا می گردد و جهان لایتناهی را می پیماید. وقتی نفس بال و پرش را از دست بدهد و به کالبدی زمینی هبوط کند و منشأ حرکت آن می شود، تبدیل به موجود زنده فناپذیر می شود. رستگاری از نظر افلاطون وقتی حاصل می شود که انسان به کمک عقل بتواند به عالمی که از آن هبوط کرده است، بازگردد. به دیگر سخن رستگاری حقیقی از نظر افلاطون رهایی نفس از چرخه تناسخ است و رهایی از چرخه تناسخ فقط با زندگی فیلسوفانه حاصل می شود.
۱۲.
ارگانوئیدهای مغزی انسانی، اندام واره های بیولوژیکی هستند که در ظرف های آزمایشگاهی کشت می شوند و ساختاری شبیه جنین نابالغ دارند. یکی از مسائل اصلی درباره جایگاه اخلاقی این موجودات است. جایگاه اخلاقی ارگانوئیدهای مغزی در سلسله مراتب اخلاقی کجاست و خط قرمز محققان برای استفاده از آنها در آزمایش هایشان کجاست. بحث از جایگاه اخلاقی ارگانوئیدها با بحث از آگاهی آنها پیوند دارد. پرسش اصلی این مقاله این است که آیا آگاهی پدیداری می تواند تضمین کننده جایگاه اخلاقی این موجودات باشد یا خیر؟ در این جا پاسخ خواهیم داد صرف آگاهی پدیداری نمی تواند مشخص کننده جایگاه اخلاقی یک موجود باشد. علاوه بر این، شروطی مثل داشتن یک ویژگی اخلاقی، شباهت ساختاری با مغز جنین و یا بودن در دایره ارتباطات مهم انسانی که به عنوان شروط داشتن جایگاه اخلاقی ارگانوئیدهای مغزی ذکر می شود، در نهایت چیزی بیشتری از اینکه آگاهی پدیداری را شرط کافی برای داشتن جایگاه اخلاقی برای موجودی بدانیم ندارند. بنابراین این شروط نیز نمی توانند راهنمای خوبی برای تعیین یک چارچوب اخلاقی برای استفاده از ارگانوئیدهای مغزی باشند. در نهایت هدف این تحقیق این است که نشان دهد شرط دارا بودن آگاهی پدیداری، نمی تواند تضمینی برای داشتن چارچوب اخلاقی مثمرثمر درباره ارگانوئیدهای مغزی انسانی باشد و نیازمند چیزی بیشتر از صرف آگاهی پدیداری هستیم.
۱۳.
برخی از اشکال هایی که اندیشمندان غربی به وجود ذهنی وارد کرده اند نزد فیلسوفان ما هنوز ناشناخته است. برای نمونه، هوسرل با پیش کشیدن دشواره ی فرمول های پیچیده ی ریاضی مدعی است هیچ صورت ذهنی برای امور پیچیده، مثلاً برای «چند میلیون ضلعی»، وجود ندارد. گرچه تصور ذهنی امور پیچیده به معنای عام خود برای اندیشمندان مسلمان مطرح نبوده ، بعضی از آن ها گاه بحثی مشابه را پیش کشیده و گفته اند به چنین اموری علم اجمالی داریم. بر پایه ی مبادی شناخته شده ی فلسفه ی اسلامی، به ویژه فلسفه ی سینوی، نیز نخستین پاسخی که به ذهن خطور می کند همین علم اجمالی است. ولی علم اجمالی و/یا بازسازی آن آیا می تواند پاسخ درخوری برای امور پیچیده باشد؟ علم اجمالی، به ویژه در فلسفه ی سینوی، خود می تواند دو تفسیر مختلف داشته باشد: (1) علم بسیط بالفعل - که ناخودآگاه است؛ (2) علم بالقوه. نشان خواهیم داد معنای (1) در نهایت پذیرفتنی نیست. از این رو مطلق علم ناخودآگاه را – پس از ریشه یابی در فلسفه ی اسلامی و برخی از فیلسوفان غربی هم چون لایب نیتس - با چند دلیل به چالش می کشیم. ولی معنای (2) فی نفسه پذیرفتنی است. پس با ریشه یابی (2) در آثار ابن سینا و شرح و تفسیر آن، نشان خواهیم داد ما گاهی چنین علم بالقوه ای داریم و اموری چون ملکه ی اجتهاد علمی را نیز با همین علم بالقوه می توان تحلیل کرد. بالاخره بررسی خواهیم کرد همین علم اجمالی بالقوه ی پذیرفتنی به طور خاص در مورد اشکال فرمول های پیچیده تا چه اندازه می تواند کارایی داشته باشد.
۱۴.
در تاریخ جهان اسلام، غالباً متکلّمین بر حدوث زمانی عالم و فلاسفه بر قدم آن اصرار داشته اند. در این میان،ملاصدرا بر اساس نظریه حرکت جوهری، معتقد به حدوث زمانی تجدّدی و آن به آن عالم جسمانی است، ولی در عین حال وجود آغاز زمانی را برای عالم نمی پذیرد. در نوشتار حاضر پس از بازنگری در مفهوم حدوث و آغازمندی زمانی عالم در چهارچوب فلسفه صدرایی، به نقد تفصیلی مهم ترین براهین اقامه شده علیه حدوث زمانی عالم پرداخته شده است. بدین ترتیب نشان داده شده است که می توان ضمن پذیرش و دفاع از مبانی فلسفه صدرایی و حدوث زمانی تجدّدی معرفی شده توسط ملاصدرا، سخن او را در ردّ آغازمندی عالم نپذیرفت. در نهایت استدلال شده است که نه تنها بین حکمت متعالیه و آغازمندی عالم تعارضی نیست، بلکه مبانی حکمت متعالیه به ارائه تبیینی سازگار از آغازمندی عالم، و رد براهین اقامه شده علیه آن، کمک شایان توجّهی می کند. بدین ترتیب تصویر نوینی از حدوث زمانی عالم به دست می آید، که در آن عالم هم آغازمند است و هم حادث است به حدوث زمانی تجدّدی. این دیدگاه را می توان «نظریه عالم آغازمند سیال» نامید.این تصویر ضمن بهره مندی از مبانی متقن فلسفه صدرایی، می تواند در حل برخی از مسائل و تعارضات احتمالی بین رشته ای نیز راهگشا باشد.